عبارات مورد جستجو در ۱۴ گوهر پیدا شد:
وحشی بافقی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در ستایش بکتاش بیگ حکمران کرمان
از آنرو شد به آبادی بدل ویرانی کرمان
که دارد بانیی چون عدل نواب ولی سلطان
ز برج عدلش ار خورشید بر باغ جهان تابد
به بازار آورد گل باغبان در بهمن و آبان
فتاده گرگ را با میش در ایام او وصلت
صدای نغمهٔ سور است و آواز نی چوپان
میان بچه شیر و گوزن است آنقدر الفت
که بی هم مادران را شیر نستانند از پستان
به راه ره زنان سدی کشیده تیغ انصافش
که نتواند زدن راه کسی غارتگر شیطان
صبا را گر بیاموزند محکم کاری حفظش
بدارد موج را بر آب چون آجیده بر سوهان
نموداری پدید آورد گیتی از دل و طبعش
یکی شد معنی معدن یکی شد صورت عمان
مگر با جود او انداخت دریا پنجه در پنجه
وگرنه پوست از بهر چه رفت از پنجه مرجان
بود مزدور دست با ذلش خورشید از این معنی
که در می‌پرورد در بحر و زر می آکند در کان
به جرم چین ابرویی زند مریخ را گردن
در آن ایوان که دارد قهرمان قهر او دیوان
قبایی کش برید ایزد به قد عهد اقبالش
ازل آراستش جیب و ابد می‌دوزدش دامان
زهی قدر ترا بالای اختر دامن خیمه
زهی رای تو را خورشید انور شمسه ایوان
اگر خورشید رایت دانه را نشو و نما بخشد
شود بر خوشه پروین زمین کشته دهقان
ضمیرت گر بر افروزد چراغ مردم دیده
نماند در فروغ روی او از خویشتن پنهان
دل خصمت که نگشاید، شدی گر فی المثل آهن
تقاضای سرشتش ساختی قفل در زندان
خدنگ قهر پرکش کرده و شمشیر کین بسته
چو خصم واژگون بخت تو آید بر سر میدان
به انداز میانش تیغ بگشاید نیام ازهم
به قصد جانش از سوفار سر بیرون کند پیکان
در آن میدان که صف بندند گردان دغا پیشه
اجل از جا جهاند رخش و پیش صف دهد جولان
شود روی زمین از مرد همچون عرصهٔ محشر
بود سطح هوا از گرد همچون نامهٔ عصیان
چنان گردی کز آن گر مایه باشد شام دوران را
نیارد برد روز وصل ظلمت از شب هجران
ز بس نوک سنان سرکشان بر چرخ پیوندد
نماند در میان اختران یک چشم بی‌مژگان
زند سد نیش بر یک جای سد چوبین بدن افعی
نهد از طوق بر یک حلق اسد ابریشمین ثعبان
به بالا رفتن و زیر آمدن شمشیر بشکافد
هم از شیر فلک سینه هم از گاو زمین کوهان
همه روی هوا را نیزه خونین فرو گیرد
ز بس کز تیغ شیران را زند خون از رگ شریان
گر اسبان سبکرو را نباشد در هوا پویه
زمین در آب گم گردد ز ثقل جوشن و خفتان
جهانی از زمین آن بادپای برق سرعت را
که برق و باد را پیشی دهد در پویه سد میدان
ز خاکش مایه هر چار عنصر در سکون اما
شود آتش به هنگام شتابش اصل چار ارکان
خلاف مذهب جمهور اگر شخصی سخن راند
عدو را از شمار گام او ثابت کند پایان
اگر باشد بر اجزای زمانش راه آمد شد
خبر ز انجام کار آوردنش کاری بود آسان
به پای او اگر آفاق پیماید عجب نبود
به شرق و غرب اگر حاضر شود یک شخص دریک آن
کند کاری که وقتی کشتی نوح نبی کرده
چو در صحرای کین از خون دشمن سرکند توفان
نشان دست و پای او به وقت حملهٔ دشمن
یکی در اول ایران یکی در آخر توران
برآری از نیام قهر شمشیری که در آتش
برآرد غسل هر جان کز لباس تن شود عریان
ز آبش قطره‌ای گر در زلال زندگی افتد
سرا پا زخم گیرد ماهی اندر چشمه حیوان
به هر جانب که آری حمله بگریزد سراسیمه
ز سویی جان بی پیکر ز سویی پیکر بی جان
هژبر تیغ زن ضیغم شکار اژدها حمله
که بر شیر از تب خوفش بود هر شب شب هجران
ز یک سو از تو غوغای قیامت و ز دگر جانب
جهان پرشور و محشر از نهیب سرور دوران
جان مکرمت بگتاش بیگ عادل به اذل
که ذاتش مصدر عدل است و جانش مظهر احسان
چو بگشاید خدنگ قهر و راند تیغ کین گردد
از این یک رخنه اندر سنگ وزان یک رخنه در سندان
در آن ایوان که باشد قابض ارواح بر مسند
کمان او بود حاجب سنان او بود دربان
حسام قهر او را مرگ روز کین بگنجاند
جهان اندر جهان جان در میان قبضه و یلمان
