عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مهلت دادن به قرض دار یا حلال کردن او
ششم: مهلت دادن قرض داری است که نداشته باشد، یا حلال کردن او و این عمل نیز فضیلت بسیار دارد بلکه از جمله واجبات است.
حضرت صادق علیه السلام می فرماید که «هر که خواهد خدا سایه خود را بر سر او بیندازد در روزی که هیچ سایه ای به غیر از سایه او نباشد، مهلت دهد ناداری را، یا از حق خود بگذرد» و پیغمبر صلی الله و علیه و آله و سلم در روزی فرمود که «کیست که می خواهد که خدای او را از شعله جهنم در سایه خود بدارد؟ تا سه مرتبه در هر مرتبه مردم عرض کردند که یا رسول الله کیست؟ فرمود: آن کسی است که قرض دار خود را مهلت دهد، یا از حق خود بگذرد» و فرمود که «روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بر منبر آمد و حمد و ثنای الهی را به جای آورد و درود بر پیغمبر او فرستاد پس فرمود: ایهاالناس: حاضران شما به غایبان برسانند که هر که مهلت دهد قرض دار خود را که نداشته باشد، از برای او در نزد خدا هر روز، ثواب صدقه مثل مال اوست، تا طلب خود را بگیرد» و در این خصوص اخبار بسیار است پس بر اهل ایمان لازم است که چناچه طلبی از کسی داشته باشند و او بر ادای آن قادر نباشد او را مهلت دهند و بر او تنگ گیری ننمایند نه چون اغنیای تنگ چشم این زمان، که اگر دیناری از فقیری خواهند دنیا را بر او تنگ می کنند و شب و روز آن بیچاره را یکسان می نمایند و راه آمد و شد را بر او می بندند و در محافل و مجامع، زبان به غیبت او می گشایند و ایذا و اذیت می رسانند و گاه باشد او را مضروب و مجروح می کنند و ذمه خود را چندین مقابل طلب خود به واسطه دیه جراحت، مشغول می کنند و به جهت گرفتن قلیلی از مال خسیس دنیا، حرام بسیار را مرتکب می شوند.
هفتم: اعانت مسلمین نمودن در غیر آنچه مذکور شد، مثل: پوشانیدن ایشان، یا سکنی دادن و سوار کردن و عاریه دادن و امثال اینها و همه اینها را ثواب بی نهایت و فضیلت بی غایت است.
هشتم: آنچه را که آدمی به جهت حفظ آبرو و مراعات حرمت خود، و دفع شر اشرار، و منع ظلم ظالمین از خود می دهد، و این نیز از ثمره سخاوت است و بسا بخیلان که به واسطه بخل، به انواع مذلت و خواری رسیده و آبروی خود را بر باد داده اند.
و در بعضی اخبار وارد شده است که «بذل مال به جهت حفظ آبروی خود، حکم صدقه دارد».
نهم: ساختن مسجد و مدرسه و پل و رباط، و اجرای قنوات و نشاندن درختان و امثال اینهاست از چیزهائی که اثر آن در روزگار باقی می ماند تا قیامت و نفع آن روز به روز عاید صاحب آن می گردد از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که مسجدی بنا کند خدای تعالی برای او خانه ای در بهشت بنا کند» و نیز از آن حضرت مروی است که «شش چیز است که فیض و ثواب آن بعد از وفات به مومن می رسد: یکی: فرزندی که از برای او طلب آمرزش نماید دوم: مصحفی که بعد از خود بگذارد سوم: درختی که بنشاند چهارم: چاه آبی که حفر کند پنجم:صدقه جاری، که مستمر سازد و خود بعد از آن منتفع شود مثل ساختن پل و مدرسه و رباط، و وقف کردن مزارع و قرای و امثال آنها ششم: طریقه ای نیکو که بعد از او به آن عمل نمایند».
حضرت صادق علیه السلام می فرماید که «هر که خواهد خدا سایه خود را بر سر او بیندازد در روزی که هیچ سایه ای به غیر از سایه او نباشد، مهلت دهد ناداری را، یا از حق خود بگذرد» و پیغمبر صلی الله و علیه و آله و سلم در روزی فرمود که «کیست که می خواهد که خدای او را از شعله جهنم در سایه خود بدارد؟ تا سه مرتبه در هر مرتبه مردم عرض کردند که یا رسول الله کیست؟ فرمود: آن کسی است که قرض دار خود را مهلت دهد، یا از حق خود بگذرد» و فرمود که «روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بر منبر آمد و حمد و ثنای الهی را به جای آورد و درود بر پیغمبر او فرستاد پس فرمود: ایهاالناس: حاضران شما به غایبان برسانند که هر که مهلت دهد قرض دار خود را که نداشته باشد، از برای او در نزد خدا هر روز، ثواب صدقه مثل مال اوست، تا طلب خود را بگیرد» و در این خصوص اخبار بسیار است پس بر اهل ایمان لازم است که چناچه طلبی از کسی داشته باشند و او بر ادای آن قادر نباشد او را مهلت دهند و بر او تنگ گیری ننمایند نه چون اغنیای تنگ چشم این زمان، که اگر دیناری از فقیری خواهند دنیا را بر او تنگ می کنند و شب و روز آن بیچاره را یکسان می نمایند و راه آمد و شد را بر او می بندند و در محافل و مجامع، زبان به غیبت او می گشایند و ایذا و اذیت می رسانند و گاه باشد او را مضروب و مجروح می کنند و ذمه خود را چندین مقابل طلب خود به واسطه دیه جراحت، مشغول می کنند و به جهت گرفتن قلیلی از مال خسیس دنیا، حرام بسیار را مرتکب می شوند.
هفتم: اعانت مسلمین نمودن در غیر آنچه مذکور شد، مثل: پوشانیدن ایشان، یا سکنی دادن و سوار کردن و عاریه دادن و امثال اینها و همه اینها را ثواب بی نهایت و فضیلت بی غایت است.
هشتم: آنچه را که آدمی به جهت حفظ آبرو و مراعات حرمت خود، و دفع شر اشرار، و منع ظلم ظالمین از خود می دهد، و این نیز از ثمره سخاوت است و بسا بخیلان که به واسطه بخل، به انواع مذلت و خواری رسیده و آبروی خود را بر باد داده اند.
و در بعضی اخبار وارد شده است که «بذل مال به جهت حفظ آبروی خود، حکم صدقه دارد».
نهم: ساختن مسجد و مدرسه و پل و رباط، و اجرای قنوات و نشاندن درختان و امثال اینهاست از چیزهائی که اثر آن در روزگار باقی می ماند تا قیامت و نفع آن روز به روز عاید صاحب آن می گردد از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که مسجدی بنا کند خدای تعالی برای او خانه ای در بهشت بنا کند» و نیز از آن حضرت مروی است که «شش چیز است که فیض و ثواب آن بعد از وفات به مومن می رسد: یکی: فرزندی که از برای او طلب آمرزش نماید دوم: مصحفی که بعد از خود بگذارد سوم: درختی که بنشاند چهارم: چاه آبی که حفر کند پنجم:صدقه جاری، که مستمر سازد و خود بعد از آن منتفع شود مثل ساختن پل و مدرسه و رباط، و وقف کردن مزارع و قرای و امثال آنها ششم: طریقه ای نیکو که بعد از او به آن عمل نمایند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
خوردن مال حرام
صفت ششم: مال حرام خوردن و از آن اجتناب نکردن است و آن از نتایج حب دنیا و حرص بر آن است و از اشد مهلکات، و اعظم موانع وصول به سعادات است بیشتر کسانی که به هلاکت رسیده اند سببش آن بوده و اکثر مردم که از فیوضات و سعادات محروم مانده اند به واسطه آن شدی سدی از این محکم تر در راه توفیق نیست و پرده ای از این مانع تر بر چهره تایید نه و کسی که تأمل کند می داند که خوردن حرام، اعظم حجابی است بندگان را از وصول به درجه ابرار و قوی تر مانعی است از اتصال به عالم انوار سراچه عالم را از آن تیرگی و ظلمت و خباثت و غفلت حاصل، و نفس انسانی به واسطه آن به اسفل درکات هلاکت و ضلالت واصل می گردد «و هو الذی انساها عهود الحمی و هو الذی أهواها فی مهاوی الضلاله و الردی» یعنی «عهد پروردگار به واسطه آن فراموش، و در چاههای گمراهی و سرگردانی با شیاطین به سبب آن هم آغوش».
آری:دلی که از لقمه حرام روئیده شده باشد کجا و قابلیت انوار عالم مقدس کجا؟ و نطفه را که از مال مردم هم رسیده باشد با مرتبه رفیعه انس با پروردگار چه کار؟ چگونه پرتو لمعات عالم نور، به دلی تابد که بخار غذای حرام، آن را تاریک کرده؟ و کی پاکیزگی و صفا از برای نفس حاصل می شود که کثافات مال مشتبه آن را آلوده و چرک نموده باشد؟ و به همین جهت حاملین شرع و احکام، و امنای وحی ملک علام، نهایت تحذیر از او فرمودند و به شدت هر چه تمامتر از او منع نمودند
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «در بیت المقدس فرشته ای هست که هر شب ندا می کند که هر که بخورد چیزی را که حرام باشد، خدا از او نه قبول می فرماید سنتی را، و نه واجبی را» و نیز از آن سرور مروی است که «هر که باک نداشته باشد از اینکه هرجا مال را تحصیل کند، خدا هم باک ندارد که از هر دری او را وارد جهنم کند» و فرمود: «هر گوشتی که از حرام روئیده شود آتش سزاوار است به آن» و نیز فرمود که «هر که مالی از سر ممر حرامی به دست آورد و به آن صله رحم به جا آورد، یا تصدیق کند، یا در راه خدا انفاق نماید، خداوند عالم، همه را جمع می کند، پس آن را داخل آتش می کند» و فرمود: «هر که مالی از حرام کسب نماید پس اگر آن را تصدیق کند از او قبول نمی شود و اگر بگذارد آن را، توشه راه جهنم او می شود» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هرگاه کسی مالی از غیر مداخل حلال به دست آورد و به آن حج کند، چون گوید: «لبیک، اللهم لبیک» خطاب رسد که «نه لبیک و نه سعدیک» و در بعضی اخبار وارد شده است که «چون روز قیامت شود بنده ای را در نزد ترازوی اعمال نگاه دارد و از برای او اعمال حسنه مانند کوههای عظیمه باشد، پس او را در مقام محاسبه باز می دارد و از او سوال می کنند که مال خود را از کجا به دست آورده و به چه مصرف رسانیده است؟ و رعایت عیال خود را چگونه نموده است؟ و حقوق ایشان را به جای آورده است یا نه؟ تا به واسطه این محاسبات، همه اعمال حسنه او تمام شود و هیچ از برای او باقی نماند پس ملائکه ندا می کنند که «هذا الذی أکل عیاله حسناته» یعنی این است آنچنان کسی که عیال او حسنات او را خوردند و امروز به اعمال خود گرفتار آمد» و وارد شده است که «زن و فرزندان آدمی در روز قیامت به او می آویزند و او را در موقف حضور پروردگار باز می دارند و می گویند: پروردگارا حق ما را از این شخص بستان به درستی که ما جاهل به احکام شریعت بودیم و او ما را تعلیم نکرد و غذای حرام به ما خورانید و ما عالم به آن نبودیم» پس هر که طالب نجات، و مشتاق وصول به سعادات باشد باید فرار کند از مال حرام.
همچنان که از شیر درنده و مار گزنده فرار می نماید.
آه، آه، از امثال این زمان، کجا این دست می دهد و حال اینکه حلالی جز آب باران و گیاه بیابان یافت نمی شود و آنچه می بینی همه دست عدوان آن را حرام کرده، و معاملات فاسده آن را فاسد نموده هیچ درهمی نیست مگر آنکه پی در پی دستهای غاصبین به آن رسیده و هیچ دیناری نیست مگر آنکه مکرر به کسی که از جمله قاهرین است در کیسه او داخل شده بیشتر آب و زمینها مغصوب، و اکثر مواشی و حیوانات منهوب پس چگونه قطع به حلیت قوتی حاصل می شود هیهات، هیهات تاجری را نمی یابی مگر آنکه معامله او با اهل ظلم و عدوان، و صاحب عمل را نمی بینی مگر اینکه مال او مخلوط است به اموال حاکم و سلطان.
و بالجمله حلال در امثال این زمان مفقود، و راه وصول به آن مسدود است و این آفتی است که خانه دین از آن ویران، و آتشی است که گلشن ایمان از آن سوزان است.
و این نه چنین است که مخصوص این عصر باشد، بلکه ظاهر آن است که حال اکثر اعصار چنین بوده و از این جهت است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «خوراک بنده مومن در دنیا، خوراک، مضطرین است» و با وجود همه اینها، باید مطالب نجات مأیوس نباشد از تحصیل حلال و دست و شکم خود را به هر غذائی نیالاید.
آری:دلی که از لقمه حرام روئیده شده باشد کجا و قابلیت انوار عالم مقدس کجا؟ و نطفه را که از مال مردم هم رسیده باشد با مرتبه رفیعه انس با پروردگار چه کار؟ چگونه پرتو لمعات عالم نور، به دلی تابد که بخار غذای حرام، آن را تاریک کرده؟ و کی پاکیزگی و صفا از برای نفس حاصل می شود که کثافات مال مشتبه آن را آلوده و چرک نموده باشد؟ و به همین جهت حاملین شرع و احکام، و امنای وحی ملک علام، نهایت تحذیر از او فرمودند و به شدت هر چه تمامتر از او منع نمودند
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «در بیت المقدس فرشته ای هست که هر شب ندا می کند که هر که بخورد چیزی را که حرام باشد، خدا از او نه قبول می فرماید سنتی را، و نه واجبی را» و نیز از آن سرور مروی است که «هر که باک نداشته باشد از اینکه هرجا مال را تحصیل کند، خدا هم باک ندارد که از هر دری او را وارد جهنم کند» و فرمود: «هر گوشتی که از حرام روئیده شود آتش سزاوار است به آن» و نیز فرمود که «هر که مالی از سر ممر حرامی به دست آورد و به آن صله رحم به جا آورد، یا تصدیق کند، یا در راه خدا انفاق نماید، خداوند عالم، همه را جمع می کند، پس آن را داخل آتش می کند» و فرمود: «هر که مالی از حرام کسب نماید پس اگر آن را تصدیق کند از او قبول نمی شود و اگر بگذارد آن را، توشه راه جهنم او می شود» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هرگاه کسی مالی از غیر مداخل حلال به دست آورد و به آن حج کند، چون گوید: «لبیک، اللهم لبیک» خطاب رسد که «نه لبیک و نه سعدیک» و در بعضی اخبار وارد شده است که «چون روز قیامت شود بنده ای را در نزد ترازوی اعمال نگاه دارد و از برای او اعمال حسنه مانند کوههای عظیمه باشد، پس او را در مقام محاسبه باز می دارد و از او سوال می کنند که مال خود را از کجا به دست آورده و به چه مصرف رسانیده است؟ و رعایت عیال خود را چگونه نموده است؟ و حقوق ایشان را به جای آورده است یا نه؟ تا به واسطه این محاسبات، همه اعمال حسنه او تمام شود و هیچ از برای او باقی نماند پس ملائکه ندا می کنند که «هذا الذی أکل عیاله حسناته» یعنی این است آنچنان کسی که عیال او حسنات او را خوردند و امروز به اعمال خود گرفتار آمد» و وارد شده است که «زن و فرزندان آدمی در روز قیامت به او می آویزند و او را در موقف حضور پروردگار باز می دارند و می گویند: پروردگارا حق ما را از این شخص بستان به درستی که ما جاهل به احکام شریعت بودیم و او ما را تعلیم نکرد و غذای حرام به ما خورانید و ما عالم به آن نبودیم» پس هر که طالب نجات، و مشتاق وصول به سعادات باشد باید فرار کند از مال حرام.
همچنان که از شیر درنده و مار گزنده فرار می نماید.
آه، آه، از امثال این زمان، کجا این دست می دهد و حال اینکه حلالی جز آب باران و گیاه بیابان یافت نمی شود و آنچه می بینی همه دست عدوان آن را حرام کرده، و معاملات فاسده آن را فاسد نموده هیچ درهمی نیست مگر آنکه پی در پی دستهای غاصبین به آن رسیده و هیچ دیناری نیست مگر آنکه مکرر به کسی که از جمله قاهرین است در کیسه او داخل شده بیشتر آب و زمینها مغصوب، و اکثر مواشی و حیوانات منهوب پس چگونه قطع به حلیت قوتی حاصل می شود هیهات، هیهات تاجری را نمی یابی مگر آنکه معامله او با اهل ظلم و عدوان، و صاحب عمل را نمی بینی مگر اینکه مال او مخلوط است به اموال حاکم و سلطان.
و بالجمله حلال در امثال این زمان مفقود، و راه وصول به آن مسدود است و این آفتی است که خانه دین از آن ویران، و آتشی است که گلشن ایمان از آن سوزان است.
و این نه چنین است که مخصوص این عصر باشد، بلکه ظاهر آن است که حال اکثر اعصار چنین بوده و از این جهت است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «خوراک بنده مومن در دنیا، خوراک، مضطرین است» و با وجود همه اینها، باید مطالب نجات مأیوس نباشد از تحصیل حلال و دست و شکم خود را به هر غذائی نیالاید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اموال حلال و حرام و مشتبه و درجات آنها
بدان که اموال بر سه قسم است: حلال واضح و حرام واضح و مال مشتبه و از برای هر یک از اینها درجات بسیار است، زیرا که مال حرام اگر چه همه آن خبیث است و لیکن بعضی از بعضی خبیث تر است چنانکه حرمت مالی که کسی به معامله فاسده بگیرد با وجود تراضی از یکدیگر، مثل حرمت مال یتیمی که به قهر و عدوان گرفته شود، نیست.
و همچنین مال حلال، اگر چه همه آن خوب است و پاک، و لیکن بعضی از بعضی پاکتر است و همه مال مشتبه، مکروه است، ولیکن کراهت بعضی از بعضی دیگر شدیدتر است پس همچنان که طبیت می گوید: حلوا گرم است، و لیکن بعضی در درجه اول گرم است، و بعضی در درجه دوم، و بعضی سوم، و بعضی چهارم همچنین است درجات حلال در صفا و پاکی.
و درجات شبهه در کراهت، و اموال حرام، از سه قسم بیرون نیست:
اول آنکه ذات آن حرام است، مثل سگ و خوک و خاک و امثال اینها.
دوم آنکه به جهت صفتی که عارض آن شده حرام شده است، چون طعامی که به زهر مخلوط شده باشد.
سوم آنکه به جهت نقص و خللی که در گرفتن و دادن مال هم رسیده و از برای این، اقسام بسیار است، مثل اموالی که گرفته می شود به ظلم و عدوان و غصب و دزدی و خیانت در امانت و مکر و حیله و تلبیس و رشوه و کم فروشی و ربا، و غیر اینها از آنچه در کتب فقه مذکور است و در خصوص هر یک ذم شدید رسیده و این علم مقام بیان تفصیل آنها نیست و چون بسیار اشتباه می شود درمیان رشوه و هدیه، در این مقام اشاره به بیان آنها می کنیم.
فرق بین هدیه و رشوه.
