عبارات مورد جستجو در ۴۳ گوهر پیدا شد:
فردوسی : پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود
بخش ۱۵
پس آگاهی آمد به اسفندیار
که کشته شد آن شاه نیزه گزار
پدرت از غم او بکاهد همی
کنون کین او خواست خواهد همی
همی گوید آنکس کجاکین اوی
بخواهد نهد پیش دشمنش روی
مر او را دهم دخترم را همای
وکرد ایزدش را برین بر گوای
کی نامور دست بر دست زد
بنالید ازان روزگاران بد
همه ساله زین روز ترسیدمی
چو او را به رزم اندرون دیدمی
دریغا سوارا گوا مهترا
که بختش جدا کرد تاج از سرا
که کشت آن سیه پیل نستوه را
که کند از زمین آهنین کوه را
درفش و سرلشکر و جای خویش
برادرش را داد و خود رفت پیش
به قلب اندر آمد به جای زریر
به صف اندر استاد چون نره شیر
به پیش اندر آمد میان را ببست
گرفت آن درفش همایون به دست
برادرش بد پنج دانسته راه
همه از در تاج و همتای شاه
همه ایستادند در پیش اوی
که لشکر شکستن بدی کیش اوی
به آزادگان گفت پیش سپاه
که ای نامداران و گردان شاه
نگر تا چه گویم یکی بشنوید
به دین خدای جهان بگروید
نگر تا نترسید از مرگ و چیز
که کس بیزمانه نمردست نیز
کرا کشت خواهد همی روزگار
چه نیکوتر از مرگ در کارزار
بدانید یکسر که روزیست این
که کافر پدید آید از پاک دین
شما از پس پشتها منگرید
مجویید فریاد و سر مشمرید
نگر تا نبینید بگریختن
نگر تا نترسید ز آویختن
سر نیزهها را به رزم افگنید
زمانی بکوشید و مردی کنید
بدین اندرون بود اسفندیار
که بانگ پدرش آمد از کوهسار
که این نامداران و گردان من
همه مر مرا چون تن و جان من
مترسید از نیزه و گرز و تیغ
که از بخشمان نیست روی گریغ
به دین خدا ای گو اسفندیار
به جان زریر آن نبرده سوار
که آید فرود او کنون در بهشت
که من سوی لهراسپ نامه نوشت
پذیرفتم اندرز آن شاه پیر
که گر بخت نیکم بود دستگیر
که چون بازگردم ازین رزمگاه
به اسفندیارم دهم تاج و گاه
سپه را همه پیش رفتن دهم
ورا خسروی تاج بر سر نهم
چنانچون پدر داد شاهی مرا
دهم همچنان پادشاهی ورا
که کشته شد آن شاه نیزه گزار
پدرت از غم او بکاهد همی
کنون کین او خواست خواهد همی
همی گوید آنکس کجاکین اوی
بخواهد نهد پیش دشمنش روی
مر او را دهم دخترم را همای
وکرد ایزدش را برین بر گوای
کی نامور دست بر دست زد
بنالید ازان روزگاران بد
همه ساله زین روز ترسیدمی
چو او را به رزم اندرون دیدمی
دریغا سوارا گوا مهترا
که بختش جدا کرد تاج از سرا
که کشت آن سیه پیل نستوه را
که کند از زمین آهنین کوه را
درفش و سرلشکر و جای خویش
برادرش را داد و خود رفت پیش
به قلب اندر آمد به جای زریر
به صف اندر استاد چون نره شیر
به پیش اندر آمد میان را ببست
گرفت آن درفش همایون به دست
برادرش بد پنج دانسته راه
همه از در تاج و همتای شاه
همه ایستادند در پیش اوی
که لشکر شکستن بدی کیش اوی
به آزادگان گفت پیش سپاه
که ای نامداران و گردان شاه
نگر تا چه گویم یکی بشنوید
به دین خدای جهان بگروید
نگر تا نترسید از مرگ و چیز
که کس بیزمانه نمردست نیز
کرا کشت خواهد همی روزگار
چه نیکوتر از مرگ در کارزار
بدانید یکسر که روزیست این
که کافر پدید آید از پاک دین
شما از پس پشتها منگرید
مجویید فریاد و سر مشمرید
نگر تا نبینید بگریختن
نگر تا نترسید ز آویختن
سر نیزهها را به رزم افگنید
زمانی بکوشید و مردی کنید
بدین اندرون بود اسفندیار
که بانگ پدرش آمد از کوهسار
که این نامداران و گردان من
همه مر مرا چون تن و جان من
مترسید از نیزه و گرز و تیغ
که از بخشمان نیست روی گریغ
به دین خدا ای گو اسفندیار
به جان زریر آن نبرده سوار
که آید فرود او کنون در بهشت
که من سوی لهراسپ نامه نوشت
پذیرفتم اندرز آن شاه پیر
که گر بخت نیکم بود دستگیر
که چون بازگردم ازین رزمگاه
به اسفندیارم دهم تاج و گاه
سپه را همه پیش رفتن دهم
ورا خسروی تاج بر سر نهم
چنانچون پدر داد شاهی مرا
دهم همچنان پادشاهی ورا
فردوسی : پادشاهی خسرو پرویز
بخش ۲۶
بدو گفت قیصر که جاوید زی
که دستور شاهنشهان را سزی
یکی خانه دارم در ایوان شگفت
کزین برتو را ندازه نتوان گرفت
یکی اسب و مردی بروبر سوار
کز انجا شگفتی شود هوشیار
چوبینی ندانی که این بند چیست
طلسمست گر کردهٔ ایزدیست
چو خراد برزین شنید این سخن
بیامد بران جایگاه کهن
بدیدش یکی جای کرده بلند
سوار ایستاده درو ارجمند
کجا چشم بیننده چونان ندید
بدان سان توگفتی خدای آفرید
بدید ایستاده معلق سوار
بیامد بر قیصر نامدار
چنین گفت کز آهنست آن سوار
همه خانه از گوهر شاهوار
که دانا و را مغنیاطیس خواند
که رومیش بر اسپ هندی نشاند
هرآنکس که او دفتر هندوان
بخواند شود شاد و روشن روان
بپرسید قیصر که هندی زراه
همی تا کجا برکشد پایگاه
زدین پرستندگان بر چیند
همه بت پرستند گر خود کیند
چنین گفت خراد برزین که راه
بهند اندرون گاو شاهست و ماه
به یزدان نگروند و گردان سپهر
ندارد کسی برتن خویش مهر
ز خورشید گردنده بر بگذرند
چوما را ز دانندگان نشمرند
هرآنکس که او آتشی بر فروخت
شد اندر میان خویشتن را بسوخت
یکی آتشی داند اندر هوا
به فرمان یزدان فرمان روا
که دانای هندوش خواند اثیر
سخنهای نعز آورد دلپذیر
چنین گفت که آتش به آتش رسید
گناهش ز کردار شد ناپدید
ازان ناگزیر آتش افروختن
همان راستی خواند این سوختن
همان گفت وگوی شما نیست راست
برین بر روان مسیحا گواست
نبینی که عیسی مریم چه گفت
بدانگه که بگشاد راز ازنهفت
که پیراهنت گر ستاند کسی
میآویز با او به تندی بسی
وگر بر زند کف به رخسار تو
شود تیره زان زخم دیدار تو
مزن هم چنان تابه ماندت نام
خردمند رانام بهتر ز کام
بسو تام را بس کن از خوردنی
مجو ار نباشدت گستردنی
بدین سر بدی راببد مشمرید
بیآزار ازین تیرگی بگذرید
شما را هوا بر خرد شاه گشت
دل از آز بسیار بیراه گشت
که ایوانهاتان بکیوان رسید
شماری که شد گنجتان را کلید
ابا گنجتان نیز چندان سپاه
زرههای رومی و رومی کلاه
بهر جای بیداد لشکر کشید
ز آسودگی تیغها برکشید
همی چشمه گردد بیابان ز خون
مسیحا نبود اندرین رهنمون
یکی بینوا مرد درویش بود
که نانش ز رنجتن خویش بود
جز از ترف و شیرش نبودی خورش
فزونیش رخبین بدی پرورش
چو آورد مرد جهودش بمشت
چوبی یار وبیچاره دیدش بکشت
همان کشته رانیز بردار کرد
بران دار بر مرو را خوار کرد
چو روشن روان گشت و دانشپذیر
سخن گوی و داننده و یادگیر
به پیغمبری نیز هنگام یافت
ببر نایی از زیرکی کام یافت
تو گویی که فرزند یزدان بد اوی
بران دار برگشته خندان بد اوی
بخندد برین بر خردمند مرد
تو گر بخردی گرد این فن مگرد
که هست او ز فرزند و زن بینیاز
به نزدیک او آشکارست راز
چه پیچی ز دین کیومرثی
هم از راه و آیین طهمورثی
که گویند دارا ی گیهان یکیست
جز از بندگی کردنت رای نیست
جهاندار دهقان یزدان پرست
چوبر واژه برسم بگیرد بدست
نشاید چشیدن یکی قطره آب
گر از تشنگی آب بیند بخواب
به یزدان پناهند به روز نبرد
نخواهد به جنگ اندرون آب سرد
همان قبله شان برترین گوهرست
که از آب و خاک و هوا برترست
نباشند شاهان ما دین فروش
بفرمان دارنده دارند گوش
بدینار وگوهر نباشند شاد
نجویند نام و نشان جز بداد
ببخشیدن کاخهای بلند
دگر شاد کردن دل مستمند
سدیگر کسی کو به روز نبرد
بپوشد رخ شید گردان بگرد
بروبوم دارد زدشمن نگاه
جزین را نخواهد خردمند شاه
جزاز راستی هرک جوید زدین
بروباد نفرین بیآفرین
چو بشنید قیصر پسند آمدش
سخنهای او سودمند آمدش
بدو گفت آن کو جهان آفرید
تو را نامدار مهان آفرید
سخنهای پاک ازتو باید شنید
تو داری در رازها را کلید
کسی راکزین گونه کهتربود
سرش ز افسر ماه برتر بود
درم خواست از گنج و دینار خواست
یکی افسری نامبردار خواست
بدو داد و بسیارکرد آفرین
که آباد باد ازتوایران زمین
که دستور شاهنشهان را سزی
یکی خانه دارم در ایوان شگفت
کزین برتو را ندازه نتوان گرفت
یکی اسب و مردی بروبر سوار
کز انجا شگفتی شود هوشیار
چوبینی ندانی که این بند چیست
طلسمست گر کردهٔ ایزدیست
چو خراد برزین شنید این سخن
بیامد بران جایگاه کهن
بدیدش یکی جای کرده بلند
سوار ایستاده درو ارجمند
کجا چشم بیننده چونان ندید
بدان سان توگفتی خدای آفرید
بدید ایستاده معلق سوار
بیامد بر قیصر نامدار
چنین گفت کز آهنست آن سوار
همه خانه از گوهر شاهوار
که دانا و را مغنیاطیس خواند
که رومیش بر اسپ هندی نشاند
هرآنکس که او دفتر هندوان
بخواند شود شاد و روشن روان
بپرسید قیصر که هندی زراه
همی تا کجا برکشد پایگاه
زدین پرستندگان بر چیند
همه بت پرستند گر خود کیند
چنین گفت خراد برزین که راه
بهند اندرون گاو شاهست و ماه
به یزدان نگروند و گردان سپهر
ندارد کسی برتن خویش مهر
ز خورشید گردنده بر بگذرند
چوما را ز دانندگان نشمرند
هرآنکس که او آتشی بر فروخت
شد اندر میان خویشتن را بسوخت
یکی آتشی داند اندر هوا
به فرمان یزدان فرمان روا
که دانای هندوش خواند اثیر
سخنهای نعز آورد دلپذیر
چنین گفت که آتش به آتش رسید
گناهش ز کردار شد ناپدید
ازان ناگزیر آتش افروختن
همان راستی خواند این سوختن
همان گفت وگوی شما نیست راست
برین بر روان مسیحا گواست
نبینی که عیسی مریم چه گفت
بدانگه که بگشاد راز ازنهفت
که پیراهنت گر ستاند کسی
میآویز با او به تندی بسی
وگر بر زند کف به رخسار تو
شود تیره زان زخم دیدار تو
مزن هم چنان تابه ماندت نام
خردمند رانام بهتر ز کام
بسو تام را بس کن از خوردنی
مجو ار نباشدت گستردنی
بدین سر بدی راببد مشمرید
بیآزار ازین تیرگی بگذرید
شما را هوا بر خرد شاه گشت
دل از آز بسیار بیراه گشت
که ایوانهاتان بکیوان رسید
شماری که شد گنجتان را کلید
ابا گنجتان نیز چندان سپاه
زرههای رومی و رومی کلاه
بهر جای بیداد لشکر کشید
ز آسودگی تیغها برکشید
همی چشمه گردد بیابان ز خون
مسیحا نبود اندرین رهنمون
یکی بینوا مرد درویش بود
که نانش ز رنجتن خویش بود
جز از ترف و شیرش نبودی خورش
فزونیش رخبین بدی پرورش
چو آورد مرد جهودش بمشت
چوبی یار وبیچاره دیدش بکشت
همان کشته رانیز بردار کرد
بران دار بر مرو را خوار کرد
چو روشن روان گشت و دانشپذیر
سخن گوی و داننده و یادگیر
به پیغمبری نیز هنگام یافت
ببر نایی از زیرکی کام یافت
تو گویی که فرزند یزدان بد اوی
بران دار برگشته خندان بد اوی
بخندد برین بر خردمند مرد
تو گر بخردی گرد این فن مگرد
که هست او ز فرزند و زن بینیاز
به نزدیک او آشکارست راز
چه پیچی ز دین کیومرثی
هم از راه و آیین طهمورثی
که گویند دارا ی گیهان یکیست
جز از بندگی کردنت رای نیست
جهاندار دهقان یزدان پرست
چوبر واژه برسم بگیرد بدست
نشاید چشیدن یکی قطره آب
گر از تشنگی آب بیند بخواب
به یزدان پناهند به روز نبرد
نخواهد به جنگ اندرون آب سرد
همان قبله شان برترین گوهرست
که از آب و خاک و هوا برترست
نباشند شاهان ما دین فروش
بفرمان دارنده دارند گوش
بدینار وگوهر نباشند شاد
نجویند نام و نشان جز بداد
ببخشیدن کاخهای بلند
دگر شاد کردن دل مستمند
سدیگر کسی کو به روز نبرد
بپوشد رخ شید گردان بگرد
بروبوم دارد زدشمن نگاه
جزین را نخواهد خردمند شاه
جزاز راستی هرک جوید زدین
بروباد نفرین بیآفرین
چو بشنید قیصر پسند آمدش
سخنهای او سودمند آمدش
بدو گفت آن کو جهان آفرید
تو را نامدار مهان آفرید
سخنهای پاک ازتو باید شنید
تو داری در رازها را کلید
کسی راکزین گونه کهتربود
سرش ز افسر ماه برتر بود
درم خواست از گنج و دینار خواست
یکی افسری نامبردار خواست
بدو داد و بسیارکرد آفرین
که آباد باد ازتوایران زمین
انوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۱ - در مدح سیدةالخواتین عصمة الدنیا والدین ترکان خاتون
ای به گوهر تا به آدم پادشاه
در پناه اعتقادت ملک شاه
ستر میمونت حریم ایزدست
کاندرو جز کبریا را نیست راه
از سیاست آسمان بندد تتق
گرچه در اندیشهسازی بارگاه
ناوک عصمت بدوزد چشم روز
گر کند در سایهٔ چترت نگاه
پیش مهدت چاوشان بیرون کنند
آفتاب و سایه را از شاهراه
بر امید آنکه از روی قبول
رفعت چتر تو یابد جرم ماه
پوشد اندر عرصهگاه هر خسوف
کسوتی چون کسوت چترت سیاه
آسمان سرگشته کی ماندی اگر
با ثبات دولتت کردی پناه
گر وجود تو نبودی در حساب
آفرینش نامدی الا تباه
گر کسی انکار این دعوی کند
حق تعالی هست آگاه و گواه
قدر ملکت کی شناسد چرخ دون
شکر جودت کی گذارد دهر داه
منصب احمد چه داند کنج غار
قیمت یوسف چه داند قعر چاه
بوی اخلاقت بروم ار بگذرد
در حجاب جاودان ماند گناه
نسبت از صدق تو دارد در هدی
صبح صادق زان همی خیزد پگاه
گوهر افراسیاب از جاه تو
راند بر تقدیم آدم آب و جاه
خاک ترکستان ز بهر خدمتت
با گهر زاید همی مردم گیاه
خون کانها کینهٔ دستت بریخت
میچگویم کون شد بیدستگاه
از تعجب هر زمان گوید سخا
اینت دریا دست و کان دل پادشاه
ای ز عدل سرخرویت تا ابد
کهربا را روی زرد از هجر کاه
عدل تو نقش ستم چونان ببرد
کز جهان برخاست رسم دادخواه
تا که دارد خسرو سیارگان
در اقالیم فلک ز انجم سپاه
در سپاهت بر سر هر بندهای
از شرف سیارهای بادا کلاه
تارک گردونت اندر پایمال
ابلق ایامت اندر پایگاه
سایهٔ سلطان که ظل ایزدست
بر سر این سروری بیگاه و گاه
بخت روزافزون و حزمت شبروت
جاودان دولتفزای و خصم کاه
در پناه اعتقادت ملک شاه
ستر میمونت حریم ایزدست
کاندرو جز کبریا را نیست راه
از سیاست آسمان بندد تتق
گرچه در اندیشهسازی بارگاه
ناوک عصمت بدوزد چشم روز
گر کند در سایهٔ چترت نگاه
پیش مهدت چاوشان بیرون کنند
آفتاب و سایه را از شاهراه
بر امید آنکه از روی قبول
رفعت چتر تو یابد جرم ماه
پوشد اندر عرصهگاه هر خسوف
کسوتی چون کسوت چترت سیاه
آسمان سرگشته کی ماندی اگر
با ثبات دولتت کردی پناه
گر وجود تو نبودی در حساب
آفرینش نامدی الا تباه
گر کسی انکار این دعوی کند
حق تعالی هست آگاه و گواه
قدر ملکت کی شناسد چرخ دون
شکر جودت کی گذارد دهر داه
منصب احمد چه داند کنج غار
قیمت یوسف چه داند قعر چاه
بوی اخلاقت بروم ار بگذرد
در حجاب جاودان ماند گناه
نسبت از صدق تو دارد در هدی
صبح صادق زان همی خیزد پگاه
گوهر افراسیاب از جاه تو
راند بر تقدیم آدم آب و جاه
خاک ترکستان ز بهر خدمتت
با گهر زاید همی مردم گیاه
خون کانها کینهٔ دستت بریخت
میچگویم کون شد بیدستگاه
از تعجب هر زمان گوید سخا
اینت دریا دست و کان دل پادشاه
ای ز عدل سرخرویت تا ابد
کهربا را روی زرد از هجر کاه
عدل تو نقش ستم چونان ببرد
کز جهان برخاست رسم دادخواه
تا که دارد خسرو سیارگان
در اقالیم فلک ز انجم سپاه
در سپاهت بر سر هر بندهای
از شرف سیارهای بادا کلاه
تارک گردونت اندر پایمال
ابلق ایامت اندر پایگاه
سایهٔ سلطان که ظل ایزدست
بر سر این سروری بیگاه و گاه
بخت روزافزون و حزمت شبروت
جاودان دولتفزای و خصم کاه
اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۳
هر نقش که پیش آید گویم: مگر او باشد
چون او برود، گویم: آن دگر او باشد
بیاو نبود هرگز چیزی که شود زایل
زیرا نشود زایل آن چیز اگر او باشد
از خصم نمینالم وز تیغ نمیترسم
از تیغ کجا ترسد؟ آن کش سپر او باشد
روزی که به قتل من شمشیر کشد دشمن
بر هم نزنم دیده گر در نظر او باشد
گر راست رود سالک، در هر قدمی او را
هر چیز که پیش آید زان پیشتر او باشد
جز صدق مبر با خود در راه، که تا منزل
هم بدرقه او گردد، هم راهبر او باشد
روزی که تو برگیری دست غلط از دیده
این جمله که میبینی خود سر بسر او باشد
زو گر خبری خواهی، با راهروی بنشین
تا چون خبرت گوید، عین خبر او باشد
چون اوحدی ار خواهی کردن سفر علوی
آنجا نرسی، الا کت بال و پر او باشد
چون او برود، گویم: آن دگر او باشد
بیاو نبود هرگز چیزی که شود زایل
زیرا نشود زایل آن چیز اگر او باشد
از خصم نمینالم وز تیغ نمیترسم
از تیغ کجا ترسد؟ آن کش سپر او باشد
روزی که به قتل من شمشیر کشد دشمن
بر هم نزنم دیده گر در نظر او باشد
گر راست رود سالک، در هر قدمی او را
هر چیز که پیش آید زان پیشتر او باشد
جز صدق مبر با خود در راه، که تا منزل
هم بدرقه او گردد، هم راهبر او باشد
روزی که تو برگیری دست غلط از دیده
این جمله که میبینی خود سر بسر او باشد
زو گر خبری خواهی، با راهروی بنشین
تا چون خبرت گوید، عین خبر او باشد
چون اوحدی ار خواهی کردن سفر علوی
آنجا نرسی، الا کت بال و پر او باشد
محمود شبستری : کنز الحقایق
در شرح حضرت مهدی سلام الله علیه
خوشا وقت کسان عهد مهدی
خوشا آن کودکان مهد مهدی
که هر علمی که باشد زیرکان را
الف با تا بود آن کودکان را
ز علمش خلق عالم علم گیرند
ز دینش مشرکان هم دین پذیرند
همه یک طبع گردد خلق عالم
نماند کفر در اولاد آدم
ز مشرق تا به مغرب نور ایمان
فرو گیرد نماند کفر و عصیان
بتابد نور علم من لدنی
همه یکسان شود شیعی و سنی
هر آن سری که هست امروز پنهان
ز علم خویشتن پیدا کند آن
چو مهدی باشد آنجا عدل گستر
براندازد ز عالم جور یکسر
یکایک صورتش پیداست بر جای
از آن میماند او آن روز بر پای
بیان صورتش گویند تفضیل
رموز حکمتش گویند تٱویل
نماند در میانه هیچ دعوی
که صورتها یکی گردد به معنی
نمیرد هیچ کس در جهل آن روز
که باشد علمشان بر جهل فیروز
تمنا باشد آنجا مردگان را
که یک بار دگر یابند جان را
که تا از جهل کلی دور گردند
ز نور علم او پرنور گردند
ره عرفان نفس خود بیابند
بدان عرفان به سوی حق شتابند
بر آید آفتاب از کوی مغرب
بتابد نور خود را سوی مغرب
شود آنگه در توبه به زنجیر
نیابد هیچ توبه کودک و پیر
شود این حال نزدیک قیامت
زهی دولت اگر بینی تمامت
خوشا آن کودکان مهد مهدی
که هر علمی که باشد زیرکان را
الف با تا بود آن کودکان را
ز علمش خلق عالم علم گیرند
ز دینش مشرکان هم دین پذیرند
همه یک طبع گردد خلق عالم
نماند کفر در اولاد آدم
ز مشرق تا به مغرب نور ایمان
فرو گیرد نماند کفر و عصیان
بتابد نور علم من لدنی
همه یکسان شود شیعی و سنی
هر آن سری که هست امروز پنهان
ز علم خویشتن پیدا کند آن
چو مهدی باشد آنجا عدل گستر
براندازد ز عالم جور یکسر
یکایک صورتش پیداست بر جای
از آن میماند او آن روز بر پای
بیان صورتش گویند تفضیل
رموز حکمتش گویند تٱویل
نماند در میانه هیچ دعوی
که صورتها یکی گردد به معنی
نمیرد هیچ کس در جهل آن روز
که باشد علمشان بر جهل فیروز
تمنا باشد آنجا مردگان را
که یک بار دگر یابند جان را
که تا از جهل کلی دور گردند
ز نور علم او پرنور گردند
ره عرفان نفس خود بیابند
بدان عرفان به سوی حق شتابند
بر آید آفتاب از کوی مغرب
بتابد نور خود را سوی مغرب
شود آنگه در توبه به زنجیر
نیابد هیچ توبه کودک و پیر
شود این حال نزدیک قیامت
زهی دولت اگر بینی تمامت
هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
الکلامُ فی اظهار جنسِ المعجزةِ علی یدَی مَنْ یدٌعِی الْإلهیّة
اتفاق کردهاند مشایخ این طریقه و جملهٔ اهل سنت و جماعت بر آن که: «روا باشد فعلی ناقض عادت، مانند معجزه و کرامت پیدا آید بر دست کافری که اسباب شبهت از ظهور آن منقطع باشد و کس را اندر کذب وی شک نماند و ظهور آن فعل بر کذب وی ناطق باشد و این چنان بود که فرعون چهارصد سال عمر یافت که اندر آن میان وی را بیماری نبود و آب از پسِ وی به بالا برشدی و چون بیستادی آب بستادی و چون برفتی آب برفتی، و همچنین علامات. هیچ عاقل را شبهت نیفتاد؛ که وی در دعوی خدایی کاذب و کافر بود؛ از آن که مضطرند عقلا که خداوند تعالی مجسم و مرکب نیست و اگر از این افعال بسیار بر وی پدیدار آمدی عاقل را بر کذب دعوی وی شبهتی نماندی و آنچه از شداد صاحب ارم و از نمرود روایت آرند هم از این جنس، هم بر این قیاس میکن.
