عبارات مورد جستجو در ۲۹۹ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
وجوب عینی علم اخلاق
و اما علم اخلاق که علم آفات نفس و کمالات آن باشد پس واجب عینی است بر هر کسی به قدر حوصله و استعدادش، زیرا که هلاکت انسان در واگذاشتن نفس است، و رستگاری او در تذهیب آن «قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها» بلکه غرض کلی از بعثت نبی، آموختن این علم است همچنان که فرمودند «انما بعثت لأتمم مکارم الاخلاق» یعنی «من مبعوث شده ام که اخلاق حسنه را به إتمام رسانم» پس بر هر کسی لازم است که بعضی از اوقات خود را صرف شناختن غایت نفس و کمالات آن و طریقه معالجه بیماری آن نماید به وسیله رجوع به کتب اخلاق و حدیث یا استماع از ارباب این فن شریف و باید در طریق معالجه آن به آنچه از اخبار و آثار و طریق علماء و اخیار مستفاد می شود رفتار نماید و از بعضی بدعتها که طایفه ای از اهل بدع و أهواء، اختراع نموده اند احتراز نماید.
و اما علم فقه، پس آن نیز به قدر حاجت و ضرورت هر کس در عبادات و معاملات خود واجب عینی است بر هر کسی و زاید بر آن واجب است کفایه، یعنی بر بعضی لازم است اکتساب آن تا رفع احتیاج دیگران بشود و طریق اکتساب این علم به اجتهاد و استنباط آن تا رفع احتیاج دیگران بشود و طریق اکتساب این علم به اجتهاد و استنباط از مأخذ شرعیه است یا به تقلید از مجتهد زنده و تارک این دو طریق آثم و گناهکار، و عذر او غیر مسموع در نزد پروردگار، به تفصیلی که در علم اصول فقه محرر و مقرر است.
و به هر یک از این دو طریق اگر چه علم به مسائل حاصل و عامل به آنها مطیع و ممتثل است و لیکن نورانیت و تأثیری که در اخذ به طریق اجتهاد است هرگز در تقلید یافت نمی شود، و تکمیلی که از عمل مجتهد هم می رسد مقلد را دست نمی دهد، و هر که خواهد به اجتهاد مسائل را بفهمد باید علم به صحت اجتهاد خود حاصل کند و فریب نفس و شیطان را نخورد و به محض فراگرفتن مسائلی چند خود را از جمله مجتهدین نشمارد و هر که خواهد به تقلید اخذ کند باید مجتهد را بشناسد و به صفات و عدالت او برخورد به طریقی که در علم اصول مبین است.
ای بسا ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نباید داد دست
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علم مقدمه عمل
و بدان که علم فقه و مقدمات آن، از لغت و نحو و صرف و اصول، علومی نیستند که مقصود لذاته باشند، بلکه غرض از این‌ها عبادات و بندگی است پس نباید به واسطه اشتغال به این‌ها از عمل باز ماند و تمام روزگار خود را به دانستن آنها بسر برد و مطلقا به عمل و عبادت نپردازد، بلکه باید به قدر ضرورت در آنها اکتفا کند، و بسیارند که عمر خود را صرف مسائل صرف و نحو کرده و در معانی و بیان به حد انتها رسیده و از مسائل شرعیه بی خبر و از این غافل‌اند که دانستن کیفیت تکلم طایفه یا رسیدن به دقایق ترکیبات الفاظشان و محسنات عباراتشان نه در کار دنیا می آید و نه در کار آخرت و بجز تضییع عمر و وقت و تلف مایه تحصیل سعادت، ثمری ندارد.
و از این‌ها زیانکارتر جماعتی هستند که از عمل و عبادات، بلکه از استنباط مسایل باز می مانند و اوقات خود را صرف فهم وجوه و احتمالات عبارات بعضی که در این علوم گفته اند می کنند و صفحات بسیار را در توجیهات و احتمالات کلامشان سیاه می کنند و بسیار است که فهم آن عبارات هم مدخلیت در تصحیح مسأله‌ای از مسائل ندارد بلکه بسا باشد که شب و روز فکر می کنند در توجیهات عبارات علمای عامه که در بیان قواعد فاسده خود از قیاس و «استحسان» و امثال آن ذکر کرده‌اند، و از اطاعت و عبادات باز می مانند و همچنین در استنباط مسایل بسا باشد که مأخذ مسأله ای واضح، و دلیل آن «لایح»، و ترجیح آن ظاهر، و در آن دلیل ضعیفی یا حدیث عامی یا مثل آن یافت می شود و مدتی عمر خود را در فهم آن دلیل یا توجیه آن حدیث به انواع مختلفه ضایع می کنند و همچنین در استخراج و استنباط مسائل غیرمهمه و فروض نادره که یقین یا ظن به عدم احتیاج آنها حاصل است، و طالب کمال و سعادت باید دامن خود را از امثال این امور برچیند و غرض این نیست که باید طالب عمل مطلقا در این امور تأمل نکند و پیرامون آنها نگردد، زیرا که شکی نیست که حصول ملکه اجتهاد، و فهم آیات و اخبار و کلمات علمای ابرار، موقوف است به تکمیل قوه نظر و «تشحیذ ذهن و خاطر، و این امور موجب ازدیاد قوه نظریه و تشحیذ ذهن می گردند.
پس این امور در ابتدا از برای طالب علم فی الجمله مطلوب و سعی در آنها مرغوب است و بسا باشد که لازم باشد، بلکه مقصود آن است که در این امور نیز به قدر ضرورت اکتفا کند و بعد از حصول قوه اجتهاد و وصول به مرتبه فهم ادله و استنباط، دیگر وقت خود را چندان مصروف این امور نکند و از فهم احکام واجبه، و «اتیان» به عبادات موظفه باز نماند و الا قوه نظر به هر جا رسد باز قابل زیادتی است پس تا ممکن باشد تشحیذ مطلوب و تقویت قوه نظر مستحسن باشد باید آدمی همه عمر خود را صرف آن کند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مذمت ضرب و شتم، فحش، لعن و طعن
بدان که از آثار و لوازمی که بر حقد و عداوت مترتب می گردد، ضرب و فحش و لعن و طعن است و بسا باشد که اینها از مجرد غضب نیز صادر گردند و می شود که به جهت همنشینی اوباش و اراذل، و مصاحبت فساق و جهال، و کسانی که هرزه گو و معتاد به فحش دادن هستند، فحش دادن عادت کسی شود که بدون دشمنی و غضبی فحش به زبان او جاری گردد و شکی نیست که همه این امور، مذموم است و قبیح، و در شریعت غرا، حرام صریحند و موجب حبط اعمال و مولد خسران مآلند و «ملیین و حکماء و متشرعه و سایر عقلاء بر خباثت آنها متفق، و عقل و شرع بر حرمت آنها دو شاهد صادق .
اما ضرب که عبارت است از زدن با دست، با چوب، یا آلتی دیگر پس بدون جهت شرعیه، در حرمت آن شکی نیست و هیچ طایفه از طوایف بنی آدم، و هیچ فرقه از فرق عالم، بی جهت و سبب شرعی تجویز زدن کسی را نکرده اند و در اخبار و آثار، نهی صریح از آن شده و وارد شده است که «هر که مردی را تازیانه زند حق تعالی او را تازیانه ای از آتش خواهد زد».
و اما فحش و دشنام و هرزه زبانی و بدگوئی منشأ همه اینها خباثت نفس و دنائت طبع است و هر که زبان او به اینها دراز، البته خبیث النفس و از جمله اراذل و اوباش، معدود است بلکه از بعضی اخبار مستفاد می شود که رذل مخصوصی شخصی است که مضایقه نداشته باشد از اینکه هر چه بگوید و هر چه به او بگویند.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مومن نیست کسی که طعنه زن و لعن کن و فحش گوی و هرزه زبان است» و نیز فرمودند که «بهشت حرام است بر هر فحش دهنده» و در روایت دیگر از آن سرور مروی است که «هرزه گوئی و پرده دری از شبعه ای نفاق است» و نیز از آن حضرت منقول است که «چهار نفرند که اهل دوزخ از آنها متأذی اند: یکی از آنها مردی خواهد بود که پیوسته چرک از دهان او جاری خواهد بود، و آن کسی است که در دنیا فحش گوی بوده» و نیز از آن جناب مروی است که «بهشت حرام است بر هر فحاش هرزه گوی کم حیائی که باک نداشته باشد از اینکه هرچه بگوید و از هر چه از برای او بگویند و چنین شخصی را اگر تفتیش و تفحص کنی و به حقیقت امر او بر خوری یا ولد الزنا است، یا نطفه پدرش با نطفه شیطان ممزوج شده، و این شخص به وجود آمده» یعنی در وقت معاشرت و مجامعت پدرش، شیطان نیز در جماع با او شریک شده و در حدیثی دیگر است که «هرگاه ببینی مردی را که مضایقه ندارد از اینکه هر چه بگوید و هر چه درحق او بگویند، بدانید که او ولد الزنا است، یا به شراکت شیطان هم رسیده» و نیز از آن جناب مروی است که «از جمله بدان و اشرار بندگان خدا کسی است که مردم به جهت فحش گفتن او از همنشینی او کراهت داشته باشند» و مروی است از آن حضرت که «دشنام دادن به مومن، فسق است و کشتن او کفر است و غیبت او معصیت است و حرمت مال او مثل حرمت خون اوست» و فرمود که «بدترین مردم نزد خدا در روز قیامت کسانی هستند که مردم آنها را اکرام و احترام کنند از بیم شر ایشان» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «از جمله علامات شراکت شیطان در نطفه آدمی، که هیچ تشکیکی در آن نیست این است که آدمی فحاش باشد و باکی نداشته باشد از آنچه بگوید و از آنچه به او بگویند» و نیز آن حضرت فرمودند که «هر که مردم از زبان او بترسند، او در آتش خواهد بود» «و دشمن ترین مخلوقات خدا در نزد خدا بنده ای است که مردم از زبان او حذر نمایند» و از حضرت کاظم علیه السلام پرسیدند از حال دو نفر که یکدیگر را دشنام می دادند فرمودند که «هر کدام ابتدای به دشنام کرده اند ظالم ترند و گناه هر دو بر اوست، مادامی که آن دیگری تعدی و زیاده روی به او نکند» و مخفی نماند که حقیقت فحش، عبارت است از اظهار کردن امور قبیحه به الفاظ صریحه و بیشتر اوقات در الفاظ مجامعت و آلات جماع و آنچه از این قبیل است یافت می شود و ارباب فساد و بی شرمان را عبارات فاحشه چند است که ذکر می کنند آنها را، و اهل شرافت و صاحبان نفوس طیبه متعرض آنها نمی شوند بلکه اگر هم ذکر آنها ضروری شود به کنایه و رمز بیان می نمایند و بعضی گفته اند که خداوند عالم به خاطر حیا، کنایه فرمود از جماع، به لمس و مس و دخول و مباشرت، و عبارات قبیحه آنها را ذکر نفرمود و این مخصوص به وقاع و جماع نیست، بلکه از قضاء حاجت هم به کنایه و رمز گفتن اولی است از الفاظ صریحه رکیکه.
پس ارباب حیا باید عبارات صریحه آنها را به زبان نیاورند و همچنین امثال اینها از آنچه در عرف مستهجن و رکیک و مذموم و قبیح باشد.
پس چنانچه بخواهد از زبان زن خود یا زن دیگری سخنی نقل کند نگوید: زن من، یا زن تو چنین گفت بلکه بگوید پرده نشینان خانه من، یا خانه تو یا مادر اطفال چنین گفت، یا در خانه چنین گفتند بلکه از ذکر نام زن در امثال این زمان که عرفا قبیح شده احتراز کند و ملاحظه نکند که اسماء زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیه السلام مذکور می شده، زیرا که در زمان سابق این مستهجن نبود و به جهت طریقه سابق، حال هم قبحی در ذکر نام ایشان نیست چون در همه از منه ذکر کرده اند و در کتب نوشته اند.
و همچنین کسی را علتی در بدن باشد که از اظهار آن شرم کند اگر ذکر آن ضروری شود تصریح نکند بلکه به کنایه بگوید، مثلا اگر کسی مبروص است یا اقرع باشد و خواهد از سبب آن یا وقت آن از او سئوال کند نگوید: تو در چه وقت پیس شدی؟ یا سر تو به چه سبب کچل شد؟ بلکه بگوید: این عارضه کی از برای تو روی داد؟ یا چه وقت این ناخوشی عارض تو شد؟ زیرا که جمیع این تصریحات داخل فحشند.
