عبارات مورد جستجو در ۴۳۳۷ گوهر پیدا شد:
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۰ - ابوبکر احمد بن نصر الزَّقاق الکبیر
و از ایشان بود ابوبکر احمدبن نصر الزَّقاق الکبیر از اقران جنید بود از بزرگان مصر.
کتّانی گوید چون زقّاق فرمان یافت حجّت درویشان بریده شد از رفتن بمصر.
زقّاق گوید هر که اندر درویشی با تقوی صحبت نکرد حرام محض خورد.
محمّدبن عبداللّه بن عبدالعزیز گوید زقّاق گفت اندر تیه بنی اسرائیل راه گم کردیم بپانزده روز، چون باز راه افتادم، مردی لشکری فرا من رسید و مرا آب داد، سی سال قسوة آن آب در دل من بماند.
کتّانی گوید چون زقّاق فرمان یافت حجّت درویشان بریده شد از رفتن بمصر.
زقّاق گوید هر که اندر درویشی با تقوی صحبت نکرد حرام محض خورد.
محمّدبن عبداللّه بن عبدالعزیز گوید زقّاق گفت اندر تیه بنی اسرائیل راه گم کردیم بپانزده روز، چون باز راه افتادم، مردی لشکری فرا من رسید و مرا آب داد، سی سال قسوة آن آب در دل من بماند.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۱ - ابوعبداللّه عمرو بن عثمان المکّی
و از این طایفه بود ابوعبداللّه عمروبن عثمان المکّی، ابوعبداللّه نِباجی را دیده بود و صحبت ابوسعید خرّاز کرده بود و پیران دیگر، و پیر حرم بود و امام این طایفه اندر اصول طریقت و مرگ وی ببغداد بود اندر سنۀ احدی و تسعین و مأتین.
ابوبکر محمّدبن احمد گوید از عمروبن عثمان شنیدم گفت هرچه اندر دل تو وهم افتد یا اندر مجاری فکرت تو پیدا آید و اگر بخاطر تو گذر کند از معنی حسن یا بها یا انس یا ضیاء یا جمال یا جسم یا نور یا شخص یا خیال خداوند سبحانه وتعالی از آن منزه است نبینی کی خدای عزّوجلّ چه می فرماید. لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَی ءٌ وَهُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ و گفت لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یوُلَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوا اَحَدٌ.
و هم بدین اسناد گوید علم پیش رواست و خوف سابق است و نفس حرونست میان این و آن، سرکش است، فریبنده است و بسیار دستان، بر حذر باش و او را بسیاسة علم بسته دار و ویرا آب بتهدید خوف ده تا آنچه خواهی بار آرد.
هم او گوید عبارت را بوجد راه نیست زیرا که سرّ خدایست نزدیک مؤمنان.
ابوبکر محمّدبن احمد گوید از عمروبن عثمان شنیدم گفت هرچه اندر دل تو وهم افتد یا اندر مجاری فکرت تو پیدا آید و اگر بخاطر تو گذر کند از معنی حسن یا بها یا انس یا ضیاء یا جمال یا جسم یا نور یا شخص یا خیال خداوند سبحانه وتعالی از آن منزه است نبینی کی خدای عزّوجلّ چه می فرماید. لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَی ءٌ وَهُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ و گفت لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یوُلَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوا اَحَدٌ.
و هم بدین اسناد گوید علم پیش رواست و خوف سابق است و نفس حرونست میان این و آن، سرکش است، فریبنده است و بسیار دستان، بر حذر باش و او را بسیاسة علم بسته دار و ویرا آب بتهدید خوف ده تا آنچه خواهی بار آرد.
هم او گوید عبارت را بوجد راه نیست زیرا که سرّ خدایست نزدیک مؤمنان.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۲ - سمنون بن حمزه
و از ایشان بود سمنون بن حمزه و کنیت وی ابوالحسن بود و گویند ابوالقاسم بود، صحبت سری کرده بود و از آن احمدالقَلانسی و آنِ محمدبن علی القَصّاب و پیران دیگر، و این شعر از وی حکایت کنند کی گفت. و از ایشان بود
وَلَیْسَ لی فی سِواکَ حَظٌّ
فَکَیْفَ ما شِئْتَ فَاخْتَبِرْنی
معنی این چنانست که مرا اندر غیر تو نصیب نیست و دلم بغیر تو مایل نیست و هرچه خواهی بیازمای. اندر ساعت بول بر وی بسته شد و بگرفت، پس بدبیرستانها همی شد و کودکانرا گفتی دعا کنید عمّ دروغ زن شما را.
و گویند کی این شعر بگفت و یکی از یاران وی دیگر روز گفت برستاق بودم و آواز استاد سمنون شنیدم و دعا و تضرّع همی کرد و از خدا شفا همی خواست. و آن دیگر گفت من دوش بفلان جای بودم و من نیز شنیدم سه دیگر همچنین گفت چهارم نیز همچنین گفت، این خبر بسمنون رسید و بعلّت اسر ممتحن بود و صبر همی کرد و جزع نکرد چون این بشنید که مردمان این میگویند و وی این دعا نکرده بود و این سخن نگفته بود دانست که ازین مراد اظهار جزع است تا بادب گردد ببندگی و حال او مستور ماند، اندر مکتبها همی گشتی و دعا همی خواستی.