پس می گوییم بدان که چیزی که به این اسم و رسم کسی به دیگری می دهد چند صورت است:
اول: آنکه کسی چیزی از برای بعضی برادران دینی خود بفرستد به قصد اظهار دوستی و محبت، و تاکید قواعد انس و صحت و هیچ غرض دیگر نداشته باشد و شکی نیست که این هدیه است و حلال است، خواه با آن قصد ثواب اخروی نیز داشته باشد یا نه.
دوم آنکه مقصود او از فرستادن چیزی طمع مالی باشد، مثل اینکه فقیری هدیه از برای غنی، یا غنی از برای غنی دیگر بفرستد به جهت طمع عوض بیشتر، یا مساوی و این نیز نوعی از هدیه است و در حقیقت هبه ای است به شرط عوض و هرگاه آنچه طمع و منظور او بوده به جا آورد حلال است همچنان که مقتضای ادله و مفاد بعضی از اخبار است بلکه از بعضی اخبار مستفاد می شود که اگر طمع او را هم به جا نیاورد حلال خواهد بود.
همچنان که مروی است که اسحق بن عمار به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد که «مرد فقیری هدیه به جهت من می فرستد و مقصودش آن است که من عوض به او بدهم، من هدیه او را می گیرم و چیزی به او نمی دهم، آیا از برای من حلال است؟ فرمود: بلی حلال است، و لیکن مگذار که عطا نکنی به او» و احوط، اجتناب است از قبول آن در صورت ندادن عوضی که در نظر دارد و هرگاه عوضی را که می خواهد از مال آن شخص نباشد بلکه از اموالی باشد که مردم به او داده باشند، که به مصرف فقرا رساند، از قبیل زکوه و خمس و امثال اینها و سایر وجوه بر، ظاهر کلام بعضی آن است که اگر آن شخصی که هدیه فرستاده است به طمع گرفتن آن، از اهل استحقاق باشد و اگر این هدیه را هم نمی فرستاد باز به او می داد، در این صورت گرفتن آن حلال است ولی احتیاط، اجتناب از قبول آن است مطلقا.
سوم: آنکه مقصود او از فرستادن، این باشد که آن شخص در کار معینی اعانت او کند پس اگر آن کار، حرام یا واجب باشد، آن هدیه نیست، بلکه رشوه است و گرفتن آن حرام است و اگر آن عمل، مباح باشد قبول هدیه آن ضرر ندارد.
چهارم: آنکه غرض او از فرستادن، تحصیل دوستی و محبت باشد، ولیکن در دوستی و محبت او منظور این باشد که به واسطه جاه و مرتبه او متوصل به بعضی از مطالب خود شود، و اگر این جاه و مرتبه از برای او نمی بود آن را نمی فرستاد پس اگر غرض آن شخص توصل به مطالب غیرمشروعه باشد، شکی در رشوه بودن آنچه فرستاده، و حرمت آن نیست و اگر توصل به مطلب مشروع باشد، یا غرض او معلوم نباشد، ظاهر آن است که حرام نباشد اگر چه قبول آن مطلقا خالی از کراهت نیست، زیرا که هدیه ای است مشابه رشوه.
مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم والی ای فرستادند که زکوه قبیله «ازد» را جمع نماید، چون مراجعت نمود بعضی از آنچه آورده بود خود نگاهداشت و گفت: این هدیه ای است که به من داده اند حضرت فرمود که اگر راست می گوئی چرا در خانه پدرت و خانه مادرت ننشستی تا هدیه ای از برای تو بیاورند؟ پس فرمود: چرا من هرگاه یکی از شما را به عملی نصب می کنم گوئید این از شما و این هدیه من است، چرا در خانه مادرش نمی نشیند تا هدیه از برایش بیاورند؟» و بنابراین، سزاوار هر قاضی و والی و حاکمی، و غیر اینها از عمال سلاطین آن است که فرض کند خود را بی منصب و شغل، معزول از هر کار و بار، در خانه مادرش نشسته است آنچه به او در آن وقت عطا می کند حال هم اگر بفرستند بگیرد و آنچه را که نمی فرستند از آن اجتناب کند.
و همچنین مال حلال، اگر چه همه آن خوب است و پاک، و لیکن بعضی از بعضی پاکتر است و همه مال مشتبه، مکروه است، ولیکن کراهت بعضی از بعضی دیگر شدیدتر است پس همچنان که طبیت می گوید: حلوا گرم است، و لیکن بعضی در درجه اول گرم است، و بعضی در درجه دوم، و بعضی سوم، و بعضی چهارم همچنین است درجات حلال در صفا و پاکی.
و درجات شبهه در کراهت، و اموال حرام، از سه قسم بیرون نیست:
اول آنکه ذات آن حرام است، مثل سگ و خوک و خاک و امثال اینها.
دوم آنکه به جهت صفتی که عارض آن شده حرام شده است، چون طعامی که به زهر مخلوط شده باشد.
سوم آنکه به جهت نقص و خللی که در گرفتن و دادن مال هم رسیده و از برای این، اقسام بسیار است، مثل اموالی که گرفته می شود به ظلم و عدوان و غصب و دزدی و خیانت در امانت و مکر و حیله و تلبیس و رشوه و کم فروشی و ربا، و غیر اینها از آنچه در کتب فقه مذکور است و در خصوص هر یک ذم شدید رسیده و این علم مقام بیان تفصیل آنها نیست و چون بسیار اشتباه می شود درمیان رشوه و هدیه، در این مقام اشاره به بیان آنها می کنیم.
فرق بین هدیه و رشوه.
پس می گوییم بدان که چیزی که به این اسم و رسم کسی به دیگری می دهد چند صورت است:
اول: آنکه کسی چیزی از برای بعضی برادران دینی خود بفرستد به قصد اظهار دوستی و محبت، و تاکید قواعد انس و صحت و هیچ غرض دیگر نداشته باشد و شکی نیست که این هدیه است و حلال است، خواه با آن قصد ثواب اخروی نیز داشته باشد یا نه.
دوم آنکه مقصود او از فرستادن چیزی طمع مالی باشد، مثل اینکه فقیری هدیه از برای غنی، یا غنی از برای غنی دیگر بفرستد به جهت طمع عوض بیشتر، یا مساوی و این نیز نوعی از هدیه است و در حقیقت هبه ای است به شرط عوض و هرگاه آنچه طمع و منظور او بوده به جا آورد حلال است همچنان که مقتضای ادله و مفاد بعضی از اخبار است بلکه از بعضی اخبار مستفاد می شود که اگر طمع او را هم به جا نیاورد حلال خواهد بود.
همچنان که مروی است که اسحق بن عمار به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد که «مرد فقیری هدیه به جهت من می فرستد و مقصودش آن است که من عوض به او بدهم، من هدیه او را می گیرم و چیزی به او نمی دهم، آیا از برای من حلال است؟ فرمود: بلی حلال است، و لیکن مگذار که عطا نکنی به او» و احوط، اجتناب است از قبول آن در صورت ندادن عوضی که در نظر دارد و هرگاه عوضی را که می خواهد از مال آن شخص نباشد بلکه از اموالی باشد که مردم به او داده باشند، که به مصرف فقرا رساند، از قبیل زکوه و خمس و امثال اینها و سایر وجوه بر، ظاهر کلام بعضی آن است که اگر آن شخصی که هدیه فرستاده است به طمع گرفتن آن، از اهل استحقاق باشد و اگر این هدیه را هم نمی فرستاد باز به او می داد، در این صورت گرفتن آن حلال است ولی احتیاط، اجتناب از قبول آن است مطلقا.
سوم: آنکه مقصود او از فرستادن، این باشد که آن شخص در کار معینی اعانت او کند پس اگر آن کار، حرام یا واجب باشد، آن هدیه نیست، بلکه رشوه است و گرفتن آن حرام است و اگر آن عمل، مباح باشد قبول هدیه آن ضرر ندارد.
چهارم: آنکه غرض او از فرستادن، تحصیل دوستی و محبت باشد، ولیکن در دوستی و محبت او منظور این باشد که به واسطه جاه و مرتبه او متوصل به بعضی از مطالب خود شود، و اگر این جاه و مرتبه از برای او نمی بود آن را نمی فرستاد پس اگر غرض آن شخص توصل به مطالب غیرمشروعه باشد، شکی در رشوه بودن آنچه فرستاده، و حرمت آن نیست و اگر توصل به مطلب مشروع باشد، یا غرض او معلوم نباشد، ظاهر آن است که حرام نباشد اگر چه قبول آن مطلقا خالی از کراهت نیست، زیرا که هدیه ای است مشابه رشوه.
مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم والی ای فرستادند که زکوه قبیله «ازد» را جمع نماید، چون مراجعت نمود بعضی از آنچه آورده بود خود نگاهداشت و گفت: این هدیه ای است که به من داده اند حضرت فرمود که اگر راست می گوئی چرا در خانه پدرت و خانه مادرت ننشستی تا هدیه ای از برای تو بیاورند؟ پس فرمود: چرا من هرگاه یکی از شما را به عملی نصب می کنم گوئید این از شما و این هدیه من است، چرا در خانه مادرش نمی نشیند تا هدیه از برایش بیاورند؟» و بنابراین، سزاوار هر قاضی و والی و حاکمی، و غیر اینها از عمال سلاطین آن است که فرض کند خود را بی منصب و شغل، معزول از هر کار و بار، در خانه مادرش نشسته است آنچه به او در آن وقت عطا می کند حال هم اگر بفرستند بگیرد و آنچه را که نمی فرستند از آن اجتناب کند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فضیلت اجتناب از مال حرام
ضد عدم اجتناب از مال حرام، اجتناب و احتراز از آن است و آن یکی معنی ورع است و معنی دیگر آن، نگاه داشتن خود است از مطلق معاصی و منع نفس، از هر چه سزاوار نیست و تقوی نیز با ورع، یک معنی دارد و آن نیز بر دو معنی اطلاق می شود.
پس ضد گرفتن مال حرام، ورع و تقوی است، به یک معنی که معنی اخص باشد.
و اما ورع و تقوی به معنی اعم، ضد معصیت است و به هر حال شبهه نیست در اینکه ورع و تقوی، اعظم بواعث نجات، و عمده چیزی است که آدمی را به سعادات می رساند.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که ملاقات کند خدا را در حالتی که از اهل ورع باشد، خدای تعالی به او عطا می فرماید کل ثواب اسلام را» و در بعضی از کتب سماویه وارد است که «حق تعالی فرمود که اما اهل ورع را من شرم می کنم که محاسبه ایشان را بکشم و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «نیست شیعه ما مگر کسی که پرهیزکاری را شعار خود کند و خدا را اطاعت کند پس بپرهیزید و عمل کنید به جهت امید آنچه در نزد خداست نیست در میان خدا و میان کسی خویشی و قرابتی، دوست ترین بنده در نزد خدا پرهیزکارترین و مطیع ترین ایشان است» و حضرت صادق علیه السلام فرمود: «کسی نمی رسد به آنچه در نزد خداست، مگر به ورع» و فرمود: «به درستی که خدا ضامن شده است از برای کسی که بپرهیزد از معصیت او، اینکه او را از حالتی که مکروه دارد نقل کند به آن حالی که دوست دارد و روزی او را برساند از جائی که گمان نداشته باشد» و فرمود: «عمل کم با تقوی، بهتر است از عمل بسیار بدون تقوی» و نیز از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی هیچ بنده ای را نقل نکرد از ذلت معاصی به عزت تقوی، مگر اینکه او را بی مال غنی گردانید و بی عشیره و قبیله عزیز کرد و بی گشاده روئی به دلها نزدیک گردانید» و از آنجا که خوردن مال حرام، و احتراز نکردن از آن، باعث هلاکت، و وصول به سعادت، موقوف به تقوی و ورع بود و آدمی که در دنیا هست محتاج به خوراک و پوشاک و مسکن و مأوی بود، اخبار بسیار در فضیلت تحصیل مال حلال وارد شده حتی اینکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «طلب حلال، واجب است بر هر مرد مسلم و زن مسلمه» «و هر که داخل شب شود در حالتی که خسته باشد به جهت طلب حلال، داخل شب شده است آمرزیده» و فرمود که «عبادت، هفتاد جزء است، و افضل همه اجزاء، طلب حلال است» و در حدیثی دیگر وارد است که «عبادت، ده جزء است، نه جزء آن در طلب حلال است» و فرمود که «هر که از رنج دست خود بخورد چون برق خاطف از صراط بگذرد» «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا به نظر رحمت به او نظر می کند، و هرگز او را عذاب نمی کند» «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا درهای بهشت را بر روی او می گشاید، تا از هر دری که خواهد داخل بهشت شود» «و هر که از رنج دست خود بخورد روز قیامت در شمار پیغمبران خواهد بود، و اجر پیغمبران خواهد گرفت» «و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم هرگاه مردی را می دید و او را از او خوش می آمد می فرمود: آیا کسبی دارد؟ پس اگر می گفتند نه می فرمود از چشم من افتاد.
عرض می کردند: به چه سبب؟ می فرمود که چون مومن را کسبی نباشد به دین خود مدارا و معاش می کند» و از آن حضرت مروی است که «هر که چهل روز حلال بخورد خدای تعالی دل او را روشن می کند، و چشمه های حکمت را از دل او بر زبانش جاری می سازد» روزی بعضی از صحابه از آن جناب طلب کرد که «از خدا بخواهد او را متسجاب الدعوده نماید حضرت به او فرمود که خوراک خود را پاک و حلال کن تا دعای تو مستجاب شود».
پس ضد گرفتن مال حرام، ورع و تقوی است، به یک معنی که معنی اخص باشد.
و اما ورع و تقوی به معنی اعم، ضد معصیت است و به هر حال شبهه نیست در اینکه ورع و تقوی، اعظم بواعث نجات، و عمده چیزی است که آدمی را به سعادات می رساند.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که ملاقات کند خدا را در حالتی که از اهل ورع باشد، خدای تعالی به او عطا می فرماید کل ثواب اسلام را» و در بعضی از کتب سماویه وارد است که «حق تعالی فرمود که اما اهل ورع را من شرم می کنم که محاسبه ایشان را بکشم و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «نیست شیعه ما مگر کسی که پرهیزکاری را شعار خود کند و خدا را اطاعت کند پس بپرهیزید و عمل کنید به جهت امید آنچه در نزد خداست نیست در میان خدا و میان کسی خویشی و قرابتی، دوست ترین بنده در نزد خدا پرهیزکارترین و مطیع ترین ایشان است» و حضرت صادق علیه السلام فرمود: «کسی نمی رسد به آنچه در نزد خداست، مگر به ورع» و فرمود: «به درستی که خدا ضامن شده است از برای کسی که بپرهیزد از معصیت او، اینکه او را از حالتی که مکروه دارد نقل کند به آن حالی که دوست دارد و روزی او را برساند از جائی که گمان نداشته باشد» و فرمود: «عمل کم با تقوی، بهتر است از عمل بسیار بدون تقوی» و نیز از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی هیچ بنده ای را نقل نکرد از ذلت معاصی به عزت تقوی، مگر اینکه او را بی مال غنی گردانید و بی عشیره و قبیله عزیز کرد و بی گشاده روئی به دلها نزدیک گردانید» و از آنجا که خوردن مال حرام، و احتراز نکردن از آن، باعث هلاکت، و وصول به سعادت، موقوف به تقوی و ورع بود و آدمی که در دنیا هست محتاج به خوراک و پوشاک و مسکن و مأوی بود، اخبار بسیار در فضیلت تحصیل مال حلال وارد شده حتی اینکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «طلب حلال، واجب است بر هر مرد مسلم و زن مسلمه» «و هر که داخل شب شود در حالتی که خسته باشد به جهت طلب حلال، داخل شب شده است آمرزیده» و فرمود که «عبادت، هفتاد جزء است، و افضل همه اجزاء، طلب حلال است» و در حدیثی دیگر وارد است که «عبادت، ده جزء است، نه جزء آن در طلب حلال است» و فرمود که «هر که از رنج دست خود بخورد چون برق خاطف از صراط بگذرد» «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا به نظر رحمت به او نظر می کند، و هرگز او را عذاب نمی کند» «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا درهای بهشت را بر روی او می گشاید، تا از هر دری که خواهد داخل بهشت شود» «و هر که از رنج دست خود بخورد روز قیامت در شمار پیغمبران خواهد بود، و اجر پیغمبران خواهد گرفت» «و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم هرگاه مردی را می دید و او را از او خوش می آمد می فرمود: آیا کسبی دارد؟ پس اگر می گفتند نه می فرمود از چشم من افتاد.
عرض می کردند: به چه سبب؟ می فرمود که چون مومن را کسبی نباشد به دین خود مدارا و معاش می کند» و از آن حضرت مروی است که «هر که چهل روز حلال بخورد خدای تعالی دل او را روشن می کند، و چشمه های حکمت را از دل او بر زبانش جاری می سازد» روزی بعضی از صحابه از آن جناب طلب کرد که «از خدا بخواهد او را متسجاب الدعوده نماید حضرت به او فرمود که خوراک خود را پاک و حلال کن تا دعای تو مستجاب شود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مداخل مال حلال
بدان که مداخل از حلال، از پنج قسم بیرون نیست:
اول: چیزی که از مباحات باشد، و از مالکی گرفته نشود مثل: معدنیاتی که بلا مالک باشد و احیای اراضی موات، و صید حیوانات، و هیمه کشی و خارکنی از صحرای موات، و آب کشیدن از رودخانه و شطوط و اینها همه حلال است، اگر دیگری آن را تصرف نکرده باشد، از کسانی که مال او شرعا محفوظ است و تفصیل احکام شرعیه آنها در کتاب احیاء موات از کتب فقهیه است.
دوم: آنچه به قهر و غلبه از کسی که مال او حلال است، گرفته شود مثل غنیمت کفار حربی و اموال ایشان و آن نیز از برای مسلمین حلال است، به شروطی که در کتاب جزیه از فقه مذکور است.
سوم: آنچه به حکم شرع، یا رضای مالک، از زنده یا مرده، بدون عوض به دیگری منتقل شود مثل صدقات و بخشش و میراث و این قسم، حلال است هرگاه آن کسی که تحصیل اینها را کرده بود از مداخل حلال بدست آورده باشد و سایر شروطی را که در کتاب هبه و مواریث و وصایا و صدقات از فقه مضبوط است جامع باشد.
چهارم: آنچه به معاوضه و تراضی به دیگری نقل نمود و این نیز حلال است هرگاه جامع شروط و آدابی که در فن معاملات فقه و مذکور است، از بیع و «سلم و اجاره و صلح و «شرکت» و «جعاله» و غیر اینها باشد.
پنجم: آنچه از زراعت و منافع حیوانات به دست می آید و آنها حلال است هرگاه زمین و تخم و آب حلال باشند و اینها مداخل حلال است که طالب نجات باید آنچه کسب می کند از یکی از این مداخل باشد به موافق فتوای فقیه عادل حی جامع الشرائط.
و هر مالی که از یکی از این مداخل نباشد، یا جامع آداب و شروط نباشد حلال نیست و کسی که طالب سعادت باشد باید از برای خود حرفه و کسبی قرار دهد که معاش او از آن بشود یا مستغلی، یا سرمایه ای داشته باشد که دیگری در آنها عمل نموده گذران او از آنجا شود بعضی مردم که ایشان را سرمایه، یا مستغلی نیست، و از آموختن صنعت و کسب هم تغافل می نمایند، یا بعد از آموختن، در تحصیل معاش بر وجه حلال از آنها تکاهل می ورزند و محتاج می شوند به اینکه از آنچه دیگران کسب کرده اند بگیرند و صرف خود کنند و این جماعت غالبا یکی از دو حرفه خسیسه را اختیار می کنند که یکی را لصوصیت یعنی دزدی، و دیگری را گدائی می نامند و هر یک از این دو نوع را اصناف مختلفه است.
