عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند
تیغت شستی به خون و خوردی سوگند
گر من به هلاک خویش گشتم خرسند
باری تو ز خویشتن چنین بد مپسند
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
هر گه که بخندد آن نگار دلبند
از نقطۀ یاقوت فرو ریزد قند
خورشید ز رشک گوید ای سرو بلند
چون خندیدی باز دگر بار بخند
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
گر عشق تو بر من آورد رنج به سر
در حشر ز خون من نپرسد داور
آری به حساب خون خویش ای دلبر
با تو سخن و ره نبود در محشر
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
آن شد که ترا رفت همی با ما ناز
و آن شد که مرا بود به روی تو نیاز
ما ناز تو و نیاز خویش ، ای پرساز
بر سنگ زدیم و صبر کردیم آغاز
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
زان روز که من عشق تو کردم آغاز
دربند بلا ماندم و در دام گداز
هر ناز که دانی بکن، ای مایه‌ ناز
باشد که چو من زبون به کف ناری باز
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
صد لابه و صد بند حیل کردی باز
تا با تو چنان شدم که بودم ز آغاز
آن روز مرا بود بروی تو نیاز
آن روز شد و روز شده ناید باز
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
یک ره که گرفت خصم بدخواهی ساز
وافگند میان ما دو تن هجر دراز
خود با دلک خویش بپیوندم باز
دانم که مرا زمن ندارد کس باز
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
ای چون هستی برده دل من به هوس
چون بنشینم غم فراق تو نه بس
گر چون هستی به دستت آرم زین پس
پنهان کنمت چو نیستی از همه کس
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
چون بی تو زنم به یاد مهر تو نفس
گویم پس ازین دروغ بی معنی بس
بی مایه چو خاشاکم و بی قدر چو خس
گر دوست تر از تو در جهان دارم کس
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
جان زخم سر زلف تو گرداند ریش
دل زان دو لب لعل تو می باید عیش
تا تیره نکردی ، ای نگار ، از لب خویش
یاقوت که به بود بها دارد بیش
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
ناگاه همی زدم من ، ای شمع و چراغ
از شهر به باغ با دلی پر غم و داغ
باغ ار چه بود جای تماشا و فراغ
دوزخ بود ، ای نگار ، بی روی تو باغ
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
تا ز ابر فراق تو ببارید تگرگ
بر شاخ امید ما نه بر ماند و نه برگ
دیدم نه به اختیار خود هجر ترا
مردم نه به اختیار خود بیند مرگ
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
بر دیده خیال دوست بنگاشته ام
بس دیده برین خیال بگماشته ام
در مرحله ای که بار برداشته ام
یک حوض ز خون دیده بگذاشته ام
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
در دیدۀ دل جلوه گرت می بینم
هر لحظه به شکل دگرت می بینم
هر بار که در دیدۀ دل می گذری
از بار دگر خوبترت می بینم
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
چون پیش دل این هجر به ناکامه نهم
پروین ز سر شک دیده بر جامه نهم
در نامۀ تو چو دست بر خامه نهم
خواهم که دل اندر شکن نامه نهم
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
بیجادۀ لولوی تو سیم اندر میم
بازیدن عشق تو امید اندر بیم
سیم اندر سنگ باشد ، ای در یتیم
چون در بر تو دل چو سنگ اندر سیم
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
ای آنکه تویی نور دل و شمع روان
تا بی خبرم از تو ، نه پیدا نه نهان
بی من تو بکام خویش ای جان جهان
من بی تو چنانم که مبادی تو چنان
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۴
ای عادت تو به وعده صادق بودن
وی سیرت تو یار موافق بودن
بر موجب این دو چیز نیکو که تراست
جز بر تو حلال نیست عاشق بودن
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
ناشاد مرا ، ای بت نوشاد ، مکن
از داد خدا بترس و بیداد مکن
نیکویی کن مرا به بد یاد مکن
مر خصم مرا از غم من شاد مکن
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
ای برده فراق تو فراغ دل من
خالی ز گل و مل تو باغ دل من
اندیشه و تیمار تو داغ دل من
مردم زغم تو ، ای چراغ دل من