عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً ثمود ایدر نام قبیله است و ایشان را عاد آخر گویند، که از پس عاد اول درآمدند، و جد ایشان ثمود بن عاد بن ارم بن سام بن نوح بود، و هو اخو جدیس، در عصر خویش جهانداران بودند ازین طاغیان و متمردان و جبّاران. بت پرستیدند و بازار کفر برساختند، و آن را تعظیم نهادند، و بآیات و وحدانیت اللَّه جلّ جلاله کافر گشتند، تا رب العالمین هم از نسب و قوم ایشان بایشان پیغامبر فرستاد، و ایشان را بدین اسلام و ملت حق، و عبادت اللَّه دعوت کرد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ إِلى ثَمُودَ یعنى: و ارسلنا الى ثمود أَخاهُمْ یعنى فى النسب لا فى الدین صالِحاً، و هو صالح بن عبید اشرفهم نسبا و اوسطهم دارا، و اکرمهم نفسا.
چون صالح بایشان آمد بپیغامبرى، جوان بود. روزگار دراز ایشان را دعوت کرد. تا پیر گشت، و از ایشان جز طائفهاى اندک نگرویدند، پس ایشان را روز عیدى بود همه بهم آمدند در آن عید خویش، و صالح با ایشان، همه گفتند صالح را: ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. تو بشرى همچون مایى. اگر آنچه مىگویى و دعوى میکنى که پیغامبر خدایم، راست است که مىگویى، پس نشانى بیاور و آیتى بنماى. رئیس ایشان جندع بن عمرو صالح را گفت، و ازو درخواست که ازین سنگ ناقهاى برون آر اگر مىراست گویى که پیغامبرم، تا بتو ایمان آریم. و آن سنگى بود عظیم، تنها، بهیچ کوه نپیوسته، از زمین برآمده، در آن ناحیت حجر، و این حجر مسکن و دیار ثمود است، میان حجاز و شام. صالح رفت، و بحکم درخواست ایشان دو رکعت نماز کرد، و بتضرع و زارى دعا کرد، تا آن سنگ همچون شترى آبستن شکم باز کرد، و فرا جنبش آمد، و شکافته گشت، و ناقهاى نیکو آبستن بوقت زادن رسیده از آن سنگ بیرون آمد، و هم در آن حال بزاد، و بچهاى همچون خود ببزرگى و تمامى بنهاد. صالح گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آنک آیت که خواستید آمد، نشانى آشکارا، حجتى روشن از خداوند شما، که دلالت میکند بر صدق نبوت من. آن گه تفسیر کرد، گفت: هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً نصب على النعت، و ناقَةُ اللَّهِ بر سبیل تخصیص گفت همچون بیت اللَّه، و گفتهاند اضافت با خود کرد که خلق را در آن سعى و تصرف نیست، و صلب نرینه و رحم مادینه در میان نیست، و جز بتکوین و قدرت اللَّه حدوث آن نیست. چون ناقه از آن سنگ بیرون آمد در صحرا با بچه خویش میچرید، در تابستان بکوه و در زمستان بهامون، و چهارپایان و مواشى ایشان از آن مىترسیدند، و مىرمیدند، و آبشخور بر ایشان تنگ کرده، که یک روز ناقه و بچه را بود، و یک روز ایشان را، چنان که اللَّه گفت: هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. پس جندع بن عمرو از میان قوم ایمان آورد. دیگران همه برگشتند، و در طغیان بیفزودند.
فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ اى خلّوا عنها، فلتأکل حیث شاءت من عشب الارض و خلاها، اى سهل اللَّه لکم امرها فلیس علیکم منها مؤنة. وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ اى لا تقربوها بنحر و عقر فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و جیع فى الدنیا.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ اى من بعد هلاکهم. وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ اى: و انزلکم فى الارض بعد الهالکین من القرون قبلکم. یقال: بوأتک فى هذه الدار، و بوأت هذه الدار لک. آنکه تفسیر وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ کرد، گفت: تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً کوشکهاى عظیم میساختند در زمین هامون، اما عمرهاى ایشان دراز بود، و آن کوشکها که از گل ساخته بودند وفاء عمر ایشان نمىکرد. بروزگار دراز خانهاشان خراب گشت، و ایشان هنوز زنده. پس در میان کوه سنگ بریدند، و تراشیدند، و خانها ساختند، فذلک قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ. جاى دیگر گفت: تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ، آن گه گفت: فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. آن خداوند که شما را این نعمت و قوت داد از خشم عذاب وى بپرهیزید، و او را فرمان بردار باشید و گزافکاران و مفسدان را فرمان مبرید.
همانست که درین آیت گفت: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ عثى یعثى و عاث یعیث در معنى هر دو یکسان است، اى: لا تسیروا فى الارض مفسدین.
قالَ الْمَلَأُ و هم الکبراء و العظماء من قوم صالح الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا یعنى الذین تکبروا عن الایمان، لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا یعنى المؤمنین. آن گه تفصیل داد، و گفت: لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ سروران و گردنکشان ایشان گفتند مؤمنان مستضعفان را: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ الیکم؟ شما میدانید که صالح فرستاده خداست بشما؟
مستضعفان جواب دادند: إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ اى بالتوحید و بالعذاب مُؤْمِنُونَ. ما بآنچه وى را فرستادند بآن، از توحید که فرمود و از عذاب که خبر داد، گرویدگانیم و استوار دارانیم.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ گردنکشان گفتند: ما بارى کافر شدیم بآنچه شما بآن ایمان آوردید.
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ لیلة الاربعاء وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ اى تولوا عن قبول امر ربهم.
این «عن» همان «عن» است که بر عقب استکبار گویند: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی. و عاقر ناقه اشأم عاد بود: قدار بن سالف اشقر بود و ازرق. او را اشأم عاد خوانند از بهر آنکه سبب هلاک قوم او بر دست او بود، و او از ثمود است، و ثمود نیازادگان عاداند، از آن او را اشأم عاد خوانند.
مفسران گفتند در بیان این قصه که: قدار بن سالف و مصدع بن دهر دو مرد طاغى بودند، و هر یکى زنى میخواست از قوم خویش، و دو زن بودند در آن عصر یکى صدوف و دیگر عنتره. قدار در صدوف رغبت کرد، و مصدع در عنتره، و این دو زن سخت حریص بودند در کشتن ناقه، از بهر آنکه صاحب مواشى بودند، و آبشخور بر ایشان تنگ شده بود، که هر بدو روز ایشان را نوبت آب بود. یک روز نوبت ناقه بود و بچه. و آب چاه بود، و ناقه و بچه آن را همه مىبازخوردند در نوبت خویش، که یک قطره آب در چاه نماندى، و دیگر روز نوبت قوم بودى و مواشى ایشان، و به این سبب کار آب بر ایشان تنگ شده بود، و نیز چرندگان ایشان از آن ناقه مىترسیدند، و مىرمیدند. پس آن زنان باین سبب قدار و مصدع را بر عقر ناقه داشتند، و خویشتن را بر ایشان عرضه کردند، که اگر ناقه را بکشید ما زنان شما باشیم. ایشان بطمع زنان رفتند، و خمر خوردند، تا خمر در ایشان کار کرد، آن گه رفتند، و هفت کس دیگر را از غاویان قوم خویش خبر کردند، تا با ایشان متفق شدند. اینست که رب العالمین گفت: وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ. پس رفتند و بر راه ناقه مترصد نشستند. چون از آبشخور بازگشت، مصدع نخست تیرى در وى انداخت و او را پى زد. پس قدار او را بشمشیر ضربت زد، و تمام بکشت. پس قوم همه فراهم آمدند، و گوشت آن قسمت کردند.
اما قول سدى درین قصه آنست که: رب العزة وحى فرستاد بصالح که قوم تو ناقه را بکشتند. صالح قوم خویش را از این وحى خبر داد. ایشان گفتند: ما نکشیم، و هرگز بخاطر ما نگذشت که آن را بکشیم. صالح گفت: کشنده آن درین ماه از مادر در وجود آید، و هلاک شما بر دست وى بود. ایشان گفتند: درین ماه هر پسر که از مادر در وجود آید او را بکشیم. پس در آن ماه نه پسر زادند، و همه را کشتند، و دهمین پسر که زاد زنده بگذاشتند. پسرى بود اشقر ازرق، شخصى تمام نیکو قد برآمد. آن نه مرد که پسران خود را کشته بودند، گفتند: لو ترکنا ابناءنا لکانوا مثل ابن العاشر.
پس بر صالح خشم گرفتند، و سوگند خوردند که صالح را بکشیم، فذلک قوله: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ، و صالح هر شب بمسجد رفتید بمحراب عبادت. ایشان در راه وى آمدند، و در آن غارى کمین ساختند. رب العالمین آن غار را بر سر ایشان فرود آورد، و همه را هلاک کرد. دیگر روز مردمان بانگ برآوردند که: اما رضى صالح ان امرهم بقتل اولادهم حتى قتلهم؟! پس همه فراهم آمدند، و بکشتن ناقه متفق گشتند.
پس چون ناقه را بکشتند، آن بچه وى بگریست چنان که اشک از چشم وى روان گشته بود، و میدیدند. آن گه بچه بکوه برشد. خبر به صالح رسید که ناقه را کشتند، و قومى عذر میدادند که ما را درین گناه نیست، که بىخبر بودیم. صالح گفت: مگر بچه را در توانید یافتن، که اگر دریابید امید بود که عذاب وقت مندفع شود. ایشان رفتند تا بچه را دریابند. بچه بسر کوه برشد و بفرمان اللَّه کوه بالا گرفت چندان که هیچ مرغ پرنده بر سر آن نرسید، و آن بچه بر سر آن کوه بآواز آمد، بفرمان اللَّه که: این امّى؟ این امّى؟ آن گه سه بانگ کرد، و سنگ شکافته گشت، و در میان سنگ فرو شد، و ناپدید گشت. صالح گفت: همى دانید که آن سه بانگ چه اشارت بود؟ هر بانگى اشارت است بر روزى که شما را ازو عمر مانده، و پس عذاب اللَّه در رسد، و دمار از شما برآرد. اینست که اللَّه گفت: تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ.
پس دیگر روز پنجشنبه بود. برخاستند رویهاشان زرد گشته، و روز آدینه برخاستند رویهاشان سرخ گشته برنگ خون. روز شنبه برخاستند رویهاشان سیاه گشته برنگ قیر. و صالح از میان ایشان بیرون آمد با مؤمنان قوم خویش و سوى شام رفتند بناحیت فلسطین، و ایشان روز شنبه منتظر عذاب نشستند، و دل بر مرگ و هلاک نهادند. پس روز یک شنبه بوقت چاشتگاه از آسمان صاعقه و صیحه آمد، و از زمین زلزله و رجفه، همى بیکبار از بیم و فزع بروى درافتادند مرده و کشته، و چون خاکستر گشته. اینست که رب العزة گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ اى الصیحة و الزلزلة، و أصلها الحرکة مع الصّوت، و منه قوله تعالى و تقدس: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ اى فى ارضهم و بلدهم جاثِمِینَ اى میّتین صرعى. میگویند زنى بود در میان ایشان مقعد نام وى ذریعه، و کافر دل و سخت خصومت بود با صالح. آن ساعت که عذاب معاینه دید، رب العزة او را درستى داد و پاى روان، تا از میان ایشان بیرون شد به وادى القرى سر حد دیار ثمود، و مردمان را خبر کرد از آنچه دید از هلاک ثمود. آن گه همان جاى بر دیدار مردم بر جاى بمرد، و هلاک گشت. پس از هلاک ثمود، صالح از شام به مکه بازگشت، و کان یعبد اللَّه فیها حتى مات، و قیل توفّى صالح و هو ابن ثمان و خمسین سنة، و کان قد اقام فى قومه عشرین سنة.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ اى اعرض عنهم صالح حین کذبوه و عقروا الناقة، وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و قیل اعرض بعد نزول العذاب بهم، و قال هذا القول کما
خاطب النّبی قتلى بدر حین القوا فى القلیب، فجعل ینادیهم بأسمائهم و اسماء آبائهم، و یقول: هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ فانا قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقّا».
وَ نَصَحْتُ لَکُمْ یعنى فیما بینکم و بین ربکم و حذّرتکم عذابه. وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ اى لا تحبون من نصح لکم، و دعاکم الى ما لکم فیه السلامة.
روى جابر بن عبد اللَّه، قال: لما مرّ النبى (ص) بالحجر فى غزوة تبوک، قال لاصحابه: لا یدخلن احد منکم القریة، و لا تشربوا من مائهم، و لا تدخلوا على هؤلاء المعذبین، الا ان تکونوا باکین، ان یصیبکم مثل الذى اصابهم، و روى ان النبى (ص)
قال: «یا على! أ تدرى من اشقى الاولین»؟ قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «عاقر الناقة. قال: «أ تدرى من اشقى الآخرین؟» قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «قاتلک».
اینست که رب العالمین گفت: وَ إِلى ثَمُودَ یعنى: و ارسلنا الى ثمود أَخاهُمْ یعنى فى النسب لا فى الدین صالِحاً، و هو صالح بن عبید اشرفهم نسبا و اوسطهم دارا، و اکرمهم نفسا.
چون صالح بایشان آمد بپیغامبرى، جوان بود. روزگار دراز ایشان را دعوت کرد. تا پیر گشت، و از ایشان جز طائفهاى اندک نگرویدند، پس ایشان را روز عیدى بود همه بهم آمدند در آن عید خویش، و صالح با ایشان، همه گفتند صالح را: ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. تو بشرى همچون مایى. اگر آنچه مىگویى و دعوى میکنى که پیغامبر خدایم، راست است که مىگویى، پس نشانى بیاور و آیتى بنماى. رئیس ایشان جندع بن عمرو صالح را گفت، و ازو درخواست که ازین سنگ ناقهاى برون آر اگر مىراست گویى که پیغامبرم، تا بتو ایمان آریم. و آن سنگى بود عظیم، تنها، بهیچ کوه نپیوسته، از زمین برآمده، در آن ناحیت حجر، و این حجر مسکن و دیار ثمود است، میان حجاز و شام. صالح رفت، و بحکم درخواست ایشان دو رکعت نماز کرد، و بتضرع و زارى دعا کرد، تا آن سنگ همچون شترى آبستن شکم باز کرد، و فرا جنبش آمد، و شکافته گشت، و ناقهاى نیکو آبستن بوقت زادن رسیده از آن سنگ بیرون آمد، و هم در آن حال بزاد، و بچهاى همچون خود ببزرگى و تمامى بنهاد. صالح گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آنک آیت که خواستید آمد، نشانى آشکارا، حجتى روشن از خداوند شما، که دلالت میکند بر صدق نبوت من. آن گه تفسیر کرد، گفت: هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً نصب على النعت، و ناقَةُ اللَّهِ بر سبیل تخصیص گفت همچون بیت اللَّه، و گفتهاند اضافت با خود کرد که خلق را در آن سعى و تصرف نیست، و صلب نرینه و رحم مادینه در میان نیست، و جز بتکوین و قدرت اللَّه حدوث آن نیست. چون ناقه از آن سنگ بیرون آمد در صحرا با بچه خویش میچرید، در تابستان بکوه و در زمستان بهامون، و چهارپایان و مواشى ایشان از آن مىترسیدند، و مىرمیدند، و آبشخور بر ایشان تنگ کرده، که یک روز ناقه و بچه را بود، و یک روز ایشان را، چنان که اللَّه گفت: هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. پس جندع بن عمرو از میان قوم ایمان آورد. دیگران همه برگشتند، و در طغیان بیفزودند.
فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ اى خلّوا عنها، فلتأکل حیث شاءت من عشب الارض و خلاها، اى سهل اللَّه لکم امرها فلیس علیکم منها مؤنة. وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ اى لا تقربوها بنحر و عقر فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و جیع فى الدنیا.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ اى من بعد هلاکهم. وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ اى: و انزلکم فى الارض بعد الهالکین من القرون قبلکم. یقال: بوأتک فى هذه الدار، و بوأت هذه الدار لک. آنکه تفسیر وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ کرد، گفت: تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً کوشکهاى عظیم میساختند در زمین هامون، اما عمرهاى ایشان دراز بود، و آن کوشکها که از گل ساخته بودند وفاء عمر ایشان نمىکرد. بروزگار دراز خانهاشان خراب گشت، و ایشان هنوز زنده. پس در میان کوه سنگ بریدند، و تراشیدند، و خانها ساختند، فذلک قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ. جاى دیگر گفت: تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ، آن گه گفت: فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. آن خداوند که شما را این نعمت و قوت داد از خشم عذاب وى بپرهیزید، و او را فرمان بردار باشید و گزافکاران و مفسدان را فرمان مبرید.
همانست که درین آیت گفت: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ عثى یعثى و عاث یعیث در معنى هر دو یکسان است، اى: لا تسیروا فى الارض مفسدین.
قالَ الْمَلَأُ و هم الکبراء و العظماء من قوم صالح الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا یعنى الذین تکبروا عن الایمان، لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا یعنى المؤمنین. آن گه تفصیل داد، و گفت: لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ سروران و گردنکشان ایشان گفتند مؤمنان مستضعفان را: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ الیکم؟ شما میدانید که صالح فرستاده خداست بشما؟
مستضعفان جواب دادند: إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ اى بالتوحید و بالعذاب مُؤْمِنُونَ. ما بآنچه وى را فرستادند بآن، از توحید که فرمود و از عذاب که خبر داد، گرویدگانیم و استوار دارانیم.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ گردنکشان گفتند: ما بارى کافر شدیم بآنچه شما بآن ایمان آوردید.
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ لیلة الاربعاء وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ اى تولوا عن قبول امر ربهم.
این «عن» همان «عن» است که بر عقب استکبار گویند: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی. و عاقر ناقه اشأم عاد بود: قدار بن سالف اشقر بود و ازرق. او را اشأم عاد خوانند از بهر آنکه سبب هلاک قوم او بر دست او بود، و او از ثمود است، و ثمود نیازادگان عاداند، از آن او را اشأم عاد خوانند.
مفسران گفتند در بیان این قصه که: قدار بن سالف و مصدع بن دهر دو مرد طاغى بودند، و هر یکى زنى میخواست از قوم خویش، و دو زن بودند در آن عصر یکى صدوف و دیگر عنتره. قدار در صدوف رغبت کرد، و مصدع در عنتره، و این دو زن سخت حریص بودند در کشتن ناقه، از بهر آنکه صاحب مواشى بودند، و آبشخور بر ایشان تنگ شده بود، که هر بدو روز ایشان را نوبت آب بود. یک روز نوبت ناقه بود و بچه. و آب چاه بود، و ناقه و بچه آن را همه مىبازخوردند در نوبت خویش، که یک قطره آب در چاه نماندى، و دیگر روز نوبت قوم بودى و مواشى ایشان، و به این سبب کار آب بر ایشان تنگ شده بود، و نیز چرندگان ایشان از آن ناقه مىترسیدند، و مىرمیدند. پس آن زنان باین سبب قدار و مصدع را بر عقر ناقه داشتند، و خویشتن را بر ایشان عرضه کردند، که اگر ناقه را بکشید ما زنان شما باشیم. ایشان بطمع زنان رفتند، و خمر خوردند، تا خمر در ایشان کار کرد، آن گه رفتند، و هفت کس دیگر را از غاویان قوم خویش خبر کردند، تا با ایشان متفق شدند. اینست که رب العالمین گفت: وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ. پس رفتند و بر راه ناقه مترصد نشستند. چون از آبشخور بازگشت، مصدع نخست تیرى در وى انداخت و او را پى زد. پس قدار او را بشمشیر ضربت زد، و تمام بکشت. پس قوم همه فراهم آمدند، و گوشت آن قسمت کردند.
اما قول سدى درین قصه آنست که: رب العزة وحى فرستاد بصالح که قوم تو ناقه را بکشتند. صالح قوم خویش را از این وحى خبر داد. ایشان گفتند: ما نکشیم، و هرگز بخاطر ما نگذشت که آن را بکشیم. صالح گفت: کشنده آن درین ماه از مادر در وجود آید، و هلاک شما بر دست وى بود. ایشان گفتند: درین ماه هر پسر که از مادر در وجود آید او را بکشیم. پس در آن ماه نه پسر زادند، و همه را کشتند، و دهمین پسر که زاد زنده بگذاشتند. پسرى بود اشقر ازرق، شخصى تمام نیکو قد برآمد. آن نه مرد که پسران خود را کشته بودند، گفتند: لو ترکنا ابناءنا لکانوا مثل ابن العاشر.
پس بر صالح خشم گرفتند، و سوگند خوردند که صالح را بکشیم، فذلک قوله: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ، و صالح هر شب بمسجد رفتید بمحراب عبادت. ایشان در راه وى آمدند، و در آن غارى کمین ساختند. رب العالمین آن غار را بر سر ایشان فرود آورد، و همه را هلاک کرد. دیگر روز مردمان بانگ برآوردند که: اما رضى صالح ان امرهم بقتل اولادهم حتى قتلهم؟! پس همه فراهم آمدند، و بکشتن ناقه متفق گشتند.
پس چون ناقه را بکشتند، آن بچه وى بگریست چنان که اشک از چشم وى روان گشته بود، و میدیدند. آن گه بچه بکوه برشد. خبر به صالح رسید که ناقه را کشتند، و قومى عذر میدادند که ما را درین گناه نیست، که بىخبر بودیم. صالح گفت: مگر بچه را در توانید یافتن، که اگر دریابید امید بود که عذاب وقت مندفع شود. ایشان رفتند تا بچه را دریابند. بچه بسر کوه برشد و بفرمان اللَّه کوه بالا گرفت چندان که هیچ مرغ پرنده بر سر آن نرسید، و آن بچه بر سر آن کوه بآواز آمد، بفرمان اللَّه که: این امّى؟ این امّى؟ آن گه سه بانگ کرد، و سنگ شکافته گشت، و در میان سنگ فرو شد، و ناپدید گشت. صالح گفت: همى دانید که آن سه بانگ چه اشارت بود؟ هر بانگى اشارت است بر روزى که شما را ازو عمر مانده، و پس عذاب اللَّه در رسد، و دمار از شما برآرد. اینست که اللَّه گفت: تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ.
پس دیگر روز پنجشنبه بود. برخاستند رویهاشان زرد گشته، و روز آدینه برخاستند رویهاشان سرخ گشته برنگ خون. روز شنبه برخاستند رویهاشان سیاه گشته برنگ قیر. و صالح از میان ایشان بیرون آمد با مؤمنان قوم خویش و سوى شام رفتند بناحیت فلسطین، و ایشان روز شنبه منتظر عذاب نشستند، و دل بر مرگ و هلاک نهادند. پس روز یک شنبه بوقت چاشتگاه از آسمان صاعقه و صیحه آمد، و از زمین زلزله و رجفه، همى بیکبار از بیم و فزع بروى درافتادند مرده و کشته، و چون خاکستر گشته. اینست که رب العزة گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ اى الصیحة و الزلزلة، و أصلها الحرکة مع الصّوت، و منه قوله تعالى و تقدس: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ اى فى ارضهم و بلدهم جاثِمِینَ اى میّتین صرعى. میگویند زنى بود در میان ایشان مقعد نام وى ذریعه، و کافر دل و سخت خصومت بود با صالح. آن ساعت که عذاب معاینه دید، رب العزة او را درستى داد و پاى روان، تا از میان ایشان بیرون شد به وادى القرى سر حد دیار ثمود، و مردمان را خبر کرد از آنچه دید از هلاک ثمود. آن گه همان جاى بر دیدار مردم بر جاى بمرد، و هلاک گشت. پس از هلاک ثمود، صالح از شام به مکه بازگشت، و کان یعبد اللَّه فیها حتى مات، و قیل توفّى صالح و هو ابن ثمان و خمسین سنة، و کان قد اقام فى قومه عشرین سنة.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ اى اعرض عنهم صالح حین کذبوه و عقروا الناقة، وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و قیل اعرض بعد نزول العذاب بهم، و قال هذا القول کما
خاطب النّبی قتلى بدر حین القوا فى القلیب، فجعل ینادیهم بأسمائهم و اسماء آبائهم، و یقول: هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ فانا قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقّا».
وَ نَصَحْتُ لَکُمْ یعنى فیما بینکم و بین ربکم و حذّرتکم عذابه. وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ اى لا تحبون من نصح لکم، و دعاکم الى ما لکم فیه السلامة.
روى جابر بن عبد اللَّه، قال: لما مرّ النبى (ص) بالحجر فى غزوة تبوک، قال لاصحابه: لا یدخلن احد منکم القریة، و لا تشربوا من مائهم، و لا تدخلوا على هؤلاء المعذبین، الا ان تکونوا باکین، ان یصیبکم مثل الذى اصابهم، و روى ان النبى (ص)
قال: «یا على! أ تدرى من اشقى الاولین»؟ قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «عاقر الناقة. قال: «أ تدرى من اشقى الآخرین؟» قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «قاتلک».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لُوطاً و فرستادیم لوط را إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ گفت قوم خویش را أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ مىزشتى کنید و ناخوب و ناسزا بدست دارید؟ ما سَبَقَکُمْ بِها پیشى نکرد بآن کار بر شما مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ (۸۰) هیچ کس از جهانیان.
إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً بمردان میرسید بوایست مِنْ دُونِ النِّساءِ فرود از زنان بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۸۱) آرى که شما قومىاید گزافکاران. وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم وى إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنکه گفتند: أَخْرِجُوهُمْ بیرون کنید ایشان را مِنْ قَرْیَتِکُمْ از شهر خویش إِنَّهُمْ أُناسٌ که ایشان مردمانىاند یَتَطَهَّرُونَ (۸۲) که از کار ما پاکیزگى جویند. فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ برهانیم او را و کسان او را إِلَّا امْرَأَتَهُ مگر زن او را کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۸۳) از جمله هالکان بود آن زن. وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً و ببارانیدیم بر ایشان بارانى فَانْظُرْ درنگر کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ (۸۴) که چون بود سرانجام جرم داران! وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً و فرستادیم بمدین مرد ایشان را شعیب قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت اى قوم! اللَّه را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از او قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما نشانى و پیغامى روشن از خداى شما فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ تمام پیمایید و سنجید وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ و چیزهاى مردمان بمکاهید وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها و در زمین تباهى مکنید پس آنکه اللَّه آن را باصلاح آورد ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۸۵) شما را آن به است اگر گرویدگاناید.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ و باژ ستدن را منشینید بهر راهى تُوعِدُونَ مىترسانید مردمان را وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و از راه خداى باز میدارید مَنْ آمَنَ بِهِ آن کس که بگرویده بود وَ تَبْغُونَها عِوَجاً و دین خدایى را بىعیب جویید که آن را کژى مىنمائید وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا و یاد کنید که اندکى بودید فَکَثَّرَکُمْ فراوان کرد اللَّه شما را و انبوه وَ انْظُرُوا و نگرید کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۸۶) چون بود سرانجام مفسدان پیش از شما؟
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا و اگر چنان بود که گروهى از شما استوار گیرد مرا و بگرود بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ بآن چیز که مرا بآن فرستادهاند وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا و گروهى بنگروند فَاصْبِرُوا شکیبایى کنید حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا تا اللَّه برگزارد میان ما کار وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۸۷) و بهتر برگزارندگان اوست.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران قوم او که گردنکشان بودند از حق، گفتند او را لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ که ترا بیرون کنیم اى شعیب! وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ و این گرویدگان با تو مِنْ قَرْیَتِنا از شهر خویش أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا یا باز گردید از دین با دین ما قالَ گفت شعیب: أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ (۸۸) و هر چند که ما خواهان آن نیستیم.
قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بزرگ دروغى نهاده باشیم بر خداى إِنْ عُدْنا فِی مِلَّتِکُمْ اگر ما با دین شما گردیم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها پس آنکه خداى باز رهانید ما را از آن وَ ما یَکُونُ لَنا و نیاید ما را و نسزد أَنْ نَعُودَ فِیها که باز گردیم با ملت شما إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا مگر که چیزى خواهد اللَّه خداوند ما وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً رسیده است خداوند ما بهر چیز بدانش خود عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا بر خداى کردیم توکل خویش، رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ خداوند ما! برگزار میان ما و میان قوم ما کارى بسزا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ (۸۹) و بهتر کار برگزارندگان تویى.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ کافران قوم شعیب یکدیگر را گفتند لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً اگر شما اتباع شعیب کنید و پس روى او إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (۹۰) پس آن گه شما زیانکاراناید.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فرا گرفت ایشان را زلزله فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ (۹۱) تا بامداد کردند در سرایهاى خویش مرده بر روى افتاده.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا گویى که هرگز در زمین خود نبودند الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ (۹۲) ایشان زیان کاراناند.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ بازگشت از ایشان که مرده دید ایشان را وَ قالَ یا قَوْمِ و گفت اى قوم! لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی بشما رسانیدم پیغامهاى خداوند خویش وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و شما را نیک خواستم و پند دادم فَکَیْفَ آسى عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ (۹۳) پس اکنون بر قومى ناگرویدگان اندوه چون خورم!
إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً بمردان میرسید بوایست مِنْ دُونِ النِّساءِ فرود از زنان بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۸۱) آرى که شما قومىاید گزافکاران. وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم وى إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنکه گفتند: أَخْرِجُوهُمْ بیرون کنید ایشان را مِنْ قَرْیَتِکُمْ از شهر خویش إِنَّهُمْ أُناسٌ که ایشان مردمانىاند یَتَطَهَّرُونَ (۸۲) که از کار ما پاکیزگى جویند. فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ برهانیم او را و کسان او را إِلَّا امْرَأَتَهُ مگر زن او را کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۸۳) از جمله هالکان بود آن زن. وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً و ببارانیدیم بر ایشان بارانى فَانْظُرْ درنگر کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ (۸۴) که چون بود سرانجام جرم داران! وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً و فرستادیم بمدین مرد ایشان را شعیب قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت اى قوم! اللَّه را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از او قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما نشانى و پیغامى روشن از خداى شما فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ تمام پیمایید و سنجید وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ و چیزهاى مردمان بمکاهید وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها و در زمین تباهى مکنید پس آنکه اللَّه آن را باصلاح آورد ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۸۵) شما را آن به است اگر گرویدگاناید.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ و باژ ستدن را منشینید بهر راهى تُوعِدُونَ مىترسانید مردمان را وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و از راه خداى باز میدارید مَنْ آمَنَ بِهِ آن کس که بگرویده بود وَ تَبْغُونَها عِوَجاً و دین خدایى را بىعیب جویید که آن را کژى مىنمائید وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا و یاد کنید که اندکى بودید فَکَثَّرَکُمْ فراوان کرد اللَّه شما را و انبوه وَ انْظُرُوا و نگرید کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۸۶) چون بود سرانجام مفسدان پیش از شما؟
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا و اگر چنان بود که گروهى از شما استوار گیرد مرا و بگرود بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ بآن چیز که مرا بآن فرستادهاند وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا و گروهى بنگروند فَاصْبِرُوا شکیبایى کنید حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا تا اللَّه برگزارد میان ما کار وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۸۷) و بهتر برگزارندگان اوست.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران قوم او که گردنکشان بودند از حق، گفتند او را لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ که ترا بیرون کنیم اى شعیب! وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ و این گرویدگان با تو مِنْ قَرْیَتِنا از شهر خویش أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا یا باز گردید از دین با دین ما قالَ گفت شعیب: أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ (۸۸) و هر چند که ما خواهان آن نیستیم.
قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بزرگ دروغى نهاده باشیم بر خداى إِنْ عُدْنا فِی مِلَّتِکُمْ اگر ما با دین شما گردیم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها پس آنکه خداى باز رهانید ما را از آن وَ ما یَکُونُ لَنا و نیاید ما را و نسزد أَنْ نَعُودَ فِیها که باز گردیم با ملت شما إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا مگر که چیزى خواهد اللَّه خداوند ما وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً رسیده است خداوند ما بهر چیز بدانش خود عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا بر خداى کردیم توکل خویش، رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ خداوند ما! برگزار میان ما و میان قوم ما کارى بسزا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ (۸۹) و بهتر کار برگزارندگان تویى.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ کافران قوم شعیب یکدیگر را گفتند لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً اگر شما اتباع شعیب کنید و پس روى او إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (۹۰) پس آن گه شما زیانکاراناید.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فرا گرفت ایشان را زلزله فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ (۹۱) تا بامداد کردند در سرایهاى خویش مرده بر روى افتاده.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا گویى که هرگز در زمین خود نبودند الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ (۹۲) ایشان زیان کاراناند.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ بازگشت از ایشان که مرده دید ایشان را وَ قالَ یا قَوْمِ و گفت اى قوم! لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی بشما رسانیدم پیغامهاى خداوند خویش وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و شما را نیک خواستم و پند دادم فَکَیْفَ آسى عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ (۹۳) پس اکنون بر قومى ناگرویدگان اندوه چون خورم!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لُوطاً اى: و ارسلنا لوطا، و هو اسم اعجمى کابراهیم و اسحاق. و قیل: هو اسم عربى. و انما سمّى لوطا لانه حبّه لاط بقلب ابراهیم، اى: تعلق به و لصق. و هو لوط بن هاران بن آزر برادر زاده ابراهیم بود، با عم خویش ابراهیم از زمین بابل برفت. بسوى شام. ابراهیم به فلسطین فرو آمد، و لوط به اردن، پس رب العالمین لوط را به پیغامبرى فرستاد باهل سدوم و عمورا و صعورا و صامورا. این چهار شارستان مؤتفکات خوانند، یعنى: ائتفکت بهم، اى انقلبت. و مسکن وى به سدوم بود. ایشان را بیست و اند سال دعوت کرد، و یکى از ایشان ایمان نیاورد، و بآن فاحشه و فعل بد حریص گشته بودند، و لوط بایشان انکار مىنمود، و مىگفت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ، قرأ اهل المدینة و حفص انکم بکسر الالف على الخبر، و قرأ الآخرون: ائنکم بالاستفهام.
أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الذکران، ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ قال عمر بن دینار: ما نزا ذکر على ذکر فى الدنیا حتى کان قوم لوط. این فعل لواطه پیش از قوم لوط در هیچ امت نبوده، و هرگز تا آن روزگار کس نشناخته، و این فعل ابلیس ایشان را بآن راه نمود، که در صورت کودکى زیبا روى بمیان ایشان برآمد و ایشان را بخود دعوت کرد، بآن عمل خبیث، و ایشان عادت گرفتند، و على الخصوص با غربا و ابناء السبیل میکردند، و با قوم خود البته نکردندى و روا نداشتندى. اینست که اللَّه گفت: أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ یعنى بالعالمین هاهنا الغرباء. آن گه تفسیر کرد: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ در قرآن نامها است مجامعت را افزون از ده، اتیان از آنست. شهوة اى کشهوة الجماع التی حقها ان تنال من النساء. مِنْ دُونِ النِّساءِ اى لا من النساء. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ اى مجاوزون امر اللَّه. الاسراف و الجهل توأمان، و لهذا قال فى سورة النمل تجهلون. قال النّبی (ص) «لا ینظر اللَّه الى رجل اتى رجلا او امرأة فى الدبر».
فصل
بدان که لواطت حرام است، و از جمله کبائر است. همچون زنا موجب حدّ. و ثبوت آن هم از آن طریقست که ثبوت زنا: بگواهان عدول، و لفظ صریح، که چهار مرد عدل گویند بلفظ صریح مفسر و مقشر که: رأینا فرجه غاب فى فرجه. پس چون ثابت گشت و درست شد حد واجب شود. و شافعى را در حدّ لائط دو قول است: بیک قول مستوجب قتل گردد، لقول النبى (ص): «من عمل عمل قوم لوط فاقتلوه».
و روى ابن عباس: ان النبى (ص) قال: «من وجدتموه یعمل عمل قوم لوط فاقتلوا الفاعل و المفعول به». باین قول بکر و ثیّب و فاعل و مفعول به در آن در آن یکسانند، و بقول دیگر حدّ زنا واجب شود، ان کان بکرا جلّد و ان کان ثیّبا رجم، لقول النبى: «اذا اتى الرجل الرجل فهما زانیان، و اذا اتت المرأة المرأة فهما زانیتان».
و روى عن على (ع) قال: «هذه معصیة ما عصى اللَّه تعالى بها الا امة واحدة فأهلکهم، و انى ارى ان یحرق بالنار».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: یرمى من اعلى شاهق فى تلک القریة. ثم یتبع بالحجارة حتى یموت. و روى ان عبد الملک بن مروان کتب الى حبیب قاضى حمص یسأله کم عقوبة اللوطى، فکتب: ان علیه ان یرمى بالحجارة کما رجم قوم لوط، فان اللَّه تعالى یقول: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ، فقبل عبد الملک ذلک منه و حسّنه.
وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ چون لوط ایشان را نصیحت کرد، و بر توبه و بر ترک معصیت و لواطت دعوت کرد، نبود ایشان را جواب بصواب و راستى، با سفاهت و استهزاء گشتند و گفتند: أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ در همه قرآن قریه نیست مگر بمعنى شهر، سمّیت قریة لانها تقرى السکن، اى تجمعهم، و تحتوى علیهم. بطریق استهزاء و سفاهت گفتند: ایشان را از شهر بدر کنید یعنى لوط را و دو دختر وى زعورا و ریثا، و قیل: ریثا و عیشا، و من آمن معه میگوید: ایشان را بدر کنید، که ایشان مردمانى پاکیزهاند. از آنچه ما مىکنیم تحرج میکنند، و پاکیزگى میجویند. یَتَطَهَّرُونَ یعنى یتقززون عن اتیان ادبار الرجال و ادبار النساء. قال ابن بحر: معناه یرتقبون اطهار النساء فیجامعوهن فیها. قال ابن عباس: عابوهم بما یتمدّح به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ اى من آمن به، إِلَّا امْرَأَتَهُ و اسمها و اهلة، فانها کانت تسرّ الکفر کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ اى من الباقین فى عذاب اللَّه. و قیل: من الغائبین عن النجاة.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ. جاى دیگر آن را بیان کرد، گفت: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ.
این سنگ باران قومى را بود از ایشان که از شارستان بیرون بودند، بوقت عذاب سنگها بارانیدند بر ایشان، که در دیدار گل مینمود، و در زخم سنگ، و اندرون وى بآتش آگنده. اما شارشتان را و اهل آن در هوا بردند، و در گردانیدند، و در زمین کوفتند، و آب سیاه بر ایشان برآوردند، و آن گه ایشان را در آتش کردند. و آن گه در آخر قصه گفت: فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ اى الکافرین. در نگر که سرانجام کافران چه بود؟ و بچه روز رسیدند؟
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً اى و أرسلنا الى مدین اخاهم شعیبا. یعنى: اهل مدین. میگویند: مدین نام آن زمین است که خانه و مسکن مدین بن ابراهیم الخلیل بود، بوى باز خوانند، و گفتهاند: نام قبیله است، و ایشان اصحاب ایکه بودند. و گفتهاند: إِلى مَدْیَنَ اى: و ارسلنا الى ولد مدین بن ابراهیم.
قتاده گفت: شعیب را بدو قوم فرستادند: یک بار به مدین و یک بار به اصحاب ایکه، و مدین دیگراند، و اصحاب ایکه دیگر. أَخاهُمْ شُعَیْباً هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم، و قیل: ان نسبته فى التوراة شعیب بن حدى بن شجر بن لام بن یعقوب بن اسحاق، و قیل هو شعیب بن میکائیل، کان یقال له خطیب الانبیاء، لحسن مراجعته قومه. أَخاهُمْ شُعَیْباً عرب هر چیزى را که منوط بود بچیزى، و مداوم بود، آن را اخ گویند، اگر چه جماد بود و جانور بیرون از مردم، یقال اخو البغلة و اخو الناقة و اخو السفر. قال ابن ابى ربیعه:
اخا سفر جوّاب ارض تقاذفت
به فلوات فهو اشعث اغبر
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوا اللَّه، ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ لیس لکم رب غیره.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ این دلیل است که وى را معجزه بود بخلاف ایشان که گفتند: پیغامبر بود، و او را معجزه نبود. قال الزجاج: لا تقبل نبوة بغیر معجزة.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى ما اوتى من المعجزة. بو بکر نقاش گفت: او را آیت و معجزات بود، اما ذکر معجزه وى در قرآن نیست، و نه معجزه هر پیغامبرى در قرآن کردهاند. نه بینى که مصطفى را صلوات اللَّه علیه معجزات و آیات بسیار بود، و نه همه در قرآن است، بل بعضى در قرآن است، و بعضى نه.
فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ قوم وى کافر بودند اهل بخس و خیانت در پیمانه و ترازو، و شعیب ایشان را نصیحت کرد، و باتمام پیمانه و ترازو فرمود، گفت: پیمانه و ترازو راست میدارید، و در آن گزاف کار مباشید، و بر دیگران ظلم و حیف مکنید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ اشیاء گفت تا حزر و عدّ و ذرع و مساحت همه در آن شود. وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ یعنى بالکفر بَعْدَ إِصْلاحِها بعد بعث الانبیاء و الامر بالعدل و الاحسان. و قیل: لا تفسدوا بالظلم و العدوان فى الکیل و المیزان. ذلِکُمْ اى الّذى ذکرت لکم و أمرتکم به خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اى مصدقین ما اقول.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ این خطاب با اصحاب مکس است.
عشار را میگوید که بر سر راه نشیند، و مردم را ترساند، و باج ستاند.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. این صدّ از سبیل از بهر آن گفت که در مکس که عشّار ستاند قطع افتد سبیل را، و صدّ از آن، و چون چیزى چنین بود حرج افتد بر حاج و معتمر و زائر و طالب علم و واصل رحم و مجاهد. نه بینى که ابلیس روز طرد چه گفت: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ که آن همه در تحت آنست. و گفتهاند: این خطاب با قطّاع طریق است، ایشان که راه به بیم دارند، و کاروان زنند، و قتل و غارت کنند. و حکم این در موضع خویش گفتهایم. و گفتهاند این آیت در شأن آن کافران است على الخصوص که بر سر راه مىنشستند تا کسى که قصد شعیب داشت تا با وى ایمان آرد، از وى باز دارند، و بترسانند. همى گفتند: شعیب مردى دروغ زن است فتان. نگر که بوى ایمان نیارید، و بر وى نروید، که بباطل وى فریفته گردید، و از دین خویش بیفتید، ربّ العالمین گفت ایشان را: چنین مکنید، و مؤمنان را از وى باز مدارید، و ایشان را مترسانید.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ این سبیل ایدر دین است میگوید: دین خدایى را مىعیب جویید که آن را کژى مىنمائید تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا.
عوج بکسر عین کژى بود در چیزى نادیدنى، چون دین و عهد و نسب و جز از آن.
اما در چیزى دیدنى عوج است بفتح عین چون دیوار و چوب و جز از آن. و گفتهاند: صراط در همه قرآن بدو معنى آید: یکى بمعنى طریق، چنان که درین آیت گفت: بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ، اى بکل طریق. همانست که در سوره الصافات گفت: فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ یعنى الى طریق الجحیم. وجه دوم صراط است بمعنى دین، چنان که گفت: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ اى الدّین المستقیم، و در سورة الانعام گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً، وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً، و نظیر این در قرآن فراوان است.
وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ اى فأکثر عددکم بعد القلة، و أعزّکم بعد الذلة. ذلک أن مدین بن ابراهیم تزوّج ریثا بنت لوط فولدت حتى کثر عدد اولادهما. و قیل: کنتم فقراء فأغناکم، و قیل: کنتم عجزة فجعلکم ذوى مقدرة. نعمت خود در یاد ایشان داد، و آن گه پند داد و نظر عبرت فرمود، گفت: وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ فى الارض بالمعاصى مثل قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط.
عاقبة نامى است سرانجام را، و عقبى هم چنان، اما آنجا که گفت: وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ یعنى و العاقبة المحمودة و العقبى المحمودة.