اول: چیزی که از مباحات باشد، و از مالکی گرفته نشود مثل: معدنیاتی که بلا مالک باشد و احیای اراضی موات، و صید حیوانات، و هیمه کشی و خارکنی از صحرای موات، و آب کشیدن از رودخانه و شطوط و اینها همه حلال است، اگر دیگری آن را تصرف نکرده باشد، از کسانی که مال او شرعا محفوظ است و تفصیل احکام شرعیه آنها در کتاب احیاء موات از کتب فقهیه است.
دوم: آنچه به قهر و غلبه از کسی که مال او حلال است، گرفته شود مثل غنیمت کفار حربی و اموال ایشان و آن نیز از برای مسلمین حلال است، به شروطی که در کتاب جزیه از فقه مذکور است.
سوم: آنچه به حکم شرع، یا رضای مالک، از زنده یا مرده، بدون عوض به دیگری منتقل شود مثل صدقات و بخشش و میراث و این قسم، حلال است هرگاه آن کسی که تحصیل اینها را کرده بود از مداخل حلال بدست آورده باشد و سایر شروطی را که در کتاب هبه و مواریث و وصایا و صدقات از فقه مضبوط است جامع باشد.
چهارم: آنچه به معاوضه و تراضی به دیگری نقل نمود و این نیز حلال است هرگاه جامع شروط و آدابی که در فن معاملات فقه و مذکور است، از بیع و «سلم و اجاره و صلح و «شرکت» و «جعاله» و غیر اینها باشد.
پنجم: آنچه از زراعت و منافع حیوانات به دست می آید و آنها حلال است هرگاه زمین و تخم و آب حلال باشند و اینها مداخل حلال است که طالب نجات باید آنچه کسب می کند از یکی از این مداخل باشد به موافق فتوای فقیه عادل حی جامع الشرائط.
و هر مالی که از یکی از این مداخل نباشد، یا جامع آداب و شروط نباشد حلال نیست و کسی که طالب سعادت باشد باید از برای خود حرفه و کسبی قرار دهد که معاش او از آن بشود یا مستغلی، یا سرمایه ای داشته باشد که دیگری در آنها عمل نموده گذران او از آنجا شود بعضی مردم که ایشان را سرمایه، یا مستغلی نیست، و از آموختن صنعت و کسب هم تغافل می نمایند، یا بعد از آموختن، در تحصیل معاش بر وجه حلال از آنها تکاهل می ورزند و محتاج می شوند به اینکه از آنچه دیگران کسب کرده اند بگیرند و صرف خود کنند و این جماعت غالبا یکی از دو حرفه خسیسه را اختیار می کنند که یکی را لصوصیت یعنی دزدی، و دیگری را گدائی می نامند و هر یک از این دو نوع را اصناف مختلفه است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اصناف دزدان و گدایان
اما نوع اول: یعنی دزدان، بعضی از ایشان که اجتماعی دارند که با یکدیگر متفق می شوند و بر سر راههای مسلمانان رفته قطاع الطریق هستند و بعضی دیگر متوسل می شوند به سلاطین و وزراء و حکام و صدور، و ملازمت اعاظم را وسیله ظلم و تعدی بر رعایا می سازند و از مال ایشان می خورند و جمعی دیگر که از مال مردم به این انواع بهره ندارند، تدبیرات می کنند، مثل نقب کندن و کمند انداختن و کیسه بریدن و داخل خانه ها شدن و امثال اینها.
اما نوع دوم: یعنی گدایان نیز چند صنفند: بعضی خود را کور، یا مفلوج، یا مریض می نمایند یا آنکه طفلی را بر سر راهها به طریق میت می خوابانند و بعضی گریه و زاری را شعار خود می کنند و طایفه ای اصرار و ابرام را پیشنهاد خود می سازند و جمعی به کارهای عجیبه و سخنان غریبه، بازار گدائی خود را رونق می دهند چنانچه بعضی به مسخرگی و سخنان خنده آمیز گفتن و طایفه ای به تقلید مردم و برخی به خوش آمدگوئی و تملق و چرب زبانی و گروهی به شعبده بازی مدارا می کنند و جمعی دیگر به قصه خوانی و قلندری و طایفه ای به خواندن شعرهای لطیفه یا کلام مسجع به صوت حسن و غنا، از طعمه مردم منتفع می شوند و از این قبیل اند خوانندگان و مغنیان و بعضی دیگر ریا و شید و تسبیح بزرگ دانه و جامه پشمینه و ذکر را وسیله گذران خود می سازند و بعضی درس خواندن و در مدرسه نشستن، یا تعزیه خوانی یا پیشنمازی را مایه گدائی خود قرار می دهند و صنفی دیگر خود را طبیب یا جراح یا کحال نامیده، پاره ای حشیشها و گیاههای بی فایده را بر دور خود می چینند، و بعضی از معجونها می سازند، و زنان و بی عقلان را به آن فریب می دهند و قسمی دیگر خود را در معرض رمالی و منجمی و فال گیری و دعا نویسی و تعبیر خواب کردن در آورده اند و نوعی دیگر که زبان سخن گوئی دارند خود را در معرض واعظی در می آورند و طامات و طرهات برهم می بافند و غیر اینها از اصناف گدایان که هر یک طوری را وسیله خوردن مال مردم ساخته و تمام زندگانی خود را صرف نوعی از حرف گدائی نموده اند و از مبدأ و معاد، و مقصود آفرینش و ایجاد غافل اند.
اما نوع دوم: یعنی گدایان نیز چند صنفند: بعضی خود را کور، یا مفلوج، یا مریض می نمایند یا آنکه طفلی را بر سر راهها به طریق میت می خوابانند و بعضی گریه و زاری را شعار خود می کنند و طایفه ای اصرار و ابرام را پیشنهاد خود می سازند و جمعی به کارهای عجیبه و سخنان غریبه، بازار گدائی خود را رونق می دهند چنانچه بعضی به مسخرگی و سخنان خنده آمیز گفتن و طایفه ای به تقلید مردم و برخی به خوش آمدگوئی و تملق و چرب زبانی و گروهی به شعبده بازی مدارا می کنند و جمعی دیگر به قصه خوانی و قلندری و طایفه ای به خواندن شعرهای لطیفه یا کلام مسجع به صوت حسن و غنا، از طعمه مردم منتفع می شوند و از این قبیل اند خوانندگان و مغنیان و بعضی دیگر ریا و شید و تسبیح بزرگ دانه و جامه پشمینه و ذکر را وسیله گذران خود می سازند و بعضی درس خواندن و در مدرسه نشستن، یا تعزیه خوانی یا پیشنمازی را مایه گدائی خود قرار می دهند و صنفی دیگر خود را طبیب یا جراح یا کحال نامیده، پاره ای حشیشها و گیاههای بی فایده را بر دور خود می چینند، و بعضی از معجونها می سازند، و زنان و بی عقلان را به آن فریب می دهند و قسمی دیگر خود را در معرض رمالی و منجمی و فال گیری و دعا نویسی و تعبیر خواب کردن در آورده اند و نوعی دیگر که زبان سخن گوئی دارند خود را در معرض واعظی در می آورند و طامات و طرهات برهم می بافند و غیر اینها از اصناف گدایان که هر یک طوری را وسیله خوردن مال مردم ساخته و تمام زندگانی خود را صرف نوعی از حرف گدائی نموده اند و از مبدأ و معاد، و مقصود آفرینش و ایجاد غافل اند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
خیانت و غدر در مال
صفت هفتم:خیانت و غدر است در مال یا عرض کسی، یا حرمت و آبروی او.
و از جمله افراد این صفت خبیثه است، مال مردم را پنهانی خوردن، و حبس مال مردم بدون عذر شرعی، و کم فروشی، و غش، و تدلیس، و غیر اینها و این صفت، از صفات مهلکه، و اخلاق خبیثه است و در خصوص حرمت و مذمت هر یک از افراد آن، اخبار بسیار وارد شده است.
و ضد این صفت، امانت و راستکاری است و آن، از جمله شرایف صفات، و فضایل ملکات، و باعث عزت و رستگاری در نزد خالق و خلق است.
راستی کن که راستان رستند
در جهان راستان قوی دستند
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «خدا هیچ پیغمبری را مبعوث نکرد مگر به راستگوئی و ادای امانت به بر و فاجر» و نیز از آن بزرگوار مروی است که فرمود: «فریب مخورید از نماز و روزه مردم، به درستی که بسا باشد که مردی این قدر نماز و روزه کند که اگر آن را ترک کند وحشت می کند و لیکن امتحان کنید ایشان را در وقت راستگوئی و امانت گذاری» و نیز از آن حضرت منقول است که «ببین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام به چه چیز در نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به مرتبه ای که داشت رسید، آن چیز را ترک مکن به درستی که رسید به راستگوئی و اداء امانت» و فرمود: «سه چیز است که عذر احدی در ترک آنها مسموع نیست: اداء امانت به بر و فاجر، و وفای به وعده از برای بر و فاجر و نیکی به والدین، خواه خوب باشند یا بد» و فرمود که «پدرم می گفت که چهار چیز است که در هر که بوده باشد ایمان او کامل است، اگر چه سر تا قدم او را گناهان فرو گرفته باشد: راستی، و امانت گذاری، و حیا، و حسن خلق» روزی به آن حضرت عرض کردند که «زنی است در مدینه که مردم دختران را پیش در او می گذارند که تربیت کند و با وجود این کسب ضعیف، هیچ کس را ندیده ام که روزی بر آن ریخته شود مانند آن زن حضرت فرمود: او راستگو است و اداء امانت می کند و اینها روزی را وسیع می گرداند» و هر که ملاحظه احوال امینان را کند و عزت و احترام و وسعت ایشان را ببیند و مشاهده حال خیانتکاران و رسوائی و فضیحت و تهیدستی و بی اعتباری ایشان را کند، البته ترک صفت خیانت را می کند و به تجربه ثابت و واضح است که هر خیانتکاری تنگ دست و پریشان روزگار، و هر امینی غنی و مالدار است.
و از جمله افراد این صفت خبیثه است، مال مردم را پنهانی خوردن، و حبس مال مردم بدون عذر شرعی، و کم فروشی، و غش، و تدلیس، و غیر اینها و این صفت، از صفات مهلکه، و اخلاق خبیثه است و در خصوص حرمت و مذمت هر یک از افراد آن، اخبار بسیار وارد شده است.
و ضد این صفت، امانت و راستکاری است و آن، از جمله شرایف صفات، و فضایل ملکات، و باعث عزت و رستگاری در نزد خالق و خلق است.
راستی کن که راستان رستند
در جهان راستان قوی دستند
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «خدا هیچ پیغمبری را مبعوث نکرد مگر به راستگوئی و ادای امانت به بر و فاجر» و نیز از آن بزرگوار مروی است که فرمود: «فریب مخورید از نماز و روزه مردم، به درستی که بسا باشد که مردی این قدر نماز و روزه کند که اگر آن را ترک کند وحشت می کند و لیکن امتحان کنید ایشان را در وقت راستگوئی و امانت گذاری» و نیز از آن حضرت منقول است که «ببین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام به چه چیز در نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به مرتبه ای که داشت رسید، آن چیز را ترک مکن به درستی که رسید به راستگوئی و اداء امانت» و فرمود: «سه چیز است که عذر احدی در ترک آنها مسموع نیست: اداء امانت به بر و فاجر، و وفای به وعده از برای بر و فاجر و نیکی به والدین، خواه خوب باشند یا بد» و فرمود که «پدرم می گفت که چهار چیز است که در هر که بوده باشد ایمان او کامل است، اگر چه سر تا قدم او را گناهان فرو گرفته باشد: راستی، و امانت گذاری، و حیا، و حسن خلق» روزی به آن حضرت عرض کردند که «زنی است در مدینه که مردم دختران را پیش در او می گذارند که تربیت کند و با وجود این کسب ضعیف، هیچ کس را ندیده ام که روزی بر آن ریخته شود مانند آن زن حضرت فرمود: او راستگو است و اداء امانت می کند و اینها روزی را وسیع می گرداند» و هر که ملاحظه احوال امینان را کند و عزت و احترام و وسعت ایشان را ببیند و مشاهده حال خیانتکاران و رسوائی و فضیحت و تهیدستی و بی اعتباری ایشان را کند، البته ترک صفت خیانت را می کند و به تجربه ثابت و واضح است که هر خیانتکاری تنگ دست و پریشان روزگار، و هر امینی غنی و مالدار است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فرو رفتن در باطل
صفت هشتم: خوض در باطل و مراد از آن، حکایت کردن در معصیتها و فجور است مثل حکایت افعال زنان فاحشه، و مجالس شراب، و رفتار اهل فسق و فجور، و کیفیت اسراف اهل اسراف، و تکبر و کبر پادشاهان، و عادت بد ایشان، و حکایت بدعتهای اهل بدعت و مذهبهای فاسده و امثال اینها.
و چون انواع باطل و معاصی بی حد و حصر است، ذکر آنها نیز بی نهایت است و کم کلامی است که چون در آن گشوده شد منتهی به یکی از اینها نشود پس خلاصی از اینها نیست مگر به اینکه آدمی اقتصار کند بر قدر ضرورت از امور مهمه دین و دنیای خود.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بزرگترین مردم از حیثیت گناه در روز قیامت، کسی است که بیشتر نقل باطل و حکایات معاصی را کند».
و اشاره به این است قول خدای تعالی «و کنا نخوض مع الخائضین» یعنی «بودیم ما که فرو می رفتیم در باطل، با کسانی که فرو می رفتند» و از سلمان فارسی رضی الله عنه مأثور است که «بیشتر از همه مردم از حیثیت گناهان، کسی است که کلام او در معصیت خدا بیشتر باشد» مردی بود از انصار که به مجلس آنان که ذکر معاصی را می کردند می گذشت و می گفت: «وضو بگیرید که بعضی از چیزهائی را که شما می گویید از حدث بدتر است» و خوض در باطل، نقل کردن گناهانی است که گذشته است، به محض خواهش نفس، بی آنکه ضرورتی باعث نقل آن باشد پس این، غیر از غیبت و سخن چینی، و سوای فحش و دشنام و امثال اینها است.
و چون انواع باطل و معاصی بی حد و حصر است، ذکر آنها نیز بی نهایت است و کم کلامی است که چون در آن گشوده شد منتهی به یکی از اینها نشود پس خلاصی از اینها نیست مگر به اینکه آدمی اقتصار کند بر قدر ضرورت از امور مهمه دین و دنیای خود.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بزرگترین مردم از حیثیت گناه در روز قیامت، کسی است که بیشتر نقل باطل و حکایات معاصی را کند».
و اشاره به این است قول خدای تعالی «و کنا نخوض مع الخائضین» یعنی «بودیم ما که فرو می رفتیم در باطل، با کسانی که فرو می رفتند» و از سلمان فارسی رضی الله عنه مأثور است که «بیشتر از همه مردم از حیثیت گناهان، کسی است که کلام او در معصیت خدا بیشتر باشد» مردی بود از انصار که به مجلس آنان که ذکر معاصی را می کردند می گذشت و می گفت: «وضو بگیرید که بعضی از چیزهائی را که شما می گویید از حدث بدتر است» و خوض در باطل، نقل کردن گناهانی است که گذشته است، به محض خواهش نفس، بی آنکه ضرورتی باعث نقل آن باشد پس این، غیر از غیبت و سخن چینی، و سوای فحش و دشنام و امثال اینها است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تکلم به سخنان بیهوده
صفت نهم: تکلم به «مالا یعنی» و فضول یعنی سخنان بی فایده گفتن، و تکلم کردن به چیزی که نه در کار دنیا آید و نه در کار آخرت و اگر چه این حرام نباشد ولی بسیار مذمو است، زیرا که باعث تضییع اوقات می شود و آدمی را از ذکر خدا و فکر در صنایع او باز می دارد و بسا باشد که از یک «لا اله الا الله» یا «سبحان الله» گفتن قصری از برای آدمی بنا می کنند یا از فکری، دری از درهای الهیه بر خانه دل گشوده می شود پس چه زیانکاری از این بالاتر که آدمی تواند گنجی را تحصیل کند، آن را گذاشته و عوض آن کلوخی بردارد، که از آن هیچ منتفع نتوان شد.
پس هر که ذکر خدا و فکر در عجایب قدرت او را ترک کند و مشغول نقل بی فایده شود، گو گناه نکرده باشد و لیکن سود بسیاری از دست او دررفته است.
آری: سرمایه بنده، اوقات اوست و چون آن را به مصرف بی فایده برساند، و از آن، چیزی به جهت روز درماندگی ذخیره نکند، سرمایه خود را ضایع کرده است.
کاشکی قیمت انفاس بدانستندی
تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند
علاوه بر این، غالب آن است که چون در سخنان بی فایده گشوده شد، کلام می کشد به حکایت معاصی و دروغ و غیبت و امثال اینها و از این جهت مذمت بسیار در خصوص آن وارد شده است.
مروی است که «در جنگ احد، پسری از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شهید شد که از گرسنگی سنگ بر شکم خود بسته بود مادر او بر بالین وی نشسته و خاک از رخسار او پاک می کرد و می گفت: گوارا باد بر تو بهشت ای فرزند من پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چه می دانی که بهشت بر او گوارا خواهد بود، شاید که سخنان بی فایده می گفته» بعضی از صحابه می گفت که «گاه است مردی با من سخن می گوید که رغبت من به جواب او بیشتر است از رغبت تشنه به آب سرد، و لیکن آن را ترک می کنم از خوف اینکه مبادا سخنان فضول بگویم» و مخفی نماند که هرزه گوئی و سخنان بی فایده، اقسام بی نهایت دارد و ضابطه آن، این است که تکلم کنی به سخنی که اگر آن را نگوئی و سکوت کنی گناهی بر تو نباشد و ضرر دنیوی هم به تو نرسد و امر تو معطل و معوق نماند هر چه از این قبیل باشد لغو و مالایعنی است مثل اینکه نقل کنی با همنشیان خود احوال سفرهای خود را و آنچه در سفر دیده ای از کوهها و آب ها و رودخانه ها و واقعه هائی که به تو رو داده، و چیزهائی که به نظر تو رسیده، و میوه های ولایات و هواهای آنها و احوال مردمان آنجا و امثال اینها و همه اینها اموری هستند که ترک آنها نه ضرر دینی دارد و نه دنیوی و اصلا فایده ای از برای هیچ کس در ذکر آنها نیست.
پس اگر نهایت سعی خود را هم بکنی که کم و زیادی در نقل نکنی، و خودستائی و تفاخری منظور تو نباشد، و متضمن غیبت کسی، یا مذمت مخلوقی را مخلوقات خدا نباشد وقت خود را ضایع و تلف کرده خواهی بود بلکه دل خود را افسرده و تاریک نموده خواهی بود، زیرا که تکلم به «مالا یعنی»، موجب کدورت دل آدمی می شود.
