عبارات مورد جستجو در ۲۲۶ گوهر پیدا شد:
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
ای نه فلک از کلک تو در تحت رقوم
وی یافته از تو رونق احکام نجوم
نی نی غلطم، غلط که جز خط تو نیست
امروز محیط مرکز علم علوم
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۶
علمی است که از لاو لَمت برهاند
وز درد سر معلّمت برهاند
یک منع به توجیه بکن نفست را
تا از لَم و لا نسلّمت برهاند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳۱
از علم همه حلم و تواضع زاید
وز جهل همه گَند دماغ افزاید
بگذار دماغ اگر که علمت باید
پوسیده دماغ علم را کی شاید
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۳۴
حیران کارخانه صنعم که صد گره
در کار عقل مصلحت اندیش ازو بود
ترکیب خاک پشه نگه کن که با وجود
گر ذره یی سه بخش کنی بیش ازو بود
با این تنی که از سر سوزن بسی است کم
نیشیست کاستخوان بدن ریش ازو بود
ایرانشان : کوش‌نامه
بخش ۱۷ - فرستادن مانوش نه پاره کتاب پیش کوش
ز کردار شه گشت مانوش شاد
به دستور خویش این سخن برگشاد
فرستاد نُه پاره دفتر به شاه
که هر یک سوی دانشی برد راه
چو دریای دانش مر آن هر یکی
فزون آمدی هر یکی بر یکی
از آن نُه، دو اندر پزشکی نمود
که اندر جهان آن پزشکی نبود
یکی انکست عرش را بود نام
که دانا ز خواندن شود شادکام
دگر علم بقراط اندر فصول
که مردم ز خواندن نگردد ملول
چهارم کتابی که خوانی علل
که آن را نیابی به گیتی بدل
بَلیناس گفته ست و گفتار اوی
همی جان فزاید به دیدار اوی
وز اخبار شاهان فرستاد پنج
که هر کس ز گیتی چه دیده ست رنج
همه داستانهای شاهان روم
ز کردارشان اندر این مرز و بوم
ملا احمد نراقی : باب دوم
فصل هفتم - تقابل صفات فاضله و اوصاف نکوهیده
از آنچه گفتیم معلوم شد که در برابر هر صفت نیکی، اخلاق رذیله غیر متناهیه‌ای از دو طرف افراط و تفریط است و لیکن هر یک را اسم معین و نام علیحده‌ای نیست، بلکه شمردن جمیع ممکن نیست، و شمارش تعداد جمیع در شأن علم اخلاق نیست، بلکه وظیفه آن بیان قاعده کلیه آن است که جمیع در تحت آن مندرج باشند.
و قاعده کلیه، آن است که دانستی که اوصاف حمیده، حکم وسط را دارند، و انحراف از آنها به طرف افراط یا تفریط هر یک که باشد مذموم است، و از اخلاق رذیله است.
پس در مقابل هر جنسی از صفات فاضله، دو جنس از اوصاف رذیله متحقق خواهد بود و چون دانستی که اجناس و سر فضایل چهارند، پس اجناس رذایل هشت خواهند بود و رذیله ضد حکمت است.
یکی «جربزه» که کار فرمودن فکر است در زاید از آنچه سزاوار است، و عدم ثبات فکر در موضعی معین، و این در طرف افراط است .
و دیگری «بلاهت»، و آن معطل بودن قوه فکریه و کار نفرمودن آن در قدر ضرورت یا کمتر از آن است و این در طرف تفریط است و گاهی از اول به فطانت و از دوم به جهل بسیط تعبیر می شود.
و دو تا در مقابل شجاعت‌اند: یکی «تهور»، که آن رو آوردن به اموری است که عقل حکم به احتراز از آنها می نماید، و این در طرف افراط است، و دیگری «جبن»، و آن رو گردانیدن از چیزهایی است که نباید از آنها روگردانید و آن در جانب تفریط است.
و دو تا در برابر عفت‌اند: یکی «شره»، که عبارت از غرق شدن در لذات جسمیه است بدون ملاحظه حسن آن در شریعت مقدسه یا به حکم عقل، و این افراط است، و دیگری «خمود»، و آن میرانیدن قوه شهویه است به قدری که ترک کند آنچه را که از برای حفظ بدن یا بقاء نسل ضروری است، و این تفریط است.
و دو تا در إزای عدالت‌اند: یکی «ظلم»، که تصرف کردن در حقوق مردم و اموال آنهاست بدون حقی، و این افراط است، و دیگری «تمکین ظالم را از ظلم بر خود آن شخص بر سبیل خواری و مذلت با وجود قدرت بر دفع آن».
و لیکن این در عدالت به معنی مصطلح در میان اکثر مردم است و اما بنا به تفسیری که گذشت که عدالت عبارت است از: اطاعت قوه عملیه از برای قوه عاقله و ضبط عقل عملی جمیع قوی را در تحت فرمان عقل نظری، این از برای عدالت یک طرف خواهد بود که ظلم و جور باشد، و جمیع صفات رذیله ذمیمه داخل در آن خواهد بود، و مخصوص نخواهد بود به تصرف در اموال و حقوق مردم بدون جهت شرعیه، زیرا که عدالت به این معنی جامع جمیع صفات کمالیه است پس ظلمی که مقابل و ضد آن است شامل جمیع اوصاف نقص خواهد بود.
و مخفی نماند که آنچه که مذکور شد از اخلاق ذمیمه، اجناس دو طرف افراط و تفریط فضایل اربع‌اند، و همچنانکه از برای فضایل مذکوره انواعی بسیار است که مندرج در تحت آنها هستند، همچنین از برای هر یک از رذایل نیز انواعی بی شماری است که مندرج در آن و ناشی از آن است همچنانکه از جربزه حاصل می شود: مکر و حیله و از بلاهت: حمق و جهل مرکب و از تهور می رسد: تکبر و لاف و گردن کشی و عجب.
و از جبن سوءظن و جزع و دنائت و از شره متولد می شود: حرص و بی شرمی و بخل و اسراف و ریا و حسد و از خمود ناشی می شود قطع نسل و امثال آن و علمای اخلاق، بسیاری از آنها را شرح داده و بیان نموده‌اند، و ما نیزآنها را در این کتاب بیان می کنیم.
