عبارات مورد جستجو در ۴۷۶ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۱
در جنون عقل از سر دیوانه بیرون می رود
خانه چون شد تنگ، صاحبخانه بیرون می رود
درد غربت بر دل تنگم گرانی می کند
گرد ویرانی گرم از خانه بیرون می رود
قطع الفت کردن از روشن ضمیران مشکل است
دود می پیچد به خود از خانه بیرون می رود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۳
دل سیاه ارباب غیرت را ز منت می شود
شمع ما خاموش از دست حمایت می شود
می شود شیطان پا بر جای دیگر بهر نفس
در جهان آفرینش هر چه عادت می شود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴۴
از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من
کز دوای تلخ بدخوتر شود بیمار من
جوش یکرنگی ز من نام و نشان برداشته است
می دهد آزار خود، هر کس دهد آزار من
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۱
نیست پروای علایق طبع وحشت دیده را
خار نتواند گرفتن دامن برچیده را
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۶۳
به آسانی شود دلها مسخر گوشه گیران را
ید طولاست در صید مگس ها عندلیبان را
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۶۶
نشاط ظاهر از دل کی برد غم های پنهان را؟
گره نگشاید از دل خنده سوفار پیکان را
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۶۵
درمان درد هجر ز جان دست شستن است
این چاه دور را رسن از خود گسستن است
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۲۷
به هر رنگی که باشد دل، همان صورت جهان گیرد
بهار از زردی آیینه، سیمای خزان گیرد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۶۹
ز ماه نوگشاد عقده دلها نمی آید
گره وا کردن از یک ناخن تنها نمی آید
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۷۲
نشاط ظاهری دل را گره از کار نگشاید
دل پیکان ز شکرخنده سوفار نگشاید
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۷۵
صحبت مردم افسرده سکون می آرد
آب استاده، ز پا رشته برون می آرد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۰۹
حسن از حجاب، غصه و تشویش می خورد
شهباز چشم بسته دل خویش می خورد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۶۲
از ته دل نیست از همصحبتان رنجیدنش
می دهد یاد از پشیمانی به تمکین رفتنش
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۹۸
از توست آنچه می دهی آن را به دیگران
از دیگری است هر چه گره می زنی بر آن
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۰۶
آشفته می شود ز نصیحت دماغ من
دست حمایت است نفس بر چراغ من
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۵ - به خواجه ناصر
خواجه ناصر خدای داند و بس
کآروزی تو تا کجاست مرا
من چو رفتم تو هیچ کردی یاد
صحبت من بگوی راست مرا
کار چونست مر تو را کامروز
کار با برگ و بانواست مرا
نزد بونصر پارسی گویم
روز بازار تیز خاست مرا
همه کام و هوا به دولت او
از فلک رایج و رواست مرا
آنچنان داردم که پنداری
به دعا از خدای خواست مرا
سرفرازی که گرد موکب او
همه در چشم توتیاست مرا
نامداری که خاک درگه او
همه در دست کیمیاست مرا
لیکن اندر میان شغلی ام
که در او شدت و رخاست مرا
عملی می کنم که از بد و نیک
گاه خوفست و گه رجاست مرا
گاه اندر میان صدری ام
کز همه دوستان ثناست مرا
ز آفتاب سعادت تابانش
روز اقبال پرضیاست مرا
زین همه نیکویی مرا حظ است
با همه شادی التقاست مرا
باز گه بر کران دشتی ام
که درو بیم صد بلاست مرا
کمترین رهبری مرا غول است
بهترین همرهی صباست مرا
نرمتر بالشی مرا سنگ است
گرمتر بستری گیاست مرا
عز با دردسر که دارد من؟
جاه با رنج دل کراست مرا
در فروغ دل چنین مخدوم
آن همه رنج ها رواست مرا
ای رفیقان فراق روی شما
در دل و جان و غم و عناست مرا
دل و جانم همه شاد دارید
وین شگفتی بدین رضاست مرا
کس نگوید که زنده چون مانم
چون دل و جان ز تن جداست مرا
پس چو بیجان دو دل همی باشم
بی شما زیستن خطاست مرا
چه کنم قصه کآرزوی شما
داند ایزد که جان بکاست مرا
ورنه این دوستی ز جان و دلست
به شما این شغب چراست مرا
نکنم عشرتی به طبع و همه
هوس عشرت شماست مرا
خواجه با توام کزین گفتار
از سر سمعه و ریاست مرا
فرخی سیستانی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۰
لیک نزدیک او چنان باشد
که سگ از دور می کند دوله
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
از چرخ چو بر تو مهر فرزندی نیست
دلتنگی کردن از خردمندی نیست
چون کار تو چونانکه تو بپسندی نیست
در روی زمین هیچ چو خرسندی نیست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۵
اندیشه مکن به کارها در بسیار
کاندیشه بسیار بپیچاند کار
کاری که به رویت آید آسان بگزار
ور نتوانی به کاردانان بسپار
مولوی : فیه ما فیه
فصل شصت و نهم - فرمود این که میگویند در نفس آدمی شریّ هست
فرمود این که میگویند در نفس آدمی شریّ هست که در حیوانات و سِباع نیست نه از آن روست که آدمی ازیشان بدترست، از آن روست که آن خوی بد و شر نفس و شومیهایی که در آدم است برحسب گوهر خفیست که دروست که این اخلاق و شومیها و شر حجاب آن گوهر شده است چندانک گوهر نفیستر و عظیمتر و شریفتر حجاب او بیشتر، پس شومی و شر و اخلاق بد سبب حجاب آن گوهر بوده است، و رفع این حجب ممکن نشود الاّ بمجاهدات بسیار، و مجاهدها بانواع است اعظم مجاهدات آمیختنست با یارانی که روی بحقّ آورد هاند و ازین عالم اعراض کردهاند هیچ مجاهدهٔ سخ تتر ازین نیست که با یاران صالح نشیند که دیدن ایشان گدازش و افنای آن نفس است و ازینست که میگویند چون مار چهل سال آدمی نبیند اژدها شود یعنی که کسی را نم یبیند که سبب گدازش شر و شومی او شود، هر جا که قفل بزرگ نهند دال بر آنست که آنجا چیزی نفیس و ثمين هست و اینک هر جا حجاب بزرگ گوهر بهتر چنانک مار بر سر گنجست تو زشتی ما را مبين نفایس گنج را ببين.