عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۸۶- سورة الطارق- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ انس المحبّین فی الدّنیا کلام اللَّه و فی العقبى سلام اللَّه. شادى مؤمنان درین جهان از سماع نام و کلام اوست، و در آن جهان از دیدار و سلام او. مؤمن اوست که بزبان نام او میگوید و بجان و دل رضاء او میجوید دست از اغیار مى‏شوید و نسیم گل وصال مى‏بوید، در میدان عبودیّت مى‏پوید و بزبان حال این بیت میگوید:
نام تو مرا مونس و یارست بشب
وز ذکر توام هیچ نیاساید لب.
پیر زنى پارسا را گفتند: وقتى که در مناجات باشى ما را بدعا یاد دار. گفت: بیزارم از آن وقت که مرا با دوست رازى بود و جز از دوست مرا از چیزى یاد آید. اى مسلمانان همّت بلند دارید و در راه طلب کم از زنى مباشید. بنگرید که آن پیر زن در علوّ همّت خویش کجا رسیده:
بر همّت من زمانه را ناز نماند
بر دیده من سپهر را راز نماند
در پیکر طبل باز آواز نماند
پرواز مکن که جاى پرواز نماند
قوله: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ ربّ العالمین در قرآن فراوان قسم یاد میکند.
بعضى بذات قدیم خویش، چنانک: «قُلْ إِی وَ رَبِّی» «و رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»، بعضى بصفات کریم خویش چنانک: «وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ»، بعضى بمفعولات و مصنوعات خویش چنانک: «وَ الْمُرْسَلاتِ» «وَ النَّازِعاتِ» «وَ الْعادِیاتِ» «وَ الذَّارِیاتِ» «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ» وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ و امثاله. مؤمن موحّد اللَّه را جلّ جلاله بى سوگند باور دارد، بهر چه گوید تصدیق و تحقیق آرد، لکن بجلال عزّ خویش سوگند یاد میکند تأکید و تأیید را، تعریف و تشریف را تا دوست مى‏شنود، بجان مى‏نازد دشمن مى‏شنود، بدل میگدازد.
وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ جواب قسم است سوگند یاد میکند که هیچکس نیست که بر او گوشوانى نیست مگر که بر او گوشوانى و نگهبانى هست، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» بر شما گوشوانان‏اند فریشتگان دبیران، و نویسندگان بر شما موکّل کرده‏اند تا گفتار و کردار شما مى‏نویسند و آن گه بر مصطفى (ص) عرضه میکنند چنان که در خبر است.
قال رسول اللَّه (ص) «تعرض على اعمالکم فما کانت من حسنة حمدت اللَّه علیها و ما کانت من سیّئة استغفرت اللَّه لکم».
مؤمن موحّد معتقد چون میداند که از حقّ جلّ جلاله بر وى گوشوان است و نگهبان، باید که لباس مراقبت در پوشد، و گوش باحوال و اقوال و اعمال خود دارد و ساحت سینه خود از لوث غفلت پاک دارد. أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏ بر دوام ورد خود سازد، إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ در پیش دیده خود دارد، «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» نقش نگین یقین خود گرداند.
آورده‏اند که در مکه زنى بود فاجره و گفت: من طاوس یمانى را از راه طاعت برگردانم و در معصیت کشم. و طاوس مردى نکو روى بود و خوش خلق و خوش طبع. آن زن بر طاوس آمد و با وى سخن در گرفت بر سبیل مزاح. طاوس بدانست که مقصود وى چیست. گفت: آرى صبر کن تا بفلان جایگه آیم. چون بدان جایگه رسیدند، طاوس گفت: اگر ترا مقصودى است اینجا تواند بود. آن زن گفت: سبحان اللَّه این چه جاى آن کار است انجمن گاه خلق و مجمع نظارگیان.
طاوس گفت: أ لیس اللَّه یرانا فی کلّ مکان؟ اى زن از دیدار مردم شرم میدارى و از دیدار اللَّه که بما مینگرد، خود شرم ندارى؟! «یستخفون من النّاس و لا یستخفون من اللَّه»! آن سخن در زن گرفت، کمین عنایت برو گشادند توبه کرد و از جمله اولیا گشت.
قوله: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ تا در نگرد مردم که او را خود از چه چیز آفریده‏اند و از بهر چه آفریده‏اند؟ خلق اللَّه وجها یصلح للسّجدة، و عینا تصلح للعبرة و بدنا یصلح للخدمة و قلبا یصلح للمعرفة، و سرّا یصلح للمحبّة: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ» حیث زیّن السنتکم بالشّهادة و قلوبکم بالمعرفته و السّعادة. و ابدانکم بالخدمة و العبادة.
خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ این مردم را که آفریدند از آبى افکنده ریخته آفریدند. آبى که از پشت مرد بیرون میآید و از استخوان سینه زن. اوّل نطفه بود و بقدرت خود علقه گردانید، پس بمشیّت خود مضغه ساخت، پس باراده خود عظام را پدید آورد. بجود خود کسوه لحم در عظام پوشانید. چون خواست که بر مادر و پدرت جلوه کند، در صدف رحم ترا بصورت نیکو بیاراست چنان که نخّاس کنیزک را بیاراید، بوقت عرض، کذلک یزیّنک فی قبرک بعد ما صیّرک ترابا لیوم العرض على المرسلین و على ربّ العالمین. قال اللَّه تعالى:َ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا» کوزه که درو آب بود تو آن را نگونسار کنى، در وى هیچ نماند.
ربّ العزّة نطفه را در رحم نهاد و نگونسار نگه داشت، بقدرت خود. فسبحان من رکّب جسد ابن آدم ترکیبا احتوى على جمیع ما خلق فی العالم الاکبر. ربّ العزّة بعضى از مخلوقات بر صورت ساجدان آفرید، چون مار و ماهى و حشرات بعضى بر صورت راکعان، چون بهائم و سباع، بعضى بر صورت قائمان، چون اشجار و نبات، بعضى بر صورت قاعدان، چون جبال راسیات این همه بر سجود و رکوع و قعود مجبوراند و ایشان را در آن مدحى نه. و آدمى را بر صورتى آفرید که درو قدرت سجود و رکوع و قعود و قیام است و او را در آن اختیار و استطاعت داده لا جرم مستوجب مدح و ثنا شده که: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ الى آخر الآیة... سبحان من خلق ابن آدم لاظهار القدرة ثمّ رزقه لاظهار الکرم، ثمّ یمیته لاظهار الجبروت، ثمّ یحییه لاظهار الثّواب و العقاب فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۸۸- سورة الغاشیة- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ (۱) رسید بتو سخن آن روز که در آید بر هر چیز و بر هر کس؟.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ (۲) رویهاست آن روز فرو شکسته از خوارى.
عامِلَةٌ ناصِبَةٌ (۳) درین جهان کار کنندگان و رنجوران.
تَصْلى‏ ناراً حامِیَةً (۴) و در آن جهان بآتش سوزان رسان.
تُسْقى‏ مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ (۵) مى‏آشامانند ایشان را از چشمه‏هاى بغایت گرمى رسیده جوشان.
لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ نیست ایشان را هیچ خورش إِلَّا مِنْ ضَرِیعٍ (۶) مگر از خار درشت تلخ.
لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ (۷) که نه فربه کند و نه از گرسنگى سود دارد.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ (۸) رویهاست آن روز بناز.
لِسَعْیِها راضِیَةٌ (۹) کردار خویش را پسندگار.
فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ (۱۰) در بهشتى بر بالاى.
لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً (۱۱) در بهشت هیچ سخن نابکار و ناخوش نشنوند.
فِیها عَیْنٌ جارِیَةٌ (۱۲) در آن بهشت چشمه‏هاى روان.
وَ أَکْوابٌ مَوْضُوعَةٌ (۱۴) و پیرایه‏هاى شراب نهاده.
فِیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (۱۳) در آن تختها است بلند برداشته.
وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ (۱۵) و بالشها نهاده بر رسته.
وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَةٌ (۱۶) و طنفسه هاى پراکنده گسترانیده.
أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ در نمینگرند در شتر کَیْفَ خُلِقَتْ (۱۷) که چون آفریدند آن را؟
وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ (۱۸) و در آسمان که چون برآوردند آن را؟
وَ إِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ (۱۹) و در کوه‏ها که چون برکشیدند آن را؟
وَ إِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ (۲۰) و در زمین که چون گسترانیدند آن را؟
فَذَکِّرْ یاد کن و پند ده إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ (۲۱) که تو در یاد دهى پند ده.
لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ (۲۲) تو بر دشمنان برگماشته‏اى، دسترس دار نیستى.
فَیُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَکْبَرَ (۲۴) عذاب کند اللَّه او را بعذاب مهین.
إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَ کَفَرَ (۲۳) لکن هر که برگردد و بنگرود.
إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ (۲۵) با ماست بازگشت ایشان.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا حِسابَهُمْ (۲۶) پس آن گه بر ما است شمار و پاداش ایشان.
رشیدالدین میبدی : ۸۸- سورة الغاشیة- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
تاریک‏ترست هر زمانى شب من
الى سامع الاصوات مع بعد المسرى
شکوت الّذى القاه من الم الذّکرى‏
فیا لیت شعرى و الامانى کثیرة
أ یشعر بى من بتّ ارعى له الشّعرى‏
یار از دل من خبر ندارد گویى
یا خواب بمن گذر ندارد گویى‏
یا رب شب من سحر ندارد گویى!
اى عنوان نامه آشنایى، اى طغراى منشور دوستى، اى صیقل آینه یقین، اى علمدار لشگر دین، اى رباینده جانها و غارت کننده دلها، بر سر کوى یافت ناله واجدان تو، در قعر دریاى محبّت غوص شیفتگان تو، در معرکه معارف جان باختن عاشقان تو، در میدان بلا تاختن سوختگان تو. طعمه سازیم جان خویش. آن بازى را که پرواز کند در فضاى طلب تو فدا کنیم دل خویش. آن مفلسى را که آه کند از درد نایافت تو، نثار کنیم دیده خویش. آن منتظرى را که بود در آرزوى دیدار تو:
هر شب نگرانم بیمن تا تو بر آیى
زیرا که سهیلى و سهیل از یمن آید
کوشم که بپوشم صنما نام تو بر خلق
ز اوّل سخنى نام تو اندر دهن آید!
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ یا محمد بیدار و هشیار باش و خلق را تنبیه کن و ایشان را خبر ده از کار رستاخیز و شداید و عظایم آن روزى و چه روزى؟! روز هیبت و عظمت! روز سیاست و صولت! روز تغابن و حسرت! مسمار سکوت بر زبانها زده، مهر قهر بر لبها نهاده، بند عدل بر پایها بسته، خاک مذلّت بر رخسارها نشانده، منادى عدل برخاسته که: اى زبانهاى گویا خاموش گردید، اى دستهاى خاموش سخن گوئید، اى گواهان ناگویا امروز نوبت گفتار شماست، اى جواسیس قدرت آنچه دیده‏اید بنمائید، اى گماشتگان حکمت آنچه دانید بگوئید، اى بازرگانان راه آخرت بضاعتهاى خود پیش آرید، اى گماشتگان حضرت عزّت نامه‏ها در دست این لشگر نهید، اى عاصیان و مجرمان سجلّات زلّات خود برخوانید. چون این خطاب سیاست و عزّت بخلق رسد، عاصیان و بدکاران همه از بیم و خجالت سر در پیش افکنند. اینست که ربّ العزّه گفت: وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ دوزخ را فرمایند تا بر خود بجنبد و بغرّد، غیظ و زفیر و خشم او بسمع اهل جمع رسد، همه بزانو درآیند چنان که ربّ العزّه گفت: و تَرى‏ کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً فغان و خروش نفسى نفسى از عرصات برآید، آواز گیراگیر در موقف افتد. آن گه در میان همه خلق بیک طرفة العین حکم کنند گروهى را بنوازند بفضل، گروهى را باز دارند بعدل، گروهى را بسراى دولت فرو آرند با رویهاى تازه و چون گل بر بار شکفته، ربّ العزّة چنین گفته که وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ لِسَعْیِها راضِیَةٌ. گروهى را بزندان محنت برند با رویهاى فرو شکسته و خوار شده. اینست که میگوید جلّ جلاله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ در دنیا رنجها برده و ریاضتها کشیده و همه هباء منثور گشته. صفت اصحاب صوامع است راهبان ترسایان و رنجوران اهل کتاب که نه بر ملّت اهل اسلام‏اند و نه بر دین حقّ و با کفر و ضلالت ریاضت و مجاهدت همى‏کنند و بى‏ایمان و اسلام عملهاى فراوان همى‏آرند و ربّ العزّة ایشان را میفرماید ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً معاشر المسلمین اسلام بناز دارید و عزّ ایمان بشناسید و شرع مصطفى (ص) بزرگ دارید، و بحقیقت دانید که حرم امان و حصن حصین عالم اسلام است و شرع مصطفى (ص). در عالم اسلام کعبه است. هر صاحب قدم که در عالم اسلام نرفت و روى به کعبه شرع مصطفى (ص) نداشت روش او برو غرامت است و روزگار او قیامت، و حاصل کار او ضلالت.
بهترین تخمى که در سینه بندگان ریختند تخم اسلام است. عزیزترین مرغى که از آشیان ازل برخاست و در هواى اقبال بپرید مرغ اسلام است، شریف‏ترین بارانى که از ابر حقیقت بر عالم دل بارید باران اسلام است. گفته عزیزان است که: اسلام جبّار صفت است، جبّار صفتى باید، عالى همّتى، بزرگ قدرى، که دستش بر قدّ او رسد. مهره مار افعى در دماغ مور خرد مجوى که نیابى، کبریت احمر در طبل پیر زنان چه جویى؟
که نبینى. عزّ اسلام و عهد ایمان از صومعه راهبان و سینه ترسایان چه طلب کنى؟ که هرگز نیابى. ایشان مخذولان درگاه عزّتند و زخم‏خوردگان عدل ازل. اسلام چهره جمال خود ازیشان بپوشیده و لباس کفر و ضلالت دریشان پوشانیده، حاصل کردار بى‏ایمان و عاقبت ریاضات و مجاهدات ایشان اینست که: تَصْلى‏ ناراً حامِیَةً تُسْقى‏ مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِیعٍ. لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ باز مؤمنان که آفتاب اسلام از برج سعادت ایشان بتافت و باد کرامت از هواى عنایت بر سراى قرب ایشان بوزید، حاصل ایمان ایشان و ثواب طاعت ایشان، اینست که ربّ العالمین گفت: فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً فِیها عَیْنٌ جارِیَةٌ هر مؤمنى را بهشتى است بر بالاى روضه رضا، بقعه بقا، موعد لقا. بهشتى بر مایده خلد نشسته، بر تخت بخت تکیه زده، شراب وصل نوش کرده، طوبى و زلفى و حسنى یافته. اندر آن بهشت خیمه‏ها بیند مدوّر آفریده، بقدرت از درّ منوّر در آن خیمه‏ها تختها نهاده از زر، بر هر تختى هفتصد بستر، بر هر بسترى حورائى چون ماه انور، فرشها از سندس و استبرق باز کشیده، پرده‏ها آویخته از دیباى نابافته، زحمت دست خلق نایافته. در آن بهشت چشمه‏ها روان و درختها الوان با روح و ریحان و مرغان با الحان و غلمان و ولدان پیدا شده، از کن فکان تحفه خداوند جهان ساخته از بهر مؤمنان و دوستان.
رشیدالدین میبدی : ۸۹- سورة الفجر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ لَیالٍ عَشْرٍ (۱) و بده شبانه روز.
وَ الْفَجْرِ ببامداد روز.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (۲) و بجفت و بطاق.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (۳) و بشب که در آید.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ بسنده است این بسوگند لِذِی حِجْرٍ (۴) خردمند زیرک را.
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ نبینى و ندانى که چون کرد خداوند تو بِعادٍ (۵)
إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (۶) به عاد ارم با آن بالایهاى بزرگ.
الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ (۷) که هرگز چون ایشان نیافریدند در جهان.
وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (۸) و ثمود که سنگ مى‏بریدند در وادى خویش.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ (۹) و فرعون آن کشنده بمیخ بند.
الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (۱۰) ایشان که از حدّ بیرون شدند در جهان.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ (۱۱) و فراوان کردند در آن گزاف و تباه‏کارى.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ (۱۲) تا فرو هشت اللَّه بر ایشان تازیانه عذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ (۱۳) خداوند تو بر گذرگاه است.
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ امّا مردم آن گه که اللَّه او را بیازماید.
فَأَکْرَمَهُ و او را به بى‏نیازى گرامى کند وَ نَعَّمَهُ (۱۴) به بى‏بیمى و تندرستى نازپرورد کند فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (۱۵) گوید: اللَّه مرا بناز میدارد.