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ من العذاب وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا اى لم یصدقوا بالعذاب فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا ابن عباس گفت: و مقاتل بن حیان: این خطاب با مؤمنان است، و تسلیت ایشان است، میگوید: صبر کنید بر دین خویش، و بر اذى و رنج کافران، تا آن گه که اللَّه کار بر گزارد و حکم کند در عذاب فرستادن. مقاتل بن سلیمان گفت: این خطاب کافران است بر سبیل تهدید، همى گوید: اى کافران صبر کنید تا بینید آنچه شما را در پیش است از عذاب و عقوبت، وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ لأنه لا یجوز علیه الحور و لا المحاباة فى الحکم.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ یعنى الذین استکبروا عن اللَّه و عن رسوله فلم یؤمنوا، لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى دیننا الذى نحن علیه، و تترکون دینکم. عظماء و رؤساء قوم شعیب گفتند، ایشان که از حق گردن کشى کردند و بر خدا و رسول عصیان آوردند که: از دو کار بیرون نیست اى شعیب! یا ترا و مؤمنان که با تواند از شهر بیرون کنیم، یا بدین ما باز گردید، و بآن آئید. شعیب گفت: ا تجبروننا على العود و ان کرهنا؟ و هر چند که ما دین شما نخواهیم، و آن را کراهیت داریم، ما را با جبار بر آن میدارید و میخوانید؟! ایشان گفتند: آرى، چنین میکنیم. پس شعیب گفت: قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بر اللَّه پس دروغ ساخته باشیم اگر بملت شما درآئیم، و با دین شما گردیم، پس از آنکه اللَّه ما را از آن برهانید، و در آن نیاورد.
آن گه گفت: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا اى: الّا ان یکون قد سبق فى علم اللَّه و فى مشیته ان نعود فیها». میگوید: نسزد ما را که با دین و ملت شما گردیم، مگر که در علم اللَّه و در مشیت وى رفته در ازل که ما باز گردیم، که پس ناچار علم وى بر ما برود، و قضاى وى در حکم وى روان گردد، و اللَّه دانسته است آنچه خواهد بود، پیش از آنکه باشد. اینست که گفت: وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً. و قیل: الا ان یشاء اللَّه اهلاکنا، فان اللَّه یسعد من یشاء بالطاعة، و یشقى من یشاء بالمعصیة.
اگر کسى گوید: شعیب پیغامبر بود، و هرگز بر دین ایشان و بر کفر نبوده، چونست که میگوید: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها؟ «عود» بازگشتن است بچیزى که یک بار در آن بوده. جواب آنست که «عود» بمعنى ابتدا نیز استعمال کنند بمعنى صیرورت، عاد، اى: صار، و عاد، اى: لحق. یقال: عاد علىّ من فلان مکروه، و ان لم یکن سبق مکروه قبل ذلک، و تأویله: لحقنى منه مکروه، فعلى هذا معنى قوله: لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى: لتدخلن و لتصیرن فى ملتنا. وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها اى: ندخل و نصیر فیها. و معنى قوله: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها اى فى سابق علمه و عند اللوح و القلم، و قیل: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها لم یجعلنا من اهل ملتکم.
معنى دیگر گفتهاند در جواب این مسئله که: این خطاب با قوم شعیب میرود که در ابتدا کافر بودند، و پس ایمان آوردند، و روا باشد، که مسلمانان بابتدا در تقیه بودند و دین خود پنهان میداشتند. پس بآخر اظهار کردند، و ایشان آن سخن از سر ظن خویش گفتند، که مىپنداشتند که ایشان در ابتداء بر کفر بودند.
عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا این جواب ایشان است که گفتند: لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ اى: فوّضنا أمورنا الیه. پس شعیب چون از ایمان و از صلاح ایشان نومید گشت، رب العزة او را دستورى داد تا بر ایشان دعا کرد، گفت: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ اى: اقض بیننا، اى بیّن لنا مصیرنا و مصیرهم، وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ اى الحاکمین، اى: اظهر امرنا بانزال العذاب علیهم، حتى ینفتح ما بیننا و بین قومنا و یظهر انا على الحق، ففتح اللَّه بینهم فنجى المؤمنین و أهلک الکافرین.
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً على دینه إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ لعجزة جاهلون.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ اى العذاب. امر اللَّه الارض فتحرکت بهم. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ اى صیحة جبرئیل. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ. مفسران گفتند: چون اللَّه تعالى خواست که ایشان را هلاک کند، درى از درهاى دوزخ بر ایشان گشاد، تا گرماى عظیم بر ایشان تافت، چنان که نفسهاى ایشان باز گرفت.
در اندرونها گریختند، و در آب شدند، و هیچ سود نداشت، و آن گرمى هوا و باد گرم ایشان را گرفته، و قرار و آرام از ایشان برده، تا رب العزة در آن صحرا پاره میغ برانگیخت، آن را سایه خنک بود، و نسیم خوش، و باد سرد، ایشان همه در زیر آن میغ مجتمع شدند، مردان و زنان و کودکان. پس رب العالمین از بالا آتش فرستاد، و از زمین زلزله پدید آورد، و جبرئیل بانگ بر ایشان زد. یک بار همه بسوختند، و چون خاکستر گشتند. اینست که رب العزة گفت: فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ یعنى فى قریتهم جاثِمِینَ یعنى امواتا خامدین.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا اى کأن لم یقیموا فیها، و لم یتنعموا، و أصله من المغنى، و المغانى هى المنازل. یقال غنینا بمکان کذا، اى اقمنا به. قال بعضهم: اهلک مدین بالزلزلة، و اصحاب الایکة بالحرّ، و کان شعیب مبعوثا الیهما. الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ الهالکین لا المؤمنین کما زعموا.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ اى اعرض عنهم شعیب بعد أن نزل بهم العذاب، و قیل: حین رأى اوائل العذاب. وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی فى نزول العذاب، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ. ثم عزى نفسه عنهم، و قال: فَکَیْفَ آسى اى احزن بعد النصیحة عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ اذ عذّبوا. این سخن بر سبیل انکار بیرون داد، یقول: کیف یشتدّ حزنى علیهم؟! اى لا احزن. میگوید. چون غم خورم بر ایشان؟! یعنى که نخورم، که در ایشان جاى غم خوردن نیست، و بر ایشان جز عذاب و غضب اللَّه نیست.
قال ابو عبد اللَّه البجلى: کان ابو جاد و هوز و حطى و کلمون و سعفص و قرشت ملوک مدین، و کان ملکهم فى زمن شعیب. کلمون، فلمّا هلک قالت ابنته تبکیه:
کلمون هدّ رکنى هلکه وسط المحلة
سید القوم اتاه الحتف نار تحت ظلة
جعلت نار علیهم دارهم کالمضمحلة
أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الذکران، ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ قال عمر بن دینار: ما نزا ذکر على ذکر فى الدنیا حتى کان قوم لوط. این فعل لواطه پیش از قوم لوط در هیچ امت نبوده، و هرگز تا آن روزگار کس نشناخته، و این فعل ابلیس ایشان را بآن راه نمود، که در صورت کودکى زیبا روى بمیان ایشان برآمد و ایشان را بخود دعوت کرد، بآن عمل خبیث، و ایشان عادت گرفتند، و على الخصوص با غربا و ابناء السبیل میکردند، و با قوم خود البته نکردندى و روا نداشتندى. اینست که اللَّه گفت: أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ یعنى بالعالمین هاهنا الغرباء. آن گه تفسیر کرد: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ در قرآن نامها است مجامعت را افزون از ده، اتیان از آنست. شهوة اى کشهوة الجماع التی حقها ان تنال من النساء. مِنْ دُونِ النِّساءِ اى لا من النساء. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ اى مجاوزون امر اللَّه. الاسراف و الجهل توأمان، و لهذا قال فى سورة النمل تجهلون. قال النّبی (ص) «لا ینظر اللَّه الى رجل اتى رجلا او امرأة فى الدبر».
فصل
بدان که لواطت حرام است، و از جمله کبائر است. همچون زنا موجب حدّ. و ثبوت آن هم از آن طریقست که ثبوت زنا: بگواهان عدول، و لفظ صریح، که چهار مرد عدل گویند بلفظ صریح مفسر و مقشر که: رأینا فرجه غاب فى فرجه. پس چون ثابت گشت و درست شد حد واجب شود. و شافعى را در حدّ لائط دو قول است: بیک قول مستوجب قتل گردد، لقول النبى (ص): «من عمل عمل قوم لوط فاقتلوه».
و روى ابن عباس: ان النبى (ص) قال: «من وجدتموه یعمل عمل قوم لوط فاقتلوا الفاعل و المفعول به». باین قول بکر و ثیّب و فاعل و مفعول به در آن در آن یکسانند، و بقول دیگر حدّ زنا واجب شود، ان کان بکرا جلّد و ان کان ثیّبا رجم، لقول النبى: «اذا اتى الرجل الرجل فهما زانیان، و اذا اتت المرأة المرأة فهما زانیتان».
و روى عن على (ع) قال: «هذه معصیة ما عصى اللَّه تعالى بها الا امة واحدة فأهلکهم، و انى ارى ان یحرق بالنار».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: یرمى من اعلى شاهق فى تلک القریة. ثم یتبع بالحجارة حتى یموت. و روى ان عبد الملک بن مروان کتب الى حبیب قاضى حمص یسأله کم عقوبة اللوطى، فکتب: ان علیه ان یرمى بالحجارة کما رجم قوم لوط، فان اللَّه تعالى یقول: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ، فقبل عبد الملک ذلک منه و حسّنه.
وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ چون لوط ایشان را نصیحت کرد، و بر توبه و بر ترک معصیت و لواطت دعوت کرد، نبود ایشان را جواب بصواب و راستى، با سفاهت و استهزاء گشتند و گفتند: أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ در همه قرآن قریه نیست مگر بمعنى شهر، سمّیت قریة لانها تقرى السکن، اى تجمعهم، و تحتوى علیهم. بطریق استهزاء و سفاهت گفتند: ایشان را از شهر بدر کنید یعنى لوط را و دو دختر وى زعورا و ریثا، و قیل: ریثا و عیشا، و من آمن معه میگوید: ایشان را بدر کنید، که ایشان مردمانى پاکیزهاند. از آنچه ما مىکنیم تحرج میکنند، و پاکیزگى میجویند. یَتَطَهَّرُونَ یعنى یتقززون عن اتیان ادبار الرجال و ادبار النساء. قال ابن بحر: معناه یرتقبون اطهار النساء فیجامعوهن فیها. قال ابن عباس: عابوهم بما یتمدّح به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ اى من آمن به، إِلَّا امْرَأَتَهُ و اسمها و اهلة، فانها کانت تسرّ الکفر کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ اى من الباقین فى عذاب اللَّه. و قیل: من الغائبین عن النجاة.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ. جاى دیگر آن را بیان کرد، گفت: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ.
این سنگ باران قومى را بود از ایشان که از شارستان بیرون بودند، بوقت عذاب سنگها بارانیدند بر ایشان، که در دیدار گل مینمود، و در زخم سنگ، و اندرون وى بآتش آگنده. اما شارشتان را و اهل آن در هوا بردند، و در گردانیدند، و در زمین کوفتند، و آب سیاه بر ایشان برآوردند، و آن گه ایشان را در آتش کردند. و آن گه در آخر قصه گفت: فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ اى الکافرین. در نگر که سرانجام کافران چه بود؟ و بچه روز رسیدند؟
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً اى و أرسلنا الى مدین اخاهم شعیبا. یعنى: اهل مدین. میگویند: مدین نام آن زمین است که خانه و مسکن مدین بن ابراهیم الخلیل بود، بوى باز خوانند، و گفتهاند: نام قبیله است، و ایشان اصحاب ایکه بودند. و گفتهاند: إِلى مَدْیَنَ اى: و ارسلنا الى ولد مدین بن ابراهیم.
قتاده گفت: شعیب را بدو قوم فرستادند: یک بار به مدین و یک بار به اصحاب ایکه، و مدین دیگراند، و اصحاب ایکه دیگر. أَخاهُمْ شُعَیْباً هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم، و قیل: ان نسبته فى التوراة شعیب بن حدى بن شجر بن لام بن یعقوب بن اسحاق، و قیل هو شعیب بن میکائیل، کان یقال له خطیب الانبیاء، لحسن مراجعته قومه. أَخاهُمْ شُعَیْباً عرب هر چیزى را که منوط بود بچیزى، و مداوم بود، آن را اخ گویند، اگر چه جماد بود و جانور بیرون از مردم، یقال اخو البغلة و اخو الناقة و اخو السفر. قال ابن ابى ربیعه:
اخا سفر جوّاب ارض تقاذفت
به فلوات فهو اشعث اغبر
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوا اللَّه، ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ لیس لکم رب غیره.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ این دلیل است که وى را معجزه بود بخلاف ایشان که گفتند: پیغامبر بود، و او را معجزه نبود. قال الزجاج: لا تقبل نبوة بغیر معجزة.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى ما اوتى من المعجزة. بو بکر نقاش گفت: او را آیت و معجزات بود، اما ذکر معجزه وى در قرآن نیست، و نه معجزه هر پیغامبرى در قرآن کردهاند. نه بینى که مصطفى را صلوات اللَّه علیه معجزات و آیات بسیار بود، و نه همه در قرآن است، بل بعضى در قرآن است، و بعضى نه.
فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ قوم وى کافر بودند اهل بخس و خیانت در پیمانه و ترازو، و شعیب ایشان را نصیحت کرد، و باتمام پیمانه و ترازو فرمود، گفت: پیمانه و ترازو راست میدارید، و در آن گزاف کار مباشید، و بر دیگران ظلم و حیف مکنید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ اشیاء گفت تا حزر و عدّ و ذرع و مساحت همه در آن شود. وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ یعنى بالکفر بَعْدَ إِصْلاحِها بعد بعث الانبیاء و الامر بالعدل و الاحسان. و قیل: لا تفسدوا بالظلم و العدوان فى الکیل و المیزان. ذلِکُمْ اى الّذى ذکرت لکم و أمرتکم به خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اى مصدقین ما اقول.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ این خطاب با اصحاب مکس است.
عشار را میگوید که بر سر راه نشیند، و مردم را ترساند، و باج ستاند.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. این صدّ از سبیل از بهر آن گفت که در مکس که عشّار ستاند قطع افتد سبیل را، و صدّ از آن، و چون چیزى چنین بود حرج افتد بر حاج و معتمر و زائر و طالب علم و واصل رحم و مجاهد. نه بینى که ابلیس روز طرد چه گفت: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ که آن همه در تحت آنست. و گفتهاند: این خطاب با قطّاع طریق است، ایشان که راه به بیم دارند، و کاروان زنند، و قتل و غارت کنند. و حکم این در موضع خویش گفتهایم. و گفتهاند این آیت در شأن آن کافران است على الخصوص که بر سر راه مىنشستند تا کسى که قصد شعیب داشت تا با وى ایمان آرد، از وى باز دارند، و بترسانند. همى گفتند: شعیب مردى دروغ زن است فتان. نگر که بوى ایمان نیارید، و بر وى نروید، که بباطل وى فریفته گردید، و از دین خویش بیفتید، ربّ العالمین گفت ایشان را: چنین مکنید، و مؤمنان را از وى باز مدارید، و ایشان را مترسانید.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ این سبیل ایدر دین است میگوید: دین خدایى را مىعیب جویید که آن را کژى مىنمائید تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا.
عوج بکسر عین کژى بود در چیزى نادیدنى، چون دین و عهد و نسب و جز از آن.
اما در چیزى دیدنى عوج است بفتح عین چون دیوار و چوب و جز از آن. و گفتهاند: صراط در همه قرآن بدو معنى آید: یکى بمعنى طریق، چنان که درین آیت گفت: بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ، اى بکل طریق. همانست که در سوره الصافات گفت: فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ یعنى الى طریق الجحیم. وجه دوم صراط است بمعنى دین، چنان که گفت: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ اى الدّین المستقیم، و در سورة الانعام گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً، وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً، و نظیر این در قرآن فراوان است.
وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ اى فأکثر عددکم بعد القلة، و أعزّکم بعد الذلة. ذلک أن مدین بن ابراهیم تزوّج ریثا بنت لوط فولدت حتى کثر عدد اولادهما. و قیل: کنتم فقراء فأغناکم، و قیل: کنتم عجزة فجعلکم ذوى مقدرة. نعمت خود در یاد ایشان داد، و آن گه پند داد و نظر عبرت فرمود، گفت: وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ فى الارض بالمعاصى مثل قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط.
عاقبة نامى است سرانجام را، و عقبى هم چنان، اما آنجا که گفت: وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ یعنى و العاقبة المحمودة و العقبى المحمودة.
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ من العذاب وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا اى لم یصدقوا بالعذاب فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا ابن عباس گفت: و مقاتل بن حیان: این خطاب با مؤمنان است، و تسلیت ایشان است، میگوید: صبر کنید بر دین خویش، و بر اذى و رنج کافران، تا آن گه که اللَّه کار بر گزارد و حکم کند در عذاب فرستادن. مقاتل بن سلیمان گفت: این خطاب کافران است بر سبیل تهدید، همى گوید: اى کافران صبر کنید تا بینید آنچه شما را در پیش است از عذاب و عقوبت، وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ لأنه لا یجوز علیه الحور و لا المحاباة فى الحکم.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ یعنى الذین استکبروا عن اللَّه و عن رسوله فلم یؤمنوا، لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى دیننا الذى نحن علیه، و تترکون دینکم. عظماء و رؤساء قوم شعیب گفتند، ایشان که از حق گردن کشى کردند و بر خدا و رسول عصیان آوردند که: از دو کار بیرون نیست اى شعیب! یا ترا و مؤمنان که با تواند از شهر بیرون کنیم، یا بدین ما باز گردید، و بآن آئید. شعیب گفت: ا تجبروننا على العود و ان کرهنا؟ و هر چند که ما دین شما نخواهیم، و آن را کراهیت داریم، ما را با جبار بر آن میدارید و میخوانید؟! ایشان گفتند: آرى، چنین میکنیم. پس شعیب گفت: قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بر اللَّه پس دروغ ساخته باشیم اگر بملت شما درآئیم، و با دین شما گردیم، پس از آنکه اللَّه ما را از آن برهانید، و در آن نیاورد.
آن گه گفت: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا اى: الّا ان یکون قد سبق فى علم اللَّه و فى مشیته ان نعود فیها». میگوید: نسزد ما را که با دین و ملت شما گردیم، مگر که در علم اللَّه و در مشیت وى رفته در ازل که ما باز گردیم، که پس ناچار علم وى بر ما برود، و قضاى وى در حکم وى روان گردد، و اللَّه دانسته است آنچه خواهد بود، پیش از آنکه باشد. اینست که گفت: وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً. و قیل: الا ان یشاء اللَّه اهلاکنا، فان اللَّه یسعد من یشاء بالطاعة، و یشقى من یشاء بالمعصیة.
اگر کسى گوید: شعیب پیغامبر بود، و هرگز بر دین ایشان و بر کفر نبوده، چونست که میگوید: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها؟ «عود» بازگشتن است بچیزى که یک بار در آن بوده. جواب آنست که «عود» بمعنى ابتدا نیز استعمال کنند بمعنى صیرورت، عاد، اى: صار، و عاد، اى: لحق. یقال: عاد علىّ من فلان مکروه، و ان لم یکن سبق مکروه قبل ذلک، و تأویله: لحقنى منه مکروه، فعلى هذا معنى قوله: لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى: لتدخلن و لتصیرن فى ملتنا. وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها اى: ندخل و نصیر فیها. و معنى قوله: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها اى فى سابق علمه و عند اللوح و القلم، و قیل: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها لم یجعلنا من اهل ملتکم.
معنى دیگر گفتهاند در جواب این مسئله که: این خطاب با قوم شعیب میرود که در ابتدا کافر بودند، و پس ایمان آوردند، و روا باشد، که مسلمانان بابتدا در تقیه بودند و دین خود پنهان میداشتند. پس بآخر اظهار کردند، و ایشان آن سخن از سر ظن خویش گفتند، که مىپنداشتند که ایشان در ابتداء بر کفر بودند.
عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا این جواب ایشان است که گفتند: لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ اى: فوّضنا أمورنا الیه. پس شعیب چون از ایمان و از صلاح ایشان نومید گشت، رب العزة او را دستورى داد تا بر ایشان دعا کرد، گفت: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ اى: اقض بیننا، اى بیّن لنا مصیرنا و مصیرهم، وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ اى الحاکمین، اى: اظهر امرنا بانزال العذاب علیهم، حتى ینفتح ما بیننا و بین قومنا و یظهر انا على الحق، ففتح اللَّه بینهم فنجى المؤمنین و أهلک الکافرین.
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً على دینه إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ لعجزة جاهلون.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ اى العذاب. امر اللَّه الارض فتحرکت بهم. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ اى صیحة جبرئیل. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ. مفسران گفتند: چون اللَّه تعالى خواست که ایشان را هلاک کند، درى از درهاى دوزخ بر ایشان گشاد، تا گرماى عظیم بر ایشان تافت، چنان که نفسهاى ایشان باز گرفت.
در اندرونها گریختند، و در آب شدند، و هیچ سود نداشت، و آن گرمى هوا و باد گرم ایشان را گرفته، و قرار و آرام از ایشان برده، تا رب العزة در آن صحرا پاره میغ برانگیخت، آن را سایه خنک بود، و نسیم خوش، و باد سرد، ایشان همه در زیر آن میغ مجتمع شدند، مردان و زنان و کودکان. پس رب العالمین از بالا آتش فرستاد، و از زمین زلزله پدید آورد، و جبرئیل بانگ بر ایشان زد. یک بار همه بسوختند، و چون خاکستر گشتند. اینست که رب العزة گفت: فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ یعنى فى قریتهم جاثِمِینَ یعنى امواتا خامدین.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا اى کأن لم یقیموا فیها، و لم یتنعموا، و أصله من المغنى، و المغانى هى المنازل. یقال غنینا بمکان کذا، اى اقمنا به. قال بعضهم: اهلک مدین بالزلزلة، و اصحاب الایکة بالحرّ، و کان شعیب مبعوثا الیهما. الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ الهالکین لا المؤمنین کما زعموا.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ اى اعرض عنهم شعیب بعد أن نزل بهم العذاب، و قیل: حین رأى اوائل العذاب. وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی فى نزول العذاب، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ. ثم عزى نفسه عنهم، و قال: فَکَیْفَ آسى اى احزن بعد النصیحة عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ اذ عذّبوا. این سخن بر سبیل انکار بیرون داد، یقول: کیف یشتدّ حزنى علیهم؟! اى لا احزن. میگوید. چون غم خورم بر ایشان؟! یعنى که نخورم، که در ایشان جاى غم خوردن نیست، و بر ایشان جز عذاب و غضب اللَّه نیست.
قال ابو عبد اللَّه البجلى: کان ابو جاد و هوز و حطى و کلمون و سعفص و قرشت ملوک مدین، و کان ملکهم فى زمن شعیب. کلمون، فلمّا هلک قالت ابنته تبکیه:
کلمون هدّ رکنى هلکه وسط المحلة
سید القوم اتاه الحتف نار تحت ظلة
جعلت نار علیهم دارهم کالمضمحلة
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ نفرستادیم در هیچ شهر پیغامبرى إِلَّا أَخَذْنا مگر که فرا گرفتیم أَهْلَها مستکبران آن را بِالْبَأْساءِ بنا ایمنى وَ الضَّرَّاءِ و تنگى لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ (۹۴) مگر که ایشان در من زارند.
ثُمَّ بَدَّلْنا پس آن ایشان را بدل دادیم مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ بجاى آن بدیها ایمنى و فراخى حَتَّى عَفَوْا تا انبوه شدند وَ قالُوا و گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ این همیشه بوده است و بپدران ما هم رسیده روزگار بدو روزگار نیک. در آن عتاب نیست که نه خود جز با ما نیست فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فرا گرفتیم ایشان را ناگاه وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۹۵) از آنجا که ندانستند. وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى و اگر این مردمان که در شهرهااند آمَنُوا وَ اتَّقَوْا ایمان آوردندى و از نافرمانى بپرهیزیدندى لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ ما بر ایشان بازگشادیمى بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ برکتهایى از آسمان و زمین وَ لکِنْ کَذَّبُوا لکن دروغ زن گرفتند فرستادگان مرا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۹۶) فرا گرفتیم ایشان را بآنچه میکردند. أَ فَأَمِنَ ایمن نشستند أَهْلُ الْقُرى این مردمان که در شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا که بایشان آید زور گرفتن ما بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (۹۷) و ایشان در خواب. أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى یا ایمن نشستند این مردمان که درین شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى تا آنکه بایشان آید زور گرفتن ما چاشتگاه وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (۹۸) و ایشان در بازى خویش. أَ فَأَمِنُوا ایمناند ایشان مَکْرَ اللَّهِ از ساز نهانى اللَّه که کارى سازد پنهان از ایشان فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ ایمن نه نشیند از ساز نهانى اللَّه إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ (۹۹) مگر گروه زیانکاران. أَ وَ لَمْ یَهْدِ پیدا نکرد و بازننمود لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ این مردمان را که در شهر نشستهاند مِنْ بَعْدِ أَهْلِها پس هلاک کردن پیشینیان جهانیان را أَنْ لَوْ نَشاءُ که ما اگر خواهیم أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ ایشان را بگیریم بگناهان ایشان وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ و مهر نهیم بر دلهاى ایشان فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (۱۰۰) تا حق و پند نشنوند.
تِلْکَ الْقُرى آن شهرها که اهل آن هلاک کردیم نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها بر تو میخوانیم خبرها و قصّههاى آن وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد رسولان ما بایشان به پیغامهاى راست و معجزههاى روشن فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و بدان نبودند که ایمان آرند بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ بآنچه دروغ شمرده بودند پیش از آن کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ (۱۰۱) هم چنان بر مینهد اللَّه بر دلهاى کافران.
وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ و بیشتر ایشان را عهدى نیافتیم وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ (۱۰۲) و نیافتیم بیشتر ایشان را مگر فاسقان و از طاعت بیرون آمدگان.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى پس از ایشان فرستادیم موسى را بِآیاتِنا بسخنان خویش إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بفرعون و کسان وى فَظَلَمُوا بِها منکر شدند آن را و ستم کردند فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۱۰۳) درنگر چون بود سرانجام کار مفسدان.
وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ و موسى گفت اى فرعون! إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۰۴) من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ سزاوارم من و استوار داشته که نگویم بر اللَّه مگر راستى قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ آوردم بشما پیغامى راست و نشانى درست و معجزهاى پیدا از خداوند شما. فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۰۵) رها کن با من بنى اسرائیل را قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فرعون گفت: اگر نشانى آوردهاى فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۰۶) بیار آن نشان اگر از راستگویانى.
فَأَلْقى عَصاهُ بیوکند عصاى خویش فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (۱۰۷) چون بدید ثعبانى گشته بود آشکارا.
وَ نَزَعَ یَدَهُ و دست خود بیرون کشید از زیر بازوى خویش فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ که درنگرستند آن را دیدند سفید تا بنده نگرندگان را.
ثُمَّ بَدَّلْنا پس آن ایشان را بدل دادیم مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ بجاى آن بدیها ایمنى و فراخى حَتَّى عَفَوْا تا انبوه شدند وَ قالُوا و گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ این همیشه بوده است و بپدران ما هم رسیده روزگار بدو روزگار نیک. در آن عتاب نیست که نه خود جز با ما نیست فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فرا گرفتیم ایشان را ناگاه وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۹۵) از آنجا که ندانستند. وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى و اگر این مردمان که در شهرهااند آمَنُوا وَ اتَّقَوْا ایمان آوردندى و از نافرمانى بپرهیزیدندى لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ ما بر ایشان بازگشادیمى بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ برکتهایى از آسمان و زمین وَ لکِنْ کَذَّبُوا لکن دروغ زن گرفتند فرستادگان مرا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۹۶) فرا گرفتیم ایشان را بآنچه میکردند. أَ فَأَمِنَ ایمن نشستند أَهْلُ الْقُرى این مردمان که در شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا که بایشان آید زور گرفتن ما بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (۹۷) و ایشان در خواب. أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى یا ایمن نشستند این مردمان که درین شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى تا آنکه بایشان آید زور گرفتن ما چاشتگاه وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (۹۸) و ایشان در بازى خویش. أَ فَأَمِنُوا ایمناند ایشان مَکْرَ اللَّهِ از ساز نهانى اللَّه که کارى سازد پنهان از ایشان فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ ایمن نه نشیند از ساز نهانى اللَّه إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ (۹۹) مگر گروه زیانکاران. أَ وَ لَمْ یَهْدِ پیدا نکرد و بازننمود لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ این مردمان را که در شهر نشستهاند مِنْ بَعْدِ أَهْلِها پس هلاک کردن پیشینیان جهانیان را أَنْ لَوْ نَشاءُ که ما اگر خواهیم أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ ایشان را بگیریم بگناهان ایشان وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ و مهر نهیم بر دلهاى ایشان فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (۱۰۰) تا حق و پند نشنوند.
تِلْکَ الْقُرى آن شهرها که اهل آن هلاک کردیم نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها بر تو میخوانیم خبرها و قصّههاى آن وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد رسولان ما بایشان به پیغامهاى راست و معجزههاى روشن فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و بدان نبودند که ایمان آرند بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ بآنچه دروغ شمرده بودند پیش از آن کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ (۱۰۱) هم چنان بر مینهد اللَّه بر دلهاى کافران.
وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ و بیشتر ایشان را عهدى نیافتیم وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ (۱۰۲) و نیافتیم بیشتر ایشان را مگر فاسقان و از طاعت بیرون آمدگان.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى پس از ایشان فرستادیم موسى را بِآیاتِنا بسخنان خویش إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بفرعون و کسان وى فَظَلَمُوا بِها منکر شدند آن را و ستم کردند فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۱۰۳) درنگر چون بود سرانجام کار مفسدان.
وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ و موسى گفت اى فرعون! إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۰۴) من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ سزاوارم من و استوار داشته که نگویم بر اللَّه مگر راستى قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ آوردم بشما پیغامى راست و نشانى درست و معجزهاى پیدا از خداوند شما. فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۰۵) رها کن با من بنى اسرائیل را قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فرعون گفت: اگر نشانى آوردهاى فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۰۶) بیار آن نشان اگر از راستگویانى.
فَأَلْقى عَصاهُ بیوکند عصاى خویش فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (۱۰۷) چون بدید ثعبانى گشته بود آشکارا.
وَ نَزَعَ یَدَهُ و دست خود بیرون کشید از زیر بازوى خویش فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ که درنگرستند آن را دیدند سفید تا بنده نگرندگان را.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ اینجا ضمیرى محذوف است یعنى: و ما ارسلنا فى قریة من نبى فکذبه اهلها، إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء فقر است و ضراء گرسنگى، و گفتهاند: بأساء زیان تن است و ضراء زیان مال میگوید: هیچ پیغامبر نفرستادیم بشهرى که مستکبران و گردن کشان آن شهرها پیغامبرا را دروغ زن گرفتند و اذى نمودند مگر که آن مستکبران را بد ریشى و گرسنگى و قحط و بلا فرو گرفتیم، بآن گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، و بحق تن در دهند. نکردند توبه، و تن در ندادند بحق، پس ما باز گردانیدیم آن بلا و شدت، و بجاى درویشى توانگرى دادیم، و بجاى بلا تندرستى، و بجاى محنت نعمت، تا در آن نعمت بنازیدند و بیفزودند هم در مال و هم در فرزند. اینست که گفت: حَتَّى عَفَوْا اى کثروا و کثرت اموالهم و اولادهم یقال: عفا شعره، اى: کثر، و منه
قوله صلى اللَّه علیه و سلم: «احفوا الشوارب و اعفوا اللّحى».
پس ایشان را در آن نعمت بطر بگرفت و در طغیان بیفزودند و تمرد بیشتر نمودند. و از سر نادانى و غمرى گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ اى: قد أصاب آباءنا فى الدّهر هر مثل ما اصابنا، و تلک عادة الدهر، و لیست هى عقوبة من اللَّه فکونوا على ما انتم علیه. با یکدیگر گفتند: عادت روزگار اینست، یک چند نعمت و یک چند محنت. و آن محنت و شدت نه عقوبتى است از اللَّه بر ما، و نه چیزى است که على الخصوص فرو آمد بما، بارى بر سر کار خویش و بر دین خویش باشید، و از آنچه بودید هیچ بمگردید، فلمّا فسدوا على الامرین جمیعا اخذهم اللَّه بغتة و هم لا یشعرون بنزول العذاب، اینست که رب العالمین گفت: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. چون در هر دو حال نعمت و شدت روى از فساد بنگردانیدند، و در نعمت شکر نکردند، بلکه در طغیان بیفزودند، ما ایشان را فرا گرفتیم بعذاب ناگاه، از آنجا که ندانستند و گوش نداشتند. این آیت تخویف مشرکان قریش است و تهدیدى که ربّ العالمین ایشان را میدهد، که اگر شما همان معاملت کنید که ایشان کردند، شما را هم چنان گیریم که ایشان را گرفتیم، آن گه از ایشان خبر داد که: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى التی عذبت من قوم نوح و عاد و ثمود و امثالهم، آمَنُوا بتوحید اللَّه وَ اتَّقَوْا اللَّه بحقّه الّذى فرضه علیهم ما قحط عنهم المطر و لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ اى نزّلنا علیهم. یقال: فتح على بنى فلان اذا اصابوا خیرا. و بر قراءت شامى لفتّحنا مشدّد بر معنى مبالغت، بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ یعنى المطر وَ الْأَرْضِ یعنى النّبات وَ لکِنْ کَذَّبُوا الرسل فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الشّرک و التکذیب و اعمالهم الخبیثة، فأهلکناهم بها. این آیت دلیل است که خصب دیار و نعمت فراخ و روزى فراوان در آب آسمان و نبات زمین بسته، و آب آسمان و نبات زمین در ایمان و تقوى بندگان بسته. چون بر عموم شعار مسلمانى نگه دارند، و دین و شریعت را بزرگ دارند و شرائط ایمان و تقوى بجاى آرند ربّ العزّة نعمت و معاش بر بندگان فراخ دارد، و اگر بعکس این بود قحط و بلا و شدّت پدید آید. و گفتهاند: برکات آسمان قبول دعا است و برکات زمین تسهیل حاجات، چون ایمان و تقوى بود دعا مستجاب باشد و حاجتها روا و روان.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى یعنى اهل مکة و ما حولها. این سخن بر مخرج استفهام بیرون داد و معنى تحذیر است. أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا اى عذابنا بَیاتاً اى لیلا وَ هُمْ نائِمُونَ.
أَ وَ أَمِنَ قراءت حجازى و شامى بسکون واو است، و معنى همانست، أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى اى نهارا وَ هُمْ یَلْعَبُونَ اى ساهون لا هون فى غیر ما یجدى علیهم.
معنى دیگر هر دو آیت آنست که کفره قریش بعد از آنکه مصطفى را تکذیب کردند نه رواست ایشان را که ایمن نشینند از عذاب و بأس حقّ، نه در شب و نه در روز، که عذاب ما ناگاه ایشان را گیرد بوقت غفلت یا در شب یا در روز. این هم چنان است که گفت: أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً.
ثم قال: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ مکر اللَّه آنست که باطاعت خواند و فرا نگذارد، یا از معصیت باز زند و در افکند، یا بنده را بر طلب چیزى دارد که وى را آن نداد یا پندارهاى در وى افکند، و جز از آن کند. فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ الّذین لا یؤمنون به.
أَ وَ لَمْ یَهْدِ اى أ و لم یبیّن لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ یسکنون فیها و ینالون من ثمارها مِنْ بَعْدِ أَهْلِها اى الامم الخالیة الّذین اهلکوا بقبیح فعلهم، فعمل هؤلاء اعمالهم و عتوا على ربّهم، أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ اى اهلکناهم کما اهلکنا من قبلهم.
خلاصه سخن اینست که: أ و لم یبیّن لهم اهلاکنا اهلها ان لو نشاء أصبناهم.
میگوید: باز ننمود ایشان را که در زمین نشستهاند هلاک کردن ما پیشینیان را، که اگر خواهیم اینان را هلاک کنیم چنان که ایشان را کردیم. و خواندهاند در شواذّ: ا و لم نهد بنون، و معنى آنست که پیدا نکردیم و باز ننمودیم اینان را که درین شهرها نشستهاند، باهلاکنا اولیهم، بهلاک کردن ما پیشینان را که اگر خواهیم ایشان را بگیریم بگناهان ایشان.
اینجا سخن تمام شد، پس گفت: وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ این امت را میگوید که ما ایشان را عذاب نکردیم چنان که پیشینیان را کردیم از قوم نوح و قوم هود و صالح و لوط و شعیب، اما مهر نهیم بر دلهاى ایشان تا حق نشنوند و پند نپذیرند، فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ الایمان و الهدى للطبع الّذى طبع على قلوبهم، و قیل: لا یسمعون اى لا یجیبون، من قولهم سمع اللَّه لمن حمده، اى: اجاب، و به یقول الشاعر:
دعوت اللَّه حتى خفت ان لا
یکون اللَّه یسمع ما اقول
تِلْکَ الْقُرى اشارتست فرا دیار قوم لوط و عاد و ثمود و مدین، نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها اى نتلوا علیک من اخبارها کیف اهلکناهم و دمّرناهم و کیف بعثنا الیهم الرّسل ندعوهم الى الهدى. وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى بالمعجزات و الدلالات و الامر و النّهى، و قیل ببیان العذاب بأنّه نازل بهم فى الدّنیا، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ اینجا اقوال مفسّران مختلف است: ابن عباس و سدى گفتند: فما کانوا اولئک الکفار الذین اهلکناهم لیؤمنوا عند مجىء الرّسل، بما کذّبوا من قبل یوم المیثاق، فأقروا کرها باللّسان و اضمروا التّکذیب. میگوید: آن کافران پیشینه که ایشان را هلاک کردیم قومى را بآب بکشتیم و قومى را بباد و قومى را بزلزله و صیحه، ایشان بر آن نبودند که آنچه روز میثاق دروغ شمرده بودند و بدل نپذیرفته اگر چه بزبان اقرار داده بودند بکره، امروز پس ارسال رسل بدان ایمان آرند و پذیرند.
مجاهد گفت: فما کانوا لو احییناهم بعد هلاکهم و رددناهم الى الدّنیا لیؤمنوا بما کذّبوا من قبل هلاکهم. میگوید: اگر پس از آنکه ایشان را هلاک کردیم زنده گردانیم ایشان را و بدنیا باز آریم، بر آن نهاند که ایمان آرند، و از آن تکذیب که پیش از هلاک کردند باز گردند. این هم چنان است که آنجا گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و قیل: ما کانوا لیؤمنوا بما کذّب به اوائلهم من الامم الخالیة بل کذّب اوّلوهم. نظیره: کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. أَ تَواصَوْا بِهِ؟
و قیل: جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى المعجزات الّتى سألوهم، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بعد ما رأوا العجائب بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ رؤیتهم تلک العجائب. نظیره: قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. ثم قال: کذلک اى مثل ما طبع اللَّه على قلوب کفّار الامم الخالیة المهلکین یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ الّذین کتب علیهم ان لا یؤمنوا ابدا من قومک. وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ یعنى الوفاء بالعهد الذى عاهدهم اللَّه یوم المیثاق. روز میثاق که ربّ العزّة بر فرزند آدم عهد گرفت، و از ایشان پیمان ستد بر معرفت خویش، ایشان اقرار دادند و عهد بستند که بر وفق اقرار عمل کنند و طاعت دارند. پس چون بعمل رسیدند نقض عهد کردند، و بوفاء عهد باز نیامدند، و عمل نکردند، ربّ العالمین از ایشان باز میگوید که: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ بیشترین ایشان را وفادار نیافتیم.
و معنى عهد وصیّت است و فرمان، و قیل: هو ما عهد الیهم فى الکتب، و قیل: مِنْ عَهْدٍ، اى: من طاعة. وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ اى ما وجدنا اکثرهم الا فاسقین، اى ناقضین للعهد.
اگر کسى گوید: چه معنى را اکثرهم گفت؟ و معلوم است که کافران همه فاسقاناند. جواب آنست که هم چنان که در ملّت اسلام کس بود که عدل بود و کس که فاسق، در ملّت کفر همچنین هست که عدل بود و هست که فاسق و متهتک و مرتکب فواحش دین خویش. معنى آنست که: اکثرهم مع کفره فاسق فى دینه غیر لازم لشرائع دینه، قلیل الوفاء، ناقض لعهده، کاذب فى قوله. و فیه دلالة على انّ من الکفّار من یفى بوعده.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ یعنى من بعد قوم شعیب و قوم لوط و غیرهم ممّن تقدّم ذکرهم، مُوسى بِآیاتِنا یرید ما کان معه من المعجزات الواضحات و هى العصا و الید البیضاء و غیرهما. و قیل: بِآیاتِنا اى بدیننا، إِلى فِرْعَوْنَ و اسمه الولید بن مصعب بن ریان، و قیل: اسمه قابوس، وَ مَلَائِهِ اکابر من قومه. فَظَلَمُوا بِها این «با» از بهر آنست که این ظلم بمعنى جحد است یعنى: فجحدوا بها، چنان که جایى دیگر گفت: وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها. جایى دیگر گفت: بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى: یجحدون، و قیل: ظلموا انفسهم بتکذیبهم بها. فَانْظُرْ بعین قلبک کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ فسادهم؟ و کیف فعلنا بهم من الاهلاک و الاستیصال؟
وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ چون موسى بر فرعون در شد که اللَّه او را فرستاده بود، بوى گفت: یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ من رسول خداوند جهانیانم بتو.
حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ اى انا حقیق جدیر بأن لا اقول على اللَّه الا ما هو الحق، و هو انّه واحد لا شریک له. و بر قراءت مدنى حَقِیقٌ عَلى مشدّد، یعنى: حق واجب علىّ ان لا اقول. میگوید: حقى است واجب بر من که نگویم بر خدا مگر راستى. قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ و هى العصا و الید البیضاء، فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ اى اطلقهم و لا تستعبدهم و خلّهم یرجعوا معى الى الارض المقدّسة.
وهب منبه گفت: فرعون موسى همان فرعون بود که بروزگار یوسف خاسته بود. چون یوسف (ع) از دنیا بیرون شد و اسباط برسیدند و هیچ نماندند، و نسل و نژاد ایشان بسیار شد، فرعون بر ایشان مستولى گشت، و ایشان را ببندگى و خوارى بر خدمت و بر کار خود داشت، و بر ایشان خراج و جزیت نهاد، و از آن روز باز که یوسف در مصر شد و این ولید مصعب در مصر فرعون بود، تا آن روز که موسى برسولى در مصر شد چهار صد سال بود، و فرعون همان فرعون بود بر ایشان غالب گشته و قوت گرفته و دعوى خدایى کرده. چون موسى گفت: من رسول خداام بتو، و بیّنت و معجزت دارم بدرستى نبوت خویش، فرعون جواب داد: إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى دعوتک.
اگر راست مىگویى که پیغامبرم نشانى بیار. موسى را عصا در دست بود، گفت: ما هذه بیدى؟
این چیست که بدست دارم؟ فرعون گفت: هذه عصا. چوبى است. موسى از دست بیفکند عصا چنان که اللَّه گفت: فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ مارى نر گشت آن عصا اژدهایى بزرگ آشکارا و روشن، که در آن هیچ گمان نبود که ما راست دهن باز کرده، و روى بفرعون نهاده، و بنهیب همى رود تا قصر و تخت وى فرو برد. فرعون چون آن بدید از سریر خویش بخوارى و بیم بیفتاد و بگریخت، و به پلیدى خود آلوده گشت. و آن مار قصد مردمان همى کرد که خدمتکاران وى بودند. همه بفریاد آمدند. قومى هم بر جاى بمردند از بیم، و قومى بگریختند. آخر فرعون گفت: یا موسى! خذها و أنا او من بک و ارسل معک بنى اسرائیل. موسى برگرفت و عصا گشت چنان که بود.
پس فرعون گفت: هل معک آیة اخرى؟ هیچ آیت دیگر هست با تو که نشان صدق تو باشد؟ موسى گفت: آرى نشان دیگر دارم. دست زیر بازوى خود گرفت و آن گه بیرون کشید، اینست که اللَّه گفت: وَ نَزَعَ یَدَهُ اینجا در سخن اختصار است، که این نزع پس از ضمّ بوده است، که اوّل ضمّ بود چنان که گفت: وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ چون دست از زیر بازوى خود بیرون کشید، آن را دید سفید تابنده و روشن، یقول اللَّه تعالى: فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ اى لها شعاع یغلب الشمس. ثم ردّها الى جیبه او تحت ابطه فعادت یده کما کانت، فدلّ على انه آیة و معجزة.