ابواحمد مغازلی گوید ببغداد بودم و چهل هزار درم بدرویشان تفرقه کردند و سمنون گفت یا ابااحمد نبینی کی این مال تفرقه کردند و بما هیچ ندادند که صدقه دهیم بیا تا جائی شویم و بهر درمی کی نفقه کردند رکعتی نماز کنیم، بمداین شدیم و چهل هزار رکعت نماز کردیم.
سمنون بخلق ظریف بود و سخن اندر محبّت بسیار گفتی و حال او بزرگ بوده است و وفاة وی پیش ازانِ جنید بود.
وَلَیْسَ لی فی سِواکَ حَظٌّ
فَکَیْفَ ما شِئْتَ فَاخْتَبِرْنی
معنی این چنانست که مرا اندر غیر تو نصیب نیست و دلم بغیر تو مایل نیست و هرچه خواهی بیازمای. اندر ساعت بول بر وی بسته شد و بگرفت، پس بدبیرستانها همی شد و کودکانرا گفتی دعا کنید عمّ دروغ زن شما را.
و گویند کی این شعر بگفت و یکی از یاران وی دیگر روز گفت برستاق بودم و آواز استاد سمنون شنیدم و دعا و تضرّع همی کرد و از خدا شفا همی خواست. و آن دیگر گفت من دوش بفلان جای بودم و من نیز شنیدم سه دیگر همچنین گفت چهارم نیز همچنین گفت، این خبر بسمنون رسید و بعلّت اسر ممتحن بود و صبر همی کرد و جزع نکرد چون این بشنید که مردمان این میگویند و وی این دعا نکرده بود و این سخن نگفته بود دانست که ازین مراد اظهار جزع است تا بادب گردد ببندگی و حال او مستور ماند، اندر مکتبها همی گشتی و دعا همی خواستی.
ابواحمد مغازلی گوید ببغداد بودم و چهل هزار درم بدرویشان تفرقه کردند و سمنون گفت یا ابااحمد نبینی کی این مال تفرقه کردند و بما هیچ ندادند که صدقه دهیم بیا تا جائی شویم و بهر درمی کی نفقه کردند رکعتی نماز کنیم، بمداین شدیم و چهل هزار رکعت نماز کردیم.
سمنون بخلق ظریف بود و سخن اندر محبّت بسیار گفتی و حال او بزرگ بوده است و وفاة وی پیش ازانِ جنید بود.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۴ - ابوالفوارس شاه بن شجاع الکرمانی
و از این طایفه بود ابوالفوارس شاه بن شجاع الکرمانی و از ملک زادگان بود و صحبت ابوتراب نخشبی کرده و ابوعبیدبُسری، و از این طبقه یکی بود از جوانمردان و حال وی بزرگ بود و پیش از سیصد سال بود وفات او.
شاه گوید علامت تقوی ورع است و علامت ورع از شبهتها باز ایستادن.
یارانرا گفتی از دروغ و خیانت و غیبت دور باشید و جز این آنچه خواهید کنید.
شاه گوید هرکه چشم نگاه دارد از حرام و تن از شهوات و باطن را آبادان دارد بمراقبت دائم و ظاهر را آراسته دارد بمتابعت سنّت و خوی کند تن را بخوردن حلال فراست وی خطا نیفتد.
شاه گوید علامت تقوی ورع است و علامت ورع از شبهتها باز ایستادن.
یارانرا گفتی از دروغ و خیانت و غیبت دور باشید و جز این آنچه خواهید کنید.
شاه گوید هرکه چشم نگاه دارد از حرام و تن از شهوات و باطن را آبادان دارد بمراقبت دائم و ظاهر را آراسته دارد بمتابعت سنّت و خوی کند تن را بخوردن حلال فراست وی خطا نیفتد.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۵ - یوسف بن الحسین
و از ایشان بود یوسف بن الحسین پیر ری و قوهستان بود و یگانۀ وقت و فرید عصر، و عالم بود و ادیب بود و صحبت ذاالنّون مصری کرده بود و وفات او اندر سنۀ اربع و ثلثمایه بود.
یوسف بن الحسین گوید اگر خدای را بینم با جملۀ معصیتها دوستر دارم از آنک با یک ذرّه ریا.
و هم او گوید چون مرید را بینی که رخصت جوید بدان که از وی هیچ چیز نخواهد آمد.
و بجُنَیْد نامه نبشت کی خدای ترا طعم نفس مچشاناد که اگر این ترا بچشاند پس از آن هیچ چیز نبینی.
یوسف بن الحسین گوید آفات صوفیان اندر صحبت کودکان است و معاشرت اضداد و رفق زنان.
یوسف بن الحسین گوید اگر خدای را بینم با جملۀ معصیتها دوستر دارم از آنک با یک ذرّه ریا.
و هم او گوید چون مرید را بینی که رخصت جوید بدان که از وی هیچ چیز نخواهد آمد.
و بجُنَیْد نامه نبشت کی خدای ترا طعم نفس مچشاناد که اگر این ترا بچشاند پس از آن هیچ چیز نبینی.
یوسف بن الحسین گوید آفات صوفیان اندر صحبت کودکان است و معاشرت اضداد و رفق زنان.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۶ - ابوعبداللّه محمّد بن علیّ الترمذی
و از ایشان بود ابوعبداللّه محمّدبن علیّ الترمذی و از بزرگان و پیران بود و ویرا تصنیفها است اندر علم این قوم، صحبت ابوتراب نخشبی و احمد خضرویه کرده بود و ازان ابن جّلا و پیران دیگر.
ویرا پرسیدند که صفت خلق چیست گفت عجزی آشکارا و دعویی بزرگ.
