عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۶۰
هیچیم ما بخویش و نمودار ما توئی
ما صورتیم و معنی هشیار ما توئی
هم گوش و هم سماع توئی در سرو دماغ
هم چشم ما تو معنی دیدار ما توئی
هم تو زبان بیان تو تنطق تو میکنی
هم در دهان زبان تو و گفتار ما توئی
هم دست ما تو معنی نازش ز تست هم
هم پای ما تو قوت رفتار ما توئی
دیدار تست هر چه درآید بچشم ما
بیننده هم تو دیده و دیدار ما توئی
داعی تو و مجیب توئی در سؤال ما
گر دل شود غمین ز تو غمخوار ما توئی
هرکس بسوی سبزه و گلشن رود بسیر
ما را تو سیر سبزه و گلزار ما توئی
بازاریان بسود و زیان متاع در
سود و زیان ما تو و بازار ما توئی
عرض کمال بهر خریدار میکنند
ما عرض نقص کرده خریدار ما توئی
بنشسته در دکان ز پی کسب وکار خلق
دکان ما تو کسب تو و کار ما توئی
قومی بمیکده ز پی باده میروند
ما را محبتت می و خمار ما توئی
فیض از تو است و حاصل معنای شعر تو
اندیشها همه ز تو گفتار ما توئی
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۶۱
ای بجهان نهان چو جان روشنی جهان توئی
از همه دیدها نهان در همه جا عیان توئی
آنکه ز جای میبرد هر نفس این دل مرا
میکشدش بهر طرف در پی این و آن توئی
آنکه چو عزم میکنم کز پی مقصدی روم
میشکند عزیمتم ناگه و بیگمان توئی
آنکه چو دیو ره زند تا بجحیم افکند
در دل من ندا کند هی مرو آنچنان توئی
آنکه سفر چو میکنم حافظ اهل منزلست
باز مرا در آن سفر همدم انس و جان توئی
آنکه رهم بخود نمود آینهٔ دلم زدود
تا که بدیدم آنچه بود در تتق جهان توئی
آنکه ز مهر دلبران در دلم آتشی فکند
خاک مرا بباد داد ز آب رخ بتان توئی
آنکه ز نطفه آفرید سرو قدان دلفریب
کرد ز چشمهٔ حیاه آب روان، روان توئی
در رخ دلبران تو آب در دل بیدلان تو تاب
جان من این درین توئی جان تو آن در آن توئی
در دل بیقرار من مایهٔ اضطراب تو
در سر بیخمار من مستی جاودان توئی
ناوک غمزه میزند در دل من نهان کسی
می نکنم غلط که آن غمزه زن نهان توئی
کیست که هر نفس مرا تازه حیات می‌دهد
گر تو نگوئی آن منم کیست بگوید آن توئی
کیست که ذره ذره دل میبرد از برم نهان
هست عیان چو آفتاب دلبر من نهان توئی
کامل و ناقص جهان سوی تو کرده روی جان
قبلهٔ عارفان توئی مقصد سالکان توئی
مایهٔ شورش جنون در سر فیض جز تو نیست
حسن و جمال دلربا برزخ دلبران توئی
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱
ای حسن تو جلوه‌گر ز اسما و صفات
روی تو نهان در تتق این جلوات
اندیشه کجا به کبریای تو رسد؟
هیهات ازین خیال فاسد! هیهات!
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲
در عهد صبی کرد جهالت پستت
ایام شباب کرد غفلت پستت
چون پیر شدی رفت نشاط از دستت
کی صید کند مرغ سعادت شصتت
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳
این جان تو عاقبت ز تن خواهد جست
این جان تو عاقبت ز تن خواهد خست
این تن به تو عاقبت نخواهد ماندن
این جان تو عاقبت ز تن خواهد رست
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴
دیدم دیدم که معرفت توحید است
دیدم دیدم که رهنمایم دید است
دیدم دیدم که گمرهی تقلید است
دیدم دیدم که دید در تجدید است
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵
دانی ز چه عشق گلرخان مطلوبست
یا بهر چه ساز و سوزشان مطلوبست؟
از دوزخ مرهوب و بهشت مرغوب
آگاه شدن درین جهان مطلوبست
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹
تن را بگذار تا شوم من جانت
جان درباز تا شوم جانانت
از پای درآی تا بگیرم دستت
با درد بساز تا شوم درمانت
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰
ای فیض بسی موعظه گفتی به عبث
در گوش نکردی در و سفتی به عبث
نوری به دل کسی نمی‌بینم من
بس خانهٔ تاریک که رفتی به عبث!
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱
جان را در اشک شست و شو باید کرد
دل را از غیر رفت و رو باید کرد
چون پاک شود و جودش از آلایش
آنگه جان را نثار او باید کرد
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴
این گلشن دهر عاقبت گلخن شد
هر دوست که بود جز خدا دشمن شد
جز مهر خدای هرچه در دل کشتم
حاصل اندوه و دانه صد خرمن شد
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵
ایمان درست عشق کیشان دارند
هرچند که ظاهری پریشان دارند
مفتاح حقایقی که میجوئی فیض
زیشان غافل مشو که ایشان دارند
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷
دیدم دیدم که هر چه دیدم حق بود
دیدم دیدم که دید دیدم حق بود
دیدم دیدم که می شنیدم از حق
دیدم دیدم که آن شنیدم حق بود
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹
در گوشهٔ انزوا خزیدن خوش تر
پیوند ز غیر حق بریدن خوشتر
ای فیض مکن علاج گوشت ز نهار
کافسانه ی دهر ناشنیدن خوش تر
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰
زین دار فنا پای کشیدن خوشتر
پیوند ز این و آن بریدن خوشتر
دل کردن از اندیشهٔ دنیا خالی
در عاقبت کار رسیدن خوشتر
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳
ای فیض بیا دلی بدریا انداز
زین پستی خویش را ببالا انداز
یعنی ز کمال هر چه اندوختهٔ
از سر بردار و بر ته پا انداز
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴
خود را بمحیط خطر انداز و مترس
سر در ره آن نگار در باز و مترس
بر سوختگان دست ندارد دوزخ
با آتش عشق دوست در ساز و مترس
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵
مغرور بعلم خود مشو مست مباش
نزد علما نیست شو و هست مباش
در حضرت دوستان حق پستی کن
نزد دشمن بلند شو پست مباش
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸
در راه طلب تمام دردم دردم
در ورزش فهم راز مردم مردم
گفتی که چرا نمیکنی در خود سیر
از من خبرت نبود کردم کردم
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹
از غیب رسد، بدل سروشی هر دم
دلراست بدان سروش گوشی هردم
گه نغمهٔ حزن میرسد گاه طرب
نیشی است بهر دمی و نوشی هر دم