چو راه کهکشان گیرد دخان آتش قهرش
سحابی گسترد در بحر کش اخگر بود باران
نمی‌آیند بی هم بر سر کین بسته پنداری
سر شمشیر او با پای مرگ ناگهان پیمان
کمان و تیر را نادیدهٔ مثلش کارفرمایی
از آن وقتی که ریط ترکش افتاده‌ست با قربان
ز تیغش هر دهن کز پیکر دشمن پدید آید
نهد در وی ز پیکان پیاپی رشته دندان
بدینسان صف شکافی همعنان صف دری چون تو
صف دشمن اگر کوه است با هامون شود یکسان
معاون گر سپاه روم و چین باشد مخالف را
نه از اتباع ایشان زنده بگذاری نه از اعوان
به تیغ انتقام آن سرکه از گردن بیندازی
سر قیصر بود ک ویزیش از گردن خاقان
رعیت پرورا فرماندها خوشوقت آن کشور
که چون عدل تو در وی قهرمانی می‌دهد فرمان
بود از آشیان جغد ره در خانه عنقا
در آن بوم و بری کش دارد انصاف تو آبادان
بهار عدل تو دارالامان را ساخت بستانی
که شد گلهای خلد از رشک او داغ دل رضوان
به نام ایزد چه بستانی در او سد گلبن دولت
ز هر گلبن هزاران غنچه فرمان وی خندان
به حق خود عمل فرمای یعنی بگذران از وی
اگر وحشی به گستاخی صفیری زد در این میدان
الا تا مملکت بی سلطنت باشد تن بی سر
الا تا سلطنت بی عدل باشد پیکر بی جان
به تدبیر تو بادا عقل چون جان از خرد خرم
به انصاف تو بادا ملک چون پیکر به جان نازان
به امر و نهی گیتی آنچه گویی و آنچه فرمایی
خرد را واجب التعظیم و جان را واجب الاذعان
انوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح سلطان سنجر
ملک مصونست و حصن ملک حصین است
منت وافر خدای را که چنین است
شعلهٔ باسست هرچه عرصهٔ ملکست
سایهٔ عدلست هرچه ساحت دین است
خنجر تشویش با نیام به صلح است
خامهٔ انصاف با قرار مکین است
خواب که در چشم فتنه هست نه صرفست
بلکه به خونابهٔ سرشک عجین است
آب که در جوی ملک هست نه تنهاست
بل ز روانی دور دوام قرین است
جام سپهر افتاد و درد ستم ریخت
دست جهان گو که دور ماء معین است
عاقلهٔ آسمان که نزد وقوفش
نیک و بد روزگار جمله یقین است
گرچه نگوید که اعتصام جهان را
از ملکان کیست آنکه حبل متین است
دور زمان داند آنکه وقت تمسک
عروهٔ وثقی خدایگان زمین است
شاه جهان سنجر آنکه بستهٔ امرش
قیصر و فغفور و رای و خان و تگین است
دیر زیاد آنکه در جبین نفاذش
زیر یک آیه هزار سوره مبین است
شیر شکاری که داغ طاعت فرضش
شیر فلک را حروف لوح سرین است
آنکه ز تاثیر عین نعل سمندش
قلعهٔ بدخواه ملک رخنه چو سین است
آنکه یسارش به بزم حمل گرانست
وآنکه یمینش به رزم حمله گزین است
بحر نه از موج واله تب و لرز است
کز غم آسیب آن یسار و یمین است
تیغ جهادش کشیده دید ظفر گفت
آنکه بدو قایمست ذات من این است
راه حوادث بزد رزانت رایش
خلق چه داند که آن چه رای رزین است
باره نخواهد همی جهان که جهان را
امن کنون خود نگاهبان امین است
عمر نیابد ستم همی که ستم را
روز نخستین چو روز بازپسین است
فکرت او پی برد بجاش اگر چند
در رحم مادر زمانه جنین است
نعمتش از مستحق گزیر نداند
گر همه در طینتش بقیت طین است
با کرم او الف که هیچ ندارد
در سرش اکنون هوای ثروت شین است
ای به سزا سایهٔ خدای که دین را
سایهٔ چترت هزار حصن حصین است
قهر ترا هیبتی که در شب ظلش
روز سیه را هزار گونه کمین است
حکم ترا روزگار زیر رکابست
رای ترا آفتاب زیر نگین است
تا شرف خدمت رکاب تو یابد
توسن ایام را تمنی زین است
خطبهٔ ملک ترا که داند یا رب
کیست خطیبش که عرش پیش‌نشین است
نام ترا در کنایه سکه صحیفه است
نعت ترا در قرینه خطبه قرین است
با قلم خود گرفت خازن و همت
هرچه قضا را ز سر غیب دفین است
بی‌شرف مهر مشرفان وقوفت
کتم عدم را کدام غث و سمین است
مردمک چشم جور آبله دارد
تا که بر ابروی احتیاط تو چین است
تا چه قدر قدرتی که شیر علم را
در صف رزم تو مسته شیر عرین است
عکس سنان در کف تو معرکه سوز است
چشم زره در بر تو حادثه‌بین است
لازم ازین است خصم منهزمت را
آنکه جبینش قفا قفاش جبین است