پس هان ای برادر! وقت تهیه سفر عقبی از تنگ تر، و کاروان عمر را از آن شتاب بیشتر است که ما مسافران را فرصت بار بستن باشد، چه جای فارغ نشستن و به کار بی فایده پرداختن آدمی بیچاره را چون سفر آخرت، راه هولناکی در پیش، و مانند اجل، راننده ای در عقب، و مثل تکلیف باری بر دوش، و چون شیطان راهزنی در کمین، دیگر به چه دست و دل فارغ می نشیند و از گذشته و آینده خود سخن می گوید؟ و به کدام دلخوشی با هم نشینان صحبت می دارد؟
و بدان که همچنان که سخنان بی فایده گفتن بد، و موجب خسران ابد است، همچنین سوال کردن از چیزی که از برای تو بی فایده است مذموم، بلکه مذمت آن بیشتر، و مفسده آن شدیدتر است، زیرا که وقت خود را به سوال ضایع کرده، و رفیق خود را نیز ملجأ نموده که به جواب تو وقت خود را ضایع سازد و این در وقتی است که آن چیزی که سوال از آن کرده، هیچ آفاتی نداشته باشد ولی اگر در جواب آن، آفتی باشد، همچنان که در بیشتر سئوالهای بی فایده، آثم و گناهکار نیز خواهد بود مثل اینکه از کسی می پرسی که آیا روزه ای یا نه؟ اگر بگوید: بلی، گاه باشد که به ریا افتد و اگر ریا نکند لااقل ثواب عمل او کم می شود، زیرا که ثواب عبادت پنهانی بسیار از آشکار بیشتر است و اگر بگوید نه دروغ گفته خواهد بود و اگر سکوت کند به تو اهانت رسیده خواهد بود.
و از این قبیل است سوال از چیزهائی که آدمی از اظهار آن خجالت می کشد و شرم می کند یا از چیزهائی که گاه است از اظهار آن مانعی باشد، مثل اینکه کسی با دیگری آهسته سخنی گوید می پرسی که چه می گفت؟ و در چه سخنی بودید؟ و مثل اینکه کسی را ببینی که می آید، یا می رود و بگوئی از کجا می آئی و به کجا می روی؟ گاه باشد که نخواهد اظهار کند و از این قبیل است پرسیدن از کسی که چرا تو ضعف داری؟ یا لاغر شده ای؟ چه مرضی داری؟ و بدتر از همه آنکه در نزد مریضی، شدت مرض او را بیان کند، و بد حالی او را اظهار نماید، که همه اینها علاوه بر اینکه لغو و سخن بی فایده است باعث ایذاء و گناه می شود و سخن بی فایده تنها نیست، زیرا که سخن بی فایده تنها آن است که در آن ایذائی یا شکستن خاطر یا شرم از جوابی نباشد.
همچنان که مروی است که «لقمان به نزد داود علیه السلام آمد در وقتی که او زره می ساخت و پیش از آن، لقمان زره را ندیده بود، تعجب کرد که فایده آن چه چیز است، خواست بپرسد، دانائی و حکمت، او را مانع شد و خودداری نمود چون داود علیه السلام فارغ شد، برخواست و زره را پوشید و گفت: زره خوب چیزی است از برای وقت حرب لقمان گفت: خاموشی، خوب چیزی است و کم است کسی که آن را بجا آورد» و مخفی نماند که سبب امثال این سخنان بی فایده، یا حرص بر شناختن چیزهای بی فایده است یا خوش مشربی کردن، تا مردم به صحبت او میل کنند یا گذرانیدن وقت و به سر رسانیدن روز و شب و همه اینها از پستی قوه شهویه، و زبونی آن، و متابعت هواهای نفسانی است و علاج آن، بعد از متذکر شدن مذمت آن، و مدح ضد آن، که خاموشی است، و یادآوردن اینکه مرگ در پیش روی آدمی است و هر کلمه ای که از دهن آدمی بیرون آید محاسبه آن خواهد شد و اینکه سرمایه کسب سعادات، وقت و انفاس است و اینکه زبان، دامی است که به آن می توان حورالعین را به دام آورد، آن است که از مردم، مهما امکن گوشه گیری اختیار کند و خود را بر سکوت و خاموشی، حتی از چیزهائی که فایده کمی دارد بدارد، تا زبان او عادت کند به ترک سخنان بی فایده و هر سخنی که می خواهد بگوید ابتدا در آن فکر کند و ببیند اگر فایده دینی یا دنیائی دارد بگوید و الا خاموش باشد و بعضی در دهان خود سنگی می گذارده که متذکر باشد و سخن بی فایده و فضول نگوید.
پس هر که ذکر خدا و فکر در عجایب قدرت او را ترک کند و مشغول نقل بی فایده شود، گو گناه نکرده باشد و لیکن سود بسیاری از دست او دررفته است.
آری: سرمایه بنده، اوقات اوست و چون آن را به مصرف بی فایده برساند، و از آن، چیزی به جهت روز درماندگی ذخیره نکند، سرمایه خود را ضایع کرده است.
کاشکی قیمت انفاس بدانستندی
تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند
علاوه بر این، غالب آن است که چون در سخنان بی فایده گشوده شد، کلام می کشد به حکایت معاصی و دروغ و غیبت و امثال اینها و از این جهت مذمت بسیار در خصوص آن وارد شده است.
مروی است که «در جنگ احد، پسری از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شهید شد که از گرسنگی سنگ بر شکم خود بسته بود مادر او بر بالین وی نشسته و خاک از رخسار او پاک می کرد و می گفت: گوارا باد بر تو بهشت ای فرزند من پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چه می دانی که بهشت بر او گوارا خواهد بود، شاید که سخنان بی فایده می گفته» بعضی از صحابه می گفت که «گاه است مردی با من سخن می گوید که رغبت من به جواب او بیشتر است از رغبت تشنه به آب سرد، و لیکن آن را ترک می کنم از خوف اینکه مبادا سخنان فضول بگویم» و مخفی نماند که هرزه گوئی و سخنان بی فایده، اقسام بی نهایت دارد و ضابطه آن، این است که تکلم کنی به سخنی که اگر آن را نگوئی و سکوت کنی گناهی بر تو نباشد و ضرر دنیوی هم به تو نرسد و امر تو معطل و معوق نماند هر چه از این قبیل باشد لغو و مالایعنی است مثل اینکه نقل کنی با همنشیان خود احوال سفرهای خود را و آنچه در سفر دیده ای از کوهها و آب ها و رودخانه ها و واقعه هائی که به تو رو داده، و چیزهائی که به نظر تو رسیده، و میوه های ولایات و هواهای آنها و احوال مردمان آنجا و امثال اینها و همه اینها اموری هستند که ترک آنها نه ضرر دینی دارد و نه دنیوی و اصلا فایده ای از برای هیچ کس در ذکر آنها نیست.
پس اگر نهایت سعی خود را هم بکنی که کم و زیادی در نقل نکنی، و خودستائی و تفاخری منظور تو نباشد، و متضمن غیبت کسی، یا مذمت مخلوقی را مخلوقات خدا نباشد وقت خود را ضایع و تلف کرده خواهی بود بلکه دل خود را افسرده و تاریک نموده خواهی بود، زیرا که تکلم به «مالا یعنی»، موجب کدورت دل آدمی می شود.
پس هان ای برادر! وقت تهیه سفر عقبی از تنگ تر، و کاروان عمر را از آن شتاب بیشتر است که ما مسافران را فرصت بار بستن باشد، چه جای فارغ نشستن و به کار بی فایده پرداختن آدمی بیچاره را چون سفر آخرت، راه هولناکی در پیش، و مانند اجل، راننده ای در عقب، و مثل تکلیف باری بر دوش، و چون شیطان راهزنی در کمین، دیگر به چه دست و دل فارغ می نشیند و از گذشته و آینده خود سخن می گوید؟ و به کدام دلخوشی با هم نشینان صحبت می دارد؟
و بدان که همچنان که سخنان بی فایده گفتن بد، و موجب خسران ابد است، همچنین سوال کردن از چیزی که از برای تو بی فایده است مذموم، بلکه مذمت آن بیشتر، و مفسده آن شدیدتر است، زیرا که وقت خود را به سوال ضایع کرده، و رفیق خود را نیز ملجأ نموده که به جواب تو وقت خود را ضایع سازد و این در وقتی است که آن چیزی که سوال از آن کرده، هیچ آفاتی نداشته باشد ولی اگر در جواب آن، آفتی باشد، همچنان که در بیشتر سئوالهای بی فایده، آثم و گناهکار نیز خواهد بود مثل اینکه از کسی می پرسی که آیا روزه ای یا نه؟ اگر بگوید: بلی، گاه باشد که به ریا افتد و اگر ریا نکند لااقل ثواب عمل او کم می شود، زیرا که ثواب عبادت پنهانی بسیار از آشکار بیشتر است و اگر بگوید نه دروغ گفته خواهد بود و اگر سکوت کند به تو اهانت رسیده خواهد بود.
و از این قبیل است سوال از چیزهائی که آدمی از اظهار آن خجالت می کشد و شرم می کند یا از چیزهائی که گاه است از اظهار آن مانعی باشد، مثل اینکه کسی با دیگری آهسته سخنی گوید می پرسی که چه می گفت؟ و در چه سخنی بودید؟ و مثل اینکه کسی را ببینی که می آید، یا می رود و بگوئی از کجا می آئی و به کجا می روی؟ گاه باشد که نخواهد اظهار کند و از این قبیل است پرسیدن از کسی که چرا تو ضعف داری؟ یا لاغر شده ای؟ چه مرضی داری؟ و بدتر از همه آنکه در نزد مریضی، شدت مرض او را بیان کند، و بد حالی او را اظهار نماید، که همه اینها علاوه بر اینکه لغو و سخن بی فایده است باعث ایذاء و گناه می شود و سخن بی فایده تنها نیست، زیرا که سخن بی فایده تنها آن است که در آن ایذائی یا شکستن خاطر یا شرم از جوابی نباشد.
همچنان که مروی است که «لقمان به نزد داود علیه السلام آمد در وقتی که او زره می ساخت و پیش از آن، لقمان زره را ندیده بود، تعجب کرد که فایده آن چه چیز است، خواست بپرسد، دانائی و حکمت، او را مانع شد و خودداری نمود چون داود علیه السلام فارغ شد، برخواست و زره را پوشید و گفت: زره خوب چیزی است از برای وقت حرب لقمان گفت: خاموشی، خوب چیزی است و کم است کسی که آن را بجا آورد» و مخفی نماند که سبب امثال این سخنان بی فایده، یا حرص بر شناختن چیزهای بی فایده است یا خوش مشربی کردن، تا مردم به صحبت او میل کنند یا گذرانیدن وقت و به سر رسانیدن روز و شب و همه اینها از پستی قوه شهویه، و زبونی آن، و متابعت هواهای نفسانی است و علاج آن، بعد از متذکر شدن مذمت آن، و مدح ضد آن، که خاموشی است، و یادآوردن اینکه مرگ در پیش روی آدمی است و هر کلمه ای که از دهن آدمی بیرون آید محاسبه آن خواهد شد و اینکه سرمایه کسب سعادات، وقت و انفاس است و اینکه زبان، دامی است که به آن می توان حورالعین را به دام آورد، آن است که از مردم، مهما امکن گوشه گیری اختیار کند و خود را بر سکوت و خاموشی، حتی از چیزهائی که فایده کمی دارد بدارد، تا زبان او عادت کند به ترک سخنان بی فایده و هر سخنی که می خواهد بگوید ابتدا در آن فکر کند و ببیند اگر فایده دینی یا دنیائی دارد بگوید و الا خاموش باشد و بعضی در دهان خود سنگی می گذارده که متذکر باشد و سخن بی فایده و فضول نگوید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فوائد خاموشی و ترک سخنان بیهوده
ضد تکلم به مالا یعنی، و فضول کلام، خاموشی است، یا تکلم کردن به سخنانی که به آنها احتیاج است، و فایده ای بر آنها مترتب می شود و فواید خاموشی، و فضیلت آن، بعد از این در محل خود مذکور خواهد شد.
و اخبار بسیار در خصوص مدح ترک سخنان بی فایده و فضول، وارد شده است.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «علامت نیکوئی اسلام مرد، آن است که چیز بی فایده را ترک کند» و نیز از آن حضرت منقول است که «خوشا بحال کسی که زیادتی زبانش را نگاه دارد و زیادتی مالش را به مصرف برساند» و ببین که مردم کار را چگونه بر عکس کرده اند زیادتی مال را نگاه می دارند، و زبان را رها می کنند.
روزی آن حضرت فرمود: «اول کسی که از این در داخل می شود مردی است از اهل بهشت چون آن مرد داخل شد از او پرسیدند که ما را خبر ده به بهترین عملهای خود، که امید به آن داری گفت: من مردی هستم کم عمل، و محکم ترین چیزی که به آن امیدوار به خدا هستم سلامتی نفس، و ترک چیزهای بی فایده است» به أبی ذر قدس سره فرمود که «می خواهی تو را یاد دهم عملی که بر بدن سبک باشد، و در ترازوی اعمال، سنگین؟ عرض کرد: بلی یا رسول الله فرمود: خاموشی و حسن خلق و ترک امر بی فایده» شخصی از لقمان پرسید که «دانائی و حکمت تو چه چیز است؟ گفت: سوال نمی کنم از چیزی که کفایت کرده شده ام از آن و بر خود نمی بندم چیز بی فایده را» و آنچه در فضیلت ترک فضول کلام و سخن بی فایده وارد شده است در اخبار ائمه اطهار و حکماء اکابر اهل دین، از حد تحریر و تقریر متجاوز است و همین قدر که مذکور شد از برای اهل بصیرت کافی است، ان شاء الله.
و اخبار بسیار در خصوص مدح ترک سخنان بی فایده و فضول، وارد شده است.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «علامت نیکوئی اسلام مرد، آن است که چیز بی فایده را ترک کند» و نیز از آن حضرت منقول است که «خوشا بحال کسی که زیادتی زبانش را نگاه دارد و زیادتی مالش را به مصرف برساند» و ببین که مردم کار را چگونه بر عکس کرده اند زیادتی مال را نگاه می دارند، و زبان را رها می کنند.
روزی آن حضرت فرمود: «اول کسی که از این در داخل می شود مردی است از اهل بهشت چون آن مرد داخل شد از او پرسیدند که ما را خبر ده به بهترین عملهای خود، که امید به آن داری گفت: من مردی هستم کم عمل، و محکم ترین چیزی که به آن امیدوار به خدا هستم سلامتی نفس، و ترک چیزهای بی فایده است» به أبی ذر قدس سره فرمود که «می خواهی تو را یاد دهم عملی که بر بدن سبک باشد، و در ترازوی اعمال، سنگین؟ عرض کرد: بلی یا رسول الله فرمود: خاموشی و حسن خلق و ترک امر بی فایده» شخصی از لقمان پرسید که «دانائی و حکمت تو چه چیز است؟ گفت: سوال نمی کنم از چیزی که کفایت کرده شده ام از آن و بر خود نمی بندم چیز بی فایده را» و آنچه در فضیلت ترک فضول کلام و سخن بی فایده وارد شده است در اخبار ائمه اطهار و حکماء اکابر اهل دین، از حد تحریر و تقریر متجاوز است و همین قدر که مذکور شد از برای اهل بصیرت کافی است، ان شاء الله.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مقام پنجم
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت حسد و مفاسد آن
صفت اول: حسد است و آن عبارت است از: تمنای زوال نعمتی از برادر مسلم خود، از نعمتهائی که صلاح او باشد.
و اگر تمنای زوال نعمت از او نکند، بلکه مثل آن را از برای خود خواهد، آن را غلبه و منافسه خوانند و اگر زوال چیزی را از کسی خواهد، که صلاح او نباشد آن را غیرت گویند.
و ضد حسد، نصیحت است و آن عبارت است از خواستن نعمتی که صلاح برادر مسلم باشد، از برای او و چون هر کسی نمی تواند بفهمد که این نعمت صلاح است یا فساد، و بسا چیزهائی که در نظر ظاهر، کسی آن را صلاح پندارد و در حقیقت وبال و فساد بر صاحب خود باشد، پس شرط نصیحت و دوستی آن را صلاح پندارد و در حقیقت وبال و فساد بر صاحب خود باشد.
پس شرط نصیحت و دوستی آن است که در اموری که صلاح و فساد آن مشتبه است، خواستن و نخواستن آن از برای برادر دینی مشروط به صلاح و فساد باشد، یعنی چنان خواهد که اگر فی الواقع صلاح اوست باقی باشد و اگر باعث فساد است، زایل شود.
و معیار در نصیحت، آن است که آنچه را از برای خود خواهی از برای برادر خود نیز خواهی و آنچه را که از برای خود مکروه داشته باشی، از برای او نیز مکروه داشته باشی.
و معیار در حسد، آن است که آنچه را از برای خود نخواهی از برای او خواهی و آنچه را از برای خود خواهی، از برای او نخواهی.
و مخفی نماند که حسد، اشد امراض نفسانیه، و دشوارترین همه، و بدترین رذایل، و خبیث ترین آنهاست.
عقبه ای زین صعب تر در راه نیست
ای خنک آن کس حسد همراه نیست
صاحب خود را به عذاب دنیا گرفتار، و به عقاب عقبی مبتلا می سازد، زیرا که حسود در دنیا لحظه ای از حزن و الم و غصه و غم خالی نیست چون که او هر نعمتی که از کسی دید متألم می شود و چون نعمت خدا نسبت به بندگان خود بی نهایت است، و هرگز منقطع نمی شود، پس حسود بیچاره، پیوسته محزون و غمناک است و اصلا به محسود ضرری نمی رسد، بلکه ثواب و حسنات او زیاد می شود و درجات او بلند می گردد و به جهت غیبتی که حسود از او می کند و سخنی که نباید، در حق او می گوید، وزر و وبال محسود را بر دوش خود می گیرد و اعمال صالحه خود را به دیوان اعمال او نقل می نماید و با وجود همه اینها چنانچه حسود به دقت تأمل کند، می فهمد که او در مقام عناد و ضدیت با رب الارباب است، زیرا که هر که را نعمتی و کمالی است از رشحات فیض واجب الوجود، و مقتضای حکمت شامله، و مصلحت کامله او است پس مشیت و اراده او چنین اقتضا فرموده است که آن نعمت از برای آن بنده حاصل باشد ولی این حسود مسکین، زوال آن را می خواهد و این نیست مگر نقیض مقدرات الهی را خواستن و اراده خلاف مراد خدا را کردن، بلکه حسود طالب نقص است بر خداوند یا خدا را العیاذ بالله جاهل می داند، زیرا که اگر آن محسود را قابل و لایق آن نعمت می داند و با وجود این، زوال آن را از خدا می طلبد، این نقص بر خداست، که کسی را سزاوار نعمتی باشد منع نماید و اگر او را لایق نمی داند، پس خود را داناتر از خدا می داند به مصالح و مفاسد و این هر دو کفر است.