و بدان که جمیع الفاظی که متضمن بی شرمی و فحش هستند همه مذموم و قبیح اند، گو بعضی قبیح تر و ذم آن شدیدتر باشد، خواه در مقام دشنام و اذیت بگوئی یا در محل شوخی و مزاح، یا مقامی دیگر و چون این عبارات مختلف اند در قباحت، بعضی از آنها مکروه و بعضی از آنها حرام اند و بعضی حرام را تخصیص داده اند به صورتی که در مقام دشنام و اذیت باشد نه در مقام شوخی یا به جهت عادت به هرزه گوئی و دور نیست که بعضی الفاظ که بسیار فاحش هستند حرام باشند اگر چه در مقام دشنام نباشند.
و اما لعن: و معنی آن راندن و دور کردن از خداست پس شکی در بدی آن نیست و جایز نیست شرعا لعن کردن بر کسی مگر کسی که متصف به صفتی باشد که آن صفت به نص شریعت موجب دوری او از خدا باشد و مجوز لعن او باشد و ذم شدید در اخبار در خصوص لعن کردن رسیده از امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خطبه خواندند و فرمودند که می خواهید خبر دهم شما را به بدان شما؟ عرض کردند: بلی یا رسول الله فرمود: کسی که عطای خود را از دیگران منع می کند، و بنده خود را می زند، و تنها سفر می کند پس مردم چنین گمان کردند که خداوند بنده ای بدتر از چنین شخصی مخلوقی نیافریده سپس حضرت فرمودند می خواهید خبر دهم شما را به بدتر از این؟ عرض کردند بلی فرمودند که فحش دهنده لعن کننده، که هر وقت نزد او اسم مومنین مذکور شود ایشان را لعن کند و اسم او نیز چون نزد مومنین مذکور گردد او را لعن نمایند» و حضرت امام محمد باقر فرمودند که «چون لعنت از دهان شخصی بیرون آید میان او و آن شخص که به او لعنت شده تردد می کند، اگر آن شخص مستحق لعن باشد به او متعلق می شود و اگر نباشد به صاحبش برمی گردد» و از این حدیث مستفاد می گردد که لعن به کسی که سزاوار لعن نباشد، برمی گردد به لعن کننده.
پس باید نهایت احتراز را نمود و لعن نکرد کسی را مگر آنانی که از صاحب شریعت مقدسه تجویز لعن ایشان شده و والد ماجد حقیر قدس سره در کتاب «جامع السعادات» فرموده است که آنچه در سریعت تجویز شده، لعن کردن به کافرین و فاسقین و ظالمین است همچنان که در قرآن وارد شده است و شکی در جواز لعن اینها بر سبیل عموم نیست، به این نوع که بگوئی: «لعنه الله علی الکافرین یا علی الظالمین یا علی الفاسقین» و فرموده اند که شخصی متصف به یکی از این صفات باشد حق آن است که می توان او را لعن کرد و توهم این را که شخص معین گاه است از این صفت توبه کند و با اسلام و با توبه از دنیا برود راهی ندارد، زیرا که مستفاد از قرآن و احادیث آن است که شخص معینی را لعن می توان نمود بلکه از اخبار برمی آید که لعن بر بعضی از اهل جهود و عناد بهترین عبادات و اقرب قربات است خدای تعالی در حق جماعتی می فرماید: «اولئک علیهم لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین» و در حق جماعتی دیگر می فرماید: «اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «خدا لعنت کند دروغگو را و اگر چه به مزاح باشد» و چون أبوسفیان هزار بیت در هجو آن سرور گفت، آن حضرت فرمودند: «پروردگارا من شعر نمی توانم گفت و سزاوار من نیست که شعر بگویم به عوض هر حرفی از این اشعار او را هزار لعنت کن» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام جماعتی را لعن کردند و مروی است که «آن جناب در قنوت نمازهای واجب، معاویه و عمر و عاص و أبوموسی اشعری و أبوالاعور سلمی را لعن می فرمودند و چناچه لعن ایشان را از جمله عبادات نمی دانستند با وجود اینکه حلم او از همه مردم بیشتر و گذشت او از همه افزون تر بود در نماز این اشخاص را لعن نمی فرموند و در روایتی دیگر است که «آن حضرت در قنوت نمازهای نافله دو بت قریش را که أبوبکر و عمر است لعن می نمود» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در عقب هر نمازی چهار مرد را لعن می کردند و کسی که ملاحظه کند رفتار حضرت امام حسن علیه السلام را با معاویه علیه اللعنه و اصحاب او که چگونه به آنها لعن می کردند و احادیث و اخباری که در لعن مستحقین لعن از روسای اهل ضلال باسمائهم رسیده تتبع کند می داند که این اشعار دین است و حضرت کاظم علیه السلام ابوحنیفه را لعن فرمودند.
و منع از لعن که رسیده است در لعن بر کسی است که مستحق آن نباشد و آنچه نقل شده که امیرالمومنین علیه السلام از لعن اهل شام نهی فرمود اگر صحیح باشد شاید به جهت این بود که گاه در میان ایشان کسی بوده که مستحق لعن نبوده یا امید اسلام بعضی از ایشان را داشته.
و بالجمله لعن کردند به روسای ظلم و ظلالت و مجاهرین به کفر و فسق جایز و بلکه مستحب است و بر غیر اینها حرام است، تا یقین نشود که متصف است به یکی از صفاتی که موجب لعن می شود، و باید یقین به این کند و به مجرد ظن و تخمین نمی توان اکتفا نمود.
و بدان که گناه لعن، بر اشخاصی که مرده اند و ثابت نیست که مستحق لعن باشند بیشتر، و و بال آن افزون تر است .حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مردگان را دشنام مدهید، که ایشان رسیدند به آنچه پیش فرستاده اند» و همچنین خوب نیست لعن کردن بر جمادات و حیوانات.
و مروی است که «هیچ کس لعن به زمین نمی کند مگر اینکه زمین می گوید: لعنت بر هر کدام که گناهکارتریم» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم انکار فرمودند بر زنی که ناقه را لعن کرد و بر مردی که شتری را لعن نمود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مفاسد پیروی از شهوت
و اما دوم که پیروی شهوت فرج، و حرص بر مجامعت باشد، پس شکی نیست که خود فی نفسه امری است قبیح و منکر، و در نظر ارباب عقول، مستهجن و مستنکر.
عقل که کارفرمای مملکت بدن است به واسطه آن مقهور و «منکوب»، و قوه عاقله که مخدوم قوا و حواس است، خادم و مغلوب می گردد تا کار به جائی می رسد که همت انسان بر تمتع، از «جواری و نسوان «مقصور، و از سلوک آخرت مهجور می شود.
بلکه بسا باشد که قوه شهویه چنان غلبه نماید که قوه دین را مضمحل و خوف خدا را از دل زایل نموده، آدمی را به ارتکاب فواحش بدارد و اگر کسی را قوه واهمه غالب باشد این شهوت او را به عشق بهیمی منجر می سازد و آن ناخوشی ای است که عارض دلهای بیکار، که از محبت خداوندگار خالی، و از همت عالی بری باشند می شود.
و بر کسی که دشمن خود نباشد لازم است که خود را از مبادی شهوت که فکر و نظر کردن باشد محافظت نماید و احتراز کند، زیرا که بعد از هیجان قوه شهویه نگاه داشتن آن صعوبتی دارد و این اختصاص به شهوت ندارد، بلکه محبت هر امر باطلی از جاه و مال و اهل و عیال و غیر اینها چنین است پس اگر آدمی ابتدا در آنها فکر نکند و ملتفت مبادی آنها نشود، دفع آنها در نهایت سهولت و آسانی می شود و اگر پیش آنها را نگرفت و داخل در آنها شد دیگر نگاهداشتن خود امری است بسیار مشکل.
و مثال آن، مانند کسی است که عنان مرکبی را در دست داشته باشد و آن مرکب بخواهد داخل مکانی شود، ابتدا در نهایت سهولت می تواند عنان را گرفته مانع آن شود.
و اما کسی که ابتدا خود را محافظت ننموده، مانند کسی است که مرکب را رها کند تا داخل جائی شود و بعد دم آن را گرفته بخواهد ازعقب بیرون کشد ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا در اول، به اندک التفاتی ممانعت میسر گردد، در آخر به صد جان کندن دست ندهد پس کسی که طالب نجات خود باشد باید در ابتدای کار، احتیاط کند، که به آخرش مبتلا نشود و احمق طایفه ای هستند که با وجود اینکه شهوت ایشان قوی است باز در صدد تناول غذاها و معاجین مقویه باه هستند تا جماع بیشتر کنند و ایشان مانند کسانی هستند که مبتلا به چنگ سباع درنده شده باشند و در بعضی اوقات که آن سباع از او غافل شوند حیله هایی کند که آنها را به هیجان و حمله آورد و چگونه کسی که از عقلا محسوب باشد چنین امری می کند و حال اینکه علاوه بر مفاسد دینیه که بر افراط در وقاع مترتب می شود به تجربه رسیده که هر که منقاد این شهوت گردد و به تهییج زنان و تجدید ایشان و خوردن غذاهای مقویه و معاجین مبهیه سعی در قوت و هیجان شهوت نماید البته لاغر و نحیف، و در اکثر اوقات مریض و ضعیف، و عمر او کوتاه است و بسا باشد که دماغ او مختل، و عقل او فاسد گردد و این شهوت را تشبیه کرده اند به عامل ظالمی که پادشاه او را مطلق العنان کند، و او را از ظلم کردن منع نکند و او به تدریج اموال رعایا را بگیرد تا ایشان را مستأصل کند، و به فقر و فاقه مبتلا سازد و به یکباره همه ایشان هلاک شوند، یا از مملکت پادشاه متفرق شده مملکت را ویران گذراند.
پس هرگاه پادشاه عقل، قوه شهویه را بر مملکت بدن مسلط سازد و آن را بر حد اعتدال ندارد جمیع مواد صالحه، که از غذا هم می رسد و باید به جمیع اعضا منقسم گردد، و بدل ما یتحلل شود، به مصرف خود می رساند و همه را منی می کند، و سایر اعضا بی غذا می ماند، و به تدریج ضعیف می گردند، و به زودی اجزای ملک بدن از هم می پاشد.
و چون آفات این شهوت، خارج از حد احصا، و باعث هلاکت دین و دنیا است، اخبار بسیار در مذمت آن وارد شده حتی آنکه در بعضی از روایات رسیده که «چون ذکر مرد برخاست دو ثلث عقل او می رود» و در تفسیر قول خدای تعالی: «و من شر غاسق اذا وقب» وارد شده که یعنی از شر ذکر، هرگاه برخیزد یا داخل شود و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «خدا هیچ پیغمبری از گذشتگان را برنینگیخت مگر آنکه شیطان امیدا داشت که او را به مهلکه زنان افکند و هلاک سازد و من از هیچ چیز نمی ترسم این قدر که از زن» و فرمود که «بپرهیزید از فتنه زنان و اول فتنه بنی اسرائیل به واسطه زنان بود» مروی است که «شیطان گفت: زن، نصف لشکر من است، و آن از برای من تیری است که به هر جا می افکنم خطا نمی شود و زن محرم اسرار من، و رسول من است».
زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک ازین هر دو ناپاک به
آری:
عزیزان را کند کید زنان خوار
به کید زن مبادا کس گرفتار
و شک نیست که اگر شهوت فرج نبودی زنان بر مردان تسلط نیافتندی پس افراط در این شهوت هلاک کننده فرزند آدم است هان، هان تا مغرور نگردی به اینکه پیغمبر خدا زنان بسیار خواست.
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر شیر
آشنایان ره عشق درین بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
اگر تمام دنیا از آن او بودی لحظه ای دل او را مشغول نساختی، و ساعتی به فکر آن نپرداختی چنان آتش شوق و محبت خدا در کانون سینه همایونش افروخته بود که اگر گاه گاهی آبی بر آن نریختی، دل او آتش گرفتی، و از آنجا سرایت به جسم مبارکش کردی، و اجزای وجود مسعودش را از هم پاشیدی و جنبه تجردش چندان غالب بود که اگر گاهی خار و خس مادیات به دامن او نیاویختی یکباره از عالم مادیات گریختی، و طایر روحش به اوج عالم قدس پرواز نمودی.