محمّدبن علی گفت که یک حرف تصنیف نکردم بتدبیر، و نه نیز تا گویند این تصنیف وی است ولیکن چون وقت بر من تنگ شدی بدان تسلّی بودی مرا.
و ازین طایفه بود ابوبکر محمدبن عمرالورّاق الترمذی ببلخ مقیم بود و صحبت احمد خضرویه و پیران دیگر کرده بود و ویرا اندر ریاضت تصنیفهاست.
محمّدبن محمّدالبلخی گوید از ابوبکر ورّاق شنیدم که گفت هر که راضی بود از اندامهای خویش بشهوة، اندر دلش درخت نومیدی روید.
ابوبکر بلخی گوید کی ابوبکر ورّاق گفت اگر طمع را پرسند که پدرت کیست گوید شک اندر مقدور و اگر گویند پیشۀ تو چیست گوید ذُلّ و اگر گویند غایت تو چیست گوید حرمان.
ابوبکر ورّاق شاگردان خویش را از سفر بازداشتی گفتی کلید همه برکتها صبرست اندر موضع ارادة تا آن گاه که ارادت تو درست شود چون ارادت درست شد برکتها بر تو گشاده گشت.
ویرا پرسیدند که صفت خلق چیست گفت عجزی آشکارا و دعویی بزرگ.
محمّدبن علی گفت که یک حرف تصنیف نکردم بتدبیر، و نه نیز تا گویند این تصنیف وی است ولیکن چون وقت بر من تنگ شدی بدان تسلّی بودی مرا.
و ازین طایفه بود ابوبکر محمدبن عمرالورّاق الترمذی ببلخ مقیم بود و صحبت احمد خضرویه و پیران دیگر کرده بود و ویرا اندر ریاضت تصنیفهاست.
محمّدبن محمّدالبلخی گوید از ابوبکر ورّاق شنیدم که گفت هر که راضی بود از اندامهای خویش بشهوة، اندر دلش درخت نومیدی روید.
ابوبکر بلخی گوید کی ابوبکر ورّاق گفت اگر طمع را پرسند که پدرت کیست گوید شک اندر مقدور و اگر گویند پیشۀ تو چیست گوید ذُلّ و اگر گویند غایت تو چیست گوید حرمان.
ابوبکر ورّاق شاگردان خویش را از سفر بازداشتی گفتی کلید همه برکتها صبرست اندر موضع ارادة تا آن گاه که ارادت تو درست شود چون ارادت درست شد برکتها بر تو گشاده گشت.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۸ - ابوعبداللّه محمّد بن اسمعیل المغربی
و ازین طائفه بود ابوعبداللّه محمّدبن اسمعیل المغربی استاد ابراهیم شیبان بود و شاگرد علی رزین، صد و بیست سال عمر وی بود و وفاة وی اندر سنۀ تسع و تسعین و مأتین بود کار وی عجب بود و هیچیز کی دست آدمی فرا آن رسیده بودی نخوردی بچندین سال، و بن گیاه خوردی و چیزهاء که عادة کرده بود.
ابوعبداللّه مغربی گوید فاضلترین وقتها آبادان داشتن وقتست بموافقت.
هم او گوید خوارترین مردمان درویشی بود کی با توانگری مداهنه کند یا او را متواضع باشد و عزیزترین خلقان آنست توانگری که درویشان را متواضع باشد و حرمت دارد.
و از ایشان بود ابوالعبّاس احمدبن محمّدِمسروق از طوس بود و ببغداد نشستی صحبت حارث محاسبی کرده بود. و آنِ سَریّ سَقَطی، وفاة او در بغداد بود اندر سنۀ تسع و تسعین و مأتین.
ابن مسروق گوید که هر کی اندر خواطر دل با خدای مراقبت بجای آرد، و خدای ویرا اندر حرکات جوارح معصوم دارد.
ابن مسروق گوید تعظیم حرمت مؤمنان از تعظیم حرمت خدای بود و بنده بمحلّ حقیقت تقوی بدان رسد.
هم او گوید درخت معرفت را آب فکرت باید و درخت غفلت آب جهل خورد و درخت توبه را آب ندامت دهند و درخت محبّت را آب موافقت.
ابن مسروق گوید هرگاه که طمع معرفت داری و پیش از آن درجۀ ارادت محکم نکرده باشی بر بساط جهل باشی و هرگاه که ارادة طلب کنی پیش از درست بکردن مقام توبة اندر میدان غفلت باشی.
ابوعبداللّه مغربی گوید فاضلترین وقتها آبادان داشتن وقتست بموافقت.
هم او گوید خوارترین مردمان درویشی بود کی با توانگری مداهنه کند یا او را متواضع باشد و عزیزترین خلقان آنست توانگری که درویشان را متواضع باشد و حرمت دارد.
و از ایشان بود ابوالعبّاس احمدبن محمّدِمسروق از طوس بود و ببغداد نشستی صحبت حارث محاسبی کرده بود. و آنِ سَریّ سَقَطی، وفاة او در بغداد بود اندر سنۀ تسع و تسعین و مأتین.
ابن مسروق گوید که هر کی اندر خواطر دل با خدای مراقبت بجای آرد، و خدای ویرا اندر حرکات جوارح معصوم دارد.
ابن مسروق گوید تعظیم حرمت مؤمنان از تعظیم حرمت خدای بود و بنده بمحلّ حقیقت تقوی بدان رسد.
هم او گوید درخت معرفت را آب فکرت باید و درخت غفلت آب جهل خورد و درخت توبه را آب ندامت دهند و درخت محبّت را آب موافقت.