قوله صلى اللَّه علیه و سلم: «احفوا الشوارب و اعفوا اللّحى».
پس ایشان را در آن نعمت بطر بگرفت و در طغیان بیفزودند و تمرد بیشتر نمودند. و از سر نادانى و غمرى گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ اى: قد أصاب آباءنا فى الدّهر هر مثل ما اصابنا، و تلک عادة الدهر، و لیست هى عقوبة من اللَّه فکونوا على ما انتم علیه. با یکدیگر گفتند: عادت روزگار اینست، یک چند نعمت و یک چند محنت. و آن محنت و شدت نه عقوبتى است از اللَّه بر ما، و نه چیزى است که على الخصوص فرو آمد بما، بارى بر سر کار خویش و بر دین خویش باشید، و از آنچه بودید هیچ بمگردید، فلمّا فسدوا على الامرین جمیعا اخذهم اللَّه بغتة و هم لا یشعرون بنزول العذاب، اینست که رب العالمین گفت: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. چون در هر دو حال نعمت و شدت روى از فساد بنگردانیدند، و در نعمت شکر نکردند، بلکه در طغیان بیفزودند، ما ایشان را فرا گرفتیم بعذاب ناگاه، از آنجا که ندانستند و گوش نداشتند. این آیت تخویف مشرکان قریش است و تهدیدى که ربّ العالمین ایشان را میدهد، که اگر شما همان معاملت کنید که ایشان کردند، شما را هم چنان گیریم که ایشان را گرفتیم، آن گه از ایشان خبر داد که: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى التی عذبت من قوم نوح و عاد و ثمود و امثالهم، آمَنُوا بتوحید اللَّه وَ اتَّقَوْا اللَّه بحقّه الّذى فرضه علیهم ما قحط عنهم المطر و لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ اى نزّلنا علیهم. یقال: فتح على بنى فلان اذا اصابوا خیرا. و بر قراءت شامى لفتّحنا مشدّد بر معنى مبالغت، بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ یعنى المطر وَ الْأَرْضِ یعنى النّبات وَ لکِنْ کَذَّبُوا الرسل فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الشّرک و التکذیب و اعمالهم الخبیثة، فأهلکناهم بها. این آیت دلیل است که خصب دیار و نعمت فراخ و روزى فراوان در آب آسمان و نبات زمین بسته، و آب آسمان و نبات زمین در ایمان و تقوى بندگان بسته. چون بر عموم شعار مسلمانى نگه دارند، و دین و شریعت را بزرگ دارند و شرائط ایمان و تقوى بجاى آرند ربّ العزّة نعمت و معاش بر بندگان فراخ دارد، و اگر بعکس این بود قحط و بلا و شدّت پدید آید. و گفتهاند: برکات آسمان قبول دعا است و برکات زمین تسهیل حاجات، چون ایمان و تقوى بود دعا مستجاب باشد و حاجتها روا و روان.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى یعنى اهل مکة و ما حولها. این سخن بر مخرج استفهام بیرون داد و معنى تحذیر است. أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا اى عذابنا بَیاتاً اى لیلا وَ هُمْ نائِمُونَ.
أَ وَ أَمِنَ قراءت حجازى و شامى بسکون واو است، و معنى همانست، أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى اى نهارا وَ هُمْ یَلْعَبُونَ اى ساهون لا هون فى غیر ما یجدى علیهم.
معنى دیگر هر دو آیت آنست که کفره قریش بعد از آنکه مصطفى را تکذیب کردند نه رواست ایشان را که ایمن نشینند از عذاب و بأس حقّ، نه در شب و نه در روز، که عذاب ما ناگاه ایشان را گیرد بوقت غفلت یا در شب یا در روز. این هم چنان است که گفت: أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً.
ثم قال: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ مکر اللَّه آنست که باطاعت خواند و فرا نگذارد، یا از معصیت باز زند و در افکند، یا بنده را بر طلب چیزى دارد که وى را آن نداد یا پندارهاى در وى افکند، و جز از آن کند. فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ الّذین لا یؤمنون به.
أَ وَ لَمْ یَهْدِ اى أ و لم یبیّن لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ یسکنون فیها و ینالون من ثمارها مِنْ بَعْدِ أَهْلِها اى الامم الخالیة الّذین اهلکوا بقبیح فعلهم، فعمل هؤلاء اعمالهم و عتوا على ربّهم، أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ اى اهلکناهم کما اهلکنا من قبلهم.
خلاصه سخن اینست که: أ و لم یبیّن لهم اهلاکنا اهلها ان لو نشاء أصبناهم.
میگوید: باز ننمود ایشان را که در زمین نشستهاند هلاک کردن ما پیشینیان را، که اگر خواهیم اینان را هلاک کنیم چنان که ایشان را کردیم. و خواندهاند در شواذّ: ا و لم نهد بنون، و معنى آنست که پیدا نکردیم و باز ننمودیم اینان را که درین شهرها نشستهاند، باهلاکنا اولیهم، بهلاک کردن ما پیشینان را که اگر خواهیم ایشان را بگیریم بگناهان ایشان.
اینجا سخن تمام شد، پس گفت: وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ این امت را میگوید که ما ایشان را عذاب نکردیم چنان که پیشینیان را کردیم از قوم نوح و قوم هود و صالح و لوط و شعیب، اما مهر نهیم بر دلهاى ایشان تا حق نشنوند و پند نپذیرند، فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ الایمان و الهدى للطبع الّذى طبع على قلوبهم، و قیل: لا یسمعون اى لا یجیبون، من قولهم سمع اللَّه لمن حمده، اى: اجاب، و به یقول الشاعر:
دعوت اللَّه حتى خفت ان لا
یکون اللَّه یسمع ما اقول
تِلْکَ الْقُرى اشارتست فرا دیار قوم لوط و عاد و ثمود و مدین، نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها اى نتلوا علیک من اخبارها کیف اهلکناهم و دمّرناهم و کیف بعثنا الیهم الرّسل ندعوهم الى الهدى. وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى بالمعجزات و الدلالات و الامر و النّهى، و قیل ببیان العذاب بأنّه نازل بهم فى الدّنیا، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ اینجا اقوال مفسّران مختلف است: ابن عباس و سدى گفتند: فما کانوا اولئک الکفار الذین اهلکناهم لیؤمنوا عند مجىء الرّسل، بما کذّبوا من قبل یوم المیثاق، فأقروا کرها باللّسان و اضمروا التّکذیب. میگوید: آن کافران پیشینه که ایشان را هلاک کردیم قومى را بآب بکشتیم و قومى را بباد و قومى را بزلزله و صیحه، ایشان بر آن نبودند که آنچه روز میثاق دروغ شمرده بودند و بدل نپذیرفته اگر چه بزبان اقرار داده بودند بکره، امروز پس ارسال رسل بدان ایمان آرند و پذیرند.
مجاهد گفت: فما کانوا لو احییناهم بعد هلاکهم و رددناهم الى الدّنیا لیؤمنوا بما کذّبوا من قبل هلاکهم. میگوید: اگر پس از آنکه ایشان را هلاک کردیم زنده گردانیم ایشان را و بدنیا باز آریم، بر آن نهاند که ایمان آرند، و از آن تکذیب که پیش از هلاک کردند باز گردند. این هم چنان است که آنجا گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و قیل: ما کانوا لیؤمنوا بما کذّب به اوائلهم من الامم الخالیة بل کذّب اوّلوهم. نظیره: کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. أَ تَواصَوْا بِهِ؟
و قیل: جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى المعجزات الّتى سألوهم، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بعد ما رأوا العجائب بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ رؤیتهم تلک العجائب. نظیره: قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. ثم قال: کذلک اى مثل ما طبع اللَّه على قلوب کفّار الامم الخالیة المهلکین یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ الّذین کتب علیهم ان لا یؤمنوا ابدا من قومک. وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ یعنى الوفاء بالعهد الذى عاهدهم اللَّه یوم المیثاق. روز میثاق که ربّ العزّة بر فرزند آدم عهد گرفت، و از ایشان پیمان ستد بر معرفت خویش، ایشان اقرار دادند و عهد بستند که بر وفق اقرار عمل کنند و طاعت دارند. پس چون بعمل رسیدند نقض عهد کردند، و بوفاء عهد باز نیامدند، و عمل نکردند، ربّ العالمین از ایشان باز میگوید که: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ بیشترین ایشان را وفادار نیافتیم.
و معنى عهد وصیّت است و فرمان، و قیل: هو ما عهد الیهم فى الکتب، و قیل: مِنْ عَهْدٍ، اى: من طاعة. وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ اى ما وجدنا اکثرهم الا فاسقین، اى ناقضین للعهد.
اگر کسى گوید: چه معنى را اکثرهم گفت؟ و معلوم است که کافران همه فاسقاناند. جواب آنست که هم چنان که در ملّت اسلام کس بود که عدل بود و کس که فاسق، در ملّت کفر همچنین هست که عدل بود و هست که فاسق و متهتک و مرتکب فواحش دین خویش. معنى آنست که: اکثرهم مع کفره فاسق فى دینه غیر لازم لشرائع دینه، قلیل الوفاء، ناقض لعهده، کاذب فى قوله. و فیه دلالة على انّ من الکفّار من یفى بوعده.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ یعنى من بعد قوم شعیب و قوم لوط و غیرهم ممّن تقدّم ذکرهم، مُوسى بِآیاتِنا یرید ما کان معه من المعجزات الواضحات و هى العصا و الید البیضاء و غیرهما. و قیل: بِآیاتِنا اى بدیننا، إِلى فِرْعَوْنَ و اسمه الولید بن مصعب بن ریان، و قیل: اسمه قابوس، وَ مَلَائِهِ اکابر من قومه. فَظَلَمُوا بِها این «با» از بهر آنست که این ظلم بمعنى جحد است یعنى: فجحدوا بها، چنان که جایى دیگر گفت: وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها. جایى دیگر گفت: بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى: یجحدون، و قیل: ظلموا انفسهم بتکذیبهم بها. فَانْظُرْ بعین قلبک کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ فسادهم؟ و کیف فعلنا بهم من الاهلاک و الاستیصال؟
وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ چون موسى بر فرعون در شد که اللَّه او را فرستاده بود، بوى گفت: یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ من رسول خداوند جهانیانم بتو.
حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ اى انا حقیق جدیر بأن لا اقول على اللَّه الا ما هو الحق، و هو انّه واحد لا شریک له. و بر قراءت مدنى حَقِیقٌ عَلى مشدّد، یعنى: حق واجب علىّ ان لا اقول. میگوید: حقى است واجب بر من که نگویم بر خدا مگر راستى. قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ و هى العصا و الید البیضاء، فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ اى اطلقهم و لا تستعبدهم و خلّهم یرجعوا معى الى الارض المقدّسة.
وهب منبه گفت: فرعون موسى همان فرعون بود که بروزگار یوسف خاسته بود. چون یوسف (ع) از دنیا بیرون شد و اسباط برسیدند و هیچ نماندند، و نسل و نژاد ایشان بسیار شد، فرعون بر ایشان مستولى گشت، و ایشان را ببندگى و خوارى بر خدمت و بر کار خود داشت، و بر ایشان خراج و جزیت نهاد، و از آن روز باز که یوسف در مصر شد و این ولید مصعب در مصر فرعون بود، تا آن روز که موسى برسولى در مصر شد چهار صد سال بود، و فرعون همان فرعون بود بر ایشان غالب گشته و قوت گرفته و دعوى خدایى کرده. چون موسى گفت: من رسول خداام بتو، و بیّنت و معجزت دارم بدرستى نبوت خویش، فرعون جواب داد: إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى دعوتک.
اگر راست مىگویى که پیغامبرم نشانى بیار. موسى را عصا در دست بود، گفت: ما هذه بیدى؟
این چیست که بدست دارم؟ فرعون گفت: هذه عصا. چوبى است. موسى از دست بیفکند عصا چنان که اللَّه گفت: فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ مارى نر گشت آن عصا اژدهایى بزرگ آشکارا و روشن، که در آن هیچ گمان نبود که ما راست دهن باز کرده، و روى بفرعون نهاده، و بنهیب همى رود تا قصر و تخت وى فرو برد. فرعون چون آن بدید از سریر خویش بخوارى و بیم بیفتاد و بگریخت، و به پلیدى خود آلوده گشت. و آن مار قصد مردمان همى کرد که خدمتکاران وى بودند. همه بفریاد آمدند. قومى هم بر جاى بمردند از بیم، و قومى بگریختند. آخر فرعون گفت: یا موسى! خذها و أنا او من بک و ارسل معک بنى اسرائیل. موسى برگرفت و عصا گشت چنان که بود.
پس فرعون گفت: هل معک آیة اخرى؟ هیچ آیت دیگر هست با تو که نشان صدق تو باشد؟ موسى گفت: آرى نشان دیگر دارم. دست زیر بازوى خود گرفت و آن گه بیرون کشید، اینست که اللَّه گفت: وَ نَزَعَ یَدَهُ اینجا در سخن اختصار است، که این نزع پس از ضمّ بوده است، که اوّل ضمّ بود چنان که گفت: وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ چون دست از زیر بازوى خود بیرون کشید، آن را دید سفید تابنده و روشن، یقول اللَّه تعالى: فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ اى لها شعاع یغلب الشمس. ثم ردّها الى جیبه او تحت ابطه فعادت یده کما کانت، فدلّ على انه آیة و معجزة.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ سالاران قوم فرعون گفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ (۱۰۹) اینست بدرستى جادویى دانا استاد.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما فَما ذا تَأْمُرُونَ (۱۱۰) چه چیز فرمائید؟
قالُوا ایشان گفتند فرعون را: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ باز دار وى را و برادر وى را وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ و بفرست در شهرهاى زمین مصر حاشِرِینَ (۱۱۱) فراهم کنندگان و جادو جویندگان.
یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ (۱۱۲) تا بتو آرند هر جادویى دانا که هست.
وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ جادوان آمدند بفرعون، قالُوا گفتند او را: قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً ما را برین جادویى که میخواهى مزدى هست؟ إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ (۱۱۳) اگر ما موسى را و برادر وى را غلبه کنندگانیم باز مالندگان و کم آورندگان.
قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۱۱۴) گفت: آرى، و شما پس از آن از نزدیک کردگاناید بمن.
قالُوا یا مُوسى جادوان گفتند. اى موسى! إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ تو عصاى خویش بیوکنى پیش وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ (۱۱۵) یا ما آن خود بیفکنیم؟
قالَ أَلْقُوا گفت: شما پیش بیفکنید فَلَمَّا أَلْقَوْا چون بیفکندند سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ چشم مردمان بر بستند و فرا دیدار چشم مردمان جادویى نمودند وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ و مردمان را بترسانیدند وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ (۱۱۶) و جادویى آوردند بزرگ.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام فرستادیم بموسى أَنْ أَلْقِ عَصاکَ که عصاى خود بیفکن فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ (۱۱۷) که آن عصا فرو برد هر چه ایشان بدروغ ساختهاند و بجادویى نموده.
فَوَقَعَ الْحَقُّ حق آشکارا شد و هست وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۸) و آنچه ایشان میکردند تباه گشت و نیست.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ ایشان را باز شکستند آنجا وَ انْقَلَبُوا و باز گشتند صاغِرِینَ (۱۱۹) خوار مانده و کم آمده.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ (۱۲۰) و جادوان را بسجود افکندند.
قالُوا گفتند همه: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۱۲۱) بگرویدیم بخداوند جهانیان.
رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (۱۲۲) خداوند موسى و هارون.
قالَ فِرْعَوْنُ فرعون جادوان را گفت: آمَنْتُمْ بِهِ بگرویدید باو قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ پیش از آنکه دستورى دادم شما را إِنَّ هذا لَمَکْرٌ شما در نهان با موسى سازى ساختهاید مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ و این ساز نهانى بهم کردهاید درین شارستان لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها تا اهل آن از آن بدر بیرون کنید فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۱۲۳) آرى آگاه شید.
لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ ببرم و پاره پاره کنم دستها و پایهاى شما مِنْ خِلافٍ از یکى چپ و از یکى راست ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۲۴) و آن گه شما را دست و پاى زده بیاویزم همگان.
قالُوا جواب دادند جادوان إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (۱۲۵) ما با خداى خویش گشتیم.
وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا نیست چیزى که از ما نپسندى إِلَّا أَنْ آمَنَّا مگر آنکه ما بگرویدیم بِآیاتِ رَبِّنا پیغامهاى خداوند خویش و نشانههاى او لَمَّا جاءَتْنا آن گه که بما آمد. رَبِّنا خداوند ما! أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً فرو ریز بر ما شکیبایى فراخ وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ و ما را بر مسلمانى بمیران.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما فَما ذا تَأْمُرُونَ (۱۱۰) چه چیز فرمائید؟
قالُوا ایشان گفتند فرعون را: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ باز دار وى را و برادر وى را وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ و بفرست در شهرهاى زمین مصر حاشِرِینَ (۱۱۱) فراهم کنندگان و جادو جویندگان.
یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ (۱۱۲) تا بتو آرند هر جادویى دانا که هست.
وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ جادوان آمدند بفرعون، قالُوا گفتند او را: قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً ما را برین جادویى که میخواهى مزدى هست؟ إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ (۱۱۳) اگر ما موسى را و برادر وى را غلبه کنندگانیم باز مالندگان و کم آورندگان.
قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۱۱۴) گفت: آرى، و شما پس از آن از نزدیک کردگاناید بمن.
قالُوا یا مُوسى جادوان گفتند. اى موسى! إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ تو عصاى خویش بیوکنى پیش وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ (۱۱۵) یا ما آن خود بیفکنیم؟
قالَ أَلْقُوا گفت: شما پیش بیفکنید فَلَمَّا أَلْقَوْا چون بیفکندند سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ چشم مردمان بر بستند و فرا دیدار چشم مردمان جادویى نمودند وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ و مردمان را بترسانیدند وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ (۱۱۶) و جادویى آوردند بزرگ.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام فرستادیم بموسى أَنْ أَلْقِ عَصاکَ که عصاى خود بیفکن فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ (۱۱۷) که آن عصا فرو برد هر چه ایشان بدروغ ساختهاند و بجادویى نموده.
فَوَقَعَ الْحَقُّ حق آشکارا شد و هست وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۸) و آنچه ایشان میکردند تباه گشت و نیست.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ ایشان را باز شکستند آنجا وَ انْقَلَبُوا و باز گشتند صاغِرِینَ (۱۱۹) خوار مانده و کم آمده.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ (۱۲۰) و جادوان را بسجود افکندند.
قالُوا گفتند همه: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۱۲۱) بگرویدیم بخداوند جهانیان.
رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (۱۲۲) خداوند موسى و هارون.
قالَ فِرْعَوْنُ فرعون جادوان را گفت: آمَنْتُمْ بِهِ بگرویدید باو قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ پیش از آنکه دستورى دادم شما را إِنَّ هذا لَمَکْرٌ شما در نهان با موسى سازى ساختهاید مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ و این ساز نهانى بهم کردهاید درین شارستان لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها تا اهل آن از آن بدر بیرون کنید فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۱۲۳) آرى آگاه شید.
لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ ببرم و پاره پاره کنم دستها و پایهاى شما مِنْ خِلافٍ از یکى چپ و از یکى راست ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۲۴) و آن گه شما را دست و پاى زده بیاویزم همگان.
قالُوا جواب دادند جادوان إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (۱۲۵) ما با خداى خویش گشتیم.
وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا نیست چیزى که از ما نپسندى إِلَّا أَنْ آمَنَّا مگر آنکه ما بگرویدیم بِآیاتِ رَبِّنا پیغامهاى خداوند خویش و نشانههاى او لَمَّا جاءَتْنا آن گه که بما آمد. رَبِّنا خداوند ما! أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً فرو ریز بر ما شکیبایى فراخ وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ و ما را بر مسلمانى بمیران.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ چون موسى (ع) بیّنت خویش آشکارا کرد، و حجت خود بنمود ازید بیضا و عصا، و فرعون را گفت: فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ، فرعون در آن کار فرو ماند. همت قتل موسى کرد. سالاران و مهتران قوم وى را گفتند: کشتن را روى نیست که باین معنى شبهتى در مردم آرى. پندارند که وى راستگوى بود چون او را بکشتى، بگذار تا کذب وى و سحر وى آشکارا شود و مردم بدانند که این مرد جادو است جادوى دانا حاذق. میخواهد که باین جادویى و استادى خویش شما را یعنى فرعون و قبطیان از زمین مصر بیرون کند و ملک شما را زیر زبر گرداند، یعنى که چون میخواهد که بنى اسرائیل را بیرون برد، آن بیرون کردن شما است، که معاش شما از خراج و جزیت ایشان است، و نیز دشمنان شمااند. چون معاش شما بریده گردد و دشمن دست یابد ناچار شما را بیرون کرده باشند. پس فرعون گفت: فَما ذا تَأْمُرُونَ اینجا اضمار است، یعنى: قال فرعون: فَما ذا تَأْمُرُونَ؟ معنى تأمرون تشیرون است، که فرعون ملأ خود را بر خود امر ندیدید.اکنون شما چه اشارت کنید چه بینید و رأى شما در این کار چیست؟ قالُوا أَرْجِهْ بهمزه قراءت مکى و بصرى و شامى و یحیى، اما «هاء» مکى باشباع ضمّه خواند متّصل بواو چنان که اصل اوست.
ابن عامر باختلاس کسره، بصرى و یحیى باختلاس ضمه، باقى ارجه بىهمزه خوانند، امّا «هاء» باین قراءت حمزه و حماد و حفص بسکون خوانند، و قالون باختلاس کسره، ورش و کسایى و اسماعیل باشباع کسره. و در هر دو قراءت بهمز و بىهمز معنى آن تأخیر است، تقول: ارجیت الامر و أرجأته، اذا اخّرته. و الامر من «ارجى» «ارج» و من «ارجأ» «ارجأ». معنى آنست که اخّره و لا تعجل. و قیل: معناه احبسه و لا تقتله، وَ أَخاهُ یعنى هارون، اى اخّر امره و امر اخیه حتى یظهر کذبهما. و گفتهاند: ارجه بىهمزه از رجاء است یعنى اطمعه. میگوید: او را طامع کن و وعده مىده تا فرو ایستد.
وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ اى فى مدائن ملکتک حاشرین، اى الشرط الّذین یجمعون السحرة.
و الحشر الجمع، و منه یوم الحشر.
گفتهاند که: در ممالک وى و نواحى مصر مدینههایى بود که جادوان در آن مسکن داشتند. هر که وى را حادثهاى رسیدى و کارى صعب پیش آمدى کس فرستادى بجادوان، و ایشان را جمع کردى، تا ایشان تدبیر کارها و مکرها ساختندى. یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ حمزه و کسایى ساحر علیم خوانند، و سحار بناء مبالغت است یعنى ازین هر جادوى حاذق پر حیل بجادوى مشهور و معروف، و قیل: الساحر الّذى یعلم و لا یعلّم، و السّحّار الذى یعلم و یعلّم.
خلاف است میان علماء تفسیر که عدد جادوان چند بود. مقاتل گفت: هفتاد و دو کس بودند، دو کس سران و مهتران ایشان بودند از قبط و هفتاد از بنى اسرائیل.
کعب گفت: دوازده هزار بودند. سدى گفت سى و اند هزار مرد بودند. عکرمه گفت: هفتاد هزار. ابن المنذر گفت: هشتاد هزار. با هر یکى از ایشان حبلى و عصائى بود، و نام مهتر ایشان شمعون. آمدند این جادوان بحضرة فرعون، چنان که رب العالمین گفت: وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ، و گفتند إِنَّ لَنا لَأَجْراً بیک همزه قراءت مکى و مدنى و حفص است بر معنى خبر، یعنى: ما را لا بد برین جادوى مزدى است. باقى بدو همزه خوانند بر طریق استفهام بمعنى تقریر. چون ایشان جعل و مزد خود را بر وى تقریر کردند، فرعون گفت: نعم، آرى، چنان است که مىگویید، و شما را آنست که میخواهید، وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ اى: و لکم من الاجر المنزلة الرفیعة عندى.
کلبى گفت: یعنى انتم اول من یدخل علىّ و آخر من یخرج.
قالُوا یا مُوسى اینجا اختصارى است عظیم که: آن گه ترتیب بدادند و آن را موعدى ساختند چنان که اللَّه گفت: مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ. این روز زینت روز عید ایشان بود، و گفتهاند: روز نوروز موافق روز عاشورا، همانست که رب العزة گفت: فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. میگوید: فراهم آوردند جادوان را هنگام روزى را دانسته و نامزد کرده.
جاى دیگر گفت: فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا، فرعون گفت ایشان را: همه هام سخن و هام دل و هام آهنگ باشید در ساز خویش. پس همه بهم بهامون آئید بیکبار برگتار. همه بیامدند و گفتند: یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ یعنى عصاک وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ لعصیّنا و حبالنا. چون روى بروى آوردند، بموسى گفتند: یا موسى تو پیشتر عصاى خود بیفکنى یا ما پیشتر بیفکنیم آنچه با ما است؟
موسى گفت: أَلْقُوا ان کنتم محقّین. القوا ما یصح و یجوز. بیوکنید.
اگر شما بر حقاید آنچه راست است و درست و روا. ایشان آن چوبها و رسنهاى فراوان بیوکندند در آن هامون، مىنمودند بموسى از جادوى ایشان که آن همه مارهااند زنده، که نهیب مىبردند بموسى و درو مىیازیدند.
و معنى سحر چیزى نمودن است که آن چیز نبود، و آن گه آن را مثل سازند چیزى را که آن در شگفتى بغایت بود، چنان که مصطفى (ص) گفت: «انّ من البیان لسحرا».
فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ این سین زیادة است، یعنى: ارهبوهم و افزعوهم. وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ میگوید: جادویى آوردند عظیم، یعنى در چشم آن کس که مىدید عظیم مىنمود، که آن دشت و صحرا همه مار مىنمودند از زمین خیزان، بموسى یازان.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى القینا فى قلبه، و قیل جاءه جبرئیل. جبرئیل گفت: اى موسى عصا بیوکن. أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اصله تتلقف اى تبتلع، و قراءت حفص بسکون لام است، فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اى: تبلغ ما یأفکون اى یکذبون فیه. میگوید: آن عصا فرو برد هر چه ایشان بدروغ ساخته بودند و بجادویى نموده. میگویند: چهل شتر وار بود آنجا بیوکنده. و عصاى موسى آن همه بیکبار فرو برد. «افک» برگردانیدن است در لغت عرب. و دروغ را از بهر آن افک گویند که از راستى برگردانیده باشند، یعنى که ایشان گفتند: این چوبها و رسنها ماران اند، و دروغ میگفتند، که مار نبودند. پس موسى عصا برگرفت و بحال خود باز شد، چوب گشت.
فَوَقَعَ الْحَقُّ اى ظهر الحقّ بأنه لیس بسحر، و قیل: علا و غلب. کار موسى بالا گرفت و غلبه کرد بر ایشان، و پیدا شد بدرستى و راستى که آنچه موسى کرد نه سحر است و موسى نه ساحر، بلکه کار الهى است، و عصاى موسى که مار گشت بحقیقت مار گشت بفرمان حق و اظهار معجزه موسى، وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و آنچه ایشان کرده بودند باطل بود و بىحاصل. سحره فرعون که آن حال چنان دیدند گفتند: اگر فعل موسى سحر بودى آن چوبها و رسنهاى ما بحال خود باز شدى، و اصل آن بنماندى، اکنون که از آن هیچ نماند، و در عصاى موسى پیدا نگشت، جز او حق و راستى نیست و کار وى سحر نیست.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ اى: عند ذلک. وَ انْقَلَبُوا صاغِرِینَ اى: رجعوا الى منازلهم بالذّلّ قد فضحهم اللَّه و ادحض حجتهم. صاغر و داخر نامى است بنزدیک عرب کم آمده را از کسى دیگر.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ این القاء ایدر نامى است هدایت و توفیق را ساجِدِینَ اى: خرّوا للَّه عابدین سامعین مطیعین.
گفتهاند که: چون حق ظاهر گشت و باطل نیست شد، و موسى غلبه کرد بر ایشان، موسى و هارون هر دو خداى را سجود شکر کردند، و سحره بموافقت موسى سجود کردند، آن گه گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ فرعون گفت: ایّاى تعنون؟ انا ربّ العالمین. چون فرعون این ظن خطا برد، ایشان گفتند: رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ. قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بر خبر بىاستفهام قراءت حفص است، و بدو همزه بمعنى استفهام قراءت حمزه و کسایى و بو بکر. باقى بمد تمام خوانند، یعنى که فرعون ایشان را توبیخ کرد و انکار نمود بتصدیق موسى و ایمان ایشان بىدستورى و بىفرمان فرعون، و گفت: ایمان آوردید بموسى پیش از آنکه شما را دستورى دادم.
مقاتل گفت: موسى بمهتر جادوان شمعون گفت: تؤمن بى ان غلبتک؟ اگر من بر تو غلبه کنم و تراکم آرم بمن ایمان آرى؟ شمعون گفت: من جادویى بیارم که هیچ جادوى بآن نرسد و غلبه نکند، پس اگر تو غلبه کنى ناچار ایمان آرم، که آن نه سحر باشد که بر سحر ما غلبه کند، و فرعون در ایشان مىنگرست که ایشان این سخن میگفتند، از این جهت گفت: إِنَّ هذا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ اى صنیع و خدیعة صنعتموه فیما بینکم و بین موسى فى مصر قبل خروجکم الى هذا الموضع، لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها اى: لتستولوا على مصر فتخرجوا منها اهلها، و تتغلبوا علیها بسحرکم. آن گه ایشان را تهدید کرد: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ما افعل بکم.
لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ على مخالفة و هو أن یقطع من کل شقّ طرف و هو اوّل من فعل هذا. و احتمال کند که معنى آنست: مِنْ خِلافٍ اى من اجل خلاف ظهر منکم. ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ اى: اعلّقکم على خشب منصوب.
جاى دیگر گفت: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ.
قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ یعنى بالموت فیثیبنا اللَّه و لا نبالى بوعیدک.
وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا یقال نقمت انقم و نقمت انقم لغتان اى ما تکره منّا امرا، و قیل: ما تطعن علینا، و قیل: ما تنکر منّا منکرا الا ایماننا بربّنا، و قیل: الا ان آمنّا بآیات ربّنا: ما اتى به موسى من العصا و الید. رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً اصبب علینا الصّبر عند الصّلب و القطع حتّى لا نرجع کفّارا، وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ على دین موسى و هارون.
ابن عامر باختلاس کسره، بصرى و یحیى باختلاس ضمه، باقى ارجه بىهمزه خوانند، امّا «هاء» باین قراءت حمزه و حماد و حفص بسکون خوانند، و قالون باختلاس کسره، ورش و کسایى و اسماعیل باشباع کسره. و در هر دو قراءت بهمز و بىهمز معنى آن تأخیر است، تقول: ارجیت الامر و أرجأته، اذا اخّرته. و الامر من «ارجى» «ارج» و من «ارجأ» «ارجأ». معنى آنست که اخّره و لا تعجل. و قیل: معناه احبسه و لا تقتله، وَ أَخاهُ یعنى هارون، اى اخّر امره و امر اخیه حتى یظهر کذبهما. و گفتهاند: ارجه بىهمزه از رجاء است یعنى اطمعه. میگوید: او را طامع کن و وعده مىده تا فرو ایستد.
وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ اى فى مدائن ملکتک حاشرین، اى الشرط الّذین یجمعون السحرة.
و الحشر الجمع، و منه یوم الحشر.
گفتهاند که: در ممالک وى و نواحى مصر مدینههایى بود که جادوان در آن مسکن داشتند. هر که وى را حادثهاى رسیدى و کارى صعب پیش آمدى کس فرستادى بجادوان، و ایشان را جمع کردى، تا ایشان تدبیر کارها و مکرها ساختندى. یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ حمزه و کسایى ساحر علیم خوانند، و سحار بناء مبالغت است یعنى ازین هر جادوى حاذق پر حیل بجادوى مشهور و معروف، و قیل: الساحر الّذى یعلم و لا یعلّم، و السّحّار الذى یعلم و یعلّم.
خلاف است میان علماء تفسیر که عدد جادوان چند بود. مقاتل گفت: هفتاد و دو کس بودند، دو کس سران و مهتران ایشان بودند از قبط و هفتاد از بنى اسرائیل.
کعب گفت: دوازده هزار بودند. سدى گفت سى و اند هزار مرد بودند. عکرمه گفت: هفتاد هزار. ابن المنذر گفت: هشتاد هزار. با هر یکى از ایشان حبلى و عصائى بود، و نام مهتر ایشان شمعون. آمدند این جادوان بحضرة فرعون، چنان که رب العالمین گفت: وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ، و گفتند إِنَّ لَنا لَأَجْراً بیک همزه قراءت مکى و مدنى و حفص است بر معنى خبر، یعنى: ما را لا بد برین جادوى مزدى است. باقى بدو همزه خوانند بر طریق استفهام بمعنى تقریر. چون ایشان جعل و مزد خود را بر وى تقریر کردند، فرعون گفت: نعم، آرى، چنان است که مىگویید، و شما را آنست که میخواهید، وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ اى: و لکم من الاجر المنزلة الرفیعة عندى.
کلبى گفت: یعنى انتم اول من یدخل علىّ و آخر من یخرج.
قالُوا یا مُوسى اینجا اختصارى است عظیم که: آن گه ترتیب بدادند و آن را موعدى ساختند چنان که اللَّه گفت: مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ. این روز زینت روز عید ایشان بود، و گفتهاند: روز نوروز موافق روز عاشورا، همانست که رب العزة گفت: فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. میگوید: فراهم آوردند جادوان را هنگام روزى را دانسته و نامزد کرده.
جاى دیگر گفت: فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا، فرعون گفت ایشان را: همه هام سخن و هام دل و هام آهنگ باشید در ساز خویش. پس همه بهم بهامون آئید بیکبار برگتار. همه بیامدند و گفتند: یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ یعنى عصاک وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ لعصیّنا و حبالنا. چون روى بروى آوردند، بموسى گفتند: یا موسى تو پیشتر عصاى خود بیفکنى یا ما پیشتر بیفکنیم آنچه با ما است؟
موسى گفت: أَلْقُوا ان کنتم محقّین. القوا ما یصح و یجوز. بیوکنید.
اگر شما بر حقاید آنچه راست است و درست و روا. ایشان آن چوبها و رسنهاى فراوان بیوکندند در آن هامون، مىنمودند بموسى از جادوى ایشان که آن همه مارهااند زنده، که نهیب مىبردند بموسى و درو مىیازیدند.
و معنى سحر چیزى نمودن است که آن چیز نبود، و آن گه آن را مثل سازند چیزى را که آن در شگفتى بغایت بود، چنان که مصطفى (ص) گفت: «انّ من البیان لسحرا».
فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ این سین زیادة است، یعنى: ارهبوهم و افزعوهم. وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ میگوید: جادویى آوردند عظیم، یعنى در چشم آن کس که مىدید عظیم مىنمود، که آن دشت و صحرا همه مار مىنمودند از زمین خیزان، بموسى یازان.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى القینا فى قلبه، و قیل جاءه جبرئیل. جبرئیل گفت: اى موسى عصا بیوکن. أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اصله تتلقف اى تبتلع، و قراءت حفص بسکون لام است، فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اى: تبلغ ما یأفکون اى یکذبون فیه. میگوید: آن عصا فرو برد هر چه ایشان بدروغ ساخته بودند و بجادویى نموده. میگویند: چهل شتر وار بود آنجا بیوکنده. و عصاى موسى آن همه بیکبار فرو برد. «افک» برگردانیدن است در لغت عرب. و دروغ را از بهر آن افک گویند که از راستى برگردانیده باشند، یعنى که ایشان گفتند: این چوبها و رسنها ماران اند، و دروغ میگفتند، که مار نبودند. پس موسى عصا برگرفت و بحال خود باز شد، چوب گشت.
فَوَقَعَ الْحَقُّ اى ظهر الحقّ بأنه لیس بسحر، و قیل: علا و غلب. کار موسى بالا گرفت و غلبه کرد بر ایشان، و پیدا شد بدرستى و راستى که آنچه موسى کرد نه سحر است و موسى نه ساحر، بلکه کار الهى است، و عصاى موسى که مار گشت بحقیقت مار گشت بفرمان حق و اظهار معجزه موسى، وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و آنچه ایشان کرده بودند باطل بود و بىحاصل. سحره فرعون که آن حال چنان دیدند گفتند: اگر فعل موسى سحر بودى آن چوبها و رسنهاى ما بحال خود باز شدى، و اصل آن بنماندى، اکنون که از آن هیچ نماند، و در عصاى موسى پیدا نگشت، جز او حق و راستى نیست و کار وى سحر نیست.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ اى: عند ذلک. وَ انْقَلَبُوا صاغِرِینَ اى: رجعوا الى منازلهم بالذّلّ قد فضحهم اللَّه و ادحض حجتهم. صاغر و داخر نامى است بنزدیک عرب کم آمده را از کسى دیگر.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ این القاء ایدر نامى است هدایت و توفیق را ساجِدِینَ اى: خرّوا للَّه عابدین سامعین مطیعین.
گفتهاند که: چون حق ظاهر گشت و باطل نیست شد، و موسى غلبه کرد بر ایشان، موسى و هارون هر دو خداى را سجود شکر کردند، و سحره بموافقت موسى سجود کردند، آن گه گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ فرعون گفت: ایّاى تعنون؟ انا ربّ العالمین. چون فرعون این ظن خطا برد، ایشان گفتند: رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ. قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بر خبر بىاستفهام قراءت حفص است، و بدو همزه بمعنى استفهام قراءت حمزه و کسایى و بو بکر. باقى بمد تمام خوانند، یعنى که فرعون ایشان را توبیخ کرد و انکار نمود بتصدیق موسى و ایمان ایشان بىدستورى و بىفرمان فرعون، و گفت: ایمان آوردید بموسى پیش از آنکه شما را دستورى دادم.
مقاتل گفت: موسى بمهتر جادوان شمعون گفت: تؤمن بى ان غلبتک؟ اگر من بر تو غلبه کنم و تراکم آرم بمن ایمان آرى؟ شمعون گفت: من جادویى بیارم که هیچ جادوى بآن نرسد و غلبه نکند، پس اگر تو غلبه کنى ناچار ایمان آرم، که آن نه سحر باشد که بر سحر ما غلبه کند، و فرعون در ایشان مىنگرست که ایشان این سخن میگفتند، از این جهت گفت: إِنَّ هذا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ اى صنیع و خدیعة صنعتموه فیما بینکم و بین موسى فى مصر قبل خروجکم الى هذا الموضع، لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها اى: لتستولوا على مصر فتخرجوا منها اهلها، و تتغلبوا علیها بسحرکم. آن گه ایشان را تهدید کرد: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ما افعل بکم.
لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ على مخالفة و هو أن یقطع من کل شقّ طرف و هو اوّل من فعل هذا. و احتمال کند که معنى آنست: مِنْ خِلافٍ اى من اجل خلاف ظهر منکم. ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ اى: اعلّقکم على خشب منصوب.
جاى دیگر گفت: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ.
قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ یعنى بالموت فیثیبنا اللَّه و لا نبالى بوعیدک.
وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا یقال نقمت انقم و نقمت انقم لغتان اى ما تکره منّا امرا، و قیل: ما تطعن علینا، و قیل: ما تنکر منّا منکرا الا ایماننا بربّنا، و قیل: الا ان آمنّا بآیات ربّنا: ما اتى به موسى من العصا و الید. رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً اصبب علینا الصّبر عند الصّلب و القطع حتّى لا نرجع کفّارا، وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ على دین موسى و هارون.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ الایة اذا اراد اللَّه هو ان عبد لا یزید للمحق حجّة الّا و یزید بذلک للمبطل فیه شبهة. حجتها روشن است و معجزه پیدا و کرامت ظاهر، لکن چه سود دارد کسى را که رانده ازل گشت و خسته ابد! هر چند که موسى آیت و معجزه بیش نمود ایشان را حیرت و ضلالت بیش فزود. موسى در حق و حقیقت ید بیضا مىنمود و ایشان او را رتبت ساحرى برتر مىنهادند که: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ، اینت جادوى استاد، اینت ساحر دانا. همانست که کفّار قریش از مصطفى (ص) انشقاق قمر خواستند، چون بدیدند آن را چنان که خواستند، گفتند: هذا سحر مستمر، تا بدانى که کار نمودن دارد نه دیدن. از آن ندیدند که شان ننمودند، و از آن راه نبردند که شان بر راه نداشتند. سحره فرعون را بنمودند، لا جرم ببین که چون دیدند؟! و کجا رسیدند؟! انوار عزت دین ناگاه در دل خود بدیدند، و بمقام شهدا و صدیقان رسیدند.
عهدنامه ازل دیدند و بدولت خانه ابد رسیدند. کلید گنج اسرار دیدند و در فردوس با ابرار بجوار جبّار رسیدند. چون در آن میدان حاضر شدند و اسباب جادویى بغایت بساختند، و میمنه و میسره راست کردند، مهتر ایشان گفت: بنگرید تا عدد لشکر موسى چند برآید؟ گفتند او را لشکر نیست، مردى مىبینیم تنها، عصائى در دست. گفت: آه از آن تنهایى و یکتایى او. مرد یکتا هرگز تنها نبود گرچه تنها رود بىیار نبود. دانید چه باید کرد؟ او را حرمتى بباید داشت و خود را کارى بباید ساخت.
إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ موسى چون از ایشان این شنید گفت: از اینان بوى آشنایى مىآید که حرمت مىشناسند. پس چون جمال ارادت بر دلهاى ایشان کمین گشاد، و جلال عزت دین برقع تعزز فرو گشاد، و جمال خود بایشان نمود خورشید دولت دین از افق عنایتشان برآمد. ماهروى معرفت ناگاه از در درآمد. پیک سعادت در رسید و از دوست خبر آمد که: خیز بیا جانا که خانه آراستهام، بسى ناز و راز که من از بهر تو ساختهام. شکر این نعمت را بسجود درافتادند و گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ.
فرعون گفت: لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ اکنون که سر از چنبر وفاى ما بیرون بردید و بر مخالفت قدم نهادید، ما سیاست قهر خود بر دستها و پایهاى شما مستولى کنیم. گفتند: اى فرعون! قصّه عشق ما دراز است، و دیده فرعون در آن دقیقه نبیند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ.
اى فرعون! اگر سر تن را ببرى، سر دل را چه کنى؟ آن دستى که بچون تو بدبختى برداشتهایم بریده به، و آن پایى که بر بساط چون تو مدبرى نهادهایم پى آن بر کشیده به، و آن زبان که بر تعظیم شأن چون توى ثنا گفته گنگ و لال به. آن مدبر سیاست قهر خود بر وجود آن عزیزان همى راند، و نعت قدم بحکم کرم میگفت: اگر دست و پاى و زبان و سمع شما درین دعوى برفت باک مدارید که من شما را سمعى دهم به از آن و بصرى به از آن که: بى یسمع و بى یبصر، چنان که در خبر است: «کنت له سمعا یسمع بى، و بصرا یبصر بى، و یدا یبطش بى»، و در قرآن مجید است فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
روایت کنند از مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه که شب قرب و کرامت چون بآسمان چهارم رسیدم آوازى حزین بسمع ما رسید که: «آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ». جبرئیل گفت: یا سیّد! این آواز امّت موسى است که در عشق این حروف فرو شده، و در این حدیث بمانده، و تا ابد هم برین صفت باشند.
عهدنامه ازل دیدند و بدولت خانه ابد رسیدند. کلید گنج اسرار دیدند و در فردوس با ابرار بجوار جبّار رسیدند. چون در آن میدان حاضر شدند و اسباب جادویى بغایت بساختند، و میمنه و میسره راست کردند، مهتر ایشان گفت: بنگرید تا عدد لشکر موسى چند برآید؟ گفتند او را لشکر نیست، مردى مىبینیم تنها، عصائى در دست. گفت: آه از آن تنهایى و یکتایى او. مرد یکتا هرگز تنها نبود گرچه تنها رود بىیار نبود. دانید چه باید کرد؟ او را حرمتى بباید داشت و خود را کارى بباید ساخت.
إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ موسى چون از ایشان این شنید گفت: از اینان بوى آشنایى مىآید که حرمت مىشناسند. پس چون جمال ارادت بر دلهاى ایشان کمین گشاد، و جلال عزت دین برقع تعزز فرو گشاد، و جمال خود بایشان نمود خورشید دولت دین از افق عنایتشان برآمد. ماهروى معرفت ناگاه از در درآمد. پیک سعادت در رسید و از دوست خبر آمد که: خیز بیا جانا که خانه آراستهام، بسى ناز و راز که من از بهر تو ساختهام. شکر این نعمت را بسجود درافتادند و گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ.
فرعون گفت: لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ اکنون که سر از چنبر وفاى ما بیرون بردید و بر مخالفت قدم نهادید، ما سیاست قهر خود بر دستها و پایهاى شما مستولى کنیم. گفتند: اى فرعون! قصّه عشق ما دراز است، و دیده فرعون در آن دقیقه نبیند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ.
اى فرعون! اگر سر تن را ببرى، سر دل را چه کنى؟ آن دستى که بچون تو بدبختى برداشتهایم بریده به، و آن پایى که بر بساط چون تو مدبرى نهادهایم پى آن بر کشیده به، و آن زبان که بر تعظیم شأن چون توى ثنا گفته گنگ و لال به. آن مدبر سیاست قهر خود بر وجود آن عزیزان همى راند، و نعت قدم بحکم کرم میگفت: اگر دست و پاى و زبان و سمع شما درین دعوى برفت باک مدارید که من شما را سمعى دهم به از آن و بصرى به از آن که: بى یسمع و بى یبصر، چنان که در خبر است: «کنت له سمعا یسمع بى، و بصرا یبصر بى، و یدا یبطش بى»، و در قرآن مجید است فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
روایت کنند از مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه که شب قرب و کرامت چون بآسمان چهارم رسیدم آوازى حزین بسمع ما رسید که: «آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ». جبرئیل گفت: یا سیّد! این آواز امّت موسى است که در عشق این حروف فرو شده، و در این حدیث بمانده، و تا ابد هم برین صفت باشند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ سران قوم فرعون گفتند فرعون را: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ موسى را و قوم او را مىبگذارى زنده؟ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ تا تباهى کنند در زمین وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ و گذارد ترا و خدایان ترا؟! قالَ جواب داد فرعون، گفت: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ آرى پسران ایشان را مىکشیم وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ و زنان ایشان زنده میگذاریم وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ (۱۲۷) و پادشاهان آخر ماایم و خداوندان زمین، و بر زبر ایشان بقهر فروشکنندگان.
قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ موسى گفت قوم خویش را: اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ یارى خواهید از اللَّه وَ اصْبِرُوا و شکیبایى کنید إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ بدرستى که زمین خدایراست یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ میراث دهد آن را که خود خواهد از بندگان خویش وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (۱۲۸) و سرانجام پسندیده نیکوکاران راست.
قالُوا جواب دادند قوم موسى موسى را: أُوذِینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا ما را رنج مینمودند پیش از آنکه تو بما آمدى وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا و پس آنکه بما آمدى.
قالَ عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ جواب داد موسى مگر که خداوند شما هلاک کند دشمن شما وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما را در زمین خلیفت نشاند پس ایشان فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (۱۲۹) و مینگرد تا چون کنید.
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ و فرا گرفتیم کسان فرعون را بِالسِّنِینَ بقحطها وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ و بکاست میوهها لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (۱۳۰) تا مگر پند پذیرند.
فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ چون نیکویى بایشان آمدى قالُوا لَنا هذِهِ گفتند: حق ما و سزاى ما و بهره ما اینست وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و چون بایشان رسیدى از آن عذابها بدى یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ بموسى و قوم او فال بد میگرفتند أَلا آگاه شوید و بدانید إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ آن بد که بایشان رسد آن از نزدیک خداست وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۳۱) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آیَةٍ و گفتند: هر گه بما آرى از نشانى یا پیغامى لِتَسْحَرَنا بِها تا ما را چشم بربندى و بما کژ راست نمایى فَما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (۱۳۲) ما بنخواهیم گروید بتو.
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ فرو گشادیم و پیوستیم وریشان الطُّوفانَ طاعون و غرق وَ الْجَرادَ و ملخان پرنده وَ الْقُمَّلَ و ملخ پیاده وَ الضَّفادِعَ و مگلان وَ الدَّمَ و خون آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ نشانهاى پیدا نموده از یکدیگر گسسته و مهلت در میان افکنده فَاسْتَکْبَرُوا گردن کشیدند وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ (۱۳۳) و قومى بدکرداران بودند.
وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ و هر گه که عذابى دیگر برایشان افتادى، قالُوا گفتندى: یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ اى موسى خداى خویش را خوان، از وى خواه بِما عَهِدَ عِنْدَکَ بآن پیمان که او راست بنزدیک تو ما را لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ اگر باز برى از ما این عذاب لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ ما بگرویم و ترا براست داریم وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۳۴) و گسیل کنیم با تو بنى اسرائیل.
فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ چون باز بردیم از ایشان آن عذاب إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ تا بآن درنگ که ایشان درخواسته بودند، و بآن رسند إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ (۱۳۵) آن پیمان مىشکستند و از پذیرفتن مىباز آمدند.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ کین کشیدیم از ایشان فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ غرق کردیم ایشان را در دریا بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا بآنک ایشان بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (۱۳۶) و از آن ناآگاه نشستند.
قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ موسى گفت قوم خویش را: اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ یارى خواهید از اللَّه وَ اصْبِرُوا و شکیبایى کنید إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ بدرستى که زمین خدایراست یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ میراث دهد آن را که خود خواهد از بندگان خویش وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (۱۲۸) و سرانجام پسندیده نیکوکاران راست.
قالُوا جواب دادند قوم موسى موسى را: أُوذِینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا ما را رنج مینمودند پیش از آنکه تو بما آمدى وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا و پس آنکه بما آمدى.
قالَ عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ جواب داد موسى مگر که خداوند شما هلاک کند دشمن شما وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما را در زمین خلیفت نشاند پس ایشان فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (۱۲۹) و مینگرد تا چون کنید.
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ و فرا گرفتیم کسان فرعون را بِالسِّنِینَ بقحطها وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ و بکاست میوهها لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (۱۳۰) تا مگر پند پذیرند.
فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ چون نیکویى بایشان آمدى قالُوا لَنا هذِهِ گفتند: حق ما و سزاى ما و بهره ما اینست وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و چون بایشان رسیدى از آن عذابها بدى یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ بموسى و قوم او فال بد میگرفتند أَلا آگاه شوید و بدانید إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ آن بد که بایشان رسد آن از نزدیک خداست وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۳۱) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آیَةٍ و گفتند: هر گه بما آرى از نشانى یا پیغامى لِتَسْحَرَنا بِها تا ما را چشم بربندى و بما کژ راست نمایى فَما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (۱۳۲) ما بنخواهیم گروید بتو.
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ فرو گشادیم و پیوستیم وریشان الطُّوفانَ طاعون و غرق وَ الْجَرادَ و ملخان پرنده وَ الْقُمَّلَ و ملخ پیاده وَ الضَّفادِعَ و مگلان وَ الدَّمَ و خون آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ نشانهاى پیدا نموده از یکدیگر گسسته و مهلت در میان افکنده فَاسْتَکْبَرُوا گردن کشیدند وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ (۱۳۳) و قومى بدکرداران بودند.
وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ و هر گه که عذابى دیگر برایشان افتادى، قالُوا گفتندى: یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ اى موسى خداى خویش را خوان، از وى خواه بِما عَهِدَ عِنْدَکَ بآن پیمان که او راست بنزدیک تو ما را لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ اگر باز برى از ما این عذاب لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ ما بگرویم و ترا براست داریم وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۳۴) و گسیل کنیم با تو بنى اسرائیل.
فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ چون باز بردیم از ایشان آن عذاب إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ تا بآن درنگ که ایشان درخواسته بودند، و بآن رسند إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ (۱۳۵) آن پیمان مىشکستند و از پذیرفتن مىباز آمدند.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ کین کشیدیم از ایشان فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ غرق کردیم ایشان را در دریا بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا بآنک ایشان بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (۱۳۶) و از آن ناآگاه نشستند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ پس از آنکه سحره فرعون ایمان آوردند موسى یک سال در مصر بود، و ایشان را دعوت میکرد، و آیات و معجزات مىنمود.
سران و مهتران قوم فرعون اغرا کردند بر موسى مر فرعون را که: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ؟
موسى و قوم وى را زنده مىبگذارى؟ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ تا در مصر تباهى میکنند؟ مردمان را بر مخالفت تو دعوت میکنند؟ و دیگرى را نه ترا پرستند و آنچه تو وا بنى اسرائیل کردى که پسران ایشان را کشتى، ایشان با قوم تو همان کنند؟ و گفتهاند که: این فساد ایدر شورانیدن رعیت است بر سلطان و ناایمن کردن، و این را در قرآن نظایر است، ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ، وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ از آن است. لِیُفْسِدُوا این لام بدل «حتى» است. عرب لام در موضع حتّى نهند، و در موضع «أن» نهند، چنان که آنجا گفت: ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ یعنى: ان یجعل، یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ یعنى ان یبین. وَ یَذَرَکَ اى: و لیذرک. بیشتر اهل عربیت ور آناند که عرب ازین نه ماضى گویند و نه فاعل، و در «دع» همچنین. و یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ قیل: ان فرعون کان یعبد حنّانة و الحنانة الصّنم الصغیرة کان یعبده فى السرّ.
ابن عباس گفت که: فرعون گاوپرست بود و قوم خود را بگاو پرستى فرمودى، و سامرى ازینجا گوساله ساخت، و ایشان را بر عبادت آن داشت. و گفتهاند که: فرعون بتان را ساخته بود قوم خود را، و ایشان را عبادت بتان مىفرمود و مىگفت: انا ربّکم و رب هذه الاصنام، و لذلک قال: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى، و قیل: کان یعبد تیسا. و کان ابن عباس یقرأ: و یذرک و الاهتک اى عبادتک، و کان یقول: ان فرعون کان یعبد و لا یعبد. و این در معنى ظاهر تراست. افساد را فرا موسى دادند و قوم او، گفت: لیفسدوا و ذر را فرا موسى دادند تنها، گفت: وَ یَذَرَکَ، و عرب این را روا دارند، چنان که آنجا گفت: اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ نگفت: دعواکم. پس فرعون جواب داد ملأ خود را که: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ، من قتّل یقتّل على التکثیر، و قراءت حجازى تخفیف است: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ، وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ یعنى للمهنة و الخدمة. وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ غالبون و على ذلک قادرون.
قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا. و گفتهاند که فرعون پیش از موسى و مبعث وى آن همه فرزندان بنى اسرائیل را بکشت بگفت منجّمان و کاهنان که مىگفتند: زوال ملک تو بدست یکى از ایشان خواهد بود. و ایشان را عذاب میکرد. روزگارى بس فرا گذاشت تا آن گه که موسى برسالت بوى آمد و پیغام بگزارد و معجزات بنمود. فرعون از خشم موسى آن عذاب و قتل باز بنى اسرائیل نهاد و رنجانیدن بیفزود. ایشان از آن عذاب و رنج بموسى نالیدند. موسى گفت: اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا على دینکم و البلاء یعنى على فرعون و قومه، إِنَّ الْأَرْضَ اى ارض مصر لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ.
ایشان را باین سخن که موسى گفت طمع افتاد در ملک و مال فرعون، و قبطیان دل در آن بستند که بعاقبت با ایشان افتد، یقول اللَّه تعالى: وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ یعنى النصر و الظفر. و قیل: الجنّة للمؤمنین الموحدین.
قالُوا أُوذِینا بنى اسرائیل دیگر باره بنالیدند بموسى از رنج و عذاب فرعون، گفتند: اوذینا بالقتل الاول من قبل ان تأتینا بالرّسالة و من بعد ما جئتنا بالرّسالة باعادة القتل و بالاتعاب فى العمل و اخذ المال. و این آن بود که فرعون ایشان را فرا کارهاى دشخوار داشته بود. قومى را فرمود که از کوه سنگ مىآرند بپشت و گردن خویش، و از آن سنگ ستونها میسازند و میتراشند، و از آن قصرها و بناها از بهر فرعون مىسازند، و قومى را فرمود تا خشت میزدند و آن را مىپختند و در بناهاى آن خشت پخته بکار مىبردند.
و قومى را نجّارى فرمود، و قومى را آهنگرى. و ضعیفانى که طاقت عمل نداشتند بریشان ضریبه نهاد هر روز بر دوام، اگر روزى بسر آمدى و ایشان ضریبه آن روز نگزارده بودندى یک ماه بعقوبت آن غل بر گردن ایشان نهادى. و زنان را فرمود تا ریسمان مىریسند و از بهر فرعون جامه مىبافند. موسى که ایشان را چنان دید گفت: عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ این «عسى» در موضع رجاء نهادهاند، و «عسى» و «سوف» از خدا واجب است. یقول: عسى ربّکم ان یهلک فرعون و قومه، وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ بعد هلاکهم فِی الْأَرْضِ اى: ارض مصر. موسى این وعده که ایشان را داد از قول اللَّه داد که میگوید جلّ جلاله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ، ثمّ قال: فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى: یرى ذلک بوقوعه منکم، لأنّ اللَّه لا یجازى على ما یعلمه منهم من خطیآتهم الّتى یعلم انّهم عاملوها لا محالة و انّما یجازیهم على ما وقع منهم. پس ربّ العالمین ظنّ موسى تحقیق کرد، و فرعون را و قبطیان را بآب بکشت، و زمین مصر و ملک مصر بنى اسرائیل را مسلم شد تا بروزگار داود و سلیمان علیهما السّلام.
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ اى بالقحط و الجدب. یقال: اسنت القوم اذا اجدبوا. قال الشاعر:
عمروا العلى هشموا الثّرید لقومه
و رجال مکة مسنتون عجاف
عرب قحط را سنة خوانند که بیشتر آن بود که از سالى کمتر نبود و در دعاء مصطفى است علیه الصّلاة و السّلام بر مشرکان مکه: «اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف».
و درین آیت بجمع گفت: بِالسِّنِینَ از بهر آنکه ایشان سالها در آن قحط بودند. قیل: کان سبع سنین. وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ یعنى حبس المطر عنهم فنقص ثمارهم.
قال قتاده: بِالسِّنِینَ لأهل البوادى و اصحاب المواشى، و نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لأهل القرى و الامصار. لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ فینتبهون و یرجعون.
عن عبد اللَّه بن شداد قال: فقد معاذ بن جبل او سعد بن معاذ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم، فوجده قائما یصلّى فى الحرّة، فتنحنح، فلمّا انصرف قال: یا رسول اللَّه! رأیتک صلّیت صلاة لم تصلّ مثلها. قال: «صلّیت صلاة رغبة و رهبة. سألت ربّى فیها ثلاثا فأعطانى ثنتین و منعنى واحدة. سألته ان لا یهلک امّتى جوعا ففعل. ثمّ قرأ: وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ الایة، و رسالته ان لا یسلّط علیهم عدوا من غیرهم ففعل، ثم قرأ: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى الایة، و سألته أن لا یجعل بأسهم بینهم، فمنعنى، ثمّ قرأ قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ الایة، ثمّ قال: لا یزال هذا الدّین ظاهرا على من ناوأهم».
فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ اى الخصب و النّعمة و العافیة و الامن، قالُوا لَنا هذِهِ و نحن اهلها و مستحقوها، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ اى قحط و الم و خوف یَطَّیَّرُوا اى یتشاءموا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ. سعید بن جبیر گفت: چهارصد سال در ملک فرعون بود و تا موسى نیامد وى را هیچ رنج و اندوه نبود، و هیچ گرسنگى و بىکامى و هیچ درد و بیمارى نبود، و اگر بودى همانا که دعوى خدایى نکردى. پس چون موسى آمد و آن رنجها و بیمها دید، و بوى قحط رسید گفت: این از شومى موسى است و قوم او. و گفتهاند: فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ این حسنه مهلت است که میان هر دو عذاب میخواستند، و ایشان را مهلت میدادند، که باز کفر گشتند اللَّه با عذاب گشت. همانست که گفت: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ سیئات طوفان است و جراد و قمّل و ضفادع و دم، و حسنات مهلتها است در میان آن. قالُوا لَنا هذِهِ هر گه که ایشان را مهلت دادند، گفتند: حق ما و سزاى ما اینست. وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و چون بایشان رسیدى از آن عذابهاى بد از طوفان و جراد و غیر آن، یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ تشدید بر طا از بهر تاء نهانى است که اصل «یتطیّروا» است. و طیرة فال بد گرفتن است و آن آن بود که فال بد میگرفتند بموسى و قوم او، مىگفتند: تا موسى بما آمد دو گروهى پدید آمد، و آن طوفان و غیر آن همه از شومى موسى میدیدند. ربّ العزّة گفت: أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ این را دو معنى است یکى آنست که: السّیّئة الّتى یطّیّروا بها هى کانت من عند اللَّه. آن بد که به ایشان رسید آن از نزدیک خداى بود، از شومى موسى نبود.
دیگر معنى: آنچه ایشان آن را شوم مىشمارند آن شومى ایشان نزدیک خداى بجاى است، یعنى عذاب آتش و عقوبت جاودان، و قیل: شومهم جاءهم بکفرهم باللّه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ ان الّذى اصابهم من اللَّه. یقال: تطیّر به اى تشاءم به، و اصله ان الرّجل اذا خرج فى طلب امر تفأل بالسانح من الطیر و غیره و البارح، و سمّى ذلک الطیرة.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «الطیرة شرک» قاله ثلاثا
و قال: «العیافة و الطرق و الطیرة من الجبت».
و عن ابن عباس قال: کان رسول اللَّه یتفأل و لا یتطیر و کان یحب الاسم الحسن، و یروى انّه قال: « (ص) لا طیرة و خیرها الفال». قالوا: و ما الفال، قال: «الکلمة الصالحة یسمعها احدکم».
وَ قالُوا مَهْما اى کلما و متى ما تاتنا به من آیة. قبطیان گفتند بموسى: هر گه که بما آرى و هر چه آرى بما از نشانى یا پیغامى لِتَسْحَرَنا بِها تا ما را بفریبى بآن و در ما شبهت افکنى تا از دین فرعون برگردانى، ما بنخواهیم گرویدن. و این آن بود که از موسى آیات میخواستند چون آیات بیاوردى و معجزات بنمودى ایشان گفتندى: «هذا سحر» این جادویى است که تو آوردى، خواهى که باین سحر ما را از دین خود برگردانى.
و فى مهما قولان: احدهما ان اصله ماما، فأبدل من الالف الاول الهاء لیختلف اللفظ فیکون ما الاولى للجزاء و الثانیة لتأکید الجزاء، و لیس شىء من حروف الجزاء الّا و «ما» یزاد فیه، مثل ان ما، و متى ما، و القول الثانى اصله مه بمعنى کفّ، ضمّت الیها «ما» الجزاء کانّهم قالوا: اکفف ما تأتنا به من آیة. یقول: اىّ شىء جئتنا به لتسحرنا بها فما نحن لک بمؤمنین. پس موسى بر ایشان دعا کرد، و رب العالمین عذاب طوفان و غیر آن بر ایشان فرو گشاد، اینست که رب العالمین گفت: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ ابن عباس گفت: طوفان باران عظیم است که از آن سیل صعب خیزد و دیار و وطن خراب کند و مردم را غرق کند. وهب گفت: طوفان طاعون است و وبا که بر ابکار آل فرعون فرو گشادند تا یکى از ایشان نماند، و به قال عطاء و مجاهد. و روت عائشة انّ النّبی صلّى اللَّه علیه و سلم قال: الطوفان الموت.
ابو قلابه گفت: آبله بود که در ایشان پدید آمد و پس ایشان در خلق بماند. وَ الْجَرادَ هو المعروف.
ذکر انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق آدم بعد الخلق کله، فلم یخلق اللَّه بعد آدم الا الجراد، خلقه من فضلة فضلت من طینه، وَ الْقُمَّلَ و هو السوس الذى یخرج من الحنطة و قیل هو البرغوث و قیل هو الدّبا و هو صغار الجراد، لا اجنحة لها، و قیل نوع من القراد و قیل هو القمل، و کذلک قراءة الحسن. وَ الضَّفادِعَ جمع ضفدع و هو المعروف.
روى عکرمة عن ابن عباس قال: کانت الضّفادع برّیّة فلمّا ارسلها اللَّه تعالى على آل فرعون سمعت و اطاعت فجعلت تقذف نفسها فى القدر و هى تغلى، و فى التنانیر و هى تفور، فأثابها اللَّه تعالى بحسن طاعتها برد الماء و جعل نقیقها التسبیح.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا تقتلوا الضّفادع فان نقیقها الّذى تسمعون تسبیح»، و روى انّها کانت تنقل الماء الى ابراهیم حین القى فى النّار.
و قال سلیمان علیه السلام: ان الضفدع یقول: سبحان المذکور بکل مکان، المعبود فى لجج البحار. وَ الدَّمَ فکانوا لا یتناولون الطعام و لا یشربون شرابا الا کان فیه دم، و قیل هو الرّعاف، آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ اى مبیّنات متتابعات بعضها على اثر بعض، و قیل منفصلات بین کل آیتین ثلاثون یوما.
اما صفت تنزیل این آیات و تفصیل آن بقول ابن عباس و ابن جبیر و قتاده و ابن یسار آنست که: چون سحره ایمان آوردند و فرعون مقهور و مغلوب گشت، قبطیان و کسان فرعون با فرعون از حق سر وا زدند و جز طغیان و کفر نیفزودند، و موسى معجزه خویش در عصا و ید بیضا بایشان نمود و ایشان نپذیرفتند، و آن دو آیت دیگر سنین و نقص ثمرات روزگارى بر ایشان گماشتند و در ایشان اثر نکرد، و از باطل و بیهوده خود برنگشتند. موسى پس از آن دعا کرد، گفت: بار خدایا این فرعون گزاف کار و تباه کار در ضلالت و غوایت و کفر خویش سر در نهاده و نقض عهد کرده و از حق برگشته، برگمار بر وى عذابى و عقوبتى که وى را و قوم وى را نقمت بود، و بنى اسرائیل را موعظت، و جهانیان را تا بقیامت عبرت. رب العالمین دعاء موسى اجابت کرد و طوفان فرو گشاد بر ایشان.
از روز شنبه تا بشنبه باران از آسمان مىآمد، در خانهها و کشتزار ایشان مىشد. کشتها تباه میکرد، و خانهها خراب، و از آن یک قطره در خانههاى بنى اسرائیل نیفتاد، و موسى و قوم وى را از آن هیچ رنج نبود.
اما فرعونیان را چندان آب در خانهها جمع آمد که خانهها و هر چه در آن بود همه خراب گشت و تباه، و آن گه آب تا بسینهها و گردنهاشان برآمد و بر شرف هلاک بودند، بموسى نالیدند و فریاد کردند که: یا موسى! اگر این طوفان از ما باز دارى بتو ایمان آریم.
موسى دعا کرد تا باران وا ایستاد، و زمین خشک گشت، و هوا خوش شد، و کشتزار را ریع بیفزود، و صحرا مرغزار پر گیاه و پر نعمت گشت، ایشان آن راحت و نعمت دیدند گفتند: این خود در خور ما بود، و تمامى کار ما، و ما خود نمیدانستیم. هم چنان سر به بىراهى و شوخى در نهاده، و از حق اعراض کرده تا یک ماه برآمد. پس ربّ العالمین لشکر ملخان بایشان فرستاد تا هر چه بود از درختها و میوهها و کشتها همه بخورد، و آن گه روى بخانههاى ایشان باز کرد و هر چه بود از چوبها در سقفها و در خانهها و جامهها پاک بخورد، تا مسمارهاى آهنین و حلقهها که بر درها بود هیچ بنگذاشت، و از آن ملخان یکى در خانههاى بنى اسرائیل نشد و از ایشان هیچیز نخورد، هفت روز درین عذاب بودند از شنبه تا بشنبه، پس بانگ برآوردند و زینهار خواستند، موسى را گفتند: اگر این ملخان از ما باز کنى بتو ایمان آریم. موسى دعاء کرد تا ربّ العزّة بادى عاصف فرو گشاد تا آن ملخان به یک بار برگرفت و بدریا افکند چنان که یک ملخ در زمین مصر بنماند.
ایشان درنگرستند بقایاى زروع و ثمار اندکى بر جاى دیدند بقدر کفایت یک ساله، گفتند: امسال ما را این تمام است بارى دین خود بنگذاریم و از آنچه بودیم بنگردیم. یک ماه در عافیت بودند.
پس فرمان آمد بموسى از حق جلّ جلاله و عمّ نواله: رو بآن تل ریگ عظیم در آن صحرا که آن را عین الشمس گویند، و عصا در آن زن تا عجائب بینى. موسى رفت و عصا بر آن تل ریگ زد چندان قمّل از آن ریگ برخاست که زمین و در و دیوار پوشیده گشت. درآمدند و هر چه دیدند پاک بخوردند، و در مردمان ایشان افتادند موى ایشان میخوردند و پوست ایشان میکندند، تا بر سرهاشان مویى نماند و نه بر روى و نه ابرو و نه مژگان چشم، و یکى از ایشان چون خواست که لقمهاى در دهن نهد تا بدهن رسیده بودى هزاران قمّل در آن افتاده، و هم چنان در دهن مىافتادند. یک هفته درین بلا و عذاب بماندند، و آن گه بنالیدند بموسى که: انّا نتوب و لا نعود. این یک بار از کفر باز گردیم و توبه کنیم و نیز شوخى نکنیم. موسى دعا کرد تا ربّ العزّة آن عذاب از ایشان برداشت، و آن قمّل همه بیکبار مرده گشتند، و بادى عظیم برآمد و آن زمین از ایشان پاک کرد. فرعونیان هم چنان بسر عمل خبیث خود باز شدند و گفتند: عظیم جادویى که موسى است که از میان ریگ جانوران و خورندگان بیرون مىآرد.
چون یک ماه برآمد ضفادع در میان ایشان پدید آمدند چنان که همه سراى و خانه و کوى ایشان از آن پر گشت. یکى از ایشان بخفتى، چون از خواب درآمدى در میان ضفادع چنان بودى که نتوانستى برخاستن و حرکت کردن دیگ بر آتش نهادندى دیگ پر شدى، چون یکى خواستى که سخن گوید پیش از آنکه سخن گفتى ضفدع در دهن وى جستى. هفت روز درین بلا بودند از شنبه تا بشنبه، پس دیگر بار بموسى آمدند و فریاد کردند و عهد بستند که این بار وفا کنند و عهد نشکنند. موسى دعا کرد تا ربّ العزة باران فرستاد، و از آن سیلى عظیم برخاست، و آن ضفادع را همه فرا پیش گرفت و بدریا راند. ایشان گفتند: بخشم که: موسى بیش از این که کرد با ما چه تواند کرد؟ و بیش ازین چه تواند خواست؟ نه ایمان آوردیم بوى و نه هرگز بر آنیم که بوى ایمان آریم. یک ماه برآمد پس ربّ العالمین آبهاى ایشان خون گردانید چنان شد که یکى از ایشان آب در دست میکرد بر دست وى خون میشد، و مرد قبطى و مرد اسرائیلى هر دو از یک کوزه آب میخوردند، اسرائیلى میخورد آب بود، قبطى میخورد خون بود. اسرائیلى آب در دهن خود گرفتى از دهن خود در دهن قبطى ریختى، تا در دهن اسرائیلى بود آب بود، چون در دهن قبطى شدى خون گشتى. چون رنج و عذاب و بلاء ایشان بغایت رسید بفرعون نالیدند و فرعون موسى را گفت: ادْعُ لَنا رَبَّکَ، فذلک قوله عزّ و جل: وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ اى العذاب من الطوفان و ما بعده، قالُوا یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ اى بما امرک و تقدّم الیک ان تدعوه فنجیبک کما اجابک فى آیاتک، و قیل بما جعل لک من النبوّة. اى موسى! خداوند خود را خوان چنان که تو را فرموده که او را خوان ترا اجابت کند. و گفتهاند: معنى آنست که اى موسى خداوند خود را خوان و از وى خواه بآن پیمان که او را است بنزدیک تو از بهر ما. و آن پیمان آن بود که هر گه که ایمان آرید من عذاب باز برم. یعنى که اکنون میخواهیم که عذاب باز برد تا ایمان آریم. اینست که گفت: لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرائِیلَ. پس ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ چون باز بردیم از ایشان آن عذاب، إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ یعنى ضربوا اجلا لایمانهم، فلمّا جاء الاجل نکثوا عهودهم و لم یؤمنوا.
و قیل: الى اجل هم بالغوه الغرق و قیل الموت.
عن عامر بن سعد بن ابى وقاص، عن ابیه أنّه سمعه یسأل اسامة بن زید: اسمعت من رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم فى الطاعون؟ فقال اسامة بن زید: قال رسول اللَّه (ص): «الطاعون رجز ارسل على بنى اسرائیل او على من کان قبلکم فاذا سمعتم به بأرض فلا تقدموا علیه، و اذا وقع بأرض و انتم بها فلا تخرجوا فرارا منه».
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ انتقام در صفات خداوند جلّ جلاله رواست، اما در انتقام از حقد پاک است بخلاف مخلوق، چنان که در غضب از ضجر پاک است، و در صبر از عجز پاکست.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ اى انتصرنا و سلبنا نعمتهم بالعذاب، و عاقبناهم على سوء فعلهم، فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِ و هو البحر، بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى بسبب تکذیبهم آیاتنا و حملهم ایّاها على العادات و على السّحر، وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ اى عن النّقمة، و قیل عن الادیات اذ کانوا لا یعتبرون بها.
سران و مهتران قوم فرعون اغرا کردند بر موسى مر فرعون را که: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ؟
موسى و قوم وى را زنده مىبگذارى؟ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ تا در مصر تباهى میکنند؟ مردمان را بر مخالفت تو دعوت میکنند؟ و دیگرى را نه ترا پرستند و آنچه تو وا بنى اسرائیل کردى که پسران ایشان را کشتى، ایشان با قوم تو همان کنند؟ و گفتهاند که: این فساد ایدر شورانیدن رعیت است بر سلطان و ناایمن کردن، و این را در قرآن نظایر است، ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ، وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ از آن است. لِیُفْسِدُوا این لام بدل «حتى» است. عرب لام در موضع حتّى نهند، و در موضع «أن» نهند، چنان که آنجا گفت: ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ یعنى: ان یجعل، یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ یعنى ان یبین. وَ یَذَرَکَ اى: و لیذرک. بیشتر اهل عربیت ور آناند که عرب ازین نه ماضى گویند و نه فاعل، و در «دع» همچنین. و یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ قیل: ان فرعون کان یعبد حنّانة و الحنانة الصّنم الصغیرة کان یعبده فى السرّ.
ابن عباس گفت که: فرعون گاوپرست بود و قوم خود را بگاو پرستى فرمودى، و سامرى ازینجا گوساله ساخت، و ایشان را بر عبادت آن داشت. و گفتهاند که: فرعون بتان را ساخته بود قوم خود را، و ایشان را عبادت بتان مىفرمود و مىگفت: انا ربّکم و رب هذه الاصنام، و لذلک قال: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى، و قیل: کان یعبد تیسا. و کان ابن عباس یقرأ: و یذرک و الاهتک اى عبادتک، و کان یقول: ان فرعون کان یعبد و لا یعبد. و این در معنى ظاهر تراست. افساد را فرا موسى دادند و قوم او، گفت: لیفسدوا و ذر را فرا موسى دادند تنها، گفت: وَ یَذَرَکَ، و عرب این را روا دارند، چنان که آنجا گفت: اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ نگفت: دعواکم. پس فرعون جواب داد ملأ خود را که: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ، من قتّل یقتّل على التکثیر، و قراءت حجازى تخفیف است: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ، وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ یعنى للمهنة و الخدمة. وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ غالبون و على ذلک قادرون.
قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا. و گفتهاند که فرعون پیش از موسى و مبعث وى آن همه فرزندان بنى اسرائیل را بکشت بگفت منجّمان و کاهنان که مىگفتند: زوال ملک تو بدست یکى از ایشان خواهد بود. و ایشان را عذاب میکرد. روزگارى بس فرا گذاشت تا آن گه که موسى برسالت بوى آمد و پیغام بگزارد و معجزات بنمود. فرعون از خشم موسى آن عذاب و قتل باز بنى اسرائیل نهاد و رنجانیدن بیفزود. ایشان از آن عذاب و رنج بموسى نالیدند. موسى گفت: اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا على دینکم و البلاء یعنى على فرعون و قومه، إِنَّ الْأَرْضَ اى ارض مصر لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ.
ایشان را باین سخن که موسى گفت طمع افتاد در ملک و مال فرعون، و قبطیان دل در آن بستند که بعاقبت با ایشان افتد، یقول اللَّه تعالى: وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ یعنى النصر و الظفر. و قیل: الجنّة للمؤمنین الموحدین.
قالُوا أُوذِینا بنى اسرائیل دیگر باره بنالیدند بموسى از رنج و عذاب فرعون، گفتند: اوذینا بالقتل الاول من قبل ان تأتینا بالرّسالة و من بعد ما جئتنا بالرّسالة باعادة القتل و بالاتعاب فى العمل و اخذ المال. و این آن بود که فرعون ایشان را فرا کارهاى دشخوار داشته بود. قومى را فرمود که از کوه سنگ مىآرند بپشت و گردن خویش، و از آن سنگ ستونها میسازند و میتراشند، و از آن قصرها و بناها از بهر فرعون مىسازند، و قومى را فرمود تا خشت میزدند و آن را مىپختند و در بناهاى آن خشت پخته بکار مىبردند.
و قومى را نجّارى فرمود، و قومى را آهنگرى. و ضعیفانى که طاقت عمل نداشتند بریشان ضریبه نهاد هر روز بر دوام، اگر روزى بسر آمدى و ایشان ضریبه آن روز نگزارده بودندى یک ماه بعقوبت آن غل بر گردن ایشان نهادى. و زنان را فرمود تا ریسمان مىریسند و از بهر فرعون جامه مىبافند. موسى که ایشان را چنان دید گفت: عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ این «عسى» در موضع رجاء نهادهاند، و «عسى» و «سوف» از خدا واجب است. یقول: عسى ربّکم ان یهلک فرعون و قومه، وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ بعد هلاکهم فِی الْأَرْضِ اى: ارض مصر. موسى این وعده که ایشان را داد از قول اللَّه داد که میگوید جلّ جلاله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ، ثمّ قال: فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى: یرى ذلک بوقوعه منکم، لأنّ اللَّه لا یجازى على ما یعلمه منهم من خطیآتهم الّتى یعلم انّهم عاملوها لا محالة و انّما یجازیهم على ما وقع منهم. پس ربّ العالمین ظنّ موسى تحقیق کرد، و فرعون را و قبطیان را بآب بکشت، و زمین مصر و ملک مصر بنى اسرائیل را مسلم شد تا بروزگار داود و سلیمان علیهما السّلام.
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ اى بالقحط و الجدب. یقال: اسنت القوم اذا اجدبوا. قال الشاعر:
عمروا العلى هشموا الثّرید لقومه
و رجال مکة مسنتون عجاف
عرب قحط را سنة خوانند که بیشتر آن بود که از سالى کمتر نبود و در دعاء مصطفى است علیه الصّلاة و السّلام بر مشرکان مکه: «اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف».
و درین آیت بجمع گفت: بِالسِّنِینَ از بهر آنکه ایشان سالها در آن قحط بودند. قیل: کان سبع سنین. وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ یعنى حبس المطر عنهم فنقص ثمارهم.
قال قتاده: بِالسِّنِینَ لأهل البوادى و اصحاب المواشى، و نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لأهل القرى و الامصار. لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ فینتبهون و یرجعون.
عن عبد اللَّه بن شداد قال: فقد معاذ بن جبل او سعد بن معاذ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم، فوجده قائما یصلّى فى الحرّة، فتنحنح، فلمّا انصرف قال: یا رسول اللَّه! رأیتک صلّیت صلاة لم تصلّ مثلها. قال: «صلّیت صلاة رغبة و رهبة. سألت ربّى فیها ثلاثا فأعطانى ثنتین و منعنى واحدة. سألته ان لا یهلک امّتى جوعا ففعل. ثمّ قرأ: وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ الایة، و رسالته ان لا یسلّط علیهم عدوا من غیرهم ففعل، ثم قرأ: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى الایة، و سألته أن لا یجعل بأسهم بینهم، فمنعنى، ثمّ قرأ قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ الایة، ثمّ قال: لا یزال هذا الدّین ظاهرا على من ناوأهم».
فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ اى الخصب و النّعمة و العافیة و الامن، قالُوا لَنا هذِهِ و نحن اهلها و مستحقوها، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ اى قحط و الم و خوف یَطَّیَّرُوا اى یتشاءموا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ. سعید بن جبیر گفت: چهارصد سال در ملک فرعون بود و تا موسى نیامد وى را هیچ رنج و اندوه نبود، و هیچ گرسنگى و بىکامى و هیچ درد و بیمارى نبود، و اگر بودى همانا که دعوى خدایى نکردى. پس چون موسى آمد و آن رنجها و بیمها دید، و بوى قحط رسید گفت: این از شومى موسى است و قوم او. و گفتهاند: فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ این حسنه مهلت است که میان هر دو عذاب میخواستند، و ایشان را مهلت میدادند، که باز کفر گشتند اللَّه با عذاب گشت. همانست که گفت: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ سیئات طوفان است و جراد و قمّل و ضفادع و دم، و حسنات مهلتها است در میان آن. قالُوا لَنا هذِهِ هر گه که ایشان را مهلت دادند، گفتند: حق ما و سزاى ما اینست. وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و چون بایشان رسیدى از آن عذابهاى بد از طوفان و جراد و غیر آن، یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ تشدید بر طا از بهر تاء نهانى است که اصل «یتطیّروا» است. و طیرة فال بد گرفتن است و آن آن بود که فال بد میگرفتند بموسى و قوم او، مىگفتند: تا موسى بما آمد دو گروهى پدید آمد، و آن طوفان و غیر آن همه از شومى موسى میدیدند. ربّ العزّة گفت: أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ این را دو معنى است یکى آنست که: السّیّئة الّتى یطّیّروا بها هى کانت من عند اللَّه. آن بد که به ایشان رسید آن از نزدیک خداى بود، از شومى موسى نبود.
دیگر معنى: آنچه ایشان آن را شوم مىشمارند آن شومى ایشان نزدیک خداى بجاى است، یعنى عذاب آتش و عقوبت جاودان، و قیل: شومهم جاءهم بکفرهم باللّه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ ان الّذى اصابهم من اللَّه. یقال: تطیّر به اى تشاءم به، و اصله ان الرّجل اذا خرج فى طلب امر تفأل بالسانح من الطیر و غیره و البارح، و سمّى ذلک الطیرة.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «الطیرة شرک» قاله ثلاثا
و قال: «العیافة و الطرق و الطیرة من الجبت».
و عن ابن عباس قال: کان رسول اللَّه یتفأل و لا یتطیر و کان یحب الاسم الحسن، و یروى انّه قال: « (ص) لا طیرة و خیرها الفال». قالوا: و ما الفال، قال: «الکلمة الصالحة یسمعها احدکم».
وَ قالُوا مَهْما اى کلما و متى ما تاتنا به من آیة. قبطیان گفتند بموسى: هر گه که بما آرى و هر چه آرى بما از نشانى یا پیغامى لِتَسْحَرَنا بِها تا ما را بفریبى بآن و در ما شبهت افکنى تا از دین فرعون برگردانى، ما بنخواهیم گرویدن. و این آن بود که از موسى آیات میخواستند چون آیات بیاوردى و معجزات بنمودى ایشان گفتندى: «هذا سحر» این جادویى است که تو آوردى، خواهى که باین سحر ما را از دین خود برگردانى.
و فى مهما قولان: احدهما ان اصله ماما، فأبدل من الالف الاول الهاء لیختلف اللفظ فیکون ما الاولى للجزاء و الثانیة لتأکید الجزاء، و لیس شىء من حروف الجزاء الّا و «ما» یزاد فیه، مثل ان ما، و متى ما، و القول الثانى اصله مه بمعنى کفّ، ضمّت الیها «ما» الجزاء کانّهم قالوا: اکفف ما تأتنا به من آیة. یقول: اىّ شىء جئتنا به لتسحرنا بها فما نحن لک بمؤمنین. پس موسى بر ایشان دعا کرد، و رب العالمین عذاب طوفان و غیر آن بر ایشان فرو گشاد، اینست که رب العالمین گفت: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ ابن عباس گفت: طوفان باران عظیم است که از آن سیل صعب خیزد و دیار و وطن خراب کند و مردم را غرق کند. وهب گفت: طوفان طاعون است و وبا که بر ابکار آل فرعون فرو گشادند تا یکى از ایشان نماند، و به قال عطاء و مجاهد. و روت عائشة انّ النّبی صلّى اللَّه علیه و سلم قال: الطوفان الموت.
ابو قلابه گفت: آبله بود که در ایشان پدید آمد و پس ایشان در خلق بماند. وَ الْجَرادَ هو المعروف.
ذکر انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق آدم بعد الخلق کله، فلم یخلق اللَّه بعد آدم الا الجراد، خلقه من فضلة فضلت من طینه، وَ الْقُمَّلَ و هو السوس الذى یخرج من الحنطة و قیل هو البرغوث و قیل هو الدّبا و هو صغار الجراد، لا اجنحة لها، و قیل نوع من القراد و قیل هو القمل، و کذلک قراءة الحسن. وَ الضَّفادِعَ جمع ضفدع و هو المعروف.
روى عکرمة عن ابن عباس قال: کانت الضّفادع برّیّة فلمّا ارسلها اللَّه تعالى على آل فرعون سمعت و اطاعت فجعلت تقذف نفسها فى القدر و هى تغلى، و فى التنانیر و هى تفور، فأثابها اللَّه تعالى بحسن طاعتها برد الماء و جعل نقیقها التسبیح.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا تقتلوا الضّفادع فان نقیقها الّذى تسمعون تسبیح»، و روى انّها کانت تنقل الماء الى ابراهیم حین القى فى النّار.
و قال سلیمان علیه السلام: ان الضفدع یقول: سبحان المذکور بکل مکان، المعبود فى لجج البحار. وَ الدَّمَ فکانوا لا یتناولون الطعام و لا یشربون شرابا الا کان فیه دم، و قیل هو الرّعاف، آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ اى مبیّنات متتابعات بعضها على اثر بعض، و قیل منفصلات بین کل آیتین ثلاثون یوما.
اما صفت تنزیل این آیات و تفصیل آن بقول ابن عباس و ابن جبیر و قتاده و ابن یسار آنست که: چون سحره ایمان آوردند و فرعون مقهور و مغلوب گشت، قبطیان و کسان فرعون با فرعون از حق سر وا زدند و جز طغیان و کفر نیفزودند، و موسى معجزه خویش در عصا و ید بیضا بایشان نمود و ایشان نپذیرفتند، و آن دو آیت دیگر سنین و نقص ثمرات روزگارى بر ایشان گماشتند و در ایشان اثر نکرد، و از باطل و بیهوده خود برنگشتند. موسى پس از آن دعا کرد، گفت: بار خدایا این فرعون گزاف کار و تباه کار در ضلالت و غوایت و کفر خویش سر در نهاده و نقض عهد کرده و از حق برگشته، برگمار بر وى عذابى و عقوبتى که وى را و قوم وى را نقمت بود، و بنى اسرائیل را موعظت، و جهانیان را تا بقیامت عبرت. رب العالمین دعاء موسى اجابت کرد و طوفان فرو گشاد بر ایشان.
از روز شنبه تا بشنبه باران از آسمان مىآمد، در خانهها و کشتزار ایشان مىشد. کشتها تباه میکرد، و خانهها خراب، و از آن یک قطره در خانههاى بنى اسرائیل نیفتاد، و موسى و قوم وى را از آن هیچ رنج نبود.
اما فرعونیان را چندان آب در خانهها جمع آمد که خانهها و هر چه در آن بود همه خراب گشت و تباه، و آن گه آب تا بسینهها و گردنهاشان برآمد و بر شرف هلاک بودند، بموسى نالیدند و فریاد کردند که: یا موسى! اگر این طوفان از ما باز دارى بتو ایمان آریم.