و مانند این مُخبر صادق ما را خبر داد که: اندر آخرالزّمان دجّال بیرون آید و دعوی خدایی کند و دو کوه، یکی بر راست و یکی بر چپ وی، میرود. این که بر راست بود جایگاه نعیم بود و آن که بر چپ بود جایگاه عذاب و عقوبت بود. خلق را به خود دعوت کند، آن که بدو نگرود وی را عقوبت کند. خداوند تعالی به سبب ضلالت وی مر خلق را میمیراند و زنده میگرداند و اندر عالم امر مطلق گسترانیده باشد. اگر به جای آن صد چندان ازافعال ناقض عادت بر وی پدیدار آید، عاقل را اندر آن هیچ شبهت نیفتد؛ که عاقل را بهضرورت معلوم بود که خداوند تعالی بر خر ننشیند ومتغیر و متلون نباشد و این را حکم استدراج باشد.
و نیز روا باشد که بر دست مدعی رسالتی که کاذب بود، فعلی پدیدار آید ناقض عادت؛که آن دلیل کذب وی باشد، چنانکه بر دست صادق علامت صدق وی باشد. اما روا نباشد که فعلی پدیدار آید که اندر آن کسی را شبهتی افتد؛ که چون اثبات شبهت جایز باشد، صادق را از کاذب باز نتوان شناخت و آنگاه طالب نداند که را تصدیق میباید کرد و که را تکذیب. آنگاه حکم نبوت بکلیت باطل شود.
و روا باشد که بر دست مدعی ولایت چیزی از جنس کرامت پدیدار آید که وی اندر دین درست باشد، اگرچه معاملاتش خوب نباشد؛ از آن که بدان صدق رسول اثبات میکند و فضل حق می ظاهر کند، نه نسبت آن فعل به حول و قوهٔ خود میکند و آن که اندر اصل ایمان راستگوی بود بی برهان اندر همه احوال به اعتقاد اندر ولایت راستگوی بودبه برهان؛ زانچه در وصف اعتقاد وی به اعتقاد ولی باشد اگرچه اعمال موافق اعتقاد نباشد دعوی ولایت ازوی ترک معاملات، منافات نکند؛ چنانکه دعوی ایمان و بهحقیقت کرامت و ولایت از مواهب حق است نه از مکاسب بنده. پس کسب مر حقیقت هدایت را علت نگردد.
و پیش از این گفتهایم که اولیا معصوم نباشند؛ که عصمت مر ایشان را شرط نبوده است؛ اما محفوظ باشند از آفتی که وجود آن نفی ولایت اقتضا کند و نفی ولایت نعوذ باللّه اند رِدَّت بسته است نه اندر معصیت و این مذهب محمد ابن علی است و از آنِ جنید و ابوالحسن نوری و حارث محاسبی و جز ایشان از اهل حقایق، رحمة اللّه علیهم.
اما اهل معاملت چون سهل بن عبداللّه و ابوسلیمان دارانی و حمدون قصار و جز ایشان را رحمهم اللّه مذهب آن است که شرط ولایت بر مداومت طاعت است. چون کبیره بر دل ولی گذر کند، وی از ولایت معزول شود و پیش از این گفتیم که به اجماع امت بنده به کبیره از ایمان بیرون نیاید، و ولایتی ازولایتی اولی تر نیست. چون ولایت معرفت که اصل همهٔ کرامتهاست به معصیت زایل نشود، محال باشد که آنچه کمتر از آن است اندر شرف و کرامت، زایل شود.
و این اختلاف اندر میان مشایخ دراز شده است. اینجا مراد من اثبات آن جمله نیست؛ اما مهمترین چیزها اندر معرفت این باب آن است که بدانی به علم یقینی که این کرامت بر ولی اندر چه حال ظاهر شود، اندر حال صَحْو یا در حال سُکْر و اندر غلبه و یا تمکین؟ و شرح صَحْو و سُکْر اندر ذکر مذهب ابویزید رحمة اللّه علیه بهتمامی بیاوردهام.
ابویزید و ذی النون المصری و محمدبن خفیف و حسین بن منصور و یحیی ابن مُعاذ رضی اللّه عنهم و جماعتی بر آنند که اظهار کرامت بر ولی بهجز اندر حال سُکْر وی نباشد، و آنچه اندر حال صَحْو باشد آن معجز انبیا بود و این فرقی واضح است میان معجز و کرامات اندر مذهب ایشان؛ که اظهار کرامات بر ولی اندر سُکْر وی باشد؛ که وی مغلوب باشد و پروای دعوی ندارد و اظهار معجز بر نبی اندر حال صَحْو وی باشد؛ که وی تحدی کند و خلق را به معارضهٔ آن خواند و صاحب معجز مخیر بود میان دو طرف حکم: یکی اظهار وی آنجا که خواهد و دیگر کتمان آن. و باز اولیا را این نباشد؛ زیرا که گاهی بود که ایشان بخواهند و نباشد، و گاهی که نخواهند و بباشد؛ از آنچه ولی داعی نباشد تا حالش به بقای اوصاف منسوب بود؛ که وی مکتوم باشد و حالش به فنای صفت موصول بود. پس یکی صاحب شرع بود و دیگر صاحب ستر. پس باید تا کرامت جز در حال غیبت و دهشت ظاهر نگردد، و جملهٔ تصرف وی به تصرف حق باشد و آن که وقت وی این بود جملهٔ نطقش به تألیف حق باشد؛ از آنچه صحت صفت بشریت یا لاهی را بود و یا ساهی را و یا مطلق الهی را. پس انبیا لاهی و ساهی نباشند و بهجز انبیا مطلقا الهی نباشند. ماند اینجا ترددی و تلونی بدون تحقیقی و تمکینی، تا به اقامت حال بشریت با خود باشند محجوب باشند، و چون مکاشف شوند مدهوش و متحیر گردند اندر حقیقت الطاف حق.
و اظهار کرامت جز اندر حال کشف درست نیاید که آن درجهٔ قرب باشد وآن وقتی بود که حَجَر و ذهب به نزدیک دلش یکسان بود و به هیچ حال از آدمی بهجز انبیا را این حال صفت نگردد الا اندر وی عاریت باشد و آن بهجز حالت سُکْر نباشد؛ چنانکه حارثه یک روز از دنیا گسسته شد و اندر دنیا به عقبی مکاشف گشت گفت، رضی اللّه عنه: «عَزَفتُ نفسی عَنِ الدُّنیا فاسْتَوَتْ عِندی حَجَرُها و ذَهَبُها و فِضَّتُها و مَدَرُها.» روز دیگر وی را دیدند بر خرمابنی کاری میکرد. گفتند: «چه میکنی یا حارثه؟» گفتا: «طلب قوتی که از آن چاره نیست.» پس آن ساعت چنان بود و این ساعت چنین.
پس مقام صَحْو اولیا درجهٔ عوام بود و مقام سکرشان درجهٔ انبیا. هرگاه که به خود بازآیند خود را یکی از آحاد مردمان دانند و چون از خود غایب شوند و به حق راجع گردند سکرشان مذهب شود و مر حق را مهذب گردند. کل عالم اندر حق ایشان چون ذهب شود، چنانکه شبلی گوید، رحمه اللّه:
ذَهَبٌ أیْنَما ذَهَبْنا و دُرٌّ
حیثُ دُرْنا، وَفِضَّةٌ فی الفَضاءِ
و از استاد امام ابوالقاسم القشیری رضی اللّه عنه شنیدم که گفت: وقتی از طابرانی پرسیدم از ابتدای حالش. گفت: «وقتی مرا سنگی میبایست ازرودخانهٔ سرخس هر سنگ که برمیگرفتم جوهری میشد باز میانداختم.» و این از آن بود که هر دو به نزدیک وی یکسان بود؛ لا، بل که هنو زجوهر خوارتر؛ که ورا ارادت سنگی بود و ازآنِ جوهر نه.
و از خواجه امام حزامی شنیدم به سرخس که گفت: کودک بودم به محلهای رفته بودم از محلههای باغستان، به طلب برگ تود از برای مایهٔ قَزّ. و بر درختی شدم گرمگاه، و شاخ آن درخت میزدم. شیخ ابوالفضل حسن رضی اللّه عنه بدان کوی برگذشت و من بر درخت بودم مراندید. هیچ شک نکردم که او از خود غایب است و به دل با حق حاضر. بر حکم انبساط سر برآورد و گفت: «بار خدایا، یکسال بیشتر است تا مرادنگی ندادهای که موی سر حلق کنم، با دوستان چنین کنی؟» گفت: هم اندر حال همه اوراق و اصول درختان زر گشته بود. آنگاه گفت: «عجب کاری! همه تعریض ما اعراض است! مر گشایش دل را با تو سخنی نتوان گفت؟»
و از شبلی میآید که چهار هزار دینار به یک جمله به دجله انداخت. گفتند: «چه میکنی؟» گفت: «سنگ به آب اولیتر.» گفتند: «چرا به خلق ندهی؟» گفت: «ای سبحان اللّه! من به خدای چه حجت آرم که حجاب از دل خود برگیرم و بر دل برادر مسلمان بنهم؟ شرط نباشد در دین که برادر مسلمان را از خود بتر خواهی.»
و این جمله حالت سُکْر است و شرح این گفتهام، اما مراد اینجا اثبات کرامات است.
باز جنید و ابوالعباس سیاری و ابوبکر واسطی و محمدبن علی، صاحب مذهب –رضوان اللّه علیهم اجمعین بر آناند که: کرامت اندر حال صَحْو و تمکین ظاهر شود، بیرونِ سُکْر؛ از آن که اولیا را خداوند تعالی والیان عالم کرده است و حل و عقد بدیشان باز بسته و احکام عالم را موصول همت ایشان گردانیده. پس باید تا صحیحترین همه رایها رای ایشان باشد و شفیق ترین همه دلها دل ایشان اخص بر خلق خدای؛ از آنچه ایشان رسیدگاناند. تلوین و سُکْر اندر ابتدای حال باشد. چون بلوغ حاصل آمد، تلوین با تمکین بدل گردد. آنگاه وی ولی بر حقیقت باشد و کرامات وی صحیح بود.
و اندر میان اهل این قصه معروف است که: مر اوتاد را باید تا هر شب به گرد جملهٔ عالم برآیند و اگر هیچ جا باشد که چشم ایشان بر نیفتاده بود و خللی آنجا پدیدار آید، آنگاه به قطب باز گردند؛ تا وی همت برگمارد، آن خلل از عالم به برکات وی، خداوند تعالی زایل گرداند.
و آنان که گویند: زر و کلوخ به نزدیک وی یکسان شده است؛ این همه علامت سُکْر باشد و نادرستی دیدار و این را بس شرفی نباشد. شرف مر آن درست بین و راست دان را باشد که زر نزدیک وی، زر بود و کلوخ، کلوخ؛ اما به آفت آن بینا بود تا گوید: «یا صَفْراءُ یا بَیْضاءُ غُرّی غَیْری.» یا زر زرد روی و یا سیم سفید کار، بهجز مرا فریبید که من به شما مغرور نگردم؛ از آنچه من آفت شما دیدهام. پس آن که آفت وی بدید مر آن را محل حجاب داند به ترک آن بگوید ثواب یابد؛ و باز آن را که زر چون کلوخ بود به ترک کلوخ گفتن راست نیاید.
ندیدی که چون حارثه صاحب سُکْر بود گفت: «زر و کلوخ و سنگ و نقره به نزدیک من همه یکساناند»، و ابوبکر صدیق رضی اللّه عنه صاحب صَحْو بود، آفت قبض دنیا بدید و ثواب ترک آن معلوم کرد، دست از آن بداشت؛ تا پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم گفت: «عیال را چه ماندی؟» گفت: «خدای و رسول وی.» و ابوبکر وراق ترمذی روایت کند که: روزی محمدبن علی رضی اللّه عنهما مرا گفت: «یا بابکر امروز من تو را به جایی خواهم برد.» گفتم: «فرمان شیخ راست.» با وی برفتم. دیری برنیامد که بیابانی دیدم صعب بزرگ،و تختی زرین اندر میان آن بیابان در زیر درختی سبز بر کنار چشمهٔ آب نهاده ویکی بر آن تخت نشسته و لباسی خوب پوشیده چون محمدبن علی رضی اللّه عنهم به نزدیک وی رفت، سلام گفت. او برخاست، وی را بر تخت نشاند. چون زمانی برآمد از هر سوی گروهی میآمدند تا چهل کس آنجا جمع شدند. وی اشارتی کرد به آسمان، چیزی خوردنی پدیدار آمد، بخوردیم و محمدبن علی سؤالی کرد و آن مرد در آن باب سخن بسیار گفت؛ چنانکه من یک کلمه از آن فهم نکردم. چون زمانی بود، دستوری خواست و بازگشت. و مرا گفت: «یا بابکر، برو که سعید ابد گشتی.» چون زمانی بود به ترمذ بازآمدیم من وی را گفتم: «ایها الشیخ، آن چه جای بود؟ و آن مرد که بود؟» گفت: «آن تیه بنی اسرائیل و آن مرد قطب المدار علیه.» گفتم: «ایها الشیخ، اندر این ساعت ازترمذ چگونه به تیه رسیدیم؟» گفت: «یا ابابکر، تو را کار با رسیدن است نه با پرسیدن و با چگونگی.» و این علامت صحت صَحْو باشد نه از آنِ سُکْر.
اکنون این مختصر کردیم که اگر به تفصیل این مشغول شویم و اخوات این را شرح دهیم کتاب مطول شود و از مقصود بازمانیم. پس بعضی از دلایل که تعلق آن بدین کتاب است به ذکر کرامات و حکایات ایشان موصول گردانم تا به خواندن آن مریدان را تنبیه باشد و علما را ترویح و محققان رامذاکرت و عوام را زیادت یقین و دفع شبهت.
و مانند این مُخبر صادق ما را خبر داد که: اندر آخرالزّمان دجّال بیرون آید و دعوی خدایی کند و دو کوه، یکی بر راست و یکی بر چپ وی، میرود. این که بر راست بود جایگاه نعیم بود و آن که بر چپ بود جایگاه عذاب و عقوبت بود. خلق را به خود دعوت کند، آن که بدو نگرود وی را عقوبت کند. خداوند تعالی به سبب ضلالت وی مر خلق را میمیراند و زنده میگرداند و اندر عالم امر مطلق گسترانیده باشد. اگر به جای آن صد چندان ازافعال ناقض عادت بر وی پدیدار آید، عاقل را اندر آن هیچ شبهت نیفتد؛ که عاقل را بهضرورت معلوم بود که خداوند تعالی بر خر ننشیند ومتغیر و متلون نباشد و این را حکم استدراج باشد.
و نیز روا باشد که بر دست مدعی رسالتی که کاذب بود، فعلی پدیدار آید ناقض عادت؛که آن دلیل کذب وی باشد، چنانکه بر دست صادق علامت صدق وی باشد. اما روا نباشد که فعلی پدیدار آید که اندر آن کسی را شبهتی افتد؛ که چون اثبات شبهت جایز باشد، صادق را از کاذب باز نتوان شناخت و آنگاه طالب نداند که را تصدیق میباید کرد و که را تکذیب. آنگاه حکم نبوت بکلیت باطل شود.
و روا باشد که بر دست مدعی ولایت چیزی از جنس کرامت پدیدار آید که وی اندر دین درست باشد، اگرچه معاملاتش خوب نباشد؛ از آن که بدان صدق رسول اثبات میکند و فضل حق می ظاهر کند، نه نسبت آن فعل به حول و قوهٔ خود میکند و آن که اندر اصل ایمان راستگوی بود بی برهان اندر همه احوال به اعتقاد اندر ولایت راستگوی بودبه برهان؛ زانچه در وصف اعتقاد وی به اعتقاد ولی باشد اگرچه اعمال موافق اعتقاد نباشد دعوی ولایت ازوی ترک معاملات، منافات نکند؛ چنانکه دعوی ایمان و بهحقیقت کرامت و ولایت از مواهب حق است نه از مکاسب بنده. پس کسب مر حقیقت هدایت را علت نگردد.
و پیش از این گفتهایم که اولیا معصوم نباشند؛ که عصمت مر ایشان را شرط نبوده است؛ اما محفوظ باشند از آفتی که وجود آن نفی ولایت اقتضا کند و نفی ولایت نعوذ باللّه اند رِدَّت بسته است نه اندر معصیت و این مذهب محمد ابن علی است و از آنِ جنید و ابوالحسن نوری و حارث محاسبی و جز ایشان از اهل حقایق، رحمة اللّه علیهم.
اما اهل معاملت چون سهل بن عبداللّه و ابوسلیمان دارانی و حمدون قصار و جز ایشان را رحمهم اللّه مذهب آن است که شرط ولایت بر مداومت طاعت است. چون کبیره بر دل ولی گذر کند، وی از ولایت معزول شود و پیش از این گفتیم که به اجماع امت بنده به کبیره از ایمان بیرون نیاید، و ولایتی ازولایتی اولی تر نیست. چون ولایت معرفت که اصل همهٔ کرامتهاست به معصیت زایل نشود، محال باشد که آنچه کمتر از آن است اندر شرف و کرامت، زایل شود.
و این اختلاف اندر میان مشایخ دراز شده است. اینجا مراد من اثبات آن جمله نیست؛ اما مهمترین چیزها اندر معرفت این باب آن است که بدانی به علم یقینی که این کرامت بر ولی اندر چه حال ظاهر شود، اندر حال صَحْو یا در حال سُکْر و اندر غلبه و یا تمکین؟ و شرح صَحْو و سُکْر اندر ذکر مذهب ابویزید رحمة اللّه علیه بهتمامی بیاوردهام.
ابویزید و ذی النون المصری و محمدبن خفیف و حسین بن منصور و یحیی ابن مُعاذ رضی اللّه عنهم و جماعتی بر آنند که اظهار کرامت بر ولی بهجز اندر حال سُکْر وی نباشد، و آنچه اندر حال صَحْو باشد آن معجز انبیا بود و این فرقی واضح است میان معجز و کرامات اندر مذهب ایشان؛ که اظهار کرامات بر ولی اندر سُکْر وی باشد؛ که وی مغلوب باشد و پروای دعوی ندارد و اظهار معجز بر نبی اندر حال صَحْو وی باشد؛ که وی تحدی کند و خلق را به معارضهٔ آن خواند و صاحب معجز مخیر بود میان دو طرف حکم: یکی اظهار وی آنجا که خواهد و دیگر کتمان آن. و باز اولیا را این نباشد؛ زیرا که گاهی بود که ایشان بخواهند و نباشد، و گاهی که نخواهند و بباشد؛ از آنچه ولی داعی نباشد تا حالش به بقای اوصاف منسوب بود؛ که وی مکتوم باشد و حالش به فنای صفت موصول بود. پس یکی صاحب شرع بود و دیگر صاحب ستر. پس باید تا کرامت جز در حال غیبت و دهشت ظاهر نگردد، و جملهٔ تصرف وی به تصرف حق باشد و آن که وقت وی این بود جملهٔ نطقش به تألیف حق باشد؛ از آنچه صحت صفت بشریت یا لاهی را بود و یا ساهی را و یا مطلق الهی را. پس انبیا لاهی و ساهی نباشند و بهجز انبیا مطلقا الهی نباشند. ماند اینجا ترددی و تلونی بدون تحقیقی و تمکینی، تا به اقامت حال بشریت با خود باشند محجوب باشند، و چون مکاشف شوند مدهوش و متحیر گردند اندر حقیقت الطاف حق.
و اظهار کرامت جز اندر حال کشف درست نیاید که آن درجهٔ قرب باشد وآن وقتی بود که حَجَر و ذهب به نزدیک دلش یکسان بود و به هیچ حال از آدمی بهجز انبیا را این حال صفت نگردد الا اندر وی عاریت باشد و آن بهجز حالت سُکْر نباشد؛ چنانکه حارثه یک روز از دنیا گسسته شد و اندر دنیا به عقبی مکاشف گشت گفت، رضی اللّه عنه: «عَزَفتُ نفسی عَنِ الدُّنیا فاسْتَوَتْ عِندی حَجَرُها و ذَهَبُها و فِضَّتُها و مَدَرُها.» روز دیگر وی را دیدند بر خرمابنی کاری میکرد. گفتند: «چه میکنی یا حارثه؟» گفتا: «طلب قوتی که از آن چاره نیست.» پس آن ساعت چنان بود و این ساعت چنین.
پس مقام صَحْو اولیا درجهٔ عوام بود و مقام سکرشان درجهٔ انبیا. هرگاه که به خود بازآیند خود را یکی از آحاد مردمان دانند و چون از خود غایب شوند و به حق راجع گردند سکرشان مذهب شود و مر حق را مهذب گردند. کل عالم اندر حق ایشان چون ذهب شود، چنانکه شبلی گوید، رحمه اللّه:
ذَهَبٌ أیْنَما ذَهَبْنا و دُرٌّ
حیثُ دُرْنا، وَفِضَّةٌ فی الفَضاءِ
و از استاد امام ابوالقاسم القشیری رضی اللّه عنه شنیدم که گفت: وقتی از طابرانی پرسیدم از ابتدای حالش. گفت: «وقتی مرا سنگی میبایست ازرودخانهٔ سرخس هر سنگ که برمیگرفتم جوهری میشد باز میانداختم.» و این از آن بود که هر دو به نزدیک وی یکسان بود؛ لا، بل که هنو زجوهر خوارتر؛ که ورا ارادت سنگی بود و ازآنِ جوهر نه.
و از خواجه امام حزامی شنیدم به سرخس که گفت: کودک بودم به محلهای رفته بودم از محلههای باغستان، به طلب برگ تود از برای مایهٔ قَزّ. و بر درختی شدم گرمگاه، و شاخ آن درخت میزدم. شیخ ابوالفضل حسن رضی اللّه عنه بدان کوی برگذشت و من بر درخت بودم مراندید. هیچ شک نکردم که او از خود غایب است و به دل با حق حاضر. بر حکم انبساط سر برآورد و گفت: «بار خدایا، یکسال بیشتر است تا مرادنگی ندادهای که موی سر حلق کنم، با دوستان چنین کنی؟» گفت: هم اندر حال همه اوراق و اصول درختان زر گشته بود. آنگاه گفت: «عجب کاری! همه تعریض ما اعراض است! مر گشایش دل را با تو سخنی نتوان گفت؟»
و از شبلی میآید که چهار هزار دینار به یک جمله به دجله انداخت. گفتند: «چه میکنی؟» گفت: «سنگ به آب اولیتر.» گفتند: «چرا به خلق ندهی؟» گفت: «ای سبحان اللّه! من به خدای چه حجت آرم که حجاب از دل خود برگیرم و بر دل برادر مسلمان بنهم؟ شرط نباشد در دین که برادر مسلمان را از خود بتر خواهی.»
و این جمله حالت سُکْر است و شرح این گفتهام، اما مراد اینجا اثبات کرامات است.
