عبارات مورد جستجو در ۳۴ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : عذر آوردن مرغان
گفتار بوعلی طوسی دربارهٔ اهل جنت و اهل دوزخ
بوعلی طوسی که پیر عهد بود
سالک وادی جد و جهد بود
آن چنان جا کو به ناز و عز رسید
من ندانم هیچکس هرگز رسید
گفت فردا اهل دوزخ زار زار
اهل جنت را بپرسند آشکار
کز خوشی جنت و ذوق وصال
حال خود گویید با ما حسب حال
اهل جنت جمله گویند این زمان
خوشی فردوس برخاست از میان
زانک ما را در بهشت پر کمال
روی بنمود آفتاب آن جمال
چون جمال او به ما نزدیک شد
هشت خلد از شرم آن تاریک شد
در فروغ آن جمال جان فشان
خلد را نه نام باشد نه نشان
چون بگویند اهل جنت حال خویش
اهل دوزخ در جواب آیند پیش
کای همه فارغ ز فردوس و جنان
هرچ گفتید آنچنانست، آنچنان
زانک ما کاصحاب جای ناخوشیم
از قدم تا فرق غرق آتشیم
روی چون بنمود ما را آشکار
حسرت واماندگی از روی یار
چون شدیم اگه که ما افتادهایم
وز چنان رویی جدا افتادهایم
ز آتش حسرت دل ناشاد ما
آتش دوزخ ببرد از یاد ما
هر کجا کین آتش آید کارگر
ز آتش دوزخ کجا ماند خبر
هرک را شد در رهش حسرت پدید
کم تواند کرد از غیرت پدید
حسرت و آه و جراحت بایدت
در جراحت ذوق و راحت بایدت
گر درین منزل تو مجروح آمدی
محرم خلوت گه روح آمدی
گر تو مجروحی دم از عالم مزن
داغ مینه بر جراحت، دم مزن
سالک وادی جد و جهد بود
آن چنان جا کو به ناز و عز رسید
من ندانم هیچکس هرگز رسید
گفت فردا اهل دوزخ زار زار
اهل جنت را بپرسند آشکار
کز خوشی جنت و ذوق وصال
حال خود گویید با ما حسب حال
اهل جنت جمله گویند این زمان
خوشی فردوس برخاست از میان
زانک ما را در بهشت پر کمال
روی بنمود آفتاب آن جمال
چون جمال او به ما نزدیک شد
هشت خلد از شرم آن تاریک شد
در فروغ آن جمال جان فشان
خلد را نه نام باشد نه نشان
چون بگویند اهل جنت حال خویش
اهل دوزخ در جواب آیند پیش
کای همه فارغ ز فردوس و جنان
هرچ گفتید آنچنانست، آنچنان
زانک ما کاصحاب جای ناخوشیم
از قدم تا فرق غرق آتشیم
روی چون بنمود ما را آشکار
حسرت واماندگی از روی یار
چون شدیم اگه که ما افتادهایم
وز چنان رویی جدا افتادهایم
ز آتش حسرت دل ناشاد ما
آتش دوزخ ببرد از یاد ما
هر کجا کین آتش آید کارگر
ز آتش دوزخ کجا ماند خبر
هرک را شد در رهش حسرت پدید
کم تواند کرد از غیرت پدید
حسرت و آه و جراحت بایدت
در جراحت ذوق و راحت بایدت
گر درین منزل تو مجروح آمدی
محرم خلوت گه روح آمدی
گر تو مجروحی دم از عالم مزن
داغ مینه بر جراحت، دم مزن
اوحدی مراغهای : جام جم
درصفت بهشت و مراتب آن
چون بمیری ازین جواهر خمس
عقل و نفست نپاید اندر رمس
در این نه مقوله بسته شود
دل ازین چار قید رسته شود
برهی از سه بعد و از شش حد
اوحدیوش رخ آوری به احد
این تخیل نماند و احساس
وین تکاپوی منهیان حواس
دیدهٔ روح بیسبل گردد
مشکل نفس جمله حل گردد
هرچه خواهی میسرت باشد
وآنچه جویی برابرت باشد
در جهانی رسی سراسر جان
وندرو کاردار عقل و روان
لبشان بیزبان سخن پیوند
چهره بیعشوه شاهد و دلبند
همه یکرنگ و هیچ رنگی نه
همه صلح و هراس جنگی نه
جامها پر ز شهد و شیر وشراب
باغها پردرخت و میوه و آب
باغ مینو گشاده در درهم
شاخ مینا کشیده سر در هم
شربت آینده نزد رنجوران
میوه ریزنده بر سر دوران
هرچه جان کشته پیش دل رسته
چشم جان دیده هرچه دل جسته
دور نزدیک و سخت نرم شده
زشت زیبا و سرد گرم شده
همه از مردن و هلاک ایمن
دل و جانها ز ترس و باک ایمن
نه ز اندوه رخ بریزد رنگ
نه ز انبوه خانه گردد تنگ
فارغ از رنج ناملایم و ضد
ایمن از ازدحام دشمن وند
بر سر دوشها تراز بقا
در کف هوشها جواز لقا
بر بساط بقا چو دلبندان
وز نشاط لقا چو گل خندان
باغهایی به دست خود کشته
بر زمینی ز عنبر آغشته
گه شراب بقا چشانندش
گه به باع لقا کشانندش
گه کند در جمال حور نظر
گه ز کوثر کنندش آبشخور
ملکش در نوازش آرد و ناز
میکند در جهان جان پرواز
حلم او انگبین ناب شود
علم گه شیر و گه شراب شود
حله پوشد، که سترپوشی کرد
باده نوشد، که خشم نوشی کرد
پیشش آرند میوههای بهشت
از درخت عمل که اینجا کشت
تیر انصاف در کمان آرند
جان به شکرانه در میان آرند
رنجبینان به راحتی برسند
رهنشینان به ساحتی برسند
چون شوی دور ازین سرای هوس
با تو همراه علم باشد بس
عملت میبرد علم در پیش
علم خود را جدا مدار از خویش
گر طلب میکنی بهشت بقا
نزنی جز در بهشت لقا
در بهشت خدا علف نبود
هرچه خواهد شدن تلف نبود
وآنچه از خوردنیست نام او را
گرچه باشد، مشو غلام او را
بادهٔ او رحیق مختومست
ختمش از مشک او نه از مومست
شیر علمست و باده معرفتش
شهد شیرین تعقل صفتش
در زمین شیر و انگبین گویی
چون روی بر فلک همین گویی
تو کزین گونه غرهباشی و غرق
ز آسمان تا زمین برتوچه فرق؟
رو به دیدار روح دل خوش کن
گندم و میوه را برآتش کن
در بهشتی که سفرهٔ نانست
پیمنه، کان بهشت دونانست
گرتو از بهر باغ در کاری
در ده این باغها بسی داری
بی عمل در بهشت رفت آدم
آدمی بیعمل درآید هم
باغ دیدار جوی و آب لقا
باغ انگور و میوه را چه بقا؟
میزبان را چو با تو میل بود
خوردن میوه خود طفیل بود
جای خود در بهشت باقی کن
رخ در آن بزمگاه ساقی کن
دست جز بر در قبول مکش
داس در گندم فضول مکش
آدمت را که خواب جهل بود
امر« لاتقرابا» ش سهل نمود
گر بدان نکته دست رد نزدی
در ره «اهبطو» ش حد نزدی
چه دهی دل بدین شمامهٔ شوم؟
دست کش سوی میوه معلوم
کار حوا به جز هوا نبود
ز آدم این بیخودی روا نبود
آن بهشتی که اندرو علفست
لایق مدخلان ناخلفست
اندر آن عالم این ستمها نیست
وین بد و نیک و بیش و کمها نیست
فارغست از تزاحم و تنگی
نیست رنگی بغیر یکرنگی
عالم وحدتست عالم نور
عالم کثرت این سرای غرور
جای شخص مجرد روحی
نبود جز بهشت سبوحی
برتفاوت بود مراتب خلد
دور از اندازه نیست راتب خلد
هشت جنت ز بهر این آمد
از حکیمان بما چنین آمد
هر یکی را ز ما بهشتی هست
قصر و ایوان و آب و کشتی هست
تو ببین نیک تا چه کاشتهای؟
چه به روز پسین گذاشتهای؟
نکنی رخ به خانههای بهشت
گرنه از زر بود بنا را خشت
زر فرستی برای خشت زنان
چند ازین زر؟ زهی سرشت زنان!
نه به اخلاص میکنی کاری
زان درختت نمیدهد باری
تو که در بند قلیه و نانی
کی رسی در بهشت رحمانی؟
خوردن اینجا روا نمیدارند
در بهشت آش و سفره چون آرند؟
در بهشت ار خوری جو و گندم
همچو آدم کنی ره خود گم
ریستن گیردت ز خوردن زشت
به درت باید آمدن ز بهشت
عاقلان مردن از اجل گیرند
عاشقان پیش ازین اجل میرند
بیگناهی بپوی مردانه
که گنهکار ترسد از خانه
مرگ نیکان حیات جان باشد
مرگ بر بدکنش زیان باشد
گر بترسد ز مرگ بدکاره
نتوان کرد عیب بیچاره
دل او میدهد گواهی راست
که اجل داد او بخواهد خواست
عقل و نفست نپاید اندر رمس
در این نه مقوله بسته شود
دل ازین چار قید رسته شود
برهی از سه بعد و از شش حد
اوحدیوش رخ آوری به احد
این تخیل نماند و احساس
وین تکاپوی منهیان حواس
دیدهٔ روح بیسبل گردد
مشکل نفس جمله حل گردد
هرچه خواهی میسرت باشد
وآنچه جویی برابرت باشد
در جهانی رسی سراسر جان
وندرو کاردار عقل و روان
لبشان بیزبان سخن پیوند
چهره بیعشوه شاهد و دلبند
همه یکرنگ و هیچ رنگی نه
همه صلح و هراس جنگی نه
جامها پر ز شهد و شیر وشراب
باغها پردرخت و میوه و آب
باغ مینو گشاده در درهم
شاخ مینا کشیده سر در هم
شربت آینده نزد رنجوران
میوه ریزنده بر سر دوران
هرچه جان کشته پیش دل رسته
چشم جان دیده هرچه دل جسته
دور نزدیک و سخت نرم شده
زشت زیبا و سرد گرم شده
همه از مردن و هلاک ایمن
دل و جانها ز ترس و باک ایمن
نه ز اندوه رخ بریزد رنگ
نه ز انبوه خانه گردد تنگ
فارغ از رنج ناملایم و ضد
ایمن از ازدحام دشمن وند
بر سر دوشها تراز بقا
در کف هوشها جواز لقا
بر بساط بقا چو دلبندان
وز نشاط لقا چو گل خندان
باغهایی به دست خود کشته
بر زمینی ز عنبر آغشته
گه شراب بقا چشانندش
گه به باع لقا کشانندش
گه کند در جمال حور نظر
گه ز کوثر کنندش آبشخور
ملکش در نوازش آرد و ناز
میکند در جهان جان پرواز
حلم او انگبین ناب شود
علم گه شیر و گه شراب شود
حله پوشد، که سترپوشی کرد
باده نوشد، که خشم نوشی کرد
پیشش آرند میوههای بهشت
از درخت عمل که اینجا کشت
تیر انصاف در کمان آرند
جان به شکرانه در میان آرند
رنجبینان به راحتی برسند
رهنشینان به ساحتی برسند
چون شوی دور ازین سرای هوس
با تو همراه علم باشد بس
عملت میبرد علم در پیش
علم خود را جدا مدار از خویش
گر طلب میکنی بهشت بقا
نزنی جز در بهشت لقا
در بهشت خدا علف نبود
هرچه خواهد شدن تلف نبود
وآنچه از خوردنیست نام او را
گرچه باشد، مشو غلام او را
بادهٔ او رحیق مختومست
ختمش از مشک او نه از مومست
شیر علمست و باده معرفتش
شهد شیرین تعقل صفتش
در زمین شیر و انگبین گویی
چون روی بر فلک همین گویی
تو کزین گونه غرهباشی و غرق
ز آسمان تا زمین برتوچه فرق؟
رو به دیدار روح دل خوش کن
گندم و میوه را برآتش کن
در بهشتی که سفرهٔ نانست
پیمنه، کان بهشت دونانست
گرتو از بهر باغ در کاری
در ده این باغها بسی داری
بی عمل در بهشت رفت آدم
آدمی بیعمل درآید هم
باغ دیدار جوی و آب لقا
باغ انگور و میوه را چه بقا؟
میزبان را چو با تو میل بود
خوردن میوه خود طفیل بود
جای خود در بهشت باقی کن
رخ در آن بزمگاه ساقی کن
دست جز بر در قبول مکش
داس در گندم فضول مکش
آدمت را که خواب جهل بود
امر« لاتقرابا» ش سهل نمود
گر بدان نکته دست رد نزدی
در ره «اهبطو» ش حد نزدی
چه دهی دل بدین شمامهٔ شوم؟
دست کش سوی میوه معلوم
کار حوا به جز هوا نبود
ز آدم این بیخودی روا نبود
آن بهشتی که اندرو علفست
لایق مدخلان ناخلفست
اندر آن عالم این ستمها نیست
وین بد و نیک و بیش و کمها نیست
فارغست از تزاحم و تنگی
نیست رنگی بغیر یکرنگی
عالم وحدتست عالم نور
عالم کثرت این سرای غرور
جای شخص مجرد روحی
نبود جز بهشت سبوحی
برتفاوت بود مراتب خلد
دور از اندازه نیست راتب خلد
هشت جنت ز بهر این آمد
از حکیمان بما چنین آمد
هر یکی را ز ما بهشتی هست
قصر و ایوان و آب و کشتی هست
تو ببین نیک تا چه کاشتهای؟
چه به روز پسین گذاشتهای؟
نکنی رخ به خانههای بهشت
گرنه از زر بود بنا را خشت
زر فرستی برای خشت زنان
چند ازین زر؟ زهی سرشت زنان!
نه به اخلاص میکنی کاری
زان درختت نمیدهد باری
تو که در بند قلیه و نانی
کی رسی در بهشت رحمانی؟
خوردن اینجا روا نمیدارند
در بهشت آش و سفره چون آرند؟
در بهشت ار خوری جو و گندم
همچو آدم کنی ره خود گم
ریستن گیردت ز خوردن زشت
به درت باید آمدن ز بهشت
عاقلان مردن از اجل گیرند
عاشقان پیش ازین اجل میرند
بیگناهی بپوی مردانه
که گنهکار ترسد از خانه
مرگ نیکان حیات جان باشد
مرگ بر بدکنش زیان باشد
گر بترسد ز مرگ بدکاره
نتوان کرد عیب بیچاره
دل او میدهد گواهی راست
که اجل داد او بخواهد خواست
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۲ - اشارت به آنکه تکفیر اهل قبله جایز نیست
هر که شد ز اهل قبله بر تو پدید
که به آورده نبی گروید
گر چه صد بدعت و خطا و خلل
بینی او را ز روی علم و عمل
مکن او را به سرزنش تکفیر
مشمارش ز اهل نار و سعیر
ور ببینی کسی ز اهل صلاح
که رود راه دین صباح و رواح
از مناهی شود بکل یک سوی
با اوامر نهد بکلی روی
کند از فرض ها و نافله ها
سوی عقبی روانه قافله ها
به یقین اهل جنتش مشمار
ایمن از روز آخرش مگذار
مگر آن کس که از رسول خدا
شد مبشر به جنت المأوی
گر چه ده کس بود به آن مشهور
اندر آن ده مدارشان محصور
زانکه جمعی ز آل پاک سرشت
هم بشارت رسیدشان به بهشت
که به آورده نبی گروید
گر چه صد بدعت و خطا و خلل
بینی او را ز روی علم و عمل
مکن او را به سرزنش تکفیر
مشمارش ز اهل نار و سعیر
ور ببینی کسی ز اهل صلاح
که رود راه دین صباح و رواح
از مناهی شود بکل یک سوی
با اوامر نهد بکلی روی
کند از فرض ها و نافله ها
سوی عقبی روانه قافله ها
به یقین اهل جنتش مشمار
ایمن از روز آخرش مگذار
مگر آن کس که از رسول خدا
شد مبشر به جنت المأوی
گر چه ده کس بود به آن مشهور
اندر آن ده مدارشان محصور
زانکه جمعی ز آل پاک سرشت
هم بشارت رسیدشان به بهشت
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ اینت خطاب خطیر و نظام بى نظیر، سخنى پر آفرین و بر دلها شیرین، جان را پیغام است و دل را انس، و زبان را آئین. فرمان بزرگوار از خداى نامدار میگوید بلطف خویش بسزاى کرم خویش: اعْبُدُوا رَبَّکُمُ بندگان من مرا پرستید و مرا خوانید و مرا دانید، که آفریدگار منم، کردگار نامدار بنده نواز آمرزگار منم، مرا پرستید که جز من معبود نیست، مرا خوانید که جز من مجیب نیست، آفریننده منم چرا دیگران را مىپرستید بخشنده منم چونست که از دیگران مىبینید؟!
یقول جلّ جلاله آنا و الملأ فى بناء عظیم، اخلق فیعبد غیرى و انعم فیشکر غیرى. و قال جلّ و عزّ «یا ابن آدم انا بدّک اللازم فاعمل لبدّک، کل الناس لک منهم بد و لیس منى بدّ»
و روى انّ اسعد بن زرارة اقام لیلة العقبة فقال «یا رسول اشترط لربک و اشترط لنفسک و اشترط لاصحابک» فقال امّا شرطى لربى فان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، و اما شرطى لنفسى فان تمنعونى ممّا تمنعون منه انفسکم و اولادکم، و اما شرطى لاصحابى فالمواساة فى ذات ایدیکم» قالوا فاى شىء لنا اذا فعلنا ذلک قال «لکم الجنّة قال ابسط یدیک ابایعک.
اعْبُدُوا رَبَّکُمُ گفتهاند که این خطاب عوام است که عبادت ایشان بر دیدار نعمت بود و بواسطه تربیت، و آنجا که گفت «اعْبُدُوا اللَّهَ» خطاب با اهل تخصیص است که عبادت ایشان بر دیدار منعم بود بى واسطه تربیت و بى حظ بشریّت. همانست که جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ، جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ با خطاب تعمیم اتَّقُوا رَبَّکُمُ گفت و با خطاب تخصیص اتَّقُوا اللَّهَ. آن بهشتیانراست و این حضرتیان را. جنید از اینجا گفت آن روز که در جمع عوام نگریست که از جامع المنصور بیرون میآمدند هؤلاء حشو الجنة و للحضرة قوم آخرون.
و در آخر آیت گفت لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ این تنبیه است که عبادت اللَّه بنده را بنهایت تقوى رساند، و از نهایت تقوى بنده به بدایت دوستى حق و پیروزى جاودانه رسد. چنانک جاى دیگر گفت وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ و هم ازین بابست «اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون».
پس آن گه راه شناخت خویش باز نمود گفت: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً آن گه عجایب قدرت و بدایع حکمت در زمین و در آسمان دلیل است بر خداوندى و آفریدگارى و گواهست بر یکتایى و دانایى و توانایى او آن هفت قبه خضرا از بر یکدیگر بى عمادى و پیوندى بر بد بداشته. نشان قدرت او این هفت کلّه اغبر بر سر آب داشته، بیان حکمت او آن یکى را گفته وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ و این یکى را «فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ»، وانگه این مثال دو کبوتر سیاه و سپید بین که در فضاء گنبد ازرق بیرون آمده، بر جناح یکى رقم فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ و بر آن دیگر وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً این سیاه از آن سپید زاده و آن سپید ازین سیاه پدید آمده، یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ، یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ، پاکى و بى عیبى خداى را که روشنایى روز از شب دیجور بر آورد و تاریکى شب دیجور از روشنایى روز پدید کرد. از این عجبتر که روشنایى دانایى در نقطه خون سیاه دل نهاد، و روشنایى بینایى در نقطه سیاهى چشم نهاد تا بدانى که قادر با کمال بخشنده با فضل و افضال، این روز روشن نشان عهد دولت است، و آن شب تاریک مثال روزگار محنت، میگوید. اى کسانى که اندر روشنایى روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکى شب محنت بر اثر است، و اى کسانى که اندر شب محنت بى آرام بودهاید نومید مباشید که روز روشن بر اثر است. همین است احوال دل گهى شب قبض و گاه روز بسط: اندر شب قبض هیبت و دهشت و با روز بسط انس و رحمت، در حال قبض بنده را همه زاریدن است و خواهش از دل ریش، و در حال بسط همه نازیدن است و رامش در پیش.
پیر طریقت گفت: «الهى گر زارم در تو زاریدن خوشست، ور نازم بتو نازیدن خوشست. الهى شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم، بر امید آنک روزى در میدان فضل بتو نازم، تو من فا پذیرى و من فاتو پردازم، یک نظر در من نگرى و دو گیتى بآب اندازم.» ارباب حقایق این آیت را تفسیرى دیگر کردهاند و رمزى دیگر دیدهاند گفتهاند که این مثلهاست که اللَّه زد درین آیت، زمین مثل تن است و آسمان مثل عقل و آب که از آسمان فرو آید مثل علم است که بواسطه عقل حاصل شود و ثمرات مثل کردار نیکوست که بنده کند بمقتضاى علم، اشارت میکند که اللَّه آن خداوندیست که شما را شخص و صورت و تن آفرید و آن تن بجمال عقل بیاراست، وانگه بواسطه عقل علم داد و زیرکى و دانش، تا از آن علم ثمرهاى بزرگوار خاست، آن ثمرتها کردار نیکوست که غذاء جان شما و حیاة طیّبة شما در آنست. آن خداوندى که مهربانى وى و رحمت وى بر شما اینست چرا در عبادت وى شرک مىآرید و دیگرى را با وى انباز میگیرید؟ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ مکنید، و با وى انباز مگیرید وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا آیة اول در اثبات توحید حجت است بر مشرکان عرب و این در اثبات نبوّت حجت است بر اهل کتاب و ذمّت. و کلمه شهادت مشتمل است بر هر دو طرف باثبات توحید و اثبات نبوت، تا بهر دو معترف و معتقد نشود و بر موجب هر دو عمل نکند بنده در دایره اسلام در نیاید. و اثبات نبوت آنست که مصطفى را صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گزیده حق و بهینه خلق دانى، و نبوت و رسالت وى بجان و دل قبول کنى، و گفتار و کردار و سنن و سیر وى پیشرو و رهبر خود گیرى و بحقیقت دانى که قول او وحى حق است و بیان او راه حق است و حکم او دین حق است، و نفس و بلاغ او در حال حیاة و ممات حجت حقّ است. آدم هنوز در پرده آب و گل بود که سرّ فطرت محمد بر درگاه عزت کمر بسته بود و نظر لطف حق بجان وى پیوسته.
و هو المشار الیه بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطّین».
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ نشر بساط عزت قرآنست از طى قدس خویش تا نامحرم را دست رد بسینه باز نهد و سوخته عشق را نقاب جمال فرو گشاید.
ببینى بىنقاب آن گه جمال چهره قرآن
چو قرآن روى بنماید زبان ذکر گویا کن
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا این آیت نواخت دوستانست و امید دادن ایشان بناز و نعیم جاودان، و ترغیب مؤمنان و حث ایشان بر طاعت و طلب زیادت نعمت. و آیت پیش تحذیر بیگانگانست از شور دل و شرک زبان، و بیم دادن ایشان از آتش عقوبت و سیاست قطیعت حق، مؤمن آنست که چون آیت اول شنود بترسد و بى آرام شود، و از عذاب دوزخ باندیشد و چون آیت دوم شنود شاد شود و دل در بندد و امید قوى کند و آرام در دل آرد. رب العالمین هر دو کسرا بستود، آن ترسنده و این آرمیده ترسنده را میگوید إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ و آرمیده را میگوید.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ و سنت خداوند کریم جل جلاله آنست که هر جا که آیت خوف فرستد و بندگان را بآن بترساند از پى آن آیت رجا و رحمت فرو فرستد و دل ایشان را آرام دهد تا نومید نشوند.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا هر که امروز در میدان خدمت است بشارتش باد که فردا در مجمع روح و ریحان است، و نه هر که ببهشت رضوان، بکرامت روح و ریحان رسید. بهشت رضوان غایت نزهت متعبدان است، و روح و ریحان قبله جان محبانست بهشت رضوان علّیین و دار الاسلام است، و روح و ریحان در حضرت عندیّة تحفه جان عاشقانست، هر که حرکات را پاس دارد ببهشت رضوان رسد هر که انفاس را پاس دارد بروح و ریحان رسد. این روح و ریحان که تواند شرح آن و چه نهند عبارت از آن، چیزى که نیاید در زبان شرح آن چون توان، بادى درآید از عالم غیب که آن را باد فضل گویند میغى فراهم آرد که آن را میغ برّ گویند، بارانى ببارد که آن را باران لطف گویند سیلى آید از آن باران که آن را سیل مهر گویند
سیلى باید که هر دو عالم ببرد
تا نیز کسى غمان عالم نخورد
آن سیل مهر بر نهاد آب و خاک گمارند تا نه از آب نشان ماند نه از خاک خبر، نه از بشریت نام ماند نه از انسانیت اثر هر شغل که خاست از آب و گل خاست، هر شور که آمد از بشریت و انسانیت آمد. هر دو بگذار تا بنیستى رسى و از نیستى بر گذر تا بروح و ریحان رسى.
دیدیم نهان گیتى و اصل جهان
از علت و عار بر گذشتیم آسان
آن نور سیه ز لا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
یقول جلّ جلاله آنا و الملأ فى بناء عظیم، اخلق فیعبد غیرى و انعم فیشکر غیرى. و قال جلّ و عزّ «یا ابن آدم انا بدّک اللازم فاعمل لبدّک، کل الناس لک منهم بد و لیس منى بدّ»
و روى انّ اسعد بن زرارة اقام لیلة العقبة فقال «یا رسول اشترط لربک و اشترط لنفسک و اشترط لاصحابک» فقال امّا شرطى لربى فان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، و اما شرطى لنفسى فان تمنعونى ممّا تمنعون منه انفسکم و اولادکم، و اما شرطى لاصحابى فالمواساة فى ذات ایدیکم» قالوا فاى شىء لنا اذا فعلنا ذلک قال «لکم الجنّة قال ابسط یدیک ابایعک.
اعْبُدُوا رَبَّکُمُ گفتهاند که این خطاب عوام است که عبادت ایشان بر دیدار نعمت بود و بواسطه تربیت، و آنجا که گفت «اعْبُدُوا اللَّهَ» خطاب با اهل تخصیص است که عبادت ایشان بر دیدار منعم بود بى واسطه تربیت و بى حظ بشریّت. همانست که جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ، جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ با خطاب تعمیم اتَّقُوا رَبَّکُمُ گفت و با خطاب تخصیص اتَّقُوا اللَّهَ. آن بهشتیانراست و این حضرتیان را. جنید از اینجا گفت آن روز که در جمع عوام نگریست که از جامع المنصور بیرون میآمدند هؤلاء حشو الجنة و للحضرة قوم آخرون.
و در آخر آیت گفت لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ این تنبیه است که عبادت اللَّه بنده را بنهایت تقوى رساند، و از نهایت تقوى بنده به بدایت دوستى حق و پیروزى جاودانه رسد. چنانک جاى دیگر گفت وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ و هم ازین بابست «اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون».
پس آن گه راه شناخت خویش باز نمود گفت: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً آن گه عجایب قدرت و بدایع حکمت در زمین و در آسمان دلیل است بر خداوندى و آفریدگارى و گواهست بر یکتایى و دانایى و توانایى او آن هفت قبه خضرا از بر یکدیگر بى عمادى و پیوندى بر بد بداشته. نشان قدرت او این هفت کلّه اغبر بر سر آب داشته، بیان حکمت او آن یکى را گفته وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ و این یکى را «فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ»، وانگه این مثال دو کبوتر سیاه و سپید بین که در فضاء گنبد ازرق بیرون آمده، بر جناح یکى رقم فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ و بر آن دیگر وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً این سیاه از آن سپید زاده و آن سپید ازین سیاه پدید آمده، یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ، یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ، پاکى و بى عیبى خداى را که روشنایى روز از شب دیجور بر آورد و تاریکى شب دیجور از روشنایى روز پدید کرد. از این عجبتر که روشنایى دانایى در نقطه خون سیاه دل نهاد، و روشنایى بینایى در نقطه سیاهى چشم نهاد تا بدانى که قادر با کمال بخشنده با فضل و افضال، این روز روشن نشان عهد دولت است، و آن شب تاریک مثال روزگار محنت، میگوید. اى کسانى که اندر روشنایى روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکى شب محنت بر اثر است، و اى کسانى که اندر شب محنت بى آرام بودهاید نومید مباشید که روز روشن بر اثر است. همین است احوال دل گهى شب قبض و گاه روز بسط: اندر شب قبض هیبت و دهشت و با روز بسط انس و رحمت، در حال قبض بنده را همه زاریدن است و خواهش از دل ریش، و در حال بسط همه نازیدن است و رامش در پیش.
پیر طریقت گفت: «الهى گر زارم در تو زاریدن خوشست، ور نازم بتو نازیدن خوشست. الهى شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم، بر امید آنک روزى در میدان فضل بتو نازم، تو من فا پذیرى و من فاتو پردازم، یک نظر در من نگرى و دو گیتى بآب اندازم.» ارباب حقایق این آیت را تفسیرى دیگر کردهاند و رمزى دیگر دیدهاند گفتهاند که این مثلهاست که اللَّه زد درین آیت، زمین مثل تن است و آسمان مثل عقل و آب که از آسمان فرو آید مثل علم است که بواسطه عقل حاصل شود و ثمرات مثل کردار نیکوست که بنده کند بمقتضاى علم، اشارت میکند که اللَّه آن خداوندیست که شما را شخص و صورت و تن آفرید و آن تن بجمال عقل بیاراست، وانگه بواسطه عقل علم داد و زیرکى و دانش، تا از آن علم ثمرهاى بزرگوار خاست، آن ثمرتها کردار نیکوست که غذاء جان شما و حیاة طیّبة شما در آنست. آن خداوندى که مهربانى وى و رحمت وى بر شما اینست چرا در عبادت وى شرک مىآرید و دیگرى را با وى انباز میگیرید؟ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ مکنید، و با وى انباز مگیرید وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا آیة اول در اثبات توحید حجت است بر مشرکان عرب و این در اثبات نبوّت حجت است بر اهل کتاب و ذمّت. و کلمه شهادت مشتمل است بر هر دو طرف باثبات توحید و اثبات نبوت، تا بهر دو معترف و معتقد نشود و بر موجب هر دو عمل نکند بنده در دایره اسلام در نیاید. و اثبات نبوت آنست که مصطفى را صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گزیده حق و بهینه خلق دانى، و نبوت و رسالت وى بجان و دل قبول کنى، و گفتار و کردار و سنن و سیر وى پیشرو و رهبر خود گیرى و بحقیقت دانى که قول او وحى حق است و بیان او راه حق است و حکم او دین حق است، و نفس و بلاغ او در حال حیاة و ممات حجت حقّ است. آدم هنوز در پرده آب و گل بود که سرّ فطرت محمد بر درگاه عزت کمر بسته بود و نظر لطف حق بجان وى پیوسته.
و هو المشار الیه بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطّین».
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ نشر بساط عزت قرآنست از طى قدس خویش تا نامحرم را دست رد بسینه باز نهد و سوخته عشق را نقاب جمال فرو گشاید.
ببینى بىنقاب آن گه جمال چهره قرآن
چو قرآن روى بنماید زبان ذکر گویا کن
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا این آیت نواخت دوستانست و امید دادن ایشان بناز و نعیم جاودان، و ترغیب مؤمنان و حث ایشان بر طاعت و طلب زیادت نعمت. و آیت پیش تحذیر بیگانگانست از شور دل و شرک زبان، و بیم دادن ایشان از آتش عقوبت و سیاست قطیعت حق، مؤمن آنست که چون آیت اول شنود بترسد و بى آرام شود، و از عذاب دوزخ باندیشد و چون آیت دوم شنود شاد شود و دل در بندد و امید قوى کند و آرام در دل آرد. رب العالمین هر دو کسرا بستود، آن ترسنده و این آرمیده ترسنده را میگوید إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ و آرمیده را میگوید.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ و سنت خداوند کریم جل جلاله آنست که هر جا که آیت خوف فرستد و بندگان را بآن بترساند از پى آن آیت رجا و رحمت فرو فرستد و دل ایشان را آرام دهد تا نومید نشوند.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا هر که امروز در میدان خدمت است بشارتش باد که فردا در مجمع روح و ریحان است، و نه هر که ببهشت رضوان، بکرامت روح و ریحان رسید. بهشت رضوان غایت نزهت متعبدان است، و روح و ریحان قبله جان محبانست بهشت رضوان علّیین و دار الاسلام است، و روح و ریحان در حضرت عندیّة تحفه جان عاشقانست، هر که حرکات را پاس دارد ببهشت رضوان رسد هر که انفاس را پاس دارد بروح و ریحان رسد. این روح و ریحان که تواند شرح آن و چه نهند عبارت از آن، چیزى که نیاید در زبان شرح آن چون توان، بادى درآید از عالم غیب که آن را باد فضل گویند میغى فراهم آرد که آن را میغ برّ گویند، بارانى ببارد که آن را باران لطف گویند سیلى آید از آن باران که آن را سیل مهر گویند
سیلى باید که هر دو عالم ببرد
تا نیز کسى غمان عالم نخورد
آن سیل مهر بر نهاد آب و خاک گمارند تا نه از آب نشان ماند نه از خاک خبر، نه از بشریت نام ماند نه از انسانیت اثر هر شغل که خاست از آب و گل خاست، هر شور که آمد از بشریت و انسانیت آمد. هر دو بگذار تا بنیستى رسى و از نیستى بر گذر تا بروح و ریحان رسى.
دیدیم نهان گیتى و اصل جهان
از علت و عار بر گذشتیم آسان
آن نور سیه ز لا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یعنى فى التعاضد و التناصر و الرحمة و المحبة. و فى الخبر المهاجرون و الانصار بعضهم اولیاء بعض فى الدنیا و الآخرة و الطلقاء من قریش و العتقاء من ثقیف بعضهم اولیاء بعض فى الدنیا و الآخرة
میگوید: مؤمنان مردان و زنان همه یار یکدیگراند. و دوست یکدیگر و کلمه ایشان و اعتقاد ایشان و همت ایشان در کار دین یکى است و درین اخلاق پسندیده و شرائع دین که درین آیت بر شمرد چون امر معروف و نهى منکر و بپاى داشت زکاة و نماز و طاعت خداى و رسول همه چون هماند در میان ایشان مخالف نه یکى از ایشان جز موافق نه، پیوسته بر یکدیگر مشفق و مهربان رنج و راحت یکى رنج و راحت همگان است، اینست که مصطفى گفت: «المؤمن للمؤمن کالبنیان یشدّ بعضه بعضا و المؤمن من اهل الایمان بمنزلة الرأس من الجسد، آن گه گفت: أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ یعنى اذا صاروا الیه. فردا که این مؤمنان بر خداى رسند بر ایشان رحمت کند و بدرجات جنات رساند آن بهشت و درجات که خداى مؤمنان را بآن وعده داد.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً طاهرة یطیب فیها العیش. حسن گفت از ابو هریره و عمران بن حصین پرسیدم که مساکن طیبة در بهشت چیست جواب دادند که على الخبیر سقطت
سألنا رسول اللَّه ص عن ذلک فقال: قصر فى لؤلؤة بیضاء فیه سبعون دارا من یاقوتة حمراء فى کل دار سبعون بیتا من زبرجدة خضراء فى کل بیت سبعون سریرا على کل سریر سبعون فراشا من کل لون، على کل فراش زوجة من الحور العین و فى کل بیت سبعون مائدة، على کل مائدة سبعون لونا من طعام فى کل بیت سبعون وصیفة و یعطى المؤمن من القوة فى کل غداة ما یأتى على ذلک کلّه اجمع
فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ یعنى فى بساتین خلد و اقامة.
یقال: عدن بالمکان اذا اقام به، این جنات عدن است که مصطفى ص گفت بخبر درست
جنات عدن دار اللَّه التی لم ترها عین و لم یخطر على قلب بشر لا یسکنها غیر ثلاثة.
النبیون و الصّدیقون و الشهداء، یقول اللَّه سبحانه و تعالى طوبى لمن دخلک.
حسن گفت: جنات عدن و ما ادریک ما جنات عدن قصر من ذهب لا یدخله الا صدّیق او نبى او شهید او حکم عدل، رفع الحسن به صوته. مقاتل گفت: هى اعلى درجة فى الجنة و فیها عین التسنیم و الجنان حولها محدقة بها و هى مغطّاة من یوم خلقها اللَّه عز و جل حتى ینزلها اهلها: النبیون و الصدیقون و الشهداء و الصالحون و من شاء اللَّه، فیها قصور الدر و الیواقیت و الذهب فتهبّ ریح طیبة من تحت العرش فتدخل علیهم کثبان المسک الأبیض و عن مجاهد عن ابن عمر قال خلق اللَّه عز و جل اربعة اشیاء بیده آدم ع و العرش و القلم و جنات عدن ثم قال لسائر الخلق: کن، فکان. و عن انس عن کعب الاحبار قال ان اللَّه عز و جل لم یمسّ بیده الا ثلثا خلق آدم بیده و کتب التوریة بیده و غرس الجنة بیده ثم قال لها: تکلمى فقالت: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ و روى و طوبى شجرة فى الجنة غرسها بیده لیس فى الجنة غرفة الا فیها منها فنن و هى التی قال اللَّه عز و جل: طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ، و عن عطاء الخراسانى قال: و مساکن طیبة قصور من الزبرجد و الدر و الیاقوت یفوح طیبها من مصیرة خمسمائة عام فى جنات عدن و هى قصبة الجنة و سقفها عرش الرحمن.
وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ من ذلک کله، روى زید بن اسلم عن عطاء بن یسار عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه ص: ان اللَّه تبارک و تعالى یقول لاهل الجنة یا اهل الجنة؟ فیقولون لبیک ربنا و سعدیک. فیقول هل رضیتم؟ فیقولون و ما لنا لا نرضى و قد اعطیتنا ما لم تعط احدا من خلقک، فیقول انى اعطیکم افضل من ذلک، قالوا یا ربّ و اىّ شیء افضل من ذلک؟ قال: احل علیکم رضوانى فلا اسخط علیکم بعده ابدا
ذلِکَ اى الرضوان، و قیل جمیع ما تقدم هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ یعنى بالسیف، وَ الْمُنافِقِینَ باللسان و الحجة و تغلیظ الکلام و اقامة حدود اللَّه عز و جل علیهم. قال ابن مسعود یجاهدهم بیده فان لم یستطع فبلسانه فان لم یستطع فبقلبه فان لم یستطع فلیکفهر فى وجهه و اغلظ علیهم.
او را بدرشتى فرمود ور ایشان و باز خواند از مداهنت از بهر لین و رفق که در خوى وى بود بضد آن که فرا کلیم خود گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً بنرمى و رفق فرمود و باز خواند از حدّت و غلظت که در وى بود.
وَ مَأْواهُمْ فى الآخرة جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ. عطا گفت: نسخت هذه الآیة کلّ شیء من العفو و الصفح.
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا تقدیر الآیة: یحلفون باللّه ما قالوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ و لقد قالوا. این کلمة الکفر آن بود که یکى از منافقان که در عقبه بودند و قصد بیوکندن مصطفى کردند، منهم عبد اللَّه ابن ابى و عبد اللَّه بن ابى السرح القرشى و طعمة بن ابیرق و الخلاس بن سوید و مجمع بن جاریة و ابو عامر بن النعمان و ابو خوص و غیرهم، یقال: کانوا خمسة عشر رجلا، و قیل: اثنى عشر رجلا، یکى از ایشان گفت: اسهر لیلة تنعم لیال: یک شب بیدار باشید تا شبهاى دراز بناز بخسبید رسول خدا این سخن را با حذیفة بن الیمان بگشاد از آگاهانیدن خداى جلّ جلاله وى را. آن منافق بیامد و سوگند خورد که نگفتم. قتاده گفت: کلمه کفر آنست که عبد اللَّه ابى گفت: ما مثلنا و مثل محمد الا کما قال القائل: سمّن کلیّک باکلک.
ثم قال: لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ فسعى بها رجل من المسلمین الى رسول اللَّه فارسل الیه فجعل یحلف باللّه ما قال، فانزل اللَّه فیه هذه الایة.
کلبى گفت این آیت در شأن خلاس بن سوید فرو آمد که از غزاء تبوک مىآمدند.
خلاس گفت: و اللَّه لئن کان محمد صادقا بما یقول على اخواننا الّذین هم سادتنا و کبراؤنا فنحن شر من الحمیر. عامر بن قیس حاضر بود گفت: اجل و اللَّه ان محمدا صادق مصدّق و لانت شر من الحمار. پس چون رسول خدا بمدینه آمد این سخن با وى رسید، خلاس را بخواند و عامر قیس را، خلاس سوگند خورد بنزدیک منبر رسول خدا که این سخن نگفتم، و عامر سوگند خورد که وى گفت، در آن حال آیت آمد: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا تا آنجا رسید که فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ خلاس برخاست گفت: اسمع اللَّه یعرض على التوبة و اللَّه لقد قلته و انّ عامرا لصادق فتاب فحسنت توبته.
وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا من قبل محمد ص و الهمّ دون العزم و العزم فوقه سدّى گفت: «هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا» آنست که گفتند اذا قدمنا المدینة عقدنا على رأس عبد اللَّه بن ابى تاجا یباهى به فلم یصلوا الیه وَ ما نَقَمُوا اى ما عابوا محمدا و لم یروا منه ما اورث المعاداة إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ، کانوا قبل قدوم النبى (ع) کانوا فى ضنک من العیش لا یرکبون و لا یجوزون الغنیمة فلما قدم علیهم رسول اللَّه استغنوا بالغنائم.
و این آن مثل مشهور است که گویند: اتق شر من احسنت الیه، و قیل: انّ مولى للخلاس قتل، فامر له رسول اللَّه بدیته اثنى عشر الف درهم فاستغنى بذلک قال بعضهم اشراک الرسول فى الاغناء مع اللَّه و اللَّه هو المغنى وحده، دلیل انّ نسبة اغناء المخلوق الى المخلوق جایز و لا یکون کذبا بل هى منة من المعطى على المعطى واجب علیه معرفة انعامه و شکره علیه و ان کان اصلها من عند اللَّه. با تعییر و تکفیر توبه بر ایشان عرضه کرد گفت: فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ یعنى عن النفاق یَکُ خَیْراً لَهُمْ.
وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یصرّوا على النفاق و الکفر یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِیماً فى الدنیا بالفضیحة و الآخرة بالنار وَ ما لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ فینجیهم من الفضیحة و النار.
وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ
روى عن ابى امامة الباهلى ان ثعلبة بن خاطب الانصارى اتى رسول اللَّه فقال: یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یرزقنى مالا، فقال رسول اللَّه ویحک یا ثعلبة قلیل تؤدّى شکره خیر من کثیر لا تطیقه، ثم قال مرّة، فقال: اما ترضى ان تکون مثل نبى اللَّه فو الذى نفسى بیده لو شئت تسیل معى الجبال ذهبا و فضة لسالت، فقال: و الذى بعثک بالحق لئن دعوت اللَّه ان یرزقنى مالا لاوتین کلّ ذى حق حقه، فقال رسول اللَّه: اللهم ارزق ثعلبة مالا فاتخذ غنما فنمت کما ینمى الدود فضاقت علیه المدینة فتنحى عنها فنزل وادیا من اودیتها حتى جعل یصلى الظهر و العصر فى جماعة و یترک ما سواها ثم نمت و کثرت حتى ترک الصلوات الّا الجمعة، فسأل رسول اللَّه فقال: ما فعل ثعلبة؟ فقالوا اتخذ غنما و ضاقت علیه المدینة و اخبروه بخبره، فقال: ما ویح ثعلبة ثلثا ثم اتاه المتصدق من عند رسول اللَّه فابى، فقال ما هذه الّا جزیة ما هذه الّا اخت الجزیة، فنزل: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ فبلغ ذلک ثعلبة فخرج حتى اتى النبى فسأل ان یقبل منه صدقته، فقال انّ اللَّه منعنى ان اقبل منک صدقتک فجعل یحثو التّراب على رأسه فقال ص هذا عملک قد امرتک فلم تطعنى فقبض رسول اللَّه و لم یقبل منه شیئا، ثم اتى أبا بکر فلم یقبلها منه صدقته ثم اتى عمر فلم یقبل منه ثم اتى عثمان فلم یقبلها منه و هلک ثعلبة فى خلافة عثمان.
