عبارات مورد جستجو در ۱۶ گوهر پیدا شد:
هاتف اصفهانی : ماده تاریخها
شمارهٔ ۲۳
فخر سادات رفیع الدرجات
حضرت میر محمد صادق
آن ز عباد به تقوی در پیش
آن ز اعلام به دانش سابق
از اکارم به مکارم برتر
بر افاضل به فضایل فائق
جامهٔ علم و عمل کاو را بود
دل دانا و زبان صادق
رخت از دنیی فانی بربست
به ملاقات الهی شایق
رو سوی عالم باقی آورد
به عنایات الهی واثق
بود مشتاق جمال ازلی
بیشتر زان که به عذرا وامق
جان به کف شد بر جانان آری
جان برد تحفهٔ جانان عاشق
چون ز دنیا شد و در خلد برین
شد به اجداد گرامی لاحق
گفت هاتف پی تاریخ که خلد
بود از میر محمد صادق
حضرت میر محمد صادق
آن ز عباد به تقوی در پیش
آن ز اعلام به دانش سابق
از اکارم به مکارم برتر
بر افاضل به فضایل فائق
جامهٔ علم و عمل کاو را بود
دل دانا و زبان صادق
رخت از دنیی فانی بربست
به ملاقات الهی شایق
رو سوی عالم باقی آورد
به عنایات الهی واثق
بود مشتاق جمال ازلی
بیشتر زان که به عذرا وامق
جان به کف شد بر جانان آری
جان برد تحفهٔ جانان عاشق
چون ز دنیا شد و در خلد برین
شد به اجداد گرامی لاحق
گفت هاتف پی تاریخ که خلد
بود از میر محمد صادق
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۰
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۹
از خدا این و آن طلب چه کنی
از خدا جز خدا چه می جوئی
حضرت او از او طلب می کن
از شه و از گدا چه می جوئی
او از او جو که جستجو این است
از گدا پادشاه چه می جوئی
وحده لاشریک له می گو
دو مگو دو سرا چه می جوئی
در پی این جهان چه می گردی
تو از این بی وفا چه می جوئی
دُرد دردش دوای درد دل است
به از این خود دوا چه می جوئی
غرق دریای رحمتی شب و روز
غیر ما را ز ما چه می جوئی
ذات باقی طلب چو سید ما
از فنا و بقا چه می جوئی
از خدا جز خدا چه می جوئی
حضرت او از او طلب می کن
از شه و از گدا چه می جوئی
او از او جو که جستجو این است
از گدا پادشاه چه می جوئی
وحده لاشریک له می گو
دو مگو دو سرا چه می جوئی
در پی این جهان چه می گردی
تو از این بی وفا چه می جوئی
دُرد دردش دوای درد دل است
به از این خود دوا چه می جوئی
غرق دریای رحمتی شب و روز
غیر ما را ز ما چه می جوئی
ذات باقی طلب چو سید ما
از فنا و بقا چه می جوئی
سنایی غزنوی : الباب الثانی: فی الکلام ذکر کلام الملک العلّام یسهل المرام
فی الکلام ذکر کلام الملک العلّام یسهل المرام
قالالله تعالی قل لئن اجتمعتالانس والجن علی ان یأتوا به مثل هذاالقرآن لایأتون به مثله ولو کان بعضهم لبعض ظهیراً، و قال عزّ من قائل. ولاحبة فی ظلماتالارض ولا رطب ولا یابس الّا فی کتاب مبین، و قال النبی علیهالسلام: القرآن غنی لافقر بعده و لاغنی دونه، و قال علیهالسلام: القرآن هوالدواء من کل دواء الّا الموت. و قال ایضا: اهل القرآن هم اهلالله و خاصته، و قال ایضا صلواتالله وسلامه علیه اصدق الحدیث کتابالله، و قال احمدبن حنبل: القرآن کلامالله غیر مخلوق و من قال مخلوق فهو کافربالله العظیم.
