عبارات مورد جستجو در ۱۳۲ گوهر پیدا شد:
بلند اقبال : بخش اول - گزیده‌ای از کرامات و فضایل حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب (ع)
بخش ۷ - حدیث از زید نساج درباره پیرمردی که زخمی عمیق داشت
اینحدیث از زید نساج آمده
بر سر اهل خرد تاج آمده
گفت کاندر کوفه پیری ز اهل دین
بد مرا همسایه وعزلت گزین
نه بدش شغلی نه باکس داشت کار
کار بودش طاعت پروردگار
جز به جمعه اندر ایام دگر
هیچ از خانه نمی آمد به در
قدر روزجمعه چون آمد رفیع
روز جمعه بود رفتم در بقیع
بهر پا بوس امام چارمین
سید السجاد زین العابدین
دیدم آنجا چاهی و آن مرد پیر
آب از آن چه می کشد بالا ز زیر
بهر غسل جمعه خود را عور کرد
چون لباس خویش از تن دور کرد
دیدمش در پشت سر زخمی عظیم
کز نگاهی در برم دل شددو نیم
چرک وخون از اوهمی آید برون
خورد بر هم دل مرا ز آن چرک وخون
چون مرا آن پیرمرد از پشت سر
دیدحال او زخجلت شد بتر
گفت ای فرزند من زید این توئی
گفتمش آری ولی نبود دوئی
گفت کاندر غسل من یاری نما
ده مرا آب و مددکاری نما
گفتمش نه میدهم آبت نه آب
می کشم از چاه تا ندهی جواب
هست بر پشتت جراحت از چه رو
باعث این زخم را با منبگو
گفت یاری کن که گویم با تو راز
لیک می باید نگوئی هیچ باز
راز خود را با تو گویم سر به سر
در حیات من مده کس راخبر
دادمش عهدی که سر پوشی کنم
تاحیات اوست خاموشی کنم
الغرض در غسل یار او شدم
آبیار وآبدار او شدم
چون زغسل خویشتن فارغ شد او
کرد در بر رخت خود گفتم بگو
گفت درعهدجوانی ده رفیق
متفق بودیم ودزد هر طریق
هم قسم بودیم وهم پیمان وعهد
تا به هم نوشیم چه زهر و چه شهد
در میانمان این قرار و نوبه بود
هر شبی یک تن ضیافت می نمود
از شراب واز طعام وازکباب
جمله می بودیم هر شب کامیاب
نه نفر را میهمان نه شب شدم
چون نهم شب سوی خانه آمدم
مست بودم از می و رفتم به خواب
خواب و مستی برد ازمن صبر وتاب
زن مرا از خواب خوش بیدار کرد
مست می بودم مرا هشیار کرد
گفت نه شب گشته مهمان دوست
دوستان را گر کنی مهمان نکوست
هست فردا شب دهم شب ای عزیز
هم تو مهمانی کنی بایست نیز
میهمان گشتی کنون شو میزبان
تا نگردی منفعل از این وآن
نه توان از مرگ ومهمان زدگریز
نه تو را درخانه باشد هیچ چیز
چون به فردا شب تو را مهمان رسد
بر لبت از شرمساری جان رسد
زاین خبر مستی مرا از سر پرید
دست غم پیراهن صبرم درید
گفتم ای زن راست گفتی چاره چیست
خود خبردارم که ما را هیچ نیست
گفت زن گر چه شب آدینه است
لیک مرغ آنجا رود که چینه است
امشب از کوفه بسی مردم روند
در نجف تا زائر حیدر شوند
خیز واز دروازه رو بیرون ببند
راه بر زوار خسبی تا به چند
هر که را دیدی بکن ازتن لباس
مگذر از او مشنو از وی التماس
هر چه در امشب خدا روزی نمود
چون شود فردا ببر بفروش زود
خرج مهمانی نما از جان ودل
تا به فردا شب نگردی منفعل
زاین سخن ای زیدخوش آمد مرا
گفتم ای بخت از دریا ری درآ
جستم از جا زود در آن نیمه شب
تا کنم خرج ضیافت را طلب
بستمی شمشیر خود را برکمر
بهر دزدی رفتم از کوفه به در
ایستادم در ره وادی السلام
بود شب چون بخت من تار وظلام
در هوا ابر سیاه ورعد وبرق
گاه می آمد ز غرب و گه ز شرق
گشت ظاهر تندبرقی ناگهان
شد از او روشن زمین و آسمان
دو نفر دیدم همی از راه دور
در دلم جا کرد صدوجدو سرور
چون به نزدیکی رسیدند آن دو تن
برق دیگر جست ومن دیدم دو زن
پیش آیند و گرفته کف به کف
می روند از کوفه روسوی نجف
این دو زن هستند در این نیمه شب
زایر قبر شهنشاه عرب
گفتم اندر دل عجب روزی رسید
صبح عید و رو نوروزی رسید
جستم و آن هر دو راکردم اسیر
همچو آهوئی که گردد صید شیر
گفتم از تن جامه بیرون آورید
تا سلامت جان ز دست من برید
از لباس وزینت خود آن دو زن
چشم پوشیدند و دادندش به من
ناگهان برقی دیگری جستن نمود
پیش چشم من جهان روشن نمود
دیدم آن دوزن یکی پیراست وعور
دختری هست آن دگر یک همچو حور
مژه اش گیرنده چون چنگال شیر
طره اش دام دل برنا و پیر
بر سر سرو است قمری را مقر
من به سرو قامتش دیدم قمر
گر بگویم داشت رخساری چوماه
ماه دارد کی کجا زلف سیاه
قد چو طوبی داشت لب چون سلسبیل
سلسبیلش کرده جان ودل سبیل
مادر ار حور وپدر غلمان شود
شاید ار فرزندشان چون آن شود
از نگاهی دل ربود از دست من
رهزنی را همچومن شد راهزن
کرد شیطان آندم از شهوت پرم
خواستم جامی می از وصلش خورم
پس گرفتم تنگش اندر بر چو جان
تا زنا با او کنم کرد او فغان
پیرزن زاری نمود و التماس
گفت زآن تو زر و سیم و لباس
رحم کن بر ما واز پروردگار
شرمی آور دست از این دختر بدار
در یتیمی کرده ام او را بزرگ
هست میش اما مشو او را تو گرگ
ز آتش شهوت مبر زو آبرو
آب رو از او مبر چون آب جو
نه پدر او را بود ونه مادری
شوهری کرده است و باشد دختری
می بردفردا شب او را شوهرش
در بر شوهر مکن بدگوهرش
روسیاهش در بر شوهر مکن
از برای دین پیغمبر مکن
من بدین دختر به نسبت خاله ام
نه به شوهر دادنش دلاله ام
شوهر این دختر او را بن عم است
عیششان فردا شب از تو ماتم است
کرد با من التماس امشب که چون
می روم فردا شب ازخانه برون
شوهرم شاید که نگذارد دگر
پای را از خانه بگذارم به در
شوهرم شاید به راه کج فتاد
بر زیارت هم مرا رخصت نداد
باید او رامن مطیع از جان شوم
هر چه گوید بنده فرمان شوم
حکم یزدان است و فرمان رسول
از دل و از جان کنم باید قبول
تا نیم مجبور و دارم اختیار
پیش از آن کز ما نیاید هیچ کار
خیز تا گردیم از صدق ویقین
زائر قبر امیر المؤمنین
تا وداع از جان ودل با او کنم
زیور از خاک درش بر رو کنم
شرم کن از حیدر دلدل سوار
رحمی آور دست ازین دختر بدار
پشت شمشیری زدم بر پیره زن
گفتمش خاموش بنشین دم مزن
هیچ عجزش بر دلم ننمود اثر
دل مرا از سنگ آمد سخت تر
قصد آن دختر نمودم الغرض
تا علاج خود نمایم از مرض
غیر شلواری که می بودش به پا
جامه ای ننهشته بودم زو به جا
تنگ اندر برکشیدش خاله اش
اوچو ماهی بود وخاله هاله اش
نه مرا طاقت به دل ماند ونه صبر
دور کردم خاله را از او به جبر
پس بخوابانیدمش از بهر کار
خواستم بگشایمش بند ازار
داشت آن دختر به دستم اضطراب
همچو ماهی کو به خاک افتد ز آب
هر دودستش بود در یک دست من
خویشتن را دید چون پابست من
دید چون بیچاره در دست من است
همچو ماهی صید در شست من است
برکشید از سوز دل ناگه فغان
گفت وا غوثاه ای شاه جهان
وا امیر المؤمنینا یا علی
وا امام المتقینا یا علی
یا امیر المؤمنین فریاد رس
نی مرا فریاد رس غیر از تو کس
وارهان از دست این ظالم مرا
کن ز ظلمش از کرم سالم مرا
بآن خداوندی که ما را‌‌آفرید
تا فغان آن دختر از دل بر کشید
کز عقب آمد صدای سم اسب
زآن صدا کوته نشد دستم ز کسب
با خودم گفتم که چاره یک سوار
آید از دستم غم اندر دل مدار
برنجستم من زجای خویشتن
خود زدم سنگی به پای خویشتن
داشتم بر روی آن دختر قرار
ناگهان نزد من آمد آن سوار
بود اسبش چون لباس او سفید
بوی مشک عود و عنبر شد پدید
از غضب فرمود بر من آن سوار
وای بر تو دست ازین دختر بدار
گفتم او را ای سوار دادگر
رو به راه خود وز اینجا درگذر
خود خلاصی یافتی از دست من
تا دهی او را نجات از شست من
پس به من فرمود از روی غضب
دور شو از روی او ای بی ادب
نیش شمشیری بزد بر پشت من
شد به منچون آتش زردشت من
خویش را دیدم چنان کز آسمان
بر زمین افتادم وکردم فغان
بیهش افتادم زبانم لال شد
نطق من خامش ز قیل وقال شد
پرده ای بر روی چشمم شد پدید
لیک گوشم هر چه گفت او می شنید
گفت رخت خویش را در برکنید
خوف و اندوه از دل خود درکنید
وآنچه از اسباب و زیور داشتید
جمله را ناداشته پنداشتید
باز پس گیرید از این ظالم تمام
باز پس گردید هر دوشادکام
رو به سوی کوفه درخانه روید
شاد بنشینید وآسوده شوید
هم به بر کردند رخت خویش را
هم به در از دل غم وتشویش را
جمع کردند آنچه زیور داشتند
مرده وبی جان مرا پنداشتند
پس زن ودختر نمودند التماس
کای سوار با وقار حق شناس
لطف واحسان را به ما کردی تمام
بهتر از این ساز ما را شادکام
پس رسان ما را به روضه شاه دین
خواجه قنبر امیر المؤمنین
ما به امید زیارت آمدیم
نه پی سود وتجارت آمدیم
گر بری ما را به روضه شاه دین
خیر بینی از خدا صبح و پسین
آنکه درهای معانی را بسفت
هم بفرما از کرم نام تو چیست
پس تبسم کرد وفرمود آن سوار
من علی هستم ولی کردگار
آن علی ابن ابیطالب منم
غالب برهر که شد غالب منم
حیدر صفدر که بشنیدی منم
فاتح خیبر که بشنیدی منم
شافع محشر که گویند آن منم
ساقی کوثر که گویندآن منم
بن عم وداماد پیغمبر منم
بنده او خواجه قنبر منم
از زن واز مرد واز برنا و پیر
می شوم افتادگان را دستگیر
دوستان را دوستداری میکنم
هر که بی یار است یاری می کنم
در گرفتاری هر کس یاورم
هیچ رازی نیست پنهان در برم
نیستم غافل ز یاد دوستان
جای دارم در نهاد دوستان
گر کسی خواند مرا درکوه قاف
حاضرم با ذوالفقار بی غلاف
ور ز من جوید مدد در بطن نون
همچو یونس آرمش زآنجا برون
گر در آتش کس به یاد من شود
چون خلیل آتش بدوگلشن شود
ور به چه گردد به من کس دادخواه
یوسف آسا آرمش بیرون ز چاه
ملتجی شد کس چو یعقوب ار به من
شد بر او بیت الشعف بیت الحزن
کس به ظلماتم کند گر بندگی
همچو خضر او را ببخشم زندگی
ور زیاد من کسی غافل شود
کار آسان در برش مشکل شود
ای زن ودختر زیارتتان قبول
خیر بینید از خدا و از رسول
در رهم امشب بسی دیدید زجر
از خداوند جهان گیرید اجر
باز پس گردید سوی خانه تان
خوش بیاسائید در کاشانه تان
دختر و زن چون زکار آگه شدند
بوسه زن هی بر رکاب شه شدند
رخ بسائیدند بر خاک زمین
سر رسانیدند برچرخ برین
آن دوزن گشتند حاجی مکه طور
دور بیت الله زدنداز بس که دور
رو به کوفه بازگردیدند شاد
شادشان کرد آن شه با عدل وداد
من چو بشنیدم که فرمود آن امیر
می شوم افتادگان را دستگیر
عرض کردم توبه کردم یا علی
چاره ای فرما به دردم یا علی
از معاصی توبه کردم کن قبول
بگذر از جرمم به انصاف رسول
چون پشیمانم از این کردار خود
بس پریشانم مکن در کار خود
از گناهان توبه کردم زاین سپس
یا امیر المؤمنین فریاد رس
پس به من گفتا که با حب رسول
گر کنی توبه کند یزدان قبول
این بگفت و راند مرکب شد روان
من زدم فریاد وگفتم بافغان
یا امیر المؤمنین روحی فداک
چاره ای کن ورنه خواهم شد هلاک
توبه بالله کردم از کردار بد
زاین سپس از من نیاید کار بد
سوی من برگشت آن شاه زمن
مشت خاکی زد به زخم پشت من
سر به هم آورد زخمم ناگهان
گشت آن سرور ز چشم من نهان
زار ونالان وپشیمان آمدم
تابه کوفه وارد منزل شدم
بود این زخم از دوشبر من فزون
سر به هم آورد لیکن تاکنون
باز باقی مانده از زخمم چنان
معجزی باشد به پشتم این نشان
تا هر آنکس بیند از کردار بد
بگذرد دوری کند از کار بد
یا علی ما را هم از غم وارهان
نفس ما دزد است ورهزن الامان
نیش شمشیری به پشت اوبزن
تا که او هم دست برداردزمن
بر بلنداقبال هم بنما رخی
عرض او را هم بفرما پاسخی
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة يوسف
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
الر ۚ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴿۱﴾
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴿۲﴾
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَـٰذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ﴿۳﴾
إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴿۴﴾
قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَىٰ إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا ۖ إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ﴿۵﴾
وَكَذَٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَىٰ أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ ۚ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴿۶﴾
لَّقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِّلسَّائِلِينَ﴿۷﴾
إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰ أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ﴿۸﴾
اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ﴿۹﴾
قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴿۱۰﴾
قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَىٰ يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ﴿۱۱﴾
أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴿۱۲﴾
قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ﴿۱۳﴾
قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ﴿۱۴﴾
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَـٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ﴿۱۵﴾
وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ﴿۱۶﴾
قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ ۖ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ﴿۱۷﴾
وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ ۚ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ﴿۱۸﴾
وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَىٰ دَلْوَهُ ۖ قَالَ يَا بُشْرَىٰ هَـٰذَا غُلَامٌ ۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴿۱۹﴾
وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ﴿۲۰﴾
وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَىٰ أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا ۚ وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ۚ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴿۲۱﴾
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴿۲۲﴾
وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ ۚ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ ۖ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴿۲۳﴾
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ كَذَٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴿۲۴﴾
وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ ۚ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴿۲۵﴾
قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي ۚ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴿۲۶﴾
وَإِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴿۲۷﴾
فَلَمَّا رَأَىٰ قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ ۖ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ﴿۲۸﴾
يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَـٰذَا ۚ وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ ۖ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ﴿۲۹﴾
وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ ۖ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا ۖ إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ﴿۳۰﴾
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ ۖ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَـٰذَا بَشَرًا إِنْ هَـٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ﴿۳۱﴾