دوزخ قهر تو در عقوبت خصمت
آتش خشم خدا و دیو لعین است
بنده در این مختصر غرض که تو گفتی
آیت تحصیل آن چو روز مبین است
قاعدهٔ تهنیت همی ننهد زانک
خصم نه فغفور چین و غور نه چین است
گرچه هنوز از غریو لشکر خصمت
جمجمهٔ کوه پر صدای انین است
ورچه ز تیغ مبارزان سپاهت
سنگ به خون مبارزانش عجین است
با چو تو صاحب‌قران به ذکر نیرزد
وین سخن الهام آسمان برین است
ذکر تو با ذکر کردگار کنم راست
نام ترا نام کردگار قرین است
گو برو از خطبه بازپرس و ز سکه
هرکه یقینش به شک و ریب رهین است
تا که به آمد شد شهور و سنین در
طی شدن عمر شادمان و حزین است
شادی و عمر تو باد کین دو سعادت
مصلحت کلی شهور و سنین است
ناصر جاهت خدای عز و جل است
کوست که در خیر ناصر است و معین است
انوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - در مدح عمادالدین فیروز شاه امیر خراسان
خدایگانا سال نوت همایون باد
همیشه روز تو چون روز عید میمون باد
به گرد طالع سعدت که کعبهٔ فلکست
هزار دور طواف سعود گردون باد
چنانکه رای تو بر امن و عدل مفتونست
زمانه بر تو و بر دولت تو مفتون باد
جهان عمارت و تسکین به رای و عدل تو یافت
همیشه هم به تو معمور باد و مسکون باد
چو بارگاه ترا پر شود ورق ز حروف
در آن ورق الف قد خسروان نون باد
نهال بختی کز باغ دولتت نبرند
چو شاخ خشک ز امکان نشو بیرون باد
اساس ملکی کز بهر خدمتت ننهند
ز نعل اسب حوادث خراب و هامون باد
اگر نه لاف سخا از دلت زند دریا
به جای در و گهر در دل صدف خون باد
ور از مراد تویی باز پس نهد گردون
به اضطرار و گردون بارکش دون باد
ز نام تو دهن سکه گر ببندد چرخ
وجوه‌ساز معادن قرین قارون باد
ز ذکر تو ورق خطبه گر بشوید دهر
سلام جمعه به تکبیر صور مقرون باد
به روز معرکه سؤ المزاج نصرت را
ز خون خصم تو مطبوخ باد و معجون باد
قدر چو دفتر توجیه رزقها شکند
محرران فلک را کف تو قانون باد
چو ابر چتر تو سیل ظفر برانگیزد
ازو کمینه تکابی فرات و جیحون باد
بر آنکه نیست ز فوج تو موج حادثه را
زمان زمان ز کمین قضا شبیخون باد
اگر قضا رخ گردون ز فتنه زرد کند
از آنچه عجز ترا روی بخت گلگون باد
وگر قدر شب فکرت به روز دیر برد
از آن چه باک ترا روز و شب همایون باد
همیشه تا به جهان در کمی و افزونیست
عدوی ملک تو کم باد و ملکت افزون باد
ز کردگار به هر طاعتی که قصد کنی
هزار اجرت و آن اجر غیر ممنون باد
ز روزگار به هر نعمتی که روی نهی
هزار خدمت و هر خدمتی دگرگون باد
خدایگانا از غایت غلو و علو
همی ندانم گفتن که دولتت چون باد
دعای بنده مگر مستجاب خواهد بود
که در دهانش سخن همچو در مکنون باد
بدان دلیل که هردم سپهر می‌گوید
همین زمان و همین ساعت و هم‌اکنون باد
انوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۳ - در مدح و تهنیت خدام صاحب ناصرالدین طاهربن المظفر هنگام باز آمدن از زمین غور به جانب هراة
موکب عالی دستور جهان آمد باز
به سعادت به مقر شرف و عزت و ناز
جاودان در کنف خیر و سعادت بادا
موکبش تا به سعادت رود و آید باز
صاحب و صدر زمین ناصر دین آنکه قضا
کرد بر درگه عالیش در فتنه فراز
بازگیرد پس از این رونق ملک محمود
دهر شوریده‌تر و تیره‌تر از زلف ایاز
زاستین داد دگرباره کند دست برون
فتنه در خواب دگرباره کند پای دراز
شعلهٔ خوف و خطر باز نهد رخ به نشیب
رایت امن و امان باز کشد سر به فراز
گرگ با میش تعدی نکند در صحرا
تیهو از باز تحاشی نکند در پرواز
چنگ در سر کشد از بیم سیاست چو کشف
چه که در پنجهٔ شیر و چه که در مخلب باز
داعی شر که همی نعره به عیوق کشد
پس از این زهره ندارد که برادر اواز
دست با عهد تو کردست قضا در گردن
گردن از مرتبه چندان که بخواهی به فراز
ای شده دست ممالک ز ایادی تو پر
وی شده چشم معالی به بزرگی تو باز
دامن جاه ترا جیب فلک برده سجود
قبلهٔ حکم ترا حاکم قضا برده نماز