قال الکلبى: کان لثعلبة مال بالشام فخاف هلاکه فنذر ان یتصدق منه فلمّا قدم علیه بخلّ به، لقوله عاهَدَ اللَّهَ اى عاهدوا حلف.
لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لنخرجن الصدقة و لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ اى لنعملن ما یعمل اهل الصلاح من صلة الرحمن و النفقة فى الخیر، فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ اى اعطاهم المال و نالوا مناهم بخلوا به منعوا حق اللَّه و لم یفوا بالعهد، وَ تَوَلَّوْا عن طاعة اللَّه وَ هُمْ مُعْرِضُونَ مصرون على الاعراض.
فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ جعل اللَّه عاقبة فعلهم ذلک نفاقا فى قلوبهم، و یجوز ان یکون فاعل اعقب ما سبق من البخل و التولى و الاعراض إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ یلقون اللَّه، و قیل یوم الموت و المعنى بخلهم مع التولى و الاعراض اورثهم نفاقا لزمهم الى الممات بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ الوعد هاهنا هو العهد، وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا یعنى المنافقین أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ ما اسروا فى انفسهم، وَ نَجْواهُمْ ما اسروا به الى الغیر، وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ فلا یخفى علیه شیء.
روى عبد اللَّه بن عمر قال: قال رسول اللَّه ص: اربع من کن فیه کان منافقا خالصا و من کانت فیه خصلة منهن کانت فیه خصلة من النفاق حتى یدعها: اذا حدث کذب و اذا وعد خلف و اذا عاهد غدر و اذا خصم فجر.
و قال ص: خمس لا یکون فى المنافق الفقه فى الدین و الورع فى اللسان و السمت فى الوجه و النور فى القلب و المودة فى المسلمین و اللَّه الموفق.
میگوید: مؤمنان مردان و زنان همه یار یکدیگراند. و دوست یکدیگر و کلمه ایشان و اعتقاد ایشان و همت ایشان در کار دین یکى است و درین اخلاق پسندیده و شرائع دین که درین آیت بر شمرد چون امر معروف و نهى منکر و بپاى داشت زکاة و نماز و طاعت خداى و رسول همه چون هماند در میان ایشان مخالف نه یکى از ایشان جز موافق نه، پیوسته بر یکدیگر مشفق و مهربان رنج و راحت یکى رنج و راحت همگان است، اینست که مصطفى گفت: «المؤمن للمؤمن کالبنیان یشدّ بعضه بعضا و المؤمن من اهل الایمان بمنزلة الرأس من الجسد، آن گه گفت: أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ یعنى اذا صاروا الیه. فردا که این مؤمنان بر خداى رسند بر ایشان رحمت کند و بدرجات جنات رساند آن بهشت و درجات که خداى مؤمنان را بآن وعده داد.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً طاهرة یطیب فیها العیش. حسن گفت از ابو هریره و عمران بن حصین پرسیدم که مساکن طیبة در بهشت چیست جواب دادند که على الخبیر سقطت
سألنا رسول اللَّه ص عن ذلک فقال: قصر فى لؤلؤة بیضاء فیه سبعون دارا من یاقوتة حمراء فى کل دار سبعون بیتا من زبرجدة خضراء فى کل بیت سبعون سریرا على کل سریر سبعون فراشا من کل لون، على کل فراش زوجة من الحور العین و فى کل بیت سبعون مائدة، على کل مائدة سبعون لونا من طعام فى کل بیت سبعون وصیفة و یعطى المؤمن من القوة فى کل غداة ما یأتى على ذلک کلّه اجمع
فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ یعنى فى بساتین خلد و اقامة.
یقال: عدن بالمکان اذا اقام به، این جنات عدن است که مصطفى ص گفت بخبر درست
جنات عدن دار اللَّه التی لم ترها عین و لم یخطر على قلب بشر لا یسکنها غیر ثلاثة.
النبیون و الصّدیقون و الشهداء، یقول اللَّه سبحانه و تعالى طوبى لمن دخلک.
حسن گفت: جنات عدن و ما ادریک ما جنات عدن قصر من ذهب لا یدخله الا صدّیق او نبى او شهید او حکم عدل، رفع الحسن به صوته. مقاتل گفت: هى اعلى درجة فى الجنة و فیها عین التسنیم و الجنان حولها محدقة بها و هى مغطّاة من یوم خلقها اللَّه عز و جل حتى ینزلها اهلها: النبیون و الصدیقون و الشهداء و الصالحون و من شاء اللَّه، فیها قصور الدر و الیواقیت و الذهب فتهبّ ریح طیبة من تحت العرش فتدخل علیهم کثبان المسک الأبیض و عن مجاهد عن ابن عمر قال خلق اللَّه عز و جل اربعة اشیاء بیده آدم ع و العرش و القلم و جنات عدن ثم قال لسائر الخلق: کن، فکان. و عن انس عن کعب الاحبار قال ان اللَّه عز و جل لم یمسّ بیده الا ثلثا خلق آدم بیده و کتب التوریة بیده و غرس الجنة بیده ثم قال لها: تکلمى فقالت: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ و روى و طوبى شجرة فى الجنة غرسها بیده لیس فى الجنة غرفة الا فیها منها فنن و هى التی قال اللَّه عز و جل: طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ، و عن عطاء الخراسانى قال: و مساکن طیبة قصور من الزبرجد و الدر و الیاقوت یفوح طیبها من مصیرة خمسمائة عام فى جنات عدن و هى قصبة الجنة و سقفها عرش الرحمن.
وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ من ذلک کله، روى زید بن اسلم عن عطاء بن یسار عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه ص: ان اللَّه تبارک و تعالى یقول لاهل الجنة یا اهل الجنة؟ فیقولون لبیک ربنا و سعدیک. فیقول هل رضیتم؟ فیقولون و ما لنا لا نرضى و قد اعطیتنا ما لم تعط احدا من خلقک، فیقول انى اعطیکم افضل من ذلک، قالوا یا ربّ و اىّ شیء افضل من ذلک؟ قال: احل علیکم رضوانى فلا اسخط علیکم بعده ابدا
ذلِکَ اى الرضوان، و قیل جمیع ما تقدم هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ یعنى بالسیف، وَ الْمُنافِقِینَ باللسان و الحجة و تغلیظ الکلام و اقامة حدود اللَّه عز و جل علیهم. قال ابن مسعود یجاهدهم بیده فان لم یستطع فبلسانه فان لم یستطع فبقلبه فان لم یستطع فلیکفهر فى وجهه و اغلظ علیهم.
او را بدرشتى فرمود ور ایشان و باز خواند از مداهنت از بهر لین و رفق که در خوى وى بود بضد آن که فرا کلیم خود گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً بنرمى و رفق فرمود و باز خواند از حدّت و غلظت که در وى بود.
وَ مَأْواهُمْ فى الآخرة جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ. عطا گفت: نسخت هذه الآیة کلّ شیء من العفو و الصفح.
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا تقدیر الآیة: یحلفون باللّه ما قالوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ و لقد قالوا. این کلمة الکفر آن بود که یکى از منافقان که در عقبه بودند و قصد بیوکندن مصطفى کردند، منهم عبد اللَّه ابن ابى و عبد اللَّه بن ابى السرح القرشى و طعمة بن ابیرق و الخلاس بن سوید و مجمع بن جاریة و ابو عامر بن النعمان و ابو خوص و غیرهم، یقال: کانوا خمسة عشر رجلا، و قیل: اثنى عشر رجلا، یکى از ایشان گفت: اسهر لیلة تنعم لیال: یک شب بیدار باشید تا شبهاى دراز بناز بخسبید رسول خدا این سخن را با حذیفة بن الیمان بگشاد از آگاهانیدن خداى جلّ جلاله وى را. آن منافق بیامد و سوگند خورد که نگفتم. قتاده گفت: کلمه کفر آنست که عبد اللَّه ابى گفت: ما مثلنا و مثل محمد الا کما قال القائل: سمّن کلیّک باکلک.
ثم قال: لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ فسعى بها رجل من المسلمین الى رسول اللَّه فارسل الیه فجعل یحلف باللّه ما قال، فانزل اللَّه فیه هذه الایة.
کلبى گفت این آیت در شأن خلاس بن سوید فرو آمد که از غزاء تبوک مىآمدند.
خلاس گفت: و اللَّه لئن کان محمد صادقا بما یقول على اخواننا الّذین هم سادتنا و کبراؤنا فنحن شر من الحمیر. عامر بن قیس حاضر بود گفت: اجل و اللَّه ان محمدا صادق مصدّق و لانت شر من الحمار. پس چون رسول خدا بمدینه آمد این سخن با وى رسید، خلاس را بخواند و عامر قیس را، خلاس سوگند خورد بنزدیک منبر رسول خدا که این سخن نگفتم، و عامر سوگند خورد که وى گفت، در آن حال آیت آمد: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا تا آنجا رسید که فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ خلاس برخاست گفت: اسمع اللَّه یعرض على التوبة و اللَّه لقد قلته و انّ عامرا لصادق فتاب فحسنت توبته.
وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا من قبل محمد ص و الهمّ دون العزم و العزم فوقه سدّى گفت: «هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا» آنست که گفتند اذا قدمنا المدینة عقدنا على رأس عبد اللَّه بن ابى تاجا یباهى به فلم یصلوا الیه وَ ما نَقَمُوا اى ما عابوا محمدا و لم یروا منه ما اورث المعاداة إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ، کانوا قبل قدوم النبى (ع) کانوا فى ضنک من العیش لا یرکبون و لا یجوزون الغنیمة فلما قدم علیهم رسول اللَّه استغنوا بالغنائم.
و این آن مثل مشهور است که گویند: اتق شر من احسنت الیه، و قیل: انّ مولى للخلاس قتل، فامر له رسول اللَّه بدیته اثنى عشر الف درهم فاستغنى بذلک قال بعضهم اشراک الرسول فى الاغناء مع اللَّه و اللَّه هو المغنى وحده، دلیل انّ نسبة اغناء المخلوق الى المخلوق جایز و لا یکون کذبا بل هى منة من المعطى على المعطى واجب علیه معرفة انعامه و شکره علیه و ان کان اصلها من عند اللَّه. با تعییر و تکفیر توبه بر ایشان عرضه کرد گفت: فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ یعنى عن النفاق یَکُ خَیْراً لَهُمْ.
وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یصرّوا على النفاق و الکفر یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِیماً فى الدنیا بالفضیحة و الآخرة بالنار وَ ما لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ فینجیهم من الفضیحة و النار.
وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ
روى عن ابى امامة الباهلى ان ثعلبة بن خاطب الانصارى اتى رسول اللَّه فقال: یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یرزقنى مالا، فقال رسول اللَّه ویحک یا ثعلبة قلیل تؤدّى شکره خیر من کثیر لا تطیقه، ثم قال مرّة، فقال: اما ترضى ان تکون مثل نبى اللَّه فو الذى نفسى بیده لو شئت تسیل معى الجبال ذهبا و فضة لسالت، فقال: و الذى بعثک بالحق لئن دعوت اللَّه ان یرزقنى مالا لاوتین کلّ ذى حق حقه، فقال رسول اللَّه: اللهم ارزق ثعلبة مالا فاتخذ غنما فنمت کما ینمى الدود فضاقت علیه المدینة فتنحى عنها فنزل وادیا من اودیتها حتى جعل یصلى الظهر و العصر فى جماعة و یترک ما سواها ثم نمت و کثرت حتى ترک الصلوات الّا الجمعة، فسأل رسول اللَّه فقال: ما فعل ثعلبة؟ فقالوا اتخذ غنما و ضاقت علیه المدینة و اخبروه بخبره، فقال: ما ویح ثعلبة ثلثا ثم اتاه المتصدق من عند رسول اللَّه فابى، فقال ما هذه الّا جزیة ما هذه الّا اخت الجزیة، فنزل: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ فبلغ ذلک ثعلبة فخرج حتى اتى النبى فسأل ان یقبل منه صدقته، فقال انّ اللَّه منعنى ان اقبل منک صدقتک فجعل یحثو التّراب على رأسه فقال ص هذا عملک قد امرتک فلم تطعنى فقبض رسول اللَّه و لم یقبل منه شیئا، ثم اتى أبا بکر فلم یقبلها منه صدقته ثم اتى عمر فلم یقبل منه ثم اتى عثمان فلم یقبلها منه و هلک ثعلبة فى خلافة عثمان.
قال الکلبى: کان لثعلبة مال بالشام فخاف هلاکه فنذر ان یتصدق منه فلمّا قدم علیه بخلّ به، لقوله عاهَدَ اللَّهَ اى عاهدوا حلف.
لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لنخرجن الصدقة و لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ اى لنعملن ما یعمل اهل الصلاح من صلة الرحمن و النفقة فى الخیر، فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ اى اعطاهم المال و نالوا مناهم بخلوا به منعوا حق اللَّه و لم یفوا بالعهد، وَ تَوَلَّوْا عن طاعة اللَّه وَ هُمْ مُعْرِضُونَ مصرون على الاعراض.
فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ جعل اللَّه عاقبة فعلهم ذلک نفاقا فى قلوبهم، و یجوز ان یکون فاعل اعقب ما سبق من البخل و التولى و الاعراض إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ یلقون اللَّه، و قیل یوم الموت و المعنى بخلهم مع التولى و الاعراض اورثهم نفاقا لزمهم الى الممات بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ الوعد هاهنا هو العهد، وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا یعنى المنافقین أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ ما اسروا فى انفسهم، وَ نَجْواهُمْ ما اسروا به الى الغیر، وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ فلا یخفى علیه شیء.
روى عبد اللَّه بن عمر قال: قال رسول اللَّه ص: اربع من کن فیه کان منافقا خالصا و من کانت فیه خصلة منهن کانت فیه خصلة من النفاق حتى یدعها: اذا حدث کذب و اذا وعد خلف و اذا عاهد غدر و اذا خصم فجر.
و قال ص: خمس لا یکون فى المنافق الفقه فى الدین و الورع فى اللسان و السمت فى الوجه و النور فى القلب و المودة فى المسلمین و اللَّه الموفق.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ» خواهى این آیت تفسیر آیت پیشین نه و آیت دوم: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» سخن مستأنف بود، و اگر خواهى سخن بر «اناب» منقطع کن، آن گه از «الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ» سخن پیوسته گیر تا به «حُسْنُ مَآبٍ». «تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ» اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که ذکر بمعنى وعد است، مصدر اضافت بفاعل کرده یعنى تصدّق قلوبهم مواعید اللَّه عزّ و جلّ و تسکن الیها و تأنس بها میگوید وعدههایى که اللَّه تعالى داد مؤمنانرا در غیب از نعیم بهشت و دیدار و رضاء باقى، دلهاى ایشان بى گمان مىپذیرد و استوار مىدارد و مىآرامد و بآن شاد مىشود.
قول دیگر آنست که باین ذکر زبان خواهد، مصدر اضافت بمفعول کرده یعنى تطمئن قلوبهم بذکرهم اللَّه بالسنتهم او بالسنة غیرهم دلهاى ایشان آرام گیرد و بنازد چون ذکر و ثناء خداى تعالى بر زبان رانند یا از دیگرى شنوند. قال الزّجاج: اذا ذکر اللَّه بوحدانیّته آمنوا غیر شاکین. روى عن ابن عباس قال: هذا فى الحلف اذا حلف الرّجل المسلم باللّه على شىء سکن قلوب المؤمنین الیه. و قال مقاتل: تستأنس قلوبهم بالقرآن الا بذکر اللَّه اى بسبب ذکره تطمئنّ قلوب المؤمنین.
قال مجاهد هم اصحاب رسول اللَّه (ص).
روى موسى بن اسماعیل بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السّلام عن آبائه عنعنة انّ رسول اللَّه (ص) لمّا نزلت هذه الآیة: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» قال: «ذاک من احب اللَّه و رسوله و احب اهل بیتى صادقا غیر کاذب و احب المؤمنین شاهدا و غایبا الا بذکر اللَّه تحابوا».
... «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ» اى فرج لهم و غبطة و قرّة عین و هو فعلى من طیب العیش، اى العیش الطیّب لهم الجامع للنّعیم، گفتهاند که طوبى نام بهشتست بلغت حبشه. ابن عباس گفت طوبى درختى است در بهشت اصل آن در سراى على بن ابى طالب (ع) و در هر خانهاى و غرفهاى از غرفهاى مؤمنان از آن شاخى.
و در خبرست از مصطفى (ص) پرسیدند که یا رسول اللَّه ما طوبى؟ طوبى چیست؟ گفت: «شجرة اصلها فى دارى و فرعها على اهل الجنّة»
درختى که اصل آن در سراى من و شاخههاى آن در سراى مؤمنان، وقتى دیگر از وى پرسیدند جواب داد: «شجرة اصلها فى دار على و فرعها على اهل الجنّة»
، گفتند یا رسول اللَّه یک بار چنان جواب دادى و یک بار چنین، گفت: «دارى و دار علىّ غدا واحدة فى مکان واحد».
و عن ابن عمر قال ذکر عند النبى (ص) طوبى، فقال النبى یا با بکر هل بلغک ما طوبى؟
قال: اللَّه و رسوله اعلم، قال «طوبى شجرة فى الجنّة لا یعلم طولها الا اللَّه فیسیر الرّاکب تحت غصن من اغصانها سبعین خریفا ورقها الحلل یقع علیها الطّیر کامثال البخت».
قال ابو بکر انّ هنالک لطیرا ناعما، فقال انعم منه من یأکله و انت منهم یا با بکر.
و عن ابى سعید الخدرى انّ رجلا قال یا رسول اللَّه ما طوبى؟ قال شجرة فى الجنّة مسیرة مائة سنة ثیاب اهل الجنّة تخرج من اکمامها.
و عن معویة بن قرّة عن ابیه قال قال رسول اللَّه (ص): طوبى شجرة غرسها اللَّه بیده تنبت الحلى و الحلل و انّ اغصانها ترى من وراء سور الجنّة.
و قال ابو هریره: طوبى شجرة فى الجنّة یقول اللَّه لها تفتّقى لعبدى عمّا شاء فتفتّق له عن الخیل بسروجها و لجمها و عن الإبل بازمتها و عمّا شاء من الکسوة، قال و ما فى الجنّة اهل منزل الّا و غصن من اغصان تلک الشجرة متدلّ علیهم فاذا ارادوا ان یأکلوا من الثمرة تدلّى فأکلوا منها ما شاءوا علیها طیرا مثال البخت فتجیء الطیر فیأکلون منها قدیرا و شواء ثمّ تطیر. و عن عبید بن عمیر قال هى شجرة فى جنّة عدن اصلها فى دار النبى (ص) و فى کل دار و غرفة منها غصن لم یخلق اللَّه لونا و لا زهرة الّا و فیها منها، تنبع من اصلها عینان الکافور و السّلسبیل.
قال وهب بن منبه و تخرج من اصلها انهار الخمر و اللّبن و العسل و هى مجلس لاهل الجنّة، فذلک قوله: «طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ».
«کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ» اى کما ارسلنا قبلک رسلا ارسلناک الى امّتک، «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ» اى لست بدعا من الرّسل و لیست امّتک اوّل امّة ارسل الیها رسول امّت در این آیت امّت دعوتاند، جهانداران که در جهانند مؤمن و کافر، مخلص و منافق، صدیق و زندیق همه در تحت آن شود، همانست که مصطفى (ص) گفت: «انا حظکم من الانبیاء و انتم حظى من الامم»، «لِتَتْلُوَا عَلَیْهِمُ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، «وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» این آیت روز حدیبیه فرو آمد که کافران از رسول (ص) صلح نامه خواستند، رسول خدا (ص) على (ع) را گفت: اکتب بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم.
سهیل بن عمرو گفت و مشرکان: ما نعرف الرّحمن الّا صاحب الیمامة رحمن چه باشد؟ ما رحمن ندانیم مگر صاحب یمامه را یعنى مسیلمه کذاب، آن گه سهیل گفت باسمک اللّهم نویس چنانک عادت ماست و در جاهلیّت چنین مىنوشتند، ربّ العالمین آیت فرستاد که: «وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» بنام رحمن و یاد کرد او کافر میشوند.
روى جویبر عن الضحاک عن ابن عباس قال: نزلت فى کفار قریش حین قال لهم النبى (ص): «اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ» کافران گفتند رحمن چیست و کیست؟
رب العالمین بجواب ایشان گفت: «قُلْ هُوَ رَبِّی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» جاى دیگر گفت: «قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا». «قُلْ هُوَ رَبِّی» اى الرّحمن ربّى و خالقى و رازقى و مدبّرى، «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» وثقت به و فوضت امرى الیه و استعنت به فى توفیقى لمصلحة دنیاى و آخرتى، «وَ إِلَیْهِ مَتابِ» اى و الیه اتوب من خطایاى، و الاصل متابى فحذفت الیاء لانّ الکسرة تدل علیها.
«وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ» سبب نزول این آیت آن بود که قریش بهم آمدند، گفتند یا محمد: ان سرّک ان نتبعک فسیر لنا جبال مکة بالقرآن، اگر میخواهى که ترا پس رو باشیم و بتو ایمان آریم این کوههاى مکه باین قرآن روان گردان، از جاى خویش ببر تا زمین مکه بر ما فراخ شود و چشمههاى آب روان پدید آر تا کشت زار کنیم و درخت نشانیم که تو بر خداى خویش نه کم از داود پیغامبرى که اللَّه تعالى کوهها مسخر او کرد تا با وى تسبیح مىکرد، و همچنین باد ما را مسخر کن تا مرکب ما شود ازینجا تا بشام از بهر تجارت و قضاء حاجت که نه تو بر خداوند خویش کم از سلیمان پیغامبرى که باد وى را مسخر بود، و نیز جدّ خویش را قصى از بهر ما زنده گردان یا آن کس که میخواهیم ازین مردگان تا از وى پرسیم که آنچ تو آوردى حق است یا باطل چون ایشان بر مصطفى (ص) اقتراح این آیات کردند، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً» اى و لو انّ کتابا، «سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى» جواب لو محذوف است یعنى لکان هذا القرآن، اى لو سیرت جبال لقراءة کتاب لکان هذا القرآن اذ لیس فى کتب اللَّه ما یجمع من الحکم و الدّلایل و الشواهد و البیّنات ما یجمعه القرآن معنى آنست که اگر هرگز کوهى روان کردندى بقراءت کتابى یا بوى مرده زنده گردانیدندى این قرآن بودى، «بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» اى هذا و امثاله یفعله اللَّه القادر الّذى له کلّ الامر و لیس لاحد ان یقترح علیه آیة. و قیل تقدیر الآیة «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى» لما آمنوا هذا کقوله «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ» الآیة... ثمّ قال: «بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» اى هو المالک لجمیع الامور یفعل ما یشاء، «أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا» قال ابن عباس أ فلم یعلم الّذین آمنوا، و الیأس بمعنى العلم لغة نخع و قیل لغة هوازن، و انشد:
الم ییأس الاقوام انى انا ابنه
و ان کنت عن ارض العشیرة نائیا
یرید الم یعلم، و قال الکسائى هو من الیأس الّذى هو ضدّ الطمع و المعنى انّ الکفار لمّا سألوا تسییر الجبال بالقرآن و تقطیع الارض و تکلیم الموتى اشرأب لذلک المؤمنون و طمعوا فى ان یعطى الکفار ذلک فیؤمنوا: فقال اللَّه عزّ و جلّ: «أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا» من ایمان هؤلاء لعلمهم انّ اللَّه عزّ و جل لو اراد ان یهدیهم لهدیهم، کما تقول: قد یئست من فلان ان یفلح مىگوید نومید نشوند گرویدگان یکبارگى که کافران بىخواست اللَّه تعالى بنخواهند گروید. قرأ البزّى عن ابن کثیر: «ا فلم یایس» و هما لغتان یئس ییأس و ایس یایس، و قوله «یَشاءُ اللَّهُ» على لفظ المستقبل، «لَهَدَى» على لفظ الماضى لان ما یشاء الآن فهو الّذى شاء قبل و لفظ الماضى و المستقبل سواء، «وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا» عامّ. و قیل طایفة منهم، «تُصِیبُهُمْ بِما صَنَعُوا» من کفرهم و اعمالهم الخبیثة، «قارِعَةٌ» داهیة تقلقهم و نازلة تهلکهم من القرع و هو الضرب بالمقرعة اى لا یأمنون المسلمین بعد الیوم، «أَوْ تَحُلُّ» القارعة، «قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ» هى سرایا المسلمین. و قیل هى انواع البلاء من القحط و الجلاء و الاسر و الجزیة و غیرها.
قال ابن عباس او تحلّ انت یا محمد قریبا من دارهم و هذا وعد بفتح مکة، «حَتَّى یَأْتِیَ وَعْدُ اللَّهِ» الصبر ها هنا مضمر، یعنى فاصبر حتى یأتى وعد اللَّه یعنى یأتى وقت فتح مکّة الّذى وعد اللَّه، «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ» فى قوله «لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ». و قیل وعد اللَّه یوم القیامة، «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ» لا خلف فى موعوده، «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» یعزّى نبیّه (ص) على ما ناله من استهزاء قومه یقول: و لقد استهزئ المشرکون قبل کفّار مکّة بانبیائهم قبلک. یا محمد، «فَأَمْلَیْتُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» اى اطلت لهم المدّة بتأخیر العقوبة لیتمادوا فى المعصیة، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ» عاقبتهم باشدّ العقاب، «فَکَیْفَ کانَ عِقابِ» اى عقابى ایّاهم، اى فکذلک اصنع بمن استهزاء بک کالولید بن المغیرة و العاص بن وائل و غیرهم.
«أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ» هذا من محذوف الجواب ایضا و المعنى أ فمن هو قائم بحفظ ارزاق خلقه، عالم بما یکسبونه من الاعمال و یجازى علیها کمن لا یقدر على شىء من ذلک من الاصنام التی لا تضرّ و لا تنفع و حذف ذلک لدلالة قوله: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ» علیه، «قُلْ» یا محمد للمشرکین، «سَمُّوهُمْ» باضافة افعالهم الیهم ان کانوا شرکاء للَّه کما یضاف الى اللَّه افعاله باسمائه الحسنى نحو الخالق و الرّزاق مىگوید یا محمد مشرکان را بگوى اگر این اصنام خداى را انبازاناند ایشان را آن نام بر نهید و بآن نام خوانید که دلالت کند بر استحقاق الهیّت و صحت شرکت، چون نام خالق اگر مىآفرینند و رازق اگر روزى مىدهند و محیى و ممیت اگر احیاء و اماتت مىکنند و گر نه بمجرّد آنک ایشان را خدایان خوانید حجّت درست نیاید و بر استحقاق الهیت دلالت نکند، پس گفت: «أَمْ تُنَبِّئُونَهُ» یعنى فان سموهم قل أ تنبّئونه، «بِما لا یَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ» اى أ تخبرون اللَّه بشریک له فى الارض و هو لا یعلمه، نفى العلم لانتفاء المعلوم اى لا شریک له فى السّماوات و الارض فلا یعلمه.
و قال الحسن معناه اذا ادعیتم فعل الاصنام فقد اخبرتم اللَّه بما لا یعلم یعنى بما لیس فى الارض لانّ لا بمعنى لیس و العلم زیادة، «أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ» یعنى ام تقولون مجازا من القول و باطلا لا حقیقة له. و قیل «سَمُّوهُمْ» اى وصفوهم انّه لا یجوز ان تکون آلهة. و قیل هذا تهدید کما تقول لمن تهدّده على شرب الخمر: سمّ الخمر بعد هذا. و قیل معنى الآیة قل لهم أ تنبّئون اللَّه بباطن لا یعلمه ام بظاهر یعلمه فان قالوا بباطن لا یعلمه احالوا و ان قالوا بظاهر یعلمه قل لهم سمّوهم و بینوا امرهم فانّ اللَّه لا یعلم لنفسه شریکا، «بَلْ زُیِّنَ» اى دع ذکر ما کنّا فیه، «زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مَکْرُهُمْ» اى زیّن الشیطان لهم کفرهم و تمویههم و قولهم انّ الاصنام شرکاء للَّه، «وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِیلِ» اى صدّوا الناس عن رسول اللَّه و صدّوا المسلمین عن سبیل اللَّه.
قرأ الکوفى و یعقوب «و صدوا» بضمّ الصّاد یعنى صدّهم اللَّه سبحانه عن سبیل الهدى.
و قیل منعهم عن طریق الحقّ غواتهم و مردتهم بالاغواء و الشیاطین بتزیین الباطل لهم، «وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ» بخذلانه ایّاه، «فَما لَهُ مِنْ هادٍ» موفق.
«لَهُمْ عَذابٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» بالقتل و الاسر و الجلاء، «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ» لدوامه و استمراره، الشقّ و المشقّة: الشدّة، «وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ» دافع یدفع عنهم عذاب اللَّه.
«مَثَلُ الْجَنَّةِ» اى صفة الجنّة، کقوله: «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى» اى الصّفة العلیا، یقول صفة الجنّة «الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ» انّ الانهار تجرى من تحتها کذا و کذا. و قال الزجاج: انّ اللَّه عزّ و جلّ عرّفنا امور الجنّة التی لم نرها و لم نشاهد ها بما شاهدناه من امور الدّنیا و عایناه، فالمعنى «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ» جنّة «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُکُلُها دائِمٌ» لا ینقطع و لا یفنى، کقوله: «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»، «وَ ظِلُّها» ظلیل. کقوله: «وَ لا تَضْحى لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً» قال مالک بن انس لیس فى الدّنیا شىء یشبه ثمر الجنّة الّا الموز فانّه یوجد صیفا و شتاء. و قیل اکلها دائم لا ینقطع بالموت و البلى و ظلها دائم لا تنسخه الشمس و انّما یستضیء اهل الجنّة بنور لا حرّ معه و لا برد و هذه الآیة ردّ على الجهمیّة حیث قالوا انّ نعیم الجنّة یفنى، «تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا» اى الجنّة الموصوفة عقبى تقواهم، اى منتهى امرهم و مآله، «وَ عُقْبَى الْکافِرِینَ النَّارُ» اى منتهى دارهم و اعمالهم.
«وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَفْرَحُونَ» مؤمنان اهل کتاباند، عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و نجاشى و اصحاب وى که در تورات و انجیل نام رحمن بسیار دیده بودند و خوانده و در قرآن بابتداء اسلام کم مىدیدند و از آن اندوهگن مىبودند، تا این آیت آمد: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» ایشان شاد شدند و فرح نمودند چون نام رحمن شنیدند و مشرکان کافر گشتند و در کفر بیفزودند، ربّ العزّه مشرکان را گفت: «وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» و مؤمنان اهل کتاب را گفت: «یَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ»
و همان مشرکان را گفت: «وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَهُ» یعنى ینکر ذکر الرّحمن. و قیل من الاحزاب هم الّذین تحزّبوا على رسول اللَّه اى اجتمعوا على عداوته و هم المشرکون من ینکر بعضه یعنى یقرّون باللَّه و ینکرون نبوّة محمد (ص). گفتهاند این بعض از آن بعضها است که بمعنى کلّ است در قرآن، لانّ کلّ من کفر ببعض الکتاب فقد کفر بکلّه، «قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِکَ بِهِ» آمنتم او کفرتم، «إِلَیْهِ أَدْعُوا» اى الى اللَّه ادعوکم، «وَ إِلَیْهِ مَآبِ» و الیه مرجعى و مرجعکم.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» اى کما انزلنا الکتاب على الانبیاء بلسانهم، انزلنا القرآن علیک، «حُکْماً عَرَبِیًّا» حکم اینجا کتاب است و دین مىگوید ترا کتاب عربى دادم دین عربى و حکم عربى. و الحکم العربى هو القرآن و القبلة و العید و المیقات و المشاعر و الخطب و الاذان و القیامة و تلحق بها الشّهادة و لفظة عقد النکاح «وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ» علم درین آیت و در نظایر این قرآنست، و المعنى و لئن اتّبعت أهواءهم فى دعائهم ایّاک الى ملّة آبائهم بعد ما جاءک من القرآن، «ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ» ینصرک، «وَ لا واقٍ» یقیک و هذا و عید حسم به طمعهم. و قیل المراد بهذا الخطاب اصحاب محمّد (ص).
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّیَّةً» هذا جواب قریش حین عابوا رسوله بانّ له ازواجا و ذریة یعیبونه بانّه بشر و لیس بملک و قال الکلبى عیرت الیهود رسول اللَّه (ص) و قالت ما نرى لهذا الرّجل همّة الا النساء و النکاح و لو کان نبیّا کما زعم لشغله امر النبوة عن النساء فانزل اللَّه هذه الآیة، و المعنى کانوا بشرا یأکلون و یباشرون النساء و یلدون الاولاد، «وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بعلمه و امره، این جواب بو جهل است و عبد اللَّه بن ابى امیّه و مشرکان قریش که بر رسول خداى اقتراح آیات مىکردند من تسییر الجبال و غیره مىگویند هرگز هیچ پیغامبر نیامد تا نفرستادند و هیچ پیغامبر خود نبود و نتواند که آید مگر بدستورى اللَّه تعالى و بعلم او و فرمان او و هیچ پیغامبر را قدرت آن ندادند که از بر خویش و از نزدیک خویش آیتى آرد بقوم خویش چنانک ایشان خواهند مگر که اللَّه تعالى فرستد که قادر بر انزال آیات جز اللَّه تعالى نیست و اللَّه تعالى آن گه فرستد که خود خواهد و خود داند که هر وقتى را حکمى بود، «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ» اى لکلّ ما اقترحوا اجل یقع فیه مىگوید هر هنگامى را که اللَّه تعالى تقدیر کرده و هر کارى را که رانده کتابى است که در آن اثبات کرده و نوشته، پس هیچ آیت نیاید مگر بآن هنگام که حکم کرده در آن کتاب و روا باشد که «إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اینجا سخن قطع کنى، آن گه «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ» جواب مؤمنانست و رسول خدا که بتعجیل نصرت میخواستند و استفتاح دشمن، ربّ العزّه گفت هر هنگامى را نوشته ایست و هر کارى را حکمى که آن کى خواهد بود، اى لکلّ امر قضاء اللَّه کتاب کتبه فهو عنده. و قیل هذا من المقلوب اى لکل کتاب ینزل من السماء اجل و وقت معلوم ینزل فیه.
قول دیگر آنست که باین ذکر زبان خواهد، مصدر اضافت بمفعول کرده یعنى تطمئن قلوبهم بذکرهم اللَّه بالسنتهم او بالسنة غیرهم دلهاى ایشان آرام گیرد و بنازد چون ذکر و ثناء خداى تعالى بر زبان رانند یا از دیگرى شنوند. قال الزّجاج: اذا ذکر اللَّه بوحدانیّته آمنوا غیر شاکین. روى عن ابن عباس قال: هذا فى الحلف اذا حلف الرّجل المسلم باللّه على شىء سکن قلوب المؤمنین الیه. و قال مقاتل: تستأنس قلوبهم بالقرآن الا بذکر اللَّه اى بسبب ذکره تطمئنّ قلوب المؤمنین.
قال مجاهد هم اصحاب رسول اللَّه (ص).
روى موسى بن اسماعیل بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السّلام عن آبائه عنعنة انّ رسول اللَّه (ص) لمّا نزلت هذه الآیة: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» قال: «ذاک من احب اللَّه و رسوله و احب اهل بیتى صادقا غیر کاذب و احب المؤمنین شاهدا و غایبا الا بذکر اللَّه تحابوا».
... «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ» اى فرج لهم و غبطة و قرّة عین و هو فعلى من طیب العیش، اى العیش الطیّب لهم الجامع للنّعیم، گفتهاند که طوبى نام بهشتست بلغت حبشه. ابن عباس گفت طوبى درختى است در بهشت اصل آن در سراى على بن ابى طالب (ع) و در هر خانهاى و غرفهاى از غرفهاى مؤمنان از آن شاخى.
و در خبرست از مصطفى (ص) پرسیدند که یا رسول اللَّه ما طوبى؟ طوبى چیست؟ گفت: «شجرة اصلها فى دارى و فرعها على اهل الجنّة»
درختى که اصل آن در سراى من و شاخههاى آن در سراى مؤمنان، وقتى دیگر از وى پرسیدند جواب داد: «شجرة اصلها فى دار على و فرعها على اهل الجنّة»
، گفتند یا رسول اللَّه یک بار چنان جواب دادى و یک بار چنین، گفت: «دارى و دار علىّ غدا واحدة فى مکان واحد».
و عن ابن عمر قال ذکر عند النبى (ص) طوبى، فقال النبى یا با بکر هل بلغک ما طوبى؟
قال: اللَّه و رسوله اعلم، قال «طوبى شجرة فى الجنّة لا یعلم طولها الا اللَّه فیسیر الرّاکب تحت غصن من اغصانها سبعین خریفا ورقها الحلل یقع علیها الطّیر کامثال البخت».
قال ابو بکر انّ هنالک لطیرا ناعما، فقال انعم منه من یأکله و انت منهم یا با بکر.
و عن ابى سعید الخدرى انّ رجلا قال یا رسول اللَّه ما طوبى؟ قال شجرة فى الجنّة مسیرة مائة سنة ثیاب اهل الجنّة تخرج من اکمامها.
و عن معویة بن قرّة عن ابیه قال قال رسول اللَّه (ص): طوبى شجرة غرسها اللَّه بیده تنبت الحلى و الحلل و انّ اغصانها ترى من وراء سور الجنّة.
و قال ابو هریره: طوبى شجرة فى الجنّة یقول اللَّه لها تفتّقى لعبدى عمّا شاء فتفتّق له عن الخیل بسروجها و لجمها و عن الإبل بازمتها و عمّا شاء من الکسوة، قال و ما فى الجنّة اهل منزل الّا و غصن من اغصان تلک الشجرة متدلّ علیهم فاذا ارادوا ان یأکلوا من الثمرة تدلّى فأکلوا منها ما شاءوا علیها طیرا مثال البخت فتجیء الطیر فیأکلون منها قدیرا و شواء ثمّ تطیر. و عن عبید بن عمیر قال هى شجرة فى جنّة عدن اصلها فى دار النبى (ص) و فى کل دار و غرفة منها غصن لم یخلق اللَّه لونا و لا زهرة الّا و فیها منها، تنبع من اصلها عینان الکافور و السّلسبیل.
قال وهب بن منبه و تخرج من اصلها انهار الخمر و اللّبن و العسل و هى مجلس لاهل الجنّة، فذلک قوله: «طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ».
«کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ» اى کما ارسلنا قبلک رسلا ارسلناک الى امّتک، «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ» اى لست بدعا من الرّسل و لیست امّتک اوّل امّة ارسل الیها رسول امّت در این آیت امّت دعوتاند، جهانداران که در جهانند مؤمن و کافر، مخلص و منافق، صدیق و زندیق همه در تحت آن شود، همانست که مصطفى (ص) گفت: «انا حظکم من الانبیاء و انتم حظى من الامم»، «لِتَتْلُوَا عَلَیْهِمُ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، «وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» این آیت روز حدیبیه فرو آمد که کافران از رسول (ص) صلح نامه خواستند، رسول خدا (ص) على (ع) را گفت: اکتب بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم.
سهیل بن عمرو گفت و مشرکان: ما نعرف الرّحمن الّا صاحب الیمامة رحمن چه باشد؟ ما رحمن ندانیم مگر صاحب یمامه را یعنى مسیلمه کذاب، آن گه سهیل گفت باسمک اللّهم نویس چنانک عادت ماست و در جاهلیّت چنین مىنوشتند، ربّ العالمین آیت فرستاد که: «وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» بنام رحمن و یاد کرد او کافر میشوند.
روى جویبر عن الضحاک عن ابن عباس قال: نزلت فى کفار قریش حین قال لهم النبى (ص): «اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ» کافران گفتند رحمن چیست و کیست؟
رب العالمین بجواب ایشان گفت: «قُلْ هُوَ رَبِّی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» جاى دیگر گفت: «قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا». «قُلْ هُوَ رَبِّی» اى الرّحمن ربّى و خالقى و رازقى و مدبّرى، «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» وثقت به و فوضت امرى الیه و استعنت به فى توفیقى لمصلحة دنیاى و آخرتى، «وَ إِلَیْهِ مَتابِ» اى و الیه اتوب من خطایاى، و الاصل متابى فحذفت الیاء لانّ الکسرة تدل علیها.
«وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ» سبب نزول این آیت آن بود که قریش بهم آمدند، گفتند یا محمد: ان سرّک ان نتبعک فسیر لنا جبال مکة بالقرآن، اگر میخواهى که ترا پس رو باشیم و بتو ایمان آریم این کوههاى مکه باین قرآن روان گردان، از جاى خویش ببر تا زمین مکه بر ما فراخ شود و چشمههاى آب روان پدید آر تا کشت زار کنیم و درخت نشانیم که تو بر خداى خویش نه کم از داود پیغامبرى که اللَّه تعالى کوهها مسخر او کرد تا با وى تسبیح مىکرد، و همچنین باد ما را مسخر کن تا مرکب ما شود ازینجا تا بشام از بهر تجارت و قضاء حاجت که نه تو بر خداوند خویش کم از سلیمان پیغامبرى که باد وى را مسخر بود، و نیز جدّ خویش را قصى از بهر ما زنده گردان یا آن کس که میخواهیم ازین مردگان تا از وى پرسیم که آنچ تو آوردى حق است یا باطل چون ایشان بر مصطفى (ص) اقتراح این آیات کردند، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً» اى و لو انّ کتابا، «سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى» جواب لو محذوف است یعنى لکان هذا القرآن، اى لو سیرت جبال لقراءة کتاب لکان هذا القرآن اذ لیس فى کتب اللَّه ما یجمع من الحکم و الدّلایل و الشواهد و البیّنات ما یجمعه القرآن معنى آنست که اگر هرگز کوهى روان کردندى بقراءت کتابى یا بوى مرده زنده گردانیدندى این قرآن بودى، «بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» اى هذا و امثاله یفعله اللَّه القادر الّذى له کلّ الامر و لیس لاحد ان یقترح علیه آیة. و قیل تقدیر الآیة «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى» لما آمنوا هذا کقوله «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ» الآیة... ثمّ قال: «بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» اى هو المالک لجمیع الامور یفعل ما یشاء، «أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا» قال ابن عباس أ فلم یعلم الّذین آمنوا، و الیأس بمعنى العلم لغة نخع و قیل لغة هوازن، و انشد:
الم ییأس الاقوام انى انا ابنه
و ان کنت عن ارض العشیرة نائیا
یرید الم یعلم، و قال الکسائى هو من الیأس الّذى هو ضدّ الطمع و المعنى انّ الکفار لمّا سألوا تسییر الجبال بالقرآن و تقطیع الارض و تکلیم الموتى اشرأب لذلک المؤمنون و طمعوا فى ان یعطى الکفار ذلک فیؤمنوا: فقال اللَّه عزّ و جلّ: «أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا» من ایمان هؤلاء لعلمهم انّ اللَّه عزّ و جل لو اراد ان یهدیهم لهدیهم، کما تقول: قد یئست من فلان ان یفلح مىگوید نومید نشوند گرویدگان یکبارگى که کافران بىخواست اللَّه تعالى بنخواهند گروید. قرأ البزّى عن ابن کثیر: «ا فلم یایس» و هما لغتان یئس ییأس و ایس یایس، و قوله «یَشاءُ اللَّهُ» على لفظ المستقبل، «لَهَدَى» على لفظ الماضى لان ما یشاء الآن فهو الّذى شاء قبل و لفظ الماضى و المستقبل سواء، «وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا» عامّ. و قیل طایفة منهم، «تُصِیبُهُمْ بِما صَنَعُوا» من کفرهم و اعمالهم الخبیثة، «قارِعَةٌ» داهیة تقلقهم و نازلة تهلکهم من القرع و هو الضرب بالمقرعة اى لا یأمنون المسلمین بعد الیوم، «أَوْ تَحُلُّ» القارعة، «قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ» هى سرایا المسلمین. و قیل هى انواع البلاء من القحط و الجلاء و الاسر و الجزیة و غیرها.