و دانستی که بعضی از آنها متعلق است به قوه عاقله، و برخی به غضبیه، و طایفه ای به شهویه، و بعضی به دو یا به سه قوه پس ما آنها را در چهار مقام بیان می کنیم و بدان که والد ماجد حقیر طاب ثراه ابتدا بر سبیل اجمال، جمیع اخلاق را از فضایل و رذائل بیان فرموده اند، و بعد از آن در مقامات اربع، تفصیل آنها و معانی و معالجات و سایر متعلقات آنها را بیان کرده‌اند، و چون فایده‌ای چندان بر ذکر اجمال مترتب نیست، ما در این کتاب متعرض آن نشدیم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل پنجم - حکمت علم به حقایق اشیاست
اما ضد این دو جنس که حد اعتدال آنها بوده باشد: پس دانستی که آن حکمت است، که عبارت است از علم به حقایق اشیاء و شکی نیست که صفت علم، افضل اوصاف کمال، و اشرف نعوت جمال از برای نفس انسانی است، بلکه بالاترین صفات ربوبیت است و به واسطه علم، انسان به شرف جوار رب العالمین می رسد، و به سبب آن داخل عالم ملائکه مقربین می شود، حیات ابدی از برای انسان از آن است و سعادت سرمدی از برای این نوع، به توسط آن عقلیه و نقلیه متطابق، و جمیع اهل ملل و ادیان متفق‌اند بر اینکه بدون معرفت و علم محرم حرم انس پروردگار نتوان شد، و قدم بر بساط قرب حضرت آفریدگار نتوان نهاد و در حکمت حقه ثابت و مبین است که علم و تجرد را دست در گردن یکدیگر است هر قدر که نفس را صفت علم زیاد می شود تجرد آن نیز زیاد می گردد و شبه‌ای نیست که مرتبه تجرد بالاترین مرتبه ای است که از برای انسان متصور است، زیرا که به واسطه تجرد، شباهت اهل «عالم ملکوت»، و موافقت به سکان قدس «عالم جبروت» به هم می رساند.
و از جمله علوم معرفت خداوند سبحانه و تعالی است، که سبب ایجاد عالم «علوی» و «سفلی» است همچنان که در «حدیث قدسی» وارد است که «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف» یعنی «گنجی بودم پنهان، خواستم که شناخته شوم، پس مخلوقات را خلق کردم تا مرا بشناسند».
علاوه بر اینکه علم، خود فی نفسه لذیذ و محبوب و مرغوب و مطلوب است، لذت و ابتهاجی که از برای اهل معرفت حاصل است هرگز از برای ایشان میسر نیست، و سرور و انبساطی که از فهمیدن مسأله‌ای از مسائل علمیه هم می رسد از هیچ یک از لذات جسمیه حاصل نمی شود.
و از جمله فوائد علم در دنیا، عزت و اعتبار در نزد اخیار و اشرار، و شرف و احترام در نزد جمیع طوایف انام است حکم علما در نزد پادشاهان ذوی الاقتدار، مطاع، و اقوال ایشان در پیش سلاطین کامکار لازم الاتباع و حکیم مطلق جل شأنه به حکمت کامله خود «طباع جمیع خاص و عام را «مجبول» فرموده است بر تعظیم اهل علم و احترام ایشان و اطاعت و انقیادشان، بلکه سایر حیوانات از بهایم و سباع که مطیع انسان و مسخر در تحت قدرت ایشان‌اند نیست مگر به آنچه مخصوص به آن است از قوه ادراک و تمیز و اگر به دیده تحقیق نظر کنی و از احوال افراد مردم تفحص نمائی می بینی که هر که بر دیگری تفوق و زیادتی دارد خواه در جاه و منصب و خواه در مال و دولت یا غیر این ها، سبب اختصاص او به زیادتی ادراک و تمیزی است که در اوست اگر چه از بابت مکر و حیله و شیطنت و خدعه باشد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
شرافت و فضیلت علم
و آیات و اخباری که در شرافت علم و فضیلت آن و وجوب تحصیل آن رسیده بیش از آن است که بتوان در یک مقام جمع نمود و لیکن ما بعضی از آنها را ذکر می کنیم.
پروردگار عالم جل شأنه می فرماید: «انما یخشی الله من عباده العلماء» یعنی «از بندگان خدا علما از خدا می ترسند و بس» و ایضا می فرماید: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون» یعنی «آیا کسانی که عالم هستند و کسانی که عالم نیستند در مرتبه با یکدیگر مساوی هستند؟ نه چنین است» و باز می فرماید: «و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون» یعنی «ما در قرآن مثالها از برای مردمان بیان می فرمائیم و نمی فهمند آنها را مگر اهل علم» و باز می فرماید: «و من یوت الحکمه فقد أوتی خیرا کثیرا» یعنی: «هر که عطا کرده باشد به او علم و دانشمندی، به تحقیق که خیر بسیار به او اعطا کرده شده است».
و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرموده اند که «علماء ورثه انبیاء هستند» و در حدیث دیگر است که فرمودند: «خداوندا رحمت کن خلفای مرا، بعضی عرض کردند: یا رسول الله کیستند خلفا تو؟ فرمودند: کسانی که بعد از من بیایند و احادیث و آداب مرا روایت کنند و به مردم برسانند» و نیز از آن حضرت مروی است که فرمودند: «یا اباذر ساعتی نشستن در مجلسی که در آن گفتگوی علمی باشد بهتر است در نزد خدا، و محبوب تر است از بیداری هزار شب، که در هر شبی هزار رکعت نماز خوانده شود، و محبوب تر است از هزار جهاد در راه خدا، و از دوازده هزار مرتبه ختم قرآن، و عبادت یک سال که روزهای آن را روزه بگیرند و شبهای آن را احیاء بدارند و هر که از خانه خود بیرون رود به قصد اخذ مسأله ای از مسائل علمیه به هر قدمی که برمی‌دارد خداوند عالم می نویسد از برای او ثواب پیغمبری از پیغمبران، و ثواب هزار شهید از شهدای جنگ بدر، و به هر حرفی که از عالم بشنود یا بنویسد شهری در بهشت به او عطا می فرماید، و طالب علم را خدا دوست می دارد، و ملائکه و پیغمبران او را دوست دارند، و دوست ندارد علم را مگر اهل سعادت» پس فرمودند: «خوشا بحال طالبان علم، و نظر کردن به روی عالم بهتر است از آزاد کردن هزار بنده و هر که دوست دارد علم را بهشت از برای او واجب است و داخل صبح و شام می شود با خوشنودی خدا و از دنیا نمی رود مگر اینکه از شراب کوثر بنوشد و از میوه بهشت بخورد و در قبر کرم بدن او را نمی خورد و در بهشت رفیق خضر علیه السلام خواهد بود.