به این جهت، آن جناب زنان متعدده خواستند و نفس مقدس خود را به ایشان مشغول ساختند که فی الجمله التفاتی به دنیا از برای او همیشه باشد و از کثرت استغراق در لجه بحر شوق الهی منجر به مفارقت روح مقدسش نگردد و به این جهت بود که هرگاه کثرت استغراق، او را فرو گرفتی و از باده انس سرشار گشتی، دست مبارک بر ران عایشه و می فرمود: «کلمینی یا حمیرا اشغلینی یا حمیرا» یعنی «ای عایشه با من سخن گوی، و مرا مشغول دنیا کن» و به این سبب بود که بعضی از زوجات آن جناب، که به تقدیر رب الارباب به تزویج آن حضرت آمده بودند در نهایت شقاوت بودند تا به جهت کثرت شقاوت دنیویه آنها غالب باشد و توانند فی الجمله مقاومت با جنبه قدسیه آن حضرت نمایند، و روح پاکش را به جانب دنیا جذب نمایند و چون ایشان آن سید انس و جان را مشغول ساختندی فی الجمله آن حضرت به این عالم التفات می کرد، و لیکن چون جبلت آن حضرت، انس با پروردگار بود، و التفات به خلق، عارضی بود که از برای بقای حیات، خود را به آن می داشتند هر وقت که مجالست او با اهل دنیا به طول می انجامید دلتنگ می شد و شکیبائی در او نمی ماند و می فرمود: «ارحنا یا بلال» یعنی اذان بگوی، و ما را از اشتغال به دنیا راحت انداز و مخفی نماند که معالجه افراط در این شهوت بعد از تذکر مفاسد و یادآوری معایب آن، این است که قوه شهویه را به گرسنگی ضعیف کنی و آنچه باعث هیجان شهوت می شود، از خیال زنان و تصور ایشان و نگاه کردن و سخن گفتن و خلوت نمودن با آنها احتراز کنی و اقوای اسباب هیجان این شهوت، این چهار تا است و از این چهار تا، تأثیر نظر کردن و خلوت نمودن بیشتر است و از این جهت خدای تعالی فرمود: «قل للمومنین یغضوا من ابصارهم» یعنی «به مومنین امر کن که دیده های خود را بپوشند» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «نظر کردن، تیر زهرآلودی است از تیرهای شیطان، هر که خود را از آن نگاهدارد به جهت خوف خدا، خدا او را عطا فرماید ایمانی که حلاوت آن را در دل خود بیابد» و از یحیی بن زکریا علیه السلام پرسیدند که ابتدای زنا و منشأ آن چیست؟ گفت: «نگاه کردن و آرزو نمودن» یعنی خیال و تصور کردن و حضرت داود علیه السلام به پسر خود فرمود که «ای فرزند من در عقب شیر راه برو ولی در عقب زن راه مرو» و ابلیس لعین گفته است که «نگاه کردن کمان قدیم من است و تیری است که هرگز آن را خطا نمی کنم» و چون نظر کردن باعث هیجان شهوت می شود، شریعت مقدسه حرام کرد نظر کردن هر یک از مرد و زن را به دیگری و حرام نمود شنیدن مردان و زنان سخنان یکدیگر را مگر در حال ضرورت و همچنین حرام شد نظر کردن مردان به پسران «امرد»، اگر از شهوت باشد و از این جهت، بزرگان دین و اخیار در اعصار احتراز می نمودند از نظر کردن به روی پسران امرد و به این سبب بود که سلاطین اسلام، که پناه مذهب و دین، و حصن حصین شرع و آئین اند، و حکام دیندار و علمائی که حکم ایشان نافذ بود، در اعصار و امصار از تردد زنان در کوچه و بازار بدون حاجت و ضرورت، و از اجتماع ایشان در عیدگاهها و مساجدی که موجب نظر کردن به مردان و مظنه فتنه و فساد می بود منع می نمودند.
پس کسی که در صدد محافظت دین و دنیای خود باشد باید از نظر کردن به نامحرم و تصور ایشان و تکلم و خلوت باز زنان اجتناب تمام نماید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فضیلت فقیر صابر و راضی، بر غنی شاکر و سخی
شبهه ای نیست در اینکه فقر، با صبر و رضا و قناعت، افضل و بهتر است از غنای با حرص و امساک و بخل و همچنین شک نیست که غنای با سخاوت و بذل مال در راه خدا و تعمیر طریق آخرت، بهتر است از فقر با حرص و شکایت و لیکن در دو موضع خلاف است.
اول در این که آیا فقیر صابر راضی، که به اندک چیزی قانع باشد و نارضائی از فقر خود نداشته باشد بهتر است، یا غنی سخی، که مال خود را در راه خدا بدل نماید؟ بعضی اول را ترجیح داده اند و بعضی ثانی را و این سخن در صورتی است که آن غنی هم دل بستگی به مال نداشته باشد و وجود و عدم مال در نزد او مساوی باشد و علامت آن، این است که اگر آنچه دارد از دست او در رود مطلقا در دل او تفاوتی به هم نرسد و اصلا حزن بر او دست ندهد و آن فقیر هم به این نحو باشد که اگر ثروتی به او عاید شود با بی چیزی نزد او تفاوتی نکند اما با وجود علاقه و محبت غنی به مال، سخنی نیست که هرچه عطا و بذل در راه خدا کند، فقیر راضی و افضل است و اگر فقیر هم علاقه به دنیا داشته باشد هر کدام علاقه و محبت او کمتر او افضل و بالاتر است سخنی در غنی سخی و فقیر راضی است، که هیچ یک را دلبستگی نباشد و حق آن است که فقیر، به مراتب افضل و بالاتر است و هر قدر که غنی عطا و بذل کند مرتبه آن فقیر از برای او نیست.
همچنان که مروی است که «روزی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود که بهترین مردم کیست؟ عرض کردند که مالداری که حق خدا را به جا آورد حضرت فرمود: این خوب مردی است و لیکن او مراد من نیست عرض کردند: پس بهترین مردم کیست؟ فرمود: فقیری است که به قدر قوه خود عطا کند» مروی است که «روزی فقرای اصحاب شخصی را به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند، آمد و عرض کرد که من رسول فقرایم به نزد تو حضرت رسول فرمودند: مرحبا به تو و به کسانی که از نزد ایشان آمده ای از نزد کسانی آمده ای که من آنها را دوست می دارم پس آن شخص عرض کرد که فقرا می گویند: اغنیا بهشت را از ما گرفتند حج می کنند و ما قدرت نداریم و عمره بجا می آورند و ما نمی توانیم زیادتی اموال خود را پیش می فرستند و ما نداریم حضرت فرمود: از من به فقرا بگو که هر فقیری که از برای خدا صبر کند، سه خصلت از برای او هست، که از برای اغنیا نیست:
یکی آنکه در بهشت، غرفه هائی هست که اهل بهشت نگاه به آنها می کنند، همچنان که اهل زمین نگاه به ستارگان می کنند داخل آنها نمی شود مگر پیغمبر فقیر یا شهید فقیر یا مومن فقیر
دوم آنکه فقرا پانصد سال پیش از اغنیا داخل بهشت می شوند.
سوم آنکه هرگاه غنی بگوید: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» و فقیر نیز بگوید، ثواب غنی مقابل فقیر نمی شود، اگر چه ده هزار درهم به او در راه خدا انفاق کند و همچنین سایر اعمال خیر.
پس آن شخص برگشت و به فقرا گفت، گفتند راضی شدیم» و همین قدر کافی است در ترجیح فقر بر غنا که بهترین موجودات و خاتم پیغمبران فقر را بر غنا اختیار کردند، با وجود قدرت بر غنا و فرمودند: «الفقر فخری» یعنی «فقر، فخر من است» و فرمود «خدایا مرا با فقرا محشور کن» و سید اولیاء، خود را مسکین و فقیر نامید و هرگز فراغت و اطمینان قلبی که از برای فقیر است از برای غنی میسر نیست چیزی که از برای غنی هست، ثواب بذل و عطا و انفاق در راه خدا است.
و معلوم نیست که ثواب خود صفت فقر از اینها کمتر باشد علاوه بر این، ثواب هر عبادتی از فقیر بالاتر است از ثواب عبادت غنی و اگر هیچ فضیلتی دیگر از برای فقیر بر غنی نباشد همان بس است که ذلت محاسبه روز قیامت، و معطلی حساب از برای او نخواهد بود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فقیر حریص و غنی حریص
دوم در آن که آیا فقیر حریص، که دل او بسته به دنیا باشد بدتر است، یا غنی حریص بخیل؟ و سخن در فقیری است که طالب حرام نباشد و غنی ای که حقوق واجبه خود را بدهد، و الا هر کدام که مرتکب حرام شوند بدتر و اگر هر دو مرتکب شوند هر دو بدند.
پس کلام در فقیری است که حرص بر تحصیل مال از ممر مباح زیاده از قدر قوت داشته باشد و غنی ای که چنین باشد و از آنچه قبلا گذشت معلوم می شود که غنی: بدتر است و چنین فقیری از چنین غنی بهتر و افضل است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فرق بین فقیر و گدا و مذمت تکدی
چون فضیلت فقر را دانستی و فایده آن را شناختی، هان تا اشتباه نکنی و هر گدا را فقیر ندانی، گدا کسی دیگر و فقیر کسی دیگر است گدا آن است که دنیا از او دست برداشته، و فقیر آن است که او دست از دنیا برداشته است و از برای فقیر، شرایطی است که چنانچه فقیر به آنها متصف باشد فضیلت فقر از برای او خواهد بود.
پس بدان که سزاوار فقیر آن است که به فقر و بی چیزی خود راضی باشد و اگر کراهتی از آن داشته باشد باید مثل کراهت حجامت باشد از برای کسی که حجامت می کند، اگر چه فی الجمله دردی می یابد اما به آن راضی و خوشنود است و آن را از خدا بداند و به آن جهت به آن شاد و فرحناک باشد و در باطن توکل بر خدا داشته باشد و اعتماد و وثوق او به خدا باشد و چنان داند که خدا قدر ضرورت را به او می رساند و به هر چه به او رسد قانع باشد و زیادتی نخواهد و به این جهت قطع طمع از خلق کند و التفاتی به آنچه در دست مردم است نکند و حرص بر تحصیل مال از هر جا برسد نداشته باشد و بر فقر خود صابر و شاکر باشد.
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «فقر نسبت به بعضی عقوبت است از جانب خداوند و نسبت به بعضی کرامت و علامت آن فقری که کرامت است آن است که صاحب خود را خوش خلق می کند و مطیع پروردگار می گرداند و شکایت از حال خود نمی کند و خدا را بر فقر خود شکر می کند و علامت آن که عقوبت است آن است که صاحب خود را بدخلق می کند و معصیت پروردگار را می نماید و شکایت می کند و به قضای الهی راضی نیست» و از این حدیث مستفاد می شود که هر فقیری را بر فقر ثواب نیست، بلکه ثواب و فضیلت از برای فقری است که صاحب آن راضی و شاکر باشد و به قدر کفاف قانع باشد و طول امل نداشته باشد و اما آن که راضی نباشد، و مایل به بسیاری مال باشد، و آلوده به ذلت حرص و طمع گردد، و به واسطه طمع و حرص، اخلاق او بد شود، و مرتکب اعمالی گردد که شیوه اهل مروت و آبرو نباشد، او را ثوابی نیست، بلکه گناهکار است.
و سزاوار فقر آن است که اظهار استغنا کند و پرده بر کار خود اندازد.
و در حدیث نبوی وارد است که «هر که فقر خود را بپوشاند خدا او را اجر کسی عطا فرماید که همه روزها را روزه بگیرد و همه شبها را عبادت کند».
و فقیر را سزاوار آن است که با اغنیا مخلوط نشود و با ایشان همنشینی ننماید و ایشان را به جهت مال تواضع نکند بلکه از این راه به ایشان تکبر کند.
مروی است که «حضرت امیرالمومنین و خضر علیه السلام، به یکدیگر رسیدند حضرت از خضر پرسید که بهترین اعمال چیست؟ گفت: بذل اغنیا بر فقرا به جهت رضای خدا حضرت فرمود: از آن بهتر ناز و تکبر فقیر است بر اغنیا از راه وثوق و اعتماد به خدا خضر گفتک این کلامی است که باید با نور بر صفحه رخسار حور نوشت» و باید فقیر از گفتن سخن حق مضایقه نکند و از راه طمع و مدارات با اغنیا از سخن حق اغماض نکند، و چشم نپوشد و از راه تهدیستی و فقر، در عبادت خدا سستی ننماید.
و اگر قلیلی از قوت او زیاده آمد در راه خدا بذل کند و این را جهد مقل گویند، و ثواب آن بیشتر از مالهای فراوان است که غنی بذل کند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم روزی فرمودند که «یک درهم صدقه می تواند افضل باشد از صد هزار درهم شخصی عرض کرد که این چگونه می شود؟ فرمود: شخصی از منافع مال خود و زیادتی آن صد هزار درهم تصدق می کند و مردی دو درهم دارد و به غیر از این هیچ چیز دیگر را مالک نیست و یکی از آن دو درهم را با طیب نفس در راه خدا می دهد، صاحب یک درهم افضل است از صاحب صدهزار درهم» و باید فقیر زیادتر از قدر حاجت خود را ذخیره نکند پس اگر کسی باشد که زیادتر از قوت یک شبانه روز را ذخیره نکند، از جمله صدیقین خواهد بود و اگر از قوت چهل روز زیادتر ذخیره نکند از جمله متقین خواه بود و اگر از قوت سال خود زیادتر ذخیره نکند از صالحین خواهد بود و اگر از قوت سال زیادتر ذخیره نماید از زمره فقرا خارج خواهد شد و از فضیلت فقر محروم است.