ببرد باس تو از روی اجل گونه و رنگ
بدرد وهم تو بر کتم عدم پردهٔ راز
سد حزم تو اگر گرد زمانه بکشند
مرگ سرگشته و حیران جهان گردد باز
از رسوم تو خرد ساخته پیرایهٔ ملک
وز نوال تو جهان یافته سرمایه و ساز
پایهٔ قدر تو جاییست که از حضرت او
چرخ را عقل برون کرد ز در دست‌انداز
با کف پای تو در خاک وقار آید چرخ
با کف دست تو در جود و سخا آید آز
با چنین دست مرا دست برون کن پس از این
کز قناعت نکند دست برون پیش نیاز
هرکرا دست تو برداشت بیفزودش عز
جز که دینار که در عمر نکردیش اعزاز
در کفت نامده از بیم مذلت بجهد
همچو از بیم قطیعت بجهد از سر گاز
فلکی نه چه فلک باش که این یک سخنم
طنز را ماند و من بنده نباشم طناز
زحل نحس نداری تو و مریخ سفیه
ماه نمام نداری تو و مهر غماز
عرض تو هست همه مغز چو تجویف دماغ
جرم او باز همه پوست چو ترکیب پیاز
ای ز لطف تو نسیمی به زمین تاتار
وی ز قهر تو نشانی به هوای اهواز
حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد
آب دندان‌تر ازو کس نتوان یافت به باز
اجلش در ندب اول گوید برخیز
دست خون باخته شد جای به یاران پرداز
عقل عاجز شود از مدح تو با قوت خود
گرچه اندر همه کاری بنماید اعجاز
نیز من قاصرم از مدح تو در بیتی چند
عذر تقصیر بگفتم به طریق ایجاز
یارب آنشب چه شبی بود که در حضرت تو
منهی حزم حدیث حرکت کرد آغاز
جان ما تیره‌تر از طرهٔ خوبان ختن
دل ما تنگتر از دیدهٔ ترکان طراز
عقد ابروی قضا از پی تسکین شغب
گشته با عقدهٔ گردون به سیاست انباز
چون رکاب تو گران گشت و عنان تو سبک
شد سبک دل ز پیش عالمی از گرم و گداز
حفظ یزدان ز یمین تو همی کرد انهی
فتح گردون ز یسار تو همی کرد آواز
این همی گفت که من بر اثرم گرم مران
وان همی گفت که من بر عقبم تیز متاز
اینت اقبال که باز آمدی اندر اقبال
تا جهانی ز تو افتاده در اقبال و نواز
تا به هر نوع که باشد نبود روز چو شب
تا به هر وجه که باشد نبود حق چو مجاز
در جهان گرچه مجازست شب و روزت باد
همچو تقدیر بحق بر همه کس حکم و جواز
تا ابد نایهٔ عمر تو مقید به دوام
وز ازل جامهٔ جاه تو مزین به طراز
ساحت عز ترا نیست کناری بخرام
عرصهٔ عمر ترا نیست کرانی بگراز
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۲
اندر صف دوستان ما باش و مترس
خاک در آستان ما باش و مترس
گر جمله جهان قصد به جان تو کنند
فارغ دل شو، از آن ما باش و مترس
سعدی : مفردات
بیت ۲۸
مرغ جایی رود که چینه بود
نه به جایی رود که چی نبود
ظهیرالدین فاریابی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۷
ای خسروی که درگه قدر تو را سپهر
تا روز حشر مقصد اهل زمانه کرد
غوغای فتنه دست به جایی که بر گشاد
حزم تو دفع آن به سر تازیانه کرد
پرواز کرد گرد جهان طایر جلال
تا در پناه دولت تو آشیانه کرد
در خون بدسگال تو حزم بهانه جوی
هر قصد بد که آن بتوان بی بهانه کرد
چون طاق کبریای تو اقبال برکشید
از طاق آسمانش قضا آستانه کرد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۶
در خانه اگر متاع دنیا باشد
در باز گذاشتن چه معنی باشد
چون باز نهادنش بدشواری هست
پس بستن و باز رستن اولی باشد
اهلی شیرازی : قصیدهٔ دوم در مدح سلطان یعقوب
بخش ۹ - دایره منتزعه
نه رهروان بره از پاس عدلت آزرده
نه پیر گوشه نشین یابد آفت از طرار
یکی که دید ترا همچو حارث دوران
یقین بمهدی آخر زمان کند اقرار
رهروان از پاس عدلت در امان
ره نیابد فتنه آخر زمان
تقطیع: رمل مسدس مقصور
قافیه: مردف بردف
بحر: فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
صنعت: مدور
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
با مشت و لگد معنی امنیت چیست؟
با نفی بلد ناجی امنیت کیست؟
با زور مرا مگو که امنیت هست
با ناله ز من شنو که امنیت نیست!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۶۶
. . .
