عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۲۰
عقل کل، نفس کل، طبیعت کل
بعد از آن جوهر معانی دان
جسم کل، شکل عرش، کرسی و پس
نه فلک شد بامر حق گردان
فلک اطلسست اول او
آخرینش قمر ببین و عیان
پس از آن کره اثیر و هوا
بعد از آن آب و خاک را می دان
شد تمام آن گهی جماد و نبات
ظاهر آمد از آن سپس حیوان
گشت بارز، بحکم حب ازل
ملک و جن و عاقبت انسان
جامع جمله مراتب شد
اوست مقصود حق ز کون و مکان
بعد از آن جوهر معانی دان
جسم کل، شکل عرش، کرسی و پس
نه فلک شد بامر حق گردان
فلک اطلسست اول او
آخرینش قمر ببین و عیان
پس از آن کره اثیر و هوا
بعد از آن آب و خاک را می دان
شد تمام آن گهی جماد و نبات
ظاهر آمد از آن سپس حیوان
گشت بارز، بحکم حب ازل
ملک و جن و عاقبت انسان
جامع جمله مراتب شد
اوست مقصود حق ز کون و مکان
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۳۰
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۷
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۹
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۱ - تمهید
منت خدای راجلت عظمته و علت کلمته،که بشعشعه انوار اسرار شموس، ارواح اقمار قلوب انسان را،یعنی سیارات سماوات نفوس ایشان را،بحکم قدم از عالم عدم موجود گردانید و خاکیان خطه امکان را بتشریف «و لقد کرمنابنی آدم » مشرف داشت،خرد خرده دان،که وزیر سلاطین ارواح انسانست و سبب سعود نقود وجود ایشانست،در مبادی بوادی جمال کمالش از سطوات صدمات اجلال جلالش حیرانست،نظم:
ای برتر از آنکه عقل دراک
در راه تو دم زند ز ادراک
هر کس که بکوی وحدت آمد
قسمش همه درد و حیرت آمد
کس را بتو هیچ دسترس نیست
نی نی،بجز از تو هیچ کس نیست
صفات نامتناهیش را روی در ذات بیچونست و ذات قدیمش را نظر برصفات قدیمست،بیت:
خویشتن عارفست و معروفست
خویشتن واصفست و موصوفست
در بطون جهان حضرت او ظاهر و در ظهور او کثرت حدثان مطموس و از ظهور چیزها او باطن و از بطون چیزها او ظاهر، حقیقت در شریعت و طریقت در حقیقت و حقیقت هستی همه اوست و عقل را در حقیقت او طریقت نیستاء شهباز بلند پرواز عشق، که بر طیور ارواح ملکست، مملوک آستانه اوست، «لیس کمثله شیی ء» آیتی در شأن اوست، الا له الخلق والامر، تبارک الله رب العالمین
بعد از حمد حضرت واجب الوجود و در درود نامعدود بر ارواح زاکیات نقاط مراکز جود، که هر یک در صدر نبوت و سریر رسالت چندین هزار سرگشتگان تیه ضلالت را بسرحد هدایت، بدولت دلالت، رسانیده، صلوات الله علیهم اجمعین و علی الخصوص بر آن سلطان سر ایستان سیادت و آفتاب آسمان سعادت، که سطری از اساطیر مناشیر شهنشاهیش «و ماارسلناک الارحمة للعالمین » است و فصلی از خصل کمالات کثرت قربتش «کنت نبیا و آدم بین الماء والطین » است، صلوات الله علیه و علی آله الطاهرین و رضوان بی شمار بر ارواح مقدس و اشباح بی دنس چهار یار کبار و بر جمیع اصحاب بزرگوار، که کار سازان شریعت مصطفوی و صاحب رازان طریقت نبوی و نجوم بروج هدایت و در درج ولایت بوده اند، رضوان اله علیهم اجمعین و بر ارواح نور و اشباح معطر مشایخ کرام، که مرغ روحشان از حضیضش عالم حدوث به اوج عالم قدم پرواز کرده و در ریاض قدس بر اغصان اشجار ملکوت طیور جبروت گشته و به صفیر صفای صمدیت اسرار سرادقات احدیت میسرایند، قدس الله ارواحهم و بر علمای دین پرور، که بنص «انما یخشی الله من عباده العلماء» منصوص و به هدایای رحمت و عطایای مغفرت مخصوص اند، رحمة الله علیهم اجمعین