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ و امّا چون اللَّه او را بیازماید فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ (۱۶) و روزى او بر او تنگ کند فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ (۱۷) مى‏گوید: خداوند من مرا خوار کرد.
«کَلَّا» نه چنانست که او میگوید، نه آن از نازست و نه این از خوارى! بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ (۱۸) بلکه پدر مردگان را بناز نمى‏نوازند.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِینِ (۱۹) و بر طعام دادن درویشان یکدیگر را نمى‏انگیزانند.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ و مرده باز مانده میخورند أَکْلًا لَمًّا (۲۰) خوردنى بنهیب.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ و دوست میدارند مال را حُبًّا جَمًّا (۲۱) دوستى سخت فراوان.
«کَلَّا» آرى چنین است إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (۲۲) چون این زمین پاره پاره بشکنند و بکوبند کوفتنى سخت.
وَ جاءَ رَبُّکَ و آید خداى تو وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (۲۳) و فرشتگان قطار قطار.
وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ و آورند آن روز دوزخ را یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ آن روز پند پذیرد مردم وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى‏ (۲۳) و کجا جاى پند پذیرفتن است او را.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی مى‏گوید کاشک من کردار نیکو پیش فرا فرستادید این روز زنده گشتن خود را.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (۲۵) آن روز چون عذاب او کس را عذاب نکنند.
وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (۲۶) و چون بند او کس را نبندند.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) اى تن آرمیده، اى کس آرمیده،.
ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ بازگرد با خداوند خویش راضِیَةً مَرْضِیَّةً (۲۸) پاداش و کردار خود پسندیده و خداوند تو از تو از کردار پسندیده.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی (۲۹) درآى در میان رهیگان من‏
وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (۳۰) در آى در بهشت من.
رشیدالدین میبدی : ۹۰- سورة البلد- المکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نام ملکى که از کفى مرکز غبرا کرد و از دودى قبّه خضرا کرد، شواهد قدرت در خطه فطرت پیدا کرد، از پاره‏اى گوشت زبان گویا کرد، از پاره‏اى پیه چشم بینا کرد، و از پاره‏اى خون دل دانا کرد. عاصى را بلطف خود آشنا کرد، جانهاى دوستان از شوق خود شیدا کرد، هر چه کرد بجلال و کبریا کرد. از جمله خلایق بنده‏اى را جدا کرد، نام او محمد مصطفى کرد، او را کان کرم و وفا کرد، معدن صدق و صفا کرد، قاعده جود و سخا کرد، قانون خلق و حیا کرد، مایه نور و ضیا کرد، زینت دنیا و عقبى کرد و از شرف و کرامت او بقدمگاه او سوگند یاد کرد که: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ هر کرا دوستى بود پیوسته در جستن رضاى او بود، نظر خود از وى بازنگیرد، با وى رازها کند، در سفر و در حضر ذکر و مراعات وى بنگذارد، در هیچ حال حدیث و سلام از وى بازنگیرد، قدمگاه وى عزیز دارد، بجان وى سوگند خورد. خداوند کریم جبّار، عزیز و رحیم جلّ جلاله حقایق این معنى جمله آن رسول مکرّم را و سیّد محترم را ارزانى داشت، تا جهانیان را معلوم گردد که بر درگاه عزّت هیچکس را آن منزلت و مرتبت نیست که او راست. نبینى که در بسى احوال رضاى او نگه داشت؟: وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضى‏، در قبله رضاى او نگه داشت: فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها، شفاعت درضاى او بست: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏. هرگز او را از نظر خود محجوب نکرد: فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ‏. رازها با وى گفت: فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏. در خواب و در بیدارى، در سفر و در حضر او را نگه داشت: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ. احوال او همه کفایت کرد: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ. در هیچ حال وحى ازو منقطع نگردانید. در خواب بود که وحى آمد: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. بر مرکوب بود که وحى آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. در راه غزات بود که وحى آمد که: اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ. از مکه بیرون آمده بود که وحى آمد: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى‏ مَعادٍ. در غار بود که او را جلوه کرد: ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ. در اندوه بود که وحى آمد: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ. در شادى بود که وحى آمد: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. در حضرت قاب قوسین بود که بى‏واسطه این خطاب میرفت که: «آمَنَ الرَّسُولُ». از عزیزى وى بود که گاه قسم بجان وى یاد میکرد که: «لعمرک» و گاه بقدمگاه و نزولگاه وى سوگند یاد مى‏کرد که: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. على الجمله در قران چهار هزار جاى نام وى برد و ذکر وى کرد. بعضى بتعریض و بعضى بتصریح.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ جواب قسم است و بر قول مجاهد و عکرمه و ضحاک معنى «کبد» استوا و استقامت است. ربّ العالمین منّت مینهد بر آدمى که: ترا قد و بالاى راست دادم و خلقت و صورت نیکو دادم و باعضاى ظاهر و صفات باطن بیاراستم. بنگر که نطفه مهین در آن قرار مکین بچه رسانیدم؟ بقلم قدرت چون نگاشتم؟ هر عضوى را خلعتى و رفعتى دادم بینایى بچشم، گفتار بزبان، سماع بگوش، گرفتن بدست، خدمت به پاى:
چون صورت تو بت ننگارند بکشمر
چون قامت تو سرو نکارند بکشور!
مسکین آدمى بد عهد ناسپاس که فردا شکر این نعمت از وى درخواهند و گزارد حقّ این تکریم که: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ از وى طلب کنند! گویند: اى خواجه‏اى که امانتهاى ما عمرى بداشتى اگر آراسته باز نفرستى بارى ناکاسته بازرسان. در خبر است که: «الفرج امانة و العین امانة و الاذن امانة و الید امانة و الرّجل امانة، و لا ایمان لمن لا امانة له».
او را گویند: ما دو دیده بتو سپردیم پاک، تو بنظرهاى ناپاک ملطّخ کردى تا آثار تقدیس از وى برخاست و خبیث شد. اکنون میخواهى که دیدار مقدّس ما بنظر خویش بینى؟ هیهات هیهات! ما پاکیم و پاکان را پاک شاید «الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ». دو سمع دادیم ترا تا از آن دو خزینه سازى و درّهاى آثار وحى درو تعبیه کنى و امروز باز سپارى. تو آن را مجال دروغ شنیدن ساختى و راه گذر اصوات خبیثه کردى، و نداى ما پاک است جز سمع پاک نشنود. امروز بکدام گوش حدیث ما خواهى شنید؟! زبانى دادیم ترا تا با ما راز گویى در خلوت و قرآن خوانى در عبادت و صدق در وى فرو آرى و با دوستان ما سخن گویى، تو خود زبان را بساط غیبت ساختى و روزنامه جدل و دیوان خصومت کردى. تو امروز بکدام زبان حدیث ما خواهى کرد؟
مفلسا که تویى چه عذر خواهى آورد؟ بعد از این خبر که بتو رسید
انّ اللَّه عزّ و جل یقول: ابن آدم ان نازعک لسانک فیما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک بصرک الى بعض ما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک فرجک الى ما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق.
مسلمانان بیدار باشید و هشیار که: فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ در پیش است، بادیه قیامت و عقبات صراط هفتاد منزل بر جسر دوزخ، باریکتر از موى و تیزتر از شمشیر، مى‏بباید گذاشت و گذاشتن این عقبات بر کسى آسان بود که برده‏اى از بند بندگى مخلوق آزاد کند و گردن خویش از بند معاصى رها کند و در روزگار قحط درویش گرسنه را طعام دهد و یتیم بى‏پدر را دست شفقت بر سر نهد و نواخت کند. اینست سبب نجات از عقبات و رسیدن بدرجات جنّات و اللَّه ولى الباقیات الصّالحات.
رشیدالدین میبدی : ۹۲- سورة اللیل- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى (۲) و بروز که روشن گردد و پیدا.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ (۱) بشب که در سر جهانیان درآید.
وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى‏ (۳) بآفرینش نر و ماده.
إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى (۴) که کردار شما بس پراکنده است و دورادور از یکدیگر.
فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ امّا آن کس که از تن و مال خویش حقّ بداد وَ اتَّقى‏ (۵) و بپرهیزید.
وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ (۶) و وعده نیکو استوار داشت.
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏ (۷) آرى او را ساخته کنیم و آسان.
وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى‏ (۸) و امّا آن که دست فرو گرفت و خود را بى‏نیاز دید.
وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى‏ (۹) و وعده را دروغ شمرد.
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى‏ (۱۰) آرى ساخته کنیم و آسان کار راه دوزخ او را.
وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ و چه سود دارد و چه بکار آید او را مال او؟ إِذا تَرَدَّى (۱۱) آن گاه که بسر در دوزخ افتد!
إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى‏ (۱۲) بر ماست آگاه کردن.
وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى‏ (۱۳) و ما راست آن گیتى و این گیتى.
فَأَنْذَرْتُکُمْ آگاه کردیم شما را ناراً تَلَظَّى (۱۴) از آتشى زبانه زنان.
لا یَصْلاها نسوزد بآن إِلَّا الْأَشْقَى (۱۵).
الَّذِی کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (۱۶) مگر آن بدبخت که دروغ‏زن گرفت و برگشت.
وَ سَیُجَنَّبُهَا و از آتش دور کرده آمد الْأَتْقَى (۱۷) آن پرهیزگار.
الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ آن که مال خویش مى‏دهد یَتَزَکَّى (۱۸) بآن پاکى و هنرى و نیکو نامى میجوید
وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ و نیست هیچکس را بنزدیک او دستى تُجْزى‏ (۱۹) که آن را پاداش میباید کرد.
إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏ (۲۰) مگر جستن خشنودى خداى خویش را آن برتر بزرگوارتر.
وَ لَسَوْفَ یَرْضى‏ (۲۱) و آرى خشنود گردد.
رشیدالدین میبدی : ۹۶- سورة العلق- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم یدلّ على جلال من لم یزل، اسم یخبر عن جمال من لم یزل، اسم ینبّه على اقبال من لم یزل، اسم یشیر الى افضال من لم یزل.
فالعارف شهد جلاله فطاش، و الصّفىّ شهد جماله فعاش، و الولىّ شهد اقباله فارتاش، و المرید شهد افضاله فقام یطلب مع کفایة المعاش.
بنام او که نامش آرایش مجلس و مدحش سرمایه مفلس، بنام او که نامش دل‏افروز و مهرش عالم سوز، بنام او که نامش آئین زبان و خبرش راحت جان. بنام او که نامش نور دیده مؤمنان، یادش آئین منزل مشتاقان، یافتش فراغ دل مریدان، مهرش انس جان محبّان، حکمش توتیاى دیده عارفان، ذکرش مرهم جان سوختگان.
پیر طریقت گفت: الهى از زبان محبّ خاموش است، حالش همه زبانست ور جان در سر دوستى کرد، شاید که دوست او را بجاى جانست. غرق شده آب نبیند که گرفتار آنست، و بروز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهانست! قوله تعالى: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ حقّ، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته، خبر میدهد از ابتداء وحى که آمد بآن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) آن ساعت که جبرئیل خود را بوى نمود در غار حرا و با وى آرام یافت. رسول (ص) گفت: «اوّل که جبرئیل بمن آمد، یک بار مرا در بر گرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بچسبانید و باز رها کرد آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد». و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریّت وى را بعنصر ملکى مزاج داد. آن گه گفت: یا محمد «اقْرَأْ» بر خوان.
رسول (ص) گفت: «ما انا بقارئ» چه خوانم که من امّى‏ام، خواندن ندانم؟! تا جبرئیل (ع) وحى گزارد گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ بر خوان نام خداوند خود یعنى بگوى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اینست معنى آن خبر که روایت کردند از عبد اللَّه بن عباس: که اوّل وحى که جبرئیل به مصطفى آورد آیت تسمیت بود.
و بروایتى دیگر آمده که: اوّل سوره‏اى که وحى آمد یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود. و سدیگر روایت آمده که اوّل سوره «اقْرَأْ» وحى آمد. و جمع میان این روایات آنست که اوّل آیت که وحى آمد آیة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنى آن خطاب که جبرئیل گفت با سیّد صلوات اللَّه و سلامه علیه که: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ و اوّل سوره که وحى آمد، سوره «یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ»، آن اوّل آیتست و این اوّل سورة و بعد از آن آیة فآیة و قصّة فقصّة و سورة فسورة وحى همى‏آمد تمامى بیست و سه سال تا آخر آیة که فرو آمد: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ. و قیل: آخر آیة نزلت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ الى آخر السّوره. و گفته‏اند: سیّد (ص) چون این خطاب با وى کردند که: «اقْرَأْ» بر خوان کتاب ما، و اندرین خواندن نه بیم عقوبت بود و نه ذکر جرم و جنایت ازین خطاب چندان سیاست و هیبت در سیّد (ص) اثر کرد که میگفت: «آن ساعت اندامهاى من خواست که از هم جدا گردد و بندهاى اعضا از هم گسسته شود، از هیبت و سیاست آن خطاب! پس چه گویى فردا که بنده عاصى را خطاب آید که: اقْرَأْ کِتابَکَ نامه خود برخوان، و نامه عاصى همه جرم و جنایت و خطا و زلّت بود، و او را بیم عذاب و عقوبت بود، و او را نه عذر و نه حجّت بود. بنگر که حال وى چون بود؟! مگر که ربّ العزّة، بفضل و کرم خود بر وى رحمت کند و بآن سجودها که در همه عمر آورده و باللّه تقرّب کرده و امید در آن بسته او را نومید نکند، و بکرم خود او را بمحلّ قبول قرب رساند، چنان که قرآن مجید خبر داده در آخر این سوره که: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در هیچ حال بحضرت عزّت و بنثار رحمت چنان نزدیک نبود که در حال سجود. چون بنده سر بر سجده نهد، از آنجا که تارک سر وى بود تا آنجا که اقصاى نهایت عالم بود، علم نور گردد و خطّ روشنایى نور از فرق سر وى تا بعلى میشود، و رحمت از على بر سر وى میبارد.
مصطفى (ص) گفت: «لا کبر مع السّجود»
هر که سجده آورد از کبر دور گشت و بر درگاه اللَّه شرف متواضعان یافت. چون بنده در سجود متواضع شود، پاداش وى آن بود که حقّ تعالى تخصیص و تقریب وى ارزانى دارد. اینست که گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در حال سجود جمع بود و در همه احوال دیگر متفرّق بود. در حال قیام و رکوع بنظر خلق قریب بود و در حال سجود از نظر خلق دورتر بود و هر که از خلق دورتر بود بحقّ نزدیکتر بود، و هر که بنزد خلق بى‏خطرتر بنزد حقّ با خطرتر.
آورده‏اند که: چون ربّ العالمین فریشتگان را فرمود که: آدم را سجده آرید، اوّل کسى که سجده آورد، اسرافیل بود. چون سر از سجده برداشت، جبّار عالم کتب الهى و وحى آسمانى بر پیشانى او پیدا آورد تا جبین وى لوح کتب خداى گشت.
عجبا کسى که آدم را بحکم فرمان سجده کند، صور کتابهاى خداى بر پیشانى او پیدا آید مؤمنى که هفتاد سال خداى را جلّ جلاله سجده آورد چه عجب اگر او را از آتش عقوبت براءت دهد؟! اسرافیل بامر حقّ آدم را سجده کرد، بر پیشانى او کلام نبشته پیدا آمد ایمان در دل مؤمن نبشته، چنان که اللَّه گفت: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. از روى اشارت میگوید: او که دون مرا بامر من سجده آورد، کلام نانبشته بر پیشانى وى پیدا آوردم، او که هفتاد سال بامر من مرا سجده آورد، ایمان نوشته از دل وى کى برگیرم؟!
قال النّبی (ص) «اذا رکعتم فعظّموا اللَّه و اذا سجدتم فاجتهدوا فی الدّعاء فانّه یستجاب لکم».
رشیدالدین میبدی : ۹۷- سورة القدر- مکیة
النوبة الاولى
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِنَّا أَنْزَلْناهُ ما فرو فرستادیم قرآن را فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ (۱) در شب حکم و بریدن بهره‏ها.
وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ (۲) و چه دانى تو که آن شب قدر چه شب است؟
لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (۳) آن شب قدر به است از هزار ماهگان.
تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها فرو میآیند فریشتگان و جبرئیل در آن شب بِإِذْنِ رَبِّهِمْ بفرمان خداوند خویش مِنْ کُلِّ أَمْرٍ (۴).
سَلامٌ هِیَ از هر کار بد با سلامت است آن شب حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (۵) و تا وقت بام همچنین‏
رشیدالدین میبدی : ۱۰۲- سورة التکاثر- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة سماعها غذاء ارواح العابدین، ضیاء اسرار العارفین، بلاء مهج المریدین، دواء کلّ فقیر و قیر مسکین.
