عبارات مورد جستجو در ۲۴۴ گوهر پیدا شد:
غزالی : عنوان دوم - در شناختن حق تعالی
فصل نهم
شرح معرفت حق دراز است، سبحانه و تعالی و در چنین کتاب راست نیاید و این مقدار کفایت است تنبیه و تشویق را به طلب تمامی این معرفت، چندانکه در وسع آدمی باشد که تمامی سعادت بدان بود، بلکه سعادت آدمی در معرفت حق است و در بندگی و عبادت اوست و وجه آن که معرفت سعادت ابدی است، از پیش گفته آمد، اما آن که بندگی و عبادت سبب سعادت آدمی است، آن است که سرکار آدمی، چون بمیرد با حق خواهد بود، و الیه المرجع و المصیر و هر که را قرارگاه باکسی خواهد بود، سعادت وی آن بود که دوستدار وی بود و هر چند دوست تر دارد، سعادت وی بیشتر بود، از آن که لذت و راحت وی در مشاهده محبوب زیادت بود.
و دوستی حق تعالی بر دل غالب نشود الا به معرفت و بسیاری ذکر، هر کس که کسی را دوست دارد، ذکر وی بسیار کند، هر چند دوست دارتر شود و برای این بود که وحی آمد به داود (ع) که انابدک اللازم فالزم بدک، یعنی: «چاره توفیقم سر و کار تو با من است، یک ساعت از ذکر من غافل مباش.»
و ذکر بر دل غالب از آن شود که بر عبادت مواظبت کند و فراغت عبادت آنگاه یابد و آن وقت که علایق شهوات از دل گسسته شود و علایق شهوات بدان گسسته شود که از معاصی دست بدارد، پس دست به داشتن از معصیت سبب فراغت دل است و به جای آوردن طاعت سبب غالب شدن ذکر است و این هر دو سبب محبت است که تخم سعادت است و عبارت از وی فلاح است، چنان که حق تعالی گفت: «قد افلح من تزکی، و ذکر اسم ربه فصلی».
و چون همه اعمال، آن رانشاید که عبادت بود، بلکه بعضی شاید و بعضی نشاید و از همه شهوات ممکن نیست دست بداشتن و نیز روا نیست دست بداشتن، چه اگر طعام نخورد هلاک شود و اگر مباشرت نکند نسل منقطع شود، پس بعضی شهوات دست به داشتنی است و بعضی کردنی است، پس حدی باید که این از آن جدا شود و این حد از دو حال بیرون نبود، یا آدمی از عقل و هوا و اجتهاد خویش گیرد و به نظر خویش اختیار همی کند، یا از دیگری گیرد و محال بود که به اختیار و اجتهاد وی گذارند، چه هوا که بر وی غالب باشد، همیشه راه حق بر وی پوشیده می دارد و هر چه مراد وی در آن بود، به صورت صواب به وی می نماید، پس باید که زمام اختیار به دست وی نباشد، بلکه به دست دیگری باشد و هر کس آن را نشاید که بصیرترین خلق باید و آن انبیایند، صلوات الله علیهم اجمعین.
پس به ضرورت متابعت شریعت و ملازمت حدود و احکام، ضرورت راه سعادت است و معنی بندگی آن بود و هر که از حدود شریعت درگذرد، به تصرف خویش در هلاک افتد و بدین سبب گفت ایزد تعالی، «و من یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه».
و دوستی حق تعالی بر دل غالب نشود الا به معرفت و بسیاری ذکر، هر کس که کسی را دوست دارد، ذکر وی بسیار کند، هر چند دوست دارتر شود و برای این بود که وحی آمد به داود (ع) که انابدک اللازم فالزم بدک، یعنی: «چاره توفیقم سر و کار تو با من است، یک ساعت از ذکر من غافل مباش.»
و ذکر بر دل غالب از آن شود که بر عبادت مواظبت کند و فراغت عبادت آنگاه یابد و آن وقت که علایق شهوات از دل گسسته شود و علایق شهوات بدان گسسته شود که از معاصی دست بدارد، پس دست به داشتن از معصیت سبب فراغت دل است و به جای آوردن طاعت سبب غالب شدن ذکر است و این هر دو سبب محبت است که تخم سعادت است و عبارت از وی فلاح است، چنان که حق تعالی گفت: «قد افلح من تزکی، و ذکر اسم ربه فصلی».
و چون همه اعمال، آن رانشاید که عبادت بود، بلکه بعضی شاید و بعضی نشاید و از همه شهوات ممکن نیست دست بداشتن و نیز روا نیست دست بداشتن، چه اگر طعام نخورد هلاک شود و اگر مباشرت نکند نسل منقطع شود، پس بعضی شهوات دست به داشتنی است و بعضی کردنی است، پس حدی باید که این از آن جدا شود و این حد از دو حال بیرون نبود، یا آدمی از عقل و هوا و اجتهاد خویش گیرد و به نظر خویش اختیار همی کند، یا از دیگری گیرد و محال بود که به اختیار و اجتهاد وی گذارند، چه هوا که بر وی غالب باشد، همیشه راه حق بر وی پوشیده می دارد و هر چه مراد وی در آن بود، به صورت صواب به وی می نماید، پس باید که زمام اختیار به دست وی نباشد، بلکه به دست دیگری باشد و هر کس آن را نشاید که بصیرترین خلق باید و آن انبیایند، صلوات الله علیهم اجمعین.
پس به ضرورت متابعت شریعت و ملازمت حدود و احکام، ضرورت راه سعادت است و معنی بندگی آن بود و هر که از حدود شریعت درگذرد، به تصرف خویش در هلاک افتد و بدین سبب گفت ایزد تعالی، «و من یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه».
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۰ - قسم اول
بدان که هرچه حق تعالی بیافریده است از جمادات، همه پاک است، مگر شرابی که مستی آرد، که اندک و بسیار وی پلید است و هرچه جانور است همه پاک است الا سگ و خوک و هر جانوری که بمیرد پلید است مگر چهار، آدمی و ماهی و ملخ و هرچه در تن وی خون روان نیست، چون مگس و زنبور و کژدم و کرم که در طعام افتد و هرچه در باطن جانوران مستحیل و گردیده شود همه پلید است مگر آنچه اصل جانوران است چون منی و خایه مرغ و کرم ابریشم و هرچه گردیده نباشد چون غرق و اشک پاک بود و هرچه پلید است با آن نماز نشاید کرد، مگر پنج نوع که از آن عفو کرده اند به سبب دشواری یکی اثر استنجا که پس از آن سه سنگ به کار داشتی بماند به شرط آن که از جایگاه خویش فراتر نشده باشد، دوم گل شاه راه اگرچه در وی نجاست به یقین می بیند، لیکن آن مقدار که خویشتن از آن نگاه نتوان داشت معفو بود، مگر کسی که بیفتد پاستوری جامه وی تباه کند که آن نادر باشد و معفو نبود سوم نجاست که بر موزه شود، آن قدر که از آن حذر نتوان کرد معفو بود چون با موزه نماز کند، آنگاه که موزه در زمین مالد چهارم خون کیک اندک و بسیار آن از جامه تو و جامه دیگری معفو بود، اگرچه با آن عرق کرده باشد پنجم خوناب که از بثرات بیرون آید که پوست آدمی از آن خالی نباشد و همچنین رطوبتی روشن که از بثرات جرب بیرون آید، مگر آن که بزرگ باشد و از وی ریمی بیرون آید، آن همچون دمل باشد و نادر بود و شستن آن واجب بود اگر اثری پس از شستن بماند، امیدواریم که معفو بود اما اگر کسی رگ زده باشد یا جراحتی رسیده باشد بباید شست خون آن را، پس اگر اثری بماند و خطر بود در شستن، نماز قضا باید کرد که این عذری نادر باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۱ - فصل(آبهای پاک و ناپاک)
هر جایی که نجس باشد یک بار آب بر او بگذرد پاک شود، مگر که عین نجاست بر وی بماند، آنگاه می باید شست تا عین نجاست بشود و اگر نشست و بمالید و به ناخن باری دو بر ندید، و باز آن به هم رنگ یا بوی بماند و پاک شد و هر آب که خدای تعالی آفریده است و پاک کننده است مگر چهار آب، یکی آن که یک بار در حدث به کار داشتی که آن پاک است و پاک کننده نیست دوم آن که در نجاست به کار داشتی که آن پاک کننده نیست، اما اگر بوی و رنگ و طعم وی نگردیده است به سبب نجاست پاک است، سوم آن که کمتر از دویست و پنجاه من باشد و پلیدی در وی افتاد اگر چه متغیر نشد پلید است به مذهب شافعی، اما اگر دویست و پنجاه من بیش باشد، تا متغیر نگردد به نجاستی که در وی افتد، پلید نشود، چهارم آبی که بوی و رنگ و طعم وی بگردید به چیزی پاک که آب را از آن نگاه نتوان داشت چون زعفران و صابون و اشنان آرد و غیر آن که آن پاک است نه پاک کننده، اما اگر تغییر وی اندک بود پاک کننده باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۳ - فصل اول (آداب قضای حاجت)
باید که اگر در صحرا بود از چشم خلق دور شود و اگر تواند در پس دیواری شود و عورت پیش از نشستن برهنه نکند و روی سوی آفتاب و ماه نکند و قبله را پس پشت نکند و روی فراقبله نکند مگر در بنایی باشد که آن روا بود، ولکن اولیتر آن بود که قبله بر چپ و راست بود و جایی که مردمان آنجا گرد آیند حدث نکند و در آب ایستاده بول نکند و در زیر درخت میوه دار حدث نکند و در هیچ سوراخ حدث و بول نکند و در زمین سخت و در برابر باد بول نکند تا بشنج به وی بازنیاید و بر پای ایستاده بول نکند الا به عذری، و در نشستن اعتماد بر پای چپ کند و جایی که آنجا وضو و غسل کنند، بول نکند چون در طهارت جای شود پای چپ در پیش نهد و چون بیرون آید پای راست، و هیچ چیز که نام خدای تعالی بر وی نبشته بود با خود ندارد و سر برهنه به قضای حاجت نشود و چون در شود بگوید، «اعوذبالله من الرجس النجس الخبیث المخبث، من الشیطان الرجیم» و چون بیرون آید بگوید، «الحمدلله الذی اذهب عنی ما یوذینی و ابقی علی ما ینفعنی».