و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که فرمودند: «اگر مومنی بمیرد و از او بماند ورقی که در آن مسأله ای علمیه نوشته شده باشد آن ورق حجابی خواهد بود میان او میان آتش، و به هر حرفی که در آن ورق نوشته باشد خداوند عالم شهری به او عطا خواهد کرد که هفت برابر تمام دنیا باشد».
و حضرت سید الساجدین علیه السلام فرمودند که «اگر مردم بدانند آنچه را که در طلب علم هست، هر آینه به طلب علم خواهند رفت اگر چه باید خونهای ایشان ریخته شود و به دریاها فرو روند».
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که فرمودند: «عالمی که به علم خود عمل کند بهتر است از هفتاد هزار عابد».
و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمودند: «اگر مردم فضیلت شناخت خدا را بدانند چشم نخواهند انداخت به متاع دنیا و نعمتهای آن، و دنیا در پیش ایشان کمتر خواهد بود از آنچه بر آن راه می روند که خاک باشد، و متنعم و متلذذ خواهند شد به معرفت خدا مانند تلذذ کسی که همیشه در روضه های بهشت با اولیاء الله بوده باشد به درستی که معرفت خدا انیس است از هر وحشتی، و رفیق است در هر تنهائی، و نور هر ظلمتی است، و قوت هر ضعیفی است، و شفای هر دردی است».
و از حضرت امام رضا علیه السلام روایت شده است که آن حضرت از پدران خود روایت فرمودند که «حضرت رسول علیه السلام فرمودند که «بر هر مسلمی واجب است طلب علم، پس بطلبید علم را از جائی که مظنه آن را دارید و کسب کنید آن را از اهلش، به درستی که تعلیم گرفتن علم از برای خدا حسنه است و طلب آن عبادت است و ذکر کردن آن با یکدیگر تسبیح پروردگار است و عمل کردن به آن جهاد در راه خداست و یاد دادن آن به کسی که نمی داند تصدق کردن است و رسانیدن به اهلش تقرب به خداست، زیرا که به وسیله آن دانسته می شود مسائل حلال و حرام و به وسیله آن روشن و ظاهر می شود راه بهشت و آن انیس است در وحشت و مصاحب و رفیق است در تنهائی و غربت و همزبانی است در خلوت و راهنما است در هر حالت و سلاح است در مقابل دشمنان و زینت است در نزد دوستان و به سبب علم خدا مرتبه قومی را بلند می کند و ایشان را راهنمای مردم به سوی خیر می گرداند تا مردم متابعت آثار ایشان را کنند و اقتدا به افعال و اعمال ایشان نمایند ملائکه رغبت می نمایند به دوستی و محبت ایشان و می گسترانند بر ایشان بالهای خود را و هر خشک و تری از برای ایشان طلب آمرزش می کند، حتی ماهیان دریا و حیوانات صحرا به درستی که به وسیله علم دلها از جهل زنده می شود و دیده های بصیرت روشن می گردد و بدنهای ضعیف، قوی می گردد و علم، بنده را می رساند به سر منزل اخیار، و مجالس ابرار، و به حیات بلند، و مراتب ارجمند در دنیا و آخرت و ثواب ذکر علم، معادل ثواب روزه داشتن است و درس دادن آن مقابل عبادت شبهاست اطاعت پروردگار و عبادت او به وسیله علم می شود و به سبب آن صله ارحام به جا آورده می شود، و شناخته می شود حلال و حرام علم پیشرو و امام است، و عمل تابع آن خدا الهام می کند علم را به اهل سعادت و محروم می سازد از آن ارباب شقاوت را پس خوشا به حال کسی که خدا او را از حظ علم محروم نگرداند» و بدان که در این موضع دو فایده است که باید بیان شود:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده دوم - درجات علم از نظر شرافت و وجوب تحصیل
بدان که جمیع علوم اگر چه روح را کمال اند و نفس را جمال، لیکن متفاوتند در شرافت و تکمیل و وجوب تحصیل، زیرا که علوم بر دو قسم اند:
اول: علم دنیا، و آن علومی است که معظم فایده آن برای دنیاست، مثل طب، هندسه، «نجوم»، عروض، موسیقی، هیئت و حساب و از این علوم چندان بهجت و سعادتی در عالم عقبی حاصل نمی شود و از این جهت تحصیل آنها واجب نیست، بلی نادرا می شود که در تحصیل بعضی مسائل بعضی از این علوم، واجب کفائی باشد.
دوم: علم آخرت، که ثمره اصلی آن تحصیل سعادت اخرویه است، و آن سه علم است که آنها را علم دین گویند یکی علم الهی، که به وسیله آن، اصول و عقاید دین و احوال مبدأ و معاد شناخته می شود، و آن اشرف علوم و افضل آنها است و دیگری علم اخلاق، که به وسیله آن، راه تحصیل سعادت، و آنچه به واسطه آن نفس نجات می یابد یا به هلاکت می رسد دانسته می شود، و بعد از علم الهی علمی از آن اشرف نیست.
سیم: علم فقه، که به وسیله آن کیفیت عبادات و معاملات و حلال و حرام و آداب و احکام فهمیده می شود و تحصیل این سه علم، واجب و لازم است و همچنین علومی که مقدمات تحصیل این علوم اند مانند: علم لغت عرب و حدیث و تفسیر، و لیکن وجوب تحصیل آنها از باب مقدمه است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
قدرت نمائی حق در خلقت انسان
و اما انسان: پس این خود ظاهر است که اول او قطره آبی بود گندیده که در تمام اجزای بدن مستغرق بود و خداوند حکیم از حکمت بالغه محبتی میان مرد و زن قرار داد، و به کمند شهوت ایشان را به جانب مجامعت کشید تا به حرکت «وقاعیه نطفه از مواضع مستغرقه، مستخرج شود و آلت رجولیت را قوه دفع، و رحم زن را قوه جذب عطا کرد تا نطفه مرد را به جانب خود جذب نمود و با منی زن ممزوج شده و در رحم قرار گرفت.
