عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۸
گر چاره این تنگدلی باید کرد
ما را چو تو ده رنگ دلی باید کرد
من نرم تر از موم دلی دارم لیک
با سنگدلان سنگدلی باید کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۲
آن دد که چو دمنه در کمینگاه بمرد
از هیبت شیرنر چو روباه بمرد
زانروی که بدخواه همه نیکان بود
در کام اجل به کام بدخواه بمرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۶
شاها کرمت از پی آن برخیزد
تا رسم تکبر زمیان برخیزد
لیکن تو به نفس خود جهان دگری
عاقل نپسندد که جهان برخیزد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۰
از عشق چو بر جوان ملامت باشد
کی پیری و عشق با سلامت باشد
با عشق و ملامت چو جوانی خوش نیست
بر پیگر نگر تا چه قیامت باشد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۲
گر بر سر گل تاج مکلل باشد
و اندر بر گل جامه مهلل باشد
هم بر سرش ادبار موکل باشد
از گل مطلب وفا که گل کل باشد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۵
تا میل دلت به کین پرستی باشد
در عشق کرا امید هستی باشد
ور در عمری چشم تو لطفی بکند
آن نیز هم از غایت مستی باشد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۵
غصنی چو فروع شرع را سایه فکند
ببرید ز اصل شرک و بدعت پیوند
تا دوحه علم و شاخ فضلش بر داد
از باغ هدی بیخ ضلالت برکند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۰
ای همچو سلیمانت سر و تاج بلند
بر مور ضعیف بار ماران مپسند
پائی که نیازردی ازو مور رواست
مجروح ز مار آهنین از در بند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۹
ای نفس چو برگ کامرانیت نماند
خو با غم کن که شادمانیت نماند
عیشی و جوانی و خوشت وقتی بود
آن عیش گذشت و آن جوانیت نماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۰
ای دل چو شه ستوده آثار نماند
وآن ماند کزو عدل نکوکار نماند
با نیکی و تنگدستی خود می ساز
وانگار که آن فراخ گون بار نماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۱
آنانکه چهان کنند و مردم سوزند
پیوسته مبارک شب و فرخ روزند
زینست مگر که پادشاهان جهان
دون پروری از زمانه می آموزند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۳
گر خسته دلی شبی به غم بنشیند
بر دامن او گر دستم بنشیند
با خسته دلان تندی و تیزی کم کن
کاین تیزی بازار تو هم بنشیند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۸
ظلم است کز اوست عقل و دین ناخشنود
گر کوه کند ظلم نگون گردد زود
از خرمن ماه بردماند آتش
وز چهره خورشید برانگیزد دود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۳
ایزد چو به قهر دوزخت تافته بود
نفست به فساد و فتنه بشتافته بود
هم عدل خدات کرد مقهور ارنه
ایمان خلایقی خلل یافته بود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۰
کاری فلکا از تو میسر نشود
وز سفلگی تو کس توانگر نشود
یک گرسنه از تو خشک نانی نخورد
وز تو لب هیچ تشنه ای تر نشود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۱
از خوی بدت که هیچ بهتر نشود
آن بیند دل که دیده باور نشود
وان از تو نویسم که به صد عمر یکی
بر تخته تقدیر مصور نشود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۵
خون گر ز لقب تاشی ات آگاه شود
از ننگ تو همچو سایه در چاه شود
نبود عجب از غایت کژ رفتن تو
گر سایه ز صحبت تو گمراه شود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۴
بر سر مزن آن دست بلورین زنهار
وز جزع مکن گوهر ناسفته نثار
بر سر زدن و گریستن کار تو نیست
این کار به دست و چشم من باز گذار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۴
آخر ز من ای عهد شکن یادآور
وز عهد قول خویشتن یادآور
با شرط وفا و دوستی باز اندیش
یا عهد خود و صحبت من یاد آور
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۵
ای دل زر و جاه از اهل دنیا مپذیر
غافل مشو از حال وزیر و شه و میر
در دولت تیزشان تماشا می کن
وز نکبت زود همه شان عبرت گیر