و چون شکی نیست که آنچه خدا می کند محض خیر و مصلحت، و خالی از جمیع شرور و مفاسد است پس حاسد فی الحقیقه دشمن خیر، و طالب شر و فساد است پس او شریر و مفسد است و از اینها معلوم می شود سر آنچه مذکور شد، که حسد، بدترین رذایل، و حاسد، شریرترین مردمان است و چه خباثت از این بالاتر که کسی متألم باشد از راحت بنده ای از بندگان خدا، که هیچ ضرری به او نداشته باشد و از این جهت آیات و اخبار بی نهایت در مذمت این صفت وارد شده است چنان که خدای تعالی در مذمت قومی می فرماید: «أم یحسدون الناس علی ما آتیهم الله من فضله» یعنی «آیا حسد می کنند مردمان را بر آنچه خدای از فضل خود بر ایشان عطا فرموده؟» از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «حسد، می خورد اعمال حسنه را، همچنان که آتش هیزم را می خورد» و از آن حضرت منقول است که «پروردگار عالم به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرمود که حسد مبر به مردم بر آنچه از فضل من به ایشان رسیده است و چشمهای خود را بر آن مینداز و دل خود را همراه او مکن به درستی که کسی که حسد دارد خشمناک بر نعمتهای من است و برابری می کند. قسمتهائی را که من میان بندگان خود تقسیم کرده ام و هر که چنین باشد من از او نیستم و او از من نیست» و نیز از آن بزرگوار منقول است که «ترسناک ترین چیزی که از آن بر امت خود می ترسم این است که مال ایشان زیاد شود، پس بر یکدیگر حسد بورزند و یکدیگر را به قتل رسانند» و نیز فرمود: «به درستی که از برای نعمتهای خدا، دشمنانی هست عرض شد: کیانند؟ فرمود: کسانی که حسد می برند مردم را بر آنچه از فضل خدا به ایشان رسیده» و در بعضی از احادیث قدسیه وارد شده است که «خدا فرمود که حاسد، دشمن نعمت من، و خشمناک از برای قضای من است و راضی به قسمتی که در میان بندگانم کرده ام نیست» و از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که «آفت دین، حسد و عجب و فخر است» و نیز از آن جناب مروی است که «حاسد ضرر به نفس خود می رساند پیش از آنکه ضرری به محسود برسد»، مانند ابلیس، که به واسطه حسد، از برای خود لعنت را حاصل کرد و از برای آدمی برگزیدگی و هدایت و بلندی و ارتفاع به محل حقایق عهد و اطفا را پس محسود باش و حاسد مباش به درستی که ترازوی حاسد، همیشه سبک است، به واسطه ترازوی محسود یعنی اعمال حسنه حاسد به ترازوی اعمال محسود گذارده می شود و روزی هر کسی قسمت شده است پس چه نفعی می رساند حسد به حاسد؟ و چه ضرر می رساند به محسود؟ و اصل حسد، از کوری دل، و انکار فضل خداست و این، دو بال اند از برای کفر و فرزند آدم به واسطه حسد در حسرت ابدی افتاد و به هلاکتی رسید که هرگز نجاتی از برای او نیست» و از کلام بعضی از حکماست که «حسد، جراحتی است که بهبود از برای آن نیست» و یکی از بزرگان دین گفته است که «حاسد را از مجالس و مجامع عاید نمی شود مگر مذمت و ذلت و از ملائکه به او نمی رسد مگر بغض و لعنت و از خلق نفعی نمی برد مگر غم و محنت و در وقت مردن نمی بیند مگر هول و شدت و در قیامت چیزی به او نمی رسد مگر عذاب و فضیحت».
و بدان که صاحب این صفت، همیشه خوار و بی مقدار است.
و از این جهت است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرموده است که «الحسود لا یسود» یعنی «صاحب حسد، خداوند شرف و بزرگی نمی گردد» و حسود پیوسته به غصه و ألم گرفتار است و از این جهت است که سید انس و جان فرموده: «اقل الناس لذه، الحسود» یعنی «کمترین مردمان از حیث لذت، حسود است» چون که مذاق طبعش همیشه از تلخی حسد متغیر است و بر طبق این کلام است آنچه امیرالمومنین علیه السلام فرموده اند: «الحسود مغموم» یعنی «حسد، آدمی را به غم و اندوه مبتلا می سازد».
خلاصه آنکه صفت حسد، موجب عذاب و نکال اخروی، و مایه اندوه و ملال دنیوی است و آدمی را صفتی از این ناپسندتر، و دل بیچاره را مرضی از این کشنده تر نیست و اخبار و آثار در مذمت آن بی شمار وارد شده است و آنچه مذکور شد از برای قابل هدایت کافی است و این همه در صورتی است که غرض او از زوال نعمت از محسود امر دینی نباشد اما هرگاه غرض، دینداری باشد داخل حسد نیست و بر آن ضرری مترتب نمی باشد، مثل اینکه هرگاه نعمتی یا دولتی یا منصبی و عزتی، به کافری یا فاجر معصیت کاری برسد و او به دست آویزی آن، فتنه برپا، یا اذیت بندگان خدا نماید یا در میان مردم افساد کند یا مرتکب معصیتی گردد و به این سبب کسی طالب زوال نعمت از او باشد و عزت او را مکروه داشته باشد، ضرر ندارد، و داخل حسد نیست و بر آن معصیتی مترتب نمی گردد.
و مخفی نماند که حسد آن است که کسی طالب زوال نعمتی از برادر دینی خود باشد و اگر زوال آن را نخواهد و لیکن مثل آن را از برای خود خواهد این منافسه و غبطه است و بر آن مذمتی نیست، بلکه آن در امور پسندیده است.
و این است مراد، از آنچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «حسد نیکو نیست مگر بر دو کس: یکی مردی که خدا او را مالی داده باشد و همه آن را در راه خدا صرف کند و دیگری مردی که خدا علمی به او کرامت فرموده باشد و او به آن عمل کند و مردم را تعلیم کند» و سبب غبطه بردن بر شخصی، محبت آن بر نعمتی است که از برای او حاصل است.
پس اگر آن نعمت، امر دینی باشد، سبب آن غبطه، محبت خدا و محبت طاعت اوست و این امری است مستحسن و مرغوب و اگر امر دنیوی باشد که مباح باشد، سبب آن، محبت تنعم و التذاذ در دنیاست و این اگر چه حرام نباشد و لیکن شکی نیست که باعث پستی مرتبه، و بازماندن از مقامات بلند، و منازل ارجمند است.
و از برای غبطه دو مرتبه است: یکی آنکه منظور آدمی رسیدن خود به نعمتی باشد که از برای دیگری هم حاصل است به جهت تمشیت امر دین یا دنیای خود، و هیچ چیز دیگر در نظر او نباشد و این هیچ گونه ناخوشی ندارد.
دوم آنکه علاوه بر تمشیت امر خود، بر خود نپسندد که کمتر از آن شخص دیگر باشد و خود را راضی به نقصان از او نکند و این مرتبه موضع خطر و لغزش است، زیرا که بسا باشد رسیدن به آن نعمت، میسر نشود پس نفس، میل به زوال نعمت از آن شخص می کند تا بالاتر از او نباشد و کم کسی است که خود را پست تر از دیگری بتواند دید و خود نتواند به مرتبه او رسید و پستی مرتبه او را میل نداشته باشد و این خود صفت حسد است که اخبث صفات، و ارذل ملکات است.
و اگر تمنای زوال نعمت از او نکند، بلکه مثل آن را از برای خود خواهد، آن را غلبه و منافسه خوانند و اگر زوال چیزی را از کسی خواهد، که صلاح او نباشد آن را غیرت گویند.
و ضد حسد، نصیحت است و آن عبارت است از خواستن نعمتی که صلاح برادر مسلم باشد، از برای او و چون هر کسی نمی تواند بفهمد که این نعمت صلاح است یا فساد، و بسا چیزهائی که در نظر ظاهر، کسی آن را صلاح پندارد و در حقیقت وبال و فساد بر صاحب خود باشد، پس شرط نصیحت و دوستی آن را صلاح پندارد و در حقیقت وبال و فساد بر صاحب خود باشد.
پس شرط نصیحت و دوستی آن است که در اموری که صلاح و فساد آن مشتبه است، خواستن و نخواستن آن از برای برادر دینی مشروط به صلاح و فساد باشد، یعنی چنان خواهد که اگر فی الواقع صلاح اوست باقی باشد و اگر باعث فساد است، زایل شود.
و معیار در نصیحت، آن است که آنچه را از برای خود خواهی از برای برادر خود نیز خواهی و آنچه را که از برای خود مکروه داشته باشی، از برای او نیز مکروه داشته باشی.
و معیار در حسد، آن است که آنچه را از برای خود نخواهی از برای او خواهی و آنچه را از برای خود خواهی، از برای او نخواهی.
و مخفی نماند که حسد، اشد امراض نفسانیه، و دشوارترین همه، و بدترین رذایل، و خبیث ترین آنهاست.
عقبه ای زین صعب تر در راه نیست
ای خنک آن کس حسد همراه نیست
صاحب خود را به عذاب دنیا گرفتار، و به عقاب عقبی مبتلا می سازد، زیرا که حسود در دنیا لحظه ای از حزن و الم و غصه و غم خالی نیست چون که او هر نعمتی که از کسی دید متألم می شود و چون نعمت خدا نسبت به بندگان خود بی نهایت است، و هرگز منقطع نمی شود، پس حسود بیچاره، پیوسته محزون و غمناک است و اصلا به محسود ضرری نمی رسد، بلکه ثواب و حسنات او زیاد می شود و درجات او بلند می گردد و به جهت غیبتی که حسود از او می کند و سخنی که نباید، در حق او می گوید، وزر و وبال محسود را بر دوش خود می گیرد و اعمال صالحه خود را به دیوان اعمال او نقل می نماید و با وجود همه اینها چنانچه حسود به دقت تأمل کند، می فهمد که او در مقام عناد و ضدیت با رب الارباب است، زیرا که هر که را نعمتی و کمالی است از رشحات فیض واجب الوجود، و مقتضای حکمت شامله، و مصلحت کامله او است پس مشیت و اراده او چنین اقتضا فرموده است که آن نعمت از برای آن بنده حاصل باشد ولی این حسود مسکین، زوال آن را می خواهد و این نیست مگر نقیض مقدرات الهی را خواستن و اراده خلاف مراد خدا را کردن، بلکه حسود طالب نقص است بر خداوند یا خدا را العیاذ بالله جاهل می داند، زیرا که اگر آن محسود را قابل و لایق آن نعمت می داند و با وجود این، زوال آن را از خدا می طلبد، این نقص بر خداست، که کسی را سزاوار نعمتی باشد منع نماید و اگر او را لایق نمی داند، پس خود را داناتر از خدا می داند به مصالح و مفاسد و این هر دو کفر است.
و چون شکی نیست که آنچه خدا می کند محض خیر و مصلحت، و خالی از جمیع شرور و مفاسد است پس حاسد فی الحقیقه دشمن خیر، و طالب شر و فساد است پس او شریر و مفسد است و از اینها معلوم می شود سر آنچه مذکور شد، که حسد، بدترین رذایل، و حاسد، شریرترین مردمان است و چه خباثت از این بالاتر که کسی متألم باشد از راحت بنده ای از بندگان خدا، که هیچ ضرری به او نداشته باشد و از این جهت آیات و اخبار بی نهایت در مذمت این صفت وارد شده است چنان که خدای تعالی در مذمت قومی می فرماید: «أم یحسدون الناس علی ما آتیهم الله من فضله» یعنی «آیا حسد می کنند مردمان را بر آنچه خدای از فضل خود بر ایشان عطا فرموده؟» از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «حسد، می خورد اعمال حسنه را، همچنان که آتش هیزم را می خورد» و از آن حضرت منقول است که «پروردگار عالم به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرمود که حسد مبر به مردم بر آنچه از فضل من به ایشان رسیده است و چشمهای خود را بر آن مینداز و دل خود را همراه او مکن به درستی که کسی که حسد دارد خشمناک بر نعمتهای من است و برابری می کند. قسمتهائی را که من میان بندگان خود تقسیم کرده ام و هر که چنین باشد من از او نیستم و او از من نیست» و نیز از آن بزرگوار منقول است که «ترسناک ترین چیزی که از آن بر امت خود می ترسم این است که مال ایشان زیاد شود، پس بر یکدیگر حسد بورزند و یکدیگر را به قتل رسانند» و نیز فرمود: «به درستی که از برای نعمتهای خدا، دشمنانی هست عرض شد: کیانند؟ فرمود: کسانی که حسد می برند مردم را بر آنچه از فضل خدا به ایشان رسیده» و در بعضی از احادیث قدسیه وارد شده است که «خدا فرمود که حاسد، دشمن نعمت من، و خشمناک از برای قضای من است و راضی به قسمتی که در میان بندگانم کرده ام نیست» و از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که «آفت دین، حسد و عجب و فخر است» و نیز از آن جناب مروی است که «حاسد ضرر به نفس خود می رساند پیش از آنکه ضرری به محسود برسد»، مانند ابلیس، که به واسطه حسد، از برای خود لعنت را حاصل کرد و از برای آدمی برگزیدگی و هدایت و بلندی و ارتفاع به محل حقایق عهد و اطفا را پس محسود باش و حاسد مباش به درستی که ترازوی حاسد، همیشه سبک است، به واسطه ترازوی محسود یعنی اعمال حسنه حاسد به ترازوی اعمال محسود گذارده می شود و روزی هر کسی قسمت شده است پس چه نفعی می رساند حسد به حاسد؟ و چه ضرر می رساند به محسود؟ و اصل حسد، از کوری دل، و انکار فضل خداست و این، دو بال اند از برای کفر و فرزند آدم به واسطه حسد در حسرت ابدی افتاد و به هلاکتی رسید که هرگز نجاتی از برای او نیست» و از کلام بعضی از حکماست که «حسد، جراحتی است که بهبود از برای آن نیست» و یکی از بزرگان دین گفته است که «حاسد را از مجالس و مجامع عاید نمی شود مگر مذمت و ذلت و از ملائکه به او نمی رسد مگر بغض و لعنت و از خلق نفعی نمی برد مگر غم و محنت و در وقت مردن نمی بیند مگر هول و شدت و در قیامت چیزی به او نمی رسد مگر عذاب و فضیحت».
و بدان که صاحب این صفت، همیشه خوار و بی مقدار است.
و از این جهت است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرموده است که «الحسود لا یسود» یعنی «صاحب حسد، خداوند شرف و بزرگی نمی گردد» و حسود پیوسته به غصه و ألم گرفتار است و از این جهت است که سید انس و جان فرموده: «اقل الناس لذه، الحسود» یعنی «کمترین مردمان از حیث لذت، حسود است» چون که مذاق طبعش همیشه از تلخی حسد متغیر است و بر طبق این کلام است آنچه امیرالمومنین علیه السلام فرموده اند: «الحسود مغموم» یعنی «حسد، آدمی را به غم و اندوه مبتلا می سازد».
خلاصه آنکه صفت حسد، موجب عذاب و نکال اخروی، و مایه اندوه و ملال دنیوی است و آدمی را صفتی از این ناپسندتر، و دل بیچاره را مرضی از این کشنده تر نیست و اخبار و آثار در مذمت آن بی شمار وارد شده است و آنچه مذکور شد از برای قابل هدایت کافی است و این همه در صورتی است که غرض او از زوال نعمت از محسود امر دینی نباشد اما هرگاه غرض، دینداری باشد داخل حسد نیست و بر آن ضرری مترتب نمی باشد، مثل اینکه هرگاه نعمتی یا دولتی یا منصبی و عزتی، به کافری یا فاجر معصیت کاری برسد و او به دست آویزی آن، فتنه برپا، یا اذیت بندگان خدا نماید یا در میان مردم افساد کند یا مرتکب معصیتی گردد و به این سبب کسی طالب زوال نعمت از او باشد و عزت او را مکروه داشته باشد، ضرر ندارد، و داخل حسد نیست و بر آن معصیتی مترتب نمی گردد.
و مخفی نماند که حسد آن است که کسی طالب زوال نعمتی از برادر دینی خود باشد و اگر زوال آن را نخواهد و لیکن مثل آن را از برای خود خواهد این منافسه و غبطه است و بر آن مذمتی نیست، بلکه آن در امور پسندیده است.
و این است مراد، از آنچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «حسد نیکو نیست مگر بر دو کس: یکی مردی که خدا او را مالی داده باشد و همه آن را در راه خدا صرف کند و دیگری مردی که خدا علمی به او کرامت فرموده باشد و او به آن عمل کند و مردم را تعلیم کند» و سبب غبطه بردن بر شخصی، محبت آن بر نعمتی است که از برای او حاصل است.
پس اگر آن نعمت، امر دینی باشد، سبب آن غبطه، محبت خدا و محبت طاعت اوست و این امری است مستحسن و مرغوب و اگر امر دنیوی باشد که مباح باشد، سبب آن، محبت تنعم و التذاذ در دنیاست و این اگر چه حرام نباشد و لیکن شکی نیست که باعث پستی مرتبه، و بازماندن از مقامات بلند، و منازل ارجمند است.
و از برای غبطه دو مرتبه است: یکی آنکه منظور آدمی رسیدن خود به نعمتی باشد که از برای دیگری هم حاصل است به جهت تمشیت امر دین یا دنیای خود، و هیچ چیز دیگر در نظر او نباشد و این هیچ گونه ناخوشی ندارد.
دوم آنکه علاوه بر تمشیت امر خود، بر خود نپسندد که کمتر از آن شخص دیگر باشد و خود را راضی به نقصان از او نکند و این مرتبه موضع خطر و لغزش است، زیرا که بسا باشد رسیدن به آن نعمت، میسر نشود پس نفس، میل به زوال نعمت از آن شخص می کند تا بالاتر از او نباشد و کم کسی است که خود را پست تر از دیگری بتواند دید و خود نتواند به مرتبه او رسید و پستی مرتبه او را میل نداشته باشد و این خود صفت حسد است که اخبث صفات، و ارذل ملکات است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - مراتب حسد
بدان که از برای حسد چهار مرتبه است:
اول اینکه میل نفس او به برطرف شدن نعمت دیگری باشد، اگرچه از زوال آن، نفعی به حاسد نرسد و این خبیث ترین مراتب حسد است.
دوم اینکه میل نفس او به زوال نعمت از دیگری باشد، به جهت اینکه خود همان نعمت به دست او آید، مثل اینکه خانه معینی، یا زن جمیله ای را شخصی داشته و دیگری همان خانه یا همان زن را طالب باشد، و خواهد از دست او در رود و به تصرف خودش درآید و شکی نیست در خباثت این مرتبه و حرمت آن چنان که خدای تعالی نهی صریح از آن فرموده که «و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض» خلاصه معنی اینکه «آرزو مکنید چیزی را که خدا به سبب آن، بعضی را به بعضی تفضیل داده» .
سوم اینکه میل نفس او به مثل آنچه دیگری دارد بوده باشد نه به خود آن، اما چون از رسیدن به آن عاجز باشد میل داشته باشد که از دست او نیز دررود، تا با یکدیگر برابر باشند و اگر متمکن گردد که آن نعمت را از دست آن شخص بیرون کند و تلف سازد، سعی می کند تا بیرون کند.
چهارم اینکه مثل سیم باشد، و لیکن اگر متمکن شود از تلف کردن نعمت آن شخص، قوت دین و عقل او مانع او شود که سعی کند در ازاله آن نعمت و بر نفس خود خشمناک شود از شاد شدن به زوال نعمت او و صاحب این مرتبه را امید نجات هست، و میل نفسانی او اگر چه خوب نیست و لیکن خدا از او عفو می فرماید.
اول اینکه میل نفس او به برطرف شدن نعمت دیگری باشد، اگرچه از زوال آن، نفعی به حاسد نرسد و این خبیث ترین مراتب حسد است.
دوم اینکه میل نفس او به زوال نعمت از دیگری باشد، به جهت اینکه خود همان نعمت به دست او آید، مثل اینکه خانه معینی، یا زن جمیله ای را شخصی داشته و دیگری همان خانه یا همان زن را طالب باشد، و خواهد از دست او در رود و به تصرف خودش درآید و شکی نیست در خباثت این مرتبه و حرمت آن چنان که خدای تعالی نهی صریح از آن فرموده که «و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض» خلاصه معنی اینکه «آرزو مکنید چیزی را که خدا به سبب آن، بعضی را به بعضی تفضیل داده» .