قَالَتْ فَذَٰلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ ۖ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ ۖ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ﴿۳۲﴾
قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ ۖ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ﴿۳۳﴾
فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴿۳۴﴾
ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّىٰ حِينٍ﴿۳۵﴾
وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ ۖ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا ۖ وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ ۖ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ ۖ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ﴿۳۶﴾
قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ۚ ذَٰلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي ۚ إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ﴿۳۷﴾
وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ ۚ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَيْءٍ ۚ ذَٰلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ﴿۳۸﴾
يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴿۳۹﴾
مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ ۚ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۚ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴿۴۰﴾
يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا ۖ وَأَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ ۚ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ﴿۴۱﴾
وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ﴿۴۲﴾
وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَىٰ سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ ۖ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ﴿۴۳﴾
قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ ۖ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِينَ﴿۴۴﴾
وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ﴿۴۵﴾
يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ﴿۴۶﴾
قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِي سُنبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِّمَّا تَأْكُلُونَ﴿۴۷﴾
ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَٰلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِّمَّا تُحْصِنُونَ﴿۴۸﴾
ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَٰلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ﴿۴۹﴾
وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَىٰ رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ ۚ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ﴿۵۰﴾
قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ ۚ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ ۚ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ﴿۵۱﴾
ذَٰلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ﴿۵۲﴾
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي ۚ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴿۵۳﴾
وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي ۖ فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ﴿۵۴﴾
قَالَ اجْعَلْنِي عَلَىٰ خَزَائِنِ الْأَرْضِ ۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴿۵۵﴾
وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ ۚ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ ۖ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ﴿۵۶﴾
وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ﴿۵۷﴾
وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ﴿۵۸﴾
وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ ۚ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنزِلِينَ﴿۵۹﴾
فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلَا تَقْرَبُونِ﴿۶۰﴾
قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ﴿۶۱﴾
وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلَىٰ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴿۶۲﴾
فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَىٰ أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴿۶۳﴾
قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَىٰ أَخِيهِ مِن قَبْلُ ۖ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴿۶۴﴾
وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ ۖ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي ۖ هَـٰذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا ۖ وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ۖ ذَٰلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ﴿۶۵﴾
قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّىٰ تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ ۖ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٌ﴿۶۶﴾
وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ ۖ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ ۖ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۖ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ۖ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ﴿۶۷﴾
وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا ۚ وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴿۶۸﴾
وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ يُوسُفَ آوَىٰ إِلَيْهِ أَخَاهُ ۖ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴿۶۹﴾
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴿۷۰﴾
قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ﴿۷۱﴾
قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ﴿۷۲﴾
قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ﴿۷۳﴾
قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُمْ كَاذِبِينَ﴿۷۴﴾
قَالُوا جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ ۚ كَذَٰلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ﴿۷۵﴾
فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ ۚ كَذَٰلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ ۖ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاءُ ۗ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ﴿۷۶﴾
قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ ۚ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ ۚ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا ۖ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ﴿۷۷﴾
قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ ۖ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ﴿۷۸﴾
قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذًا لَّظَالِمُونَ﴿۷۹﴾
فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا ۖ قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَّوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِي يُوسُفَ ۖ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّىٰ يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي ۖ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴿۸۰﴾
ارْجِعُوا إِلَىٰ أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ﴿۸۱﴾
وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا ۖ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴿۸۲﴾
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ عَسَى اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴿۸۳﴾
وَتَوَلَّىٰ عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَىٰ عَلَىٰ يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ﴿۸۴﴾
قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّىٰ تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ﴿۸۵﴾
قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴿۸۶﴾
يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ﴿۸۷﴾
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ﴿۸۸﴾
قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴿۸۹﴾
قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ ۖ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَـٰذَا أَخِي ۖ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا ۖ إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ﴿۹۰﴾
قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ﴿۹۱﴾
قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ ۖ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴿۹۲﴾
اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَـٰذَا فَأَلْقُوهُ عَلَىٰ وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ﴿۹۳﴾
وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ ۖ لَوْلَا أَن تُفَنِّدُونِ﴿۹۴﴾
قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ﴿۹۵﴾
فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا ۖ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴿۹۶﴾
قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ﴿۹۷﴾
قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي ۖ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴿۹۸﴾
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ يُوسُفَ آوَىٰ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ﴿۹۹﴾
وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا ۖ وَقَالَ يَا أَبَتِ هَـٰذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا ۖ وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي ۚ إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴿۱۰۰﴾
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ۚ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۖ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴿۱۰۱﴾
ذَٰلِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ ۖ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴿۱۰۲﴾
وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ﴿۱۰۳﴾
وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ ۚ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ﴿۱۰۴﴾
وَكَأَيِّن مِّنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴿۱۰۵﴾
وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشْرِكُونَ﴿۱۰۶﴾
أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ﴿۱۰۷﴾
قُلْ هَـٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ ۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي ۖ وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴿۱۰۸﴾
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِي إِلَيْهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَىٰ ۗ أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۗ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ اتَّقَوْا ۗ أَفَلَا تَعْقِلُونَ﴿۱۰۹﴾
حَتَّىٰ إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاءُ ۖ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ﴿۱۱۰﴾
لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ ۗ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَىٰ وَلَـٰكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴿۱۱۱﴾
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة طه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
طه﴿۱﴾
مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَىٰ﴿۲﴾
إِلَّا تَذْكِرَةً لِّمَن يَخْشَىٰ﴿۳﴾
تَنزِيلًا مِّمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَى﴿۴﴾
الرَّحْمَـٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ﴿۵﴾
لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَىٰ﴿۶﴾
وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى﴿۷﴾
اللَّهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ﴿۸﴾
وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَىٰ﴿۹﴾
إِذْ رَأَىٰ نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى﴿۱۰﴾
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَىٰ﴿۱۱﴾
إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى﴿۱۲﴾
وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَىٰ﴿۱۳﴾
إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي﴿۱۴﴾
إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَىٰ﴿۱۵﴾
فَلَا يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لَّا يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَىٰ﴿۱۶﴾
وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَىٰ﴿۱۷﴾
قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَىٰ﴿۱۸﴾
قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَىٰ﴿۱۹﴾
فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَىٰ﴿۲۰﴾
قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ ۖ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَىٰ﴿۲۱﴾
وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَىٰ جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَىٰ﴿۲۲﴾
لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى﴿۲۳﴾
اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ﴿۲۴﴾
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴿۲۵﴾
وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي﴿۲۶﴾
وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي﴿۲۷﴾
يَفْقَهُوا قَوْلِي﴿۲۸﴾
وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي﴿۲۹﴾
هَارُونَ أَخِي﴿۳۰﴾
اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴿۳۱﴾
وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴿۳۲﴾
كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا﴿۳۳﴾
وَنَذْكُرَكَ كَثِيرًا﴿۳۴﴾
إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيرًا﴿۳۵﴾
قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَىٰ﴿۳۶﴾
وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَىٰ﴿۳۷﴾
إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَىٰ أُمِّكَ مَا يُوحَىٰ﴿۳۸﴾
أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَّهُ ۚ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِّنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَىٰ عَيْنِي﴿۳۹﴾
إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ مَن يَكْفُلُهُ ۖ فَرَجَعْنَاكَ إِلَىٰ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ ۚ وَقَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُونًا ۚ فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَىٰ قَدَرٍ يَا مُوسَىٰ﴿۴۰﴾
وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي﴿۴۱﴾
اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلَا تَنِيَا فِي ذِكْرِي﴿۴۲﴾
اذْهَبَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ﴿۴۳﴾
فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَىٰ﴿۴۴﴾
قَالَا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَىٰ﴿۴۵﴾
قَالَ لَا تَخَافَا ۖ إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَىٰ﴿۴۶﴾
فَأْتِيَاهُ فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ ۖ قَدْ جِئْنَاكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ ۖ وَالسَّلَامُ عَلَىٰ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَىٰ﴿۴۷﴾
إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَىٰ مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ﴿۴۸﴾
قَالَ فَمَن رَّبُّكُمَا يَا مُوسَىٰ﴿۴۹﴾
قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ﴿۵۰﴾
قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَىٰ﴿۵۱﴾
قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ ۖ لَّا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنسَى﴿۵۲﴾
الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّن نَّبَاتٍ شَتَّىٰ﴿۵۳﴾
كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّأُولِي النُّهَىٰ﴿۵۴﴾
مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَىٰ﴿۵۵﴾
وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَىٰ﴿۵۶﴾
قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَىٰ﴿۵۷﴾
فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِدًا لَّا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلَا أَنتَ مَكَانًا سُوًى﴿۵۸﴾
قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى﴿۵۹﴾
فَتَوَلَّىٰ فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَىٰ﴿۶۰﴾
قَالَ لَهُم مُّوسَىٰ وَيْلَكُمْ لَا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ ۖ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَىٰ﴿۶۱﴾
فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَىٰ﴿۶۲﴾
قَالُوا إِنْ هَـٰذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَىٰ﴿۶۳﴾
فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا ۚ وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَىٰ﴿۶۴﴾
قَالُوا يَا مُوسَىٰ إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَىٰ﴿۶۵﴾
قَالَ بَلْ أَلْقُوا ۖ فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَىٰ﴿۶۶﴾
فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَىٰ﴿۶۷﴾
قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَىٰ﴿۶۸﴾
وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا ۖ إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ ۖ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَىٰ﴿۶۹﴾
فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّدًا قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَىٰ﴿۷۰﴾
قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ ۖ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ ۖ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَىٰ﴿۷۱﴾
قَالُوا لَن نُّؤْثِرَكَ عَلَىٰ مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا ۖ فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ ۖ إِنَّمَا تَقْضِي هَـٰذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴿۷۲﴾
إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ ۗ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ﴿۷۳﴾
إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَىٰ﴿۷۴﴾
وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَـٰئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَىٰ﴿۷۵﴾
جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ وَذَٰلِكَ جَزَاءُ مَن تَزَكَّىٰ﴿۷۶﴾
وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا لَّا تَخَافُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَىٰ﴿۷۷﴾
فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُم مِّنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴿۷۸﴾
وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَىٰ﴿۷۹﴾
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِّنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْنَاكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَىٰ﴿۸۰﴾
كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلَا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي ۖ وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَىٰ﴿۸۱﴾
وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَىٰ﴿۸۲﴾
وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَىٰ﴿۸۳﴾
قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَىٰ أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَىٰ﴿۸۴﴾
قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ﴿۸۵﴾
فَرَجَعَ مُوسَىٰ إِلَىٰ قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا ۚ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا ۚ أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي﴿۸۶﴾
قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَـٰكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِّن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَٰلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ﴿۸۷﴾
فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَـٰذَا إِلَـٰهُكُمْ وَإِلَـٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِيَ﴿۸۸﴾
أَفَلَا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَلَا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا﴿۸۹﴾
وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ ۖ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَـٰنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي﴿۹۰﴾
قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّىٰ يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَىٰ﴿۹۱﴾
قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا﴿۹۲﴾
أَلَّا تَتَّبِعَنِ ۖ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي﴿۹۳﴾
قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي ۖ إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي﴿۹۴﴾
قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ﴿۹۵﴾
قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴿۹۶﴾
قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لَا مِسَاسَ ۖ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَّن تُخْلَفَهُ ۖ وَانظُرْ إِلَىٰ إِلَـٰهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا ۖ لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴿۹۷﴾
إِنَّمَا إِلَـٰهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا﴿۹۸﴾
كَذَٰلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ ۚ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْرًا﴿۹۹﴾
مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْرًا﴿۱۰۰﴾
خَالِدِينَ فِيهِ ۖ وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلًا﴿۱۰۱﴾
يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ ۚ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقًا﴿۱۰۲﴾
يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا عَشْرًا﴿۱۰۳﴾
نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا يَوْمًا﴿۱۰۴﴾
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا﴿۱۰۵﴾
فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا﴿۱۰۶﴾
لَّا تَرَىٰ فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا﴿۱۰۷﴾
يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لَا عِوَجَ لَهُ ۖ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَـٰنِ فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا﴿۱۰۸﴾
يَوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَـٰنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلًا﴿۱۰۹﴾
يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا﴿۱۱۰﴾
وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ ۖ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا﴿۱۱۱﴾
وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا يَخَافُ ظُلْمًا وَلَا هَضْمًا﴿۱۱۲﴾
وَكَذَٰلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا وَصَرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا﴿۱۱۳﴾
فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ۗ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ ۖ وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا﴿۱۱۴﴾
وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا﴿۱۱۵﴾
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ﴿۱۱۶﴾
فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَـٰذَا عَدُوٌّ لَّكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَىٰ﴿۱۱۷﴾
إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَىٰ﴿۱۱۸﴾
وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَىٰ﴿۱۱۹﴾
فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَىٰ﴿۱۲۰﴾
فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ ۚ وَعَصَىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَىٰ﴿۱۲۱﴾
ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَىٰ﴿۱۲۲﴾
قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَىٰ﴿۱۲۳﴾
وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ﴿۱۲۴﴾
قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَىٰ وَقَدْ كُنتُ بَصِيرًا﴿۱۲۵﴾
قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا ۖ وَكَذَٰلِكَ الْيَوْمَ تُنسَىٰ﴿۱۲۶﴾
وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِن بِآيَاتِ رَبِّهِ ۚ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَىٰ﴿۱۲۷﴾
أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِمْ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّأُولِي النُّهَىٰ﴿۱۲۸﴾
وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَامًا وَأَجَلٌ مُّسَمًّى﴿۱۲۹﴾
فَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا ۖ وَمِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَىٰ﴿۱۳۰﴾
وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ ۚ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ﴿۱۳۱﴾
وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا ۖ لَا نَسْأَلُكَ رِزْقًا ۖ نَّحْنُ نَرْزُقُكَ ۗ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَىٰ﴿۱۳۲﴾
وَقَالُوا لَوْلَا يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِّن رَّبِّهِ ۚ أَوَلَمْ تَأْتِهِم بَيِّنَةُ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولَىٰ﴿۱۳۳﴾
وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِّن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخْزَىٰ﴿۱۳۴﴾
قُلْ كُلٌّ مُّتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا ۖ فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِيِّ وَمَنِ اهْتَدَىٰ﴿۱۳۵﴾
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة الفيل
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ﴿۱﴾
أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ﴿۲﴾
وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ﴿۳﴾
تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ﴿۴﴾
فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ﴿۵﴾
نهج البلاغه : خطبه ها
شگفتى آفرينش پديده ها
و من خطبة له عليه‌السلام في عجيب صنعة الكون وَ كَانَ مِنِ اِقْتِدَارِ جَبَرُوتِهِ وَ بَدِيعِ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ أَنْ جَعَلَ مِنْ مَاءِ اَلْبَحْرِ اَلزَّاخِرِ اَلْمُتَرَاكِمِ اَلْمُتَقَاصِفِ يَبَساً جَامِداً
ثُمَّ فَطَرَ مِنْهُ أَطْبَاقاً فَفَتَقَهَا سَبْعَ سَمَاوَاتٍ بَعْدَ اِرْتِتَاقِهَا فَاسْتَمْسَكَتْ بِأَمْرِهِ وَ قَامَتْ عَلَى حَدِّهِ
وَ أَرْسَى أَرْضاً يَحْمِلُهَا اَلْأَخْضَرُ اَلْمُثْعَنْجِرُ وَ اَلْقَمْقَامُ اَلْمُسَخَّرُ قَدْ ذَلَّ لِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِهَيْبَتِهِ وَ وَقَفَ اَلْجَارِي مِنْهُ لِخَشْيَتِهِ
وَ جَبَلَ جَلاَمِيدَهَا وَ نُشُوزَ مُتُونِهَا وَ أَطْوَادِهَا فَأَرْسَاهَا فِي مَرَاسِيهَا وَ أَلْزَمَهَا قَرَارَاتِهَا فَمَضَتْ رُءُوسُهَا فِي اَلْهَوَاءِ وَ رَسَتْ أُصُولُهَا فِي اَلْمَاءِ
فَأَنْهَدَ جِبَالَهَا عَنْ سُهُولِهَا وَ أَسَاخَ قَوَاعِدَهَا فِي مُتُونِ أَقْطَارِهَا وَ مَوَاضِعِ أَنْصَابِهَا فَأَشْهَقَ قِلاَلَهَا وَ أَطَالَ أَنْشَازَهَا وَ جَعَلَهَا لِلْأَرْضِ عِمَاداً وَ أَرَّزَهَا فِيهَا أَوْتَاداً
فَسَكَنَتْ عَلَى حَرَكَتِهَا مِنْ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا أَوْ تَسِيخَ بِحِمْلِهَا أَوْ تَزُولَ عَنْ مَوَاضِعِهَا
فَسُبْحَانَ مَنْ أَمْسَكَهَا بَعْدَ مَوَجَانِ مِيَاهِهَا وَ أَجْمَدَهَا بَعْدَ رُطُوبَةِ أَكْنَافِهَا فَجَعَلَهَا لِخَلْقِهِ مِهَاداً وَ بَسَطَهَا لَهُمْ فِرَاشاً فَوْقَ بَحْرٍ لُجِّيٍّ رَاكِدٍ لاَ يَجْرِي وَ قَائِمٍ لاَ يَسْرِي
تُكَرْكِرُهُ اَلرِّيَاحُ اَلْعَوَاصِفُ وَ تَمْخُضُهُ اَلْغَمَامُ اَلذَّوَارِفُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشىٰ
مفاتیح الجنان : بعضی از دعاهای مشهور
دعاى مشلول
موسوم به دعای «الشاب المأخوذ بذنبه» [یعنی: جوانی که به سبب گناهش گرفتار کیفر حق شده بود]. این دعا از کتاب های کفعمی و «مهج الدعوات» روایت شده، و دعایی است که آن را امیرالمؤمنین(علیه السلام) به جوانی که به خاطر گناه و ستم در حقّ پدرش شَل شده بود آموزش داد.