و گاه باشد که مزاج زن را قوتی تام، قریب به قوت ذکوریت بوده، مزاج جگرش را حرارتی کامل باشد، و منی که از کلیه راست جدا شود حرارت آن اشد از آنچه از کلیه چپ منفصل می شود بوده باشد، به نوعی که آثار نطفه مرد از آن به ظهور رسد، و قائم مقام نطفه مرد شود و منفصل از کلیه چپ به جای نطفه زن شود و رحم در جذب و امساک، قوی باشد در این صورت هم ممکن است که هرگاه از خارج هم قوتی به زن رسد، از نطفه او به تنهائی فرزند متکون گردد همچنان که مریم بتول علیه السلام که بعد از آنکه روح القدس خود را در نزد او به صورت بشری متمثل کرد، و امداد روحانی از او به جمیع قوایش رسید، حضرت مسیح علیه السلام به وجود آمد.
و بالجمله، بعد از استقرار نطفه مرد در رحم زن و ملصق شدن آن به رحم، مانند خمیر که بر تنور زده شود، شروع به خلق جنین شود پس خدای تعالی خون حیض را از دفع شدن منع فرموده، و نطفه بی شعور را قوه داد، تا خون را از اعماق عروق به جانب خود کشیده، تا نقطه های دمومیه در آن ظاهر گشته و علقه گردید و بعد از آن، سرخی آن بیشتر و ظاهرتر گشت، تا شبیه به خون بسته شد، و باد گرمی در آن به هیجان آمده مضغه شد.
پس خالق بی چون، به قدرت کامله خود نشان جوارح و اعضاء در آن پیدا، و هیئت شکل و صورت در آن هویدا گردانید و با وجود تشابه اجزای آن، آن را به امور مختلفه، از رگ و پی و استخوان و گوشت و پیه و پوست منقسم کرد، و در آن اعضای مختلف الشکل را ظاهر کرد، سر را مستدیر گردانید، و چشم و گوش و دهان و بینی و سایر منفذها را شکافت، و دست و پا را کشید و از برای هر یک پنج انگشت خلق فرمود هر انگشتی را سر انگشتی و ناخنی مقرر فرمود و در باطن آن دماغ و دل و جگر و سپرز و شش و معده و رحم و مثانه و روده ها و غیر اینها، از اعضاء که هر یکی را هیئتی خاص و شکلی مخصوص است ایجاد نمود، و هر کدام را شغلی معین و عملی مشخص داد، و در جمیع این احوال در ظلمت رحم در کیسه ای محبوس، و به خون حیض فرو رفته، و کفهای دست بر دو طرف روی، و مرفقها بر تهیگاه نهاده، و دو زانوی خود را سینه جمع کرده و زنخدان را بر سر زانو گذاشته، و نافش به ناف مادر متصل و از آن غذا می مکد و پسر را روی به جانب پشت مادر، و دختر را روی به جانب روی مادر، نه او را از این نقشهای بدیع که بر او وارد می شود خبر، و نه پدر و مادر را اطلاعی، نه در اندرون نقاشی پیدا، و نه در بیرون مصوری هویدا، و زبان حال جنین در این حال با خداوند متعال به این مقال گویاست:
بالاتر از آنی که بگویم چون کن
خواهی جگرم بسوز و خواهی خون کن
من صورتم و ز خود ندارم خبری
نقاش توئی عیب مرا بیرون کن
ملا احمد نراقی : باب چهارم
عجایب دستگاه گوارش
پس تفکر کن در عجایب معده، و آلاتی که از برای اکل و هضم و طبخ غذا خلق کرده، و ملاحظه کن، بر سر حلقوم طبقاتی قرار داده که در وقت فرو بردن طعام گشوده می شود و بعد از بلع سر به هم آورده و فشرده می گردد، تا غذا از دهلیز مری به معده وارد شود و معده را چون دیگی آفریده، و در آن حرارتی خلق فرمود که به سبب آن غذا پخته شود، و به آن حرارت و حرارتی که از جگر و سپرز و صلب و پیه محیط به معده از اطراف، به معده می رسد، غذا در معده پخته می شود، و شبیه می گردد به آب کشک غلیظ، و آن را «کیلوس» می گویند و چون باید صافی و خالص آن به جگر بالا رود، و در آنجا بعد از طبخ دیگر تقسیم به اعضا شود، خداوند حکیم رءوف در سمت معده رگهائی آفرید، که آنها را «ماساریقا گویند، و لطیف کیلوس از دهان ماساریقا داخل آنها می شود، و ماساریقا متصل است به رگی دیگر که آن را باب الکبد گویند، که یک طرف آن به جگر نفوذ کرده است، و از سر آن رگهای بسیار مانند مو منشعب گشته، و در اجزای جگر منتشر است، و آنها را عروق لیفیه خوانند پس خالص کیلوس به ماساریقا و از آنجا به باب الکبد و از آن به عروق لیفیه می ریزد و از آنجا جگر آن را می مکد و به خود جذب می کند و آن را طبخ دیگر می دهد، و از این طبخ چهار چیز از کیلوس حاصل می شود:
یکی مانند کف، و آن صفراست و دیگری زردی، و آن سوداست، و سوم چون سفیده تخم و آن بلغم است و چهارم صاف و خالص اینها و آن خونی است آبناک منتشر در عروق لیفیه.
و از آنجا که اگر صفرا و سودا و بلغم و آبناکی مخلوط به خون باشد، مزاج بدن فاسد می شود، خالق حکیم دو کلیه و زهره و سپرز آفرید و هر یک را گردنی داد که گردن خود را به سوی جگر دراز کرده اند، و گردن کلیتین متصل است به رگی که از «حدبه جگر سر برآورده است، و کلیتین به وسیله آن گردن، آن رطوبت و آبناکی را که به خون ممزوج است به جانب خود می کشند، و اندک خونی که باید غذای کلیتین شود نیز با آن رطوبت جذب می کند، و چون آن رطوبت به کلیتین رسید خون و چربی که با آن هست کلیتین به جهت غذای خود ضبط، و باقی آن را که آب صاف است به مثانه دفع می کند و از آنجا به مخرج بول می ریزد و بیرون می آید.
و گردن زهره و سپرز در جگر داخل است و زهره صفرا را به خود جذب می کند و می ریزد به «امعاء»، و چون صفرا حدتی دارد امعا را می گزد و آن را می فشرد و به حرکت می آورد تا دردی کلیوس را که در معده مانده بود از مخرج غایط دفع کند و آن صفرا نیز با آن دردی دفع می شود، و زردی غایط به این سبب است.