نام خداوندى که مؤمنان را دل دارست، و دوستان را وفادار، مریدان را مهردار است، و عاصیان را آمرزگار. در ذات بى‏نظیرست و در صفات بى‏یار، فضلش بسیار و کرمش بى‏شمار، زیبا صنع و شیرین گفتار، عالم الاسرار و معیوبان را خریدار. خداوندى که باز راز او دلهاى دوستان شکار کرد، و آنچه از کلّ کون بپوشید بر آب و خاک آشکار کرد. دلهاى مؤمنان بنور معرفت با ضیاء کرد. زبانهاشان بنطق شهادت گویا کرد.
بر اعضاء و ارکان رنگ دوستى پیدا کرد. و آنچه کرد با مؤمن بسزا کرد. خود میگوید جلّ جلاله: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها قوله: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ خطاب تنبیه و تقریر است. میگوید: اى فرزند آدم بنسبى که عن قریب منقطع میشود چه فخر آرى؟ و بر کثرت عدد خویشان و مال و جاه سر مى‏افرازى؟ و بآن که ترا مهلت داده‏اند و خلیع العذار فرا گذشته، غرّه شده‏اى؟
و تا بچهار دیوار لحد در آن مصرع غربت و محلّ وحدت نرسى هیچ مى‏باز نگردى؟
و عذرى مى‏نخواهى؟ بى‏حذرى از آنکه بى‏خبرى! هیچ راه بصلاح و فلاح خود مى‏نبرى، از آنکه مست حرص و شهوت شده‏اى! کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ آرى بدانى و در کار خود ببینى آن روز که دانستن و دیدن سود ندارد، و توبه و عذر خواست هیچ بکار نیاید.
کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ اگرت «عِلْمَ الْیَقِینِ» و «عَیْنَ الْیَقِینِ» بودى که عقبه مرگ بمى‏باید گذاشت. و سار سفر قیامت بمى‏باید ساخت، همانا که تفاخر و تکاثر در مال و عدد ترا کمتر بودى و رغبت بطاعت و عبادت بیشترى بودى.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ این لام لام قسم است. ربّ العالمین قسم یاد مى‏کند و میگوید: حقّا که شما بندگان همه دوزخ خواهید دید به عَیْنَ الْیَقِینِ دیدنى بى‏گمان و بى‏هیچ شک. همانست که آنجا گفت: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها مؤمن بیند بر گذرگاه، کافر ببند و او را قرارگاه. مصطفى (ص) گفت:«خیر ما القى فی‏ القلب الیقین و الیقین الایمان کلّه و انّ اللَّه تعالى بقسطه و عدله جعل الرّوح و الفرح فی الیقین و الرّضا و جعل الهمّ و الحزن فی الشّکّ و السّخط.»
گفتا: بهترین تخمى که در سینه مؤمن ریختند تخم یقین است. و همگى ایمان یقین است. و یقین ایمان را حصنى حصین است، و مؤمن را حبلى متین است. و حقّ جلّ جلاله باجمال لطف و کمال کرم بفضل بى‏میل و عدل بى‏جور و لطف بى‏علّت هر چه روح و راحت بود و امن و فراغت بود، و شادى و طرب بود، همه در یمین یقین و روضه رضا تعبیه کرد.
باز بحکم بى‏غرض و علم بى‏تهمت هر چه اندوه و نکبت بود و رنج و محنت، همه در شکّ و ناپسند تعبیه کرد. و گفته‏اند که: یقین را سه رکن است: «عِلْمَ الْیَقِینِ» و عَیْنَ الْیَقِینِ و حقّ الیقین. عِلْمَ الْیَقِینِ بسینه فرو آید عَیْنَ الْیَقِینِ بسر فرو آید. حقّ الیقین بجان فرو آید. عِلْمَ الْیَقِینِ تقریر ایمان کند. عَیْنَ الْیَقِینِ اخلاص را نشان دهد. حقّ الیقین با حقّ معرفت افکند. طوبى کسى را که در عالم عِلْمَ الْیَقِینِ قدم دارد. زلفى کسى را که از عیان عَیْنَ الْیَقِینِ اثرى بیند. حسنى کسى را که از حقیقت حقّ الیقین خبرى یابد.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۳- سورة العصر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ الْعَصْرِ (۱) بگیتى و شبانروز و هنگام.
إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ (۲) که این آدمى در کاست است و در زیان.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر ایشان که بگرویدند و کار نیک کردند. وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ و یکدیگر را وصیّت کردند براستى.
وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ (۳) و یکدیگر را وصیّت کردند بشکیبایى.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۴- سورة- الهمزة- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (۱) ویل هر طنّازى را سخن چینى بد گویى.
الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ (۲) او که مال بر هم مى‏نهد و بر هم مى‏شمارد.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (۳) مى‏پندارد که مال او او را ایدر پاینده دارد.
کَلَّا نه. لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ (۴) در افکنند او را در آتش خرد کننده و شکننده.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ (۵) و تو چه دانى که دوزخ چه جاى است و آتش آن چه چیز؟
نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (۶) آتشى است که اللَّه آن را افروخت
الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (۷) مى‏سوزد آدمى را تا آن گه که بدل او رسد و دل او را بسوزد.
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (۸) آن بر ایشان افکنده است و بر ایشان پوشیده.
فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (۹) در عمودهاى دراز.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۴- سورة- الهمزة- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة غیورة لا یصلح لذکرها الانسان مصون من اللّغو و الغیبة. و لا یصلح بمعرفتها الّا قلب محروس عن الغفلة و الغیبة و لا یصلح لمحبّتها الّا روح محفوظة عن العلاقة و الحجبة.
نام خداوندى که عزیزست نام او. عظیم است انعام او قدیم است کلام او، شیرین است پیغام او، هر ذرّه‏اى از ذرّات عالم دلیلست بر جلال و اکرام او، هر کجا شاهیست نقش بندگى بر جبین و اعلام او. هر کجا درویشى است مولى آنجا که دل پر حسرت بى کام او. خداوندى که زمین خدمت نکشد بار نعمت او، آسمان شکر بر نتابد اعباء امانت منّت او، دست وصف نرسد بشاخ نعت جلال صمدیّت او، چشم ادراک نبیند سهیل فلک جمال احدیّت او، خواطر ضمائر و سرائر اسرار در نیابد دقائق حقائق او. کسوت عبارت و اشارت محیط نشود بوصف عزّت و کبریاء او.
پیر طریقت گفت: الهى تو آنى که خود گفتىچنان که خود گفتى چنانى، عظیم شانى و قدیم احسانى، عزیز و سلطانى، دیّان و مهربانى هم نهانى هم عیانى، دیده را نهانى و جان را عیانى. من سزاى تو ندانم تو دانى.
رفیع القدر فی عزّ المکان
کریم القول فی لطف البیان‏
قوله تعالى: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ اللَّه تعالى و تقدّس خبر میدهد از قومى‏ که همّت و حرفت ایشان در دنیا همه جمع مال بود. روزگار و اوقات خویش در تحصیل مال از هر وجه که باشد. مستغرق داشته. بهر سوى دست همى‏زنند و از حرام و شبهه نپرهیزند. پیوسته در چنگ آز و حرص گرفتار شده، قرین تکبّر و تجبّر گشته، طغیان و عدوان روى بایشان نهاده، هر یکى از ایشان چون فرعونى غرق طوفان طغیان گشته. یا چون قارونى قرین فساد و هلاک شده. مال و نعمت نا راه دین بر ایشان زده. و قدم بر خط خطا نهاده و میل از طاعت و عبادت بگردانیده. چون خود را بر بساط نشاط توانگرى بینند، و ابلیس نفخه کبر در بینى ایشان دمد، طاغى و باغى شوند. چنان که ربّ العزّة گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏. در خلق خدا بچشم حقارت نگرند، بطنّازى و همّازى با مردم زندگانى کنند، همواره عیب ایشان جویند، بر درویشان افسوس دارند، بر بى‏گناه بهتان نهند، در ظاهر حسد برند، در باطن غیبت کنند. ربّ العالمین گفت: وَیْلٌ ایشان را که صفت ایشان اینست و عمل ایشان چنین است. ایشان روشنایى دیده دیواند. چشم و چراغ ابلیس‏اند.
عاشق عشوه خویش‏اند شیفته رعنایى خویش‏اند.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ همى‏پندارند که جاوید درین دنیا خواهند بود.
و آن مال همیشه با ایشان خواهد ماند.
کَلَّا نه چنانست که مى‏پندارند و نه چنانست که مى‏بیوسند. لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ حقّا که ایشان را در قیامت بدوزخ اندازند، بخوارى و زارى در درکه حطمه باز دارند.