و بعد: حق سبحانه و تعالی بنده فقیر الی ربه، الحقیر علی بن نصیر بن هارون بن ابی القاسم الحسینی التبریزی، المشهور بقاسمی، احسن الله عواقبه، نعمت توفیق بارزانی داشت و بحکم «یفعل الله ما یشاء» قلب محکوم را، که نقد وجود انسانست، بی نسیه نقد در ارادت انشای این کتاب تقلب فرمود، که «قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرحمن، تقلبها کیف یشاء» و بی تکلیف تفکر تلقین معانی متوالی شد نکته ای چند از باب دقایق، از معارف جواهر انسانی بنوشت، والله الموفق و منه التوفیق و الاحسان و علیه التکلان، بمنه وجوده
ای برتر از آنکه عقل دراک
در راه تو دم زند ز ادراک
هر کس که بکوی وحدت آمد
قسمش همه درد و حیرت آمد
کس را بتو هیچ دسترس نیست
نی نی،بجز از تو هیچ کس نیست
صفات نامتناهیش را روی در ذات بیچونست و ذات قدیمش را نظر برصفات قدیمست،بیت:
خویشتن عارفست و معروفست
خویشتن واصفست و موصوفست
در بطون جهان حضرت او ظاهر و در ظهور او کثرت حدثان مطموس و از ظهور چیزها او باطن و از بطون چیزها او ظاهر، حقیقت در شریعت و طریقت در حقیقت و حقیقت هستی همه اوست و عقل را در حقیقت او طریقت نیستاء شهباز بلند پرواز عشق، که بر طیور ارواح ملکست، مملوک آستانه اوست، «لیس کمثله شیی ء» آیتی در شأن اوست، الا له الخلق والامر، تبارک الله رب العالمین
بعد از حمد حضرت واجب الوجود و در درود نامعدود بر ارواح زاکیات نقاط مراکز جود، که هر یک در صدر نبوت و سریر رسالت چندین هزار سرگشتگان تیه ضلالت را بسرحد هدایت، بدولت دلالت، رسانیده، صلوات الله علیهم اجمعین و علی الخصوص بر آن سلطان سر ایستان سیادت و آفتاب آسمان سعادت، که سطری از اساطیر مناشیر شهنشاهیش «و ماارسلناک الارحمة للعالمین » است و فصلی از خصل کمالات کثرت قربتش «کنت نبیا و آدم بین الماء والطین » است، صلوات الله علیه و علی آله الطاهرین و رضوان بی شمار بر ارواح مقدس و اشباح بی دنس چهار یار کبار و بر جمیع اصحاب بزرگوار، که کار سازان شریعت مصطفوی و صاحب رازان طریقت نبوی و نجوم بروج هدایت و در درج ولایت بوده اند، رضوان اله علیهم اجمعین و بر ارواح نور و اشباح معطر مشایخ کرام، که مرغ روحشان از حضیضش عالم حدوث به اوج عالم قدم پرواز کرده و در ریاض قدس بر اغصان اشجار ملکوت طیور جبروت گشته و به صفیر صفای صمدیت اسرار سرادقات احدیت میسرایند، قدس الله ارواحهم و بر علمای دین پرور، که بنص «انما یخشی الله من عباده العلماء» منصوص و به هدایای رحمت و عطایای مغفرت مخصوص اند، رحمة الله علیهم اجمعین
و بعد: حق سبحانه و تعالی بنده فقیر الی ربه، الحقیر علی بن نصیر بن هارون بن ابی القاسم الحسینی التبریزی، المشهور بقاسمی، احسن الله عواقبه، نعمت توفیق بارزانی داشت و بحکم «یفعل الله ما یشاء» قلب محکوم را، که نقد وجود انسانست، بی نسیه نقد در ارادت انشای این کتاب تقلب فرمود، که «قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرحمن، تقلبها کیف یشاء» و بی تکلیف تفکر تلقین معانی متوالی شد نکته ای چند از باب دقایق، از معارف جواهر انسانی بنوشت، والله الموفق و منه التوفیق و الاحسان و علیه التکلان، بمنه وجوده