سخنش را ز بس لطافت و ظرف
صدمت صوت نی و زحمت حرف
صفتش را حدوث کی سنجد
سخنش در حروف کی گنجد
وهم حیران ز شکل صورتهاش
عقل واله ز سِرّ سورتهاش
مغز و نغز است حرف و سورت او
دلبر و دلپذیر صورت او
زان گرفته مقیم قوّت و قوت
زادهٔ ملک و دادهٔ ملکوت
سرّ او بهر حلّ مشکلها
روح جانها و راحت دلها
دل مجروح را شفا قرآن
دل پر درد را دوا قرآن
تو کلام خدای را بیشک
گر نئی طوطی و حمار و اِشَک
اصل ایمان و رکن تقوی دان
کان یاقوت و گنج معنی دان
هست قانون حکمت حکما
هست معیار عادت علما
نزهت جانها ستایش اوست
سلوت عقلها نمایش اوست
آیت او شفای جان تقی
رایتش درد و اندهان شقی
عقل و نفس از نهاد او حاجز
فصحا از طریق آن عاجز
عقل کل را فکنده در شدّت
نفس کل را نشانده در عدّت
سخنش را ز بس لطافت و ظرف
صدمت صوت نی و زحمت حرف
صفتش را حدوث کی سنجد
سخنش در حروف کی گنجد
وهم حیران ز شکل صورتهاش
عقل واله ز سِرّ سورتهاش
مغز و نغز است حرف و سورت او
دلبر و دلپذیر صورت او
زان گرفته مقیم قوّت و قوت
زادهٔ ملک و دادهٔ ملکوت
سرّ او بهر حلّ مشکلها
روح جانها و راحت دلها
دل مجروح را شفا قرآن
دل پر درد را دوا قرآن
تو کلام خدای را بیشک
گر نئی طوطی و حمار و اِشَک
اصل ایمان و رکن تقوی دان
کان یاقوت و گنج معنی دان
هست قانون حکمت حکما
هست معیار عادت علما
نزهت جانها ستایش اوست
سلوت عقلها نمایش اوست
آیت او شفای جان تقی
رایتش درد و اندهان شقی
عقل و نفس از نهاد او حاجز
فصحا از طریق آن عاجز
عقل کل را فکنده در شدّت
نفس کل را نشانده در عدّت
سنایی غزنوی : الباب الثّالث: اندر نعت پیامبر ما محمّد مصطفی علیهالسّلام و فضیلت وی بر جمیع پیغمبران
فی تخصیص ابیبکر علی کافّة الناس
دل احمد ز کون بود نقط
آدم و جمله انبیا برخط
انبیا خطِ دائره بودند
همه بر خط جمال بنمودند
وان صحابی که چون ستاره بدند
همه پرگار گرد داره بدند
آنچه گفت احمد آن رسول گزین
اول الخلق و آخرالبعث این
زانکه اول نقط بُد و پس خط
خط دوم خلق بود بعد نقط
جان بوبکر خط اوسط بود
نه ز خط بُد عتیق در خط بود
هادی راه ره نمود او را
هیچ جمعیّتی نبود او را
گرچه اصحاب کهف از پی راه
جمله گشتند از آن خلل آگاه
زرق و تلبیس و مکر دقیانوس
گشت معلومشان که هست فسوس
آنکه از گربهای رمان باشد
کی خدای همه جهان باشد
یا سه یا پنج یا که هفت بدند
بود جمعیّتی چو جمع شدند
بعد از آن سگ متابعت بنمود
تا از آن یک قدم ورا بُد سود
گاه بوبکر خود نبد جمعی
از هدایت بیافت او شمعی
لفظ سیّد چو در زمان بشنید
در شب داج راه راست بدید
به یکی لفظ وی بداد اقرار
گشت از اصنام و از وثن بیزار
لاجرم در میان دایره بود
بیزیان مر ورا برآمد سود
انبیا بُد خط و رسول نقط
جان بوبکر در میانهٔ خط
صدهزاران ترحّم و رضوان
از سنایی به جام او برسان
آدم و جمله انبیا برخط
انبیا خطِ دائره بودند
همه بر خط جمال بنمودند
وان صحابی که چون ستاره بدند
همه پرگار گرد داره بدند
آنچه گفت احمد آن رسول گزین
اول الخلق و آخرالبعث این
زانکه اول نقط بُد و پس خط