و هرگاه کسی فقیر باشد و شخصی چیزی به او عطا نماید، پس اگر آن چیز حرام موبد باشد، رد آن واجب و قبول آن حرام است و اگر مشتبه باشد، سنت است که آن را رد کند و قبول نکند و اگر حلال باشد، پس اگر به عنوان هدیه است مستحب است قبول آن اگر بی منت باشد، زیرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هدیه قبول می فرمودند و اگر در آن منت باشد ترک آن بهتر است و اگر به عنوان صدقه یا زکوه یا نحو اینها باشد باید اگر آن فقیر مستحق آن باشد و از اهل آن باشد قبول کند و الا رد کند و اگر بداند که آن دهنده، این را به جهت صفتی که در این فقیر گمان کرده به او داده، مثل اینکه او را سید دانسته، یا عالم یافته، یا غیر اینها و فی الواقع چنین نباشد باید رد نماید و اگر نه هدیه باشد و نه صدقه، بلکه به جهت شهرت و خودنمائی و ریا و آوازه داده باشد بهتر آن است که قبول نکند و رد کند بلکه بعضی از علماء قبول آن را حرام، و رد آن را واجب دانسته اند و مخفی نماند که آنچه را به فقیر می دهند اگر به آن محتاج باشد و زیادتر از قدر حاجتش نباشد افضل آن است که هرگاه از آفاتی که مذکور شد سالم باشد آن را قبول کند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ثواب آن که با وسعت به فقیر عطا می کند بیشتر نیست از آن که می گیرد، هرگاه محتاج باشد» بلکه در بعضی احادیث نهی شده است از رد آن و اگر زاید بر قدر حاجت باشد اگر آن فقیر، طالب راه آخرت باشد آن زیادتی را رد کند، زیرا که آن را خدا به جهت آزمایش و امتحان فرستاده تا ببیند چه می کند اما قدر حاجت را به جهت رأفت و رحمت بر آن فرستاده پس درگرفتن آن ثواب است، و اما در قدر زیادتی، یا مبتلا به معصیت آن می شود، یا گرفتار حسابش پس سزاوار طالب سعادت آن است که زاید از قدر حاجت قبول نکند، زیرا که نفس، بعد از آنکه مرخص شده که عهد و پیمان را بشکند به آن عادت می کند.
بعضی از مجاورین مکه نقل می کند: «دراهمی چند داشتیم که گذارده بودم در راه خدا انفاق کنم، روزی فقیری را دیدم که از طواف مکه فارغ شده به صدای ضعیفی می گفت: «جائع کما تری عریان کما تری، قما تری فیما تری یا من یری و لا یری» یعنی «خدایا گرسنه ام چنانکه می بینی و برهنه ام چنانکه می بینی پس چه می بینی در این خصوص که می بینی؟ ای کسی که همه چیز را می بیند ولی خود دیده نشود» می گوید: نگاه کردم دیدم جامه کهنه در بر داشت که بدن او را نمی پوشانید، با خود گفتم: این کسی است که باید دراهم خود را به او دهم آنها را به نزد او بردم نگاهی به آنها کرد، پنج درهم برداشت و گفت: به چهار درهم آن دو جامه می خرم و یکی را هم خرج می کنم و تتمه را رد کرد و گفت: احتیاج به آن ندارم شبی دیگر او را دیدم که دو جامه نو پوشیده بود، من اندکی از او بددل شدم، متوجه من شد و دست مرا گرفت و به طواف مشغول شدیم، تا هفت شوط طواف را تمام کردیم در هر شرایطی دیدم که پاهای ما بر یک نوع جوهری از جواهر بود، یک بار بر روی یاقوت راه می رفتیم و یک بار بر روی مروارید و یکبار بر روی زمرد و یکبار بر طلا و پاهای ما تا به کعب به آنها فرو می رفت پس آن مرد به من گفت: خدا این همه را به من داده و قبول نکردم و از دست مردم چیزی می گیرم و معاش می کنم، زیرا که همه اینها ثقل و ابتلاست» خلاصه آنکه، قدر حاجت گرفتن افضل است و باعث ثواب رسیدن به آن، کسی است که می دهد، و اعانت بر ثواب هم ثواب است امر شد به موسی بن عمران که «در هر شبی در پیش یکی از بنی اسرائیل افطار کن گفت: الهی چرا روزی مرا بر دست بنی اسرائیل متفرق کرده ای که یکی چاشت بدهد و یکی شام؟ وحی به او رسید که من با دوستان خود چنین می کنم و روزی ایشان را به دست بطالین بندگانم قرار می دهم تا آنها نیز به این سبب به ثوابی رسند».
و اما زیادتر از قدر حاجت را بهتر آن است که نگیرد بلی اگر خواهد آن را به فقرا دهد و بذل کند، گرفتن آن ضرر ندارد و باید دفعه انفاق فقرا کند و نگاه ندارد، که گاه است نفس در مقام فریب او برآید همچنان که جمعی متصدی خدمت فقرا و متکفل حال ایشان شدند و از اغنیا می گرفتند و به فقرا می دادند، عاقبت نفس و شیطان با هم ساخته او را فریفتند و این را وسیله جمع مال و تنعم و تلذذ قرار دادند، و به هلاکت رسیدند و سزاوار مومن، آن است که تا او را ممکن باشد از کسی چیزی خواهش نکند و سوال ننماید، زیرا که آن متضمن شکوه از خدا، و ذلیل کردن خود است و موجب ایذای آن کسی است که از او خواهش می کند، زیرا که بسا باشد به خاطر خواه خود چیزی ندهد و بعد از اظهار به او شرم کند و یا خجالت کشد، یا محافظت آبروی خود کند، یا به روی ریا چیزی بدهد و چنین چیزی معلوم نیست که شرعا حلال باشد.
و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «سوال از مردم از جمله فواحش است» و فرمود: «هر که از مردم سوال کند و قوت سه روز خود را داشته باشد، روز قیامت خدا را ملاقات کند در حالی که روی او استخوان خالی باشد و هیچ گوشت نداشته باشد» و فرمود که «هیچ بنده ای نیست که یک در سوال را بر خود بگشاید مگر اینکه خدا هفتاد در فقر را بر روی او می گشاید» و فرمود که «سوال، حلال نیست مگر با فقری که به هلاکت انجامد، یا قرضی که به رسوائی کشد» روزی طایفه ای از انصار به خدمت آن بزرگوار آمدند و عرض کردند: « یا رسول الله حاجتی به تو داریم فرمود: بگویید عرض کردند: حاجت بزرگی است فرمود: بیاورید حاجت خود را گفتند: می خواهیم ضامن شوی از برای ما بهشت را حضرت سر به زیر انداخت، پس سر برداشت و فرمود: ضامن می شوم به شرطی که شما هم ضامن شوید از احدی چیزی سوال نکنید ایشان تعهد نمودند و همچنین بودند، حتی در سفر تازیانه از دست یکی می افتاد از رفیق خود که پیاده بود سوال نمی کرد که تازیانه را به او دهد و خود فرود آمده بر می داشت و اگر بر سفره ای نشسته بودند و آب به یکی نزدیک بود رفیقش از او خواهش نمی کرد که آب را به او دهد» و فرمود که «اگر یکی از شما پشته هیزم را بر پشت کشد و بفروشد و آبروی خود را نگاه دارد بهتر است از آنکه سوال کند» در روز عرفه حضرت سید الساجدین علیه السلام در عرفات جمعی را دیدند که سوال می کردند فرمودند: «اینها بدترین خلق خدا هستند مردم رو به خدا آورده تضرع می کنند و اینها رو به مردم آورده سوال می کنند» و حضرت صادق علیه السلام فرمود که «اگر سائل بداند که چقدر وزر و وبال دارد، احدی هر آینه از احدی سوال نمی کند و اگر آنکه رد می کند بداند که رد سائل چقدر بد است احدی سائلی را محروم و رد نمی کند» و مخفی نماند که منعی نماند که منعی که از سوال شده در صورتی است که ناچار و مضطر نباشد و اما در صورت اضطرار و احتیاج، شکی در جواز آن، و رخصت در آن نیست و آنچه در ترغیب اعطاء سائل رسیده دلالت بر آن می کند.
خدای تعالی فرموده است: «و اما السائل فلا تنهر» یعنی «اما سائل را از خود مران» حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: رد مکن سائل را و چیزی به او بده، اگر چه نصف خرمائی باشد» و فرمود: «از برای سائل، حقی است، اگر چه بر اسبی سوار شده باشد» و فرمود: «سائل را رد نکنید، اگر چه سم سوخته باشد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اقسام احتیاج ها
و بدان که احتیاج آدمی بر چند نوع است: یکی آنکه به حد اضطرار رسیده باشد، مثل گرسنه که مشرف بر هلاکت است و برهنه که ساتر عورت ندارد و از سرما و گرما خوف تلف دارد.
دوم آنکه به این حد نرسیده است اما بسیار احتیاج به آن دارد، چون احتیاج به لباس گرم کننده در زمستان از برای کسی که از سرما تعب کشد، و آن به حد ضرورت نرسیده باشد و مثل احتیاج به کرایه چارپائی از برای کسی که به مشقت، پیاده خود را به منزل برساند.
سوم آنکه احتیاج جزئی به آن دارد و چندان اهتمامی به شأن آن نیست، مثل آنکه نان داشته باشد و لیکن نان خورش نداشته باشد.
و ظاهر آن است که در هر سه صورت، سوال جایز باشد و حرام نباشد، و لیکن در صورت اول، سوال راجح است و در دوم مباح است و در سوم مکروه است به شرطی که با شکوه خدا و مذلت خود و اذیت دیگری نباشد و بهتر آن است که اظهار احتیاج خود را به کنایه و تعریض کند نه تصریح و به یکی از دوستان و اصدقاء خود اظهار کند، یا به کسی که به جود و سخاوت مشهور باشد بلکه اولی آن است که از یک نفر معین خواهش نکند و اگر از فرد معین طلب کند در نزد مردم از او چیزی نطلبد، و تصریح هم نکند به خواهش بلکه نوعی بگوید که اگر او نخواهد بدهد بتواند عذر بیاورد، که نفهمیدم و اگر غیر از این کند و آن شخص از حیا و خجالت، یا از بیم ملامت، چیزی به او بدهد، آن چیز حرام خواهد بود.
و آنچه مذکور شد در صورتی است که در همان وقت احتیاج به آن داشته باشد و اما سوال کردن چیزی که بالفعل احتیاج به آن ندارد و بعد از این محتاج خواهد بود، پس اگر تا سال، به آن احتیاج نداشته باشد و بعد از سال به آن محتاج باشد، شکی در حرمت آن سوال نیست و اگر در عرض سال محتاج باشد، ظاهر آن است که سوال مباح باشد و لیکن اگر بداند که در وقت احتیاج هم متمکن از سوال خواهد بود بهتر آن است که بالفعل سوال نکند و تأخیر بیندازد تا وقت حاجت.
و بعضی در این صورت، پیش از زمان حاجت، حرام دانسته اند و هر چه زمان حاجت دورتر، کراهت سوال اشد است و هر بنده ای باید مجتهد نفس خود باشد و وقت عمل و احتیاج را ملاحظه کند و وثوق به خدا را از دست ندهد.
پس ای جان برادر به عبث خود را از اوج عزت و مرتبه توکل و اعتماد بر خدا، به حضیض ذلت و خوف و اضطراب نینداز و گوش به تهدیدات شیطان لعین نکن «الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء» یعنی «شیطان شما را به فقر می ترساند و امر به اعمال فاحشه می نماید» و مطمئن به وعده پروردگار خود باش و «والله یعدکم مغفره منه و فضلا» یعنی «و خدا وعده آمرزش و فضل به شما می دهد» و هان، هان! تا توانی پیش مانند خودت دست دراز نکنی و در نزد لئیمان روزگار، به جهت لقمه نانی آبروی خود را نریزی.
آری: کسی که لذت آبرو را نیافته و شکم پروری را عادت خود نموده، و بر در این و آن می دود که شکم پلید خود را پرورد و اگر قناعت کند چرا باید به دست مردم نظر افکند؟ و نان خشک و پیاز خود، هزار مرتبه از بره بریان دیگران بهتر است.
