عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۹
ای دل هوای نفس کند خانه ات خراب
ای خان و مان خراب حذر از افسانه اش
با آنکه پاک چشم بد و پاک زو حباب
آخر هوا باب رسانید خانه اش
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۱
میر مادر منزل مردم بسی گرمی ولی
داری اندر منزل خود مشرب ورای دگر
گر کنی در منزل خود نیز گرمی باک نیست
چون نداریم از تو جز گرمی تمنای دگر
آفتاب عالمی می بایدت چون آفتاب
گرمی اندر خانه جزو بیش از جای دگر
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۲
ای برادر بشنو از من پند اگر فرزانه ای
گوشه گیر از خلق و کنج عزلتی کن اختیار
زآن که با هرکس نشینی خواه نیک و خواه بد
یاز عشقش خسته گردی یا ز لطفش شرمسار
ور زتنهایی به تنگ آیی و گویی مشکل است
زآن که تنهایی بود زیبنده پروردگار
با کتابی همنشین شو تا مصاحب باشدت
گاه افلاطون و گاهی شیخ و گاهی کوشیار
ورازینت بهره نبود ار بدست آور کسی
این چنین یاری که گفتم خاصه در این روزگار
هم نشینت هرکه شد با همنشین خویشتن
آشنایی را بسان آب کن نی مثل نار
آب بر سرمی نشاند همنشین خویش را
گرچه باشد هم نشینش فی المثل خاشاک و خار
نار هرکس برخلاف آب برمی آورد
دردمی از روزگار همنشین خود دمار
می توان گفتن کزین معنی خداوند جهان
کرد جنت جای آب و کرد دوزخ جای نار
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۳۴
ای پسر گر هرزه خند و بی جا باشی چو گل
هرکجا هستی قرین آتش سوزان شوی
رو چو نرگس با حیا و سر به پیش افکنده باش
تا ز گلشن گر برون افتی به نرگس دان شوی
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۳۵
گرچه مستی می کند از قید غم فارغ تو را
چون زحد بگذشت از دیوانگی بدتر شود
مست شو اما نه چندانی که باشی بی خبر
از سر خود گر چو نرگس آتشت بر سر شود
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۳۶
اهل دنیا سخت نا اهلند گفتم ترکشان
چند دلجویی کنم با خلق و بدخویی کشم
گرچه شیر نیست دنیا نیست نزد همتم
آن قدر شیرین که از بهرش ترش رویی کنم
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۳۸
شرط تأثیر ریاضت طینت پاک ست و بس
گر نداری درد سر کمکش که نخلت بی برست
چون بری در کوره گل از وی گلاب آید برون
ور گذاری خار بر آتش برش خاکسترست
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۳۹
مال دنیا سایه است و اهل دنیا آفتاب
گر نمی دانی بگویم کز چه معنی ای عزیز
زآن که در وی پشت اگر کردی نهد سر درپیت
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۴۴
رد صله ی خواجه نه زان بود که کم بود
حقا که چنین است خدایا تو گواهی
منت نتوانم به کم و بیش کشیدن
چون بر نتوان داشت چه کوهی و چه کاهی
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵
کسی نگفت که از شعله سوختن عیب است
ولی ز خار و خسی بر فروختن عیب است
دلم که مرده هندوی زلف اوست چرا
نسوخت مرده ز هند و نسوختن عیب است
به یک نگه چو خریدی، به یک نگه مفروش
گران خریدن و ارزان فروختن عیب است
به چاک جامه دگر عیب من مکن، ناصح
دریدنش هنر است ارچه دوختن عیب است
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۲
خوب نبود آشنایی با بدان خوب مرا
طالب غیری نباید بود مطلوب مرا
نام بی دردان به تقریب شکایت برده ام
بی سبب خواهان نباشد یار مکتوب مرا
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۷
ای دل من و آزادی ازین زمزمه بس کن
اندیشه یی از طعنه ی مرغان قفس کن
ای جان منم و نیم نفس بی هده مخروش
محتاج به آهم، نکنی ضبط نفس کن
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۸
باز خوش اسباب رسوایی مهیا کرده ای
این گرفتاران نو را خوب پیدا کرده ای
زین نگاه گرم پی در پی بسوی بوالهوس
شهره آفاق خواهی شد نگه تا کرده ای
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶
ای مردم چشمم چه وبال است تو را
عکس همه مردمی چه حال است تو را
خوابی که حلال است حرام است به تو
خونی که حرام است حلال است تو را
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
ای شاهد جود از تو در زیر نقاب
می میری اگر نان تو ببینند به خواب
از غایت امساک اگر میل کشند
بیرون ناید ز چشم بی آبت آب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
عیب ست به آب پاک شوینده ی عیب
صاحب هنری همچو تو گوینده ی عیب
گویند که جویای منی دوری نیست
من سر تا پا عیب و تو جوینده ی عیب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
جز علم و عمل که همدم روز جزاست
چون نور مهست عاریت هرچه توراست
بر عاریه دل منه که رسوا گردی
به دری که هلال آگشت انگشت نماست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
هرچند پسر مرتبه عالی افتاد
بی بندگی پدر کجا یافت مراد
کم عمری ابر را همین است سبب
کز دریا ز او و برزخ وی افتاد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
آن شوخ که دل ز مهر و مه میدزدد
دل از بر شیخ و خانقه میدزدد
دزدیده دل خلق و به دزدیده نگاه
و اکنون از خویش هم نگه میدزدد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
آن چشم که خون خلق در خواب خورد
کی سیر ز خون دل احباب خورد
خون خوردن چشم های خواب آلودش
آبی باشد که تشنه در خواب خورد