عبارات مورد جستجو در ۹۶۷۱ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۴
دی باغ ز وی شکر سلامت میکرد
بر روی شکوفه‌ها علامت میکرد
آن سرو چمن دعوی قامت میکرد
گل خنده‌زنان بر او قیامت میکرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۲
زان آب که چرخ از آن بسر می‌گردد
استارهٔ جانم چو قمر می‌گردد
بحریست محیط و در وی این خلق مقیم
تا کیست کز این بحر گهر میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۲
سرهای درختان گل تر میچینند
و اندر دل خود کان گهر می‌بینند
چون بر سر پایند که با بی‌برگی
نومید نگردند و ز پا می‌شینند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۳
سرهای درختان گل رعنا چیدند
آن یعقوبان یوسف خود را دیدند
ایام زمستان چو سیه پوشیدند
آخر ز پس نوحه‌گری خندیدند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۹
صبح آمد و وقت روشنائی آمد
شبخیزان را دم جدائی آمد
آن چشم چو پاسبان فروبست بخواب
وقت هوس شکر ربائی آمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۰
صبح است و صبا مشک فشان می‌گذرد
دریاب که از کوی فلان می‌گذرد
برخیز چه خسبی که جهان می‌گذرد
بوئی بستان که کاروان می‌گذرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۹
کو پای که او باغ و چمن را شاید
کو چشم که او سرو و سمن را شاید
پای و چشمی یکی جگر سوخته‌ای
بنمای یکی که سوختن را شاید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۱
ماهی که کمر گرد قمر می‌بندد
غمگینم از اینکه خوشدلم نپسندد
چون بیندم او که من چین گریانم
پنهان پنهان شکر شکر میخندد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۲
معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گردد
چون باد بهار عشق جنبان گردد
هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۸
من بی‌خبرم خدای خود میداند
کاندر دل من مرا چه میخنداند
باری دل من شاخ گلی را ماند
کش باد صبا بلطف می‌افشاند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸۹
چون از رخ یار دور گشتم به بهار
با غم بچه کار آید و عیشم بچه کار
از باغ بجای سبزه گو خار بروی
وز ابر بجای قطره گو سنگ ببار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۱۲
گر رنگ خزان دارم و گر رنگ بهار
تا هردو یکی نشد نیامد گل و خار
در ظاهر خار و گل، مخالف دیدار
بر چشم خلاف دید، خندد گلزار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۵۲
دل آمد و گفت هست سوداش دراز
شب آمد و گفت زلف زیباش دراز
سرو آمد و گفت قد و بالاش دراز
او عمر عزیز ماست گو باش دراز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۶۹
میگوید مرمرا نگار دلسوز
میباید رفت چون به پایان شد روز
ای شب تو برون میای از کتم عدم
خورشید تو خویش را بدین چرخ بدوز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷۱
هین وقت صبوحست میان شب و روز
غیر از مه وخورشید چراغی مفروز
زان آتش آب گونه یک شعله برآر
در بنگه اندیشه زن و پاک بسوز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷۳
یک شب چو ستاره گر نخسبی تا روز
تابد به تو اینچنین مه جان‌افروز
در تاریکیست آب حیوان تو مخسب
شاید که شبی در آب اندازی پوز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۱۴
ای زلف پر از مشک تتاری همه خوش
اندر طلب چو من نگاری همه خوش
در فصل بهار و نوبهاری همه خوش
چون قند و نبات در کناری همه خوش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۳۱
چون رنگ بدزدید گل از رخسارش
آویخت صبا چو رهزنان بردارش
بسیار بگفت بلبل و سود نداشت
تا بو که صباا به جان دهد زنهارش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵۲
هر روز بیاید آن سپهدار سماع
چون باد صبا بسوی گلزار سماع
هم طوطی و عندلیب در کار سماع
هم گردد هر درخت پربار سماع
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵۴
بلبل آمد به باغ و رستیم ز زاغ
آئیم به باغ با تو ای چشم و چراغ
چون سوسن و گل ز خویش بیرون آئیم
چون آب روان رویم از باغ به باغ