ابن مسروق گوید هرگاه که طمع معرفت داری و پیش از آن درجۀ ارادت محکم نکرده باشی بر بساط جهل باشی و هرگاه که ارادة طلب کنی پیش از درست بکردن مقام توبة اندر میدان غفلت باشی.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۰ - ابومحمّد احمد بن محمّد بن الحسین الجُرَیْری
و از ایشان بود ابومحمّد احمدبن محمّدبن الحسین الجُرَیْری از بزرگترین شاگردان جُنَیْد بود و با سهل بن عبداللّه صحبت کرده بود و از پس جُنَیْد بر جای او نشاندند و عالم بود بعلم این طایفه، حال او بزرگ بود وفاة وی اندر سنۀ احدی عشر و ثلثمایه بود.
احمدبن عطاء الرودباری گوید کی مرگ جُرَیْری اندر سنة الهَبیر بود، بسالی پس از مرگ او بدو بگذشتم او نشسته بود تکیه زده زانو با دل آورده و انگشت باشارة برداشته.
حسین فارسی گوید جُرَیْری گفت هر کی گوش بحدیث نفس داد اندر حکم شهوتها اسیر گردد و باز داشته بود اندر زندان هوا، و خدای همه فائدها بر دل او حرام کند و از سخن حق مزه نیابد و ویرا حلاوة نباشد از ذکر، اگرچه بسیار بر زبان آورد از قول خدای عَزَّوَجَلَّ سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِی الَّذینَ یَتَکبَّروْنَ فی الْأَرْضِ بِغَیْرِالحَقِّ.
جریری گوید رؤیت اصول باستعمال فروع بود و درست کردن فروع بعرضه کردن بود بر اصول و راه نیست بمقام مشاهدۀ اصول مگر ببزرگ داشتن آنچه خدای بزرگ داشت از وسائط و فروع.
احمدبن عطاء الرودباری گوید کی مرگ جُرَیْری اندر سنة الهَبیر بود، بسالی پس از مرگ او بدو بگذشتم او نشسته بود تکیه زده زانو با دل آورده و انگشت باشارة برداشته.
حسین فارسی گوید جُرَیْری گفت هر کی گوش بحدیث نفس داد اندر حکم شهوتها اسیر گردد و باز داشته بود اندر زندان هوا، و خدای همه فائدها بر دل او حرام کند و از سخن حق مزه نیابد و ویرا حلاوة نباشد از ذکر، اگرچه بسیار بر زبان آورد از قول خدای عَزَّوَجَلَّ سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِی الَّذینَ یَتَکبَّروْنَ فی الْأَرْضِ بِغَیْرِالحَقِّ.
جریری گوید رؤیت اصول باستعمال فروع بود و درست کردن فروع بعرضه کردن بود بر اصول و راه نیست بمقام مشاهدۀ اصول مگر ببزرگ داشتن آنچه خدای بزرگ داشت از وسائط و فروع.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۱ - احمد بن محمَّد بن سهل بن عطا اَلْاَدَمِی
و از ایشان بود ابوالعبّاس احمدبن محمَّدبن سهل بن عطااَلْاَدَمِیّ از بزرگان و پیران متصوّفه بود و از علمای ایشان بود. خرّاز او را بزرگ داشتی و از اقران جُنَیْد بود، صحبت ابراهیم مارستانی کرده بود و وفات او اندر سنۀ تسع و ثلثمایه بود.
ابوسعید قُرَشی گوید ابن عطا گفت هر کی خویشتن بآداب سنّت آراسته دارد دل ویرا خدای عزّوجلّ بنور معرفت منوّر گرداند و هیچ مقام نیست برتر از مقام متابعت دوست اندر فرمانها و افعالها و اخلاقهاء او.
ابن عطا گوید بزرگترین غفلتها غفلت بنده ایست که از خدای غافل بود و از فرمان وی و آداب معاملات وی.
ابن عطا گوید از هرچه ترا پرسند اندر میدان علم بجوی و اگر آنجا نیابی اندر میدان حکمت بجوی و اگر نیابی بتوحید وزن کن و اگر این سه جای نیابی بروی دیو باز زن.
ابوسعید قُرَشی گوید ابن عطا گفت هر کی خویشتن بآداب سنّت آراسته دارد دل ویرا خدای عزّوجلّ بنور معرفت منوّر گرداند و هیچ مقام نیست برتر از مقام متابعت دوست اندر فرمانها و افعالها و اخلاقهاء او.
ابن عطا گوید بزرگترین غفلتها غفلت بنده ایست که از خدای غافل بود و از فرمان وی و آداب معاملات وی.
ابن عطا گوید از هرچه ترا پرسند اندر میدان علم بجوی و اگر آنجا نیابی اندر میدان حکمت بجوی و اگر نیابی بتوحید وزن کن و اگر این سه جای نیابی بروی دیو باز زن.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۲ - ابواسحق ابراهیم بن احمد الخوّاص
از ایشان بود ابواسحق ابراهیم بن احمدالخوّاص رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه از اقران جنید و آن نوری بود و او را اندر توکّل و ریاضتها حظّ فراوان بود، وفاة وی اندر سنه احدی و تسعین و مأتین بود بشهر ری و علّت شکم داشت و هرگاه که برخاستی بدان علّت طهارة کردی و فرا مسجد شدی و دو رکعت نماز گزاردی و یکبار اندر میان آب شد و فرمان یافت هم آنجا رَحِمَهُ اللّهُ.