دوری از تیر هوایی وقت برگشتن کنند!
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۲۳ - در مدح وزیر شمس الملک
ای صاحبی که خطبه دولت بنام تست
کوس شهنشهی زده بر طرف بام تست
جام جهان نمای دل تست و شاه را
اندر جهان نظر بنمودار جام تست
دلرا بجای جام نمودی بچشم شاه
تا شاه کامگار بدید آنچه کام تست
او کام دل ز مصلحت ملک خویش دید
این دل نمودن تو زعقل تمام تست
ترتیب ملک داشتن شاه شمس ملک
چون زر پخته از دل چون سیم خام تست
بی غل و غش وزیری سلطان شرق را
بی غل و غش بدین دو سبب احترام تست
نامی تری ز صاحب عباد و در جهان
سایر چو نام صاحب عباد نام تست
بر مسند وزارت و در محفل صدور
خیرالکلام اهل کفایت کلام تست
بی بار منتی و کرام و کبار را
گردن زبار منت در طوق وام تست
از جاه پادشاه جهان مالک الرقاب
هر خواجه ای که خواجه تر است آن غلام تست
دشمن نهاده دام که تا صید او شوی
ز اقبال شاه دام نهنده بدام تست
با دشمنان شاه الدالخصام باش
مندیش از آن کسی که الدالخضام تست
رامند خلق مرفلک تند را از آنک
دربند بندگی فلک تند رام تست
از دست جور دور فلک آن کسی امان
یابد که در حمایت و در اهتمام تست
حضرت ز عدل شاه چو دارالسلام شد
حاضر در او کسی است که اهل سلام تست
ننهد قدم بدین در دارالسلام در
هر کس که در عتاب شه و در ملام تست
تیغ قدر طغان خان زانست مستقیم
کش در دماغ وسوسه انتقام تست
نزد شه بلند مقامی قوی محل
حاشا که دیگری بمحل و مقام تست
ز اقبال شه سرای تو بیت الحرام شد
احرام اهل عقل به بیت الحرام تست
از کلک تست نصرت دین محمدی
گو بهر دفع خصم تو کلکم حسام تست
باد از حسام شاه چو کلک تو سر زده
آنرا که سر نه بهر زمین بوس گام تست
ای صاحبی که بر فلک آبگون هلال
در رشک نعل مرکب خرم خرام تست
شو بر فلک سوار ز همت که بر فلک
انجم ز بهر زینت زین و ستام تست
ملک جهان ز دولت تو بر نظام باد
با دست و کلک و لفظ که خور بر نظام تست
تا عام نام سال بود شهر نام ماه
اقبال را نظر بسوی شهر و عام تست
آن شهر و عام تو که درآمد خجسته باد
بر آنکه نیکخواه بود خاص و عام تست
احوال من قوام تو بر تو بیان کناد
زیرا وکیل محترم من قوام تست
نهج البلاغه : خطبه ها
ستايش و نيايش با خداوند
و من دعاء له عليه‌السلام كان يدعو به كثيرا اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لَمْ يُصْبِحْ بِي مَيِّتاً وَ لاَ سَقِيماً وَ لاَ مَضْرُوباً عَلَى عُرُوقِي بِسُوءٍ وَ لاَ مَأْخُوذاً بِأَسْوَإِ عَمَلِي وَ لاَ مَقْطُوعاً دَابِرِي
وَ لاَ مُرْتَدّاً عَنْ دِينِي وَ لاَ مُنْكِراً لِرَبِّي وَ لاَ مُسْتَوْحِشاً مِنْ إِيمَانِي وَ لاَ مُلْتَبِساً عَقْلِي وَ لاَ مُعَذَّباً بِعَذَابِ اَلْأُمَمِ مِنْ قَبْلِي
أَصْبَحْتُ عَبْداً مَمْلُوكاً ظَالِماً لِنَفْسِي لَكَ اَلْحُجَّةُ عَلَيَّ وَ لاَ حُجَّةَ لِي وَ لاَ أَسْتَطِيعُ أَنْ آخُذَ إِلاَّ مَا أَعْطَيْتَنِي وَ لاَ أَتَّقِيَ إِلاَّ مَا وَقَيْتَنِي
اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَفْتَقِرَ فِي غِنَاكَ أَوْ أَضِلَّ فِي هُدَاكَ أَوْ أُضَامَ فِي سُلْطَانِكَ أَوْ أُضْطَهَدَ وَ اَلْأَمْرُ لَكَ
اَللَّهُمَّ اِجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي وَ أَوَّلَ وَدِيعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِكَ عِنْدِي
اَللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ أَنْ نَذْهَبَ عَنْ قَوْلِكَ أَوْ أَنْ نُفْتَتَنَ عَنْ دِينِكَ أَوْ تَتَابَعَ بِنَا أَهْوَاؤُنَا دُونَ اَلْهُدَى اَلَّذِي جَاءَ مِنْ عِنْدِكَ
امام سجاد علیه‌السلام : با ترجمه حسین انصاریان
دعای 27 ) دعا برای مرزداران
وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ لِأَهْلِ الثُّغُورِ
﴿1﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ حَصِّنْ ثُغُورَ الْمُسْلِمِينَ بِعِزَّتِكَ ، وَ أَيِّدْ حُمَاتَهَا بِقُوَّتِكَ ، وَ أَسْبِغْ عَطَايَاهُمْ مِنْ جِدَتِكَ .