و سپرز از گردن خود سودا را به سوی خود می کشد و در سپرز ترشی و قبضی از برای آن حاصل می شود و سپرز هر روز قدری از آن را به دهان معده می فرستد تا معده را از گرسنگی آگاه سازد و خواهش غذا را به حرکت آورد و بعد از آن با دردی کلیوس از مخرج غایط دفع می شود.
و اما خون صاف، پس از رگی عظیم که از حدوبه کبد روئیده شده و از برای آن شعب بسیار است و هر شعبه نیز شعبی دیگر دارد به اعضا بالا می رود و به آن قسمتی مقرر تقسیم می گردد و از آن گوشت و استخوان و سایر اعضاء متکون می شود.
و اما بلغم در جگر نضج می یابد و خون می گردد و بلغم همچنان که در جگر حاصل می شود در معده از طبخ اول نیز متکون می گردد و همراه کلیوس به جگر می رود، و می شود که بعضی از آن در امعاء باقی بماند و حدت صفرا آن را پاک کرده با غایط بیرون می آورد و بعضی از آن باقی با آب دهان دفع می شود و گاهی از سر فرود می آید و به سرفه و مثل آن مندفع می گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تمهیدات الهی جهت ورود انسان به دنیا
و این شمه ای بود از حکمتهای و عجایبی که در نطفه در ظلمتکده رحم به ظهور رسید و چون جثه او بزرگتر و جای او در رحم تنگ شد نظر کن که چون آن را راه نمود تا سرنگون شده قدم از تنگنای رحم به فضای دنیا نهاد و چون بعد از بیرون آمدن محتاج به غذائی بود و بدن او نرم و سست و تحمل غذای ثقیل را نداشت خون حیض را گازری کرده رنگ سیاه آن را سفید و ممر آن را که از اسافل اعضا بود مسدود و آن را از راه پستان به جهت غذای طفل روانه فرمود، و پستان را سری آفرید مطابق دهان طفل شیرخوار، و چون طفل را توانایی بلع شیر بسیار در یک دفعه نبود در آن سوراخهای بسیار کوچک قرار داد تا شیر به تدریج از آنها به مکیدن برآید و بنگر که چگونه آن طفل را راهنمائی به پستان و مکیدن آن نمود و بیرون آمدن دندان را به تأخیر افکند تا از آن، پستان مادر را المی نرسد و چون به سبب شیر، رطوبت بسیار در دماغ او مجتمع می شد گریه را بر آن گماشت تا به سبب آن، رطوبت دفع شود و نزول به چشم و عضو دیگر نکند و آن را فاسد کند و چون چندی از آن گذشت و گوشت او محکم و طاقت غذاهای غلیظ را به هم رسانید از برای او دندان رویانید بدون آنکه در وقت آن تقدیمی یا تأخیری واقع شود.
و تا خود آن طفل متکفل تربیت خود نمی توانست شد پدر و مادر را بر او مهربان گردانید تا آرام و خواب را برخود حرام کرده به پرستاری او قیام نمایند و بعد از آن به تدریج او را ادراک و فهم و توانائی و عقل کرامت فرمود و در قوای باطنیه و نفس مجرده او اسراری چند مخزون ساخت که عقول در آن حیران و فهوم واله و سرگردان اند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
عجایب کوهها
آنگاه نظری به کوهسار افکن و ملاحظه کن که چگونه خالق بی چون آنها را بر پای داشته و اطراف زمین را به آنها استحکام داده و از زیر سنگهای تیره آن چشمه های آب گوارای صاف بر روی زمین روان کرده و بسی جواهر قیمتی که مقومان عالم از قیمت آن عاجز می گردند در آنها مخزون نموده و چقدر معادن در آنها خلق کرده که اگر یکی از آنها نبودی نظام معیشت انسان تمام نشدی و در هر جا که قابل آبادی و اجتماع مردم بود نزدیکی آن را از این معادن خالی نگذاشتی تا امر ایشان مختل نگردد.
و هر کدام که احتیاج به آن بیشتر بود چون نمک و مانند آن را نزدیکتر و وافرتر آفرید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
انواع گیاهان و فوائد آنها
و زمانی تأمل کن در انواع گیاهها که از حد و حصر افزون و از حساب و شماره بیرون است، هر یک را شکلی و رنگی و طعمی و بوئی و منفعتی و خاصیتی، یکی غذای بدن می شود، دیگری قوت تن، آن یک زهر جانگزا و این یک تریاق فرح افزا، آن جان می ستاند و این روح می بخشد یکی خواب می آورد و یکی خواب را از دیده می برد، یکی مفرح جان و یکی باعث اندوه بی پایان، این سرد است و آن گرم، این خشک است و آن تر، با آنکه همه از یک زمین روئیده و از یک چشمه آن نوشیده زنهار تا دیو تو را وسوسه نکند که این اختلاف تخم آنها است در استخوان خرمایی نخل بلند با خوشه های خرما، کی بود؟ و در دانه گندمی، چندین خوشه و در هر خوشه زیاده از صد دانه کی دیده.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تفکر در خلقت فضا و کرات آسمانی
و چون از سیر دریاها پرداختی چشمی بگشای و به عالم هوا نظری افکن از ابر و باد و باران و برف و تگرگ و رعد و برق و صاعقه و «شهب و ببین که ابر، که جسمی است خفیف، چگونه آب ثقیل را برمی دارد و محافظت می کند و بر شهرها و دریاها و بیابانها عبور می کند، به نوعی که قطره ای از آن نمی ریزد تا به محلی که مأمور شده است در آنجا می ایستد و آب را قطره قطره پی در پی بر آنجا می افکند، به نوعی که قطره ای به قطره دیگر نمی خورد تا به زمین رسند و اگر سواد هوشت گشوده، باشد در هر قطره خواهی دید که به قلم الهی و خط خداوندی نوشته که «این روزی فلان حیوان یا نصیب فلان مکان است».
و چون شمه ای از قدرت الهی را در هوا ببینی سر به سوی آسمان کن و دیده بر این طاق مینائی افکن و بگو: «ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک» و زمانی تفحص از عجایب عالم افلاک کن، ساعتی تفکر در غرایب آنها نمای، از آفتاب درخشان و ماه تابان و ستارگان ثابته و سیاره، که هر یک را وضعی و هیأتی، و هر کدام را اثری و منفعتی است.