ابوبکر رازی گوید خواصّ گفت علم بیسیاری روایت نیست، عالم آنست کی متابعت علم کند و بدان کار کند و اقتدا کند بسنّت ها و اگرچه علم وی اندک بود.
رازی گوید خوّاص گفت داروی دل پنج چیز است، قرآن خواندن باندیشه و اندر وی نگاه کردن و شکم تهی داشتن و قیام شب و تضرّع کردن بوقت سحرگاه و با نیکان نشستن.
ابوبکر رازی گوید خواصّ گفت علم بیسیاری روایت نیست، عالم آنست کی متابعت علم کند و بدان کار کند و اقتدا کند بسنّت ها و اگرچه علم وی اندک بود.
رازی گوید خوّاص گفت داروی دل پنج چیز است، قرآن خواندن باندیشه و اندر وی نگاه کردن و شکم تهی داشتن و قیام شب و تضرّع کردن بوقت سحرگاه و با نیکان نشستن.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۳ - ابومحمّد عبداللّه بن محمّد الخرّاز رازی
و از ایشان بود ابومحمّد عبداللّه بن محمّدالخرّاز رازی رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ بمکّه مجاور بود و صحبت ابوحفص و ابوعمران الکبیر کرده بود و از پرهیزگاران بود، وفات وی پیش از سیصد و ده بود.
دُقّی گوید اندر نزدیک عبداللّه خرّاز شدم و چهار روز بود تا هیچ نخورده بودم، گفت یکی از شما اگر روزی سه چهار، نان نیابد ظاهر وی از گرسنگی فریاد همی کند. پس گفت اگر نفس ما هلاک بشود در آنچه ما امید می داریم از حق تعالی بسیار نباشد.
خرّاز گوید گرسنگی، طعام زاهدان بود و ذکر، طعام عارفان.
دُقّی گوید اندر نزدیک عبداللّه خرّاز شدم و چهار روز بود تا هیچ نخورده بودم، گفت یکی از شما اگر روزی سه چهار، نان نیابد ظاهر وی از گرسنگی فریاد همی کند. پس گفت اگر نفس ما هلاک بشود در آنچه ما امید می داریم از حق تعالی بسیار نباشد.
خرّاز گوید گرسنگی، طعام زاهدان بود و ذکر، طعام عارفان.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۴ - ابوالحسن بنان بن محمّد الحمّال
و از این طایفه بود ابوالحسن بنان بن محمّدالحمّال، و اصل وی از واسط بود، بمصر بودی و آنجا فرمان یافت، وفاة وی اندر سنۀ ست عشر و ثلثمایه بود، صاحب کرامات بود و حال او بزرگ بود.
بنانرا پرسیدند از برترین حال صوفیان گفت ایمن بودن بدانچه ضمان کرده اند و بفرمانها قیام کردن و نگاهداشتن سِرّ و از هر دو جهان خالی شدن.
ابوعلی رودباری گوید کی بنان حمّال را فرا پیش شیر افکندند او را همی بوئید و هیچ تصرف نکرد و چون ازان رهائی یافت گفتند اندر آن وقت اندر دل تو چه بود گفت اندر خلاف علما اندیشه میکردم که آب دهان او چون باشد.
بنانرا پرسیدند از برترین حال صوفیان گفت ایمن بودن بدانچه ضمان کرده اند و بفرمانها قیام کردن و نگاهداشتن سِرّ و از هر دو جهان خالی شدن.
ابوعلی رودباری گوید کی بنان حمّال را فرا پیش شیر افکندند او را همی بوئید و هیچ تصرف نکرد و چون ازان رهائی یافت گفتند اندر آن وقت اندر دل تو چه بود گفت اندر خلاف علما اندیشه میکردم که آب دهان او چون باشد.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۵ - ابوحمزة البغدادی البزّاز
و از این طایفه بود ابوحمزة البغدادی البزّاز رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه، پیش از جُنَیْد بود و از اقران وی بود و صحبت سرّی و آنِ حسن مُسوحی کرده بود و عالم بود بقراءت و فقیه بود و از فرزندان عیسی بن ابان بود و احمدبن حنبل او را گفتی اندر فلان مسئله چگوئی یا صوفی، گویند روز آدینه اندر مجلس سخن همی گفت از کرسی بیفتاد و فرمان یافت آدینۀ دیگر، و گویند وفاة او اندر سنۀ تسع و ثمانین و مأتین بود.
ابوحمزه گوید هر که طریق حق داند بر آن رفتن بر وی آسان بود و راه نیست بخدای الّا بمتابعت رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم اندر افعال و احوال و اقوال وی.
ابوحمزه گوید هر کی ویرا سه چیز روزی کردند از همه آفتها برست. شکمی خالی با دلی قانع و درویشی دائم با زهدی حاضر و صبری تمام با ذکری دائم.
ابوحمزه گوید هر که طریق حق داند بر آن رفتن بر وی آسان بود و راه نیست بخدای الّا بمتابعت رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم اندر افعال و احوال و اقوال وی.
ابوحمزه گوید هر کی ویرا سه چیز روزی کردند از همه آفتها برست. شکمی خالی با دلی قانع و درویشی دائم با زهدی حاضر و صبری تمام با ذکری دائم.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۶ - ابوبکر محمّد بن موسی الواسطی
و از ایشان بود ابوبکر محمّدبن موسی الواسطی، باصل خراسانی بود و از فَرْغانه، صحبت جنید کرده بود و آن نوری، عالمی بزرگوار بود و بمرو نشستی و وفاة وی آنجا بود پس از سیصد و بیست.