موسى دعا کرد تا باران وا ایستاد، و زمین خشک گشت، و هوا خوش شد، و کشتزار را ریع بیفزود، و صحرا مرغزار پر گیاه و پر نعمت گشت، ایشان آن راحت و نعمت دیدند گفتند: این خود در خور ما بود، و تمامى کار ما، و ما خود نمیدانستیم. هم چنان سر به بىراهى و شوخى در نهاده، و از حق اعراض کرده تا یک ماه برآمد. پس ربّ العالمین لشکر ملخان بایشان فرستاد تا هر چه بود از درختها و میوهها و کشتها همه بخورد، و آن گه روى بخانههاى ایشان باز کرد و هر چه بود از چوبها در سقفها و در خانهها و جامهها پاک بخورد، تا مسمارهاى آهنین و حلقهها که بر درها بود هیچ بنگذاشت، و از آن ملخان یکى در خانههاى بنى اسرائیل نشد و از ایشان هیچیز نخورد، هفت روز درین عذاب بودند از شنبه تا بشنبه، پس بانگ برآوردند و زینهار خواستند، موسى را گفتند: اگر این ملخان از ما باز کنى بتو ایمان آریم. موسى دعاء کرد تا ربّ العزّة بادى عاصف فرو گشاد تا آن ملخان به یک بار برگرفت و بدریا افکند چنان که یک ملخ در زمین مصر بنماند.
ایشان درنگرستند بقایاى زروع و ثمار اندکى بر جاى دیدند بقدر کفایت یک ساله، گفتند: امسال ما را این تمام است بارى دین خود بنگذاریم و از آنچه بودیم بنگردیم. یک ماه در عافیت بودند.
پس فرمان آمد بموسى از حق جلّ جلاله و عمّ نواله: رو بآن تل ریگ عظیم در آن صحرا که آن را عین الشمس گویند، و عصا در آن زن تا عجائب بینى. موسى رفت و عصا بر آن تل ریگ زد چندان قمّل از آن ریگ برخاست که زمین و در و دیوار پوشیده گشت. درآمدند و هر چه دیدند پاک بخوردند، و در مردمان ایشان افتادند موى ایشان میخوردند و پوست ایشان میکندند، تا بر سرهاشان مویى نماند و نه بر روى و نه ابرو و نه مژگان چشم، و یکى از ایشان چون خواست که لقمهاى در دهن نهد تا بدهن رسیده بودى هزاران قمّل در آن افتاده، و هم چنان در دهن مىافتادند. یک هفته درین بلا و عذاب بماندند، و آن گه بنالیدند بموسى که: انّا نتوب و لا نعود. این یک بار از کفر باز گردیم و توبه کنیم و نیز شوخى نکنیم. موسى دعا کرد تا ربّ العزّة آن عذاب از ایشان برداشت، و آن قمّل همه بیکبار مرده گشتند، و بادى عظیم برآمد و آن زمین از ایشان پاک کرد. فرعونیان هم چنان بسر عمل خبیث خود باز شدند و گفتند: عظیم جادویى که موسى است که از میان ریگ جانوران و خورندگان بیرون مىآرد.
چون یک ماه برآمد ضفادع در میان ایشان پدید آمدند چنان که همه سراى و خانه و کوى ایشان از آن پر گشت. یکى از ایشان بخفتى، چون از خواب درآمدى در میان ضفادع چنان بودى که نتوانستى برخاستن و حرکت کردن دیگ بر آتش نهادندى دیگ پر شدى، چون یکى خواستى که سخن گوید پیش از آنکه سخن گفتى ضفدع در دهن وى جستى. هفت روز درین بلا بودند از شنبه تا بشنبه، پس دیگر بار بموسى آمدند و فریاد کردند و عهد بستند که این بار وفا کنند و عهد نشکنند. موسى دعا کرد تا ربّ العزة باران فرستاد، و از آن سیلى عظیم برخاست، و آن ضفادع را همه فرا پیش گرفت و بدریا راند. ایشان گفتند: بخشم که: موسى بیش از این که کرد با ما چه تواند کرد؟ و بیش ازین چه تواند خواست؟ نه ایمان آوردیم بوى و نه هرگز بر آنیم که بوى ایمان آریم. یک ماه برآمد پس ربّ العالمین آبهاى ایشان خون گردانید چنان شد که یکى از ایشان آب در دست میکرد بر دست وى خون میشد، و مرد قبطى و مرد اسرائیلى هر دو از یک کوزه آب میخوردند، اسرائیلى میخورد آب بود، قبطى میخورد خون بود. اسرائیلى آب در دهن خود گرفتى از دهن خود در دهن قبطى ریختى، تا در دهن اسرائیلى بود آب بود، چون در دهن قبطى شدى خون گشتى. چون رنج و عذاب و بلاء ایشان بغایت رسید بفرعون نالیدند و فرعون موسى را گفت: ادْعُ لَنا رَبَّکَ، فذلک قوله عزّ و جل: وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ اى العذاب من الطوفان و ما بعده، قالُوا یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ اى بما امرک و تقدّم الیک ان تدعوه فنجیبک کما اجابک فى آیاتک، و قیل بما جعل لک من النبوّة. اى موسى! خداوند خود را خوان چنان که تو را فرموده که او را خوان ترا اجابت کند. و گفتهاند: معنى آنست که اى موسى خداوند خود را خوان و از وى خواه بآن پیمان که او را است بنزدیک تو از بهر ما. و آن پیمان آن بود که هر گه که ایمان آرید من عذاب باز برم. یعنى که اکنون میخواهیم که عذاب باز برد تا ایمان آریم. اینست که گفت: لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرائِیلَ. پس ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ چون باز بردیم از ایشان آن عذاب، إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ یعنى ضربوا اجلا لایمانهم، فلمّا جاء الاجل نکثوا عهودهم و لم یؤمنوا.
و قیل: الى اجل هم بالغوه الغرق و قیل الموت.
عن عامر بن سعد بن ابى وقاص، عن ابیه أنّه سمعه یسأل اسامة بن زید: اسمعت من رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم فى الطاعون؟ فقال اسامة بن زید: قال رسول اللَّه (ص): «الطاعون رجز ارسل على بنى اسرائیل او على من کان قبلکم فاذا سمعتم به بأرض فلا تقدموا علیه، و اذا وقع بأرض و انتم بها فلا تخرجوا فرارا منه».
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ انتقام در صفات خداوند جلّ جلاله رواست، اما در انتقام از حقد پاک است بخلاف مخلوق، چنان که در غضب از ضجر پاک است، و در صبر از عجز پاکست.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ اى انتصرنا و سلبنا نعمتهم بالعذاب، و عاقبناهم على سوء فعلهم، فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِ و هو البحر، بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى بسبب تکذیبهم آیاتنا و حملهم ایّاها على العادات و على السّحر، وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ اى عن النّقمة، و قیل عن الادیات اذ کانوا لا یعتبرون بها.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ الایة آن مهجور مملکت، و مطرود درگاه عزّت، و زخم خورده عدل ازل، فرعون بى عون، چون خود را بر مقام عجز بدید، و در کار ملک خود وهن دید، و قبطیان زیادة تمکین از وى طلب میکردند تا بر موسى و قوم وى تطاول جویند و قهر کنند همى گفتند: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ؟! آن مدبر را ننگ آمد که قصور قدرت خود بایشان نماید یا بضعف و عجز خود معترف آید، همى زبان تهدید بگشاد که: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ. وى تدبیرى همى ساخت بباطل، و اللَّه تقدیرى همى کرد بباطن. تدبیر وى این بود که: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی، نساءهم و تقدیر اللَّه این بود که: فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ آوردند که روزى جبرئیل آمد بر صورت مردى، و پرسید از وى که: چه گویى بمردى که بندهاى دارد، و او را مال و جاه و نعمت دهد، آن گه بر خواجه خویش عصیان آرد، و خواهد که بر وى مهتر شود؟ فرعون گفت: جزاء وى آنست که او را بآب کشند. از حضرت عزّت فرمان آمد: اى جبرئیل این فتوى گوش دار تا آن روز که گویى: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ؟! قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا موسى قوم خود را ارشاد کرد که: شما دست در حبل عصمت اللَّه زنید، و از نصرت و نعمت وى نومید مباشید، و بر ضمان وى تکیه کنید، که وى گفته: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ، و در همه حال یارى دهنده اوست یارى از وى خواهید، و غمها را فرج آرنده و درها را گشاینده اوست، و بر بلاء فرعون صبر کنید تا روزى بسر آید و دولت شما در رسد، ماه وى در خسوف افتد، و آفتاب عز شما از برج شرف شما بتابد.
عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ بر ذوق اهل معرفت عدوّ اینجا اشارت است بنفس امّاره که مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک»، و زمین اشارت است بجوارح که اصل آن خاک است و مرجع آن با خاک، و یَسْتَخْلِفَکُمْ اشارت است بدل، که تا نفس نمیرد دل زنده نگردد.
میگوید: از لطف الهى و کرم بىنهایت گوش دارید، که شما را بر نفس امّاره نصرت دهد تا آن را مقهور کنید، و راه شهوت و هواء باطل بوى فرو بندید. مصطبه نفس خراب دارید، و کعبه دل آبادان نفس اسیر گردد، و دل بر جوارح امیر شود. نفس در خود بمیرد و دل بحق زنده شود. دشمن برود و دوست بنازد. هرگز که دید که آشنا با بیگانه بسازد؟ این چنان است که گویند: و اللَّه معطى المسئولات:
آمد بر من کارد کشیده بر من
گفتا که درین شهر تو باشى یا من
ثم قال: فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى: کیف معرفتک بشکر ما انعم علیک؟ وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ عقوبتشان رنگارنگ آمد، که مخالفتشان لونالون بود. عقوبت بقدر خیانت باشد و مؤاخذت باندازه مخالفت. آن چندان بلیّات و نکبات از آن آیات مفصّلات بر ظواهر ایشان گشادند، و ایشان را در آن محنت و شدت بگردانیدند و صعبتر عقوبتى آن بود که دیده باطن نداشتند تا دریافتندى که از که باز ماندهاند؟ و چه گم کردهاند؟
اندر همه عمر من شبى وقت بناز
آمد بر من خیال معشوقه فراز
برداشت نقاب مر مرا گفت بناز
بارى بنگر که از که ماندستى باز
اگر ایشان را بصیرتى بودى یا از حقیقت شمهاى آشنایى داشتندى بجاى آنکه گفتند: ادْعُ لَنا رَبَّکَ ادع لنا ربّنا گفتندى، و بدیده عبرت نگرستندى، تا آن عقوبات سبب طهارت ایشان بودى، لکن چه سود که رقم آشنایى در ازل بر ایشان نکشیدند، و جز داغ مهجورى بر ایشان ننهادند! هر چند که آیات قدرت بیش دیدند از جاده حقیقت دورتر افتادند. عهدى که کردند بسر نبردند، و از خود بیوفایى و بیگانگى نمودند.
ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ ابرموا العهد ثمّ نقضوه، و قدّموا العهد ثمّ رفضوه، کما قیل:
اذا ارعوى عاد الى جهله
کذى الضّنا عاد الى نکسه
عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ بر ذوق اهل معرفت عدوّ اینجا اشارت است بنفس امّاره که مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک»، و زمین اشارت است بجوارح که اصل آن خاک است و مرجع آن با خاک، و یَسْتَخْلِفَکُمْ اشارت است بدل، که تا نفس نمیرد دل زنده نگردد.
میگوید: از لطف الهى و کرم بىنهایت گوش دارید، که شما را بر نفس امّاره نصرت دهد تا آن را مقهور کنید، و راه شهوت و هواء باطل بوى فرو بندید. مصطبه نفس خراب دارید، و کعبه دل آبادان نفس اسیر گردد، و دل بر جوارح امیر شود. نفس در خود بمیرد و دل بحق زنده شود. دشمن برود و دوست بنازد. هرگز که دید که آشنا با بیگانه بسازد؟ این چنان است که گویند: و اللَّه معطى المسئولات:
آمد بر من کارد کشیده بر من
گفتا که درین شهر تو باشى یا من
ثم قال: فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى: کیف معرفتک بشکر ما انعم علیک؟ وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ عقوبتشان رنگارنگ آمد، که مخالفتشان لونالون بود. عقوبت بقدر خیانت باشد و مؤاخذت باندازه مخالفت. آن چندان بلیّات و نکبات از آن آیات مفصّلات بر ظواهر ایشان گشادند، و ایشان را در آن محنت و شدت بگردانیدند و صعبتر عقوبتى آن بود که دیده باطن نداشتند تا دریافتندى که از که باز ماندهاند؟ و چه گم کردهاند؟
اندر همه عمر من شبى وقت بناز
آمد بر من خیال معشوقه فراز
برداشت نقاب مر مرا گفت بناز
بارى بنگر که از که ماندستى باز
اگر ایشان را بصیرتى بودى یا از حقیقت شمهاى آشنایى داشتندى بجاى آنکه گفتند: ادْعُ لَنا رَبَّکَ ادع لنا ربّنا گفتندى، و بدیده عبرت نگرستندى، تا آن عقوبات سبب طهارت ایشان بودى، لکن چه سود که رقم آشنایى در ازل بر ایشان نکشیدند، و جز داغ مهجورى بر ایشان ننهادند! هر چند که آیات قدرت بیش دیدند از جاده حقیقت دورتر افتادند. عهدى که کردند بسر نبردند، و از خود بیوفایى و بیگانگى نمودند.
ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ ابرموا العهد ثمّ نقضوه، و قدّموا العهد ثمّ رفضوه، کما قیل:
اذا ارعوى عاد الى جهله
کذى الضّنا عاد الى نکسه
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ و میراث دادیم بآن مستضعفان که ایشان را زبون میگرفتند مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا مشرقهاى زمین و مغربهاى آن الَّتِی بارَکْنا فِیها آن زمین که در آن برکت کردیم وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى و تمام شد آن وعده نیکوى خداوند تو عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ بر بنى اسرائیل بِما صَبَرُوا بآنکه شکیبایى کردند وَ دَمَّرْنا و تباه کردیم ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ آنچه فرعون میکرد و میساخت و قوم او وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ (۱۳۷) و آنکه مىساختند از جفته رزان و سایهوان. وَ جاوَزْنا و فروگذارانیدیم بِبَنِی إِسْرائِیلَ الْبَحْرَ بنى اسرائیل را بدریا فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ برگذشتند بر قومى یَعْکُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ که بر بتانى از آن خویش مقیم نشسته بودند قالُوا یا مُوسَى گفتند: اى موسى اجْعَلْ لَنا إِلهاً ما را خدایى کن کَما لَهُمْ آلِهَةٌ چنان که ایشان را خدایاناند قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (۱۳۸) موسى گفت شما قومىاید که هیچ ندانید.
إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ اینان هن تباه کردهاند و نفریده ما هُمْ فِیهِ آن کار که ایشان در آناند وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۳۹) و ناکردنى است آنکه میکنند، و کژ است آنچه در آناند. قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً موسى گفت: شما را بجز اللَّه خدایى جویم؟ وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ (۱۴۰) و اوست که شما را فزونى داد در نواخت بر جهانیان روزگار شما. وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ و یاد کنید آن نیز که شما را رهانیدیم از کسان فرعون یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ بشما مىرسانیدند عذاب یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ میکشتند پسران شما وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ و زنده میگذاشتند زنان شما وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (۱۴۱) و در آن آزمایشى بود از خداوند شما آزمایشى بزرگ. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً و وعده دادیم موسى را سى شب وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ و آن وعده سپرى کردیم بده شب دیگر فَتَمَّ تا سپرى شد مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً آن هنگام نام زد کرده خداوندى چهل شب وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ و موسى گفت برادر خود را هارون اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی خلیفت باش مرا در قوم من وَ أَصْلِحْ و نیک کن وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (۱۴۲) و راه تباه کاران را پى مبر.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى و چون موسى آمد لِمِیقاتِنا هنگامى را که نام زد کرده بودیم وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ و سخن گفت خداى او با او قالَ رَبِّ موسى گفت: خداوند من! أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ با من نماى تا نگرم قالَ لَنْ تَرانِی خداوند گفت اکنون نه بینى مرا وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ لکن بکوه نگر فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ اگر کوه آرمیده بماند بر جاى خویش فَسَوْفَ تَرانِی پس آن گه مرا بینى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون پیدا شد خداوند او کوه را جَعَلَهُ دَکًّا کوه را خرد کرد وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً و موسى بیفتاد بیهوش فَلَمَّا أَفاقَ چون با هوش خود آمد قالَ سُبْحانَکَ گفت: پاکى و بىعیبى ترا تُبْتُ إِلَیْکَ من بتو باز گشتم وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ (۱۴۳) و من نخستین گرویدگانم.
قالَ یا مُوسى اللَّه گفت اى موسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ من برگزیدم ترا بر مردمان بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی بپیغام خویش و سخن گفتن خویش با تو فَخُذْ ما آتَیْتُکَ گیر این که ترا دادم وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۱۴۴) و از سپاسداران باش.
إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ اینان هن تباه کردهاند و نفریده ما هُمْ فِیهِ آن کار که ایشان در آناند وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۳۹) و ناکردنى است آنکه میکنند، و کژ است آنچه در آناند. قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً موسى گفت: شما را بجز اللَّه خدایى جویم؟ وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ (۱۴۰) و اوست که شما را فزونى داد در نواخت بر جهانیان روزگار شما. وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ و یاد کنید آن نیز که شما را رهانیدیم از کسان فرعون یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ بشما مىرسانیدند عذاب یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ میکشتند پسران شما وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ و زنده میگذاشتند زنان شما وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (۱۴۱) و در آن آزمایشى بود از خداوند شما آزمایشى بزرگ. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً و وعده دادیم موسى را سى شب وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ و آن وعده سپرى کردیم بده شب دیگر فَتَمَّ تا سپرى شد مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً آن هنگام نام زد کرده خداوندى چهل شب وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ و موسى گفت برادر خود را هارون اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی خلیفت باش مرا در قوم من وَ أَصْلِحْ و نیک کن وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (۱۴۲) و راه تباه کاران را پى مبر.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى و چون موسى آمد لِمِیقاتِنا هنگامى را که نام زد کرده بودیم وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ و سخن گفت خداى او با او قالَ رَبِّ موسى گفت: خداوند من! أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ با من نماى تا نگرم قالَ لَنْ تَرانِی خداوند گفت اکنون نه بینى مرا وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ لکن بکوه نگر فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ اگر کوه آرمیده بماند بر جاى خویش فَسَوْفَ تَرانِی پس آن گه مرا بینى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون پیدا شد خداوند او کوه را جَعَلَهُ دَکًّا کوه را خرد کرد وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً و موسى بیفتاد بیهوش فَلَمَّا أَفاقَ چون با هوش خود آمد قالَ سُبْحانَکَ گفت: پاکى و بىعیبى ترا تُبْتُ إِلَیْکَ من بتو باز گشتم وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ (۱۴۳) و من نخستین گرویدگانم.
قالَ یا مُوسى اللَّه گفت اى موسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ من برگزیدم ترا بر مردمان بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی بپیغام خویش و سخن گفتن خویش با تو فَخُذْ ما آتَیْتُکَ گیر این که ترا دادم وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۱۴۴) و از سپاسداران باش.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ اى ملّکناهم، فذکر بلفظ المیراث لانّه اورثهم ذلک بهلاک اهلها من العمالقة. ربّ العالمین جلّ جلاله قبطیان و عمالقه که ساکنان زمین قدس بودند از آن زمین برداشت، و ایشان را هلاک کرد، و بنى اسرائیل را بجاى ایشان نشاند، و دیار و اموال ایشان بدست اینان باز داد، و منت خود در یاد ایشان داد که: پس از آنکه مستضعفان و زبون گرفتگان ایشان بودند خلیفتان ایشان گشتند، و بسراى و وطن ایشان فرو آمدند، و در میان از و نعیم ایشان نشستند، فذلک قوله تعالى: وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ.
مشارق الارض نواحى فلسطین است و زمین قدس و عرانین شام، و مغارب اخریات غرب است و شیب زمین مصر. الَّتِی بارَکْنا فِیها اینها و الف در فیها با مشارق شود زمین شام، که جاى دیگر گفت: بارَکْنا حَوْلَهُ، امّا مغارب دار الفاسقین است و در تحت آن نشود. و روا باشد که مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا بعموم برانند و جمله زمین در تحت آن شود، که در روزگار داود و سلیمان ملک ایشان بهمه زمین برسید، و ایشان را دسترس بود بهمه جهان. الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى باخراج الزّرع و الثمار و الانهار و العیون.
وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى اى: صدقت العدة الحسنة من اللَّه لهم، و هى ما وعد اللَّه بنى اسرائیل بقوله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً الایة، و قیل: هى قوله موسى: عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ الایة. بِما صَبَرُوا اى بصبرهم على الایمان و الشّدائد، وَ دَمَّرْنا همانست که تبّرنا. در لغت تدمیر و تتبیر تباه کردن است. ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ یعنى ما عملوا فى ارض مصر من القصور و الأبنیة و انواع العمارات، و قیل: ما کان یصنع فرعون، اى یدبّر فى ابطال امر موسى، وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ اى یبنون. قال الحسن: هى عرش الکروم.
شامى و ابو بکر یعرشون خوانند بضمّ راء. باقى یعرشون بکسر راء، و معنى همانست.
وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ اى: عبرنا بهم البحر و هو قلزم، فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ حمزه و کسایى بکسر کاف خوانند. باقى بضمّ کاف خوانند، و هما لغتان.
و معنى عکوف مواظبت است و ملازمت، و کسى که مسجد را لزوم گیرد او را معتکف گویند. بنى اسرائیل چون بدریا باز گذاشتند، و از فرعون باز رستند، بدهى فرو آمدند قوم آن ده عمالقه بودند، و بت مىپرستیدند. و گفتهاند که: تماثیل گاو ساخته بودند و آن را مىپرستیدند، و اصل گوساله پرستى ایشان از اینجا خاست. بنى اسرائیل چون ایشان را چنان دیدند موسى را گفتند: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. این بگفتند و در دل همى داشتند تا آن روز که سامرى از آن پیرایه گوساله ساخت و آن را پرستیدند.
موسى ایشان را جواب داد: إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ عظمة اللَّه و نعمته علیکم، و ما صنع بکم، حیث توهمتم انّه یجوز عبادة غیره.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و سلم لمّا خرج الى خیبر مرّ بشجرة یقال لها ذات انواط، یعنى ینوط المشرکون، اى یعلّقون علیها اسلحتهم، فقالوا: یا رسول اللَّه! اجعل لنا ذات انواط کما کانت لهم. فقال النبى (ص): «اللَّه اکبر، هذا کما قالت بنو اسرائیل: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. و الّذى نفسى بیده لترکبنّ سنن من کان قبلکم».
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى القوم الذین عکفوا على اصنامهم مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ اى مهلک، من التّبار، و أصله الکسر و منه التبر. وَ باطِلٌ اى زائل، ما کانُوا یَعْمَلُونَ اى عملهم للشیطان، لیس للَّه فیه نصیب. وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ خواهى از قول موسى نه، خواهى مستأنف از اللَّه. قراءت ورش: و بطل ما کانوا یعلمون. میگوید: آنچه ایشان در آن بودند همه نیست و تباه گشت.
قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً یعنى ابغى لکم الها، عرب جاى جاى در سخن این لام بیفکنند، چنان که در سورة التّطفیف است: وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یعنى کالوا لهم او وزنوا لهم، و از عرب شنیدهاند: صدنى ظبیا. ربّ اغفر نى هم ازین باب است. صدنى، اى صد لى. اغفرنى اى: اغفر لى. وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ اى: عالمى زمانکم بما اعطاکم من الکرامات.
وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ شامى انجاکم خواند یعنى: انجاکم اللَّه من آل فرعون. تفسیر این آیت در سورة البقرة رفت.
وَ واعَدْنا قراءة مصرى وعدنا است. مىگوید: وعده دادیم موسى را ثَلاثِینَ لَیْلَةً. و این وعده دادن آن بود که پس از غرق فرعون، موسى کتاب خواست از اللَّه که بر آن دین گیرد. اللَّه او را وعده داد که پیشتر سى شب خویشتن را بپالاى و ریاضت کن. گفتهاند: سى شبانروز در روزه بود پیوسته مواصل، و چنین گفتهاند که:ماه ذى القعده بود، و عرب با شب مضاف کنند چیزى که آن بروز بود، از بهر آنکه شبانروز هموار در این چیز داخل بود.
وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ یعنى اتممنا المواعدة بعشر من ذى الحجّة. فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ اى الوقت الّذى قدّره اللَّه لصوم موسى. أَرْبَعِینَ لَیْلَةً، و آنجا که گفت: وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً اشارت است بآن سى روز و بآن ده روز که فراسر آن برده. موسى سى روز روزه داشت.
از ناخوردن بوى دهن وى متغیر گشت. بچوب خرّوب مسواک کرد، تا آن بوى دهن وى بگشت. فریشتگان بگفتند: اى موسى! از دهن تو بوى مشک مىدمید، اکنون بتباه بردى بمسواک. پس ربّ العالمین وى را ده روز دیگر روزه فرمود و گفت: اما علمت انّ خلوف فم الصّائم اطیب عندى من ریح المسک؟! و گفتهاند که: فتنه قوم موسى از گوساله پرستى درین ده روز افتاد.
وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ یعنى عند انطلاقه الى الجیل. چون موسى خواست که بجانب کوه رود بوعدهگاه فرا هارون گفت: کن خلیفتى فیهم، و أصلحهم بحملک ایّاهم على طاعة اللَّه، و قیل: ارفق بهم، و لا تطع من عصى اللَّه و لا توافقه، فذلک قوله: وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى اى حین جاء موسى، لِمِیقاتِنا اى فى وقت الّذى وقّتنا له، فالمیقات مفعال من الوقت کالمیعاد و المیلاد، فانقلبت الواو یاء لسکونها و انکسار ما قبلها.
وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ یعنى من غیر واسطة و لا ترجمان.
مفسّران گفتند: موسى خویشتن را طهارت داد و جامه را نظافت، و میعادى را که ساخته بودند بیرون شد، چون بطور سینا رسید، اللَّه بىواسطه و بىترجمان بخودى خود با وى سخن گفت. در خبر است: فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى. و درست است از ابن عباس که گفت: الخلّة لابراهیم و الکلام لموسى و الرّؤیة لمحمّد صلّى اللَّه علیه و سلّم. و عن حذیفة بن الیمان قال: قال اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: یا رسول اللَّه! ابراهیم خلیل اللَّه و عیسى کلمة اللَّه و روحه و موسى الّذى کلّمه تکلیما. ما ذا اعطیت انت؟ قال. «ولد آدم کلّهم تحت لواى یوم القیامة، و انا أول من یفتح له باب الجنة».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: «لمّا وعد اللَّه موسى بن عمران الطور، ضرب بین یدیه صواعق و برق اربعة فراسخ فى اربعة فراسخ، فأقبل موسى فى زرمانقة موثقا وسطه بحبل ینادى لبّیک لبّیک و سعدیک. انا عبدک اتى لدیک، حتى صار الى الطور و هو یمیل یمینا و شمالا ینادى: مالى و لک یا ابن عمران؟ یا لیتنى لم اخلق. فأوحى اللَّه الیه ان قف فى سفح الجبل حتى یمرّ بک جنودى، فانّى لا اکلّمک و فى السّماوات احد، فنزل اهل السماء الدّنیا بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثّانیة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثالثة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الرّابعة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الخامسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء السّادسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل الکروبیون و حملة العرش، اقدامهم من ثلج و شدقهم من نار و أوساطهم من برد. فقال اللَّه له: سل. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. قال انّک لن ترانى و لن یرانى شیء الا مات. قال: ربّ فأراک و أموت. قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم و ذلک قول اللَّه تعالى: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً.
و بروایتى دیگر چون موسى بمقام قرب رسید ندا آمد از جلیل و جبّار که یا میشا! موسى آن سخن بشنید گفت: ما هذا الصوت العبرانى یکلّمنى؟
حق او را جواب داد که: لست بعبرانى انّى انا اللَّه ربّ العالمین.
پس مصطفى (ص) گفت که: اللَّه در آن مقام با موسى به هفتاد لغت سخن گفت، که هیچ لغت بآن دیگر ماننده نبود، گفتا: و در آن مقام تورات از بهر وى نوشت، و کان یسمع صریف القلم. پس موسى گفت: الهى ارنى انظر الیک، قال: یا موسى انّه لن یرانى احد الا مات. قال موسى: الهى ارنى انظر الیک و اموت، قال: فأجاب موسى جبل طور سیناء: یا موسى ابن عمران! لقد سألت امرا عظیما! لقد ارتعدت السّماوات السّبع و من فیهنّ، و الارضون السّبع و من فیهن، و زالت الجبال و اضطربت البحار تعظیم ما سألت یا ابن عمران! قال: فقال یا موسى انظر الى الجبل فان استقرّ مکانه فانّک ترانى. قال: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً»
تا اینجا خبر مصطفى است باسناد درست.
رجعنا الى التّفسیر. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ بسکون را قراءت مکى است و یعقوب، و باختلاس قراءت ابو عمرو، و عرب ارنى در موضع «هات» گویند یعنى بیار. أَرِنِی أَنْظُرْ اى: ارنى نفسک انظر الیک. و قیل مکّنّى من رؤیتک. قالَ لَنْ تَرانِی عرب در نفى لن کم گویند، معنى آنست که: اکنون نبینى مرا یعنى در دنیا، و قیل: لن ترانى یعنى بعین فانیة، و انّما ترانى بعین باقیة، و قیل: لن ترانى بالسّؤال و الدّعاء، انّما ترانى بالنّوال و العطاء، و قیل: لن ترانى قبل محمّد و امّته.
وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ آن کوهى بود به مدین نام آن کوه زبیر، برابر موسى بود، و تجلّى آن را افتاد نه طور را. گفت: بآن کوه نگر اى موسى! اگر آرمیده بر جاى خود بماند تو مرا بینى و اگر بر جاى خود بنماند پس بدان که تو طاقت رؤیت من ندارى، چنان که آن کوه ندارد. فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ اى ظهر و بان. خبر درست است از انس مالک رضى اللَّه عنه که رسول خدا ابهام خود بر انمله خنصر نهاد، و اشارت کرد که: تجلّى منه عزّ و جلّ قدر هذه، فساخ الجبل فى الارض، فهو یهوى فیها الى یوم القیامة.
میگوید: تجلّى حق بآن کوه رسید بزمین فروشد، هنوز میرود تا بقیامت.
سدى گفت: حف حول الجبل بالملائکة، و حف حول الملائکة بنار، و حف حول النار بملائکة و حول الملائکة بنار. ثمّ تجلّى ربّک للجبل، قال: و ما تجلّى منه الا قدر الخنصر. و عن معاویة بن قرة عن انس عن النّبیّ صلّى اللَّه علیه و سلّم فى قوله فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا صار لعظمته ستّة اجبل، فوقعت ثلاثة بالمدینة: احد زرقان و رضوى، و وقعت ثالثة بمکّة: ثور و ثبیر و حراء.
جَعَلَهُ دَکًّا اى: جعل اللَّه الجبل دکا قطعا ترابا و رملا. میگوید: کوه را خرد کرد و جایگاه از وى خالى. از آن بعضى کوهها باز جست و بشام افتاد و یمن، و بعضى خرد گشت چون ریگ و بپراکند در پیش نور.
حمزه و کسایى دکاء خوانند ممدود و مفتوح بىتنوین، و هى صفة موصوف محذوف، و التقدیر جعله ارضا دکّاء اى ملساء مستویة. باقى قرّا دکّا خوانند مقصورا منوّنا و الوجه انه على حذف المضاف، اى ذا دکّ، او مصدر بمعنى المفعول، اى جعله مدکوکا.
قال ابو بکر الوراق: فعذب اذ ذاک کلّ ماء، و أفاق کلّ مجنون، و برأ کلّ مریض، و زالت الشّوک عن الاشجار، و اخضرت الارض و ازهرت، و خمدت نیران المجوس، و خرّت الاصنام لوجوهها. وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً اى مغشیّا علیه. کلبى گفت: خرّ موسى صعقا یوم الخمیس یوم عرفة، و أعطى التّوراة یوم الجمعة یوم النّحر.
واقدى گفت: چون موسى بیفتاد و بىهوش شد فریشتگان گفتند: ما لابن عمران و سؤال الرّویة؟ و ما للتراب و ربّ الارباب؟ یا ابن النّساء الحیّض! اطمعت فى رؤیة رب العزّة؟ فلمّا افاق چون بهوش باز آمد، قالَ سُبْحانَکَ تنزیها من السّوء تُبْتُ إِلَیْکَ من مسئلة الرؤیة فى الدّنیا وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ انّک لا ترى فى الدّنیا. اللَّه تعالى در قرآن از چند کس توبه یاد کرد بى هیچ جرم، چنان که از ابراهیم و اسماعیل و محمد علیهم السّلام. و معنى توبه باز آمدن است هر چند که هیچ گناه نبود. موسى گفت: خداوندا پاکى و بىعیبى ترا بتو بازگشتم، و من نخستین گرویدگانم که بگرویدند، که ترا اهل زمین در دنیا نه بینند.
معتزلى گوید: لَنْ تَرانِی دلیل است که حق دیدنى نیست. جواب آنست که: لن در نفى هر جا که آید توقیت را آید نه تأیید را، چنان که اللَّه گفت جهودان را: وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً ایشان هرگز آرزوى مرگ نکنند. پس خبر داد از ایشان که وقتى کنند آرزوى مرگ، و ذلک فى قوله: وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ، و قال تعالى: یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ یعنى الموت. جاى دیگر گفت، لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ و قد یدخل الجنّة من لا ینفق ما یحبّ. پس معنى آیت بر توقیت است نه بر تأیید، یعنى که مرا در دنیا نه بینى، امّا در آخرت بینى، و اللَّه را جلّ جلاله در دنیا نبینند اما در آخرت بینند. و موسى که دیدار میخواست در دنیا میخواست نه در آخرت، و جواب وى بقدر سؤال وى آمد و سؤال وى آنست که گفت: فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی. رؤیت در استقرار کوه بست، و این جائز است نه مستحیل، و اگر رؤیت مستحیل بودى در چیزى مستحیل بستى نه در چیزى جائز. نبینى که دخول کافران در بهشت چون مستحیل بود و نابودنى، در چیزى مستحیل بست و نابودنى، و ذلک قوله تعالى: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
دلیل دیگر بر جواز رؤیت، سؤال موسى است، دانست که حق را جل جلاله بینند و دیدنى است، از آن طلب کرد و خواست، و اگر دیدنى نبودى سؤال رؤیت محال بودى، و بر پیغامبران سؤال محال روا نباشد.
و روى أن موسى کان بعد ما کلّمه ربه لا یستطیع احد ان ینظر الیه لمّا غشى وجهه من النور، و لم یزل على وجهه برقع حتى مات، و قالت له امرأته: انا ایّم منک منذ کلّمک ربک، فکشف لها عن وجهه فأخذها مثل شعاع الشمس، فوضعت یدها على وجهها و خرّت للَّه ساجدة، و قالت: ادع اللَّه ان یجعلنى زوجتک فى الجنة، قال: ذاک ان لم تتزوّجى بعدى، فان المرأة لآخر ازواجها.
قالَ یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ اى اخترتک و استخلصتک و اتّخذتک صفوة على الناس، بِرِسالاتِی بوحیى و بکلامى من غیر واسطة. ابن کثیر و نافع و روح از یعقوب برسالتى خوانند على الوحدة، و الوجه أنه اسم یجرى مجرى المصدر، و المصدر یفرد فى موضع الجمع، لان المصادر لا تثنى و لا تجمع لکونها جنسا. باقى قرّاء برسالاتى خوانند على الجمع و الوجه أن المصدر قد یجمع اذا اختلفت انواعه، و الرّسول یرسل بأنواع من الرسالات فلهذا جمع، و هذا کما قال اللَّه تعالى: إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ، فجمع الصوت و هو مصدر لما اختلفت انواعه. کلام از رسالت جدا کرد تا دلیل کند که آن سخن بىترجمان بود، و از جمله آن کلمات این چهار سخن نقل کردهاند که گفت: اى موسى! بر درگاه من ملازم باش که مقیم منم. دوستى با من کن که باقى منم. حاجت از من خواه که مفضل منم. صحبت با من دار که وافى منم. فَخُذْ ما آتَیْتُکَ من الشّرف و الفضیلة، و قیل: اعمل بما فیه بجدّ و اجتهاد، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ على ذلک.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): احتجّ آدم و موسى عند ربّهما فحجّ آدم موسى، فقال موسى: انت آدم الّذى خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته، و اسکنک جنته، ثمّ اهبطت الناس بخطیئتک الى الارض، فقال آدم: انت موسى الّذى اصطفاک اللَّه برسالاته و بکلامه و أعطاک اللَّه الالواح فیها تبیان کل شىء و قرّبک نجیّا. فى کم وجدت اللَّه کتب التّوراة قبل ان یخلقنى؟ قال موسى بأربعین عاما. قال آدم: فهل وجدت فیها «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»؟ قال: نعم، فتلومنی على ان عملت عملا کتبه اللَّه علىّ ان أعمله قبل أن یخلقنى بأربعین سنة؟! و فى روایة: فهل وجدت فى کتاب اللَّه انّ ذلک کائن فى کتابه قبل ان اخلق؟ قال: بلى. قال: فلم تلومنى على شىء سبق القضاء فیه قبلى؟! قال رسول اللَّه (ص): «فحجّ آدم موسى».
مشارق الارض نواحى فلسطین است و زمین قدس و عرانین شام، و مغارب اخریات غرب است و شیب زمین مصر. الَّتِی بارَکْنا فِیها اینها و الف در فیها با مشارق شود زمین شام، که جاى دیگر گفت: بارَکْنا حَوْلَهُ، امّا مغارب دار الفاسقین است و در تحت آن نشود. و روا باشد که مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا بعموم برانند و جمله زمین در تحت آن شود، که در روزگار داود و سلیمان ملک ایشان بهمه زمین برسید، و ایشان را دسترس بود بهمه جهان. الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى باخراج الزّرع و الثمار و الانهار و العیون.
وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى اى: صدقت العدة الحسنة من اللَّه لهم، و هى ما وعد اللَّه بنى اسرائیل بقوله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً الایة، و قیل: هى قوله موسى: عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ الایة. بِما صَبَرُوا اى بصبرهم على الایمان و الشّدائد، وَ دَمَّرْنا همانست که تبّرنا. در لغت تدمیر و تتبیر تباه کردن است. ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ یعنى ما عملوا فى ارض مصر من القصور و الأبنیة و انواع العمارات، و قیل: ما کان یصنع فرعون، اى یدبّر فى ابطال امر موسى، وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ اى یبنون. قال الحسن: هى عرش الکروم.
شامى و ابو بکر یعرشون خوانند بضمّ راء. باقى یعرشون بکسر راء، و معنى همانست.
وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ اى: عبرنا بهم البحر و هو قلزم، فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ حمزه و کسایى بکسر کاف خوانند. باقى بضمّ کاف خوانند، و هما لغتان.
و معنى عکوف مواظبت است و ملازمت، و کسى که مسجد را لزوم گیرد او را معتکف گویند. بنى اسرائیل چون بدریا باز گذاشتند، و از فرعون باز رستند، بدهى فرو آمدند قوم آن ده عمالقه بودند، و بت مىپرستیدند. و گفتهاند که: تماثیل گاو ساخته بودند و آن را مىپرستیدند، و اصل گوساله پرستى ایشان از اینجا خاست. بنى اسرائیل چون ایشان را چنان دیدند موسى را گفتند: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. این بگفتند و در دل همى داشتند تا آن روز که سامرى از آن پیرایه گوساله ساخت و آن را پرستیدند.
موسى ایشان را جواب داد: إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ عظمة اللَّه و نعمته علیکم، و ما صنع بکم، حیث توهمتم انّه یجوز عبادة غیره.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و سلم لمّا خرج الى خیبر مرّ بشجرة یقال لها ذات انواط، یعنى ینوط المشرکون، اى یعلّقون علیها اسلحتهم، فقالوا: یا رسول اللَّه! اجعل لنا ذات انواط کما کانت لهم. فقال النبى (ص): «اللَّه اکبر، هذا کما قالت بنو اسرائیل: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. و الّذى نفسى بیده لترکبنّ سنن من کان قبلکم».
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى القوم الذین عکفوا على اصنامهم مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ اى مهلک، من التّبار، و أصله الکسر و منه التبر. وَ باطِلٌ اى زائل، ما کانُوا یَعْمَلُونَ اى عملهم للشیطان، لیس للَّه فیه نصیب. وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ خواهى از قول موسى نه، خواهى مستأنف از اللَّه. قراءت ورش: و بطل ما کانوا یعلمون. میگوید: آنچه ایشان در آن بودند همه نیست و تباه گشت.
قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً یعنى ابغى لکم الها، عرب جاى جاى در سخن این لام بیفکنند، چنان که در سورة التّطفیف است: وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یعنى کالوا لهم او وزنوا لهم، و از عرب شنیدهاند: صدنى ظبیا. ربّ اغفر نى هم ازین باب است. صدنى، اى صد لى. اغفرنى اى: اغفر لى. وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ اى: عالمى زمانکم بما اعطاکم من الکرامات.
وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ شامى انجاکم خواند یعنى: انجاکم اللَّه من آل فرعون. تفسیر این آیت در سورة البقرة رفت.
وَ واعَدْنا قراءة مصرى وعدنا است. مىگوید: وعده دادیم موسى را ثَلاثِینَ لَیْلَةً. و این وعده دادن آن بود که پس از غرق فرعون، موسى کتاب خواست از اللَّه که بر آن دین گیرد. اللَّه او را وعده داد که پیشتر سى شب خویشتن را بپالاى و ریاضت کن. گفتهاند: سى شبانروز در روزه بود پیوسته مواصل، و چنین گفتهاند که:ماه ذى القعده بود، و عرب با شب مضاف کنند چیزى که آن بروز بود، از بهر آنکه شبانروز هموار در این چیز داخل بود.
وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ یعنى اتممنا المواعدة بعشر من ذى الحجّة. فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ اى الوقت الّذى قدّره اللَّه لصوم موسى. أَرْبَعِینَ لَیْلَةً، و آنجا که گفت: وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً اشارت است بآن سى روز و بآن ده روز که فراسر آن برده. موسى سى روز روزه داشت.
از ناخوردن بوى دهن وى متغیر گشت. بچوب خرّوب مسواک کرد، تا آن بوى دهن وى بگشت. فریشتگان بگفتند: اى موسى! از دهن تو بوى مشک مىدمید، اکنون بتباه بردى بمسواک. پس ربّ العالمین وى را ده روز دیگر روزه فرمود و گفت: اما علمت انّ خلوف فم الصّائم اطیب عندى من ریح المسک؟! و گفتهاند که: فتنه قوم موسى از گوساله پرستى درین ده روز افتاد.
وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ یعنى عند انطلاقه الى الجیل. چون موسى خواست که بجانب کوه رود بوعدهگاه فرا هارون گفت: کن خلیفتى فیهم، و أصلحهم بحملک ایّاهم على طاعة اللَّه، و قیل: ارفق بهم، و لا تطع من عصى اللَّه و لا توافقه، فذلک قوله: وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى اى حین جاء موسى، لِمِیقاتِنا اى فى وقت الّذى وقّتنا له، فالمیقات مفعال من الوقت کالمیعاد و المیلاد، فانقلبت الواو یاء لسکونها و انکسار ما قبلها.
وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ یعنى من غیر واسطة و لا ترجمان.
