عبارات مورد جستجو در ۵ گوهر پیدا شد:
منوچهری دامغانی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵۴ - در مدح شهریار
رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک! بارت عز و بیداری تنه
اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بود
فرخت باد اورمزد و بهمن و بهمنجنه
بر سرانگشت معشوقان نگر سبزی حنا
بر سر انگشت سبزی بر سر و سبزش نه
راست پنداری بلورین جامهای چینیان
بر سر تصویر زنگاری و بند آینه
یا به منقار زجاجی برکند طاووس نر
پرهای طوطیان از طوطیان وقت چنه
ای خداوندی که روز خشم تو از خشم تو
در جهد آتش به سنگ آتش و آتشزنه
خشم تو چون ماهی فرزند داوود نبی
کو بیوبارد جهان، گوید که هستم گرسنه
در دعای مؤمنین و مؤمناتی، زانکه هست
زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه
تا توانی شهریارا روز امروزین مکن
جز به گرد خم خرامش جز به گرد دن دنه
بامدادان حرب غم را لشکری کن تعبیه
اختیارش بر طلایه، افتخارش بر بنه
تو به قلب لشکر اندر خون انگوران به دست
ساقیان بر میسره، خنیاگران بر میمنه
ساقیان تو فکنده باده اندر باطیه
خادمان تو فکنده عنبر اندر مدخنه
مطربان ساعت به ساعت بر نوای زیر وبم
گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه
گاه زیر قیصران و گاه تخت اردشیر
گاه نوروز بزرگ و گه بهار بشکنه
گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو
گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه
نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی
نوبتی روشن چراغ و نوبتی کاویزنه
ساعتی سیوارتیر و ساعتی کبک دری
ساعتی سروستاه و ساعتی با روزنه
بامدادان بر چکک، چون چاشتگاهان بر شخج
نیمروزان بر لبینا، شامگاهان بر دنه
ماه فروردین به گل چم، ماه دی بر باد رنگ
مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه
سال سیصد سرخ می‌خور، سال سیصد زرد می
لعل می الفین شهر و العصیر الفی سنه
میرزا آقاخان کرمانی : نامهٔ باستان
بخش ۹ - سلاله آجامیان
زهی عصر آجامیان سترگ
که جمشید بودی برایشان بزرگ
ازو فرهی یافت کار جهان
که او بد یمه پور ویوانجهان
از آجام مانده عجم یادگار
به آیین جم زنده شد روزگار
کند زند و اوستا بدین زمزمه
که اورمزد گفت سخن با یمه
رهانید قوم خود از زمهریر
که بودند در دشت آری اسیر
بنزد کسی کز خرد آگه است
همانا یمه پور ویوانگه است
خوشا آن شیو نامبردار شاه
که می زیست بر کوهسار سیاه
که دانا کیومرث می خواندش
مگر زنده ی جاودان داندش
همان هورفخشاد ازو شد پدید
که بد نام آن شاه ار پاک شید
تو ای خاک ایران عنبر سرشت
خنک آن که اندر تو بد زردهشت
که ادریس و هرمس بد آن نامدار
به گیتی است حکمت از آن یادگار
ازو فرهی یافت روی زمین
که او بود هوشنگ با داد و دین
ازو ماند آیین جشن سده
پدیدار ازو گشت آتشکده
همان نامه ی آسمانی ازوست
که موبد همی خواندش زند و اوست
پدیدار کرده ره بندگی
مراعات کرده حق زندگی
چه خوش گفت پرویز شاه کیا
چو با قیصر روم زد کیمیا
که ما را ز دین کهن ننگ نیست
به گیتی به از دین هوشنگ نیست
همه راه دادست و آیین مهر