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۴ - فصل دیگر(در استنجا)
باید که سه کلوخ یا سه سنگ راست کرده باشد پیش از قضای حاجت، چون فارغ شود به دست چپ بگیرد و بر جایی نهد که پلید نباشد، آنگاه می راند تا به موضع نجاست و آنجا می گرداند و نجاست می رباید چنان که فراتر نبرد نجاست را، این چنین سه سنگ به کار دارد و اگر پاک نشود دو دیگر به کار دارد تا طاق بود آنگاه سنگی بزرگتر به دست راست بگیرد و قضیب به دست چپ بگیرد و بر آن سنگ فراز آورد سه بار یا به دیواری فراز آورد به سه جای و دست چپ جنباند نه دست راست؛ و اگربدین قناعت کند کفایت کند، لیکن اولیتر آن بود که جمع کند میان آب و سنگ و چون آب به کار خواهد داشت از این جای برخیزد و جای دیگر شود که آب بر وی نبشنجد و به دست راست آب می ریزد و به دست چپ می مالد به کف دست، چنان که بداند که هیچ اثر نماند چون دانست که آب بسیار نریزد و نیرو نکند تا آب به باطن رسد، ولیکن به وقت استنجا خویشتن سست فروگذارد و هرچه بدین مقدار آب به وی نرسد آن از باطن است و آنرا حکم نجاست نیست تا وسوسه را به خود راه ندهد و همچنین در استبرا سه بار دست به زیر قضیب فرو آورد و سه بار بیفشاند و سه گام فرا رود و سه بار تنحنح کند و بسیش از این خویشتن را رنجه ندارد که وسواس به وی راه یابد اگر این کرده باشد و هر زمان می پندارد که از استنجا تری پدید آمد، آب بر ازار پای ریزد تا گوید از آن است و رسول (ص) بدین فرموده است برای وسواس را.
و چون از استنجا فارغ شود، دست به دیوار درمالد یا بر زمین، آنگاه بشوید تا هیچ به وی نماند و بگوید در وقت استنجا، « اللهم طهر قلبی من النفاق- حصن فرجی من الفواحش ».
و چون از استنجا فارغ شود، دست به دیوار درمالد یا بر زمین، آنگاه بشوید تا هیچ به وی نماند و بگوید در وقت استنجا، « اللهم طهر قلبی من النفاق- حصن فرجی من الفواحش ».
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۶ - فصل(در وضو شش چیز کراهیت است)
بدان که در وضو شش چیز کراهیت است، سخن گفتن و دست بر روی زدن و دست برفشاندن و از آبی که آفتاب گرم کرده باشد طهارت کردن و آب بسیار ریختن و بر سه بار زیادت کردن. اما روی خشک کردن بدان نیت تا گرد ننشیند یا دست بداشتن تا اثر عبادت بیشتر بماند، هر دو نقل کرده اند و هر دو رخصت است و چون نیت این باشد هر دو فضیلت است و از خنور سفالین طهارت کردن اولیتر و به تواضع نزدیکتر از آفتابه و طاس.
کیفیت غسل
هر که صحبت کند یا منی از وی جدا شود در خواب یا در بیداری، غسل بر وی واجب شود و فریضه وی آن است که همه تن بشوید و آب به اصل مویها رساند و نیت رفع جنابت کند و اما سنت آن است که اول بسم الله بگوید و سه بار دست بشوید و هرجا که از تن وی نجس بود پاک بشود و آنگاه وضو، چنان که گفتیم با همه سنتها بکند و پای شستن تاخیر کند تا از غسل فارغ شود، پس آب سه بار بر جانب راست ریزد و سه بار بر جانب چپ و سه بار بر سر، و هر جا که دست به وی رسد بمالد و جایها که بر هم نشسته باشد، جهد کند تا آب به وی رسد که این فریضه باشد و دست از عورت نگاه دارد.
کیفیت تیمم
بدان که هر کس که آب نیابد یا آن مقدار بیش ندارد که وی با رفیقان بخورد یا بر راه دده ای باشد یا کسی از وی بیم بود یا آب ملک دیگری بود و به وی نفروشد الا به زیادت قیمت وی یا جراحتی دارد یا بیماری دارد که اگر آب برسد هلاک شود یا بیم درازگشتن بیماری بود، باید که صبر کند تا وقت نماز درآید، آنگاه جایی که خاک پاک باشد طلب کند، پس دو دست بر وی زند چنان که گرد برخیزد و انگشتان به هم بازنهد و نیت استباحت نماز کند و جمله روی به دو دست مسح کند و تکلف آن نکند که خاک به میان مویها رسد، پس انگشتری بیرون کند پس دیگر باره دو دست بر خاک زند، پس انگشتها از یکدیگر گشاده دارد، پس پشت انگشتها راست بر شکم انگشتهای چپ نهد.
پس انگشتهای چپ بر پشت ساعد راست براند، پس کف چپ بر روی ساعد راست براند، پس ابهام چپ بر پشت ابهام راست براند، پس دست راست بر دست چپ هم چنین براند، پس کف هر دو دست به هم در مالد، پس انگشتها به میان یکدیگر درگذارد و بمالد چون چنین کند به یک ضربت کفایت افتد اگر این نتواند روا باشد که زیادت کند چنان که غبار به جمله دست برسد تا به آرنج چون بدین تیمم یک فریضه بگزارد چندانکه خواهد سنت می کند، اما اگر فریضه دیگر خواهد کرد تیمم به سر شود.
کیفیت غسل
هر که صحبت کند یا منی از وی جدا شود در خواب یا در بیداری، غسل بر وی واجب شود و فریضه وی آن است که همه تن بشوید و آب به اصل مویها رساند و نیت رفع جنابت کند و اما سنت آن است که اول بسم الله بگوید و سه بار دست بشوید و هرجا که از تن وی نجس بود پاک بشود و آنگاه وضو، چنان که گفتیم با همه سنتها بکند و پای شستن تاخیر کند تا از غسل فارغ شود، پس آب سه بار بر جانب راست ریزد و سه بار بر جانب چپ و سه بار بر سر، و هر جا که دست به وی رسد بمالد و جایها که بر هم نشسته باشد، جهد کند تا آب به وی رسد که این فریضه باشد و دست از عورت نگاه دارد.
کیفیت تیمم
بدان که هر کس که آب نیابد یا آن مقدار بیش ندارد که وی با رفیقان بخورد یا بر راه دده ای باشد یا کسی از وی بیم بود یا آب ملک دیگری بود و به وی نفروشد الا به زیادت قیمت وی یا جراحتی دارد یا بیماری دارد که اگر آب برسد هلاک شود یا بیم درازگشتن بیماری بود، باید که صبر کند تا وقت نماز درآید، آنگاه جایی که خاک پاک باشد طلب کند، پس دو دست بر وی زند چنان که گرد برخیزد و انگشتان به هم بازنهد و نیت استباحت نماز کند و جمله روی به دو دست مسح کند و تکلف آن نکند که خاک به میان مویها رسد، پس انگشتری بیرون کند پس دیگر باره دو دست بر خاک زند، پس انگشتها از یکدیگر گشاده دارد، پس پشت انگشتها راست بر شکم انگشتهای چپ نهد.
پس انگشتهای چپ بر پشت ساعد راست براند، پس کف چپ بر روی ساعد راست براند، پس ابهام چپ بر پشت ابهام راست براند، پس دست راست بر دست چپ هم چنین براند، پس کف هر دو دست به هم در مالد، پس انگشتها به میان یکدیگر درگذارد و بمالد چون چنین کند به یک ضربت کفایت افتد اگر این نتواند روا باشد که زیادت کند چنان که غبار به جمله دست برسد تا به آرنج چون بدین تیمم یک فریضه بگزارد چندانکه خواهد سنت می کند، اما اگر فریضه دیگر خواهد کرد تیمم به سر شود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۷ - قسم سیم
و آن دو نوع است: نوع اول شوخهاست، چون شوخ که در میان موی سر و محاسن باشد و این به شانه و آب و گل و گرمابه ازالت توان کرد و هرگز در سفر و حضر شانه از رسول (ص) جدا نبودی و پاک داشتن خود را از آن شوخها سنت است و دیگر آن که در گوشه چشم گرد آید، در وقت وضو به انگشت پاک باید کردن و دیگر آن که در گوش است، چون از گرمابه برآیی آن را تعهد باید کردن و دیگر آنچه در بینی باشد و بر دندان باشد از زردی و این به مسواک و مضمضه و استنشاق بشود ودیگر آنچه بر بند انگشتان گرد آید و بر پشت پای و پاشنه و آنچه در سر ناخن بود و آنچه بر همه تن باشد، ازالت این همه سنت است.