یکی از غرب، رو در شرق کرده
یکی در شرق کشتی غرق کرده
یکی حرف سعادت نقش بسته
یکی سر رشته دولت گسسته
شده گرم از یکی، هنگامه روز
یکی را شب شده، هنگامه افروز
همه دور شبان روزی گرفته
به مقصد راه فیروزی گرفته
چنان گرم اند در منزل بریدن
کزین رفتن ندارند آرمیدن
ز رنج راهشان فرسودگی نه
میان را در دو بار آسودگی نه
گاهی مجتمع اند و گاهی متصل، زمانی متفرقند و زمانی منفصل هر یکی را حرکتی خاص و رفتاری مخصوص، چنان بر طبق فلک چیده شده اند که از ترکیب آنها صور حیوانات و غیر آنها حاصل شده، بلکه کم صورتی است در زمین که شبیه آن در آسمان یافت نشود.
و تأمل کن در رفتار خورشید، که آن را رفتاری است که به آن دوره فلک را در یکسال تمام می کند و به واسطه آن به وسط السماء نزدیک و از آن دور می شود و رفتاری دیگر است که به جهت آن طلوع و غروب می کند و دوره را در یک شبانه روز طی می نماید و اگر حرکت اول نبودی جهان را چهار فصل به هم نرسیدی و نباتات و میوه ها را نشو و نما حاصل نگشتی و اگر دوم را نبودی روز و شب از یکدیگر یعنی: «پروردگارا تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریده ای، پاک و منزهی» جدا نشدی و وقت راحت از هنگام کسب و معیشت ممتاز نگشتی و ماه و سال و ساعات و دقایق نبودی و حساب معاملات، نظم و نسق به هم نرسانیدی.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به علم و دانش
اما عجب به علم: پس علاج آن این است که بدانی که علم حقیقی آن است که آدمی را به خود شناسا کند، و او را به خطر و تشویش و خاتمه امر دانا نماید، و او را از عظمت و عزت و جلال خداوندی آگاه کند و بفهمد که سزاوار بزرگی و کبریا اوست و بس، و به غیر از او هرچه هست هیچ و نابود، و کمال و صفات جلال از آن مفقود است.
و شکی نیست که این علم، خوف و مذلت و خواری و مسکنت را زیاد می کند، و آدمی را معترف به قصور و تقصیر خود می سازد.
و از این جهت گفته اند «هر که عملش بیشتر دردش بالاتر است».
و علمی که آدمی را به اینها متنبه نسازد یا از علوم دنیویه است، که حقیقه علم نیست بلکه از حرف و صناعات است و با آنکه صاحبش خبیث النفس و بداخلاق است و بدون اینکه دل خود را پاک کند و خباثت را از خود زایل کند، مشغول علم شده و درخت آن را در شوره زار دل خود نشانیده، و به این جهت به جز میوه خبیث باری نداده.
حد اعیان و عرض دانسته گیر
حد خود را دان که نبود زان گریز
و علم مانند بارانی است که از آسمان فرود می آید و در نهایت صافی و خوشگواری درختان و گیاهان از آن سیراب می گردند پس اگر درختی که بار آن تلخ است، از آن سیراب گردد، تلخی میوه اش افزون می شود، و اگر میوه اش شیرین است از آن آشامید شیرین تر گردد و همچنین علم، چون به زمین دل فرو ریزد دل ناپاک خبیث را خبیث تر و تاریک تر می گرداند و صفا و روشنی دل پاک را زیاد می کند و چون آدمی این را یافت می داند که عجب به علم، از حمق و جهالت است
و از ثمره علم آن است که بداند هر که صاحب صفت عجب است خدا او را دشمن دارد و در نزد خدا ذلت و پستی و حقارت و شکستگی محبوب است و بس.
در راه او شکسته دلی می خرند و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
و در احادیث قدسیه وارد است که خدا فرموده: «تا خود را بی قدر می دانی تو را در نزد ما قدر و مرتبه ایست و چون از برای خود قدری بدانی در پیش ما هیچ قدری نداری» و دیگر فرموده که «خود را خرد و کوچک بشمارید تا من محل شما را بزرگ کنم پس سزاوار عالم آن است که خود را به نوعی بدارد که مولای او می طلبد و بداند که امر به عالم شدیدتر، و حجت بر او محکم تر است از جاهل می گذرند آنچه را که «عشر آن را از عالم نمی گذرند، زیرا که چون عالم لغزید قدم جمعی کثیر می لغزد و کسی که با علم و معرفت معصیت کرد البته خباثت باطن او بیشتر است.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «در روز قیامت عالم را می آورند و به جهنم می افکنند و به نوعی که روده های او بیرون می افتد و بر دور آنها می گردد، همچون خری که بر دور آسیا گردد پس او را به گرد دوزخ می گردانند تا همه اهل جهنم او را مشاهده کنند پس به او گویند که چه شده است تو را؟ گوید که من مردم را به خوبی می خواندم و خود بجا نمی آورم و از بدی منع می کردم و خود مرتکب آن می شدم» و خداوند عالم در قرآن مجید علمای یهود را به خر مثال زده و «بلعم بن باعور» را به سگ، چون به علم خود عمل نکرده بودند.
و حضرت روح الله علیه السلام فرمود «وای بر علمای بد، چگونه آتش بر آنها افروخته خواهد شد؟»
و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هفتاد گناه از جاهل می آمرزند پیش از آنکه یک گناه از عالم آمرزیده شود» آری:
چو علمت هست خدمت کن که زشت آید بر دانا
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا
و هر عالمی که مردم را به فروتنی و انکسار امر می کند، و از کبر و عجب منع می نماید و خود متکبر و معجب باشد، البته از بدان علماء، و از کسانی که به علم خود عمل نکرده اند خواهد بود، و از اهل عذابی که از این اخبار رسیده خواهد گردید، علاوه بر معاصی دیگر که صادر می شود و کدام عالم در این زمانها یافت می شود که به همه علم خود عمل کرده باشد و هیچ یک از اوامر پرودگار خود را ضایع نکرده باشد و تمام اعمال ظاهره و صفات باطنه خود را تصحیح نموده و مطمئن شده باشد که هر چه از او خواسته اند به جا آورده و تکلیفات خود را به انجام رسانیده؟ پس تشویش او از دیگران بیشتر و تکلیف او بالاتر است.
نیک می دانی یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
«روزی حذیفه امامت جمعی را در نماز کرد چون سلام داد گفت: بروید امامی غیر از من بجوئید یا تنها نماز بگذارید که در دل من گذشت که در میان اینها از من بهتری نیست» و چون مانند او کسی از چنگ شیطان خلاصی نیافت چگونه ضعفای امت از مکر او نجات می یابند؟ بخصوص در امثال این زمان که از علمای آخرت نشانی، و در آفاق ایشان بجز نامی نیست.