نظر کردن اندر شمار سپهر
میرزا آقاخان کرمانی : نامهٔ باستان
بخش ۱۴ - پادشاهی توس
پس آنگه مغان انجمن ساختند
یکی شاه بر تخت بنشاختند
شه نوذران کش بدی نام توس
هریدوت داناش خواند دیوس
بیامد به تخت مهی برنشست
شهی بود با داد و دانش پرست
بر آراست آن کاویایی درفش
اباکوس و پیلان و زرینه کفش
همه برج ها کرده بد سرخ و زرد
چو زرین و سیمین و هم لاجورد
که روشن روان بود و بیدار بود
به داد و به دانش سزاوار بود
بیاورد از بلخ آتشکده
نگه داشت آیین جشن سده
ز شهر دیاکو یکی دخت خواست
چو کار بزرگی بر او گشت راست
پدید آمد از وی فریبرز راد
که خواند فراورتسش هیرداد
بگاه مهی شد یکی شاه نو
گمانم که بد او سیاوخش کو
خوشا گاه فرخ تیوس بزرگ
که بامیش خوردی همی آب گرگ
محمد کوسج : برزونامه (بخش کهن)
بخش ۲۳ - رزم پیلسم با بیژن و گرفتار شدن بیژن به دست او
چو از تیره شب نیمه ای در گذشت
ستاره ز گردنده گردون بگشت
خروشی به گوش آمدش چاره گر
بدان سان که گوش ورا کرد کر
یکی گرزه گاو پیکر به دست
سر نامداران خسرو پرست
جهان جوی بیژن گو شیر گیر
که از خشم او شیر گشتی چو قیر
چو از دور مر روشنایی بدید
همان خیمه و بانگ رود و نبید
سر افراز بیژن بدان جایگاه
ستاده همی کرد در وی نگاه
به دل گفت آیا چه شاید بدن
نباید برین کار بر دم زدن
برین دشت نه جای رامش بود
چنین جایگه جای دانش بود
به دیان دادار پروردگار
به میدان رزم و به دشت شکار
که صیاد بر راه دام آورید
بخواهد بن و بیخ ایران برید
شگفتی در آنجای خیره بماند
وزان پس دمان باره را پیش راند
بدان پیش خیمه همی بنگرید
نشان پی اسب گردان بدید
باستاد و از دور آواز کرد
چنان چون بود رای مردان مرد
که این خیمه و جایگه آن کیست؟
ز گردان ایران ورا نام چیست؟
از ایدر برون آی و بنمای روی
از آغاز و فرجام این باز گوی
چو بشنید سوسن بترسید سخت
از آواز آن گرد فیروز بخت
به تن گشت لرزان به رخ چون زریر
بیامد بر شیر نخجیر گیر
ز بیمش همی رفت چون بیهشان
به دل گفت کاین شیر گردن کشان،
نه آن است کآید بدین دام من
ازین بر نیاید همی کام من
بیامد به نزدیک بیژن فراز
دو تا گشت و بردش مر او را نماز
بدو گفت بیژن به کینه دمان
کجا رفت گودرز کشوادگان؟
دگر نامور پهلوان طوس و گیو
سرافراز گستهم آن گرد نیو
به پیش من ایدر بدند این زمان
جهان پهلوانان روشن روان
چگونه شدند و کجا رفته اند
به نزد تو یا دورتر خفته اند
نخواهم که گویی جز از راستی
نجویی به گفتار در کاستی
اگر جز برین گونه گویی سخن
ببرم پی و بیخت اکنون ز بن
به دیان دادار و فرخنده بخت
به جان و سر شاه با تاج و تخت
که پاسخ نیابی مگر تیغ تیز
نمایم تو را تیره شب رستخیز
چو سوسن ز بیژن شنید این سخن
بترسید از بیم مرد کهن
بترسید و لرزان شد از جان خویش
به چاره همی جست درمان خویش
به خوبی زبان را به پاسخ گشاد
بدو گفت کای گرد پهلو نژاد
(همانا نداری ز یزدان خبر
که با من بدین سان شوی کینه ور)
(کسی تند گوید به رامشگران
چنین است آیین نام آوران؟)
تو را جای دیگر بد این داوری
تو با من به کینه نه اندر خوری
تو را با من آشفتن از بهر چیست
چه دانم که گودرز کشواد کیست
من ایدر کنون این زمان آمدم
