عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸
ای در دل من نشسته شد وقت نشست
ای توبه شکن رسید هنگام شکست
آن بادهٔ گلرنگ چنین رنگی بست
وقت است که چون گل برود دست بدست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۲
این بانگ خوش از جانب کیوان منست
این بوی خوش از گلشن و بستان منست
آن چیز که او بر دل و بر جان منست
تا بر رود او کجا رود آن منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۲
این فصل بهار نیست فصلی دگر است
مخموری هر چشم ز وصلی دگر است
هرچند که جمله شاخها رقصانند
جنبیدن هر شاخ ز اصلی دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۳
باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت
یار آمد و می در قدح یاران ریخت
از سنبل تر رونق عطاران برد
وز نرگس مست خون هشیاران ریخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۶
باران به سر گرم دلی بر میریخت
بسیار چو ریخت چست در خانه گریخت
پر میزد خوش بطی که آن بر من ریز
کاین جان مرا خدای از آب انگیخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۰
با شب گفتم گر به مهت ایمانست
این زود گذشتن تو از نقصانست
شب روی به من کرد و چنین عذری گفت
ما را چه گنه چو عشق بی‌پایانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۲
برکان شکر چند مگس را غوغاست
کی کان شکر را به مگسها پرواست
مرغی که بر آن کوه نشست و برخاست
بنگر که بر آن کوه چه افزود و چه کاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۴
تا ظن نبری که این زمین بیهوشست
بیدار دو چشم بسته چون خرگوشست
چون دیک هزار کف بسر می‌آرد
تا خلق ندانند که او در جوشست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۶
تا من بزیم پیشه و کارم اینست
صیاد نیم صید و شکارم اینست
روزم اینست و روزگارم اینست
آرام و قرار و غمگسارم اینست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۰
در باغ من ار سرو و اگر گلزار است
عکس قد و رخسارهٔ آندلدار است
بالله به نامی که ترا اقرار است
امروز مرا اگر رگی هشیار است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۵
سرسبز بود خاک که آتش یار است
خاصه خاکی که ناطق و بیدار است
این خاک ز مشاطهٔ خود بی‌خبر است
خوش بی‌خبر است از آنکه زو هشیار است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۷
گویند بیا به باغ کانجا لاغ است
نی زحمت نزهت و نه بانگ زاغ است
اندر دل من رنگرز صباغست
کاندر پر هر زاغ از او صد باغ است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۱
هر ذره که در هوا و در کیوانست
بر ما همه گلشن است و هم بستانست
هرچند که زر ز راههای کانست
هر قطره طلسمیست و در او عمانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۲
هر ذره که در هوا و در هامونست
نیکو نگرش که همچو ما مجنونست
هر ذره اگر خوش است اگر محزونست
سرگشته خورشید خوش بیچونست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۹
آن ذره که جز همدم خورشید نشد
بر نقد زد و سخرهٔ امید نشد
عشقت به کدام سر درافتاد که زود
از باد تو رقصان چو سر بید نشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۳
آن را که خدای ناف بر عشق برید
او داند ناله‌های عشاق شنید
هر جای که دانه دید زانجا برمید
پرید بدان سوی که مرغی نپرید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۰
آن روز که روز ابر و باران باشد
شرط است که جمعیت یاران باشد
زانروی که روییار را تازه کند
چون مجمع گل که در بهاران باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۱
امروز خوش است هر که او جان دارد
رو بر کف پای میر خوبان دارد
چون بلبل مست داغ هجران دارد
مسکن شب و روز در گلستان دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۳
امشب چه لطیف و با نوا می‌گردد
لطفی دارد که کس بدان پی نبرد
اندر گل و سنبلی که ارواح چرد
خیره شده خواب و روبرو مینگرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۵
ای از قدمت خاک زمین خرم و شاد
شد حامله از شادی و صد غنچه بزاد
زین غلغله‌ای فتاد در انجم و چرخ
در غلغله چشم ماه بر نجم فتاد