و بدان که بر جایی که شوخ باشد طهارت باطل نشود و آن آب را از پوست مانع نباشد مگر که بسیار شود در زیر ناخن بر خلاف عادت، آنگاه باشد که مانع بود و پاکی این شوخها با آب گرمابه سنت است.
و بدان که بر جایی که شوخ باشد طهارت باطل نشود و آن آب را از پوست مانع نباشد مگر که بسیار شود در زیر ناخن بر خلاف عادت، آنگاه باشد که مانع بود و پاکی این شوخها با آب گرمابه سنت است.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۳ - پیدا کردن حقیقت و روح نماز
بدان که آنچه گفتیم کالبد و صورت نماز است و این صورت را حقیقتی است که آن روح وی است بر جمله، آنگاه هر عملی را از اعمال نماز و هر ذکری را از اذکار روحی دیگر است خاص که اگر اصل روح نباشد نماز همچون آدمی مرده باشد، کالبدی بی جان و اگر اصل باشد ولیکن آداب و اعمال تمام نباشد همچون آدمی چشم کنده و گوش و بینی بریده باشد و اگر اعمال باشد ولیکن روح و حقیقت آن با وی به هم نباشد، همچنان بود که چشم دارد و بینایی ندارد و گوش دارد و شنوایی ندارد.
و اصل روح نماز خشوع است و حاضر بودن دل در جمله نماز، که مقصود نماز راست داشتن دل است با حق تعالی و تازه کردن ذکر حق تعالی بر سبیل هیبت و تعظیم، چنان که حق تعالی گفت، «و اقم الصلوه للذکری نماز به پای دار برای یاد کرد مرا» و رسول (ص) گفت که «بسا کسا که نصیب وی از نماز جز رنج و ماندگی نیست و این آن بود که به کالبد نماز کند و به دل غافل و گفت که بسیار بنده بود که نماز کند و از نماز وی بیش از ده یک یا شش یک ننویسند و آن مقدار نویسند از نماز هر کسی که به دل در آن حاضر باشد»، گفت، «نماز چنان کن که کسی را وداع خواهی کرد» یعنی خود را و هوای خود را وداع کن، بلکه هر چه جز حق است آن را وداع کن و همگی خود به نماز ده و برای این بود که عایشه می گوید که رسول (ص) با ما حدیث می کردی و ما نیز با وی، چون وقت نماز درآمدی گفتی که هرگز ما را نشناخته است از مشغولی که بودی به عظمت حق تعالی.
و رسول (ص) گفت، «هر نمازی که دل در وی حاضر نبود، خدای تعالی در آن نماز ننگرد» و خلیل، صلوات الله علیه، چون نماز کردی جوش دل وی از دو میل بشنیدندی و علی علیه السلام چون در نماز خواستی شد، لرزه بر وی افتادی و گونه بر وی بگشتی و گفتی آمد وقت امانتی که بر هفت آسمان و زمین عرضه کردند و ایشان طاقت آن نداشنتد و سفیان ثوری می گوید که هر که در نماز خاشع نبود نماز وی درست نبود.
حسن بصری می گوید، «هر نمازی که دل در وی حاضر نبود به عقوبت نزدیکتر بود». و معاذبن جبل گوید، هرکه در نماز به عمد نگاه کند تا بداند که بر راست و چپ وی کیست ایستاده، ورا نماز نبود» و ابوحنیفه و شافعی رحمه الله علیهما و بیشتر علما اگرچه گفته اند که نماز درست بود چون وقت تکبیر دل حاضر آمد، این فتوی به سبب ضرورت کرده اند که غفلت بر خلق غالب است و معنی درستی وی آن باشد که شمشیر از وی برخاست، اما زاد آخرت را نشاید و زاد آخرت بدان مقدار شاید که دل حاضر بود و در جمله چون نماز کند و دل به وقت تکبیر بیش حاضر ندارد، امید باشد که حال وی بهتر بود از حال کسی که نماز نکند اصلا، ولیکن بیم آن بود که حال وی بتر بود، چه کسی که به تهاون به خدمتی حاضر آید، باشد که تشدید بر وی بیش بود از کسی که اصلا نیاید و از این سبب می گوید حسن بصری، رحمه الله علیه، که این نماز به عقوبت نزدیکتر، بلکه در خبر است که هر که نماز از فحشا و نمکر بازندارد، آن نماز وی را هیچ فایده نبود مگر دوری از حق تعالی.
پس از این جمله دانستی که نماز تمام روح آن بود که دل همه حاضر بود و آن که جز به وقت تکبیر حاضر نبود، وی را از روح جز رمقی بیش نبود، چون زنده ای که در وی نفس زدنی بیش نباشد.
و اصل روح نماز خشوع است و حاضر بودن دل در جمله نماز، که مقصود نماز راست داشتن دل است با حق تعالی و تازه کردن ذکر حق تعالی بر سبیل هیبت و تعظیم، چنان که حق تعالی گفت، «و اقم الصلوه للذکری نماز به پای دار برای یاد کرد مرا» و رسول (ص) گفت که «بسا کسا که نصیب وی از نماز جز رنج و ماندگی نیست و این آن بود که به کالبد نماز کند و به دل غافل و گفت که بسیار بنده بود که نماز کند و از نماز وی بیش از ده یک یا شش یک ننویسند و آن مقدار نویسند از نماز هر کسی که به دل در آن حاضر باشد»، گفت، «نماز چنان کن که کسی را وداع خواهی کرد» یعنی خود را و هوای خود را وداع کن، بلکه هر چه جز حق است آن را وداع کن و همگی خود به نماز ده و برای این بود که عایشه می گوید که رسول (ص) با ما حدیث می کردی و ما نیز با وی، چون وقت نماز درآمدی گفتی که هرگز ما را نشناخته است از مشغولی که بودی به عظمت حق تعالی.
و رسول (ص) گفت، «هر نمازی که دل در وی حاضر نبود، خدای تعالی در آن نماز ننگرد» و خلیل، صلوات الله علیه، چون نماز کردی جوش دل وی از دو میل بشنیدندی و علی علیه السلام چون در نماز خواستی شد، لرزه بر وی افتادی و گونه بر وی بگشتی و گفتی آمد وقت امانتی که بر هفت آسمان و زمین عرضه کردند و ایشان طاقت آن نداشنتد و سفیان ثوری می گوید که هر که در نماز خاشع نبود نماز وی درست نبود.
حسن بصری می گوید، «هر نمازی که دل در وی حاضر نبود به عقوبت نزدیکتر بود». و معاذبن جبل گوید، هرکه در نماز به عمد نگاه کند تا بداند که بر راست و چپ وی کیست ایستاده، ورا نماز نبود» و ابوحنیفه و شافعی رحمه الله علیهما و بیشتر علما اگرچه گفته اند که نماز درست بود چون وقت تکبیر دل حاضر آمد، این فتوی به سبب ضرورت کرده اند که غفلت بر خلق غالب است و معنی درستی وی آن باشد که شمشیر از وی برخاست، اما زاد آخرت را نشاید و زاد آخرت بدان مقدار شاید که دل حاضر بود و در جمله چون نماز کند و دل به وقت تکبیر بیش حاضر ندارد، امید باشد که حال وی بهتر بود از حال کسی که نماز نکند اصلا، ولیکن بیم آن بود که حال وی بتر بود، چه کسی که به تهاون به خدمتی حاضر آید، باشد که تشدید بر وی بیش بود از کسی که اصلا نیاید و از این سبب می گوید حسن بصری، رحمه الله علیه، که این نماز به عقوبت نزدیکتر، بلکه در خبر است که هر که نماز از فحشا و نمکر بازندارد، آن نماز وی را هیچ فایده نبود مگر دوری از حق تعالی.
پس از این جمله دانستی که نماز تمام روح آن بود که دل همه حاضر بود و آن که جز به وقت تکبیر حاضر نبود، وی را از روح جز رمقی بیش نبود، چون زنده ای که در وی نفس زدنی بیش نباشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۴ - پیدا کردن حقیقت روح اعمال نماز
بدان که اول چیزی که به تو رسد بانگ نماز است در وقت که بشنوی، باید که معلق گردی به دل و در هر کار که باشی دست بداری که سلف چنین بوده اند که چون بانگ نماز شنیدندی، آن که آهنگر بودی اگر پتک در هوا داشتی فرو نگذاشتی و اگر کفشگر اگر درفش فرو برده بودی برنیاوردی و از جای بجستی، برای آن که از این منادی ندای روز قیامت جز ندای بشارت به وی نرسد اگر دل خویش به شادی و رغبت آکنده بینی بدین منادی، بدان که در آن منادی همچنین باشی.