واسطی گوید خوف و رجا دو ماهار اند کی از بی ادبی باز میدارند.
هم او گوید عوض طمع داشتن بر طاعت از فراموش کردن فضل بود.
واسطی گوید هر وقت که خدای حواری بنده خواهد او را اندرین جیفگان اندازد یعنی صحبت کودکان.
محمّدبن عبدالعزیز المَرْوَزی گوید که واسطی گفت بی ادبی خویش را اخلاص نام کرده اند و شَرَه را انبساط و دون همّتی را جلدی نام کرده اند، همه از راه برگشتند و بر راه مذموم همی روند و زندگانی اندر مشاهدة ایشان ناخوش بود و نقصان روح بود، اگر سخن گویند بخشم گویند و اگر خطاب کنند بکبر بود، نفس ایشان همی خبر دهد از ضمیر ایشان و شَرَه ایشان اندر اکل منادی همی کند از آنچه در اسرار ایشان است، قاتَلَهُمُ اللّهُ اَنّی یُْؤفَکونَ. و این آیة تفسیر کرده اند که مراد بدین لعنة است.
استاد ابوعلی گوید در مرو از پیری شنیدم که واسطی بدر دکان من بگذشت روز آدینه بود و بجامع می شدم، شِراک نعلین وی بگسست گفتم ایّهاالشیخ دستوری باشد تا نیک باز کنم نعلین تو، گفت بکن و نیکو باز کردم گفت دانی که چرا بگسست این شراک گفتم تا شیخ بگوید گفت زیرا که امروز غسل نکرده ام گفتم که گرمابه هست اینجا در آنجا شو گفت شوم، بگرمابه بردم ویرا تا غسل بکرد.
واسطی گوید خوف و رجا دو ماهار اند کی از بی ادبی باز میدارند.
هم او گوید عوض طمع داشتن بر طاعت از فراموش کردن فضل بود.
واسطی گوید هر وقت که خدای حواری بنده خواهد او را اندرین جیفگان اندازد یعنی صحبت کودکان.
محمّدبن عبدالعزیز المَرْوَزی گوید که واسطی گفت بی ادبی خویش را اخلاص نام کرده اند و شَرَه را انبساط و دون همّتی را جلدی نام کرده اند، همه از راه برگشتند و بر راه مذموم همی روند و زندگانی اندر مشاهدة ایشان ناخوش بود و نقصان روح بود، اگر سخن گویند بخشم گویند و اگر خطاب کنند بکبر بود، نفس ایشان همی خبر دهد از ضمیر ایشان و شَرَه ایشان اندر اکل منادی همی کند از آنچه در اسرار ایشان است، قاتَلَهُمُ اللّهُ اَنّی یُْؤفَکونَ. و این آیة تفسیر کرده اند که مراد بدین لعنة است.
استاد ابوعلی گوید در مرو از پیری شنیدم که واسطی بدر دکان من بگذشت روز آدینه بود و بجامع می شدم، شِراک نعلین وی بگسست گفتم ایّهاالشیخ دستوری باشد تا نیک باز کنم نعلین تو، گفت بکن و نیکو باز کردم گفت دانی که چرا بگسست این شراک گفتم تا شیخ بگوید گفت زیرا که امروز غسل نکرده ام گفتم که گرمابه هست اینجا در آنجا شو گفت شوم، بگرمابه بردم ویرا تا غسل بکرد.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۷ - ابوالحسن الصائغ
و از ایشان بود ابوالحسن الصائغ نام او علیّ بن محمّدبن سهل الدّینوری رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه، مقیم بود بمصر و مرگ او آنجا بود و از پیران و بزرگان بود.
ابوعثمان مغربی گوید از پیران هیچ نورانی تر از ابویعقوب نهرجوری ندیدم و بزرگ هیبت تر از ابوالحسن الصائغ. وفاة وی اندر سنۀ ثلاث و ثلثمایه بود.
او را پرسیدند از دلیل کردن شاهد بر غائب گفت استدلال چون بود بصفاتِ آنک او را مانند بود بر آنک او را مانند و نظیر نیست.
پرسیدند او را از صفت مرید گفت آنچه خدای گوید وَضاقَتْ عَلَیْهِمُ الاَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَضاقَتْ عَلَیْهِم اَنفُسُهُمْ.
و گوید احوال همچون برق بود و اگر بایستد نه حال بود حدیث نفس بود و شناختن طبع.
ابوعثمان مغربی گوید از پیران هیچ نورانی تر از ابویعقوب نهرجوری ندیدم و بزرگ هیبت تر از ابوالحسن الصائغ. وفاة وی اندر سنۀ ثلاث و ثلثمایه بود.
او را پرسیدند از دلیل کردن شاهد بر غائب گفت استدلال چون بود بصفاتِ آنک او را مانند بود بر آنک او را مانند و نظیر نیست.
پرسیدند او را از صفت مرید گفت آنچه خدای گوید وَضاقَتْ عَلَیْهِمُ الاَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَضاقَتْ عَلَیْهِم اَنفُسُهُمْ.
و گوید احوال همچون برق بود و اگر بایستد نه حال بود حدیث نفس بود و شناختن طبع.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۸ - ابواسحق ابراهیم بن داود الرَقَی
و ازیشان بود ابواسحق ابراهیم بن داود الرَقَی از پیران بزرگ بود بشام، از اقران جُنَیْد و ابن الجَلّا بود و عمر وی تا سیصد و بیست و شش سال بکشید. و ابراهیم رَقّی گوید معرفت اثبات حق بود دور بکرده از هرچه وهم به وی رسد.
