عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸
خلیلالله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۳۶۳
مجنون که عیشش از غم لیلی شود لذیذ
حرمان به کام او چو تمنا شود لذیذ
حشمت به لذت است ولی که رسد به صلح
کی اضطراب همچو تسلی شود لذیذ
این تلخ گریه را شکرآمیزش کن به خند
تا گریه ام چو خنده به سلمی شود لذیذ
بی تربیت شمائل حسنت کمال یافت
بی آفتاب میوهٔ طوبی شود لذیذ
چون سر کنم حدیث تو با ذوق اهل حال
کاری کنم که لفظ چو معنی شود لذیذ
عرفی چه خوش بود که چو بوسی کنم سوال
مانند بوسه بر لبش از می شود لذیذ
حرمان به کام او چو تمنا شود لذیذ
حشمت به لذت است ولی که رسد به صلح
کی اضطراب همچو تسلی شود لذیذ
این تلخ گریه را شکرآمیزش کن به خند
تا گریه ام چو خنده به سلمی شود لذیذ
بی تربیت شمائل حسنت کمال یافت
بی آفتاب میوهٔ طوبی شود لذیذ
چون سر کنم حدیث تو با ذوق اهل حال
کاری کنم که لفظ چو معنی شود لذیذ
عرفی چه خوش بود که چو بوسی کنم سوال
مانند بوسه بر لبش از می شود لذیذ
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۳۶۴
گر مرد وفایی ره بازار الم گیر
رو پنجه ز الماس کن و دامن غم گیر
اسباب پریشانی ات ای دل همه جمع است
دامن به میان برزده و راه عدم گیر
عیشی به غم دوست برابر نتوان یافت
رو کام دو عالم همه را بر سر هم گیر
ساقی هوس آموزی جام از دل ما نیست
تاوان صراحی که شکستیم ز خم گیر
خاکستر پروانه طلبکار سموم است
آخر که تو را گفت که آهوی حرم گیر
هان زلف بر این صید مکش کاین دل عرفی ست
ای باد مسیحی ره گلزار ارم گیر
رو پنجه ز الماس کن و دامن غم گیر
اسباب پریشانی ات ای دل همه جمع است
دامن به میان برزده و راه عدم گیر
عیشی به غم دوست برابر نتوان یافت
رو کام دو عالم همه را بر سر هم گیر
ساقی هوس آموزی جام از دل ما نیست
تاوان صراحی که شکستیم ز خم گیر
خاکستر پروانه طلبکار سموم است
آخر که تو را گفت که آهوی حرم گیر
هان زلف بر این صید مکش کاین دل عرفی ست
ای باد مسیحی ره گلزار ارم گیر
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۳۶۵
شراب یاس به جام و سبوی ما بگذار
شکسته رنگیِ ما را به روی ما بگذار
اگر شراب، اگر خون دل، اگر الماس
تو گوشه گیر و به کام گلوی ما بگذار
به کشتزار غم، ای اشک، صد نظر دارم
به ذوق گریه که آبی به جوی ما بگذار
ز نوحه وا نتوان داشت گریه مستان را
تغافلی کن و ما را به خوی ما بگذار
مکن سراغ سراسیمه گان شوق را ای خضر
نه آهنین قدمی، جست و جوی ما بگذار
نهفته نذر تو ای محتسب دو جامی هست
صراحی همه بشکن، سبوی ما بگذار
به بیع گاه مذلت چنین مبر عرفی
تو این معامله با آبروی ما بگذار
شکسته رنگیِ ما را به روی ما بگذار
اگر شراب، اگر خون دل، اگر الماس
تو گوشه گیر و به کام گلوی ما بگذار
به کشتزار غم، ای اشک، صد نظر دارم
به ذوق گریه که آبی به جوی ما بگذار
ز نوحه وا نتوان داشت گریه مستان را
تغافلی کن و ما را به خوی ما بگذار
مکن سراغ سراسیمه گان شوق را ای خضر
نه آهنین قدمی، جست و جوی ما بگذار
نهفته نذر تو ای محتسب دو جامی هست
صراحی همه بشکن، سبوی ما بگذار
به بیع گاه مذلت چنین مبر عرفی
تو این معامله با آبروی ما بگذار
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۳۶۶
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۳۶۷
جان غمگین مفروش و دل خشنود مخر
نقد همت مده و عشوهٔ مقصود مخر
درد گفتار نگر، گوش به افسانه ببند
شعله را تیغ کن، آرایش با دود مخر
سینهٔ گرم نداری مطلب صحبت عشق
آتشی نیست چو در مجمره ات عود مخر
ذکر معشوق کن و درس فلاتون مشنو
بلبل مست شو و نغمهٔ داود مخر
عرفی از مصلحت کار فراموش مکن
مده از کف به زیان، گوهر بی سود مخر
نقد همت مده و عشوهٔ مقصود مخر
درد گفتار نگر، گوش به افسانه ببند
شعله را تیغ کن، آرایش با دود مخر
سینهٔ گرم نداری مطلب صحبت عشق
آتشی نیست چو در مجمره ات عود مخر
ذکر معشوق کن و درس فلاتون مشنو
بلبل مست شو و نغمهٔ داود مخر
عرفی از مصلحت کار فراموش مکن
مده از کف به زیان، گوهر بی سود مخر
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۳۶۹
به لب آرام گیر ای جان غمگین یک دمی دیگر
که شاید در حریم سینه بفریبد غمی دیگر
چو گردم تنگدل شرح غمت هم با غمت گویم
که در شرع محبت کفر باشد محرمی دیگر
هم از غم تنگدل گشتم هم از شادی، که را خوانم
که بنماید دلم را ره به سوی عالمی دیگر
گهی گردد عرقناک از حیا، گاهی ز می، هر دم
گلستان جمالش تازه دارد شبنمی دیگر
شهید غمزهٔ او نیستم، حسرت به تیغم زد
بهل ای همدم این شیون، به پا کن ماتمی دیگر
قدم چون رنجه فرمودی به بالینم، مرو در دم
به غایت مشرفم بر مرگ، بنشین یک دمی دیگر
مشو ایمن گرت بر مسند جم دهر بنشاند
که هر دو روز گردد مسند آرای غمی دیگر
کفن شویم به خون دیده، نی در چشمهٔ زمزم
پرستار صنم را هست، عرفی، زمزمی دیگر
که شاید در حریم سینه بفریبد غمی دیگر
چو گردم تنگدل شرح غمت هم با غمت گویم
که در شرع محبت کفر باشد محرمی دیگر
هم از غم تنگدل گشتم هم از شادی، که را خوانم
که بنماید دلم را ره به سوی عالمی دیگر
گهی گردد عرقناک از حیا، گاهی ز می، هر دم
گلستان جمالش تازه دارد شبنمی دیگر
شهید غمزهٔ او نیستم، حسرت به تیغم زد
بهل ای همدم این شیون، به پا کن ماتمی دیگر
قدم چون رنجه فرمودی به بالینم، مرو در دم
به غایت مشرفم بر مرگ، بنشین یک دمی دیگر
مشو ایمن گرت بر مسند جم دهر بنشاند
که هر دو روز گردد مسند آرای غمی دیگر
کفن شویم به خون دیده، نی در چشمهٔ زمزم
پرستار صنم را هست، عرفی، زمزمی دیگر