طهارت
و سر طهارت آن است که بدانی که پاکی جامه و پوست پاکی غلاف است و روح این طهارت پاکی دل است به توبه و پشیمانی و دوری از اخلاق ناپسندیده که نظرگاه حق است و جای حقیقت نماز دل است و تن جای صورت نماز است.
عورت پوشیدن
معنی وی آن است که آنچه از ظاهر تو زشت است از چشم خلق بپوشی و روح و سر وی آن است که آنچه از باطن تو زشت بود از نظر حق تعالی بپوشی و دانی که هیچ چیز از وی پوشیده نتوان کرد جز بدانکه باطن از آن پاک کنی و پاک بدان شود که برگذشته پشیمانی خوری و عزم کنی که بدان بازنگردی که «التائب من الذنب کمن لاذنب له توبه گناه را ناچیز کند» اگر نتوانی، باری از خجلت و بیم و شرم پرده ای سازی و بر روی آن عورات فروگذاری و شکسته دل و شرمسار پیش حق تعالی بایستی، چون بنده گریخته گناهکار که با دلی پرتشویر پیش خداوند خویش آید و سر از پیش برنیارد از فضیحتی خویش.
استقبال قبله
و معنی وی آن است که روی ظاهر از همه جهت بگرداند و یک جهت شود و سر وی آن است که روی دل از هرچه در دو عالم است بگرداند و به حق تعالی مشغول گرداند تا یک صفت شود و چنان که قبله ظاهر یکی است، قبله دل هم یکی است و آن حق تعالی است و چون دل در وادی اندیشه ها روان باشد، همچنان باشد که روی ظاهر از جوانب گردان بود و چنان که این صورت نماز نبود، این حقیقت نماز نبود و برای این گفت رسول (ص) که هر که در نماز ایستد، و هوا و روی و دل وی با حق تعالی باشد، از نماز بازگردد چنان که گویی از مادر زاده است یعنی پاک از همه گناهان و به حقیقت بدان که چنان که روی ظاهر از قبله برگردانیدن صورت نماز را باطل کند، روی دل از حق گردانیدن و اندیشه های دیگر بردن حقیقت روح نماز را باطل کند، چه ظاهر غلاف باطن است و کار همه آن دارد که در غلاف است و غلاف را بس قدری نیست.
قیام
ظاهر وی آن است که به شخص پیش خدای تعالی ایستی سر در پیش افکنده بنده وار و سر وی آن است که دل از همه حرکات و سکنات فرو ایستد و ملازم خدمت باشد بر سبیل تعظیم و انکسار و اندر این وقت باید که از مقام خویش در قیامت پیش حق تعالی یاد کند در آن وقت که همه اسرار وی آشکارا کند و بر وی عرضه کند و بداند که آن همه اسرار در این وقت حق تعالی را آشکار است، هرچه در دل وی بوده است و هست می بیند و می داند و بر باطن و ظاهر وی مطلع است.
و عجب آن که اگر از اهل صلاح در این وقت در وی نظاره می کند تا نماز چون کند، همه اعضای خود به ادب دارد و از هیچ جانب ننگرد و شرم دارد از وی که اندر نماز شتاب کند یا التفات کند و می داند که حق تعالی به وی می نگرد و آنگاه از وی شرم ندارد و چه جهل باشد بیش از این که از بنده بیچاره که به دست وی هیچ چیز نیست شرم دارد و به سبب نظر وی به ادب باشد و به نظر ملک الملوک باک ندارد و آسان فراگیرد.
و برای این بود که ابوهریره گفت، «یا رسول الله، شرم از خدای تعالی چگونه باید داشت؟» گفت، «چنان که از مصلحی از اهل بیت خویش شرم داری، از وی شرم داری» و به سبب این تعظیم است که گروهی از صحابه چنان ساکن بودندی در نماز که مرغ از ایشان نگریختی و پنداشتی که جماد است و هرکه را عظمت حق تعالی در دل قرار گرفت و می داند که ناظر است به وی، همه اطراف وی خاشع گردد و از این بود که رسول (ص) کسی را دید دست در محاسن می کرد در نماز، گفت، «اگر در دل وی خشوع بودی، دست وی نیز به صفت دل بودی.»
رکوع و سجود
بدان که ظاهر وی تواضع است به تن و مقصود وی تواضع دل است و آن که بداند که روی بر زمین نهادن تمکین عزیزترین اعضاست بر خاک که آن خوارترین چیزهاست تا بداند که اصل وی از خاک است و مرجع وی به خاک خواهد بود، تکبر در خور اصل خویش کند و ناکسی و بیچارگی خود بشناسد.
و همچنین در هر کاری سری و حقیقتی است که چون از آن غافل باشد، از آن کار جز صورت نصیب وی نیامده باشد.
طهارت
و سر طهارت آن است که بدانی که پاکی جامه و پوست پاکی غلاف است و روح این طهارت پاکی دل است به توبه و پشیمانی و دوری از اخلاق ناپسندیده که نظرگاه حق است و جای حقیقت نماز دل است و تن جای صورت نماز است.
عورت پوشیدن
معنی وی آن است که آنچه از ظاهر تو زشت است از چشم خلق بپوشی و روح و سر وی آن است که آنچه از باطن تو زشت بود از نظر حق تعالی بپوشی و دانی که هیچ چیز از وی پوشیده نتوان کرد جز بدانکه باطن از آن پاک کنی و پاک بدان شود که برگذشته پشیمانی خوری و عزم کنی که بدان بازنگردی که «التائب من الذنب کمن لاذنب له توبه گناه را ناچیز کند» اگر نتوانی، باری از خجلت و بیم و شرم پرده ای سازی و بر روی آن عورات فروگذاری و شکسته دل و شرمسار پیش حق تعالی بایستی، چون بنده گریخته گناهکار که با دلی پرتشویر پیش خداوند خویش آید و سر از پیش برنیارد از فضیحتی خویش.
استقبال قبله
و معنی وی آن است که روی ظاهر از همه جهت بگرداند و یک جهت شود و سر وی آن است که روی دل از هرچه در دو عالم است بگرداند و به حق تعالی مشغول گرداند تا یک صفت شود و چنان که قبله ظاهر یکی است، قبله دل هم یکی است و آن حق تعالی است و چون دل در وادی اندیشه ها روان باشد، همچنان باشد که روی ظاهر از جوانب گردان بود و چنان که این صورت نماز نبود، این حقیقت نماز نبود و برای این گفت رسول (ص) که هر که در نماز ایستد، و هوا و روی و دل وی با حق تعالی باشد، از نماز بازگردد چنان که گویی از مادر زاده است یعنی پاک از همه گناهان و به حقیقت بدان که چنان که روی ظاهر از قبله برگردانیدن صورت نماز را باطل کند، روی دل از حق گردانیدن و اندیشه های دیگر بردن حقیقت روح نماز را باطل کند، چه ظاهر غلاف باطن است و کار همه آن دارد که در غلاف است و غلاف را بس قدری نیست.
قیام
ظاهر وی آن است که به شخص پیش خدای تعالی ایستی سر در پیش افکنده بنده وار و سر وی آن است که دل از همه حرکات و سکنات فرو ایستد و ملازم خدمت باشد بر سبیل تعظیم و انکسار و اندر این وقت باید که از مقام خویش در قیامت پیش حق تعالی یاد کند در آن وقت که همه اسرار وی آشکارا کند و بر وی عرضه کند و بداند که آن همه اسرار در این وقت حق تعالی را آشکار است، هرچه در دل وی بوده است و هست می بیند و می داند و بر باطن و ظاهر وی مطلع است.
و عجب آن که اگر از اهل صلاح در این وقت در وی نظاره می کند تا نماز چون کند، همه اعضای خود به ادب دارد و از هیچ جانب ننگرد و شرم دارد از وی که اندر نماز شتاب کند یا التفات کند و می داند که حق تعالی به وی می نگرد و آنگاه از وی شرم ندارد و چه جهل باشد بیش از این که از بنده بیچاره که به دست وی هیچ چیز نیست شرم دارد و به سبب نظر وی به ادب باشد و به نظر ملک الملوک باک ندارد و آسان فراگیرد.
و برای این بود که ابوهریره گفت، «یا رسول الله، شرم از خدای تعالی چگونه باید داشت؟» گفت، «چنان که از مصلحی از اهل بیت خویش شرم داری، از وی شرم داری» و به سبب این تعظیم است که گروهی از صحابه چنان ساکن بودندی در نماز که مرغ از ایشان نگریختی و پنداشتی که جماد است و هرکه را عظمت حق تعالی در دل قرار گرفت و می داند که ناظر است به وی، همه اطراف وی خاشع گردد و از این بود که رسول (ص) کسی را دید دست در محاسن می کرد در نماز، گفت، «اگر در دل وی خشوع بودی، دست وی نیز به صفت دل بودی.»
رکوع و سجود
بدان که ظاهر وی تواضع است به تن و مقصود وی تواضع دل است و آن که بداند که روی بر زمین نهادن تمکین عزیزترین اعضاست بر خاک که آن خوارترین چیزهاست تا بداند که اصل وی از خاک است و مرجع وی به خاک خواهد بود، تکبر در خور اصل خویش کند و ناکسی و بیچارگی خود بشناسد.