سوم اینکه میل نفس او به مثل آنچه دیگری دارد بوده باشد نه به خود آن، اما چون از رسیدن به آن عاجز باشد میل داشته باشد که از دست او نیز دررود، تا با یکدیگر برابر باشند و اگر متمکن گردد که آن نعمت را از دست آن شخص بیرون کند و تلف سازد، سعی می کند تا بیرون کند.
چهارم اینکه مثل سیم باشد، و لیکن اگر متمکن شود از تلف کردن نعمت آن شخص، قوت دین و عقل او مانع او شود که سعی کند در ازاله آن نعمت و بر نفس خود خشمناک شود از شاد شدن به زوال نعمت او و صاحب این مرتبه را امید نجات هست، و میل نفسانی او اگر چه خوب نیست و لیکن خدا از او عفو می فرماید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - موجبات حسد
بدان که باعث حسد، یکی از هفت چیز می شود:
اول: خباثت نفس و بخل ذاتی به بندگان خدا، بدون سابقه عداوتی یا منشأ حسدی، بلکه به محض خبث نفس و رذالت طبع، زوال نعمت غیر را خواهد و به گرفتاری بندگان خدا به محنت و بلا شاد و فرحناک گردد و از راحت و رسیدن ایشان به مطالب خود، و وسعت معاش ایشان متألم و محزون شود، اگر چه نسبت به وی هیچ ضرری متصور نباشد.
و چنین شخصی هرگاه اضطراب احوال مردم، و تنگی معیشت و ادبار و افلاس ایشان را بشنود شگفتگی در طبع او حاصل می شود و مسرور و خوشوقت می گردد و بلکه گاهی بی اختیار می خندد و شماتت آغاز می کند، اگر چه سابقا فیما بین او و ایشان عداوتی، بلکه رابطه آشنائی نبوده باشد و این کار، تفاوتی در حق او حاصل نمی کند از رسیدن به جاه و مال و غیر اینها.
و هرگاه خوبی احوال یکی از بندگان خدا را بشنود و انتظام امر او را بفهمد، بر او گران می آید و طبع او افسرده می گردد، اگر چه هیچ نقصی به او نرسد.
و علاج این نوع از حسد در نهایت صعوبت و دشواری است، چون سببش خبث ذات، و رذالت جبلت است و معالجه امر ذاتی مشکل است و همانا شاعر، این نوع حسد را اراده کرده و گفته است:
کل العداوه قد یرجی اماتتها
الا عداوه من عاداک من حسد
یعنی هر قسم عداوتی را امید هست زایل کردن آن، مگر عداوت کسی که دشمن تو باشد از محض حسد.
دوم: عداوت و دشمنی و این بزرگترین اسباب حسد است، زیرا که هر کسی به گرفتاری و ابتلای دشمن خود شاد و فرحناک می گردد و تمنای نکبت و ادبار او را می نماید و هر احدی مگر یگانه از مقربین درگاه خدا چون از کسی ایذائی به وی رسد و او قادر بر انتقام نباشد طالب آن است که روزگار، انتقام او را بکشد و بسا باشد که اگر او به بلیه ای گرفتار شود آن را به جمع کرامات نفس حسود خبیث خود بندد و چنان گمان کند که نفس زبون حسود او را در نزد خدا مرتبه ای هست و اگر نعمتی به او برسد غمناک و افسرده خاطر می شود و گاه چنان تصور می کند که خود او را منزلتی در نزد خدا نیست که انتقام او را از دشمن بکشد و از این خیالها مرضی دیگر به سوای حسد در نفس او حاصل می شود.
سوم: از اسباب حسد، حب اشتهار و آوازه است، بدون قصد مطلبی دیگر پس کسی که نام و آوازه را دوست باشد، و شهرت در اطراف عالم را طالب باشد، و خواهد در امری که دارد از شجاعت یا شوکت یا علم یا عبادت یا صنعت یا جمال یا غیر اینها، مشهور و معروف عالم گردد، و او را یگانه عصر و نادره دهر و فرید روزگار و وحید زمان خوانند و چون بشنود که دیگری نظیر اوست در اقتصای عالم یا یکی از بلاد بعیده، بر وی حسد می برد، اگر چه هرگز یکدیگر را ندیده بلکه نخواهند دید، از بدگوئی او شاد می شود بلکه به مردن او شگفته خاطر می گردد، تا کسی در عالم مقابل او نباشد.
چهارم: ترسیدن از بازماندن از مقصود و مطلوب خود است و این مخصوص دو نفری است که هر دو یک چیز را طالب باشند، مثل اینکه دو نفر قصد ایالت و حکومت یک شهری را داشته باشند، که این سبب حسد هر یک بر دیگری می شود، اگرچه عداوتی میان آن دو نفر نباشد پس هر یک از اینها می خواهد که نعمتهای آن دیگری زایل شود تا اسباب تحصیل آن مطلب را نداشته باشد، و از آن عاجز گردد، تا شاید به این وسیله آن مطلب از برای او حاصل شود.
و از این قبیل است: حسد زنانی که یک شوهر دارند بر یکدیگر چون هر یک تمامی التفات شوهر را از برای خود می خواهد و حسد برادران با هم در قرب و مرتبه در نزد پدر و حسد مقربین پادشاه و خواص او با یکدیگر و حسد واعظین و فقهائی که اهل یک شهرند با هم.
پنجم: از اسباب حسد، «تعزز» است و آن عبارت است از اینکه بر او گران باشد که یکی از امثال و اقران او، یا شخصی که از او پست تر باشد از او بالاتر شود و چنان گمان کند که اگر آن شخص را ثروتی، یا عزتی حاصل شود بر او تکبر خواهد کرد، و او را بهتر خواهد شمرد، و او طاقت تحمل آن را نخواهد داشت پس به این جهت طالب آن است که آن نعمت به او نرسد.
ششم: از اسباب حسد، تکبر است و آن عبارت است از اینکه در طبع انسان، رفعت و بلندی نسبت به بعضی از مردم باشد و بخواهد که آن بعض، مطیع و منقاد او باشد، و از فرمان او متجاوز نکند و می خواهد که قطع اسباب سرکشی از او نموده باشد و چون نعمتی به او برسد چنان تصور کند که او دیگر متحمل تکبر او نخواهد شد و از متابعت او سرباز خواهد زد یا آنکه داعیه برابری و یا برتری با او خواهد داشت از این جهت حسد بر او می برد و زوال نعمت او را دوست می دارد و حسد اکثر کفار با رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم از این قبیل بود چون می گفتند: چگونه تحمل کنیم که بر ما مقدم شود، طفل فقیری یتیم؟ «و قالوا لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم» یعنی «چگونه نازل نشد قرآن بر مرد عظیم الشانی از اهل این دو ولایت؟ و به این مرد تهی دست بی یار و یاور نازل گردید؟»
هفتم: تعجب و استبعاد است و این در وقتی است که محسود، در نظر حاسد حقیر و پست و در نعمت عظیم باشد پس تعجب کند که مثل آن شخص به چنین نعمتی رسید و به این سبب، بر او حسد برد و زوال آن نعمت را از او خواهد و از این قبیل بود حسد بسیاری از امتها بر پیغمبران خود که می گفتند: «ما انتم الا بشر مثلنا» یعنی «شما نیستید مگر بشری مانند ما» پس چگونه سزاوار خلعت نبوت، و افسر کرامت گردیدید، و مرتبه وحی و رسالت یافتید؟ و بدان که بسا باشد که بیشتر این اسباب، یا همه آنها در یک نفر جمع شود و در این وقت حسد نهایت قوت می گیرد و به حدی می رسد که دیگر حاسد قدرت بر اخفاء آن ندارد و باطن خود را ظاهر می سازد و عداوت را آشکار می کند.
و گاه باشد که حسد چندان قوت گیرد که صاحب آن هر نعمتی را که از برای هر کسی بیند از برای خود خواهد، و طالب این باشد که هر نعمت و چیزی که از برای هر کسی حاصل است به او عاید شود و این نیست مگر از جهل و حماقت.
اول: خباثت نفس و بخل ذاتی به بندگان خدا، بدون سابقه عداوتی یا منشأ حسدی، بلکه به محض خبث نفس و رذالت طبع، زوال نعمت غیر را خواهد و به گرفتاری بندگان خدا به محنت و بلا شاد و فرحناک گردد و از راحت و رسیدن ایشان به مطالب خود، و وسعت معاش ایشان متألم و محزون شود، اگر چه نسبت به وی هیچ ضرری متصور نباشد.
و چنین شخصی هرگاه اضطراب احوال مردم، و تنگی معیشت و ادبار و افلاس ایشان را بشنود شگفتگی در طبع او حاصل می شود و مسرور و خوشوقت می گردد و بلکه گاهی بی اختیار می خندد و شماتت آغاز می کند، اگر چه سابقا فیما بین او و ایشان عداوتی، بلکه رابطه آشنائی نبوده باشد و این کار، تفاوتی در حق او حاصل نمی کند از رسیدن به جاه و مال و غیر اینها.
و هرگاه خوبی احوال یکی از بندگان خدا را بشنود و انتظام امر او را بفهمد، بر او گران می آید و طبع او افسرده می گردد، اگر چه هیچ نقصی به او نرسد.
و علاج این نوع از حسد در نهایت صعوبت و دشواری است، چون سببش خبث ذات، و رذالت جبلت است و معالجه امر ذاتی مشکل است و همانا شاعر، این نوع حسد را اراده کرده و گفته است:
کل العداوه قد یرجی اماتتها
الا عداوه من عاداک من حسد
یعنی هر قسم عداوتی را امید هست زایل کردن آن، مگر عداوت کسی که دشمن تو باشد از محض حسد.
دوم: عداوت و دشمنی و این بزرگترین اسباب حسد است، زیرا که هر کسی به گرفتاری و ابتلای دشمن خود شاد و فرحناک می گردد و تمنای نکبت و ادبار او را می نماید و هر احدی مگر یگانه از مقربین درگاه خدا چون از کسی ایذائی به وی رسد و او قادر بر انتقام نباشد طالب آن است که روزگار، انتقام او را بکشد و بسا باشد که اگر او به بلیه ای گرفتار شود آن را به جمع کرامات نفس حسود خبیث خود بندد و چنان گمان کند که نفس زبون حسود او را در نزد خدا مرتبه ای هست و اگر نعمتی به او برسد غمناک و افسرده خاطر می شود و گاه چنان تصور می کند که خود او را منزلتی در نزد خدا نیست که انتقام او را از دشمن بکشد و از این خیالها مرضی دیگر به سوای حسد در نفس او حاصل می شود.
سوم: از اسباب حسد، حب اشتهار و آوازه است، بدون قصد مطلبی دیگر پس کسی که نام و آوازه را دوست باشد، و شهرت در اطراف عالم را طالب باشد، و خواهد در امری که دارد از شجاعت یا شوکت یا علم یا عبادت یا صنعت یا جمال یا غیر اینها، مشهور و معروف عالم گردد، و او را یگانه عصر و نادره دهر و فرید روزگار و وحید زمان خوانند و چون بشنود که دیگری نظیر اوست در اقتصای عالم یا یکی از بلاد بعیده، بر وی حسد می برد، اگر چه هرگز یکدیگر را ندیده بلکه نخواهند دید، از بدگوئی او شاد می شود بلکه به مردن او شگفته خاطر می گردد، تا کسی در عالم مقابل او نباشد.
چهارم: ترسیدن از بازماندن از مقصود و مطلوب خود است و این مخصوص دو نفری است که هر دو یک چیز را طالب باشند، مثل اینکه دو نفر قصد ایالت و حکومت یک شهری را داشته باشند، که این سبب حسد هر یک بر دیگری می شود، اگرچه عداوتی میان آن دو نفر نباشد پس هر یک از اینها می خواهد که نعمتهای آن دیگری زایل شود تا اسباب تحصیل آن مطلب را نداشته باشد، و از آن عاجز گردد، تا شاید به این وسیله آن مطلب از برای او حاصل شود.
و از این قبیل است: حسد زنانی که یک شوهر دارند بر یکدیگر چون هر یک تمامی التفات شوهر را از برای خود می خواهد و حسد برادران با هم در قرب و مرتبه در نزد پدر و حسد مقربین پادشاه و خواص او با یکدیگر و حسد واعظین و فقهائی که اهل یک شهرند با هم.
پنجم: از اسباب حسد، «تعزز» است و آن عبارت است از اینکه بر او گران باشد که یکی از امثال و اقران او، یا شخصی که از او پست تر باشد از او بالاتر شود و چنان گمان کند که اگر آن شخص را ثروتی، یا عزتی حاصل شود بر او تکبر خواهد کرد، و او را بهتر خواهد شمرد، و او طاقت تحمل آن را نخواهد داشت پس به این جهت طالب آن است که آن نعمت به او نرسد.
ششم: از اسباب حسد، تکبر است و آن عبارت است از اینکه در طبع انسان، رفعت و بلندی نسبت به بعضی از مردم باشد و بخواهد که آن بعض، مطیع و منقاد او باشد، و از فرمان او متجاوز نکند و می خواهد که قطع اسباب سرکشی از او نموده باشد و چون نعمتی به او برسد چنان تصور کند که او دیگر متحمل تکبر او نخواهد شد و از متابعت او سرباز خواهد زد یا آنکه داعیه برابری و یا برتری با او خواهد داشت از این جهت حسد بر او می برد و زوال نعمت او را دوست می دارد و حسد اکثر کفار با رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم از این قبیل بود چون می گفتند: چگونه تحمل کنیم که بر ما مقدم شود، طفل فقیری یتیم؟ «و قالوا لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم» یعنی «چگونه نازل نشد قرآن بر مرد عظیم الشانی از اهل این دو ولایت؟ و به این مرد تهی دست بی یار و یاور نازل گردید؟»
هفتم: تعجب و استبعاد است و این در وقتی است که محسود، در نظر حاسد حقیر و پست و در نعمت عظیم باشد پس تعجب کند که مثل آن شخص به چنین نعمتی رسید و به این سبب، بر او حسد برد و زوال آن نعمت را از او خواهد و از این قبیل بود حسد بسیاری از امتها بر پیغمبران خود که می گفتند: «ما انتم الا بشر مثلنا» یعنی «شما نیستید مگر بشری مانند ما» پس چگونه سزاوار خلعت نبوت، و افسر کرامت گردیدید، و مرتبه وحی و رسالت یافتید؟ و بدان که بسا باشد که بیشتر این اسباب، یا همه آنها در یک نفر جمع شود و در این وقت حسد نهایت قوت می گیرد و به حدی می رسد که دیگر حاسد قدرت بر اخفاء آن ندارد و باطن خود را ظاهر می سازد و عداوت را آشکار می کند.
و گاه باشد که حسد چندان قوت گیرد که صاحب آن هر نعمتی را که از برای هر کسی بیند از برای خود خواهد، و طالب این باشد که هر نعمت و چیزی که از برای هر کسی حاصل است به او عاید شود و این نیست مگر از جهل و حماقت.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - حسد ورزی هر صنفی به صنف خود
بدان که اکثر اسباب مذکوره حسد، میان اشخاصی است که با یکدیگر ربطی دارند، و در مجالس و محافل یکدیگر جمع هستند، و منظور ایشان یک مطلب است و از این جهت است که اغلب، ما بین اشخاصی که شهرهای ایشان از هم دور است حسدی نمی باشد، زیرا که رابطه ای میان ایشان نیست و از این سبب است که غالب، آن است که هر صنفی حسد به صنف خود می برند نه به صنفی دیگر، چون مقصود اهل یک صنف، یک چیز و هر یک مزاحم دیگری می گردند پس عالم به عالم حسد می برد نه به عابد و تاجر به تاجر حسد می برد نه به عالم مگر به سبب دیگری که باز باعث رابطه گردد.
بلی: کسی که طالب اشتهار در جمیع اطراف عالم است، و مایل به این است که در وقتی یگانه دوران باشد حسد می برد به هر که با او در این فن شریک و نظیر است.
بلی: کسی که طالب اشتهار در جمیع اطراف عالم است، و مایل به این است که در وقتی یگانه دوران باشد حسد می برد به هر که با او در این فن شریک و نظیر است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
محبت دنیا منشأ همه اسباب حسد
و مخفی نماند که باعث و منشأ همه اینها محبت دنیای دنیه، و منافع آن است، زیرا که به جهت تنگی دنیا و محصور بودن منابع آن، محل نزاع و مخاصمه می شود چون ممکن نیست که منفعتی از آن مال و منصب به کسی برسد مگر اینکه از دست دیگری بیرون رود به خلاف آخرت، که چون آن را تنگی نیست لهذا نزاع و خصومتی میان اهل آن نمی باشد.
و مثال آن در دنیا، علم حقیقی و معرفت خداست چون هر که طالب معرفت حق و علم به صفات جلال و جمال او، و شناختن عجائب صنع او است، حسد به دیگری که عالم به اینها باشد نمی برد، زیرا که از بسیاری علماء، علم دیگری کم نمی شود و به یک چیز، هزار هزار نفر می توانند عالم شوند و هر یک به معرفت و دانائی خود شاد و فرحناک گردند و لذت او به واسطه لذت دیگری از علم خود، کم نمی گردد بلکه به جهات بسیار باعث زیادتی لذت و بهجت می گردد و همچنین است مرتبه قرب خدا و محبت به او، و شوق لقای او و غیر اینها از نعمتهای اخرویه.
و از آنچه گفتیم معلوم شد که در میان علماء آخرت، حسد و عداوتی نمی باشد، بلکه ایشان از کثرت نوع خود، و بسیاری شریک مبتهج و مسرور می گردند و حسدی که از برای اهل علم هست، در میان علمای دنیاست و ایشان کسانی هستند که مقصود ایشان از علم، طلب مال و جاه و قرب امیر و پادشاه است چون مال جسمی است که چون به دست کسی رسید دست دیگران از آن خالی می ماند و دل مردم به تعظیم عالمی مملو شد از تعظیم دیگری منصرف می گردد و یا کم می شود و این سبب نقصان جاه می شود پس به این سبب، حسد در میان ایشان حاصل می شود و چون اگر شخصی مالک همه روی زمین و آنچه در آن است گردد دیگر چیزی باقی نمی ماند که دیگری مالک آن شود، به خلاف نعمتهای آخرت که نهایت از برای آنها نیست، و اگر کسی مالک بعضی از آنها شود، منع دیگری را از آن نمی کند چنانچه اگر کسی عالم به بعضی از علوم شود مانع این نیست که دیگران هم به آن عالم گردند.
و از آنچه مذکور شد روشن شد که سر حسد مردمان بر یکدیگر منظور بودن امری است که کفایت همه را نمی کند و وفا به مطلوب جمیع نمی نماید و به این جهت، این صفت خبیثه از صفات گرفتاران زندان دنیاست.
پس ای جان برادر بر خود مهربان، و طالب راحت و عیش جاودان مباش نعمتی را طلب کن که مزاحمتی از برای آن نیست و لذتی را بجوی که کدورتی به آن نهمالی را تحصیل کن که از تصرف دزدان مأمون، و منصبی بگیر که از عزل، مصون باشد.