هم او گوید قدرت آشکار است و چشمها گشاد است ولیکن دیدار ضعیف است.
ابراهیم رَقّی گوید کی ضعیف ترین خلق آنست که عاجز بود از دست بداشتن شهوات و قوی ترین آن بود که قادر بود بر ترک آن.
و گوید نشان دوستی خدای بر گزیدن طاعت وی است و متابعت رسول وی صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.
هم او گوید قدرت آشکار است و چشمها گشاد است ولیکن دیدار ضعیف است.
ابراهیم رَقّی گوید کی ضعیف ترین خلق آنست که عاجز بود از دست بداشتن شهوات و قوی ترین آن بود که قادر بود بر ترک آن.
و گوید نشان دوستی خدای بر گزیدن طاعت وی است و متابعت رسول وی صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۹ - َمْشاد الدینوری
و از ایشان بود مَمْشاد الدینوری رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ از بزرگان و پیران این طبقه بود، وفاة وی اندر سنۀ تسع و تسعین و مأتین بود.
ممشاد گوید کی ادب مرید بجای آوردن حرمت پیران بود و نگاه داشتن خدمت برادران و از سَبَبها بیرون آمدن و آداب شرع بر خویشتن نگاه داشتن.
ممشاد گوید هرگز در نزدیک هیچ پیر نشدم الّا از حال خویش خالی شده منتظر برکات وی بودمی تا چه درآید بر من از سخن و دیدار وی، و هر کی اندر نزدیک پیری شود بحظّ خویش، منقطع ماند از برکات دیدار و نشست و سخن او.
ممشاد گوید کی ادب مرید بجای آوردن حرمت پیران بود و نگاه داشتن خدمت برادران و از سَبَبها بیرون آمدن و آداب شرع بر خویشتن نگاه داشتن.
ممشاد گوید هرگز در نزدیک هیچ پیر نشدم الّا از حال خویش خالی شده منتظر برکات وی بودمی تا چه درآید بر من از سخن و دیدار وی، و هر کی اندر نزدیک پیری شود بحظّ خویش، منقطع ماند از برکات دیدار و نشست و سخن او.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۰ - خیرالنسّاج
و از ایشان بود خیرالنسّاج رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ صحبت ابوحمزۀ بغدادی کرده بود و بُسری را دیده بود و از اقران نوری بود و عمر وی دراز بود و چنین گویند کی صد و بیست ساله بود.
شبلی اندر مجلس وی توبه کرد و خوّاص هر دو، استاد جماعت بود و گویند نام وی محمدبن اسمعیل بود از سامرّه و او را خیرالنسّاج بدان گفتندی کی وی بحجّ می شد مردی بر در کوفه ویرا بگرفت که تو بندۀ منی و تو خیر نامی و سیاه بود، مخالفت نکرد و آن مرد او را فرا خز بافتن نشاند چون گفتی یا خیر گفتی لبّیک پس آن مرد پس از چند سال گفت مرا غلط افتاد و تو بندۀ من نه ای و نام تو خیر نیست و از آنجا بشد و گفت نامی کی مردی مسلمان بر من نهاد بدل نکنم.
خیرالنسّاج گفت کی خوف تازیانۀ خدایست، بندگانرا که خوی اندر بی ادبی کرده باشند بدان راست کنند.
ابوالحسین مالکی گوید کی پرسیدم یکی را از آنک حاضر بوده بودند وقت مرگ خیرالنسّاج از کار وی، گفت وقت نماز شام بود که از هوش بشد پس چشم باز گشاد و بسوی خانه اشارتی کرد و گفت بباش، تو بنده مامور و من بندۀ ام مأمور، آنچه ترا فرموده اند از تو اندر نمی گذرد و آنچه مرا فرموده اند از من در میگذرد و آب خواست و طهارة کردو نماز شام بگزارد و بخفت و چشم فرا کرد و جان تسلیم کرد.
بخواب دیدند ویرا و گفتندی خدای با تو چه کرد گفت ازین مپرس ولیکن برستم ازین دنیای گندۀ شما.
شبلی اندر مجلس وی توبه کرد و خوّاص هر دو، استاد جماعت بود و گویند نام وی محمدبن اسمعیل بود از سامرّه و او را خیرالنسّاج بدان گفتندی کی وی بحجّ می شد مردی بر در کوفه ویرا بگرفت که تو بندۀ منی و تو خیر نامی و سیاه بود، مخالفت نکرد و آن مرد او را فرا خز بافتن نشاند چون گفتی یا خیر گفتی لبّیک پس آن مرد پس از چند سال گفت مرا غلط افتاد و تو بندۀ من نه ای و نام تو خیر نیست و از آنجا بشد و گفت نامی کی مردی مسلمان بر من نهاد بدل نکنم.
خیرالنسّاج گفت کی خوف تازیانۀ خدایست، بندگانرا که خوی اندر بی ادبی کرده باشند بدان راست کنند.
ابوالحسین مالکی گوید کی پرسیدم یکی را از آنک حاضر بوده بودند وقت مرگ خیرالنسّاج از کار وی، گفت وقت نماز شام بود که از هوش بشد پس چشم باز گشاد و بسوی خانه اشارتی کرد و گفت بباش، تو بنده مامور و من بندۀ ام مأمور، آنچه ترا فرموده اند از تو اندر نمی گذرد و آنچه مرا فرموده اند از من در میگذرد و آب خواست و طهارة کردو نماز شام بگزارد و بخفت و چشم فرا کرد و جان تسلیم کرد.