آری، علمای آخرت را علامتی دیگر است کسانی هستند به حالت خود پرداخته، و روی به کار خود آورده، از ابنای زمان گریزانند، و از دوستان و آشنایان پنهان، کاری بزرگ پیش دارند که ایشان را از دنیا و نعمت آن بازداشته و عزت دنیا را در نظر ایشان خوار و بی مقدار کرده، خوف خدا در ظلمت شبها ایشان را از خوابگاه خود برمی انگیزاند و به خدمت خدا باز می دارد، نه گرم دنیا را طالب اند و نه سردش را، نه بلای خدا را شکوه می کنند و نه دردش را، فکرشان جز یک فکر، و ذکرشان جز یک ذکر نیست در سرشان بجز یک سودا، و در دلشان بجز یک کس را جای نمی باشد هیهات، هیهات صفحه آخر زمان کجا و امثال ایشان کجا؟ «فهم ارباب الاقبال و اصحاب الدول و قد انقرضوا فی الصدر الاول» ایشان جماعتی بودند که کوی دولت از میان ربودند و رفتند.
حریفان باده ها خوردند و رفتند
تهی خمخانه ها کردند و رفتند
بلکه در این زمان چه بسیار کم عالمی باشد که فروتنی و تواضعش از برای غیر اغنیاء و اهل دنیا باشد، و بر فقرا و مسکینان متکبر نباشد و مطلب او از تحصیل علم، قرب خدا و رضای او باشد.
معرفتی در گل آدم نماند
اهل دلی در همه عالم نماند
درد و هنرنامه این نه دبیر
نیست یکی صورت معنی پذیر
پس سزاوار علماء آن است که در کردار و گفتار خود تأمل کنند و ببینند که از ایشان چه خواسته اند و عاقبت ایشان به کجا خواهد انجامید تا ذلت نفس خود را بشناسند و از عجب و تکبر خالی شوند.
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۹
گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند
در انتظار ناجی فریاد رس بماند
هر کس ببرد گوی ز میدان افتخار
جز فارس را که فارس همت فرس بماند
دل می طپد به سینه تنگم ز سوز عشق
چون مرغ بی پری که به کنج قفس بماند
در انتظار یار سفر کرده سالهاست
چشمم به راه و گوش به بانگ جرس بماند
مفتی شراب خورد و صراحی شکست و رفت
مطرب غنا نخواند و به چنگ عسس بماند
هر گل شکفت و رفت بباد از جفای چرخ
اما برای خستن دل، خار و خس بماند
در شاهراه علم که اصل سعادت است
هر کس نرفت پیش ز مقصود پس بماند
سحاب اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۳۶
جهان علم و بحر فضل و کوه حلم ای کآمد
سپهر مجد و برج فضل را قدرت ثریائی
زهی ذات همایون تو کاندر عرصه ی عالم
چنان باشد که باشد در میان قطره دریائی
نظیرت در هنر مانند عنقا بود در عالم
به عالم گر نبودی همچو عنقا نام عنقائی
نه عیسائی ولی لطفت بود جانبخش درمانی
نه موسائی ولی رایت بود تابنده بیضائی
بود دست جوادت ابروابر گوهر افشانی
بود شمع ضمیرت مهر و مهر عالم آرائی
چراغ مهر، بزم دانشت را شمع زرینی
رند چرخ، صحن حضرتت را فرش دیبائی
بود روی و ضمیر و دست و طبعت کآمدند الحق
جهان را روشنی بخشی و کار رشک فرمائی
یکی ماه دل افروزی، یکی مهر جهانتابی
یکی ابر درافشانی، یکی بحر گهرزائی
نکردی تربیت گر مهر رای عالم آرایت
که آمد تربیت فرمای هر پنهان و پیدائی
نگردیدی به عمان درتابان قطره ی آبی
نگشتی در بدخشان لعل رخشان سنگ خارائی
ترابا خویش دیدم سر گران و داشتم چندی
از این غم جان بی صبری و حال نا شکیبائی
مرا بگذشت در دل کز پی تقریب این مطلب
فرستم سویت اشعار متین ابیات زیبائی
ولی چون گفته شد این چند بیت و وقت آن آمد
که کلک گوهر افشانم کند از مطلب ایمائی
به من چون بیش گشتی مهربان و ذره سان دادی
مرا در سایه ی خورشید لطفت باز مأوائی
کنون آن به کز این مطلب بکوشم بر دعای تو
که نبود غیر از اینم هر زمان در دل تمنائی
به عالم نیست تا چون نغمه ی دلکش طرب بخشی
به گیتی نیست تا چون جام صهبا بهجت افزائی
به بزمت روز و شب ناهید گردون نغمه پردازی
به دستت سال و مه خورشید تابان جام صهبائی
ادیب الممالک : قصاید
شمارهٔ ۸۴ - قصیده وطنی در ۱۳۱۹
تا کی ای شاعر سخن پرداز
می کنی وصف دلبران طراز
دفتری پر کنی ز موهومات
که منم شاعر سخن پرداز
ذم ممدوح گه کنی ز غرض
مدح مذموم گه کنی از آز
می زنی لاف گاهی از عرفان
وز حقیقت سخن کنی و مجاز
از پی وصف یار موهومی
گاه اطناب و گه دهی ایجاز
گوئی، ای رشک دلبران طراز
گوئی ای قبله گاه اهل نیاز
طره ات در مثل بود طرار
غمزه ات در صفت بود غماز
متماثل رخت بود با ماه
متمایل قدت بود از ناز
تلخ از حسرت توام شد کام
فاش از محنت توام شد راز
از فراقت بر آتش حسرت
چند باشم همی بسوز و گداز
چیست این حرفهای لاطایل
چیست این فکرهای دور و دراز
می نگوئی که این چه ژاژ بود
که بمیدانش آوری تک و تاز
این سخن را اگر بری بازار
نخرند از تواش به سیر و پیاز
غصه قیس و قصه لیلی
حرف محمود و سرگذشت ایاز
کهنه شد این فسانها یکسر
کن حدیث نوی ز سر آغاز
بگذر از این فسون و این نیرنگ
دیگر از این سخن فسانه مساز