و همچنین در هر کاری سری و حقیقتی است که چون از آن غافل باشد، از آن کار جز صورت نصیب وی نیامده باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۵ - پیدا کردن حقیقت قرائت و ارکان نماز
بدان که هر کلمتی را که در نماز بباید گفتن، حقیقتی است که باید معلوم بود و باید که گوینده بدان صفت باشد تا صادق بود مثلا معنی «الله اکبر» آن است که «وی بزرگتر است» اگر این معنی نداند، جاهل باشد و اگر داند، ولیکن در دل وی چیزی است بزرگتر از حق تعالی، صادق نباشد، وی را گویند، «این سخن راست است و تو دروغ می گویی»، و هر گه که چیز دیگر را مطیع تر باشد از آن که حق تعالی را، آن چیز نزدیک وی بزرگتر است و معبود و اله وی آن است که وی مطیع اوست، چنان که حق تعالی گفت، «افرایت من اتخذالهه هویه» و چون گفت، «وجهت وجهی» معنی آن است که روی دل از همه عالم بگردانیدم و به حق تعالی آوردم اگر دل وی در این وقت به هیچ چیز دیگر نگران است این سخن وی دروغ است و چون اول سخن در مناجات با حق تعالی دروغ بود خطر آن معلوم باشد و چون گفت، «حنیفا مسلما» دعوی مسلمانی کرد و رسول (ص) گفت که مسلمان آن کس است که مسلمانان از دست و زبان وی سلامت یابند باید که بدین صفت بود یا عزم کند که چنین کند.
و چون «الحمدالله» گوید، باید که نعمتهای حق تعالی بر دل تازه گرداند و همه دل وی به صفت شکر گردد که این کلمه شکر است و شکر به دل بود و چون «ایاک نعبد» گوید، باید که حقیقت اخلاص بر دل وی تازه شود و چون: «اهدنا» گوید، باید که دل وی به صفت تضرع و زاری شود که سوال هدایت می کند.
و هر کلمتی از تسبیح و تهلیل و قرائت همچنین باید که باشد چنان که می داند و دل وی به صفت آن معنی می گردد و شرح آن دراز باشد.
اگر می باید که از حقیقت نماز نصیب یابد، چنین باید که باشد و اگر نه به صورت بی معنی قناعت کرده باشد.
و چون «الحمدالله» گوید، باید که نعمتهای حق تعالی بر دل تازه گرداند و همه دل وی به صفت شکر گردد که این کلمه شکر است و شکر به دل بود و چون «ایاک نعبد» گوید، باید که حقیقت اخلاص بر دل وی تازه شود و چون: «اهدنا» گوید، باید که دل وی به صفت تضرع و زاری شود که سوال هدایت می کند.
و هر کلمتی از تسبیح و تهلیل و قرائت همچنین باید که باشد چنان که می داند و دل وی به صفت آن معنی می گردد و شرح آن دراز باشد.
اگر می باید که از حقیقت نماز نصیب یابد، چنین باید که باشد و اگر نه به صورت بی معنی قناعت کرده باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۷ - پیدا کردن سنت جماعت
رسول (ص) گفت، «یک نماز به جماعت چون بیست و هفت است تنها»؛ و گفت، «هرکه نماز خفتن به جماعت کند، چنان بود که یک نیمه شب احیاء کرده بود و هرکه نماز بامداد به جماعت کند، چنان بود که جمله شب احیاکرده باشد» و فرمود که هرکه چهل روز نماز به جماعت کند، بر دوام که تکبیر اولش فوت نشود، دو برائت نویسند وی را یکی از دوزخ و یکی از نفاق و از این سبب بود که هرکه را از سلف تکبیر اول فوت شدی سه روز خود را تعزیت می کردی و اگر جماعت فوت شدی هفت روز و سعید بن المسیب می گوید، «بیست سال است تا بانگ نماز نشنیدم الا از پیش به مسجد آمده بودم.»
و بسیاری از علما گفته اند، «کسی را که عذری نباشد و نماز تنها کند درست نبود» پس جماعت مهم باید داشت و آداب امامت و اقتدا نگاه باید داشت اول آن است که امامی نکند الا به دلخوشی قوم، چون وی را کاره باشند حذر کند و چون از وی خواهند بی عذری دفع نکند که فضل امامی بزرگ است و از موذنی بیش است و باید که در طهارت جامه احتیاط کند و برای انتظار جماعت تاخیر نکند که فضیلت اول وقت از آن بیش باشد و صحابه، چون دو تن حاضر شدندی انتظار سیم نکردندی و بر جنازه چون حاضر شدندی انتظار نکردندی و رسول (ص) یکروز دیرتر آمد، انتظار وی نکردندی و عبدالرحمن بن عوف در پیش شد، چون رسول (ص) در رسید یک رکعت فوت شده بود چون نماز تمام کرد ایشان بپرسیدند از آن، رسول (ص) گفت، «نیکو کردید، هر باری همچنین کنید.»
و باید که امامی برای حق تعالی کند با اخلاص و هیچ مزد نستاند و تا صف راست نشود تکبیر نکند و در تکبیرات آواز برداردو نیت امامی کند تا ثواب یابد و اگر نکند جماعت درست نبود و ثواب جماعت نبود.
و قرائت در نماز جهری به آواز خواند و سه نکته به جای آرد، یکی چون تکبیر کند وجهت می خواند و ماموران به فاتحه خواندن مشغول شوند دوم چون فاتحه برخواند، سوره تاخیر کند، چنان که کسی فاتحه نخوانده بود یا تمام نکرده بود تمام کند سوم چون سورت برخواند، چندان آرام گیرد که تکبیر از آخر سوره گسسته شود و مامون جز فاتحه هیچ چیز نخواند سپس امام، مگر دور بایستد و آواز امام نشنود.
و رکوع و سجده سبک کند و سه بار بیش تسبیح نکند و انس گوید که هیچکس سبک نمازتر و تمام نمازتر از رسول (ص) نبود و سبب آن است که از جماعتیان کس باشد که ضعیف بود یا شغلی دارد و باید که ماموم سپس امام رود نه با وی تا پیشانی امام بر زمین نرسد وی به سجود نشود و تا امام به حد رکوع نرسد وی قصد رکوع نکند، که متابعت این بود، اما اگر به عمد در پیش شود نماز باطل گردد.
و چون سلام باز دهد، چندان بیش ننشیند که گوید، «اللهم انت السلام و منک السلام تبارکت ربنا یا ذالجلال و الاکرام»، آنگاه سبک برخیزد و روی به قوم کند و دعا گوید، و قوم پیش از این بازنگردند که مکروه است.
و بسیاری از علما گفته اند، «کسی را که عذری نباشد و نماز تنها کند درست نبود» پس جماعت مهم باید داشت و آداب امامت و اقتدا نگاه باید داشت اول آن است که امامی نکند الا به دلخوشی قوم، چون وی را کاره باشند حذر کند و چون از وی خواهند بی عذری دفع نکند که فضل امامی بزرگ است و از موذنی بیش است و باید که در طهارت جامه احتیاط کند و برای انتظار جماعت تاخیر نکند که فضیلت اول وقت از آن بیش باشد و صحابه، چون دو تن حاضر شدندی انتظار سیم نکردندی و بر جنازه چون حاضر شدندی انتظار نکردندی و رسول (ص) یکروز دیرتر آمد، انتظار وی نکردندی و عبدالرحمن بن عوف در پیش شد، چون رسول (ص) در رسید یک رکعت فوت شده بود چون نماز تمام کرد ایشان بپرسیدند از آن، رسول (ص) گفت، «نیکو کردید، هر باری همچنین کنید.»
و باید که امامی برای حق تعالی کند با اخلاص و هیچ مزد نستاند و تا صف راست نشود تکبیر نکند و در تکبیرات آواز برداردو نیت امامی کند تا ثواب یابد و اگر نکند جماعت درست نبود و ثواب جماعت نبود.
و قرائت در نماز جهری به آواز خواند و سه نکته به جای آرد، یکی چون تکبیر کند وجهت می خواند و ماموران به فاتحه خواندن مشغول شوند دوم چون فاتحه برخواند، سوره تاخیر کند، چنان که کسی فاتحه نخوانده بود یا تمام نکرده بود تمام کند سوم چون سورت برخواند، چندان آرام گیرد که تکبیر از آخر سوره گسسته شود و مامون جز فاتحه هیچ چیز نخواند سپس امام، مگر دور بایستد و آواز امام نشنود.
و رکوع و سجده سبک کند و سه بار بیش تسبیح نکند و انس گوید که هیچکس سبک نمازتر و تمام نمازتر از رسول (ص) نبود و سبب آن است که از جماعتیان کس باشد که ضعیف بود یا شغلی دارد و باید که ماموم سپس امام رود نه با وی تا پیشانی امام بر زمین نرسد وی به سجود نشود و تا امام به حد رکوع نرسد وی قصد رکوع نکند، که متابعت این بود، اما اگر به عمد در پیش شود نماز باطل گردد.