جوینی که از سعی بازو خورم
به از میوه بر خوان اهل کرم
چو دلتنگ خفت آن فرومایه دوش
که بر سفره دیگران داشت گوش
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - نکات و دقایق باطنی سخاوت
اشاره شد به اینکه بذل و عطائی که لازم صفت جود و سخاوت است شامل اموری چند است که بعضی از آنها واجب و برخی مستحب است و در خصوص فضل و ثواب هر یک از آنها اخباری وارد شده، و هر کدام را آداب و شرایط ظاهریه و نکته و دقایق باطنیه ای است و شرایط ظاهریه آنها در کتب فقه مذکور است.
و در اینجا اشاره به بعضی از آداب و نکته های باطنیه آنها می کنیم لهذا می گوییم که عطاهای واجبه چند چیز است:
اول: زکاه: و آن از همه عطایا اهم، و بر جمیع صدقات، مقدم است گلشن مکنت و ثروت را آب جاری، و کشت زار آمال اهل زراعت و تجارت را نسیم بهاری است خزینه اموال متمولین را از دستبرد دزدان حوادث پاسبان، و دیوار غنا و بی نیازی را از صدمه احتیاج و پریشانی پشتیبان و از این جهت آیات و اخبار بی پایان در مدح دهنده زکاه، و ذم تارک آن وارد شده است.
و حق سبحانه و تعالی در مواضع متعدده از قرآن، آن را قرین نماز ساخته و در مذمت تارکین زکاه فرمود: «و الذین یکنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما کنزتم لأنفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون» مجمل معنی آنکه «کسانی که طلا و نقره را جمع میکنند و در راه خدا صرف نمی نمایند مژده ده ایشان را به عذابی دردناک، در روزی که آنها را سرخ کنند در آتش و با آنها داغ کنند پیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان را و بگویند که اینها چیزی است که برای خود جمع کردید پس بچشید آنها را» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «چون مردم زکاه خود را منع کنند، زمین نیز برکات خود را منع می کند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که زکاه نقد خود را نداده باشد در روز قیامت خداوند عالم او را در بیابانی هموار، محبوس می فرماید و ماری بسیار عظیم بر او مسلط می سازد، که در دنبال او می دود و او را از آن مار می گریزد و چون می بیند که از دست او خلاصی ندارد، دست خود را به دهان او می دهد آن مار دست او را مانند ترب می خاید پس طوقی می شود و به گردن او می پیچد و این است که خدای تعالی می فرماید «سیطوقون ما بخلوا به یوم القیمه» و هر صاحب شتر یا گوسفند یا گاوی که زکاه آن را نداده باشد خدای او را در روز قیامت در صحرای همواری محبوس کند و هر حیوان سم داری او را پایمال نماید و هر صاحب نیشی او را بگزد و هر صاحب زراعتی، از خرما یا انگور یا غله که زکاه آن را نداده باشد خدای تعالی زمین آن را تا هفت طبقه طوق کند و برگردن او افکند» و نیز آن حضرت فرمود که «هر که یک قیراط از زکاه خود را منع کند، نه مومن است و نه مسلمان» و فرمود که «هیچ کس فقیر نشد و گرسنه نگشت و برهنه و محتاج نماند مگر به واسطه گناه مالداران، که زکاه خود را ندادند و حق است بر خدا که رحمت خود را منع کند از هر که حق خدا را در مال خود منع کند و قسم به آن خدائی که خلق را آفرید و ایشان را روزی داد، که هیچ مالی در صحرا یا دریا ضایع نشد مگر به ندادن زکاه آن» و فرمود که «زکاه دادن، چیزی نیست که باید صاحب آن را مدح کرد، بلکه آن چیزی است که به واسطه آن داخل اهل اسلام می شود و خون او محفوظ می گردد» و از این گونه تهدیدات و تشدیدات در حق مانعین زکاه در کتاب خدا و اخبار ائمه هدی علیه السلام بسیار است و با وجود اطلاع بر آنها، ادای زکاه را سهل انگاشتن، و از مالی که چند روزی به رسم امانت در تصرف کسی خواهد بود اندکی را از مالک حقیقی آن دریغ داشتن، با دعوای مسلمانی مشکل تواند جمع شد و چی بی شرم و بی سعادت کسی که می داند روزی که پا به عرصه وجود گذاشت از ملک و مال دنیا هیچ نداشت و اکنون آنچه دارد و خود را مالک آن پندارد همه آن داده خدا است و سعیی که خود در تحصیل آن کرده، آن نیز به توفیق و یاری جناب باری بوده.
آری تخم بی جان را چه یارای آنکه بی دستگیری عنایتش از خاک خیزد و سقای ابر را چه قدرت که بی رخصتش قطره آبی ریزد و اهل زراعت پندارد که به سعی خود از یک دانه، ده دانه برمی دارند و ارباب تجارت، رونق بازار خود را از رشد خود می شمارند بیچاره آدمی چه از خود دیده که این قدر بر خود پیچیده.
ای که چندین به هنرمندی خود مغروری
وای اگر بر تو گذارند دمی کار تو را
با وجود این مراتب، از جمله مالی که هم خداوند عطا فرمود، قلیلی را که از برای جمعی بینوا مقرر فرموده واضعاف آن را در دنیا و آخرت وعده نموده نمی دهند او نخواسته به ایشان داد زهی بی حیائی که او خواسته باشد و کسی ندهد و او را یک ده داده باشد بسی بی شرمی که از ده، یکی را بخل ورزد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - آداب انفاق شونده
بدان که همچنان که از برای دهنده عطایا، آدابی است که مذکور شد، از برای فقیر نیز آدابی چند است:
اول: آنکه آنچه را گرفت در آن اسراف نکند و به غیر مصارف ضروریه نرساند و حبس نکند.
دوم: آنکه شکر خدا را کند و حق آن شخص دهنده را نیز بشناسد، و او را دعا و ستایش کند.
حضرت صادق علیه السلام فرمود: «خدا لعنت کند کسانی را که سد راه خیر می کنند شخصی عرض کرد که کیانند؟ فرمود: مردی است که کسی به او نیکی کند و او کفران نعمت او را کند و این باعث شود که آن شخص به دیگری نیکی نکند».
سوم: آنکه هر چه به او بدهند حقیر نشمرد و مذمت کسی را که داده است نکند و اگر بر عیبی از او مطلع شود بپوشاند و اگر به او چیزی ندهد بد او را نگوید، و ملامت او را نکند.
چهارم: آنکه از مالی که حرمت داشته باشد و شبهه ناک باشد اجتناب نماید پس از کسی که مال او حلال نیست، یا بیشتر مال او حرام است، یا از حرام احتراز نمی کند چیزی قبول نکند.
پنجم آنکه زیادتر از قدر ضرورت و احتیاج را قبول نکند.
ششم آنکه علانیه و بر ملأ سوال نکند، به خصوص از کسی که اگر نخواهد بدهد خجالت کشد.
هفتم آنکه علما و پرهیزکاران از قبول رکوه و صدقه، تا مضطر نگردند امتناع نمایند هشتم آنکه امثال این اشخاص، چیزی را که بگیرند آشکار نکنند تا شرف و مروت ایشان ضایع نگردد مگر اینکه غرض از اظهار، شکرگزاری و صدق و بیان بندگی و فروتنی خود باشد، هر کس به نیت خود می رسد.
دوم خمس: دوم از عطاهای واجبه، خمس است که مال سادات عالی درجات است، چون خداوند عالم این طایفه والامقام را به جهت نسبت به سید انام، از سایر خلایق ممتاز گردانیده، ذلت گرفتن زکوه را که او ساخ مردم است بر آنها نپسندید و از اموال مخصوصه، حصه ای برای ایشان مقرر فرموده تا از فقر و فاقه خلاص گردند پس فرمود: «و اعلموا انما غنمتم من شییء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل ان کنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان» خلاصه معنی آنکه «بدانید که هر نفعی که به شما عاید می شود خمس آن مال خدا و پیغمبر و ذوی القربی و ایتام و مساکین و ابن السبیل سادات است باید آن را به ایشان برسانید اگر ایمان آورده اید به خدا و آنچه به بنده خود نازل کرده ایم و به روز قیامت» و از این آیه مبارکه مستفاد می شود که هر کس خمس خود را ندهد از اهل ایمان نیست و به کتاب خدا نگرویده است پس لازم ایمان، آن است که آدمی در دادن خمس، کوتاهی نکند و ذریه پیغمبر خود را محتاج نگذارد.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «شفاعت من حقی است ثابت از برای هر که ذریه مرا اعانت کند به دست و زبان و مال» و فرمود که «چهار نفرند که من در روز قیامت شفاعت ایشان را خواهم کرد، اگر چه گناه اهل دنیا را داشته و آورده باشند: کسی که اکرام کرده باشد ذریه مرا کسی که حوایج ایشان را برآورده باشد کسی که سعی از برای ایشان کرده باشد در وقتی که مضطر باشند کسی که ایشان را به دل و زبان دوست داشته باشد» و مروی است که «چون روز قیامت شود، منادی از جانب پروردگار ندا می کند که ای خلایق خاموش باشید که محمد صلی الله علیه و آله و سلم می خواهد تکلم کند پس همه مردم خاموش می گردند پس آن حضرت می گوید که ای مردمان هرکس که او را بر ذمه من منتی و نعمتی باشد برخیزد تا من تلافی آن را بکنم خلایق گویند: یا رسول الله ما را چه منت و نعمتی بر تو است؟ بلکه منت و عطا، خدا و رسول او راست بر ما آن حضرت گوید: هر که با ذریه من نیکوئی نموده، و رانده ایشان را جای داده، و گرسنه ایشان را سیر کرده، و یا برهنه ایشان را پوشانیده، برخیزد تا من تلافی آن را کنم پس قومی که این کار را کرده باشند برخیزند پس از جانب خدا به حضرت رسالت پناه خطاب آید که پاداش ایشان را به تو واگذاشتم، ایشان را در هر جای از بهشت که خواهی جای ده پس آن حضرت ایشان را در وسیله، که از منازل آن حضرت است جای دهد».
و از آنچه در زکوه مذکور شد بعضی از آداب و شرایط خمس نیز دانسته می شود.
و باید کسی که خمس می دهد نهایت اجتناب از منت و ایذاء و بزرگ شمردن آن بکند و نهایت فروتنی از برای سادات کند نه اینکه مانند بعضی از لئیمان روزگار که اگر گاهی، قلیلی از خمس را اخراج کنند، و به صد درشتی و ناخوشی تسلیم سید محتاجی نمایند، پندارند که او را خریده بلکه آفریده اند غافل از اینکه همه ملک و مال جهان، بلکه جمله عالمیان به طفیل وجود جد بزرگوار ایشان به وجود آمده و ارزاق کافه انام از فیض وجود آبای بزرگ ایشان در عالم، متواتر و امطار و برکات سماوات به آبروی اجداد امجاد ایشان بر کشتزار اهل زمین، متقاطر است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
نفقه اهل و عیال
سیم از عطاهای واجبه، نفقه اهل و عیال است و آن نیز به طریقی که در کتب مسطور است از جمله واجبات، و ثواب آن بی حد و احصاء است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «کسی که سعی کند در تحصیل نفقه عیالش، مثل کسی است که در راه خدا جهاد کند» و فرمود که «پاره ای از گناهان است که هیچ چیز کفاره آن نمی شود، مگر اهتمام در طلب معاش» و فرمود که «هر که را سه دختر باشد، و خرج ایشان را بکشد، و به ایشان نیکی کند تا بزرگ شوند خدا بر او بهشت را واجب می گرداند» مروی است که «روزی جناب رسالت مآب صلی الله علیه و آله و سلم به خانه سید اولیاء علیه السلام آمد، دید: آن حضرت نشسته است و عدس پاک می کند و سیده النساء در پیش دیگ نشسته است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بشنو ای ابوالحسن و نمی گویم مگر آنچه را خدا امر کرده است که بگویم که هیچ مردی نیست که در خانه امداد زن کند و یاری او را نماید مگر اینکه خدا به او می دهد به عوض هر موئی که در بدن اوست عبادت یک سال را، که روز آن را روزه بگیرد و شب آن را به عبادت به سر برد و عطا می کند از ثواب، به او مثل آنچه به صابرین داده، که داود پیغمبر و یعقوب و عیسی علیه السلام باشد یا علی: هر که در خانه خود مشغول خدمت عیال شود و مضایقه نکند، خدا اسم او را در دفتر شهدا می نویسد و در هر روز و شبی ثواب هزار شهید از برای او ثبت می کند و به هر قدمی که برمی دارد ثواب حج و عمره به او می دهد و به عدد هر رگی که در بدن اوست شهری در بهشت به او عطا می فرماید یا علی: یک ساعت خدمت در خانه، بهتر است از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره و هزار بنده که آزاد کنی و هزار مرتبه جهاد و عیادت هزار مریض و هزار نماز جمعه و هزار تشییع جنازه و سیر کردن هزار گرسنه و پوشانیدن هزار برهنه و روانه ساختن هزار اسب در راه خدا و بهتراست از اینکه تورات و انجیل و زبور و قرآن را تلاوت کند و هزار اسیر را آزاد کند و هزار شتر که به مساکین بدهد و از دنیا بیرون نرود مگر اینکه جای خود را در بهشت ببیند.