باز جنید و ابوالعباس سیاری و ابوبکر واسطی و محمدبن علی، صاحب مذهب –رضوان اللّه علیهم اجمعین بر آناند که: کرامت اندر حال صَحْو و تمکین ظاهر شود، بیرونِ سُکْر؛ از آن که اولیا را خداوند تعالی والیان عالم کرده است و حل و عقد بدیشان باز بسته و احکام عالم را موصول همت ایشان گردانیده. پس باید تا صحیحترین همه رایها رای ایشان باشد و شفیق ترین همه دلها دل ایشان اخص بر خلق خدای؛ از آنچه ایشان رسیدگاناند. تلوین و سُکْر اندر ابتدای حال باشد. چون بلوغ حاصل آمد، تلوین با تمکین بدل گردد. آنگاه وی ولی بر حقیقت باشد و کرامات وی صحیح بود.
و اندر میان اهل این قصه معروف است که: مر اوتاد را باید تا هر شب به گرد جملهٔ عالم برآیند و اگر هیچ جا باشد که چشم ایشان بر نیفتاده بود و خللی آنجا پدیدار آید، آنگاه به قطب باز گردند؛ تا وی همت برگمارد، آن خلل از عالم به برکات وی، خداوند تعالی زایل گرداند.
و آنان که گویند: زر و کلوخ به نزدیک وی یکسان شده است؛ این همه علامت سُکْر باشد و نادرستی دیدار و این را بس شرفی نباشد. شرف مر آن درست بین و راست دان را باشد که زر نزدیک وی، زر بود و کلوخ، کلوخ؛ اما به آفت آن بینا بود تا گوید: «یا صَفْراءُ یا بَیْضاءُ غُرّی غَیْری.» یا زر زرد روی و یا سیم سفید کار، بهجز مرا فریبید که من به شما مغرور نگردم؛ از آنچه من آفت شما دیدهام. پس آن که آفت وی بدید مر آن را محل حجاب داند به ترک آن بگوید ثواب یابد؛ و باز آن را که زر چون کلوخ بود به ترک کلوخ گفتن راست نیاید.
ندیدی که چون حارثه صاحب سُکْر بود گفت: «زر و کلوخ و سنگ و نقره به نزدیک من همه یکساناند»، و ابوبکر صدیق رضی اللّه عنه صاحب صَحْو بود، آفت قبض دنیا بدید و ثواب ترک آن معلوم کرد، دست از آن بداشت؛ تا پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم گفت: «عیال را چه ماندی؟» گفت: «خدای و رسول وی.» و ابوبکر وراق ترمذی روایت کند که: روزی محمدبن علی رضی اللّه عنهما مرا گفت: «یا بابکر امروز من تو را به جایی خواهم برد.» گفتم: «فرمان شیخ راست.» با وی برفتم. دیری برنیامد که بیابانی دیدم صعب بزرگ،و تختی زرین اندر میان آن بیابان در زیر درختی سبز بر کنار چشمهٔ آب نهاده ویکی بر آن تخت نشسته و لباسی خوب پوشیده چون محمدبن علی رضی اللّه عنهم به نزدیک وی رفت، سلام گفت. او برخاست، وی را بر تخت نشاند. چون زمانی برآمد از هر سوی گروهی میآمدند تا چهل کس آنجا جمع شدند. وی اشارتی کرد به آسمان، چیزی خوردنی پدیدار آمد، بخوردیم و محمدبن علی سؤالی کرد و آن مرد در آن باب سخن بسیار گفت؛ چنانکه من یک کلمه از آن فهم نکردم. چون زمانی بود، دستوری خواست و بازگشت. و مرا گفت: «یا بابکر، برو که سعید ابد گشتی.» چون زمانی بود به ترمذ بازآمدیم من وی را گفتم: «ایها الشیخ، آن چه جای بود؟ و آن مرد که بود؟» گفت: «آن تیه بنی اسرائیل و آن مرد قطب المدار علیه.» گفتم: «ایها الشیخ، اندر این ساعت ازترمذ چگونه به تیه رسیدیم؟» گفت: «یا ابابکر، تو را کار با رسیدن است نه با پرسیدن و با چگونگی.» و این علامت صحت صَحْو باشد نه از آنِ سُکْر.
اکنون این مختصر کردیم که اگر به تفصیل این مشغول شویم و اخوات این را شرح دهیم کتاب مطول شود و از مقصود بازمانیم. پس بعضی از دلایل که تعلق آن بدین کتاب است به ذکر کرامات و حکایات ایشان موصول گردانم تا به خواندن آن مریدان را تنبیه باشد و علما را ترویح و محققان رامذاکرت و عوام را زیادت یقین و دفع شبهت.
هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
الکلام فی تفضیل الانبیاء علی الاولیاء
بدان که اندر همه اوقات و احوال، باتفاق جملهٔ مشایخ این طریقت اولیا متابعان پیغمبراناند و مصدقان دعوت ایشان. و انبیا فاضلترند از اولیا؛ از آنچه نهایت ولایت بدایت نبوت بود و جملهٔ انبیا ولی باشند اما از اولیا کسی نبی نباشد و انبیا متمکناناند اندر نفی صفات بشریت و اولیا عاریتاند، و اندر آنچه این گروه را حال است آن گروه را مقام است و آنچه این گروه را مقام است آن گروه را حجاب است. و هیچ کس از علمای اهل سنت و محققان این طریقت اندر این خلاف نکنند بهجز گروهی از حشویان که مجسمهٔ اهل خراساناند و متکلم به کلام متناقض اندر اصول توحید که اصل این طریقت را نشناسند وخود راولی خوانند و بدرست ولیاند اما ولی شیطان و ایشان گویند: «اولیا فاضلتر از انبیااند.» و این ضلالت مر ایشان را کفایت بود که جاهلی را فاضلتر از محمد مصطفی صلی اللّه علیه و سلم نهند و گروهی دیگر از مشبهه تولا بدین طریقت کنند و حلول و نزول حق به معنی انتقال روا دارند لعنهم اللّه و به جواز تجزیت بر ذات باری تعالی بگویند و آن اندر آن دو مذهب مذموم که وعده کردهام بیارم اندر این کتاب بهتمامی، ان شاء اللّه تعالی.
و در جمله این دو گروه که مدعی به اسلاماند موافقاند اندر نفی تخصیص انبیا و هر که مر نفی تخصیص انبیا را اعتقاد کند کافر شود. پس انبیا صلوات اللّه علیهم اجمعین داعیان و ائمهاند و اولیا متابعان ایشان به احسان، و محال باشد که مأموم از امام فاضلتر بود.
و در جمله بدان که اگر احوال و انفاس روزگار جملهٔ اولیا اندر جنب یک قدم صدق نبی صورت کنی آن جمله متلاشی شود؛ از آنچه این گروه میطلبند و میروند و آن گروه رسیدهاند و یافته و به فرمان دعوت باز آمده و قومی را میبرند.
و اگر کسی گوید از این ملاحدهٔ مذکور لعنهم اللّه که: اندر عادت چنین رفته است که: «چون رسول به کسی آید از مَلِکی، باید تا این مبعوثٌ الیه فاضل تر از وی باشد؛ چنانکه پیغمبران از جبرئیل فاضلترند.» این صورت مر ایشان را خطاست.
گوییم: اگر ملکی رسولی فرستد به یک کس باید تا مُرسَلٌ الیه فاضلتر باشد؛ چنانکه جبرئیل را به رسل فرستاد و ایشان هر یکی از وی فاضلتر بودند اما چون رسول به جماعتی باشد و قومی، لامحاله رسول فاضلتر از آن گروه باشد؛ چنانکه پیغمبران علیهم السّلام از امم و اندر این هیچ عاقل را شبهت نیفتد و اشکال در خاطر نیاید.
پس یک نَفَس انبیا فاضلتر از همه روزگار اولیا؛ از آنچه چون اولیا به نهایت رسند از مشاهدت خبر دهند و از حجاب بشریت خلاص یابند هرچند عین بشر باشند؛ و باز رسول را اول قدم اندر مشاهدت باشد. چون بدایت این، نهایتِ وی بود، این را با آن قیاس نتوان کرد. نبینی که همه طالبان حق از اولیا متفقاند که مقام جمع از تفاریق کمال ولایت بود؟ و صورت این چنان بود که بنده به درجتی رسد از غلبهٔ دوستی که عقلشان اندر نظر فعل مغلوب گردد و به شوق فاعل کل عالم را همه آن دانند و آن بینند؛ چنانکه ابوعلی رودباری گفت، رحمة اللّه علیه: «لو زالتْ عَنّا رُؤْیَتُه ماعَبَدْناهُ.» اگر دیداروی از ما زایل شود اسم عبودیت از ما ساقط گردد؛ که ما شرب عبادت جز از دیدار وی نیابیم.
و این معانی مر انبیا را بدایت حال باشد؛ که اندر روزگار ایشان تفرقه صورت نگیرد. نفی و اثبات و مسلک و مقطع و اقبال و اعراض و بدایت و نهایت ایشان اندر عین جمع باشد؛ چنانکه اندر بدایت حال، ابراهیم صلوات اللّه علیه ستاره و ماه را دید گفت: «هذا رَبّی (۷۶، ۷۷/ الانعام)»، باز که آفتاب دید گفت: «هذا رَبّی (۷۸/الانعام).» از غلبهٔ حق بر دلش و اجتماع وی اندر عین جمع غیر میندید و اگر بدید هم به دیدهٔ جمع بدید در عین دیدار از دیدار خود تبرا کرد و گفت: «لا أُحِبُّ الافِلینَ (۷۶/الانعام)»، ابتدا به جمع و انتها به جمع. لاجرم ولایت را بدایت و نهایت است و نبوت را نیست تا بودند نبی بودند و تا باشند نبی باشند و پیش از آن که موجود نبودهاند اندر معلوم و مراد حق همان بودهاند.
و از بویزید رضی اللّه عنه پرسیدند که: «چه گویی اندر حال انبیا؟» گفت: «هیهات! ما را اندر ایشان هیچ تصرف نیست. هرچه اندر ایشان صورت کنیم آن همه ما باشیم، و حق تعالی اثبات و نفی ایشان اندر درجتی نهاده است که دیدهٔ خلق بدان نرسد.» پس همچنان که مرتبت اولیا از ادراک خلق نهان است، مرتبت انبیا از تصرف اولیا نهان است.
و ابویزید رضی اللّه عنه عجب روزگار مردی بوده است. وی گوید: سرّ ما را به آسمانها بردند به هیچ چیز نگاه نکرد و بهشت و دوزخ وی را بنمودند به هیچ چیز التفات نکرد و از مکنونات و حجب برگذاشتند، فصرتُ طیراً، مرغی گشتم و اندر هوای هویت میپریدم تا به میدان ازلیت مشرف شدم ودرخت احدیت اندر آن بدیدم. چون نگاه کردم آن همه من بودم گفتم: «بار خدایا، با منی من مرا به تو راه نیست و از خودیِ خود مرا گذر نیست. مرا چه باید کرد؟» فرمان آمد که: «یا بایزید، خلاص تو از توییِ تو در متابعت دوست ما بسته است، دیده را به خاک قدم وی اکتحال کن و بر متابعت وی مداومت کن.»
و این حکایتی دراز است و این را اهل طریقت «معراج بایزید» گویند؛ و معراج عبارت بود از قرب. پس معراج انبیا از روی اَظهار بود به شخص و جسد و از آنِ اولیا از روی همت و اَسرار و تن پیغمبران به صفاو پاکیزگی و قربت چوندل اولیا باشد و سرّ ایشان و این فضلی ظاهر است و آن چنان بُوَد که ولی را اندر حال خود مغلوب گردانند تا مست گردد، آنگاه به درجات سر وی را از وی غایب میگردانند و به قرب حق میآرایند و چون به حال صَحْو بازآید آن جمله براهین در دلش صورت گشته بود و علم آن مر او را حاصل آمده. پس فرق بسیار بود میان کسی که شخص وی را آنجا برند که فکرت دیگری را. و باللّه العون والتّوفیق.
و در جمله این دو گروه که مدعی به اسلاماند موافقاند اندر نفی تخصیص انبیا و هر که مر نفی تخصیص انبیا را اعتقاد کند کافر شود. پس انبیا صلوات اللّه علیهم اجمعین داعیان و ائمهاند و اولیا متابعان ایشان به احسان، و محال باشد که مأموم از امام فاضلتر بود.
و در جمله بدان که اگر احوال و انفاس روزگار جملهٔ اولیا اندر جنب یک قدم صدق نبی صورت کنی آن جمله متلاشی شود؛ از آنچه این گروه میطلبند و میروند و آن گروه رسیدهاند و یافته و به فرمان دعوت باز آمده و قومی را میبرند.
و اگر کسی گوید از این ملاحدهٔ مذکور لعنهم اللّه که: اندر عادت چنین رفته است که: «چون رسول به کسی آید از مَلِکی، باید تا این مبعوثٌ الیه فاضل تر از وی باشد؛ چنانکه پیغمبران از جبرئیل فاضلترند.» این صورت مر ایشان را خطاست.
گوییم: اگر ملکی رسولی فرستد به یک کس باید تا مُرسَلٌ الیه فاضلتر باشد؛ چنانکه جبرئیل را به رسل فرستاد و ایشان هر یکی از وی فاضلتر بودند اما چون رسول به جماعتی باشد و قومی، لامحاله رسول فاضلتر از آن گروه باشد؛ چنانکه پیغمبران علیهم السّلام از امم و اندر این هیچ عاقل را شبهت نیفتد و اشکال در خاطر نیاید.
پس یک نَفَس انبیا فاضلتر از همه روزگار اولیا؛ از آنچه چون اولیا به نهایت رسند از مشاهدت خبر دهند و از حجاب بشریت خلاص یابند هرچند عین بشر باشند؛ و باز رسول را اول قدم اندر مشاهدت باشد. چون بدایت این، نهایتِ وی بود، این را با آن قیاس نتوان کرد. نبینی که همه طالبان حق از اولیا متفقاند که مقام جمع از تفاریق کمال ولایت بود؟ و صورت این چنان بود که بنده به درجتی رسد از غلبهٔ دوستی که عقلشان اندر نظر فعل مغلوب گردد و به شوق فاعل کل عالم را همه آن دانند و آن بینند؛ چنانکه ابوعلی رودباری گفت، رحمة اللّه علیه: «لو زالتْ عَنّا رُؤْیَتُه ماعَبَدْناهُ.» اگر دیداروی از ما زایل شود اسم عبودیت از ما ساقط گردد؛ که ما شرب عبادت جز از دیدار وی نیابیم.
و این معانی مر انبیا را بدایت حال باشد؛ که اندر روزگار ایشان تفرقه صورت نگیرد. نفی و اثبات و مسلک و مقطع و اقبال و اعراض و بدایت و نهایت ایشان اندر عین جمع باشد؛ چنانکه اندر بدایت حال، ابراهیم صلوات اللّه علیه ستاره و ماه را دید گفت: «هذا رَبّی (۷۶، ۷۷/ الانعام)»، باز که آفتاب دید گفت: «هذا رَبّی (۷۸/الانعام).» از غلبهٔ حق بر دلش و اجتماع وی اندر عین جمع غیر میندید و اگر بدید هم به دیدهٔ جمع بدید در عین دیدار از دیدار خود تبرا کرد و گفت: «لا أُحِبُّ الافِلینَ (۷۶/الانعام)»، ابتدا به جمع و انتها به جمع. لاجرم ولایت را بدایت و نهایت است و نبوت را نیست تا بودند نبی بودند و تا باشند نبی باشند و پیش از آن که موجود نبودهاند اندر معلوم و مراد حق همان بودهاند.
و از بویزید رضی اللّه عنه پرسیدند که: «چه گویی اندر حال انبیا؟» گفت: «هیهات! ما را اندر ایشان هیچ تصرف نیست. هرچه اندر ایشان صورت کنیم آن همه ما باشیم، و حق تعالی اثبات و نفی ایشان اندر درجتی نهاده است که دیدهٔ خلق بدان نرسد.» پس همچنان که مرتبت اولیا از ادراک خلق نهان است، مرتبت انبیا از تصرف اولیا نهان است.
و ابویزید رضی اللّه عنه عجب روزگار مردی بوده است. وی گوید: سرّ ما را به آسمانها بردند به هیچ چیز نگاه نکرد و بهشت و دوزخ وی را بنمودند به هیچ چیز التفات نکرد و از مکنونات و حجب برگذاشتند، فصرتُ طیراً، مرغی گشتم و اندر هوای هویت میپریدم تا به میدان ازلیت مشرف شدم ودرخت احدیت اندر آن بدیدم. چون نگاه کردم آن همه من بودم گفتم: «بار خدایا، با منی من مرا به تو راه نیست و از خودیِ خود مرا گذر نیست. مرا چه باید کرد؟» فرمان آمد که: «یا بایزید، خلاص تو از توییِ تو در متابعت دوست ما بسته است، دیده را به خاک قدم وی اکتحال کن و بر متابعت وی مداومت کن.»
و این حکایتی دراز است و این را اهل طریقت «معراج بایزید» گویند؛ و معراج عبارت بود از قرب. پس معراج انبیا از روی اَظهار بود به شخص و جسد و از آنِ اولیا از روی همت و اَسرار و تن پیغمبران به صفاو پاکیزگی و قربت چوندل اولیا باشد و سرّ ایشان و این فضلی ظاهر است و آن چنان بُوَد که ولی را اندر حال خود مغلوب گردانند تا مست گردد، آنگاه به درجات سر وی را از وی غایب میگردانند و به قرب حق میآرایند و چون به حال صَحْو بازآید آن جمله براهین در دلش صورت گشته بود و علم آن مر او را حاصل آمده. پس فرق بسیار بود میان کسی که شخص وی را آنجا برند که فکرت دیگری را. و باللّه العون والتّوفیق.
مولوی : فیه ما فیه
فصل چهل و یکم - این کسانی که تحصیلها کردند و در تحصیلند میپندارند
این کسانی که تحصیلها کردند و در تحصیلند میپندارند که اگر اینجا ملازمت کنند علم را فراموش کنند و تارک شوند بلک چون اینجا آیند علمهاشان همه جان گيرد همچنان باشد که قالبی بیجان جان پذیرفته باشد اصل این همه علمها از آنجاست از عالم بیحرف و صوت در عالم حرف و صوت نقل کرد درآن عالم گفتست بی حرف و سخن گفت آخر با حرف و صوت سخن « علیه السلام » صوت که وَکَلَّمَ اللهُّ مُوْسی تَکْلِیْماً حق تعالی با موسی نگفت زیرا حرف را کام و لبی میباید تا حرف ظاهر شود تعالی و تقدسّ او منزهّست از لب ودهان و کام پس انبیا را درعالم بیحرف و صوت گفت و شنودست با حق که اوهام این عقول جزوی بآن نرسد و نتواند پی بردن اماّ انبیا از عالم بیحرف در عالم حرف میآید و طفل میشوند برای این طفلان که بُعِثْتُ مُعَلِّماً اکنون اگرچه این جماعت که در حرف وصوت ماندهاند باحوال او نرسد اماّ از او قوتّ گيرند و نشو و نما یابند و بوی بیارامند همچنانک طفل اگرچه مادر را (نمیداند و) نمیشناسد بتفصیل اماّ بوی میآرامد و قوتّ میگيرد و همچنانک میوه بر شاخ میآرامد و شيرین میشود و میرسد و از درخت خبر ندارد همچنان از آن بزرگ و از حرف و صوت او اگرچه او را ندانند و بوی نرسند اماّ ایشان ازو قوتّ گيرند و پرورده شوند در جمله این نفوس هست که ورای عقل و حرف و صوت چیزی هست و عالمی هست عظیم نمیبینی که همه خلق میل میکنند بدیوانگان و بزیارت میروند و میگویند باشد که این آن باشد.
راست است چنين چیزی هست اماّ محلّ را غلط کردهاند آن چیز در عقل نگنجد اما نه هر چیز که در عقل نگنجد آن باشد کُلُّ جَوْزٍ مُدَوَّرٌوَلَیْسَ کُلُّ مُدَوِّرٍ جَوْز نشانش آن باشد که گفتیم اگرچه او را حالتی باشد که آن درگفت و ضبط نیاید اماّ از روی عقل و جان قوتّ گيرد و پرورده شود و درین دیوانگان که ایشان گردشان می گردند این نیست و از حال خود نمیگردند و باو آرام نمییابند و اگر چه ایشان پندارند که آرام گرفتهاند آن را آرام نگوییم همچنانک طفلی از مادر جدا شد لحظهٔ بدیگری آرام یافت آن را آرام نگوییم زیرا غلط کرده است طبیبان میگویند که هرچ مزاج را خوش آمد و مشتهای اوست آن او را قوتّ دهد و خون او را صافی گرداند. اما وقتی که بی علتّش خوش آید تقدیرا اگر گل خوری را گل خوش میآید آن را نگوییم مصلح مزاجست اگرچه خوشش میآید و همچنين صفرایی راترشی خوش میآید و شکر ناخوش میآید آن خوشی را اعتبار نیست زیرا که بنا بر علتّ است خوشی آنست که اول پیش از علتّ ورا خوش میآید مثلاً دست یکی را بریدهاند یا شکسته اند و آویخته است کژ شده جراّح آن را راست میکند و برجای اولّ مینشاند اورا آن خوش نمیآید و دردش می کند آنچنان کژش خوش میآید جراّح میگوید ترا اولّ آن خوش میآمد که دستت راست بود و بآن آسوده بودی و چون کژ میکردند متألم میشدی و میرنجیدی این ساعت اگر ترا آن کژ خوش میآید این خوشی دروغين است این را اعتبار نباشد همچنان ارواح را در عالم قدس خوشی از ذکر حق واستغراق در حق بود همچون ملایکه اگر ایشان بواسطهٔ اجسام رنجور و معلول شدند و گل خوردنشان خوش میاید نبی و ولی که طبیباند میگویند که ترا این خوش نمیآید و این خوشی دروغست ترا خوش چیزی دیگر میآید آن را فراموش کردهٔ خوشی مزاج اصلی صحیح تو آنست که اولّ خوش میآمد این علت ترا خوش میآید تو میپنداری که این خوش است و باور نمیکنی عارف پیش نحوی نشسته بود، نحوی گفت سخن بيرون ازین سه نیست یا اسم باشد یا فعل یا حرف، عارف جامه بدّرید که واوبلتاه بیست سال عمر من و سعی و طلب من بباد رفت که من باومید آنک بيرون ازین سخنی دیگر هست مجاهدها کردهام تو امید مرا ضایع کردی هرچند که عارف بآن سخن و مقصود رسیده بود الاّ نحوی را باین طریق تنبیه میکرد.
آوردهاند که حسن وحسين رضی اللهّ عنهما شخصی رادیدند در حالت طفلی که وضو کژ میساخت و نامشروع خواستند که او را بطریق احسن وضو تعلیم دهند آمدند بر او که این مرا میگوید که تووضوی کژ میسازی هر دو پیش تو وضو سازیم بنگر که از هر دو وضوی کی مشروعست هر دو پیش او وضو ساختند، گفت ای فرزندان وضوی شما سخت مشروعست و راست است و نیکوست وضوی من مسکين کژ بوده است. چندانک مهمان بیش شود خانه را بزرگتر کنندو آرایش بیشتر شودو طعام بیش سازند نمیبینی که چون طفلک را قدک او کوچکست اندیشهٔ اونیز که مهمان است لایق خانه قالب اوست غير شيرو دایه نمیداند و چون بزرگتر شد مهمانان اندیشها افزون شوند از عقل و ادراک و تمیز و غيره خانه بزرگترگردد و چون مهمانان عشق آیند درخانه نگنجند وخانه را ویران کنند و از نو عمارتها سازد پردهای پادشاه و بردابرد پادشاه و لشکر و حشم او در خانهٔ اونگنجد وآن پردها لایق این در نباشد آن چنان حشم بیحد را مقام بیحد میآید و آن پردها را چون در آویزند همه روشناییها دهدو حجابها بردارد و پنهانها آشکار گردد بخلاف پردهای این عالم که حجاب میافزاید این پرده بعکس آن پردهاست.