بخواب دیدند ویرا و گفتندی خدای با تو چه کرد گفت ازین مپرس ولیکن برستم ازین دنیای گندۀ شما.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۱ - ابوحمزة الخراسانی
و از این طایفه بود ابوحمزة الخراسانی نشابوری بود از محلّت مُلْقاباد از اقران جنید و آن خرّاز و آنِ ابوتراب بود و دین دار و با ورع بود.
ابوحمزه گوید هر که دوستی مرگ اندر دل گیرد هرچه باقیست بر وی دوست کنند و هرچه فانیست بر وی دشمن کنند.
و گوید عارف زندگانی خویش همی دفع کند روز به روز و زندگانی همی ستاند روز به روز.
ابوالحسن مصری گوید که ابو حمزۀ خراسانی گوید مُحْرِم بماندم در میان گلیمی هر سال هزار فرسنگ برفتمی و به روز آفتاب بر من می تافتی و فرو می شدی هرگاه که از احرام بیروم آمدمی، احرام از سر گرفتمی و وفاة وی اندر سنۀ تسعین و مأتین بود.
مردی او را گفت مرا وصِیّتی کن گفت توشۀ بسیار برگیر این سفر را کی فرا پیش داری.
ابوحمزه گوید هر که دوستی مرگ اندر دل گیرد هرچه باقیست بر وی دوست کنند و هرچه فانیست بر وی دشمن کنند.
و گوید عارف زندگانی خویش همی دفع کند روز به روز و زندگانی همی ستاند روز به روز.
ابوالحسن مصری گوید که ابو حمزۀ خراسانی گوید مُحْرِم بماندم در میان گلیمی هر سال هزار فرسنگ برفتمی و به روز آفتاب بر من می تافتی و فرو می شدی هرگاه که از احرام بیروم آمدمی، احرام از سر گرفتمی و وفاة وی اندر سنۀ تسعین و مأتین بود.
مردی او را گفت مرا وصِیّتی کن گفت توشۀ بسیار برگیر این سفر را کی فرا پیش داری.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۲ - بوبکر دُلَف بن جَحْدَر الشِبلی
و ازین طایفه بود ابوبکر دُلَف بن جَحْدَر الشِبلی رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه، بغدادی بود و از آنجا بزرگ شده بود و اصل وی از اُسْروشَنه بود و صحبت جنید کرده بود و پیران کی اندر عصر او بودند، و یگانۀ روزگار بود بحال و ظرافت و علم، مالکی مذهب بود و هشتاد و هفت سال عمر او بود و وفاة او اندر سنه اربع و ثلثین و ثلثمایه بود و تربت وی اندر بغداد است.
چون شبلی توبه کرد اندر مجلس خیرالنسّاج بدماوند آمد و گفت من اینجا امیر بوده ام، و مرا بِحِلّ کنید و اندر بدایت مجاهدتی بر دست گرفت از حد برتر.
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که او چندین من نمک اندر چشم خویش کرد تا خواب نیاید ویرا، و اگر نیز چیزی نبود از تعظیم شرع نزدیک او مگر آنک بکران دینوری حکایت کرد اندر آخر عمر وی، خود بسیار بود گفت ویرا وضو میدادم تخلیل محاسن فراموش کردم دست من بگرفت و محاسن را خلال کرد.
ابوالعباس بغدادی گوید کی شبلی اندر آخر ایّام خویش این بیت همی گفت.
شعر:
وَکَمْمِنْمَوْضِعٍ لَوْمُتُّ فیه
لَکُنْتُ بِهِ نَکالاَ فی الْعَشیرة
معنی این آن بود کی بسیار جایها که اگر آنجا بمیرم اندر میان این قوم رسوا شوم، و این با تحقیر نفس شود.
و چون ماه رمضان اندر آمدی اندر طاعت بیفزودی و گفتی کی این ماهیست کی خدای عزّوجلّ بزرگ داشت و من اولی ترم کی آنرا بزرگ دارم.
چون شبلی توبه کرد اندر مجلس خیرالنسّاج بدماوند آمد و گفت من اینجا امیر بوده ام، و مرا بِحِلّ کنید و اندر بدایت مجاهدتی بر دست گرفت از حد برتر.
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که او چندین من نمک اندر چشم خویش کرد تا خواب نیاید ویرا، و اگر نیز چیزی نبود از تعظیم شرع نزدیک او مگر آنک بکران دینوری حکایت کرد اندر آخر عمر وی، خود بسیار بود گفت ویرا وضو میدادم تخلیل محاسن فراموش کردم دست من بگرفت و محاسن را خلال کرد.
ابوالعباس بغدادی گوید کی شبلی اندر آخر ایّام خویش این بیت همی گفت.
شعر:
وَکَمْمِنْمَوْضِعٍ لَوْمُتُّ فیه
لَکُنْتُ بِهِ نَکالاَ فی الْعَشیرة
معنی این آن بود کی بسیار جایها که اگر آنجا بمیرم اندر میان این قوم رسوا شوم، و این با تحقیر نفس شود.
و چون ماه رمضان اندر آمدی اندر طاعت بیفزودی و گفتی کی این ماهیست کی خدای عزّوجلّ بزرگ داشت و من اولی ترم کی آنرا بزرگ دارم.