یا علی: خدمت عیال، کفاره گناهان کبیره است و غضب پروردگار را می نشاند و مهر حورالعین می شود و حسنات را زیاد می کند و درجات را رفیع می گرداند یا علی: خدمت عیال را نمی کند مگر صدیق، یا شهید، یا مردی که خدا خیر دنیا و آخرت را از برای او خواسته باشد».
از حضرت امام موسی علیه السلام مروی است که «عیال آدمی، اسیران اویند، پس هر کسی که خداوند به او نعمتی داده باید که اسیران خود را وسعت بدهد پس اگر نکند تشویش آن است که خدا این نعمت را از او بگیرد» حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که «باید مرد بر عیالش وسعت بدهد تا آرزوی مرگ او را نکنند» و مخفی نماند که طالب ثواب در اخراجات عیال را سزاوار آن است که نیت خود را خالص کند و از سعیی که می کند و زحمتی که در تحصیل معاش ایشان می کشد رضای خدا را می خواهد و از تحصیل حرام و اموال شبهه ناک اجتناب کند و از برای عیال، بجز حلال نیاورد و در اخراجات، میانه روی کند نه بر عیال تنگ بگیرد تا ایشان ضایع گردند، و نه اسراف کند تا خود و ایشان را ضایع کند و به هلاکت برسد و سزاوار آن است که طعامی که پاکیزه باشد مخصوص خود یا بعضی از عیال نکند، بلکه همه یکسان باشند مگر اینکه خود یا بعضی از آنها به طعام خاصی مضطر باشند، به جهت مرضی، یا ضعفی، یا غیر اینها، و چیزی را که نمی خواهد برای عیال بگیرد وصف آن را در پیش عیال نکند و چون سفره افکنند همه عیال خود را بر آن بنشاند» و مروی است که «خدا و ملائکه، صلوات می فرستند بر اهل خانه ای که به جمعیت چیزی بخورند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
آداب میهمان
و از برای مهمان نیز آدابی است چند از آن جمله اینکه دعوت برادر مومن را به میهمانی اجابت کند و فرق میان غنی و فقیر نگذارد بلکه به فقیر زودتر وعده دهد و بعد مسافت، مانع وعده دادن او نشود، مگر اینکه بسیار دور باشد.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «حاضر و غایب امت خود را وصیت می کنم که اجابت دعوت مسلم را کنند، اگر چه به قدر پنج میل راه باشد» و هرگاه روزه سنتی داشته باشد آن را عذر قرار ندهد، بلکه اگر ببیند که او به چیزی خوردن خوشحال می شود افطار کند و ثواب آن افطار بیش از روزه خواهد بود.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که روزه باشد و بر برادر دینی خود وارد شود و نگوید روزه ام و افطار کند، خدا ثواب یک سال روزه به جهت او می نویسد» و باید غرض او از مهمانی رفتن، شکم پرستی نباشد، بلکه غرض او اکرام برادر مومن خود و متابعت سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد و اگر بداند که میزبان از جمله فساق و یا ظلمه است، یا غرض او از ضیافت، مباهات و خودنمائی است، سزاوار آن است که وعده ندهد.
و همچنین اگر طعام او، یا خانه او، یا فرش او، حرام یا شبهه ناک باشد، یا در آن موضع، مرتکب معصیتی شوند، مثل اینکه ظرف طلا و نقره باشد، یا مشتمل بر غنا یا ساز بوده باشد، یا میزبان مرتکب اسراف شده باشد، یا در آنجا لهو و لعب و هرزه گوئی یا غیبت مسلمی شود، در همه آنها اولی وعده ندادن است و در بسیاری از صور آن، حرام است.
و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «سزاوار مومن نیست که در مجلسی بنشیند که در آن معصیت خدا بشود و نتواند منع کند» و کسی که ناچار شود از اینکه به سفره ظالمی حاضر شود، تا تواند کم چیزی بخورد و میل به غذاهای خوب نکند.
و از جمله آداب مهمان، آن است که چون داخل خانه میزبان شد، میل به صدر نکند، بلکه به هر جا که اتفاق افتد بنشیند و اگر صاحب خانه جائی به او بنماید همان جا بنشیند و مقابل دری که زنان از برابر آن گذرند ننشیند و بسیار نگاه به موضعی که طعام از آنجا می آورند نکند و ابتدا با کسانی که نزدیک او نشسته اند تحیت به جا آورد و دیر به خانه میزبان نرود، و ایشان را انتظار ندهد، بلکه در رفتن تعجیل کند اما نه این قدر که مخل امر ایشان بشود و وقت کار و تهیه بر ایشان داخل نشود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
حق معلوم و حق حصاد
چهارم: حق معلوم و حق حصاد و حد او و اولی عبارت است: از آنچه که آدمی با خود قرار بگذارد که هر روز، یا هر هفته، یا هر ماه و یا هر سال، از مال خود به فقرا بدهد یا صله رحم به جا آورد، غیر از آنچه واجب است.
و دومی عبارت است از: پشته ای از خرمن، یا دسته ای از زرع، یا کفی از گندم یا خرما یا میوه، یا سایر محصولات، که در وقت درو، یا ضبط محصولات، آدمی به خوشه چینان و فقرائی که در آنجا حاضر می شوند بدهد و در ثواب هر یک از اینها اخبار بسیار وارد شده است.
از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «خدای مقرر فرموده است از اموال اغنیا حقوقی چند غیر از زکوه، همچنان که در قرآن است که «و الذین فی اموالهم حق معلوم» و «حق معلوم»، غیر از زکوه است و آن چیزی است که آدمی قرار بدهد بر خود در مال خود، و لازم است بر او که به قدر وسع و طاقت خود این قرار را بدهد و آنچه را بر خود قرار می دهد بدهد، اگر خواهد هر روز، و اگر خواهد هر جمعه، و اگر خواهد هر ماه» و باید مداومت بر این گردد و اخبار به این مضمون بسیار است و نیز از آن حضرت مروی است که «در زراعت، دو حق است: یکی آنکه اگر ندهی از تو مواخذه می کنند دوم آنکه در دادن آن ثواب است.
اما حقی که مواخذه بر آن می شود، زکوه است و اما آنکه در دادن آن ثواب است، آن است که خدای تعالی می فرماید: «و آتوا حقه یوم حصاده» و حق زرع را روز درویدن به صاحبانش برسانید، یعنی از آنچه می دروید دسته دسته بدهید تا از درو فارغ شوید» و در حدیثی که خلاصه آن این است فرمود که «در شب، میوه مچینید، و درو مکنید، و تخم مکارید، و ناقه ها را ندوشید، که اگر چنین کنید فقرا بی نصیب می مانند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اموال حلال و حرام و مشتبه و درجات آنها
بدان که اموال بر سه قسم است: حلال واضح و حرام واضح و مال مشتبه و از برای هر یک از اینها درجات بسیار است، زیرا که مال حرام اگر چه همه آن خبیث است و لیکن بعضی از بعضی خبیث تر است چنانکه حرمت مالی که کسی به معامله فاسده بگیرد با وجود تراضی از یکدیگر، مثل حرمت مال یتیمی که به قهر و عدوان گرفته شود، نیست.
و همچنین مال حلال، اگر چه همه آن خوب است و پاک، و لیکن بعضی از بعضی پاکتر است و همه مال مشتبه، مکروه است، ولیکن کراهت بعضی از بعضی دیگر شدیدتر است پس همچنان که طبیت می گوید: حلوا گرم است، و لیکن بعضی در درجه اول گرم است، و بعضی در درجه دوم، و بعضی سوم، و بعضی چهارم همچنین است درجات حلال در صفا و پاکی.
و درجات شبهه در کراهت، و اموال حرام، از سه قسم بیرون نیست:
اول آنکه ذات آن حرام است، مثل سگ و خوک و خاک و امثال اینها.
دوم آنکه به جهت صفتی که عارض آن شده حرام شده است، چون طعامی که به زهر مخلوط شده باشد.
سوم آنکه به جهت نقص و خللی که در گرفتن و دادن مال هم رسیده و از برای این، اقسام بسیار است، مثل اموالی که گرفته می شود به ظلم و عدوان و غصب و دزدی و خیانت در امانت و مکر و حیله و تلبیس و رشوه و کم فروشی و ربا، و غیر اینها از آنچه در کتب فقه مذکور است و در خصوص هر یک ذم شدید رسیده و این علم مقام بیان تفصیل آنها نیست و چون بسیار اشتباه می شود درمیان رشوه و هدیه، در این مقام اشاره به بیان آنها می کنیم.
فرق بین هدیه و رشوه.
پس می گوییم بدان که چیزی که به این اسم و رسم کسی به دیگری می دهد چند صورت است:
اول: آنکه کسی چیزی از برای بعضی برادران دینی خود بفرستد به قصد اظهار دوستی و محبت، و تاکید قواعد انس و صحت و هیچ غرض دیگر نداشته باشد و شکی نیست که این هدیه است و حلال است، خواه با آن قصد ثواب اخروی نیز داشته باشد یا نه.
دوم آنکه مقصود او از فرستادن چیزی طمع مالی باشد، مثل اینکه فقیری هدیه از برای غنی، یا غنی از برای غنی دیگر بفرستد به جهت طمع عوض بیشتر، یا مساوی و این نیز نوعی از هدیه است و در حقیقت هبه ای است به شرط عوض و هرگاه آنچه طمع و منظور او بوده به جا آورد حلال است همچنان که مقتضای ادله و مفاد بعضی از اخبار است بلکه از بعضی اخبار مستفاد می شود که اگر طمع او را هم به جا نیاورد حلال خواهد بود.
همچنان که مروی است که اسحق بن عمار به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد که «مرد فقیری هدیه به جهت من می فرستد و مقصودش آن است که من عوض به او بدهم، من هدیه او را می گیرم و چیزی به او نمی دهم، آیا از برای من حلال است؟ فرمود: بلی حلال است، و لیکن مگذار که عطا نکنی به او» و احوط، اجتناب است از قبول آن در صورت ندادن عوضی که در نظر دارد و هرگاه عوضی را که می خواهد از مال آن شخص نباشد بلکه از اموالی باشد که مردم به او داده باشند، که به مصرف فقرا رساند، از قبیل زکوه و خمس و امثال اینها و سایر وجوه بر، ظاهر کلام بعضی آن است که اگر آن شخصی که هدیه فرستاده است به طمع گرفتن آن، از اهل استحقاق باشد و اگر این هدیه را هم نمی فرستاد باز به او می داد، در این صورت گرفتن آن حلال است ولی احتیاط، اجتناب از قبول آن است مطلقا.
سوم: آنکه مقصود او از فرستادن، این باشد که آن شخص در کار معینی اعانت او کند پس اگر آن کار، حرام یا واجب باشد، آن هدیه نیست، بلکه رشوه است و گرفتن آن حرام است و اگر آن عمل، مباح باشد قبول هدیه آن ضرر ندارد.
چهارم: آنکه غرض او از فرستادن، تحصیل دوستی و محبت باشد، ولیکن در دوستی و محبت او منظور این باشد که به واسطه جاه و مرتبه او متوصل به بعضی از مطالب خود شود، و اگر این جاه و مرتبه از برای او نمی بود آن را نمی فرستاد پس اگر غرض آن شخص توصل به مطالب غیرمشروعه باشد، شکی در رشوه بودن آنچه فرستاده، و حرمت آن نیست و اگر توصل به مطلب مشروع باشد، یا غرض او معلوم نباشد، ظاهر آن است که حرام نباشد اگر چه قبول آن مطلقا خالی از کراهت نیست، زیرا که هدیه ای است مشابه رشوه.
مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم والی ای فرستادند که زکوه قبیله «ازد» را جمع نماید، چون مراجعت نمود بعضی از آنچه آورده بود خود نگاهداشت و گفت: این هدیه ای است که به من داده اند حضرت فرمود که اگر راست می گوئی چرا در خانه پدرت و خانه مادرت ننشستی تا هدیه ای از برای تو بیاورند؟ پس فرمود: چرا من هرگاه یکی از شما را به عملی نصب می کنم گوئید این از شما و این هدیه من است، چرا در خانه مادرش نمی نشیند تا هدیه از برایش بیاورند؟» و بنابراین، سزاوار هر قاضی و والی و حاکمی، و غیر اینها از عمال سلاطین آن است که فرض کند خود را بی منصب و شغل، معزول از هر کار و بار، در خانه مادرش نشسته است آنچه به او در آن وقت عطا می کند حال هم اگر بفرستند بگیرد و آنچه را که نمی فرستند از آن اجتناب کند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فضیلت اجتناب از مال حرام
ضد عدم اجتناب از مال حرام، اجتناب و احتراز از آن است و آن یکی معنی ورع است و معنی دیگر آن، نگاه داشتن خود است از مطلق معاصی و منع نفس، از هر چه سزاوار نیست و تقوی نیز با ورع، یک معنی دارد و آن نیز بر دو معنی اطلاق می شود.
