عبارات مورد جستجو در ۶۰۳۴ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۳۹
شاه عالم پناه دانی کیست
آنکه سلطان انس و جان باشد
هر که گوید دعای دولت او
راحت و روح او از آن باشد
خرم آنکس که از سر اخلاص
بندهٔ حضرتی چنان باشد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۴۱
شیخ الاسلام احمد جامی
که دم مرده از دمش حی شد
می اوشد عسل چنین گویند
منکر او مشو مگو کی شد
باز رندی دگر به یک جذبه
خم او پاک خالی از می شد
نه میش ماندنی عسل در خم
شکرش رفت و خالی از می شد
گرچه تبدیل خلق خوش باشد
لیک آن خوشتر است لاشی شد
نعمت الله که میرمستان است
فانی از خویش و باقی از وی شد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۹۸
به درد دل گرفتارم به من ده دُردی دردش
که دارم اعتقاد آن ، کز این درمان همی یابم
اگر چون نی همی نالم منه انگشت بر حرفم
وسیله ناله می‌سازم که تا مقصود دریابم
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۱۵
دولتت را که هست پاینده
باد فرخنده سال آینده
سایهٔ دولت تو بر عالم
هست چون آفتاب تابنده
بر در حضرتت ملازم باد
جمله خلق شاه تابنده
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷
تا بر سر ما سایهٔ شاهنشه ماست
کونین غلام و چاکر درگه ماست
گلزار و بهشت و حور خار ره ماست
زیرا که برون ز کون منزلگه ماست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵
در هر آنی به ما عطایی بخشد
شاهی جهان به هر گدایی بخشد
گنجی که نهایتش خدا می داند
سلطان به کرم به بینوایی بخشد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷
بر تخت ولایت آن ولی شاه بود
خورشید محمد و علی ماه بود
نوری که از این هر دو نصیبی دارد
میدان به یقین که نعمت الله بود
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹
بر تخت ولایت آن ولی شاه بود
باطن شمس است و ظاهرا ماه بود
نوری که از این هر دو نصیبی دارد
روشن بنگر که نعمت الله بود
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۹
شاها نظری کن که فقیران توییم
گر نیک و بدیم هرچه هست آن توییم
فرمان تو را کمر به جان می بندیم
زیرا که همه بندهٔ فرمان توییم
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۷
روبند به روی همچو مه بسته بتم
در پرده خوشی نشسته پیوسته بتم
این بت شاه است و عالمی بندهٔ او
برخاسته در خدمت و بنشسته بتـم
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۸۱
حکم و عدل نام آن شاه است
باطناً شمس و ظاهراً ماه است
رند مست او زاهد هشیار
سیّد بندگان درگاه است
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۰
عشق اگر در جان نباشد جان چه باشد هیچ هیچ
ور نباشد درد او درمان چه باشد هیچ هیچ
با وجود حضرت سلطان ما کرمان خوش است
بی حضور خدمتش کرمان چه باشد هیچ هیچ
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۴۹
مظهر کامل است عبداللّه
بر همه شامل است عبداللّه
وصف او را کجا توانم کرد
سیّد کامل است عبداللّه
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۶۷
پادشه روح است و ملکش چون بدن
یا رب این جان و بدن جاوید باد
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۸۴
قطب عالم خلیفهٔ بر حق
حضرت سیّدم بگو صدّق
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۳۸
دردا که دگر سخن ز فرزانگی است
چیزی که نه در شمار دیوانگی است
بیگانگی عافیتم ننگی بود
اکنون به وی ام نسبت هم خانگی است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۴۰
شیراز که دریای معانی گذر است
یکتا گهرش عرفی صاحب نظر است
بس کز دو طرف ماه وشان می گذرند
هر کوچهٔ او شبیه شق قمر است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۹۱
شاهی که فلک هم گهر او نشود
سنجیدن او به سعی بازو نشود
هم سایهٔ او نهند در کفه مگر
ور نه دو جهانش هم ترازو نشود
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۹۴
شاها نفسم باغ ثنا خواهد شد
عمر تو گلستان بقا خواهد شد
حیف از لب آستانهٔ دولت تو
کالوده به بوس لب ما خواهد شد
محمود شبستری : کنز الحقایق
التعظیم لامر الله و الشفقه علی خلق الله
به جان تعظیم امر حق به جا آر
بدل بر خلق شفقت نیز می‌دار
شریعت ورز کان تعظیم امر است
که شفقت نیکوی با زید و عمرو است
برای خود به امرش کار می‌کن
مسلمانی خود اظهار می‌کن
هر آنچت گفت حق کلی به جا آر
نه بهر نفس خود بهر خدا آر
که تعظیم آن بود کان را کنی کار
نداری کار او بر جان خود بار
رها کن بوالفضولی و هوس را
مرنج از کس مرنجان نیز کس را
به ناخوانده مشو مهمان مردم
منه باری ز خود بر جان مردم
وگر آیند مهمانان به ناگاه
گرامی دا و عذرش نیز می‌خواه
وگر داری تو وامی باز ده زود
کز این رو شد خدا و خلق خشنود
مده وام ار دهی دیگر مخواهش
به سختی تقاضا جان مکاهش
مگو درد دلت با خلق بسیار
وگر گویند با تو گوش می‌دار
ز کس چیزی مخواه و گر بخواهند
بده گر باشدت هرچند کاهند
مگو غیب کسان ور زانکه ایشان
کنندت عیب کمتر شو پریشان
مکن غیبت وگر گویند مشنو
چو می‌دانی تفاوت نیست یک جو
منه بهتان که آن جرمی عظیمست
مزن بر روی کودک چون یتیم است
یتیمان را پدر باش و برادر
بدان حق پدر با حق مادر
ضعیفان را فرو مگذار در راه
که افتد اینچنین بسیار در راه
مکن با دیگری کاری که آنت
اگر با تو کنند باشد گرانت
مکن بهر طمع با کس نکوئی
که رنجور است مطمع از دو روئی
بدان تعظیمت افشای سلام است
یقین دان شفقتت بذل طعام است
چو کردی با کسی احسان نعمت
بر او منت منه زو دار منت
دگر گر با کسی کردی نکوئی
نباشد نیکوئی چون باز گوئی