عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵
صبح است ز خرمی جهان می خندد
هر قطره به بحر بیکران می خندد
بو در گل و نشه در می و می در جام
از شوق، زمین و آسمان می خندد
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
هر ذره ی خاک من زبانی دارد
از گردش دهر دوستانی دارد
این کهنه ردای من نهان در هر چین
تاج و کله جهان ستانی دارد
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰
یارب به کسانی که جگر سوخته اند
یک عمر متاع درد اندوخته اند
خاکم به هوای آن جوانمردان کن
کز هر چه به جز تو دیده بردوخته اند
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲
عزیزان چون بدان ساحل رسیدند
ز همراهان خود یکدم بریدند
چنان از صحبت ما دل گرفتند
که سهوا هم به سوی ما ندیدند
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳
پیران که چنین مقام و حرمت دارند
زان نیست که یک دو دم قدامت دارند
این حرمت از آن است که آنها دو نفس
در رفتن از این خرابه سبقت دارند
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴
دانی که شبان چه فتنه آغاز کند
آن دم که نی شبانه را ساز کند
غمهای زمانه را فرو بندد در
ابواب نشاط یک به یک باز کند
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲
چو از دل عشق رفت آزار آید
چو گل رفت از گلستان خار آید
نمی بینی که چون پنهان شود مهر
شب تاریک اندوه بار آید
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵
آن ماه سخن ز بامیان می گوید
اسرار گذشته ی جهان می گوید
دل قصه ی عشق او ز چشمش پنهان
از موی شنیده بامیان می گوید
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷
آن منظر فیض صبحگاهی بنگر
انوار تجلی الهی بنگر
در وادی نقره فام گردون هر شب
آن قافله لایتنهای بنگر
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰
بیا ساقی بده آن جام گلرنگ
که زد بر شیشه ی من آسمان سنگ
به صد صحرا نمی گنجد غم دل
چه سان گنجایش در سینه ی تنگ
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲
یارب سوزی که جسم و جان را سوزم
این کارگه سود و زیان را سوزم
یک شعله ی جانسوز که در آتش آن
خود را سوزم هر دو جهان را سوزم
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴
یارب دردی که ناله آغاز کنم
شوری که سرود شوق را ساز کنم
چشمی که به سوی خویش چون باز کنم
آن گمشده را از دور آواز کنم
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸
چون در کف روزگار گشتیم زبون
چون ساغر عشق و آرزو گشت نگون
جاسوس خرد دگر چه جوید از ما
گوید کزین شهر کشد رخت برون
خلیل‌الله خلیلی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹
شب است ساقی! ساغرت کو؟
فروغ ماه و نور اخترت کو؟
ز دور آید صدای مرغ شبگیر
نوا و نغمه ی جان پرورت کو؟
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۳۶۳
مجنون که عیشش از غم لیلی شود لذیذ
حرمان به کام او چو تمنا شود لذیذ
حشمت به لذت است ولی که رسد به صلح
کی اضطراب همچو تسلی شود لذیذ
این تلخ گریه را شکرآمیزش کن به خند
تا گریه ام چو خنده به سلمی شود لذیذ
بی تربیت شمائل حسنت کمال یافت
بی آفتاب میوهٔ طوبی شود لذیذ
چون سر کنم حدیث تو با ذوق اهل حال
کاری کنم که لفظ چو معنی شود لذیذ
عرفی چه خوش بود که چو بوسی کنم سوال
مانند بوسه بر لبش از می شود لذیذ
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۳۶۴
گر مرد وفایی ره بازار الم گیر
رو پنجه ز الماس کن و دامن غم گیر
اسباب پریشانی ات ای دل همه جمع است
دامن به میان برزده و راه عدم گیر
عیشی به غم دوست برابر نتوان یافت
رو کام دو عالم همه را بر سر هم گیر
ساقی هوس آموزی جام از دل ما نیست
تاوان صراحی که شکستیم ز خم گیر
خاکستر پروانه طلبکار سموم است
آخر که تو را گفت که آهوی حرم گیر
هان زلف بر این صید مکش کاین دل عرفی ست
ای باد مسیحی ره گلزار ارم گیر
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۳۶۵
شراب یاس به جام و سبوی ما بگذار
شکسته رنگیِ ما را به روی ما بگذار
اگر شراب، اگر خون دل، اگر الماس
تو گوشه گیر و به کام گلوی ما بگذار
به کشتزار غم، ای اشک، صد نظر دارم
به ذوق گریه که آبی به جوی ما بگذار
ز نوحه وا نتوان داشت گریه مستان را
تغافلی کن و ما را به خوی ما بگذار
مکن سراغ سراسیمه گان شوق را ای خضر
نه آهنین قدمی، جست و جوی ما بگذار
نهفته نذر تو ای محتسب دو جامی هست
صراحی همه بشکن، سبوی ما بگذار
به بیع گاه مذلت چنین مبر عرفی
تو این معامله با آبروی ما بگذار
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۳۶۶
چگونه سوز غم او دهم به سوز دگر
که دل فروغ نیابد به دلفروز دگر
شراب عشقم اگر بو کنند محشریان
سوال روز قیامت فتد به روز دگر
ز امر و نهی محبت رسوم شرع مجو
که ان یجوز دگر گفت لایجوز دگر
بیار بربط مجنون به مشهد عرفی
که عشق نوحه طرازی کند به سوز دگر
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۳۶۷
جان غمگین مفروش و دل خشنود مخر
نقد همت مده و عشوهٔ مقصود مخر
درد گفتار نگر، گوش به افسانه ببند
شعله را تیغ کن، آرایش با دود مخر
سینهٔ گرم نداری مطلب صحبت عشق
آتشی نیست چو در مجمره ات عود مخر
ذکر معشوق کن و درس فلاتون مشنو
بلبل مست شو و نغمهٔ داود مخر
عرفی از مصلحت کار فراموش مکن
مده از کف به زیان، گوهر بی سود مخر
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۳۶۹
به لب آرام گیر ای جان غمگین یک دمی دیگر
که شاید در حریم سینه بفریبد غمی دیگر
چو گردم تنگدل شرح غمت هم با غمت گویم
که در شرع محبت کفر باشد محرمی دیگر
هم از غم تنگدل گشتم هم از شادی، که را خوانم
که بنماید دلم را ره به سوی عالمی دیگر
گهی گردد عرقناک از حیا، گاهی ز می، هر دم
گلستان جمالش تازه دارد شبنمی دیگر
شهید غمزهٔ او نیستم، حسرت به تیغم زد
بهل ای همدم این شیون، به پا کن ماتمی دیگر
قدم چون رنجه فرمودی به بالینم، مرو در دم
به غایت مشرفم بر مرگ، بنشین یک دمی دیگر
مشو ایمن گرت بر مسند جم دهر بنشاند
که هر دو روز گردد مسند آرای غمی دیگر
کفن شویم به خون دیده، نی در چشمهٔ زمزم
پرستار صنم را هست، عرفی، زمزمی دیگر