عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۹
هان تا تو چو ظالمان ستمها نکنی
وندر دل خستگان المها نکنی
می دان که به مقبلان تو همسر نشوی
تا تو قدمت پی قدمها نکنی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۰
شاها چو به محشر اندر آرند تو را
وانگاه زکرده ها شمارند تو را
جور و ستمت یکان یکان عرضه دهند
گویی که نکرده ام گذارند تو را؟
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۱
چون مظلومی کند به یارب کاری
نی زن کند آنجا و نه مرکب کاری
مردانگی روز جوانی عدل است
هان تا نکند پیرزنی شب کاری
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۳
آزار چو باز و آز چون بط منمای
چون بوم سوی سلامت طبع گرای
زآنند دراز عمر و فرخنده لقای
کازار نجست کرکس و آز همای
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۴
نزدیک کسی که عاقل و هشیار است
آزردن یک مور و مگس بسیار است
آزار کسی مخواه و بی بیم بزی
بی بیم زید کسی که بی آزار است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۵
دل را غم تو سوخته جان خواهد کرد
این قلب شکسته را روان خواهد کرد
بنگر که چه می کنی تو با ما امروز
فردا چو تویی با تو همان خواهد کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۷
گر بد بازد حریف گو بد می باز
نیکی و بدی به خصم خود گردد باز
تو نیکی کن و گر به دریا فکنی
دریاش به موج بر تو اندازد باز
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۸
بس خون جگر که مرد را خورده شود
تابیش بدی به دیگران برده شود
با آنک بدی کرد برو نیکی کن
تا فرق میان تو و او کرده شود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۶
خوبان همه دل برند لیکن دین نه
ورزند عتاب و جنگ اماکین نه
دشنام دهند و خشم گیرند و کنند
بر خسته دلان جفا ولی چندین نه
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۸
با شهوت و طبع نور دل نفزاید
تا ظلمت شهوت در دل نگشاید
حق می طلبی و شهوتت می باید
این هر دو به یک جای برابر ناید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۹
عشق از چه سبب بی خبران را باشد
کاری است که صاحب نظران را باشد
تو شهوت خویش را لقب عشق نهی
شهوت همه گاوان و خران را باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۰
اندر ره عشق هر که دارد گذری
با خود نکند به هیچ وجهی نظری
گر هرچه به شهوت است آن عشق بود
پس عاشق صادق است هر گاو و خری
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۱
در درد اگر تو از دوا محرومی
اندیشه بکن تا تو چرا محرومی
آکندهٔ حشو شهوتی ای مسکین
زان است که از عشق خدا محرومی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۳
هر صاحب دل که او نه صاحب نظر است
در خورد عقوبت است و بس بر خطر است
این بی خبران زکار دور افتادند
شهوت بازند و نام شاهد بتر است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۵
چون آتش شهوت آبرویت را برد
در معرض هر بزرگیی ماندی خرد
می کوش که باد نفس را خاک کنی
هر زنده که آن نکرد در عقبی مرد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۳
چون سر بنهادیم کلاهی کم گیر
وز خرمن بی فایده کاهی کم گیر
ای هیچ ندیده چند از این گفت مگو
شیخی و دو نان خانقاهی کم گیر
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۵
درمان طلب از طبیب اگر رنجوری
در جهل بمردن نبود معذوری
بیکاری را نام نهی آزادی
نزدیک ترآ که سخت از ره دوری
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۶
هر کس که زدردی به دوایی برسد
گر صدق نباشد به ریایی برسد
انصاف بده به کاهلی هرگز کس
شاید که به چیزی و به جایی برسد؟
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۷
چون نیست [امید] خلق بر وفق مراد
آن به که رها کنیم با خلق عَناد
کس را چه خبر از آنچ در آخر کار
فاسق به صلاح آید و زاهد به فَساد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۸
روزی است که دار و گیر خواهد بودن
شک نیست که ناگزیر خواهد بودن
آنجا که حساب خلق خواهد بودن
سلطان چو تو هم اسیر خواهد بودن