و چون سلام باز دهد، چندان بیش ننشیند که گوید، «اللهم انت السلام و منک السلام تبارکت ربنا یا ذالجلال و الاکرام»، آنگاه سبک برخیزد و روی به قوم کند و دعا گوید، و قوم پیش از این بازنگردند که مکروه است.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۰ - مساله
بدان که آنچه لابد است از نماز گفته آمد و دیگر مسایل چون حاجت افتد بباید پرسید که در چنین کتاب شرح نتوان کرد اما وسوسه در نیت نماز بسیار می باشد، بدین اشارتی کرده آید. بدان که وسوسه نیت کسی را بود که در عقل وی خللی باشد و سودایی بود یا به شریعت جاهل باشد و معنی نیت نداند که نیت تو آن رغبت است که تو را روی به قبله آورد و بر پای انگیخت تا فرمان به جای آری و چنان که تو را اگر کسی گوید، «فلان عالم آید، وی را برپای خیز و حرمت دار»، نگوئی که نیت کردم که بر پای خیزم فلان عالم را برای علم وی به فرمان فلان کس، لیکن بر پای خیزی در وقت و این نیت خود در دل تو باشد، بی آن که به دل گویی یا به زبان و هرچه به دل گویی حدیث نفس بود نه نیت بود نیت آن رغبت بود که تو را بر پای انگیخت، اما باید که بدانی که فرمان چیست و بدانی که ادای نماز پیشین است یا ادای نماز دیگر چون دل از این غافل نبود، همی الله اکبر بگوئی و اگر غافل بود، خود را با یاد دهی و گمان نبری که معنی اداء و فرض، و نماز پیشین همه بیکبار مفصل در دل جمع شود، لیکن چون نزدیک باشد به یکدیگر جمع نماید و این مقدار کفایت بود، چه اگر کسی تو را گوید، «فریضه نماز پیشین گزاری؟» گویی، «آری»، در این وقت که «آری» گویی، جمله آن معانی در دل تو بود و در تفصیل نبود، پس گفت تو با خویشتن تا با یاددهی، همچون گفت آن کس بود و الله اکبر به جای آن بود که گویی «آری» و هرچه بیشتر استقصا کنی دل و نماز بشولیده شود، باید که آسان گیری چون این مقدار کردی به هر صفت که بود بدانی که نماز درست است که نیت نماز همچون نیت کارهای دیگر است و بدین سبب بود که در روزگار رسول (ص) و صحابه، رضوان الله علیهم اجمعین، هیچ کس را وسوسه نیت نبود آن کس که این می نداند از جهل است.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۱ - اصل پنجم (در زکوه است)
بدان که زکوه رکنی از ارکان مسلمانی است که رسول (ص) گفت، «بنای مسلمانی بر پنج اصل است: کلمه لااله الاالله، محمد رسول الله، نماز و زکوه و روزه و حج» و در خبر است که کسانی که زر و سیم دارند و زکوه آن ندهند، هر یکی را داغی بر سینه نهند چنان که به پشت برون آید و هرکه چهارپای دارد و زکوه ندهد، روز قیامت آن چهار پایان را بر وی مسلط کنند تا وی را سرو همی زنند و در زیر پای می اندازند و هرگه که همه بروی برفتند و آخر رسید، آن پیشین باز آید دیگر باره، همچنین زیر پای می سپرند و می روند تا آنگاه که حساب همه خلق بکنند و این اخبار در «صحاح» است پس علم زکوه دانستن بر خداوند مال فریضه است.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۲ - انواع زکوه و شرایط آن
بدان که شش نوع زکوه واجب فریضه است:
نوع اول
زکوه چهارپایان
و آن شتر و گاو و گوسفند است، اما در اسب و خر و دیگر حیوانات زکوه نیست و این زکوه به چهار شرط واجب آید:
شرط اول آن که علفی نباشد، بلکه به چراگاه بود تا بروی مونت بسیار نرود اگر در جمله سال چندانی علف دهند که آن را مونتی شمرند، زکوه بیفتد.
شرط دوم آن که یک سال در ملک وی بماند اگر در میانه از ملک وی بیرون شود زکوه بیفتد، اما نسل و نتاج مال، اگرچه آخر سال آمده باشد در حساب گیرد و زکوه واجب آید به تبعیت اصل مال شرط سیم آن که بدان مال توانگر باشد و در تصرف وی بود، اما اگر گم شده باشد یا ظالمی از وی ستده باشد، بر وی زکوه نباشد، مگر که جمله هر فایده که از وی حاصل آمده باشد به وی رسد، آنگاه زکوه گذشته واجب آید و اگر کسی چندان که مال دارد وام دارد، درست آن است که بر وی زکوه نبود که وی به حقیقت درویش بود.
شرط چهارم آن که نصابی باشد که بدان مقدار توانگر باشد که از مقدار اندک توانگری حاصل نشود.
اما شتر، تا پنج نشود زکوه واجب نیاید و در پنج یک گوسفند واجب آید و در ده شتر دو گوسفند واجب آید و در پانزده سه گوسفند و در بیست چهار و این گوسفند یکساله کم نشاید و اگر بز بود دوساله کم نشاید چون بیست و پنج شتر شود، شتری یک ساله ماده واجب آید اگر ندارد دو ساله نر به جای وی بایستد و تا سی و شش نشود، هیچ چیز واجب نیاید و در سی و شش ماده دو ساله واجب آید و در چهل و شش ماده سه ساله و در شصت و یک ماده چهار ساله و در هفتاد و شش دو ماده دو ساله و در نود و یک دو ماده و یک دو ماده سه ساله و در صد و بیست و یک سه ماده دو ساله و پس از این حساب قرار گیرد، در هر پنجاهی سه ساله ماده و در هر چهلی ماده دو ساله.
اما اگر گاو در وی هیچ چیز واجب نشود تا سی نشود، آنگه در وی یکساله ای واجب شود و دو چهل دو ساله ای، و در شصت دو یکساله و پس از این حساب قرار گیرد، در هر چهل دو ساله ای و در هر سی یکساله ای.
اما گوسفند، در چهل یکی و در صد و بیست و یک دو و در دویست و یک سه و در چهارصد چهار و پس از این حساب کند و در هر صدی یکی و یکساله کم نشاید، و چون دو کس گوسفند در هم آمیخته دارند و هر دو از اهل زکوه باشند که یکی کافر یا مکاتب نباشد، هر دو چون یک مال باشند تا اگر دو چهل بیش ندارند، بر هر یک نیم گوسفند واجب آید و اگر صد و بیست دارند هر دو به هم یک گوسفند کفایت بود.
نوع اول
زکوه چهارپایان
و آن شتر و گاو و گوسفند است، اما در اسب و خر و دیگر حیوانات زکوه نیست و این زکوه به چهار شرط واجب آید:
شرط اول آن که علفی نباشد، بلکه به چراگاه بود تا بروی مونت بسیار نرود اگر در جمله سال چندانی علف دهند که آن را مونتی شمرند، زکوه بیفتد.
شرط دوم آن که یک سال در ملک وی بماند اگر در میانه از ملک وی بیرون شود زکوه بیفتد، اما نسل و نتاج مال، اگرچه آخر سال آمده باشد در حساب گیرد و زکوه واجب آید به تبعیت اصل مال شرط سیم آن که بدان مال توانگر باشد و در تصرف وی بود، اما اگر گم شده باشد یا ظالمی از وی ستده باشد، بر وی زکوه نباشد، مگر که جمله هر فایده که از وی حاصل آمده باشد به وی رسد، آنگاه زکوه گذشته واجب آید و اگر کسی چندان که مال دارد وام دارد، درست آن است که بر وی زکوه نبود که وی به حقیقت درویش بود.
شرط چهارم آن که نصابی باشد که بدان مقدار توانگر باشد که از مقدار اندک توانگری حاصل نشود.
اما شتر، تا پنج نشود زکوه واجب نیاید و در پنج یک گوسفند واجب آید و در ده شتر دو گوسفند واجب آید و در پانزده سه گوسفند و در بیست چهار و این گوسفند یکساله کم نشاید و اگر بز بود دوساله کم نشاید چون بیست و پنج شتر شود، شتری یک ساله ماده واجب آید اگر ندارد دو ساله نر به جای وی بایستد و تا سی و شش نشود، هیچ چیز واجب نیاید و در سی و شش ماده دو ساله واجب آید و در چهل و شش ماده سه ساله و در شصت و یک ماده چهار ساله و در هفتاد و شش دو ماده دو ساله و در نود و یک دو ماده و یک دو ماده سه ساله و در صد و بیست و یک سه ماده دو ساله و پس از این حساب قرار گیرد، در هر پنجاهی سه ساله ماده و در هر چهلی ماده دو ساله.
اما اگر گاو در وی هیچ چیز واجب نشود تا سی نشود، آنگه در وی یکساله ای واجب شود و دو چهل دو ساله ای، و در شصت دو یکساله و پس از این حساب قرار گیرد، در هر چهل دو ساله ای و در هر سی یکساله ای.