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۸ - فی معرفة، ماهیة النفس
مرحبا!ای سایل شیرین سؤال
در بیان نفس خود بشنو مقال
صانعی،کو انس و جان راآفرید
عقل ونفس وقلب وجان راپرورید
دادانسان را کمال از چار چیز
قادر بیچون بتقدیر عزیز
بلغم و صفرا و سودا بعد ازان
خون که باشد در همه اعضا روان
زان سپس آرد ز عین لطف وجود
زین چهار ارکان بخاری در وجود
گر کسی از عین حکمت داندش
بی شکی روح طبیعی خواندش
در وجود آرد بخاری زین بخار
روح حیوانیش گوید هوشیار
بعد ازان از روح حیوانی دگر
زو بخاری صاف تر آید بدر
بس لطیف و روشن و زیبا بود
روح قدسی را درو مأوا بود
روح انسانیش گویند،ای پسر
قابل انوار گردد سر بسر
منزل روح القدس گردد تمام
عارفان زان پس کنندش نفس نام
روح قدسی قوتش بخشد،بدان
کار فرمای حواس آید،بدان
چونکه تقوی ورزد و زهد و صلاح
مطمئنه باشد اندر اصطلاح
گر ز تقوی در فجوری عاق شد
اسم اماره برو اطلاق شد
ور میان هر دو ساکن شد دمی
عارفان لوامه خوانندش همی
اصل تقوی و فجور ازچیست باز؟
ای برادر،لطف و قهر بی نیاز
خلق را سر رشته آنجا شد ز دست
هر که آمد در شریعت، رست، رست
در بیان نفس خود بشنو مقال
صانعی،کو انس و جان راآفرید
عقل ونفس وقلب وجان راپرورید
دادانسان را کمال از چار چیز
قادر بیچون بتقدیر عزیز
بلغم و صفرا و سودا بعد ازان
خون که باشد در همه اعضا روان
زان سپس آرد ز عین لطف وجود
زین چهار ارکان بخاری در وجود
گر کسی از عین حکمت داندش
بی شکی روح طبیعی خواندش
در وجود آرد بخاری زین بخار
روح حیوانیش گوید هوشیار
بعد ازان از روح حیوانی دگر
زو بخاری صاف تر آید بدر
بس لطیف و روشن و زیبا بود
روح قدسی را درو مأوا بود
روح انسانیش گویند،ای پسر
قابل انوار گردد سر بسر
منزل روح القدس گردد تمام
عارفان زان پس کنندش نفس نام
روح قدسی قوتش بخشد،بدان
کار فرمای حواس آید،بدان
چونکه تقوی ورزد و زهد و صلاح
مطمئنه باشد اندر اصطلاح
گر ز تقوی در فجوری عاق شد
اسم اماره برو اطلاق شد
ور میان هر دو ساکن شد دمی
عارفان لوامه خوانندش همی
اصل تقوی و فجور ازچیست باز؟
ای برادر،لطف و قهر بی نیاز
خلق را سر رشته آنجا شد ز دست
هر که آمد در شریعت، رست، رست
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۱۷ - در معرفت امل
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۱۹ - فی حقیقة الکون العشق والعقل والروح والقلب
چون نظر از ذات بیچون قدیم
برصفات خویشتن بودش مقیم
عشق را جنبش ازآنجا شد عیان
گر طلب کاری حقایق را بدان
داشت بر افعال خود دایم نظر
از صفات خود بصیر خیر وشر
عقل والا زین نظر آمد پدید
هر که از اهل نظر آمد بدید
این نظر را معرفت کردند نام
وان یک ی دیگر محبت والسلام
گشت طالع نور روح از نظرتین
شد جهان را صد فتوح از نظرتین
آفتاب عشق بر مرآت روح
چونکه تابان گشت ازعین فتوح
دل چو ماهی در وجود آمد ازین
محض عرفانست اگر مردی ببین
عکس آنهارا،که گفتم،هر یک ی
میک ند بر دل تجلی بی شکی
بعد ازین بر نفس میگیرد قرار
این تجلی ها بامر کردگار
ذره ای گر درد عرفان باشدت
این سخن ها خوشتر از جان باشدت
عالمی را گر بگردی سربسر
زین حدیث از کم کسی یا بی خبر
آن زمان کین قصه میک ردم ظهور