جوان این دعا را خواند و حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) را در خواب دید که دست مبارکش را بر اندام او کشیده و فرمود: بر اسم اعظم خدا محافظت کن که کار تو به خیر خواهد بود، پس بیدار شد درحالی که سالم شده بود و آن دعا این است:
اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِاسْمِک بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، یا ذَا الْجَلالِ وَ الإِکرامِ، یا حَی یا قَیومُ یا حَی لَاإِلهَ إِلّا أَنْتَ، یا هُوَ یا مَنْ لَایعْلَمُ ما هُوَ، وَ لَا کیفَ هُوَ، وَ لَا أَینَ هُوَ، وَ لَا حَیثُ هُوَ إِلّا هُوَ، یا ذَا الْمُلْک وَ الْمَلَکوتِ، یا ذَا الْعِزَّةِ وَ الْجَبَرُوتِ، یا مَلِک یا قُدُّوسُ، یا سَلامُ یا مُؤْمِنُ یا مُهَیمِنُ، یا عَزِیزُ یا جَبّارُ یا مُتَکبِّرُ، یا خالِقُ یا بارِئُ یا مُصَوِّرُ، یا مُفِیدُ یا مُدَبِّرُ، یا شَدِیدُ یا مُبْدِئُ، یا مُعِیدُ یا مُبِیدُ، یا وَدُودُ یا مَحْمُودُ یا مَعْبُودُ؛
یا بَعِیدُ یا قَرِیبُ یا مُجِیبُ، یا رَقِیبُ یا حَسِیبُ، یا بَدِیعُ یا رَفِیعُ، یا مَنِیعُ یا سَمِیعُ، یا عَلِیمُ یا حَلِیمُ یاکرِیمُ یا حَکیمُ یا قَدِیمُ، یا عَلِی یا عَظِیمُ، یا حَنَّانُ یا مَنَّانُ، یا دَیانُ یا مُسْتَعانُ، یاجَلِیلُ یا جَمِیلُ، یا وَکیلُ یا کفِیلُ، یا مُقِیلُ یا مُنِیلُ، یا نَبِیلُ یا دَلِیلُ، یا هادِی یا بادِی، یا أَوَّلُ یا آخِرُ، یا ظاهِرُ یا باطِنُ، یا قائِمُ یا دائِمُ، یا عالِمُ یا حاکمُ، یا قاضِی یا عادِلُ، یا فاصِلُ یا واصِلُ، یا طاهِرُ یا مُطَهِّرُ، یا قادِرُ یا مُقْتَدِرُ، یا کبِیرُ یا مُتَکبِّرُ، یا واحِدُ یا أَحَدُ یا صَمَدُ،
یا مَنْ لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ وَ لَمْ یکنْ لَهُ کفُواً أَحَدٌ، وَ لَمْ یکنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ لَا کانَ مَعَهُ وَزِیرٌ؛ وَ لَا اتَّخَذَ مَعَهُ مُشِیراً، وَ لَا احْتاجَ إِلی ظَهِیرٍ، وَ لَا کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ غَیرُهُ لَاإِلهَ إِلّا أَنْتَ، فَتَعالَیتَ عَمَّا یقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً کبِیراً، یا عَلِی یا شامِخُ یا باذِخُ، یا فَتَّاحُ یا نَفَّاحُ یا مُرْتاحُ، یامُفَرِّجُ یا ناصِرُ یا مُنْتَصِرُ یا مُدْرِک یا مُهْلِک یا مُنْتَقِمُ، یا باعِثُ یا وارِثُ، ی اطالِبُ یا غالِبُ، یا مَنْ لَایفُوتُهُ هارِبٌ، یا تَوَّابُ یا أَوَّابُ یا وَهَّابُ، یا مُسَبِّبَ الْأَسْبابِ، یا مُفَتِّحَ الْأَبْوابِ، یا مَنْ حَیثُ ما دُعِی أَجابَ، یا طَهُورُ یا شَکورُ، یا عَفُوُّ یا غَفُورُ، یا نُورَ النُّورِ، یا مُدَبِّرَ الْأُمُورِ؛
یا لَطِیفُ یاخَبِیرُ، یا مُجِیرُ یامُنِیرُ، یا بَصِیرُ یاظَهِیرُ یاکبِیرُ، یا وِتْرُ یا فَرْدُ، یا أَبَدُ یا سَنَدُ یا صَمَدُ، یاکافِی یا شافِی، یا وافِی یا مُعافِی، یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ، یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ، یا مُتَکرِّمُ یا مُتَفَرِّدُ، یا مَنْ عَلا فَقَهَرَ، یا مَنْ مَلَک فَقَدَرَ، یا مَنْ بَطَنَ فَخَبَرَ، یا مَنْ عُبِدَ فَشَکرَ، یا مَنْ عُصِی فَغَفَرَ، یا مَنْ لَاتَحْوِیهِ الْفِکرُ، وَ لَا یدْرِکهُ بَصَرٌ، وَ لَا یخْفی عَلَیهِ أَثَرٌ، یا رازِقَ الْبَشَرِ، یا مُقَدِّرَ کلِّ قَدَرٍ؛
یا عالِی الْمَکانِ، یا شَدِیدَ الْأَرْکانِ، یا مُبَدِّلَ الزَّمانِ، یا قابِلَ الْقُرْبانِ، یا ذَا الْمَنِّ وَ الْإِحْسانِ، یا ذَا الْعِزَّةِ وَ السُّلْطانِ، یا رَحِیمُ یا رَحْمنُ، یا مَنْ هُوَ کلَّ یوْمٍ فِی شَأْنٍ، یا مَنْ لَایشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ، یا عَظِیمَ الشَّأْنِ، یا مَنْ هُوَ بِکلِّ مَکانٍ، یا سامِعَ الْأَصْواتِ، یا مُجِیبَ الدَّعَواتِ، یا مُنْجِحَ الطَّلِباتِ، یا قاضِی الْحاجاتِ، یا مُنْزِلَ الْبَرَکاتِ، یا راحِمَ الْعَبَراتِ، یا مُقِیلَ الْعَثَراتِ، یا کاشِفَ الْکرُباتِ، یا وَلِی الْحَسَناتِ، یا رافِعَ الدَّرَجاتِ؛
یا مُؤْتِی السُّؤْلاتِ، یا مُحْیی الْأَمْواتِ، یا جامِعَ الشَّتاتِ، یا مُطَّلِعاً عَلَی النِّیاتِ، یا رادَّ ما قَدْ فاتَ، یا مَنْ لَاتَشْتَبِهُ عَلَیهِ الْأَصْواتُ، یا مَنْ لَاتُضْجِرُهُ الْمَسْأَلاتُ، وَ لَا تَغْشاهُ الظُّلُماتُ، یا نُورَ الْأَرْضِ وَالسَّماواتِ، یا سابِغَ النِّعَمِ، یا دافِعَ النِّقَمِ، یا بارِئَ النَّسَمِ، یا جامِعَ الْأُمَمِ، یا شافِی السَّقَمِ، یا خالِقَ النُّورِ وَالظُّلَمِ، یا ذَا الْجُودِ وَالْکرَمِ، یا مَنْ لَا یطَأُ عَرْشَهُ قَدَمٌ، یاأَجْوَدَ الْأَجْوَدِینَ، یاأَکرَمَ الْأَکرَمِینَ، یاأَسْمَعَ السَّامِعِینَ، یاأَبْصَرَ النَّاظِرِینَ، یاجارَ الْمُسْتَجِیرِینَ؛
یا أَمانَ الْخائِفِینَ، یا ظَهْرَ اللَّاجِینَ، یا وَلِی الْمُؤْمِنِینَ، یا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ، یا غایةَ الطَّالِبِینَ، یا صاحِبَ کلِّ غَرِیبٍ، یا مُونِسَ کلِّ وَحِیدٍ، یا مَلْجَأَ کلِّ طَرِیدٍ، یا مَأْوی کلِّ شَرِیدٍ، یاحافِظَ کلِّ ضَّالَّةٍ، یا راحِمَ الشَّیخِ الْکبِیرِ، یا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ، یا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکسِیرِ، یا فَاک کلِّ أَسِیرٍ، یا مُغْنِی الْبَائِسِ الْفَقِیرِ، یاعِصْمَةَ الْخائِفِ الْمُسْتَجِیرِ، یا مَنْ لَهُ التَّدْبِیرُ وَالتَّقْدِیرُ، یا مَنِ الْعَسِیرُ عَلَیهِ سَهْلٌ یسِیرٌ، یا مَنْ لَایحْتاجُ إِلی تَفْسِیرٍ؛
یا مَنْ هُوَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قدِیرٌ، یا مَنْ هُوَ بِکلِّ شَیءٍ خَبِیرٌ، یا مَنْ هُوَ بِکلِّ شَیءٍ بَصِیرٌ، یا مُرْسِلَ الرِّیاحِ، یافَالِقَ الْإِصْباحِ، یا بَاعِثَ الْأَرْواحِ، یاذَا الْجُودِ وَالسَّماحِ، یا مَنْ بِیدِهِ کلُّ مِفْتاحٍ، یا سَامِعَ کلِّ صَوْتٍ، یاسَابِقَ کلِّ فَوْتٍ، یا مُحْیی کلِّ نَفْسٍ بَعْدَ الْمَوْتِ، یا عُدَّتِی فِی شِدَّتِی، یاحافِظِی فِی غُرْبَتِی، یا مُونِسِی فِی وَحْدَتِی، یا وَلِیی فِی نِعْمَتِی، یاکهْفِی حِینَ تُعْیینِی الْمَذَاهِبُ، وَ تُسَلِّمُنِی الْأَقارِبُ، وَیخْذُلُنِی کلُّ صَاحِبٍ،
یا عِمَادَ مَنْ لَا عِمادَ لَهُ؛ یا سَنَدَ مَنْ لَاسَنَدَ لَهُ، یا ذُخْرَ مَنْ لَا ذُخْرَ لَهُ، یا حِرْزَ مَنْ لَاحِرْزَ لَهُ، یا کهْفَ مَنْ لَاکهْفَ لَهُ، یا کنْزَ مَنْ لَاکنْزَ لَهُ، یا رُکنَ مَنْ لَارُکنَ لَهُ، یا غِیاثَ مَنْ لَاغِیاثَ لَهُ، یا جَارَ مَنْ لَاجَارَ لَهُ، یا جَارِی اللَّصِیقَ، یا رُکنِی الْوَثِیقَ، یاإِلهِی بِالتَّحْقِیقِ، یا رَبَّ الْبَیتِ الْعَتِیقِ، یا شَفِیقُ یا رَفِیقُ، فُکنِی مِنْ حَلَقِ الْمَضِیقِ، وَاصْرِفْ عَنِّی کلَّ هَمٍّ وَغَمٍّ وَضِیقٍ، وَ اکفِنِی شَرَّ مَا لَاأُطِیقُ، وَ أَعِنِّی عَلَی ما أُطِیقُ،
یا رَادَّ یوسُفَ عَلَی یعْقُوبَ، یا کاشِفَ ضُرِّ أَیوبَ، یاغافِرَ ذَنْبِ داوُدَ، یا رافِعَ عِیسَی بْنِ مَرْیمَ وَمُنْجِیهُ مِنْ أَیدِی الْیهُودِ، یا مُجِیبَ نِداءِ یونُسَ فِی الظُّلُماتِ، یا مُصْطَفِی مُوسی بِالْکلِماتِ؛ یا مَنْ غَفَرَ لاِدَمَ خَطِیئَتَهُ، وَرَفَعَ إِدْرِیسَ مَکاناً عَلِیاً بِرَحْمَتِهِ، یا مَنْ نَجَّی نُوحاً مِنَ الْغَرَقِ، یا مَنْ أَهْلَک عاداً الْأُولی وَثَمُودَ فَما أَبْقَی، وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغَی، وَ الْمُؤْتَفِکةَ أَهْوَی، یا مَنْ دَمَّرَ عَلی قَوْمِ لُوطٍ، وَ دَمْدَمَ عَلی قَوْمِ شُعَیبٍ،
یا مَنِ اتَّخَذَ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً، یا مَنِ اتَّخَذَ مُوسی کلِیماً، وَ اتَّخَذَ مُحَمَّداً صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَعَلَیهِمْ أَجْمَعِینَ حَبِیباً، یا مُؤْتِی لُقْمانَ الْحِکمَةَ، وَ الْواهِبَ لِسُلَیمانَ مُلْکاً لَاینْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ، یا مَنْ نَصَرَ ذَا الْقَرْنَینِ عَلَی الْمُلُوک الْجَبابِرَةِ، یا مَنْ أَعْطَی الْخِضْرَ الْحَیاةَ، وَ رَدَّ لِیوشَعَ بْنِ نُونٍ الشَّمْسَ بَعْدَ غُرُوبِها؛
یا مَنْ رَبَطَ عَلی قَلْبِ أُمِّ مُوسی، وَ أَحْصَنَ فَرْجَ مَرْیمَ ابْنَةِ عِمْرانَ، یا مَنْ حَصَّنَ یحْیی بْنَ زَکرِیا مِنَ الذَّنْبِ، وَ سَکنَ عَنْ مُوسَی الْغَضَبَ، یا مَنْ بَشَّرَ زَکرِیا بِیحْیی، یا مَنْ فَدَی إِسْماعِیلَ مِنَ الذَّبْحِ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ، یا مَنْ قَبِلَ قُرْبانَ هابِیلَ، وَجَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلی قابِیلَ، یا هازِمَ الْأَحْزابِ لِمُحَمَّدٍ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ، صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَلی جَمِیعِ الْمُرْسَلِینَ وَ مَلائِکتِک الْمُقَرَّبِینَ وَ أَهْلِ طَاعَتِک أَجْمَعِینَ،
وَ أَسْأَلُک بِکلِّ مَسْأَلَةٍ سَأَلَک بِها أَحَدٌ مِمَّنْ رَضِیتَ عَنْهُ، فَحَتَمْتَ لَهُ عَلَی الْإِجابَةِ، یا اللّهُ یا اللّهُ یا اللّهُ، یا رَحْمنُ یا رَحْمنُ یا رَحْمنُ، یا رَحِیمُ یا رَحِیمُ یا رَحِیمُ؛ یا ذَا الْجَلالِ وَالْإِکرامِ، یا ذَا الْجَلالِ وَالْإِکرامِ، یا ذَا الْجَلالِ وَالْإِکرامِ، بِهِ بِهِ بِهِ بِهِ بِهِ بِهِ بِهِ، أَسْأَلُک بِکلِّ اسْمٍ سَمَّیتَ بِهِ نَفْسَک، أَوْ أَنْزَلْتَهُ فِی شَیءٍ مِنْ کتُبِک، أَوِ اسْتَأَثَرْتَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیبِ عِنْدَک، وَبِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِک، وَبِمُنْتَهَی الرَّحْمَةِ مِنْ کتابِک وَبِما «لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ»،
وَأَسْأَلُک بِأَسْمائِک الْحُسْنَی الَّتِی نَعَتَّها فِی کتابِک فَقُلْتَ: «وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها» وَقُلْتَ: «اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ»، وَقُلْتَ: «وَ إِذا سَأَلَک عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ»، وَ قُلْتَ: «یا عِبادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» وَ أَنَا أَسْأَلُک یا إِلهِی، وَ أَدْعُوک یا رَبِّ، وَ أَرْجُوک یا سَیدِی، وَأَطْمَعُ فِی إِجابَتِی یامَولای کما وَعَدْتَنِی وَ قَدْ دَعَوْتُک کما أَمَرْتَنِی، فَافْعَلْ بِی ما أَنْتَ أَهْلُهُ یاکرِیمُ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، وَ صَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ.