﴿2﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ كَثِّرْ عِدَّتَهُمْ ، وَ اشْحَذْ أَسْلِحَتَهُمْ ، وَ احْرُسْ حَوْزَتَهُمْ ، وَ امْنَعْ حَوْمَتَهُمْ ، وَ أَلِّفْ جَمْعَهُمْ ، وَ دَبِّرْ أَمْرَهُمْ ، وَ وَاتِرْ بَيْنَ مِيَرِهِمْ ، وَ تَوَحَّدْ بِكِفَايَةِ مُؤَنِهِمْ ، وَ اعْضُدْهُمْ بِالنَّصْرِ ، وَ أَعِنْهُمْ بِالصَّبْرِ ، وَ الْطُفْ لَهُمْ فِي الْمَكْرِ .
﴿3﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ عَرِّفْهُمْ مَا يَجْهَلُونَ ، وَ عَلِّمْهُمْ مَا لَا يَعْلَمُونَ ، وَ بَصِّرْهُمْ مَا لَا يُبْصِرُونَ .
﴿4﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ أَنْسِهِمْ عِنْدَ لِقَائِهِمُ الْعَدُوَّ ذِكْرَ دُنْيَاهُمُ الْخَدَّاعَةِ الْغَرُورِ ، وَ امْحُ عَنْ قُلُوبِهِمْ خَطَرَاتِ الْمَالِ الْفَتُونِ ، وَ اجْعَلِ الْجَنَّةَ نَصْبَ أَعْيُنِهِمْ ، وَ لَوِّحْ مِنْهَا لِأَبْصَارِهِمْ مَا أَعْدَدْتَ فِيهَا مِنْ مَسَاكِنِ الْخُلْدِ وَ مَنَازِلِ الْكَرَامَةِ وَ الْحُورِ الْحِسَانِ وَ الْأَنْهَارِ الْمُطَّرِدَةِ بِأَنْوَاعِ الْأَشْرِبَةِ وَ الْأَشْجَارِ الْمُتَدَلِّيَةِ بِصُنُوفِ الَّثمَرِ حَتَّى لَا يَهُمَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِالْاِدْبَارِ ، وَ لَا يُحَدِّثَ نَفْسَهُ عَنْ قِرْنِهِ بِفِرَارٍ .
﴿5﴾ اللَّهُمَّ افْلُلْ بِذَلِكَ عَدُوَّهُمْ ، وَ اقْلِمْ عَنْهُمْ أَظْفَارَهُمْ ، وَ فَرِّقْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أَسْلِحَتِهِمْ ، وَ اخْلَعْ وَثَائِقَ أَفْئِدَتِهِمْ ، وَ بَاعِدْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أَزْوِدَتِهِمْ ، وَ حَيِّرْهُمْ فِي سُبُلِهِمْ ، وَ ضَلِّلْهُمْ عَنْ وَجْهِهِمْ ، وَ اقْطَعْ عَنْهُمُ الْمَدَدَ ، وَ انْقُصْ مِنْهُمُ الْعَدَدَ ، وَ امْلَأْ أَفْئِدَتَهُمُ الرُّعْبَ ، وَ اقْبِضْ أَيْدِيَهُمْ عَنِ الْبَسْطِ ، وَ اخْزِمْ أَلْسِنَتَهُمْ عَنِ النُّطْقِ ، وَ شَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ وَ نَكِّلْ بِهِمْ مَنْ وَرَاءَهُمْ ، وَ اقْطَعْ بِخِزْيِهِمْ أَطْمَاعَ مَنْ بَعْدَهُمْ .
﴿6﴾ اللَّهُمَّ عَقِّمْ أَرْحَامَ نِسَائِهِمْ ، وَ يَبِّسْ أَصْلَابَ رِجَالِهِمْ ، وَ اقْطَعْ نَسْلَ دَوَابِّهِمْ وَ أَنْعَامِهِمْ ، لَا تَأْذَنْ لِسَمَائِهِمْ فِي قَطْرٍ ، وَ لَا لِأَرْضِهِمْ فِي نَبَاتٍ .
﴿7﴾ اللَّهُمَّ وَ قَوِّ بِذَلِكَ مِحَالَ أَهْلِ الْإِسْلَامِ ، وَ حَصِّنْ بِهِ دِيَارَهُمْ ، وَ ثَمِّرْ بِهِ أَمْوَالَهُمْ ، وَ فَرِّغْهُمْ عَنْ مُحَارَبَتِهِمْ لِعِبَادَتِكَ ، وَ عَنْ مُنَابَذَتِهِمْ لِلْخَلْوَةِ بِكَ حَتَّى لَا يُعْبَدَ فِي بِقَاعِ الْأَرْضِ غَيْرُكَ ، وَ لَا تُعَفَّرَ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ جَبْهَةٌ دُونَكَ .
