عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۷۹
از عقل عقیله گشت حاصل ما را
وز فضل فضول گشت منزل ما را
سرگشته بکرده ای تو ای دل ما را
از دست تو پای ماند در گِل ما را
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۸۵
در پختهٔ عقل بنگر از دیدهٔ دل
تا فایده چیست ای پسندیدهٔ دل
در خدمت خلق صحبت عامی چند
آن جمله بود اساس در دیدهٔ دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۸۹
چون رفت ز روز عمر من آب ای دل
زین بیش مگو به لهو بشتاب ای دل
از دست برفت عمر دریاب ای دل
ور مرده نئی درآی از خواب ای دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۹۱
دل را شود از دیده فرو پای به گل
وز دست دل و دیده شود خون حاصل
حالی است بدیع و کار و باری مشکل
دل آفت دیده است و دیده غم دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۹۵
با دل گفتم تو را چه می رنجاند
کز فعل تو روی عقل می گرداند
دل گفت که عقل پنبه گیرد امشب
کامشب نه به شبهای دگر می ماند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۹۶
از دل همه ساله درد حاصل باشد
از درد گزیر نیست چون دل باشد
و آن را که زدرد بی نصیب است چو من
هم دل باشد ولیک غافل باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۹۸
آن یار که منزلگه او قلب آمد
مردانه بدیدمش که در قلب آمد
پنداشتمش که هست چون زر بعیار
چون بر محک دل زدمش قلب آمد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۴
«اوحد» دیدی که هرچ دیدی هیچ است
وآن جمله که گفتی و شنیدی هیچ است
در گرد جهان بسی دویدی هیچ است
و این نیز که در گوشه خزیدی هیچ است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۹
فریاد رسی نیست کسی را از کس
اندر همه آفاق به یک پای مگس
شاگرد مشو تو هیچ کس را به هوس
گر دل داری دل تو استاد تو بس
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۰
آنجا که صفای دل بود دایهٔ عیش
برسود بود مدام سرمایهٔ عیش
افسوس که کار خلق جایی نرسید
کز مایهٔ غم شوند همسایهٔ عیش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۲
ای دل چو خراب گشتی آباد شوی
چون بندهٔ عشق گشتی آزاد شوی
مادام که شادی طلبی غمگینی
هرگه که به غم شاد شوی شاد شوی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۵
گر در ره دوست پایدار آید دل
بر مرکب مقصود سوار آید دل
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه کار آید دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۸
دل با غم اگر بساختی شادستی
ور بندهٔ عشق گشتی آزادستی
بیچاره دل ارنه سُست بنیادستی
اکنون که خراب گشتی آبادستی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۹
عشق است که کیمیای فقر است دَروُ
ابری است که صد هزار برق است درو
بنگر تو که دلها چه عجایب بحری است
کاین عالم کاینات غرق است درو
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۱
ایزد زقناعت چو مرا گنجی داد
از میر و وزیر جمله گشتم آزاد
دلق من و حُلّه های زربفت ملوک
کفش من و تاج سر کسری و قباد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۵
در کوی قناعت ارچه دیر آمده ایم
بر نیستی خویش دلیر آمده ایم
گر ناخوش و گر خوش است این باقی عمر
باری به سر آمدی که سیر آمده ایم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۹
آیا تو ز نادانی و سرگردانی
خود را و مرا به هرزه می رنجانی
آنچ آن توَست از تو نستاند کس
وآنچ آن تو نیست از کسش نستانی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۵۵
من قال بانّ جوهر الفقر عرض
الجوهر لمّا عرض الفقر عرض
و الفقر شفا و ماسوی الفقر مرض
فقری غرضی و لیس فی الفقر غرض
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۶۰
درد ره فقر به زهَر درمان است
دانستن آن نه ذوق هر نادان است
خاک کف پای کمترین درویشی
تاج سر سردارترین سلطان است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۶۳
امروز بده بدان جهانی که به است
بستان سبکی را به گرانی که به است
ملکی که به یک نفس مشوّش گردد
درویشی از آن ملک ندانی که به است