پس ذکر کن حاجت خود را که برآورده است ان شاء اللَّه تعالی، و در روایت مهج الدّعوات است که نمی خوانی این دعا را مگر آنکه با طهارت باشی.
 
مفاتیح الجنان : بعضی آیات و دعاهاى کوتاه سودمند
دعاى خلاص شدن از زندان و بند
سید ابن طاووس در «مهج الدعوات» فرموده: روایت شده که شخصی در شهر شام زمانی طولانی در زندان بود تا اینکه حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در خواب دید که به او فرمود: این دعا را بخوان و او با تعلیم حضرت زهرا(سلام الله علیها) دعا را خواند و از زندان آزاد شد و به خانه خود بازگشت.
آن دعا این است:
اللّهُمَّ بِحَقِّ الْعَرْشِ وَمَنْ عَلاهُ، وَبِحَقِّ الْوَحْی وَمَنْ أَوْحاهُ، وَبِحَقِّ النَّبِی وَمَنْ نَبَّأَهُ، وَبِحَقِّ الْبَیتِ وَمَنْ بَناهُ، یا سامِعَ کلِّ صَوْتٍ، یا جامِعَ کلِّ فَوْتٍ، یا بارِئَ النُّفُوسِ بَعْدَ الْمَوْتِ، صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیتِهِ، وَآتِنا وَ جَمِیعَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فِی مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها فَرَجاً مِنْ عِنْدِک عاجِلاً، بِشَهادَةِ أَنْ لَاإِلهَ إِلّا اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُک وَ رَسُولُک، صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَ عَلی ذُرِّیتِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ، وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کثِیراً.
مفاتیح الجنان : زیارت امیر المؤمنین (ع)
فضیلت و کیفیت زیارت امیرالمومنین علی(ع)
شیخ طوسی به سند صحیح، از محمّد بن مسلم، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده: خدا مخلوقی بیشتر از ملائکه خلق نفرمود، به درستی که هر روز هفتاد هزار ملک نازل می شوند و به «بیت المعمور» می آیند و دور آن طواف می کنند، چون از طواف آنجا فارغ می شوند، به طواف کعبه می روند و چون از طواف کعبه فارغ شدند، به سوی «قبر پیامبر»(صلی الله علیه و آله) می آیند و بر آن حضرت سلام می کنند، پس از آن به سوی «قبر امیرمؤمنان»(علیه السلام) می آیند، بر آن حضرت سلام می کنند و بعد از آن نزد «قبر حسین»(علیه السلام) می آیند و بر آن جناب سلام می کنند، پس از آن به آسمان بالا می روند و مانند ایشان هر روز نازل می شوند تا روز قیامت.
سپس فرمود: هرکه «امیرمؤمنان»(علیه السلام) را زیارت کند و عارف به حق آن حضرت باشد، یعنی آن جناب را امام واجب الاطاعه و خلیفه بلافصل بداند و از روی جبّاریت و تکبر نیامده باشد، حق تعالی اجر صد هزار شهید برای او بنویسد و گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد و روز قیامت از جمله ایمنان از ترس های آن روز برانگیخته شود و خدا حساب را بر او آسان نماید و هنگام حرکت به سوی زیارت، ملائکه از او استقبال کنند و چون از زیارت برگردد او را مشایعت کنند تا به خانه خود برگردد و اگر بیمار شود به عیادت او بیایند و اگر بمیرد جنازه او را مشایعت کنند و برای او تا کنار قبرش طلب آمرزش نمایند.
سیّد عبدالکریم ابن طاووس در کتاب «فَرحَة الغَرِی» از آن حضرت روایت کرده است: هرکه پیاده به «زیارت امیرمؤمنان»(علیه السلام) رود حق تعالی به هر گامی ثواب یک حجّ و یک عمره برای او بنویسد و اگر پیاده برگردد، به هر گامی ثواب دو حجّ و دو عمره برای او بنویسد؛
و نیز از آن حضرت روایت کرده که به ابن مارد فرمود: ای پسر مارد، هرکه جدّم «امیرالمؤمنین»(علیه السلام) را در صورت عرفان به حقّش زیارت کند، حق تعالی برای او به عدد هر گامی حجّ مقبول و عمره پسندیده بنویسد، ای پسر مارد، و الله آتش جهنم نمی خورد گامی که در «زیارت امیرالمؤمنین»(علیه السلام) غبار آلوده شود، خواه پیاده رود و خواه سواره؛ ای پسر مارد این حدیث را به آب طلا بنویس؛
و همچنین از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده است که فرمود: ما می گوییم در پشت کوفه قبری است که به آن قبر دردمندی پناه نمی برد، مگر آنکه حق تعالی او را شفا کرامت فرماید.
مؤلّف گوید: از اخبار معتبر ظاهر می شود که حق تعالی قبر امیرالمؤمنین و اولاد طاهرینش(علیهم السلام) را پناهگاه هراسندگان و ملجأ بیچارگان و امان اهل زمین قرار داده، هر غمناکی که نزد او برود غمش زائل می شود و هر دردمندی که خود را به آن بمالد شفا می گیرد و هر که به آن پناه برد در امان باشد.
سید عبدالکریم ابن طاووس از محمّد بن علی شیبانی روایت کرده است که گفت: من و پدر و عمویم حسین، به طور پنهان در شب تار به زیارت قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفتیم و این کار در سال دویست وشصت و اندی بود و من در آن هنگام کودکی صغیر بودم، چون به قبر آن حضرت رسیدیم، دیدیم در اطراف آن قبر سنگ های سیاه گذاشته شده و بنایی ندارد؛
به قبر نزدیک شدیم، عدّه ای از ما مشغول خواندن قرآن و بعضی مشغول نماز و برخی سرگرم زیارت شدند، به ناگاه دیدم شیری به جانب ما می آید، چون نزدیک شد ما به فاصله یک نیزه از آن محل شریف دور شدیم، آن حیوان نزدیک قبر رفت و شروع به مالیدن ذراع خود به قبر کرد؛
یکی از ما نزدیک شیر رفت و به تماشای او ایستاد، حیوان متعرض او نشد، برگشت و ما را به حال شیر خبر داد، ترس از ما برطرف شد، همگی نزدیک او رفتیم، در وضعش دقّت کردیم، دیدیم در ذراع او جراحتی است و آن حیوان محلّ جراحت را به قبر آن حضرت می مالید، حدود یک ساعت به این حال بود سپس رفت، ما هم به حال اوّل خود به نماز و زیارت و قرائت قرآن برگشتیم.
و شیخ مفید نقل کرده: روزی هارون الرشید به آهنگ شکار از کوفه بیرون رفت و به جانب «غَریَّیْن» و «ثَوِیَّه» توجّه نمود و در آنجا آهوانی دید، فرمان داد تا بازهای شکاری و کِلاب مُعَلَّم (سگان تعلیم دیده) را برای شکار آهوان رها کردند و بر آن ها بتاختند. آهوان که چنین دیدند فرار کرده به پشته ای پناه بردند و در آنجا بیارمیدند، بازها در ناحیه ای بیفتادند و تازی ها باز شدند و رشید از این مطلب در عجب شد.
دیگر باره آهوان از فراز پشته به نشیب آمدند، بازها و تازی ها آهنگ ایشان نمودند، دیگر باره آهوان به آن پشته پناه بردند و جانوران شکاری از قصد ایشان برگشتند تا سه مرتبه کار بدین گونه رفت.
هارون سخت در عجب شد؛ غلامان خود را امر کرد که تعجیل کنید و مردی را که از حال این مکان با خبر باشد بیاورید؛ غلامان رفتند و از قبیله بنی اسد پیرمردی را حاضر کردند؛ هارون از وی پرسید که حال این پُشته چیست و در این مکان چه کیفیّتی است؟
گفت: اگر مرا امان می دهی قصّه آن را به عرض می رسانم؛ گفت: با خدا عهد کردم که تو را اذیّت نکنم و در امان باشی، الحال آنچه دانی بگو؛ گفت: خبر داد مرا پدرم از پدران خود که می گفتند «قبر مطهّر امیرالمؤمنین»(علیه السلام) در این پشته واقع است و حق تعالی آن را حرم امن و امان خود قرار داده که هر چه به آن پناه بِبَرَد در امان باشد.
فقیر گوید: در امثال عرب است که می گویند: «اَحْمی مِنْ مُجیرِ الْجَرادِ» یعنی فلانی حمایت کردنش از کسی که در پناه او است، بیشتر از پناه دهنده ی ملخ ها است و قصّه آن چنان است که: مردی بادیه نشین از قبیله «طَیّ» که نامش «مُدْلج بن سُوَید» بود روزی در خیمه خود نشسته بود، دید جماعتی از طایفه طیّ آمدند درحالی که جوال و ظرف هایی با خود دارند؛ پرسید چه خبر است؟ گفتند: ملخ های بسیار در اطراف خیمه شما فرود آمده اند، آمدیم آن ها را بگیریم؛ مُدْلج که این را شنید برخاست، سوار اسب خود شد و نیزه خود را بر دست گرفت و گفت:
به خدا سوگند هر کس متعرّض این ملخ ها شود من او را خواهم کشت. «أَیَکُونُ الْجَرادُ فِی جِوارِی ثُمَّ تُرِیدُونَ أَخْذَهُ؟! آیا این ملخ ها در جوار و پناه من باشند و شما آن ها را بگیرید؟!» چنین چیزی نخواهد شد. پیوسته از آن ها حمایت کرد تا آفتاب گرم شد و ملخ ها پریدند و رفتند، آن وقت گفت: این ملخ ها از جوار من منتقل شدند دیگر خود دانید با آن ها.
