عبارات مورد جستجو در ۴۹۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۰
آن روی ترش نگر چو قندستانی
وان چشم خوشش نگر چو هندوستانی
پیش قد او صف زده سروستانی
پیش کف او شکسته هر دستانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۸
از جان بگریزم ار ز جان بگریزی
از دل بگریزم ار از آن بگریزی
تو تیری و ما همچو کمانیم هنوز
تیری چه عجب گر ز کمان بگریزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴۹
مانندهٔ گل ز اصل خندان زادی
وز طالع و بخت خویش شادی شادی
سرسبز چو شاخ گل و آزاده چو سرو
سروی عجبی که از زمین آزادی
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۱۲
چو برگ، بر سر حاصل نمی‌توان لرزید
کجاست سنگ، که دل از ثمر گرفت مرا
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۴۵۶
در گوشه قفس مگر از دل برآورم
این خارهاکه در دلم از آشیانه است
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۵۷۱
چون شمع، با سری که به یک موی بسته است
می‌بایدم ز پیش نسیم سحر گذشت
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۶۸
پیراهنی که می‌طلبی از نسیم مصر
دامان فرصتی است که از دست داده‌ای
عطار نیشابوری : خسرونامه
در صفت دف
یکی صورت درآمد ماه پیکر
نهاده همچو گردون پای بر سر
رخی مانند ماه آسمان داشت
ولیک از پنج ماه نوفغان داشت
تپانچه بر رخ چون ماه میخورد
چنان کز درد آن فریاد میکرد
چنان میتافت رویش از برون دست
که از چستی بچنبر می برون جست
چو آوازش بچنبر جان برآورد
سر بسیار کس در چنبر آورد
چو گردون چنبری گشت آشکاره
جلاجل چنبرش همچون ستاره
سه چیز مختلف او را تن آمد
ز حیوان ونبات و معدن آمد
دو روی و چار گوشش بود و سرنه
بسی زد حلقه از هر سوی و درنه
چو می بنواخت از مهر دلش دوست
ازان شادی نمیگنجید در پوست
اگرچه دید روی دوست بیرون
نیامد پیش او از پوست بیرون
اگرچه پوست از آهو رسیدش
ولی شیرافگنی نیکو رسیدش
چو آن بی پا و سر برداشت آواز
نمیدانست کس از پای، سر، باز
چو آواز خوشش بیهوش میداشت
خوش آوازی خود را گوش میداشت
بهر پرده رهش پیوسته بودی
ولکین پردهٔ او بسته بودی
نگاری ماهروی از پرده برخاست
بزد آن کوژ را در پردهٔ راست
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۱۹
گه خستهٔ لن ترانیم موسی وار
گه کشتهٔ نامرادیم یحیی وار
هر لحظه به سوزنی دگر مانده باز
در رشته کشم غمی دگر عیسی وار
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۰
ما هر ساعت ذخیرهٔ جان بنهیم
تا آن ساعت که از غم جان برهیم
خود را شب و روز همچو پروانه زشوق
بر شمع همی زنیم تا جان بدهیم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۱
ای پیش تو سرو و ماه پیوسته رهی
با قد چو سرو و با رخ همچو مهی
مه چهره و سرو قد بسی هست ولیک
تابندهتر است ماه بر سروِ سهی
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۱۶
آن خندهٔ خوش اگرچه پیوسته بهَست
اما به هزار و به آهسته بهَست
در بند درِ پستهٔ شورانگیزت
کان شوری پسته نیز در بسته بهَست
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۲
گاهی چو گهر ز تیغ میتابی تو
گاه از دل پر دریغ میتابی تو
ای ماه زمین و آسمان جانم سوخت
آخر ز کدام میغ میتابی تو
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۶۱
مهتاب افتاد در گلستان امشب
گل روی نمود سوی بستان امشب
در ده می گلرنگ که مینتوان خفت
از مشغلهٔ هزار دستان امشب
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۱
ای صبح به یک نَفَس سبق چون بُردی
روشن به شبِ تیره شبیخون بُردی
دعوی کردی که صادقم دم دادی
کاذب بودی به خنده بیرون بُردی
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۱۸
ای شب تو طریقِ زلفِ جانان داری
یعنی نتوان گفت که پایان داری
ای صبح مرا جان به لب آمد امشب
آخر نَفَسی بزن اگر جان داری
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۶
در عشق چو شمع من به سوزم زنده
در سوز بروی دلفروزم زنده
امشب همه گردِ من درآیند به جمع
زیرا که چو شمع تا به روزم زنده
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۳۷
شمعم که چنین زار و نزار آمدهام
در سوختن و گریهٔ زار آمدهام
از اشک نمیرد آتشِ من همه شب
چون شمع ز آتش اشکبار آمدهام
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳
بیماری شمع بین و آن مردن او
تب دارد و می‌رود عرق از تن او
بر شمع دلم سوخت که در بیماری
کس بر سر او نیست به جز دشمن او
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴
سیمین ز نخت که جان از آن بنماید
سییبی است که دانه از میان بنماید
در خنده بار دانه ماند لب تو
کز دانه لعلش استخوان بنماید