عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
در محنت شو خوش و مکن نعمت یاد
شو در ده تن که داد کس چرخ نداد
چون بار بلایی که قضا بر تو نهاد
تن دار چو کوه باش و بی باک چو باد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
چون بند تو بنده را همی پند بود
دربند تو بنده تو خرسند بود
لیکن پایش چه در خور بند بود
ور نیز بود غایت آن چند بود
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۵
گر صبر کنم عمر همی باد شود
ور ناله کنم عدو همی شاد شود
شادی عدو نجویم و صبر کنم
شاید که فلک در این میان راد شود
گفتم که چو از بند گشایش باشد
زین بند مگر مرا رهایش باشد
اکنون غم را همی فزایش باشد
آری ملک آن کند که رایش باشد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
دل بیش کشد رنج چو دلبر دو شود
سر گردد رنجور چو افسر دو شود
مستی آرد باده چو ساغر دو شود
گردد کده ویراه چو کدیور دو شود
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۴
گوشم ز تو نشنود بتا جز همه سرد
دل بهره نیافت از تو جز محنت و درد
با این همه اندوه نمی باید خورد
چو خورد و چه پوشید کجا رفت و چه کرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
تیری که بزد چرخ مرا پنهان زد
جز پنهان مرد مرد را نتوان زد
زد چرخ مرا ولیک در زندان زد
در زندان شیر شرزه را بتوان زد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
گردون همه در بند گرانم دارد
از بهر چه را همی چنانم دارد
از چشم جهان همی نهانم دارد
در آرزوی روی جهانم دارد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۴
آن را که ز بخت دستیاری باشد
باید که ز طبع در بهاری باشد
باشد زینسان که گفتم آری باشد
آنجا باشد که اختیاری باشد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
آنان که سر نشاط عالم دارند
پیوسته بنای طبع خرم دارند
ای نای ز تو همه جهان غم دارند
تو آن نایی کز پی ماتم دارند
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۲
در باغ هنر تخم وفا کاشت خرد
تن را به هوای خویش بگذاشت خرد
رنج از دل رنج دیده برداشت خرد
ناآمده را آمده پنداشت خرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۴
در محنت شو خوش و مکن نعمت یاد
شوتن در ده که داد کس چرخ نداد
بر بار بلایی که قضا بر تو نهاد
تن دار چو کوه باش و بی باک چو باد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
پیوست فلک با من پیکار دگر
از یک غارم کشید در غار دگر
ای بر طاعت ز خلق در کار دگر
بنمای مرا جهان به یک بار دگر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۹
چرخ از دم کون برنمی گردد باز
گاهیم به ناز دارد و گه به نیاز
کس نیست که از منش فرو گوید راز
کز ما بدگر کنده بروتی پرداز
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۳
از بخشش دست من ز سیم و زر پرس
وز خوی خوشم ز مشک و از عنبر پرس
وز قوت بازوی من از خنجر پرس
وز هیبت من ز راه چالندر پرس
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۹
ای چرخ مدور خسیس بی باک
صد پیرهن وفای من کردی چاک
آزاده هر آنچه بود کردی تو هلاک
از گردش تو کنون چه ترسست و چه باک
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۷
هر چند که این بند ز پای افکندم
دانم که بود بند چنین یک چندم
دربند هر آنچه می دهد خرسندم
کاین نعمت ها نبود پیش از بندم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۹
ای طبع بده ور ندهی بستانم
آن مایه که گرد کرده ای من دانم
ای آتش اندیشه چو من درمانم
اندر تو زنم گر نبری فرمانم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۱
ای طبع چو آتش از تو بس خوشنودم
کاندر فکرت همی نمایی دودم
چون نیست زمانه تمامت سودم
ارجو که به کام دل رسانی زودم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۳
سروی خواهم ز چرخ داری زندم
گر گویم کاین مراست آری زندم
خواهم که گلی چینم خاری زندم
از آهن مار کرده باری زندم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۶
دانم که ز چرخ بخش بیرون نکنم
پس شاید اگر ز رنج دل خون نکنم
در خوش دارم طمع دگرگون نکنم
چون صبر ضرورتست پس چون نکنم