و صاحب قاموس گفته: «ذُوالأَعْواد» لقب شخصی بسیار عزیز بوده که بعضی گفته اند جدّ «اکثم بن صیفی» بوده، طایفه مُضَرْ هر سال خراجی به او می دادند و چون پیر شد او را بالای تختی می نشاندند و در میان قبایل و کنار چاه های آب عرب برای جمع آوری خراج می گرداندند و به حدّی عزیز و محترم بود که هر ترسانی خود را به تخت او می رسانید ایمن می گشت و هر ذلیل و خواری که به نزد تخت او می آمد عزیز و ارجمند می گردید و هر گرسنه ای که به نزد او می رسید از گرسنگی می رهید.
پس هرگاه تخت یک مرد عربی به این مرتبه از عزّت و رفعت رسد چه عجب دارد حق تعالی، قبر ولیّ خود را که حمل کننده تابوتش جبرییل و میکاییل و امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) بوده اند، پناه هراسندگان و ملجأ گریختگان و فریادرس بیچارگان و شفای دردمندان قرار داده باشد؟
بنابراین در هر کجا باشی خود را به آن «قبر» برسان و تا ممکن باشد خود را به آن بچسبان و اصرار کن تا به فریادت برسد و تو را از هلاکت دنیا و آخرت برهاند.
لُذْ إِلَی جُودِهِ تَجِدْهُ زَعِیماً
بِنَجَاةِ الْعُصَاةِ یوْمَ لِقَاهَا
به جودش پناه بر، او را ضامنی می یابی
برای نجات گنه کاران، روز دیدارش
عَائِدٌ لِلْمُؤَمِّلِینَ مُجِیبٌ
سَامِعٌ مَا تُسِرُّ مِنْ نَجْوَاهَا
عیادت کننده ی آرزومندان است و پاسخ دهنده
و شنواست آنچه را پنهان کنند از گفتگوی سرّی
در کتاب «دار السّلام» از شیخ دیلمی نقل شده: که جماعتی از صالحان نجف اشرف روایت کرده اند: کسی در خواب دید از هر قبری که در آن مشهد شریف و خارج آن است ریسمانی کشیده شده که متصّل به «قبّه حضرت حبل اللّه المتین امیرالمؤمنین»(علیه السلام) است، پس آن شخص چنین انشاء کرد:
إِذَا مُتُّ فَادْفِنِّی إِلَی جَنْبِ حَیدَرٍ
أَبِی شَبَّرٍ أَکرِمْ بِهِ وَ شُبَیرٍ
زمانی که از دنیا رفتم کنار حیدر دفنم کنید
پدر حسن و حسین، چه کریم است او
فَلَسْتُ أَخَافُ النَّارَ عِنْدَ جِوَارِهِ
وَ لا أَتَّقِی مِنْ مُنْکرٍ وَ نَکیرٍ
در جوار او از آتش نمی ترسم
و از منکر و نکیر پروا نمی کنم
فَعَارٌ عَلَی حَامِی الْحِمَی وَ هُوَ فِی الْحِمَی
إِذَا ضَلَّ فِی الْبَیدَاءِ عِقَالُ بَعِیرٍ
بر حامی قرقگاه ننگ است که در عرصه حمایتش
حتی در بیابان قرقگاهش افسار شتری گم شود
آگاه باش زیارت های روایت شده برای آن حضرت بر دو بخش است: یکی مطلقه «کلی و عمومی» که مقیّد به وقتی از اوقات نیست و دیگر مخصوصه «ویژه» که مقیّد به وقت معیّن است و این زیارات در طی دو مقصد بیان می شود.
مقصد نخست در زیارات مطلقه«کلی و عمومی» که بسیار است و ما در اینجا فقط به ذکر چند زیارت اکتفا می کنیم:
زیارت اول
زیارت دوم (امین الله)
زیارت سوم
زیارت چهارم
زیارت پنجم
زیارت ششم
زیارت هفتم
زیارت وداع حضرت امیرالمؤمنین(ع)
مقصد دوم در زیارت مخصوصه «ویژه» حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) و آن چند زیارت است:
زیارت روز غدیر
زیارت دیگر روز غدیر
زیارت امیرالمؤمنین(ع) در روز میلاد پیغمبر(ص)
زیارت شب و روز مبعث
 
مفاتیح الجنان : فضیلت و اعمال مسجد کوفه
اعمال دکة القضاء و بیت الطشت در مسجد کوفه
 بدان که «دکة القضا» نیمکتی در مسجد کوفه بوده که امیرمؤمنان روی آن می نشستند و قضاوت می کردند و در آن محلّ ستون کوتاهی وجود داشت که بر آن آیه کریمه «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» نوشته شده بود؛ و بیت الطشت همان جایی است که معجزه امیرمؤمنان در حق آن دختر ظاهر شد.
دختر بی شوهری که بر اثر نشستن میان آب، زالویی در شکمش وارد شد و اندک اندک از مکیدن خون بزرگ و شکم دختر را مانند شکم زن حامله کرد؛ برادران دختر به او گمان فرزنددار شدن از راه نامشروع بردند و درصدد کشتن او برآمدند؛ برای قضاوت این مشکل نزد امیرمؤمنان آمدند، حضرت دستور داد در طرفی از مسجد پرده کشیدند و آن دختر را پشت پرده نشاندند، سپس قابله کوفه را دستور داد، آن دختر را معاینه کند.
زن قابله پس از معاینه عرضه داشت: یا امیرالمؤمنین، این دختر آبستن است و فرزندی در رحم دارد، حضرت دستور داد طشتی پر از لجن آوردند و دختر را روی آن قرار دادند، زالو وقتی بوی لجن شنید از شکم دختر بیرون آمد. در بعضی از روایات است که حضرت دست دراز کرد و از کوه های شام قطعه برفی حاضر کرد و در آن طشت نهاد تا زالو از شکم دختر بیرون آمد.
بدان که مشهور در ترتیب اعمال مسجد آن است که پس از اعمال ستون چهارم به وسط مسجد می روند و اعمال آنجا را بجا می آورند و اعمال «دکة القضاء» و «بیت الطشت» را در پایان همه اعمال پس از فراغت از دکه امام صادق(علیه السلام) به جا می آورند. امّا این فقیر به همان ترتیبی که سید ابن طاووس در کتاب «مصباح الزائر» و علاّمه مجلسی در «بحار» و شیخ خضر در کتاب «مزار» نقل کرده اند ذکر می کنم. اگر کسی بخواهد به ترتیب مشهور عمل نماید، اعمال دکة القضا و بیت الطشت را بعد از اعمال ستون چهارم بجا نیاورد.
در هر صورت به سوی دکة القضا برو و در آن محلّ دو رکعت نماز، به «حمد» و هر سوره که خواهی بخوان، چون فارغ شدی، «تسبیح حضرت زهرا» را بجای آور و بگو:
یا مالِکی وَمُمَلِّکی وَمُتَغَمِّدِی بِالنِّعَمِ الْجِسامِ مِنْ غَیرِ اسْتِحْقاقٍ، وَجْهِی خاضِعٌ لِمَا تَعْلُوهُ الْأَقْدامُ لِجَلالِ وَجْهِک الْکرِیمِ لَاتَجْعَلْ هذِهِ الشِّدَّةَ وَلَا هذِهِ الْمِحْنَةَ مُتَّصِلَةً بِاسْتِیصالِ الشَّأْفَةِ، وَامْنَحْنِی مِنْ فَضْلِک مَا لَمْ تَمْنَحْ بِهِ أَحَداً مِنْ غَیرِ مَسْأَلَةٍ، أنْتَ الْقَدِیمُ الْأَوَّلُ الَّذِی لَمْ تَزَلْ وَلَا تَزالُ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاغْفِرْ لِی وَارْحَمْنِی، وَزَک عَمَلِی، وَبارِک لِی فِی أَجَلِی، وَاجْعَلْنِی مِنْ عُتَقائِک وَطُلَقائِک مِنَ النَّارِ، بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
این محلّ متصّل به دکة القضا است. در این جایگاه دو رکعت نماز بخوان و پس از سلام و تسبیح حضرت بگو:
اللّهُمَّ إِنِّی ذَخَرْتُ تَوْحِیدِی إِیاک، وَمَعْرِفَتِی بِک، وَ إِخْلاصِی لَک، وَ إِقْرارِی بِرُبُوبِیتِک، وَذَخَرْتُ وِلایةَ مَنْ أَنْعَمْتَ عَلَی بِمَعْرِفَتِهِمْ مِنْ بَرِیتِک مُحَمَّدٍ وَعِتْرَتِهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِمْ لِیوْمِ فَزَعِی إِلَیک عاجِلاً وآجِلاً، وَقَدْ فَزِعْتُ إِلَیک وَ إِلَیهِمْ یا مَوْلای فِی هذَا الْیوْمِ وَفِی مَوْقِفِی هذَا وَسَأَلْتُک مَادَّتِی مِنْ نِعْمَتِک وَ إِزاحَةَ مَا أَخْشاهُ مِنْ نِقْمَتِک، وَالْبَرَکةَ فِیما رَزَقْتَنِیهِ، وَتَحْصِینَ صَدْرِی مِنْ کلِّ هَمٍّ وَجائِحَةٍ وَمَعْصِیةٍ فِی دِینِی وَدُنْیای وَآخِرَتِی، یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
روایت شده که امام صادق(علیه السلام) در بیت الطشت دو رکعت نماز بجا آوردند.
مفاتیح الجنان : زیارت کاظمین (ع)
حکایت سعید صالح صفى متقى حاجى على بغدادى
نویسنده گوید: از اموری که مناسب است در اینجا نقل شود، داستان سعید صالح صفی متّقی، حاج علی بغدادی است که شیخ ما در کتاب «جنّی المَأوی» و «النَّجم الثاقب» نقل کرده و در «النجم الثّاقب» فرموده است: اگر نبود در این کتاب شریف، جز این حکایت معتبر صحیح که در آن فواید بسیاری است و در همین نزدیکی ها واقع شده، هرآینه در شرافت و نفاست آن کافی بود،
آنگاه بعد از مقدماتی فرموده: حاجی مذکور (ایده الله) نقل کرده:بر گردن من هشتاد تومان سهم امام جمع شد. به نجف اشراف رفتم، بیست تومان آن را به جناب علم الهدی و التّقی شیخ مرتضی (أعلی الله مقامه) و بیست تومان به جناب شیخ محمّد حسین مجتهد کاظمینی و بیست تومان به جناب شیخ محمّد حسن شروقی دادم و بر عهده ام بیست تومان باقی ماند که قصد داشتم در بازگشت به جناب شیخ محمّد حسن کاظمینی آل یاسین بدهم.
چون به بغداد بازگشتم، خوش داشتم در ادای آنچه بر گردن من بود شتاب کنم، روز پنجشنبه بود که به زیارت دو امام همام کاظمین مشرف شدم، پس از آن خدمت جناب شیخ (سلّمه الله) رفتم و مقداری از آن بیست تومان را به ایشان دادم و بقیه را وعده کردم که پس از فروش بعضی از اجناس، به تدریج به من حواله کنند تا به اهلش برسانم؛
در بعد از ظهر آن روز تصمیم به بازگشت به بغداد گرفتم، ولی جناب شیخ فرمود بمانم، عذر آوردم که باید مزد کارگران کارخانه ریس بافی خود را بدهم، چون شیوه ام با پرداخت مزد آنان در عصر هر پنجشنبه بود، بر این پایه برگشتم.
چون یک سوم راه را تقریباً پیمودم، سید بزرگواری را دیدم که از سوی بغداد رو به من می آید، چون نزدیک شد سلام کرد و دست های خود را برای مصافحه و معانقه گشود و فرمود: اهلاً و سهلاً، سپس مرا در آغوش گرفت، معانقه کردیم و هر دو یکدیگر را بوسیدیم، بر سر عمامه سبز روشنی داشت و بر رُخسار مبارکش خال سیاه بزرگی بود، پس ایستاد و فرمود: حاج علی خیر است، کجا می روی؟ گفتم: کاظمین را زیارت کردم و به بغداد باز می گردم،
فرمود: امشب شب جمعه است برگرد، گفتم: ای سرور من، توانش را ندارم، فرمود: داری، برگرد تا برای تو گواهی دهم که از موالیان جدّ من امیرمؤمنان و از مُوالیان مایی و نیز شیخ گواهی دهد، زیرا خدای تعالی امر فرموده: دو شاهد بگیرید و این اشاره به مطلبی بود که در خاطر داشتم که از جناب شیخ خواهش کنم نوشته ای به من بدهد که من از موالیان اهل بیت هستم و آن را در کفن خود بگذارم.