پس ضد گرفتن مال حرام، ورع و تقوی است، به یک معنی که معنی اخص باشد.
و اما ورع و تقوی به معنی اعم، ضد معصیت است و به هر حال شبهه نیست در اینکه ورع و تقوی، اعظم بواعث نجات، و عمده چیزی است که آدمی را به سعادات می رساند.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که ملاقات کند خدا را در حالتی که از اهل ورع باشد، خدای تعالی به او عطا می فرماید کل ثواب اسلام را» و در بعضی از کتب سماویه وارد است که «حق تعالی فرمود که اما اهل ورع را من شرم می کنم که محاسبه ایشان را بکشم و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «نیست شیعه ما مگر کسی که پرهیزکاری را شعار خود کند و خدا را اطاعت کند پس بپرهیزید و عمل کنید به جهت امید آنچه در نزد خداست نیست در میان خدا و میان کسی خویشی و قرابتی، دوست ترین بنده در نزد خدا پرهیزکارترین و مطیع ترین ایشان است» و حضرت صادق علیه السلام فرمود: «کسی نمی رسد به آنچه در نزد خداست، مگر به ورع» و فرمود: «به درستی که خدا ضامن شده است از برای کسی که بپرهیزد از معصیت او، اینکه او را از حالتی که مکروه دارد نقل کند به آن حالی که دوست دارد و روزی او را برساند از جائی که گمان نداشته باشد» و فرمود: «عمل کم با تقوی، بهتر است از عمل بسیار بدون تقوی» و نیز از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی هیچ بنده ای را نقل نکرد از ذلت معاصی به عزت تقوی، مگر اینکه او را بی مال غنی گردانید و بی عشیره و قبیله عزیز کرد و بی گشاده روئی به دلها نزدیک گردانید» و از آنجا که خوردن مال حرام، و احتراز نکردن از آن، باعث هلاکت، و وصول به سعادت، موقوف به تقوی و ورع بود و آدمی که در دنیا هست محتاج به خوراک و پوشاک و مسکن و مأوی بود، اخبار بسیار در فضیلت تحصیل مال حلال وارد شده حتی اینکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «طلب حلال، واجب است بر هر مرد مسلم و زن مسلمه» «و هر که داخل شب شود در حالتی که خسته باشد به جهت طلب حلال، داخل شب شده است آمرزیده» و فرمود که «عبادت، هفتاد جزء است، و افضل همه اجزاء، طلب حلال است» و در حدیثی دیگر وارد است که «عبادت، ده جزء است، نه جزء آن در طلب حلال است» و فرمود که «هر که از رنج دست خود بخورد چون برق خاطف از صراط بگذرد» «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا به نظر رحمت به او نظر می کند، و هرگز او را عذاب نمی کند» «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا درهای بهشت را بر روی او می گشاید، تا از هر دری که خواهد داخل بهشت شود» «و هر که از رنج دست خود بخورد روز قیامت در شمار پیغمبران خواهد بود، و اجر پیغمبران خواهد گرفت» «و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم هرگاه مردی را می دید و او را از او خوش می آمد می فرمود: آیا کسبی دارد؟ پس اگر می گفتند نه می فرمود از چشم من افتاد.
عرض می کردند: به چه سبب؟ می فرمود که چون مومن را کسبی نباشد به دین خود مدارا و معاش می کند» و از آن حضرت مروی است که «هر که چهل روز حلال بخورد خدای تعالی دل او را روشن می کند، و چشمه های حکمت را از دل او بر زبانش جاری می سازد» روزی بعضی از صحابه از آن جناب طلب کرد که «از خدا بخواهد او را متسجاب الدعوده نماید حضرت به او فرمود که خوراک خود را پاک و حلال کن تا دعای تو مستجاب شود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مداخل مال حلال
بدان که مداخل از حلال، از پنج قسم بیرون نیست:
اول: چیزی که از مباحات باشد، و از مالکی گرفته نشود مثل: معدنیاتی که بلا مالک باشد و احیای اراضی موات، و صید حیوانات، و هیمه کشی و خارکنی از صحرای موات، و آب کشیدن از رودخانه و شطوط و اینها همه حلال است، اگر دیگری آن را تصرف نکرده باشد، از کسانی که مال او شرعا محفوظ است و تفصیل احکام شرعیه آنها در کتاب احیاء موات از کتب فقهیه است.
دوم: آنچه به قهر و غلبه از کسی که مال او حلال است، گرفته شود مثل غنیمت کفار حربی و اموال ایشان و آن نیز از برای مسلمین حلال است، به شروطی که در کتاب جزیه از فقه مذکور است.
سوم: آنچه به حکم شرع، یا رضای مالک، از زنده یا مرده، بدون عوض به دیگری منتقل شود مثل صدقات و بخشش و میراث و این قسم، حلال است هرگاه آن کسی که تحصیل اینها را کرده بود از مداخل حلال بدست آورده باشد و سایر شروطی را که در کتاب هبه و مواریث و وصایا و صدقات از فقه مضبوط است جامع باشد.
چهارم: آنچه به معاوضه و تراضی به دیگری نقل نمود و این نیز حلال است هرگاه جامع شروط و آدابی که در فن معاملات فقه و مذکور است، از بیع و «سلم و اجاره و صلح و «شرکت» و «جعاله» و غیر اینها باشد.
پنجم: آنچه از زراعت و منافع حیوانات به دست می آید و آنها حلال است هرگاه زمین و تخم و آب حلال باشند و اینها مداخل حلال است که طالب نجات باید آنچه کسب می کند از یکی از این مداخل باشد به موافق فتوای فقیه عادل حی جامع الشرائط.
و هر مالی که از یکی از این مداخل نباشد، یا جامع آداب و شروط نباشد حلال نیست و کسی که طالب سعادت باشد باید از برای خود حرفه و کسبی قرار دهد که معاش او از آن بشود یا مستغلی، یا سرمایه ای داشته باشد که دیگری در آنها عمل نموده گذران او از آنجا شود بعضی مردم که ایشان را سرمایه، یا مستغلی نیست، و از آموختن صنعت و کسب هم تغافل می نمایند، یا بعد از آموختن، در تحصیل معاش بر وجه حلال از آنها تکاهل می ورزند و محتاج می شوند به اینکه از آنچه دیگران کسب کرده اند بگیرند و صرف خود کنند و این جماعت غالبا یکی از دو حرفه خسیسه را اختیار می کنند که یکی را لصوصیت یعنی دزدی، و دیگری را گدائی می نامند و هر یک از این دو نوع را اصناف مختلفه است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
وجوب امر به معروف و نهی از منکر و شرایط آن
و مخفی نماند که آنچه از آیات و اخبار مذکوره، و سایر آیات عدیده، و اخبار متواتره مستفاد می شود این است که امر به معروف و نهی از منکر بر هر فردی از افراد مکلفین واجب است و این مطلب، مورد اتفاق جمیع علمای شیعه و سنی است به این معنی که امر کردن به واجبات، و نهی کردن از افعال محرمه، وجوب دارد و اما امر به مستحبات، و نهی از امور مکروهه، واجب نیست، بلکه سنت است و وجوب امر به واجب و نهی از حرام چهار شرط دارد:
اول آنکه علم داشته باشد به اینکه این فعل بر آن شخص واجب است یا حرام پس در امور متشابه، امر به معروف و نهی از منکر وجوب ندارد بنابراین، هر که علم به هم رسانید به وجوب یا حرمت هر امری، به نحوی که احتمال اختلاف مجتهدین را در آن ندهد، مثل اینکه ضروری دین یا مذمت یا اجماعی همه علماء باشد بر او لازم است که امر و نهی در آن کند و کسی که علم قطعی نداشته باشد به حکم چیزی، و اجماعی نباشد، بلکه اختلافی باشد یا احتمال اختلاف فقها را در آن امر بدهد اگر چه خود مجتهد باشد و در حکم آن رأیی داشته باشد، یا رأی یکی از مجتهدین را در آن بداند نمی تواند کسی را به عنوان وجوب به آن امر و نهی نماید و در آن امر به معروف و نهی از منکر به عمل آورد مگر در حق کسی که بداند لازم بر آن کس همان حکمی است که او نیز می داند.
خلاصه کلام آنکه در مسائل قطعیه اجماعیه بر هر کسی امر به معروف و نهی از منکر در حق هر کسی لازم است و اما در غیر آنچه اجماعی است، و اختلاف آرای مجتهدین در آن ممکن است، مجتهدی یا مقلدی امر و نهی در آن نمی تواند کرد، مگر بر کسی که بداند اعتقاد او هم موافق اعتقاد اوست، یا باید موافق باشد.
دوم آنکه احتمال فایده و اثری بر امر و نهی خود بدهد پس چنانچه یقین داند یا ظن غالب او این باشد که اثری مترتب نمی شود امر به معروف و نهی از منکر واجب نخواهد بود.
سوم آنکه متضمن مفسده و ضرری نباشد پس اگر در امر به معروفی یا نهی از منکری مظنه ضرری به خود یا به یکی از مسلمانان باشد، وجوب آن قطع خواهد شد .
همچنان که در بعضی از روایات رسیده که هر که متعرض صاحب تسلط جابری بشود و بلیه به او برسد اجر و ثوابی از برای او نخواهد بود.
و آنچه مذکور شد که گرامی ترین شهیدان کسی است که سخن حقی در نزد ظالمی بگوید و او را بکشد در صورتی است که ابتدا مظنه مفسده نداشته باشد و چنین داند که ضرری به او نخواهد رسید.
چهارم آنکه از شخصی که معروف ترک شده یا منکر صادر گردیده آثار پشیمانی و توبه به ظهور نرسد، که اگر آن شخص نادم شود دیگر احتیاج به امر به معروف و نهی از منکر نیست.
و از جمله اموری که در امر به معروف و نهی از منکر لازم است آن است که علم به صدور آن هم رسیده باشد، به این نحو که آدمی خود آن را ببیند یا علم به آن به هم رساند بدون اینکه تفحص یا تجسس نماید اما به محض احتمال یا مظنه، تجسس از آن جایز نیست و در صدد فحص نباید برآمد پس اگر کسی گمان برد که شخصی در خانه مشغول معصیتی است، اما یقین نداشته باشد نمی تواند داخل آنجا شود و نباید در صدد تحقیق آن برآید و همچنین جایز نیست گوش فراداشتن، تا معلوم شود که صدائی که می آید معصیت است یا نه یا بوئیدن دهان، به جهت آنکه معلوم کنی شراب خورده است یا نه یا تحقیق اینکه آیا در خانه شراب دارد؟ یا آنچه در ظرف اوست شراب است یا نه؟ یا پرسیدن اینکه در زیر دامان، آلت سازی پنهان کرده است یا نه؟ و خلاصه آنکه تا علم حاصل نشود تفحص و تجسس نمودن جایز نیست و از همسایه و رفقای فاسق تفتیش فسق او را کردن روانه.
بلی اگر کسی تفحص نمود و بر آن معصیتی معلوم شد، در آن وقت نهی از آن لازم است، اگر چه ابتدا خوب نکرده است که تجسس نموده و لازم نیست که آن که امر به معروف و نهی از منکر می کند عادل باشد، و خود هیچ معصیتی، یا همان معصیت را نکند، بلکه بر هر که بر ترک معروفی، یا فعل منکری مطلع شد بر او امر و نهی لازم است خواه خود آن شخص خوب باشد یا بد اگر خود، آن معصیت را بکند به آن جهت عاصی و گناهکار خواهد بود و اگر با وجود این، از دیگری مطلع شود امر و نهی نکند دو گناه کرده خواهد بود.
بلی: کسی که خود مرتکب معصیتی باشد و دیگران را از آن نهی کند خالی از خجالت و شرمساری در نزد حضرت باری نیست همچنان که در اخبار رسیده که به حضرت عیسی علیه السلام وحی رسید که «اول نفس خود را پند ده، اگر پند پذیر شدی، آن وقت مردم را پندگوی، و گرنه، از من حیا و شرم کن» و لیکن ظاهر آن است که این در صورتی است که امر به معروف و نهی از منکر به قهر و غلبه و تسلط باشد اما اگر به عنوان پند و موعظه و نصیحت باشد دور نیست که شرط باشد که خود، مرتکب آن معصیت نگردد و مردمان بر صدور آن معصیت از او مطلع نباشند، زیرا اگر مردم او را مرتکب آن گناه دانند موعظه او اصلا فایده و اثری نمی بخشد و دانستی که با وجود عدم اثر، امر و نهی واجب نیست .