اِنِّی لَاَشْکُوْ خُطُوْباً لااُعَینُّهَا
لِیَجْهَلَ النّاسُ عَنْ عُذْريْ وَعَنْ عَذَلِی کَالشَّمْعِ یَبْکی وَلَایُدْری اَعَبْرَتُهُ
مِنْ صُحْبةِّ النّارِ اَمْ مِنْ فُرْقَةِ العَسَلِ
شخصی گفت که این را قاضی ابومنصور هروی گفته است گفت قاضی منصور پوشیده گوید و ترددّ آمیز باشد و متلونّ اماّ منصور برنتافت پیدا و فاش گفت همه عالم اسير قضااند و قضا اسير شاهد شاهد پیدا کند و پنهان ندارد.گفت صفحهٔ از سخنان قاضی بخوان بخواند بعد از آن فرمود که خدا را بندگانند که چون زنی را در چادر بینند حکم کنند که نقاب بردار تا روی تو ببینیم که چه کسی و چه چیزی که چون تو پوشیده بگذری و ترا نبینیم مرا تشویش خواهد بودن که این کی بود و چه کس بود من آن نیستم که اگر روی ترا ببینم بر تو فتنه شوم و بسته تو شوم مرا خدا دیرست که از شما پاک و فارغ کرده است از آن ایمنم که اگر شما را ببینم مرا تشویش و فتنه شوید الاّ اگر نبینم در تشویش باشم که چه کس بود بخلاف طایفهٔ دیگر که اهل نفساند اگر ایشان روی شاهدان را بازبینند فتنهٔ ایشان شوند و مشوشّ گردند پس در حق ایشان آن به که رو باز نکنند تا فتنهٔ ایشان نگردد و در حق اهل دل آن به که رو باز کنند تا از فتنه برهند شخصی گفت در خوارزم شاهدان بسیارند چون شاهدی ببینند و دل برو بندند بعد ازو ازو بهتر بینند آن بر دل ایشان سرد شود فرمود اگر بر شاهدان خوارزم عاشق نشوند آخر بر خوارزم عاشق باید شدن که درو شاهدان بیحدند و آن خوارزم فقرست که دروخوبان معنوی و صورتهای روحانی بیحدند که بهرک فروآیی و قرار گيری دیگری رو نماید که آن اولّ را فراموش کنی الی مالانهایه پس بر نفس فقر عاشق شویم که درو چنين شاهدانند.
راست است چنين چیزی هست اماّ محلّ را غلط کردهاند آن چیز در عقل نگنجد اما نه هر چیز که در عقل نگنجد آن باشد کُلُّ جَوْزٍ مُدَوَّرٌوَلَیْسَ کُلُّ مُدَوِّرٍ جَوْز نشانش آن باشد که گفتیم اگرچه او را حالتی باشد که آن درگفت و ضبط نیاید اماّ از روی عقل و جان قوتّ گيرد و پرورده شود و درین دیوانگان که ایشان گردشان می گردند این نیست و از حال خود نمیگردند و باو آرام نمییابند و اگر چه ایشان پندارند که آرام گرفتهاند آن را آرام نگوییم همچنانک طفلی از مادر جدا شد لحظهٔ بدیگری آرام یافت آن را آرام نگوییم زیرا غلط کرده است طبیبان میگویند که هرچ مزاج را خوش آمد و مشتهای اوست آن او را قوتّ دهد و خون او را صافی گرداند. اما وقتی که بی علتّش خوش آید تقدیرا اگر گل خوری را گل خوش میآید آن را نگوییم مصلح مزاجست اگرچه خوشش میآید و همچنين صفرایی راترشی خوش میآید و شکر ناخوش میآید آن خوشی را اعتبار نیست زیرا که بنا بر علتّ است خوشی آنست که اول پیش از علتّ ورا خوش میآید مثلاً دست یکی را بریدهاند یا شکسته اند و آویخته است کژ شده جراّح آن را راست میکند و برجای اولّ مینشاند اورا آن خوش نمیآید و دردش می کند آنچنان کژش خوش میآید جراّح میگوید ترا اولّ آن خوش میآمد که دستت راست بود و بآن آسوده بودی و چون کژ میکردند متألم میشدی و میرنجیدی این ساعت اگر ترا آن کژ خوش میآید این خوشی دروغين است این را اعتبار نباشد همچنان ارواح را در عالم قدس خوشی از ذکر حق واستغراق در حق بود همچون ملایکه اگر ایشان بواسطهٔ اجسام رنجور و معلول شدند و گل خوردنشان خوش میاید نبی و ولی که طبیباند میگویند که ترا این خوش نمیآید و این خوشی دروغست ترا خوش چیزی دیگر میآید آن را فراموش کردهٔ خوشی مزاج اصلی صحیح تو آنست که اولّ خوش میآمد این علت ترا خوش میآید تو میپنداری که این خوش است و باور نمیکنی عارف پیش نحوی نشسته بود، نحوی گفت سخن بيرون ازین سه نیست یا اسم باشد یا فعل یا حرف، عارف جامه بدّرید که واوبلتاه بیست سال عمر من و سعی و طلب من بباد رفت که من باومید آنک بيرون ازین سخنی دیگر هست مجاهدها کردهام تو امید مرا ضایع کردی هرچند که عارف بآن سخن و مقصود رسیده بود الاّ نحوی را باین طریق تنبیه میکرد.
آوردهاند که حسن وحسين رضی اللهّ عنهما شخصی رادیدند در حالت طفلی که وضو کژ میساخت و نامشروع خواستند که او را بطریق احسن وضو تعلیم دهند آمدند بر او که این مرا میگوید که تووضوی کژ میسازی هر دو پیش تو وضو سازیم بنگر که از هر دو وضوی کی مشروعست هر دو پیش او وضو ساختند، گفت ای فرزندان وضوی شما سخت مشروعست و راست است و نیکوست وضوی من مسکين کژ بوده است. چندانک مهمان بیش شود خانه را بزرگتر کنندو آرایش بیشتر شودو طعام بیش سازند نمیبینی که چون طفلک را قدک او کوچکست اندیشهٔ اونیز که مهمان است لایق خانه قالب اوست غير شيرو دایه نمیداند و چون بزرگتر شد مهمانان اندیشها افزون شوند از عقل و ادراک و تمیز و غيره خانه بزرگترگردد و چون مهمانان عشق آیند درخانه نگنجند وخانه را ویران کنند و از نو عمارتها سازد پردهای پادشاه و بردابرد پادشاه و لشکر و حشم او در خانهٔ اونگنجد وآن پردها لایق این در نباشد آن چنان حشم بیحد را مقام بیحد میآید و آن پردها را چون در آویزند همه روشناییها دهدو حجابها بردارد و پنهانها آشکار گردد بخلاف پردهای این عالم که حجاب میافزاید این پرده بعکس آن پردهاست.
اِنِّی لَاَشْکُوْ خُطُوْباً لااُعَینُّهَا
لِیَجْهَلَ النّاسُ عَنْ عُذْريْ وَعَنْ عَذَلِی کَالشَّمْعِ یَبْکی وَلَایُدْری اَعَبْرَتُهُ
مِنْ صُحْبةِّ النّارِ اَمْ مِنْ فُرْقَةِ العَسَلِ
شخصی گفت که این را قاضی ابومنصور هروی گفته است گفت قاضی منصور پوشیده گوید و ترددّ آمیز باشد و متلونّ اماّ منصور برنتافت پیدا و فاش گفت همه عالم اسير قضااند و قضا اسير شاهد شاهد پیدا کند و پنهان ندارد.گفت صفحهٔ از سخنان قاضی بخوان بخواند بعد از آن فرمود که خدا را بندگانند که چون زنی را در چادر بینند حکم کنند که نقاب بردار تا روی تو ببینیم که چه کسی و چه چیزی که چون تو پوشیده بگذری و ترا نبینیم مرا تشویش خواهد بودن که این کی بود و چه کس بود من آن نیستم که اگر روی ترا ببینم بر تو فتنه شوم و بسته تو شوم مرا خدا دیرست که از شما پاک و فارغ کرده است از آن ایمنم که اگر شما را ببینم مرا تشویش و فتنه شوید الاّ اگر نبینم در تشویش باشم که چه کس بود بخلاف طایفهٔ دیگر که اهل نفساند اگر ایشان روی شاهدان را بازبینند فتنهٔ ایشان شوند و مشوشّ گردند پس در حق ایشان آن به که رو باز نکنند تا فتنهٔ ایشان نگردد و در حق اهل دل آن به که رو باز کنند تا از فتنه برهند شخصی گفت در خوارزم شاهدان بسیارند چون شاهدی ببینند و دل برو بندند بعد ازو ازو بهتر بینند آن بر دل ایشان سرد شود فرمود اگر بر شاهدان خوارزم عاشق نشوند آخر بر خوارزم عاشق باید شدن که درو شاهدان بیحدند و آن خوارزم فقرست که دروخوبان معنوی و صورتهای روحانی بیحدند که بهرک فروآیی و قرار گيری دیگری رو نماید که آن اولّ را فراموش کنی الی مالانهایه پس بر نفس فقر عاشق شویم که درو چنين شاهدانند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ترا مىپرسند ما ذا یُنْفِقُونَ که چه هزینه کنند قُلْ بگوى ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ هر چه نفقه کنید از مال فَلِلْوالِدَیْنِ بر پدر و مادر کنید وَ الْأَقْرَبِینَ و بر خویشاوندان وَ الْیَتامى و نارسیدان پدر مردگان وَ الْمَساکِینِ و درویشان وَ ابْنِ السَّبِیلِ و راه گذریان و مهمانان، وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه نفقه کنید از مال فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ خداى بآن دانا است.
کُتِبَ عَلَیْکُمُ واجب نبشته آمد بر شما الْقِتالُ کشتن کردن با دشمنان دین وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ و شما را آن دشوار آمد وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ و مگر که دشوار آید شما را چیزى و آن بهتر بود شما را وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ، و مگر دوست دارید چیزى و آن بدتر بود شما را، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ و خداى داند که بخلق چه خواهد و ایشان را چه راند و ایشان را بهى در چه بود وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و شما ندانید
یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ از ماه حرام و کشتن کردن در آن قُلْ بگوى قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ کشتن کردن در ماه حرام کارى بزرگ است وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و باز داشتن است راه گذرى را از راه بردن و حاج را از حج کردن وَ کُفْرٌ بِهِ و کافر شدنست بآزرم ماه حرام وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و کافر شدنست بحق مسجد حرام وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ و بیرون کردن شما از مکه که اهل آن بودید و آن خانه شما بود أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ آن مه است نزد خداى از آن مشرک که شما گشتید وَ الْفِتْنَةُ و آن که شما را فتنه میکردند و عذاب مىکردند که از مسلمانى باز پس آئید و بمحمد کافر شید، أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ آن مه بود از کشتن که شما مشرکى کشتید وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ و همیشه با شما کشتن خواهند کرد هر گاه که دست یابند حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ تا شما را از دین خود بر گردانند إِنِ اسْتَطاعُوا اگر توانند، وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ و هر که بر گردد از شما از دین خویش فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ و بمیرد و او کافر بود، فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ایشان آنند که حابط گشت و باطل و تباه کردارهاى ایشان، و از پاداش آن در ماندند فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ هم در این جهان و هم در آن جهان، وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ و ایشانند آتشیان جاویدان در آن.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند وَ الَّذِینَ هاجَرُوا و ایشان که از خان و مان خویش ببریدند وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و از بهر خدا در راه وى جهاد کردند، و با دشمنان او باز کوشیدند أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ ایشان بخشایش اللَّه مىپیوسند وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ و خداى آمرزگارست مهربان
کُتِبَ عَلَیْکُمُ واجب نبشته آمد بر شما الْقِتالُ کشتن کردن با دشمنان دین وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ و شما را آن دشوار آمد وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ و مگر که دشوار آید شما را چیزى و آن بهتر بود شما را وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ، و مگر دوست دارید چیزى و آن بدتر بود شما را، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ و خداى داند که بخلق چه خواهد و ایشان را چه راند و ایشان را بهى در چه بود وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و شما ندانید
یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ از ماه حرام و کشتن کردن در آن قُلْ بگوى قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ کشتن کردن در ماه حرام کارى بزرگ است وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و باز داشتن است راه گذرى را از راه بردن و حاج را از حج کردن وَ کُفْرٌ بِهِ و کافر شدنست بآزرم ماه حرام وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و کافر شدنست بحق مسجد حرام وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ و بیرون کردن شما از مکه که اهل آن بودید و آن خانه شما بود أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ آن مه است نزد خداى از آن مشرک که شما گشتید وَ الْفِتْنَةُ و آن که شما را فتنه میکردند و عذاب مىکردند که از مسلمانى باز پس آئید و بمحمد کافر شید، أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ آن مه بود از کشتن که شما مشرکى کشتید وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ و همیشه با شما کشتن خواهند کرد هر گاه که دست یابند حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ تا شما را از دین خود بر گردانند إِنِ اسْتَطاعُوا اگر توانند، وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ و هر که بر گردد از شما از دین خویش فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ و بمیرد و او کافر بود، فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ایشان آنند که حابط گشت و باطل و تباه کردارهاى ایشان، و از پاداش آن در ماندند فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ هم در این جهان و هم در آن جهان، وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ و ایشانند آتشیان جاویدان در آن.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند وَ الَّذِینَ هاجَرُوا و ایشان که از خان و مان خویش ببریدند وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و از بهر خدا در راه وى جهاد کردند، و با دشمنان او باز کوشیدند أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ ایشان بخشایش اللَّه مىپیوسند وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ و خداى آمرزگارست مهربان
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ خداى نیامرزد که انباز گیرند با وى، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ و میآمرزد هر چه فرود از آنست، لِمَنْ یَشاءُ آن را که خواهد، وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ و هر که انباز گیرد با خداى، فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِیماً (۴۸) او دروغى ساخت و بر خود بزهاى نهاد بزرگ.
أَ لَمْ تَرَ نبینى و ننگرى؟ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بایشان که خود را بىعیب و پاک مینمایند، بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ بلکه خداى من بىعیب کند، و بىعیبى باز نماید آن را که خواهد، وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا (۴۹) و ایشان را بفتیلى از جرم کس بنگیرند.
انْظُرْ در نگر، کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ که چون دروغ مینهند و میسازند بر خداى! وَ کَفى بِهِ إِثْماً مُبِیناً (۵۰) و دروغ ساختن بر خداى، بسنده بزهایست و آشکارا.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نبینى و ننگرى بایشان که دادند ایشان را؟
نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ بهرهاى از تورات، یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ میگروند به جبت و طاغوت، وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا و میگویند ایشان را که کافر شدند، هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا (۵۱) که اینان براهتراند و راست حکمتراند از گرویدگان.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ایشانند که اللَّه لعنت کرد بر ایشان، وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ و هر که خداى بر وى لعنت کرد، فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً (۵۲) وى را هرگز یارى نیابى.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ یا ایشان را بهرهایست از پادشاهى، فَإِذاً اگر بودى ایشان را پادشاهى، لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً (۵۳) مردمان را نقیرى ندهندید از حق خویش.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ یا مىحسد برند بر مردمان، عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ بر آنچه خداى داد ایشان را از فضل خود، فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ پیش از وى آل ابراهیم را دادیم، الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ نامه و دانش و پیغام، وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (۵۴) و ایشان را ملکى عظیم دادیم.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ کس بود از ایشان که ایمان آورد بوى، وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ و کس بود از ایشان که برگشت از وى، وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً (۵۵) و دوزخ ناگرویدگان را بسنده است.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا ایشان که کافر شدند بسخنان ما، سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً ایشان را برسانیم بآتش، کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ هر گه که بپزد پوستهاى ایشان در آن، بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها دیگر دهیم ایشان را پوستهایى جز از آن، لِیَذُوقُوا الْعَذابَ تا جاوید بپوستهاى نو عذابهاى نو میچشند، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً حَکِیماً (۵۶) که اللَّه تواناییست دانا همیشهاى.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند، سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ در آریم ایشان را در بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ که میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن همیشهاى، لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ ایشان را است در آن جفتانى از زنان، مُطَهَّرَةٌ زنانى پاک کرده بىعوار و بىعیب، وَ نُدْخِلُهُمْ و در آریم ایشان را، ظِلًّا ظَلِیلًا (۵۷) در سایه خنک.
أَ لَمْ تَرَ نبینى و ننگرى؟ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بایشان که خود را بىعیب و پاک مینمایند، بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ بلکه خداى من بىعیب کند، و بىعیبى باز نماید آن را که خواهد، وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا (۴۹) و ایشان را بفتیلى از جرم کس بنگیرند.
انْظُرْ در نگر، کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ که چون دروغ مینهند و میسازند بر خداى! وَ کَفى بِهِ إِثْماً مُبِیناً (۵۰) و دروغ ساختن بر خداى، بسنده بزهایست و آشکارا.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نبینى و ننگرى بایشان که دادند ایشان را؟
نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ بهرهاى از تورات، یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ میگروند به جبت و طاغوت، وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا و میگویند ایشان را که کافر شدند، هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا (۵۱) که اینان براهتراند و راست حکمتراند از گرویدگان.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ایشانند که اللَّه لعنت کرد بر ایشان، وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ و هر که خداى بر وى لعنت کرد، فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً (۵۲) وى را هرگز یارى نیابى.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ یا ایشان را بهرهایست از پادشاهى، فَإِذاً اگر بودى ایشان را پادشاهى، لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً (۵۳) مردمان را نقیرى ندهندید از حق خویش.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ یا مىحسد برند بر مردمان، عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ بر آنچه خداى داد ایشان را از فضل خود، فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ پیش از وى آل ابراهیم را دادیم، الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ نامه و دانش و پیغام، وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (۵۴) و ایشان را ملکى عظیم دادیم.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ کس بود از ایشان که ایمان آورد بوى، وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ و کس بود از ایشان که برگشت از وى، وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً (۵۵) و دوزخ ناگرویدگان را بسنده است.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا ایشان که کافر شدند بسخنان ما، سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً ایشان را برسانیم بآتش، کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ هر گه که بپزد پوستهاى ایشان در آن، بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها دیگر دهیم ایشان را پوستهایى جز از آن، لِیَذُوقُوا الْعَذابَ تا جاوید بپوستهاى نو عذابهاى نو میچشند، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً حَکِیماً (۵۶) که اللَّه تواناییست دانا همیشهاى.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند، سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ در آریم ایشان را در بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ که میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن همیشهاى، لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ ایشان را است در آن جفتانى از زنان، مُطَهَّرَةٌ زنانى پاک کرده بىعوار و بىعیب، وَ نُدْخِلُهُمْ و در آریم ایشان را، ظِلًّا ظَلِیلًا (۵۷) در سایه خنک.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ نمىپرستند فرود از اللَّه، إِلَّا إِناثاً مگر مادگان، وَ إِنْ یَدْعُونَ و نمیخوانند، إِلَّا شَیْطاناً مَرِیداً (۱۱۷) مگر از دیو شوخ.
لَعَنَهُ اللَّهُ که خداى بر وى لعنت کرد، وَ قالَ و گفت آن دیو رانده: لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ لا بد از رهیگان تو خویشتن را گیرم، نَصِیباً مَفْرُوضاً (۱۱۸) بهرهاى باز بریده.
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ و گم کنم ایشان را از راه، وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ و امل دراز نمایم ایشان را، وَ لَآمُرَنَّهُمْ و فرمایم ایشان را، فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ تا گوشهاى چهارپایان برند، وَ لَآمُرَنَّهُمْ و فرمایم ایشان را، فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ تا بگردانند آفریده خداى را، وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ و هر که دیو را گیرد، وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ پسندیده و بایسته و یار، فرود از اللَّه، فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِیناً (۱۱۹) زیانکار گشت او زیانکارى آشکارا.
یَعِدُهُمْ ایشان را وعده دروغ دهد، وَ یُمَنِّیهِمْ و آرزوى ناپسند در ایشان افکند، وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ و وعده ندهد ایشان را دیو، إِلَّا غُرُوراً (۱۲۰) مگر فریب.
أُولئِکَ ایشان آنانند، مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ که مأواى ایشان دوزخست، وَ لا یَجِدُونَ عَنْها مَحِیصاً (۱۲۱) و نیابند از ایشان هرگز دور شدنگاهى.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند، سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ در آریم ایشان را در بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ که میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن همیشهاى، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وعدهایست از خداى راست، وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا (۱۲۲) و کیست از اللَّه راستگوىتر؟
لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ نه بآرزوهاى شماست، وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ و نه بآرزوهاى اهل کتاب، مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ هر که بدى کند او را بآن پاداش دهند درین جهان، وَ لا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ و نیابد خویشتن را فرود از خداى، وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۱۲۳) کارسازى و نه یارى.
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ و هر که چیزى کند از نیکیها، مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى از مردى یا از زنى، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ پس از آنکه گرویده است، فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ایشان آنند که مىدرآرند ایشان را در بهشت، وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیراً (۱۲۴) و از ایشان نه کردار کاهند و نه مزد، بمقدار نقیرى.
لَعَنَهُ اللَّهُ که خداى بر وى لعنت کرد، وَ قالَ و گفت آن دیو رانده: لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ لا بد از رهیگان تو خویشتن را گیرم، نَصِیباً مَفْرُوضاً (۱۱۸) بهرهاى باز بریده.
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ و گم کنم ایشان را از راه، وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ و امل دراز نمایم ایشان را، وَ لَآمُرَنَّهُمْ و فرمایم ایشان را، فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ تا گوشهاى چهارپایان برند، وَ لَآمُرَنَّهُمْ و فرمایم ایشان را، فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ تا بگردانند آفریده خداى را، وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ و هر که دیو را گیرد، وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ پسندیده و بایسته و یار، فرود از اللَّه، فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِیناً (۱۱۹) زیانکار گشت او زیانکارى آشکارا.
یَعِدُهُمْ ایشان را وعده دروغ دهد، وَ یُمَنِّیهِمْ و آرزوى ناپسند در ایشان افکند، وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ و وعده ندهد ایشان را دیو، إِلَّا غُرُوراً (۱۲۰) مگر فریب.
أُولئِکَ ایشان آنانند، مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ که مأواى ایشان دوزخست، وَ لا یَجِدُونَ عَنْها مَحِیصاً (۱۲۱) و نیابند از ایشان هرگز دور شدنگاهى.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند، سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ در آریم ایشان را در بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ که میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن همیشهاى، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وعدهایست از خداى راست، وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا (۱۲۲) و کیست از اللَّه راستگوىتر؟
لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ نه بآرزوهاى شماست، وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ و نه بآرزوهاى اهل کتاب، مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ هر که بدى کند او را بآن پاداش دهند درین جهان، وَ لا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ و نیابد خویشتن را فرود از خداى، وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۱۲۳) کارسازى و نه یارى.
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ و هر که چیزى کند از نیکیها، مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى از مردى یا از زنى، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ پس از آنکه گرویده است، فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ایشان آنند که مىدرآرند ایشان را در بهشت، وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیراً (۱۲۴) و از ایشان نه کردار کاهند و نه مزد، بمقدار نقیرى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ بگروید بخدا و برسول وى، وَ الْکِتابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ و بقرآن که برسول خود فرو فرستاد، وَ الْکِتابِ الَّذِی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ و بکتابها که از پیش فرو فرستاد بر پیغمبران، وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ و هر که کافر شود بخدا، وَ مَلائِکَتِهِ و فریشتگان وى، وَ کُتُبِهِ و کتابهاى وى، وَ رُسُلِهِ و رسولان وى، وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و بروز رستاخیز، فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً (۱۳۶) او بیراه گشت بیراهى دور.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند، ثُمَّ کَفَرُوا باز کافر شدند، ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً پس در کفر بیفزودند، لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ خداى بر آن نیست که ایشان را بیامرزد هرگز، وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلًا (۱۳۷) و نه بر آنکه ایشان را راه نماید هرگز.
بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ خبر کن منافقان را، بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۳۸) که ایشانراست عذابى دردنماى.
الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ ایشان که کافران را بدوستان میدارند، مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ فرود از مؤمنان، أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ بنزدیک کافران مىقوّت و عزّت جویند، فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً (۱۳۹) قوّت و عزّت خدایراست بهمگى.
وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ و فرو فرستاده آمد بر شما درین قرآن، أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ هر گاه که شنوید، آیاتِ اللَّهِ آیات و سخنان خدا، یُکْفَرُ بِها که کافر شوند بآن، وَ یُسْتَهْزَأُ بِها و افسوس میکنند بدان، فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ بمنشینید با ایشان، حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ تا آن گه که سخنى دیگر درگیرند جز زان، إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ که آن گه چون ایشان بید، إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْکافِرِینَ و خداى بهم آورنده کافران و منافقان است.
فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً (۱۴۰) در دوزخ بهم.
الَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ ایشان که شما را میکوشند، فَإِنْ کانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ اگر چنانست که شما را جاى ظفر بود، قالُوا گویند شما را: أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ نه با شما بودیم؟ وَ إِنْ کانَ لِلْکافِرِینَ نَصِیبٌ و اگر کافران را از شما بهرهاى بود بظفر یا گزند، قالُوا کافران را گویند أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ نه بر شما دست یافته بودیم؟ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ و شما را از گرویدگان نگاه داشتیم، فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ خداى حکم کند میان شما روز رستاخیز، وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا (۱۴۱) خداى کافران را بر مؤمنان هیچ سبیل و راه دست نداد.
إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ منافقان با خداى مىفرهیب سازند، وَ هُوَ خادِعُهُمْ خداى فرهیونده ایشانست، وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ و چون بر نماز خیزند، قامُوا کُسالى کاهلان برخیزند، یُراؤُنَ النَّاسَ دیدار مردمان مىخواهند، وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ و در آن نماز خداى را یاد نکنند، إِلَّا قَلِیلًا (۱۴۲) مگر اندکى.
مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ متردّداناند میان کفر و ایمان، لا إِلى هؤُلاءِ نه با اینان، وَ لا إِلى هؤُلاءِ و نه با ایشان، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ و هر که اللَّه وى را از راه گم کرد، فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا (۱۴۳) وى را حیلتى نیابى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَتَّخِذُوا الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ کافران را بدوستان ندارید فرود از مؤمنان، أَ تُرِیدُونَ مىخواهید، أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَیْکُمْ که اللَّه را بر خویشتن سازید، سُلْطاناً مُبِیناً (۱۴۴) حجّتى آشکارا.
إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ منافقان در پایه زیریناند از آتش،وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً (۱۴۵) و ایشان را فریادرسى و یارى نیابى.
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مگر ایشان که توبه کنند، وَ أَصْلَحُوا و کار خود باصلاح آرند، وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ و دست باللّه زنند، وَ أَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ و دین خویش خداى را پاک کنند، فَأُولئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ آن گه ایشان با مؤمناناند، وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ و دهد خداى مؤمنانرا، أَجْراً عَظِیماً (۱۴۶) مزدى بزرگوار.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند، ثُمَّ کَفَرُوا باز کافر شدند، ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً پس در کفر بیفزودند، لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ خداى بر آن نیست که ایشان را بیامرزد هرگز، وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلًا (۱۳۷) و نه بر آنکه ایشان را راه نماید هرگز.
بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ خبر کن منافقان را، بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۳۸) که ایشانراست عذابى دردنماى.
الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ ایشان که کافران را بدوستان میدارند، مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ فرود از مؤمنان، أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ بنزدیک کافران مىقوّت و عزّت جویند، فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً (۱۳۹) قوّت و عزّت خدایراست بهمگى.
وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ و فرو فرستاده آمد بر شما درین قرآن، أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ هر گاه که شنوید، آیاتِ اللَّهِ آیات و سخنان خدا، یُکْفَرُ بِها که کافر شوند بآن، وَ یُسْتَهْزَأُ بِها و افسوس میکنند بدان، فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ بمنشینید با ایشان، حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ تا آن گه که سخنى دیگر درگیرند جز زان، إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ که آن گه چون ایشان بید، إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْکافِرِینَ و خداى بهم آورنده کافران و منافقان است.
فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً (۱۴۰) در دوزخ بهم.
الَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ ایشان که شما را میکوشند، فَإِنْ کانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ اگر چنانست که شما را جاى ظفر بود، قالُوا گویند شما را: أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ نه با شما بودیم؟ وَ إِنْ کانَ لِلْکافِرِینَ نَصِیبٌ و اگر کافران را از شما بهرهاى بود بظفر یا گزند، قالُوا کافران را گویند أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ نه بر شما دست یافته بودیم؟ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ و شما را از گرویدگان نگاه داشتیم، فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ خداى حکم کند میان شما روز رستاخیز، وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا (۱۴۱) خداى کافران را بر مؤمنان هیچ سبیل و راه دست نداد.
إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ منافقان با خداى مىفرهیب سازند، وَ هُوَ خادِعُهُمْ خداى فرهیونده ایشانست، وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ و چون بر نماز خیزند، قامُوا کُسالى کاهلان برخیزند، یُراؤُنَ النَّاسَ دیدار مردمان مىخواهند، وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ و در آن نماز خداى را یاد نکنند، إِلَّا قَلِیلًا (۱۴۲) مگر اندکى.
مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ متردّداناند میان کفر و ایمان، لا إِلى هؤُلاءِ نه با اینان، وَ لا إِلى هؤُلاءِ و نه با ایشان، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ و هر که اللَّه وى را از راه گم کرد، فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا (۱۴۳) وى را حیلتى نیابى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَتَّخِذُوا الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ کافران را بدوستان ندارید فرود از مؤمنان، أَ تُرِیدُونَ مىخواهید، أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَیْکُمْ که اللَّه را بر خویشتن سازید، سُلْطاناً مُبِیناً (۱۴۴) حجّتى آشکارا.
إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ منافقان در پایه زیریناند از آتش،وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً (۱۴۵) و ایشان را فریادرسى و یارى نیابى.
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مگر ایشان که توبه کنند، وَ أَصْلَحُوا و کار خود باصلاح آرند، وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ و دست باللّه زنند، وَ أَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ و دین خویش خداى را پاک کنند، فَأُولئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ آن گه ایشان با مؤمناناند، وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ و دهد خداى مؤمنانرا، أَجْراً عَظِیماً (۱۴۶) مزدى بزرگوار.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ چه کار دارد و چه کند خداى بعذاب کردن شما، إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ اگر خداى را منعم دانید و او را استوار گیرید، وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً عَلِیماً (۱۴۷) و خداى سپاس دار است داناى همیشهاى. لا یُحِبُّ اللَّهُ دوست ندارد خداى، الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ سخن گفتن ببدى، إِلَّا مَنْ ظُلِمَ مگر کسى که بر وى ستم کنند، وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً (۱۴۸) و خداى شنواست داناى همیشهاى اى.
إِنْ تُبْدُوا خَیْراً هر گه که نیکى پیدا کنید، أَوْ تُخْفُوهُ یا نهان دارید آن را در دل، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا فرا گذارید بدى از بد کردارى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً (۱۴۹) اللَّه عفو کننده است و قادر و توانا.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ ایشان که کافر شدند، بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ بخدا و برسولان وى، وَ یُرِیدُونَ و مىخواهند، أَنْ یُفَرِّقُوا که جدا کنند در تصدیق، بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ میان خدا و رسولان وى، وَ یَقُولُونَ و میگویند، نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ ببعضى از حق بگرویم، وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ و ببعضى نگرویم، وَ یُرِیدُونَ و میخواهند، أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا (۱۵۰) که میان استوار گرفتن و نااستوار گرفتن راهى سازند.
أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ایشانند کافران، حَقًّا براستى و درستى، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ و ساختهایم ما کافران را، عَذاباً مُهِیناً (۱۵۱) عذابى خوار کننده.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ و ایشان که گرویدند بخداى و رسولان وى، وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ و جدا نکردند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ ایشانند که دهیم ایشان را مزدهاى ایشان، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۵۲) و خداى آمرزگار است بخشاینده همیشهاى.
یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ میخواهند اهل تورات از تو، أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ که فرود آرى بایشان، کِتاباً مِنَ السَّماءِ نامهاى از آسمان، فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى خواستند از موسى پیش از تو، أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ بزرگتر ازین، فَقالُوا وى را گفتند: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً خداى را با ما نماى آشکارا، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ تا ایشان را فرا گرفت بانگ کشنده، «بظلمهم» به بیداد ایشان، ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ بعد از آن باز گوساله را گرفتند، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه با ایشان آمد نشانهاى روشن، فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ آن همه فرا گذاشتیم از ایشان، وَ آتَیْنا مُوسى و موسى را دادیم، سُلْطاناً مُبِیناً (۱۵۳) دسترسى و قوّتى آشکارا.
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ و بر سر ایشان طور باز داشتیم، بِمِیثاقِهِمْ.
واخواستن پیمان را، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً که از باب در روید پشتها خفته، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ که از فرمان در مگذرید در روز شنبه، وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ و ستدیم از ایشان، مِیثاقاً غَلِیظاً (۱۵۴) پیمانى محکم.
فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ بآن شکستن ایشان پیمان را، وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ و کافر شدن ایشان را بسخنان خداى، وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ و کشتن ایشان پیغامبران را، بِغَیْرِ حَقٍّ بناسزا، وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ و گفتن ایشان که دلهاى ما بسته است، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه مهر نهاد خداى بر آن دلها بجزاء کفر ایشان، فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۵۵) ایمان مىنارند مگر اندکى.
وَ بِکُفْرِهِمْ و بکافر شدن ایشان، وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْیَمَ و گفتار ایشان بر مریم، بُهْتاناً عَظِیماً (۱۵۶) آن دروغى بدان بزرگى.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ و گفتار ایشان که ما کشتیم عیسى را پسر مریم، آن رسول خدا، وَ ما قَتَلُوهُ و نکشتهاند او را، وَ ما صَلَبُوهُ و بردار نکردهاند او را، وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ لکن مانند صورت وى بر مردى افکندند و آن مرد را بردار کردند، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ و اینان که درو مختلف شدهاند، لَفِی شَکٍّ مِنْهُ در کار عیسى خود بشکّاند، ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ایشان را بآن هیچ دانش نیست، إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ مگر بر پى پنداشت رفتن، وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً (۱۵۷) او را نکشتهاند بىگمانى.
بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ بلکه خداى وى را بر برد بسوى خود بر، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۵۸) و خداى توانا دانا است همیشهاى.
إِنْ تُبْدُوا خَیْراً هر گه که نیکى پیدا کنید، أَوْ تُخْفُوهُ یا نهان دارید آن را در دل، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا فرا گذارید بدى از بد کردارى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً (۱۴۹) اللَّه عفو کننده است و قادر و توانا.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ ایشان که کافر شدند، بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ بخدا و برسولان وى، وَ یُرِیدُونَ و مىخواهند، أَنْ یُفَرِّقُوا که جدا کنند در تصدیق، بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ میان خدا و رسولان وى، وَ یَقُولُونَ و میگویند، نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ ببعضى از حق بگرویم، وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ و ببعضى نگرویم، وَ یُرِیدُونَ و میخواهند، أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا (۱۵۰) که میان استوار گرفتن و نااستوار گرفتن راهى سازند.
أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ایشانند کافران، حَقًّا براستى و درستى، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ و ساختهایم ما کافران را، عَذاباً مُهِیناً (۱۵۱) عذابى خوار کننده.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ و ایشان که گرویدند بخداى و رسولان وى، وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ و جدا نکردند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ ایشانند که دهیم ایشان را مزدهاى ایشان، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۵۲) و خداى آمرزگار است بخشاینده همیشهاى.
یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ میخواهند اهل تورات از تو، أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ که فرود آرى بایشان، کِتاباً مِنَ السَّماءِ نامهاى از آسمان، فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى خواستند از موسى پیش از تو، أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ بزرگتر ازین، فَقالُوا وى را گفتند: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً خداى را با ما نماى آشکارا، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ تا ایشان را فرا گرفت بانگ کشنده، «بظلمهم» به بیداد ایشان، ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ بعد از آن باز گوساله را گرفتند، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه با ایشان آمد نشانهاى روشن، فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ آن همه فرا گذاشتیم از ایشان، وَ آتَیْنا مُوسى و موسى را دادیم، سُلْطاناً مُبِیناً (۱۵۳) دسترسى و قوّتى آشکارا.
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ و بر سر ایشان طور باز داشتیم، بِمِیثاقِهِمْ.
واخواستن پیمان را، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً که از باب در روید پشتها خفته، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ که از فرمان در مگذرید در روز شنبه، وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ و ستدیم از ایشان، مِیثاقاً غَلِیظاً (۱۵۴) پیمانى محکم.
فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ بآن شکستن ایشان پیمان را، وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ و کافر شدن ایشان را بسخنان خداى، وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ و کشتن ایشان پیغامبران را، بِغَیْرِ حَقٍّ بناسزا، وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ و گفتن ایشان که دلهاى ما بسته است، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه مهر نهاد خداى بر آن دلها بجزاء کفر ایشان، فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۵۵) ایمان مىنارند مگر اندکى.
وَ بِکُفْرِهِمْ و بکافر شدن ایشان، وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْیَمَ و گفتار ایشان بر مریم، بُهْتاناً عَظِیماً (۱۵۶) آن دروغى بدان بزرگى.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ و گفتار ایشان که ما کشتیم عیسى را پسر مریم، آن رسول خدا، وَ ما قَتَلُوهُ و نکشتهاند او را، وَ ما صَلَبُوهُ و بردار نکردهاند او را، وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ لکن مانند صورت وى بر مردى افکندند و آن مرد را بردار کردند، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ و اینان که درو مختلف شدهاند، لَفِی شَکٍّ مِنْهُ در کار عیسى خود بشکّاند، ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ایشان را بآن هیچ دانش نیست، إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ مگر بر پى پنداشت رفتن، وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً (۱۵۷) او را نکشتهاند بىگمانى.
بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ بلکه خداى وى را بر برد بسوى خود بر، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۵۸) و خداى توانا دانا است همیشهاى.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
بدان که سورة الانفال مدنى است مگر هفت آیت که به مکه فرو آمد وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا الى قوله ثُمَّ یُغْلَبُونَ. جمله سورة پنج هزار و هشتاد حرف است و هزار و نود و پنج کلمة است. در فضیلت این سورة ابىّ کعب روایت کند از مصطفى ص قال قال رسول اللَّه: «من قرأ سورة الانفال و براءة، فانا شفیع له و شاهد یوم القیمة، انّه برىء من النفاق و اعطى من الاجر بعدد کل منافق و منافقة فى دار الدّنیا عشر حسنات و محى عنه عشر سیّئات و رفع له عشر درجات، و کان العرش و حملته یصلّون علیه ایام حیاته فى الدّنیا».
درین سورة شش آیت منسوخ چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر مصطفى گفت: «من قتل قتیلا فله سلبه و من اسر اسیرا فله کذا»
گفت: هر که کافرى را بکشد ویراست سلب آن کشته و هر که اسیرى را گیرد همچنین. پس چون جنگ در پیوست جوانان و ورنایان فرا پیش شدند و جنگ کردند، قومى را کشتند و قومى را اسیر گرفتند، و پیران و اعیان و وجوه لشکر بنزدیک رایات اسلام ایستاده بودند در حضرت مصطفى ص و دفع دشمنان از وى میکردند، و قلب لشکر نگاه میداشتند اما جنگ نمىکردند. پس آن جوانان و نوخاستگان که جنگ میکردند طمع کردند که سلبها و غنیمتها مفرد بایشان دهند. یکى انصارى برخاست، نام وى ابو الیسر ابن عم و اخو بنى سلمه، گفت: یا رسول اللَّه اینک هفتاد مرد از دشمن کشتیم و هفتاد دشمن اسیر گرفتیم سلب ایشان همه ما راست چنان که وعده دادهاى، و سعد معاذ در جمله ایشان بود که بحضرت مصطفى بود ایستاده، و مصاف نگه میداشتند، گفت: یا رسول اللَّه ما نه از بد دلى جنگ میکردیم، لکن نخواستیم که ترا خالى بگذاریم و چنان که ایشان ما نیز هم در مصاف بودیم و ایشان را بدفع دشمن یارى میدادیم، پس سلب و غنیمت ایشان را تنها نرسد، سخن در میان ایشان دراز شد.
و سعد بن ابى وقاص برادر وى را عمر کشته بودند بجنگ شد، و سعید بن العاص بن امیه را بکشت و شمشیر وى بستد، شمشیرى نیکو نام آن ذو الکتیفة، آن شمشیر برداشت پیش مصطفى ص آورد گفت: «اعطنى هذا» رسول خدا جواب داد: «ضعه»، یک بار دیگر گفت «اعطنى هذا»، رسول جواب داد «ضعه». سعد را آن ناخوش آمد، دل تنگ شد، و درین معنى گفت و گوى در میان صحابه افتاد، تا جبرئیل آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ. مصطفى ص بحکم این آیت غنیمتها و سلبها از دست ایشان بیرون کرد و میان ایشان بسویّت قسمت کرد و سعد بن ابى وقاص را بخواند و گفت: یا سعد آن گه نه آن من بود شمشیر، اکنون آن منست بتو دادیم.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ و او ضمیر مؤمنان است. یعنى که مؤمنان ترا مىپرسند ازین مال غنیمت. سؤال بر دو وجه است: سؤال استعلام و سؤال طلب. و این سؤال استعلام است که عن در آن پیوسته. میگوید: ترا از انفال میپرسند تا بدانند که حکم آن چیست، حلال است یا حرام؟ و بکه مىباید داد؟ و گفتهاند: که از آن مىپرسیدند که بر امّتهاى گذشته پیش ازین امت حرام بود. خوردن آن میخواستند تا بدانند که بر ایشان هم حرام است یا نه. قومى گفتند: این سؤال طلب است، و عن زیادت است و دلیل بر این قرائت ابن مسعود است: یسئلونک الانفال بحذف عن. معنى آنست که مؤمنان انفال از تو طلب مىکنند و میخواهند، و الانفال الغنائم، واحدها نفل. قال لبید:
ان یقوى ربّنا خیر نفل
و باذن اللَّه رأسى و عجل
یقال نفلنى کذا اى اعطانى، و النّوفل الرجل الکثیر العطاء، و قیل النفل الزیادة و منه النافلة لولد الولد و کذلک النافلة من الصلاة.
قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ تعظیم را نام اللَّه در آورد و ابتدا بذکر خویش کرد جل جلاله. معنى آنست که حکم غنیمت با مصطفى افکندیم، آن وى است، چنان که او خواهد در آن حکم کند. ابن جریر گفت: انفال دیگر است و غنائم دیگر. غنائم آنست که بعد از جنگ مسلمانان را نصرت و ظفر بود و بمال کافران در رسند و جمع کنند، حکم این غنائم آنست که اللَّه گفت: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة و انفال زیادتست، که بعد از قسمت امام چیزى بکسى دهد زیادت از قسمت براى خویش. مجاهد و عکرمه گفتند: غنائم روز بدر على الخصوص مصطفى را بود، بحکم این آیت و آن کس را میداد که خود میخواست، پس رب العزّة آن حکم بخمس منسوخ کرد و بقول ایشان این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة.
ابن زید گفت: آیت محکم است و ثابت، و معنى آنست: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ و هى لا شک للَّه مع الدنیا بما فیها و الآخرة، و الرسول یضعها فى مواضعها الّتى امر اللَّه بوضعها فیها.
میگوید: انفال و غنائم همه خداى را است و دنیا و آخرت و هر چه در آن همه خداى را است، کس را با وى در آن انبازى نه و رسول راست، یعنى که رسول بحکم فرمان خدا آنجا نهد و بآنکس دهد که اللَّه فرماید. این حکم چنین کرد و پس از آن بچهل روز حکم غنائم فرو فرستاد، گفت: فان للَّه خمسه و لکم اربعة اخماسه.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ اى الحالة الّتى بینکم، لیکون سببا لالفتکم و اجتماع کلمتکم. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فى فرائضه وَ رَسُولَهُ فى سنّته.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فان الایمان یوجب ذلک. این خطاب با صحابه رسول است میگوید: اگر مؤمناناید مقتضى ایمان آنست که خداى و رسول را فرمان بردار باشید، و در طاعتدارى یک دل و یک سخن باشید، و در کار غنائم و انفال مجادلت و اختلاف از میان بردارید، و بخداى و رسول باز گذارید تا چنان که خواهد در آن حکم کند، و همه بهم صلح کنید تا رستگار شوید.
روى عدى بن حاتم قال: خطب رجل عند رسول اللَّه ص فقال: «و من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعصهما فقد غوى». فقال النبى ص: «اسکت فبئس الخطیب انت» ثمّ قال رسول اللَّه: «من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعص اللَّه و رسوله فقد غوى، فلا تقل و من یعصهما
ثمّ وصف المؤمنین فقال: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ... الآیة اى اذا ذکرت عظمة اللَّه و قدرته، و ما خوّف به من عصاه فزعت قلوبهم، فانقادت لاوامره و ارتدعت عن نواهیه و اطمأنت الى وعده و فرقت عن وعیده. وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ... اى القرآن زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادَتْهُمْ إِیماناً، و آن وجهى دیگر که رب العزة حقیقت ایمان اثبات نکرد الّا باجتماع خصلتهاى نیکو از اعمال ظاهر و باطن، و ایشان حقیقت ایمان بمجرد قول اثبات میکنند. تعالى اللَّه عما یقول الظالمون. قال عمر بن حبیب و کان له صحبة: ان للایمان زیادة و نقصانا، قیل فما زیادته، قال: اذا ذکرنا اللَّه و حمدناه فذلک زیادته، و اذا سهونا و قصّرنا و غفلنا فذلک نقصانه. و کتب عمر بن عبد العزیز الى بعض اخوانه: ان للایمان سننا و فرائض و شرائع فمن استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان. وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ یفوضون الیه امورهم و یثقون به فلا یرجون غیره و لا یخافون سواه.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. هر نفقه که در قرآن با نماز پیوسته است زکاة است.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا سرا و جهرا بخلاف المنافق. ابن عباس گفت: من لم یکن منافقا فهو مؤمن حقا و قیل: تقدیره حقوا حقا، مثل صدقوا صدقا، سأل رجل الحسن فقال: أ مؤمن انت؟ فقال: الایمان ایمانان، فان کنت تسألنى عن الایمان باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و البعث و الحساب فانا مؤمن بها، و ان کنت تسألنى عن قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الى قوله عِنْدَ رَبِّهِمْ، فو اللَّه ما ادرى أ منهم انا ام لا؟ و یقال الحق فى الکلام على وجهین، احدهما المستحق و الثانى ما له حقیقة الوجود، بخلاف الباطل فانه لا وجود له. و روا باشد که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ اینجا سخن بریده گردد پس گویى: حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ بدرستى و راستى که ایشان را درجتها و منزلتها است در بهشت نزدیک خداوند ایشان. و قیل: لهم درجات فى الجنة یرتقونها باعمالهم الرفیعة. «وَ مَغْفِرَةٌ» للذنوب، «وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» خالص من شوایب الکدر.
«کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ» مفسّران در معنى آیت مختلفاند. قومى گفتند: این متصل است باول، و کاف کاف تشبیه است و التشبیه وقع بین الصلاحین، اى صلاحهم فى اصلاح ذات البین کصلاحهم فى اخراج اللَّه لقاهم، و این قول عکرمه است و تقدیر آیت اینست فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ فان ذلک خیر لکم کما کان اخراج اللَّه تعالى محمدا من بیته بالحق خیرا لکم و ان کرهه فریق منکم. میگوید: همه بهم صلح کنید و با یکدیگر بآشتى زیید که صلاح کار و صلاح دین شما را درین است، هم چنان که روز بدر خداى تعالى محمد را از خانه خویش مدینه بیرون آورد بجنگ بدر، اگر چه قومى را کراهیت آمد که ساز جنگ نکرده بودند، اما صلاح ایشان در آن بود.