موج میزد در دلم دریای نور
گوهر عمان دردست این سخن
رهبر مردان مردست این سخن
قصه کان از ذوق جان آید پدید
جز بذوق جان در آن نتوان رسید
تا نگویی میک ند اثبات خویش
من جواب این سخن گفتم زپیش
قاسم بیچاره از سرتا قدم
بی وجودت باشد از هستی عدم
چون بخود نبود وجودش چون توان
معرفت گفتن ز نفس عقل و جان؟
در حقیقت ذات من از ذات اوست
چون کنم اثبات خود،اثبات اوست
من کیم؟ سرگشته بیچاره ای
در بیابان فنا آواره ای
نی مبارک بنده ای،نی مقبلی
هم زدست خویشتن پا در گلی
نی ز علم و معرفت آگاه من
نی قدم در راه و نی در راه من
نی خرد پرور،نه جاهل،نی حکیم
نی زاهل جنتم،نی از جحیم
نی بصورت در خراباتم مدام
نی بمعنی صوفی خامم،نه عام
در عدم بگذار ما را بی خبر
نام او را گیر و نام ما مبر
برصفات خویشتن بودش مقیم
عشق را جنبش ازآنجا شد عیان
گر طلب کاری حقایق را بدان
داشت بر افعال خود دایم نظر
از صفات خود بصیر خیر وشر
عقل والا زین نظر آمد پدید
هر که از اهل نظر آمد بدید
این نظر را معرفت کردند نام
وان یک ی دیگر محبت والسلام
گشت طالع نور روح از نظرتین
شد جهان را صد فتوح از نظرتین
آفتاب عشق بر مرآت روح
چونکه تابان گشت ازعین فتوح
دل چو ماهی در وجود آمد ازین
محض عرفانست اگر مردی ببین
عکس آنهارا،که گفتم،هر یک ی
میک ند بر دل تجلی بی شکی
بعد ازین بر نفس میگیرد قرار
این تجلی ها بامر کردگار
ذره ای گر درد عرفان باشدت
این سخن ها خوشتر از جان باشدت
عالمی را گر بگردی سربسر
زین حدیث از کم کسی یا بی خبر
آن زمان کین قصه میک ردم ظهور
موج میزد در دلم دریای نور
گوهر عمان دردست این سخن
رهبر مردان مردست این سخن
قصه کان از ذوق جان آید پدید
جز بذوق جان در آن نتوان رسید
تا نگویی میک ند اثبات خویش
من جواب این سخن گفتم زپیش
قاسم بیچاره از سرتا قدم
بی وجودت باشد از هستی عدم
چون بخود نبود وجودش چون توان
معرفت گفتن ز نفس عقل و جان؟
در حقیقت ذات من از ذات اوست
چون کنم اثبات خود،اثبات اوست
من کیم؟ سرگشته بیچاره ای
در بیابان فنا آواره ای
نی مبارک بنده ای،نی مقبلی
هم زدست خویشتن پا در گلی
نی ز علم و معرفت آگاه من
نی قدم در راه و نی در راه من
نی خرد پرور،نه جاهل،نی حکیم
نی زاهل جنتم،نی از جحیم
نی بصورت در خراباتم مدام
نی بمعنی صوفی خامم،نه عام
در عدم بگذار ما را بی خبر
نام او را گیر و نام ما مبر
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۲۲ - حکایت
داشتم یاری که مرد مرد بود
شیخ و دانشمند و صاحب درد بود
گفت با من قصه ای در باب دل
از «رویم » آن سید ارباب دل
کان بزرگ دین بایام بهار
بود در سیری میان مرغزار
دید درویشی سراندر جیب دلق
غرق بحر نیستی، فارق ز خلق
گفت صوفی:سر بر آور، گل ببین
در جوابش گفت مرد راه دین :
سر فرو بر، در درون دل نگر
تا بکی در رنگ و بو بردن بسر؟
هر که شد مستغرق دیدار دوست
خاطرش را کی مجال رنگ و بوست؟
چون نظر در گل کنی،ای خرده دان
صانع خود را توان دیدن عیان
صنع بینی،گر کنی در گل نظر
سر فرو بر،سر فرو،در دل نگر
صد هزاران رحمت حق بر روان
خوب گفتست این سخن،نعم البیان
لیک در گل نیز بتوان دید دوست
جمله ذرات جهان مرآت اوست
یاسمن را از غمش پا در گلست
لاله زار از درد او خون دردلست
گر نبودی رنگ او در لاله زار
کی زدی بلبل در آنجا ناله زار؟
در همه گلزار رنگ وبوی اوست
