عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۱
مادام که جویی تو حقیقت زمجاز
بر خود در هر درد سری کردی باز
خواهی که بود کار تو پیوسته به ساز
با هرک بود، به هرچه باشد می ساز
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۴
هر بد که توان کاشت تو آن کاشته ای
آزرم به هیچ روی نگذاشته ای
با این همه هم منم که دارم سر صلح
هر چند که جای صلح نگذاشته ای
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۷
آن را که دمی دمی به جانی ارزد
یک ساعته صحبتش جهانی ارزد
هم آدمیی بود که از دیدن او
نا دیدن او ملک جهانی ارزد
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲
در جُستن راه شرع عقل اولی تر
وز منزل طبع خویش نقل اولی تر
شک نیست که چون رسد ودادی باشد
شاهد باشد ولیک عقل اولی تر
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴
آنها که به عقل راه او می سپرند
شرط است کز آشیان هستی بپرند
زنهار در آن راه تو پرواز مکن
کانجا مگسانند که سیمرغ خورند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۶
دانش نه برای نفس خود باید و بس
نه از بهر معلمی هر دون و دنس
زینهار مزن با کس ازین علم هوس
کی قوّت احتمال این دارد کس
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۲
گر بر عملند خلق اگر معزولند
در می نگرم جمله بدو مشغولند
آن مذهب تست به گزینی کردن
زینجا که منم جمله جهان مقبولند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۶
علمی است که از لاو لَمت برهاند
وز درد سر معلّمت برهاند
یک منع به توجیه بکن نفست را
تا از لَم و لا نسلّمت برهاند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۸
و آنها که به دستار سر افراخته اند
علم و عمل از مکتب آموخته اند
ترتیب ادب چو خرس دارند از آنک
زیرا که به زخم چوب آموخته اند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۹
تا بتوانی خسته مگردان کس را
بر آتش خشم خویش منشان کس را
گر راحت جاوید طمع می داری
می رنج همیشه و مرنجان کس را
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲۰
در دیدهٔ خود اگر نکوهیده شوی
در دیدهٔ دیگران پسندیده شوی
در آتش حلم (چو) شمع جان سوخته شو
تا دیدهٔ نور و نور هر دیده شوی
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲۱
ناجسته دوای درد خویش ار مردی
داغی چه نهی بر دل صاحب دردی
جان از بر تو چو گرد برخیزد به
زان کز تو نشیند به دلی برگردی
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲۲
هرگز نبود که در دلم جان نشوی
از گریهٔ زار من تو خندان نشوی
آری پس از این جهان جهانی دگر است
با دوست چنان زی که پشیمان نشوی
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲۳
ظلم از دل وز دین ببرد نیرو را
عدل است که او قوی کند بازو را
با معدلت ارچه کافری بدکاری
تا حشر به طبع می ستایند او را
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲۴
عدل است که ملک برقرار آید ازو
حصن دل و دولت استوار آید ازو
در دامن عدل دست زن ظلم مکن
تا سروری تو پایدار آید ازو
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲۵
ای دل اگرت بصیرت حق بین است
پیوسته براق همّتت در زین است
چون مور میان ببند در خدمت خلق
کان ملک سلیمان که شنیدی این است
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲۶
ار پیش روی زکبر محروم شوی
حاکم گردی اگر تو محکوم شوی
ای خادم مخدوم صفت خدمت کن
کز خدمت خادمانه مخدوم شوی
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲۷
در دهر هر آنک تخم خدمت پاشد
رخسار دلش به خار غم نخراشد
مخدوم شدی از آنک خادم بودی
مخدوم شود کسی که خادم باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲۸
درویشان را کم آمدن افزونی است
با ناموزون بساختن موزونی است
دریا صفت آی تا مکدّر نشوی
دون القلتینی همه جای دونی است
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳۰
صاحب نظران آینهٔ یکدیگرند
در منزل خود چو آینه بی خبرند
گر روشنیی می طلبی آینه وار
در خود منگر تا همه در تو نگرند