دست و پاى در غل کرده. در زنجیر هفتاد گزى کشیده، از رحمت حقّ نومید شده.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ و تو چه دانى اى محمد که آن «حطمه» چه صعب درکى است از درکات دوزخ؟ و چه سوزنده آتشى است نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ؟
اگر بمقدار ذرّه‏اى از آن آتش در دنیا پیدا شود. همه اهل دنیا بسوزند و کوه‏ها بگدازد و بزمین فرو شود. پس چون بود حال کسى که در میان آن آتش بود؟ بر آن صفت که ربّ العزّة گفت: إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ امّا بزبان اهل اشارت بر ذوق اهل‏ فهم نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ آنست که: «پیر طریقت» گفت: نار اضرمها صفو المحبّة فنغصت العیش. و سلبت السّلوة و لم ینهنهها معزّ دون اللّقاء. حال آن جوانمرد طریقت است، حسین منصور، قدّس اللَّه روحه، گفت: هفتاد سال آتش نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ در باطن ما زدند تا آن را سوخته کردند، اکنون قدّاح وقت انا الحقّ شررى بیرون داد، در آن سوخته افتاد و همه در گرفت و سوخته را شررى بس. معاشر المسلمین کجاست دلى سوخته نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ تا در وقت سحر از زناد «یُنَزِّلَ اللَّهُ» آتشى در وى افتد، گویند: این سوخته آتش محبّت است؟ و زبان حال محبّ میگوید:
بر آتش عشق جان همى عود کنم
جان بنده تو، نه من همى جود کنم‏
چون پاک بسوخت عشق تو جان رهى
صد جان دگر بحیله موجود کنم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۵- سورة الفیل- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
أَ لَمْ تَرَ دانسته ندارى. کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ (۱) که چون کرد خداوند تو با آن پیل داران؟
أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ (۲) نه دستان و ساز ایشان در تباهى کرد و باطل.
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ (۳) و فرو گشاد بر ایشان مرغان جوق جوق پراکنده.
تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ (۴) مى‏انداخت بر ایشان سنگهاى از سنگ و گل.
فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ (۵) تا ایشان را چون برگ کاه کرد ریزنده و خورده.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۶- سورة قریش- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ باسم من لا غرض له فی افعاله و لا عوض عنه فی جلاله و جماله، باسم من لا یجد الفقیر من دونه قرارا و لا یجد احد من حکمه فرارا.
نام خداوندى که نامش مونس مفلسان است، یادش راحت دل مریدانست، مهرش قوّت جان مشتاقانست، یافتش روز دولت طالبان و سور و سرور درویشانست.
عزیز قدر و عظیم شانست، ملک او جاودان و عزّت او بى‏کرانست. سماع نامش بهار جان عاشقان و روح روح دوستانست. خداوندى که چراغ توحید در کلبه دل دوستان فضل او افروزد، سرشتهاى پنداشت از ساحت دوستان نار عدل او سوزد. گاه نور ایمان در پرده کفر و ظلمت بدارد، گاه زحمت ظلمت کفر بنور ایمان بردارد.
خداى همه آفریدگان اوست آن کند که خود خواهد. دارنده و داننده اوست هر کس را آن دهد که سزاى او بود. مالک الملک اوست، یکى را ملک دهد تا پیوسته در روح و ریحان بود یکى را ملک نفس دهد تا همیشه در ظلمت عصیان بود. طوبى کسى را که فردا مهمان دل وفادار نیکوکار بود. ویل بر آن کس که فردا در زندان نفس غدّار مکّار بود! از عدل او برین یکى حکم شقاوت رفته و جور نه، از فضل او بر آن یکى حکم سعادت رفته و میل نه.
لِإِیلافِ قُرَیْشٍ «إِیلافِهِمْ...» درین سوره اصحاب ایلاف که سروران قریش بودند، اللَّه تعالى نام ایشان برده و همچنین خانه کعبه که قبله عالمیانست نام برده.
زخم عدل ازلى بر اصحاب ایلاف آمد، سرافرازى و مهترى ایشان بر عالمیان و قرابت رسول (ص) مر ایشان را هیچ سود نداشت. اثر فضل و لطف خداوندى روى بدان خانه سنگین بى‏جان آورد تا بدین تخصیص و این تشریف مشرّف و مکرّم گشت که: رب هذَا الْبَیْتِ‏ و در آن سوره دیگر گفت: «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ». درین سوره اضافت ربوبیّت با خانه کرد که:بَّ هذَا الْبَیْتِ‏ خداوند این خانه. و در آن سوره اضافت خانه با خود کرد که: «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ» پاک کن و پاک دار خانه من. این چنانست که خانه را گفت: من آن توام، تو آن من. ازین عجبتر هر که قصد خانه کعبه دارد، بحجّ و عمره، ایشان را کسان خویش خواند و زائران، تا بر لسان نبوّت برفت که: «الحاجّ وفد اللَّه على بیته و العمّار زوّار اللَّه و حقّ على المزوران یکرم زائره». ارباب معارف را اندرین معنى زبانى دیگرست گفتند: حجّ دو نوع است: یکى از خانه خود شود به بیت الحرام، یکى از نهاد خود برخیزد بدرگاه ذو الجلال و الاکرام. آن یکى تا عرفاتست، و این یکى تا بمعرفت معروف. آنجا چشمه زمزم است، اینجا اقداح شراب لطف دمادم. آنجا قدمگاه خلیل است، اینجا نظرگاه خداوند جلیل. آنجا آیات بیّنات است، و اینجا رایات و لآیات. آنجا رکن شامى و یمانى است، اینجا گنج معانى. آنجا بقدم روند، اینجا بهم روند:
آرى بسراى دوست بس راهى نیست
آن را که جز از دوست نظر گاهى نیست.
آن یکى را حاجّ مکّه گویند، این یکى را حاجّ حقّ. ایشان کعبه از راه بادیه جستند، اینان از راه دل. در خبرست که فریشتگان حاجّ مکّه را استقبال کنند، راکبان را مصافحه کنند، پیادگان را معانقه کنند. امّا حاجّ حقّ آن قوم باشند که فریشتگان ایشان را نبینند، آسمان و زمین بوى ایشان نشنود، عرش و کرسى بر ساق دولت ایشان نرسد! اى مسکین اگر قوّت آن ندارى که با مسافران راه حقیقت در بادیه صفت سفر کنى، بارى سفر بادیه صورت را میان در بند که اللَّه تعالى چنین میگوید: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ کم از آن نباشد که با ساکنان کوى ما بخانه ما آیى. اگر پیل نتوانى بود، بارى از پشّه‏اى کم مباش که بر صورت پیل است! گوید: اگر بقوّت پیل نیستم که بار کشم، بارى بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۷- سورة الدین (الماعون)- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ (۱) دیدى آن مرد که بروز پاداش و شمار دروغ زن میگیرد؟
فَذلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ (۲) او آنست که یتیم را بانگ بر مى‏زند و میراند.
یَدُعُّ الْیَتِیمَ یتیم را مى‏گذارد و درو نگاه نمى‏کند.
وَ لا یَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِینِ (۳) و بر طعام دادن درویش نمى‏انگیزاند.
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ (۴) الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (۵) ویل و نفرین بر آن نماز گران‏
که از نماز خویش باز مانده‏اند و آن را گذاشته.
الَّذِینَ هُمْ یُراؤُنَ (۶) ایشان که نماز مى‏نمایند و نگرستن مردمان را نماز مى‏کنند.
وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ (۷) و کس را بکار نیایند و زکاة مال باز مى‏گیرند.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۸- سورة الکوثر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ (۱) ما ترا حوض کوثر. فَصَلِّ لِرَبِّکَ نماز کن خداى خواند» خویش را وَ انْحَرْ (۲) و قربان کن. إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (۳) او که ترا زشت میدارد او دنب بریدست و بد نام.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۹- سورة الکافرون- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ (۱) بگو اى محمد بآن ناگرویدگان.
لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (۲) نمى‏پرستم آنچه شما مى‏پرستید.
وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (۳) و شما نمى‏پرستید آنچه من مى‏پرستم.
وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ (۴) و من نخواهم پرستید آنچه شما میپرستید.
وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (۵) و شما نخواهید پرستید آنچه من میپرستم.
لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ (۶) کیش شما شما را و کیش من مرا.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۰- سورة النصر- المدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کشف الکروب، «بسم اللَّه» ستر العیوب، «بسم اللَّه» «غفر الذنوب».
