عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
حکیم نزاری : دستورنامه
بخش ۹ - تضمین بیت شیخ اجل سعدی
به تکرار و تذکار عادت کنند
بدین بیتِ تضمینِ اعادت کنند
«کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای»
حکیم نزاری : دستورنامه
بخش ۲۰ - می، جوان‌مردِ نامرد
غرض آن که بر هرچه عادت کنی
ضرورت به عادت اعادت کنی
چنان روز مجلس که با عقل و رأی
ز مجلس توانی شدن با سرای
چو هم صحبتِ هوش‌ باشی مدام
غلامی کند خود مدامت مدام
همت می‌رساند به آرام‌گاه
همت می‌ دراندازد از ره به چاه
چو با می بسازی غلامی کند
به تمییز تو شادکامی کند
و گر زان که با مِی کنی سرکشی
تو خود آخرالامر کیفر کشی
اگر چه جوان‌مردیش رسم و خوست
ولی ناجوان‌مردیی هم دروست
بود راست چون گاو نُه‌دوره می
تو بر هشتمین باش قانع ز وی
چو پیمانه پر گشت دیگر مریز
چو بشکست صف بی‌توقّف گریز
مدو از پی مسهلِ کارگر
مکن قصدِ جان زهرِ قاتل مخور
مشو غرّه اوّل که بنوازدت
که گر پیل مستی بیندازدت
ستیزه مکن باز بر دستِ خویش
سرِ عجز و بی‌چارگی گیر پیش
چو تو جانبِ او نگه داشتی
برون آرد از عینِ جنگ آشتی
عبدالقادر گیلانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵ - حسن یوسف
مونسم یار است اندر تنگنای گور تنگ
عاشقان ، در دوجهان ما را بس است این نام و ننگ
آتش دوزخ بسوزد از حرارتهای عشق
عاشق سوزان کند در دوزخ ار یک دم درنگ
آن چه نوری بود آیا کو به کوه طور تافت
رفت از او موسی ز هوش و پاره پاره گشت سنگ
هیچ دانستی که با یونس در این دریا چه کرد
کاو رفیق و مونس او بود در بطن نهنگ
حسن یوسف ازکجا بوده است کو دل می ربود
از مسلمانان شهر مصر و کفار فرنگ
هست باغ او درخت میوه در وی صدهزار
یک طرف آن میوه ها را چیده اندر تنگ تنگ
گرجمال حق تعالی آرزو دارد کسی
گو برو آئینه دل را بزن صیقل ز زنگ
مشتری از لطف تو بسیارو از قهر تو کم
زانکه هر مردی نیاید پیش صف در روز جنگ
چیز دیگر هست با هر روز اندر کائنات
آن به دست کیست بنگر اندر آنکس زن تو چنگ
من زبان قال دارم او زبان حال را
از دل مجروح نی بشنو تو نی از نای و چنگ
خورده ام می چشم مخمورم ببین و سر در آر
کو خمار باده دارد نیست او مخمور بنگ
ریخت ساقی جام باده در دهان جان محیی
کم نشد مستیّ آن می از دل او هیچ رنگ
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۱۰
ای سرِ کویِ تو منزل گَهِ آسایشِ من
خجل از مصقلۀ جودِ تو آرایشِ من
همه امید به بخشودن و بخشیدنِ توست
فضلِ تو کم نکند حصّه ی بخشایشِ من
هم رضایِ تو خلاصم دهد از آتشِ قهر
بس بود رحمت تو بوته ی پالایش من
پیشِ طوفانِ قیامت چه محل خواهد داشت
در دیوار عبادت ز گل اندایش من
تا دلیلِ کرمت هادی بختم نشود
ره به مقصد نبرد مرحله پیمایشِ من
کار تقدیرِ تو دارد من و امید به تو
تا چه آید زمن و کاهش و افزایشِ من
زاریِ زارِ نزاریِ ستم فرسوده
تو شنو ورنه که دارد غمِ فرسایش من
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
با فقر چه قدر، دنیی و عقبی را؟
دارد همه کس مسلم این دعوی را
غالب‌گشتن بر دو جهان از فقر است
اقبال بلند باید این معنی را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
آن کز ازلش به زهد و تقوی کارست
ترک دو جهان، برش مگو دشوار است
بر اهل صلاح، تهمت دامن تر
چسباندن خاک خشک بر دیوارست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
ای آن که ز پندار دلت بیزارست
هرچند دوای این مرض بسیارست
رو دل ز هوای نفس پرداز نخست
پرهیز، علاج اول بیمار است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۰
روزی صوفی در تصوف می‌سفت
پرسید یکی ازو در آن گفت و شنفت
اینها که تو می‌گویی اگر گفته خدای
چون پیغمبر به امّنان فاش نگفت؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۰
جز شرع رسول هرکه راهی سر کرد
خود را به دو کون، ناقص و ابتر کرد
از خلق جهات تو بهتری ای صوفی
گر کار چنان کنی که پیغمبر کرد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۷
گویند انسان علم ز هم اندوزند
من می‌گویم همه ز حق آموزند
حق با ایشان بود در آیینه و آب
از عکس چراغ اگر چراغ افروزند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۲
آن را که خدا به بندگی یاد کند
آزادگی‌اش چگونه دلشاد کند؟
دانی به جهان که دارد آزادی را؟
آن بنده که خواجه‌اش خود آزاد کند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۵
گر معرفت الله نباشد مقصود
زین انس مجازی تن و روح چه سود؟
جان نور حق است و چون به حق وا گردید
تن باز همان قبضه خاک است که بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۶
نتوان به خدا به زعم ادراک رسید
از عجز دعا ز دل بر افلاک رسید
دانست که معرفت همین باشد و بس
عارف چو به کنه ما عرفناک رسید
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۹
آن برد گرو که رفت ازین دار به عجز
از خویش توان شدن سبکبار به عجز
دانی چه بود معرفت ذات خدا؟
انکار ز قدرت است و اقرار به عجز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲۰
آن رند که در مثل ندارد بدلی
دی گفت برای اهل عرفان مثلی
جز بندگی از خداشناسان نسزد
از علم چه سود اگر نباشد عملی
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۰
الهی هر که ترا شناسد کار او باریک و هر که ترا نشناسد راه او تاریک، تو را شناختن از تو رستن است و بتو پیوستن از خود گذشتن است.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۳۰
الهی در این درگاه همه ما نیازمند روزی باشیم که قطره یی از شراب محبت بر دل ما ریزی تا که ما را بر آب و آتش بر هم آمیزی.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۳۲
الهی روزگاری ترا می جستم خود را می یافتم، اکنون خود را میجویم و ترا می یابم.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۳۸
الهی ما از غافلانیم نه از کافرانیم ف نگاهدار تا پریشان نشویم و در دراه آر تا سگردان نشویم.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۳۹
الهی پسندیدگان ترا بتو جستند و به تو پیوستند، نا پسندیدگان تو را بخود جستند و بگسستند نه او که پیوست بشکر رسید، نه او که گسست بعذر رسید.