خلاصه اینکه امر به معروف و نهی از منکر، به دو وجه می شود:
یکی به قهر و تسلط، مثل شکستن ساز و ریختن شراب و بازداشتن از زنا و لواط و امثال اینها و شرط این وجه، عدالت و عدم صدور آن معصیت از امر و نهی کننده نیست .
و یکی دیگر به وعظ و نصیحت و ترسانیدن از خدا و عذاب، و ظاهر آن است که چون با وجود فسق آن شخص، و ارتکاب خود، آن معصیت را اثری برنصیحت او مترتب نشود، شرط باشد که مردم او را مرتکب آن معصیت ندانند.
و آنچه مذکور شد از برای هر کسی است که ملاحظه معصیتی را کند و بر آن مطلع شود اما شخصی که خود را نصب می کند از برای اصلاح حال مردم، و ارشاد و هدایت ایشان، و تبلیغ احکام شریعت، و بر مسند نیابت حضرت سید المرسلین و ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین می نشیند باید متصف به صفت تقوی و عدالت و ورع و زهد باشد و عالم به احکام کتاب خدا و احادیث ائمه هدی بوده، جامع شرایط حکم و فتوی باشد.
و اشاره به این شخص فرموده است حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در مصباح الشریعه که می فرماید: «هر که هوا و هوس خود را ترک نکرده، از آفات نفس اماره و شهوات آن دوری نجسته، و لشکر شیطان را منهزم نساخته، و در پناه خدا و امان و نگاهداری او داخل نشده، صلاحیت امر به معروف و نهی از منکر را ندارد، زیرا که هر که چنین نباشد هر وقتی که امری از اوامر الهیه را ظاهر سازد حجت بر خود او می شود، و مردم به او یقین نمی کنند و خدای می فرماید: «آیا مردم را به خوبی امر می کنید و خود را فراموش می نمائید؟ و خطاب به او می رسد که ای خیانتکار مخلوقات مرا نهی می کنی از آنچه خود به عمل می آوری و داخل آن گردیده ای؟» و بدان که از برای چنین شخصی، یعنی کسی که بنای امر به معروف و نهی از منکر می گذارد و در صدد اصلاح حال مردم بر می آید سزاوار است که خوش خلق و صاحب صبر و حلم و قوی النفس باشد که از سخن مردم مضطرب و اندوهناک نشود و اگر در حق او چیزی گویند که لایق او نباشد متزلزل نگردد، زیرا که مردم همگی تابع هوا و هوس اند، و در پی استیفای لذات خود داند پس اگر ایشان را نهی کند، بر ایشان شاق و گران می باشد و به این جهت، زبان خود را در حق او می گشایند و نسبت به او سخنانی می گویند که لایق شأن او نیست و بسا باشد که در مقابل او گفتار یا کردار خلاف ادبی نسبت به او به عمل می آورند پس باید دلی قوی داشته باشد که به اینها مضطرب نگردد و از جا در نرود و باید با مردم مهربان باشد و با ایشان به رفق و مدارا رفتار کند، چون پند و نصیحت به رفق و ملایمت، بهتر در دل جا می کند و بیشتر تأثیر می کند و باید بی طمع از مردم باشد و قطع طمع و امید از ایشان نموده باشد، زیرا که کسی که طمع به مال مردم دارد، یا امید ستایش و مدح به ایشان دارد نمی تواند اصلاح مردم کند و امر به معروف و نهی از منکر نماید.
گویند: «یکی از بزرگان در خانه گربه ای داشت و قصابی در حوالی او دکان داشت، و آن شخص هر روز از آن قصاب به جهت گربه خود پاره ای گوشت می گرفت، روزی از آن قصاب معصیتی دید، اول به خانه آمد و گربه را بیرون کرد بعد از آن به نزد آن قصاب آمده وی را از آن معصیت منع کرد و نهی نمود و سخنان درشت با او گفت قصاب گفت: گربه تو چیزی نخورد گفت: تا گربه را بیرون نکردم و طمع از تو نبریدم در مقام منع تو بر نیامدم».
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «صاحب امر به معروف باید عالم باشد به حلال و حرام، و از آنچه متعلق به نفس اوست و در آنچه امر و نهی می نماید فارغ شده باشد و خیرخواه مردمان، و مهربان به ایشان باشد و ایشان را به لطف و گفتار نیک به خوبی بخواند و معرفت به تفاوت اخلاق مردم داشته باشد، تا با هر کسی به نوعی که باید رفتار کند و به مکرهای نفس مکاره و کید شیطان، بینا و دانا باشد هر اذیتی از مردم به او رسد بر آن صابر باشد، و در صدد مکافات ایشان نباشد شکایت از ایشان نکند و حمیت و عصبیت بکار نبرد و از برای نفس خود به غیظ نیاید نیت خود را از برای خدا خالص سازد و استعانت و یاری از او جوید پس اگر مردم نافرمانی کنند و با او جفا نمایند صبر کند و اگر فرمان او برند و سخن او را قبول کنند شکرگزاری ایشان را کند و امر خود را به خدا واگذارد و به عیب خود بینا باشد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
شرایط امر و نهی شونده
و مخفی نماند که آنچه ذکر شد شرایط و آداب آن کسی بود که امر به معروف و نهی از منکر می نماید و اما کسی را که باید امر و نهی کرد شرط او در غالب آن است که عاقل و بالغ باشد بلی: در بعضی از منکرات این شرط نیست، چون اگر کسی طفل یا دیوانه را ببیند که شراب می خورد بر او واجب است که شراب را بریزد و او را منع کند.
و همچنین اگر دیوانه ای را ببیند که با دیوانه لواط یا زنا می کند، یا با حیوانی جمع شده باید او را منع کند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مراتب امر به معروف و نهی از منکر
چون وجوب امر به معروف و نهی از منکر را دانستی و شرایط آن را شناختی، بدان که از برای آن چند مرتبه است:
اول: انکار قلبی، به این نحو که در دل، منکر فاعل معصیت باشی و از این جهت او را دشمن داشته باشی و این مرتبه، مشروط به چهار شرطی که گذشت نیست، بلکه همین به دو شرط از آنها مشروط است: یکی اینکه عالم باشد به اینکه آنچه را مرتکب شده معصیت است و دیگر آنکه آن شخص که مرتکب منکر شده نادم و پشیمان نباشد.
دوم: ارشاد و هدایت و شناسانیدن اینکه آنچه را کرده معصیت است، زیرا بسیاری از مردم از راه جهل و نادانی مرتکب بعضی معاصی می گردند.
سوم: اظهار تنفر و اکراه از آن شخص عاصی، و کناره جوئی و دوری کردن از او، و ترک دوستی و مجالست با او.
چهارم: به زبان، منع کردن و انکار بر او نمودن، ابتدا به پند و نصیحت، و چنانچه مفید نشد به تهدید و ترسانیدن و اگر آن نیز اثر نکرد به درشتی و سخنان زبر به او گفتن و دشنام دادن به این نوع که ای نادان، و ای جاهل، و ای احمق، و ای فاسق و امثال اینها.
پنجم: به بازداشتن او از معصیت به قهر و تسلط، چون شکستن آلات لهو و لعب، و ریختن شراب، و گرفتن مال مغصوب و به صاحب آن رد کردن و امثال اینها.
ششم: با زدن به دست و پا بدون اینکه منتهی به قتل و جراحت شود.
هفتم: به شمشیر کشیدن و سلاح داشتن و مجروح کردن و کشتن و این مرتبه در نزد اکثر علمای ما موقوف به اذن امام علیه السلام است و از برای رعیت بدون اذن امام جایز نمی دانند، و لیکن سید مرتضی و جماعتی، از برای کسی که متکمن باشد و موجب فسادی نباشد تجویز کرده اند، اگر چه اذن امام در آن به خصوص نباشد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مختصری از محرمات شایع در میان مردم
چون وجوب امر به معروف و آداب و شرایط آن را معلوم کردی، بدان که منکرات، یعنی اعمال ناشایسته که شامل حرام و مکروه است بسیار است و آنچه در امثل این روزگار در میان مردم شایع شده و رسوم ایشان بر آنها جاری گشته بی شمار، و احصاء آنها به طریق تفصیل ممکن نیست و مجمل آنها نیز بسیار است از آن جمله اعمالی است که غالب آن است که در مساجد می باشد، مثل اخلال به واجبات نماز و بعضی افعال آن، چون ترک طمأنینه در رکوع و سجود و تأخیر نماز از وقت آن و نجاسات داخل مسجد نمودن و در آنجا سخن دنیا گفتن و خرید و فروش کردن و دیوانگان و اطفال در آنجا بازی کردن و غنا کردن در قرآن و غلط خواندن آن و حاضر شدن زنان و نظر کردن ایشان به مردان و نظر کردن مردان به ایشان و داخل شدن جنب و حایض در آن و غنا کردن موذنین و تعزیه خوانان و سایر خوانندگان و پیش از وقت اذان گفتن و حدیث دروغ در موعظه یا تعزیه نقل کردن و فتوی دادن غیر اهل و در وعظ و نقل حدیث ریا کردن و قصد خودنمائی کردن، و امثال اینها و همه اینها افعال ناشایسته است که بعضی از آنها حرام و بعضی مکروه است.
و هر که بر حرام آنها مطلع شد نهی از آن بر او واجب، و هر که بر مکروه آنها مطلع گردید نهی از آن بر او مستحب است و از آن جمله، اعمال ناشایستی است که بیشتر در بازارها روی دهد، چون: دروغ گفتن در معاملات و پنهان کردن عیب متاع و قسم دروغ و نزاع کردن و فحش و دشنام و طعن و لعن و کم فروشی و معاملات فاسده و داخل شدن در خرید و فروش برادر مومن خود و ربا خوردن، و غیر اینها.
و از آن جمله، افعال منکره ای است که در کوچه ها و «شوارع است، چون: ستونها در میان راه گذاردن و دکه و تختگاه ساختن، که باعث تنگی راه شود، یا متصل به ملک غیر کند و راه بر مردم تنگ کردن به گذاردن طبقهای اطعمه یا هیمه و چارپا بستن و بار هیمه و خار و خس و نجاست بردن به نوعی که مردم متأذی شوند، مگر اینکه دیگر راهی نباشد و چارپایان را زیاده از قدر طاقت بارکردن و در میان راه ذبح کردن، و خون و سرگین در آنجا ریختن و خاکروبه و خاکستر و امثال آن افکندن و آب پاشیدن، به نوعی که موجب لغزش پا باشد و ناودان در کوچه های تنگ گذاردن، که ضرر آن به ماره رسد و سگ گزنده بر در خانه هایی که بر سر راه باشد بستن، و امثال اینها.
و همچنین معاصی ای که در حمامها و کاروانسراها و مجلسها و مدرسه ها و رابطها و دفترخانه ها و غیر اینها یافت می شود، از: کذب و غیبت و ریا و اسراف و خود نمائی و سخن لغو و مثل اینها و همه منکرات را هر که مطلع شد باید در مقام دفع و منع آن برآید و امثال اینها که ذکر شد، از معاصی جزئیه است.
و اما گناهان عظیمه، چون: بدعت در دین، و ظلم بر مسلمین، و قتل و زنا و لواط و شرب خمر و غنا و ساز و نظر به نامحرم و خوردن مال حرام، و نماز در مکان غصبی، و وضو و غسل در آب حرام، و تصرف در مال وقف، و غصب موقوفات، و معامله با ظلمه، و جاهل بودن به اصول دین و مسائل عبادات و غیر اینها بی حد و نهایت است و احصای آنها ممکن نیست، خصوصا در امثال این زمان پس اگر از برای مومن دین داری میسر شود که بعضی از اینها را دفع کند، از برای او جایز نیست که در خانه خود بنشیند و از مردم کناره جوید، بلکه بر او واجب است که بیرون آید و دامن بر میان بندد و دین خدا را اعانت کند بلکه از برای هر مسلمی سزاوار آن است که ابتدا از خود شروع کند و خود را به صلاح آورد و مواظبت بر طاعات نماید و محرمات را ترک کند، بعد از آن، به اهل و اولاد و اقارب و خویشان خود پردازد و ایشان را ارشاد کند، و از اعمال ناشایسته باز دارد و چون از ایشان فارغ شد تعدی به همسایگان و اهل محله خود کند و از ایشان به اهل شهر خود و همچنین تا به هر جای از عالم که دست او برسد و چنانچه کسی با وجود قدرت در یکی از اینها، اهمال و مسامحه کند باید مستعد مواخذه پروردگار در موقف قیامت باشد.