او منزه از صفات رنگ و بوست
بیش از این گفتن ندارم زهره ای
داند آن کس را که باشد بهره ای
در میان گل ار نباشد،ناگهان
در کف پایت خلد خار گمان
محض اسرارست شرع مصطفا
چین ابرو زین سخن باشد خطا
«لانسلم » گر زنی بر کار من
خوش خوشی سر را برآن دیوار زن
شیخ و دانشمند و صاحب درد بود
گفت با من قصه ای در باب دل
از «رویم » آن سید ارباب دل
کان بزرگ دین بایام بهار
بود در سیری میان مرغزار
دید درویشی سراندر جیب دلق
غرق بحر نیستی، فارق ز خلق
گفت صوفی:سر بر آور، گل ببین
در جوابش گفت مرد راه دین :
سر فرو بر، در درون دل نگر
تا بکی در رنگ و بو بردن بسر؟
هر که شد مستغرق دیدار دوست
خاطرش را کی مجال رنگ و بوست؟
چون نظر در گل کنی،ای خرده دان
صانع خود را توان دیدن عیان
صنع بینی،گر کنی در گل نظر
سر فرو بر،سر فرو،در دل نگر
صد هزاران رحمت حق بر روان
خوب گفتست این سخن،نعم البیان
لیک در گل نیز بتوان دید دوست
جمله ذرات جهان مرآت اوست
یاسمن را از غمش پا در گلست
لاله زار از درد او خون دردلست
گر نبودی رنگ او در لاله زار
کی زدی بلبل در آنجا ناله زار؟
در همه گلزار رنگ وبوی اوست
او منزه از صفات رنگ و بوست
بیش از این گفتن ندارم زهره ای
داند آن کس را که باشد بهره ای
در میان گل ار نباشد،ناگهان
در کف پایت خلد خار گمان
محض اسرارست شرع مصطفا
چین ابرو زین سخن باشد خطا
«لانسلم » گر زنی بر کار من
خوش خوشی سر را برآن دیوار زن
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۲۳ - فی معرفة العشق و العقل و ادبارهما
حاکم مطلق،خدای ذوالجلال
قادر بی چون، قدیم بر کمال
کرد سلطان عشق را بر عالمی
کاهل معنی امر خوانندش همی
عقل را بر عالم خلق این چنین
کرد حاکم،حاکم دنیا و دین
هر دوراز آمد شد آن نظرتان
گشت اقبالی و ادباری عیان
روح پاک از نظرتین شد بهره مند
از محبت و ز معارف سر بلند
در روش اقبال و ادباریش نیز
هم عیان آمد بتقدیر عزیز
عقل را این هر دو حال از عکس اوست
در همه احوال، اگر بد، گر نکوست
قادر بی چون، قدیم بر کمال
کرد سلطان عشق را بر عالمی
کاهل معنی امر خوانندش همی
عقل را بر عالم خلق این چنین
کرد حاکم،حاکم دنیا و دین
هر دوراز آمد شد آن نظرتان
گشت اقبالی و ادباری عیان
روح پاک از نظرتین شد بهره مند
از محبت و ز معارف سر بلند
در روش اقبال و ادباریش نیز
هم عیان آمد بتقدیر عزیز
عقل را این هر دو حال از عکس اوست
در همه احوال، اگر بد، گر نکوست
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۲۴ - فی معرفت صفات روح قدسی
حق بر تحقیق، سلطان ازل
قادر بیچون،قدیم لم یزل
روح انسان را ز لطف لایزال
کرد در انواع اشیا بی همال
داد از اوصاف خود تشریف او
کرد خود با خویشتن تعریف او
قدرت وسمع وبصر،علم وحیات
هم کلام و هم ارادت از صفات
هم بقا،هم وصف طیران ازل
داد توفیقش بفضل کم یزل
در ابد سیران و وجدانش دثار
وز مراد نفس بدفرما فرار
قادر بیچون،قدیم لم یزل
روح انسان را ز لطف لایزال
کرد در انواع اشیا بی همال
داد از اوصاف خود تشریف او
کرد خود با خویشتن تعریف او
قدرت وسمع وبصر،علم وحیات
هم کلام و هم ارادت از صفات
هم بقا،هم وصف طیران ازل
داد توفیقش بفضل کم یزل
در ابد سیران و وجدانش دثار
وز مراد نفس بدفرما فرار
قاسم انوار : مقامات العارفین
بخش ۱۱ - قسم ولایات