نه این راه دیده بان آمدم
فرود آی از اسب و بنشین دمی
بدان تا بگویم به تو هر غمی
کز افراسیابم چه آمد به پیش
بدان تا بگویم همه حال خویش
زمانی بر آسای از رنج راه
وز ایدر مرا بر به نزدیک شاه
دگر گیو و گودرز کشواد و طوس
نیایند هنگام بانگ خروس
چو بشنید بیژن ازو این سخن
دگرگونه اندیشه افکند بن
از اسب اندرآمد به کردار شیر
به خیمه درون رفت گرد دلیر
بیامد بر آن کرسی زر نشست
گرفته عنان تکاور به دست
اگر خوردنی هست چیزی بیار
وزان پس نبیدی دو سه خوش گوار
بیاورد سوسن هم اندر زمان
یکی سفره و مرغ بریان و نان
به نزد سپهبد به زانو نشست
به خوردن بیازید با او دو دست
(چنین گفت با خویشتن چاره گر
چه سازم ز نیرنگ با نامور)
(ز خوردن چو پرداخت گرد دلیر
خروشی برآورد چون نره شیر)
(بیاور یکی جام رخشان ز می
که نوشم به یاد سپهدار کی)
هم آن گاه سوسن به کردار باد
بیامد سر خیک را برگشاد
بیاورد یک جام رخشان ز می
که نوشم به یاد سپهدار کی!
چو آمد بر او و پر کرد جام
به بیژن چنین گفت کای نیک نام
به یاد جهاندار شاه جهان
ببوسید بیژن زمین در زمان
بخورد آنگهی سوسن آن جام می
به تن لرز لرزان به کردار نی
نگه کرد بیژن به دنبال چشم
همی دید او را پر از کین و خشم
هم از آستین داروی هوش بر
در افکند در جام می چاره گر
به دست سپهدار ایران نهاد
سبک بیژن گیو آزاد داد
چرا جام بنهادی از پیش من
ندانی همانا کم و بیش من
ندانستی آیین ایرانیان
ندانی از آن رسم آزادگان
که هرکس که او میزبانی کند
کسی را همی میهمانی کند
از اول سه جام پیایی خورد
پس آن گاه بر دست مهمان نهد
تو را این و دیگر ببایدت خورد
نباید ازین گونه نیرنگ کرد
همانا نگردم من از رسم خویش
شناسند گردان مرا کم و بیش
بدین مایه آزار مهمان مجوی
بخور این و دو دیگر ای ماهروی
و گر نه ببرم سرت را ز تن
به ایران برم نزد آن انجمن
تو پنداری ای دیو نیرنگ ساز
که آری سرم را به دستان به گاز
بگفت این و برجست گرد دلیر
بدو اندر آویخت بر سان شیر
یکی خنجر آبگون بر کشید
همی خواست از تن سرش را برید
بنالید سوسن از آن نره شیر
همی جست از پیش گرد دلیر
ز پیش سپهدار شد ناپدید
به نزدیک گرد دلاور کشید
از آن پس سپهبد خروشی شنید
که گفتی که دریا همی بر دمید
خروشیدن اسب و آوای مرد
به گوش آمدش در شب لاجورد
ز خیمه برون جست بر سان شیر
به اسب اندر آمد ز هامون دلیر
سپهبد ز خیمه به یک سو کشید
بر آن دشت ز اول همی بنگرید
یکی نامور ترک پر خاشخر
همی دید کآمد بر چاره گر
یکی باره در زیر مرد دلیر
ز بالا همی تاخت بر سان شیر
برآشفته از کینه چون پیل مست
یکی گرزه گاو پیکر به دست
به بیژن چنین گفت کای بی خرد
ز نام آوران این کی اندر خورد
همی با زنانت بود گفت و گوی
چنین است آیین پیکار جوی
ز گردان ایران تو را نام چیست
که زاینده را بر تو باید گریست
بدین جنگ من مر تو را پای نیست
برین دشت گردان تو را جای نیست
همانا تو را زندگانی نماند
زمانه به جایت کسی را نشاند
سوی روشنی آی و بنمای روی
تو را با زنان چیست این گفت و گوی
چو بشنید بیژن برآشفت سخت
بلرزید بر سان شاخ درخت
به دل گفت آیا که (این) مرد کیست