قال ابن عباس او تحلّ انت یا محمد قریبا من دارهم و هذا وعد بفتح مکة، «حَتَّى یَأْتِیَ وَعْدُ اللَّهِ» الصبر ها هنا مضمر، یعنى فاصبر حتى یأتى وعد اللَّه یعنى یأتى وقت فتح مکّة الّذى وعد اللَّه، «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ» فى قوله «لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ». و قیل وعد اللَّه یوم القیامة، «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ» لا خلف فى موعوده، «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» یعزّى نبیّه (ص) على ما ناله من استهزاء قومه یقول: و لقد استهزئ المشرکون قبل کفّار مکّة بانبیائهم قبلک. یا محمد، «فَأَمْلَیْتُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» اى اطلت لهم المدّة بتأخیر العقوبة لیتمادوا فى المعصیة، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ» عاقبتهم باشدّ العقاب، «فَکَیْفَ کانَ عِقابِ» اى عقابى ایّاهم، اى فکذلک اصنع بمن استهزاء بک کالولید بن المغیرة و العاص بن وائل و غیرهم.
«أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ» هذا من محذوف الجواب ایضا و المعنى أ فمن هو قائم بحفظ ارزاق خلقه، عالم بما یکسبونه من الاعمال و یجازى علیها کمن لا یقدر على شىء من ذلک من الاصنام التی لا تضرّ و لا تنفع و حذف ذلک لدلالة قوله: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ» علیه، «قُلْ» یا محمد للمشرکین، «سَمُّوهُمْ» باضافة افعالهم الیهم ان کانوا شرکاء للَّه کما یضاف الى اللَّه افعاله باسمائه الحسنى نحو الخالق و الرّزاق مىگوید یا محمد مشرکان را بگوى اگر این اصنام خداى را انبازاناند ایشان را آن نام بر نهید و بآن نام خوانید که دلالت کند بر استحقاق الهیّت و صحت شرکت، چون نام خالق اگر مىآفرینند و رازق اگر روزى مىدهند و محیى و ممیت اگر احیاء و اماتت مىکنند و گر نه بمجرّد آنک ایشان را خدایان خوانید حجّت درست نیاید و بر استحقاق الهیت دلالت نکند، پس گفت: «أَمْ تُنَبِّئُونَهُ» یعنى فان سموهم قل أ تنبّئونه، «بِما لا یَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ» اى أ تخبرون اللَّه بشریک له فى الارض و هو لا یعلمه، نفى العلم لانتفاء المعلوم اى لا شریک له فى السّماوات و الارض فلا یعلمه.
و قال الحسن معناه اذا ادعیتم فعل الاصنام فقد اخبرتم اللَّه بما لا یعلم یعنى بما لیس فى الارض لانّ لا بمعنى لیس و العلم زیادة، «أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ» یعنى ام تقولون مجازا من القول و باطلا لا حقیقة له. و قیل «سَمُّوهُمْ» اى وصفوهم انّه لا یجوز ان تکون آلهة. و قیل هذا تهدید کما تقول لمن تهدّده على شرب الخمر: سمّ الخمر بعد هذا. و قیل معنى الآیة قل لهم أ تنبّئون اللَّه بباطن لا یعلمه ام بظاهر یعلمه فان قالوا بباطن لا یعلمه احالوا و ان قالوا بظاهر یعلمه قل لهم سمّوهم و بینوا امرهم فانّ اللَّه لا یعلم لنفسه شریکا، «بَلْ زُیِّنَ» اى دع ذکر ما کنّا فیه، «زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مَکْرُهُمْ» اى زیّن الشیطان لهم کفرهم و تمویههم و قولهم انّ الاصنام شرکاء للَّه، «وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِیلِ» اى صدّوا الناس عن رسول اللَّه و صدّوا المسلمین عن سبیل اللَّه.
قرأ الکوفى و یعقوب «و صدوا» بضمّ الصّاد یعنى صدّهم اللَّه سبحانه عن سبیل الهدى.
و قیل منعهم عن طریق الحقّ غواتهم و مردتهم بالاغواء و الشیاطین بتزیین الباطل لهم، «وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ» بخذلانه ایّاه، «فَما لَهُ مِنْ هادٍ» موفق.
«لَهُمْ عَذابٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» بالقتل و الاسر و الجلاء، «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ» لدوامه و استمراره، الشقّ و المشقّة: الشدّة، «وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ» دافع یدفع عنهم عذاب اللَّه.
«مَثَلُ الْجَنَّةِ» اى صفة الجنّة، کقوله: «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى» اى الصّفة العلیا، یقول صفة الجنّة «الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ» انّ الانهار تجرى من تحتها کذا و کذا. و قال الزجاج: انّ اللَّه عزّ و جلّ عرّفنا امور الجنّة التی لم نرها و لم نشاهد ها بما شاهدناه من امور الدّنیا و عایناه، فالمعنى «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ» جنّة «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُکُلُها دائِمٌ» لا ینقطع و لا یفنى، کقوله: «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»، «وَ ظِلُّها» ظلیل. کقوله: «وَ لا تَضْحى لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً» قال مالک بن انس لیس فى الدّنیا شىء یشبه ثمر الجنّة الّا الموز فانّه یوجد صیفا و شتاء. و قیل اکلها دائم لا ینقطع بالموت و البلى و ظلها دائم لا تنسخه الشمس و انّما یستضیء اهل الجنّة بنور لا حرّ معه و لا برد و هذه الآیة ردّ على الجهمیّة حیث قالوا انّ نعیم الجنّة یفنى، «تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا» اى الجنّة الموصوفة عقبى تقواهم، اى منتهى امرهم و مآله، «وَ عُقْبَى الْکافِرِینَ النَّارُ» اى منتهى دارهم و اعمالهم.
«وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَفْرَحُونَ» مؤمنان اهل کتاباند، عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و نجاشى و اصحاب وى که در تورات و انجیل نام رحمن بسیار دیده بودند و خوانده و در قرآن بابتداء اسلام کم مىدیدند و از آن اندوهگن مىبودند، تا این آیت آمد: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» ایشان شاد شدند و فرح نمودند چون نام رحمن شنیدند و مشرکان کافر گشتند و در کفر بیفزودند، ربّ العزّه مشرکان را گفت: «وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» و مؤمنان اهل کتاب را گفت: «یَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ»
و همان مشرکان را گفت: «وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَهُ» یعنى ینکر ذکر الرّحمن. و قیل من الاحزاب هم الّذین تحزّبوا على رسول اللَّه اى اجتمعوا على عداوته و هم المشرکون من ینکر بعضه یعنى یقرّون باللَّه و ینکرون نبوّة محمد (ص). گفتهاند این بعض از آن بعضها است که بمعنى کلّ است در قرآن، لانّ کلّ من کفر ببعض الکتاب فقد کفر بکلّه، «قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِکَ بِهِ» آمنتم او کفرتم، «إِلَیْهِ أَدْعُوا» اى الى اللَّه ادعوکم، «وَ إِلَیْهِ مَآبِ» و الیه مرجعى و مرجعکم.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» اى کما انزلنا الکتاب على الانبیاء بلسانهم، انزلنا القرآن علیک، «حُکْماً عَرَبِیًّا» حکم اینجا کتاب است و دین مىگوید ترا کتاب عربى دادم دین عربى و حکم عربى. و الحکم العربى هو القرآن و القبلة و العید و المیقات و المشاعر و الخطب و الاذان و القیامة و تلحق بها الشّهادة و لفظة عقد النکاح «وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ» علم درین آیت و در نظایر این قرآنست، و المعنى و لئن اتّبعت أهواءهم فى دعائهم ایّاک الى ملّة آبائهم بعد ما جاءک من القرآن، «ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ» ینصرک، «وَ لا واقٍ» یقیک و هذا و عید حسم به طمعهم. و قیل المراد بهذا الخطاب اصحاب محمّد (ص).
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّیَّةً» هذا جواب قریش حین عابوا رسوله بانّ له ازواجا و ذریة یعیبونه بانّه بشر و لیس بملک و قال الکلبى عیرت الیهود رسول اللَّه (ص) و قالت ما نرى لهذا الرّجل همّة الا النساء و النکاح و لو کان نبیّا کما زعم لشغله امر النبوة عن النساء فانزل اللَّه هذه الآیة، و المعنى کانوا بشرا یأکلون و یباشرون النساء و یلدون الاولاد، «وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بعلمه و امره، این جواب بو جهل است و عبد اللَّه بن ابى امیّه و مشرکان قریش که بر رسول خداى اقتراح آیات مىکردند من تسییر الجبال و غیره مىگویند هرگز هیچ پیغامبر نیامد تا نفرستادند و هیچ پیغامبر خود نبود و نتواند که آید مگر بدستورى اللَّه تعالى و بعلم او و فرمان او و هیچ پیغامبر را قدرت آن ندادند که از بر خویش و از نزدیک خویش آیتى آرد بقوم خویش چنانک ایشان خواهند مگر که اللَّه تعالى فرستد که قادر بر انزال آیات جز اللَّه تعالى نیست و اللَّه تعالى آن گه فرستد که خود خواهد و خود داند که هر وقتى را حکمى بود، «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ» اى لکلّ ما اقترحوا اجل یقع فیه مىگوید هر هنگامى را که اللَّه تعالى تقدیر کرده و هر کارى را که رانده کتابى است که در آن اثبات کرده و نوشته، پس هیچ آیت نیاید مگر بآن هنگام که حکم کرده در آن کتاب و روا باشد که «إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اینجا سخن قطع کنى، آن گه «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ» جواب مؤمنانست و رسول خدا که بتعجیل نصرت میخواستند و استفتاح دشمن، ربّ العزّه گفت هر هنگامى را نوشته ایست و هر کارى را حکمى که آن کى خواهد بود، اى لکلّ امر قضاء اللَّه کتاب کتبه فهو عنده. و قیل هذا من المقلوب اى لکل کتاب ینزل من السماء اجل و وقت معلوم ینزل فیه.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۳ - النوبة الاولى
«وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا» گفتند متّقیان را که از شرک بپرهیزیدند، «ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» چه چیزست که فرو فرستاد خداوند شما، «قالُوا خَیْراً» همه نیک گفتند، «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ» ایشانراست که نیکویى کردند در این جهان نیکوى، «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ» و سراى آن جهان باز به، «وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِینَ (۳۰) جَنَّاتُ عَدْنٍ» و نیک سرایست پرهیزکاران را
بهشتهاى همیشهاى، «یَدْخُلُونَها» مىروند در آن، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» زیر درختان آن جویها روان، «لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ» ایشانراست در آن هر چه ایشان خواهند، «کَذلِکَ یَجْزِی اللَّهُ الْمُتَّقِینَ (۳۱)» چنان پاداش دهد اللَّه پرهیزکاران را.
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» ایشان که مىمیراند ایشان را فریشتگان، «طَیِّبِینَ» و ایشان از کفر پاک، «یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» مىگویند ایشان را سلام بر شما، «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۲)» در بهشت روید بآن کردار نیکو که مىکردید.
«ْ یَنْظُرُونَ» چشم مىدارند، «َّ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ» مگر آنچ بایشان آید فریشتگان میراننده «ْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ» یا آید کار خداوند تو ناگاه، «لِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» هم چنان چشم مىداشتند ایشان که پیش از ایشان بودند، «ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ» و اللَّه بر ایشان ستم نکرد، «لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۳۳)» لکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
«فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا» بایشان رسید بدهاى کردار ایشان که کردند، «وَ حاقَ بِهِمْ» و فرا سر ایشان نشست، «ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۴)» آنچ بر آن مىخندیدند و افسوس مىکردند.
«وَ قالَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» مشرکان گفتند، «لَوْ شاءَ اللَّهُ» اگر خدا خواستى، «ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ» ما نپرستیدیمى جز از او هیچیز، «نَحْنُ وَ لا آباؤُنا» نه ما و نه پدران ما، «وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ» و نه ما هیچیز حرام کردیم و جز از آن، «کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» پیشینیان همین کردند، «فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۳۵)» هست بر پیغامبران مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا» و انگیزانیدیم در هر امتى و اهل روزگارى فرستادهاى، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» که خداى را پرستند، «وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» و از ناسزاها و از کژها بپرهیزند، «فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ» بود از ایشان کسى که اللَّه وى را راه نمود، «وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَةُ» و بود از ایشان کسى که بر وى گمراهى از حکم خداى بیش شده بود، «فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» بروید در زمین، «فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (۳۶)» بنگرید که چون بود سرانجام استوار نگیرندگان پیغامبران.
«إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ» اگر چه حریص باشى و سخت واینده بر راه یافتن مشرکان، «فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ» راه ننماید اللَّه کسى که خود وى را بى راه کرد، «وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۳۷)» و ایشان را نه یارى ده بود و نه کارساز.
«وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ» و سوگندان خوردند، «جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» چندانک دانستند و توانستند، «لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ» که اللَّه هرگز مرده نینگیزاند «بَلى وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا» بلى انگیزاند و این ازو وعده ایست راست کردن آن بروى حق، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۳۸)» لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
«لِیُبَیِّنَ لَهُمُ» تا ایشان را باز نماید، «الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ» آن روز و آن کار که در آن مختلف بودند، «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا» و تا بدانند آن روز کافران، «أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ (۳۹)» که ایشان دروغ مى گفتند.
«إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ» گفتار ما چیزى را که خواهیم که بود، «أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۴۰)» آنست که آن را گوئیم که باش تا بود.
بهشتهاى همیشهاى، «یَدْخُلُونَها» مىروند در آن، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» زیر درختان آن جویها روان، «لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ» ایشانراست در آن هر چه ایشان خواهند، «کَذلِکَ یَجْزِی اللَّهُ الْمُتَّقِینَ (۳۱)» چنان پاداش دهد اللَّه پرهیزکاران را.
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» ایشان که مىمیراند ایشان را فریشتگان، «طَیِّبِینَ» و ایشان از کفر پاک، «یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» مىگویند ایشان را سلام بر شما، «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۲)» در بهشت روید بآن کردار نیکو که مىکردید.
«ْ یَنْظُرُونَ» چشم مىدارند، «َّ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ» مگر آنچ بایشان آید فریشتگان میراننده «ْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ» یا آید کار خداوند تو ناگاه، «لِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» هم چنان چشم مىداشتند ایشان که پیش از ایشان بودند، «ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ» و اللَّه بر ایشان ستم نکرد، «لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۳۳)» لکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
«فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا» بایشان رسید بدهاى کردار ایشان که کردند، «وَ حاقَ بِهِمْ» و فرا سر ایشان نشست، «ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۴)» آنچ بر آن مىخندیدند و افسوس مىکردند.
«وَ قالَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» مشرکان گفتند، «لَوْ شاءَ اللَّهُ» اگر خدا خواستى، «ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ» ما نپرستیدیمى جز از او هیچیز، «نَحْنُ وَ لا آباؤُنا» نه ما و نه پدران ما، «وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ» و نه ما هیچیز حرام کردیم و جز از آن، «کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» پیشینیان همین کردند، «فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۳۵)» هست بر پیغامبران مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا» و انگیزانیدیم در هر امتى و اهل روزگارى فرستادهاى، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» که خداى را پرستند، «وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» و از ناسزاها و از کژها بپرهیزند، «فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ» بود از ایشان کسى که اللَّه وى را راه نمود، «وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَةُ» و بود از ایشان کسى که بر وى گمراهى از حکم خداى بیش شده بود، «فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» بروید در زمین، «فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (۳۶)» بنگرید که چون بود سرانجام استوار نگیرندگان پیغامبران.
«إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ» اگر چه حریص باشى و سخت واینده بر راه یافتن مشرکان، «فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ» راه ننماید اللَّه کسى که خود وى را بى راه کرد، «وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۳۷)» و ایشان را نه یارى ده بود و نه کارساز.
«وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ» و سوگندان خوردند، «جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» چندانک دانستند و توانستند، «لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ» که اللَّه هرگز مرده نینگیزاند «بَلى وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا» بلى انگیزاند و این ازو وعده ایست راست کردن آن بروى حق، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۳۸)» لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
«لِیُبَیِّنَ لَهُمُ» تا ایشان را باز نماید، «الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ» آن روز و آن کار که در آن مختلف بودند، «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا» و تا بدانند آن روز کافران، «أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ (۳۹)» که ایشان دروغ مى گفتند.
«إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ» گفتار ما چیزى را که خواهیم که بود، «أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۴۰)» آنست که آن را گوئیم که باش تا بود.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «جَنَّاتِ عَدْنٍ» نصب بدل من قوله الجنّة، و قیل هو نصب على المدح، و عدن فى معنى اقامة، یقال عدن بالمکان، اذا اقام به. جنّات بجمع گفت از بهر آن که هر مؤمنى را جدا گانه بهشتى خواهد بود، و گفتهاند هر مؤمنى را چهار بهشت است چنان که در سورة الرّحمن آن را بیان کرد و گفت: «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» پس از آن گفت: «وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ»، و پیغامبر (ص) آن را بیان کرده و گفته: «جنتان من ذهب آنیتهما و ما فیها، و جنتان من فضة آنیتها و ما فیها. و ما بین القوم و بین ان ینظروا الى ربهم الا رداء الکبریاء على وجهه فى جنة عدن».
و قیل العدن بطنان الجنّة و ذلک وسطها و سائر الجنان محدقة بها، و فیها عین التسنیم، ینزلها الصدّیقون و الشّهداء و و الصّالحون. مجاهد گفت: از ابن عباس پرسیدم که بهشت خداوند کجاست؟ گفت.
فوق سبع سماوات. بالاى هفت آسمان. عبد اللَّه مسعود گفت: امروز بالاى هفت آسمان است امّا فردا در قیامت آنجا بود که اللَّه تعالى خواهد. «الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ» اى بالمغیب عنهم و لم یروها، اى هم فى الدّنیا و الموعود فى حال غیبة عنهم، یعنى در دنیااند بهشت را نادیده و از اللَّه تعالى وعده یافته که بآن رسند، «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا» یؤتى ما وعده لا محالة، بندگان بآنچه اللَّه تعالى وعده داد رسیدنىاند، و روا باشد که مفعول بمعنى فاعل باشد اى وعده آت لا محالة. آنچه اللَّه تعالى وعده داد آمدنى است لا محالة.
«لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً» اى قبیحا من القول. اللّغو ما یلقى من الکلام و یؤثم فیه. لغو سخن نابکار است و سخن فحش که مردم بآن گناهکار شوند، و گفتهاند که لغو آن است که آن را معنى نباشد و از شنیدن آن هیچ فایده نبود، ربّ العالمین میگوید در بهشت این چنین سخنهاى بیهوده بىفایده نگویند و نشنوند. «إِلَّا سَلاماً».
این استثنا منقطع است تقدیره لکن یسمعون قولا حسنا یسلمون منه. هر چه گویند و شنوند در بهشت از عیب و طعن رسته، و شنونده از گناه و ملامت ایمن و گفتهاند «إِلَّا سَلاماً» سلام است که بهشتیان بر یکدیگر میکنند و نیز فریشتگان بر ایشان سلام میکنند چنان که گفت: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» و گفتهاند سلام ملک است جلّ جلاله بر بنده که میگوید: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ». «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» اى فى الاوقات الّتى لو کانت ایاما و لیالى معتادة، لکان ذلک بکرة و عشیّا، کقوله تعالى: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ» و لم یکن هناک ایّام و لا زمان، لکن بمعنى انّه خلقها فى مدة لو کانت مدة وقت و زمان لکان ذلک ستة ایّام. و قیل لیس فى الجنّة لیل، هم فى نور ابدا و انّما یعرفون مقدار اللیل بارخاء الحجب و مقدار النهار برفع الحجب. و قیل تخدمهم باللّیل الجوارى و بالنّهار الغلمان، فذاک آیة اللّیل و النهار.
در بهشت شب نیست همه نورست و روشنایى. گهى پردهها فرو گذارند، بجاى آرند که شبست، گهى پردهها بردارند، دانند که روزست. و گفتهاند چون کنیزکان ایشان را خدمت کنند و بر سر ایشان پیرایهاى شراب گردانند آن را شب شمرند، و چون غلمان و ولدان ایشان را خدمت کنند آن را روز شمردند. و چون معلوم گشت که در بهشت شب نیست پس بامداد و شبانگاه را معنى آنست که ایشان را طعام و شراب دهند بدو وقت، بر مقدار بامداد و شامگاه، چنان که عادت مردم متنعّم است. و قیل معناه الدّوام، و ذکر طرفى النّهار و اراد به کله، کقوله: «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ» و یرید به الدّنیا کلّها، یدلّ على هذا قوله: «أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها» و بهذا المعنى قوله: «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا» قوله: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا» اى تلک الجنة الّتى وصفت، هى التى نعطى المتّقین الّذین یتقون الشّرک. قرأ رویس عن یعقوب نورّث بالتّشدید، و هما لغتان مثل وصى و اوصى و الاختیار التخفیف، کقوله: «اورثتموها وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ» و الوراثة اقوى لفظة تستعمل فى هذا الباب لا تعقب بفسخ و نقض و استرجاع. و قیل المؤمنون یرثونها من الکفار. فانّ اللَّه تعالى خلق لکلّ مکلف قصرا فى الجنّة فمن آمن سکن قصره و من کفر جعل قصره لمؤمن زیادة فى درجته و کرامته.
روى ابو هریره رضی اللَّه عنه قال: «قال رسول اللَّه (ص): «ما من غداة من غدوات الجنة و کل الجنة غدوات الّا ترفّ الى ولّى اللَّه حوراء، و انّ من الحور العین ادنا هنّ الّتى خلقت من خالص المسک و الزعفران»
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «من یدخل الجنّة ینعم لا یبؤس یحیى لا یموت لا تبلى ثیابه و لا یفنى شبابه».
و قالت عائشة: «الجنّة سجسج لیس فیها برد و لا حرّ، ترابها الزّعفران» و قال الحسن: نخل الجنّة جذوعها ذهب و کربها زمرد و یاقوت و سعفها حلل، تخرج الرّطب امثال القلال احلى من العسل و ابیض من اللّبن.
قوله: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» سبب نزول این آیت آن بود که مدتى بگذشت که جبرئیل (ع) برسول خداى (ص) نیامد و وحى نیاورد، گفتهاند چهل روز بود و بروایتى پانزده روز و بروایتى دوازده روز، و کافران ظنّ بد بردند و گفتند: «انّ محمّدا و دعه ربّه و قلاه» و رسول خداى (ص) از ناآمدن جبرئیل دلتنگ و رنجور گشت و بر وى دشخوار آمد. تا ربّ العزة جبرئیل را فرستاد و آیت آورد: «وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى» رسول (ص) گفت: «ابطأت علىّ حتى ساء ظنى و اشتقت الیک»
دیر آمدى اى جبرئیل و مشتاق بودم بآمدن تو. ربّ العالمین بجواب وى آیت فرستاد «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» اى قل یا جبرئیل لمحمد: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» اللَّه تعالى جبرئیل را گفت که محمّد را جواب ده که ما که فریشتگانیم فرو نمىآئیم. مگر بفرمان خداى تو، آن گه توانیم آمدن که فرماید و فرستد.
و خلافست میان علما که بازماندن جبرئیل را سبب چه بود؟ مقاتل و کلبى و قتاده و ضحاک و عکرمه گفتند: قریش از رسول خداى پرسیدند قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین و از روح. و رسول گفت: «ارجعوا غدا اخبرکم»
و لم یقل ان شاء اللَّه، فابطأ جبرئیل و لم ینزل علیه الى اربعین یوما.
و قال مجاهد: ابطأ الملک على رسول (ص) ثم اتاه فقال لعلى ابطأت؟ قال قد فعلت قال و لم لا افعل و انتم لا تتسوّکون و لا تقصّون اظفار کم و لا تنقّون براجمکم و لا تأخذون براجمکم، و قال: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ».
و قیل هذا اخبار عن اهل الجنّة انّهم یقولون عند دخولها: و ما نتنزّل هذه الجنان الّا بامر اللَّه، قوله: «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» من امر الآخرة، «وَ ما خَلْفَنا» اى ما مضى من امر الدنیا، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» من وقتنا هذا الى یوم القیامة. و قیل «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» اى ما بین نفختین. و قیل «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» ما سیکون، «وَ ما خَلْفَنا» ما کان، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» فى الحال. و قیل «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» اى ما تقدّمنا قبل ان نخلق، «وَ ما خَلْفَنا» اى ما یکون بعد فنائنا، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» من وقت خلقنا الى ان نموت. «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا» اى ما نسیک ربّک یا محمد و ان تأخر عنک الوحى.
و عن ابى الدرداء قال: قال رسول (ص): «ما احلّ اللَّه فى کتابه فهو حلال، و ما حرّم فهو حرام و ما سکت عنه فهو عافیة، فاقبلوا من اللَّه عافیته فانّ اللَّه لم یکن لینسى شیئا، ثم تلا هذه الایة: «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا».
قوله: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» اى خالقها و مالکها «فَاعْبُدْهُ» اى وحّده.
«وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» حتى یأتیک الموت کقوله: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» و یقال، «وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» دلیل على انّ العبادة ثقیلة مملولة و المؤمن مأمور بالصبر علیها لانّ الصبر لا یکون الّا مقرونا بالکراهة و الصعوبة.
قوله: «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا» اى مثلا و قیل احدا یسمّى اللَّه، و قیل احد یسمّى الرحمن فانّهما اسمان ممتنعان على الخلیقة، و قیل معناه هل تعلم احدا یستحقّ ان یوصف بصفات اللَّه عزّ و جل، فیقال له خالق و قادر و عالم بما کان و ما یکون فذلک لا یکون الّا من صفة اللَّه عزّ و جل.
قوله: «وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ» قراءت عامّه أ اذا بهمزتین است بر استفهام، مگر قراءت ابن عامر که وى اذا خواند بیک همزه بر لفظ خبر ما متّ، ما صله است و اصل سخن اذا متّ است. «لَسَوْفَ» این لام، لام مجازاة است و معارضه نه لام تأکید، و انسان درین آیة ابىّ بن خلف الجمحى است که بعث را منکر بود و این سخن بر سبیل استهزاء و تکذیب گفت. استخوان ریزیده پارهاى بر دست نهاد و ریزه ریزه میکرد و مىگفت: یزعم لکم محمدا انّا نبعث بعد ما نموت. محمّد (ص) مىگوید که پس از آنکه بمیریم ما را زنده خواهند کرد، همانست که جاى دیگر گفت: «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ» ربّ العزّة او را جواب داد و بر وى حجّت آورد که: «أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ» مخفف بر قراءت مدنى و شامى و عاصم. میگوید یاد نمىدارد مردم «أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ». بر قراءت باقى «أ و لا یذّکر الانسان» بتشدید، اصله یتذکر، فاندرج التاء فى الذّال. میگوید نیندیشد و در یاد نیاورد ابى خلف که ما او را نخست بیافریدیم و خود هیچیز نبود، آن کس که بر نشأت اولى قادر بود بر نشأت اخرى هم قادر باشد، همانست که گفت: «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» جاى دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ».
قوله: «وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» دلیل على انّ المعدوم لیس بشیء فى حال عدمه. آن گه ربّ العزّة سوگند یاد کرد که بر انگیزم این کافران را روز قیامت ناچار با شیاطین، که همسر و همراه ایشانند، هر کافرى با شیطان خود در یک سلسله بسته و حاضر کرده، اینست که اللَّه تعالى گفت.
«فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» اى لنجمعنّهم فى المعاد و الشیاطین. این واو بمعنى مع است اى لنحشرنّهم مع الشیاطین، و هم قرناؤهم الّذین اضلوهم. «ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا» اى حبسوا حولها فأحدقوا بها جثیا على رکبهم حتّى یدفعوا فیها الاوّل فالاوّل.
آن کافران را همه گردن بسته و بزانوها در نشسته گرد دوزخ در نشانند، همه بهم آرند، و آن گه الاول فالاوّل بدوزخ مىاندازند. «جِثِیًّا» اى جاثیة على رکبهم. و قیل جماعات جماعات جمع جثوة.
قوله. «ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ» اى جماعة متعاونة على الشّرک و المعصیة.
«أَیُّهُمْ أَشَدُّ» ابتداء و خبر على الرّحمن «عِتِیًّا» اى عتوا و تجبّرا فى الکفر و غلوّا، و المعنى نبدأ فى التّعذیب بالاعتى فالاعتى و الاکبر فالاکبر جرما برؤساء الضّلالة اولا، ثم باتباعهم و اشیاعهم.
«ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» ثمّ هاهنا لیست مما توجب تعقیبا، هذا کقولک فلان فاجر مارد ثم هو مع هذا من غیر رشدة یقول تعالى: «ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» انّ الّذین هم اشدّ عتیّا، «هُمْ أَوْلى بِها صِلِیًّا» اى دخولا و لزوما. یقال صلى یصلى صلیّا مثل لقى یلقى لقیّا، و صلیا نصب على التمییز.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «یخرج من النار عنق اشدّ سوادا من القار فیقول انّى وکّلت بثلاثة نفر: بکلّ جبّار عنید. و من دعا مع اللَّه الها آخر.
و من قتل نفسا بغیر نفس. قال فتنطبق علیهم النّار بمقدار خمس مائة سنة».
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» اى ما منکم احد الّا وارد جهنّم، «عَلى رَبِّکَ» کان ورود کم النّار، «عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا» حتم ذلک و قضى قضاء لا محیص عنه. در معنى ورود اهل علم مختلفند قومى گفتند دخولست، قومى گفتند اشرافست و مرور بىدخول یعنى که فرا سر آن رسند و بگذرند و در آنجا نشوند. و منشأ خلاف آنست که وعیدیه معتزله گویند: من دخل النّار من الموحّدین لا یخرج منها ابدا. گفتند موحّد که در آتش شود هرگز بیرون نیاید، و مرجیان گویند: لا یدخلها مؤمن. مؤمن خود در آتش نشود. و اهل سنّت گویند جایز است که مؤمنان در آتش شوند و ایشان را بمعصیت که کردهاند عقوبت کنند، آن گه از آتش بیرون آرند، و بقول اهل سنّت ورود، دخول است و حجّت ایشان از قران قوله تعالى: «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» و قال تعالى: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها» خلاف نیست که فرعون و بتان و بت پرستان که اندر این آیات از ایشان خبر میدهد در دوزخ شوند نه آنجا بگذرند، که اگر بگذشتندى در بهشت شدندى که بعد از دنیا جز دوزخ و بهشت سراى دیگر نیست، و شک نیست که ایشان هرگز به بهشت نشوند و جز دوزخ جاى ایشان نیست و معنى ورود جز دخول نیست.
و دلیل برین قول سیاق آیتست که گفت: «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» و نجات بعد از دخول باشد، نخست در میان کار شوند آن گه بیرون آمدن را نجات گویند، چنان که گفت: «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» و خبر درست است از پیغمبر (ص) که گفت: «الورود الدّخول لا یبقى برّ و لا فاجر الّا دخلها فتکون على المؤمنین بردا و سلاما کما کانت على ابراهیم حتّى انّ للنّار او لجهنم ضجیجا من بردها».
«ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا»
عن ابن مسعود قال: قال النبىّ (ص): «یرد النّاس النّار و یصدّون عنها باعمالهم، فاوّلهم کلمع البرق ثمّ کالرّیح ثم کخضر الغرس ثم کشدّ الرجل ثم کمشیه».
و عن انس قال: قال النّبی (ص): «یخرج من النّار من قال: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن شعیرة، ثمّ یخرج من النّار من قال «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة، ثمّ یخرج من النّار من قال: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن ذرة».
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ما من مسلم یموت له ثلاثة من الولد الّا لم یلج النّار الّا تحلة القسم، ثم قرأ وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها»
و روى عن عمرو بن دینار قال: «تمارى ابن عباس و نافع بن الازرق، فقال نافع لیس الورود الدخول، فقال ابن عباس: هو الدخول، أ رأیت قول اللَّه تعالى؟
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» ادخلوا ام لا؟ و قوله: «وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» ادخل هؤلاء ام لا؟ اما و اللَّه انا و انت سنردها و انا ارجو ان یخرجنى اللَّه منها و لا یخرجک منها لتکذیبک».
و روى انّ النّبیّ (ص) سئل عن معنى هذه الایة و عن کیفیت الورود فقال: «انّ اللَّه تعالى یجعل النار کالسّمن الجامد و یجمع علیها خلق الاولین و الآخرین ثمّ ینادى المنادى ان خذى اصحابک و درى اصحابى فو الّذى نفس محمّد بیده لهى اعرف باصحابها من الوالدة بولدها».
و حکى عن ابى جعفر النحاس قال: «إِلَّا وارِدُها» یعود الى یوم القیامة. و قال مجاهد: هو الحمّى و الامراض تأخذ المؤمن «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» الشّرک، «وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ» اى المشرکین، «فِیها جِثِیًّا»، اى بارکین على رکبهم صاغرین.
و قیل «نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» فى مسیرهم على الصّراط من الوقوع فیها و التأذى بحرها، و من دخل الصراط فقد دخل النّار قال ابن عباس: الورود على الصّراط و الصّراط على جهنم. و قال الحسین بن الفضل: تفکرت فى کون الصّراط على النّار و کیفیته سنین، فلم یتصوّر ذلک الى ان وقع لى ذات یوم انّ الصّراط فى النار شبه الارجوحة فى الدّار».
«وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها» اى نترک الکفّار فى النار، «جِثِیًّا» جمیعا. و قال ابن زید الجثى شرّ الجلوس.
قوله. «إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا» اى اذا قرئت على هؤلاء الکفّار آیات القرآن بیّنات واضحات الدلائل و فیها ذکر المؤمنین و انّ اللَّه ولیهم و ناصرهم، «قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا» یعنى النضر بن الحارث و اصحابه، للّذین آمنوا» اى لفقراء لصحابة «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ» یعنى المؤمنین و الکافرین. «خَیْرٌ مَقاماً» منزلا و حالا «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا» ازین مجلسا و مکانا.
مشرکان قریش اصحاب مال و زینت دنیا و عیش فراخ و جاى خوش تنعّم و ناز بودند و درویشان صحابه اصحاب فقر و فاقت و خشونت بودند و بآن مال و زینت خود را بر درویشان صحابه فضل دیدند و افتخار آوردند. پس معنى آیت آنست که چون ما آیات قرآن فرو فرستیم، که در آن ذکر مؤمنان بود و نواختن ایشان و در آن دلایل و عبر بود ایشان در آن تدبّر و تفکّر نکنند بلکه از آن افتخار و مکاثرت بمال و ثروت کردند و گویند بنگرید، که از ما و شما کدام گروهست که جاى و منزل وى خوشتر و مال وى بیشتر و نعمت و جاه وى تمامتر، یعنى که ما به از شمائیم و حال ما بنزدیک اللَّه تعالى از حال شما نیکوتر. النّدى و النادى المجلس الّذى یجمع القوم لحادثة او مشورة و منه دار الندوة، لانّ المشرکین کانوا یجلسون فیها و یتشاورون فى امورهم. و قرأ مکى مقاما بضمّ المیم و هما لغتان فى المعنى واحد لانّهما یرجعان الى اسم المکان.
پس ربّ العالمین ایشان را جواب داد: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً» اى قد اهلکنا اسلافهم و کانوا فى الدّنیا اکثر نعمة و اوفر زینة فلم ینفعهم من اللَّه و لم یقرّبهم من رحمته و و النّجاة من عذابه. قال اهل اللّغة: الاثاث متاع البیت ما یتمتّع به الانسان من اداة لا غنى عنها، مشتقّ من اثیث و هو الکثیر و ریّا بتشدید قراءت شامى است، و قالون و اسماعیل از نافع. باقى قرّاء رئیا خوانند بهمز و هو المنظر، مشتقّ من رأیت اى ما یرى فى صورة الانسان و لباسه. و قیل هو من قولک رویت اى منظره مرتو من النعمة اى انّ علیه نضارة. و انتصاب اثاثا و رئیا على التفسیر.
قوله: «قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَةِ فَلْیَمْدُدْ». الصیغة، صیغة الامر و المعنى الخبر، اى من کان فى الشّرک و الجهالة مدّه اللَّه فى کفره و متّعه بطول عمره لیزداد طغیانا و ضلالا، یعنى جعل اللَّه جزاء ضلالته ان یترکه و یمدّه فیها. کقوله: «مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ». و قیل معناه من کان فى الضّلالة زاده اللَّه ضلالا. و قیل معناه فلیعش ما شاء فانّ مصیره الى النّار.
قوله: «حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ» اى الى ان یأتیهم ما یوعدون من الجزاء على کفرهم، ثمّ فصّل فقال: «إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ» فهما منصوبان على البدل من «ما یُوعَدُونَ» و المعنى حتّى اذا رأوا العذاب او رأوا السّاعة، فالعذاب ما وعدوا به من نصر المؤمنین علیهم بانهم یعذّبونهم قتلا و اسرا. و الساعة یعنى القیامة و ما وعدوا فیها من الخلود فى النّار. معنى آیت آنست که هر که در ضلالت و کفرست ربّ العزّة بجزاء کفر وى او را روزگار دراز فرا گذارد تا طغیان و ضلالت وى مىافزاید، آن گه یا در دنیا عذاب قتل و سبى بوى رسد یا در قیامت بدوزخ شود جاوید. «فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً» جواب آنست که گفتند: «خَیْرٌ مَقاماً». «وَ أَضْعَفُ جُنْداً» جواب آنست که گفتند: «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا».
قوله تعالى: «وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا» بالمنسوخ، «هدى» بالنّاسخ، و قیل یجعل جزاهم ان یزیدهم فى یقینهم هدى کما أضلّ الفاسق بفسقه.
«وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» قیل الصلوات الخمس، و قیل اداء الفرائض، و قیل «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» هى الباقیات الصّالحات لانّ ثوابها یبقى ابدا. «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» اى خیر ممّا فیه الکفّار من المال و حسن الحال. «وَ خَیْرٌ مَرَدًّا» عاقبة و مرجعا.
«أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا» این کافر العاص بن وائل السهمى است. مردى بود زندیق منکر بعث از جمله مستهزءان. خباب را برو دینى بود بتقاضا شد جواب وى داد باستهزا که: نه شما مىگوئید که در بهشت زر و سیم و حریرست؟ خباب گفت: بلى ما مىگوئیم و در کتاب خداست. عاص گفت باستهزا اکنون صبر کن تا ببهشت رسیم که اللَّه تعالى مرا آنجا مال و فرزند دهد دین تو بگزارم، ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: «أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا وَ قالَ لَأُوتَیَنَّ یعنى فى الجنّة، «مالًا وَ وَلَداً» جاى دیگر گفت: «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً» «وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى» قرأ حمزه و الکسائى، و ولدا بالضمّ و الاسکان و قرأ الآخرون. و ولدا بفتح الواو و اللام و هما لغتان مثل العرب و العرب، و العجم و العجم، و منهم من یحعل الولد بالضمّ جمعا و الولد بالفتح واحدا، مثل اسد و اسد، و قیل الولد بالفتح الابن و الابنة و بالضم الاهل و الولد.
قوله: «أَطَّلَعَ الْغَیْبَ» یعنى انظر فى اللوح المحفوظ. و قیل اعلم علم الغیب حتّى یعلم فى الجنّة هو، ام لا، «أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» یعنى ام قال: «لا آله الا اللَّه» و قدّم عملا صالحا. و قیل اعهد اللَّه الیه ان یدخله الجنّة.
روى ابن عباس قال: «قال رسول اللَّه (ص): «من ادخل على مؤمن سرورا فقد سرّنى، و من سرّنى فقد اتّخذ عند اللَّه عهدا فلا تمسّه النّار، «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ».
و عن الاسود بن یزید قال: قال عبد اللَّه: یقول اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة من کان له عندى عهد فلیقم، فقالوا یا ابا عبد الرحمن فعلمنا قال: قولوا: «اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ، انّى اعهد الیک فى هذه الحیاة الدّنیا بانّى اشهد انّک لا اله الّا انت وحدک لا شریک لک و انّ محمدا عبدک و رسولک و انّک ان تکلنى الى نفسى تقربنى من الشرّ و تباعدنى من الخیر، و انّى لا اثق الّا برحمتک، فاجعل لى عندک عهدا تؤدیه الىّ یوم القیامة انّک لا تخلف المیعاد».
«کَلَّا» رد لقول العاص، اى لیس الامر کما یقول، «سَنَکْتُبُ ما یَقُولُ» اى سنحفظ علیه «ما یَقُولُ» فنجازیه به فى الآخرة. «وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا» اى نزید له من العذاب زیادة لا انقطاع لها، اى نزیده عذابا فوق العذاب، «وَ نَرِثُهُ ما یَقُولُ» یعنى نسلبه ما یفتخر به من المال و النّعمة، و نعطیه غیره من المؤمنین، «وَ یَأْتِینا» اى فى الآخرة، «فَرْداً» لا یصحبه شیء من امواله و لا ینفعه احد من اولاده، و قیل التقدیر «نَرِثُهُ ما یَقُولُ» انّه فى الدنیا یملکه و یعطى فى الآخرة مثله و ذلک انّه قال لخباب، لئن کان ما تقول حقا فانّى فى الآخرة افضل نصیبا.
«وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا» اى عبد الکفار الاصنام و الشّیاطین و الملائکة و عیسى، لیتعززوا فى الدّنیا. و یصیروا الى العزّ الدائم فى العقبى، و قیل لیکونوا لهم عدة فى القیامة و شفعاء لهم کقوله: «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»، و قوله: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى». کافران پرستیدهها که پرستیدند فرود از اللَّه تعالى بآن پرستیدند تا ایشان را از آن عزّ باشد و جاه و انبوهى در دنیا و بقیامت یارایشان باشند در دفع عذاب خدا از ایشان و شفیع ایشان. رب العالمین گفت: «کَلَّا» نه چنان است که ایشان مىپندارند که ایشان نه عزّند و نه یار و نه شفیع، نه در دنیا بکار آیند نه در عقبى.
«سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ» فردا در قیامت همه از یکدیگر بیزار شوند و بیکدیگر کافر، هم عابد از معبود و هم معبود از عابد، و در قرآن از این نمط فراوانست «وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ»
«قالُوا سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ» «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا» «ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ» «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ».
قوله: «وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» اى اعوانا علیهم و اعداء ارادوا ان یکونوا لهم شفعاء فیصیرون لهم خصماء. الضدّ یقع على الواحد و الجمع. فرداى قیامت رب العزّة بتان را با کافران حشر کند و ایشان را عقل و نطق دهد تا در دوزخ عابدان خود را خصمى کنند و گویند: ربّنا عذّب هؤلاء الّذین عبدونا من دونک. و قیل «یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» اى قرناء فى النّار على هیئة یعذّبون بها، کما قال تعالى فى مانعى الزّکاة: «یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ».
قوله: «أَ لَمْ تَرَ» یا محمد: «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ»، اى سلطناهم علیهم بالاغواء و ذلک قوله: «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ» الایه... و قیل قیضنا لهم الشّیاطین مجازاة على کفرهم کقوله: «وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ» و قیل «ارسلنا الشیاطین علیهم» اى خلینا الشّیاطین و ایاهم فلم نعصمهم. قوله: «تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» اى تزعجهم ازعاجا حتى یرکبوا المعاصى. و الازّ و الهزّ واحد و هو التحریک و الازیز الغلیان، و منه الخبر
کان النبى (ص) یصلّى و لجوفه ازیز کازیز المرجل من البکاء.
و معنى الایة مکنّا الشیاطین من دعاء الکفّار بالوساوس الى الکفر و الشرک و تزیّن المعاصى بالتّمویهات.
«فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» این درشان قومى است که استهزامى کردند بمؤمنان و بقرآن و رسول خداى از آن ضجر میشد میخواست که ایشان را بزودى عذاب رسد و هلاک شوند.
ربّ العالمین گفت: «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» العقوبة لهم، «إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ» الایام و السنین حتى تنقضى آجالهم فینقلوا الى النّار، و قیل نعد اعمالهم نحصى انفاسهم و نمهلهم، لیزدادوا اثما، فنجازیهم على جمیع ذلک.