و قیل: التشبیه وقع بین الحقّین اى هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ میگوید: ایشان مؤمناناند بحق و راستى چنان که اللَّه ترا از خانه خویش بیرون آورد بحق و راستى. و قیل: التشبیه وقع بین الکراهتین اى الانفال للَّه و الرسول و ان کره بعضهم کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ، میگوید: این کراهیت ایشان و مجادلت ایشان در قسمت غنایم هم چون کراهیت ایشان است و مجادلت ایشان روز بدر. اذ قالوا اخرجتنا للعیر و لم تعلمنا قتالا فنستعد له. و تقدیره امض لامر اللَّه فى الغنائم و ان کرهوا کما مضیت على خروجک. وَ هُمْ کارِهُونَ، قومى گفتند از مفسران که این آیت باوّل هیچ تعلق ندارد و کاف بمعنى اذا است کقوله وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ معناه و احسن اذا احسن اللَّه الیک. و تقدیره اذکر یا محمد اذ أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ یعنى المدینة الى بدر بالحق. اى بالوحى الّذى اتاک به جبرئیل. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ الخروج مع کراهیة نفار الطبع عن المیثاق لا کراهیة ضد الارادة، لانهم کرهوا اولا ثم ارادوا و لم یکرهوا امر اللَّه عز و جل بحال.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ اى فى القتال و ذلک انهم خرجوا للعیر و لم یاخذوا اهبة الحرب فلما امروا بالحرب شق علیهم ذلک و طلبوا الرخصة فى ترک ذلک، فهو جدالهم بعد ما تبیّن ان الجهاد واجب و الخروج صواب، و علموا انّ امرک امر اللَّه، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ اى کارهون القتال کراهیة من یساق الى الموت، و هم ینظرون الى اسبابه. قال ابن زید: یجادلونک یعنى، الکفار فى الحق، اى فى الاسلام. بَعْدَ ما تَبَیَّنَ بان و ظهر الاسلام کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ حین دعوا الى الاسلام وَ هُمْ یَنْظُرُونَ تلک الحالة.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ شرح این قصه بقول ابن عباس و سدى و جماعتى مفسران آنست که کرز بن جابر القرشى بدر مدینه آمد و غارت کرد و چرندگان مدینه جمله براند. خبر به مصطفى ص رسید، بر نشست با جماعتى یاران و بر پى وى برفتند و بوى در نرسیدند و باز گشتند، بعد از آن خبر بمدینه آمد که بو سفیان از شام مىآید و کاروان قریش با وى مالى عظیم و تجارتى فراوان. و هى اللطیمة یعنى قافلة معها الطیب.
رسول خدا مهاجر و انصار را بر خواند و ایشان را خبر داد که آنک کاروان قریش با مال فراوان رسید بنزدیک بدر، و اگر ما براه ایشان شویم، بخیر و غنیمت باز گردیم. سیصد و سیزده مرد فرا راه بودند و از ایشان دو سوار بیش نبودند و یک شتر میان سه کس بود.
کانوا یتعاقبون علیه، و هیچ ساز جنگ و آلت حرب با ایشان نه، که ایشان براى کاروان مىرفتند نه بقصد جنگ و حرب. در کاروان قریش عمرو بن العاص بود و عمرو بن هشام و مخرمة نوفل الزهرى با چهل سوار بزرگان و سروران قریش. بو سفیان بدانست که رسول خدا بیرون آمد با یاران به طلب کاروان. ضمضم بن عمرو الغفارى بمکه فرستاد، قریش را خبر کرد از حال، و گویند که شیطان بر صورت سراقة بن مالک بن جعثم فرادید آمد و گفت: «ان محمدا و اصحابه قد عرضوا لعیرکم و لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جار لکم». اهل مکه همه خشم گرفتند و آواز بیکدیگر دادند تا جمله بیرون شدند مگر ضعیفان. همه با ساز حرب و سلاح تمام. رسول خدا با یاران از مدینه برفته. و وادیى است که ذفران خوانند آنجا فرو آمده، جبرئیل آمد، از حضرت عزت این آیت آورد: وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ الطائفتان هاهنا الجند و العیر و ابو جهل مع الجند و ابو سفیان مع العیر. خیّر رسول اللَّه بین ان ینصر على العدو او ینقل عیرهم. گزین دادند رسول خداى را که اگر خواهد سپاه دشمن در دست او دهند، و اگر خواهد کاروان و مال. رسول خدا دشمن بگرید که در دست او دهند، و مؤمنان دوست داشتند که کاروان با مال در دست ایشان دهند. ایشان را جواب دادند: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ، شما دوست میدارید که از درخت بىخار رطب گیرید و اللَّه میخواهد که حق درست کند و دین بزرگ دارد بسخنان خویش و بیخ کافران ببرد. مصطفى ص با یاران مشورت کرد در کار حرب و آنچه در پیش بود. جماعتى کراهیت نمودند، گفتند یا رسول اللَّه: «هلا اخبرتنا انه یکون قتال حتى نخرج سلاحا و نتأهب له انا خرجنا نرید العیر و لم نعلم القتال». ابو بکر صدیق دانست که مراد رسول چیست برخاست و سخنان نیکو گفت عمر خطاب هم چنین سخنان نیکو گفت مقداد بن عمرو فرا پیش آمد گفت: یا رسول اللَّه، امض لما امرک اللَّه، فنحن معک، و اللَّه ما نقول کما قالت بنو اسرائیل لموسى: اذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون، و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون، فو الّذى بعثک بالحق لو سرت بنا الى برک الغماد، یعنى مدینة الحبشة لجالدنا معک حتى نبلغه. این سخن مهاجران بود.
رسول خدا توقع داشت از انصار که تا هم آن سخن گویند، با ایشان مىنگرست و مىگفت: «اشیروا علىّ ایّها النّاس». سعد بن معاذ سید انصار بود دانست که رسول خدا ایشان را میخواهد گفت: «یا رسول اللَّه قد آمنّا بک و صدقناک و شهدنا ان ما جئت به هو الحق و اعطیناک على ذلک عهودنا و مواثیقنا على السمع و الطاعة، فامض یا رسول اللَّه لما اردت، فو الّذى بعثک بالحق، ان استعرضت بنا هذا البحر فخضته، لخضناه معک ما تخلف منا رجل واحد انا لصبر عند الحرب لصدق عند اللقاء فسر بنا على برکة اللَّه حیث شئت، و صل حبل من شئت و اقطع حبل من شئت، و خذ من اموالنا ما شئت». ثم قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم: «سیروا على برکة اللَّه و ابشروا فان اللَّه قد وعدنى احدى الطائفتین و اللَّه لکاف الان انظر الى مصارع القوم».
پس از آنجا برفت رسول خدا تا ببدر فرو آمد و کافران و مشرکان مکّه از آن جانب آمدند و ببدر فرو آمدند. هفدهم ماه رمضان و آن جنگ بدر رفت چنان که در قصه است.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ معناه: و اذکروا اذ یعدکم اللَّه ان لکم إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ و أَنَّها لَکُمْ فى موضع نصب من البدل من احدى، وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ یعنى العیر الذى لیس فیها قتال، و الشوکة الشدة، و ذات الشوکة اى ذات السلاح، اشتقاقها من الشّوکة و هو النبت الّذى له حدّة وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ، یظهر الاسلام و ینصر اهله بکلماته اى باوامره و نواهیه و قیل بضمانه و مواعیده، و یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ یستاصلهم، دابر کل شىء آخره.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ، اى لیعلى الحق و یسفل الباطل، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ المشرکون، و کرر لانّ الأوّل متصل بقوله وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ اى انتم تریدون العیر و اللَّه یرید اهلاک النفیر و الثانى متصل بالکل. قومى مفسران گفتند: که این دو آیت در نزول پیش از کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ اند و در قراءت بعد از ابتدا.
درین سورة شش آیت منسوخ چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر مصطفى گفت: «من قتل قتیلا فله سلبه و من اسر اسیرا فله کذا»
گفت: هر که کافرى را بکشد ویراست سلب آن کشته و هر که اسیرى را گیرد همچنین. پس چون جنگ در پیوست جوانان و ورنایان فرا پیش شدند و جنگ کردند، قومى را کشتند و قومى را اسیر گرفتند، و پیران و اعیان و وجوه لشکر بنزدیک رایات اسلام ایستاده بودند در حضرت مصطفى ص و دفع دشمنان از وى میکردند، و قلب لشکر نگاه میداشتند اما جنگ نمىکردند. پس آن جوانان و نوخاستگان که جنگ میکردند طمع کردند که سلبها و غنیمتها مفرد بایشان دهند. یکى انصارى برخاست، نام وى ابو الیسر ابن عم و اخو بنى سلمه، گفت: یا رسول اللَّه اینک هفتاد مرد از دشمن کشتیم و هفتاد دشمن اسیر گرفتیم سلب ایشان همه ما راست چنان که وعده دادهاى، و سعد معاذ در جمله ایشان بود که بحضرت مصطفى بود ایستاده، و مصاف نگه میداشتند، گفت: یا رسول اللَّه ما نه از بد دلى جنگ میکردیم، لکن نخواستیم که ترا خالى بگذاریم و چنان که ایشان ما نیز هم در مصاف بودیم و ایشان را بدفع دشمن یارى میدادیم، پس سلب و غنیمت ایشان را تنها نرسد، سخن در میان ایشان دراز شد.
و سعد بن ابى وقاص برادر وى را عمر کشته بودند بجنگ شد، و سعید بن العاص بن امیه را بکشت و شمشیر وى بستد، شمشیرى نیکو نام آن ذو الکتیفة، آن شمشیر برداشت پیش مصطفى ص آورد گفت: «اعطنى هذا» رسول خدا جواب داد: «ضعه»، یک بار دیگر گفت «اعطنى هذا»، رسول جواب داد «ضعه». سعد را آن ناخوش آمد، دل تنگ شد، و درین معنى گفت و گوى در میان صحابه افتاد، تا جبرئیل آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ. مصطفى ص بحکم این آیت غنیمتها و سلبها از دست ایشان بیرون کرد و میان ایشان بسویّت قسمت کرد و سعد بن ابى وقاص را بخواند و گفت: یا سعد آن گه نه آن من بود شمشیر، اکنون آن منست بتو دادیم.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ و او ضمیر مؤمنان است. یعنى که مؤمنان ترا مىپرسند ازین مال غنیمت. سؤال بر دو وجه است: سؤال استعلام و سؤال طلب. و این سؤال استعلام است که عن در آن پیوسته. میگوید: ترا از انفال میپرسند تا بدانند که حکم آن چیست، حلال است یا حرام؟ و بکه مىباید داد؟ و گفتهاند: که از آن مىپرسیدند که بر امّتهاى گذشته پیش ازین امت حرام بود. خوردن آن میخواستند تا بدانند که بر ایشان هم حرام است یا نه. قومى گفتند: این سؤال طلب است، و عن زیادت است و دلیل بر این قرائت ابن مسعود است: یسئلونک الانفال بحذف عن. معنى آنست که مؤمنان انفال از تو طلب مىکنند و میخواهند، و الانفال الغنائم، واحدها نفل. قال لبید:
ان یقوى ربّنا خیر نفل
و باذن اللَّه رأسى و عجل
یقال نفلنى کذا اى اعطانى، و النّوفل الرجل الکثیر العطاء، و قیل النفل الزیادة و منه النافلة لولد الولد و کذلک النافلة من الصلاة.
قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ تعظیم را نام اللَّه در آورد و ابتدا بذکر خویش کرد جل جلاله. معنى آنست که حکم غنیمت با مصطفى افکندیم، آن وى است، چنان که او خواهد در آن حکم کند. ابن جریر گفت: انفال دیگر است و غنائم دیگر. غنائم آنست که بعد از جنگ مسلمانان را نصرت و ظفر بود و بمال کافران در رسند و جمع کنند، حکم این غنائم آنست که اللَّه گفت: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة و انفال زیادتست، که بعد از قسمت امام چیزى بکسى دهد زیادت از قسمت براى خویش. مجاهد و عکرمه گفتند: غنائم روز بدر على الخصوص مصطفى را بود، بحکم این آیت و آن کس را میداد که خود میخواست، پس رب العزّة آن حکم بخمس منسوخ کرد و بقول ایشان این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة.
ابن زید گفت: آیت محکم است و ثابت، و معنى آنست: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ و هى لا شک للَّه مع الدنیا بما فیها و الآخرة، و الرسول یضعها فى مواضعها الّتى امر اللَّه بوضعها فیها.
میگوید: انفال و غنائم همه خداى را است و دنیا و آخرت و هر چه در آن همه خداى را است، کس را با وى در آن انبازى نه و رسول راست، یعنى که رسول بحکم فرمان خدا آنجا نهد و بآنکس دهد که اللَّه فرماید. این حکم چنین کرد و پس از آن بچهل روز حکم غنائم فرو فرستاد، گفت: فان للَّه خمسه و لکم اربعة اخماسه.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ اى الحالة الّتى بینکم، لیکون سببا لالفتکم و اجتماع کلمتکم. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فى فرائضه وَ رَسُولَهُ فى سنّته.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فان الایمان یوجب ذلک. این خطاب با صحابه رسول است میگوید: اگر مؤمناناید مقتضى ایمان آنست که خداى و رسول را فرمان بردار باشید، و در طاعتدارى یک دل و یک سخن باشید، و در کار غنائم و انفال مجادلت و اختلاف از میان بردارید، و بخداى و رسول باز گذارید تا چنان که خواهد در آن حکم کند، و همه بهم صلح کنید تا رستگار شوید.
روى عدى بن حاتم قال: خطب رجل عند رسول اللَّه ص فقال: «و من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعصهما فقد غوى». فقال النبى ص: «اسکت فبئس الخطیب انت» ثمّ قال رسول اللَّه: «من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعص اللَّه و رسوله فقد غوى، فلا تقل و من یعصهما
ثمّ وصف المؤمنین فقال: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ... الآیة اى اذا ذکرت عظمة اللَّه و قدرته، و ما خوّف به من عصاه فزعت قلوبهم، فانقادت لاوامره و ارتدعت عن نواهیه و اطمأنت الى وعده و فرقت عن وعیده. وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ... اى القرآن زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادَتْهُمْ إِیماناً، و آن وجهى دیگر که رب العزة حقیقت ایمان اثبات نکرد الّا باجتماع خصلتهاى نیکو از اعمال ظاهر و باطن، و ایشان حقیقت ایمان بمجرد قول اثبات میکنند. تعالى اللَّه عما یقول الظالمون. قال عمر بن حبیب و کان له صحبة: ان للایمان زیادة و نقصانا، قیل فما زیادته، قال: اذا ذکرنا اللَّه و حمدناه فذلک زیادته، و اذا سهونا و قصّرنا و غفلنا فذلک نقصانه. و کتب عمر بن عبد العزیز الى بعض اخوانه: ان للایمان سننا و فرائض و شرائع فمن استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان. وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ یفوضون الیه امورهم و یثقون به فلا یرجون غیره و لا یخافون سواه.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. هر نفقه که در قرآن با نماز پیوسته است زکاة است.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا سرا و جهرا بخلاف المنافق. ابن عباس گفت: من لم یکن منافقا فهو مؤمن حقا و قیل: تقدیره حقوا حقا، مثل صدقوا صدقا، سأل رجل الحسن فقال: أ مؤمن انت؟ فقال: الایمان ایمانان، فان کنت تسألنى عن الایمان باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و البعث و الحساب فانا مؤمن بها، و ان کنت تسألنى عن قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الى قوله عِنْدَ رَبِّهِمْ، فو اللَّه ما ادرى أ منهم انا ام لا؟ و یقال الحق فى الکلام على وجهین، احدهما المستحق و الثانى ما له حقیقة الوجود، بخلاف الباطل فانه لا وجود له. و روا باشد که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ اینجا سخن بریده گردد پس گویى: حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ بدرستى و راستى که ایشان را درجتها و منزلتها است در بهشت نزدیک خداوند ایشان. و قیل: لهم درجات فى الجنة یرتقونها باعمالهم الرفیعة. «وَ مَغْفِرَةٌ» للذنوب، «وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» خالص من شوایب الکدر.
«کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ» مفسّران در معنى آیت مختلفاند. قومى گفتند: این متصل است باول، و کاف کاف تشبیه است و التشبیه وقع بین الصلاحین، اى صلاحهم فى اصلاح ذات البین کصلاحهم فى اخراج اللَّه لقاهم، و این قول عکرمه است و تقدیر آیت اینست فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ فان ذلک خیر لکم کما کان اخراج اللَّه تعالى محمدا من بیته بالحق خیرا لکم و ان کرهه فریق منکم. میگوید: همه بهم صلح کنید و با یکدیگر بآشتى زیید که صلاح کار و صلاح دین شما را درین است، هم چنان که روز بدر خداى تعالى محمد را از خانه خویش مدینه بیرون آورد بجنگ بدر، اگر چه قومى را کراهیت آمد که ساز جنگ نکرده بودند، اما صلاح ایشان در آن بود.
و قیل: التشبیه وقع بین الحقّین اى هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ میگوید: ایشان مؤمناناند بحق و راستى چنان که اللَّه ترا از خانه خویش بیرون آورد بحق و راستى. و قیل: التشبیه وقع بین الکراهتین اى الانفال للَّه و الرسول و ان کره بعضهم کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ، میگوید: این کراهیت ایشان و مجادلت ایشان در قسمت غنایم هم چون کراهیت ایشان است و مجادلت ایشان روز بدر. اذ قالوا اخرجتنا للعیر و لم تعلمنا قتالا فنستعد له. و تقدیره امض لامر اللَّه فى الغنائم و ان کرهوا کما مضیت على خروجک. وَ هُمْ کارِهُونَ، قومى گفتند از مفسران که این آیت باوّل هیچ تعلق ندارد و کاف بمعنى اذا است کقوله وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ معناه و احسن اذا احسن اللَّه الیک. و تقدیره اذکر یا محمد اذ أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ یعنى المدینة الى بدر بالحق. اى بالوحى الّذى اتاک به جبرئیل. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ الخروج مع کراهیة نفار الطبع عن المیثاق لا کراهیة ضد الارادة، لانهم کرهوا اولا ثم ارادوا و لم یکرهوا امر اللَّه عز و جل بحال.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ اى فى القتال و ذلک انهم خرجوا للعیر و لم یاخذوا اهبة الحرب فلما امروا بالحرب شق علیهم ذلک و طلبوا الرخصة فى ترک ذلک، فهو جدالهم بعد ما تبیّن ان الجهاد واجب و الخروج صواب، و علموا انّ امرک امر اللَّه، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ اى کارهون القتال کراهیة من یساق الى الموت، و هم ینظرون الى اسبابه. قال ابن زید: یجادلونک یعنى، الکفار فى الحق، اى فى الاسلام. بَعْدَ ما تَبَیَّنَ بان و ظهر الاسلام کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ حین دعوا الى الاسلام وَ هُمْ یَنْظُرُونَ تلک الحالة.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ شرح این قصه بقول ابن عباس و سدى و جماعتى مفسران آنست که کرز بن جابر القرشى بدر مدینه آمد و غارت کرد و چرندگان مدینه جمله براند. خبر به مصطفى ص رسید، بر نشست با جماعتى یاران و بر پى وى برفتند و بوى در نرسیدند و باز گشتند، بعد از آن خبر بمدینه آمد که بو سفیان از شام مىآید و کاروان قریش با وى مالى عظیم و تجارتى فراوان. و هى اللطیمة یعنى قافلة معها الطیب.
رسول خدا مهاجر و انصار را بر خواند و ایشان را خبر داد که آنک کاروان قریش با مال فراوان رسید بنزدیک بدر، و اگر ما براه ایشان شویم، بخیر و غنیمت باز گردیم. سیصد و سیزده مرد فرا راه بودند و از ایشان دو سوار بیش نبودند و یک شتر میان سه کس بود.
کانوا یتعاقبون علیه، و هیچ ساز جنگ و آلت حرب با ایشان نه، که ایشان براى کاروان مىرفتند نه بقصد جنگ و حرب. در کاروان قریش عمرو بن العاص بود و عمرو بن هشام و مخرمة نوفل الزهرى با چهل سوار بزرگان و سروران قریش. بو سفیان بدانست که رسول خدا بیرون آمد با یاران به طلب کاروان. ضمضم بن عمرو الغفارى بمکه فرستاد، قریش را خبر کرد از حال، و گویند که شیطان بر صورت سراقة بن مالک بن جعثم فرادید آمد و گفت: «ان محمدا و اصحابه قد عرضوا لعیرکم و لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جار لکم». اهل مکه همه خشم گرفتند و آواز بیکدیگر دادند تا جمله بیرون شدند مگر ضعیفان. همه با ساز حرب و سلاح تمام. رسول خدا با یاران از مدینه برفته. و وادیى است که ذفران خوانند آنجا فرو آمده، جبرئیل آمد، از حضرت عزت این آیت آورد: وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ الطائفتان هاهنا الجند و العیر و ابو جهل مع الجند و ابو سفیان مع العیر. خیّر رسول اللَّه بین ان ینصر على العدو او ینقل عیرهم. گزین دادند رسول خداى را که اگر خواهد سپاه دشمن در دست او دهند، و اگر خواهد کاروان و مال. رسول خدا دشمن بگرید که در دست او دهند، و مؤمنان دوست داشتند که کاروان با مال در دست ایشان دهند. ایشان را جواب دادند: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ، شما دوست میدارید که از درخت بىخار رطب گیرید و اللَّه میخواهد که حق درست کند و دین بزرگ دارد بسخنان خویش و بیخ کافران ببرد. مصطفى ص با یاران مشورت کرد در کار حرب و آنچه در پیش بود. جماعتى کراهیت نمودند، گفتند یا رسول اللَّه: «هلا اخبرتنا انه یکون قتال حتى نخرج سلاحا و نتأهب له انا خرجنا نرید العیر و لم نعلم القتال». ابو بکر صدیق دانست که مراد رسول چیست برخاست و سخنان نیکو گفت عمر خطاب هم چنین سخنان نیکو گفت مقداد بن عمرو فرا پیش آمد گفت: یا رسول اللَّه، امض لما امرک اللَّه، فنحن معک، و اللَّه ما نقول کما قالت بنو اسرائیل لموسى: اذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون، و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون، فو الّذى بعثک بالحق لو سرت بنا الى برک الغماد، یعنى مدینة الحبشة لجالدنا معک حتى نبلغه. این سخن مهاجران بود.
رسول خدا توقع داشت از انصار که تا هم آن سخن گویند، با ایشان مىنگرست و مىگفت: «اشیروا علىّ ایّها النّاس». سعد بن معاذ سید انصار بود دانست که رسول خدا ایشان را میخواهد گفت: «یا رسول اللَّه قد آمنّا بک و صدقناک و شهدنا ان ما جئت به هو الحق و اعطیناک على ذلک عهودنا و مواثیقنا على السمع و الطاعة، فامض یا رسول اللَّه لما اردت، فو الّذى بعثک بالحق، ان استعرضت بنا هذا البحر فخضته، لخضناه معک ما تخلف منا رجل واحد انا لصبر عند الحرب لصدق عند اللقاء فسر بنا على برکة اللَّه حیث شئت، و صل حبل من شئت و اقطع حبل من شئت، و خذ من اموالنا ما شئت». ثم قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم: «سیروا على برکة اللَّه و ابشروا فان اللَّه قد وعدنى احدى الطائفتین و اللَّه لکاف الان انظر الى مصارع القوم».
پس از آنجا برفت رسول خدا تا ببدر فرو آمد و کافران و مشرکان مکّه از آن جانب آمدند و ببدر فرو آمدند. هفدهم ماه رمضان و آن جنگ بدر رفت چنان که در قصه است.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ معناه: و اذکروا اذ یعدکم اللَّه ان لکم إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ و أَنَّها لَکُمْ فى موضع نصب من البدل من احدى، وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ یعنى العیر الذى لیس فیها قتال، و الشوکة الشدة، و ذات الشوکة اى ذات السلاح، اشتقاقها من الشّوکة و هو النبت الّذى له حدّة وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ، یظهر الاسلام و ینصر اهله بکلماته اى باوامره و نواهیه و قیل بضمانه و مواعیده، و یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ یستاصلهم، دابر کل شىء آخره.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ، اى لیعلى الحق و یسفل الباطل، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ المشرکون، و کرر لانّ الأوّل متصل بقوله وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ اى انتم تریدون العیر و اللَّه یرید اهلاک النفیر و الثانى متصل بالکل. قومى مفسران گفتند: که این دو آیت در نزول پیش از کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ اند و در قراءت بعد از ابتدا.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ و خداى بر آن نیست که ایشان را عذاب کند، وَ أَنْتَ فِیهِمْ و تو در میان ایشان، وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ و نیست خداى عذاب کردن ایشان را، وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (۳۳) تا ایشان آمرزش مىخواهند.
وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ و چیست ایشان را که عذاب نکند ایشان را، وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و ایشان خلق بر مىگردانند از مسجد با آزرم، وَ ما کانُوا أَوْلِیاءَهُ ایشان بآن کس نهاند، إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ بآن کس نیست مگر موحدان و گرویدگان، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۳۴) لکن ایشان بیشتر نمیدانند.
وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ و نبود نماز ایشان، عِنْدَ الْبَیْتِ نزدیک خانه، إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً مگر صفیر زدن و آواز دست آوردن و دستزدن، فَذُوقُوا الْعَذابَ میچشید عذاب، بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (۳۵) بآنکه کافر شدید.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ نفقه میکنند مالهاى خویش، لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ تا برگردانند از راه خداى، فَسَیُنْفِقُونَها آن نفقه کنند، ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً پس ور ایشان تفریغ گردد و حسرت، ثُمَّ یُغْلَبُونَ آن گه ایشان را باز شکند وَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ (۳۶) و آن گه آن کافران را بدوزخ رانند.
لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ تا حق از باطل باز پیدا بود، وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ و باطل اهل باطل بر هم مىافکند، فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً تا همه بر هم افتد توى بر توى، فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ آن گه او را در دوزخ افکند، أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۳۷) ایشاناند زیانکاران
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بگو ایشان را که کافر شدند، إِنْ یَنْتَهُوا اگر باز ایستند، یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ ایشان را بیامرزند آنچه گذشت، وَ إِنْ یَعُودُوا و اگر باز گردند، فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ (۳۸) برفت و روان گشت آنکه پیشینیان را بود از سرانجامها.
وَ قاتِلُوهُمْ و کشتن میکنید با کافران، حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ تا آن گه که و ناایمنى، وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ و بندگى نماند مگر که آن همه خداى را بود، فَإِنِ انْتَهَوْا اگر باز ایستند، فَإِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۳۹) اللَّه بآنچه میکنند بینا و دانا است.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا و اگر برگردند، فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ بدانید که خداى یار شما است، نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ (۴۰) نیک یار و نیک دستگیر و نیک یارى ده.
وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ و چیست ایشان را که عذاب نکند ایشان را، وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و ایشان خلق بر مىگردانند از مسجد با آزرم، وَ ما کانُوا أَوْلِیاءَهُ ایشان بآن کس نهاند، إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ بآن کس نیست مگر موحدان و گرویدگان، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۳۴) لکن ایشان بیشتر نمیدانند.
وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ و نبود نماز ایشان، عِنْدَ الْبَیْتِ نزدیک خانه، إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً مگر صفیر زدن و آواز دست آوردن و دستزدن، فَذُوقُوا الْعَذابَ میچشید عذاب، بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (۳۵) بآنکه کافر شدید.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ نفقه میکنند مالهاى خویش، لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ تا برگردانند از راه خداى، فَسَیُنْفِقُونَها آن نفقه کنند، ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً پس ور ایشان تفریغ گردد و حسرت، ثُمَّ یُغْلَبُونَ آن گه ایشان را باز شکند وَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ (۳۶) و آن گه آن کافران را بدوزخ رانند.
لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ تا حق از باطل باز پیدا بود، وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ و باطل اهل باطل بر هم مىافکند، فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً تا همه بر هم افتد توى بر توى، فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ آن گه او را در دوزخ افکند، أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۳۷) ایشاناند زیانکاران
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بگو ایشان را که کافر شدند، إِنْ یَنْتَهُوا اگر باز ایستند، یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ ایشان را بیامرزند آنچه گذشت، وَ إِنْ یَعُودُوا و اگر باز گردند، فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ (۳۸) برفت و روان گشت آنکه پیشینیان را بود از سرانجامها.
وَ قاتِلُوهُمْ و کشتن میکنید با کافران، حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ تا آن گه که و ناایمنى، وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ و بندگى نماند مگر که آن همه خداى را بود، فَإِنِ انْتَهَوْا اگر باز ایستند، فَإِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۳۹) اللَّه بآنچه میکنند بینا و دانا است.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا و اگر برگردند، فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ بدانید که خداى یار شما است، نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ (۴۰) نیک یار و نیک دستگیر و نیک یارى ده.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً» هر که بخداوند خویش آید و کافر آید، «فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ» او را دوزخست، «لا یَمُوتُ فِیها» نمیرد در ان دوزخ «وَ لا یَحْیى» (۷۴) و نه زندگانى خوش زید.
«وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً» و هر که باللّه تعالى آید و گرویده آید «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ» نیکیها کرده، «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى» (۷۵) ایشان راست او راز هاى بلند
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» بهشتهاى همیشى، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» مىرود زیر آن جویها، «خالِدِینَ فِیها» جاویدان در آن، «وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» (۷۶) و آنست پاداش آن کس که پاک آمد.
«وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى» پیغام دادیم بموسى، «أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» که بشب بر، رهیگان مرا «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ» ایشان را راهى زن در دریا «یَبَساً» خشک، «لا تَخافُ دَرَکاً». نترسى از در رسیدن «وَ لا تَخْشى» (۷۷) و نه بیم دارى.
«فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ» فرعون ایشان را جست با سپاه خویش، «فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ (۷۸)» در بر ایشان آمد از دریا آنچه آمد.
«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ» و فرعون قوم خود را در آب برد، «وَ ما هَدى» (۷۹) و بیرون نیاورد.
«یا بَنِی إِسْرائِیلَ» اى فرزندان یعقوب! «قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ»، رهانیدیم شما را از دشمن، «وَ واعَدْناکُمْ» و شما را وعده دادیم، «جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ»، بآن سوى کوه طور. «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى» (۸۰) و فرو فرستادیم بر شما، ترنجبین و مرغ سلوى.
«کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ»، میخورید ازین پاکها که شما را روزى دادیم، «وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ» در آنچه دادیم شما را از نعمت ناآزرم و نافرمان و ناپاک مباشید، «فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی» که بر شما گشاده گردد خشم من «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی» و هر که برو گشاده گردد خشم من، «فَقَدْ هَوى» (۸۱) فرو شد او.
«وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» من آمرزگارم، «لِمَنْ تابَ»، آن کس را که باز گردد، «وَ آمَنَ»، و بگرود، «وَ عَمِلَ صالِحاً». و کردار نیک کند، «ثُمَّ اهْتَدى» (۸۲)، آن گه براه راست رود.
«وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى» (۸۳). چه شتابانید ترا از قوم تو اى موسى؟
«قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِی» گفت ایشان اینکاند در پى من، «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ» و من بتو شتابیدم خداوند من، «لِتَرْضى» (۸۴) تا بپسندى و خشنود باشى.
«قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ» گفت بیازمودیم و در فتنه افکندیم قوم ترا، «مِنْ بَعْدِکَ» از پس تو، «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ» (۸۵) و بى راه کرد سامرى ایشان را.
«فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ» بازگشت موسى بقوم خویش «غَضْبانَ أَسِفاً» خشمگین و غمگین. «قالَ یا قَوْمِ» گفت اى قوم! «أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً» نه وعده داد شما را خداوند شما وعده نیکو؟ «أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ» دراز گشت بر شما درنگ آن وعده «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ» یا خود خواستید که بر شما فرود آید خشمى از خداوند شما؟ «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» (۸۶)، که خلاف کردید وعده من؟
«قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا» گفتند خلاف نکردیم وعده تو بتوان خویش، «وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً» لکن ما بارى داشتیم «مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ» لختى بار از آرایش قوم، «فَقَذَفْناها» در آتش انداختیم آن را، «فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ» (۸۷) همچنین سامرى در افکند،
«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا»، و ایشان را از آن گوسالهاى بیرون آورد، «جَسَداً لَهُ خُوارٌ» کالبدى آن را بانگى گاو، «فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى» گفتند این خداى شماست و خداى موسى، «فَنَسِیَ» (۸۸) و ندانست.
«أَ فَلا یَرَوْنَ» نمىبینند؟ «أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا» که هیچ سخن ایشان پاسخ نکند، «وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» (۸۹) و ایشان را نه گزند تواند و نه سود رساند.
«وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ» و گفته بود ایشان را هارون «مِنْ قَبْلُ» پیش، «یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ» اى قوم این آنست که شما را باین بیازمودند، «وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ» و خداوند شما رحمن است «فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی» (۹۰) بر پى من روید و فرمان من برید.
«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ» گفتند بنشویم و برین نشسته مىباشیم. «حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى» (۹۱) تا آن گه که موسى بما باز آید.
«قالَ یا هارُونُ» گفت اى هارون، «ما مَنَعَکَ» چه بازداشت ترا؟ «إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا» (۹۲) چون دیدى که ایشان بىراه مىشوند.
«أَلَّا تَتَّبِعَنِ» که بر پى من رفتى و ایشان را باز نزدى؟ «أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی» (۹۳) سر کشیدى از فرمان من؟ «لَ یَا بْنَ أُمَّ» گفت اى پسر مادر من، «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی» مگیر ریش من و سر من، «ِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ» من ترسیدم تو گویى، «َّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ» دو گروه کردى بنى اسرائیل را، «لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی» (۹۴) و در سخن من نگه نکردى.
«قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ» (۹۵) آن گه «موسى (ع) گفت اى سامرى این چیست که کردى؟ قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ»، گفت آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً» مشتى گرفتم از خاک، «مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ» از پى جبرئیل، «فَنَبَذْتُها»، آن را در افکندم، «وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» (۹۶) چنان بر آراست مرا تن من.
«قالَ فَاذْهَبْ»، گفت که برو «فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» ترا تا زنده باشى ان است از مردم دور باشى «وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ»، و ترا وعده گاهى که آن با تو خلاف نکنند «وَ انْظُرْ إِلى إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً»، و درین خداى خود که باو باز نشستى مىنگر، «لَنُحَرِّقَنَّهُ»، بسوزیم آن را، «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً» (۹۷)، آن گه آن را در دریا پراکنیم پراکندنى.
«إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» خداوند شما اللَّه تعالى است، آن خدا که نیست خدا جز او، «وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً» (۹۸) رسیده بهمه چیز دانش او.
«کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ» همچنین میخوانیم بر تو، «مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ» از خبر هاى آنچه گذشته است، «وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً» (۹۹) دادیم ترا از نزدیک خویش یادى.
«مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ»، هر که روى گرداند از آن «فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وِزْراً» (۱۰۰) او بردارد روز رستاخیز بارى بد.
«خالِدِینَ فِیهِ» جاوید در آن بار بد باشد. «وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا» (۱۰۱) و آن روز رستاخیز ایشان را بد بارى.
«وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً» و هر که باللّه تعالى آید و گرویده آید «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ» نیکیها کرده، «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى» (۷۵) ایشان راست او راز هاى بلند
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» بهشتهاى همیشى، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» مىرود زیر آن جویها، «خالِدِینَ فِیها» جاویدان در آن، «وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» (۷۶) و آنست پاداش آن کس که پاک آمد.
«وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى» پیغام دادیم بموسى، «أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» که بشب بر، رهیگان مرا «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ» ایشان را راهى زن در دریا «یَبَساً» خشک، «لا تَخافُ دَرَکاً». نترسى از در رسیدن «وَ لا تَخْشى» (۷۷) و نه بیم دارى.
«فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ» فرعون ایشان را جست با سپاه خویش، «فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ (۷۸)» در بر ایشان آمد از دریا آنچه آمد.
«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ» و فرعون قوم خود را در آب برد، «وَ ما هَدى» (۷۹) و بیرون نیاورد.
«یا بَنِی إِسْرائِیلَ» اى فرزندان یعقوب! «قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ»، رهانیدیم شما را از دشمن، «وَ واعَدْناکُمْ» و شما را وعده دادیم، «جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ»، بآن سوى کوه طور. «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى» (۸۰) و فرو فرستادیم بر شما، ترنجبین و مرغ سلوى.
«کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ»، میخورید ازین پاکها که شما را روزى دادیم، «وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ» در آنچه دادیم شما را از نعمت ناآزرم و نافرمان و ناپاک مباشید، «فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی» که بر شما گشاده گردد خشم من «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی» و هر که برو گشاده گردد خشم من، «فَقَدْ هَوى» (۸۱) فرو شد او.
«وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» من آمرزگارم، «لِمَنْ تابَ»، آن کس را که باز گردد، «وَ آمَنَ»، و بگرود، «وَ عَمِلَ صالِحاً». و کردار نیک کند، «ثُمَّ اهْتَدى» (۸۲)، آن گه براه راست رود.
«وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى» (۸۳). چه شتابانید ترا از قوم تو اى موسى؟
«قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِی» گفت ایشان اینکاند در پى من، «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ» و من بتو شتابیدم خداوند من، «لِتَرْضى» (۸۴) تا بپسندى و خشنود باشى.
«قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ» گفت بیازمودیم و در فتنه افکندیم قوم ترا، «مِنْ بَعْدِکَ» از پس تو، «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ» (۸۵) و بى راه کرد سامرى ایشان را.
«فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ» بازگشت موسى بقوم خویش «غَضْبانَ أَسِفاً» خشمگین و غمگین. «قالَ یا قَوْمِ» گفت اى قوم! «أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً» نه وعده داد شما را خداوند شما وعده نیکو؟ «أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ» دراز گشت بر شما درنگ آن وعده «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ» یا خود خواستید که بر شما فرود آید خشمى از خداوند شما؟ «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» (۸۶)، که خلاف کردید وعده من؟
«قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا» گفتند خلاف نکردیم وعده تو بتوان خویش، «وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً» لکن ما بارى داشتیم «مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ» لختى بار از آرایش قوم، «فَقَذَفْناها» در آتش انداختیم آن را، «فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ» (۸۷) همچنین سامرى در افکند،
«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا»، و ایشان را از آن گوسالهاى بیرون آورد، «جَسَداً لَهُ خُوارٌ» کالبدى آن را بانگى گاو، «فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى» گفتند این خداى شماست و خداى موسى، «فَنَسِیَ» (۸۸) و ندانست.
«أَ فَلا یَرَوْنَ» نمىبینند؟ «أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا» که هیچ سخن ایشان پاسخ نکند، «وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» (۸۹) و ایشان را نه گزند تواند و نه سود رساند.
«وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ» و گفته بود ایشان را هارون «مِنْ قَبْلُ» پیش، «یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ» اى قوم این آنست که شما را باین بیازمودند، «وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ» و خداوند شما رحمن است «فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی» (۹۰) بر پى من روید و فرمان من برید.
«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ» گفتند بنشویم و برین نشسته مىباشیم. «حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى» (۹۱) تا آن گه که موسى بما باز آید.
«قالَ یا هارُونُ» گفت اى هارون، «ما مَنَعَکَ» چه بازداشت ترا؟ «إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا» (۹۲) چون دیدى که ایشان بىراه مىشوند.
«أَلَّا تَتَّبِعَنِ» که بر پى من رفتى و ایشان را باز نزدى؟ «أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی» (۹۳) سر کشیدى از فرمان من؟ «لَ یَا بْنَ أُمَّ» گفت اى پسر مادر من، «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی» مگیر ریش من و سر من، «ِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ» من ترسیدم تو گویى، «َّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ» دو گروه کردى بنى اسرائیل را، «لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی» (۹۴) و در سخن من نگه نکردى.
«قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ» (۹۵) آن گه «موسى (ع) گفت اى سامرى این چیست که کردى؟ قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ»، گفت آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً» مشتى گرفتم از خاک، «مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ» از پى جبرئیل، «فَنَبَذْتُها»، آن را در افکندم، «وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» (۹۶) چنان بر آراست مرا تن من.
«قالَ فَاذْهَبْ»، گفت که برو «فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» ترا تا زنده باشى ان است از مردم دور باشى «وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ»، و ترا وعده گاهى که آن با تو خلاف نکنند «وَ انْظُرْ إِلى إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً»، و درین خداى خود که باو باز نشستى مىنگر، «لَنُحَرِّقَنَّهُ»، بسوزیم آن را، «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً» (۹۷)، آن گه آن را در دریا پراکنیم پراکندنى.
«إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» خداوند شما اللَّه تعالى است، آن خدا که نیست خدا جز او، «وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً» (۹۸) رسیده بهمه چیز دانش او.
«کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ» همچنین میخوانیم بر تو، «مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ» از خبر هاى آنچه گذشته است، «وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً» (۹۹) دادیم ترا از نزدیک خویش یادى.
«مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ»، هر که روى گرداند از آن «فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وِزْراً» (۱۰۰) او بردارد روز رستاخیز بارى بد.
«خالِدِینَ فِیهِ» جاوید در آن بار بد باشد. «وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا» (۱۰۱) و آن روز رستاخیز ایشان را بد بارى.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى شما که گرویدگاناید، لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ در خانهاى پیغامبر مشوید، إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى طَعامٍ مگر که شما را با خوردنى خوانند، غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ نه چنان که شوید و نشینید تا طعام فرا رسد، وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا لکن چون شما را با خوردنى خوانند در شوید، فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا و چون طعام بخورید بپراکنید وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ و نه چنان که از سخنان مىبررسید، إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ که آن پیغامبر را مىبرنجاند، فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ و او را شرم مىبود از شما، وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ و اللَّه از گفتنى گفتن شرم ندارد، وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً و هر گه که ازیشان چیزى خواهید، فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ از پس پرده خواهید، ذلِکُمْ أَطْهَرُ این شما را پاک دارندهتر است، لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ دلهاى شما را و دلهاى ایشان را، وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ و روا نیست شما را که رسول خداى را رنج دل نمائید، وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً و نه زنان او را بزنى خواهید بعد از وى هرگز، إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیماً (۵۳) آن بنزدیک خداى کارى بزرگ است.
إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ اگر پیدا کنید چیزى یا در دل دارید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۵۴) اللَّه بهمه چیز داناست همیشه.
لا جُناحَ عَلَیْهِنَّ تنگى نیست بر زنان، فِی آبائِهِنَّ پدران خویش را، وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ و پسران خویش یا برادران خویش را، وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ و نه برادرزادگان خویش یا خواهرزادگان خویش را، وَ لا نِسائِهِنَّ و نه زنان هم دین «۳» خویش را، وَ لا ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ و نه بردگان خویش را، وَ اتَّقِینَ اللَّهَ و از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (۵۵) که اللَّه بر همه چیز گواهست و بآن دانا.
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ خداى و فرشتگان او درود مىدهند بر پیغامبر، یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى شما که مؤمناناید، صَلُّوا عَلَیْهِ درود دهید بر او، وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (۵۶) و سلام کنید سلام کردنى.
إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ایشان که مىرنجانند خداى را و رسول او را، لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ لعنت کرد اللَّه بر ایشان درین جهان و در آن جهان، وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً (۵۷) و ایشان را ساخت عذابى خوارکننده.
وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و ایشان که مىرنجانند مردان مؤمنان و زنان ایشان را بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا بىگناهى که کردند، فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً (۵۸) در گردن خویش کردند دروغى بزرگ و بزهاى آشکارا.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، قُلْ لِأَزْواجِکَ بگو فرازنان خویش، وَ بَناتِکَ و دختران خویش، وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ و زنان مؤمنان، یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ تا تنگ فراز آرند و نزدیک برویهاى خویش چادرهاى خویش، ذلِکَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَ آن نزدیکتر است بآن که ایشان را بشناسند، فَلا یُؤْذَیْنَ و ایشان را نرنجانند، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۵۹) و اللَّه آمرزگار است همیشه.
لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ اگر باز نشود دورویان، وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و ایشان که در دلهاى ایشان بیمارى است، وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ و و دروغ زنان در مدینه، لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ترا بر ایشان آغالیم و بر ایشان انگیزانیم، ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فِیها و آن گه ترا همشهرى نباشند در مدینه، إِلَّا قَلِیلًا (۶۰) مَلْعُونِینَ مگر اندکى نکوهیده و نفریده.
أَیْنَما ثُقِفُوا هر جا که یابند ایشان را، أُخِذُوا بگیرندشان، وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا (۶۱) و بکشند کشتنى نهمار.
سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ نهاد اللَّه است در ایشان که ازین پیش بودند، و لن تجد لسنة اللَّه تبدیلا (۶۲) و نهاد اللَّه را تبدیل کردن نیابى.
یَسْئَلُکَ النَّاسُ مردمان ترا مىپرسند، عَنِ السَّاعَةِ از رستاخیز، قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ گوى دانستن هنگام آن بنزدیک اللَّه است وَ ما یُدْرِیکَ و چه چیز ترا دانا کرد، لَعَلَّ السَّاعَةَ تَکُونُ قَرِیباً (۶۳) مگر که رستاخیز نزدیک است.
إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکافِرِینَ اللَّه بنفرید و دور کرد کافران را، وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً (۶۴) و ساخت ایشان را آتش جاویدى.
خالِدِینَ فِیها أَبَداً ایشان در ان جاوید باشند، لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۶۵) که نه هیچ کس یاوند مهربان و نه یارى دهندهاى.
یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ آن روز که رویهاى ایشان مىگردانند در آتش، یَقُولُونَ میگویند: یا لَیْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ کاشک ما فرمان بردیمى اللَّه را، وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا (۶۶) و فرمان بردیمى فرستاده او را.
وَ قالُوا رَبَّنا و میگویند: خداوند ما، إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا ما فرمان بردیم مهتران و بزرگان خویش را، فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا (۶۷) و ما را از راه ببردند و از راه گم کردند.
رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ خداوند ما ایشان را عذاب دو توى ده، وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً (۶۸) و بریشان لعنت کن لعنتى بزرگ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسى مباشید چون ایشان که موسى را رنجانیدند، فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا تا اللَّه او را پاک کرد از آنچه گفتند، وَ کانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِیهاً (۶۹) و بنزدیک اللَّه موسى روىشناس بود بشکوه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید از خشم و عذاب خداى، وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً (۷۰) و مىگویید آن سخن راست پاک درست.
یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ تا کارهاى شما باز سازد و باصلاح آرد، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ و گناهان شما را بیامرزد، وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و هر که فرمان برد خداى را و رسول او را، فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً (۷۱) وى رست رستنى بزرگ و پیروز آمد پیروزى بزرگوار.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ ما عرضه کردیم امانت دین، عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ بر آسمانها و زمینها و کوهها، فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها باز نشستند از برداشت آن، وَ أَشْفَقْنَ مِنْها و ترسیدند از آن، وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ و آدم فرا ایستاد و در گردن خویش کرد، إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا (۷۲) که این آدمى ستمکار و نادان است تا بود.
لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ تا عذاب کند اللَّه منافقان را مردان و زنان، وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ و انباز گیران را مردان و زنان، وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و با خود آرد و بپذیرد مؤمنان مردان و زنان، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۷۳) و اللَّه آمرزگار است بخشاینده همیشه.
إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ اگر پیدا کنید چیزى یا در دل دارید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۵۴) اللَّه بهمه چیز داناست همیشه.
لا جُناحَ عَلَیْهِنَّ تنگى نیست بر زنان، فِی آبائِهِنَّ پدران خویش را، وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ و پسران خویش یا برادران خویش را، وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ و نه برادرزادگان خویش یا خواهرزادگان خویش را، وَ لا نِسائِهِنَّ و نه زنان هم دین «۳» خویش را، وَ لا ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ و نه بردگان خویش را، وَ اتَّقِینَ اللَّهَ و از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (۵۵) که اللَّه بر همه چیز گواهست و بآن دانا.
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ خداى و فرشتگان او درود مىدهند بر پیغامبر، یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى شما که مؤمناناید، صَلُّوا عَلَیْهِ درود دهید بر او، وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (۵۶) و سلام کنید سلام کردنى.
إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ایشان که مىرنجانند خداى را و رسول او را، لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ لعنت کرد اللَّه بر ایشان درین جهان و در آن جهان، وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً (۵۷) و ایشان را ساخت عذابى خوارکننده.
وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و ایشان که مىرنجانند مردان مؤمنان و زنان ایشان را بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا بىگناهى که کردند، فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً (۵۸) در گردن خویش کردند دروغى بزرگ و بزهاى آشکارا.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، قُلْ لِأَزْواجِکَ بگو فرازنان خویش، وَ بَناتِکَ و دختران خویش، وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ و زنان مؤمنان، یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ تا تنگ فراز آرند و نزدیک برویهاى خویش چادرهاى خویش، ذلِکَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَ آن نزدیکتر است بآن که ایشان را بشناسند، فَلا یُؤْذَیْنَ و ایشان را نرنجانند، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۵۹) و اللَّه آمرزگار است همیشه.
لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ اگر باز نشود دورویان، وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و ایشان که در دلهاى ایشان بیمارى است، وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ و و دروغ زنان در مدینه، لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ترا بر ایشان آغالیم و بر ایشان انگیزانیم، ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فِیها و آن گه ترا همشهرى نباشند در مدینه، إِلَّا قَلِیلًا (۶۰) مَلْعُونِینَ مگر اندکى نکوهیده و نفریده.
أَیْنَما ثُقِفُوا هر جا که یابند ایشان را، أُخِذُوا بگیرندشان، وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا (۶۱) و بکشند کشتنى نهمار.
سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ نهاد اللَّه است در ایشان که ازین پیش بودند، و لن تجد لسنة اللَّه تبدیلا (۶۲) و نهاد اللَّه را تبدیل کردن نیابى.
یَسْئَلُکَ النَّاسُ مردمان ترا مىپرسند، عَنِ السَّاعَةِ از رستاخیز، قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ گوى دانستن هنگام آن بنزدیک اللَّه است وَ ما یُدْرِیکَ و چه چیز ترا دانا کرد، لَعَلَّ السَّاعَةَ تَکُونُ قَرِیباً (۶۳) مگر که رستاخیز نزدیک است.
إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکافِرِینَ اللَّه بنفرید و دور کرد کافران را، وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً (۶۴) و ساخت ایشان را آتش جاویدى.
خالِدِینَ فِیها أَبَداً ایشان در ان جاوید باشند، لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۶۵) که نه هیچ کس یاوند مهربان و نه یارى دهندهاى.
یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ آن روز که رویهاى ایشان مىگردانند در آتش، یَقُولُونَ میگویند: یا لَیْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ کاشک ما فرمان بردیمى اللَّه را، وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا (۶۶) و فرمان بردیمى فرستاده او را.
وَ قالُوا رَبَّنا و میگویند: خداوند ما، إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا ما فرمان بردیم مهتران و بزرگان خویش را، فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا (۶۷) و ما را از راه ببردند و از راه گم کردند.
رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ خداوند ما ایشان را عذاب دو توى ده، وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً (۶۸) و بریشان لعنت کن لعنتى بزرگ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسى مباشید چون ایشان که موسى را رنجانیدند، فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا تا اللَّه او را پاک کرد از آنچه گفتند، وَ کانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِیهاً (۶۹) و بنزدیک اللَّه موسى روىشناس بود بشکوه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید از خشم و عذاب خداى، وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً (۷۰) و مىگویید آن سخن راست پاک درست.
یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ تا کارهاى شما باز سازد و باصلاح آرد، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ و گناهان شما را بیامرزد، وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و هر که فرمان برد خداى را و رسول او را، فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً (۷۱) وى رست رستنى بزرگ و پیروز آمد پیروزى بزرگوار.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ ما عرضه کردیم امانت دین، عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ بر آسمانها و زمینها و کوهها، فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها باز نشستند از برداشت آن، وَ أَشْفَقْنَ مِنْها و ترسیدند از آن، وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ و آدم فرا ایستاد و در گردن خویش کرد، إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا (۷۲) که این آدمى ستمکار و نادان است تا بود.
لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ تا عذاب کند اللَّه منافقان را مردان و زنان، وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ و انباز گیران را مردان و زنان، وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و با خود آرد و بپذیرد مؤمنان مردان و زنان، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۷۳) و اللَّه آمرزگار است بخشاینده همیشه.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ در ایشان ساختیم و بریشان بستیم هم نشینان و هم سازان، فَزَیَّنُوا لَهُمْ تا مىآرایند ایشان را، ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ هر چه پیش ایشان فاست از آخرت تا بآن کافر مىشوند وَ ما خَلْفَهُمْ و هر چه پس ایشان فاست از دنیاى ایشان تا گرد میکنند، وَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ و برایشان سخن خدا بتهدید واجب گشت و راست شد، فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ همچون گروهانى که پیش ایشان بودند و گذشتند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، إِنَّهُمْ کانُوا خاسِرِینَ (۲۵) که ایشان زیانکاران بودند و از خویشتن درماندگان.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ مشنوید این قرآن را، وَ الْغَوْا فِیهِ و سخن نابکار در آن افکنید «۲»، لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (۲۶) تا مگر او را از خواندن باز شکنید.
فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا براستى که بچشانیم ناگرویدگان را، عَذاباً شَدِیداً عذابى سخت، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۷) و پاداش دهیم ایشان را ببتر پاداشى بر بترکارى که میکردند.
ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ آنست پاداش دشمنان اللَّه، النَّارُ آن پاداش آتش است، لَهُمْ فِیها دارُ الْخُلْدِ ایشانراست در ان آتش سراى جاویدى، جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۲۸) پاداش را بآنچه بسخنان ما مىکافر شدند و از گرویدن مىبازنشستند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گویند در آتش: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا خداوند ما با ما نماى آن دو تن که ما را بىراه کردند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا تا ایشان را در زیر پاى آریم، لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ (۲۹) تا از ما که فرودیم فروتر باشند.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ایشان که گفتند خداوند ما اللَّه است، ثُمَّ اسْتَقامُوا و آن گه بر آن بپائیدند، تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ مىفرود آیند برایشان فریشتگان، أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا میگویند که مترسید و اندوه مدارید، وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۳۰) و شاد باشید بآن بهشت که شما را وعده مىدادند.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ ما دست گیران و یارى دهان شماایم، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ در زندگانى این جهان و در ان جهان، وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ و شما راست در بهشت هر چه دلهاى شما خواهد، وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ (۳۱) و شما راست در آن هر چه شما را آرزو خواهد.
نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ (۳۲) پیش آوردهایست از آمرزگارى مهربان.
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا کیست نیکوتر سخن، مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ از آن کس که با خداى میخواند. وَ عَمِلَ صالِحاً و کار نیک میکند، وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۳۳) و میگوید که من از گردن نهادگانم.
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ هرگز یکسان نبود نیکویى و بدى، ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ جفا و سفه باز زن بپاسخ دادن و پاداش کردن هر چه آن نیکوتر، فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ که آن کس که میان تو و میان او دشمنى است، کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ (۳۴) گویى که دوستى است یارى بدل نزدیک.
وَ ما یُلَقَّاها و در دل و در دهن ندهند این خصلت و این حسنة و این عادت و خوى نیکو را، إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا مگر شکیبایان را، وَ ما یُلَقَّاها و در دل ندهند آن را، إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (۳۵) مگر کسى با بهرهاى نیکو از ایمان و از بهشت.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ و هر گاه که بتو رسد از دیو گردن گشتنى و بسر برداشتنى و در خشم کردنى و وسوسه افکندنى، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد خواه باللّه، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۳۶) که او شنواست و دانا.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ مشنوید این قرآن را، وَ الْغَوْا فِیهِ و سخن نابکار در آن افکنید «۲»، لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (۲۶) تا مگر او را از خواندن باز شکنید.
فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا براستى که بچشانیم ناگرویدگان را، عَذاباً شَدِیداً عذابى سخت، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۷) و پاداش دهیم ایشان را ببتر پاداشى بر بترکارى که میکردند.
ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ آنست پاداش دشمنان اللَّه، النَّارُ آن پاداش آتش است، لَهُمْ فِیها دارُ الْخُلْدِ ایشانراست در ان آتش سراى جاویدى، جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۲۸) پاداش را بآنچه بسخنان ما مىکافر شدند و از گرویدن مىبازنشستند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گویند در آتش: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا خداوند ما با ما نماى آن دو تن که ما را بىراه کردند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا تا ایشان را در زیر پاى آریم، لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ (۲۹) تا از ما که فرودیم فروتر باشند.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ایشان که گفتند خداوند ما اللَّه است، ثُمَّ اسْتَقامُوا و آن گه بر آن بپائیدند، تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ مىفرود آیند برایشان فریشتگان، أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا میگویند که مترسید و اندوه مدارید، وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۳۰) و شاد باشید بآن بهشت که شما را وعده مىدادند.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ ما دست گیران و یارى دهان شماایم، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ در زندگانى این جهان و در ان جهان، وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ و شما راست در بهشت هر چه دلهاى شما خواهد، وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ (۳۱) و شما راست در آن هر چه شما را آرزو خواهد.
نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ (۳۲) پیش آوردهایست از آمرزگارى مهربان.
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا کیست نیکوتر سخن، مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ از آن کس که با خداى میخواند. وَ عَمِلَ صالِحاً و کار نیک میکند، وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۳۳) و میگوید که من از گردن نهادگانم.
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ هرگز یکسان نبود نیکویى و بدى، ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ جفا و سفه باز زن بپاسخ دادن و پاداش کردن هر چه آن نیکوتر، فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ که آن کس که میان تو و میان او دشمنى است، کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ (۳۴) گویى که دوستى است یارى بدل نزدیک.
وَ ما یُلَقَّاها و در دل و در دهن ندهند این خصلت و این حسنة و این عادت و خوى نیکو را، إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا مگر شکیبایان را، وَ ما یُلَقَّاها و در دل ندهند آن را، إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (۳۵) مگر کسى با بهرهاى نیکو از ایمان و از بهشت.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ و هر گاه که بتو رسد از دیو گردن گشتنى و بسر برداشتنى و در خشم کردنى و وسوسه افکندنى، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد خواه باللّه، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۳۶) که او شنواست و دانا.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۹- سورة الکافرون- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ (۱) بگو اى محمد بآن ناگرویدگان.
لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (۲) نمىپرستم آنچه شما مىپرستید.
وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (۳) و شما نمىپرستید آنچه من مىپرستم.
وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ (۴) و من نخواهم پرستید آنچه شما میپرستید.
وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (۵) و شما نخواهید پرستید آنچه من میپرستم.
لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ (۶) کیش شما شما را و کیش من مرا.
قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ (۱) بگو اى محمد بآن ناگرویدگان.
لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (۲) نمىپرستم آنچه شما مىپرستید.
وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (۳) و شما نمىپرستید آنچه من مىپرستم.
وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ (۴) و من نخواهم پرستید آنچه شما میپرستید.
وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (۵) و شما نخواهید پرستید آنچه من میپرستم.
لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ (۶) کیش شما شما را و کیش من مرا.
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۵۰ - در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام
سحّ طرفی الدّموع حتی تخلی
و فوادی من الجوی لا یسلی
من یودی لصیر عنی سلاماً
ان قلباً@ حواه منه تخلی
یا نذیر المشیب اغدرت اما
کان یجدی الانذار فیه ضلی
قل لطرف لم یخط فی السحر سهماً
قر عیناً فقد هویت المعلی
لا تصدّن طرف عینک عنی
هود الله قاتلی لیس الا
سل بین الجفون منه سیوف
و دم الناظرین فی البین طلا
اعذرانی فی تاثر لا یراعی
من زمام و لا یراقب و الا
لا یغرنک ابتام لماه
علّه طارق یری الجدّ هزلا
فاقض یا ذو القصاص ما انت قاص
قد ملکت الرقاب عقداً و حلا
کاد من ذاق ما بفیک لیبلی
ان روح بن مریم فیک حلا
عن لی مدح من ثوی بالعزبین
فان النشید من فیک اهلی
حبذا وقفه بنهر المعلّی
و نجوم من افقه تتجلّی
و عهود خلت بارض الغربین
سقتها الحیاء و بلا و طلّا
لست انسی بها معرّس انس
جمع الله للمنی فیه شملّا
و جناناً حوت قنادیل یاقوت
علی قبه الزبرجد تدلی
و عیوناً کانها نحر عین
بعقود من اللآلی تحلّی
و طیوراً علی القصون نغبین
لحون الزبور فصلاً ففصلا
و ظباء یطقن حول حمامها
لا کظبی الفلاء عطفاً و دلّا
هذه انما و لیکم الله
نناوی به نهاراً و لیلا
بابی مصدر الوجود و لو لاه
لعادت ام القوابل نکلی
صوره الزعیه من رآها
کبرّ الله ذالعلی و اهلاً
ذاک نور الله الذی خرموسی
صعقاً من سناه لما تجلّی
و کتاب الله الّذی نفخات
القدس آیا علی الناس تتلی
ضل من قال با التمثل فی الله
ولو انّه لما کان الاّ
عرّفوه بکل نعت بدیع
من معاینه و المعرف اجلی
کم لمن رام ان یصیب مداه
قلت مهلا ابعدت مرماک مهلا
جل وجه الله المیهمن عن نعت
سوی من براه عزّ و جلا
عیلم تستقی جد اول جدواه
صودای النفوس علا و نهلا
کم له السماء آیات نصّ
باهرات کالشمس بل هی اجلی
فسل النجم اذنهادی الی الارض
الی بیت من هوی و ادلاّ
و سل الشمس من اقام قناها
بعد ما کورت فقام و صلی
و لمن سلمت عذاه دعاها
فی حضور من الجماعه قبلا
یا لها من مناقب عی عنها
یعملات النهار و اللیل ثقلا
جل نفس الرّسول عن ان تسامی
ضل قوم بغو لمثلک مثلا
اوسئلت البیت المحرم عن اول
من صدق الرسول وصلی
لتجیبک الحصا انّه هو
و علوج الحجاز یدعون بغلا
این ماحی الاصنام من عابدیها
تعس قوم قاست علی الشمس ظلاّ
یاتری این کان شیخا قریش
یوم نادی جبرئیل لا سیف الا
رب امر لا یحسن الکشف و عنه
سعدد عنی عن ذکر سعدی و لیلا
کم باحد و خیبر و حنین
هنوات او فصلت لا ملاّ
من محی ظلمه الضلال بیدر
و عتیق تحت العریش استضلا
قدماه حتی اقسام قنا
الاسلام فاستاخره لما استقلا
سر حنانیک فی البلاد و باحث
عن بطون الکرام جیلا فجیلا
فانظرن هل و تری لتیم بن مر
اوعدی یا سعد فیها محلا
لا و من شق جانب البیت حتی
دخلت فیه امه و هی حبلی
فتخلّت عن اسجع هاشمی
بورکت حاملا و بورکت حلا
و سمی غارب النبی فخی
عنه اصنامهم و حسبک نبلا
لو امیدت باهلها الارض حتی
لا یری آثر لادم نسلا
ولد تیم بن مره و عدی
لا یکونان للخلافته اهلاً
لیت شعری اکان فیم بنی
بعد حتی یکون بالناس اولی
ام اجاد صلحاً بغیر ارتضاء
من ذویه اولی لهم ثم اولی
ام باجماع امته لیس فیها
قول اهدی الوری الی الحق سبلاً
اقضاء بلا حضور الخصمین
قضی الله فی ذوی الجور عدلا
فلیجیز و افعال امت موسی
حین ما قلّدو الا لوهیته عجلاً
حیث کاوا اشد و کنا و اقوی
عده منهم و اعذر قولا
لا و حق النبی اما امام
امر الله بعده ان یولی
او جهود به و قول بان
الله خلی سبیلها لتصلاّ
اثر الله ما لک الملک عن
تدبیره للعبید عی و ملاّ
فصفا ملکه لرعیان منیب
کسوام الهیام بهماً و جهلاً
فعدو غب رعیهم فی المراعی
زعمائ الامور عقد وحلاّ
ام رسول الا آله ضیع دیناً
طل فیه الدمآء حتی تعلی
اذ تولی و لم یخلف زعیماً
یتحامی حریمه ان یحلاّ
لا و حق الاسلام لاذی و لاذا
کذب العادلون حاشا و کلا
سعد سرنحو طیبته و ائت قبراً
خضعت دونه الملائک ذلا
قبر خیر الوری و اکرم من
داس تراب الغبراء حزناً و سهلاً
زر وطف حوله تجد فیه انوار
هدی من قبابه تتجلی
ثم صح صحیه الصریخ و قل یا
ذالمعالی علیک ذوالعرش صلی
ان دیناً بذات نفسک فیه
او دعته العلوج شیخاً عتلاً
فقضی فیه ما قضی ثم اوصی
با البقایا الی اخیه و دلی
ثم اولی بها ثالث القوم
غلولا لا حی فیما اغلاّ
فتولاه اطهر العرب ذیلاً
لم تولد له العقائل مثلاً
فذراه ذر و الهشیم فلم تبرک
حراماً اتاه الا احلا
فتملت بها امی و لما
اوغلت اوطئته خیلا و رجلا
ثم عرج الی ضجیعیه و اسئل
لمن المرقد الذی فیه حلا
یا خلیلی خلیاً عن ملامی
ن و حراً فی الصدر لا زال یغلا
افتر ذی خلافته الله عمن
حفه الله ان یساجل فضلا
و هو قطب الرحی تدور علیه
ذائرات الا کوان علواً و سفلا
خص من ربه بانوار قدس
ملات خافقیه عرضاً و طولا
و بلیها من لاله جمل فیها
و لا ناقته و لا هزخیلا
یا امیر الوری مدیحته عبد
قداتی موصلا بحبلک حبلا
فتقبل منه بضاعه عاف
لم یجد للو قود غیرک اهلا
صل وجد ایها العزیز و اوف
الکیل و ازدده من نوالک کیلا
و فوادی من الجوی لا یسلی
من یودی لصیر عنی سلاماً
ان قلباً@ حواه منه تخلی
یا نذیر المشیب اغدرت اما
کان یجدی الانذار فیه ضلی
قل لطرف لم یخط فی السحر سهماً
قر عیناً فقد هویت المعلی
لا تصدّن طرف عینک عنی
هود الله قاتلی لیس الا
سل بین الجفون منه سیوف
و دم الناظرین فی البین طلا
اعذرانی فی تاثر لا یراعی
من زمام و لا یراقب و الا
لا یغرنک ابتام لماه
علّه طارق یری الجدّ هزلا
فاقض یا ذو القصاص ما انت قاص
قد ملکت الرقاب عقداً و حلا
کاد من ذاق ما بفیک لیبلی
ان روح بن مریم فیک حلا
عن لی مدح من ثوی بالعزبین
فان النشید من فیک اهلی
حبذا وقفه بنهر المعلّی
و نجوم من افقه تتجلّی
و عهود خلت بارض الغربین
سقتها الحیاء و بلا و طلّا
لست انسی بها معرّس انس
جمع الله للمنی فیه شملّا
و جناناً حوت قنادیل یاقوت
علی قبه الزبرجد تدلی
و عیوناً کانها نحر عین
بعقود من اللآلی تحلّی
و طیوراً علی القصون نغبین
لحون الزبور فصلاً ففصلا
و ظباء یطقن حول حمامها
لا کظبی الفلاء عطفاً و دلّا
هذه انما و لیکم الله
نناوی به نهاراً و لیلا
بابی مصدر الوجود و لو لاه
لعادت ام القوابل نکلی
صوره الزعیه من رآها
کبرّ الله ذالعلی و اهلاً
ذاک نور الله الذی خرموسی
صعقاً من سناه لما تجلّی
و کتاب الله الّذی نفخات
القدس آیا علی الناس تتلی
ضل من قال با التمثل فی الله
ولو انّه لما کان الاّ
عرّفوه بکل نعت بدیع
من معاینه و المعرف اجلی
کم لمن رام ان یصیب مداه
قلت مهلا ابعدت مرماک مهلا
جل وجه الله المیهمن عن نعت
سوی من براه عزّ و جلا
عیلم تستقی جد اول جدواه
صودای النفوس علا و نهلا
کم له السماء آیات نصّ
باهرات کالشمس بل هی اجلی
فسل النجم اذنهادی الی الارض
الی بیت من هوی و ادلاّ
و سل الشمس من اقام قناها
بعد ما کورت فقام و صلی
و لمن سلمت عذاه دعاها
فی حضور من الجماعه قبلا
یا لها من مناقب عی عنها
یعملات النهار و اللیل ثقلا
جل نفس الرّسول عن ان تسامی
ضل قوم بغو لمثلک مثلا
اوسئلت البیت المحرم عن اول
من صدق الرسول وصلی
لتجیبک الحصا انّه هو
و علوج الحجاز یدعون بغلا
این ماحی الاصنام من عابدیها
تعس قوم قاست علی الشمس ظلاّ
یاتری این کان شیخا قریش
یوم نادی جبرئیل لا سیف الا
رب امر لا یحسن الکشف و عنه
سعدد عنی عن ذکر سعدی و لیلا
کم باحد و خیبر و حنین
هنوات او فصلت لا ملاّ
من محی ظلمه الضلال بیدر
و عتیق تحت العریش استضلا
قدماه حتی اقسام قنا
الاسلام فاستاخره لما استقلا
سر حنانیک فی البلاد و باحث
عن بطون الکرام جیلا فجیلا
فانظرن هل و تری لتیم بن مر
اوعدی یا سعد فیها محلا
لا و من شق جانب البیت حتی
دخلت فیه امه و هی حبلی
فتخلّت عن اسجع هاشمی
بورکت حاملا و بورکت حلا
و سمی غارب النبی فخی
عنه اصنامهم و حسبک نبلا
لو امیدت باهلها الارض حتی
لا یری آثر لادم نسلا
ولد تیم بن مره و عدی
لا یکونان للخلافته اهلاً
لیت شعری اکان فیم بنی
بعد حتی یکون بالناس اولی
ام اجاد صلحاً بغیر ارتضاء
من ذویه اولی لهم ثم اولی
ام باجماع امته لیس فیها
قول اهدی الوری الی الحق سبلاً
اقضاء بلا حضور الخصمین
قضی الله فی ذوی الجور عدلا
فلیجیز و افعال امت موسی
حین ما قلّدو الا لوهیته عجلاً
حیث کاوا اشد و کنا و اقوی
عده منهم و اعذر قولا
لا و حق النبی اما امام
امر الله بعده ان یولی
او جهود به و قول بان
الله خلی سبیلها لتصلاّ
اثر الله ما لک الملک عن
تدبیره للعبید عی و ملاّ
فصفا ملکه لرعیان منیب
کسوام الهیام بهماً و جهلاً
فعدو غب رعیهم فی المراعی
زعمائ الامور عقد وحلاّ
ام رسول الا آله ضیع دیناً
طل فیه الدمآء حتی تعلی
اذ تولی و لم یخلف زعیماً
یتحامی حریمه ان یحلاّ
لا و حق الاسلام لاذی و لاذا
کذب العادلون حاشا و کلا
سعد سرنحو طیبته و ائت قبراً
خضعت دونه الملائک ذلا
قبر خیر الوری و اکرم من
داس تراب الغبراء حزناً و سهلاً
زر وطف حوله تجد فیه انوار
هدی من قبابه تتجلی
ثم صح صحیه الصریخ و قل یا
ذالمعالی علیک ذوالعرش صلی
ان دیناً بذات نفسک فیه
او دعته العلوج شیخاً عتلاً
فقضی فیه ما قضی ثم اوصی
با البقایا الی اخیه و دلی
ثم اولی بها ثالث القوم
غلولا لا حی فیما اغلاّ
فتولاه اطهر العرب ذیلاً
لم تولد له العقائل مثلاً
فذراه ذر و الهشیم فلم تبرک
حراماً اتاه الا احلا
فتملت بها امی و لما
اوغلت اوطئته خیلا و رجلا
ثم عرج الی ضجیعیه و اسئل
لمن المرقد الذی فیه حلا
یا خلیلی خلیاً عن ملامی
ن و حراً فی الصدر لا زال یغلا
افتر ذی خلافته الله عمن
حفه الله ان یساجل فضلا
و هو قطب الرحی تدور علیه
ذائرات الا کوان علواً و سفلا
خص من ربه بانوار قدس
ملات خافقیه عرضاً و طولا
و بلیها من لاله جمل فیها
و لا ناقته و لا هزخیلا
یا امیر الوری مدیحته عبد
قداتی موصلا بحبلک حبلا
فتقبل منه بضاعه عاف
لم یجد للو قود غیرک اهلا
صل وجد ایها العزیز و اوف
الکیل و ازدده من نوالک کیلا