مر این را به ایران هماورد کیست
به نزدیک او رفت بر سان شیر
چنان چون بود رسم مرد دلیر
یکی ترک پرخاشخر دید مرد
ز گردون گردان بر آورده گرد
کمانی به بازو و تیری به دست
خروشنده از کینه چون پیل مست
چو بیژن مر او را بدان گونه دید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
بدو گفت ای نامور چاره ساز
به نیرنگ آیی به ایران فراز
چنین است آیین افراسیاب
به دیده درون در ندارند آب
چه کردی بدان نامداران شاه
سر نامداران ایران سپاه
به بیژن چنین گفت پس پیلسم
چو پرسی ز گردان همی بیش و کم
سر پهلوانان به بند اندر است
وزان نامداران تو را بتر است
بپیچید هر یک ز کردار خود
ز رخشنده خورشید چونین سزد
همه بسته گشتند بر دست من
به ماهی گراینده شد شست من
ببندم تو را همچو ایشان دو دست
ازین پس نباشی بر شاه مست
همان نامور پور دستان سام
به خاک اندر آرم ز گردونش نام
به دستان (و) برزوی سهراب را
کنم شادمان شاه سقلاب را
فرستم به پشت هیونان مست
بر آیین گردان خسرو پرست
همان بد که کرد او به تورانیان
بتر زان کنم من به ایرانیان
چنین است آیین چرخ بلند
گهی ناز و نوش و گهی درد و بند
چو روزی کسی را رسد از تو بد
بپیچی به فرجام از آن کار بد
نبوده ست گردون به کام کسی
ز کردار او آزمودم بسی
پس هر نشینی فرازی بود
پس هر امیدی نیازی بود
بدو گفت بیژن که ای سرفراز
به کینه به چاره ندارند ساز
چه گویند آزادگان این سخن
که افکند جادوی بد ساز بن
تو را زشت نامی بود در جهان
میان کهان و میان مهان
شبیخون نه آیین مردان بود
بد و نیک از چرخ گردان بود
اگر مرده بستن تو را نام داد
مرا چرخ گردان همه کام داد
که بسیار زنده چو تو بسته ام
جگرشان به پیکار و کین خسته ام
چه مست و چه مرده به آوردگاه
همان است نزدیک شاه و سپاه
به دیان که آگه نبد گیو ازین
نه گودرز و نه نامداران کین
و گر نه چو تو چاره گر صد هزار
نبودی همی تاب آن یک سوار
چو کردار گردان برین گونه بود
ازین بیهده گفتن اکنون چه سود
چنانت فرستم به افراسیاب
که بر تو بگریند ماهی در آب
بگفت این وز جای بر کرد اسب
بغرید بر سان آذر گشسب
برآورد بازو به گرز گران
بزد بر سر و ترگ او پهلوان
نبد گرز بیژن برو کارگر
فروماند بر جای پرخاشخر
برآورد از آن پس همی تیغ تیز
بدان تا نماید ورا رستخیز
برانگیخت باره به کردار باد
به نفرین ترکان زبان برگشاد
ز گردون به مردی برآورد گرد
چنان چون بود ساز مردان مرد
سر و یال بیژن درآمد به بند
ز نیروی ترک و ز خم کمند
ز اسب اندر آمد به روی زمین
تهی کرد از آن نامور پشت زین
به خم کمندش ببست استوار
کشانش همی برد سوی حصار
ستورش به نزدیکی او ببست
بیامد دگر باره بر دز نشست
فراموش گشتش که او را دهان
ببندد بر آن سان که آن دیگران
همی بود بیژن ز کینه خموش
نهاده به آوای رستم دو گوش
همی گفت با طوس نوذر به کین
که ای نامور شیر ایران زمین
ز مردان نزیبد همی خشم و کین
بنالد ازو شهریار زمین
زرتشت : وندیدا
پیشگفتار
وندیدا یکی از بخش های پسین اوستای نو است که برخی از پژو هشگران ، آن را بکلّی جدا و متمایز از دیگر بخشها و نماینده ی آیینها و داد گزاریهای مغان بتختری یا مادی می دانند .