مفسّران گفتند: موسى خویشتن را طهارت داد و جامه را نظافت، و میعادى را که ساخته بودند بیرون شد، چون بطور سینا رسید، اللَّه بىواسطه و بىترجمان بخودى خود با وى سخن گفت. در خبر است: فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى. و درست است از ابن عباس که گفت: الخلّة لابراهیم و الکلام لموسى و الرّؤیة لمحمّد صلّى اللَّه علیه و سلّم. و عن حذیفة بن الیمان قال: قال اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: یا رسول اللَّه! ابراهیم خلیل اللَّه و عیسى کلمة اللَّه و روحه و موسى الّذى کلّمه تکلیما. ما ذا اعطیت انت؟ قال. «ولد آدم کلّهم تحت لواى یوم القیامة، و انا أول من یفتح له باب الجنة».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: «لمّا وعد اللَّه موسى بن عمران الطور، ضرب بین یدیه صواعق و برق اربعة فراسخ فى اربعة فراسخ، فأقبل موسى فى زرمانقة موثقا وسطه بحبل ینادى لبّیک لبّیک و سعدیک. انا عبدک اتى لدیک، حتى صار الى الطور و هو یمیل یمینا و شمالا ینادى: مالى و لک یا ابن عمران؟ یا لیتنى لم اخلق. فأوحى اللَّه الیه ان قف فى سفح الجبل حتى یمرّ بک جنودى، فانّى لا اکلّمک و فى السّماوات احد، فنزل اهل السماء الدّنیا بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثّانیة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثالثة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الرّابعة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الخامسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء السّادسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل الکروبیون و حملة العرش، اقدامهم من ثلج و شدقهم من نار و أوساطهم من برد. فقال اللَّه له: سل. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. قال انّک لن ترانى و لن یرانى شیء الا مات. قال: ربّ فأراک و أموت. قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم و ذلک قول اللَّه تعالى: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً.
و بروایتى دیگر چون موسى بمقام قرب رسید ندا آمد از جلیل و جبّار که یا میشا! موسى آن سخن بشنید گفت: ما هذا الصوت العبرانى یکلّمنى؟
حق او را جواب داد که: لست بعبرانى انّى انا اللَّه ربّ العالمین.
پس مصطفى (ص) گفت که: اللَّه در آن مقام با موسى به هفتاد لغت سخن گفت، که هیچ لغت بآن دیگر ماننده نبود، گفتا: و در آن مقام تورات از بهر وى نوشت، و کان یسمع صریف القلم. پس موسى گفت: الهى ارنى انظر الیک، قال: یا موسى انّه لن یرانى احد الا مات. قال موسى: الهى ارنى انظر الیک و اموت، قال: فأجاب موسى جبل طور سیناء: یا موسى ابن عمران! لقد سألت امرا عظیما! لقد ارتعدت السّماوات السّبع و من فیهنّ، و الارضون السّبع و من فیهن، و زالت الجبال و اضطربت البحار تعظیم ما سألت یا ابن عمران! قال: فقال یا موسى انظر الى الجبل فان استقرّ مکانه فانّک ترانى. قال: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً»
تا اینجا خبر مصطفى است باسناد درست.
رجعنا الى التّفسیر. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ بسکون را قراءت مکى است و یعقوب، و باختلاس قراءت ابو عمرو، و عرب ارنى در موضع «هات» گویند یعنى بیار. أَرِنِی أَنْظُرْ اى: ارنى نفسک انظر الیک. و قیل مکّنّى من رؤیتک. قالَ لَنْ تَرانِی عرب در نفى لن کم گویند، معنى آنست که: اکنون نبینى مرا یعنى در دنیا، و قیل: لن ترانى یعنى بعین فانیة، و انّما ترانى بعین باقیة، و قیل: لن ترانى بالسّؤال و الدّعاء، انّما ترانى بالنّوال و العطاء، و قیل: لن ترانى قبل محمّد و امّته.
وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ آن کوهى بود به مدین نام آن کوه زبیر، برابر موسى بود، و تجلّى آن را افتاد نه طور را. گفت: بآن کوه نگر اى موسى! اگر آرمیده بر جاى خود بماند تو مرا بینى و اگر بر جاى خود بنماند پس بدان که تو طاقت رؤیت من ندارى، چنان که آن کوه ندارد. فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ اى ظهر و بان. خبر درست است از انس مالک رضى اللَّه عنه که رسول خدا ابهام خود بر انمله خنصر نهاد، و اشارت کرد که: تجلّى منه عزّ و جلّ قدر هذه، فساخ الجبل فى الارض، فهو یهوى فیها الى یوم القیامة.
میگوید: تجلّى حق بآن کوه رسید بزمین فروشد، هنوز میرود تا بقیامت.
سدى گفت: حف حول الجبل بالملائکة، و حف حول الملائکة بنار، و حف حول النار بملائکة و حول الملائکة بنار. ثمّ تجلّى ربّک للجبل، قال: و ما تجلّى منه الا قدر الخنصر. و عن معاویة بن قرة عن انس عن النّبیّ صلّى اللَّه علیه و سلّم فى قوله فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا صار لعظمته ستّة اجبل، فوقعت ثلاثة بالمدینة: احد زرقان و رضوى، و وقعت ثالثة بمکّة: ثور و ثبیر و حراء.
جَعَلَهُ دَکًّا اى: جعل اللَّه الجبل دکا قطعا ترابا و رملا. میگوید: کوه را خرد کرد و جایگاه از وى خالى. از آن بعضى کوهها باز جست و بشام افتاد و یمن، و بعضى خرد گشت چون ریگ و بپراکند در پیش نور.
حمزه و کسایى دکاء خوانند ممدود و مفتوح بىتنوین، و هى صفة موصوف محذوف، و التقدیر جعله ارضا دکّاء اى ملساء مستویة. باقى قرّا دکّا خوانند مقصورا منوّنا و الوجه انه على حذف المضاف، اى ذا دکّ، او مصدر بمعنى المفعول، اى جعله مدکوکا.
قال ابو بکر الوراق: فعذب اذ ذاک کلّ ماء، و أفاق کلّ مجنون، و برأ کلّ مریض، و زالت الشّوک عن الاشجار، و اخضرت الارض و ازهرت، و خمدت نیران المجوس، و خرّت الاصنام لوجوهها. وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً اى مغشیّا علیه. کلبى گفت: خرّ موسى صعقا یوم الخمیس یوم عرفة، و أعطى التّوراة یوم الجمعة یوم النّحر.
واقدى گفت: چون موسى بیفتاد و بىهوش شد فریشتگان گفتند: ما لابن عمران و سؤال الرّویة؟ و ما للتراب و ربّ الارباب؟ یا ابن النّساء الحیّض! اطمعت فى رؤیة رب العزّة؟ فلمّا افاق چون بهوش باز آمد، قالَ سُبْحانَکَ تنزیها من السّوء تُبْتُ إِلَیْکَ من مسئلة الرؤیة فى الدّنیا وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ انّک لا ترى فى الدّنیا. اللَّه تعالى در قرآن از چند کس توبه یاد کرد بى هیچ جرم، چنان که از ابراهیم و اسماعیل و محمد علیهم السّلام. و معنى توبه باز آمدن است هر چند که هیچ گناه نبود. موسى گفت: خداوندا پاکى و بىعیبى ترا بتو بازگشتم، و من نخستین گرویدگانم که بگرویدند، که ترا اهل زمین در دنیا نه بینند.
معتزلى گوید: لَنْ تَرانِی دلیل است که حق دیدنى نیست. جواب آنست که: لن در نفى هر جا که آید توقیت را آید نه تأیید را، چنان که اللَّه گفت جهودان را: وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً ایشان هرگز آرزوى مرگ نکنند. پس خبر داد از ایشان که وقتى کنند آرزوى مرگ، و ذلک فى قوله: وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ، و قال تعالى: یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ یعنى الموت. جاى دیگر گفت، لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ و قد یدخل الجنّة من لا ینفق ما یحبّ. پس معنى آیت بر توقیت است نه بر تأیید، یعنى که مرا در دنیا نه بینى، امّا در آخرت بینى، و اللَّه را جلّ جلاله در دنیا نبینند اما در آخرت بینند. و موسى که دیدار میخواست در دنیا میخواست نه در آخرت، و جواب وى بقدر سؤال وى آمد و سؤال وى آنست که گفت: فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی. رؤیت در استقرار کوه بست، و این جائز است نه مستحیل، و اگر رؤیت مستحیل بودى در چیزى مستحیل بستى نه در چیزى جائز. نبینى که دخول کافران در بهشت چون مستحیل بود و نابودنى، در چیزى مستحیل بست و نابودنى، و ذلک قوله تعالى: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
دلیل دیگر بر جواز رؤیت، سؤال موسى است، دانست که حق را جل جلاله بینند و دیدنى است، از آن طلب کرد و خواست، و اگر دیدنى نبودى سؤال رؤیت محال بودى، و بر پیغامبران سؤال محال روا نباشد.
و روى أن موسى کان بعد ما کلّمه ربه لا یستطیع احد ان ینظر الیه لمّا غشى وجهه من النور، و لم یزل على وجهه برقع حتى مات، و قالت له امرأته: انا ایّم منک منذ کلّمک ربک، فکشف لها عن وجهه فأخذها مثل شعاع الشمس، فوضعت یدها على وجهها و خرّت للَّه ساجدة، و قالت: ادع اللَّه ان یجعلنى زوجتک فى الجنة، قال: ذاک ان لم تتزوّجى بعدى، فان المرأة لآخر ازواجها.
قالَ یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ اى اخترتک و استخلصتک و اتّخذتک صفوة على الناس، بِرِسالاتِی بوحیى و بکلامى من غیر واسطة. ابن کثیر و نافع و روح از یعقوب برسالتى خوانند على الوحدة، و الوجه أنه اسم یجرى مجرى المصدر، و المصدر یفرد فى موضع الجمع، لان المصادر لا تثنى و لا تجمع لکونها جنسا. باقى قرّاء برسالاتى خوانند على الجمع و الوجه أن المصدر قد یجمع اذا اختلفت انواعه، و الرّسول یرسل بأنواع من الرسالات فلهذا جمع، و هذا کما قال اللَّه تعالى: إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ، فجمع الصوت و هو مصدر لما اختلفت انواعه. کلام از رسالت جدا کرد تا دلیل کند که آن سخن بىترجمان بود، و از جمله آن کلمات این چهار سخن نقل کردهاند که گفت: اى موسى! بر درگاه من ملازم باش که مقیم منم. دوستى با من کن که باقى منم. حاجت از من خواه که مفضل منم. صحبت با من دار که وافى منم. فَخُذْ ما آتَیْتُکَ من الشّرف و الفضیلة، و قیل: اعمل بما فیه بجدّ و اجتهاد، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ على ذلک.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): احتجّ آدم و موسى عند ربّهما فحجّ آدم موسى، فقال موسى: انت آدم الّذى خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته، و اسکنک جنته، ثمّ اهبطت الناس بخطیئتک الى الارض، فقال آدم: انت موسى الّذى اصطفاک اللَّه برسالاته و بکلامه و أعطاک اللَّه الالواح فیها تبیان کل شىء و قرّبک نجیّا. فى کم وجدت اللَّه کتب التّوراة قبل ان یخلقنى؟ قال موسى بأربعین عاما. قال آدم: فهل وجدت فیها «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»؟ قال: نعم، فتلومنی على ان عملت عملا کتبه اللَّه علىّ ان أعمله قبل أن یخلقنى بأربعین سنة؟! و فى روایة: فهل وجدت فى کتاب اللَّه انّ ذلک کائن فى کتابه قبل ان اخلق؟ قال: بلى. قال: فلم تلومنى على شىء سبق القضاء فیه قبلى؟! قال رسول اللَّه (ص): «فحجّ آدم موسى».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۴ - النوبة الاولى
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ نبشتیم موسى را در تختهها مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً از همه چیزى پندى وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ و تفصیل دادن هر چیز از حلال و حرام فَخُذْها بِقُوَّةٍ گیر آن را بزور وَ أْمُرْ قَوْمَکَ و فرماى قوم خویش را یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها تا بگیرند بنیکوتر فرمان که در آناند سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ (۱۴۵) آرى نمایم شما را فردا سراى و منزل ایشان که از فرمان و طاعت بیرون شدند.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ آرى باز گردانم از سخنان خویش الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ ایشان را که گردن میکشند در زمین بِغَیْرِ الْحَقِّ ببى حق وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ و اگر بینند هر نشانى که نمائیم لا یُؤْمِنُوا بِها بنگروند بآن وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ و اگر راه راستى بینند لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه نگیرند وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ و اگر راه بىراهى بینند یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه گیرند ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن بآن است که ایشان سخنان ما دروغ شمردند وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (۱۴۶) و از آن چو ناآگاهان غافل نشستند.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که سخنان ما دروغ شمردند و بآن دروغ زن گرفتند وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ و بدیدار آخرت کافر شدند حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ تباه گشت کردار ایشان که درین جهان کردند هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۴۷) و پاداش دهند ایشان را مگر آنچه میکردند؟
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى و قوم موسى ساختند و کردند مِنْ بَعْدِهِ از پس غائب شدن موسى به طور مِنْ حُلِیِّهِمْ از آن پیرایههاى ایشان که از آل فرعون بعاریت خواسته بودند عِجْلًا گوسالهاى جَسَداً کالبدى بیجانى لَهُ خُوارٌ بانگى درو أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ نمىبینند که او با ایشان سخن نمیگوید؟ وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا و ایشان را بهیچ راه نمىنماید؟ اتَّخَذُوهُ وَ کانُوا ظالِمِینَ (۱۴۸) بخدایى گرفتند آن را و در آن ستمکار بودند بر خود.
وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ و چون پشیمان گشتند از پرستیدن گوساله وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا و دیدند که از راه بیراه گشتند قالُوا گفتند: لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَ یَغْفِرْ لَنا اگر نبخشاید بر ما خداوند ما و نیامرزد ما را لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۱۴۹) ناچار که از زیانکاران باشیم و از نو میدان.
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ و چون موسى از طور با قوم خویش آمد غَضْبانَ أَسِفاً و وى خشمگین و بغایت اندوهگن قالَ گفت: بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی بد خلیفتان بودید مرا از پس غیبت من! أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ دیر آمد شما را وعدهاى که خداوند شما نهاده بود شما را وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ و تختهها بیفکند وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ او را فرا خود کشید موى و محاسن گرفته قالَ گفت: ابْنَ أُمَّ اى پسر مادر من! إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی قوم مرا بیچاره و اندک دیدند و بیچاره گرفتند وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی و کاستندى مرا بکشتندى فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ دشمنان بمن شاد مکن وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۱۵۰) و مرا در عداد مجرمان منه و با گناهکاران یکسان مکن.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی گفت: خداوند من! بیامرز مرا و برادر مرا وَ أَدْخِلْنا فِی رَحْمَتِکَ و درآر ما را در بخشایش خویش وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۱۵۱) و تو مهربانتر مهربانانى.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ ایشان که گوساله را خداى گرفتند سَیَنالُهُمْ آرى بایشان رسد غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ خشمى از خداوند ایشان وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و خوارى درین جهان وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ (۱۵۲) و همچنین پاداش دهیم نو آورندگان را در دین رسول پس مرگ او.
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ و ایشان که گناهان کردند ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها و باز گشتند پس از آن وَ آمَنُوا و بگرویدند إِنَّ رَبَّکَ خداوند تو مِنْ بَعْدِها پس گناهان ایشان لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۵۳) حقّا که آمرزگار است و بخشاینده
وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ و چون خاموش ایستاد از موسى خشم و بیارامید أَخَذَ الْأَلْواحَ تختهها برگرفت وَ فِی نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ و در نسخت آن راهنمونى است و بخشایشى لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (۱۵۴) ایشان را که از خداوند خویش میترسند.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ آرى باز گردانم از سخنان خویش الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ ایشان را که گردن میکشند در زمین بِغَیْرِ الْحَقِّ ببى حق وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ و اگر بینند هر نشانى که نمائیم لا یُؤْمِنُوا بِها بنگروند بآن وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ و اگر راه راستى بینند لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه نگیرند وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ و اگر راه بىراهى بینند یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه گیرند ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن بآن است که ایشان سخنان ما دروغ شمردند وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (۱۴۶) و از آن چو ناآگاهان غافل نشستند.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که سخنان ما دروغ شمردند و بآن دروغ زن گرفتند وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ و بدیدار آخرت کافر شدند حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ تباه گشت کردار ایشان که درین جهان کردند هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۴۷) و پاداش دهند ایشان را مگر آنچه میکردند؟
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى و قوم موسى ساختند و کردند مِنْ بَعْدِهِ از پس غائب شدن موسى به طور مِنْ حُلِیِّهِمْ از آن پیرایههاى ایشان که از آل فرعون بعاریت خواسته بودند عِجْلًا گوسالهاى جَسَداً کالبدى بیجانى لَهُ خُوارٌ بانگى درو أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ نمىبینند که او با ایشان سخن نمیگوید؟ وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا و ایشان را بهیچ راه نمىنماید؟ اتَّخَذُوهُ وَ کانُوا ظالِمِینَ (۱۴۸) بخدایى گرفتند آن را و در آن ستمکار بودند بر خود.
وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ و چون پشیمان گشتند از پرستیدن گوساله وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا و دیدند که از راه بیراه گشتند قالُوا گفتند: لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَ یَغْفِرْ لَنا اگر نبخشاید بر ما خداوند ما و نیامرزد ما را لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۱۴۹) ناچار که از زیانکاران باشیم و از نو میدان.
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ و چون موسى از طور با قوم خویش آمد غَضْبانَ أَسِفاً و وى خشمگین و بغایت اندوهگن قالَ گفت: بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی بد خلیفتان بودید مرا از پس غیبت من! أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ دیر آمد شما را وعدهاى که خداوند شما نهاده بود شما را وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ و تختهها بیفکند وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ او را فرا خود کشید موى و محاسن گرفته قالَ گفت: ابْنَ أُمَّ اى پسر مادر من! إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی قوم مرا بیچاره و اندک دیدند و بیچاره گرفتند وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی و کاستندى مرا بکشتندى فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ دشمنان بمن شاد مکن وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۱۵۰) و مرا در عداد مجرمان منه و با گناهکاران یکسان مکن.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی گفت: خداوند من! بیامرز مرا و برادر مرا وَ أَدْخِلْنا فِی رَحْمَتِکَ و درآر ما را در بخشایش خویش وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۱۵۱) و تو مهربانتر مهربانانى.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ ایشان که گوساله را خداى گرفتند سَیَنالُهُمْ آرى بایشان رسد غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ خشمى از خداوند ایشان وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و خوارى درین جهان وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ (۱۵۲) و همچنین پاداش دهیم نو آورندگان را در دین رسول پس مرگ او.
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ و ایشان که گناهان کردند ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها و باز گشتند پس از آن وَ آمَنُوا و بگرویدند إِنَّ رَبَّکَ خداوند تو مِنْ بَعْدِها پس گناهان ایشان لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۵۳) حقّا که آمرزگار است و بخشاینده
وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ و چون خاموش ایستاد از موسى خشم و بیارامید أَخَذَ الْأَلْواحَ تختهها برگرفت وَ فِی نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ و در نسخت آن راهنمونى است و بخشایشى لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (۱۵۴) ایشان را که از خداوند خویش میترسند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً الایة در آثار آوردهاند از آن موعظتها که رب العزّة در الواح نبشت از بهر موسى، و بوى داد، این بود که: یا موسى! اگر خواهى که بدرگاه عزّت ما ترا آبرویى بود، و بقربت و زلفت ما مخصوص باشى، یتیمان را نیکودار، و درویشان را خوار مکن. اى موسى! من یتیمان را نوازندهام و نیک خواه، و بر درویشان مهربان و بخشاینده، بنواز آن کس را که من نوازم. مران آن کس را که من خوانم.
مصطفى (ص) درویشان را گفت: «الفقراء الصبر هم جلساء اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة»، و یتیمان را گفت: «اذا بکى الیتیم اهتزّ عرش الرّحمن لبکائه، فیقول اللَّه عزّ و جلّ من ارضاه ارضیته».
اى موسى! خواهى که من براى تو با فریشتگان مباهات کنم بى آزار باش، و سنگ و خار از راه مسلمانان دور کن.
الایمان بضع و سبعون شعبة، اعلاها شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أدناها اماطة الاذى عن الطریق.
اى موسى! خواهى که دعاء ترا اجابت کنم خلق نیکو گیر و علم آموز، و دیگران را علم درآموز، که من علما را گرامى کردم که ایشان را علم دادم، و خاک بر ایشان خوش کنم، و گور بر ایشان منوّر کنم، و موسع کنم، و فردا ایشان را در زمره انبیا حشر کنم. مصطفى گفت: «تدرون ما قال لى جبرئیل؟ قال: یا محمّد! لا تحقرنّ عبدا آتاه اللَّه علما، فانّ اللَّه عزّ و جلّ لم یحقّره حین علّمه. انّ اللَّه جامع العلماء فى بقیع واحد، فیقول لهم: انّى لم استودعکم علمى الا لخیر اردته بکم. قد غفرت لکم على ما کان منکم».
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ از آن نواختها و لطفها که اللَّه با موسى کرد یکى آن بود که: بر مقام مناجات او را بداشت، و تورات از بهر وى بز آن الواح نبشت، چنان که پرخوان روش قلم بر لوح بر گوش موسى میرسید. اى موسى! امروز بنام ما قناعت کن، و در نبشته ما نظر کن، تا ترا تسلى بود، من منع من النّظر تسلّى بالاثر.
اى موسى من بکمال حکمت خود چنین حکم کردهام که تا محمّد مرا نبیند، و امت محمّد مرا نبینند، دیدار بکسى ننمایم، و من حکم خود نگردانم و در آن تبدیل نیاورم: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ. موسى گفت: بار خدایا! و من امّة محمّد؟ این امة محمّد کهاند؟ قال: خیر امّة اخرجت للنّاس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر، و یؤمنون بالکتاب الاوّل و الکتاب الآخر، و یقاتلون اهل الضلالة حتى یقاتلوا الاعور الدجال، و هم المستجیبون و المستجاب بهم، و الشافعون و المشفوع لهم، مصاحفهم فى صدورهم یصفون فى صلوتهم صفوف الملائکة، اصواتهم فى مساجدهم کدوى النّحل، کرّمناهم و اصطفیناهم فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن اللَّه. قال موسى: یا ربّ فاجعلهم امتى.
قال: هى امّة احمد.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ اشارتى عزیز است که گرفتن بغایت دلیل قربت است، پس گفت: وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها فرق است میان این گرفتن و آن گرفتن. آن گرفتن از حق و این گرفتن از خلق، آن گرفتن موسى از مولى، و این گرفتن قوم از موسى. آن گرفتن از روى تحقیق زلفت و تأکید وصلت، و این گرفتن از روى قبول خدمت و التزام طاعت.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ این دار الفاسقین بر لسان اهل معرفت اشارت است بنفس امّاره و دل خراب. نفس امّاره منبع شهوات است و دل خراب معدن غفلت، چنان که در منزل خراب کس ننشیند و آرام نگیرد، در دل خراب طاعت منزل نکند، و در آن خیر نگیرد، و از وى عبادت نیاید، نعوذ باللّه من درک الشقاء.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ تکبر بر دو قسم است: یکى بحق یکى به بى حق، آنچه بحق است تکبّر درویشان است بر توانگران.
عالى همت باشند، و بحق توانگر دل، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشته، دل از خلق بریده، و با مهر حق پرداخته، همتى مه از دنیا و مرادى به از عقبى، و اشتیاقى با دیدار مولى. قال الواسطى: التکبّر بالحقّ هو التکبر على الاغنیاء و الفسقة و على الکفّار و اهل البدع، فقد روى فى الاثر: القوا الفساق بوجوه مکفهرّة.
و آنچه به بى حق است تکبر توانگران است و جهانداران بر درویشان، و هو المراد بقوله تعالى: یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ.
و قال ابن عطاء فى هذه الایة: سأمنع قلوبهم و اسرارهم و ارواحهم عن الجولان فى ملکوت القدس، گفت: دلها و سرهاى ایشان از روش بر بند آرم، و هستى ایشان حجاب ایشان گردانم، و راه خود بر ایشان فرو گیرم، تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلى در سرّ جولان کنند، از دیدن عجائب ملکوت بازمانده، و با نفس و خلق دنیا انس گرفته، ذوق طعم وجود نیافته، و از کرائم احوال اهل خصوص بىخبر مانده، هرگز خود را روز دولتى نادیده، و نه گل وصلتى او را شکفته. بیچاره کسى که او را از این حدیث بویى نه، او را از دریا کسان چیست که او را جویى نه.
وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا از روى اشارت میگوید: نه هر که راه دید براه رفت، و نه هر که بشناخت توفیق عمل یافت. رب العزة خبر میدهد از بیگانگان میگوید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. پس هر که حق را بحقى بشناخت تا توفیق نیابد و بدان عمل نکند بکار نیست، و هر که باطل را بباطلى بشناخت تا از اتباع آن باطل او را عصمت نبود در آن شناخت فائدة نیست. مصطفى (ص) ازینجا گفت: اللّهمّ ارنا الحقّ حقا و ارزقنا اتباعه، و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه».
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلًا الایة سهل بن عبد اللَّه گفت: هر چه در دنیا بنده را از حق برگرداند، و از طاعت وى باز دارد، آن عجل اوست، و او پرستنده آن. عبده عجل در بنى اسرائیل تخلص آن گه یافتند که خویشتن را بفرمان بکشتند، چنان که گفت جل جلاله: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ. همچنین تخلص بنده در راه حقیقت آن گه حاصل شود که از حظوظ و اسباب پاک گردد، لا بل که هر چه دون حق بیزار شود، چنان که گفتهاند:
بیزار شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر.
أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ الایة هذا یدل على استحقاق الحقّ، النعت بأنّه متکلم جل جلاله یخاطب الخلق و یکلم العبد، و أن ملوک الارض اذا جلّت رتبتهم استنکفوا ان یخاطبوا خدمهم بلسانهم، و بخلاف هذا اجرى الحق سنّته مع عباده المؤمنین.
اما الاعداء فیقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و امّا المؤمنون
فقال النّبی: ما منکم من احد الا یکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان»، و فى معناه انشدوا:
و ما یزد هینا الکبریاء علیهم
اذا کلّمونا أن یکلّمهم نزرا
وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ الى قوله رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی فى هذا اشارة الى وجوب الاستغفار على العبد فى عموم الاحوال و التحقق بأن له سبحانه تعذیب البرئ اذا الخلق کلّهم ملکه، و تصرف المالک فى ملکه نافذا. بنى اسرائیل گناه کردند و عذر موسى و هارون دادند، و استغفار ایشان کردند. اینست طریق جوانمردان و راه صوفیان، که پیوسته گناه سوى خود مىنهند، و ناکرده گناه عذر میخواهند:
اذا مرضنا اتیناکم نعودکم
و تذنبون فنأتیکم فنعتذر
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا الایمان الّذى هو بعد التّوبة، یحتمل انهم آمنوا بانّه یقبل التّوبة و آمنوا بانّه لا یضرّه عصیان، او آمنوا بانّه لا ینجون بتوبتهم من دون فضل اللَّه، او آمنوا یعنى استداموا الایمان و کانت موافاتهم على الایمان، او آمنوا بانّهم لو عادوا الى ترک العهد و تضییع الامر لسقطوا من عین اللَّه اذ لیس کل مرة تسلم الخبرة.
مصطفى (ص) درویشان را گفت: «الفقراء الصبر هم جلساء اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة»، و یتیمان را گفت: «اذا بکى الیتیم اهتزّ عرش الرّحمن لبکائه، فیقول اللَّه عزّ و جلّ من ارضاه ارضیته».
اى موسى! خواهى که من براى تو با فریشتگان مباهات کنم بى آزار باش، و سنگ و خار از راه مسلمانان دور کن.
الایمان بضع و سبعون شعبة، اعلاها شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أدناها اماطة الاذى عن الطریق.
اى موسى! خواهى که دعاء ترا اجابت کنم خلق نیکو گیر و علم آموز، و دیگران را علم درآموز، که من علما را گرامى کردم که ایشان را علم دادم، و خاک بر ایشان خوش کنم، و گور بر ایشان منوّر کنم، و موسع کنم، و فردا ایشان را در زمره انبیا حشر کنم. مصطفى گفت: «تدرون ما قال لى جبرئیل؟ قال: یا محمّد! لا تحقرنّ عبدا آتاه اللَّه علما، فانّ اللَّه عزّ و جلّ لم یحقّره حین علّمه. انّ اللَّه جامع العلماء فى بقیع واحد، فیقول لهم: انّى لم استودعکم علمى الا لخیر اردته بکم. قد غفرت لکم على ما کان منکم».
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ از آن نواختها و لطفها که اللَّه با موسى کرد یکى آن بود که: بر مقام مناجات او را بداشت، و تورات از بهر وى بز آن الواح نبشت، چنان که پرخوان روش قلم بر لوح بر گوش موسى میرسید. اى موسى! امروز بنام ما قناعت کن، و در نبشته ما نظر کن، تا ترا تسلى بود، من منع من النّظر تسلّى بالاثر.
اى موسى من بکمال حکمت خود چنین حکم کردهام که تا محمّد مرا نبیند، و امت محمّد مرا نبینند، دیدار بکسى ننمایم، و من حکم خود نگردانم و در آن تبدیل نیاورم: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ. موسى گفت: بار خدایا! و من امّة محمّد؟ این امة محمّد کهاند؟ قال: خیر امّة اخرجت للنّاس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر، و یؤمنون بالکتاب الاوّل و الکتاب الآخر، و یقاتلون اهل الضلالة حتى یقاتلوا الاعور الدجال، و هم المستجیبون و المستجاب بهم، و الشافعون و المشفوع لهم، مصاحفهم فى صدورهم یصفون فى صلوتهم صفوف الملائکة، اصواتهم فى مساجدهم کدوى النّحل، کرّمناهم و اصطفیناهم فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن اللَّه. قال موسى: یا ربّ فاجعلهم امتى.
قال: هى امّة احمد.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ اشارتى عزیز است که گرفتن بغایت دلیل قربت است، پس گفت: وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها فرق است میان این گرفتن و آن گرفتن. آن گرفتن از حق و این گرفتن از خلق، آن گرفتن موسى از مولى، و این گرفتن قوم از موسى. آن گرفتن از روى تحقیق زلفت و تأکید وصلت، و این گرفتن از روى قبول خدمت و التزام طاعت.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ این دار الفاسقین بر لسان اهل معرفت اشارت است بنفس امّاره و دل خراب. نفس امّاره منبع شهوات است و دل خراب معدن غفلت، چنان که در منزل خراب کس ننشیند و آرام نگیرد، در دل خراب طاعت منزل نکند، و در آن خیر نگیرد، و از وى عبادت نیاید، نعوذ باللّه من درک الشقاء.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ تکبر بر دو قسم است: یکى بحق یکى به بى حق، آنچه بحق است تکبّر درویشان است بر توانگران.
عالى همت باشند، و بحق توانگر دل، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشته، دل از خلق بریده، و با مهر حق پرداخته، همتى مه از دنیا و مرادى به از عقبى، و اشتیاقى با دیدار مولى. قال الواسطى: التکبّر بالحقّ هو التکبر على الاغنیاء و الفسقة و على الکفّار و اهل البدع، فقد روى فى الاثر: القوا الفساق بوجوه مکفهرّة.
و آنچه به بى حق است تکبر توانگران است و جهانداران بر درویشان، و هو المراد بقوله تعالى: یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ.
و قال ابن عطاء فى هذه الایة: سأمنع قلوبهم و اسرارهم و ارواحهم عن الجولان فى ملکوت القدس، گفت: دلها و سرهاى ایشان از روش بر بند آرم، و هستى ایشان حجاب ایشان گردانم، و راه خود بر ایشان فرو گیرم، تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلى در سرّ جولان کنند، از دیدن عجائب ملکوت بازمانده، و با نفس و خلق دنیا انس گرفته، ذوق طعم وجود نیافته، و از کرائم احوال اهل خصوص بىخبر مانده، هرگز خود را روز دولتى نادیده، و نه گل وصلتى او را شکفته. بیچاره کسى که او را از این حدیث بویى نه، او را از دریا کسان چیست که او را جویى نه.
وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا از روى اشارت میگوید: نه هر که راه دید براه رفت، و نه هر که بشناخت توفیق عمل یافت. رب العزة خبر میدهد از بیگانگان میگوید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. پس هر که حق را بحقى بشناخت تا توفیق نیابد و بدان عمل نکند بکار نیست، و هر که باطل را بباطلى بشناخت تا از اتباع آن باطل او را عصمت نبود در آن شناخت فائدة نیست. مصطفى (ص) ازینجا گفت: اللّهمّ ارنا الحقّ حقا و ارزقنا اتباعه، و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه».
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلًا الایة سهل بن عبد اللَّه گفت: هر چه در دنیا بنده را از حق برگرداند، و از طاعت وى باز دارد، آن عجل اوست، و او پرستنده آن. عبده عجل در بنى اسرائیل تخلص آن گه یافتند که خویشتن را بفرمان بکشتند، چنان که گفت جل جلاله: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ. همچنین تخلص بنده در راه حقیقت آن گه حاصل شود که از حظوظ و اسباب پاک گردد، لا بل که هر چه دون حق بیزار شود، چنان که گفتهاند:
بیزار شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر.
أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ الایة هذا یدل على استحقاق الحقّ، النعت بأنّه متکلم جل جلاله یخاطب الخلق و یکلم العبد، و أن ملوک الارض اذا جلّت رتبتهم استنکفوا ان یخاطبوا خدمهم بلسانهم، و بخلاف هذا اجرى الحق سنّته مع عباده المؤمنین.
اما الاعداء فیقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و امّا المؤمنون
فقال النّبی: ما منکم من احد الا یکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان»، و فى معناه انشدوا:
و ما یزد هینا الکبریاء علیهم
اذا کلّمونا أن یکلّمهم نزرا
وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ الى قوله رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی فى هذا اشارة الى وجوب الاستغفار على العبد فى عموم الاحوال و التحقق بأن له سبحانه تعذیب البرئ اذا الخلق کلّهم ملکه، و تصرف المالک فى ملکه نافذا. بنى اسرائیل گناه کردند و عذر موسى و هارون دادند، و استغفار ایشان کردند. اینست طریق جوانمردان و راه صوفیان، که پیوسته گناه سوى خود مىنهند، و ناکرده گناه عذر میخواهند:
اذا مرضنا اتیناکم نعودکم
و تذنبون فنأتیکم فنعتذر
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا الایمان الّذى هو بعد التّوبة، یحتمل انهم آمنوا بانّه یقبل التّوبة و آمنوا بانّه لا یضرّه عصیان، او آمنوا بانّه لا ینجون بتوبتهم من دون فضل اللَّه، او آمنوا یعنى استداموا الایمان و کانت موافاتهم على الایمان، او آمنوا بانّهم لو عادوا الى ترک العهد و تضییع الامر لسقطوا من عین اللَّه اذ لیس کل مرة تسلم الخبرة.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ برگزید موسى از قوم خود سَبْعِینَ رَجُلًا هفتاد مرد لِمِیقاتِنا هنگامى را که نامزد کرده بودیم فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ چون زلزله و صیحه جبرئیل ایشان را گرفت و مردند قالَ رَبِّ موسى گفت خداوند من! لَوْ شِئْتَ اگر خواستى تو أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ ایشان را در خانهها هلاک کردى پیش از این، وَ إِیَّایَ و مرا با ایشان أَ تُهْلِکُنا مى هلاک کنى ما را بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا بآنچه نادانى چند کردند از ما إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ نیست این بودنیها که مىبود مگر آزمایش تو تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ گمراه کنى بآن او را که خواهى وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ و راه نمایى بآن او را که خواهى أَنْتَ وَلِیُّنا خداوند مایى مهربان و یار مایى فَاغْفِرْ لَنا بیامرز ما را وَ ارْحَمْنا و ببخشاى بر ما وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ (۱۵۵) و تو بهتر آمرزگارانى.
وَ اکْتُبْ لَنا و بنویس ما را و واجب کن فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً درین گیتى نیکویى وَ فِی الْآخِرَةِ و در آن گیتى هم إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ ما بتو باز گشتیم و بر تو باز آمدیم قالَ خداوند گفت: عَذابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ عذاب من آنست که مىرسانم آن بآنکه خود خواهم وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ و بخشایش من خود رسیده است بهر چیز فَسَأَکْتُبُها فراهم آرم فرداى قیامت آن رحمت و واجب گردانم لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از شرک مىپرهیزند و از خشم و عذاب من مىپرهیزند وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و زکاة مال مىدهند وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ (۱۵۶) و ایشان که بسخنان میگروند.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ ایشان که پى مىبرند باین فرستاده النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ پیغامبر امّى نادبیر الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً او که مییابند اهل کتابین مَکْتُوباً نبشته صفت نام وى عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ بنزدیک ایشان در توراة و انجیل یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ایشان را میفرماید بمعروف وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ مىباز زند ایشان را از منکر وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ و حلال و گشاده میکند ایشان را پاکیها وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و حرام و بسته میکند بر ایشان پلیدیها وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ و از ایشان فرو مینهد از آن بارهاى گران وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ و آن غلّها و کارهاى سخت که بر بنى اسرائیل بود پیش ازین (۱) فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ ایشان که بگرویدند باو وَ عَزَّرُوهُ و آزرم دارند او را و بزرگ وَ نَصَرُوهُ و یارى دهند او را وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ و پى برند بآن نور که فرو آمد با او أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۱۵۷) پیروز آمدگان ایشانند.
قُلْ بگوى رسول من! یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان! إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً من فرستاده خداام بشما همگان الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فرستاده آن خدایى که او راست پادشاهى آسمان و زمین لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى مگر او یُحیِی وَ یُمِیتُ مرده را زنده میکند و زنده را مىمیراند فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ بگروید بخداى و برسول او النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ پیغامبر امّى الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ او که بگرویده است بخداى وَ کَلِماتِهِ و بسخنان وى وَ اتَّبِعُوهُ و بر پى او ایستید لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵۸) مگر بر راه راست مانید.
وَ اکْتُبْ لَنا و بنویس ما را و واجب کن فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً درین گیتى نیکویى وَ فِی الْآخِرَةِ و در آن گیتى هم إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ ما بتو باز گشتیم و بر تو باز آمدیم قالَ خداوند گفت: عَذابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ عذاب من آنست که مىرسانم آن بآنکه خود خواهم وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ و بخشایش من خود رسیده است بهر چیز فَسَأَکْتُبُها فراهم آرم فرداى قیامت آن رحمت و واجب گردانم لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از شرک مىپرهیزند و از خشم و عذاب من مىپرهیزند وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و زکاة مال مىدهند وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ (۱۵۶) و ایشان که بسخنان میگروند.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ ایشان که پى مىبرند باین فرستاده النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ پیغامبر امّى نادبیر الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً او که مییابند اهل کتابین مَکْتُوباً نبشته صفت نام وى عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ بنزدیک ایشان در توراة و انجیل یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ایشان را میفرماید بمعروف وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ مىباز زند ایشان را از منکر وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ و حلال و گشاده میکند ایشان را پاکیها وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و حرام و بسته میکند بر ایشان پلیدیها وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ و از ایشان فرو مینهد از آن بارهاى گران وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ و آن غلّها و کارهاى سخت که بر بنى اسرائیل بود پیش ازین (۱) فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ ایشان که بگرویدند باو وَ عَزَّرُوهُ و آزرم دارند او را و بزرگ وَ نَصَرُوهُ و یارى دهند او را وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ و پى برند بآن نور که فرو آمد با او أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۱۵۷) پیروز آمدگان ایشانند.
قُلْ بگوى رسول من! یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان! إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً من فرستاده خداام بشما همگان الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فرستاده آن خدایى که او راست پادشاهى آسمان و زمین لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى مگر او یُحیِی وَ یُمِیتُ مرده را زنده میکند و زنده را مىمیراند فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ بگروید بخداى و برسول او النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ پیغامبر امّى الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ او که بگرویده است بخداى وَ کَلِماتِهِ و بسخنان وى وَ اتَّبِعُوهُ و بر پى او ایستید لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵۸) مگر بر راه راست مانید.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ الایة فرق است میان امت موسى (ع) و میان امت محمد (ص). امت موسى برگزیده موسى، که میگوید عز جلاله: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ، و امت محمد برگزیده خدا، که میگوید جل جلاله: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِینَ. آن گه برگزیده موسى را گفت: فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ، اینجا گفت: أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ. و برگزیده خود را گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. خواست خواست حق است، و اختیار اختیار حق، یقول اللَّه تعالى: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ. موسى بر بساط قربت بر مقام مناجات بستاخى کرد بنعت تحقیق، در حالت انکسار و افتقار، از سر ضجر و حیرت.
این تحاسر نمود که: إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ. آن گه خویشتن را دریافت، و بنعت عجز و شکستگى بازگشت، از در هیبت و اجلال درآمد. حکم بکلیت با حق افکند که: تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ. بدین قناعت نکرد که زبان ثنا بگشاد. تضرع و زارى در آن پیوست که: أَنْتَ وَلِیُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا. نیاز و خوارى خود برو عرضه کرد، و رحمت و مغفرت خواست، گفت: فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ.
در آثار آوردهاند که: موسى روز مناجات تا بکنار طور سینا رسید. بهر گامى که برمیگرفت، خداى را ثنائى همى کرد، و دعائى همى گفت، و نیازى مینمود.
پیر طریقت گفت: نیازمند را رد نیست، و در پس دیوار نیاز مگر نیست، و دوست را چون نیاز و سیلتى نیست. موسى چون بمقام مناجات رسید درخت امیدش ببرآمد، و اشخاص فضل بدر آمد. شب جدایى فرو شد، و روز وصل برآمد، و موسى را شوق در دل و ذکر بر زبان و مهر در جان و عصا در دست، ندا آمد از جبار کائنات که: اى موسى! وقت راز است، و هنگام ناز است، و روز بار است. یا موسى! سل تعطه. چه دارى حاجت؟ چه خواهى از عطیّت؟ اى موسى! مىخواه تا مىبخشم. مىگوى تا مىنیوشم.
پیر طریقت گفت: بنده که وابسته حق بود و شایسته مهر، او را بعنایت بیارایند و بفضل بار دهند، و بمهر خلعت پوشانند، و بکرم بنوازند، تا بستاخ گردد. آن گه میان غیرت و مهر میگردانند، گهى غیرت در دربندد، تا زبان رهى در خواهش آید. گهى مهر در بگشاید تا رهى بعیان مىنازد.
إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ اى: ملنا الى دینک، و صرنا لک بالکلیة من غیر أن نترک لأنفسنا بقیة. میگوید: خداوندا! بهمگى بتو باز گشتیم؟ و از حول و قوة خویش متبرى شدیم، و خویشتن را بتو سپردیم، و بهر چه حکم کردى رضا دادیم. ما را بما باز مگذار، و مایى ما از پیش ما بردار. همانست که مصطفى (ص) گفت: «لا تکلنى الى نفسى طرفة عین و لا اقل من ذلک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلم: «واقیة کواقیة الولید».
به داود وحى آمد که: اى داود! دوستان مرا با اندوه دنیا چه کار، اندوه دنیا حلاوت مناجات از دل ایشان ببرد. اى داود! من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانى باشند، غم هیچ نخورند، و دل در دنیا نبندند، و کار و شغل خود بهمگى با من افکنند، و بقضاء من رضا دهند.
رسول خدا گفت: «الرضا بالقضاء باب اللَّه الاعظم».