﴿8﴾ اللَّهُمَّ اغْزُ بِكُلِّ نَاحِيَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَلَى مَنْ بِإِزَائِهِمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ، وَ أَمْدِدْهُمْ بِمَلَائِكَةٍ مِنْ عِنْدِكَ مُرْدِفِينَ حَتَّى يَكْشِفُوهُمْ إِلَى مُنْقَطَعِ التُّرَابِ قَتْلًا فِي أَرْضِكَ وَ أَسْراً ، أَوْ يُقِرُّوا بِأَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ .
﴿9﴾ اللَّهُمَّ وَ اعْمُمْ بِذَلِكَ أَعْدَاءَكَ فِي أَقْطَارِ الْبِلَادِ مِنَ الْهِنْدِ وَ الرُّومِ وَ التُّرْكِ وَ الْخَزَرِ وَ الْحَبَشِ وَ النُّوبَةِ وَ الزَّنْجِ وَ السَّقَالِبَةِ وَ الدَّيَالِمَةِ وَ سَائِرِ أُمَمِ الشِّرْكِ ، الَّذِينَ تَخْفَى أَسْمَاؤُهُمْ وَ صِفَاتُهُمْ ، وَ قَدْ أَحْصَيْتهم بِمَعْرِفَتِكَ ، وَ أَشْرَفْتَ عَلَيْهِمَ بِقُدْرَتِكَ .
﴿10﴾ اللَّهُمَّ اشْغَلِ الْمُشْرِكِينَ بِالْمُشْرِكِينَ عَنْ تَنَاوُلِ أَطْرَافِ الْمُسْلِمِينَ ، وَ خُذْهُمْ بِالنَّقْصِ عَنْ تَنَقُّصِهِمْ ، وَ ثَبِّطْهُمْ بِالْفُرْقَةِ عَنِ الِاحْتِشَادِ عَلَيْهِمْ .
﴿11﴾ اللَّهُمَّ أَخْلِ قُلُوبَهُمْ مِنَ الْأَمَنَةِ ، وَ أَبْدَانَهُمْ مِنَ الْقُوَّةِ ، وَ أَذْهِلْ قُلُوبَهُمْ عَنِ الِاحْتِيَالِ ، وَ أَوْهِنْ أَرْكَانَهُمْ عَنْ مُنَازَلَةِ الرِّجَالِ ، وَ جَبِّنْهُمْ عَنْ مُقَارَعَةِ الْأَبْطَالِ ، وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ جُنْداً مِنْ مَلَائِكَتِكَ بِبَأْسٍ مِنْ بَأْسِكَ كَفِعْلِكَ يَوْمَ بَدْرٍ ، تَقْطَعُ بِهِ دَابِرَهُمْ وَ تَحْصُدُ بِهِ شَوْكَتَهُمْ ، وَ تُفَرِّقُ بِهِ عَدَدَهُمْ .
﴿12﴾ اللَّهُمَّ وَ امْزُجْ مِيَاهَهُمْ بِالْوَبَاءِ ، وَ أَطْعِمَتَهُمْ بِالْأَدْوَاءِ ، وَ ارْمِ بِلَادَهُمْ بِالْخُسُوفِ ، وَ أَلِحَّ عَلَيْهَا بِالْقُذُوفِ ، وَ افْرَعْهَا بِالُْمحُولِ ، وَ اجْعَلْ مِيَرَهُمْ فِي أَحَصِّ أَرْضِكَ وَ أَبْعَدِهَا عَنْهُمْ ، وَ امْنَعْ حُصُونَهَا مِنْهُمْ ، أَصِبْهُمْ بِالْجُوعِ الْمُقِيمِ وَ السُّقْمِ الْأَلِيمِ .
﴿13﴾ اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا غَازٍ غَزَاهُمْ مِنْ أَهْلِ مِلَّتِكَ ، أَوْ مُجَاهِدٍ جَاهَدَهُمْ مِنْ أَتْبَاعِ سُنَّتِكَ لِيَكُونَ دِينُكَ الْأَعْلَى وَ حِزْبُكَ الْأَقْوَى وَ حَظُّكَ الْأَوْفَى فَلَقِّهِ الْيُسْرَ ، وَ هَيِّىْ لَهُ الْأَمْرَ ، وَ تَوَلَّهُ بِالنُّجْحِ ، وَ تَخَيَّرْ لَهُ الْأَصْحَابَ ، وَ اسْتَقْوِ لَهُ ، الظَّهْرَ ، وَ أَسْبِغْ عَلَيْهِ فِي النَّفَقَةِ ، وَ مَتِّعْهُ بِالنَّشَاطِ ، وَ أَطْفِ عَنْهُ حَرَارَةَ الشَّوْقِ ، وَ أَجِرْهُ مِنْ غَمِّ الْوَحْشَةِ ، وَ أَنْسِهِ ذِكْرَ الْاَهْلِ وَ الْوَلَدِ .