از این بخش - بجز فرگرد دوم آن ( داستان جم) - تا کنون ترجه فارسی رسایی که هم از حیث زبان و هم از نظر یادداشتها و توضیحها و درک و دریافت دشواریهای فراوان متن ، امروزی و علمی باشد و بتواند پرسشها خواننده ی پژو هنده ی کنونی را پاسخ گوید ، انتشار نیافته است .( برای اشنایی با چگونگی این امر مقاله دکتر بهرام فره وشی در ماهنامه راهنمای کتاب ، سال 6 شماره ی 8 آبان 1342.
در گزارش اوستای پورداود نیز جای وندیدا خالی ماند . استاد گزارش این بخش را در سالهای اوج کار و کوشش پژوهشی خود به انجام رساده است ، اما ویرایش و تدوین نهایی آن را موکول به پایان یافتن کار انتشار دیگر بخشهای گزارش خود کرده بود . وی در پاسخ این پرسش نگارنده که چرا اقدام به انتشار آن نمی کند ، چنین استدلال می کرد که این گزارش ، چند ده سال پیش صورت پذیرفته و نیازمند بررسی و مقاله دوباره با متن و منابع مربوط بدان و ویرایشی سرتاسری است که در سالهای پیری و ناتوانی ، دیگر از وی بر نمی آید و انتشار آن به همان صورتی که هست نیز روا نمی داند و امید وار است که روزی یکی از همکاران و دوستان جوان وی این کار را به نحو شاسته ای به سرانجام برساند .( گفتنی است که در طی گزارش اوستای پور داود ، بارها به نوشته های وندیدا استناد شده و پاره هایی از آن گزارش گم شده ، آمده است .)
دست نویس سالخورده ی گزارش وندیدا تا واپسین روزهای زندگی استاد، روی میز کار او بود ؛ اما متأسفانه پس از در گذشت وی ، دقّت کافی، در حفظ میراث پژوهی او بعمل نیامده وآن دست نویس نیز در میان کاغذها و یادداشتها ی دیگر وی پراکنده شد و در نقل و انتقالهای خانوادگی از میان رفت و بدین سان ، کار انتشارگزارش فارسی وندیدا پور داود بکلّی منتفی شد .
نگارنده ی این گفتار که در دو دهه ی اخیر ف دست اندر کار گزارش سرتاسری همه ی نوشتارهای اوستایی بوده ، بر این باور است که در یک پژو هش اوستا شناختی جامع این بخش از نامه ی کهن را به هر کدام از شاخه های دین زرتشتی که منسوب شمرده شود و نسبت سازگاری یا ناسازگاری مضمون و محتوای آن با دیگر بخشها اوستا ، به هر اندازه که باشد - نمی توان و نباید نادیده انگاشت . از این رو ترجمه ی این بخش را نیز در کنار دیگر بخشها برعهده گرفت و اینک گزارش کامل همه فرگردها ی بیست و دو گانه ی آن را در این مجموعه عرضه می دارد تا خواننده و پژوهنده میراث فرهنگی و فکری ایرانیان با ستان ، فرصت مطالعه و برسی همه ی بخش ها را در کنار هم داشته باشد .

نام این بخش از نامه ی کهن دینی ایرانیان ، یعنی وندیدا ، صورت تحریف شده و غلط مشهوری است از شکل اصلی اوستایی آن وی ديو دات . این نام ترکیبی ، سه جزء دارد جزء نخست آن وی پیشوندی است که برسر بسیاری از نامها یا ریشه ی فعلهای اوستایی آمده و معنی دوری و جدایی بدانها می دهد و در فارسی به صورت « گُ» در بسیاری از واژه ها ، از جمله در گریختن و گسستن باقی مانده است . جزء دوم آن ديو همان است که در فارسی به صورت دیو به تنهایی و در ترکیبهایی چند ، دیده می شود . جزء سوم آن دات به معنی سامان و نظم و قانون است که در فارسی داد و ترکیبهای آن را از همین ریشه داریم . وی دیو دات بر روی هم به معنی داد دور دارنده دیو یا به تعبیر گسترده تر، داد دیو ستیز است .
