عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۳
آن را که رسد کدورتی از افلاک
گر مصدر فیض است، ندارد زان باک
هر دل که غباری بودش خالی نیست
دهقان نکند دانه بی‌مغز به خاک
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۴
تا این کهن آسیا نکرده‌ست درنگ
از جود، شود فیض‌رسان کی دلتنگ؟
هر دانه که بهره‌ای ازو می‌یابند
یا تخم شود به خاک، یا نرم به سنگ
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۲
آن کس که کند معرفت حق تحصیل
عرفان خدا نیفتدش در تعطیل
مخلوق بود حجت خالق، آری
نقش آمده بر وجود نقاش، دلیل
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۵
هر کثرت و وحدت که دهد دست به هم
در عالم عشق، باشد از یک عالم
چون درنگری، حقیقت بحر یکی‌ست
هرچند که موج بیش گردد یا کم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۷
مگذار کُمیت فهم را سست لجام
کز منزل خویش بگذری چندین گام
مغرور به عقل خود نمی‌باید شد
سالم نجهد شناور از بحر، مدام
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۰
چندی ز خرد، پختگی اندوخته‌ام
چندی چو شرر، سوختن آموخته‌ام
این دم که به حال خود نظر دوخته‌ام
نی خامم و نی پخته و نی سوخته‌ام
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۸
نی شکر ز جان، نه شکوه از تن دارم
کام دو جهان، در دو جهان من دارم
گر در وطن است، اگر به غربت، چو گهر
از خویش چراغ خویش روشن دارم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۱
با آن که گذشت در نقاب از نظرم
گویی که فتاد آفتاب از نظرم
خود را ز میان بردم و او را دیدم
شد پاره ز بیخودی حجاب از نظرم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۲
از حق، طلب دل حق‌اندیش کنم
هرچند کزان حیرت خود بیش کنم
آن را که به خدمت کسش نیست نیاز
آیا به کدام خدمت از خویش کنم؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۶
قدسی من و بخت اگرچه توام بودیم
وز روز ازل جدا ز هم کم بودیم
با من نشد آمیخته در صفحه خاک
با آن که چو حرف و نقطه با هم بودیم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۰
تا راز دلت ز دل نیاید به زبان
از خلق، بد و نیک تو باشد پنهان
از خم چو به شیشه منتقل گشت شراب
ناصافی و صافی شودش زود عیان
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۱
در باب وجودت ای خداوند جهان
هر طایفه گفته صد دلیل و برهان
در وحدت ذات تو به هنگام بیان
هر دسته، چو کلک مو، یکی کرده زبان
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۲
تا هست به جا دایره کون و مکان
خالی نبود ز نور حق هیچ زمان
هر روز که خورشید، جهان آراید
خورشید همان است، ولی روز نه آن
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۳
بی راهبری که سوزدش بهر تو جان
افروختن شمع محبت نتوان
کی شعله و موم ربط یابند به هم؟
تا پای فتیله‌ای نباشد به میان
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۷
زنهار مرو به گله خاموشان
مگذر ز سخن چو پله خاموشان
می‌گو سخنی، اگر حیاتی داری
گورستان دان محله خاموشان
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۹
عقل آمد و دل در اضطراب است همان
بی عشق، خردمند خراب است همان
هرچند که ابر، کشت را در کارست
محتاج به فیض آفتاب است همان
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۰
ای باخبر از حقیقت کون و مکان
کشاف دقایق معانی و بیان
از پرده غیب صورت حال جهان
پیش تو بود چو صورت پرده عیان
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۱
آن صفحه که بایدش سراپا شستن
بر میل تو بسته، شستن و ناشستن
زایل نشود عشق که از معشوق است
نتوان خط موج را به دریا شستن
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۲
تا کی دنبال نفس سرکش رفتن
دل صاف و پی باده بی‌غش رفتن
با عشق، دلیل عقل باشد به مثل
در دست چراغ از پی آتش رفتن
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۵
آزرده چو خاطرت ز با ما بودن
اولی باشد ز بودنم، نابودن
رفتم به ته آب چو گوهر، تا کی
چون موج، خراش روی دریا بودن؟