حکى انّ المأمون کان یقرأ سورة مریم و عنده العلماء فلما انتهى الى هذه الایة التفت الى محمد بن السماک مشیرا الیه بان یعظه فقال: اذا کانت الانفاس بالعدد و لم یکن لها مدد فما اسرع ما ینفد.
قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» راکبین على النوق، و قیل على نجایب. و الوفد مصدر، وفد وفدا و وفودا و وفادة اذا زار الملوک و الاشراف. و قیل جمع وافد کصاحب و صحب.
«وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ» کما تساق البهائم، «إِلى جَهَنَّمَ» قال سبحانه فى مقابلة الحشر، السوق لما فى ذلک من الکرامة و فى هذا من الاهانة، اى یساقون بعنف الى ذلّ، کما تساق الإبل العطاش الى الماء. «وِرْداً» اى مشاة افرادا عطاشا، لانّ الوارد یرد لازالة العطش. قال اهل اللغة وردا مصدر، و التقدیر ذوى ورد، و قیل وردا بمعنى واردین.
و قیل الورد النصیب، اى یکونون وردا لها، اى نصیبا و حظا، اى هم نصیب جهنم، و المؤمنون نصیب الجنة. قال الربیع بن انس: امّا المتّقون فیفدون الى ربهم فیکرمون و یعطون و یحیّون و یشفعون. و المجرمین یساقون رجالا عطاشا قد تقطعت اعناقهم من العطش.
روى انّ على بن ابى طالب (ع) قال: لمّا نزلت هذه الایة، قلت یا رسول اللَّه انّى رأیت الملوک و وفودهم، فلم ار وفدا الّا رکبانا فما وفد اللَّه؟ فقال رسول اللَّه یا على اذا حان المنصرف من بین یدى اللَّه تعالى تلقّت الملائکة المؤمنین بنوق بیض، رحالها و ازمّتها الذهب، على کلّ مرکب حلة لا تساویها الدّنیا، فیلبس کلّ مؤمن حلة، ثم یستوون على مراکبهم فتهوى بهم النّوق حتى تنتهى بهم الى الجنّة، فتتلقاهم الملائکة «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ».
روى انّ النبى (ص) قال: «یا على و الّذى نفسى بیده، انّهم اذا خرجوا من قبورهم، استقبلوا بنوق علیها رحال الذهب، شراک نعالهم نور یتلألأ، فیسیرون علیها، فینطلقون حتى ینتهوا الى باب الجنّة».
و عن ابى مرزوق فى قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» قال: یستقبل المؤمن عند خروجه من قبره احسن صورة وجها و اطیبها ریحا، فیقول، من انت؟ فیقول، أما تعرفنى؟ فیقول، لا، الّا انّ اللَّه طیّب ریحک و حسن وجهک، فیقول انا عملک الصّالح، هکذا کنت فى الدّنیا حسن العمل طیّبه، طالما رکبتک فى الدّنیا فهلم فارکبنى، فیرکبه، فذلک قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
قوله تعالى: «لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ» اى لا یملک الشفاعة، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً»، العهد هاهنا توحید اللَّه عزّ و جلّ و الایمان به معنى آن است که شفاعت نتواند کرد در حق هیچکس الّا مؤمن موحّد. یعنى که مؤمن موحّدهم خود شفاعت کند از بهر دیگران و هم براى وى شفاعت کنند باللّه تعالى، و روا باشد که «لا یَمْلِکُونَ» ضمیر مجرمان نهند، اى لا یملک المجرمون الشفاعة، یعنى لا یشفعون لا حد و لا یشفع لهم احد، کما یشفع المؤمنون بعضهم لبعض، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ» باین قول استثناء منقطع است، اى لکن مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً، انّه یملک الشّفاعة.
سمّیت شفاعة شفاعة، لانّ الشفیع یأتى فردا و ینصرف شفعا. پارسى شفاعت جفت شدن است، و منه الشّفعه فى الرّباع. قال ابن عباس: لا یشفع الّا من شهد ان لا اله الّا اللَّه، و تبرا من الحول و القوّة، لا یرجو الّا اللَّه عزّ و جلّ.
روى ابن مسعود قال: سمعت النّبی (ص) یقول لاصحابه ذات یوم: أ یعجز احدکم ان یتّخذ کلّ صباح و مساء عند اللَّه عهدا؟ قالوا: و کیف ذلک یا رسول اللَّه؟ قال: یقول کلّ صباح و مساء: «اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ انى اعهد الیک فى هذه الحیاة الدنیا بانى اشهد انک لا آله الا انت، وحدک لا شریک لک و ان محمدا عبدک و رسولک و انک ان تکلنى الى نفسى تقربنى من الشر، و تباعدنى من الخیر، و انى لا اثق الا برحمتک فاجعل لى عندک عهدا توفینه یوم القیامة انک لا نخلف المیعاد». فاذا قال ذلک طبع علیه طابع، و وضع تحت العرش، فاذا کان یوم القیامة نادى مناد: این الّذین لهم عند اللَّه عهد؟ فیدخلون الجنّة.
عن کعب بن عجزة عن النّبی (ص) قال: قال اللَّه تعالى: «من صلى صلاة لوقتها و لم یذرها استخفافا بها، لقینى یوم القیامة و له عندى عهد ان ادخله الجنة، و من لم یصلها لوقتها و ترکها استخفافا بها، لقینى یوم القیامة و لیس له عندى عهد، ان شئت عذبته و ان شئت غفرت له».
قوله: «وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً» یعنى النصارى و قبائل من العرب کانوا یزعمون انّ الملائکة بنات اللَّه لذلک سترهم عن العیون.
«لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً» اى قل لهم یا محمّد لقد جئتم شیئا «إِدًّا» آتیتم امرا منکرا و قلتم قولا عظیما، اى کفرا عظیما. و الاد الدّاهیة، و هى الامر الشّدید، یقال: ادّ الامر یئد اذا عظم.
قوله تعالى: «تَکادُ السَّماواتُ» قرأ نافع و الکسائى، یکاد بالیاء لتقدّم الفعل، و الباقون بالتاء لتأنیث السّماوات «یَتَفَطَّرْنَ» بالتاء، حجازى و الکسائى و حفص و هو من التفطّر، یقال: فطرته فتفطّر، مثل صدعته فتصدّع. و قرأ الباقون ینفطرن بالنّون، من الانفطار و معناهما واحد. «وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ» یعنى تنصدع، «وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» اى تسقط الجبال کسرا. و قیل انهداما بشدّة، و الهدّة صوت الصّاعقة.
«أَنْ دَعَوْا» اى لان دعوا، «لِلرَّحْمنِ وَلَداً». قال ابن عباس: فزعت السّماوات و الارض و الجبال و جمیع الخلائق الّا الثقلین و کادت ان تزول، و غضبت الملائکة و استعرت جهنّم حین قالوا اللَّه سبحانه ولد. و عن عون بن عبد اللَّه قال: انّ الجبل لینادى الجبل باسمه، یا فلان هل مرّ بک الیوم ذاکر للَّه؟ فیقول، نعم، فیستر به.
ثم قال عون: هى للخیر اسمع أ فیسمعن الزّور و الباطل و لا یسمعن غیره؟ ثم قرأ هذه الایة.
و روى ابو موسى قال: قال رسول اللَّه (ص): ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه، انّهم یدعون له ولدا و انّه یعافیهم و یرزقهم، ثم نزّه نفسه عزّ و جلّ عن الولد، فقال: «وَ ما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» اى لا یفعل ذلک و لا یحتاج الیه و لا یوصف به لانّه لا یلیق به الولد اذ لا مجانسة بینه و بین احد، لانّه غنیّ غیر محتاج الى معونة الاولاد و الانس معهم و التزیّن بهم.
قوله: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى ما کلّ من فى السماوات و الارض من الملائکة و الانس. ممّن اتّخذوه الها و ممّن سمّوه ولدا کعیسى و عزیر و غیرهما، «إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً» اى الّا و هو یأتى اللَّه سبحانه یوم القیامة مقرّا له بالعبودیّة، و انّما ذکر ذلک لانّه کان فى الدّنیا من یدّعى الربوبیّه لنفسه و یستکبر عن الاعتراف للَّه بالعبودیّة، فاذا کان یوم القیامة استووا کلّهم فى الإقرار للَّه بالعبودیّة و تبرؤا الیه من کلّ کفر و شرک. قوله: «آتِی» اسم فاعل من اتى و هو للاستقبال، و التقدیر یأتیه.
قوله: «لَقَدْ أَحْصاهُمْ» اى احصى مبلغ جمیعهم فى اللّوح المحفوظ.
«وَ عَدَّهُمْ عَدًّا» اى علم عددهم و انفاسهم و اقوالهم و افعالهم، حرکاتهم و سکناتهم قوله: «کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» وحیدا بلا مال و لا ولد و لا ناصر و لا معین.
و قوله: «آتِیهِ» و حدّ لفظه جملا على لفظ الکلّ.
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» اى یحبهم و یحببهم الى عباده المؤمنین من اهل السماء و الارض. قومى گفتند این محبّت فردا در قیامت خواهد بود که ربّ العزّة غلّ از دل مؤمنان بیرون کند، چنان که گفت: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»، تباغض از میان ایشان برخیزد و محبّت محض و دوستى خالص بماند، و گفتهاند که منادى ندا کند در عرصات قیامت که: انّ اللَّه یحبّ فلانا فاحبوه، فیحبّه، هل القیامة.
امّا بیشترین مفسّران بر آنند که این محبّت در دنیاست. سلمان فارسى گفت: اذا اراد اللَّه بعبد خیرا فقه فى الدّین و حبّبه الى الناس.
و پیغامبر (ص) گفت: چون اللَّه تعالى بندهاى را دوست دارد، بجبرئیل خطاب کند که من فلان را دوست میدارم، شما که اهل آسمانهائید او را دوست دارید، اهل آسمانها او را دوست دارند، آن گه در زمین محبّت وى در دل خلق افکند تا زمینیان او را دوست دارند، و در بغض همچنین.
براء عازب گفت که: پیغامبر (ص) على (ع) را گفت: «یا على قل اللّهم اجعل لى عندک عهدا، و فى صدور المؤمنین ودا»، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة، فما من مؤمن الّا و هو یحبّ علیّا.
و کان هرم بن حیّان یقول: ما اقبل عبد بقلبه الى اللَّه الّا اقبل اللَّه بقلوب المؤمنین الیه حتى یرزقه مودّتهم و رحمتهم.
قوله: «فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ» اى سهّلنا القران على لسانک و انزلناه بلغتک، «لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ» یعنى المؤمنین. «وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا» شدادا فى الخصومة. رجل الدّ شدید الخصومة. و رجال لدّ اذا کان من عادتهم مخاصمة النّاس. و اللدد شدّة الخصومة و قیل الالدّ الّذى لا یقبل الحقّ و یدّعى الباطل. قال اللَّه تعالى: «وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ».
و قال النّبی (ص): «ابغض الرّجال الى اللَّه، الا لدّ الخصم».
ثم خوّف اهل مکة فقال: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» اى قبل قریش من امة کافرة. «هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ» هل ترى منهم احدا؟ «أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً» صوتا الاحساس الادراک بالحاسة الرکز الصوت الخفى، و الحرکة الّتى لا تفهم.
اى لمّا اتاهم عذابنا لم یبق منهم شخص یرى، و لا صوت یسمع. و قیل ماتوا و نسى ذکرهم.
روى انّ ابا بکر الصدّیق، کان یقول فى خطبته: این الوضاء الحسنة وجوههم المعجبون بشبابهم؟ این الملوک الّذین ساروا بالزخرف الى الزخرف و اعطوا الغلبة فى مواطن القتال؟ این الملوک الّذین ساروا بالزخرف الى الزخرف و اعطوا الغلبة فى مواطن القتال؟ این الملوک الذّین اتّخذوا المدائن و حصنوها بالحوائط، و اتخذوا فیها العجائب؟ این الشباب النّاعمون اصبحوا فى بطون الارض؟ هل تحسّ منهم من احد؟ او تسمع لهم رکزا؟
و قیل العدن بطنان الجنّة و ذلک وسطها و سائر الجنان محدقة بها، و فیها عین التسنیم، ینزلها الصدّیقون و الشّهداء و و الصّالحون. مجاهد گفت: از ابن عباس پرسیدم که بهشت خداوند کجاست؟ گفت.
فوق سبع سماوات. بالاى هفت آسمان. عبد اللَّه مسعود گفت: امروز بالاى هفت آسمان است امّا فردا در قیامت آنجا بود که اللَّه تعالى خواهد. «الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ» اى بالمغیب عنهم و لم یروها، اى هم فى الدّنیا و الموعود فى حال غیبة عنهم، یعنى در دنیااند بهشت را نادیده و از اللَّه تعالى وعده یافته که بآن رسند، «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا» یؤتى ما وعده لا محالة، بندگان بآنچه اللَّه تعالى وعده داد رسیدنىاند، و روا باشد که مفعول بمعنى فاعل باشد اى وعده آت لا محالة. آنچه اللَّه تعالى وعده داد آمدنى است لا محالة.
«لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً» اى قبیحا من القول. اللّغو ما یلقى من الکلام و یؤثم فیه. لغو سخن نابکار است و سخن فحش که مردم بآن گناهکار شوند، و گفتهاند که لغو آن است که آن را معنى نباشد و از شنیدن آن هیچ فایده نبود، ربّ العالمین میگوید در بهشت این چنین سخنهاى بیهوده بىفایده نگویند و نشنوند. «إِلَّا سَلاماً».
این استثنا منقطع است تقدیره لکن یسمعون قولا حسنا یسلمون منه. هر چه گویند و شنوند در بهشت از عیب و طعن رسته، و شنونده از گناه و ملامت ایمن و گفتهاند «إِلَّا سَلاماً» سلام است که بهشتیان بر یکدیگر میکنند و نیز فریشتگان بر ایشان سلام میکنند چنان که گفت: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» و گفتهاند سلام ملک است جلّ جلاله بر بنده که میگوید: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ». «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» اى فى الاوقات الّتى لو کانت ایاما و لیالى معتادة، لکان ذلک بکرة و عشیّا، کقوله تعالى: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ» و لم یکن هناک ایّام و لا زمان، لکن بمعنى انّه خلقها فى مدة لو کانت مدة وقت و زمان لکان ذلک ستة ایّام. و قیل لیس فى الجنّة لیل، هم فى نور ابدا و انّما یعرفون مقدار اللیل بارخاء الحجب و مقدار النهار برفع الحجب. و قیل تخدمهم باللّیل الجوارى و بالنّهار الغلمان، فذاک آیة اللّیل و النهار.
در بهشت شب نیست همه نورست و روشنایى. گهى پردهها فرو گذارند، بجاى آرند که شبست، گهى پردهها بردارند، دانند که روزست. و گفتهاند چون کنیزکان ایشان را خدمت کنند و بر سر ایشان پیرایهاى شراب گردانند آن را شب شمرند، و چون غلمان و ولدان ایشان را خدمت کنند آن را روز شمردند. و چون معلوم گشت که در بهشت شب نیست پس بامداد و شبانگاه را معنى آنست که ایشان را طعام و شراب دهند بدو وقت، بر مقدار بامداد و شامگاه، چنان که عادت مردم متنعّم است. و قیل معناه الدّوام، و ذکر طرفى النّهار و اراد به کله، کقوله: «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ» و یرید به الدّنیا کلّها، یدلّ على هذا قوله: «أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها» و بهذا المعنى قوله: «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا» قوله: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا» اى تلک الجنة الّتى وصفت، هى التى نعطى المتّقین الّذین یتقون الشّرک. قرأ رویس عن یعقوب نورّث بالتّشدید، و هما لغتان مثل وصى و اوصى و الاختیار التخفیف، کقوله: «اورثتموها وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ» و الوراثة اقوى لفظة تستعمل فى هذا الباب لا تعقب بفسخ و نقض و استرجاع. و قیل المؤمنون یرثونها من الکفار. فانّ اللَّه تعالى خلق لکلّ مکلف قصرا فى الجنّة فمن آمن سکن قصره و من کفر جعل قصره لمؤمن زیادة فى درجته و کرامته.
روى ابو هریره رضی اللَّه عنه قال: «قال رسول اللَّه (ص): «ما من غداة من غدوات الجنة و کل الجنة غدوات الّا ترفّ الى ولّى اللَّه حوراء، و انّ من الحور العین ادنا هنّ الّتى خلقت من خالص المسک و الزعفران»
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «من یدخل الجنّة ینعم لا یبؤس یحیى لا یموت لا تبلى ثیابه و لا یفنى شبابه».
و قالت عائشة: «الجنّة سجسج لیس فیها برد و لا حرّ، ترابها الزّعفران» و قال الحسن: نخل الجنّة جذوعها ذهب و کربها زمرد و یاقوت و سعفها حلل، تخرج الرّطب امثال القلال احلى من العسل و ابیض من اللّبن.
قوله: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» سبب نزول این آیت آن بود که مدتى بگذشت که جبرئیل (ع) برسول خداى (ص) نیامد و وحى نیاورد، گفتهاند چهل روز بود و بروایتى پانزده روز و بروایتى دوازده روز، و کافران ظنّ بد بردند و گفتند: «انّ محمّدا و دعه ربّه و قلاه» و رسول خداى (ص) از ناآمدن جبرئیل دلتنگ و رنجور گشت و بر وى دشخوار آمد. تا ربّ العزة جبرئیل را فرستاد و آیت آورد: «وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى» رسول (ص) گفت: «ابطأت علىّ حتى ساء ظنى و اشتقت الیک»
دیر آمدى اى جبرئیل و مشتاق بودم بآمدن تو. ربّ العالمین بجواب وى آیت فرستاد «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» اى قل یا جبرئیل لمحمد: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» اللَّه تعالى جبرئیل را گفت که محمّد را جواب ده که ما که فریشتگانیم فرو نمىآئیم. مگر بفرمان خداى تو، آن گه توانیم آمدن که فرماید و فرستد.
و خلافست میان علما که بازماندن جبرئیل را سبب چه بود؟ مقاتل و کلبى و قتاده و ضحاک و عکرمه گفتند: قریش از رسول خداى پرسیدند قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین و از روح. و رسول گفت: «ارجعوا غدا اخبرکم»
و لم یقل ان شاء اللَّه، فابطأ جبرئیل و لم ینزل علیه الى اربعین یوما.
و قال مجاهد: ابطأ الملک على رسول (ص) ثم اتاه فقال لعلى ابطأت؟ قال قد فعلت قال و لم لا افعل و انتم لا تتسوّکون و لا تقصّون اظفار کم و لا تنقّون براجمکم و لا تأخذون براجمکم، و قال: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ».
و قیل هذا اخبار عن اهل الجنّة انّهم یقولون عند دخولها: و ما نتنزّل هذه الجنان الّا بامر اللَّه، قوله: «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» من امر الآخرة، «وَ ما خَلْفَنا» اى ما مضى من امر الدنیا، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» من وقتنا هذا الى یوم القیامة. و قیل «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» اى ما بین نفختین. و قیل «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» ما سیکون، «وَ ما خَلْفَنا» ما کان، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» فى الحال. و قیل «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» اى ما تقدّمنا قبل ان نخلق، «وَ ما خَلْفَنا» اى ما یکون بعد فنائنا، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» من وقت خلقنا الى ان نموت. «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا» اى ما نسیک ربّک یا محمد و ان تأخر عنک الوحى.
و عن ابى الدرداء قال: قال رسول (ص): «ما احلّ اللَّه فى کتابه فهو حلال، و ما حرّم فهو حرام و ما سکت عنه فهو عافیة، فاقبلوا من اللَّه عافیته فانّ اللَّه لم یکن لینسى شیئا، ثم تلا هذه الایة: «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا».
قوله: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» اى خالقها و مالکها «فَاعْبُدْهُ» اى وحّده.
«وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» حتى یأتیک الموت کقوله: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» و یقال، «وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» دلیل على انّ العبادة ثقیلة مملولة و المؤمن مأمور بالصبر علیها لانّ الصبر لا یکون الّا مقرونا بالکراهة و الصعوبة.
قوله: «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا» اى مثلا و قیل احدا یسمّى اللَّه، و قیل احد یسمّى الرحمن فانّهما اسمان ممتنعان على الخلیقة، و قیل معناه هل تعلم احدا یستحقّ ان یوصف بصفات اللَّه عزّ و جل، فیقال له خالق و قادر و عالم بما کان و ما یکون فذلک لا یکون الّا من صفة اللَّه عزّ و جل.
قوله: «وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ» قراءت عامّه أ اذا بهمزتین است بر استفهام، مگر قراءت ابن عامر که وى اذا خواند بیک همزه بر لفظ خبر ما متّ، ما صله است و اصل سخن اذا متّ است. «لَسَوْفَ» این لام، لام مجازاة است و معارضه نه لام تأکید، و انسان درین آیة ابىّ بن خلف الجمحى است که بعث را منکر بود و این سخن بر سبیل استهزاء و تکذیب گفت. استخوان ریزیده پارهاى بر دست نهاد و ریزه ریزه میکرد و مىگفت: یزعم لکم محمدا انّا نبعث بعد ما نموت. محمّد (ص) مىگوید که پس از آنکه بمیریم ما را زنده خواهند کرد، همانست که جاى دیگر گفت: «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ» ربّ العزّة او را جواب داد و بر وى حجّت آورد که: «أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ» مخفف بر قراءت مدنى و شامى و عاصم. میگوید یاد نمىدارد مردم «أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ». بر قراءت باقى «أ و لا یذّکر الانسان» بتشدید، اصله یتذکر، فاندرج التاء فى الذّال. میگوید نیندیشد و در یاد نیاورد ابى خلف که ما او را نخست بیافریدیم و خود هیچیز نبود، آن کس که بر نشأت اولى قادر بود بر نشأت اخرى هم قادر باشد، همانست که گفت: «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» جاى دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ».
قوله: «وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» دلیل على انّ المعدوم لیس بشیء فى حال عدمه. آن گه ربّ العزّة سوگند یاد کرد که بر انگیزم این کافران را روز قیامت ناچار با شیاطین، که همسر و همراه ایشانند، هر کافرى با شیطان خود در یک سلسله بسته و حاضر کرده، اینست که اللَّه تعالى گفت.
«فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» اى لنجمعنّهم فى المعاد و الشیاطین. این واو بمعنى مع است اى لنحشرنّهم مع الشیاطین، و هم قرناؤهم الّذین اضلوهم. «ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا» اى حبسوا حولها فأحدقوا بها جثیا على رکبهم حتّى یدفعوا فیها الاوّل فالاوّل.
آن کافران را همه گردن بسته و بزانوها در نشسته گرد دوزخ در نشانند، همه بهم آرند، و آن گه الاول فالاوّل بدوزخ مىاندازند. «جِثِیًّا» اى جاثیة على رکبهم. و قیل جماعات جماعات جمع جثوة.
قوله. «ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ» اى جماعة متعاونة على الشّرک و المعصیة.
«أَیُّهُمْ أَشَدُّ» ابتداء و خبر على الرّحمن «عِتِیًّا» اى عتوا و تجبّرا فى الکفر و غلوّا، و المعنى نبدأ فى التّعذیب بالاعتى فالاعتى و الاکبر فالاکبر جرما برؤساء الضّلالة اولا، ثم باتباعهم و اشیاعهم.
«ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» ثمّ هاهنا لیست مما توجب تعقیبا، هذا کقولک فلان فاجر مارد ثم هو مع هذا من غیر رشدة یقول تعالى: «ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» انّ الّذین هم اشدّ عتیّا، «هُمْ أَوْلى بِها صِلِیًّا» اى دخولا و لزوما. یقال صلى یصلى صلیّا مثل لقى یلقى لقیّا، و صلیا نصب على التمییز.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «یخرج من النار عنق اشدّ سوادا من القار فیقول انّى وکّلت بثلاثة نفر: بکلّ جبّار عنید. و من دعا مع اللَّه الها آخر.
و من قتل نفسا بغیر نفس. قال فتنطبق علیهم النّار بمقدار خمس مائة سنة».
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» اى ما منکم احد الّا وارد جهنّم، «عَلى رَبِّکَ» کان ورود کم النّار، «عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا» حتم ذلک و قضى قضاء لا محیص عنه. در معنى ورود اهل علم مختلفند قومى گفتند دخولست، قومى گفتند اشرافست و مرور بىدخول یعنى که فرا سر آن رسند و بگذرند و در آنجا نشوند. و منشأ خلاف آنست که وعیدیه معتزله گویند: من دخل النّار من الموحّدین لا یخرج منها ابدا. گفتند موحّد که در آتش شود هرگز بیرون نیاید، و مرجیان گویند: لا یدخلها مؤمن. مؤمن خود در آتش نشود. و اهل سنّت گویند جایز است که مؤمنان در آتش شوند و ایشان را بمعصیت که کردهاند عقوبت کنند، آن گه از آتش بیرون آرند، و بقول اهل سنّت ورود، دخول است و حجّت ایشان از قران قوله تعالى: «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» و قال تعالى: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها» خلاف نیست که فرعون و بتان و بت پرستان که اندر این آیات از ایشان خبر میدهد در دوزخ شوند نه آنجا بگذرند، که اگر بگذشتندى در بهشت شدندى که بعد از دنیا جز دوزخ و بهشت سراى دیگر نیست، و شک نیست که ایشان هرگز به بهشت نشوند و جز دوزخ جاى ایشان نیست و معنى ورود جز دخول نیست.
و دلیل برین قول سیاق آیتست که گفت: «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» و نجات بعد از دخول باشد، نخست در میان کار شوند آن گه بیرون آمدن را نجات گویند، چنان که گفت: «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» و خبر درست است از پیغمبر (ص) که گفت: «الورود الدّخول لا یبقى برّ و لا فاجر الّا دخلها فتکون على المؤمنین بردا و سلاما کما کانت على ابراهیم حتّى انّ للنّار او لجهنم ضجیجا من بردها».
«ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا»
عن ابن مسعود قال: قال النبىّ (ص): «یرد النّاس النّار و یصدّون عنها باعمالهم، فاوّلهم کلمع البرق ثمّ کالرّیح ثم کخضر الغرس ثم کشدّ الرجل ثم کمشیه».
و عن انس قال: قال النّبی (ص): «یخرج من النّار من قال: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن شعیرة، ثمّ یخرج من النّار من قال «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة، ثمّ یخرج من النّار من قال: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن ذرة».
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ما من مسلم یموت له ثلاثة من الولد الّا لم یلج النّار الّا تحلة القسم، ثم قرأ وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها»
و روى عن عمرو بن دینار قال: «تمارى ابن عباس و نافع بن الازرق، فقال نافع لیس الورود الدخول، فقال ابن عباس: هو الدخول، أ رأیت قول اللَّه تعالى؟
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» ادخلوا ام لا؟ و قوله: «وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» ادخل هؤلاء ام لا؟ اما و اللَّه انا و انت سنردها و انا ارجو ان یخرجنى اللَّه منها و لا یخرجک منها لتکذیبک».
و روى انّ النّبیّ (ص) سئل عن معنى هذه الایة و عن کیفیت الورود فقال: «انّ اللَّه تعالى یجعل النار کالسّمن الجامد و یجمع علیها خلق الاولین و الآخرین ثمّ ینادى المنادى ان خذى اصحابک و درى اصحابى فو الّذى نفس محمّد بیده لهى اعرف باصحابها من الوالدة بولدها».
و حکى عن ابى جعفر النحاس قال: «إِلَّا وارِدُها» یعود الى یوم القیامة. و قال مجاهد: هو الحمّى و الامراض تأخذ المؤمن «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» الشّرک، «وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ» اى المشرکین، «فِیها جِثِیًّا»، اى بارکین على رکبهم صاغرین.
و قیل «نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» فى مسیرهم على الصّراط من الوقوع فیها و التأذى بحرها، و من دخل الصراط فقد دخل النّار قال ابن عباس: الورود على الصّراط و الصّراط على جهنم. و قال الحسین بن الفضل: تفکرت فى کون الصّراط على النّار و کیفیته سنین، فلم یتصوّر ذلک الى ان وقع لى ذات یوم انّ الصّراط فى النار شبه الارجوحة فى الدّار».
«وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها» اى نترک الکفّار فى النار، «جِثِیًّا» جمیعا. و قال ابن زید الجثى شرّ الجلوس.
قوله. «إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا» اى اذا قرئت على هؤلاء الکفّار آیات القرآن بیّنات واضحات الدلائل و فیها ذکر المؤمنین و انّ اللَّه ولیهم و ناصرهم، «قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا» یعنى النضر بن الحارث و اصحابه، للّذین آمنوا» اى لفقراء لصحابة «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ» یعنى المؤمنین و الکافرین. «خَیْرٌ مَقاماً» منزلا و حالا «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا» ازین مجلسا و مکانا.
مشرکان قریش اصحاب مال و زینت دنیا و عیش فراخ و جاى خوش تنعّم و ناز بودند و درویشان صحابه اصحاب فقر و فاقت و خشونت بودند و بآن مال و زینت خود را بر درویشان صحابه فضل دیدند و افتخار آوردند. پس معنى آیت آنست که چون ما آیات قرآن فرو فرستیم، که در آن ذکر مؤمنان بود و نواختن ایشان و در آن دلایل و عبر بود ایشان در آن تدبّر و تفکّر نکنند بلکه از آن افتخار و مکاثرت بمال و ثروت کردند و گویند بنگرید، که از ما و شما کدام گروهست که جاى و منزل وى خوشتر و مال وى بیشتر و نعمت و جاه وى تمامتر، یعنى که ما به از شمائیم و حال ما بنزدیک اللَّه تعالى از حال شما نیکوتر. النّدى و النادى المجلس الّذى یجمع القوم لحادثة او مشورة و منه دار الندوة، لانّ المشرکین کانوا یجلسون فیها و یتشاورون فى امورهم. و قرأ مکى مقاما بضمّ المیم و هما لغتان فى المعنى واحد لانّهما یرجعان الى اسم المکان.
پس ربّ العالمین ایشان را جواب داد: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً» اى قد اهلکنا اسلافهم و کانوا فى الدّنیا اکثر نعمة و اوفر زینة فلم ینفعهم من اللَّه و لم یقرّبهم من رحمته و و النّجاة من عذابه. قال اهل اللّغة: الاثاث متاع البیت ما یتمتّع به الانسان من اداة لا غنى عنها، مشتقّ من اثیث و هو الکثیر و ریّا بتشدید قراءت شامى است، و قالون و اسماعیل از نافع. باقى قرّاء رئیا خوانند بهمز و هو المنظر، مشتقّ من رأیت اى ما یرى فى صورة الانسان و لباسه. و قیل هو من قولک رویت اى منظره مرتو من النعمة اى انّ علیه نضارة. و انتصاب اثاثا و رئیا على التفسیر.
قوله: «قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَةِ فَلْیَمْدُدْ». الصیغة، صیغة الامر و المعنى الخبر، اى من کان فى الشّرک و الجهالة مدّه اللَّه فى کفره و متّعه بطول عمره لیزداد طغیانا و ضلالا، یعنى جعل اللَّه جزاء ضلالته ان یترکه و یمدّه فیها. کقوله: «مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ». و قیل معناه من کان فى الضّلالة زاده اللَّه ضلالا. و قیل معناه فلیعش ما شاء فانّ مصیره الى النّار.
قوله: «حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ» اى الى ان یأتیهم ما یوعدون من الجزاء على کفرهم، ثمّ فصّل فقال: «إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ» فهما منصوبان على البدل من «ما یُوعَدُونَ» و المعنى حتّى اذا رأوا العذاب او رأوا السّاعة، فالعذاب ما وعدوا به من نصر المؤمنین علیهم بانهم یعذّبونهم قتلا و اسرا. و الساعة یعنى القیامة و ما وعدوا فیها من الخلود فى النّار. معنى آیت آنست که هر که در ضلالت و کفرست ربّ العزّة بجزاء کفر وى او را روزگار دراز فرا گذارد تا طغیان و ضلالت وى مىافزاید، آن گه یا در دنیا عذاب قتل و سبى بوى رسد یا در قیامت بدوزخ شود جاوید. «فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً» جواب آنست که گفتند: «خَیْرٌ مَقاماً». «وَ أَضْعَفُ جُنْداً» جواب آنست که گفتند: «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا».
قوله تعالى: «وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا» بالمنسوخ، «هدى» بالنّاسخ، و قیل یجعل جزاهم ان یزیدهم فى یقینهم هدى کما أضلّ الفاسق بفسقه.
«وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» قیل الصلوات الخمس، و قیل اداء الفرائض، و قیل «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» هى الباقیات الصّالحات لانّ ثوابها یبقى ابدا. «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» اى خیر ممّا فیه الکفّار من المال و حسن الحال. «وَ خَیْرٌ مَرَدًّا» عاقبة و مرجعا.
«أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا» این کافر العاص بن وائل السهمى است. مردى بود زندیق منکر بعث از جمله مستهزءان. خباب را برو دینى بود بتقاضا شد جواب وى داد باستهزا که: نه شما مىگوئید که در بهشت زر و سیم و حریرست؟ خباب گفت: بلى ما مىگوئیم و در کتاب خداست. عاص گفت باستهزا اکنون صبر کن تا ببهشت رسیم که اللَّه تعالى مرا آنجا مال و فرزند دهد دین تو بگزارم، ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: «أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا وَ قالَ لَأُوتَیَنَّ یعنى فى الجنّة، «مالًا وَ وَلَداً» جاى دیگر گفت: «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً» «وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى» قرأ حمزه و الکسائى، و ولدا بالضمّ و الاسکان و قرأ الآخرون. و ولدا بفتح الواو و اللام و هما لغتان مثل العرب و العرب، و العجم و العجم، و منهم من یحعل الولد بالضمّ جمعا و الولد بالفتح واحدا، مثل اسد و اسد، و قیل الولد بالفتح الابن و الابنة و بالضم الاهل و الولد.
قوله: «أَطَّلَعَ الْغَیْبَ» یعنى انظر فى اللوح المحفوظ. و قیل اعلم علم الغیب حتّى یعلم فى الجنّة هو، ام لا، «أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» یعنى ام قال: «لا آله الا اللَّه» و قدّم عملا صالحا. و قیل اعهد اللَّه الیه ان یدخله الجنّة.
روى ابن عباس قال: «قال رسول اللَّه (ص): «من ادخل على مؤمن سرورا فقد سرّنى، و من سرّنى فقد اتّخذ عند اللَّه عهدا فلا تمسّه النّار، «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ».
و عن الاسود بن یزید قال: قال عبد اللَّه: یقول اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة من کان له عندى عهد فلیقم، فقالوا یا ابا عبد الرحمن فعلمنا قال: قولوا: «اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ، انّى اعهد الیک فى هذه الحیاة الدّنیا بانّى اشهد انّک لا اله الّا انت وحدک لا شریک لک و انّ محمدا عبدک و رسولک و انّک ان تکلنى الى نفسى تقربنى من الشرّ و تباعدنى من الخیر، و انّى لا اثق الّا برحمتک، فاجعل لى عندک عهدا تؤدیه الىّ یوم القیامة انّک لا تخلف المیعاد».
«کَلَّا» رد لقول العاص، اى لیس الامر کما یقول، «سَنَکْتُبُ ما یَقُولُ» اى سنحفظ علیه «ما یَقُولُ» فنجازیه به فى الآخرة. «وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا» اى نزید له من العذاب زیادة لا انقطاع لها، اى نزیده عذابا فوق العذاب، «وَ نَرِثُهُ ما یَقُولُ» یعنى نسلبه ما یفتخر به من المال و النّعمة، و نعطیه غیره من المؤمنین، «وَ یَأْتِینا» اى فى الآخرة، «فَرْداً» لا یصحبه شیء من امواله و لا ینفعه احد من اولاده، و قیل التقدیر «نَرِثُهُ ما یَقُولُ» انّه فى الدنیا یملکه و یعطى فى الآخرة مثله و ذلک انّه قال لخباب، لئن کان ما تقول حقا فانّى فى الآخرة افضل نصیبا.
«وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا» اى عبد الکفار الاصنام و الشّیاطین و الملائکة و عیسى، لیتعززوا فى الدّنیا. و یصیروا الى العزّ الدائم فى العقبى، و قیل لیکونوا لهم عدة فى القیامة و شفعاء لهم کقوله: «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»، و قوله: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى». کافران پرستیدهها که پرستیدند فرود از اللَّه تعالى بآن پرستیدند تا ایشان را از آن عزّ باشد و جاه و انبوهى در دنیا و بقیامت یارایشان باشند در دفع عذاب خدا از ایشان و شفیع ایشان. رب العالمین گفت: «کَلَّا» نه چنان است که ایشان مىپندارند که ایشان نه عزّند و نه یار و نه شفیع، نه در دنیا بکار آیند نه در عقبى.
«سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ» فردا در قیامت همه از یکدیگر بیزار شوند و بیکدیگر کافر، هم عابد از معبود و هم معبود از عابد، و در قرآن از این نمط فراوانست «وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ»
«قالُوا سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ» «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا» «ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ» «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ».
قوله: «وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» اى اعوانا علیهم و اعداء ارادوا ان یکونوا لهم شفعاء فیصیرون لهم خصماء. الضدّ یقع على الواحد و الجمع. فرداى قیامت رب العزّة بتان را با کافران حشر کند و ایشان را عقل و نطق دهد تا در دوزخ عابدان خود را خصمى کنند و گویند: ربّنا عذّب هؤلاء الّذین عبدونا من دونک. و قیل «یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» اى قرناء فى النّار على هیئة یعذّبون بها، کما قال تعالى فى مانعى الزّکاة: «یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ».
قوله: «أَ لَمْ تَرَ» یا محمد: «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ»، اى سلطناهم علیهم بالاغواء و ذلک قوله: «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ» الایه... و قیل قیضنا لهم الشّیاطین مجازاة على کفرهم کقوله: «وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ» و قیل «ارسلنا الشیاطین علیهم» اى خلینا الشّیاطین و ایاهم فلم نعصمهم. قوله: «تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» اى تزعجهم ازعاجا حتى یرکبوا المعاصى. و الازّ و الهزّ واحد و هو التحریک و الازیز الغلیان، و منه الخبر
کان النبى (ص) یصلّى و لجوفه ازیز کازیز المرجل من البکاء.
و معنى الایة مکنّا الشیاطین من دعاء الکفّار بالوساوس الى الکفر و الشرک و تزیّن المعاصى بالتّمویهات.
«فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» این درشان قومى است که استهزامى کردند بمؤمنان و بقرآن و رسول خداى از آن ضجر میشد میخواست که ایشان را بزودى عذاب رسد و هلاک شوند.
ربّ العالمین گفت: «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» العقوبة لهم، «إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ» الایام و السنین حتى تنقضى آجالهم فینقلوا الى النّار، و قیل نعد اعمالهم نحصى انفاسهم و نمهلهم، لیزدادوا اثما، فنجازیهم على جمیع ذلک.
حکى انّ المأمون کان یقرأ سورة مریم و عنده العلماء فلما انتهى الى هذه الایة التفت الى محمد بن السماک مشیرا الیه بان یعظه فقال: اذا کانت الانفاس بالعدد و لم یکن لها مدد فما اسرع ما ینفد.
قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» راکبین على النوق، و قیل على نجایب. و الوفد مصدر، وفد وفدا و وفودا و وفادة اذا زار الملوک و الاشراف. و قیل جمع وافد کصاحب و صحب.
«وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ» کما تساق البهائم، «إِلى جَهَنَّمَ» قال سبحانه فى مقابلة الحشر، السوق لما فى ذلک من الکرامة و فى هذا من الاهانة، اى یساقون بعنف الى ذلّ، کما تساق الإبل العطاش الى الماء. «وِرْداً» اى مشاة افرادا عطاشا، لانّ الوارد یرد لازالة العطش. قال اهل اللغة وردا مصدر، و التقدیر ذوى ورد، و قیل وردا بمعنى واردین.
و قیل الورد النصیب، اى یکونون وردا لها، اى نصیبا و حظا، اى هم نصیب جهنم، و المؤمنون نصیب الجنة. قال الربیع بن انس: امّا المتّقون فیفدون الى ربهم فیکرمون و یعطون و یحیّون و یشفعون. و المجرمین یساقون رجالا عطاشا قد تقطعت اعناقهم من العطش.
روى انّ على بن ابى طالب (ع) قال: لمّا نزلت هذه الایة، قلت یا رسول اللَّه انّى رأیت الملوک و وفودهم، فلم ار وفدا الّا رکبانا فما وفد اللَّه؟ فقال رسول اللَّه یا على اذا حان المنصرف من بین یدى اللَّه تعالى تلقّت الملائکة المؤمنین بنوق بیض، رحالها و ازمّتها الذهب، على کلّ مرکب حلة لا تساویها الدّنیا، فیلبس کلّ مؤمن حلة، ثم یستوون على مراکبهم فتهوى بهم النّوق حتى تنتهى بهم الى الجنّة، فتتلقاهم الملائکة «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ».
روى انّ النبى (ص) قال: «یا على و الّذى نفسى بیده، انّهم اذا خرجوا من قبورهم، استقبلوا بنوق علیها رحال الذهب، شراک نعالهم نور یتلألأ، فیسیرون علیها، فینطلقون حتى ینتهوا الى باب الجنّة».
و عن ابى مرزوق فى قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» قال: یستقبل المؤمن عند خروجه من قبره احسن صورة وجها و اطیبها ریحا، فیقول، من انت؟ فیقول، أما تعرفنى؟ فیقول، لا، الّا انّ اللَّه طیّب ریحک و حسن وجهک، فیقول انا عملک الصّالح، هکذا کنت فى الدّنیا حسن العمل طیّبه، طالما رکبتک فى الدّنیا فهلم فارکبنى، فیرکبه، فذلک قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
قوله تعالى: «لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ» اى لا یملک الشفاعة، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً»، العهد هاهنا توحید اللَّه عزّ و جلّ و الایمان به معنى آن است که شفاعت نتواند کرد در حق هیچکس الّا مؤمن موحّد. یعنى که مؤمن موحّدهم خود شفاعت کند از بهر دیگران و هم براى وى شفاعت کنند باللّه تعالى، و روا باشد که «لا یَمْلِکُونَ» ضمیر مجرمان نهند، اى لا یملک المجرمون الشفاعة، یعنى لا یشفعون لا حد و لا یشفع لهم احد، کما یشفع المؤمنون بعضهم لبعض، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ» باین قول استثناء منقطع است، اى لکن مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً، انّه یملک الشّفاعة.
سمّیت شفاعة شفاعة، لانّ الشفیع یأتى فردا و ینصرف شفعا. پارسى شفاعت جفت شدن است، و منه الشّفعه فى الرّباع. قال ابن عباس: لا یشفع الّا من شهد ان لا اله الّا اللَّه، و تبرا من الحول و القوّة، لا یرجو الّا اللَّه عزّ و جلّ.
روى ابن مسعود قال: سمعت النّبی (ص) یقول لاصحابه ذات یوم: أ یعجز احدکم ان یتّخذ کلّ صباح و مساء عند اللَّه عهدا؟ قالوا: و کیف ذلک یا رسول اللَّه؟ قال: یقول کلّ صباح و مساء: «اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ انى اعهد الیک فى هذه الحیاة الدنیا بانى اشهد انک لا آله الا انت، وحدک لا شریک لک و ان محمدا عبدک و رسولک و انک ان تکلنى الى نفسى تقربنى من الشر، و تباعدنى من الخیر، و انى لا اثق الا برحمتک فاجعل لى عندک عهدا توفینه یوم القیامة انک لا نخلف المیعاد». فاذا قال ذلک طبع علیه طابع، و وضع تحت العرش، فاذا کان یوم القیامة نادى مناد: این الّذین لهم عند اللَّه عهد؟ فیدخلون الجنّة.
عن کعب بن عجزة عن النّبی (ص) قال: قال اللَّه تعالى: «من صلى صلاة لوقتها و لم یذرها استخفافا بها، لقینى یوم القیامة و له عندى عهد ان ادخله الجنة، و من لم یصلها لوقتها و ترکها استخفافا بها، لقینى یوم القیامة و لیس له عندى عهد، ان شئت عذبته و ان شئت غفرت له».
قوله: «وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً» یعنى النصارى و قبائل من العرب کانوا یزعمون انّ الملائکة بنات اللَّه لذلک سترهم عن العیون.
«لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً» اى قل لهم یا محمّد لقد جئتم شیئا «إِدًّا» آتیتم امرا منکرا و قلتم قولا عظیما، اى کفرا عظیما. و الاد الدّاهیة، و هى الامر الشّدید، یقال: ادّ الامر یئد اذا عظم.
قوله تعالى: «تَکادُ السَّماواتُ» قرأ نافع و الکسائى، یکاد بالیاء لتقدّم الفعل، و الباقون بالتاء لتأنیث السّماوات «یَتَفَطَّرْنَ» بالتاء، حجازى و الکسائى و حفص و هو من التفطّر، یقال: فطرته فتفطّر، مثل صدعته فتصدّع. و قرأ الباقون ینفطرن بالنّون، من الانفطار و معناهما واحد. «وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ» یعنى تنصدع، «وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» اى تسقط الجبال کسرا. و قیل انهداما بشدّة، و الهدّة صوت الصّاعقة.
«أَنْ دَعَوْا» اى لان دعوا، «لِلرَّحْمنِ وَلَداً». قال ابن عباس: فزعت السّماوات و الارض و الجبال و جمیع الخلائق الّا الثقلین و کادت ان تزول، و غضبت الملائکة و استعرت جهنّم حین قالوا اللَّه سبحانه ولد. و عن عون بن عبد اللَّه قال: انّ الجبل لینادى الجبل باسمه، یا فلان هل مرّ بک الیوم ذاکر للَّه؟ فیقول، نعم، فیستر به.
ثم قال عون: هى للخیر اسمع أ فیسمعن الزّور و الباطل و لا یسمعن غیره؟ ثم قرأ هذه الایة.
و روى ابو موسى قال: قال رسول اللَّه (ص): ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه، انّهم یدعون له ولدا و انّه یعافیهم و یرزقهم، ثم نزّه نفسه عزّ و جلّ عن الولد، فقال: «وَ ما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» اى لا یفعل ذلک و لا یحتاج الیه و لا یوصف به لانّه لا یلیق به الولد اذ لا مجانسة بینه و بین احد، لانّه غنیّ غیر محتاج الى معونة الاولاد و الانس معهم و التزیّن بهم.
قوله: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى ما کلّ من فى السماوات و الارض من الملائکة و الانس. ممّن اتّخذوه الها و ممّن سمّوه ولدا کعیسى و عزیر و غیرهما، «إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً» اى الّا و هو یأتى اللَّه سبحانه یوم القیامة مقرّا له بالعبودیّة، و انّما ذکر ذلک لانّه کان فى الدّنیا من یدّعى الربوبیّه لنفسه و یستکبر عن الاعتراف للَّه بالعبودیّة، فاذا کان یوم القیامة استووا کلّهم فى الإقرار للَّه بالعبودیّة و تبرؤا الیه من کلّ کفر و شرک. قوله: «آتِی» اسم فاعل من اتى و هو للاستقبال، و التقدیر یأتیه.
قوله: «لَقَدْ أَحْصاهُمْ» اى احصى مبلغ جمیعهم فى اللّوح المحفوظ.
«وَ عَدَّهُمْ عَدًّا» اى علم عددهم و انفاسهم و اقوالهم و افعالهم، حرکاتهم و سکناتهم قوله: «کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» وحیدا بلا مال و لا ولد و لا ناصر و لا معین.
و قوله: «آتِیهِ» و حدّ لفظه جملا على لفظ الکلّ.
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» اى یحبهم و یحببهم الى عباده المؤمنین من اهل السماء و الارض. قومى گفتند این محبّت فردا در قیامت خواهد بود که ربّ العزّة غلّ از دل مؤمنان بیرون کند، چنان که گفت: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»، تباغض از میان ایشان برخیزد و محبّت محض و دوستى خالص بماند، و گفتهاند که منادى ندا کند در عرصات قیامت که: انّ اللَّه یحبّ فلانا فاحبوه، فیحبّه، هل القیامة.
امّا بیشترین مفسّران بر آنند که این محبّت در دنیاست. سلمان فارسى گفت: اذا اراد اللَّه بعبد خیرا فقه فى الدّین و حبّبه الى الناس.
و پیغامبر (ص) گفت: چون اللَّه تعالى بندهاى را دوست دارد، بجبرئیل خطاب کند که من فلان را دوست میدارم، شما که اهل آسمانهائید او را دوست دارید، اهل آسمانها او را دوست دارند، آن گه در زمین محبّت وى در دل خلق افکند تا زمینیان او را دوست دارند، و در بغض همچنین.
براء عازب گفت که: پیغامبر (ص) على (ع) را گفت: «یا على قل اللّهم اجعل لى عندک عهدا، و فى صدور المؤمنین ودا»، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة، فما من مؤمن الّا و هو یحبّ علیّا.
و کان هرم بن حیّان یقول: ما اقبل عبد بقلبه الى اللَّه الّا اقبل اللَّه بقلوب المؤمنین الیه حتى یرزقه مودّتهم و رحمتهم.
قوله: «فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ» اى سهّلنا القران على لسانک و انزلناه بلغتک، «لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ» یعنى المؤمنین. «وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا» شدادا فى الخصومة. رجل الدّ شدید الخصومة. و رجال لدّ اذا کان من عادتهم مخاصمة النّاس. و اللدد شدّة الخصومة و قیل الالدّ الّذى لا یقبل الحقّ و یدّعى الباطل. قال اللَّه تعالى: «وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ».
و قال النّبی (ص): «ابغض الرّجال الى اللَّه، الا لدّ الخصم».
ثم خوّف اهل مکة فقال: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» اى قبل قریش من امة کافرة. «هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ» هل ترى منهم احدا؟ «أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً» صوتا الاحساس الادراک بالحاسة الرکز الصوت الخفى، و الحرکة الّتى لا تفهم.
اى لمّا اتاهم عذابنا لم یبق منهم شخص یرى، و لا صوت یسمع. و قیل ماتوا و نسى ذکرهم.
روى انّ ابا بکر الصدّیق، کان یقول فى خطبته: این الوضاء الحسنة وجوههم المعجبون بشبابهم؟ این الملوک الّذین ساروا بالزخرف الى الزخرف و اعطوا الغلبة فى مواطن القتال؟ این الملوک الّذین ساروا بالزخرف الى الزخرف و اعطوا الغلبة فى مواطن القتال؟ این الملوک الذّین اتّخذوا المدائن و حصنوها بالحوائط، و اتخذوا فیها العجائب؟ این الشباب النّاعمون اصبحوا فى بطون الارض؟ هل تحسّ منهم من احد؟ او تسمع لهم رکزا؟
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: «أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم، و قیل الم تر بقلبک، «أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ» هو على العموم و سجودهم طاعة، «وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» خصوص فى المؤمنین، «وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ»، مفسران گفتند وجه این سجود همان وجه تسبیحست که در آن آیت گفت: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» دانیم که سجودست بحقیقت لکن عقل را بدریافت آن راه نیست، همچنین ربّ العزّه آسمان و زمین را گفت: «ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً؟ قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»، و سنگ را خشیت گفت: «وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ»، و در آثار سلف است ما فى السّماء نجم و لا شمس و لا قمر الّا یقع ساجدا حین یغیب ثم لا ینصرف حتى یؤذن له فیأخذ ذات الیمین حتى یرجع الى مطلعه. مجاهد گفت: سجود جمادات تحوّل ظلال است کقوله: «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ»، و شرح آن در موضع خویش رفت. «وَ کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ» این ناس مسلمانانند و معطوف است بر اوّل آیت، اى هذه الاشیاء کلّها تسجد للَّه و کثیر من المسلمین، اینجا سخن تمام شد پس بر استیناف گفت: «وَ کَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ» یعنى و کثیر النّاس حقّ علیه العذاب بکفره و ابائه السّجود. این معنى بر قول ایشان است که گفتند: سجود طاعت و عبادت است.
امّا بر قول ایشان که گفتند، سجود ظلال است، و او استیناف نیست بلکه و او عطف است و سخن پیوسته، و کثیر من النّاس و کثیر حقّ علیه العذاب و ان سجد ظله للَّه. «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ» اى من یهنه بالخذلان، «فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» بالتوفیق، «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ» یکرم من یشاء بالایمان، و یذلّ من یشاء بالکفر. فالسّعادة و الشّقاوة بمشیّته و ارادته.
«هذانِ خَصْمانِ»، قرأ ابن کثیر «هذانّ» بتشدید النّون، و قرأ الباقون بتخفیفها، «اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» اى فى دینه و فى امره، و انّما قال خصمان لانّهما فریقان، و قال اختصموا لانّها جمعان، جمع المؤمنین و جمع الکافرین، خلاف است میان علماء که این دو جمع کهاند؟ بخارى آورده در صحیح که: ابو ذر غفارى سوگند یاد کرده که این آیت در شأن مبارزان روز بدر فرو آمد، شش کس بودند از قریش سه مسلمان: حمزة بن عبد المطّلب و علىّ بن ابى طالب و عبیدة بن الحارث بن المطّلب و سه کافر: عتبة بن ربیعه و شیبة بن ربیعه و الولید بن عتبه. محمد بن اسحاق گفت: روز بدر عتبة بن ربیعه و پسر وى ولید بن عتبه و شیبة بن ربیعه از صف مشرکان بیرون آمدند و مبارزت خواستند، از صف مسلمانان سه جوان انصارى بیرون شدند عوّذ و معوذ پسران حارث بن رفاعة بن سواد و عبد اللَّه بن رواحه، ایشان گفتند: من انتم؟ شما که باشید؟ گفتند ما انصاریانیم فلان و فلان و فلان، ایشان گفتند: یا محمّد اخرج الینا اکفانا من قومنا. ما کفو خویش خواهیم از قوم خویش یعنى از قریش، مصطفى (ص) گفت: قم یا عبیدة بن الحارث و یا حمزة بن عبد المطّلب و یا على بن ابى طالب.
مشرکان چون ایشان را دیدند گفتند اکفاء کرام شمائید کریمان و بزرگان و همسران ما، آن گه عبیده با عتبه بر آویخت، و حمزه با شیبه و على با ولید کوشیدند تا آن گه که مشرکان هر سه کشته شدند، و در شأن ایشان آیت آمد، «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» اى اقتلوا فى اللَّه عزّ و جلّ وحّده هؤلاء، و اشرک به هؤلاء.
و یروى عن قیس بن عبّاد انّه قال سمعت على بن ابى طالب (ع) یقول: «انا اوّل من یجثوا للخصومة بین یدى اللَّه عز و جل یوم القیامة و هذا الکلام یؤمى الى انّ اوّل قتیل یوم بدر کان عتبة الّذى قتله على بن ابى طالب لیس هذا من مجاثاة على معاویة بن ابى سفیان انّما هى مجاثاة على عتبة بن ربیعة. ابن عباس گفت: این دو خصم یکى گروه مؤمنانند و دیگر گروه اهل کتاب و خصومت ایشان آن بود که اهل کتاب مىگفتند: نحن اولى باللّه و اقدم منکم به کتابا و نبیّنا قبل نبیّکم، و قال المؤمنون نحن احقّ باللّه آمنّا نبیّنا محمّد و نبیّکم و بما انزل اللَّه من کتاب و انّکم تعرفون نبیّنا و کتابنا و کفرتم به حسدا. و قیل هم المؤمنون و الکافرون اختصموا فى البعث، و قیل جعل الادیان ستّة فى قوله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا» الایة... فجعل خمسة للنّار، و واحدا للجنّة، فقوله: «هذانِ خَصْمانِ» ینصرف الیهم فالمؤمنون خصم، و سائر الخمسة خصم اختصموا فى دین ربّهم. و قال عکرمة. هما الجنّة و النّار اختصمتا کما روى ابو هریرة قال قال رسول (ص): «تحاجّت الجنّة و النّار، فقالت النّار أوثرت بالمتکبّرین و المتجبّرین، و قالت الجنّة فما لى لا یدخلنى الا ضعفاء النّاس و سقطهم و عزّتهم، قال اللَّه للجنّة انّما انت رحمتى ارحم بک من اشاء من عبادى، و قال للنّار انّما انت عذابى اعذب بک من اشاء من عبادى و لکلّ واحدة منکما ملؤها، فامّا النّار فلا تمتلئ حتى یضع اللَّه فیها رجله فتقول قطّ قطّ فهنا لک تملئ و تزوى بعضها الى بعض و لا یظلم اللَّه من خلقه احدا و امّا الجنّة فانّ اللَّه ینشئ لها خلقا».
«فَالَّذِینَ کَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ» این بیان سرانجام و مآل و مرجع کافرانست، که احد الخصمیناند، و معنى «قُطِّعَتْ» قدّرت و جعلت و سوّیت لهم ثیاب من نار، اى النّار احاطت بهم کاحاطة الثیاب المقطوعة. میگوید هم چنان که جامه پوشیدنى گرد مردم در آید و همه اندام وى فرو گیرد، آتش گرد ایشان در آید در دوزخ و ایشان را فرو گیرد. قال سعید بن جبیر: «ثِیابٌ مِنْ نارٍ» اى من نحاس مذاب، و لیس شیء اشدّ حرّا منه اذا احمى و مثله قوله: «سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ» و هو النحاس، و قیل یلبسون سرابیل من حدید قد احمیت بالنّار لیکون جمعا بین ثقل الحدید و حرارة النّار. «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ» الحمیم ماء الحار الّذى انتهت حرارته.
«یُصْهَرُ بِهِ» اى یذاب بالحمیم الّذى یصبّ من فوق رؤسهم، «ما فِی بُطُونِهِمْ» من الشحوم و الاحشاء. «وَ الْجُلُودُ» یعنى یشوى حرّه جلودهم فیتساقط.
قال النّبی (ص): «انّ الحمیم لیصبّ على رؤسهم فینفذ الجمجمة حتى یخلص الى جوفه فیسلت ما فى جوفه حتى یمرق من قدمیه و هو الصهر ثمّ یعاد کما کان.
الحمیم فى القرآن على وجهین: احدهما بمعنى القرابة کقوله: «وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً»، و فى الشعراء «وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ»، و فى المصابیح «کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» اى قریب. و الوجه الثانى الحمیم الماء الحارّ کقوله: «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ»، و فى الصافات «لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ»، و فى الرحمن «یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ» اى حار قد انتهى حرّه.
قوله: «وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ» اى سیاط من حدید، واحدتها مقمعة، و قیل هى شبه الجرز من الحدید من قولهم: قمعت رأسه اذا ضربته ضربا عنیفا. و فى الخبر لو وضع مقمع من حدید فى الارض ثم اجتمع علیه الثقلان ما اقلّوه من الارض، و قیل فى الآیة تقدیم، تقدیره و لهم مقامع من حدید یثقب بها رؤسهم ثم یصبّ فیها من فوق رؤسهم الحمیم.
«کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ» اى کلّما حاولوا الخروج من النّار لما یلحقهم من الغمّ و الکرب الّذى یأخذ بانفاسهم. «أُعِیدُوا فِیها» اى ردّوا الیها بالمقامع. و روى انّ جهنم یجیش بمن فیها کما یجیش المرجل بما فیه، فاذا رفعتهم الى اعلى طبقة طلبوا الخروج فضربهم الزبانیة بمقامع الحدید فیهوون فیها سبعین خریفا، «وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ» اى تقول لهم الملائکة ذوقوا عذاب النّار، ثم ذکر حسن حال الآخرین من الخصمین فقال: «إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى بساتین تجرى من تحت اشجارها و قصورها انهار العسل و الخمر و اللبن و الماء. «یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ» جمع اسورة، و اسورة جمع سوار و هو ما یلبس فى الذراع من ذهب او فضّة. «وَ لُؤْلُؤاً» قرأ اهل المدینة و عاصم هاهنا و فى سورة الملائکة «و لؤلؤا» بالنصب وافقهما یعقوب هاهنا على معنى و یحلّون لؤلؤا و لانّها مکتوبة فى المصاحف بالالف و اختلف عن عاصم فى الهمز، فقرأ ابو بکر عنه بهمزة واحدة و هى الثانیة، و قرأ حفص عنه بهمزتین، و قرأ الآخرون و لؤلؤ، بالخفض فى السورتین عطفا على ذهب، اى من ذهب و من لؤلؤ. یعنى مرصّعة. قوله: «مِنْ أَساوِرَ» «مِنْ» للتبعیض «مِنْ ذَهَبٍ» للتبیین، و فى الخبر: لو انّ رجلا من اهل الجنّة اطلع فبدت اساوره لطمس ضوئه ضوء الشّمس، کما تطمس الشّمس ضوء النّجوم.
و عن ابى هریره قال: دار المؤمن فى الجنّة من لؤلؤ فیها شجر تثمر الحلل فیذهب المؤمن فیأخذ بین اصبعیه سبعین حلّة کل حلّة منظّمة بالدرّ و المرجان. «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ» اى انّهم یلبسون فى الجنّة ثیاب الأبریسم و هو الّذى حرم لبسه فى الدّنیا على الرّجال، و روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه: «من لبس الحریر فى الدّنیا لم یلبسه اللَّه فى الآخرة فان دخل الجنّة لبسه اهل الجنة لم یلبسه هو».
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ» اى ارشدوا فى الدّنیا الى شهادة ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه. قال ابن زید: الطیّب من القول لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، و سبحان اللَّه و الحمد للَّه، نظیره «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» و قیل طیّب من القول القرآن، و قیل هو البشارة الّتى تأتیهم من اللَّه فى الجنّة و التحیّة و السّلام من اللَّه. کقوله: «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ». «وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِیدِ» اى الى دین اللَّه و هو الاسلام، و قیل هو کقوله: «صراط اللَّه» سمىّ اللَّه عزّ و جلّ نفسه فى القرآن حمیدا سبعة عشر موضعا، و الحمید فى اسماء تعالى من لا یتکلّم فیه الّا بالمدح، و لا یسمّى الا بالمدح، و لا ینسب الیه الّا الشّکر، و لا یوصف الّا بالمجد.
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا»، نزلت فى کفّار قریش حین صدّوا النّبی (ص) عن المسجد الحرام یوم الحدیبیّة، یصدون لفظ مستقبل عطف به على الماضى لانّ المراد من لفظ المستقبل الماضى کما قال فى موضع آخر، «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»، قیل معناه انّ الذین کفروا فیما تقدّم «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» فى الحال، اى و هم یصدّون یعنى یمنعون و یمتنعون عن الدّخول فى الاسلام، و یصدّون المؤمنین عن المسجد الحرام و الدّخول فیه و الطّواف بالبیت، «الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ» قبلة لصلوتهم و منسکا و متعبّدا کما قال فى موضع آخر: «وُضِعَ لِلنَّاسِ». گفتهاند این مسجد حرام صحرا بود و فضا از بهر طوّافان تا روزگار عمر چون مردم بسیار گشت آن را زیادت کرد و سرایى چند بخرید و اندر مسجد افزود و تنى چند نمىفروختند سرایهاى ایشان فرود آورد و بهاى آن بداد و مسجد را دیوارى ساخت کم از قامتى، و باز عثمان سرایى چند در افزود و مسجد را رواقها ساخت، و پس ابو جعفر المنصور زیادت کرد، و پس از آن مهدى زیادت کرد. «سواء» قرأ حفص عن عاصم، سواء بالنصب بایقاع الجعل علیه لانّ الجعل یتعدّى الى مفعولین. و قیل معناه، مستویا فیه العاکف و البادى و قرأ الآخرون سواء بالرفع على انّه خبر مبتداء تقدّم على المبتدا و التقدیر، العاکف و البادى فیه سواء، فالعاکف هو المبتدا و البادى معطوف علیه، سواء هو خبر تقدّم على المبتدا، و بهذه القراءة تمّ الکلام عند قوله: «لِلنَّاسِ» ثمّ یبتدئ فتقول سواء العاکف فیه و الباد، العاکف المقیم و من کان من اهل مکّة، و البادى کان من غیر اهلها، البادى من البادیة فلا یسلک الى مکّة الا فى البوادى من الوجوه کلّها، یقال بدأ الرجل اذا خرج الى الصحراء، و منه قوله: «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ»، و اختلفوا فى معنى الایة فقال قوم: سواء العاکف فیه و البادى فى تعظیم حرمته و قضاء النسک فیه، و حق اللَّه الواجب علیهما فیه فلیس اهل مکّة باحق به من النازع الیه، و الیه ذهب مجاهد و الحسن و جماعة، و قالوا المراد منه نفس المسجد الحرام لا الحرم کلّه، و معنى التسویة هو التسویة فى تعظیم الکعبة و فى فضل الصّلاة فى المسجد الحرام و الطواف بالبیت، و قال آخرون: المراد منه جمیع الحرم و معنى التسویة ان المقیم، و البادى سواء فى النزول به لیس احدهما احقّ بالمنزل یکون فیه من الآخر غیر انّه لا یزعج احد اذا کان فیه سبق الى منزل و هو قول ابن عباس و سعید بن جبیر و قتادة و ابن زید قالوا: ممّا سواء فى البیوت و المنازل، قال عبد الرحمن بن سابط: کان الحجّاج اذا قدموا مکّة لم یکن احد من اهل مکّة باحقّ بمنزله. و کان عمر بن الخطاب ینهى النّاس ان یغلقوا ابوابهم فى الموسم و على هذا القول لا یجوز بیع دور مکّة و اجارتها على القول الاوّل و هو اقرب الى الصّواب یجوز لانّ اللَّه قال للفقراء المهاجرین الّذین اخرجوا من دیارهم، و قال النبىّ یوم فتح مکّة: من دخل دار ابى سفیان فهو آمن فنسب الدّیار الیهم نسبة ملک، و اشترى عمر دار السجن بمکّة باربعة آلاف درهم فدلّ على جواز بیعها، و هذا قول طاوس و عمرو بن دینار، و به قال الشافعى. «وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ» اى فى المسجد الحرام، «بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ» قیل هاهنا ضمیر. یعنى و من یردّ فیه سواء بالحاد اى میل عن الحق. ثم فسرّ الالحاد بظلم اذ قد یکون الحاد و میل بغیر ظلم، و قیل الباء فیه زائدة کقوله: «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» و المعنى من یردّ فیه إلحادا بظلم، و اختلفوا فى هذه الالحاد، فقال مجاهد و قتادة: هو الشّرک و عبادة غیر اللَّه، و قیل هو کلّ شیء کان منهیا عنه من قول او فعل حتّى شتم الخادم. و قال عطاء: هو دخول الحرم غیر محرم او ارتکاب شیء من محظورات الحرم من قتل صید او قطع شجرة، و قال ابن عباس: هو ان تقتل فیه من لا یقتلک او تظلم من لا یظلمک و قال حبیب بن ابى ثابت: هو احتکار الطّعام بمکّة. روى انّ ابن عمر جاء یطلب رجلا بمکّة فى منزله، فقالوا ذهب الى السّوق یشترى طعاما، قال ابن عمر لاهله یشترى او للبیع؟
قالوا لاهله و للبیع، قال ابن عمر فاذا جاء فاخبروه انّ رسول اللَّه قال: احتکار الطّعام بمکّة الحاد.
و قال مجاهد: تضاعف السیّئات بمکّة کما تضاعف الحسنات.
قال عبد اللَّه ابن مسعود: من همّ بسیئة فى غیر مکّة فلم یعملها لا یکتب علیه و لو انّ رجلا ببلد آخر یهمّ فى ان یقتل رجلا بمکّة أو یهمّ فیها بسیئة و لم یعملها لا ذاقه اللَّه العذاب الالیم. قال السدّى: الّا ان یتوب. و روى انّ عبد اللَّه بن عمر کان له فسطاطان احدهما فى الحلّ و الآخر فى الحرم فاذا اراد ان یصلّى صلّى فى الفسطاط الّذى فى الحرم، و اذا اراد ان یعاتب اهله عاتبهم فى الفسطاط الّذى فى الحلّ، فسئل عن ذلک فقال کنّا نتحدّث انّ من الالحاد فیه ان یقول الرّجل لا و اللَّه بلى و اللَّه. و اختلف النحاة فى جواب «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا»، فقال بعضهم الواو فى یصدّون زیادة و هو الخبر و الجواب، یعنى، انّ الّذین کفروا یصدّون، و قیل جوابه مخدوف و تقدیره، انّ الّذین هذه صفتهم هلکوا.
امّا بر قول ایشان که گفتند، سجود ظلال است، و او استیناف نیست بلکه و او عطف است و سخن پیوسته، و کثیر من النّاس و کثیر حقّ علیه العذاب و ان سجد ظله للَّه. «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ» اى من یهنه بالخذلان، «فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» بالتوفیق، «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ» یکرم من یشاء بالایمان، و یذلّ من یشاء بالکفر. فالسّعادة و الشّقاوة بمشیّته و ارادته.
«هذانِ خَصْمانِ»، قرأ ابن کثیر «هذانّ» بتشدید النّون، و قرأ الباقون بتخفیفها، «اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» اى فى دینه و فى امره، و انّما قال خصمان لانّهما فریقان، و قال اختصموا لانّها جمعان، جمع المؤمنین و جمع الکافرین، خلاف است میان علماء که این دو جمع کهاند؟ بخارى آورده در صحیح که: ابو ذر غفارى سوگند یاد کرده که این آیت در شأن مبارزان روز بدر فرو آمد، شش کس بودند از قریش سه مسلمان: حمزة بن عبد المطّلب و علىّ بن ابى طالب و عبیدة بن الحارث بن المطّلب و سه کافر: عتبة بن ربیعه و شیبة بن ربیعه و الولید بن عتبه. محمد بن اسحاق گفت: روز بدر عتبة بن ربیعه و پسر وى ولید بن عتبه و شیبة بن ربیعه از صف مشرکان بیرون آمدند و مبارزت خواستند، از صف مسلمانان سه جوان انصارى بیرون شدند عوّذ و معوذ پسران حارث بن رفاعة بن سواد و عبد اللَّه بن رواحه، ایشان گفتند: من انتم؟ شما که باشید؟ گفتند ما انصاریانیم فلان و فلان و فلان، ایشان گفتند: یا محمّد اخرج الینا اکفانا من قومنا. ما کفو خویش خواهیم از قوم خویش یعنى از قریش، مصطفى (ص) گفت: قم یا عبیدة بن الحارث و یا حمزة بن عبد المطّلب و یا على بن ابى طالب.
مشرکان چون ایشان را دیدند گفتند اکفاء کرام شمائید کریمان و بزرگان و همسران ما، آن گه عبیده با عتبه بر آویخت، و حمزه با شیبه و على با ولید کوشیدند تا آن گه که مشرکان هر سه کشته شدند، و در شأن ایشان آیت آمد، «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» اى اقتلوا فى اللَّه عزّ و جلّ وحّده هؤلاء، و اشرک به هؤلاء.
و یروى عن قیس بن عبّاد انّه قال سمعت على بن ابى طالب (ع) یقول: «انا اوّل من یجثوا للخصومة بین یدى اللَّه عز و جل یوم القیامة و هذا الکلام یؤمى الى انّ اوّل قتیل یوم بدر کان عتبة الّذى قتله على بن ابى طالب لیس هذا من مجاثاة على معاویة بن ابى سفیان انّما هى مجاثاة على عتبة بن ربیعة. ابن عباس گفت: این دو خصم یکى گروه مؤمنانند و دیگر گروه اهل کتاب و خصومت ایشان آن بود که اهل کتاب مىگفتند: نحن اولى باللّه و اقدم منکم به کتابا و نبیّنا قبل نبیّکم، و قال المؤمنون نحن احقّ باللّه آمنّا نبیّنا محمّد و نبیّکم و بما انزل اللَّه من کتاب و انّکم تعرفون نبیّنا و کتابنا و کفرتم به حسدا. و قیل هم المؤمنون و الکافرون اختصموا فى البعث، و قیل جعل الادیان ستّة فى قوله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا» الایة... فجعل خمسة للنّار، و واحدا للجنّة، فقوله: «هذانِ خَصْمانِ» ینصرف الیهم فالمؤمنون خصم، و سائر الخمسة خصم اختصموا فى دین ربّهم. و قال عکرمة. هما الجنّة و النّار اختصمتا کما روى ابو هریرة قال قال رسول (ص): «تحاجّت الجنّة و النّار، فقالت النّار أوثرت بالمتکبّرین و المتجبّرین، و قالت الجنّة فما لى لا یدخلنى الا ضعفاء النّاس و سقطهم و عزّتهم، قال اللَّه للجنّة انّما انت رحمتى ارحم بک من اشاء من عبادى، و قال للنّار انّما انت عذابى اعذب بک من اشاء من عبادى و لکلّ واحدة منکما ملؤها، فامّا النّار فلا تمتلئ حتى یضع اللَّه فیها رجله فتقول قطّ قطّ فهنا لک تملئ و تزوى بعضها الى بعض و لا یظلم اللَّه من خلقه احدا و امّا الجنّة فانّ اللَّه ینشئ لها خلقا».
«فَالَّذِینَ کَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ» این بیان سرانجام و مآل و مرجع کافرانست، که احد الخصمیناند، و معنى «قُطِّعَتْ» قدّرت و جعلت و سوّیت لهم ثیاب من نار، اى النّار احاطت بهم کاحاطة الثیاب المقطوعة. میگوید هم چنان که جامه پوشیدنى گرد مردم در آید و همه اندام وى فرو گیرد، آتش گرد ایشان در آید در دوزخ و ایشان را فرو گیرد. قال سعید بن جبیر: «ثِیابٌ مِنْ نارٍ» اى من نحاس مذاب، و لیس شیء اشدّ حرّا منه اذا احمى و مثله قوله: «سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ» و هو النحاس، و قیل یلبسون سرابیل من حدید قد احمیت بالنّار لیکون جمعا بین ثقل الحدید و حرارة النّار. «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ» الحمیم ماء الحار الّذى انتهت حرارته.
«یُصْهَرُ بِهِ» اى یذاب بالحمیم الّذى یصبّ من فوق رؤسهم، «ما فِی بُطُونِهِمْ» من الشحوم و الاحشاء. «وَ الْجُلُودُ» یعنى یشوى حرّه جلودهم فیتساقط.
قال النّبی (ص): «انّ الحمیم لیصبّ على رؤسهم فینفذ الجمجمة حتى یخلص الى جوفه فیسلت ما فى جوفه حتى یمرق من قدمیه و هو الصهر ثمّ یعاد کما کان.
الحمیم فى القرآن على وجهین: احدهما بمعنى القرابة کقوله: «وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً»، و فى الشعراء «وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ»، و فى المصابیح «کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» اى قریب. و الوجه الثانى الحمیم الماء الحارّ کقوله: «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ»، و فى الصافات «لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ»، و فى الرحمن «یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ» اى حار قد انتهى حرّه.
قوله: «وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ» اى سیاط من حدید، واحدتها مقمعة، و قیل هى شبه الجرز من الحدید من قولهم: قمعت رأسه اذا ضربته ضربا عنیفا. و فى الخبر لو وضع مقمع من حدید فى الارض ثم اجتمع علیه الثقلان ما اقلّوه من الارض، و قیل فى الآیة تقدیم، تقدیره و لهم مقامع من حدید یثقب بها رؤسهم ثم یصبّ فیها من فوق رؤسهم الحمیم.
«کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ» اى کلّما حاولوا الخروج من النّار لما یلحقهم من الغمّ و الکرب الّذى یأخذ بانفاسهم. «أُعِیدُوا فِیها» اى ردّوا الیها بالمقامع. و روى انّ جهنم یجیش بمن فیها کما یجیش المرجل بما فیه، فاذا رفعتهم الى اعلى طبقة طلبوا الخروج فضربهم الزبانیة بمقامع الحدید فیهوون فیها سبعین خریفا، «وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ» اى تقول لهم الملائکة ذوقوا عذاب النّار، ثم ذکر حسن حال الآخرین من الخصمین فقال: «إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى بساتین تجرى من تحت اشجارها و قصورها انهار العسل و الخمر و اللبن و الماء. «یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ» جمع اسورة، و اسورة جمع سوار و هو ما یلبس فى الذراع من ذهب او فضّة. «وَ لُؤْلُؤاً» قرأ اهل المدینة و عاصم هاهنا و فى سورة الملائکة «و لؤلؤا» بالنصب وافقهما یعقوب هاهنا على معنى و یحلّون لؤلؤا و لانّها مکتوبة فى المصاحف بالالف و اختلف عن عاصم فى الهمز، فقرأ ابو بکر عنه بهمزة واحدة و هى الثانیة، و قرأ حفص عنه بهمزتین، و قرأ الآخرون و لؤلؤ، بالخفض فى السورتین عطفا على ذهب، اى من ذهب و من لؤلؤ. یعنى مرصّعة. قوله: «مِنْ أَساوِرَ» «مِنْ» للتبعیض «مِنْ ذَهَبٍ» للتبیین، و فى الخبر: لو انّ رجلا من اهل الجنّة اطلع فبدت اساوره لطمس ضوئه ضوء الشّمس، کما تطمس الشّمس ضوء النّجوم.
و عن ابى هریره قال: دار المؤمن فى الجنّة من لؤلؤ فیها شجر تثمر الحلل فیذهب المؤمن فیأخذ بین اصبعیه سبعین حلّة کل حلّة منظّمة بالدرّ و المرجان. «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ» اى انّهم یلبسون فى الجنّة ثیاب الأبریسم و هو الّذى حرم لبسه فى الدّنیا على الرّجال، و روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه: «من لبس الحریر فى الدّنیا لم یلبسه اللَّه فى الآخرة فان دخل الجنّة لبسه اهل الجنة لم یلبسه هو».
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ» اى ارشدوا فى الدّنیا الى شهادة ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه. قال ابن زید: الطیّب من القول لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، و سبحان اللَّه و الحمد للَّه، نظیره «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» و قیل طیّب من القول القرآن، و قیل هو البشارة الّتى تأتیهم من اللَّه فى الجنّة و التحیّة و السّلام من اللَّه. کقوله: «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ». «وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِیدِ» اى الى دین اللَّه و هو الاسلام، و قیل هو کقوله: «صراط اللَّه» سمىّ اللَّه عزّ و جلّ نفسه فى القرآن حمیدا سبعة عشر موضعا، و الحمید فى اسماء تعالى من لا یتکلّم فیه الّا بالمدح، و لا یسمّى الا بالمدح، و لا ینسب الیه الّا الشّکر، و لا یوصف الّا بالمجد.
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا»، نزلت فى کفّار قریش حین صدّوا النّبی (ص) عن المسجد الحرام یوم الحدیبیّة، یصدون لفظ مستقبل عطف به على الماضى لانّ المراد من لفظ المستقبل الماضى کما قال فى موضع آخر، «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»، قیل معناه انّ الذین کفروا فیما تقدّم «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» فى الحال، اى و هم یصدّون یعنى یمنعون و یمتنعون عن الدّخول فى الاسلام، و یصدّون المؤمنین عن المسجد الحرام و الدّخول فیه و الطّواف بالبیت، «الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ» قبلة لصلوتهم و منسکا و متعبّدا کما قال فى موضع آخر: «وُضِعَ لِلنَّاسِ». گفتهاند این مسجد حرام صحرا بود و فضا از بهر طوّافان تا روزگار عمر چون مردم بسیار گشت آن را زیادت کرد و سرایى چند بخرید و اندر مسجد افزود و تنى چند نمىفروختند سرایهاى ایشان فرود آورد و بهاى آن بداد و مسجد را دیوارى ساخت کم از قامتى، و باز عثمان سرایى چند در افزود و مسجد را رواقها ساخت، و پس ابو جعفر المنصور زیادت کرد، و پس از آن مهدى زیادت کرد. «سواء» قرأ حفص عن عاصم، سواء بالنصب بایقاع الجعل علیه لانّ الجعل یتعدّى الى مفعولین. و قیل معناه، مستویا فیه العاکف و البادى و قرأ الآخرون سواء بالرفع على انّه خبر مبتداء تقدّم على المبتدا و التقدیر، العاکف و البادى فیه سواء، فالعاکف هو المبتدا و البادى معطوف علیه، سواء هو خبر تقدّم على المبتدا، و بهذه القراءة تمّ الکلام عند قوله: «لِلنَّاسِ» ثمّ یبتدئ فتقول سواء العاکف فیه و الباد، العاکف المقیم و من کان من اهل مکّة، و البادى کان من غیر اهلها، البادى من البادیة فلا یسلک الى مکّة الا فى البوادى من الوجوه کلّها، یقال بدأ الرجل اذا خرج الى الصحراء، و منه قوله: «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ»، و اختلفوا فى معنى الایة فقال قوم: سواء العاکف فیه و البادى فى تعظیم حرمته و قضاء النسک فیه، و حق اللَّه الواجب علیهما فیه فلیس اهل مکّة باحق به من النازع الیه، و الیه ذهب مجاهد و الحسن و جماعة، و قالوا المراد منه نفس المسجد الحرام لا الحرم کلّه، و معنى التسویة هو التسویة فى تعظیم الکعبة و فى فضل الصّلاة فى المسجد الحرام و الطواف بالبیت، و قال آخرون: المراد منه جمیع الحرم و معنى التسویة ان المقیم، و البادى سواء فى النزول به لیس احدهما احقّ بالمنزل یکون فیه من الآخر غیر انّه لا یزعج احد اذا کان فیه سبق الى منزل و هو قول ابن عباس و سعید بن جبیر و قتادة و ابن زید قالوا: ممّا سواء فى البیوت و المنازل، قال عبد الرحمن بن سابط: کان الحجّاج اذا قدموا مکّة لم یکن احد من اهل مکّة باحقّ بمنزله. و کان عمر بن الخطاب ینهى النّاس ان یغلقوا ابوابهم فى الموسم و على هذا القول لا یجوز بیع دور مکّة و اجارتها على القول الاوّل و هو اقرب الى الصّواب یجوز لانّ اللَّه قال للفقراء المهاجرین الّذین اخرجوا من دیارهم، و قال النبىّ یوم فتح مکّة: من دخل دار ابى سفیان فهو آمن فنسب الدّیار الیهم نسبة ملک، و اشترى عمر دار السجن بمکّة باربعة آلاف درهم فدلّ على جواز بیعها، و هذا قول طاوس و عمرو بن دینار، و به قال الشافعى. «وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ» اى فى المسجد الحرام، «بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ» قیل هاهنا ضمیر. یعنى و من یردّ فیه سواء بالحاد اى میل عن الحق. ثم فسرّ الالحاد بظلم اذ قد یکون الحاد و میل بغیر ظلم، و قیل الباء فیه زائدة کقوله: «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» و المعنى من یردّ فیه إلحادا بظلم، و اختلفوا فى هذه الالحاد، فقال مجاهد و قتادة: هو الشّرک و عبادة غیر اللَّه، و قیل هو کلّ شیء کان منهیا عنه من قول او فعل حتّى شتم الخادم. و قال عطاء: هو دخول الحرم غیر محرم او ارتکاب شیء من محظورات الحرم من قتل صید او قطع شجرة، و قال ابن عباس: هو ان تقتل فیه من لا یقتلک او تظلم من لا یظلمک و قال حبیب بن ابى ثابت: هو احتکار الطّعام بمکّة. روى انّ ابن عمر جاء یطلب رجلا بمکّة فى منزله، فقالوا ذهب الى السّوق یشترى طعاما، قال ابن عمر لاهله یشترى او للبیع؟
قالوا لاهله و للبیع، قال ابن عمر فاذا جاء فاخبروه انّ رسول اللَّه قال: احتکار الطّعام بمکّة الحاد.
و قال مجاهد: تضاعف السیّئات بمکّة کما تضاعف الحسنات.
قال عبد اللَّه ابن مسعود: من همّ بسیئة فى غیر مکّة فلم یعملها لا یکتب علیه و لو انّ رجلا ببلد آخر یهمّ فى ان یقتل رجلا بمکّة أو یهمّ فیها بسیئة و لم یعملها لا ذاقه اللَّه العذاب الالیم. قال السدّى: الّا ان یتوب. و روى انّ عبد اللَّه بن عمر کان له فسطاطان احدهما فى الحلّ و الآخر فى الحرم فاذا اراد ان یصلّى صلّى فى الفسطاط الّذى فى الحرم، و اذا اراد ان یعاتب اهله عاتبهم فى الفسطاط الّذى فى الحلّ، فسئل عن ذلک فقال کنّا نتحدّث انّ من الالحاد فیه ان یقول الرّجل لا و اللَّه بلى و اللَّه. و اختلف النحاة فى جواب «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا»، فقال بعضهم الواو فى یصدّون زیادة و هو الخبر و الجواب، یعنى، انّ الّذین کفروا یصدّون، و قیل جوابه مخدوف و تقدیره، انّ الّذین هذه صفتهم هلکوا.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ بهشتیان آن روز در ناپرداختند، فاکِهُونَ (۵۵) شادان و نازان میوه خواران.
هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ ایشان و جفتان ایشان در زیر سایههااند، عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ (۵۶) بر تختهاى آراسته و بر حجلههاى تکیه زده.
لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ ایشانراست در ان هر میوه، وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ (۵۷) و ایشانراست هر چه آرزو کنند و خواهند.
سَلامٌ قَوْلًا سلامى بگفتار، مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ (۵۸) از خداوند مهربان که خود گوید.
وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ (۵۹) و گویند فرا کافران که از هم جدا شوید امروز اى ناگرویدگان.
أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ نه پیمان بستم با شما اى فرزندان آدم، أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ که دیو مپرستید، إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۶۰) که او شما را دشمنى آشکار است؟
وَ أَنِ اعْبُدُونِی و مرا پرستید، هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (۶۱) که راه راست اینست؟
وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ بدرستى که بیراه کرد از شما، جِبِلًّا کَثِیراً گروهانى انبوه، أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ (۶۲) خرد نداشتید ؟
هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۶۳) این آن دوزخ است که شما را میگفتند و وعده میدادند.
اصْلَوْهَا الْیَوْمَ بآتش آن در شوید امروز، بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (۶۴) بآن که کافر شدید و ناسپاس.
الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ آن روز مهر نهیم بر دهانهاى ایشان، وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ و دستهاى ایشان با ما بسخن آید، وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ و پایهاى ایشان بر ایشان گواهى دهد، بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۶۵) بآنچه میکردند
وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْیُنِهِمْ ما اگر خواهیم چشمهاى ایشان ناپیدا کنیم فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ تا آهنگ راه کنند، فَأَنَّى یُبْصِرُونَ (۶۶) هرگز چون فرا راه ببینند؟
وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَکانَتِهِمْ و اگر ما خواهیم ایشان را صورت بگردانیم بر جاى خویش، فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا وَ لا یَرْجِعُونَ (۶۷) تا نه از پیش توانند که روند و نه از بس.
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ و هر کرا عمر دراز دهیم، نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ خلق وى برگردانیم بپس، أَ فَلا یَعْقِلُونَ (۶۸) در نمىیابند؟
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ ما وى را شعر نیاموختیم، وَ ما یَنْبَغِی لَهُ و او را خود نسزد شعر گفتن، إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ نیست آن مگر یادى، وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ (۶۹) و قرآنى آشکارا پیدا کننده.
لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا تا بیم نماید و آگاه کند هر که زنده دل بود، وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ (۷۰) و عذاب واجب شود بر ناگرویدگان.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ نمىبینند که بیافریدیم ما ایشان را، مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا از آنچه ما کردیم و آفریدیم، أَنْعاماً چهار پایان شتران و گاوان و گوسپندان فَهُمْ لَها مالِکُونَ (۷۱) تا ایشان را زیر دست میدارند و با ایشان مىتاوند.
وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ و آن چهارپایان نرم کردیم ایشان را، فَمِنْها رَکُوبُهُمْ از ان لغتى بر نشستنىاند بر ان مىنشینند، وَ مِنْها یَأْکُلُونَ (۷۲) و از ان لختى خوردنىاند از ان میخورند.
وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ و ایشان را در ان سودهاست و بکار آمدها، أَ فَلا یَشْکُرُونَ (۷۳) بآزادى نیند و سپاس دارى نکنند ؟
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً کافران فرود از اللَّه خدایان گرفتند، لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ (۷۴) تا ایشان را بکار آیند و یارى دهند.
لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ یارى دادن ایشان نتوانند، وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (۷۵) این کافران فردا بتان را سیاهىاند حاضر کرده
فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ سخن ایشان اندهگن مدارد ترا، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ (۷۶) که آنچه میگویند بر ما پوشیده نیست، میدانیم آنچه نهان میدارند و آنچه آشکارا میدارند.
أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ نمىبیند این مردم، أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ که ما بیافریدیم او را از نطفهاى، فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ (۷۷) آن گه با ما خصمى کند خصمیى آشکارا.
وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا ما را مثل زد، وَ نَسِیَ خَلْقَهُ و آفرینش او فراموش کرد، قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ گفت آن کیست که استخوان را زنده خواهد کرد؟ وَ هِیَ رَمِیمٌ (۷۸) و آن ریزیده و تباه گشته.
قُلْ یُحْیِیهَا گوى زنده کند آن استخوانهاى پوسیده تباه گشته، الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ او که بیافرید نخست بار آن را، وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ (۷۹) و او بهمه آفریدهاى و همه آفرینش داناست
الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ آن خدایى که شما را کرد و آفرید، مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً از درخت سبز آتشى، فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (۸۰) که تا شما از ان آتش مىفروزید.
أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ نیست آن کس که آسمان.
و زمین آفرید توانا، عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بران که چون ایشان را آفریند؟ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ (۸۱) آرى اوست آن آفریدگار آسان آفرین دانا، إِنَّما أَمْرُهُ فرمان او آنست، إِذا أَرادَ شَیْئاً که چیزى خواهد که بود، أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۸۲) آن را گوید که باش و مىبود
فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ پاکى و بىعیبى او را که بدست اوست پادشاهى همه چیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۳) و بازگشت همگان با اوست.
هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ ایشان و جفتان ایشان در زیر سایههااند، عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ (۵۶) بر تختهاى آراسته و بر حجلههاى تکیه زده.
لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ ایشانراست در ان هر میوه، وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ (۵۷) و ایشانراست هر چه آرزو کنند و خواهند.
سَلامٌ قَوْلًا سلامى بگفتار، مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ (۵۸) از خداوند مهربان که خود گوید.
وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ (۵۹) و گویند فرا کافران که از هم جدا شوید امروز اى ناگرویدگان.
أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ نه پیمان بستم با شما اى فرزندان آدم، أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ که دیو مپرستید، إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۶۰) که او شما را دشمنى آشکار است؟
وَ أَنِ اعْبُدُونِی و مرا پرستید، هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (۶۱) که راه راست اینست؟
وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ بدرستى که بیراه کرد از شما، جِبِلًّا کَثِیراً گروهانى انبوه، أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ (۶۲) خرد نداشتید ؟
هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۶۳) این آن دوزخ است که شما را میگفتند و وعده میدادند.
اصْلَوْهَا الْیَوْمَ بآتش آن در شوید امروز، بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (۶۴) بآن که کافر شدید و ناسپاس.
الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ آن روز مهر نهیم بر دهانهاى ایشان، وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ و دستهاى ایشان با ما بسخن آید، وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ و پایهاى ایشان بر ایشان گواهى دهد، بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۶۵) بآنچه میکردند
وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْیُنِهِمْ ما اگر خواهیم چشمهاى ایشان ناپیدا کنیم فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ تا آهنگ راه کنند، فَأَنَّى یُبْصِرُونَ (۶۶) هرگز چون فرا راه ببینند؟
وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَکانَتِهِمْ و اگر ما خواهیم ایشان را صورت بگردانیم بر جاى خویش، فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا وَ لا یَرْجِعُونَ (۶۷) تا نه از پیش توانند که روند و نه از بس.
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ و هر کرا عمر دراز دهیم، نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ خلق وى برگردانیم بپس، أَ فَلا یَعْقِلُونَ (۶۸) در نمىیابند؟
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ ما وى را شعر نیاموختیم، وَ ما یَنْبَغِی لَهُ و او را خود نسزد شعر گفتن، إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ نیست آن مگر یادى، وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ (۶۹) و قرآنى آشکارا پیدا کننده.
لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا تا بیم نماید و آگاه کند هر که زنده دل بود، وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ (۷۰) و عذاب واجب شود بر ناگرویدگان.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ نمىبینند که بیافریدیم ما ایشان را، مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا از آنچه ما کردیم و آفریدیم، أَنْعاماً چهار پایان شتران و گاوان و گوسپندان فَهُمْ لَها مالِکُونَ (۷۱) تا ایشان را زیر دست میدارند و با ایشان مىتاوند.
وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ و آن چهارپایان نرم کردیم ایشان را، فَمِنْها رَکُوبُهُمْ از ان لغتى بر نشستنىاند بر ان مىنشینند، وَ مِنْها یَأْکُلُونَ (۷۲) و از ان لختى خوردنىاند از ان میخورند.
وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ و ایشان را در ان سودهاست و بکار آمدها، أَ فَلا یَشْکُرُونَ (۷۳) بآزادى نیند و سپاس دارى نکنند ؟
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً کافران فرود از اللَّه خدایان گرفتند، لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ (۷۴) تا ایشان را بکار آیند و یارى دهند.
لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ یارى دادن ایشان نتوانند، وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (۷۵) این کافران فردا بتان را سیاهىاند حاضر کرده
فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ سخن ایشان اندهگن مدارد ترا، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ (۷۶) که آنچه میگویند بر ما پوشیده نیست، میدانیم آنچه نهان میدارند و آنچه آشکارا میدارند.
أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ نمىبیند این مردم، أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ که ما بیافریدیم او را از نطفهاى، فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ (۷۷) آن گه با ما خصمى کند خصمیى آشکارا.
وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا ما را مثل زد، وَ نَسِیَ خَلْقَهُ و آفرینش او فراموش کرد، قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ گفت آن کیست که استخوان را زنده خواهد کرد؟ وَ هِیَ رَمِیمٌ (۷۸) و آن ریزیده و تباه گشته.
قُلْ یُحْیِیهَا گوى زنده کند آن استخوانهاى پوسیده تباه گشته، الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ او که بیافرید نخست بار آن را، وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ (۷۹) و او بهمه آفریدهاى و همه آفرینش داناست
الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ آن خدایى که شما را کرد و آفرید، مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً از درخت سبز آتشى، فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (۸۰) که تا شما از ان آتش مىفروزید.
أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ نیست آن کس که آسمان.
و زمین آفرید توانا، عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بران که چون ایشان را آفریند؟ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ (۸۱) آرى اوست آن آفریدگار آسان آفرین دانا، إِنَّما أَمْرُهُ فرمان او آنست، إِذا أَرادَ شَیْئاً که چیزى خواهد که بود، أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۸۲) آن را گوید که باش و مىبود
فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ پاکى و بىعیبى او را که بدست اوست پادشاهى همه چیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۳) و بازگشت همگان با اوست.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو «فى شغل» مخفّف خوانند و باقى قرّاء مثقّل خوانند، و هما لغتان مثل السّحت و السّحت، و تفسیر «شغل» بقول ابن عباس افتضاض ابکار است. مصطفى علیه الصلاة و السلام در تفسیر این آیه گفته: «انّ احدهم لیفتضّ فى الغداة الواحدة مائة عذراء» قال: «ففى هذا شغلهم».
و قال عکرمة: فتکون الشهوة فى اخریهنّ کالشهوة فى اولیهنّ و کلّما افتضّها رجعت على حالها عذراء. و قال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه انفضى الى نسائنا فى الجنّة کما نفضى الیهنّ فى الدنیا؟ قال: «و الذى نفسى بیده انّ المؤمن لیفضى فى الیوم الواحد الى الف عذراء».
گفتهاند که در صحبت بهشتیان منى و مذى و فضولات نباشد چنانک در دنیا، بلى لذّت صحبت آن باشد که زیر هر تار مویى یک قطره عرق بیاید که رنگ رنگ عرق بود و بوى بوى مشک. و عن عبد اللَّه وهب قال: انّ فى الجنّة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجة اذا اراد ولىّ اللَّه ان یأتیها اتیها جبرئیل فآذنها فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها یبخرنها بمجامر بلانار.
کلبى گفت: «فى شغل» یعنى عمّا فیه اهل النار، اى لا یهمّهم امرهم فلا یذکرونهم، معنى آنست که: بهشتیان را چندان ناز و نعیم بود که ایشان را پرواى اهل دوزخ نبود نه خبر ایشان پرسند نه پرداخت آن دارند که نام ایشان برند. و گفتهاند: قومى عاصیان امّت احمد در عرصات قیامت بمانند از دوزخ رسته و ببهشت نارسیده، ربّ العزة با ایشان خطاب کند که اهل دوزخ در عذاب و سخط ما گرفتاراند و از محنت خویش با کس نپردازند و اهل بهشت در ناز و نعیم غرقاند و بانعام و افضال ما مشغول، ایشان را چندان شغل است در ان ناز و نعیم خویش که با دیگرى نمىپردازند، فذلک قوله: «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ»، آن گه گوید: عبادى چون از هر دو فریق باز ماندید، اینک من با شما رحمت کردم و شما را آمرزیدم. ابن کیسان گفت: شغل ایشان در بهشت زیارت یکدیگر است این بزیارت آن میرود و آن بزیارت این میآید، وقتى پیغامبران بزیارت صدّیقان و اولیا و علما روند، وقتى صدّیقان و اولیا و علما بزیارت پیغامبران روند، وقتى همه بهم جمع شوند بزیارت درگاه عزت و حضرت الهیّت روند. و فى الخبر عن ابن عباس رضى اللَّه عنه عن النبى (ص) قال: «انّ اهل الجنّة یزورون ربّهم عز و جل فى کلّ یوم جمعة فى رمال الکافور و اقربهم منه مجلسا اسرعهم الیه یوم الجمعة و ابکرهم غدوّا».
و عن انس بن مالک رضى اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینما اهل الجنّة على خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لجامها من ذهب یتحدّثون تحت ظلّ الشجرة عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربّهم عز و جل ان اجیبوا ربّکم فینزلون عن خیولهم الى کثب من مسک ابیض اتیح منابر من ذهب و منار من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضّة فیجلسون علیها فیقول الجبّار جلّ جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فى الجنّة ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اسقوهم فیسقونهم شرابا ما شربوا مثله فى الجنّة قطّ، ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قطّ فى الجنّة ثمّ یقول تبارک و تعالى: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى عطّروهم فیعطّرونهم بعطر ما عطروا بمثله فى الجنّة قطّ، ثم یقول: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اکلوا و شربوا و کسوا و عطّروا و احق لى ان اتجلّى لهم فیتجلّى لهم تبارک و تعالى فینظرون الى وجهه عز و جل فیغشاهم من نوره ما لولا انّ اللَّه عز و جل قضى ان لا یموتوا لاحترقوا ثم یقال لهم ارجعوا الى منازلکم فیرجعون الى منازلهم و قد خفوا على ازواجهم بما غشیهم من نوره تبارک و تعالى فیقول لهم ازواجهم لقد خرجتم من عندنا بصورة و رجعتم الینا بغیرها فیقولون تجلّى لنا ربّنا عز و جل فنظرنا الیه».
و قال بعض المفسرین: قوله «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ» یعنى فى ضیافة اللَّه عز و جل و سیاق الحدیث الذى اوردناه یدل علیه. خداى را عز و جل دو ضیافت است مر بندگان را یکى اندر ربض بهشت بیرون بهشت و یکى اندر بهشت و شرح این دو ضیافت از پیش رفت.
قوله: «فاکهون» و «فکهون» لغتان مثل الحاذر و الحذر و المعنى ناعمون فرحون. و قیل: الفاکه کثیر الفاکهة کاللّابن و التامر، قال الشاعر: و دعوتنى و زعمت انّک لابن فى الضیف تامر و الفکه الّذى یتناول الفاکهة او الطّعام، قوله: «هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ» قرأ حمزة و الکسائى: «فى ظلل» بضمّ الظّاء من غیر الف جمع ظلّة. و قراءة العامّة «فى ظلال» بالالف و کسر الظّاء على جمع ظل نظیره قوله: «وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا» «وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها». معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در زیر سایههااند، همانست که فرمود: «وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ». و اگر «ظلل» خوانى معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در سایهوانهااند بناها و خیمهها که از بهر ایشان ساختهاند، در بهشت خیمه هاست از مروارید سپید چهار فرسنگ در چهار فرسنگ آن خیمه زده شصت میل ارتفاع آن و در ان خیمه سریرها و تختها نهاده هر تختى سیصد گز ارتفاع آن، بهشتى چون خواهد که بر ان تخت شود تخت بزمین پهن باز شود تا بهشتى آسان بیرنج بر ان تخت شود، اینست که رب العالمین فرمود: عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ یعنى على السرر فى الحجال.
واحدتها اریکه، قال ثعلب: لا تکون اریکة حتّى تکون علیها حجال. و قیل: هى الوسائد و الفرش، «متّکئون» اى جالسون. و قیل: «متّکئون» ذووا تکأة.
«لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ» یعنى ما یتمنون، تقول: ادّع علىّ، اى تمنّ و قیل: «یدّعون» یفتعلون من الدّعاء، اى لهم فیها ما یدّعون اللَّه به. و قیل: للمؤمنین فى الجنّة ما یدّعون فى الدّنیا من الثّواب و الدرجات فیها و ینکره الکافرون.
«سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» گفتهاند: آرزوى بهشتیان سلام خداوند رحیم است، معنى هر دو آیت درهم بسته و «سلام» بدل «ما یدّعون» است، میگوید: ایشانراست هر چه آرزو کنند و آرزوى ایشان سلام است، یعنى لهم سلام یقول اللَّه قولا ایشان را آرزوى سلام است و ایشانراست آن سلام که آرزوى ایشانست، سلامى که از گفتار خداوند مهربان است نه واسطه در میان و نه آنجا سفیر و ترجمانست، گفتهاند: معنى سلام آنست که سلمتم عبادى من الحرقة و الفرقة، و آنچه گفت: «مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» اشارت رحمت درین موضع آنست که ایشان را برحمت خویش قوّت و طاقت دهد تا بیواسطه کلام حق بشنوند و دیدار وى به بینند و ایشان را دهشت و حیرت نبود.
روى جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینا اهل الجنّة فى نعیمهم اذ سطع لهم نور فرفعوا رؤسهم فاذا الرّب عزّ و جلّ قد اشرف علیهم من فوقهم فقال: السّلام علیکم یا اهل الجنّة فذلک قوله: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» فینظر الیهم و ینظرون الیه فلا یلتفتون الى شىء من النعیم ما داموا ینظرون الیه حتّى یحتجب فیبقى نوره و برکته علیهم فى دیارهم.
«وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» القول ها هنا مضمر، التأویل: و یقال للکفّار: «امْتازُوا الْیَوْمَ» یعنى تمیّزوا من المؤمنین. و فى معناه قوله تعالى: یَصَّدَّعُونَ یَتَفَرَّقُونَ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً قال قتادة: معناه اعتزلوا عن کلّ خیر. و قال السدىّ: اى کونوا على حدة. و قال الضحاک: انّ لکل کافر فى النار بیتا یدخل فیه و یردم بابه بالنار فیکون فیه ابد الآبدین لا یرى و لا یرى، و کان النبى (ص) کثیرا یقول: «اللّهم انّى اعوذ بک من النّار ویل لاهل النّار».
قوله: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ» اى الم آمرکم، الم اوصیکم یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ عبادة الشیطان طاعته، و کذلک تأویل قوله تعالى: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً یعنى اطاعوهم فى الباطل. و قیل: معناه ان لا تعبدوا الاصنام، فاضاف الى الشیطان لانّهم عبدوها بامره فکانّهم عبدوه، و المراد بالعهد ما عهد الیهم فى قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ.. الآیة. و قیل: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ بارسال الرسل و انزال الکتب؟ یقول اللَّه لهم هذا یوم القیمة، و یحتمل ان یکون هذا من خطاب اللَّه تعالى عباده فى الدّنیا، إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة.
وَ أَنِ اعْبُدُونِی اطیعونى و وحّدونى، هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ دین قیّم.
وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً نافع و عاصم جِبِلًّا بکسر جیم و باو تشدید لام خوانند، یعقوب بضمّ جیم و با و تشدید لام. ابن عامر و ابو عمرو بضمّ جیم و سکون با. باقى قرّا بضمّ جیم و با و تخفیف لام. و الجبل جمع الجبلّة، و الجبل جمع الجمع و الجبل بالتخفیف جمع جبیل، و کلها لغات معناها الخلق و الجماعة، اى خلقا کثیرا جبلهاى خلقه. معنى آنست که شیطان از شما گروهانى انبوه بیراه کرد، و این بر طریق تسبّب است، یعنى سار الشیطان سببا لضلالتهم، کقوله تعالى للاصنام رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ، و بحقیقت هدایت و ضلالت و رشد و غوایت از خداست تعالى و تقدّس.
أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ استفهام تقریع على ترکهم الانتفاع بالعقل. و قیل: أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ ما اتاکم من هلاک الامم الخالیة بطاعة ابلیس.
و یقال لهم لمّا دنوا من النّار: هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ بها فى الدنیا.
اصْلَوْهَا الْیَوْمَ ادخلوها و الزموها و ذوقوا حرّها بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ قال ابو هریرة: اوقدت النّار الف عام فابیضّت ثمّ اوقدت الف عام فاحمرّت ثمّ اوقدت الف عام فاسودّت فهى سوداء کاللیل المظلم.
الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ روز قیامت عمل کافران بر کافران عرضه کنند و صحیفه هاى کردگار ایشان بایشان نمایند آن رسواییها بینند و کردهها بر مثال کوههاى عظیم، انکار کنند و خصومت در گیرند و بر فریشتگان دعوى دروغ کنند گویند: ما این که در صحیفههاست نه کردهایم و عمل ما نیست و اللَّه ربّنا ما کنّا مشرکین، همسایگان بر ایشان گواهى دهند، همسایگانرا دروغ زن گیرند، اهل و عشیرت گواهى دهند و ایشان را نیز دروغ زن گیرند، پس رب العالمین مهر بر دهنهاى ایشان نهد و جوارح ایشان بسخن آرد تا بر کردههاى ایشان گواهى دهند، اینست که ربّ العزة فرمود: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ. و اول چیزى از اعضاى ایشان که گواهى دهد استخوان ران چپ بود
لقول النبى (ص): ان اول عظم من الانسان ینطق یوم یختم على الافواه فخذه من رجله الشمال.
و قال (ص): انکم تدعون یوم القیمة مقدمة افواهکم بالقدام اى مشددة فاول ما یسئل عن احدکم فخذه و کفه.
و روى انّهم یقولون لجوارحهم: ما شهادتکنّ هذه و عنکنّ کنّا نناضل، اى نجادل.
و فى کیفیّة هذا الکلام قولان: احدهما انّ اللَّه یمکنها من الکلام و یجعل لها خلقة تصلح للنطق، و الثّانی انّ المتکلّم هو اللَّه سبحانه الا انّه یسمع من جهتها فنسب الیها.
و فى الخبر عن جابر بن عبد اللَّه قال: لمّا رجعت مهاجرة البحر قال رسول اللَّه (ص): الا تحدّثونى باعجب ما رأیتم بارض الحبشة قالوا بینما نحن جلوس اذ مرّت علینا عجوز من رها بنتهم تحمل على رأسها قلّة من ماء فمرّت بفتى منهم فجعل احدى یدیه بین کتفیها ثمّ دفعها فخرّت على رکبتیها فانکسرت قلتها فلمّا ارتفعت التفتت الیه فقالت سوف تعلم یا غدر اذا وضع اللَّه الکرسى و جمع الاوّلین و الآخرین و تکلّمت الایدى و الارجل بما کانوا یکسبون سوف تعلم کیف امرى و امرک فقال رسول اللَّه (ص): صدقت ثمّ صدقت کیف یقدّس اللَّه قوما لا یؤخذ من شدیدهم لضعیفهم.
وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ قال ابن عباس معناه: لو نشاء لفقأنا اعین ضلالتهم فاعمینا هم عن غیّهم و حولنا ابصارهم من الضلالة الى الهدى فابصروا رشدهم فَأَنَّى یُبْصِرُونَ؟ و لم نفعل ذلک بهم. معنى آنست که: اگر ما خواهیم دیده ضلالت ایشان بر کنیم و هدایت دهیم تا راه بینند و براه راست روند، آن گه فرمود: فَأَنَّى یُبْصِرُونَ و لم افعل ذلک بهم. چون فرا راه بینند و این نکردم با ایشان. زجاج گفت: معنى آنست که: ما اگر خواهیم ایشان را نابینا کنیم تا از راه برگردند، و اگر این کنیم از کجا بینایى یابند و چون فرا راه بینند؟
وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَکانَتِهِمْ قرأ ابو بکر: على مکاناتهم یعنى: لو نشاء جعلناهم قردة و خنازیر فى منازلهم اگر خواهیم ایشان را صورت گردانیم با کپیان و خوکان تا بر جاى خویش بر منزل خویش مىباشند. و قیل لو نشاء لجعلناهم حجارة على المکان، اى ساعتئذ لا یستطیعون الذهاب و لا الرجوع، و المکان و المکانة واحد.
و قیل: لو نشاء لاقعدناهم عن ارجلهم فلا یقدرون على ذهاب و لا رجوع. و قیل: فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا اى ما قدروا ان یجاوزوا تکذیبهم، وَ لا یَرْجِعُونَ اى لا یتوبون.
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ اى من اطلنا عمره رددناه الى ارذل العمر شبّه الصّبی فى اول الخلق و قیل: نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ اى نصیّره الى الضّعف بعد القوّة و الى النقصان بعد الزّیادة. نُنَکِّسْهُ بضمّ نون اول و فتح دوم و تشدید کاف قراءت عاصم و حمزه است، باقى بفتح نون اول و اسکان نون دوم و ضمّ کاف و تخفیف خوانند.
أَ فَلا یَعْقِلُونَ بتاء مخاطبه قراءت نافع و ابن عامر و یعقوب است، باقى بیا خوانند. میگوید: هر کرا عمر دراز دهیم خلق وى برگردانیم به پس و او را بشبه کودکان باز داریم، یعنى که پس از زیادت او را نقصان دهیم و پس از قوت او را ضعف دهیم، همانست که در ان آیت فرمود: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً... و قال سفیان: اذا بلغ الرّجل ثمانین سنة تغیّر جسمه. أَ فَلا یَعْقِلُونَ فیعتبروا و یعلموا انّ الذى قدر على تصریف احوال الانسان یقدر على البعث بعد الموت.
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ این جواب مشرکان قریش است که میگفتند: رسول خدا شاعر است و آنچه میگوید و میخواند شعر است، و ذلک فى قوله تعالى: أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ.
رب العالمین فرمود: ما او را شعر نیاموختیم و او شاعر نیست، شعر گفتن شبهت آر و در وى شبهت نیست و در گفتار وى تهمت نیست وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ اى بمتّهم.
او در هر چه خبر داد از غیب متّهم نیست و پیغام که آورده جز وحى پاک نیست إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ.
روى عن الحسن انّ النبى (ص) کان یتمثّل بهذا البیت: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. فقال: کفى بالاسلام و الشیب للمرء ناهیا.
فقال ابو بکر: یا نبى اللَّه انّما قال الشاعر: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. ثمّ قال ابو بکر او عمر اشهد انّک رسول اللَّه یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ. و عن قتادة قال: بلغنى انّ عائشة سئلت: هل کان النبى (ص) یتمثّل بشىء من الشعر؟ قالت: کان الشعر ابغض الحدیث الیه، قالت: و لم یتمثّل بشىء من الشعر الّا ببیت اخى بنى قیس طرفة:
ستبدى لک الایّام ما کنت جاهلا
و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد
فجعل یقول (ص): و یأتیک من لم تزوّد بالاخبار. فقال ابو بکر: لیس هکذا الشعر انّما هو: و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد، فقال (ص): ما علمت الشعر و ما ینبغى لى.
إِنْ هُوَ یعنى القرآن إِلَّا ذِکْرٌ اى موعظة وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ فیه الفرائض و الحدود و الاحکام.
لِیُنْذِرَ قرأ اهل المدینة و الشام و یعقوب: لتنذر بتاء المخاطبة و کذلک فى الاحقاف وافقهم ابن کثیر فى الاحقاف، اى لتنذر یا محمد. و قرأ الآخرون بالیاء، اى لینذر القرآن مَنْ کانَ حَیًّا یعنى مؤمنا حىّ القلب لانّ الکافر کالمیّت فى انّه لا یتدبّر و لا یتفکر. وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ اى تجب حجّة العذاب على الکافرین. حى اینجا بمعنى عاقل و مؤمن است و خصّه بالذکر لانتفاعه به کقوله: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ. و معنى آنست که: تو کسى را توانى که آگاه کنى که عاقل بود و مؤمن تا سخن دریابد و انذار تو در دل وى اثر کند و پند تو وى را سود دهد، امّا کافر و جاهل دلهاى مرده دارند و در شمار مردگاناند نه پند تو ایشان را سود دارد نه انذار تو در دل ایشان اثر کند، این حکم ما در ازل کردیم و در لوح چنان نبشتیم که زنده دلان را پند تو سود دارد و بر مرده دلان عذاب ما واجب آید، اینست که ربّ العزة فرمود: وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ اى و یجب العذاب على الکافرین واجب شد و درست گشت بر کافران سخن اللَّه در ازل که اهل عذاباند.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا اى تولینا خلقها بابداعنا من غیر اعانة احد، و ذکر الایدى ها هنا یفید ان اللَّه تعالى خلقها بذاته سبحانه من غیر واسطة.
معنى خلق بحقیقت آفریدن است از نیست هست کردن و از نبود بود آوردن و از آغاز نو ساختن، و حقیقت این فعل جز کردگار قدیم و خداوند حکیم را نیست که کمال قدرت و حکمت و جلال عزّت جز وى را نیست. و در قرآن خلق بچند معنى بیاید: خلق است بمعنى تصویر کقوله: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ اى تصویر، و خلق است بمعنى دروغ کقوله: وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً و خلق است بمعنى دین کقوله: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ اى لدینه، و خلق است بمعنى ابداع و اختراع کقوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ و کقوله: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا قال القتیبىّ: الْأَیْدِی هاهنا القدرة و القوّة و قوله: عَمِلَتْ أَیْدِینا حکایت عن الفعل و ان لم یباشر الفعل بالید، هذا کقوله: جرى بناء هذه القنطرة و هذا القصر على یدى فلان.
و فى الخبر: على الید ما اخذت حتى تؤدیه فالأمانة مؤداة و ان لم تباشر بالید.
و تقول: ما لى فى ید فلان، و الیتیم تحت ید القیّم فالید یکنى بها عن الملکة و الضبط.
أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ ضابطون قاهرون، اى لم نخلق الانعام وحشیّة نافرة من بنى آدم لا یقدرون على ضبطها بل هى مسخّرة لهم، و هى قوله: وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ سخّرناها لهم، فَمِنْها رَکُوبُهُمْ الرکوب و الرکوبة ما یرکب من الإبل، و کذلک الحلوب و الحلوبة ما یحلب منها بالهاء و بحذف الهاء قیل: الرکوب جمع و الرکوبة واحد. وَ مِنْها یَأْکُلُونَ اى سخّرناها لهم لیرکبوا ظهرها و یأکلوا لحمها.
وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ المنافع الاصواف و الاوبار و الاشعار و الاولاد، و المشارب اللبن، أَ فَلا یَشْکُرُونَ استفهام بمعنى الامر.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ یعنى لعلّ اصنامهم تنصرهم اذا حزنهم امر و تمنعهم من ذلک و لا یکون ذلک قط.
لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ و منعهم من العذب، وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ اى الکفّار جند للاصنام یغضبون لها و یحضرونها فى الدنیا هى لا تسوق الیهم خیرا و لا تستطیع لهم نصرا. و قیل: هذا فى الآخرة یؤتى بکلّ معبود من دون اللَّه و معه اتباعه الّذین عبدوه کأنّهم جند محضرون فى النّار.
فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ فیه قولان: احدهما قولهم فى اللَّه انّ له شریکا و ولدا، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنجازیهم على اقوالهم و افعالهم، و الثّانی قولهم فیک یا محمد انّک شاعر و مجنون و ساحر. و قیل: قَوْلُهُمْ اى تهدیدهم ایّاک بالقتل و وعیدهم، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنحول بینک و بینهم.
أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ جدل بالباطل مبین بیّن الخصومة، یعنى انّه مخلوق من نطفة ثمّ یخاصم فکیف لا یتفکر فى بدو خلقه حتّى یدع الخصومة نمىبینند مردم که ما بیافریدیم او را از آبى مهین در قرارى مکین، چهل روز او را در طور نطفه نگه داشتیم تا علقه گشت و آن گه در طور علقه چهل روز بداشتیم تا مضغه گشت. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: ان خلق احدکم یجمع فى بطن امه اربعین لیلة ثم یکون علقة مثل ذلک ثم یکون مضغة مثل ذلک ثم یبعث اللَّه عز و جل الیه ملکا با ربع کلمات فیقول: اکتب اجله و رزقه و شقى او سعید.
آن گه تقطیع هیکل او و صورت شخص او در ظهور آوردیم و او را کسوت بشریت پوشانیدیم و از آن قرار مکین باین فضاى رحیب آوردیم و از پستان پر از خون او را شیر صافى دادیم و بعقل و فهم و سمع و بصر و دل و جان او را بیاراستیم و بقبض و بطش و مشى و حرکات او را قوّت دادیم، با این همه نعمت و کرامت که با وى کردیم و از ان نطفه باین رتبه رسانیدیم همى با ما خصمى کند، اینست که رب العالمین فرمود: فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ خصیم درین موضع ابىّ بن خلف الجمحى است و این آیت در شأن وى آمده، استخوانى ریزیده کهن گشته برداشت، گفت: یا محمد أ ترى یحیى اللَّه هذا بعد ما رمّ؟
فقال علیه الصلاة و السلام: نعم و یبعثک و یدخلک النّار، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیات.
وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ اى خلقنا ایّاه، مصدر مضاف الى المفعول قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ یقال: رمّ الشیء و رممته فهى رمیم، ککفّ خضیب و عین کحیل.
قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها خلقها أَوَّلَ مَرَّةٍ ابتداء حین وجد، وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ لا یخفى علیه أجزاؤه و ان تفرّقت فى البرّ و البحر فیجمعه و یعیده خلقا کما کان یقال العلم هاهنا مشتمل على سعة الاقتدار على الامر فانّ العلم بالخلق اعجب من القدرة على الخلق.
الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً قال ابن عباس: هما شجرتان یقال لاحدیهما المرخ و للأخرى العفار فمن اراد منهم النار قطع غصنین مثل السوّاکین و هما خضراوان یقطر منهما الماء فیستحق المرخ و هو ذکر على العفار و هى اثنى فتخرج منهما النار باذن اللَّه، و تقول العرب: فى کلّ شجر نار و استمجد المرخ و العفار.
و یقال: فى کلّ عود نار الاعود العناب و الشجر یذکّر و یؤنّث، ففی قوله: وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ مذکر، و فى قوله: مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ مؤنّث.
فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ اى تقدحون و توقدون النّار من ذلک الشجر، این آیت از روى اشارت حجت است بر منکران بعث، آن خداوند که آتش در درخت سبز بیافرید قادر است که زندگى در استخوان پوسیده ریزیده بیافریند و بر وى دشوار نیاید و قدرت بر وى تنگ نبود.
پس در حجّت بیفزود و آفرینش آسمان و زمین بر ایشان حجّت آورد فرمود: أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ قرأ یعقوب: یقدر بالیاء على الفعل، اى یقدر على ان یخلق مثلهم، ثمّ قال: بَلى اى قل بلى هو قادر على ذلک إذ لیس له جواب غیر ذلک، وَ هُوَ الْخَلَّاقُ یخلق خلقا بعد خلق، الْعَلِیمُ بجمیع ما خلق.
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً فرمان او آنست که چون چیزى خواهد که بود، أَنْ یَقُولَ لَهُ اى لذلک الشیء: کُنْ فَیَکُونُ اى فهو یکون على ما قدّر و اراد. آن چیز را گوید که: باش، هر چند که آن چیز حاضر نبود امّا معلوم حق بود و آنچه معلوم حقّ است بمنزلت حاضر است و خطاب با وى درست. در بعضى اخبارست که حقّ جلّ جلاله فرمود: انى جواد ماجد عطایى کلام و عذابى کلام و اذا اردت شیئا فانما اقول له کن فیکون.
فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ کلمة تعظیم است و اجلال حق جل جلاله و تنزیه و تقدیس وى از ان که در قدرت وى نقصانى آید یا از عجز و عیب در وى نشانى بود، و الملکوت هو الملک با بلغ الالفاظ فلا یکون الّا للَّه وحده. و در قرآن سبحان بدو معنى آید: یکى بمعنى تنزیه، دیگر بمعنى تعجّب، آنچه بمعنى تنزیه است با ذات احدیّت گردد جلّ جلاله، و آنچه بمعنى تعجب است با افعال وى گردد عزّ شأنه، تنزیه آنست که فرمود: سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً و هم ازین باب است حکایت از قول موسى و عیسى و یونس: سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ و آنچه بمعنى تعجّب است: سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ، و هم ازین باب است: سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً، فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ پاکى و بىعیبى خداى را که بدست اوست و بداشت او پادشاهى همه چیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ و بازگشت همه خلق با اوست و بازگشت همه کار با خواست او و بازگشت هر بودنى با حکم او، و قیل: وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ امّا الى الجنّة و امّا الى النار.
و قال عکرمة: فتکون الشهوة فى اخریهنّ کالشهوة فى اولیهنّ و کلّما افتضّها رجعت على حالها عذراء. و قال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه انفضى الى نسائنا فى الجنّة کما نفضى الیهنّ فى الدنیا؟ قال: «و الذى نفسى بیده انّ المؤمن لیفضى فى الیوم الواحد الى الف عذراء».
گفتهاند که در صحبت بهشتیان منى و مذى و فضولات نباشد چنانک در دنیا، بلى لذّت صحبت آن باشد که زیر هر تار مویى یک قطره عرق بیاید که رنگ رنگ عرق بود و بوى بوى مشک. و عن عبد اللَّه وهب قال: انّ فى الجنّة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجة اذا اراد ولىّ اللَّه ان یأتیها اتیها جبرئیل فآذنها فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها یبخرنها بمجامر بلانار.
کلبى گفت: «فى شغل» یعنى عمّا فیه اهل النار، اى لا یهمّهم امرهم فلا یذکرونهم، معنى آنست که: بهشتیان را چندان ناز و نعیم بود که ایشان را پرواى اهل دوزخ نبود نه خبر ایشان پرسند نه پرداخت آن دارند که نام ایشان برند. و گفتهاند: قومى عاصیان امّت احمد در عرصات قیامت بمانند از دوزخ رسته و ببهشت نارسیده، ربّ العزة با ایشان خطاب کند که اهل دوزخ در عذاب و سخط ما گرفتاراند و از محنت خویش با کس نپردازند و اهل بهشت در ناز و نعیم غرقاند و بانعام و افضال ما مشغول، ایشان را چندان شغل است در ان ناز و نعیم خویش که با دیگرى نمىپردازند، فذلک قوله: «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ»، آن گه گوید: عبادى چون از هر دو فریق باز ماندید، اینک من با شما رحمت کردم و شما را آمرزیدم. ابن کیسان گفت: شغل ایشان در بهشت زیارت یکدیگر است این بزیارت آن میرود و آن بزیارت این میآید، وقتى پیغامبران بزیارت صدّیقان و اولیا و علما روند، وقتى صدّیقان و اولیا و علما بزیارت پیغامبران روند، وقتى همه بهم جمع شوند بزیارت درگاه عزت و حضرت الهیّت روند. و فى الخبر عن ابن عباس رضى اللَّه عنه عن النبى (ص) قال: «انّ اهل الجنّة یزورون ربّهم عز و جل فى کلّ یوم جمعة فى رمال الکافور و اقربهم منه مجلسا اسرعهم الیه یوم الجمعة و ابکرهم غدوّا».
و عن انس بن مالک رضى اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینما اهل الجنّة على خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لجامها من ذهب یتحدّثون تحت ظلّ الشجرة عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربّهم عز و جل ان اجیبوا ربّکم فینزلون عن خیولهم الى کثب من مسک ابیض اتیح منابر من ذهب و منار من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضّة فیجلسون علیها فیقول الجبّار جلّ جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فى الجنّة ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اسقوهم فیسقونهم شرابا ما شربوا مثله فى الجنّة قطّ، ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قطّ فى الجنّة ثمّ یقول تبارک و تعالى: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى عطّروهم فیعطّرونهم بعطر ما عطروا بمثله فى الجنّة قطّ، ثم یقول: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اکلوا و شربوا و کسوا و عطّروا و احق لى ان اتجلّى لهم فیتجلّى لهم تبارک و تعالى فینظرون الى وجهه عز و جل فیغشاهم من نوره ما لولا انّ اللَّه عز و جل قضى ان لا یموتوا لاحترقوا ثم یقال لهم ارجعوا الى منازلکم فیرجعون الى منازلهم و قد خفوا على ازواجهم بما غشیهم من نوره تبارک و تعالى فیقول لهم ازواجهم لقد خرجتم من عندنا بصورة و رجعتم الینا بغیرها فیقولون تجلّى لنا ربّنا عز و جل فنظرنا الیه».
و قال بعض المفسرین: قوله «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ» یعنى فى ضیافة اللَّه عز و جل و سیاق الحدیث الذى اوردناه یدل علیه. خداى را عز و جل دو ضیافت است مر بندگان را یکى اندر ربض بهشت بیرون بهشت و یکى اندر بهشت و شرح این دو ضیافت از پیش رفت.
قوله: «فاکهون» و «فکهون» لغتان مثل الحاذر و الحذر و المعنى ناعمون فرحون. و قیل: الفاکه کثیر الفاکهة کاللّابن و التامر، قال الشاعر: و دعوتنى و زعمت انّک لابن فى الضیف تامر و الفکه الّذى یتناول الفاکهة او الطّعام، قوله: «هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ» قرأ حمزة و الکسائى: «فى ظلل» بضمّ الظّاء من غیر الف جمع ظلّة. و قراءة العامّة «فى ظلال» بالالف و کسر الظّاء على جمع ظل نظیره قوله: «وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا» «وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها». معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در زیر سایههااند، همانست که فرمود: «وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ». و اگر «ظلل» خوانى معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در سایهوانهااند بناها و خیمهها که از بهر ایشان ساختهاند، در بهشت خیمه هاست از مروارید سپید چهار فرسنگ در چهار فرسنگ آن خیمه زده شصت میل ارتفاع آن و در ان خیمه سریرها و تختها نهاده هر تختى سیصد گز ارتفاع آن، بهشتى چون خواهد که بر ان تخت شود تخت بزمین پهن باز شود تا بهشتى آسان بیرنج بر ان تخت شود، اینست که رب العالمین فرمود: عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ یعنى على السرر فى الحجال.
واحدتها اریکه، قال ثعلب: لا تکون اریکة حتّى تکون علیها حجال. و قیل: هى الوسائد و الفرش، «متّکئون» اى جالسون. و قیل: «متّکئون» ذووا تکأة.
«لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ» یعنى ما یتمنون، تقول: ادّع علىّ، اى تمنّ و قیل: «یدّعون» یفتعلون من الدّعاء، اى لهم فیها ما یدّعون اللَّه به. و قیل: للمؤمنین فى الجنّة ما یدّعون فى الدّنیا من الثّواب و الدرجات فیها و ینکره الکافرون.
«سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» گفتهاند: آرزوى بهشتیان سلام خداوند رحیم است، معنى هر دو آیت درهم بسته و «سلام» بدل «ما یدّعون» است، میگوید: ایشانراست هر چه آرزو کنند و آرزوى ایشان سلام است، یعنى لهم سلام یقول اللَّه قولا ایشان را آرزوى سلام است و ایشانراست آن سلام که آرزوى ایشانست، سلامى که از گفتار خداوند مهربان است نه واسطه در میان و نه آنجا سفیر و ترجمانست، گفتهاند: معنى سلام آنست که سلمتم عبادى من الحرقة و الفرقة، و آنچه گفت: «مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» اشارت رحمت درین موضع آنست که ایشان را برحمت خویش قوّت و طاقت دهد تا بیواسطه کلام حق بشنوند و دیدار وى به بینند و ایشان را دهشت و حیرت نبود.
روى جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینا اهل الجنّة فى نعیمهم اذ سطع لهم نور فرفعوا رؤسهم فاذا الرّب عزّ و جلّ قد اشرف علیهم من فوقهم فقال: السّلام علیکم یا اهل الجنّة فذلک قوله: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» فینظر الیهم و ینظرون الیه فلا یلتفتون الى شىء من النعیم ما داموا ینظرون الیه حتّى یحتجب فیبقى نوره و برکته علیهم فى دیارهم.
«وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» القول ها هنا مضمر، التأویل: و یقال للکفّار: «امْتازُوا الْیَوْمَ» یعنى تمیّزوا من المؤمنین. و فى معناه قوله تعالى: یَصَّدَّعُونَ یَتَفَرَّقُونَ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً قال قتادة: معناه اعتزلوا عن کلّ خیر. و قال السدىّ: اى کونوا على حدة. و قال الضحاک: انّ لکل کافر فى النار بیتا یدخل فیه و یردم بابه بالنار فیکون فیه ابد الآبدین لا یرى و لا یرى، و کان النبى (ص) کثیرا یقول: «اللّهم انّى اعوذ بک من النّار ویل لاهل النّار».
قوله: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ» اى الم آمرکم، الم اوصیکم یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ عبادة الشیطان طاعته، و کذلک تأویل قوله تعالى: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً یعنى اطاعوهم فى الباطل. و قیل: معناه ان لا تعبدوا الاصنام، فاضاف الى الشیطان لانّهم عبدوها بامره فکانّهم عبدوه، و المراد بالعهد ما عهد الیهم فى قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ.. الآیة. و قیل: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ بارسال الرسل و انزال الکتب؟ یقول اللَّه لهم هذا یوم القیمة، و یحتمل ان یکون هذا من خطاب اللَّه تعالى عباده فى الدّنیا، إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة.
وَ أَنِ اعْبُدُونِی اطیعونى و وحّدونى، هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ دین قیّم.
وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً نافع و عاصم جِبِلًّا بکسر جیم و باو تشدید لام خوانند، یعقوب بضمّ جیم و با و تشدید لام. ابن عامر و ابو عمرو بضمّ جیم و سکون با. باقى قرّا بضمّ جیم و با و تخفیف لام. و الجبل جمع الجبلّة، و الجبل جمع الجمع و الجبل بالتخفیف جمع جبیل، و کلها لغات معناها الخلق و الجماعة، اى خلقا کثیرا جبلهاى خلقه. معنى آنست که شیطان از شما گروهانى انبوه بیراه کرد، و این بر طریق تسبّب است، یعنى سار الشیطان سببا لضلالتهم، کقوله تعالى للاصنام رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ، و بحقیقت هدایت و ضلالت و رشد و غوایت از خداست تعالى و تقدّس.
أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ استفهام تقریع على ترکهم الانتفاع بالعقل. و قیل: أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ ما اتاکم من هلاک الامم الخالیة بطاعة ابلیس.
و یقال لهم لمّا دنوا من النّار: هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ بها فى الدنیا.
اصْلَوْهَا الْیَوْمَ ادخلوها و الزموها و ذوقوا حرّها بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ قال ابو هریرة: اوقدت النّار الف عام فابیضّت ثمّ اوقدت الف عام فاحمرّت ثمّ اوقدت الف عام فاسودّت فهى سوداء کاللیل المظلم.
الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ روز قیامت عمل کافران بر کافران عرضه کنند و صحیفه هاى کردگار ایشان بایشان نمایند آن رسواییها بینند و کردهها بر مثال کوههاى عظیم، انکار کنند و خصومت در گیرند و بر فریشتگان دعوى دروغ کنند گویند: ما این که در صحیفههاست نه کردهایم و عمل ما نیست و اللَّه ربّنا ما کنّا مشرکین، همسایگان بر ایشان گواهى دهند، همسایگانرا دروغ زن گیرند، اهل و عشیرت گواهى دهند و ایشان را نیز دروغ زن گیرند، پس رب العالمین مهر بر دهنهاى ایشان نهد و جوارح ایشان بسخن آرد تا بر کردههاى ایشان گواهى دهند، اینست که ربّ العزة فرمود: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ. و اول چیزى از اعضاى ایشان که گواهى دهد استخوان ران چپ بود
لقول النبى (ص): ان اول عظم من الانسان ینطق یوم یختم على الافواه فخذه من رجله الشمال.