اما گوسفند، در چهل یکی و در صد و بیست و یک دو و در دویست و یک سه و در چهارصد چهار و پس از این حساب کند و در هر صدی یکی و یکساله کم نشاید، و چون دو کس گوسفند در هم آمیخته دارند و هر دو از اهل زکوه باشند که یکی کافر یا مکاتب نباشد، هر دو چون یک مال باشند تا اگر دو چهل بیش ندارند، بر هر یک نیم گوسفند واجب آید و اگر صد و بیست دارند هر دو به هم یک گوسفند کفایت بود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۳ - نوع دوم
هرکه را هشتصد من گندم بود یا جو یا مویز، یا خرما یا چیزی که قوت قومی باشد که بدان کفایت توانند کرد چون ملک و برنج و نخود و باقلی و غیر آن، عشر بر وی واجب آید و هرچه قوت نبود چون پنبه و جوز و کتان و میوه های دیگر، در وی عشر نبود و اگر چهارصد من گندم و چهارصد من جو بود، لازم نیاید که نصاب از یک جنس باید که بود و اگر آب جوی و کاریز نباشد، بلکه آب بدبو دهد، نیم ده یک بیش واجب نیاید و نشاید که انگور و رطب دهد، بلکه مویز و خرما دهد مگر چنان بود که از او مویز نیاید، آنگاه روا بود و باید که چون انگور رنگ گرفت و دانه گندم و جو سخت شد، در آن هیچ تصرف نکند تا نخست حزر کند و بداند که نصیب درویشان چند است، آنگاه چون آن مقدار درپذیرفت و بدانست، اگر تصرف کند در جمله روا باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۴ - نوع سیم
در دویست درم نفره پنج درم واجب آید به آخر سال و در بیست دینار زر خالص نیم دینار و آن چهار یک ده یک باشد و چندان که می افزاید هم بدین حساب بود و در هر نفره و خنور زرین و سیمین و ساخت زر و آن زر که بر شمشین باشد و دوات و هرچه روا نباشد داشتن، در همه واجب آید، اما پیرایه ای که روا باشد داشتن مرد و زن را، در وی زکوه واجب نیاید.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۶ - نوع پنجم
هر مسلمانی که شب عید فطر بیش از قوت خویش و قوت عیال خویش که در روز عید به کار برد چیزی زیادت دارد بیرون سرای و جامه و آنچه لابد بود، بر وی صاغی تمام از آن جنس که می خورده است واجب آید و آن سه من باشد کم سه یک منی و اگر گندم خورده باشد جو نشاید و اگر جو خورده باشد گندم نشاید و اگر از هر جنسی خورده باشد، بهترین بدهد و بدل گندم آرد و غیر آن نشاید به نزدیک شافعی و هرکه نفقه وی بر وی واجب آید، صدقه فطر وی واجب آید، چون پدر و مادر و فرزند و بنده و زکوه بنده مشترک بر هر دو شریک بود و زکوه بنده کافر واجب نبود و اگر زن زکات خویش دهد شاید و اگر شوهر بی دستوری او بدهد روا بود.
این قدر از احکام زکوه لابد دانستنی است تا اگر بیرون از این واقعه ای افتد، بداند که بباید پرسید.
کیفیت به دادن زکوه
باید که پنج چیز نگاه دارد در زکوه دادن،
یکی آن که نیت زکوه فریضه بکند و اگر وکیلی فرا دارد؛ در وقت توکیل نیت کند یا وکیل را دستوری دهد تا به وقت دادن نیت کند و چون ولی زکوه مال طفل دهد نیت کند یا وکیل را دستوری دهد تا به وقت دادن نیت کند و چون ولی زکوه مال طفل دهد نیت کند.
دوم آن که چون سالی تمام شد شتاب کند که تاخیر بی عذری نشاید و زکوه فطر از روز عید نشاید تاخیر کردن و تعجیل آن در رمضان روا بود و پیش از رمضان نشاید و تعجیل زکوه مال در جمله سال شاید، به شرط آن که ستاننده تا آخر سال درویش بماند اگر پیش از سال بمیرد، یا توانگر شود یا مرتد شود، زکوه دیگر باره بباید داد.
سوم آن که زکوه هر جنسی از آن جنس دهد، اگر زر بدل سیم دهد و گندم بدل جو یا مالی دیگر به مقدار قیمت، به مذهب شافعی روا نباشد.
چهارم آن که صدقه جایی دهد که مال آنجا باشد که درویشان چشم در مال او دارند و اگر به شهر دیگری دهد، درست آن است که زکوه از او بیفتد.
پنجم آن که زکوه بر هشت قوم قسمت کند، آن مقدار که بود، چنان که از هر قومی سه تن کم نباشد، جمله بیست و چهار بشود اگر یک درم زکوه بود به مذهب شافعی واجب بود که بدین همه رساند و به هشت قسم برابر بکند آنگاه هر یک قسم میان سه تن قسمت کند یا زیادت چنان که خواهد، اگرچه برابر نبود و در این روزگار سه قوم کمتر باید: غازی و مولفه و عامل زکوه، اما فقیر و مسکن و مکاتب و ابن السبیل و وامدار باید، پس هر کسی را زکوه به پانزده کس کم نباید داد به نزدیک شافعی و مذهب شافعی در این دو مساله دشوار است آن که بدل نشاید و آن که به همه باید رسانید و بیشتر مردمان به مذهب ابوحنیفه می گیرند در این دو مساله و ما امید داریم که بدین ماخوذ نباشند انشاءالله تعالی.
این قدر از احکام زکوه لابد دانستنی است تا اگر بیرون از این واقعه ای افتد، بداند که بباید پرسید.
کیفیت به دادن زکوه
باید که پنج چیز نگاه دارد در زکوه دادن،
یکی آن که نیت زکوه فریضه بکند و اگر وکیلی فرا دارد؛ در وقت توکیل نیت کند یا وکیل را دستوری دهد تا به وقت دادن نیت کند و چون ولی زکوه مال طفل دهد نیت کند یا وکیل را دستوری دهد تا به وقت دادن نیت کند و چون ولی زکوه مال طفل دهد نیت کند.
دوم آن که چون سالی تمام شد شتاب کند که تاخیر بی عذری نشاید و زکوه فطر از روز عید نشاید تاخیر کردن و تعجیل آن در رمضان روا بود و پیش از رمضان نشاید و تعجیل زکوه مال در جمله سال شاید، به شرط آن که ستاننده تا آخر سال درویش بماند اگر پیش از سال بمیرد، یا توانگر شود یا مرتد شود، زکوه دیگر باره بباید داد.
سوم آن که زکوه هر جنسی از آن جنس دهد، اگر زر بدل سیم دهد و گندم بدل جو یا مالی دیگر به مقدار قیمت، به مذهب شافعی روا نباشد.
چهارم آن که صدقه جایی دهد که مال آنجا باشد که درویشان چشم در مال او دارند و اگر به شهر دیگری دهد، درست آن است که زکوه از او بیفتد.
پنجم آن که زکوه بر هشت قوم قسمت کند، آن مقدار که بود، چنان که از هر قومی سه تن کم نباشد، جمله بیست و چهار بشود اگر یک درم زکوه بود به مذهب شافعی واجب بود که بدین همه رساند و به هشت قسم برابر بکند آنگاه هر یک قسم میان سه تن قسمت کند یا زیادت چنان که خواهد، اگرچه برابر نبود و در این روزگار سه قوم کمتر باید: غازی و مولفه و عامل زکوه، اما فقیر و مسکن و مکاتب و ابن السبیل و وامدار باید، پس هر کسی را زکوه به پانزده کس کم نباید داد به نزدیک شافعی و مذهب شافعی در این دو مساله دشوار است آن که بدل نشاید و آن که به همه باید رسانید و بیشتر مردمان به مذهب ابوحنیفه می گیرند در این دو مساله و ما امید داریم که بدین ماخوذ نباشند انشاءالله تعالی.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۴۱ - آداب ستاننده زکوه
ستاننده صدقه باید که پنج وظیفه نگاه دارد:
وظیفه اول آن که بداند که حق تعالی چون بندگان خود را محتاج آفرید به مال، بدان سبب مال بسیار در دست بندگان نهاد، لیکن گروهی که در حق ایشان زیادت عنایتی بود، ایشان را از مشغله و وبال دنیا صیانت کرد و بار و رنج کسب و حفظ دنیا بر توانگران هاد و ایشان را فرمود که قدر حاجت به بندگانی که عزیزتر می رسانند تا آن عزیزان از بار دنیا رسته باشند و یک همت و یک اندیشه باشند در طاعت حق تعالی و چون به سبب حاجتی پراکنده همت شوند، قدر حاجت از دست توانگران بدیشان می رسد تا به برکت دعا و همت ایشان کفارتی بود توانگران را، پس درویش آنچه بستاند باید که بر آن نیت ستاند که به کفایت خود صرف کند تا فراغت طاعت بیابد و قدر این نعمت بداند که توانگر را سخره وی کرده اند تا به وی به عبادت پردازد و این چنان بود که ملوک دنیا غلامان خاص خود را که نخواهند که هیچ از خدمت غایب باشند، نگذارند که به کسب دنیا مشغول شوند.
لیکن روستاییان را و بازاریان را که خدمت خاص را نشایند، سخره ایشان کنند و از ایشان خراج و ضزیبه می ستانند و در جامگی غلامان می کنند و چنان که مقصود ملک از همه، استخدام این خواص بود،مراد حق تعالی از جمله خلق، عبادت حضرت ربوبیت است و برای این گفت، «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»، پس درویش باید که آنچه ستاند بدین نیت ستاند و برای این گفت رسول (ص) که «مزد دهنده بیش از مرد ستاننده نیست، چون به حاجت ستاند» و این کسی بود که قصد وی فراغت دین بود.
