عبارات مورد جستجو در ۵ گوهر پیدا شد:
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۴۲
نصرالله منشی : باب الملک و البراهمة
بخش ۱۵
ملک گفت:آرزوی دیدار ایران دخت میباشد. گفت: سه تن آرزوی چیزی برند و نیابند: مفسدی که ثواب مصلحان چشم دارد؛ و بخیلی که ثنای اصحاب مروت توقع کند؛ و جاهلی که از سرشهوت و غضب و حرص و حسد برنخیزد و تمنی آنش باشد که جای او با جای نیک مردان برابر بود.
ملک گفت: من خود را در این رنج افگنده ام. گفت: سه تن خود را در رنج دارند: آنکه در مصاف خود را فروگذارد تا زخمی گران یابد؛ و بازرگان حریص بی وارث که مال از وجه ربا و حرام گرد میکند؛ ناگاه بقصد حاسدی سپری شود، وبال باقی ماند؛ و پیری که زن نابکار خواهد، هر روز وی سردی میشنود و از سوز او نهمت بر تمنی مرگ مقصور میگرداند و آخر هلاک او دران باشد.
ملک گفت: ما در چشم تو نیک حقیر مینماییم که گزارد این سخن جایز میشمری!گفت: مخدوم در چشم سه طایفه سبک نماید: بنده فراخ سخن که ادب مفاوضت مخدومان نداند و گاه و بیگاه در خاست و نشست و چاشت و شام با ایشان برابر باشد، و مخدوم هم مزاح دوست و فحاش، و از رفعت منزلت و نخوت سیاست بی بهر. و بنده خائن مستلی بر اموال مخدوم، چنانکه بمدت مال او از مال مخدوم درگذرد، و خود را رجحانی صورت کند؛ و بنده ای که در حرم مخدوم بی استحقاق، منزلت اعتماد باید و بمخالطت ایشان بر اسرار واقف گردد و بدان مغرور شود.
ملک گفت: ترا باد دستی مضیع و سبک سری مسرف یافتم، ای بلار! گفت: سه تن بدین معاتب، توانند بود. آنکه جاهل سفیه را براه راست خواند و بر طلب علم تحریض نماید، چندانکه جاهل مستظهر گشت از وی بسی ناسزا شنود و ندامت فایده ندهد؛ و آنکه احمقی بی عاقبت را بتالف نه در محل بر خویشتن مستولی گرداند و در اسرار محرم دارد. هر ساعت از وی دروغی روایت میکند و منکری بوی حوالت میشود و انگشت گزیدن دست نگیرد، و آنکه سر با کسی گوید که در کتمان راز خویش بتمالک و تیقظ مذکور نباشد.
ملک گفت: بدین کار بر تهتک تو دلیل گرفتم. گفت:جهل و خفت سه تن بحرکات و سکنات ایشان ظاهر گردد: آنکه مال خود را بدست اجنبی ودیعت نهد و ناشناخته را میان خود و خصم حکم سازد؛ و آنکه دعوی شجاعت و صبر و کسب مال و تالف دوستان و ضبط اعمال کند و آن را روز جنگ و هنگام نکبت و میان توانگران و وقت قهر دشمنان و بفرصت استیلا بر پادشاهان برهانی نتواند آورد، و آنکه گوید «من از آرزوهای جسمانی فارغ ام و اقبال من بر لذت روحانی مقصور است. » و در همه احوال سخره هوا باشد و قبله احکام خشم و شهوت را شناسد.
ملک گفت: من خود را در این رنج افگنده ام. گفت: سه تن خود را در رنج دارند: آنکه در مصاف خود را فروگذارد تا زخمی گران یابد؛ و بازرگان حریص بی وارث که مال از وجه ربا و حرام گرد میکند؛ ناگاه بقصد حاسدی سپری شود، وبال باقی ماند؛ و پیری که زن نابکار خواهد، هر روز وی سردی میشنود و از سوز او نهمت بر تمنی مرگ مقصور میگرداند و آخر هلاک او دران باشد.