﴿14﴾ وَ أْثُرْ لَهُ حُسْنَ النِّيَّةِ ، وَ تَوَلَّهُ بِالْعَافِيَةِ ، وَ أَصْحِبْهُ السَّلَامَةَ ، وَ أَعْفِهِ مِنَ الْجُبْنِ ، وَ أَلْهِمْهُ الْجُرْأَةَ ، وَ ارْزُقْهُ الشِّدَّةَ ، وَ أَيِّدْهُ بِالنُّصْرَةِ ، وَ عَلِّمْهُ السِّيَرَ وَ السُّنَنَ ، وَ سَدِّدْهُ فِي الْحُكْمِ ، الْجُرْأَةَ اَعْزِلْ عَنْهُ الرِّيَاءَ ، وَ خَلِّصْهُ مِنَ السُّمْعَةِ ، وَ اجْعَلْ فِكْرَهُ وَ ذِكْرَهُ وَ ظَعْنَهُ وَ اِقَامَتَهُ ، فِيِكَ وَ لَكَ .
﴿15﴾ فَإِذَا صَافَّ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّهُ فَقَلِّلْهُمْ فِي عَيْنِهِ ، وَ صَغِّرْ شَأْنَهُمْ فِي قَلْبِهِ ، وَ أَدِلْ لَهُ مِنْهُمْ ، وَ لَا تُدِلْهُمْ مِنْهُ ، فَإِنْ خَتَمْتَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ ، وَ قَضَيْتَ لَهُ بِالشَّهَادَةِ فَبَعْدَ أَنْ يَجْتَاحَ عَدُوَّكَ بِالْقَتْلِ ، وَ بَعْدَ أَنْ يَجْهَدَ بِهِمُ الْأَسْرُ ، وَ بَعْدَ أَنْ تَأْمَنَ أَطْرَافُ الْمُسْلِمِينَ ، وَ بَعْدَ أَنْ يُوَلِّيَ عَدُوُّكَ مُدْبِرِينَ .
﴿16﴾ اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا مُسْلِمٍ خَلَفَ غَازِياً أَوْ مُرَابِطاً فِي دَارِهِ ، أَوْ تَعَهَّدَ خَالِفِيهِ فِي غَيْبَتِهِ ، أَوْ أَعَانَهُ بِطَائِفَةٍ مِنْ مَالِهِ ، أَوْ أَمَدَّهُ بِعِتَادٍ ، أَوْ شَحَذَهُ عَلَى جِهَادٍ ، أَوْ أَتْبَعَهُ فِي وَجْهِهِ دَعْوَةً ، أَوْ رَعَى لَهُ مِنْ وَرَائِهِ حُرْمَةً ، فَآجِرْ لَهُ مِثْلَ أَجْرِهِ وَزْناً بِوَزْنٍ وَ مِثْلًا بِمِثْلٍ ، وَ عَوِّضْهُ مِنْ فِعْلِهِ عِوَضاً حَاضِراً يَتَعَجَّلُ بِهِ نَفْعَ مَا قَدَّمَ وَ سُرُورَ مَا أَتَى بِهِ ، إِلَى أَنْ يَنْتَهِيَ بِهِ الْوَقْتُ إِلَى مَا أَجْرَيْتَ لَهُ مِنْ فَضْلِكَ ، وَ أَعْدَدْتَ لَهُ مِنْ كَرَامَتِكَ .
﴿17﴾ اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا مُسْلِمٍ أَهَمَّهُ أَمْرُ الْإِسْلَامِ ، وَ أَحْزَنَهُ تَحَزُّبُ أَهْلِ الشِّرْكِ عَلَيْهِمْ فَنَوَى غَزْواً ، أَوْ هَمَّ بِجِهَادٍ فَقَعَدَ بِهِ ضَعْفٌ ، أَوْ أَبْطَأَتْ بِهِ فَاقَةٌ ، أَوْ أَخَّرَهُ عَنْهُ حَادِثٌ ، أَوْ عَرَضَ لَهُ دُونَ إِرَادَتِهِ مَانِعٌ فَاكْتُبِ اسْمَهُ فِي الْعَابِدِينَ ، وَ أَوْجِبْ لَهُ ثَوَابَ الُْمجَاهِدِينَ ، وَ اجْعَلْهُ فِي نِظَامِ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ .
﴿18﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، صَلَاةً عَالِيَةً عَلَى الصَّلَوَاتِ ، مُشْرِفَةً فَوْقَ التَّحِيَّاتِ ، صَلَاةً لَا يَنْتَهِي أَمَدُهَا، وَ لَا يَنْقَطِعُ عَدَدُهَا كَأَتَمِّ مَا مَضَى مِنْ صَلَوَاتِكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ ، إِنَّكَ الْمَنَّانُ الْحَمِيدُ الْمُبْدِئُ الْمُعِيدُ الْفَعَّالُ لِمَا تُرِيدُ .