خیز و وداعی بکن ایام را
از پی دانه مکش این دام را
خط به جهان درکش و بی غم بزی
دور شو از دور و مسلم بزی
مملکتی بهتر ازین ساز کن
خوشتر ازین حجره، دری باز کن
و آن نعمت، نعمت معرفت خداست و محبت و انس به آن مولی و انقطاع به جناب مقدس او و تسلیم و رضا به مشیت و اراده او.
پس اگر این لذت، از برای تو نباشد، و مشتاق رسیدن به آن نباشی، و لذت تو منحصر باشد به نعمتهای حسیه خسیسه دنیویه، که همه محض وهم و خیال، و عاقبت آن وبال و نکال است، پس بدان که جوهر ذات تو معیوب، و از عالم نور و بهجت، محجوب است شیطان لعین تو را با خود قرین ساخته و تو را فریب داده است و تو را چون خود از مشاهده انوار عالم قدس محروم ساخته است و عن قریب با بهایم و شیاطین محشور خواهی گشت، و در اسفل سافلین با آنها در غل و زنجیر خواهی بود همچنان که در این دنیا نیز به این لذتها پست گرفتار گشته ای.
رو مگس می گیر تا هستی هلا
سوی دوغی زن مگسها را صلا
و تو را مرتبه ادراک بهجت و سرور معرفت پروردگار، و محبت و انس به او نیست و مثال تو چون فرد «عنین» است که ادراک لذت جماع را ننموده اند پس همچنان که فهمیدن این لذت، مخصوص مردان صحیح المزاج است، همچنین ادراک لذت معرفت خدا مخصوص به مردانی است که «لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله» یعنی «مشغول نمی سازد ایشان را هیچ گونه داد و ستدی از یاد خدا».
به یاد حق از خلق بگریخته
چنان مست ساقی که می ریخته
اهل کام و ناز را، در کوی رندان راه نیست
رهروی باید جهانسوزی نه خامی بی غمی
و مثال آن در دنیا، علم حقیقی و معرفت خداست چون هر که طالب معرفت حق و علم به صفات جلال و جمال او، و شناختن عجائب صنع او است، حسد به دیگری که عالم به اینها باشد نمی برد، زیرا که از بسیاری علماء، علم دیگری کم نمی شود و به یک چیز، هزار هزار نفر می توانند عالم شوند و هر یک به معرفت و دانائی خود شاد و فرحناک گردند و لذت او به واسطه لذت دیگری از علم خود، کم نمی گردد بلکه به جهات بسیار باعث زیادتی لذت و بهجت می گردد و همچنین است مرتبه قرب خدا و محبت به او، و شوق لقای او و غیر اینها از نعمتهای اخرویه.
و از آنچه گفتیم معلوم شد که در میان علماء آخرت، حسد و عداوتی نمی باشد، بلکه ایشان از کثرت نوع خود، و بسیاری شریک مبتهج و مسرور می گردند و حسدی که از برای اهل علم هست، در میان علمای دنیاست و ایشان کسانی هستند که مقصود ایشان از علم، طلب مال و جاه و قرب امیر و پادشاه است چون مال جسمی است که چون به دست کسی رسید دست دیگران از آن خالی می ماند و دل مردم به تعظیم عالمی مملو شد از تعظیم دیگری منصرف می گردد و یا کم می شود و این سبب نقصان جاه می شود پس به این سبب، حسد در میان ایشان حاصل می شود و چون اگر شخصی مالک همه روی زمین و آنچه در آن است گردد دیگر چیزی باقی نمی ماند که دیگری مالک آن شود، به خلاف نعمتهای آخرت که نهایت از برای آنها نیست، و اگر کسی مالک بعضی از آنها شود، منع دیگری را از آن نمی کند چنانچه اگر کسی عالم به بعضی از علوم شود مانع این نیست که دیگران هم به آن عالم گردند.
و از آنچه مذکور شد روشن شد که سر حسد مردمان بر یکدیگر منظور بودن امری است که کفایت همه را نمی کند و وفا به مطلوب جمیع نمی نماید و به این جهت، این صفت خبیثه از صفات گرفتاران زندان دنیاست.
پس ای جان برادر بر خود مهربان، و طالب راحت و عیش جاودان مباش نعمتی را طلب کن که مزاحمتی از برای آن نیست و لذتی را بجوی که کدورتی به آن نهمالی را تحصیل کن که از تصرف دزدان مأمون، و منصبی بگیر که از عزل، مصون باشد.
خیز و وداعی بکن ایام را
از پی دانه مکش این دام را
خط به جهان درکش و بی غم بزی
دور شو از دور و مسلم بزی
مملکتی بهتر ازین ساز کن
خوشتر ازین حجره، دری باز کن
و آن نعمت، نعمت معرفت خداست و محبت و انس به آن مولی و انقطاع به جناب مقدس او و تسلیم و رضا به مشیت و اراده او.
پس اگر این لذت، از برای تو نباشد، و مشتاق رسیدن به آن نباشی، و لذت تو منحصر باشد به نعمتهای حسیه خسیسه دنیویه، که همه محض وهم و خیال، و عاقبت آن وبال و نکال است، پس بدان که جوهر ذات تو معیوب، و از عالم نور و بهجت، محجوب است شیطان لعین تو را با خود قرین ساخته و تو را فریب داده است و تو را چون خود از مشاهده انوار عالم قدس محروم ساخته است و عن قریب با بهایم و شیاطین محشور خواهی گشت، و در اسفل سافلین با آنها در غل و زنجیر خواهی بود همچنان که در این دنیا نیز به این لذتها پست گرفتار گشته ای.
رو مگس می گیر تا هستی هلا
سوی دوغی زن مگسها را صلا
و تو را مرتبه ادراک بهجت و سرور معرفت پروردگار، و محبت و انس به او نیست و مثال تو چون فرد «عنین» است که ادراک لذت جماع را ننموده اند پس همچنان که فهمیدن این لذت، مخصوص مردان صحیح المزاج است، همچنین ادراک لذت معرفت خدا مخصوص به مردانی است که «لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله» یعنی «مشغول نمی سازد ایشان را هیچ گونه داد و ستدی از یاد خدا».
به یاد حق از خلق بگریخته
چنان مست ساقی که می ریخته
اهل کام و ناز را، در کوی رندان راه نیست
رهروی باید جهانسوزی نه خامی بی غمی
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه مرض حسد با علم و عمل
چون دانستی که مرض حسد از جمله امراض مهلکه نفس است پس در صدد معالجه آن برآی همچنان که مذکور شد، علاج امراض نفسانیه، به معجون مرکب از علم و عمل است.
اما علمی که نافع است از برای این مرض، آن است که اول تأمل در بی ثباتی دنیا و فنائی این عاریت سرا نمائی و یاد مرگ خود و محسود کنی و بدانی که این چند روزه دنیا را قابلیت آن نیست که به واسطه آن، حسد بر بندگان خدا بری.
دنیی آن قدر ندارد که بر آن رشک برند
ای برادر که نه محسود بماند نه حسود
تا چشم بر هم زنی حسود و حاسد در خاک پوسیده و فاسد گردیده اند، و نام ایشان از صفحه روزگار محو شده و در آن عالم به کار خود درمانده اند.
آخر همه کدورت گلچین و باغبان
گردد بدل به صلح چو فصل خزان شود
و بعد از آن به تحقیق بدان که حسد تو بر کسی، باعث ضرر دین و دنیای تو می شود و به آن کس مطلقا ضرری نمی رسد، بلکه نفع دنیا و آخرت به او عاید می گردد.
و اما اینکه از حسد داشتن، ضرر دینی به حاسد می رسد، خود امری است ظاهر و روشن، زیرا که این صفت، همچنان که گذشت آدمی را به عذاب الهی گرفتار می کند.
علاوه بر این، دانستی که حاسد، خشمناک است به قضای پروردگار، و کراهت دارد عطای آفریدگار را، که به بندگان خود قسمت فرموده و چنین پندارد که افعال او درست نیست و به طریقه عدالت رفتار نکرده و این مقتضای ضدیت و عناد با خالق عباد است و اصل توحید و ایمان به واسطه این، فاسد می گردد، چه جای آنکه ضرر به آنها رساند و با وجود اینها، غالب آن است که حسد باعث کینه و عداوت، و ترک دوستی برادر مومن می شود و آدمی به واسطه آن در شادی از نزول بلاء بر مومنین، و زایل شدن نعمتهای ایشان شریک شیطان و تابعان آن از: کفار و اعداء دین می گردد و در محبت، خیر و راحت و نعمت از برای کافه اهل اسلام و ایمان از خیل پیغمبران و اولیاء مفارقت می کند .
و اما اینکه حسد باعث ضرر دنیوی حاسد می گردد، پس به جهت آن است که کسی که مبتلا به این صفت است پیوسته در حزن و الم، و همیشه در غصه و غم است، زیرا که نعمتهای خدا به واسطه حسد تو از دشمنان تو قطع نخواهد شد پس هر نعمتی که خدا به او می دهد بار غمی بر دل تو می گذارد و هر بلائی که از او دفع می شود همانا بر جان تو نازل می گردد پس علی الدوام مغموم و محزون و تنگدل و پریشان خاطر است و آنچه از برای دشمنان خود می خواهی خود به جان خود می خری و چه نادان کسی که دین و دنیای خود را فاسد کند، و خود را در معرض غضب پروردگار و مبتلا به آلام بسیار نماید و اصلا فایده یا لذاتی از برای او نداشته باشد.
و اما اینکه حسد کسی، نه ضرر دنیوی به محسود می رساند و نه دینی، امری است ظاهر، زیرا که هر چه فیاض علی الاطلاق، از برای بندگان خود مقدر فرموده است از: عزت و نعمت و کمال و حیات، مدتی از برای آن قرار داده است، و اگر جن و انس جمع شوند که دقیقه ای پیش و پس نمایند نمی توانند کرد.
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
نبرد رگی تا نخواهد خدای
نه تدبیر تقدیر او را مانع می آید، و نه حیله قضای او را دافع «لا مانع لما اعطاه و لا راد لما قضاه» آنچه او داد دیگر کسی نتواند گرفت و آنچه او حکم کرد کسی نتواند رد کرد.
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست
سری کز تو گردد بلندی گرای
بافکندن کس نیفتد ز پای
کسی را که قهر تو از سر فکند
به پا مردی کس نگردد بلند
«لکل اجل کتاب» یعنی «نهایت هر چیزی را وقتی است ثابت» «و کل شیء عنده بمقدار» یعنی «و از برای هر چیزی در نزد او قدری است معین» و اگر به حسد حاسد، آن نعمت از کسی زایل شدی نعمتی در عالم بر کسی باقی نماندی، زیرا کسی نیست که از برای او حاسدان بسیار نباشد و حسود بیچاره را نیز البته حاسدین دیگر است پس اگر حسد و تدبیر و چاره او ضرری به محسودان او رساند حسد حسودان او نیز نعمت او را زایل خواهد کرد و حال اینکه از فکر خود غافل افتاده و نعمت خود را پایدار تصور کرده و شب و روز خود را به فکر محسود می گذراند.
چون دانستی که به واسطه حسد کسی، نعمت از محسود زایل نمی شود، می دانی که حسد کسی مطلقا ضرر دنیوی به کسی نمی رساند و گناهی بر محسود نیست تا ضرر اخروی به او عاید شود، بلکه از حسد حاسدین، نفع اخروی به او می رسد خصوصا اگر حسد او را بر این بدارد که غیبت او را کند یا بهتان بر او زند، و سخنان ناحق در حق او گوید، و بدیهای او را ذکر کند، و به این واسطه حسنات و طاعات خود را از دیوان عمل خود به دفتر اعمال او نقل کند، و وزر و گناه او را در نامه عمل خود ثبت کند پس مفلس و تهیدست به بازار قیامت داخل شود، همچنان که در دنیا همیشه محزون و غمناک بود بلکه اگر به دیده تحقیق بنگری هر لحظه نفع دنیوی حسود به محسود نیز می رسد، زیرا که بالاترین مطالب مردم، بدی حال دشمنان و اندوه و تألم ایشان است.
و حسود مسکین، هر دم به واسطه حسد به انواع الم قرین است پس حسد، آدمی را به کام دل دشمنان می کند و مراد ایشان را بر می آرود پس هر حسودی فی الحقیقه دشمن خود و دوست دشمنان است و چنان که کسی در آنچه مذکور شد تأمل نماید و دشمن خود نباشد، البته سعی در ازاله صفت حسد از خود می نماید.
و اما عمل نافع از برای شفای مرض حسد آن است که بر آثار و لوازم خیرخواهی آن شخص، که حسد بر او داری مواظبت نمائی، و مصمم گردی که خود را بر خلاف مقتضای حسد بداری پس چون از راه حسد تکبر بر آن شخص بطلبی، تواضع از برای او کنی و اگر غیبت و بدگوئی او را طالب باشی، خواهی نخواهی در مجامع و محافل زبان را به مدح و ثنای او بگشائی و اگر از دیدن او تو را ملامت حاصل شود و نفس شوم، تو را بر عبوس و ترش روئی و درشت گوئی به او امر کند، خود را به خوش کلامی و شگفته روئی با او بداری و اگر حسد، تو را از انعام و احسان با او منع کند، عطا و بذل را نسبت به او زیاد کنی و چون بر این اعمال مداومت نمائی ملکه تو می گردد و ماده حسد از تو قطع می شود.
علاوه بر این، چون محسود تو را چنین یافت، دل او با تو صاف و پاک می شود و محبت تو در دل او جایگیر می شود و آثار محبت او در خارج ظهور می کند و چون تو او را چنین یافتی به دل، او را دوست می گردی و شایبه حسد بالمره مرتفع می گردد.
و آنچه مذکور شد معالجه کلیه صفت حسد است و از برای هر نوعی از آن، علاج مخصوصی هست که آن قطع سبب آن است، از: حب ریاست و کبر و حرص و خباثت نفس و غیر اینها.
اما علمی که نافع است از برای این مرض، آن است که اول تأمل در بی ثباتی دنیا و فنائی این عاریت سرا نمائی و یاد مرگ خود و محسود کنی و بدانی که این چند روزه دنیا را قابلیت آن نیست که به واسطه آن، حسد بر بندگان خدا بری.
دنیی آن قدر ندارد که بر آن رشک برند
ای برادر که نه محسود بماند نه حسود
تا چشم بر هم زنی حسود و حاسد در خاک پوسیده و فاسد گردیده اند، و نام ایشان از صفحه روزگار محو شده و در آن عالم به کار خود درمانده اند.
آخر همه کدورت گلچین و باغبان
گردد بدل به صلح چو فصل خزان شود
و بعد از آن به تحقیق بدان که حسد تو بر کسی، باعث ضرر دین و دنیای تو می شود و به آن کس مطلقا ضرری نمی رسد، بلکه نفع دنیا و آخرت به او عاید می گردد.
و اما اینکه از حسد داشتن، ضرر دینی به حاسد می رسد، خود امری است ظاهر و روشن، زیرا که این صفت، همچنان که گذشت آدمی را به عذاب الهی گرفتار می کند.
علاوه بر این، دانستی که حاسد، خشمناک است به قضای پروردگار، و کراهت دارد عطای آفریدگار را، که به بندگان خود قسمت فرموده و چنین پندارد که افعال او درست نیست و به طریقه عدالت رفتار نکرده و این مقتضای ضدیت و عناد با خالق عباد است و اصل توحید و ایمان به واسطه این، فاسد می گردد، چه جای آنکه ضرر به آنها رساند و با وجود اینها، غالب آن است که حسد باعث کینه و عداوت، و ترک دوستی برادر مومن می شود و آدمی به واسطه آن در شادی از نزول بلاء بر مومنین، و زایل شدن نعمتهای ایشان شریک شیطان و تابعان آن از: کفار و اعداء دین می گردد و در محبت، خیر و راحت و نعمت از برای کافه اهل اسلام و ایمان از خیل پیغمبران و اولیاء مفارقت می کند .
و اما اینکه حسد باعث ضرر دنیوی حاسد می گردد، پس به جهت آن است که کسی که مبتلا به این صفت است پیوسته در حزن و الم، و همیشه در غصه و غم است، زیرا که نعمتهای خدا به واسطه حسد تو از دشمنان تو قطع نخواهد شد پس هر نعمتی که خدا به او می دهد بار غمی بر دل تو می گذارد و هر بلائی که از او دفع می شود همانا بر جان تو نازل می گردد پس علی الدوام مغموم و محزون و تنگدل و پریشان خاطر است و آنچه از برای دشمنان خود می خواهی خود به جان خود می خری و چه نادان کسی که دین و دنیای خود را فاسد کند، و خود را در معرض غضب پروردگار و مبتلا به آلام بسیار نماید و اصلا فایده یا لذاتی از برای او نداشته باشد.
و اما اینکه حسد کسی، نه ضرر دنیوی به محسود می رساند و نه دینی، امری است ظاهر، زیرا که هر چه فیاض علی الاطلاق، از برای بندگان خود مقدر فرموده است از: عزت و نعمت و کمال و حیات، مدتی از برای آن قرار داده است، و اگر جن و انس جمع شوند که دقیقه ای پیش و پس نمایند نمی توانند کرد.
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
نبرد رگی تا نخواهد خدای
نه تدبیر تقدیر او را مانع می آید، و نه حیله قضای او را دافع «لا مانع لما اعطاه و لا راد لما قضاه» آنچه او داد دیگر کسی نتواند گرفت و آنچه او حکم کرد کسی نتواند رد کرد.
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست
سری کز تو گردد بلندی گرای
بافکندن کس نیفتد ز پای
کسی را که قهر تو از سر فکند
به پا مردی کس نگردد بلند
«لکل اجل کتاب» یعنی «نهایت هر چیزی را وقتی است ثابت» «و کل شیء عنده بمقدار» یعنی «و از برای هر چیزی در نزد او قدری است معین» و اگر به حسد حاسد، آن نعمت از کسی زایل شدی نعمتی در عالم بر کسی باقی نماندی، زیرا کسی نیست که از برای او حاسدان بسیار نباشد و حسود بیچاره را نیز البته حاسدین دیگر است پس اگر حسد و تدبیر و چاره او ضرری به محسودان او رساند حسد حسودان او نیز نعمت او را زایل خواهد کرد و حال اینکه از فکر خود غافل افتاده و نعمت خود را پایدار تصور کرده و شب و روز خود را به فکر محسود می گذراند.
چون دانستی که به واسطه حسد کسی، نعمت از محسود زایل نمی شود، می دانی که حسد کسی مطلقا ضرر دنیوی به کسی نمی رساند و گناهی بر محسود نیست تا ضرر اخروی به او عاید شود، بلکه از حسد حاسدین، نفع اخروی به او می رسد خصوصا اگر حسد او را بر این بدارد که غیبت او را کند یا بهتان بر او زند، و سخنان ناحق در حق او گوید، و بدیهای او را ذکر کند، و به این واسطه حسنات و طاعات خود را از دیوان عمل خود به دفتر اعمال او نقل کند، و وزر و گناه او را در نامه عمل خود ثبت کند پس مفلس و تهیدست به بازار قیامت داخل شود، همچنان که در دنیا همیشه محزون و غمناک بود بلکه اگر به دیده تحقیق بنگری هر لحظه نفع دنیوی حسود به محسود نیز می رسد، زیرا که بالاترین مطالب مردم، بدی حال دشمنان و اندوه و تألم ایشان است.