گر هوای سخن بود به سرت
از وطن بعد از این سخن گو باز
هوس عشق بازی ار داری
با وطن هم قمار عشق بباز
از وطن نیست دلبری بهتر
بوطن دل بده ز روی نیاز
شاهد شوخ دلفریب وطن
با رقیب خطر شده دمساز
در اصول ترقیات وطن
شعر برگو گزیده و ممتاز
پیش از وقت چاره باید گرد
که در فتنه بر وطن شده باز
تا بکی در جهالت و غفلت
نشناسی نشیب خود ز فراز
چیست اسلام در بر کفار
طعمه ای پیش روی خیل گراز
مایه هر سعادتی علم است
بخدای علیم بی انباز
کی ترقی کند کسی بی علم
مرغ بی بال چون کند پرواز
علم تحصیل کن که سلم علم
از نشیبت برد بسوی فراز
ادیب الممالک : قصاید
شمارهٔ ۱۰۲
ای صبا گر رهت افتاد بر آن گوشه بام
نائب السلطنه را بر زمن خسته پیام
کای خداوند هنرپرور دانشور راد
که رفیع است ترا قدر و منیع است مقام
سالها خواستم از حق که بکام تو رود
چرخ تا خلق بیابند ز انصاف تو کام
توسن ملک شود رام تو تا از همت
فتنه آرام شود دوست خوش و دشمن رام
آنچه میخواستم از یزدان فرمود عطا
لله الحمد که یکباره رسیدم بمرام
آمد اندر کف راد تو مقالید امور
پادشاهی را در دست تو افتاد زمام
هنری مردان یکسر بدرت دائره وار
گرد کشتند چو حاجی بصف بیت حرام
همه لبریز ز فضل تو چو گل بر سر شاخ
همه رخشنده ز نور تو چو می در دل جام
همه را دیدی مستوجب عنوان شرف
همه را خواندی شایسته ارجاع مهام
سخته شد از سخن نرم تو هر مشکل سخت
پخته شد از نفس گرم تو هر جاهل خام
جز کمین بنده که پیش تو بدم از همه پیش
بقلم گاه نبشتن بقدم گاه خرام
منطقم گفتی شیرین و حدیثم دلکش
خردم خواندی ستوار و سخن با هنگام
این زمان رفته ز یادت که بدین نام و نشان
بنده کی بود و کجا بود و چه بودست و کدام
تا بحدی که گرم بینی ترسم گوئی
نیک بینید که غماز بود یا نمام
از کجا آمده اینجا و چه دارد مقصود
در کجا دیده ام او را و چه بودستش نام
از فلک ناله کند یا ز قضا یا ز قدر
از قمر شکوه کند یا ز زحل یا بهرام
بشفاخانه بریدش که سراید هذیان
بپزشگانش نمائید که دارد سرسام
داورا میرا ای کرده فلک بر تو سجود
تا پی کار زمین ساختی از مهر قیام
من نه سرسامی و نه صرعی و نه بیخردم
مغزم آسوده ز سودای صداعست و زکام
نه خرابم کند از نشأی می لعل افروز
نه فریبم دهد از عشوه بت سیم اندام
نروم در پی نان خرده چو ماهی در شست
نشوم در طلب دانه چو مرغ اندر دام
نز پی جاه برم سجده بدرگاه ملوک
نز پی مال زنم شعله بجان ایتام
فطرتی دارم بالاتر ازین چرخ بلند
فکرتی دارم والاتر از ان بدر تمام
توسن وزین و ستام ار نبود باکی نیست
کم خرد توسن و فرهنگ بود زین وستام
رایض توسن عقل همه نفس است ولی
نبود عقل مرا در کف اماره لگام
طمع و حرص بر این مردم شاهند و وزیر
لیک بر بنده بحمدالله عبدند و غلام
نکنم سستی و مستی که ادب دارم هوش
نگرایم سوی پستی که پدر دارم و مام
زاده احمد و حیدر پسر فاطمه امس
خلف یثرب و بطحاولدر کن و مقام
منم آن مرد عظامی و عصامی که شرف
از عصامم بعظام و ز عظامم بعصام
گر کسی را علم از علم رود بر گردون
بنده را باید بر چرخ فرازم اعلام
تخم علم خود اگر در دل خاک افشانم
برفتد بیخ خرافات و نشان اوهام
منطق و نحو معانی و قوافی و عروض
اتفاقات و تواریخ شهور و اعوام
طب و جراحی و کحالی و تشریح بدن
دوران دم و وصل عضل و فصل عظام
دانش بستنی و رستنی و جانوران
علم قیافی و عیافی تعبیر منام
همه را خوانده و آموخته ام بر دگران
گرچه بیفایده شد علم که الناس نیام
شاعری فحل و دبیری سره ذاتی پاکم
جبلی شاهق و چرخی مه و بحری طمطام
نیک سنجم اگر از فلسفه رانی صحبت
خوب دانم اگر از شرع سرائی احکام
در مذاق عرفا شیخ طریقم بل قطب
در مقام فقها مجتهدم بلکه امام
چون سنمارم معمار و چو نوحم نجار
آذر بتکر و در بت شکنی ابراهام
فاقدالعیشم در بزم بدستور خرد
قائدالجیشم در رزم بآیین نظام
با هنر ورزم مهری که به کاوس رستم
با ستم رانم قهری که بهرمز بسطام
ای بس ایام و لیالی که بدرگاه تو من
شاد و خوش بودم از وقت سحرگه تا شام
تو از آن ایام ای خواجه فرامش کردی
لیک من بنده فرامش نکنم آن ایام
هیچ دانی که مرا حال شبانروزی چیست
از هجوم غم و رزق کم و افزونی وام
روز روشن ببرم چون شب یلدا تاریک
آب شیرین بمذاقم چو می تلخ حرام
بهره دونان گنج است و مرا رنج رسد
قسمت هر کس تقدیر شده است از قسام
دیو از طعمه شود تخمه و جم گرسنه دل
گرگ برفآب خورد تشنه بمیرد ضرغام
سفلگان جمله بکار اندر و من بیکارم
داس شاهر شد و شمشیر یمانی بنیام
ملک محتاج است اینک بدبیری چون من
هم بنازد بهنرمندی چون من اسلام
ملک و اسلام چو بی من شود ای خواجه بخوان
چار تکبیر براین ملک و بر اسلام سلام
تو ببایست کنی کسر دلم را جبران
کر کریمم من و تو جابر عثرات کرام