عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
گر یار بداندی کِم اندر دل چیست
یا گفت بیارمی که دلدارم کیست
بودی که به درد دل نبایستی مرد
بودی که به کام دل بشایستی زیست
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
بر خال تو جز حال تبه نتوان داشت
وین خیره کسی را به گنه نتوان داشت(؟)
زنجیر سر زلف تو هر دل که بدید
در سینه به زنجیر نگه نتوان داشت
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
دی شاه بتان با رخ رنگین می رفت
بی اسب و پیاده نغز و شیرین می رفت
شکر ز لبش به پیل بالا می ریخت
وز مستی و بیخودی چو فرزین می رفت
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
چشم تو که ابروی کمانکش دارد
در هر مژه ای هزار ترکش دارد
زنهار برات ما مفرمای برو
با عارضت افکن که خطی خوش دارد
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
بلبل چو ز عشق گل فغان در گیرد
از شعله آه من جهان درگیرد
گل را به کف آورم به صد حیله و فن
پندارم با توام همان درگیرد
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
دی چشم تو را سحر مطلق می زد
مگر تو ره گنبد ارزق می زد
تا داشتی آفتاب در سایه زلف
حان بر صفت ذره معلق میزد
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
گه شانه زبان در خم گیسوت کشد
گه آینه روی سخت در روت کشد
سرمه که بود که آید در چشمت؟
یا وسمه که او کمان ابروت کشد؟
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
در دست غم تو بودم ای سرو بلند
شبها به امید روز شادی خرسند
محرومی دینه من از خدمت تو
صد ساله غمم ذخیره در پیش افکند
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
گفتم که مگر دل نه چو دلدار آید
تا در غم و شادیی مرا یاد آمد
اکنون چو برون نهاد از دایره پای
بگذارم تا سرش به دیوار آید
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
این خط که همی رخ تو را آراید
طوطی ست که بر بوی شکر می آید
گر دل بخری،شکر فروشی،شاید:
زان پیش که طوطی شکرت بر باید
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
شیرین دهنش چو در سخن می آید
در شیوه گری شکن شکن می آید
می گوید چشمی که درو می نگرد
از حسرتش آب در دهان می آید
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
هر حلقه زلفت زفن یکدیگر
هستند نهان در شکن یکدیگر
از بهر ربودن دل و غارت جان
کردند زبان در دهن یکدیگر
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
نامد دل ضایع شده با دست هنوز
بر تخت وصال دوست بنشست هنوز
آنانک شراب وصل با ما خوردند
هشیار شدند و ما چنین مست هنوز
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
در عشق تو باز گفت نتوان کاین دل
چون است و [چسان] رنج کشد مسکین دل
گر حال دلم ندانی ای غافل یار
ور دانی و تن می زنی ای سنگین دل
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
نه برگ شکایت از تو گفتن دارم
نه طاقت درد دل نهفتن دارم
آگنده چو غنچه گشتم از غم دریاب
کز تنگ دلی سر شکفتن دارم
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
از جور تو حال ارچه تبه می دارم
هم لطف تو را گوش به ره می دارم
در پرده به رسم دوستان می سوزم
وین حال ز دشمنان نگه می دارم
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
ای دل مشو اندر خط این خوش پسران
هر عشوه که زلفشان فروشد مخر آن
این حلقه ما راست، مزن دست درین
وان رشته مو رُست منه پای بر آن
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
ای باد ز غصه ای که خون پا شد از آن
با یار مگو که تنگ دل باشد از آن
ور زلف همی پریشیش نر پریش
بر تازه گلش مزن که بخراشد از آن
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
بر طرف مه آن طره شبرنگش بین
صد تنگ شکر در شکر تنگش بین
در آتش رخ بی گنه آن هندو را
آویخته یارب دل چون سنگش بین
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
کو دیده که خون جگر آرم با او
یا صبر که روزی به سر آرم با او
کو شیفته ای و تیره روزی چون من
تا در غم او دمی بر آرم با او