گفتار «بسم اللَّه» دل را پر نور کند، سرّ را مسرور کند، طاعت را مبرور کند، گناه را مغفور کند. هر کرا در دل و بر زبان نام اللَّه نقش بود، اگر چه در آب و در آتش بود، عیش او با نام اللَّه خوش بود. عزیز بنده‏اى که در دل وى شوق اللَّه بود، بزرگوار بنده‏اى که بر زبان وى ذکر اللَّه بود. بزرگان دین چنین گفته‏اند: من انس الیوم بکلامه انس غدا بسلامه. هر کرا درین سراى راحت کلام اوست، فردا در بهشت او را لذّت سلام اوست. یکى از بزرگان دین در مناجات گفته: الهى هر چه مرا از دنیا نصیب است، بکافران ده و آنچه مرا از عقبى نصیب است، بمؤمنان ده. مرا درین جهان یاد و نام تو بس، و در آن جهان دیدار و سلام تو بس! قوله إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ چون این سوره از آسمان فرو آمد، رسول خدا (ص) گفت: «یا جبرئیل نعیت الىّ نفسى»!
این سوره از وفات ما خبر میدهد، که راه فنا مى‏بباید رفت، و شربت زهر مرگ مى‏بباید چشید و در خاک لحد مى‏بباید خفت! جبرئیل گفت: اى سیّد آن جهان ترا به از این جهان و جوار حقّ ترا به از دیدار خلق! اى سیّد، هر چند که راه بدو فناست، امّا فنا طریق بقا است و بقا وسیله لقا است.
اى جوانمرد اگر در کلّ کون با کسى مسامحه‏اى رفتى درین مرگ، آن کس جز مصطفى عربى نبودى! هر چند درّ یتیم بود آن سیّد (ص) از صدف قدرت بر آمده، آفتابى روشن بود از فلک اقبال بتافته، آسمان و زمین بدو آراسته با این همه کرامت او را گفتند: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ»! اى سیّد قدم در این سراى آدم نهادى، عالم کون زیر قدم آوردى. باز آى بحضرت که عالم ابد روشن بتو است. صعید قیامت در انتظار شفاعت تو است جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تو است. آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تو است. اى سیّد: هر چه در آفرینش حلقه درگاه ما مى‏کوبند، و تا تو نیایى یکى را جواب نیست و هیچکس را بار نیست. اى جوانمرد، بوفات او پشت جبرئیل بشکست، بنا دیدن او دین اسلام خون گریست، بمفارقت او ایمان بماتم بنشست. آن روز که بیمارى در سینه او بکوفت، ایوان کلمه لا اله الّا اللَّه بلرزید. و چه عجب؟! سعد معاذ یکى از چاکران حضرت وى بود، چون از دنیا برفت، حضرت نبوّت (ص) این خبر باز داد که: «اهتزّ العرش لموت سعد بن معاذ».
بموت سعد معاذ عرش رحمان بلرزید! پس نگاه کن تا با فراق سیّد حال چگونه باشد؟! آخرتر نظر وى بصحابه آن بود که سیّد (ص) از حجره بیرون آمد، باطنش همه درد گرفته، رخسارش زرد گشته، تن ضعیف و نحیف شده، یک دست بر کتف على (ع) نهاده، و دیگر دست بر دوش فضل، از حجره بمسجد آمد دو رکعت نماز کرد، پشت بمحراب باز نهاد، روى بیاران کرد، از دیده او آب روان گشت. صحابه دانستند که سیّد (ص) وداع خواهد کرد، و آن دیدار باز پسین است، که نیز جمال او نخواهند دید. سخن ملیح او نخواهند شنید. محراب از او جدا خواهد ماند. جهان از رفتن وى تاریک خواهد شد. جبرئیل نیز بسفارت نیاید. رضوان نیز ببشارت نیاید. سیّد (ص) از حجره بخاک خواهد رفت و از زبر منبر در لحد خواهد خفت. اى دریغا که آن جمال پر کمال که سلوت اندوهگنان و آرام دل ممتحنان بود در خاک خواهد شد، و خاک بر سر ما خواهد نشست. ما خبر آسمان نیز از که پرسیم؟ درمان درد هجران از که جوییم؟ اندیشه دل با که گوئیم؟ همچنین خروش صحابه در مسجد افتاده و گرد نومیدى بر رخسارها نشسته، و چراغ شادى در سینه‏ها فرو مرده، انفاس همگنان آوه و آه شده، همه گوش فرا داشته تا سیّد (ص) چه گوید؟ سیّد بلفظ شیرین و سخن پر آفرین گفت: «اى یاران من، اى عزیزان و اى غریبان، اى مهاجر و انصار، بدرود باشید که عمر ما را نهایت آمد و حساب ما فذلک شد، و دیدار ما با قیامت افتاد. شما را بدرود میکنم و همه امّت را که هستند و خواهند بود بدرود میکنم. سلام من بهمه امّت رسانید و بگوئید: که ما را آرزوى دیدار شما بود، لیکن اجل کمین بگشاد و مرگ شبیخون آورد، از حضرت آمدیم و باز بحضرت رفتیم، سنّت من نگاه دارید. فریضه حقّ بگزارید، نماز نگاه دارید، بندگان را نیکو دارید، یتیمان را بنوازید همه را بدرود کردم، همه را بخدا سپردم. خداوندا همه را بتو سپردم، به بو بکر و عمر و عثمان و على (ع) نمى‏سپارم. آدم بفرزند سپرد. موسى ببرادر سپرد. خداوندا من همه را بتو مى‏سپارم. نگاه دارشان تو باش، و در حمایت و رعایت خودشان بدار».
تمامى قصّه وفات در سورة الانبیاء شرح داده‏ایم.
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ. این «نصر» «و فتح» همانست که آنجا گفت: نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ بر لسان اشارت، بر ذوق اهل فهم، «نصر» نصرت دلست بر سپاه نفس. و «فتح» گشاد شهرستان بشریّت است بسپاه حقیقت. و این نصرت در خزانه حکمت است. و مفتاح این «فتح» در خزانه مشیّت. تا هر دستى بدو نرسد. دستى که بدو رسد، دست سعادتست که در آستین خرقه بشریّت نبود، ساعد این دست از ایمان بود. بازو از توحید، انگشتان از معرفت. آن گه این دست بهر جاى که کشیده گردد این مقرعه در پیش مى‏زند که: جاءَ نَصْرُ اللَّهِ حسین منصور را گفتند: دست دعا درازتر یا دست عبادت؟ گفت: نه این و نه آن. اگر دست دعا است تا بدامن نصیب بیش نرسد، و آن شرک راه مردان است. و اگر دست عبادتست تا بدامن تکلیف شرعى و شرطى بیش نرسد، و آن دهلیز سراى ایمان است. دستى که از آفرینش برتر رسد. آن دست سعادتست در سرا پرده عنایت متوارى، تا خود کى برون آید و دست بر که نهد؟! شبلى گفت: ما در حال خویش فرو ماندیم، گاه باشد که بیک موى دیده خویش کونین از جاى برداریم، و گاه بود که چندان طاقت نماند که یک موى خویش را حمّالى کنیم. حسین منصور او را گفت: آن حال که کونین را بیک موى از جاى بردارى، برداشته عنایت باشى و آن ساعت که یک موى خویش را حمّالى نتوانى کرد، از دست عنایت در افتاده باشى و صورت و صفت درهم شکسته.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۲- سورة الاخلاص- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
اللَّهُ الصَّمَدُ (۲) اللَّه بار خداى همه بار خدایان است.
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (۱) بگو: اوست آن خداى یگانه.
لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (۳) نزاد و نه زادند او را،.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (۴) و نبود هیچکس او را همتا.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۲- سورة الاخلاص- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة «الاخلاص» بقول بعضى مفسّران مکّى است، به مکّه فرو آمده، و بقول بعضى به مدینه فرو آمده. چهار آیت است، پانزده کلمه، چهل و نه حرف و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و خبر درست است که مصطفى (ص) گفت: «هر که سوره قل هو اللَّه احد برخواند، چنانست که یک سه یک قرآن خواند».
اصحاب تحقیق و اهل معانى گفتند: این از بهر آن گفت که جمله علوم قرآن سه قسم است: یک قسم از آن ذکر توحید است و صفات اللَّه عزّ شأنه، دیگر قسم اوامر و نواهى که از تکالیف شرع است. سدیگر قسم قصص انبیاء و فنون مواعظ. و این سورة «الاخلاص» مشتملست بر مجرّد توحید و ذکر صفات اللَّه. پس در ضمن این سوره ثلث علوم قرآن است بر طریق اجمال. ازین جهت گفت: «هر که این سورة برخواند، ثواب وى چندانست که ثلث قرآن برخواند». و روى عن ابى الدّرداء عن النّبی (ص): «أ یعجز احدکم ان یقرأ ثلث القرآن فی لیلة»؟ قلت: یا رسول اللَّه من یطیق ذلک؟! قال: «اقرؤا: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فانّه یعدل ثلث القرآن».