بنا برنوشته های دنی زرتشتیان ، این بخش از اوستای نو ، نوزدهمین نسک ( دفتر) از نسک های بیست و یک گانه ی اوستای روزگار ساسانیان بوده و به شش نسک گم شده ی دیگر ، نسک های داتیک را تشکیل می داده که موضوع آن ها دانش و داد و کار جهانی بود و گذشته از گاهان - تنها نسکی از اوستا که به همان صورت کهن برجا مانده است .
« کریستن سن » تاریخ نگارش و تدوین وندیدا را دوره ی اشکانیان می داند هر چند همهی اوستا شناسان با این نظر همداستان نیستند ؛ اما بیشتر پژو هشگران با توجه به سبک و شیوه نگارش این بخش که در سنجش با یشتها برخی نادرستیها ی دستوری دارد و در پاره ای از موردها تقلیدی است از بخش های کهن تر اوستا و با در نظر گرفتن چگونگی محتوای ان ، تاریخ نگارش و تدوین ، آن را بسیار جدید تر از روزگار انشاء دیگر بخش های اوستا دانسته وآن را منسوب به شاخه ی با ختری دین مزدا پرسی و چکیده ی باورها و برداشتها ی مغان مادی شمرده اند . در هر حال هیچ یک از اوستا شناسان ، در پیوند وندیدا با مجموعه پیکره ی اوستا تردیدی روا نداشته است .
برخی از پژوهندگان ، وندیدا را برآیند نفوذ گسترده مغان مادی در دربار خشایارشاو هماهنگی آن دربار با روحانیت زرتشتی می دانند .

دو فرگرد نخستین و چار فرگرد واپسین وندیدا، سبک نگارش و حتوایی متفاوت با دیگر فرگرد ها دارد و احتمالا بازمانده ای است از اساطیر کهن آریایی که می دانیم به چه علّت با فرگرد های سوم تا هیجدهم همراه و در یک جموعه آمده ست . در فرگرد نخست ، سخن از شانزده سرزمینی می رود که اهوره مزدا آنها را آفرید و آسیبهایی که اهریمن با پتیاره آفرینی های خود ، بر هریک از این سرزمیها وارد آورد . می توان این فرگرد را کهن ترین نوشته ایرانی دانست که گزارشی جغرافیای از جهان کهن ـ هر چند به شکل اساطیری ـ به دست می دهد .
فرگرد دوم ( داستان جم ) منظومه ای است تمام عیار از یکی از دیرینه ترین اسطوره های آریایی که نه تنها ریشه های بسیار کهن آن در اساطیر باستانی هند و ایرانی و در سرودهای وداها و حماسه ی مهابهاراتا می یابیم ، بلکه بازتابها و تأثیرگذاریهای بعدی آن را در اسطوره ها و افسانه ها ی اقوام سامی و اقوام کهن ساکن سرزمینهای میان رودان نیز می بینیم .
فرگرد نوزدهم ، گزارش و بیان اسطوره ای است کهن که در آن ، زرتشت و اهریمن در تقابل با یکدیگر قرار می گیرند و هر چند به نظر نمی رسد که در روزگار زرتشت یا دوره ها نزدیک بدو به نگارش در آمده باشد ، نشانه های آشکاری از ادبیّات گاهانی و سرودهای اساطیریـ حماسی یشتها و حتی برتر از آن ، ساطیر هند و ایرانی در آن به چشم می خورد .