خط دوم خلق بود بعد نقط
جان بوبکر خط اوسط بود
نه ز خط بُد عتیق در خط بود
هادی راه ره نمود او را
هیچ جمعیّتی نبود او را
گرچه اصحاب کهف از پی راه
جمله گشتند از آن خلل آگاه
زرق و تلبیس و مکر دقیانوس
گشت معلومشان که هست فسوس
آنکه از گربهای رمان باشد
کی خدای همه جهان باشد
یا سه یا پنج یا که هفت بدند
بود جمعیّتی چو جمع شدند
بعد از آن سگ متابعت بنمود
تا از آن یک قدم ورا بُد سود
گاه بوبکر خود نبد جمعی
از هدایت بیافت او شمعی
لفظ سیّد چو در زمان بشنید
در شب داج راه راست بدید
به یکی لفظ وی بداد اقرار
گشت از اصنام و از وثن بیزار
لاجرم در میان دایره بود
بیزیان مر ورا برآمد سود
انبیا بُد خط و رسول نقط
جان بوبکر در میانهٔ خط
صدهزاران ترحّم و رضوان
از سنایی به جام او برسان
سنایی غزنوی : الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین
در حق پارسایان گوید
آن کسانی که راه دین رفتند
چهره از تنگ خلق بنهفتند
واسطهٔ عقد سنّیان بودند
نه حروری نه مرجیان بودند
پخته از حسرت طلب گلشان
سوخته ز آتش وفا دلشان
هرچه اندر جهان پریشان بود
لاجرم زیر حکم ایشان بود
چون به سنّت بُدند یازنده
عالمی بود زان گُره زنده
کرده از بهر جذب فایدهشان
شهپرِ جبرئیل مایدهشان
همه بردند کام دولت راند
همه رفتند و نام ازیشان ماند
چهره از تنگ خلق بنهفتند
واسطهٔ عقد سنّیان بودند
نه حروری نه مرجیان بودند
پخته از حسرت طلب گلشان
سوخته ز آتش وفا دلشان
هرچه اندر جهان پریشان بود
لاجرم زیر حکم ایشان بود
چون به سنّت بُدند یازنده
عالمی بود زان گُره زنده
کرده از بهر جذب فایدهشان
شهپرِ جبرئیل مایدهشان
همه بردند کام دولت راند
همه رفتند و نام ازیشان ماند
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۴ - اشارت به نفختین
چون شود نوبت جهان آخر
وز قیامت نشانه ها ظاهر
نشود یافت هیچ کس به جهان
کالله الله برآیدش به زبان
مر سرافیل را دهد دستور
حق تعالی که در دمد در صور
زان دمیدن خلایق عالم
همه میرند چون چراغ از دم
عمرها زیر گنبد دوار
نبود از جنس آدمی دیار
بار دیگر ز حق شود مأمور
که کند نفخ صور صاحب صور
در دمد در قوالب و ابدان
به یکی دم زدن هزاران جان
گر چه ابدان بود پراکنده
همچو آتش به دم شود زنده
وز قیامت نشانه ها ظاهر
نشود یافت هیچ کس به جهان
کالله الله برآیدش به زبان
مر سرافیل را دهد دستور
حق تعالی که در دمد در صور
زان دمیدن خلایق عالم
همه میرند چون چراغ از دم
عمرها زیر گنبد دوار
نبود از جنس آدمی دیار
بار دیگر ز حق شود مأمور
که کند نفخ صور صاحب صور
در دمد در قوالب و ابدان
به یکی دم زدن هزاران جان
گر چه ابدان بود پراکنده
همچو آتش به دم شود زنده
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه ی سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود به خود راهم ده
الهی یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی،اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزز به تاج کبریایی، به تو رسد مُلک خدایی.