پس گفتم: تو چه می دانی و چگونه شهادت می دهی؟ فرمود: کسی که حق او را به او می رسانند، چگونه آن رساننده را نمی شناسد؟ گفتم: کدام حق؟ فرمود: آنچه به وکیل من رساندی، گفتم: وکیل تو کیست؟ فرمود: شیخ محمّد حسن، گفتم: وکیل توست؟ فرمود: وکیل من است.
(و به جناب آقا سید محمّد گفته بود که: ناگهان در خاطرم خطور کرد این سید بزرگوار، مرا به اسم خواند، با آنکه او را نمی شناسم؟ به خود گفتم شاید او مرا می شناسد، ولی من او را فراموش کرده ام باز در باطن خود گفتم: این سید از حق سادات، چیزی از من می خواهد، خوش دارم از سهم امام چیزی به او برسانم.)
گفتم: ای سید، نزد من از حق شما چیزی مانده، در امر آن به جناب شیخ محمّد حسن مراجعه کردم تا حق شما را [یعنی حق سادات] به اجازه او بپردازم، پس بر چهره من تبسمی کرد و فرمود: آری بعضی از حق ما را به وکلای ما در نجف اشرف رساندی، گفتم: آنچه ادا کردم پذیرفته شد؟ فرمود: آری.
پس در خاطرم گذشت که این سید، نسبت به علمای اعلام می گوید: «وکلای ما!» و این در نظرم گران آمد، به خود گفتم: علما در گرفتن حقوق سادات، وکلایند و مرا غفلت گرفت.
آنگاه فرمود: بازگرد جدّم را زیارت کن، بازگشتم درحالی که دست راست او در دست چپ من بود. چون به راه افتادیم، دیدم طرف راست، نهر آب سپید زلالی جاری است و درختان لیمو و نارنج و انار و انگور و غیر آن، همه با میوۀ هم زمان، بی آنکه فصل آن ها بوده باشد بالای سر ما سایه انداخته، گفتم: این نهر و این درختان چیست؟ فرمود: هرکس از موالیان ما زیارت کند جدّ ما را و نیز خود ما را، این ها با او خواهد بود.
گفتم: می خواهم سؤالی بپرسم، فرمود: بپرس، گفتم: شیخ عبد الرّزاق مرحوم، مردی مدرّس بود، روزی نزد او رفتم، شنیدم می گفت: کسی که در طول عمر خود، روزها را روزه باشد و شب ها را به عبادت به سر برد و چهل حج و چهل عمره بجا آورد و در میان صفا و مروه بمیرد و از موالیان امیرمؤمنان(علیه السلام) نباشد، برای او چیزی نیست، فرمود: آری والله برای او چیزی نیست.
آنگاه از حال یکی از خویشان خود پرسیدم که آیا او از موالیان امیرمؤمنان(علیه السلام) است؟ فرمود: آری او و هر که متعلق به توست،
گفتم: آقای ما، برای من پرسشی است، فرمود: بپرس، گفتم: تعزیه خوانان امام حسین(علیه السلام) می خوانند که سلیمان اعمش نزد شخصی آمد و از زیارت سید الشهداء پرسید، گفت: بدعت است! پس در خواب هودجی را میان زمین و آسمان دید، پرسید: در آن هودج کیست؟ گفتند: فاطمه زهرا و خدیجه کبری، گفت: کجا می روند؟ گفتند: در این شب که شب جمعه است به زیارت امام حسین(علیه السلام) می روند، آنگاه نوشته هایی را دید که از هودج فرو می ریزد و در آن نوشته شده است:
اَمانُ مِنَ النّارِ لِزُّوارِالحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ فی لَیلَةِ الجُمْعَةِ، اَمانُ مِنَ النّارِ یومَ القیامَةِ.
آیا این حدیث صحیح است؟ فرمود: آری خبری راست و تمام است.
گفتم: آقای ما آیا صحیح است که می گویند: هرکه حسین(علیه السلام) را در شب جمعه زیارت کند، برای او امان است؟ فرمود: آری والله، سپس اشک از دیدگان مبارکش جاری شد و گریست.
گفتم: آقای ما پرسشی دیگر، فرمود: بپرس؛ گفتم: سال هزار و دویست و شصت ونه امام رضا(علیه السلام) را زیارت کردیم و در درّود یکی از عرب های شروقیه را که از بادیه نشینان طرف شرقی نجف اشرفند ملاقات کرده و او را مهمان نموده، از او پرسیدیم ولایت امام رضا(علیه السلام) چگونه است؟ گفت: بهشت، امروز پانزده روز است که من از مال مولایم امام رضا(علیه السلام) خورده ام، نکیر و منکر را چه رسد که در قبر نزد من آیند! گوشت و خون من از طعام آن حضرت در مهمانخانه اش روییده، این صحیح است؟ علی بن موسی الرضا(علیه السلام) می آید و او را از منکر و نکیر خلاص می کند؟ فرمود: آری والله جدّ من ضامن است.
گفتم: آقای ما پرسش کوچکی است که می خواهم بپرسم، فرمود: بپرس؛ گفتم: زیارت من از امام رضا(علیه السلام) پذیرفته است؟ فرمود: پذیرفته است ان شاء الله تعالی؛
گفتم: آقای ما پرسشی دیگر، فرمود: بسم الله، گفتم: حاج محمّد حسین بزّازباشی فرزند مرحوم حاج احمد بزّاز باشی آیا زیارتش پذیرفته است یا نه و او با من در راه مشهد رضا(علیه السلام) رفیق و شریک در هزینه ها بوده است؛ فرمود: عبد صالح زیارتش پذیرفته است.
گفتم: آقای ما پرسشی دیگر؛ فرمود: بسم الله، گفتم: فلان که از اهل بغداد هم سفر ما بود آیا زیارتش پذیرفته است؟ سکوت کرد، گفتم: آقای ما پرسش دیگر، فرمود: بسم الله، گفتم: سخنم را شنیدی یا نه؟ زیارتش پذیرفته است یا پذیرفته نیست؟ باز جوابی نداد! حاجی مذکور نقل کرد که آنان چند نفر از مرفّهین اهل بغداد بودند که در این سفر پیوسته به لهوولعب مشغول بودند و آن شخص هم مادر خود را کشته بود،
پس در راه به موضعی وسیع از جادّه رسیدیم که دو طرف آن باغ ها و روبروی شهر شریف کاظمین بود و موضعی از آن جادّه از طرف راست پیوسته به باغ هاست که از بغداد می آید و آن متعلّق به بعضی از یتیمان سادات بود که حکومت آن را به ستم داخل در جادّه کرد و اهل تقوا و احتیاط ساکنِ این دو شهر [بغداد و کاظمین] همیشه از راه رفتن در آن قطعه از زمین کناره می گیرند، ولی آن جناب را دیدم در آن قطعه راه می رود! گفتم: ای سید من این موضع مال بعضی از یتیمان سادات است، تصرّف در آن روا نیست. فرمود: این موضع از اموال جدّ ما امیرمؤمنان و فرزندان او و اولاد ماست، تصرّف در آن برای موالیان ما حلال است.
در نزدیکی آن مکان در طرف راست باغی است متعلّق به شخصی که او را حاجی میرزا هادی می گفتند و او از ثروتمندان غیر عرب در بغداد بود، گفتم: آقای ما آیا راست است که می گویند زمین باغ حاج میرزا هادی متعلّق به موسی بن جعفر است؟ فرمود: به این مسئله چه کار داری و از پاسخ روی گرداند.
پس به نهر آبی که از رود دجله برای آبیاری مزارع و باغ های آن حدود جدا می کنند و از جاده می گذرد رسیدیم، آنجا به طرف شهر دو راه وجود دارد: یکی راه سلطانی و دیگر راه سادات و آن جناب به راه سادات میل فرمود، گفتم بیا از راه سلطانی برویم؛ فرمود: نه از این راهِ خود می رویم؛ پس آمدیم، چند قدمی نرفتیم که خود را بدون دیدن کوچه و بازار در صحن مقدّس موسی بن جعفر نزد کفشداری دیدیم،
از طرف باب المراد که از سمت مشرق و طرف پایین پاست وارد ایوان شدیم و کنار در رواق مطهّر مکث نفرمود و اذن دخول نخواند، داخل شد و کنار در حرم ایستاد سپس فرمود: زیارت کن، گفتم قاری نیستم، فرمود: برایت بخوانم؟ گفتم: آری، فرمود:
أَأَدْخُلُ یا اللّه، السَّلامُ عَلَیک یا رَسُولَ اللّه، السَّلامُ عَلَیک یا أَمیرَ المُؤْمِنِینَ.
همچنین بر یک یک از امامان سلام کردند تا رسیدند به حضرت امام حسن عسگری(علیه السلام)، فرمودند:
السَّلامُ عَلَیک یا أبَا مُحَمَّدٍ الحَسَنَ العَسْکرِی.
آنگاه فرمود: امام زمان خود را می شناسی؟ گفتم: چرا نمی شناسم! فرمود: بر امام زمان خود سلام کن، گفتم:
السَّلامُ عَلَیک یا حُجَّةَ اللّه یا صَاحِبَ الزَّمانِ یا ابْنَ الحَسَنِ.
پس تبسّم نمود و فرمود:
عَلَیک السَّلامُ وَرَحْمَةُ اللّه وَبَرکاتُهُ.
پس داخل حرم مطهر شدیم و به ضریح مقدّس چسبیدیم و آن را بوسیدیم، آنگاه به من فرمود: زیارت کن، گفتم: من قاری نیستم؛ فرمود: برای تو زیارت بخوانم؟ گفتم: آری، فرمود: کدام زیارت را می خواهی؟ گفتم: هر زیارت که افضل است مرا به آن زیارت ده، فرمود: زیارت «امین الله» افضل است، مشغول به خواندن شد و فرمود:
السَّلامُ عَلَیکما یا أَمِینَی اللّهِ فِی أَرْضِهِ وَحُجَّتَیهِ عَلَی عِبادِهِ.
در این حال چراغ های حرم را روشن کردند، من دیدم شمع ها روشن است، ولی حرم روشن و نورانی به نوری دیگر است، نوری همانند نور آفتاب و شمع ها همانند چراغی بودند که روز در آفتاب روشن کنند و من آن چنان در غفلت بودم که هیچ ملتفت این معجزات نمی شدم،
چون از زیارت فارغ شد، از سمت پایین پا به پشت سر آمد و در طرف شرق ایستاد و فرمود: آیا جدّم حسین(علیه السلام) را زیارت می کنی؟ گفتم: آری شب جمعه است زیارت می کنم، پس «زیارت وارث» را خواندند درحالی که اذان گوها از اذان مغرب فارغ شدند و به من فرمود: به جماعت متّصل شو و نماز بخوان و خود تشریف آورد.
در مسجد پشت سر حرم مطهر در آنجا نماز جماعت منعقد بود، ولی ایشان در سمت راست امام جماعت، محاذی او ایستادند و من وارد صف اول شدم و برایم برای ادای نماز جایی باز شد، چون فارغ شدم ایشان را ندیدم، از مسجد بیرون آمدم، در حرم جستجو کردم ایشان را نیافتم، قصد داشتم ایشان را ملاقات کنم و چند ریالی به ایشان بدهم و شب نیز ایشان را نزد خود نگاه دارم که مهمان من باشد.
