عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
شبی پیش خدا بگریستم زار
شبی پیش خدا بگریستم زار
مسلمانان چرا زارند و خوارند
ندا آمد ، نمیدانی که این قوم
دلی دارند و محبوبی ندارند
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نگهبان حرم معمار دیر است
نگهبان حرم معمار دیر است
یقینش مرده و چشمش به غیر است
ز انداز نگاه او توان دید
که نومید از همه اسباب خیر است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ز سوز این فقیر ره نشینی
ز سوز این فقیر ره نشینی
بده او را ضمیر آتشینی
دلش را روشن و پاینده گردان
ز امیدی که زاید از یقینی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
گهی افتم گهی مستانه خیزم
گهی افتم گهی مستانه خیزم
چو خون بی تیغ و شمشیری بریزم
نگاه التفاتی بر سر بام
که من با عصر خویش اندر ستیزم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مرا تنهائی و آه و فغان به
مرا تنهائی و آه و فغان به
سوی یثرب سفر بی کاروان به
کجا مکتب ، کجا میخانه شوق
تو خود فرما مرا این به که آن به
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
پریدم در فضای دلپذیرش
پریدم در فضای دلپذیرش
پرم تر گشت از ابر مطیرش
حرم تا در ضمیر من فرو رفت
سرودم آنچه بود اندر ضمیرش
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به آن رازی که گفتم پی نبردند
به آن رازی که گفتم پی نبردند
ز شاخ نخل من خرما نخوردند
من ای میر امم داد از تو خواهم
مرا یاران غزلخوانی شمردند
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
زبان ما غریبان از نگاهیست
زبان ما غریبان از نگاهیست
حدیث دردمندان اشک و آهیست
گشادم چشم و بر بستم لب خویش
سخن اندر طریق ما گناهیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
خودی دادم ز خود نامحرمی را
خودی دادم ز خود نامحرمی را
گشادم در گل او زمزمی را
بده آن نالهٔ گرمی که از وی
بسوزم جز غم دین هر غمی را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
درون ما بجز دود نفس نیست
درون ما به جز دود نفس نیست
بجز دست تو ما را دست رس نیست
دگر افسانه غم با که گویم؟
که اندر سینه ها غیر از تو کس نیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
غریبی دردمندی نی نوازی
غریبی دردمندی نی نوازی
ز سوز نغمهء خود در گدازی
تو میدانی چه میجوید ، چه خواهد
دلی از هر دو عالم بی نیازی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نم و رنگ از دم بادی نجویم
نم و رنگ از دم بادی نجویم
ز فیض آفتاب تو به رویم
نگاهم از مه و پروین بلند است
سخن را بر مزاج کس نگویم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
در آن دریا که او را ساحلی نیست
در آن دریا که او را ساحلی نیست
دلیل عاشقان غیر از دلی نیست
تو فرمودی ره بطحا گرفتیم
وگرنه جز تو ما را منزلی نیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم
فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم
دل کوهی ، خراش از برگ کاهم
مرا درس حکیمان درد سر داد
که من پروردهٔ فیض نگاهم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نه با ملا نه با صوفی نشینم
نه با ملا نه با صوفی نشینم
تو میدانی که من آنم ، نه اینم
نویس «الله» بر لوح دل من
که هم خود را هم او را فاش بینم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دل ملا گرفتار غمی نیست
دل ملا گرفتار غمی نیست
نگاهی هست ، در چشمش نمی نیست
از آن بگریختم از مکتب او
که در ریگ حجازش زمزمی نیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
سر منبر کلامش نیشدار است
سر منبر کلامش نیشدار است
که او را صد کتاب اندر کنار است
حضور تو من از خجلت نگفتم
ز خود پنهان و بر ما آشکار است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دل صاحبدلان او برد یا من؟
دل صاحبدلان او برد یا من؟
پیام شوق او آورد یا من؟
من و ملا ز کیش دین دو تیریم
بفرما بر هدف او خورد یا من؟
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دل خود را بدست کس ندادم
دل خود را بدست کس ندادم
گره از روی کار خود گشادم
به غیر الله کردم تکیه یک بار
دو صد بار از مقام خود فتادم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
هنوز این خاک دارای شرر هست
هنوز این خاک دارای شرر هست
هنوز این سینه را آه سحر هست
تجلی ریز بر چشمم که بینی
باین پیری مرا تاب نظر هست