عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۲ - در تهنیت تشریف
تو آن سپهر اثر صاحبی که پیک قدر
به نیک و بد ز بساط تو می‌برد نامه
به تازه کردن تاریخ رسمهای تو دهر
کجا بماند که روز نکرد هنگامه
ستارگان ز یمین و یسار آصف و جم
به خدمتی به تو آورده خاتم و خامه
ز قصد حادثه ایمن چو وحش و طیر حرم
به زیر سایهٔ عدل تو خاصه و عامه
شریف کسوت خاص خلیفه را که قضا
به مشتری ندهد بر سپهر خودکامه
جهان موازنه می‌کرد با کمال تو گفت
که کعبه را چه تجمل فزاید از جامه
امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۲۳۵
تا طَیْلسان سبز برافکند جویبار
دیبای هفت رنگ بپوشید کوهسار
آن همچو گنج خانهٔ قارون شد از گهر
وین همچو نقش نامهٔ مانی شد از نگار
از ژاله لاله را همه دُرَّست در دهن
وز لاله سبزه را همه لعل است در کنار
چون در کنار سبزه بود لعل قیمتی
اندر دهان لاله سزد درّ شاهوار
چرخی ستاره بار شدست از نسیم باد
در هر چمن که هست درختی شکوفه‌دار
نشگفت اگر ز غلغل بلبل قیامت است
باشد به هم قیامت و چرخ ستاره بار
خورشید شد بلند و ز دریا به فعل خویش
هر ساعتی همی ز هوا برکشد بخار
گاهی از آن بخار فلک را کند حجاب
گاهی از آن حجاب زمین را کند نثار
هر سال در جهان دو بهارست خلق را
طبعی بهار اول و عقلی دگر بهار
طبعی بود لطایف یزدان دادگر
عقلی بود مدایح دستور شهریار
عادل نظام ملک اتابک قوام دین
شمس کفات و سیّد سادات روزگار
صدر اجل رضی خلیفه حسن‌که هست
از حُسن خلق حجت احسان کردگار
در همتش همی نرسد گردش فلک
گویی فلک پیاده شد و همتش سوار
رایش ز آفتاب همی زر کند به خاک
مهرش چو نوبهار همی گل کند ز خار
طبعش به جود و عفو کند میل و زین سبب
بخشیدن است شغلش و بخشودن است کار
شد متفق مدار فلک با مراد او
جز بر مراد او نکند ساعتی مدار
ناممکن است دیدن یار و نظیر او
ایزد نیافرید مر او را نظیر و یار
هرکس که در حمایت او زینهار یافت
از دهر یافت تا ابدالدهر زینهار
بر آهویی که سایهٔ عدلش فتد بر او
باشد حرام پنجهٔ شیران مرغزار
ماند به نار خشمش و ماند به خاک حلم
اندر یکی تحرک و اندر یکی قرار
تا ملک شاه را قلمش خط استواست
زان استواست قاعدهٔ ملک استوار
هر مه که نو شود متواتر همی رسد
حملش ز قیروان و خراجش ز قندهار
بستند بر میان کمر عهد و طاعتش
خانان کامران و تکینان کامکار
چون آب و موم گردد گر در خلاف او
زاتش بود مخالف و زاهن بود حصار
خشم و رضای تو سبب عجز و قدرت است
از عجز جبر خیزد و از قدرت اختیار
باطل هر آن‌که از خط مهر تو سرکشید
حق است آن‌که عهد تو را هست خواستار
باطل شد از میانه و حق پیش تو بماند
حق پایدار باشد و باطل نه پایدار
ای خامهٔ تو شاخی کش ساحری است بر
وی نامهٔ تو باغی‌ کش نیکویی است بار
زان خامه سِحر بابلیان هست مُستَرِق
زان نامه نقش مانویان هست مُسْتعار
تو مهر جوی شاه و فلک بر تو مهربان
توکار ساز خلق و جهان با تو سازگار
اندازهٔ شمار ممالک به دست تو
عمر تو درگذشته ز اندازهٔ شمار
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 57
صحبت دوستان روحانی
خوش‌تر از حشمت سلیمانی
جان جان‌ها و روح ارواح است
لعل ساقی و راح ریحانی
با گدایان کوی عشق مگوی
سخن از تاج و تخت سلطانی
بگذر از عقل و دین که در ره عشق
کافری بهتر از مسلمانی
حلقه کن گیسوی پریشان را
وارهان جمعی از پریشانی
خیز و ملک بقا به دست آور
پشت پا زن به عالم فانی
تا رسد بر سریر مصر وجود
آخر از چاه ماه کنعانی
بلبل از فیض عشق گل آموخت
آن سخن‌سنجی و نواخانی
بی تو خون باردم ز دیده که نیست
عاشقان را جز این گل‌افشانی
وقت آن شد که بایزید آسا
بر فرازم لوای سبحانی
تا شوم مست و پرده بردارم
یک سر از رازهای پنهانی
فاش منصوروار بر سر دار
می‌سرایم اناالحق ار دانی
در دبستان عشق او آموخت
وحدت این درس و مشق حیرانی
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۲۸
زهی شهنشه عالی و ظل یزدانی
قرین دولت و شوکت، خلیل رحمانی
کف سخای ترا بحر گفتم و دل گفت
قیاس بحر ز کف می کنی ز نادانی
چنین کریم و خردمند و دادگر که توئی
چه جای حاتم طائی و شاه ساسانی
تویی ز غایت عدلت همیشه گرگ و پلنگ
روند خانه به خانه ز بهر چوپانی
شجاع و عالم و عادل، کریم بن کریم
به هوش و درک چو آصف ولی سلیمانی
چنین به فرق تو افسر شده است ابر، سزد
اگر ز معجز پیغمبریش بر خوانی
وگر به فن سواری بود رسول، توئی
بزرگ شاه سواران به وحی ربانی
وگرنه بهر چه گردد خجل ز معجزه ات؟
سر فوارس و توران و روم و ایرانی
چو خسروانه نهی پا به توسن گلگون
ندیده چرخ به شیرین سواریت ثانی
غرض ز خالد ازین مدح بود هنر
وگرنه مدح چه حاجت؟ تو مهر تابانی