دار مستتر مضمون این فرگرد با رویارویی ادیپوس و ابوالهول می سنجد . فرگرد بیستم چهره ی اساطیری ثریت نخستین پزشک جهان و چگونگی برخورد ایرانیان با دانش پزشکی و درمان بیماریها ی گوناگون را به ما می شناساند . در فرگرد بیستو یکم ، سخن از گاو پاک یا گاو نخستین در میان است که نمونه نوعی ستوران به شمار می آید وباز هم دورنمایی اساطیری از کو ششهای ایرانیان برای دست یابی بر محیط زیستی پاک وبی الایش و بدور از گزندها و ناخوشیها را در بابر چشم مامی گذارد و سرانجام فرگرد بیست و دوم ـ هر چند نا تمام می نماید ـ به گونه ای دنباله دو فرگرد پیش از ان است و محتوای آن را سخن از نوعی دیگر از درمان و تلاش برای دور راندن بیماری و مرگتشکیل می دهد که می توان آن را نثره ی درمانی ( و به تعبیر امروزی گفتار درمانی یا روان درمانی ) نامید .
در فرگردهای سوم تا هیجدهم با مجموعه ی مدوّ ن و منظم ومشروحی از قانون نگاریها و داد گزاریها ی ایرانیان کهن در مورد حقوق فردی و اجتماعی انسان و مناسبات گوناگون میان افراد و حتی رعایت حقوقی ویژه برای جانوران اهلی و نیز اداب و آیین های پلایش تن و روان و دوری از آلودگی و گند و لاشه مردار( نسو) و تعیین دستمزد پزشکان و پاک کنند گان و مسائل دیگری از این دست بر می خوریم که هر فصل آن ، سزاوار پژوهشی ژرف است و در زمینه مباحث جامعه شناختی ایران سندی به شمار می اید .
بیشترین بخش مباحث حقوقی و فقهی وندیدا ( یعنی اصول جزا و فرمانهای تطهیر ) را در گتابهای پهلوی مانند دینکرد ،بند هشن ، گزیده های زاد اسپرم ، ارداویراف نامه ، شایست ـ نشایست و کتابهای روایات نیز به همان صورت یا با اندک دگرگونی می بینیم و از این لحاظ ، مطالعه ی کامل این بخش از اوستا در ضمن فرصت مناسبی است برای سنجش محتوای آن با ادبیات دینی پارسی میانه .
دقت فرهنگی و نگرش جامعه شناختی در محتوای وندیدا نشان می دهد که این بخش از نامه ی دینی کهن یرانیان ـ به رغم ظاهر خشک و قهر امیز پاره هایی از ان و ناخوشایند نمودن بری از آداب و رسوم بیان شده در آن ـ گنج شایگانی است از ریشه دارترین و بنیادی ترین بن مایه های اساطیر و فرهنگ ایرانیان . در پژوهش های امروزی می توان از بن مایه ها بهره گرفت و محتوای آن ها در عرصه ادبیات ، اسطوره شناسی ، حقوقق ف جامعه شناسی ، مردم شناسی و یزدان شناخت سنجشی ، با دستاوردهای دیگر قوم ها و دینهای پیشین و پسین سنجیده و موقعیّت فکری و فرهنگی ایرانیان را در پهنه ی گسترده تری باز شناخت .
برّرسی و شناخت داد گذاریها و فرمانهای وندیدا بخشی از مطله ی سراسری اوستا است . نمی توان گاهان شور انگیز زرتشت را خواند وبا آن همه نیایش و نماز و اسطوره و ایین و حماسه در یسنه و یشت ها و ویسپرد و خرده اوستا اشنا شد ؛ اما از مطالعه جدّی و اصولی وندیدا چشم پوشید و پژوهش در کار کرد اندیشه و فرهنگ ایرانیان دوران باستان را کامل دانست . اینها همه جنبه ها ونمودهای گوناگون یک پدیدارند .
پژو هندگان پارسی ( رستم ج . ج . مدی ) در گفتاری به نام ( تحول قانون ایرانی ) به معرفی و تحلیل وندیدا پرداخته و نوشته است :
وندیدا که از گذشته باستانی بسیار دور به طورکامل به دست ما رسیده ف تنها کتاب دینی مزداپرستان است که محتوای عده آن را قانون جزایی ایران باستان تشکیل می دهد . وجود چنین قانونی در ایران کهن ، نشان می دهد که ایرانیان ان روزگار ان ف چندان از معیار وملاک تمدّ نجدید دور نبوده اند . . .
