عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۵۲
دل آمد و گفت هست سوداش دراز
شب آمد و گفت زلف زیباش دراز
سرو آمد و گفت قد و بالاش دراز
او عمر عزیز ماست گو باش دراز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۶۹
میگوید مرمرا نگار دلسوز
میباید رفت چون به پایان شد روز
ای شب تو برون میای از کتم عدم
خورشید تو خویش را بدین چرخ بدوز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷۱
هین وقت صبوحست میان شب و روز
غیر از مه وخورشید چراغی مفروز
زان آتش آب گونه یک شعله برآر
در بنگه اندیشه زن و پاک بسوز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷۳
یک شب چو ستاره گر نخسبی تا روز
تابد به تو اینچنین مه جان‌افروز
در تاریکیست آب حیوان تو مخسب
شاید که شبی در آب اندازی پوز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۱۴
ای زلف پر از مشک تتاری همه خوش
اندر طلب چو من نگاری همه خوش
در فصل بهار و نوبهاری همه خوش
چون قند و نبات در کناری همه خوش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۳۱
چون رنگ بدزدید گل از رخسارش
آویخت صبا چو رهزنان بردارش
بسیار بگفت بلبل و سود نداشت
تا بو که صباا به جان دهد زنهارش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵۲
هر روز بیاید آن سپهدار سماع
چون باد صبا بسوی گلزار سماع
هم طوطی و عندلیب در کار سماع
هم گردد هر درخت پربار سماع
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵۴
بلبل آمد به باغ و رستیم ز زاغ
آئیم به باغ با تو ای چشم و چراغ
چون سوسن و گل ز خویش بیرون آئیم
چون آب روان رویم از باغ به باغ
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۹۷
در عشق نوا جزو زند آنگه کل
در باغ نخست غوره است آنگه مل
اینست دلا قاعده در فصل بهار
در بانگ شود گربه و آنگه بلبل
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱۱
آن خوش سخنان که ما بگفتیم به هم
در دل دارد نهفته این چرخ به خم
یکروز چو باران کند او غمازی
بر روید سر ماز صحن عالم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱۹
از باد همه پیام او میشنوم
وز بلبل مست نام او میشنوم
این نقش عجب که دیده‌ام بر در دل
آوازهٔ آن ز بام او میشنوم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۲۱
از بلبل سرمست نوائی شنوم
وز باد سماع دلربائی شنوم
در آب همه خیال یاری بینم
وز گل همه بوی آشنائی شنوم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۲۶
از جوی خوشاب دوست آبی خوردم
خوش کردم و خوش خوردم و خوش آوردم
خود را بر جوش آسیابی کردم
تا آب حیات میرود میگردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۴
خیزید که تا بر شب مهتاب زنیم
بر باغ گل و نرگس بیخواب زنیم
کشتی دو سه ماه بر سر یخ راندیم
وقت است برادران که بر آب زنیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱۷
ماهی فارغ ز چارده می‌بینم
بی‌چشم بسوی ماه ره می‌بینم
گفتی که از او همه جهان آب شده است
آوخ که در این آب چه مه می‌بینیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۵
ای مفخر و سلطان همه دلداران
جالینوسی برای این بیماران
روز باران بگلشنت جمع شویم
شیرین باشند روز باران یاران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳۵
باغست و بهار و سر و عالی ای جان
ما می نرویم از این حوالی ای جان
بگشای نقاب و در فروبند کنون
مائیم و توئی و خانه خالی ای جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۹
دل باغ نهانست و درختان پنهان
صد سان بنماید او و خود او یکسان
بحریست محیط بیحد و بی‌پایان
صد موج زند موج درون هرجان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۷
رفتم به طبیب و گفتم ای زین‌الدین
این نبض مرا بگیر و قاروره ببین
گفتا با دست با جنون گشته قرین
گفتم هله تا باد چنین باد چنین
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۵
شاخ گل تر بر سر عنبر میزن
وز تیغ مسلمان سر کافر میزن
چون نای توان بگوش من درمیدم
چون دف توام بروی من بر میزن