و قال (ص): انکم تدعون یوم القیمة مقدمة افواهکم بالقدام اى مشددة فاول ما یسئل عن احدکم فخذه و کفه.
و روى انّهم یقولون لجوارحهم: ما شهادتکنّ هذه و عنکنّ کنّا نناضل، اى نجادل.
و فى کیفیّة هذا الکلام قولان: احدهما انّ اللَّه یمکنها من الکلام و یجعل لها خلقة تصلح للنطق، و الثّانی انّ المتکلّم هو اللَّه سبحانه الا انّه یسمع من جهتها فنسب الیها.
و فى الخبر عن جابر بن عبد اللَّه قال: لمّا رجعت مهاجرة البحر قال رسول اللَّه (ص): الا تحدّثونى باعجب ما رأیتم بارض الحبشة قالوا بینما نحن جلوس اذ مرّت علینا عجوز من رها بنتهم تحمل على رأسها قلّة من ماء فمرّت بفتى منهم فجعل احدى یدیه بین کتفیها ثمّ دفعها فخرّت على رکبتیها فانکسرت قلتها فلمّا ارتفعت التفتت الیه فقالت سوف تعلم یا غدر اذا وضع اللَّه الکرسى و جمع الاوّلین و الآخرین و تکلّمت الایدى و الارجل بما کانوا یکسبون سوف تعلم کیف امرى و امرک فقال رسول اللَّه (ص): صدقت ثمّ صدقت کیف یقدّس اللَّه قوما لا یؤخذ من شدیدهم لضعیفهم.
وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ قال ابن عباس معناه: لو نشاء لفقأنا اعین ضلالتهم فاعمینا هم عن غیّهم و حولنا ابصارهم من الضلالة الى الهدى فابصروا رشدهم فَأَنَّى یُبْصِرُونَ؟ و لم نفعل ذلک بهم. معنى آنست که: اگر ما خواهیم دیده ضلالت ایشان بر کنیم و هدایت دهیم تا راه بینند و براه راست روند، آن گه فرمود: فَأَنَّى یُبْصِرُونَ و لم افعل ذلک بهم. چون فرا راه بینند و این نکردم با ایشان. زجاج گفت: معنى آنست که: ما اگر خواهیم ایشان را نابینا کنیم تا از راه برگردند، و اگر این کنیم از کجا بینایى یابند و چون فرا راه بینند؟
وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَکانَتِهِمْ قرأ ابو بکر: على مکاناتهم یعنى: لو نشاء جعلناهم قردة و خنازیر فى منازلهم اگر خواهیم ایشان را صورت گردانیم با کپیان و خوکان تا بر جاى خویش بر منزل خویش مىباشند. و قیل لو نشاء لجعلناهم حجارة على المکان، اى ساعتئذ لا یستطیعون الذهاب و لا الرجوع، و المکان و المکانة واحد.
و قیل: لو نشاء لاقعدناهم عن ارجلهم فلا یقدرون على ذهاب و لا رجوع. و قیل: فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا اى ما قدروا ان یجاوزوا تکذیبهم، وَ لا یَرْجِعُونَ اى لا یتوبون.
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ اى من اطلنا عمره رددناه الى ارذل العمر شبّه الصّبی فى اول الخلق و قیل: نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ اى نصیّره الى الضّعف بعد القوّة و الى النقصان بعد الزّیادة. نُنَکِّسْهُ بضمّ نون اول و فتح دوم و تشدید کاف قراءت عاصم و حمزه است، باقى بفتح نون اول و اسکان نون دوم و ضمّ کاف و تخفیف خوانند.
أَ فَلا یَعْقِلُونَ بتاء مخاطبه قراءت نافع و ابن عامر و یعقوب است، باقى بیا خوانند. میگوید: هر کرا عمر دراز دهیم خلق وى برگردانیم به پس و او را بشبه کودکان باز داریم، یعنى که پس از زیادت او را نقصان دهیم و پس از قوت او را ضعف دهیم، همانست که در ان آیت فرمود: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً... و قال سفیان: اذا بلغ الرّجل ثمانین سنة تغیّر جسمه. أَ فَلا یَعْقِلُونَ فیعتبروا و یعلموا انّ الذى قدر على تصریف احوال الانسان یقدر على البعث بعد الموت.
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ این جواب مشرکان قریش است که میگفتند: رسول خدا شاعر است و آنچه میگوید و میخواند شعر است، و ذلک فى قوله تعالى: أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ.
رب العالمین فرمود: ما او را شعر نیاموختیم و او شاعر نیست، شعر گفتن شبهت آر و در وى شبهت نیست و در گفتار وى تهمت نیست وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ اى بمتّهم.
او در هر چه خبر داد از غیب متّهم نیست و پیغام که آورده جز وحى پاک نیست إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ.
روى عن الحسن انّ النبى (ص) کان یتمثّل بهذا البیت: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. فقال: کفى بالاسلام و الشیب للمرء ناهیا.
فقال ابو بکر: یا نبى اللَّه انّما قال الشاعر: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. ثمّ قال ابو بکر او عمر اشهد انّک رسول اللَّه یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ. و عن قتادة قال: بلغنى انّ عائشة سئلت: هل کان النبى (ص) یتمثّل بشىء من الشعر؟ قالت: کان الشعر ابغض الحدیث الیه، قالت: و لم یتمثّل بشىء من الشعر الّا ببیت اخى بنى قیس طرفة:
ستبدى لک الایّام ما کنت جاهلا
و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد
فجعل یقول (ص): و یأتیک من لم تزوّد بالاخبار. فقال ابو بکر: لیس هکذا الشعر انّما هو: و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد، فقال (ص): ما علمت الشعر و ما ینبغى لى.
إِنْ هُوَ یعنى القرآن إِلَّا ذِکْرٌ اى موعظة وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ فیه الفرائض و الحدود و الاحکام.
لِیُنْذِرَ قرأ اهل المدینة و الشام و یعقوب: لتنذر بتاء المخاطبة و کذلک فى الاحقاف وافقهم ابن کثیر فى الاحقاف، اى لتنذر یا محمد. و قرأ الآخرون بالیاء، اى لینذر القرآن مَنْ کانَ حَیًّا یعنى مؤمنا حىّ القلب لانّ الکافر کالمیّت فى انّه لا یتدبّر و لا یتفکر. وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ اى تجب حجّة العذاب على الکافرین. حى اینجا بمعنى عاقل و مؤمن است و خصّه بالذکر لانتفاعه به کقوله: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ. و معنى آنست که: تو کسى را توانى که آگاه کنى که عاقل بود و مؤمن تا سخن دریابد و انذار تو در دل وى اثر کند و پند تو وى را سود دهد، امّا کافر و جاهل دلهاى مرده دارند و در شمار مردگاناند نه پند تو ایشان را سود دارد نه انذار تو در دل ایشان اثر کند، این حکم ما در ازل کردیم و در لوح چنان نبشتیم که زنده دلان را پند تو سود دارد و بر مرده دلان عذاب ما واجب آید، اینست که ربّ العزة فرمود: وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ اى و یجب العذاب على الکافرین واجب شد و درست گشت بر کافران سخن اللَّه در ازل که اهل عذاباند.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا اى تولینا خلقها بابداعنا من غیر اعانة احد، و ذکر الایدى ها هنا یفید ان اللَّه تعالى خلقها بذاته سبحانه من غیر واسطة.
معنى خلق بحقیقت آفریدن است از نیست هست کردن و از نبود بود آوردن و از آغاز نو ساختن، و حقیقت این فعل جز کردگار قدیم و خداوند حکیم را نیست که کمال قدرت و حکمت و جلال عزّت جز وى را نیست. و در قرآن خلق بچند معنى بیاید: خلق است بمعنى تصویر کقوله: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ اى تصویر، و خلق است بمعنى دروغ کقوله: وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً و خلق است بمعنى دین کقوله: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ اى لدینه، و خلق است بمعنى ابداع و اختراع کقوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ و کقوله: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا قال القتیبىّ: الْأَیْدِی هاهنا القدرة و القوّة و قوله: عَمِلَتْ أَیْدِینا حکایت عن الفعل و ان لم یباشر الفعل بالید، هذا کقوله: جرى بناء هذه القنطرة و هذا القصر على یدى فلان.
و فى الخبر: على الید ما اخذت حتى تؤدیه فالأمانة مؤداة و ان لم تباشر بالید.
و تقول: ما لى فى ید فلان، و الیتیم تحت ید القیّم فالید یکنى بها عن الملکة و الضبط.
أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ ضابطون قاهرون، اى لم نخلق الانعام وحشیّة نافرة من بنى آدم لا یقدرون على ضبطها بل هى مسخّرة لهم، و هى قوله: وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ سخّرناها لهم، فَمِنْها رَکُوبُهُمْ الرکوب و الرکوبة ما یرکب من الإبل، و کذلک الحلوب و الحلوبة ما یحلب منها بالهاء و بحذف الهاء قیل: الرکوب جمع و الرکوبة واحد. وَ مِنْها یَأْکُلُونَ اى سخّرناها لهم لیرکبوا ظهرها و یأکلوا لحمها.
وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ المنافع الاصواف و الاوبار و الاشعار و الاولاد، و المشارب اللبن، أَ فَلا یَشْکُرُونَ استفهام بمعنى الامر.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ یعنى لعلّ اصنامهم تنصرهم اذا حزنهم امر و تمنعهم من ذلک و لا یکون ذلک قط.
لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ و منعهم من العذب، وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ اى الکفّار جند للاصنام یغضبون لها و یحضرونها فى الدنیا هى لا تسوق الیهم خیرا و لا تستطیع لهم نصرا. و قیل: هذا فى الآخرة یؤتى بکلّ معبود من دون اللَّه و معه اتباعه الّذین عبدوه کأنّهم جند محضرون فى النّار.
فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ فیه قولان: احدهما قولهم فى اللَّه انّ له شریکا و ولدا، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنجازیهم على اقوالهم و افعالهم، و الثّانی قولهم فیک یا محمد انّک شاعر و مجنون و ساحر. و قیل: قَوْلُهُمْ اى تهدیدهم ایّاک بالقتل و وعیدهم، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنحول بینک و بینهم.
أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ جدل بالباطل مبین بیّن الخصومة، یعنى انّه مخلوق من نطفة ثمّ یخاصم فکیف لا یتفکر فى بدو خلقه حتّى یدع الخصومة نمىبینند مردم که ما بیافریدیم او را از آبى مهین در قرارى مکین، چهل روز او را در طور نطفه نگه داشتیم تا علقه گشت و آن گه در طور علقه چهل روز بداشتیم تا مضغه گشت. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: ان خلق احدکم یجمع فى بطن امه اربعین لیلة ثم یکون علقة مثل ذلک ثم یکون مضغة مثل ذلک ثم یبعث اللَّه عز و جل الیه ملکا با ربع کلمات فیقول: اکتب اجله و رزقه و شقى او سعید.
آن گه تقطیع هیکل او و صورت شخص او در ظهور آوردیم و او را کسوت بشریت پوشانیدیم و از آن قرار مکین باین فضاى رحیب آوردیم و از پستان پر از خون او را شیر صافى دادیم و بعقل و فهم و سمع و بصر و دل و جان او را بیاراستیم و بقبض و بطش و مشى و حرکات او را قوّت دادیم، با این همه نعمت و کرامت که با وى کردیم و از ان نطفه باین رتبه رسانیدیم همى با ما خصمى کند، اینست که رب العالمین فرمود: فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ خصیم درین موضع ابىّ بن خلف الجمحى است و این آیت در شأن وى آمده، استخوانى ریزیده کهن گشته برداشت، گفت: یا محمد أ ترى یحیى اللَّه هذا بعد ما رمّ؟
فقال علیه الصلاة و السلام: نعم و یبعثک و یدخلک النّار، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیات.
وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ اى خلقنا ایّاه، مصدر مضاف الى المفعول قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ یقال: رمّ الشیء و رممته فهى رمیم، ککفّ خضیب و عین کحیل.
قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها خلقها أَوَّلَ مَرَّةٍ ابتداء حین وجد، وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ لا یخفى علیه أجزاؤه و ان تفرّقت فى البرّ و البحر فیجمعه و یعیده خلقا کما کان یقال العلم هاهنا مشتمل على سعة الاقتدار على الامر فانّ العلم بالخلق اعجب من القدرة على الخلق.
الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً قال ابن عباس: هما شجرتان یقال لاحدیهما المرخ و للأخرى العفار فمن اراد منهم النار قطع غصنین مثل السوّاکین و هما خضراوان یقطر منهما الماء فیستحق المرخ و هو ذکر على العفار و هى اثنى فتخرج منهما النار باذن اللَّه، و تقول العرب: فى کلّ شجر نار و استمجد المرخ و العفار.
و یقال: فى کلّ عود نار الاعود العناب و الشجر یذکّر و یؤنّث، ففی قوله: وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ مذکر، و فى قوله: مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ مؤنّث.
فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ اى تقدحون و توقدون النّار من ذلک الشجر، این آیت از روى اشارت حجت است بر منکران بعث، آن خداوند که آتش در درخت سبز بیافرید قادر است که زندگى در استخوان پوسیده ریزیده بیافریند و بر وى دشوار نیاید و قدرت بر وى تنگ نبود.
پس در حجّت بیفزود و آفرینش آسمان و زمین بر ایشان حجّت آورد فرمود: أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ قرأ یعقوب: یقدر بالیاء على الفعل، اى یقدر على ان یخلق مثلهم، ثمّ قال: بَلى اى قل بلى هو قادر على ذلک إذ لیس له جواب غیر ذلک، وَ هُوَ الْخَلَّاقُ یخلق خلقا بعد خلق، الْعَلِیمُ بجمیع ما خلق.
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً فرمان او آنست که چون چیزى خواهد که بود، أَنْ یَقُولَ لَهُ اى لذلک الشیء: کُنْ فَیَکُونُ اى فهو یکون على ما قدّر و اراد. آن چیز را گوید که: باش، هر چند که آن چیز حاضر نبود امّا معلوم حق بود و آنچه معلوم حقّ است بمنزلت حاضر است و خطاب با وى درست. در بعضى اخبارست که حقّ جلّ جلاله فرمود: انى جواد ماجد عطایى کلام و عذابى کلام و اذا اردت شیئا فانما اقول له کن فیکون.
فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ کلمة تعظیم است و اجلال حق جل جلاله و تنزیه و تقدیس وى از ان که در قدرت وى نقصانى آید یا از عجز و عیب در وى نشانى بود، و الملکوت هو الملک با بلغ الالفاظ فلا یکون الّا للَّه وحده. و در قرآن سبحان بدو معنى آید: یکى بمعنى تنزیه، دیگر بمعنى تعجّب، آنچه بمعنى تنزیه است با ذات احدیّت گردد جلّ جلاله، و آنچه بمعنى تعجب است با افعال وى گردد عزّ شأنه، تنزیه آنست که فرمود: سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً و هم ازین باب است حکایت از قول موسى و عیسى و یونس: سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ و آنچه بمعنى تعجّب است: سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ، و هم ازین باب است: سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً، فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ پاکى و بىعیبى خداى را که بدست اوست و بداشت او پادشاهى همه چیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ و بازگشت همه خلق با اوست و بازگشت همه کار با خواست او و بازگشت هر بودنى با حکم او، و قیل: وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ امّا الى الجنّة و امّا الى النار.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۴ - اگر کسى خواهد که او را بسطى باشد در سخن از روى وعظ و تذکیر درین سورة یس مفرد جمعى کردهام آن را تحصیل کند که تفسیر بیش ازین احتمال نکند و نسق تفسیر بگذاشتن شرط نیست، النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ وکیع بن الجرّاح گفت: شغل ایشان در بهشت سماع است، همانست که جاى دیگر فرمود: فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ فهذا الخبر هو السّماع فى الجنّة، بنده مؤمن در بهشت آرزوى سماع کند، ربّ العزة اسرافیل را فرستد تا بر جانب راست وى بیستد و قرآن خواندن گیرد، داود بر چپ وى بایستد زبور خواندن گیرد، بنده سماع همى کند تا وقت وى خوش گردد، جان وى فرا سماع آید، دل وى فرا نشاط آید، سرّ وى فرا کار آید، از تن زبان ماند و بس، از دل نشان ماند و بس، از جان عیان ماند و بس، تن در وجد واله شود، دل در شهود مستهلک شود، جان در وجود مستغرق گردد، دیده آرزوى دیدار ذو الجلال کند، دل آرزوى شراب طهور کند، جان آرزوى سماع حق کند، رب العزة پرده جلال بردارد، دیدار بنماید، بنده را بجام شراب بنوازد، طه و یس خواندن گیرد جان بنده آن گه بحقیقت در سماع آید. اى جوانمرد! از تن سماع نیاید که در بند برترى است، از دل سماع نیاید که رهگذرى است، سماع سماع جانست که نه ایدرى است.
تن سماع نکند که از خود بدرد است، دل سماع نکند که روز گرد است، جان سماع کند که فرد را فرد است.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد زهر علّت و دردى باید
و گفتهاند: شغل بهشتیان ده چیز است: ملکى که در و عزل نه، جوانیى که با او پیرى نه، صحتى بر دوام که با او بیمارى نه، عزّى پیوسته که با او ذلّ نه، راحتى که با او شدّت نه، نعمتى که با او محنت نه، بقایى که با او فنا نه، حیاتى که با او مرگ نه، رضایى که با او سخط نه، انسى که با او وحشت نه.
پیر طریقت گفت: این شغل عامّه مؤمنان است که مصطفى (ص) در حق ایشان گفته: اکثر اهل الجنة البله.
امّا مقرّبان مملکت و خواصّ حضرت مشاهدت از مطالعه شهود و استغراق وجود یک لحظه با نعیم بهشت نپردازند، بزبان حال همى گویند:
روزى که مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
چون خلایق از عرصات قیامت بروند، ایشان بر جاى بمانند و نروند، فرمان آید که شما نیز ببهشت روید و ناز و نعیم بهشت بینید، گویند کجا رویم که آنچه مقصود است ما را خود اینجا حاضر است پیر بو على سیاه گفت: او را کسانىاند که اگر یک لحظهشان بى او میباید بود زهره هاشان آب گردد، اوصالشان بند بند از هم جدا شود.
امیر المؤمنین على (ع) فرمود: لو حجبت عنه ساعة لمت.
لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ، سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ سلام خداوند کریم ببنده ضعیف دو ضرب است: یکى بسفیر و واسطه، یکى بى سفیر و بیواسطه. امّا آنچه بواسطه است اوّل سلام مصطفى است، و ذلک فى قوله: وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ اى محمد چون مؤمنان بر تو آیند و نواخت ما طلبند، تو بنیابت ما بر ایشان سلام کن و بگوى: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، باز چون روزگار حیاة بنده برسد و برید مرگ در رسد در ان دم زدن باز پسین ملک الموت را فرمان آید که تو برید حضرت مایى و درگاه مایى بفرمان ما قبض روح بنده همى کنى، نخست او را شربت شادى ده و مرهمى بر دل خسته وى نه بروى سلام کن و نعمت بر وى تمام کن.
اینست که رب العزة فرمود: تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً. آن فرشتگان دیگر که اعوان ملک الموتاند چون آن نواخت و کرامت بینند، همه گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». اى بنده مؤمن بخوش دلى ودیعت جان تسلیم کردى نوشت باد و سلام و درود مر ترا باد از سراى حکم قدم در ساحت بهشت نه که کار کار تست و دولت دولت تو. و از ان پس چون از حساب و کتاب و دیوان قیامت فارغ شود بدر بهشت رسد، رضوان او را استقبال کند گوید: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ» سلام و درود بر شما خوش گشتید و خوش آمدید و پاک زندگى کردید، اکنون در روید درین سراى جاودان و ناز و نعیم بیکران و از ان پس که در بهشت اندر غرفه خویش آرام گیرد، فرستادگان ملک آیند و او را مژده دهند و سلام رسانند گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ». چون گوش بنده از شنیدن سلام واسطه پر شود و از درود فرشتگان سیر گردد، آرزوى دیدار و کلام و سلام حق کند گوید بزبان افتقار در حالت انکسار بر بساط انبساط که: اى معدن ناز من نیاز من تا کى؟ اى شغل جان من این شغل جان من تا کى؟ اى هم راز دل من این انتظار دل من تا کى؟ اى ساقى سرّ من این تشنگى من تا کى؟ اى مشهود جان من این خبر پرسیدن من تا کى؟ خداوندا! موجود دل عارفانى، در ذکر یگانه، آرزوى جان مشتاقانى، در وجود یگانه، هیچ روى آن دارد خداوندا که دیدار بنمایى و خود سلام کنى برین بنده. فیتجلّى اللَّه عزّ و جلّ و یقول.
سلام علیکم یا اهل الجنة فذلک قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
قوله تعالى: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ... الآیة گفتهاند: هم چنان که اندام دشمن گواهى دهد بر دشمن بر کردههاى بد اندام دوست هم گواهى دهد دوست را بر کردههاى نیک در آثار آوردهاند که بنده مؤمن را خطاب آید که چه آوردى؟ بنده شرم دارد که گوید چندین نماز و چندین صدقات و خیرات. ربّ العزّة دست وى بسخن آرد تا گوید: چندین صدقه داد، پاى وى گوید: چندین نماز کرد، انگشتان وى گواهى دهند بر تسبیحات و تهلیلات.
قال النبى (ص) لبعض النّساء: «علیکنّ بالتسبیح و التهلیل و اعقدن بالانافل فانهنّ مسئولات مستنطقات».
آن یکتا موى مژگان چشم بنده را گواهى دهد، یقول اللَّه تعالى: تکلمى یا شعرة جفن عین عبدى فاحتجى عن عبدى اى موى مژگان چشم بنده مؤمن من بیار حجّت از بهر بنده من، گوید: بار خدایا گواهى دهم که از بیم عقوبت تو و در آرزوى دیدار تو بسیار گریست، اللَّه گوید: راست مىگویى و من مىدیدم، آن گه گوید: این بنده را بگواهى یک تا موى آمرزیدم و منادى ندا کند هذا عتیق اللَّه بشعرة، این سخن گفتن اندامهاى بنده ازان غیبهاست که بر خرد آدمى پوشیده است و بر خواست اللَّه حوالت است و در توان وى آن را جاى است، نادر یافته پذیرفته و آن را گردن نهاده، و هم ازین باب است که فردا زمین بر بنده گواهى بر کردار وى دهد، و ذلک فى قوله: «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» اى تشهد على کلّ عبد و امة بما عمل على ظهرها و هم ازین باب است که اللَّه در قرآن دوزخ را خشم گفت «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ»، و آسمان و زمین که اللَّه را پاسخ داد: «قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»، همچنین تسبیح جمادات و چیزها که جان ندارد چون صحرا و کوه و دریا و درختان و باد و باران و امثال آن این همه آنست که عقل مىنپذیرد و دل از ان مىشورد و دین آن را مىپذیرد و اللَّه آن را گواهى میدهد مؤمنان بجان و دل قبول میکنند و نادر یافته مىپذیرند کما قال تعالى: امرنا لنسلم لرب العالمین.
قوله: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ این آیت بندگان را تنبیهى است عظیم و بیدار کردن ایشان از خواب غفلت، یعنى که خود را دریا بید و روزگار جوانى و قوّت بغنیمت دارید و عمل کنید پیش از ان که نتوانید.
قال النبى (ص): «اغتنم خمسا قبل خمس: شبابک قبل هرمک و صحّتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و حیاتک قبل موتک و فراغک قبل شغلک».
پس اگر روزگار جوانى ضایع کند و در عمل تقصیر کند بر سر پیرى و عجز عذرى باز خواهد هم نیکو بود.
قال النبى (ص): «اذا بلغ الرّجل تسعین سنة غفر اللَّه له ما تقدم من ذنبه و ما تأخّر و کتب اسیر اللَّه فى الارض و شفع فى اهل بیته، و اذا بلغ مائة سنة استحیى اللَّه عزّ و جلّ منه ان یحاسبه».
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ اشارت آیت آنست که این قرآن نه بر اوزان اشعار عرب است نه مشابه سخن آفریدگان، معجزه مصطفى است و برهان نبوّت و رسالت وى، هر پیغامبرى که آمد برهان نبوّت وى از راه دیدهها درآمد و برهان نبوّت محمد عربى از راه دلها در آمد، هر پیغامبرى را معجزهاى ظاهر دادند: معجزه ابراهیم آتش بود که وى را نسوخت و همچون بستان گشت، معجزه موسى عصا و ید بیضا بود، معجزه عیسى احیاء موتى بود، اینهمه ظاهر بود محل اطّلاع دیدهها، معجزه مصطفى عربى بوستان دوستان با صفوت بود، گلستان مستان شربت محبّت بود «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»، بلى مصطفى را معجزات بسیار بود که محلّ اطّلاع دیدهها بود چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب و اسلام ضبّ و غیر آن. امّا مقصود آنست که موسى تحدّى بعصا کرد، عیسى تحدّى باحیاء موتى کرد، مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه تحدّى بکلام اللَّه کرد: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»، عصاى موسى هر چند که در و صنعت ربّانى تعبیه بود از درخت عوسج بود، و دم عیسى هر چند که در و لطف الهى تعبیه بود امّا ودیعت سینه بشر بود، اى محمد تو که میروى دمى و چوبى با خود مبر، چوب بابت خران باشد و دم نصیب بیماران، تو صفت قدیم ما قرآن مجید ما با خود ببر تا معجزه تو صفت ما بود نه صفت بشر. کافران چون عاجز ماندند از مثل این قرآن آوردن، زبان طعن درو کشیدند یکى میگفت: «سحر مستمرّ» دیگرى میگفت: «اساطیر الاوّلین، ان هذا الّا افک افتراه» و مصطفى را شاعر خواندند و ساحر و کاذب تا رب العزة تسکین دل وى آیت فرستاد که: فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اى تکذیبهم و اذاهم اى محمد نباید که سخن بیگانگان و دشمنان ترا اندهگن دارد، اگر ایشان ترا دروغ زن میدارند و بنبوّت تو گواهى مىندهند ترا چه زیان و چه باک؟ من که خداوندم ترا گواهى میدهم که محمد رسول اللَّه اگر ایشان ترا بطعن مىگویند اجیر و فقیر است، من میگویم بشیر و نذیر است، اگر ایشان میگویند یتیم و صنبور است، من میگویم شفا و رحمت و نور است. اى محمد از گفتار دشمنان چرا اندهگن شوى؟ ترا این شادى نه بس که همه عالم مرا مىستانید و من ترا مىستایم یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً الآیة همه عالم ثناى من میگویند و من ثناى تو میگویم که إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ همه رضاى من مىجویند و من رضاى تو میجویم که وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى همه عالم قسم بمن یاد میکنند و من قسم بتو یاد میکنم که «لعمرک»، بر پیشانى عرش نبشته: «محمد رسول اللَّه»، بر کرسى نبشته: «محمد حبیب اللَّه»، بر لوح نبشته: «محمد صفىّ اللَّه»، بر لواى حمد نبشته: «محمد خیرة اللَّه».
اى محمد اینجهانى و ان جهانى نیستى
لا جرم اینجا ندارى صدر و آنجا متّکا
هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین
هر کجا گام تو آمد انقیاد آرد سما
و الضّحى میخوان و میدان قصد آن چندان حسود
و الضّحى میخوان و مىبین شکر آن چندان عطا
تن سماع نکند که از خود بدرد است، دل سماع نکند که روز گرد است، جان سماع کند که فرد را فرد است.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد زهر علّت و دردى باید
و گفتهاند: شغل بهشتیان ده چیز است: ملکى که در و عزل نه، جوانیى که با او پیرى نه، صحتى بر دوام که با او بیمارى نه، عزّى پیوسته که با او ذلّ نه، راحتى که با او شدّت نه، نعمتى که با او محنت نه، بقایى که با او فنا نه، حیاتى که با او مرگ نه، رضایى که با او سخط نه، انسى که با او وحشت نه.
پیر طریقت گفت: این شغل عامّه مؤمنان است که مصطفى (ص) در حق ایشان گفته: اکثر اهل الجنة البله.
امّا مقرّبان مملکت و خواصّ حضرت مشاهدت از مطالعه شهود و استغراق وجود یک لحظه با نعیم بهشت نپردازند، بزبان حال همى گویند:
روزى که مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
چون خلایق از عرصات قیامت بروند، ایشان بر جاى بمانند و نروند، فرمان آید که شما نیز ببهشت روید و ناز و نعیم بهشت بینید، گویند کجا رویم که آنچه مقصود است ما را خود اینجا حاضر است پیر بو على سیاه گفت: او را کسانىاند که اگر یک لحظهشان بى او میباید بود زهره هاشان آب گردد، اوصالشان بند بند از هم جدا شود.
امیر المؤمنین على (ع) فرمود: لو حجبت عنه ساعة لمت.
لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ، سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ سلام خداوند کریم ببنده ضعیف دو ضرب است: یکى بسفیر و واسطه، یکى بى سفیر و بیواسطه. امّا آنچه بواسطه است اوّل سلام مصطفى است، و ذلک فى قوله: وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ اى محمد چون مؤمنان بر تو آیند و نواخت ما طلبند، تو بنیابت ما بر ایشان سلام کن و بگوى: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، باز چون روزگار حیاة بنده برسد و برید مرگ در رسد در ان دم زدن باز پسین ملک الموت را فرمان آید که تو برید حضرت مایى و درگاه مایى بفرمان ما قبض روح بنده همى کنى، نخست او را شربت شادى ده و مرهمى بر دل خسته وى نه بروى سلام کن و نعمت بر وى تمام کن.
اینست که رب العزة فرمود: تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً. آن فرشتگان دیگر که اعوان ملک الموتاند چون آن نواخت و کرامت بینند، همه گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». اى بنده مؤمن بخوش دلى ودیعت جان تسلیم کردى نوشت باد و سلام و درود مر ترا باد از سراى حکم قدم در ساحت بهشت نه که کار کار تست و دولت دولت تو. و از ان پس چون از حساب و کتاب و دیوان قیامت فارغ شود بدر بهشت رسد، رضوان او را استقبال کند گوید: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ» سلام و درود بر شما خوش گشتید و خوش آمدید و پاک زندگى کردید، اکنون در روید درین سراى جاودان و ناز و نعیم بیکران و از ان پس که در بهشت اندر غرفه خویش آرام گیرد، فرستادگان ملک آیند و او را مژده دهند و سلام رسانند گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ». چون گوش بنده از شنیدن سلام واسطه پر شود و از درود فرشتگان سیر گردد، آرزوى دیدار و کلام و سلام حق کند گوید بزبان افتقار در حالت انکسار بر بساط انبساط که: اى معدن ناز من نیاز من تا کى؟ اى شغل جان من این شغل جان من تا کى؟ اى هم راز دل من این انتظار دل من تا کى؟ اى ساقى سرّ من این تشنگى من تا کى؟ اى مشهود جان من این خبر پرسیدن من تا کى؟ خداوندا! موجود دل عارفانى، در ذکر یگانه، آرزوى جان مشتاقانى، در وجود یگانه، هیچ روى آن دارد خداوندا که دیدار بنمایى و خود سلام کنى برین بنده. فیتجلّى اللَّه عزّ و جلّ و یقول.
سلام علیکم یا اهل الجنة فذلک قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
قوله تعالى: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ... الآیة گفتهاند: هم چنان که اندام دشمن گواهى دهد بر دشمن بر کردههاى بد اندام دوست هم گواهى دهد دوست را بر کردههاى نیک در آثار آوردهاند که بنده مؤمن را خطاب آید که چه آوردى؟ بنده شرم دارد که گوید چندین نماز و چندین صدقات و خیرات. ربّ العزّة دست وى بسخن آرد تا گوید: چندین صدقه داد، پاى وى گوید: چندین نماز کرد، انگشتان وى گواهى دهند بر تسبیحات و تهلیلات.
قال النبى (ص) لبعض النّساء: «علیکنّ بالتسبیح و التهلیل و اعقدن بالانافل فانهنّ مسئولات مستنطقات».
آن یکتا موى مژگان چشم بنده را گواهى دهد، یقول اللَّه تعالى: تکلمى یا شعرة جفن عین عبدى فاحتجى عن عبدى اى موى مژگان چشم بنده مؤمن من بیار حجّت از بهر بنده من، گوید: بار خدایا گواهى دهم که از بیم عقوبت تو و در آرزوى دیدار تو بسیار گریست، اللَّه گوید: راست مىگویى و من مىدیدم، آن گه گوید: این بنده را بگواهى یک تا موى آمرزیدم و منادى ندا کند هذا عتیق اللَّه بشعرة، این سخن گفتن اندامهاى بنده ازان غیبهاست که بر خرد آدمى پوشیده است و بر خواست اللَّه حوالت است و در توان وى آن را جاى است، نادر یافته پذیرفته و آن را گردن نهاده، و هم ازین باب است که فردا زمین بر بنده گواهى بر کردار وى دهد، و ذلک فى قوله: «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» اى تشهد على کلّ عبد و امة بما عمل على ظهرها و هم ازین باب است که اللَّه در قرآن دوزخ را خشم گفت «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ»، و آسمان و زمین که اللَّه را پاسخ داد: «قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»، همچنین تسبیح جمادات و چیزها که جان ندارد چون صحرا و کوه و دریا و درختان و باد و باران و امثال آن این همه آنست که عقل مىنپذیرد و دل از ان مىشورد و دین آن را مىپذیرد و اللَّه آن را گواهى میدهد مؤمنان بجان و دل قبول میکنند و نادر یافته مىپذیرند کما قال تعالى: امرنا لنسلم لرب العالمین.
قوله: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ این آیت بندگان را تنبیهى است عظیم و بیدار کردن ایشان از خواب غفلت، یعنى که خود را دریا بید و روزگار جوانى و قوّت بغنیمت دارید و عمل کنید پیش از ان که نتوانید.
قال النبى (ص): «اغتنم خمسا قبل خمس: شبابک قبل هرمک و صحّتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و حیاتک قبل موتک و فراغک قبل شغلک».
پس اگر روزگار جوانى ضایع کند و در عمل تقصیر کند بر سر پیرى و عجز عذرى باز خواهد هم نیکو بود.
قال النبى (ص): «اذا بلغ الرّجل تسعین سنة غفر اللَّه له ما تقدم من ذنبه و ما تأخّر و کتب اسیر اللَّه فى الارض و شفع فى اهل بیته، و اذا بلغ مائة سنة استحیى اللَّه عزّ و جلّ منه ان یحاسبه».
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ اشارت آیت آنست که این قرآن نه بر اوزان اشعار عرب است نه مشابه سخن آفریدگان، معجزه مصطفى است و برهان نبوّت و رسالت وى، هر پیغامبرى که آمد برهان نبوّت وى از راه دیدهها درآمد و برهان نبوّت محمد عربى از راه دلها در آمد، هر پیغامبرى را معجزهاى ظاهر دادند: معجزه ابراهیم آتش بود که وى را نسوخت و همچون بستان گشت، معجزه موسى عصا و ید بیضا بود، معجزه عیسى احیاء موتى بود، اینهمه ظاهر بود محل اطّلاع دیدهها، معجزه مصطفى عربى بوستان دوستان با صفوت بود، گلستان مستان شربت محبّت بود «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»، بلى مصطفى را معجزات بسیار بود که محلّ اطّلاع دیدهها بود چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب و اسلام ضبّ و غیر آن. امّا مقصود آنست که موسى تحدّى بعصا کرد، عیسى تحدّى باحیاء موتى کرد، مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه تحدّى بکلام اللَّه کرد: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»، عصاى موسى هر چند که در و صنعت ربّانى تعبیه بود از درخت عوسج بود، و دم عیسى هر چند که در و لطف الهى تعبیه بود امّا ودیعت سینه بشر بود، اى محمد تو که میروى دمى و چوبى با خود مبر، چوب بابت خران باشد و دم نصیب بیماران، تو صفت قدیم ما قرآن مجید ما با خود ببر تا معجزه تو صفت ما بود نه صفت بشر. کافران چون عاجز ماندند از مثل این قرآن آوردن، زبان طعن درو کشیدند یکى میگفت: «سحر مستمرّ» دیگرى میگفت: «اساطیر الاوّلین، ان هذا الّا افک افتراه» و مصطفى را شاعر خواندند و ساحر و کاذب تا رب العزة تسکین دل وى آیت فرستاد که: فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اى تکذیبهم و اذاهم اى محمد نباید که سخن بیگانگان و دشمنان ترا اندهگن دارد، اگر ایشان ترا دروغ زن میدارند و بنبوّت تو گواهى مىندهند ترا چه زیان و چه باک؟ من که خداوندم ترا گواهى میدهم که محمد رسول اللَّه اگر ایشان ترا بطعن مىگویند اجیر و فقیر است، من میگویم بشیر و نذیر است، اگر ایشان میگویند یتیم و صنبور است، من میگویم شفا و رحمت و نور است. اى محمد از گفتار دشمنان چرا اندهگن شوى؟ ترا این شادى نه بس که همه عالم مرا مىستانید و من ترا مىستایم یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً الآیة همه عالم ثناى من میگویند و من ثناى تو میگویم که إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ همه رضاى من مىجویند و من رضاى تو میجویم که وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى همه عالم قسم بمن یاد میکنند و من قسم بتو یاد میکنم که «لعمرک»، بر پیشانى عرش نبشته: «محمد رسول اللَّه»، بر کرسى نبشته: «محمد حبیب اللَّه»، بر لوح نبشته: «محمد صفىّ اللَّه»، بر لواى حمد نبشته: «محمد خیرة اللَّه».
اى محمد اینجهانى و ان جهانى نیستى
لا جرم اینجا ندارى صدر و آنجا متّکا
هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین
هر کجا گام تو آمد انقیاد آرد سما
و الضّحى میخوان و میدان قصد آن چندان حسود
و الضّحى میخوان و مىبین شکر آن چندان عطا
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قِفُوهُمْ باز دارید ایشان را بر پل صراط، إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (۲۴) که ایشان پرسیدنىاند.
ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ (۲۵) «چیست شما را که یکدیگر را بکار نمىآئید امروز،.
بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (۲۶) بلکه ایشان آن روز خویشتن را افکندهاند وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۲۷) روى فرا روى یکدیگر کنند و یکدیگر را میگویند این چیست که با من کردى؟
قالُوا گویند إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ (۲۸) شما راست از بزرگتر سوى بر ما در آمدید بر گرامىتر سوى قالُوا گویند: بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (۲۹) بلکه شما خود بنه گرویدید.
وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ و ما را بر شما دست رسى نبود، بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ (۳۰) شما خود قومى بودید از اندازه در گذارنده.
فَحَقَّ عَلَیْنا قَوْلُ رَبِّنا درست شد سخن خداوند ما بر ما إِنَّا لَذائِقُونَ (۳۱) که ما هر دو گروه را چشنده عذاب مىباید بود.
فَأَغْوَیْناکُمْ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ (۳۲) شما را کژ راه کردیم که خود کژ راه بودیم. فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ (۳۳) آن روز همه بدکاران در عذاب انبازانند.
إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ (۳۴) چنین کنیم ما با بدکاران.
إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ که ایشان آن بودند که چون ایشان را گفتند خدایى نیست مگر اللَّه، یَسْتَکْبِرُونَ (۳۵) از پذیرفتن آن گردن مىکشیدند.
وَ یَقُولُونَ و میگفتند: أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا باش ما پرسش خدایان خویش بخواهیم گذاشت؟ لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (۳۶) از بهر سخن سخن سازى دیوانهاى؟!
بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ بلکه سخن راست آورد، وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ (۳۷) و پیغامبران پیشین را گواهى داد و استوار گرفت.
إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ (۳۸) ایشان را گویند شما را عذابى درد نماى مىباید چشید.
وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۹) و پاداش نخواهند داد شما را مگر آنچه میکردید.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۴۰) أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (۴۱) لکن بندگان خداى که ایشان را پاک کردهاند از بیگانگى ایشانند
که ایشانراست رزقى معلوم نه پوشیده بغیب.
فَواکِهُ آن رزق میوههاست، وَ هُمْ مُکْرَمُونَ (۴۲) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۴۳) و ایشان نواختگاناند در بهشتهاى ناز.
عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (۴۴) بر تختهاى روى در روى.
یُطافُ عَلَیْهِمْ میگردانند بر سرهاى ایشان، بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (۴۵) جامهاى روان در جوى.
بَیْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ (۴۶) سپید رنگ خوش خوار آشمندگان را.
لا فِیها غَوْلٌ در ان مى و در ان مجلس شراب نه درد سرست نه درد شکم نه نابکار.
وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ (۴۷) و نه هیچ از ان شراب درمانند.
وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ و بنزدیک ایشان کنیزکانى فرو داشته چشمان و فروشکننده چشمان، عِینٌ (۴۸) فراخ چشماناند.
کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ چنانک گویى ایشان در رنگ خویش خایه اشتر مرغاند، مَکْنُونٌ (۴۹) نگه داشته و گوشیده نه دست بایشان رسیده نه گرد.
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۵۰) روى فرا روى کنند و از یکدیگر مىپرسند.
قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ گویندهاى گوید از ایشان: إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ (۵۱) مرا یارى بود.
یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ (۵۲) که میگفت مرا: باش تو از استوار گیرندگانى و از گرویدگانى؟
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً که آن گه که ما بمردیم و خاک گردیم و استخوان، أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ (۵۳) ما پاداش دادنىایم و با ما شمار کردنى ؟! قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (۵۴) اللَّه فرماید شما بران قرین فرو نگرید.
فَاطَّلَعَ فرو نگرد فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ (۵۵) او را بیند در میان آتش دوزخ.
قالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ (۵۶) آن بهشتى گوید بخداى که نزدیک بودى.
تو که مرا هلاک کردى و تباه.
وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی و اگر نه نیکوکارى خداوند من بودى، لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ (۵۷) من از حاضر کردگان بودمى.
أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ (۵۸) باش ما بنخواهیم مرد پس زنده کردن؟
إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى جز از مردن پیشین در دنیا. وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۵۹) و ما عذاب کردنى نیستیم.
إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۶۰) اینست پیروزى بزرگوار!
لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ (۶۱) این چنین را باد که کارگران کار کنند.
أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا آن حال به و جاى و خورش؟ أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (۶۲) یا درخت زقوم؟
إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ (۶۳) ما درخت زقوم را آزمونى و دل شورى ناگرویدگان کردیم.
إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ (۶۴) درختى است که آن بیرون مىآید از میان آتش.
طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ (۶۵) خوشههاى آن درخت در غلافها گویى سرهاى دیوان است.
فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها ایشان میخورند از آن، فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۶۶) شکمها پر میکنند از ان.
ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً و پس آن گه ایشانراست بر زبر آن زقوم که خوردند آمیغى، مِنْ حَمِیمٍ (۶۷) از آب گرم که بر ان مىآمیزند در شکمها.
ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ (۶۸) و آن گه بازگشت ایشان از خوردن زقوم و حمیم با آتش سوزنده است.
إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ (۶۹) ایشان پدران خویش را بیراهان یافتند.
فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ (۷۰) ایشان بر پیهاى پدران هم بگمراهى مىشتابند.
وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ بدرستى که بیراه بودند پیش از قریش، أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ (۷۱) بیشتر پیشینان.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ (۷۲) و فرستادیم ما بر ایشان آگاه کنندگان.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ (۷۳) در نگر که چون بود سرانجام آگاهى دادگان.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۷۴) مگر بندگان خداى پاک دلان.
وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ خواند ما را نوح، فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ (۷۵) اى نیک پاسخ کنندگان که ما بودیم او را!
وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ رهانیدیم او را و کسان او را مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۷۶) از آن اندوه بزرگ.
وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ (۷۷) و نژاد او را از جهانیان و جهانداران کردیم.
وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۷۸) سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ (۷۹) گذاشتیم برو درود پسینان بر زبان جهانیان تا جهان بود میگویند: نوح علیه السلام
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۸۰) ما چنان پاداش دهیم چنو نکوکاران را.