گوهر دین زرتشتی این است که جهان برای برخورداری همگان آفریده شده است ، نه برای سود جویی این یا آن شخص بخصوص . . .
پژوهش در فرمانهای وندیدا ، نشان می دهد که ایرانیان تا چه اندازه به ازادی و حقوق فردی انسان احترام می گذاشته اند . در این فرمان ها می بینیم که وارد آوردن کم ترین گزندی به تن آدمی ، به شدّت نا روا شمرده شده است . . .
هرگاه جریان تاریخ را سه هزارسال به عقب برگرداندیم ، در ترکیب قانون و سازمنها ونهادهای ایران باستان ، بسیاری چیزهای شگفتی اور و ستایش انگیز می یابیم .
مهرداد بهار نیز در باره اهمیت وندیدا گفته است :
. . . این اثر، علاوه بر داشتن مطالبی جغرافیای و تاریخی ( هر چند افسانه ای ) دارای مطالب بسیار حقوقی وایینی هست که آن را از نظر جامعه شاسی و تاریخی و ارتباط فرهنگی و اجتماعی مردم نجد ایران با بین النهرین و غرب آسیا شایان اهمیت بسیار می سازد .
. . . مطالب یاد شده در فصل های اول ودوم این کتاب که دارای اصلی اوستایی است ف باید محتملا بسیار کهن و مربوط به اعصار پیش از تاریخ گسترش و سپس سکونت اقوام هند و ایرانی در اسیای میانه دره ی سند و نجد ایران باشد .( و. ب . هنینگ ) نظریه ای دیگری دربره وندیدا دارد وان را نمونه بارز وضع مغان در دوران ناتوانی و ر زیر سلطه یونانیان می شمارد .
روی هم رفته می توان گفت وندیدا در کنار دیگر بخش ها ی کهن مجموعه کهن سال اوستا ف گویاترین نمایشگاه فرهنگ باستانی ماست که هر کس در هر عصر و به دلیلی چیزی در ان به یادگار گذاشته است و ما امروز همه ی آن رابا وجود ناهمگونیهایی که در میان پاره ها و بخش های ان به چشم می خورد در برابر دیدگان خود داریم .برماست که این مرده ریگ قرون و اعصار و این کهن سال ترین یادمان نیاکانمان را با حوصله و دقّت وبردباری و آزاد منشی و بدور از هرگونه پیش داری و یکسونگری مطالعه کنیم و در آن به پژوهش بپردازیم و هر گز از یاد نبریم کهبه گفته پورداود :
داستانها و فرهنگهای کهن ما هرچه هست ، زاییده زندگی قوم ما و پرورده سرزمین ما ونمودار سرشت نیاکان ما و راست ترین گاه ید و خوب پدران ماست . اگربد بودند یا خوب اگر تندگدل و تنگدست بودند یا رادمرد و گشاده دست ، اگر پهلوان و دلیر بودند یا ترسو و بز دل اگر بزرگ منش وآزاده بودند یا گدا منش و درویش ، همه ی این زشت و زیباها از همین داستانها هویداست و بهتر و روشن تر و بی طرف تر تز تاریخ واقعی ایران و مردم این کشور است .»


وظیفه خود می دانم که در این فرصت ف از یکایک دوستان و سروران دانش پژوه و فرهنگ دوستی که در کار گزارش وندیدا مشوّق من بوده اند و مرا دلگرمی بخشیده ان و در مواردی راهنمایی کرده اند و برخی از ماخذ نایاب را بزرگوارانه در اختیار من گذاشتند و بویژه از آقایان دکتر بهرام فره وشی و دکتر احمد تفضّلی که هر دو از رهروان دیرین این راهند و بر اهمیّت و ضرورت این ار در زمینه ایران شناسی تأکید ورزیده اند ، سپاسگزاری کنم .
ج . دوستخواه
اصفهان ـ مهرورز مهر ماه ( مهرگان) 1364