ملک گفت: ما در چشم تو نیک حقیر مینماییم که گزارد این سخن جایز میشمری!گفت: مخدوم در چشم سه طایفه سبک نماید: بنده فراخ سخن که ادب مفاوضت مخدومان نداند و گاه و بیگاه در خاست و نشست و چاشت و شام با ایشان برابر باشد، و مخدوم هم مزاح دوست و فحاش، و از رفعت منزلت و نخوت سیاست بی بهر. و بنده خائن مستلی بر اموال مخدوم، چنانکه بمدت مال او از مال مخدوم درگذرد، و خود را رجحانی صورت کند؛ و بنده ای که در حرم مخدوم بی استحقاق، منزلت اعتماد باید و بمخالطت ایشان بر اسرار واقف گردد و بدان مغرور شود.
ملک گفت: ترا باد دستی مضیع و سبک سری مسرف یافتم، ای بلار! گفت: سه تن بدین معاتب، توانند بود. آنکه جاهل سفیه را براه راست خواند و بر طلب علم تحریض نماید، چندانکه جاهل مستظهر گشت از وی بسی ناسزا شنود و ندامت فایده ندهد؛ و آنکه احمقی بی عاقبت را بتالف نه در محل بر خویشتن مستولی گرداند و در اسرار محرم دارد. هر ساعت از وی دروغی روایت میکند و منکری بوی حوالت میشود و انگشت گزیدن دست نگیرد، و آنکه سر با کسی گوید که در کتمان راز خویش بتمالک و تیقظ مذکور نباشد.
ملک گفت: بدین کار بر تهتک تو دلیل گرفتم. گفت:جهل و خفت سه تن بحرکات و سکنات ایشان ظاهر گردد: آنکه مال خود را بدست اجنبی ودیعت نهد و ناشناخته را میان خود و خصم حکم سازد؛ و آنکه دعوی شجاعت و صبر و کسب مال و تالف دوستان و ضبط اعمال کند و آن را روز جنگ و هنگام نکبت و میان توانگران و وقت قهر دشمنان و بفرصت استیلا بر پادشاهان برهانی نتواند آورد، و آنکه گوید «من از آرزوهای جسمانی فارغ ام و اقبال من بر لذت روحانی مقصور است. » و در همه احوال سخره هوا باشد و قبله احکام خشم و شهوت را شناسد.
جامی : تحفةالاحرار
بخش ۲۷ - حکایت تیز بصری حسن بصری رضی الله عنه که نکته حکمت حجاج را در ظلمات ظلم او مشاهده نموده
از حسن آن بصری نافذ بصر
نکته ای آرند عجب مختصر
کز دل غفلت زده گر دم فشاند
آن نفس پاک که حجاج راند
گفت فضولی که نه در بندگی
کش پی آن داد خدا زندگی
ساعتی از عمر به پایان برد
گر چه در آن ملک سلیمان برد
شاید اگر داغ به جانش نهند
مالش محرومی از آنش دهند
پیش وی آید المی جانگداز
سوزد ازان حسرت دور و دراز
همچو حسن هر که بود هوشمند
گوش کند از لب حجاج پند
حکمت نو یافته هر جا بود
گم شده خاطر دانا بود
گر چه بیابد به رهش بی طلب
گیردش از خاک به دست ادب
گوهر گنجینه جان سازدش
در صدف سینه نهان سازدش
جامی اگر خلق تو آمد حسن
از لب هر ظالم حجاج فن
نکته حکمت که رسد گوش کن
ظلم رساننده فراموش کن
نکته ای آرند عجب مختصر
کز دل غفلت زده گر دم فشاند
آن نفس پاک که حجاج راند
گفت فضولی که نه در بندگی
کش پی آن داد خدا زندگی
ساعتی از عمر به پایان برد
گر چه در آن ملک سلیمان برد
شاید اگر داغ به جانش نهند
مالش محرومی از آنش دهند
پیش وی آید المی جانگداز
سوزد ازان حسرت دور و دراز
همچو حسن هر که بود هوشمند
گوش کند از لب حجاج پند
حکمت نو یافته هر جا بود
گم شده خاطر دانا بود
گر چه بیابد به رهش بی طلب
گیردش از خاک به دست ادب
گوهر گنجینه جان سازدش
در صدف سینه نهان سازدش
جامی اگر خلق تو آمد حسن
از لب هر ظالم حجاج فن
نکته حکمت که رسد گوش کن
ظلم رساننده فراموش کن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶۵
سرایندهٔ فرامرزنامه : فرامرزنامه
بخش ۶۰ - سؤال کردن فرامرز(و) پاسخ دادن پیر برهمن