وظیفه دوم آن که ستاننده از حق تعالی ستاند و از او بیند، و توانگر را مسخر شناسد از جهت وی که وی را به موکل الزام کرده است تا این بدو دهد و موکل وی ایمانی است که وی را داده است به آن که سعادت و نجات او در صدقه بسته است و اگر این موکل نبودی یک حبه به کس ندادی، پس منت از آن است که وی را موکل الزام کرده است و چون بدانست که دست توانگر واسطه و مسخر است، باید که وی را نیز به واسطه بیند و شکر گوید، «فان من لم یشکر الناس لم یشکر الله» که حق تعالی آن که خالق افعال بندگان است، بر ایشان ثنا می گوید، چنان که گفت، «نعم العبد انه اوب» و گفت، «انه کان صدیقانبیا» و امثال این: برای آن که هرکه را واسطه با خیری گردانید وی را عزیز کرد، چنان که گفت، «طوبی لمن خلقه للخیر و یسرت الخیر علی یدیه»، پس قدر عزیزان وی بباید شناخت و معنی شکر این بود و باید که وی را دعا گوید و بگوید، «طهر الله قبلک فی قلوب الابرار، وزکی عملک فی عمل الاخیار و صلی علی روحک فی ارواح الشهداء».
و در خبر است که هرکه با شما نیکویی کند مکافات کنید. اگر نتوانید چندان دعا کنید که دانید که مکافات تمام شد و تماشاگر بدان بود که عیب صدقه پوشیده دارد و اندک آن اندک نداند و حقیر نشناسد، چنان که شرط دهنده آن است که آنچه دهد، اگرچه بسیار بود، آن را حقیر دارد و به چشم تعظیم بدان ننگرد.
وظیفه سوم آن که هرچه از حلال نباشد نستاند، از مال ظالمان هیچ چیز نستاند و از مال کسی که ربوا دهد و احتیاط این بکند.
وظیفه چهارم آن که چندان بیش نستاند که بدان محتاج بود اگر به سبب سفری ستاند، بیش از زاد و کرا نستاند و اگر وام دار بود، بیش از آن نستاند و اگر در کفایت عیال او ده درم بیش نیاید، یازده نستاند که آن یک درم حرام ود و اگر در خانه چیزی دارد از قماش و جامه پوشیدنی که زیادت بود، نشاید که زکوه ستاند.
وظیفه پنجم آن که اگر زکوه دهنده عالم نباشد که از کدام سهم است، بپرسد که این از سهم مساکین می دهی یا از سهم غارم مثلا تا اگر وی بدان صفت نباشد و مقدار هشت یک زکوه خویش به وی دهد، نستاند که به مذهب شافعی جمله به یک تن نتوان داد.
وظیفه اول آن که بداند که حق تعالی چون بندگان خود را محتاج آفرید به مال، بدان سبب مال بسیار در دست بندگان نهاد، لیکن گروهی که در حق ایشان زیادت عنایتی بود، ایشان را از مشغله و وبال دنیا صیانت کرد و بار و رنج کسب و حفظ دنیا بر توانگران هاد و ایشان را فرمود که قدر حاجت به بندگانی که عزیزتر می رسانند تا آن عزیزان از بار دنیا رسته باشند و یک همت و یک اندیشه باشند در طاعت حق تعالی و چون به سبب حاجتی پراکنده همت شوند، قدر حاجت از دست توانگران بدیشان می رسد تا به برکت دعا و همت ایشان کفارتی بود توانگران را، پس درویش آنچه بستاند باید که بر آن نیت ستاند که به کفایت خود صرف کند تا فراغت طاعت بیابد و قدر این نعمت بداند که توانگر را سخره وی کرده اند تا به وی به عبادت پردازد و این چنان بود که ملوک دنیا غلامان خاص خود را که نخواهند که هیچ از خدمت غایب باشند، نگذارند که به کسب دنیا مشغول شوند.
لیکن روستاییان را و بازاریان را که خدمت خاص را نشایند، سخره ایشان کنند و از ایشان خراج و ضزیبه می ستانند و در جامگی غلامان می کنند و چنان که مقصود ملک از همه، استخدام این خواص بود،مراد حق تعالی از جمله خلق، عبادت حضرت ربوبیت است و برای این گفت، «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»، پس درویش باید که آنچه ستاند بدین نیت ستاند و برای این گفت رسول (ص) که «مزد دهنده بیش از مرد ستاننده نیست، چون به حاجت ستاند» و این کسی بود که قصد وی فراغت دین بود.
وظیفه دوم آن که ستاننده از حق تعالی ستاند و از او بیند، و توانگر را مسخر شناسد از جهت وی که وی را به موکل الزام کرده است تا این بدو دهد و موکل وی ایمانی است که وی را داده است به آن که سعادت و نجات او در صدقه بسته است و اگر این موکل نبودی یک حبه به کس ندادی، پس منت از آن است که وی را موکل الزام کرده است و چون بدانست که دست توانگر واسطه و مسخر است، باید که وی را نیز به واسطه بیند و شکر گوید، «فان من لم یشکر الناس لم یشکر الله» که حق تعالی آن که خالق افعال بندگان است، بر ایشان ثنا می گوید، چنان که گفت، «نعم العبد انه اوب» و گفت، «انه کان صدیقانبیا» و امثال این: برای آن که هرکه را واسطه با خیری گردانید وی را عزیز کرد، چنان که گفت، «طوبی لمن خلقه للخیر و یسرت الخیر علی یدیه»، پس قدر عزیزان وی بباید شناخت و معنی شکر این بود و باید که وی را دعا گوید و بگوید، «طهر الله قبلک فی قلوب الابرار، وزکی عملک فی عمل الاخیار و صلی علی روحک فی ارواح الشهداء».
و در خبر است که هرکه با شما نیکویی کند مکافات کنید. اگر نتوانید چندان دعا کنید که دانید که مکافات تمام شد و تماشاگر بدان بود که عیب صدقه پوشیده دارد و اندک آن اندک نداند و حقیر نشناسد، چنان که شرط دهنده آن است که آنچه دهد، اگرچه بسیار بود، آن را حقیر دارد و به چشم تعظیم بدان ننگرد.
وظیفه سوم آن که هرچه از حلال نباشد نستاند، از مال ظالمان هیچ چیز نستاند و از مال کسی که ربوا دهد و احتیاط این بکند.
وظیفه چهارم آن که چندان بیش نستاند که بدان محتاج بود اگر به سبب سفری ستاند، بیش از زاد و کرا نستاند و اگر وام دار بود، بیش از آن نستاند و اگر در کفایت عیال او ده درم بیش نیاید، یازده نستاند که آن یک درم حرام ود و اگر در خانه چیزی دارد از قماش و جامه پوشیدنی که زیادت بود، نشاید که زکوه ستاند.
وظیفه پنجم آن که اگر زکوه دهنده عالم نباشد که از کدام سهم است، بپرسد که این از سهم مساکین می دهی یا از سهم غارم مثلا تا اگر وی بدان صفت نباشد و مقدار هشت یک زکوه خویش به وی دهد، نستاند که به مذهب شافعی جمله به یک تن نتوان داد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۴۴ - فریضه روزه
بدان که شش چیز واجب است:
یکی آن که اول ماه رمضان طلبد تا بر وی معلوم شود که بر بیست و نه است یا بر سی و بر قول یکی گواه عدل اعتماد روا بود و در عید دو گواه کم نشاید و هرکه از معتمدی بشنید که نزدیک او راستگوی بود، روزه بر او واجب شد، اگرچه قاضی به قول او حکم نکند، و اگر شهری دیگر دیده باشند که به شانزده فرسنگ دورتر بود، بر این قوم واجب نبود و اگر کمتر بود واجب شود.
یکی آن که اول ماه رمضان طلبد تا بر وی معلوم شود که بر بیست و نه است یا بر سی و بر قول یکی گواه عدل اعتماد روا بود و در عید دو گواه کم نشاید و هرکه از معتمدی بشنید که نزدیک او راستگوی بود، روزه بر او واجب شد، اگرچه قاضی به قول او حکم نکند، و اگر شهری دیگر دیده باشند که به شانزده فرسنگ دورتر بود، بر این قوم واجب نبود و اگر کمتر بود واجب شود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۴۵ - فریضه دوم
نیت است و هر شبی باید نیت کند و با یاد آورد که این روزه رمضان است و فریضه است و اداست و هر مسلمان که با این یاد آورد، خود دل او از نیت خالی نبود و شب شک اگر گوید که نیت کردم که فردا روزه دارم اگر اول ماه رمضان باشد، آن نیت درست نبود تا آنگاه که شک برخیزد به قول معتمدی و در شب بازپسین روا بود، اگرچه در شک بود که اصل آن است که رمضان هنوز نگذشته است.
و کسی را که در جای تاریک بازداشته باشند، به اندیشه و جهاد وقت به جای آورد و بر آن اعتماد کند، درست بود و اگر به شب نیت کند بدانکه چیزی بخورد، نیت باطل نشود، بلکه اگرداند که حیض منقطع خواهد شد، نیت کند و حیض منقطع شود، روزه درست بود.
و کسی را که در جای تاریک بازداشته باشند، به اندیشه و جهاد وقت به جای آورد و بر آن اعتماد کند، درست بود و اگر به شب نیت کند بدانکه چیزی بخورد، نیت باطل نشود، بلکه اگرداند که حیض منقطع خواهد شد، نیت کند و حیض منقطع شود، روزه درست بود.