ناگاه از خود پرسیدم که آن سید که بود؟ و آیات و معجزات گذشته را مورد توجه قرار دادم، از اطاعتم نسبت به او در بازگشتن به کاظمین، با آن کار مهمی که در بغداد داشتم و مرا به اسم خواندن با اینکه او را ندیده بودم و گفتار او که گفت: موالیان ما و اینکه من شهادت می دهم و دیدن نهر جاری و درختان میوه ها در غیر فصل مناسب و وقایع دیگری که گذشت همه سبب یقین من شد که او حضرت مهدی است، به ویژه در قسمت اذن دخول و سؤال از من، بعد از سلام بر امام عسکری که امام زمان خود را می شناسی؟ چون پاسخ دادم می شناسم، فرمود: سلام کن، چون سلام کردم تبسّم کرد و پاسخ داد.
با شتاب نزد کفشدار آمدم و از حال حضرتش پرسیدم، گفت: بیرون رفت، سپس پرسید این سید رفیق تو بود؟ گفتم: آری. در هر صورت به خانه مهماندار خود آمدم و شب را در آنجا ماندم، چون صبح شد، نزد جناب شیخ محمّد حسن رفتم و آنچه را دیده بودم نقل کردم، شیخ دستش را بر دهان خود گذاشت و از اظهار این قصه و افشای این سرّ نهی کرد و فرمود: خدا تو را موفّق کند.
من این واقعه را مخفی می داشتم و برای هیچ کس اظهار نمی کردم تا یک ماه از این قضیه گذشت، روزی در حرم مطهر بودم، سید بزرگواری را دیدم که نزدیک من آمد و پرسید چه دیدی؟ و به داستان آن روز اشاره کرد، گفتم: چیزی ندیدم، باز آن سخن را تکرار کرد و من به شدت انکار کردم، ناگهان از نظرم ناپدید شد و دیگر او را ندیدم.
مفاتیح الجنان : زیارت امام رضا (ع)
شمه ای از معجزات امام رضا (ع)
شیخ طبرسی در کتاب «اعلام الوری»، پس از بیان پاره ای از معجزات حضرت رضا(علیه السلام) گفته:
اما آنچه برای مردم پس از شهادت آن حضرت تا زمان ما ظاهر شده، از برکت شهادتگاه مقدّس آن حضرت و علامات و عجایبی که مردم بسیار مشاهده نمودند و عام و خاص تصدیقش کردند و مخالف و موافق به آن اقرار نمودند، بسیار بلکه خارج از شماره است و همانا در آن مشهد مقدّس کور مادرزاد و ابرص [نوعی بیماری پوستی] شفا یافتند و دعاها مستجاب شده و حاجات برآورده گشته و شداید و مصائب برطرف شده است و ما بسیاری از این ها را خود مشاهده کردیم و علم و یقینی یافتیم که شک در آن راه نیابد.
شیخ بزرگوار شیخ حرّ عاملی در کتاب «اثبات الهدای» پس از نقل این کلام از شیخ طبرسی فرموده که مؤلّف این کتاب محمّد بن الحسن الحرّ می گوید: من بسیاری از این معجزات را دیدم و مشاهده کردم همچنان که شیخ طبرسی مشاهده کرده است و برای من یقین حاصل شد همچنان که برای او یقین حاصل شده و در مدت مجاورت من در مشهد مقدس که ۲۶ سال می شود چیزهایی در این باب شنیدم که از حدّ تواتر گذشته و من در خاطر ندارم که در این مشهد دعا کرده باشم و از خدا حاجتی خواسته باشم مگر آنکه الحمدالله برآورده شد؛ مقام را گنجایش تفصیل نیست، لهذا به خلاصۀ مطلب قناعت کردیم.
نویسنده این کتاب عباس قمی گوید: در هر زمان آن قدر کرامات و معجزات از این روضه مقدّسه ظاهر می شود که نیاز به نقل وقایع گذشته نیست و ما در باب دوم در «اعمال شب بیست وهفتم رجب» به برخی مطالب که مناسب این مقام بود اشاره کردیم و فعلاً مقام را گنجایش طولانی کردن مطلب نیست. بهتر آنکه این فصل را به همین جا ختم کنیم و این چند بیت شعر را که از جامی در مدح آن حضرت نقل شده است ذکر نماییم.
سَلامٌ عَلی آلِ طه وَیس
سَلامٌ عَلی آلِ خَیرِ النَّبِیین
سَلامٌ عَلی رَوْضَةٍ حَلَّ فِیها
إِمامٌ یباهِی بِهِ الْمُلْک وَالدِّین
امام به حق شاه مطلق که آمد
حریم درش قبله گاه سلاطین
شه کاخ عرفان گل شاخ احسان
دُرِ دُرج امکـان مه بُرج تمکیـن
علی بن موسی الرّضا کز خدایش
رضا شد لقب چون رضا بودش آیین
ز فضل و شرف بینی او را جهانی
اگر نبوَدَت تیره چشم جهان بین
پـی عطـر روبنـد حـوران جنّـت
غبار درش را به گیسوی مشکین
اگر خواهی آری به کف دامـن او
برو دامن از هرچه جز اوست برچین
مفاتیح الجنان : زیارات جامعه
حکایت سید رشتى
شیخ ما در کتاب «نجم الثاقب» حکایتی نقل کرده که از آن استفاده می شود، باید به خواندن این زیارت [جامعه کبیره] مواظبت کرد و از آن غافل نشد و آن حکـایت چنین است:
جناب مستطاب تقی صالح، سید احمد بن سید هاشم بن سید حسن موسوی رشتی، تاجر ساکن رشت (ایده الله) تقریباً در هفده سال پیش (زمان مولف کتاب)، به نجف اشرف مشرّف شد و با عالم ربّانی و فاضل صمدانی، شیخ علی رشتی (طاب ثراه) که در حکایت آینده ان شاء الله ذکر خواهند شد به منزل حقیر آمدند؛ چون برخاستند، شیخ به صلاح و سداد سید احمد بن هاشم اشاره کرد و فرمود داستان شگفتی دارد، ولی در آن وقت مجال بیان نبود.
پس از چند روزی شیخ علی را ملاقات کردم، فرمود سید رفت، اما داستان را با بخشی از حالات سید برایم نقل کرد، از نشنیدن آن ها از خود او بسیار تأسف خوردم، گرچه مقام شیخ(رحمة الله علیه) بزرگ تر از آن بود که اندکی احتمال خلاف در نقل ایشان برود
از آن سال تا چند ماه قبل این مطلب در خاطرم بود تا در ماه جمادی الآخر این سال، از نجف اشرف برگشته بودم. در کاظمین سید صالح، سید احمد بن سید هاشم را ملاقات کردم که از سامره بازگشته، عازم ایران بود، پس شرح حال او را چنان که شنیده بودم پرسیدم، از آن جمله داستان معهود را مطابق شنیده من بیان کرد و آن داستان این است که گفت:
در سال هزار و دویست و هشتاد، به قصد حجّ بیت الله الحرام از دارالمرز رشت، به تبریز آمدم و در خانهٔ حاج صفرعلی تاجر معروف تبریزی منزل کردم، چون قافله نبود سرگردان ماندم تا حاجی جبّار حمله دار سدهی اصفهانی قافله ای را جهت رفتن به «طرابوزن» حرکت داد، به تنهایی از او مرکبی را کرایه نمودم و حرکت کردم.
وقتی به منزل اول رسیدیم، سه نفر دیگر به تشویق حاج صفرعلی به من پیوستند، حاج ملّا باقر تبریزی که به نیابت از جانب دیگران حج انجام می داد و نزد علما معروف بود و حاج سید حسین تاجر تبریزی و مردی به نام حاج علی که کارش خدمت به افراد بود، به اتفاق روانه شدیم تا به «ارزِنة الروم» رسیدیم و از آنجا عازم «طرابوزن» شدیم.
در یکی از منازل بین این دو شهر، حاجی جبّار حمله دار نزد ما آمد و گفت: این منزل که در پیش داریم بس ترسناک است، زودتر بار کنید که همراه قافله باشید، چون در سایر منازل غالباً با رعایت مقداری فاصله، به دنبال قافله حرکت می کردیم، ما هم حدود دو ساعت ونیم یا سه ساعت به صبح مانده به همراه قافله حرکت کردیم، به اندازهٔ نیم یا سه ربع فرسخ از محل حرکت دور شده بودیم که هوا تاریک شد و به طوری برف گرفت که دوستان هر کدام سر خود را پوشانده به سرعت راندند،
من هرچه تلاش کردم با آن ها بروم ممکن نشد تا آنکه آن ها رفتند و من تنها شدم، از اسب فرود آمده، در کنار راه نشستم، درحالی که به شدت مضطرب بودم، زیرا نزدیک به ششصد تومان برای مخارج راه همراه داشتم و نمی دانستم عاقبت کار چه خواهد شد؟!
پس از تأمّل و تفکر، بنا را بر این گذاشتم که در همین موضع بمانم تا سپیده طلوع کند، سپس به همان محلی که از آنجا حرکت کردیم بازگردم و از آنجا چند نفر نگهبان همراه خود برداشته، به قافله ملحق شوم، در آن حال در برابر خود باغی دیدم و در آن باغ باغبانی بیل به دست به درختان بیل می زد که برفش بریزد، به طرف من آمد، به اندازهٔ فاصلهٔ کمی ایستاد و فرمود: کیستی؟ عرض کردم: دوستان رفتند و من جا مانده ام، اطلاعی از جاده ندارم، مسیر را گم کرده ام،
به زبان فارسی فرمود: نافله بخوان تا راه را پیدا کنی، من مشغول نافله شدم، پس از فراغت از تهجّد، دوباره آمد و فرمود: نرفتی؟ گفتم: و الله راه را نمی دانم، فرمود: جامعه بخوان، من جامعه را حفظ نداشتم و تاکنون هم حفظ ندارم، با آنکه مکرّر به زیارت عتبات مشرّف شده ام، از جای برخاستم و تمام زیارت جامعه را از حفظ خواندم، باز نمایان شد و فرمود: نرفتی، هنوز هستی؟ بی اختیار گریستم و گفتم: هستم، راه را نمی دانم؛ فرمود: عاشورا بخوان و عاشورا را نیز از حفظ نداشتم و تاکنون نیز ندارم، پس برخاستم و از حفظ مشغول زیارت عاشورا شدم تا آنکه تمام لعن و سلام و دعای علقمه را خواندم، دیدم باز آمد و فرمود: نرفتی، هستی؟ گفتم: نه تا صبح هستم، فرمود: من اکنون تو را به قافله می رسانم.
رفت بر الاغی سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و فرمود: ردیف من بر الاغ سوار شو. سوار شدم، آنگاه عنان اسب خود را کشیدم، مقاومت کرد و حرکت نکرد، فرمود عنان اسب را به من بده، دادم، پس بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد، اسب در نهایت توانایی پیروی کرد، آنگاه دست خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمی خوانید؟ «سه مرتبه» فرمود: «نافله، نافله، نافله» و باز فرمود: شما چرا عاشورا نمی خوانید؟ «سه مرتبه» فرمود: «عاشورا، عاشورا، عاشورا» و بعد فرمود: شما چرا جامعه نمی خوانید؟ «جامعه، جامعه، جامعه».
و در هنگام طی مسافت دایره وار راه را پیمود، یک مرتبه برگشت و فرمود: اینانند دوستان شما که در کنار نهر آبی فرود آمده، مشغول وضو برای نماز صبح هستند! من از الاغ پیاده شدم که سوار مرکب خود شوم ولی نتوانستم، پس آن جناب پیاده شد و بیل را در برف فرو برد و مرا بر مرکب نشاند و سر اسب را به جانب دوستان بازگرداند؛
من در آن حال به این خیال افتادم که این شخص کیست که با من به زبان فارسی حرف زد؟ و حال آنکه در آن حدود زبانی جز ترکی و غالباً مذهبی جز مذهب عیسوی نبود و او چگونه به این سرعت مرا به دوستانم رساند؟! پس به پشت سر خود نظر کردم، کسی را ندیدم و از او اثری نیافتم، آنگاه به دوستان خود پیوستم.