در بنى اسرائیل عابدى بود، روزگار دراز در عبادت بسر آورده. بخواب نمودند او را که: رفیق تو در بهشت فلان است. وى بطلب آن کس برخاست تا ببیند که عبادت وى چیست؟ از وى نه نماز شب دید نه روزه روز مگر فرائض. گفت: مرا بگوى تا کردار تو چیست؟ گفت: نکردهام عبادتى فراوان، بیرون از آنچه دیدى. امّا یک خصلت است در من، چون در بلا و بیمارى باشم، نخواهم که در عافیت باشم، ور در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم، و بهر چه اللَّه حکم کند رضا دهم، و برخواست اللَّه خواست خود نیفزایم، عابد گفت: اینست که ترا بدین منزل رسانید.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ این آیت و آنچه بدان پیوسته تا آخر ورد، اظهار شرف مصطفى است و بیان خصائص و فضائل وى. رب العزة او را بستود، و بر جهانیان برگزید، و نبوت و رسالت را بپسندید، و خاتم پیغامبران و مقتداى جهانیان کرد، و هر چند که امى بود کتابها نخوانده و ننوشته، علم اولین و آخرین دانست، و شرایع و احکام دین و مکارم اخلاق را بیان کرد، و اخبار پیشینیان و آئین رفتگان و سرگذشت ایشان، از آن جهانداران که بودند و خواهند بود تا بقیامت، از همه خبر داد، و بلفظ شیرین و بیان پرآفرین بهمه اشارت کرد. صد و بیست و اند هزار پیغامبر که بخاک فروشدند در آرزوى آن بودند که ایشان را بر اسرار فطرت آن مهتر عالم اطلاع بود، و هرگز نبود، و ندانستند، و عزت قرآن خبر میدهد که: فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى
آن خزینه اسرار فطرت محمد مرسل را مهرى بر نهادیم و طمعها از دریافت آن ببریدیم، وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ:
زان گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد
یکى از جوانمردان طریقت وصف وى میکند که: سراج من نور الغیب بدا و غار، و جاوز السرج و سار، کان اسمه مذکورا قبل الحوادث و الاکوان، و ذکره مشهورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان. جوهره صفوىّ، کلامه نبوىّ، حکمه علوىّ، عبارته عربى، لا مشرقىّ و لا مغربىّ، حسبه ابوىّ، رفیقه ربوىّ، صاحبه اموىّ، ما خرج خارج من میم محمّد، و ما دخل فى حائه احد. آفرینش همه در میم محمّد متلاشى شد. هر کجا در عالم دردى و سوزى بود، در مقابل سوز وى ناچیز شد. انبیا و اولیا و صدّیقان چند که توانستند مرکبها دوانیدند، بآخر باوّل قدم وى رسیدند. آن مقام که زبر خلائق آمد زیر قدم خود نپسندید. طوبى و زلفى که غایت رتبت صدّیقان است بدان ننگرید: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى. در وصف وى گفتهاند: قمر تجلى من بین الاقمار، کوکب برجه فى فلک الاسرار. طلع بدره من غمام الیمامة، و اشرقت شمسه من ناحیة التّهامة، و أضاء سراجه من معدن الکرامة. العلوم کلّها قطرة من بحره، و الحکم کلها غرفة من نهره، و الازمان کلّها ساعة من دهره. هو الاوّل فى الوصلة، و الآخر فى النبّوة، و الظاهر بالمعرفة، و الباطن بالحقیقة.
آن روز که از مکّه هجرت کرد و روى سوى مدینه نهاد، بخیمه ام معبد رسید. امّ معبد چون روى مبارک رسول دید در وى متحیر شد. گفت: اى مرد! تو کیستى که اینجا آمدهاى؟ حورى که از خلد بیرون آمدهاى؟ ماهى که از آسمان بزیر آمدهاى؟ رضوانى که از فردوس آمدهاى؟ قندیل عرشى که دنیا افروختهاى؟... توقیع لوحى که عیان گشتهاى؟ شمع طرازى که روان گشتهاى؟ صورت بختى که نقاب برداشتهاى؟
کمند دلهایى که خانه فروش زدهاى؟ بند جانهایى که گوى جمال ربودهاى؟ کیمیاء جمالى که جهان نگاشتهاى؟ نور شمس و قمرى که پدید آمدهاى؟
امروز گذشت بر من آن سرو روان
پوشیده ز من روى فرو بسته لبان
ابر ار چه رخ مهر بپوشد ز جهان
کى گردد نور روز بر خلق نهان
سیدى که در تواضع چنان بود که یک قرص از درویش قبول کردى، و دنیا جمله بیک درویش دادى، و منت بر ننهادى. با یتیمى راز کردى، و بر جبرئیل ناز کردى. با غریبى بنشستى، و با بهشت ننگرستى. بمهمان عجوز رفتى، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشتى. زن بیوه را ردا بیفکندى، و بساط در سدره منتهى نیفکندى. با مسکینى هم زانو بنشستى. رحیم دلى، خوش سخنى، نیک مردى، نیک عهدى، راست عهدى، تیمار دارى، عزیز قدرى، محمد نامى، ابو القاسم کنیتی، مصطفى لقبى، صد هزاران هزار صلوات و سلام خداى بر روح پاک و روان مقدس او باد:
و أنت لما ولدت اشرقت ال
ارض و ضاءت بنورک الافق
فنحن فى ذلک الضیاء و فى ال
بنور و سبل الرّشاد نحترق
این تحاسر نمود که: إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ. آن گه خویشتن را دریافت، و بنعت عجز و شکستگى بازگشت، از در هیبت و اجلال درآمد. حکم بکلیت با حق افکند که: تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ. بدین قناعت نکرد که زبان ثنا بگشاد. تضرع و زارى در آن پیوست که: أَنْتَ وَلِیُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا. نیاز و خوارى خود برو عرضه کرد، و رحمت و مغفرت خواست، گفت: فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ.
در آثار آوردهاند که: موسى روز مناجات تا بکنار طور سینا رسید. بهر گامى که برمیگرفت، خداى را ثنائى همى کرد، و دعائى همى گفت، و نیازى مینمود.
پیر طریقت گفت: نیازمند را رد نیست، و در پس دیوار نیاز مگر نیست، و دوست را چون نیاز و سیلتى نیست. موسى چون بمقام مناجات رسید درخت امیدش ببرآمد، و اشخاص فضل بدر آمد. شب جدایى فرو شد، و روز وصل برآمد، و موسى را شوق در دل و ذکر بر زبان و مهر در جان و عصا در دست، ندا آمد از جبار کائنات که: اى موسى! وقت راز است، و هنگام ناز است، و روز بار است. یا موسى! سل تعطه. چه دارى حاجت؟ چه خواهى از عطیّت؟ اى موسى! مىخواه تا مىبخشم. مىگوى تا مىنیوشم.
پیر طریقت گفت: بنده که وابسته حق بود و شایسته مهر، او را بعنایت بیارایند و بفضل بار دهند، و بمهر خلعت پوشانند، و بکرم بنوازند، تا بستاخ گردد. آن گه میان غیرت و مهر میگردانند، گهى غیرت در دربندد، تا زبان رهى در خواهش آید. گهى مهر در بگشاید تا رهى بعیان مىنازد.
إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ اى: ملنا الى دینک، و صرنا لک بالکلیة من غیر أن نترک لأنفسنا بقیة. میگوید: خداوندا! بهمگى بتو باز گشتیم؟ و از حول و قوة خویش متبرى شدیم، و خویشتن را بتو سپردیم، و بهر چه حکم کردى رضا دادیم. ما را بما باز مگذار، و مایى ما از پیش ما بردار. همانست که مصطفى (ص) گفت: «لا تکلنى الى نفسى طرفة عین و لا اقل من ذلک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلم: «واقیة کواقیة الولید».
به داود وحى آمد که: اى داود! دوستان مرا با اندوه دنیا چه کار، اندوه دنیا حلاوت مناجات از دل ایشان ببرد. اى داود! من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانى باشند، غم هیچ نخورند، و دل در دنیا نبندند، و کار و شغل خود بهمگى با من افکنند، و بقضاء من رضا دهند.
رسول خدا گفت: «الرضا بالقضاء باب اللَّه الاعظم».
در بنى اسرائیل عابدى بود، روزگار دراز در عبادت بسر آورده. بخواب نمودند او را که: رفیق تو در بهشت فلان است. وى بطلب آن کس برخاست تا ببیند که عبادت وى چیست؟ از وى نه نماز شب دید نه روزه روز مگر فرائض. گفت: مرا بگوى تا کردار تو چیست؟ گفت: نکردهام عبادتى فراوان، بیرون از آنچه دیدى. امّا یک خصلت است در من، چون در بلا و بیمارى باشم، نخواهم که در عافیت باشم، ور در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم، و بهر چه اللَّه حکم کند رضا دهم، و برخواست اللَّه خواست خود نیفزایم، عابد گفت: اینست که ترا بدین منزل رسانید.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ این آیت و آنچه بدان پیوسته تا آخر ورد، اظهار شرف مصطفى است و بیان خصائص و فضائل وى. رب العزة او را بستود، و بر جهانیان برگزید، و نبوت و رسالت را بپسندید، و خاتم پیغامبران و مقتداى جهانیان کرد، و هر چند که امى بود کتابها نخوانده و ننوشته، علم اولین و آخرین دانست، و شرایع و احکام دین و مکارم اخلاق را بیان کرد، و اخبار پیشینیان و آئین رفتگان و سرگذشت ایشان، از آن جهانداران که بودند و خواهند بود تا بقیامت، از همه خبر داد، و بلفظ شیرین و بیان پرآفرین بهمه اشارت کرد. صد و بیست و اند هزار پیغامبر که بخاک فروشدند در آرزوى آن بودند که ایشان را بر اسرار فطرت آن مهتر عالم اطلاع بود، و هرگز نبود، و ندانستند، و عزت قرآن خبر میدهد که: فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى
آن خزینه اسرار فطرت محمد مرسل را مهرى بر نهادیم و طمعها از دریافت آن ببریدیم، وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ:
زان گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد
یکى از جوانمردان طریقت وصف وى میکند که: سراج من نور الغیب بدا و غار، و جاوز السرج و سار، کان اسمه مذکورا قبل الحوادث و الاکوان، و ذکره مشهورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان. جوهره صفوىّ، کلامه نبوىّ، حکمه علوىّ، عبارته عربى، لا مشرقىّ و لا مغربىّ، حسبه ابوىّ، رفیقه ربوىّ، صاحبه اموىّ، ما خرج خارج من میم محمّد، و ما دخل فى حائه احد. آفرینش همه در میم محمّد متلاشى شد. هر کجا در عالم دردى و سوزى بود، در مقابل سوز وى ناچیز شد. انبیا و اولیا و صدّیقان چند که توانستند مرکبها دوانیدند، بآخر باوّل قدم وى رسیدند. آن مقام که زبر خلائق آمد زیر قدم خود نپسندید. طوبى و زلفى که غایت رتبت صدّیقان است بدان ننگرید: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى. در وصف وى گفتهاند: قمر تجلى من بین الاقمار، کوکب برجه فى فلک الاسرار. طلع بدره من غمام الیمامة، و اشرقت شمسه من ناحیة التّهامة، و أضاء سراجه من معدن الکرامة. العلوم کلّها قطرة من بحره، و الحکم کلها غرفة من نهره، و الازمان کلّها ساعة من دهره. هو الاوّل فى الوصلة، و الآخر فى النبّوة، و الظاهر بالمعرفة، و الباطن بالحقیقة.
آن روز که از مکّه هجرت کرد و روى سوى مدینه نهاد، بخیمه ام معبد رسید. امّ معبد چون روى مبارک رسول دید در وى متحیر شد. گفت: اى مرد! تو کیستى که اینجا آمدهاى؟ حورى که از خلد بیرون آمدهاى؟ ماهى که از آسمان بزیر آمدهاى؟ رضوانى که از فردوس آمدهاى؟ قندیل عرشى که دنیا افروختهاى؟... توقیع لوحى که عیان گشتهاى؟ شمع طرازى که روان گشتهاى؟ صورت بختى که نقاب برداشتهاى؟
کمند دلهایى که خانه فروش زدهاى؟ بند جانهایى که گوى جمال ربودهاى؟ کیمیاء جمالى که جهان نگاشتهاى؟ نور شمس و قمرى که پدید آمدهاى؟
امروز گذشت بر من آن سرو روان
پوشیده ز من روى فرو بسته لبان
ابر ار چه رخ مهر بپوشد ز جهان
کى گردد نور روز بر خلق نهان
سیدى که در تواضع چنان بود که یک قرص از درویش قبول کردى، و دنیا جمله بیک درویش دادى، و منت بر ننهادى. با یتیمى راز کردى، و بر جبرئیل ناز کردى. با غریبى بنشستى، و با بهشت ننگرستى. بمهمان عجوز رفتى، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشتى. زن بیوه را ردا بیفکندى، و بساط در سدره منتهى نیفکندى. با مسکینى هم زانو بنشستى. رحیم دلى، خوش سخنى، نیک مردى، نیک عهدى، راست عهدى، تیمار دارى، عزیز قدرى، محمد نامى، ابو القاسم کنیتی، مصطفى لقبى، صد هزاران هزار صلوات و سلام خداى بر روح پاک و روان مقدس او باد:
و أنت لما ولدت اشرقت ال
ارض و ضاءت بنورک الافق
فنحن فى ذلک الضیاء و فى ال
بنور و سبل الرّشاد نحترق
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ از قوم موسى گروهى است یَهْدُونَ بِالْحَقِّ که با راستى میخوانند وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (۱۵۹) و بآن راستى میروند.
وَ قَطَّعْناهُمُ و ایشان را گروه گروه برگسستیم اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً دوازده گروه أُمَماً امّت امّت جوک جوک با پیغامبر پیغامبر وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام دادیم بموسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ آن گه که آب خواست ازو قوم او أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ که بعصا این سنگ را میزن فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً بگشاد از آن دوازده چشمه قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ هر گروهى از ایشان میدانستند که آبشخور ایشان کدام است وَ ظَلَّلْنا عَلَیْهِمُ الْغَمامَ ایشان را میغ فرستادیم تا سایه کردید بر ایشان وَ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى و فرو فرستادیم بر ایشان ترنجبین و مرغ سلوى کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ گفتیم میخورید ازین خوشها که شما را روزى دادیم وَ ما ظَلَمُونا و ستم نه بر ما کردند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۶۰) لکن ایشان ستم بر خویشتن کردند.
وَ إِذْ قِیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ و ایشان را گفتند که در زمین بیت المقدس نشینید و آن را مسکن گیرید وَ کُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ و میخورید از آن هر جاى که خواهید وَ قُولُوا حِطَّةٌ و مىگویید چون مىدرشوید: گناهان ما از ما فرو نه وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً و پشت خم داده از در در روید نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئاتِکُمْ تا بیامرزیم شما را گناهان شما سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (۱۶۱) آرى نیکوکاران را بر پیوس بیفزائیم.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ بدل کردند آن ستمکاران آن سخن که گفته بودند ایشان را قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ دیگر گفتند جز از آنکه ایشان گفته بودند، فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ فرو گشادیم بر ایشان از آسمان عذابى بِما کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۶۲) بآن ستم که کردند.
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ و پرس ایشان را از آن شهر الَّتِی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ بنزدیک دریا إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ که از اندازه در میگذشتند و بشنبه کسب میکردند إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ که بایشان میآمد ماهیان ایشان یَوْمَ سَبْتِهِمْ آن روز که شنبه میکردند شُرَّعاً در آب بر روى آب روان هموار وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ و آن روز که شنبه نکردندى ماهى نیامدى بایشان کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ ایشان را چنان مىآزمودیم بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۳) بآنکه قومى فاسق بودند و از طاعت دارى بیرون.
وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ گروهى گفتند از ایشان: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً چرا مىپند دهید قومى را اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ که اللَّه ایشان را هلاک میخواهد که کند أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً یا میخواهد که ایشان را عذاب کند عذابى سخت قالُوا جواب دادند و گفتند: مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ عذر ما است بنزدیک خدا در کار ایشان وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۶۴) و تا مگر هم ایشان بپرهیزند.
فَلَمَّا نَسُوا چون بگذاشتند ما ذُکِّرُوا بِهِ پند گرفتن بآن پند که ایشان را دادند أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ رهانیدیم ایشان را که مىباز زدندى از بدى وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا و فرا گرفتیم ایشان را که بر خویشتن ستم کردند بِعَذابٍ بَئِیسٍ بعذابى سخت بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۵) بآن که قومى فاسق بودند.
فَلَمَّا عَتَوْا چون ناپاکى کردند و گردن کشیدند عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ از آنچه ایشان را باز زدند از آن قُلْنا لَهُمْ ایشان را گفتیم کُونُوا قِرَدَةً کپیان گردید خاسِئِینَ (۱۶۶) خوار و بىعذر و بىسخن و نومید.
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ و آگاهى بداد خداوند تو لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ که بر جهودان مىانگیزاند إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا بروز رستاخیز پیوسته مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ کسى که ایشان را مىرنجاند و عذاب مىچشاند إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ خداوند تو زود توان است عقوبت کردن را وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۷) و آمرزگار و بخشاینده است تائب را.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً و ایشان را پاره پاره کردیم در زمین پرکنده گروه گروه مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ هست از ایشان که مسلماناند و نیکان وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ و هست از ایشان که فرود از آناند و جز از آن وَ بَلَوْناهُمْ و بیازمودیم ایشان را بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ بنیکیها و بدیها لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۶۸) تا مگر باز آیند بتوبه.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ از پس در رسید ایشان را پس آمدگان بد وَرِثُوا الْکِتابَ تورات و علم آن میراث بردند از پیشینیان یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى عرض این جهان میگیرند بآن علم وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا و با اینهمه میگویند که خداوند ما ما را بخواهد آمرزید وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ و اگر آید بایشان عرض هم چنان از حرام یَأْخُذُوهُ میگیرند آن را. أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ نه پیمان در نامه من بر ایشان گرفتهاند أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ که بر اللَّه جز راست نگویند وَ دَرَسُوا ما فِیهِ و آنچه در تورات است خواندهاند و دانسته وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ و سراى آخرت به لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از خشم و عذاب من مىپرهیزند أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۶۹) درنمىیاوند؟!. وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ و ایشان که دست در کتاب زدند وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى داشتند إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ (۱۷۰) ما ضایع نکنیم مرد نیکوکاران.
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ و یاد کن بر ایشان آن گه که ما کوه بگسستیم و بهوا بردیم و در هوا پهن باز داشتیم بالاى ایشان کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ گویى راست چترى بود وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ بدانستند که اگر تورات نپذیرند آن بر سر ایشان فرو افتد خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ بستانید این کتاب که بشما دادیم بقوة وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و یاد کنید آنچه در آن است لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۷۱) تا مگر پرهیزیده آئید.
وَ قَطَّعْناهُمُ و ایشان را گروه گروه برگسستیم اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً دوازده گروه أُمَماً امّت امّت جوک جوک با پیغامبر پیغامبر وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام دادیم بموسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ آن گه که آب خواست ازو قوم او أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ که بعصا این سنگ را میزن فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً بگشاد از آن دوازده چشمه قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ هر گروهى از ایشان میدانستند که آبشخور ایشان کدام است وَ ظَلَّلْنا عَلَیْهِمُ الْغَمامَ ایشان را میغ فرستادیم تا سایه کردید بر ایشان وَ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى و فرو فرستادیم بر ایشان ترنجبین و مرغ سلوى کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ گفتیم میخورید ازین خوشها که شما را روزى دادیم وَ ما ظَلَمُونا و ستم نه بر ما کردند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۶۰) لکن ایشان ستم بر خویشتن کردند.
وَ إِذْ قِیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ و ایشان را گفتند که در زمین بیت المقدس نشینید و آن را مسکن گیرید وَ کُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ و میخورید از آن هر جاى که خواهید وَ قُولُوا حِطَّةٌ و مىگویید چون مىدرشوید: گناهان ما از ما فرو نه وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً و پشت خم داده از در در روید نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئاتِکُمْ تا بیامرزیم شما را گناهان شما سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (۱۶۱) آرى نیکوکاران را بر پیوس بیفزائیم.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ بدل کردند آن ستمکاران آن سخن که گفته بودند ایشان را قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ دیگر گفتند جز از آنکه ایشان گفته بودند، فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ فرو گشادیم بر ایشان از آسمان عذابى بِما کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۶۲) بآن ستم که کردند.
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ و پرس ایشان را از آن شهر الَّتِی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ بنزدیک دریا إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ که از اندازه در میگذشتند و بشنبه کسب میکردند إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ که بایشان میآمد ماهیان ایشان یَوْمَ سَبْتِهِمْ آن روز که شنبه میکردند شُرَّعاً در آب بر روى آب روان هموار وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ و آن روز که شنبه نکردندى ماهى نیامدى بایشان کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ ایشان را چنان مىآزمودیم بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۳) بآنکه قومى فاسق بودند و از طاعت دارى بیرون.
وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ گروهى گفتند از ایشان: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً چرا مىپند دهید قومى را اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ که اللَّه ایشان را هلاک میخواهد که کند أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً یا میخواهد که ایشان را عذاب کند عذابى سخت قالُوا جواب دادند و گفتند: مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ عذر ما است بنزدیک خدا در کار ایشان وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۶۴) و تا مگر هم ایشان بپرهیزند.
فَلَمَّا نَسُوا چون بگذاشتند ما ذُکِّرُوا بِهِ پند گرفتن بآن پند که ایشان را دادند أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ رهانیدیم ایشان را که مىباز زدندى از بدى وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا و فرا گرفتیم ایشان را که بر خویشتن ستم کردند بِعَذابٍ بَئِیسٍ بعذابى سخت بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۵) بآن که قومى فاسق بودند.
فَلَمَّا عَتَوْا چون ناپاکى کردند و گردن کشیدند عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ از آنچه ایشان را باز زدند از آن قُلْنا لَهُمْ ایشان را گفتیم کُونُوا قِرَدَةً کپیان گردید خاسِئِینَ (۱۶۶) خوار و بىعذر و بىسخن و نومید.
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ و آگاهى بداد خداوند تو لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ که بر جهودان مىانگیزاند إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا بروز رستاخیز پیوسته مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ کسى که ایشان را مىرنجاند و عذاب مىچشاند إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ خداوند تو زود توان است عقوبت کردن را وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۷) و آمرزگار و بخشاینده است تائب را.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً و ایشان را پاره پاره کردیم در زمین پرکنده گروه گروه مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ هست از ایشان که مسلماناند و نیکان وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ و هست از ایشان که فرود از آناند و جز از آن وَ بَلَوْناهُمْ و بیازمودیم ایشان را بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ بنیکیها و بدیها لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۶۸) تا مگر باز آیند بتوبه.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ از پس در رسید ایشان را پس آمدگان بد وَرِثُوا الْکِتابَ تورات و علم آن میراث بردند از پیشینیان یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى عرض این جهان میگیرند بآن علم وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا و با اینهمه میگویند که خداوند ما ما را بخواهد آمرزید وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ و اگر آید بایشان عرض هم چنان از حرام یَأْخُذُوهُ میگیرند آن را. أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ نه پیمان در نامه من بر ایشان گرفتهاند أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ که بر اللَّه جز راست نگویند وَ دَرَسُوا ما فِیهِ و آنچه در تورات است خواندهاند و دانسته وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ و سراى آخرت به لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از خشم و عذاب من مىپرهیزند أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۶۹) درنمىیاوند؟!. وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ و ایشان که دست در کتاب زدند وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى داشتند إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ (۱۷۰) ما ضایع نکنیم مرد نیکوکاران.
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ و یاد کن بر ایشان آن گه که ما کوه بگسستیم و بهوا بردیم و در هوا پهن باز داشتیم بالاى ایشان کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ گویى راست چترى بود وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ بدانستند که اگر تورات نپذیرند آن بر سر ایشان فرو افتد خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ بستانید این کتاب که بشما دادیم بقوة وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و یاد کنید آنچه در آن است لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۷۱) تا مگر پرهیزیده آئید.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ و هى الفرقة الناجیة من الاحدى و سبعین، و ذلک فیما
روى انّ النّبیّ (ص) قال: «تفرّقت امّة موسى على احدى و سبعین ملة، سبعون منها فى النّار و واحدة فى الجنة»، و کان على بن ابى طالب (ع) اذا حدّث بهذا الحدیث قرأ: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ.
این همان قوماند که آنجا گفت: مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ، و آن عبد اللَّه سلام است و ابن صوریا و یاران وى.
قول سدى و ابن جریج و جماعتى مفسران آنست که: این قومىاند که مسکن ایشان سوى مغرب است از اقلیم صین برگذشته. روى بقبله اهل اسلام دارند، و مسلمانان اند، و از قوم موسىاند از بنى اسرائیل. رسول خدا شب معراج ایشان را دیده و با ایشان سخن گفته. جبرئیل گفت ایشان را: هل تعرفون من تکلمون؟ هیچ میدانید که با که سخن مىگویید؟ ایشان گفتند: نمیدانیم. جبرئیل گفت: هذا محمد النبى الامّىّ، فآمنوا به. پس ایشان گفتند: یا رسول اللَّه! موسى ما را وصیت کرده که هر که از ما بتو در رسد سلام موسى برساند. مصطفى (ص) گفت: «على موسى و علیکم السلام».
آن گه ده سورة از قرآن بر ایشان خواند، از آن سورتها که به ابتداء اسلام بمکه فرو آمد، و آنکه از احکام و شرائع فریضه نماز و زکاة آمده بود ایشان را فرمود، تا هر دو بپا میدارند، و بر آن باشند. و سبب افتادن ایشان بآن جایگه آن بود که بنى اسرائیل پیغامبران را میکشتند، و این یک سبط بودند از جمله دوازده سبط، و طاقت دیدن آن نداشتند، و بر فعل ایشان منکر بودند. از ایشان بیزارى کردند، برگشتند و دعا کردند، تا رب العزّة میان این قوم و بنى اسرائیل جدایى افکند. ربّ العالمین در زیر زمین راهى بر ایشان گشاده کرد، تا در آن راه برفتند، و بدیار مغرب بیرون آمدند، و آنجا مسکن گرفتند.
وَ قَطَّعْناهُمُ یعنى: بنى یعقوب من بنى الاثنى عشر. و الاسباط فى بنى اسرائیل کالقبائل فى بنى اسماعیل. و اشتقاق سبط از سبط است، نام درختى که شتران را علف است، و همچنین قبیله نام درختى است، یعنى که اسماعیل و اسحاق چون اصل درختاند، و اولاد چون اغصان. زجاج گفت: معناه قطعناهم اثنتى عشرة فرقة اسباطا، کأنّه قال: فرقناهم اسباطا، فیکون «أَسْباطاً» بدلا من قوله «اثْنَتَیْ عَشْرَةَ»، و «أُمَماً» من نعت اسباطا.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ فى التیه أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ کان للحجر اربعة اوجه، لکلّ وجه ثلاث اعین، لکل سبط عین لا یخالطهم سواهم.
فَانْبَجَسَتْ اینجا در سخن اختصار است، یعنى فضرب موسى بعصاه الحجر فانبجست، اى فانصبّت و انفجرت، الّا ان الانفجار اوسع من الانبجاس فى فیضان الماء. تفسیر این در سورة البقره رفت، الى قوله: نَغْفِرْ لَکُمْ مدنى و شامى و یعقوب تغفر بتاء مضمومه و فتح فا خوانند، باقى بنون مفتوحه و کسر فا خوانند. خطایاکم بىهمز و بى تا قراءت ابو عمرو است «خطیئتکم» برفع تا بىالف قراءت شامى است. «خطیئاتکم» بالف و ضمّ تا قراءت مدنى و یعقوب است. خطیئاتکم بالف و کسر تا قراءت مکى و کوفى است.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الایة مضى تفسیره فى البقرة.
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ میگوید: پرس ازین جهودان. سؤال توبیخ و تقریع است تا کفر قدیم ایشان بشناسد، و «قریه» ایلة است، قریة بین مدین و الطور، و قیل: هى الطبریة، و قیل: اریحا. حاضِرَةَ الْبَحْرِ اى عند البحر، شهریست بقرب دریا. میگوید: سلهم عمّا وقع بأهلها. از ایشان پرس که چه افتاد باهل آن شهر؟ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ اى جاوزوا الحقّ یوم السّبت، إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ جمع حوت است، و هو السّمک، و اضافها الیهم لانّهم ارادوا صیدها، یَوْمَ سَبْتِهِمْ روز شنبه است و اضافت با ایشان از آن است که ایشان باحکام این روز مخصوصاند، و یوم سبتهم یعنى یوم یسبتون، که بر عقب گفت: وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ. یقال: سبت یسبت سبتا و سبوتا، اذا اعظّم السّبت، و اسبت اذا دخل فى السبت، و قیل: یَوْمَ سَبْتِهِمْ اى یوم راحتهم بترک اعمالهم. کان الکسب یوم السّبت محرما على بنى اسرائیل، و کانوا امروا أن یتفرغوا فیه لعبادة اللَّه. شُرَّعاً اى واردة، و قیل: ظاهرة على الماء، و قیل: رافعة رؤسها، و قیل: متتابعة. وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ الحیتان.
سئل الحسین بن الفضل: هل تجد فى کتاب اللَّه الحلال لا یأتیک الا قوتا، و الحرام یأتیک جرفا جرفا؟ قال: نعم، فى قوله تعالى: إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ. کَذلِکَ قیل متصل بالاوّل، على تقدیر لا تأتیهم شرعا، مثل اتیان یوم السّبت، و قیل: متصل بما بعده، و هو قوله: نَبْلُوهُمْ اى نختبرهم مثل هذا الاختبار، اى نعاملهم معاملة المختبر، بِما کانُوا یَفْسُقُونَ.
قال ابن زید: کانوا قد قرموا لحم الحیتان، و کان فى غیر یوم السّبت لا یأتیهم حوت واحد، فأخذ رجل منهم حوتا، فربط فى ذنبه خیطا، ثم ربطه الى خشبته فى الساحل، ثمّ ترکه فى الماء الى یوم الاحد، فأخذه و شواه، فوجد جار له ریح الحوت، فقال له: یا فلان! انّى اجد فى بیتک ریح الحوت. قال: لا. فیطلع فى تنوره فاذا هو فیه، فقال: انى ارى اللَّه سیعذبک، فلمّا لم یره عذب، و لم یعجّل علیه العذاب اخذ فى السّبت الآخر حوتین اثنین فلمّا رأوا ان العذاب لا یعاجلهم اخذوا و أکلوا و ملحوا و باعوا و کثر اموالهم، فقست قلوبهم و تجرّوا على الذنب، و قالوا: ما نرى السّبت الا و قد أحلّ لنا، و کان اهل القریة نحوا من سبعین الفا، فصاروا ثلاث فرق: فرقة صادت و أکلت، و فرقة نهت و زجرت، و فرقة امسکت عن الصید، و هم الذین قال تعالى: وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً یعنى: قالوا للفرقة الناهیة لا موهم على موعظة قوم یعلمون انهم غیر مقلعین. میگوید: جمله آن قوم سه گروه بودند: یک گروه گنهکاران، و یک گروه ناهیان که پند میدادند، و یک گروه که فرا پند دهان میگفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ؟ فرقه ناهیه جواب دادند: مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ یعنى معذرة لنا الى ربکم فیه، ابو عمرو گفت: اى هذه معذرة الى ربکم، و معناه: الامر بالمعروف واجب علینا، فعلینا موعظتهم و نصحهم حتى یکون لنا عذرا عند ربّکم ان لم ینتهوا. قراءة حفص از عاصم «معذرة» بنصب است، اى: نعظهم معذرة الى ربّکم، اى من اجل ذلک، کما قال: «حذر الموت» اى من اجله، و قیل: نعتذر معذرة اى اعتذارا الى ربّکم.
وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ این اعذار همانست که آنجا گفت: فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِی الْأَرْضِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ. درین هر دو آیت مصداق سخن مصطفى است که گفت: «ما من قوم یعمل بین ظهرانیهم بمعاصى اللَّه فلم یغیروا الا عمّهم اللَّه بعذاب».
و هم مصداق اینست آنجا که گفت: «کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه»، لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ الایة.
فَلَمَّا نَسُوا یعنى ترکوا، و النّسیان فى اللغة الترک، «ما ذُکِّرُوا بِهِ» اى: ما وعظوا به من العذاب على صید الحیتان، أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ اى عن العذاب الشدید، فیکون «عن» متّصلا بأنجینا، و یحتمل ان یکون متّصلا ینهون اى عن المعصیة.
وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا اى صادوا فى السّبت و خالفوا امر اللَّه، بِعَذابٍ بَئِیسٍ: شدید. مدنى و شامى بیس بوزن بیر خوانند. ابن عامر بئیس مهموز خواند. ابو بکر بئیس بر وزن فیعل خواند. باقى بئیس بر وزن فعیل، یقال بؤس یبؤس بأسا، اذا اشتدّ، و البأس الشدة. بِعَذابٍ بَئِیسٍ اى وجیع شدید، و هو أنهم صاروا قردة.
و الفرقة الأخرى مختلف فیها، قال الحسن: نجت فرقتان، و هلکت فرقة، و قال بعضهم: هلکت فرقتان، و قال بعضهم بالتوقف فى امرهم، و الروایات الثلاث عن ابن عباس.
فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ استکبروا و مردوا على المعصیة، قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ مبعّدین مطرودین. قال بعضهم: خوطبوا بهذا القول، فیکون ابلغ فى النازلة، و قال بعضهم: صیّروا قردة، و هذه القصة ذکرناها مشروحة فى سورة البقرة.
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ اى: آذن، و معناه: اعلم. تفعل و أفعل بیک معنى آید، چون توعّده و أوعده. ترضّاه و أرضاه، تیقنه و أیقنه، و قیل: تأذّن امر من الاذن، و قیل: حکم، و قیل اخبر، و قیل: وعد، و قیل: حلف. لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ نظم آیت چنین است: لیبعثن علیهم من یسومهم سوء العذاب الى یوم القیمة. برانگیزاند بر جهودان و برگمارد بر ایشان کسى که ایشان را رنجاند تا بروز قیامت، و هو محمد (ص) و امته. یقاتلونهم حتى یسلموا او یعطوا الجزیة. سعید بن جبیر گفت: هم اهل الکتاب، بعث اللَّه علیهم العرب، یجبونهم الخراج الى یوم القیامة. إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ لمن استحق تعجیله، وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ للمؤمنین رَحِیمٌ بهم.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً بنى اسرائیل را در زمین پرکنده گردیم گروه گروه، یعنى نژادانژاد، و جوک جوک، و این از آن است که ایشان یک قوم بودند یک جوک در یک اقلیم. اول بمصر، باز به بیت المقدس و بنواحى مدینه، اکنون پراکندهاند و گسسته در جهان، و قیل: جعلناهم على ادیان مختلفة. مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ یعنى من آمن منهم بعیسى و محمد علیهما الصلاة و السلام، وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ یعنى الکفار، و قیل: منهم الصالحون الذین رآهم رسول اللَّه (ص) لیلة المعراج، وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ، اى عاصون مفسدون. وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ و ایشان را بیازمودیم بشادیها و غمها، به نیکها و بدها. امّا حسنات آنست که: «وَ إِذْ فَرَقْنا»، «وَ ظَلَّلْنا»، «وَ أَنْزَلْنا»، «وَ جاوَزْنا»، «فأنجینا»، و سیئات چون حبس ایشان در تیه چهل سال، و قتل نفس توبه را از عبادت گوساله و جز از آن. لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ کى یتذکروا و یعودوا الى الطاعة.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ قوم سوء. اشتقاقه من خلف اللّبن اذا طال مکثه فى السقاء، فتغیر، و منه الخلوف. این خلف جهودان ایّام مصطفىاند و هر که پس ایشان آمد، تورات میراث بردند از پیشینان. یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى ادنى تذکیر دنیا است، یعنى: عرض هذه الدّنیا، و العرض ما یعرض لک من منافع الدنیا، او تعرض لک الحاجة الیه، و قیل العرض بفتح الرّاء متاع الدّنیا اجمع، و باسکان الراء ما کان من المال سوى الدراهم و الدّنانیر، میگوید: عرض این جهانى میگیرند بآن علم، یعنى میفروشند و بها مىستانند، و در سورتهاى پیش بچند جایگه شرح این اشتراء رفت وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا و ان لم نستغفر. این تمنى محال است، چنان که جاى دیگر گفتند: لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى، و گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ، لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً. وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ اى: و لو اوتوا عرضا مثل العرض الّذى کفروا من اجله بمحمّد، لیکفروا بموسى لکفروا به ارتشوا من سادتهم فکفروا بمحمد، و لو رشوا لیکفروا بموسى لکفروا. و قیل: ان یأت یهود یثرب الّذین کانوا فى عهد رسول اللَّه (ص) عرض من الدّنیا مثله یأخذوه کما اخذ اسلافهم، و قیل: ان یأتهم عرض مثله من الحرام یأخذوه، اى هم مصرون على الذّنب، و لا یشبعهم شىء.
أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ این همانست که گفت: وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ، پیمان گرفتند بر ایشان که بر خدا دروغ و باطل نگویند، و باطل گفتند آنچه گفتند: «سَیُغْفَرُ لَنا»، اذ لیس فى التوراة میعاد المغفرة مع الاصرار، و گفتهاند: أَ لَمْ یُؤْخَذْ استفهام است بمعنى تقریر، اى: امروا ان لا یصفوا الحق الا بنعت الجلال و استحقاق صفات الکمال، و ان لا یتحکموا علیه بما لم یأت منه خبر، و لم یشهد بصحّته برهان و لا نظر. وَ دَرَسُوا ما فِیهِ اى و قرءوا ما فى الکتاب، اى لم یفعلوا عن جهل. وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ الجنة خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الشرک و المعصیة، أَ فَلا تَعْقِلُونَ انّها خیر من العرض الادنى.
وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ اى التوراة، و یحتمل القرآن. ابو بکر از عاصم یُمَسِّکُونَ بتخفیف خواند. باقى بتشدید خوانند، و هما فى المعنى واحد، اى: یتمسّکون به فیعلمون بما فیه، عبد اللَّه سلام است و اصحاب وى که در کتاب تحریف و تبدیل نیاوردند، و شرایع و احکام آن پذیرفتند، و بپاى داشتند. عطا گفت: امّت محمداند.
وَ أَقامُوا الصَّلاةَ الّتى شرعها محمد (ص). إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ یعنى منهم، کقوله: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا اى اجر من احسن منهم عملا. و المصلح المقیم على الایمان المؤدى فرایضه اعتقادا و عملا، لانّ من کان غیر مؤمن و أصلح فأجره ساقط.
و قیل: المصلحون هم الّذین یمسکون، و الخبر فیه محذوف، و معناه: نعطیهم اجورهم إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ.
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ النتق فى اللغة یکون قلعا و یکون رفعا، و یکون بسطا، و کل ذلک قد کان من اللَّه عز و جل یومئذ بذلک الجبل، قلعه جبرئیل و رفعه و بسطه فى الهواء فوقهم. میگوید: یاد کن برین جهودان که ما کوه برکندیم، یعنى جبرئیل را فرمودیم تا از بیخ برکند و در هوا برد و بر سر ایشان پهن بداشت، کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ اى سقیفة، و هى کل ما اظلّک، وَ ظَنُّوا ایقنوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ أن خالفوا. «خُذُوا اى، قلنا لهم خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» گفتیم بستانید این کتاب را، یعنى جبرئیل گفت ایشان را که این کتاب بستانید و بپذیرید بجهد و قوت و قدرت که دارید بگرفتن و پذیرفتن آن، وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ اى اعملوا بما فیه و لا تنسوه، لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لکى تتّقوا النّار، و سبق شرحه فى سورة البقرة.
روى انّ النّبیّ (ص) قال: «تفرّقت امّة موسى على احدى و سبعین ملة، سبعون منها فى النّار و واحدة فى الجنة»، و کان على بن ابى طالب (ع) اذا حدّث بهذا الحدیث قرأ: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ.
این همان قوماند که آنجا گفت: مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ، و آن عبد اللَّه سلام است و ابن صوریا و یاران وى.
قول سدى و ابن جریج و جماعتى مفسران آنست که: این قومىاند که مسکن ایشان سوى مغرب است از اقلیم صین برگذشته. روى بقبله اهل اسلام دارند، و مسلمانان اند، و از قوم موسىاند از بنى اسرائیل. رسول خدا شب معراج ایشان را دیده و با ایشان سخن گفته. جبرئیل گفت ایشان را: هل تعرفون من تکلمون؟ هیچ میدانید که با که سخن مىگویید؟ ایشان گفتند: نمیدانیم. جبرئیل گفت: هذا محمد النبى الامّىّ، فآمنوا به. پس ایشان گفتند: یا رسول اللَّه! موسى ما را وصیت کرده که هر که از ما بتو در رسد سلام موسى برساند. مصطفى (ص) گفت: «على موسى و علیکم السلام».
آن گه ده سورة از قرآن بر ایشان خواند، از آن سورتها که به ابتداء اسلام بمکه فرو آمد، و آنکه از احکام و شرائع فریضه نماز و زکاة آمده بود ایشان را فرمود، تا هر دو بپا میدارند، و بر آن باشند. و سبب افتادن ایشان بآن جایگه آن بود که بنى اسرائیل پیغامبران را میکشتند، و این یک سبط بودند از جمله دوازده سبط، و طاقت دیدن آن نداشتند، و بر فعل ایشان منکر بودند. از ایشان بیزارى کردند، برگشتند و دعا کردند، تا رب العزّة میان این قوم و بنى اسرائیل جدایى افکند. ربّ العالمین در زیر زمین راهى بر ایشان گشاده کرد، تا در آن راه برفتند، و بدیار مغرب بیرون آمدند، و آنجا مسکن گرفتند.
وَ قَطَّعْناهُمُ یعنى: بنى یعقوب من بنى الاثنى عشر. و الاسباط فى بنى اسرائیل کالقبائل فى بنى اسماعیل. و اشتقاق سبط از سبط است، نام درختى که شتران را علف است، و همچنین قبیله نام درختى است، یعنى که اسماعیل و اسحاق چون اصل درختاند، و اولاد چون اغصان. زجاج گفت: معناه قطعناهم اثنتى عشرة فرقة اسباطا، کأنّه قال: فرقناهم اسباطا، فیکون «أَسْباطاً» بدلا من قوله «اثْنَتَیْ عَشْرَةَ»، و «أُمَماً» من نعت اسباطا.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ فى التیه أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ کان للحجر اربعة اوجه، لکلّ وجه ثلاث اعین، لکل سبط عین لا یخالطهم سواهم.
فَانْبَجَسَتْ اینجا در سخن اختصار است، یعنى فضرب موسى بعصاه الحجر فانبجست، اى فانصبّت و انفجرت، الّا ان الانفجار اوسع من الانبجاس فى فیضان الماء. تفسیر این در سورة البقره رفت، الى قوله: نَغْفِرْ لَکُمْ مدنى و شامى و یعقوب تغفر بتاء مضمومه و فتح فا خوانند، باقى بنون مفتوحه و کسر فا خوانند. خطایاکم بىهمز و بى تا قراءت ابو عمرو است «خطیئتکم» برفع تا بىالف قراءت شامى است. «خطیئاتکم» بالف و ضمّ تا قراءت مدنى و یعقوب است. خطیئاتکم بالف و کسر تا قراءت مکى و کوفى است.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الایة مضى تفسیره فى البقرة.
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ میگوید: پرس ازین جهودان. سؤال توبیخ و تقریع است تا کفر قدیم ایشان بشناسد، و «قریه» ایلة است، قریة بین مدین و الطور، و قیل: هى الطبریة، و قیل: اریحا. حاضِرَةَ الْبَحْرِ اى عند البحر، شهریست بقرب دریا. میگوید: سلهم عمّا وقع بأهلها. از ایشان پرس که چه افتاد باهل آن شهر؟ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ اى جاوزوا الحقّ یوم السّبت، إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ جمع حوت است، و هو السّمک، و اضافها الیهم لانّهم ارادوا صیدها، یَوْمَ سَبْتِهِمْ روز شنبه است و اضافت با ایشان از آن است که ایشان باحکام این روز مخصوصاند، و یوم سبتهم یعنى یوم یسبتون، که بر عقب گفت: وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ. یقال: سبت یسبت سبتا و سبوتا، اذا اعظّم السّبت، و اسبت اذا دخل فى السبت، و قیل: یَوْمَ سَبْتِهِمْ اى یوم راحتهم بترک اعمالهم. کان الکسب یوم السّبت محرما على بنى اسرائیل، و کانوا امروا أن یتفرغوا فیه لعبادة اللَّه. شُرَّعاً اى واردة، و قیل: ظاهرة على الماء، و قیل: رافعة رؤسها، و قیل: متتابعة. وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ الحیتان.
سئل الحسین بن الفضل: هل تجد فى کتاب اللَّه الحلال لا یأتیک الا قوتا، و الحرام یأتیک جرفا جرفا؟ قال: نعم، فى قوله تعالى: إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ. کَذلِکَ قیل متصل بالاوّل، على تقدیر لا تأتیهم شرعا، مثل اتیان یوم السّبت، و قیل: متصل بما بعده، و هو قوله: نَبْلُوهُمْ اى نختبرهم مثل هذا الاختبار، اى نعاملهم معاملة المختبر، بِما کانُوا یَفْسُقُونَ.