و حسود مسکین، هر دم به واسطه حسد به انواع الم قرین است پس حسد، آدمی را به کام دل دشمنان می کند و مراد ایشان را بر می آرود پس هر حسودی فی الحقیقه دشمن خود و دوست دشمنان است و چنان که کسی در آنچه مذکور شد تأمل نماید و دشمن خود نباشد، البته سعی در ازاله صفت حسد از خود می نماید.
و اما عمل نافع از برای شفای مرض حسد آن است که بر آثار و لوازم خیرخواهی آن شخص، که حسد بر او داری مواظبت نمائی، و مصمم گردی که خود را بر خلاف مقتضای حسد بداری پس چون از راه حسد تکبر بر آن شخص بطلبی، تواضع از برای او کنی و اگر غیبت و بدگوئی او را طالب باشی، خواهی نخواهی در مجامع و محافل زبان را به مدح و ثنای او بگشائی و اگر از دیدن او تو را ملامت حاصل شود و نفس شوم، تو را بر عبوس و ترش روئی و درشت گوئی به او امر کند، خود را به خوش کلامی و شگفته روئی با او بداری و اگر حسد، تو را از انعام و احسان با او منع کند، عطا و بذل را نسبت به او زیاد کنی و چون بر این اعمال مداومت نمائی ملکه تو می گردد و ماده حسد از تو قطع می شود.
علاوه بر این، چون محسود تو را چنین یافت، دل او با تو صاف و پاک می شود و محبت تو در دل او جایگیر می شود و آثار محبت او در خارج ظهور می کند و چون تو او را چنین یافتی به دل، او را دوست می گردی و شایبه حسد بالمره مرتفع می گردد.
و آنچه مذکور شد معالجه کلیه صفت حسد است و از برای هر نوعی از آن، علاج مخصوصی هست که آن قطع سبب آن است، از: حب ریاست و کبر و حرص و خباثت نفس و غیر اینها.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - حسد مذموم و حرام
بدان که حسد، یا آدمی را بر آن می دارد که اظهار آن را کند در حق محسود، و افعال و اقوال ناپسند اظهار سازد و زبان به غیبت و بدگوئی او گشاید و تکبر و برتری بر او نماید، به نحوی که حسد او ظاهر شود یا خود را از اظهار آن نگاه دارد و از آثار و افعالی که دلالت کند بر حسد اجتناب نماید، اما در باطن زوال نعمت او را طالب، و به مصیبت و الم او راغب است و از این جهت هم مطلقا بر خود خشمناک نیست.
و شکی نیست که این هر دو قسم، حرام و مذموم، و صاحب آن در شرع و عقل معاتب و ملوم است و نفس شخص، در هر دو صورت بیمار، و به ظلمت و کدورت گرفتار است.
بلی در قسم اول، علاوه بر ابتلای او به مرض حسد، معاصی دیگر نیز از او صادر می گردد، که مادامی که حلیت از محسود حاصل نکند از مظلمه و وبال آنها مستخلص نمی شود.
و اما در قسم دوم، از این نوع مظلمه خالی است و علاوه بر اینکه آثار حسد از او به ظهور نمی رسد، بر خود نیز خشمناک باشد و اتصاف خود را به این صفت مکروه داشته باشد و اگر گاهی اثر حسد از او بر سبیل سهو، بی اختیار ظاهر شود، در مقام عتاب خود برآید در این صورت، مطلقا بر او گناهی نخواهد بود و غضب او بر خود، مقابله با حسدی که در باطن او هست خواهد نمود و نورانیت این، مکافات ظلمت آن را خواهد کرد.
و اما بر اصل میل قلبی به زوال نعمت از غیر، معصیتی متربت نمی شود، زیرا که آن اغلب از تحت اختیار بیرون است و تغییر دادن طبع، و رسانیدن آن به مرتبه ای که نیکی و بدی کردن نسبت به او مساوی، و بلا و نعمت و رنج و راحت در نزد او یکسان باشد، کار هر کسی نیست و مرتبه ای نیست که هر کسی به آن تواند رسید.
بلی کسانی هستند که انوار معرفت پروردگار بر در و دیوار خانه دل ایشان پرتو افکنده، و اشعه لمعات محبت انس او بر ساحت نفسشان تابیده، و به یاد او یاد همه چیزی را فراموش کرده.
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که یاد خویش گم شد از ضمیرم
از مشاهده جمال ازل واله و مدهوش، و از باده محبت محبوب حقیقی، مست و بیهوش .
حریفان خلوت سرای الست
به یک باده تا نفخه صور مست
به ربط خاص جمیع مخلوقات خالق آگاه گشته، و نسبت به آفرینش را به آفریننده پی برده، و یقین نموده اند که جمیع موجودات، رشحه ای از رشحات وجود یک کس، و همه کاینات، قطره ای از درای وجود آن ذات اقدسند تمامت زادگان کارخانه وجود را یک دایه پروریده و همه اطفال سرای آفرینش، از یک پستان شیر مکیده تشنه لبان عالم کون را آبخورش از یک چشمه رحمت و برهنگان بادیه امکان را خلعت وجود از یک کسوت است و این طایفه را چون ترقی در مرتبه ای حاصل شده بسا باشد به جائی رسند که تمامت عالم را به نظر دوستی و رحمت ببینند و همه را به چشم بندگی یک مولی نظر کنند و گویند:
صلح کل کردیم با خیل بشر
تو به ما بد می کن و نیکی نگر
هیچ کس را به چشم بدی نگاه نمی کنند و اگر چه از او هزار گونه بلیه به ایشان رسد، زیرا که به هر که می نگرند از خودی او غافل، و نسبت او را به مبدأ کل ملاحظه می کنند.
و به این سبب هر چه از او بر ایشان وارد می شود راضی و بر خود پسندند چون هر که را دوستی است همچنان که به بلای او شاد است، به هر چه از منسوبان او به او برسد نیز خشنود است.
نه از خارش غم دامن دریدن
نه از تیغش هراس سر بریدن
و شکی نیست که این هر دو قسم، حرام و مذموم، و صاحب آن در شرع و عقل معاتب و ملوم است و نفس شخص، در هر دو صورت بیمار، و به ظلمت و کدورت گرفتار است.
بلی در قسم اول، علاوه بر ابتلای او به مرض حسد، معاصی دیگر نیز از او صادر می گردد، که مادامی که حلیت از محسود حاصل نکند از مظلمه و وبال آنها مستخلص نمی شود.
و اما در قسم دوم، از این نوع مظلمه خالی است و علاوه بر اینکه آثار حسد از او به ظهور نمی رسد، بر خود نیز خشمناک باشد و اتصاف خود را به این صفت مکروه داشته باشد و اگر گاهی اثر حسد از او بر سبیل سهو، بی اختیار ظاهر شود، در مقام عتاب خود برآید در این صورت، مطلقا بر او گناهی نخواهد بود و غضب او بر خود، مقابله با حسدی که در باطن او هست خواهد نمود و نورانیت این، مکافات ظلمت آن را خواهد کرد.
و اما بر اصل میل قلبی به زوال نعمت از غیر، معصیتی متربت نمی شود، زیرا که آن اغلب از تحت اختیار بیرون است و تغییر دادن طبع، و رسانیدن آن به مرتبه ای که نیکی و بدی کردن نسبت به او مساوی، و بلا و نعمت و رنج و راحت در نزد او یکسان باشد، کار هر کسی نیست و مرتبه ای نیست که هر کسی به آن تواند رسید.
بلی کسانی هستند که انوار معرفت پروردگار بر در و دیوار خانه دل ایشان پرتو افکنده، و اشعه لمعات محبت انس او بر ساحت نفسشان تابیده، و به یاد او یاد همه چیزی را فراموش کرده.
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که یاد خویش گم شد از ضمیرم
از مشاهده جمال ازل واله و مدهوش، و از باده محبت محبوب حقیقی، مست و بیهوش .
حریفان خلوت سرای الست
به یک باده تا نفخه صور مست
به ربط خاص جمیع مخلوقات خالق آگاه گشته، و نسبت به آفرینش را به آفریننده پی برده، و یقین نموده اند که جمیع موجودات، رشحه ای از رشحات وجود یک کس، و همه کاینات، قطره ای از درای وجود آن ذات اقدسند تمامت زادگان کارخانه وجود را یک دایه پروریده و همه اطفال سرای آفرینش، از یک پستان شیر مکیده تشنه لبان عالم کون را آبخورش از یک چشمه رحمت و برهنگان بادیه امکان را خلعت وجود از یک کسوت است و این طایفه را چون ترقی در مرتبه ای حاصل شده بسا باشد به جائی رسند که تمامت عالم را به نظر دوستی و رحمت ببینند و همه را به چشم بندگی یک مولی نظر کنند و گویند:
صلح کل کردیم با خیل بشر
تو به ما بد می کن و نیکی نگر
هیچ کس را به چشم بدی نگاه نمی کنند و اگر چه از او هزار گونه بلیه به ایشان رسد، زیرا که به هر که می نگرند از خودی او غافل، و نسبت او را به مبدأ کل ملاحظه می کنند.
و به این سبب هر چه از او بر ایشان وارد می شود راضی و بر خود پسندند چون هر که را دوستی است همچنان که به بلای او شاد است، به هر چه از منسوبان او به او برسد نیز خشنود است.
نه از خارش غم دامن دریدن
نه از تیغش هراس سر بریدن
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مدح و فضیلت نصیحت و خیرخواهی
مذکور شد که ضد حسد، نصیحت است که عبارت است از: دوست داشتن خیر و نعمتی که صلاح بوده باشد از برای مسلمین و خلاصه آن خیرخواهی ایشان است و آن از معالی صفات، و شرایف ملکات است و هر که طالب خیر و خوبی از برای مسلمانان بوده باشد، در هر خیری که به ایشان برسد شریک است یعنی ثواب او مثل ثواب کسی است که آن خیر را رسانیده است.
و از اخبار، ثابت می شود که «هر کس به سبب اعمال صالحه، به درجه نیکان نرسد و لیکن ایشان را دوست داشته باشد و در روز قیامت با ایشان محشور خواهد شد» همچنان که وارد شده است: «المرء یحشر مع عن أحب» یعنی «هر کسی محشور خواهد شد با آنکه دوست دارد» شخصی به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد که «قیامت چه وقت است؟ حضرت فرمود: چه آماده کرده ای از برای آن؟ عرض کرد که نماز و روزه بسیار مهیا نکرده ام و لیکن خدا و رسول او را دوست می دارم حضرت فرمود: هر که را دوست داری با او خواهی بود» و اخباری که در مدح خیرخواهی بندگان خدا رسیده، بسیار، و خارج از حیز شمار است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که عظیم ترین مردم از جهت منزلت در نزد خدا در روز قیامت، راهروترین ایشان است در زمین از جهت خیرخواهی خلق خدا» و نیز آن حضرت فرمودند که «باید هر یک از شما خیر خواه برادر دینی خود باشد، چنان که خیرخواه خود است» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که بر مومن واجب است خیرخواهی برادر مومن خود در حضور و غیاب او» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر که سعی کند در حاجت برادر مومن خود، و نصیحت خیرخواهی او را نکند به خدا و رسول او خیانت نموده است» و در حدیثی دیگر از حضرت صادق علیه السلام وارد است که «خدا خصم او خواهد بود» شخصی روایت می کند که «در خدمت حضرت رسالت پناه نشسته بودم، آن جناب فرمودند که حال، شخصی بر شما وارد می شود که از اهل بهشت است پس مردی از انصار درآمد، که آب وضو از محاسنش می چکید، سلام کرد و مشغول نماز شد و فردای آن روز نیز آن سرور، این سخن را فرمود باز همان مرد درآمد و روز سوم باز به همین دستور چون آن حضرت از مجلس برخاستند یکی از صحابه از دنبال آن مرد انصاری رفته سه شب در نزد او به سر برد ولی از او بیداری و عبادتی ندید بجز آنکه چون به جامه خواب گردیدی ذکر خدا کردی، و همچنان خفته بود تا برای نماز صبح برخاستی و لیکن زا وی جز سخن خیر نشنیدی آن صحابه گوید: چون سه شب گذشت وی را گفتم که من از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق تو چنین سخن شنیدم، خواستم که بر عمل و عبادت تو مطلع گردم، ولی از تو عمل بسیاری ندیدم، بگو ببینم:
چه چیز تو را به این مرتبه رسانیده و از اهل بهشت گردانیده است؟ انصاری گفت: غیر از آنچه دیدی از من بندگی به تقدیم نمی رسد، جز آنکه بر احدی از مسلمانان در خود غشی نمی بینم، و بر خیر و خوبی که خدای تعالی به وی عطا کرده باشد حسدی نمی برم آن شخص گفت: این است که تو را به این مرتبه رسانیده است و این صفتی است که تحصیل آن از ما برنمی آید» مروی است که «حضرت موسی علیه السلام مردی را در زیر عرش دید، آرزوی مقام و مرتبه وی را نموده گفت: یا رب چرا و به چه عمل بدین مرتبه رسیده که در سایه عرش تو آرمیده؟ خدای فرمود که وی بر مردمان حسد نمی برد» و مخفی نماند که غایت خیرخواهی و نصیحت آن است که آنچه از برای خود دوست داشته باشی از برای برادر دینی خود نیز همان را دوست بداری، همچنان که در احادیث بسیار به آن تصریح شده.
و از اخبار، ثابت می شود که «هر کس به سبب اعمال صالحه، به درجه نیکان نرسد و لیکن ایشان را دوست داشته باشد و در روز قیامت با ایشان محشور خواهد شد» همچنان که وارد شده است: «المرء یحشر مع عن أحب» یعنی «هر کسی محشور خواهد شد با آنکه دوست دارد» شخصی به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد که «قیامت چه وقت است؟ حضرت فرمود: چه آماده کرده ای از برای آن؟ عرض کرد که نماز و روزه بسیار مهیا نکرده ام و لیکن خدا و رسول او را دوست می دارم حضرت فرمود: هر که را دوست داری با او خواهی بود» و اخباری که در مدح خیرخواهی بندگان خدا رسیده، بسیار، و خارج از حیز شمار است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که عظیم ترین مردم از جهت منزلت در نزد خدا در روز قیامت، راهروترین ایشان است در زمین از جهت خیرخواهی خلق خدا» و نیز آن حضرت فرمودند که «باید هر یک از شما خیر خواه برادر دینی خود باشد، چنان که خیرخواه خود است» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که بر مومن واجب است خیرخواهی برادر مومن خود در حضور و غیاب او» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر که سعی کند در حاجت برادر مومن خود، و نصیحت خیرخواهی او را نکند به خدا و رسول او خیانت نموده است» و در حدیثی دیگر از حضرت صادق علیه السلام وارد است که «خدا خصم او خواهد بود» شخصی روایت می کند که «در خدمت حضرت رسالت پناه نشسته بودم، آن جناب فرمودند که حال، شخصی بر شما وارد می شود که از اهل بهشت است پس مردی از انصار درآمد، که آب وضو از محاسنش می چکید، سلام کرد و مشغول نماز شد و فردای آن روز نیز آن سرور، این سخن را فرمود باز همان مرد درآمد و روز سوم باز به همین دستور چون آن حضرت از مجلس برخاستند یکی از صحابه از دنبال آن مرد انصاری رفته سه شب در نزد او به سر برد ولی از او بیداری و عبادتی ندید بجز آنکه چون به جامه خواب گردیدی ذکر خدا کردی، و همچنان خفته بود تا برای نماز صبح برخاستی و لیکن زا وی جز سخن خیر نشنیدی آن صحابه گوید: چون سه شب گذشت وی را گفتم که من از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق تو چنین سخن شنیدم، خواستم که بر عمل و عبادت تو مطلع گردم، ولی از تو عمل بسیاری ندیدم، بگو ببینم:
چه چیز تو را به این مرتبه رسانیده و از اهل بهشت گردانیده است؟ انصاری گفت: غیر از آنچه دیدی از من بندگی به تقدیم نمی رسد، جز آنکه بر احدی از مسلمانان در خود غشی نمی بینم، و بر خیر و خوبی که خدای تعالی به وی عطا کرده باشد حسدی نمی برم آن شخص گفت: این است که تو را به این مرتبه رسانیده است و این صفتی است که تحصیل آن از ما برنمی آید» مروی است که «حضرت موسی علیه السلام مردی را در زیر عرش دید، آرزوی مقام و مرتبه وی را نموده گفت: یا رب چرا و به چه عمل بدین مرتبه رسیده که در سایه عرش تو آرمیده؟ خدای فرمود که وی بر مردمان حسد نمی برد» و مخفی نماند که غایت خیرخواهی و نصیحت آن است که آنچه از برای خود دوست داشته باشی از برای برادر دینی خود نیز همان را دوست بداری، همچنان که در احادیث بسیار به آن تصریح شده.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اهانت و تحقیر نمودن بندگان خدا
صفت دوم: اهانت و تحقیر نمودن بندگان خدا و مذمت آن و شکی نیست که این صفت مذمومه در شریعت مقدسه حرام، و موجب هلاکت صاحب آن است.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «خدای تعالی فرمود: هر که اهانت برساند به یکی از دوستان من، پس کمر محاربه به من بسته است» و در حدیث دیگر از آن سرور منقول است که «پروردگار عالم فرمود: به تحقیق که با من حرب کرده است هر که ذلیل کند یکی از بندگان مومن مرا» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که پست و حقیر کند مومنی را خواه مسکین باشد و خواه غیرمسکین خدای تعالی باز نمی ایستد از پست کردن و دشمنی او، تا رجوع کند از آنچه با آن مومن کرده است» و اخبار دراین خصوص بسیار است.
و هر که نسبت میان خدا و بنده او را فی الجمله ادراک کند و ربط خاصی که میان خالق و مخلوق است بفهمد می داند که اهانت بنده، اهانت مولای اوست و تحقیر مخلوقی، فی الحقیقه تحقیر خالق اوست و همین قدر در مذمت این عمل کافی است
پس بر هر عاقلی واجب است که دایم متذکر این معنی بوده باشد و اخبار و آثاری را که در مذمت اهانت بندگان خدا وارد شده در نظر داشته باشد و آنچه در خصوص مدح و تعظیم ایشان رسیده است نصب العین خود نماید و خود را از این فعل شنیع باز دارد تا موجب رسوائی او در دنیا و آخرت نگردد.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «خدای تعالی فرمود: هر که اهانت برساند به یکی از دوستان من، پس کمر محاربه به من بسته است» و در حدیث دیگر از آن سرور منقول است که «پروردگار عالم فرمود: به تحقیق که با من حرب کرده است هر که ذلیل کند یکی از بندگان مومن مرا» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که پست و حقیر کند مومنی را خواه مسکین باشد و خواه غیرمسکین خدای تعالی باز نمی ایستد از پست کردن و دشمنی او، تا رجوع کند از آنچه با آن مومن کرده است» و اخبار دراین خصوص بسیار است.
و هر که نسبت میان خدا و بنده او را فی الجمله ادراک کند و ربط خاصی که میان خالق و مخلوق است بفهمد می داند که اهانت بنده، اهانت مولای اوست و تحقیر مخلوقی، فی الحقیقه تحقیر خالق اوست و همین قدر در مذمت این عمل کافی است
پس بر هر عاقلی واجب است که دایم متذکر این معنی بوده باشد و اخبار و آثاری را که در مذمت اهانت بندگان خدا وارد شده در نظر داشته باشد و آنچه در خصوص مدح و تعظیم ایشان رسیده است نصب العین خود نماید و خود را از این فعل شنیع باز دارد تا موجب رسوائی او در دنیا و آخرت نگردد.