آه شب و گریه ی سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود به خود راهم ده
الهی یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی،اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزز به تاج کبریایی، به تو رسد مُلک خدایی.
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۶۹ - غالب خوزی قُدِّسَ سِرُّه
و هُوَ عبداللّه بن ابی عبداللّه منجی الثّانی بن ابی حفص منجی الماضی بن عبداللّه یقظان الایدجی الخوزی. به وفور کمالات از همگنان پیش بوده و شیخ محی الدّین عربی در تصانیف خود وی را ستوده. گویند تصانیف عالیه دارد. من جمله طراز الذهب و آن مشتمل است بر فضایل و مناقب ائمهٔ اثناعشر علیهم السلام و در حقیقت ایشان براهین قاطعه در آن کتاب ثبت کرده، با شیخ بن عربی موافق و معاصر و زبان بیان از اوصافش قاصر. این رباعی منسوب به آن جناب است:
بی تو نفسی قرار و آرامم نیست
بی نام تو ذات و صفت و نامم نیست
بی چاشنی تو در جهان کامم نیست
بی روی تو صبح و موی تو شامم نیست
بی تو نفسی قرار و آرامم نیست
بی نام تو ذات و صفت و نامم نیست
بی چاشنی تو در جهان کامم نیست
بی روی تو صبح و موی تو شامم نیست
قائم مقام فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۵۵
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۳
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۴۷
«لن ترانی » می رسد از طور موسی را جواب
چون خطاب از دوست آید سر بنه، گردن متاب
گر ز حق ترسیده از فریاد «یا ربی بزن
تا دمادم بشنوی از حق خطاب مستطاب
چنک می گوید «اغثنی یا ودود» از سوز عشق
گر تو فانی گشته ای «ارنی » است در بانگ رباب
جام می می نوش و از نزدیک ما دوری مکن
آخر، ای نادان، مگر نشنیده ای «من غاب خاب؟»
مدتی «لبیک » و «سعدیکی » بزن در راه دین
تا ترا «لبیک » آید از خدا اندر جواب
دل بدلبندی بده، یا زنده مانی جاودان
این سخن مشهور باشد در حدیث شیخ و شاب
تا تو دربند حجابی غافلی، بی بهره ای
قاسمی، گر مرد راهی وارهان دل از حجاب
چون خطاب از دوست آید سر بنه، گردن متاب
گر ز حق ترسیده از فریاد «یا ربی بزن
تا دمادم بشنوی از حق خطاب مستطاب
چنک می گوید «اغثنی یا ودود» از سوز عشق
گر تو فانی گشته ای «ارنی » است در بانگ رباب
جام می می نوش و از نزدیک ما دوری مکن
آخر، ای نادان، مگر نشنیده ای «من غاب خاب؟»
مدتی «لبیک » و «سعدیکی » بزن در راه دین
تا ترا «لبیک » آید از خدا اندر جواب
دل بدلبندی بده، یا زنده مانی جاودان
این سخن مشهور باشد در حدیث شیخ و شاب
تا تو دربند حجابی غافلی، بی بهره ای
قاسمی، گر مرد راهی وارهان دل از حجاب
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۳۳ - تاریخ آب انبار (۱۱۸۹ ه.ق)
فخر زمانه، حضرت حاجی ابوالحسن
کو راست صفوت صفی ز خلت خلیل
آن کو بکار نیک، نه در کنیتش نظیر