و عن ابى هریرة: انّ النّبی (ص) سمع رجلا یقرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فقال: «وجبت». قلت: ما وجبت؟ قال: «الجنّة»!
و قال (ص): «من اراد ان ینام على فراشه فنام على یمینه، ثمّ قرأ مائة مرّة: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اذا کان یوم القیامة یقول له الرّبّ: «یا عبدى ادخل على یمینک الجنّة».
و قال انس: انّ رجلا قال: یا رسول اللَّه انّى احبّ هذه السّورة: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. قال: «انّ حبّک ایّاها یدخلک الجنّة».
و عن سهل بن سعد قال: جاء رجل الى النّبی (ص) فشکا الیه الفقر و ضیق المعاش. فقال له رسول اللَّه (ص): «اذا دخلت بیتک فسلّم ان کان فیه احد، و ان لم یکن فیه احد فسلّم علىّ و اقرأ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ مرّة واحدة». ففعل الرّجل فأدرّ اللَّه علیه رزقا افاض علیه جیرانه.
و عن جریر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ حین یدخل منزله نفت الفقر عن اهل ذلک المنزل و الجیران».
و عن انس بن مالک قال: کنّا مع رسول اللَّه (ص) بتبوک فطلعت الشّمس بضیاء و شعاع و نور لم ارها طلعت فیما مضى. فاتى جبرئیل رسول اللَّه (ص).
فقال: «یا جبرئیل مالى ارى الشّمس الیوم طلعت بضیاء و نور و شعاع لم ارها طلعت فیما مضى». قال: ذاک انّ معاویة بن ابى معاویة اللّیثى مات بالمدینة الیوم فبعث اللَّه الیه سبعین الف ملک یصلّون علیه. قال: «و بم ذلک»؟ قال: کان یکثر قراءته قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ باللّیل و النّهار و فی ممشاه و قیامه و قعوده فهل لک یا رسول اللَّه ان اقبض لک الارض فتصلّى علیه؟ قال: «نعم». فصلّى علیه ثمّ رجع.
و عن ابى بن کعب قال: سئل النّبی (ص) عن ثواب قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. فقال: «من قرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ تناثر الخیر على مفرق رأسه من عنان السّماء و نزلت علیه السّکینة و غشیته الرّحمة و له دوىّ حول العرش و نظر اللَّه الى قارئها فلا یسأله شیئا الّا اعطاه ایّاه و یجعله فی کلاءته و حرزه».
و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فی کلّ یوم خمسین مرّة نودى یوم القیامة من قبره: یا مادح اللَّه قم فادخل الجنّة.
و عن ابن عباس عن النّبی (ص) قال: «الا ادلّکم على کلمة تنجیکم من الاشراک باللّه تقرؤن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ عند منامکم».
امّا سبب نزول هذه السّورة فی قول مقاتل و قتادة و الضّحاک: انّ ناسا من الیهود جاءوا الى رسول اللَّه (ص) فقالوا: صف لنا ربّک؟ فانّ اللَّه انزل نعته فی التّوراة، فاخبرنا من اىّ شی‏ء هو و من اىّ جنس هو و هل یأکل و هل یشرب و ممّن ورث الدّنیا و من یورثها؟ فانزل اللَّه عزّ و جلّ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و قیل: انّ مشرکى قریش قالوا: للنّبى (ص): انسب لنا ربّک فانزل اللَّه هذه السّورة. و عن ابن عباس انّ وفد نجران قدموا على رسول اللَّه (ص) فیهم السّیّد و العاقب، فقالوا للنّبى (ص): صف لنا ربّک من اىّ شی‏ء هو؟ فقال النّبی (ص): «انّ ربّى لیس من شی‏ء و هو باین من الاشیاء». فانزل اللَّه عزّ و جلّ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ.
و تسمّى هذه السّورة نسب الرّبّ سبحانه و فی الحدیث صحبه سبعون الف ملک کلّما مرّوا باهل سماء سألوهم عمّا معهم فقالوا: نسبة الرّب سبحانه. و لا فرق بین الواحد و الاحد، یدلّ علیه قراءة عبد اللَّه بن مسعود: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. و قیل: «واحد» بصفاته «احد» بذاته. و قیل: الاحد بمعنى الاوّل لانّه اوّل الاشیاء و سابق الکلّ، و اصله وحد قلبت واوه همزه و اکثر ما یقال «احد» فی الجحد کقولهم: لیس فی الدّار «احد» و لا یشبهه «احد»، و اکثر ما یقال واحد فی الاثبات کقولهم: رأیت رجلا واحدا، و لا یقال رجل «احد» و قیل: الاحد هو المتفرّد بایجاد المفقودات و المتوحّد باظهار الخفیّات.
اللَّهُ الصَّمَدُ قال ابن عباس: «الصَّمَدُ» السّیّد الّذى تناهى سؤدده و یصمد الیه بالحوائج اى یقصد. صمد صمده اى قصد نحوه. و کلّ مصمت لا جوف له عند العرب صمد. فقال المفسّرون: الّذى لا یأکل و لا یشرب. و قال قتادة: «الصَّمَدُ»: الباقى بعد خلقه. و قال سعید بن جبیر: هو الکامل فی جمیع صفاته و افعاله. و قال عکرمة: «الصَّمَدُ»: الّذى لیس فوقه «احد» و هو قول على (ع).
و قال السّدىّ: هو المقصود الیه فی الحوائج و المستغاث به عند المصائب. و قال جعفر: الّذى لم یعط خلقه من معرفته الّا الاسم و الصّفة. و عن جعفر ایضا: «الصَّمَدُ»: خمسة احرف، فالالف دلیل على احدیّته، و اللّام دلیل على الهیّته، و هما مدغمان لا یظهران على اللّسان و یظهران فی الکتابة. فدلّ ذلک على انّ احدیّته و الوهیّته خفیّة لا تدرک بالحواس و لا تقاس بالنّاس، فخفاؤه باللّفظ دلیل على انّ العقول لا تدرکه و لا تحیط به علما و ظهوره فی الکتابة دلیل على انّه یظهر على قلوب العارفین و یبدو لا عین المحبّین فی دار السّلام. و الصّاد دلیل على صدقه فوعده صدق و قوله صدق و فعله صدق، و دعا عباده الى الصّدق. و المیم دلیل على ملکه فهو الملک على الحقیقة، و الدّال علامة دوامه فی ابدیّته و ازلیّته. قوله: لَمْ یَلِدْ نفى الاولاد و الصّاحبة، وَ لَمْ یُولَدْ نفى الوالدین، و قدّم ذکر لَمْ یَلِدْ لانّ من الکفّار من ادّعى انّ له ولدا و لم یدّع «احد» انّه مولود. و قیل: لَمْ یَلِدْ فیورث وَ لَمْ یُولَدْ فورث.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ قرأ حمزة «کفوا» ساکنة الفاء مهموزة، و قرأ حفص عن عاصم بضمّ الفاء من غیر همز، و قرأ الآخرون بضمّ الفاء مهموزا و کلّها لغات صحیحة. و الکفوء و الکفى‏ء واحد، و هو المثل و النّظیر، و منه المکافأة و قیل: کفّة المیزان اصلها من المکافاة فشدّدت و کسرت کما قالوا: للحظاحظ یقال: کفاء المیزان و تکفّأ اذا رجحت احدى کفّتیه و شالت.
و فی الحدیث: «تزلزل الارض حتّى تکفأ باهلها».
و فی الآیة تقدیم و تأخیر. تقدیره: وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ احد «کُفُواً». قال مقاتل: قال مشرکو العرب: الملائکة بنات اللَّه «و قالت الیهود عزیر ابن اللَّه و قالت النّصارى: المسیح ابن اللَّه» فاکذبهم اللَّه و نفى عن ذاته الولادة و المثل.
و فی الخبر الصّحیح عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: «کذّبنى ابن آدم وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ ذلک، و شتمنى وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ ذلک. فامّا تکذیبه ایّاى فیقول: لن یعیدنى کما بدانى و لیس اوّل الخلق باهون علىّ من اعادته و اما شتمه ایّاى، فقوله: اتّخذ اللَّه ولدا، و انا الاحد الصّمد لم الد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».