عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
امیر کاروان آن اعجمی کیست؟
امیر کاروان آن اعجمی کیست؟
سرود او به آهنگ عرب نیست
زند آن نغمه کز سیرابی او
خنک دل در بیابانی توان زیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مقام عشق و مستی منزل اوست
مقام عشق و مستی منزل اوست
چه آتش ها که در آب و گل اوست
نوای او به هر دل سازگار است
که در هر سینه قاشی از دل اوست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
گهی شعر عراقی را بخوانم
گهی شعر عراقی را بخوانم
گهی جامی زند آتش بجانم
ندانم گرچه آهنگ عرب را
شریک نغمه های ساربانم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
جهان چار سو اندر بر من
جهان چار سو اندر بر من
هوای لامکان اندر سر من
چو بگذشتم ازین بام بلندی
چو گرد افتاد پرواز از پر من
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
درین وادی زمانی جاودانی
درین وادی زمانی جاودانی
زخاکش بی صور روید معانی
حکیمان با کلیمان دوش بردوش
که اینجا کس نگوید «لن ترانی»
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمان آن فقیر کج کلاهی
مسلمان آن فقیر کج کلاهی
رمید از سینه او سوز آهی
دلش نالد چرا نالد نداند
نگاهی یارسول الله نگاهی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چه گویم زان فقیری دردمندی
چه گویم زان فقیری دردمندی
مسلمانی به گوهر ارجمندی
خدا این سخت جان را یار بادا
که افتاد است از بام بلندی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بروی او در دل ناگشاد
بروی او در دل ناگشاد
خودی اندر کف خاکش نزاده
ضمیر او تهی از بانگ تکبیر
حریم ذکر او از پا فتاده
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
گریبان چاک و بی فکر رفو زیست
گریبان چاک و بی فکر رفو زیست
نمی دانم چسان بی آرزو زیست
نصیب اوست مرگ ناتمامی
مسلمانی که بی «الله هو» زیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به چشم او نه نور و نی سرور است
به چشم او نه نور و نی سرور است
نه دل در سینهٔ او ناصبور است
خدا آن امتی را یار بادا
که مرگ او ز جان بی حضور است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ملوکیت سراپا شیشه بازی است
ملوکیت سراپا شیشه بازی است
ازو ایمن نه رومی نی حجازی است
حضور تو غم یاران بگویم
به امیدی که وقت دل نوازی است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به چشمش وانمودم زندگی را
به چشمش وانمودم زندگی را
گشودم نکته فردا و دی را
توان اسرار جانرا فاش تر گفت
بده نطق عرب این اعجمی را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است
مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است
ضمیر او ضمیر پادشاهی است
اگر او را مقامش باز بخشند
جمال او جلال بی پناهی است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
متاع شیخ اساطیر کهن بود
متاع شیخ اساطیر کهن بود
حدیث او همه تخمین و ظن بود
هنوز اسلام او زنار دار است
حرم چون دیر بود او برهمن بود
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دگرگون کرد لادینی جهان را
دگرگون کرد لادینی جهان را
ز آثار بدن گفتند جان را
از آن فقری که با صدیق دادی
بشوری آور این آسوده جان را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی
حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی
بت ما پیرک ژولیده موئی
نیابی در بر ما تیره بختان
دلی روشن ز نور آرزوئی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
جبین را پیش غیر الله سودیم
جبین را پیش غیر الله سودیم
چو گبران در حضور او سرودیم
ننالم از کسی می نالم از خویش
که ما شایان شان تو نبودیم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
سبوی خانقاهان خالی از می
سبوی خانقاهان خالی از می
کند مکتب ره طی کرده را طی
ز بزم شاعران افسرده رفتم
نواها مرده بیرون افتد از نی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمانم غریب هر دیارم
مسلمانم غریب هر دیارم
که با این خاکدان کاری ندارم
به این بی طاقتی در پیچ و تابم
که من دیگر به غیر الله دچارم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به آن بالی که بخشیدی ، پریدم
به آن بالی که بخشیدی ، پریدم
به سوز نغمه های خود تپیدم
مسلمانی که مرگ از وی بلرزد
جهان گردیدم و او را ندیدم