آن کو بفعل خیر، نه در عالمش عدیل
آن صافدل، که در طلب آب زندگی
شد رای روشنش همه جا خضر را دلیل
یاد آمدش، چو از شه لب تشنگان حسین
کرد از برای تشنه لبان بر که یی سبیل
آبش، چو آب روی شهیدان کربلا
غیرت فزای چشمه ی کافور و زنجبیل
شیرین و صاف و سرد و گوارا و مشکبوی
چون زنده رود و دجله و جیحون، فرات و نیل
ظلمات نیست ساحت کاشان و، شد عیان؛
آبی که شد حیوه ابد خضر را کفیل
آبی که خضر خاصه ی خود میشمرد، شد
بر خلق ازو سبیل، که بادا جرا و جزیل
هر تشنه را، که کام ازین برکه تر شود
گوید که: ای خدای جهان داور جلیل
بانی این بنا بودش عاقبت بخیر
آمین سرای دعوت او باد جبرئیل
در تشنگی بروز قیامت دهد مدام؛
ساقی کوثرش، قدح از آب سلسبیل
هم بخت او سعید بود، نامه اش سفید
هم دوستش عزیز بود، دشمنش ذلیل
تاریخ خواستند ز خیل سخنوران
اتمام برکه را که بود ظل او ظلیل
برداشت آذر آب و بتاریخ آن نوشت:
این برکه بر حسین شد از بوالحسن سبیل
کو راست صفوت صفی ز خلت خلیل
آن کو بکار نیک، نه در کنیتش نظیر
آن کو بفعل خیر، نه در عالمش عدیل
آن صافدل، که در طلب آب زندگی
شد رای روشنش همه جا خضر را دلیل
یاد آمدش، چو از شه لب تشنگان حسین
کرد از برای تشنه لبان بر که یی سبیل
آبش، چو آب روی شهیدان کربلا
غیرت فزای چشمه ی کافور و زنجبیل
شیرین و صاف و سرد و گوارا و مشکبوی
چون زنده رود و دجله و جیحون، فرات و نیل
ظلمات نیست ساحت کاشان و، شد عیان؛
آبی که شد حیوه ابد خضر را کفیل
آبی که خضر خاصه ی خود میشمرد، شد
بر خلق ازو سبیل، که بادا جرا و جزیل
هر تشنه را، که کام ازین برکه تر شود
گوید که: ای خدای جهان داور جلیل
بانی این بنا بودش عاقبت بخیر
آمین سرای دعوت او باد جبرئیل
در تشنگی بروز قیامت دهد مدام؛
ساقی کوثرش، قدح از آب سلسبیل
هم بخت او سعید بود، نامه اش سفید
هم دوستش عزیز بود، دشمنش ذلیل
تاریخ خواستند ز خیل سخنوران
اتمام برکه را که بود ظل او ظلیل
برداشت آذر آب و بتاریخ آن نوشت:
این برکه بر حسین شد از بوالحسن سبیل
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۱۰
از ذات حق تعالی اعلام بی نوا را
گر عاشق تو مائی ، کن ترک ماسوی را
ماذات ذوالجلالیم و از کبریا کمالیم
ما شاه با عطائیم از ما بجو تو مارا
من ذات بی نشانم ، فارغ ز این و آنم
کس را غمی ندارم، غمخوار باش مارا
من با تو مهربانم، بس شوق با تو دارم
ذوق دگر ندارم، جز قرب تو گدا را
گر شوق وصل داری ، باما بکن تو زاری
جز ما مجو تو یاری ، خود یار باش مارا
گر عاشق تو مائی ، کن ترک ماسوی را
ماذات ذوالجلالیم و از کبریا کمالیم
ما شاه با عطائیم از ما بجو تو مارا
من ذات بی نشانم ، فارغ ز این و آنم
کس را غمی ندارم، غمخوار باش مارا
من با تو مهربانم، بس شوق با تو دارم
ذوق دگر ندارم، جز قرب تو گدا را
گر شوق وصل داری ، باما بکن تو زاری
جز ما مجو تو یاری ، خود یار باش مارا