قال ابن زید: کانوا قد قرموا لحم الحیتان، و کان فى غیر یوم السّبت لا یأتیهم حوت واحد، فأخذ رجل منهم حوتا، فربط فى ذنبه خیطا، ثم ربطه الى خشبته فى الساحل، ثمّ ترکه فى الماء الى یوم الاحد، فأخذه و شواه، فوجد جار له ریح الحوت، فقال له: یا فلان! انّى اجد فى بیتک ریح الحوت. قال: لا. فیطلع فى تنوره فاذا هو فیه، فقال: انى ارى اللَّه سیعذبک، فلمّا لم یره عذب، و لم یعجّل علیه العذاب اخذ فى السّبت الآخر حوتین اثنین فلمّا رأوا ان العذاب لا یعاجلهم اخذوا و أکلوا و ملحوا و باعوا و کثر اموالهم، فقست قلوبهم و تجرّوا على الذنب، و قالوا: ما نرى السّبت الا و قد أحلّ لنا، و کان اهل القریة نحوا من سبعین الفا، فصاروا ثلاث فرق: فرقة صادت و أکلت، و فرقة نهت و زجرت، و فرقة امسکت عن الصید، و هم الذین قال تعالى: وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً یعنى: قالوا للفرقة الناهیة لا موهم على موعظة قوم یعلمون انهم غیر مقلعین. میگوید: جمله آن قوم سه گروه بودند: یک گروه گنهکاران، و یک گروه ناهیان که پند میدادند، و یک گروه که فرا پند دهان میگفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ؟ فرقه ناهیه جواب دادند: مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ یعنى معذرة لنا الى ربکم فیه، ابو عمرو گفت: اى هذه معذرة الى ربکم، و معناه: الامر بالمعروف واجب علینا، فعلینا موعظتهم و نصحهم حتى یکون لنا عذرا عند ربّکم ان لم ینتهوا. قراءة حفص از عاصم «معذرة» بنصب است، اى: نعظهم معذرة الى ربّکم، اى من اجل ذلک، کما قال: «حذر الموت» اى من اجله، و قیل: نعتذر معذرة اى اعتذارا الى ربّکم.
وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ این اعذار همانست که آنجا گفت: فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِی الْأَرْضِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ. درین هر دو آیت مصداق سخن مصطفى است که گفت: «ما من قوم یعمل بین ظهرانیهم بمعاصى اللَّه فلم یغیروا الا عمّهم اللَّه بعذاب».
و هم مصداق اینست آنجا که گفت: «کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه»، لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ الایة.
فَلَمَّا نَسُوا یعنى ترکوا، و النّسیان فى اللغة الترک، «ما ذُکِّرُوا بِهِ» اى: ما وعظوا به من العذاب على صید الحیتان، أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ اى عن العذاب الشدید، فیکون «عن» متّصلا بأنجینا، و یحتمل ان یکون متّصلا ینهون اى عن المعصیة.
وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا اى صادوا فى السّبت و خالفوا امر اللَّه، بِعَذابٍ بَئِیسٍ: شدید. مدنى و شامى بیس بوزن بیر خوانند. ابن عامر بئیس مهموز خواند. ابو بکر بئیس بر وزن فیعل خواند. باقى بئیس بر وزن فعیل، یقال بؤس یبؤس بأسا، اذا اشتدّ، و البأس الشدة. بِعَذابٍ بَئِیسٍ اى وجیع شدید، و هو أنهم صاروا قردة.
و الفرقة الأخرى مختلف فیها، قال الحسن: نجت فرقتان، و هلکت فرقة، و قال بعضهم: هلکت فرقتان، و قال بعضهم بالتوقف فى امرهم، و الروایات الثلاث عن ابن عباس.
فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ استکبروا و مردوا على المعصیة، قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ مبعّدین مطرودین. قال بعضهم: خوطبوا بهذا القول، فیکون ابلغ فى النازلة، و قال بعضهم: صیّروا قردة، و هذه القصة ذکرناها مشروحة فى سورة البقرة.
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ اى: آذن، و معناه: اعلم. تفعل و أفعل بیک معنى آید، چون توعّده و أوعده. ترضّاه و أرضاه، تیقنه و أیقنه، و قیل: تأذّن امر من الاذن، و قیل: حکم، و قیل اخبر، و قیل: وعد، و قیل: حلف. لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ نظم آیت چنین است: لیبعثن علیهم من یسومهم سوء العذاب الى یوم القیمة. برانگیزاند بر جهودان و برگمارد بر ایشان کسى که ایشان را رنجاند تا بروز قیامت، و هو محمد (ص) و امته. یقاتلونهم حتى یسلموا او یعطوا الجزیة. سعید بن جبیر گفت: هم اهل الکتاب، بعث اللَّه علیهم العرب، یجبونهم الخراج الى یوم القیامة. إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ لمن استحق تعجیله، وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ للمؤمنین رَحِیمٌ بهم.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً بنى اسرائیل را در زمین پرکنده گردیم گروه گروه، یعنى نژادانژاد، و جوک جوک، و این از آن است که ایشان یک قوم بودند یک جوک در یک اقلیم. اول بمصر، باز به بیت المقدس و بنواحى مدینه، اکنون پراکندهاند و گسسته در جهان، و قیل: جعلناهم على ادیان مختلفة. مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ یعنى من آمن منهم بعیسى و محمد علیهما الصلاة و السلام، وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ یعنى الکفار، و قیل: منهم الصالحون الذین رآهم رسول اللَّه (ص) لیلة المعراج، وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ، اى عاصون مفسدون. وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ و ایشان را بیازمودیم بشادیها و غمها، به نیکها و بدها. امّا حسنات آنست که: «وَ إِذْ فَرَقْنا»، «وَ ظَلَّلْنا»، «وَ أَنْزَلْنا»، «وَ جاوَزْنا»، «فأنجینا»، و سیئات چون حبس ایشان در تیه چهل سال، و قتل نفس توبه را از عبادت گوساله و جز از آن. لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ کى یتذکروا و یعودوا الى الطاعة.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ قوم سوء. اشتقاقه من خلف اللّبن اذا طال مکثه فى السقاء، فتغیر، و منه الخلوف. این خلف جهودان ایّام مصطفىاند و هر که پس ایشان آمد، تورات میراث بردند از پیشینان. یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى ادنى تذکیر دنیا است، یعنى: عرض هذه الدّنیا، و العرض ما یعرض لک من منافع الدنیا، او تعرض لک الحاجة الیه، و قیل العرض بفتح الرّاء متاع الدّنیا اجمع، و باسکان الراء ما کان من المال سوى الدراهم و الدّنانیر، میگوید: عرض این جهانى میگیرند بآن علم، یعنى میفروشند و بها مىستانند، و در سورتهاى پیش بچند جایگه شرح این اشتراء رفت وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا و ان لم نستغفر. این تمنى محال است، چنان که جاى دیگر گفتند: لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى، و گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ، لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً. وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ اى: و لو اوتوا عرضا مثل العرض الّذى کفروا من اجله بمحمّد، لیکفروا بموسى لکفروا به ارتشوا من سادتهم فکفروا بمحمد، و لو رشوا لیکفروا بموسى لکفروا. و قیل: ان یأت یهود یثرب الّذین کانوا فى عهد رسول اللَّه (ص) عرض من الدّنیا مثله یأخذوه کما اخذ اسلافهم، و قیل: ان یأتهم عرض مثله من الحرام یأخذوه، اى هم مصرون على الذّنب، و لا یشبعهم شىء.
أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ این همانست که گفت: وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ، پیمان گرفتند بر ایشان که بر خدا دروغ و باطل نگویند، و باطل گفتند آنچه گفتند: «سَیُغْفَرُ لَنا»، اذ لیس فى التوراة میعاد المغفرة مع الاصرار، و گفتهاند: أَ لَمْ یُؤْخَذْ استفهام است بمعنى تقریر، اى: امروا ان لا یصفوا الحق الا بنعت الجلال و استحقاق صفات الکمال، و ان لا یتحکموا علیه بما لم یأت منه خبر، و لم یشهد بصحّته برهان و لا نظر. وَ دَرَسُوا ما فِیهِ اى و قرءوا ما فى الکتاب، اى لم یفعلوا عن جهل. وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ الجنة خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الشرک و المعصیة، أَ فَلا تَعْقِلُونَ انّها خیر من العرض الادنى.
وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ اى التوراة، و یحتمل القرآن. ابو بکر از عاصم یُمَسِّکُونَ بتخفیف خواند. باقى بتشدید خوانند، و هما فى المعنى واحد، اى: یتمسّکون به فیعلمون بما فیه، عبد اللَّه سلام است و اصحاب وى که در کتاب تحریف و تبدیل نیاوردند، و شرایع و احکام آن پذیرفتند، و بپاى داشتند. عطا گفت: امّت محمداند.
وَ أَقامُوا الصَّلاةَ الّتى شرعها محمد (ص). إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ یعنى منهم، کقوله: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا اى اجر من احسن منهم عملا. و المصلح المقیم على الایمان المؤدى فرایضه اعتقادا و عملا، لانّ من کان غیر مؤمن و أصلح فأجره ساقط.
و قیل: المصلحون هم الّذین یمسکون، و الخبر فیه محذوف، و معناه: نعطیهم اجورهم إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ.
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ النتق فى اللغة یکون قلعا و یکون رفعا، و یکون بسطا، و کل ذلک قد کان من اللَّه عز و جل یومئذ بذلک الجبل، قلعه جبرئیل و رفعه و بسطه فى الهواء فوقهم. میگوید: یاد کن برین جهودان که ما کوه برکندیم، یعنى جبرئیل را فرمودیم تا از بیخ برکند و در هوا برد و بر سر ایشان پهن بداشت، کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ اى سقیفة، و هى کل ما اظلّک، وَ ظَنُّوا ایقنوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ أن خالفوا. «خُذُوا اى، قلنا لهم خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» گفتیم بستانید این کتاب را، یعنى جبرئیل گفت ایشان را که این کتاب بستانید و بپذیرید بجهد و قوت و قدرت که دارید بگرفتن و پذیرفتن آن، وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ اى اعملوا بما فیه و لا تنسوه، لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لکى تتّقوا النّار، و سبق شرحه فى سورة البقرة.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
بدان که سورة الانفال مدنى است مگر هفت آیت که به مکه فرو آمد وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا الى قوله ثُمَّ یُغْلَبُونَ. جمله سورة پنج هزار و هشتاد حرف است و هزار و نود و پنج کلمة است. در فضیلت این سورة ابىّ کعب روایت کند از مصطفى ص قال قال رسول اللَّه: «من قرأ سورة الانفال و براءة، فانا شفیع له و شاهد یوم القیمة، انّه برىء من النفاق و اعطى من الاجر بعدد کل منافق و منافقة فى دار الدّنیا عشر حسنات و محى عنه عشر سیّئات و رفع له عشر درجات، و کان العرش و حملته یصلّون علیه ایام حیاته فى الدّنیا».
درین سورة شش آیت منسوخ چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر مصطفى گفت: «من قتل قتیلا فله سلبه و من اسر اسیرا فله کذا»
گفت: هر که کافرى را بکشد ویراست سلب آن کشته و هر که اسیرى را گیرد همچنین. پس چون جنگ در پیوست جوانان و ورنایان فرا پیش شدند و جنگ کردند، قومى را کشتند و قومى را اسیر گرفتند، و پیران و اعیان و وجوه لشکر بنزدیک رایات اسلام ایستاده بودند در حضرت مصطفى ص و دفع دشمنان از وى میکردند، و قلب لشکر نگاه میداشتند اما جنگ نمىکردند. پس آن جوانان و نوخاستگان که جنگ میکردند طمع کردند که سلبها و غنیمتها مفرد بایشان دهند. یکى انصارى برخاست، نام وى ابو الیسر ابن عم و اخو بنى سلمه، گفت: یا رسول اللَّه اینک هفتاد مرد از دشمن کشتیم و هفتاد دشمن اسیر گرفتیم سلب ایشان همه ما راست چنان که وعده دادهاى، و سعد معاذ در جمله ایشان بود که بحضرت مصطفى بود ایستاده، و مصاف نگه میداشتند، گفت: یا رسول اللَّه ما نه از بد دلى جنگ میکردیم، لکن نخواستیم که ترا خالى بگذاریم و چنان که ایشان ما نیز هم در مصاف بودیم و ایشان را بدفع دشمن یارى میدادیم، پس سلب و غنیمت ایشان را تنها نرسد، سخن در میان ایشان دراز شد.
و سعد بن ابى وقاص برادر وى را عمر کشته بودند بجنگ شد، و سعید بن العاص بن امیه را بکشت و شمشیر وى بستد، شمشیرى نیکو نام آن ذو الکتیفة، آن شمشیر برداشت پیش مصطفى ص آورد گفت: «اعطنى هذا» رسول خدا جواب داد: «ضعه»، یک بار دیگر گفت «اعطنى هذا»، رسول جواب داد «ضعه». سعد را آن ناخوش آمد، دل تنگ شد، و درین معنى گفت و گوى در میان صحابه افتاد، تا جبرئیل آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ. مصطفى ص بحکم این آیت غنیمتها و سلبها از دست ایشان بیرون کرد و میان ایشان بسویّت قسمت کرد و سعد بن ابى وقاص را بخواند و گفت: یا سعد آن گه نه آن من بود شمشیر، اکنون آن منست بتو دادیم.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ و او ضمیر مؤمنان است. یعنى که مؤمنان ترا مىپرسند ازین مال غنیمت. سؤال بر دو وجه است: سؤال استعلام و سؤال طلب. و این سؤال استعلام است که عن در آن پیوسته. میگوید: ترا از انفال میپرسند تا بدانند که حکم آن چیست، حلال است یا حرام؟ و بکه مىباید داد؟ و گفتهاند: که از آن مىپرسیدند که بر امّتهاى گذشته پیش ازین امت حرام بود. خوردن آن میخواستند تا بدانند که بر ایشان هم حرام است یا نه. قومى گفتند: این سؤال طلب است، و عن زیادت است و دلیل بر این قرائت ابن مسعود است: یسئلونک الانفال بحذف عن. معنى آنست که مؤمنان انفال از تو طلب مىکنند و میخواهند، و الانفال الغنائم، واحدها نفل. قال لبید:
ان یقوى ربّنا خیر نفل
و باذن اللَّه رأسى و عجل
یقال نفلنى کذا اى اعطانى، و النّوفل الرجل الکثیر العطاء، و قیل النفل الزیادة و منه النافلة لولد الولد و کذلک النافلة من الصلاة.
قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ تعظیم را نام اللَّه در آورد و ابتدا بذکر خویش کرد جل جلاله. معنى آنست که حکم غنیمت با مصطفى افکندیم، آن وى است، چنان که او خواهد در آن حکم کند. ابن جریر گفت: انفال دیگر است و غنائم دیگر. غنائم آنست که بعد از جنگ مسلمانان را نصرت و ظفر بود و بمال کافران در رسند و جمع کنند، حکم این غنائم آنست که اللَّه گفت: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة و انفال زیادتست، که بعد از قسمت امام چیزى بکسى دهد زیادت از قسمت براى خویش. مجاهد و عکرمه گفتند: غنائم روز بدر على الخصوص مصطفى را بود، بحکم این آیت و آن کس را میداد که خود میخواست، پس رب العزّة آن حکم بخمس منسوخ کرد و بقول ایشان این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة.
ابن زید گفت: آیت محکم است و ثابت، و معنى آنست: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ و هى لا شک للَّه مع الدنیا بما فیها و الآخرة، و الرسول یضعها فى مواضعها الّتى امر اللَّه بوضعها فیها.
میگوید: انفال و غنائم همه خداى را است و دنیا و آخرت و هر چه در آن همه خداى را است، کس را با وى در آن انبازى نه و رسول راست، یعنى که رسول بحکم فرمان خدا آنجا نهد و بآنکس دهد که اللَّه فرماید. این حکم چنین کرد و پس از آن بچهل روز حکم غنائم فرو فرستاد، گفت: فان للَّه خمسه و لکم اربعة اخماسه.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ اى الحالة الّتى بینکم، لیکون سببا لالفتکم و اجتماع کلمتکم. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فى فرائضه وَ رَسُولَهُ فى سنّته.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فان الایمان یوجب ذلک. این خطاب با صحابه رسول است میگوید: اگر مؤمناناید مقتضى ایمان آنست که خداى و رسول را فرمان بردار باشید، و در طاعتدارى یک دل و یک سخن باشید، و در کار غنائم و انفال مجادلت و اختلاف از میان بردارید، و بخداى و رسول باز گذارید تا چنان که خواهد در آن حکم کند، و همه بهم صلح کنید تا رستگار شوید.
روى عدى بن حاتم قال: خطب رجل عند رسول اللَّه ص فقال: «و من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعصهما فقد غوى». فقال النبى ص: «اسکت فبئس الخطیب انت» ثمّ قال رسول اللَّه: «من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعص اللَّه و رسوله فقد غوى، فلا تقل و من یعصهما
ثمّ وصف المؤمنین فقال: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ... الآیة اى اذا ذکرت عظمة اللَّه و قدرته، و ما خوّف به من عصاه فزعت قلوبهم، فانقادت لاوامره و ارتدعت عن نواهیه و اطمأنت الى وعده و فرقت عن وعیده. وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ... اى القرآن زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادَتْهُمْ إِیماناً، و آن وجهى دیگر که رب العزة حقیقت ایمان اثبات نکرد الّا باجتماع خصلتهاى نیکو از اعمال ظاهر و باطن، و ایشان حقیقت ایمان بمجرد قول اثبات میکنند. تعالى اللَّه عما یقول الظالمون. قال عمر بن حبیب و کان له صحبة: ان للایمان زیادة و نقصانا، قیل فما زیادته، قال: اذا ذکرنا اللَّه و حمدناه فذلک زیادته، و اذا سهونا و قصّرنا و غفلنا فذلک نقصانه. و کتب عمر بن عبد العزیز الى بعض اخوانه: ان للایمان سننا و فرائض و شرائع فمن استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان. وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ یفوضون الیه امورهم و یثقون به فلا یرجون غیره و لا یخافون سواه.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. هر نفقه که در قرآن با نماز پیوسته است زکاة است.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا سرا و جهرا بخلاف المنافق. ابن عباس گفت: من لم یکن منافقا فهو مؤمن حقا و قیل: تقدیره حقوا حقا، مثل صدقوا صدقا، سأل رجل الحسن فقال: أ مؤمن انت؟ فقال: الایمان ایمانان، فان کنت تسألنى عن الایمان باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و البعث و الحساب فانا مؤمن بها، و ان کنت تسألنى عن قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الى قوله عِنْدَ رَبِّهِمْ، فو اللَّه ما ادرى أ منهم انا ام لا؟ و یقال الحق فى الکلام على وجهین، احدهما المستحق و الثانى ما له حقیقة الوجود، بخلاف الباطل فانه لا وجود له. و روا باشد که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ اینجا سخن بریده گردد پس گویى: حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ بدرستى و راستى که ایشان را درجتها و منزلتها است در بهشت نزدیک خداوند ایشان. و قیل: لهم درجات فى الجنة یرتقونها باعمالهم الرفیعة. «وَ مَغْفِرَةٌ» للذنوب، «وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» خالص من شوایب الکدر.
«کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ» مفسّران در معنى آیت مختلفاند. قومى گفتند: این متصل است باول، و کاف کاف تشبیه است و التشبیه وقع بین الصلاحین، اى صلاحهم فى اصلاح ذات البین کصلاحهم فى اخراج اللَّه لقاهم، و این قول عکرمه است و تقدیر آیت اینست فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ فان ذلک خیر لکم کما کان اخراج اللَّه تعالى محمدا من بیته بالحق خیرا لکم و ان کرهه فریق منکم. میگوید: همه بهم صلح کنید و با یکدیگر بآشتى زیید که صلاح کار و صلاح دین شما را درین است، هم چنان که روز بدر خداى تعالى محمد را از خانه خویش مدینه بیرون آورد بجنگ بدر، اگر چه قومى را کراهیت آمد که ساز جنگ نکرده بودند، اما صلاح ایشان در آن بود.
و قیل: التشبیه وقع بین الحقّین اى هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ میگوید: ایشان مؤمناناند بحق و راستى چنان که اللَّه ترا از خانه خویش بیرون آورد بحق و راستى. و قیل: التشبیه وقع بین الکراهتین اى الانفال للَّه و الرسول و ان کره بعضهم کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ، میگوید: این کراهیت ایشان و مجادلت ایشان در قسمت غنایم هم چون کراهیت ایشان است و مجادلت ایشان روز بدر. اذ قالوا اخرجتنا للعیر و لم تعلمنا قتالا فنستعد له. و تقدیره امض لامر اللَّه فى الغنائم و ان کرهوا کما مضیت على خروجک. وَ هُمْ کارِهُونَ، قومى گفتند از مفسران که این آیت باوّل هیچ تعلق ندارد و کاف بمعنى اذا است کقوله وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ معناه و احسن اذا احسن اللَّه الیک. و تقدیره اذکر یا محمد اذ أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ یعنى المدینة الى بدر بالحق. اى بالوحى الّذى اتاک به جبرئیل. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ الخروج مع کراهیة نفار الطبع عن المیثاق لا کراهیة ضد الارادة، لانهم کرهوا اولا ثم ارادوا و لم یکرهوا امر اللَّه عز و جل بحال.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ اى فى القتال و ذلک انهم خرجوا للعیر و لم یاخذوا اهبة الحرب فلما امروا بالحرب شق علیهم ذلک و طلبوا الرخصة فى ترک ذلک، فهو جدالهم بعد ما تبیّن ان الجهاد واجب و الخروج صواب، و علموا انّ امرک امر اللَّه، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ اى کارهون القتال کراهیة من یساق الى الموت، و هم ینظرون الى اسبابه. قال ابن زید: یجادلونک یعنى، الکفار فى الحق، اى فى الاسلام. بَعْدَ ما تَبَیَّنَ بان و ظهر الاسلام کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ حین دعوا الى الاسلام وَ هُمْ یَنْظُرُونَ تلک الحالة.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ شرح این قصه بقول ابن عباس و سدى و جماعتى مفسران آنست که کرز بن جابر القرشى بدر مدینه آمد و غارت کرد و چرندگان مدینه جمله براند. خبر به مصطفى ص رسید، بر نشست با جماعتى یاران و بر پى وى برفتند و بوى در نرسیدند و باز گشتند، بعد از آن خبر بمدینه آمد که بو سفیان از شام مىآید و کاروان قریش با وى مالى عظیم و تجارتى فراوان. و هى اللطیمة یعنى قافلة معها الطیب.
رسول خدا مهاجر و انصار را بر خواند و ایشان را خبر داد که آنک کاروان قریش با مال فراوان رسید بنزدیک بدر، و اگر ما براه ایشان شویم، بخیر و غنیمت باز گردیم. سیصد و سیزده مرد فرا راه بودند و از ایشان دو سوار بیش نبودند و یک شتر میان سه کس بود.
کانوا یتعاقبون علیه، و هیچ ساز جنگ و آلت حرب با ایشان نه، که ایشان براى کاروان مىرفتند نه بقصد جنگ و حرب. در کاروان قریش عمرو بن العاص بود و عمرو بن هشام و مخرمة نوفل الزهرى با چهل سوار بزرگان و سروران قریش. بو سفیان بدانست که رسول خدا بیرون آمد با یاران به طلب کاروان. ضمضم بن عمرو الغفارى بمکه فرستاد، قریش را خبر کرد از حال، و گویند که شیطان بر صورت سراقة بن مالک بن جعثم فرادید آمد و گفت: «ان محمدا و اصحابه قد عرضوا لعیرکم و لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جار لکم». اهل مکه همه خشم گرفتند و آواز بیکدیگر دادند تا جمله بیرون شدند مگر ضعیفان. همه با ساز حرب و سلاح تمام. رسول خدا با یاران از مدینه برفته. و وادیى است که ذفران خوانند آنجا فرو آمده، جبرئیل آمد، از حضرت عزت این آیت آورد: وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ الطائفتان هاهنا الجند و العیر و ابو جهل مع الجند و ابو سفیان مع العیر. خیّر رسول اللَّه بین ان ینصر على العدو او ینقل عیرهم. گزین دادند رسول خداى را که اگر خواهد سپاه دشمن در دست او دهند، و اگر خواهد کاروان و مال. رسول خدا دشمن بگرید که در دست او دهند، و مؤمنان دوست داشتند که کاروان با مال در دست ایشان دهند. ایشان را جواب دادند: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ، شما دوست میدارید که از درخت بىخار رطب گیرید و اللَّه میخواهد که حق درست کند و دین بزرگ دارد بسخنان خویش و بیخ کافران ببرد. مصطفى ص با یاران مشورت کرد در کار حرب و آنچه در پیش بود. جماعتى کراهیت نمودند، گفتند یا رسول اللَّه: «هلا اخبرتنا انه یکون قتال حتى نخرج سلاحا و نتأهب له انا خرجنا نرید العیر و لم نعلم القتال». ابو بکر صدیق دانست که مراد رسول چیست برخاست و سخنان نیکو گفت عمر خطاب هم چنین سخنان نیکو گفت مقداد بن عمرو فرا پیش آمد گفت: یا رسول اللَّه، امض لما امرک اللَّه، فنحن معک، و اللَّه ما نقول کما قالت بنو اسرائیل لموسى: اذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون، و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون، فو الّذى بعثک بالحق لو سرت بنا الى برک الغماد، یعنى مدینة الحبشة لجالدنا معک حتى نبلغه. این سخن مهاجران بود.
رسول خدا توقع داشت از انصار که تا هم آن سخن گویند، با ایشان مىنگرست و مىگفت: «اشیروا علىّ ایّها النّاس». سعد بن معاذ سید انصار بود دانست که رسول خدا ایشان را میخواهد گفت: «یا رسول اللَّه قد آمنّا بک و صدقناک و شهدنا ان ما جئت به هو الحق و اعطیناک على ذلک عهودنا و مواثیقنا على السمع و الطاعة، فامض یا رسول اللَّه لما اردت، فو الّذى بعثک بالحق، ان استعرضت بنا هذا البحر فخضته، لخضناه معک ما تخلف منا رجل واحد انا لصبر عند الحرب لصدق عند اللقاء فسر بنا على برکة اللَّه حیث شئت، و صل حبل من شئت و اقطع حبل من شئت، و خذ من اموالنا ما شئت». ثم قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم: «سیروا على برکة اللَّه و ابشروا فان اللَّه قد وعدنى احدى الطائفتین و اللَّه لکاف الان انظر الى مصارع القوم».
پس از آنجا برفت رسول خدا تا ببدر فرو آمد و کافران و مشرکان مکّه از آن جانب آمدند و ببدر فرو آمدند. هفدهم ماه رمضان و آن جنگ بدر رفت چنان که در قصه است.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ معناه: و اذکروا اذ یعدکم اللَّه ان لکم إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ و أَنَّها لَکُمْ فى موضع نصب من البدل من احدى، وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ یعنى العیر الذى لیس فیها قتال، و الشوکة الشدة، و ذات الشوکة اى ذات السلاح، اشتقاقها من الشّوکة و هو النبت الّذى له حدّة وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ، یظهر الاسلام و ینصر اهله بکلماته اى باوامره و نواهیه و قیل بضمانه و مواعیده، و یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ یستاصلهم، دابر کل شىء آخره.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ، اى لیعلى الحق و یسفل الباطل، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ المشرکون، و کرر لانّ الأوّل متصل بقوله وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ اى انتم تریدون العیر و اللَّه یرید اهلاک النفیر و الثانى متصل بالکل. قومى مفسران گفتند: که این دو آیت در نزول پیش از کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ اند و در قراءت بعد از ابتدا.
درین سورة شش آیت منسوخ چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر مصطفى گفت: «من قتل قتیلا فله سلبه و من اسر اسیرا فله کذا»
گفت: هر که کافرى را بکشد ویراست سلب آن کشته و هر که اسیرى را گیرد همچنین. پس چون جنگ در پیوست جوانان و ورنایان فرا پیش شدند و جنگ کردند، قومى را کشتند و قومى را اسیر گرفتند، و پیران و اعیان و وجوه لشکر بنزدیک رایات اسلام ایستاده بودند در حضرت مصطفى ص و دفع دشمنان از وى میکردند، و قلب لشکر نگاه میداشتند اما جنگ نمىکردند. پس آن جوانان و نوخاستگان که جنگ میکردند طمع کردند که سلبها و غنیمتها مفرد بایشان دهند. یکى انصارى برخاست، نام وى ابو الیسر ابن عم و اخو بنى سلمه، گفت: یا رسول اللَّه اینک هفتاد مرد از دشمن کشتیم و هفتاد دشمن اسیر گرفتیم سلب ایشان همه ما راست چنان که وعده دادهاى، و سعد معاذ در جمله ایشان بود که بحضرت مصطفى بود ایستاده، و مصاف نگه میداشتند، گفت: یا رسول اللَّه ما نه از بد دلى جنگ میکردیم، لکن نخواستیم که ترا خالى بگذاریم و چنان که ایشان ما نیز هم در مصاف بودیم و ایشان را بدفع دشمن یارى میدادیم، پس سلب و غنیمت ایشان را تنها نرسد، سخن در میان ایشان دراز شد.
و سعد بن ابى وقاص برادر وى را عمر کشته بودند بجنگ شد، و سعید بن العاص بن امیه را بکشت و شمشیر وى بستد، شمشیرى نیکو نام آن ذو الکتیفة، آن شمشیر برداشت پیش مصطفى ص آورد گفت: «اعطنى هذا» رسول خدا جواب داد: «ضعه»، یک بار دیگر گفت «اعطنى هذا»، رسول جواب داد «ضعه». سعد را آن ناخوش آمد، دل تنگ شد، و درین معنى گفت و گوى در میان صحابه افتاد، تا جبرئیل آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ. مصطفى ص بحکم این آیت غنیمتها و سلبها از دست ایشان بیرون کرد و میان ایشان بسویّت قسمت کرد و سعد بن ابى وقاص را بخواند و گفت: یا سعد آن گه نه آن من بود شمشیر، اکنون آن منست بتو دادیم.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ و او ضمیر مؤمنان است. یعنى که مؤمنان ترا مىپرسند ازین مال غنیمت. سؤال بر دو وجه است: سؤال استعلام و سؤال طلب. و این سؤال استعلام است که عن در آن پیوسته. میگوید: ترا از انفال میپرسند تا بدانند که حکم آن چیست، حلال است یا حرام؟ و بکه مىباید داد؟ و گفتهاند: که از آن مىپرسیدند که بر امّتهاى گذشته پیش ازین امت حرام بود. خوردن آن میخواستند تا بدانند که بر ایشان هم حرام است یا نه. قومى گفتند: این سؤال طلب است، و عن زیادت است و دلیل بر این قرائت ابن مسعود است: یسئلونک الانفال بحذف عن. معنى آنست که مؤمنان انفال از تو طلب مىکنند و میخواهند، و الانفال الغنائم، واحدها نفل. قال لبید:
ان یقوى ربّنا خیر نفل
و باذن اللَّه رأسى و عجل
یقال نفلنى کذا اى اعطانى، و النّوفل الرجل الکثیر العطاء، و قیل النفل الزیادة و منه النافلة لولد الولد و کذلک النافلة من الصلاة.
قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ تعظیم را نام اللَّه در آورد و ابتدا بذکر خویش کرد جل جلاله. معنى آنست که حکم غنیمت با مصطفى افکندیم، آن وى است، چنان که او خواهد در آن حکم کند. ابن جریر گفت: انفال دیگر است و غنائم دیگر. غنائم آنست که بعد از جنگ مسلمانان را نصرت و ظفر بود و بمال کافران در رسند و جمع کنند، حکم این غنائم آنست که اللَّه گفت: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة و انفال زیادتست، که بعد از قسمت امام چیزى بکسى دهد زیادت از قسمت براى خویش. مجاهد و عکرمه گفتند: غنائم روز بدر على الخصوص مصطفى را بود، بحکم این آیت و آن کس را میداد که خود میخواست، پس رب العزّة آن حکم بخمس منسوخ کرد و بقول ایشان این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة.
ابن زید گفت: آیت محکم است و ثابت، و معنى آنست: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ و هى لا شک للَّه مع الدنیا بما فیها و الآخرة، و الرسول یضعها فى مواضعها الّتى امر اللَّه بوضعها فیها.
میگوید: انفال و غنائم همه خداى را است و دنیا و آخرت و هر چه در آن همه خداى را است، کس را با وى در آن انبازى نه و رسول راست، یعنى که رسول بحکم فرمان خدا آنجا نهد و بآنکس دهد که اللَّه فرماید. این حکم چنین کرد و پس از آن بچهل روز حکم غنائم فرو فرستاد، گفت: فان للَّه خمسه و لکم اربعة اخماسه.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ اى الحالة الّتى بینکم، لیکون سببا لالفتکم و اجتماع کلمتکم. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فى فرائضه وَ رَسُولَهُ فى سنّته.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فان الایمان یوجب ذلک. این خطاب با صحابه رسول است میگوید: اگر مؤمناناید مقتضى ایمان آنست که خداى و رسول را فرمان بردار باشید، و در طاعتدارى یک دل و یک سخن باشید، و در کار غنائم و انفال مجادلت و اختلاف از میان بردارید، و بخداى و رسول باز گذارید تا چنان که خواهد در آن حکم کند، و همه بهم صلح کنید تا رستگار شوید.
روى عدى بن حاتم قال: خطب رجل عند رسول اللَّه ص فقال: «و من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعصهما فقد غوى». فقال النبى ص: «اسکت فبئس الخطیب انت» ثمّ قال رسول اللَّه: «من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعص اللَّه و رسوله فقد غوى، فلا تقل و من یعصهما
ثمّ وصف المؤمنین فقال: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ... الآیة اى اذا ذکرت عظمة اللَّه و قدرته، و ما خوّف به من عصاه فزعت قلوبهم، فانقادت لاوامره و ارتدعت عن نواهیه و اطمأنت الى وعده و فرقت عن وعیده. وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ... اى القرآن زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادَتْهُمْ إِیماناً، و آن وجهى دیگر که رب العزة حقیقت ایمان اثبات نکرد الّا باجتماع خصلتهاى نیکو از اعمال ظاهر و باطن، و ایشان حقیقت ایمان بمجرد قول اثبات میکنند. تعالى اللَّه عما یقول الظالمون. قال عمر بن حبیب و کان له صحبة: ان للایمان زیادة و نقصانا، قیل فما زیادته، قال: اذا ذکرنا اللَّه و حمدناه فذلک زیادته، و اذا سهونا و قصّرنا و غفلنا فذلک نقصانه. و کتب عمر بن عبد العزیز الى بعض اخوانه: ان للایمان سننا و فرائض و شرائع فمن استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان. وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ یفوضون الیه امورهم و یثقون به فلا یرجون غیره و لا یخافون سواه.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. هر نفقه که در قرآن با نماز پیوسته است زکاة است.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا سرا و جهرا بخلاف المنافق. ابن عباس گفت: من لم یکن منافقا فهو مؤمن حقا و قیل: تقدیره حقوا حقا، مثل صدقوا صدقا، سأل رجل الحسن فقال: أ مؤمن انت؟ فقال: الایمان ایمانان، فان کنت تسألنى عن الایمان باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و البعث و الحساب فانا مؤمن بها، و ان کنت تسألنى عن قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الى قوله عِنْدَ رَبِّهِمْ، فو اللَّه ما ادرى أ منهم انا ام لا؟ و یقال الحق فى الکلام على وجهین، احدهما المستحق و الثانى ما له حقیقة الوجود، بخلاف الباطل فانه لا وجود له. و روا باشد که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ اینجا سخن بریده گردد پس گویى: حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ بدرستى و راستى که ایشان را درجتها و منزلتها است در بهشت نزدیک خداوند ایشان. و قیل: لهم درجات فى الجنة یرتقونها باعمالهم الرفیعة. «وَ مَغْفِرَةٌ» للذنوب، «وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» خالص من شوایب الکدر.
«کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ» مفسّران در معنى آیت مختلفاند. قومى گفتند: این متصل است باول، و کاف کاف تشبیه است و التشبیه وقع بین الصلاحین، اى صلاحهم فى اصلاح ذات البین کصلاحهم فى اخراج اللَّه لقاهم، و این قول عکرمه است و تقدیر آیت اینست فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ فان ذلک خیر لکم کما کان اخراج اللَّه تعالى محمدا من بیته بالحق خیرا لکم و ان کرهه فریق منکم. میگوید: همه بهم صلح کنید و با یکدیگر بآشتى زیید که صلاح کار و صلاح دین شما را درین است، هم چنان که روز بدر خداى تعالى محمد را از خانه خویش مدینه بیرون آورد بجنگ بدر، اگر چه قومى را کراهیت آمد که ساز جنگ نکرده بودند، اما صلاح ایشان در آن بود.
و قیل: التشبیه وقع بین الحقّین اى هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ میگوید: ایشان مؤمناناند بحق و راستى چنان که اللَّه ترا از خانه خویش بیرون آورد بحق و راستى. و قیل: التشبیه وقع بین الکراهتین اى الانفال للَّه و الرسول و ان کره بعضهم کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ، میگوید: این کراهیت ایشان و مجادلت ایشان در قسمت غنایم هم چون کراهیت ایشان است و مجادلت ایشان روز بدر. اذ قالوا اخرجتنا للعیر و لم تعلمنا قتالا فنستعد له. و تقدیره امض لامر اللَّه فى الغنائم و ان کرهوا کما مضیت على خروجک. وَ هُمْ کارِهُونَ، قومى گفتند از مفسران که این آیت باوّل هیچ تعلق ندارد و کاف بمعنى اذا است کقوله وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ معناه و احسن اذا احسن اللَّه الیک. و تقدیره اذکر یا محمد اذ أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ یعنى المدینة الى بدر بالحق. اى بالوحى الّذى اتاک به جبرئیل. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ الخروج مع کراهیة نفار الطبع عن المیثاق لا کراهیة ضد الارادة، لانهم کرهوا اولا ثم ارادوا و لم یکرهوا امر اللَّه عز و جل بحال.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ اى فى القتال و ذلک انهم خرجوا للعیر و لم یاخذوا اهبة الحرب فلما امروا بالحرب شق علیهم ذلک و طلبوا الرخصة فى ترک ذلک، فهو جدالهم بعد ما تبیّن ان الجهاد واجب و الخروج صواب، و علموا انّ امرک امر اللَّه، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ اى کارهون القتال کراهیة من یساق الى الموت، و هم ینظرون الى اسبابه. قال ابن زید: یجادلونک یعنى، الکفار فى الحق، اى فى الاسلام. بَعْدَ ما تَبَیَّنَ بان و ظهر الاسلام کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ حین دعوا الى الاسلام وَ هُمْ یَنْظُرُونَ تلک الحالة.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ شرح این قصه بقول ابن عباس و سدى و جماعتى مفسران آنست که کرز بن جابر القرشى بدر مدینه آمد و غارت کرد و چرندگان مدینه جمله براند. خبر به مصطفى ص رسید، بر نشست با جماعتى یاران و بر پى وى برفتند و بوى در نرسیدند و باز گشتند، بعد از آن خبر بمدینه آمد که بو سفیان از شام مىآید و کاروان قریش با وى مالى عظیم و تجارتى فراوان. و هى اللطیمة یعنى قافلة معها الطیب.
رسول خدا مهاجر و انصار را بر خواند و ایشان را خبر داد که آنک کاروان قریش با مال فراوان رسید بنزدیک بدر، و اگر ما براه ایشان شویم، بخیر و غنیمت باز گردیم. سیصد و سیزده مرد فرا راه بودند و از ایشان دو سوار بیش نبودند و یک شتر میان سه کس بود.
کانوا یتعاقبون علیه، و هیچ ساز جنگ و آلت حرب با ایشان نه، که ایشان براى کاروان مىرفتند نه بقصد جنگ و حرب. در کاروان قریش عمرو بن العاص بود و عمرو بن هشام و مخرمة نوفل الزهرى با چهل سوار بزرگان و سروران قریش. بو سفیان بدانست که رسول خدا بیرون آمد با یاران به طلب کاروان. ضمضم بن عمرو الغفارى بمکه فرستاد، قریش را خبر کرد از حال، و گویند که شیطان بر صورت سراقة بن مالک بن جعثم فرادید آمد و گفت: «ان محمدا و اصحابه قد عرضوا لعیرکم و لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جار لکم». اهل مکه همه خشم گرفتند و آواز بیکدیگر دادند تا جمله بیرون شدند مگر ضعیفان. همه با ساز حرب و سلاح تمام. رسول خدا با یاران از مدینه برفته. و وادیى است که ذفران خوانند آنجا فرو آمده، جبرئیل آمد، از حضرت عزت این آیت آورد: وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ الطائفتان هاهنا الجند و العیر و ابو جهل مع الجند و ابو سفیان مع العیر. خیّر رسول اللَّه بین ان ینصر على العدو او ینقل عیرهم. گزین دادند رسول خداى را که اگر خواهد سپاه دشمن در دست او دهند، و اگر خواهد کاروان و مال. رسول خدا دشمن بگرید که در دست او دهند، و مؤمنان دوست داشتند که کاروان با مال در دست ایشان دهند. ایشان را جواب دادند: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ، شما دوست میدارید که از درخت بىخار رطب گیرید و اللَّه میخواهد که حق درست کند و دین بزرگ دارد بسخنان خویش و بیخ کافران ببرد. مصطفى ص با یاران مشورت کرد در کار حرب و آنچه در پیش بود. جماعتى کراهیت نمودند، گفتند یا رسول اللَّه: «هلا اخبرتنا انه یکون قتال حتى نخرج سلاحا و نتأهب له انا خرجنا نرید العیر و لم نعلم القتال». ابو بکر صدیق دانست که مراد رسول چیست برخاست و سخنان نیکو گفت عمر خطاب هم چنین سخنان نیکو گفت مقداد بن عمرو فرا پیش آمد گفت: یا رسول اللَّه، امض لما امرک اللَّه، فنحن معک، و اللَّه ما نقول کما قالت بنو اسرائیل لموسى: اذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون، و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون، فو الّذى بعثک بالحق لو سرت بنا الى برک الغماد، یعنى مدینة الحبشة لجالدنا معک حتى نبلغه. این سخن مهاجران بود.
رسول خدا توقع داشت از انصار که تا هم آن سخن گویند، با ایشان مىنگرست و مىگفت: «اشیروا علىّ ایّها النّاس». سعد بن معاذ سید انصار بود دانست که رسول خدا ایشان را میخواهد گفت: «یا رسول اللَّه قد آمنّا بک و صدقناک و شهدنا ان ما جئت به هو الحق و اعطیناک على ذلک عهودنا و مواثیقنا على السمع و الطاعة، فامض یا رسول اللَّه لما اردت، فو الّذى بعثک بالحق، ان استعرضت بنا هذا البحر فخضته، لخضناه معک ما تخلف منا رجل واحد انا لصبر عند الحرب لصدق عند اللقاء فسر بنا على برکة اللَّه حیث شئت، و صل حبل من شئت و اقطع حبل من شئت، و خذ من اموالنا ما شئت». ثم قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم: «سیروا على برکة اللَّه و ابشروا فان اللَّه قد وعدنى احدى الطائفتین و اللَّه لکاف الان انظر الى مصارع القوم».
پس از آنجا برفت رسول خدا تا ببدر فرو آمد و کافران و مشرکان مکّه از آن جانب آمدند و ببدر فرو آمدند. هفدهم ماه رمضان و آن جنگ بدر رفت چنان که در قصه است.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ معناه: و اذکروا اذ یعدکم اللَّه ان لکم إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ و أَنَّها لَکُمْ فى موضع نصب من البدل من احدى، وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ یعنى العیر الذى لیس فیها قتال، و الشوکة الشدة، و ذات الشوکة اى ذات السلاح، اشتقاقها من الشّوکة و هو النبت الّذى له حدّة وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ، یظهر الاسلام و ینصر اهله بکلماته اى باوامره و نواهیه و قیل بضمانه و مواعیده، و یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ یستاصلهم، دابر کل شىء آخره.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ، اى لیعلى الحق و یسفل الباطل، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ المشرکون، و کرر لانّ الأوّل متصل بقوله وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ اى انتم تریدون العیر و اللَّه یرید اهلاک النفیر و الثانى متصل بالکل. قومى مفسران گفتند: که این دو آیت در نزول پیش از کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ اند و در قراءت بعد از ابتدا.