عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۵۴
کسیکه صاحب عقل است هوشیار بود
همیشه خاطر شاعر بجان نگهدارد
زبان تیز و دل نازکی است شاعر را
نگاهدار دلش تا زبان نگهدارد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۵۷
مرغان عرش بر سر طوبی نشسته اند
چون مرغ دل اسیر هوی و هوس نی اند
ما همچو مرغ خانه ببند کسان اسیر
آزاده آن کسان که گرفتار کس نی اند
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۶۰
در شعر هر که از پی معنی خاص رفت
شیری است که بقوت خود در شکار شد
وانکس که خوی کرد که معنی برد ز غیر
چو روبه از شکار کسان ریزه خوار شد
کم همتی مکن که در فیض بسته نیست
کس ناامید کی ز در کردگار شد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۶۲
هر پسر را که بود آب رخ از دولت تیغ
پیش ارباب نظر چون زر و کش باشد
خوش بود گر پسران دست بدارند از ریش
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۶۳
مرا ملا معین کردنی دوش
بدعوت در سرای خویشتن برد
ز آش بی نمک مطبخ چی او
که او سگ سخت اما کردنی خورد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۶۷
فغان من همه از دست توسن نفس است
که خام و سرکش و بدخوی و بدلجام بود
بشصت سال ریاضت که دید دید در ره عشق
نگشت رام و نخواهد شدن کدام بود
چو عود خام کسی را که خامی از ازلست
هزار سال بسوزد هنوز خام بود
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۰
ماه فروین بطبع تریاک است
بیش زهری گزنده تر از مار
هر دو در یک زمین همی رویند
گه جدا گه قرین چو گل با خار
اتفاقا چو ماه فروینی
افتد او را به بیش قرب جوار
زهر گردد مزاج تریاکش
نفع کی ماندش بجز آزار
نیک اگر شد قرین بد شد بد
زینهار از قرین بد زینهار
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۲
گر ترقی همچو ماه نو کند حال کسی
در تنزل عاقبت افتد ز جور روزگار
شاد زی اهلی بهر حالی که پیش آید ترا
زان که غیر از حق نماند حال کس بری کقرار
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۴
مسیحا را اگر گویند خاموش
نخواهد لب گشودن در سخن باز
و گرز آواز ناخوش گون، خر را
دهان بندی ز کون آید در آواز
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۷
ای مست غفلت آخر تا چند لطف دانش
در عالم حقیقت هشیار و نکته دان باش
بشنود و حرف از من کآن حاصل دو کون است
تعظیم امر حق کن با خلق مهربان باش
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۸
تخم کرم فشان تو درین خاکدان که مرد
یکجو کرم به است ز صد خرمن زرش
گنج زرش چه سود کسی کو کریم نیست
قارون اگر بخیل بود خاک بر سرش
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۹
دلا اگر همه کاری بسعی پیش رود
بسعی کار سعادت نمیرود از پیش
ز بخت خویش چه رنجی بر آسمان بنگر
که هر ستاره برآید بقدر طالع خویش
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۵
بحث آب حیات است چو با خضر مقالست
کز مشرب ساقی نشود آب سخن کم
در عربده خر صفتان خامشی اولی
با عرعر خر عیسی مریم نزد دم
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۰
به شعر فخر مکن راه شاعری مسپر
مگر شعار کنی در کلام حق قانون
ز سوره شعرا « رب نجنی » اهلی
ز سیرت شعرا یتبعهم الغاوون
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۳
شاهدان عهد ما در عهد و پیمان و وفا
سست تر از بند شلوارند پند از من شنو
قید شاهد نیست جز مهر درش چون در گشود
هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۴
نظر بصورت یاری فکن که چون خورشید
بپا کدامنی از مادر فلک زاده
مبین بصورت آلوده دامنان زنهار
که خار بهتر از آن گل که در گل افتاده
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۸
مکن ای خواجه میل سگ صفتان
بدعت بد در این دیار منه
چون زنی را رئیس ده کردی
خلق ده را تمام رخصت ده
گرچه در ده زنی سگی باشد
چند باشد ز بی سگی در ده
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۱
ایدل ز خود بمیر که گردی خلاص از آنک
تا زنده یی مقید ایندام مانده‌ای
تو شاهباز قدسی و تن سنگ پای تست
بگسل ازو وگرنه بنا کام مانده‌ای
دامیست زندگی و بزندان روزگار
تا کی مقید از پی این دام مانده‌ای
مهمانسراست عالم و مهمان سه روزه است
شرمت نمیشود که بس ایام مانده‌ای
آخر ز شام تا به کیی منتظر بصبح
در صبح باز منتظر شام مانده‌ای
سیر از جهان نیی اگرت میل بر بقاست
خامی هنوز و در طمع خام مانده‌ای
دورست از تو صحبت روحانیان انس
تا وحشیان خاک از آن دام مانده‌ای
از سر حسن شاهد گل بوی غافلی
مستغرق جمال گل اندام مانده‌ای
گور زمانه رام تو گر شد ز ره مرو
ناگه اسیر گور چو بهرام مانده‌ای
گیرم شدی ز بخت سلیمان روزگار
آخر نه در میان دد و دام مانده‌ای
کامل اگر شوی بهمه علم عاقبت
در نکته یی زبون بسر انجام مانده‌ای
ور هم نبی شوی و ولی وقت مشکلات
موقوف وحی در ره الهام مانده‌ای
باری نظر بعلم حقیقت نمیکنی
با صد هزار علم چنین عام مانده‌ای
آخر چو نیک و بد نه بفرمان خود کنی
ببر چه در میانه تو بد نام مانده‌ای
ای نفس شوخ چشم ز شرب مدام خویش
خونی درون شیشه چو بادام مانده‌ای
کی لب بذکر دوست گشایی چنین که تو
مستی مدام و لب بلب جام مانده‌ای
گر بت پرست گمشده ره در خطا بود
تو در خطا ببلده اسلام مانده‌ای
تا از طمع متابع ارباب صورتی
سر بر زمین بسجده اصنام مانده‌ای
آدم نیی وگرنه ز انعام روزگار
تا کی اسیر از پی انعام مانده‌ای
اهلی بیا و بر سر جان زن قدم که تو
تا منزل مراد بیک گام مانده‌ای
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۲
طمع تراست که مقبول کاینات شوی
مکن دو کار اگر شاه اگر گدا باشی
به هیچ جا مرو ایدوست بی طلب هرگز
ز هیچکس مطلب هیچ هر کجا باشی
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۳
چند مردم بکشی رسم بزرگی آنست
که گنه بینی و از غایت احسان بخشی
سهل باشد چو اجل جان ستدن از هر کس
سعی آن کن که مسیحا شوی و جان بخشی