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۸۱) که او از بندگان گرویدگان ما بود.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ (۸۲) آن گه دیگران را بآب بکشتیم.
ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ (۲۵) «چیست شما را که یکدیگر را بکار نمىآئید امروز،.
بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (۲۶) بلکه ایشان آن روز خویشتن را افکندهاند وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۲۷) روى فرا روى یکدیگر کنند و یکدیگر را میگویند این چیست که با من کردى؟
قالُوا گویند إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ (۲۸) شما راست از بزرگتر سوى بر ما در آمدید بر گرامىتر سوى قالُوا گویند: بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (۲۹) بلکه شما خود بنه گرویدید.
وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ و ما را بر شما دست رسى نبود، بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ (۳۰) شما خود قومى بودید از اندازه در گذارنده.
فَحَقَّ عَلَیْنا قَوْلُ رَبِّنا درست شد سخن خداوند ما بر ما إِنَّا لَذائِقُونَ (۳۱) که ما هر دو گروه را چشنده عذاب مىباید بود.
فَأَغْوَیْناکُمْ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ (۳۲) شما را کژ راه کردیم که خود کژ راه بودیم. فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ (۳۳) آن روز همه بدکاران در عذاب انبازانند.
إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ (۳۴) چنین کنیم ما با بدکاران.
إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ که ایشان آن بودند که چون ایشان را گفتند خدایى نیست مگر اللَّه، یَسْتَکْبِرُونَ (۳۵) از پذیرفتن آن گردن مىکشیدند.
وَ یَقُولُونَ و میگفتند: أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا باش ما پرسش خدایان خویش بخواهیم گذاشت؟ لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (۳۶) از بهر سخن سخن سازى دیوانهاى؟!
بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ بلکه سخن راست آورد، وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ (۳۷) و پیغامبران پیشین را گواهى داد و استوار گرفت.
إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ (۳۸) ایشان را گویند شما را عذابى درد نماى مىباید چشید.
وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۹) و پاداش نخواهند داد شما را مگر آنچه میکردید.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۴۰) أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (۴۱) لکن بندگان خداى که ایشان را پاک کردهاند از بیگانگى ایشانند
که ایشانراست رزقى معلوم نه پوشیده بغیب.
فَواکِهُ آن رزق میوههاست، وَ هُمْ مُکْرَمُونَ (۴۲) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۴۳) و ایشان نواختگاناند در بهشتهاى ناز.
عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (۴۴) بر تختهاى روى در روى.
یُطافُ عَلَیْهِمْ میگردانند بر سرهاى ایشان، بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (۴۵) جامهاى روان در جوى.
بَیْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ (۴۶) سپید رنگ خوش خوار آشمندگان را.
لا فِیها غَوْلٌ در ان مى و در ان مجلس شراب نه درد سرست نه درد شکم نه نابکار.
وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ (۴۷) و نه هیچ از ان شراب درمانند.
وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ و بنزدیک ایشان کنیزکانى فرو داشته چشمان و فروشکننده چشمان، عِینٌ (۴۸) فراخ چشماناند.
کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ چنانک گویى ایشان در رنگ خویش خایه اشتر مرغاند، مَکْنُونٌ (۴۹) نگه داشته و گوشیده نه دست بایشان رسیده نه گرد.
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۵۰) روى فرا روى کنند و از یکدیگر مىپرسند.
قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ گویندهاى گوید از ایشان: إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ (۵۱) مرا یارى بود.
یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ (۵۲) که میگفت مرا: باش تو از استوار گیرندگانى و از گرویدگانى؟
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً که آن گه که ما بمردیم و خاک گردیم و استخوان، أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ (۵۳) ما پاداش دادنىایم و با ما شمار کردنى ؟! قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (۵۴) اللَّه فرماید شما بران قرین فرو نگرید.
فَاطَّلَعَ فرو نگرد فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ (۵۵) او را بیند در میان آتش دوزخ.
قالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ (۵۶) آن بهشتى گوید بخداى که نزدیک بودى.
تو که مرا هلاک کردى و تباه.
وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی و اگر نه نیکوکارى خداوند من بودى، لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ (۵۷) من از حاضر کردگان بودمى.
أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ (۵۸) باش ما بنخواهیم مرد پس زنده کردن؟
إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى جز از مردن پیشین در دنیا. وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۵۹) و ما عذاب کردنى نیستیم.
إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۶۰) اینست پیروزى بزرگوار!
لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ (۶۱) این چنین را باد که کارگران کار کنند.
أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا آن حال به و جاى و خورش؟ أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (۶۲) یا درخت زقوم؟
إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ (۶۳) ما درخت زقوم را آزمونى و دل شورى ناگرویدگان کردیم.
إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ (۶۴) درختى است که آن بیرون مىآید از میان آتش.
طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ (۶۵) خوشههاى آن درخت در غلافها گویى سرهاى دیوان است.
فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها ایشان میخورند از آن، فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۶۶) شکمها پر میکنند از ان.
ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً و پس آن گه ایشانراست بر زبر آن زقوم که خوردند آمیغى، مِنْ حَمِیمٍ (۶۷) از آب گرم که بر ان مىآمیزند در شکمها.
ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ (۶۸) و آن گه بازگشت ایشان از خوردن زقوم و حمیم با آتش سوزنده است.
إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ (۶۹) ایشان پدران خویش را بیراهان یافتند.
فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ (۷۰) ایشان بر پیهاى پدران هم بگمراهى مىشتابند.
وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ بدرستى که بیراه بودند پیش از قریش، أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ (۷۱) بیشتر پیشینان.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ (۷۲) و فرستادیم ما بر ایشان آگاه کنندگان.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ (۷۳) در نگر که چون بود سرانجام آگاهى دادگان.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۷۴) مگر بندگان خداى پاک دلان.
وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ خواند ما را نوح، فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ (۷۵) اى نیک پاسخ کنندگان که ما بودیم او را!
وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ رهانیدیم او را و کسان او را مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۷۶) از آن اندوه بزرگ.
وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ (۷۷) و نژاد او را از جهانیان و جهانداران کردیم.
وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۷۸) سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ (۷۹) گذاشتیم برو درود پسینان بر زبان جهانیان تا جهان بود میگویند: نوح علیه السلام
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۸۰) ما چنان پاداش دهیم چنو نکوکاران را.
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۸۱) که او از بندگان گرویدگان ما بود.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ (۸۲) آن گه دیگران را بآب بکشتیم.
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ تقول: وقفته وقفا فوقف وقوفا، اى احبسوهم، قال المفسّرون: لمّا سیقوا الى النار حبسوا عند الصّراط لانّ السؤال عند الصّراط.
مفسران گفتند: روز رستاخیز چون کافران را سوى دوزخ رانند ندا آید از جبّار عالم بفرشتگان که احبسوهم باز دارید این کافران را بر پل صراط. بعضى مفسران گفتند که همه خلق را بر پل صراط باز دارند و از همه سؤال کنند چنانک ربّ العزّة فرمود: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. صراط هفت قنطره است ثلاثة صعود و ثلاثة هبوط و السّابعة وسطها فى اعلى الصراط و اللَّه عزّ و جلّ على القنطرة العلیا ثانى رجلیه یقول: و عزّتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم، فذلک قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ. قال ابن عباس: یسئلون عن جمیع اقوالهم و افعالهم. و روى عنه ایضا: إنّهم یسئلون عن لا اله الا اللَّه ایشان را پرسند از کلمه لا اله الّا اللَّه که حدّ آن چون شناختید و حقّ آن چون گزاردید، و گزاردن حقّ وى آنست که امر و نهى در آن بجاى آرند و از محرّمات شرع بپرهیزند. عمر خطاب گفت: من قال لا اله الا اللَّه فلیعرف حقّها. حسن بصرى را پرسیدند: چه گویى درین خبر که «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة ؟ قال: لمن عرف حدّها و ادّى حقّها.
و عن جابر بن عبد اللَّه قال: خطبنا رسول اللَّه (ص) فقال فى خطبته «من جاء بلا اله الّا اللَّه لم یخلط معها غیرها و جبت له الجنة»، فقام الیه على بن ابى طالب علیه السلام و کان احبّ من قام الیه ذلک الیوم فى مسئلة فقال: یا رسول اللَّه بابى انت و امّى ما لم یخلط معها غیرها فسرّه لنا، قال: «حبّا للدّنیا و رضا بها و طلبا لها یقولون اقاویل الانبیاء و و یفعلون افعال الجبابرة فمن جاء بلا اله الا اللَّه لیس فیها شىء من هذا وجبت له الجنّة
و عن ابن مسعود قال قال النبىّ (ص): «لا یزول قدما ابن آدم حتّى یسأل عن اربع خصال عن شبابه فیما ابلاه و عن عمره فیما افناه و عن ماله من این اکتسبه و فیما انفقه و ما ذا عمل فیما علم».
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم القیمة دعا اللَّه عزّ و جلّ بعبد من عبیده فیوقفه بین یدیه فیسائله عن جاهه کما یسائله عن ماله».
گفتهاند: سؤال از کافران آنست که خازنان آتش ایشان را گویند بر سبیل توبیخ و تقریع: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ» چیست شما را امروز که معبودان خود را نصرت نمىدهید چنانک ایشان را در دنیا نصرت مىدادید؟ و ها هى تحشر الى النّار آنک ایشان را بدوزخ مىبرند.
و ایشان را بکار نمىآئید و از دوزخ نمىرهانید. و گفتهاند: این جواب بو جهل است که روز بدر گفت: نحن جمیع منتصر ما همه هم پشتایم یکدیگر را تا کین کشیم از محمد. روز رستاخیز او را گویند خزنه جهنم: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ» چون است که امروز هم پشت نهاید و نه کین کش؟ ربّ العالمین فرمود: بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ اى خاضعون اذلّاء منقادون لا حیلة لهم.
«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» یعنى الرّؤساء و الاتباع، «یَتَساءَلُونَ» یتخاصمون قال الاتباع للرؤساء: إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ اى من قبل الدین فتضلوننا عنه، اى تأتوننا عن اقوى الوجوه و ایمنها کانّکم تنفعوننا نفع السانح فجنحنا الیکم فهلکنا. و قیل: «عن الیمین» عن الخیر، اى تروننا انّکم تریدون بنا الخیر و قال بعضهم: کان الرّؤساء یحلفون لهم ان ما یدعونهم الیه هو الحقّ. فمعنى قوله: «تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ» اى من ناحیة الایمان الّتى کنتم تحلفونها فوثقنا بها: و قیل. عن الیمین، اى عن القوّة و القدرة فتکرهوننا علیه، کقوله: «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ». قال الشماخ:
اذا ما رایة رفعت لمجد
تلقاها عرابة بالیمین
اى بالقوّة، و عرابة اسم ملک الیمین.
«قالُوا» یعنى الرّؤساء «بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ» اى ما کنتم مؤمنین فرددناکم عن الایمان.
وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ اى من حجّة و برهان. و قیل: من قوّة و قدرة فنقهرکم على متابعتنا، «بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ» کفرتم بطغیانکم.
«فَحَقَّ عَلَیْنا» اى وجب علینا جمیعا «قَوْلُ رَبِّنا» کلمة العذاب و هى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.
إِنَّا لَذائِقُونَ العذاب، اى انّ الضّالّ و المضلّ جمیعا فى النّار. و قیل: «حقّ علینا قول» اللَّه و اخباره انّا جمیعا نکفره و نصیر الى النّار و نذوق العذاب.
فَأَغْوَیْناکُمْ اى دعوناکم الى الغىّ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ و قیل: خیّبناکم کما خبنا و الغوایة الغیبة.
قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ الرّوساء و الاتباع جمیعا، إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ اى بالمشرکین.
إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ یتکبّرون عن کلمة التوّحید و یتکبّرون على من یدعوهم الى قول لا اله الّا اللَّه وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ یعنون محمد (ص) فردّ اللَّه علیهم فقال: «بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ» اى بالقرآن و التوّحید «وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ» وافق ما کان معهم اى انّه اتى بما اتى به المرسلون.
إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ القول هاهنا مضمر، اى یقال للکفّار: إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ.
وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدّنیا من الشّرک. تمّ الکلام ها هنا، ثمّ قال إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ هذا الاستثناء منقطع یعنى: لکن عباد اللَّه المخلصین.
أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ اى معلوم دوامه، و قیل: معلوم وقته بکرة و عشیّا، کما قال: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا.
«فَواکِهُ» جمع فاکهة و هى الثّمار کلّها رطبها و یابسها و هى کلّ طعام یوکل للتلذّذ لا لحفظ الصّحة و القوّة «وَ هُمْ مُکْرَمُونَ» بثواب اللَّه فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ لا شىء فیها الّا النّعیم.
«عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» یقابل بعضهم بعضا لا یرى بعضهم قفا بعض و قیل لا عداوة بینهم.
«یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ» إناء فیه شراب و لا یکون کاسا حتّى یکون فیه شراب و الّا فهو اناء و قوله «مِنْ مَعِینٍ» اى من خمر جاریة فى الانهار ظاهرة تراها العیون. تقول: معن الماء اذا جرى على وجه الارض. و قیل: «معین» فعیل من المعن و هو المنفعة.
«بیضاء» من صفة الکأس. و قیل: من صفة الخمر. قال الحسن: خمر الجنّة اشدّ بیاضا من اللّبن و البیاض احسن الالوان، و قیل: «بَیْضاءَ»، اى صافیة فى نهایة اللّطافة.
قال الاخفش: کلّ کأس فى القرآن و هو خمر. قوله «لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ».
«لا فِیها غَوْلٌ» الغول داء فى البطن، و اصل الغول الهلاک و الفساد و الغائلة کلّ ما یحملک على الکراهة و یدعوک الیها، و المراد بالغول هاهنا السّکر و هلاک العقل و فساده، و ذلک لان خمر الدّنیا یحصل منها انواع من الفساد منها السّکر و ذهاب العقل و وجع البطن و الصّداع و القىء و البول و لا یوجد شىء من ذلک فى خمر الجنة. «وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ» قرأ حمزة و الکسائى: «ینزفون» بکسر الزّاء و اتصال افقهما عاصم فى الواقعة، و قرأ الآخرون بفتح الزّاء فیها. من قرأ بفتح الزاء فالمعنى لا تغلبهم على عقولهم و لا یسکرون، و من قرأ بکسر الزّاء فله معنیان: احدهما لا یسکرون، من قولهم: انزف الرجل اذا سکر، و الثّانی: لا ینفد شرابهم، من قولهم: انزف الرجل فهو منزف اذا نفد شرابه. و قیل: المنزف الّذى اتى على شرابه کلّه.
قال الشّاعر:
لعمرى لئن انزفتم او صحوتم
لبئس الندامى انتم آل ابجرا
«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ» یقال: فلانة کانت عند فلان اذا کانت تحته و زوجته. و قاصرة الطّرف هى الّتى قصرت طرفها على زوجها عن غیره، و قصر الطّرف جنس من التغنّج. و «عین» جمع عیناء، اى نجلاء، واسعة العین، یقال: رجل اعین و امراة عیناء و رجال و نساء عین.
«کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ» جمیع البیضة و هى بیض النعام یشوب بیاضها صفرة و هو احسن الالوان عند العرب و «المکنون» المصور یقال کنت الشّىء اذا صنته، و اکننت الشّىء اذا اخفیته فى کنان. و انّما ذکر المکنون و البیض جمع لانّه ردّة الى اللفظ شبهن ببیض النعام لانّها تکنّها عن الرّیح و الشّمس و الغبار بریشها.
«فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ» یعنى اهل الجنة یتذاکرون احوال الدّنیا و احوال أصدقائهم.
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» بهشتیان در بهشت احوال دنیا از یکدیگر پرسند، و احوال دوستان ایشان و دشمنان ایشان در دنیا، گویندهاى گوید از بهشتیان که مرا قرینى بود در دنیا، یعنى شریکى یا برادرى که بعث و نشور را منکر بود. مقاتل گفت: آن دو برادرند که قصه ایشان در سورة الکهف است: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» یکى مسلمان و یکى کافر. برادر کافر میگفت مران مسلمان را که: «أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ» بالبعث تو ازیشانى که ببعث و نشور میگروند و آن را استوار میگیرند؟
«أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ» مجزیون و محاسبون. استفهام انکارست، میگوید: ما چون بمردیم و خاک گردیم و استخوان، باز انگیختنىایم، و با ما شمار کردنى و پاداش دادنى؟
آن گه ربّ العالمین فرماید با آن بهشتیان: هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ خواهید که فرو نگرید بدوزخ تا جاى ایشان ببینید و قدر و منزلت خویش بدانید: و گفتهاند آن برادر بهشتى گوید فرا بهشتیان: «هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ» الى النّار لننظر کیف منزلة اخى، نیائید تا فرو نگریم بآتش و منزلت آن برادر و آن قرین به بینیم که چون است؟ بهشتیان گویند: انت اعرف به منّا فاطّلع انت تو فرو نگر که تو او را از ما به شناسى و دانى.
قال ابن عباس: انّ فى الجنّة کوى ینظر اهلها منها الى النّار و اهلها و یناظرون اهلها لانّ لهم فى توبیخ اهل النّار لذّة و سرورا، پس آن برادر فرو نگرد، و آن قرین و برادر خویش را در میان دوزخ بیند، اینست که ربّ العالمین فرمود: فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ اى فى وسطه. بهشتى گوید با وى: «تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ» اى کدت ان تهلکنى، «وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی» اى عصمته و رحمته، «لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ» معک فى النّار. الاحضار لا یستعمل الا فى الشّرّ.
«أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ، إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى» هذا استفهام تعجّب، یقول اهل الجنّة للملائکة حین یذبح الموت: «أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ» فتقول لهم الملائکة: «لا»، فیقولون: «إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» بهشتیان گویند: پس ازین ما نخواهیم مرد، جز از آن مردن پیشین در دنیا و ما را عذاب نخواهند کرد، فریشتگان گویند: «بلى» چنین است، نه مرگ است اینجا و نه عذاب. آن گه بهشتیان گویند: اینت پیروزى بزرگوار و کرامت بىنهایت! و محتمل است که این سخن بهشتیان فرا یکدیگر گویند از شادى و خرّمى، یعنى أ فما نحن بمن شأنه ان یموت کقوله: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» یعنى انک من شأنه ان یموت، و قیل: هذا من تمام کلام المؤمن لقرینه یقوله على جهة التّوبیخ بما کان ینکره من امر البعث، ثمّ قال اللَّه عزّ و جلّ: لِمِثْلِ هذا اى لمثل هذا المنزل و لمثل هذا النّعیم الّذى ذکرناه فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ.
«أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا» یعنى اذلک الّذى ذکرت من نعیم اهل الجنّة خیر نزلا «أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ» الّتى هى نزل اهل النّار. الزّقوم ثمرة شجرة خبیثة مرّة منتنة کریهة الطّعم یکره اهل النّار على تناوله فهم یتزقمونه على اشدّ کراهیّة و منه قولهم: تزقّم الطّعام، اذا تناوله على کره و مشقّة. روى انّ ابن الزبعرى قال لصنادید قریش: انّ محمّدا یخوّفنا بالزّقوم و انّ الزّقوم بلسان بربرة و افریقیّة الزید و التمر. و روى انّ ابا جهل لمّا سمع ذکر الزّقوم الّذى نزل به القرآن جمع زبدا و عسلا و جعل یقول للجاریة: زقمینا فان محمّدا یتهدّدنا بالزّقوم حتّى نتزقم یستهزئ فانزل اللَّه صفة الزّقوم.
فقال: «إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ» اى الکافرین. فتنتها قول الکفّار: کیف ینبت الشّجر فى النّار و النّار تأکل الشّجر «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ» اى منبتها فیها. قال الحسن: اصلها فى قعر جهنّم و اغصانها ترفع الى درکاتها.
«طَلْعُها» اى ثمرها. سمّى طلعا لطلوعه «کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ» فیه ثلاثة اقوال قال ابن عباس: هم الشّیاطین باعیانهم شبّه بها لقبحه لانّ النّاس اذا وصفوا شیئا بغایة القبح قالوا کانّه شیطان و ان کانت الشیاطین لا ترى لانّ قبح صورتها متصوّر فى النّفس و العقول تتشاهد بقبحها الى غیر غایة. الثّانی انّ المراد بالشیاطین الحیّات و العرب تسمّى الحیّة القبیحة شیطانا. و قیل هى نوع من الحیّات تعرفها العرب و تسمّیها الشّیطان لها اعراف و رؤس قباح. و القول الثّالث: انها شجرة قبیحة منتنة تکون فى البادیة تسمیها العرب رؤس الشیاطین شبّه طلع الزّقوم بها فى قبح المنظر.
«فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ» الملء حشو الوعاء بما لا یحتمل الزّیادة علیه.
«ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها» اى على اکل الشّجرة «لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ» اى خلطا من ماء حارّ شدید الحرارة و من الصدید و الغسّاق، یقال: انهم اذا اکلوا الزّقوم شربوا علیه الحمیم فیخلطونه به.
«ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ» الالف فى «الى» فى نسخة المصاحف و هى زائدة، و المعنى: انهم فى وقت اکلهم و شربهم لا یعذّبون بالنار ثمّ یردّون الى الجحیم. و قیل: هذا کقولهم: فلان یرجع الى مال و نعمة، اى هو فیها یرید لا مخلص لهم و لا مرجع الامن نوع من العذاب الى نوع من العذاب.
«إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ» اى وجدوا آباءهم «ضالّین»، «فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ» یزعجون و یستحثّون. و الاهراع الاسراع فى الشّىء و قال الکلبى: یعملون مثل عملهم.
«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ» قبل اهل مکّة «أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ» من الامم الخالیة.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ» رسلا و انبیاء، «فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ» الکافرین، اى کان عاقبتهم العذاب، «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» الموحّدین نجوا من العذاب.
«وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ» اى دعا ربه على قومه فقال: «أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ»، «فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ» نحن اجبنا دعاءه و اهلکنا قومه.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» اى من کرب الغرق و الطّوفان و اهوال السّفینة. و قیل: من تکذیب قومه ایّاه و استذلاله.
«وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ»، فالخلق کلّهم من نسل نوح. قال ابن عباس لمّا خرج نوح من السّفینة مات من کان معه من الرّجال و النّساء الّا بنیه الثّلاثة سام و حام و یافث و نساءهم. اصحاب تواریخ گفتند: فرزندان یافث هفت بودند. نامهاى ایشان: ترک و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کمارى و صین، و مسکن ایشان میان مشرق و مهبّ شمال بود. هر چه ازین جنس مردماند از فرزندان این هفت برادراناند، و همچنین فرزندان حام بن نوح هفت بودند، نامهاى ایشان، سند و هند و زنج و قبطه و حبش و نوبه و کنعان، و مسکن ایشان میان جنوب و دبور و صبا بود، و جنس سیاهان همه از فرزندان این هفت برادراناند. امّا فرزندان سام میگویند پنج بودند، و قومى میگویند که هفت بودند: ارم و ارفخشد و عالم و یفر و اسود و تارخ و تورخ ارم پدر عاد و ثمود بود، ارفخشد پدر عرب بود و از ایشان فالغ و قحطان بود، ففالغ جدّ ابرهیم علیه السّلام و قحطان، ابو الیمن و عالم پدر خراسان بود، و اسود پدر فارس بود، و یفر پدر روم بود، و تورخ پدر ارمین بود صاحب ارمینیه، و تارخ پدر کرمان بود، و این دیار و اقطار همه بنام ایشان باز میخوانند. و بعد از نوح خلیفه وى سام بود و بر سر فرزندان نوح فرمانده بود، و کار ساز و مسکن وى زمین عراق بود و ایران شهر. و قیل: کان یشتو بارض جوخى و یصیف بالموصل. و نوح را پسرى چهارمین بود، نام او یام و هو الغریق و لم یکن له عقب.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ» اى ابقینا له ثناء حسنا و ذکرا جمیلا فیمن بعده من الانبیاء و الامم الى یوم القیمة. تمّ الکلام.
ثمّ قال اللَّه سبحانه و تعالى: سَلامٌ عَلى نُوحٍ اى سلام علیه منّا فِی الْعالَمِینَ و قیل: تاویله: وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ فى العالمین سَلامٌ عَلى نُوحٍ و لم ینتصب السلام لانّ الحکایة لا تزال عن وجهها و کرّر فى الآخرین فى العالمین «سَلامٌ عَلى نُوحٍ» للکلام الّذى عرض بینهما. و قیل: معناه و ترکنا علیه ان یقول الآخرون: «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ».
«إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» اى سائر المحسنین ننجّیهم و نثنى علیهم کما انجینا نوحا و اثنینا علیه.
«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ» خصّ الایمان بالذّکر و النّبوّة، اشرف منه بیانا لشرف المؤمنین لا لشرف نوح کما تقول: انّ محمدا علیه السلام من بنى هاشم. و قیل: فیه بیان انه انّما استحقّ ذلک بایمانه فضیلة للایمان و ترغیبا فیه.
«ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ» یعنى قومه الکافرین.
مفسران گفتند: روز رستاخیز چون کافران را سوى دوزخ رانند ندا آید از جبّار عالم بفرشتگان که احبسوهم باز دارید این کافران را بر پل صراط. بعضى مفسران گفتند که همه خلق را بر پل صراط باز دارند و از همه سؤال کنند چنانک ربّ العزّة فرمود: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. صراط هفت قنطره است ثلاثة صعود و ثلاثة هبوط و السّابعة وسطها فى اعلى الصراط و اللَّه عزّ و جلّ على القنطرة العلیا ثانى رجلیه یقول: و عزّتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم، فذلک قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ. قال ابن عباس: یسئلون عن جمیع اقوالهم و افعالهم. و روى عنه ایضا: إنّهم یسئلون عن لا اله الا اللَّه ایشان را پرسند از کلمه لا اله الّا اللَّه که حدّ آن چون شناختید و حقّ آن چون گزاردید، و گزاردن حقّ وى آنست که امر و نهى در آن بجاى آرند و از محرّمات شرع بپرهیزند. عمر خطاب گفت: من قال لا اله الا اللَّه فلیعرف حقّها. حسن بصرى را پرسیدند: چه گویى درین خبر که «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة ؟ قال: لمن عرف حدّها و ادّى حقّها.
و عن جابر بن عبد اللَّه قال: خطبنا رسول اللَّه (ص) فقال فى خطبته «من جاء بلا اله الّا اللَّه لم یخلط معها غیرها و جبت له الجنة»، فقام الیه على بن ابى طالب علیه السلام و کان احبّ من قام الیه ذلک الیوم فى مسئلة فقال: یا رسول اللَّه بابى انت و امّى ما لم یخلط معها غیرها فسرّه لنا، قال: «حبّا للدّنیا و رضا بها و طلبا لها یقولون اقاویل الانبیاء و و یفعلون افعال الجبابرة فمن جاء بلا اله الا اللَّه لیس فیها شىء من هذا وجبت له الجنّة
و عن ابن مسعود قال قال النبىّ (ص): «لا یزول قدما ابن آدم حتّى یسأل عن اربع خصال عن شبابه فیما ابلاه و عن عمره فیما افناه و عن ماله من این اکتسبه و فیما انفقه و ما ذا عمل فیما علم».
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم القیمة دعا اللَّه عزّ و جلّ بعبد من عبیده فیوقفه بین یدیه فیسائله عن جاهه کما یسائله عن ماله».
گفتهاند: سؤال از کافران آنست که خازنان آتش ایشان را گویند بر سبیل توبیخ و تقریع: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ» چیست شما را امروز که معبودان خود را نصرت نمىدهید چنانک ایشان را در دنیا نصرت مىدادید؟ و ها هى تحشر الى النّار آنک ایشان را بدوزخ مىبرند.
و ایشان را بکار نمىآئید و از دوزخ نمىرهانید. و گفتهاند: این جواب بو جهل است که روز بدر گفت: نحن جمیع منتصر ما همه هم پشتایم یکدیگر را تا کین کشیم از محمد. روز رستاخیز او را گویند خزنه جهنم: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ» چون است که امروز هم پشت نهاید و نه کین کش؟ ربّ العالمین فرمود: بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ اى خاضعون اذلّاء منقادون لا حیلة لهم.
«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» یعنى الرّؤساء و الاتباع، «یَتَساءَلُونَ» یتخاصمون قال الاتباع للرؤساء: إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ اى من قبل الدین فتضلوننا عنه، اى تأتوننا عن اقوى الوجوه و ایمنها کانّکم تنفعوننا نفع السانح فجنحنا الیکم فهلکنا. و قیل: «عن الیمین» عن الخیر، اى تروننا انّکم تریدون بنا الخیر و قال بعضهم: کان الرّؤساء یحلفون لهم ان ما یدعونهم الیه هو الحقّ. فمعنى قوله: «تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ» اى من ناحیة الایمان الّتى کنتم تحلفونها فوثقنا بها: و قیل. عن الیمین، اى عن القوّة و القدرة فتکرهوننا علیه، کقوله: «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ». قال الشماخ:
اذا ما رایة رفعت لمجد
تلقاها عرابة بالیمین
اى بالقوّة، و عرابة اسم ملک الیمین.
«قالُوا» یعنى الرّؤساء «بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ» اى ما کنتم مؤمنین فرددناکم عن الایمان.
وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ اى من حجّة و برهان. و قیل: من قوّة و قدرة فنقهرکم على متابعتنا، «بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ» کفرتم بطغیانکم.
«فَحَقَّ عَلَیْنا» اى وجب علینا جمیعا «قَوْلُ رَبِّنا» کلمة العذاب و هى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.
إِنَّا لَذائِقُونَ العذاب، اى انّ الضّالّ و المضلّ جمیعا فى النّار. و قیل: «حقّ علینا قول» اللَّه و اخباره انّا جمیعا نکفره و نصیر الى النّار و نذوق العذاب.
فَأَغْوَیْناکُمْ اى دعوناکم الى الغىّ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ و قیل: خیّبناکم کما خبنا و الغوایة الغیبة.
قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ الرّوساء و الاتباع جمیعا، إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ اى بالمشرکین.
إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ یتکبّرون عن کلمة التوّحید و یتکبّرون على من یدعوهم الى قول لا اله الّا اللَّه وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ یعنون محمد (ص) فردّ اللَّه علیهم فقال: «بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ» اى بالقرآن و التوّحید «وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ» وافق ما کان معهم اى انّه اتى بما اتى به المرسلون.
إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ القول هاهنا مضمر، اى یقال للکفّار: إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ.
وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدّنیا من الشّرک. تمّ الکلام ها هنا، ثمّ قال إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ هذا الاستثناء منقطع یعنى: لکن عباد اللَّه المخلصین.
أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ اى معلوم دوامه، و قیل: معلوم وقته بکرة و عشیّا، کما قال: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا.
«فَواکِهُ» جمع فاکهة و هى الثّمار کلّها رطبها و یابسها و هى کلّ طعام یوکل للتلذّذ لا لحفظ الصّحة و القوّة «وَ هُمْ مُکْرَمُونَ» بثواب اللَّه فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ لا شىء فیها الّا النّعیم.
«عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» یقابل بعضهم بعضا لا یرى بعضهم قفا بعض و قیل لا عداوة بینهم.
«یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ» إناء فیه شراب و لا یکون کاسا حتّى یکون فیه شراب و الّا فهو اناء و قوله «مِنْ مَعِینٍ» اى من خمر جاریة فى الانهار ظاهرة تراها العیون. تقول: معن الماء اذا جرى على وجه الارض. و قیل: «معین» فعیل من المعن و هو المنفعة.
«بیضاء» من صفة الکأس. و قیل: من صفة الخمر. قال الحسن: خمر الجنّة اشدّ بیاضا من اللّبن و البیاض احسن الالوان، و قیل: «بَیْضاءَ»، اى صافیة فى نهایة اللّطافة.
قال الاخفش: کلّ کأس فى القرآن و هو خمر. قوله «لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ».
«لا فِیها غَوْلٌ» الغول داء فى البطن، و اصل الغول الهلاک و الفساد و الغائلة کلّ ما یحملک على الکراهة و یدعوک الیها، و المراد بالغول هاهنا السّکر و هلاک العقل و فساده، و ذلک لان خمر الدّنیا یحصل منها انواع من الفساد منها السّکر و ذهاب العقل و وجع البطن و الصّداع و القىء و البول و لا یوجد شىء من ذلک فى خمر الجنة. «وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ» قرأ حمزة و الکسائى: «ینزفون» بکسر الزّاء و اتصال افقهما عاصم فى الواقعة، و قرأ الآخرون بفتح الزّاء فیها. من قرأ بفتح الزاء فالمعنى لا تغلبهم على عقولهم و لا یسکرون، و من قرأ بکسر الزّاء فله معنیان: احدهما لا یسکرون، من قولهم: انزف الرجل اذا سکر، و الثّانی: لا ینفد شرابهم، من قولهم: انزف الرجل فهو منزف اذا نفد شرابه. و قیل: المنزف الّذى اتى على شرابه کلّه.
قال الشّاعر:
لعمرى لئن انزفتم او صحوتم
لبئس الندامى انتم آل ابجرا
«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ» یقال: فلانة کانت عند فلان اذا کانت تحته و زوجته. و قاصرة الطّرف هى الّتى قصرت طرفها على زوجها عن غیره، و قصر الطّرف جنس من التغنّج. و «عین» جمع عیناء، اى نجلاء، واسعة العین، یقال: رجل اعین و امراة عیناء و رجال و نساء عین.
«کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ» جمیع البیضة و هى بیض النعام یشوب بیاضها صفرة و هو احسن الالوان عند العرب و «المکنون» المصور یقال کنت الشّىء اذا صنته، و اکننت الشّىء اذا اخفیته فى کنان. و انّما ذکر المکنون و البیض جمع لانّه ردّة الى اللفظ شبهن ببیض النعام لانّها تکنّها عن الرّیح و الشّمس و الغبار بریشها.
«فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ» یعنى اهل الجنة یتذاکرون احوال الدّنیا و احوال أصدقائهم.
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» بهشتیان در بهشت احوال دنیا از یکدیگر پرسند، و احوال دوستان ایشان و دشمنان ایشان در دنیا، گویندهاى گوید از بهشتیان که مرا قرینى بود در دنیا، یعنى شریکى یا برادرى که بعث و نشور را منکر بود. مقاتل گفت: آن دو برادرند که قصه ایشان در سورة الکهف است: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» یکى مسلمان و یکى کافر. برادر کافر میگفت مران مسلمان را که: «أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ» بالبعث تو ازیشانى که ببعث و نشور میگروند و آن را استوار میگیرند؟
«أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ» مجزیون و محاسبون. استفهام انکارست، میگوید: ما چون بمردیم و خاک گردیم و استخوان، باز انگیختنىایم، و با ما شمار کردنى و پاداش دادنى؟
آن گه ربّ العالمین فرماید با آن بهشتیان: هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ خواهید که فرو نگرید بدوزخ تا جاى ایشان ببینید و قدر و منزلت خویش بدانید: و گفتهاند آن برادر بهشتى گوید فرا بهشتیان: «هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ» الى النّار لننظر کیف منزلة اخى، نیائید تا فرو نگریم بآتش و منزلت آن برادر و آن قرین به بینیم که چون است؟ بهشتیان گویند: انت اعرف به منّا فاطّلع انت تو فرو نگر که تو او را از ما به شناسى و دانى.
قال ابن عباس: انّ فى الجنّة کوى ینظر اهلها منها الى النّار و اهلها و یناظرون اهلها لانّ لهم فى توبیخ اهل النّار لذّة و سرورا، پس آن برادر فرو نگرد، و آن قرین و برادر خویش را در میان دوزخ بیند، اینست که ربّ العالمین فرمود: فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ اى فى وسطه. بهشتى گوید با وى: «تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ» اى کدت ان تهلکنى، «وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی» اى عصمته و رحمته، «لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ» معک فى النّار. الاحضار لا یستعمل الا فى الشّرّ.
«أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ، إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى» هذا استفهام تعجّب، یقول اهل الجنّة للملائکة حین یذبح الموت: «أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ» فتقول لهم الملائکة: «لا»، فیقولون: «إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» بهشتیان گویند: پس ازین ما نخواهیم مرد، جز از آن مردن پیشین در دنیا و ما را عذاب نخواهند کرد، فریشتگان گویند: «بلى» چنین است، نه مرگ است اینجا و نه عذاب. آن گه بهشتیان گویند: اینت پیروزى بزرگوار و کرامت بىنهایت! و محتمل است که این سخن بهشتیان فرا یکدیگر گویند از شادى و خرّمى، یعنى أ فما نحن بمن شأنه ان یموت کقوله: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» یعنى انک من شأنه ان یموت، و قیل: هذا من تمام کلام المؤمن لقرینه یقوله على جهة التّوبیخ بما کان ینکره من امر البعث، ثمّ قال اللَّه عزّ و جلّ: لِمِثْلِ هذا اى لمثل هذا المنزل و لمثل هذا النّعیم الّذى ذکرناه فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ.
«أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا» یعنى اذلک الّذى ذکرت من نعیم اهل الجنّة خیر نزلا «أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ» الّتى هى نزل اهل النّار. الزّقوم ثمرة شجرة خبیثة مرّة منتنة کریهة الطّعم یکره اهل النّار على تناوله فهم یتزقمونه على اشدّ کراهیّة و منه قولهم: تزقّم الطّعام، اذا تناوله على کره و مشقّة. روى انّ ابن الزبعرى قال لصنادید قریش: انّ محمّدا یخوّفنا بالزّقوم و انّ الزّقوم بلسان بربرة و افریقیّة الزید و التمر. و روى انّ ابا جهل لمّا سمع ذکر الزّقوم الّذى نزل به القرآن جمع زبدا و عسلا و جعل یقول للجاریة: زقمینا فان محمّدا یتهدّدنا بالزّقوم حتّى نتزقم یستهزئ فانزل اللَّه صفة الزّقوم.
فقال: «إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ» اى الکافرین. فتنتها قول الکفّار: کیف ینبت الشّجر فى النّار و النّار تأکل الشّجر «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ» اى منبتها فیها. قال الحسن: اصلها فى قعر جهنّم و اغصانها ترفع الى درکاتها.
«طَلْعُها» اى ثمرها. سمّى طلعا لطلوعه «کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ» فیه ثلاثة اقوال قال ابن عباس: هم الشّیاطین باعیانهم شبّه بها لقبحه لانّ النّاس اذا وصفوا شیئا بغایة القبح قالوا کانّه شیطان و ان کانت الشیاطین لا ترى لانّ قبح صورتها متصوّر فى النّفس و العقول تتشاهد بقبحها الى غیر غایة. الثّانی انّ المراد بالشیاطین الحیّات و العرب تسمّى الحیّة القبیحة شیطانا. و قیل هى نوع من الحیّات تعرفها العرب و تسمّیها الشّیطان لها اعراف و رؤس قباح. و القول الثّالث: انها شجرة قبیحة منتنة تکون فى البادیة تسمیها العرب رؤس الشیاطین شبّه طلع الزّقوم بها فى قبح المنظر.
«فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ» الملء حشو الوعاء بما لا یحتمل الزّیادة علیه.
«ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها» اى على اکل الشّجرة «لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ» اى خلطا من ماء حارّ شدید الحرارة و من الصدید و الغسّاق، یقال: انهم اذا اکلوا الزّقوم شربوا علیه الحمیم فیخلطونه به.
«ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ» الالف فى «الى» فى نسخة المصاحف و هى زائدة، و المعنى: انهم فى وقت اکلهم و شربهم لا یعذّبون بالنار ثمّ یردّون الى الجحیم. و قیل: هذا کقولهم: فلان یرجع الى مال و نعمة، اى هو فیها یرید لا مخلص لهم و لا مرجع الامن نوع من العذاب الى نوع من العذاب.
«إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ» اى وجدوا آباءهم «ضالّین»، «فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ» یزعجون و یستحثّون. و الاهراع الاسراع فى الشّىء و قال الکلبى: یعملون مثل عملهم.
«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ» قبل اهل مکّة «أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ» من الامم الخالیة.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ» رسلا و انبیاء، «فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ» الکافرین، اى کان عاقبتهم العذاب، «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» الموحّدین نجوا من العذاب.
«وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ» اى دعا ربه على قومه فقال: «أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ»، «فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ» نحن اجبنا دعاءه و اهلکنا قومه.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» اى من کرب الغرق و الطّوفان و اهوال السّفینة. و قیل: من تکذیب قومه ایّاه و استذلاله.
«وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ»، فالخلق کلّهم من نسل نوح. قال ابن عباس لمّا خرج نوح من السّفینة مات من کان معه من الرّجال و النّساء الّا بنیه الثّلاثة سام و حام و یافث و نساءهم. اصحاب تواریخ گفتند: فرزندان یافث هفت بودند. نامهاى ایشان: ترک و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کمارى و صین، و مسکن ایشان میان مشرق و مهبّ شمال بود. هر چه ازین جنس مردماند از فرزندان این هفت برادراناند، و همچنین فرزندان حام بن نوح هفت بودند، نامهاى ایشان، سند و هند و زنج و قبطه و حبش و نوبه و کنعان، و مسکن ایشان میان جنوب و دبور و صبا بود، و جنس سیاهان همه از فرزندان این هفت برادراناند. امّا فرزندان سام میگویند پنج بودند، و قومى میگویند که هفت بودند: ارم و ارفخشد و عالم و یفر و اسود و تارخ و تورخ ارم پدر عاد و ثمود بود، ارفخشد پدر عرب بود و از ایشان فالغ و قحطان بود، ففالغ جدّ ابرهیم علیه السّلام و قحطان، ابو الیمن و عالم پدر خراسان بود، و اسود پدر فارس بود، و یفر پدر روم بود، و تورخ پدر ارمین بود صاحب ارمینیه، و تارخ پدر کرمان بود، و این دیار و اقطار همه بنام ایشان باز میخوانند. و بعد از نوح خلیفه وى سام بود و بر سر فرزندان نوح فرمانده بود، و کار ساز و مسکن وى زمین عراق بود و ایران شهر. و قیل: کان یشتو بارض جوخى و یصیف بالموصل. و نوح را پسرى چهارمین بود، نام او یام و هو الغریق و لم یکن له عقب.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ» اى ابقینا له ثناء حسنا و ذکرا جمیلا فیمن بعده من الانبیاء و الامم الى یوم القیمة. تمّ الکلام.
ثمّ قال اللَّه سبحانه و تعالى: سَلامٌ عَلى نُوحٍ اى سلام علیه منّا فِی الْعالَمِینَ و قیل: تاویله: وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ فى العالمین سَلامٌ عَلى نُوحٍ و لم ینتصب السلام لانّ الحکایة لا تزال عن وجهها و کرّر فى الآخرین فى العالمین «سَلامٌ عَلى نُوحٍ» للکلام الّذى عرض بینهما. و قیل: معناه و ترکنا علیه ان یقول الآخرون: «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ».
«إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» اى سائر المحسنین ننجّیهم و نثنى علیهم کما انجینا نوحا و اثنینا علیه.
«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ» خصّ الایمان بالذّکر و النّبوّة، اشرف منه بیانا لشرف المؤمنین لا لشرف نوح کما تقول: انّ محمدا علیه السلام من بنى هاشم. و قیل: فیه بیان انه انّما استحقّ ذلک بایمانه فضیلة للایمان و ترغیبا فیه.
«ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ» یعنى قومه الکافرین.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً... القنوت القیام بآداب الخدمة ظاهرا و باطنا من غیر فتور و لا تقصیر یحذر العذاب الموعود فى الآخرة و یرجوا الثواب الموعود.
صفت قومى است که پیوسته بر درگاه اللَّه در مقام خدمت باشند، بوقت نماز نهاد ایشان بکلّیت عین تعظیم گردد و از خجل گناه همواره با سوز و حسرت باشند. یکى از بزرگان دین گفته: فرمانهاى اللَّه بزرگ باید داشت، نه پیدا که قرب اللَّه در کدام فرمانست و از منهیّات جمله پرهیز باید کرد، نه پیدا که بعد اللَّه در کدام نهى است. و گفتهاند: فرمان اللَّه بکار داشتن از دو وجه است: یکى بحکم عبودیّت، یکى بحکم محبّت، و حکم محبّت برتر است از حکم عبودیّت، زیرا که محبّ پیوسته در آرزوى آن باشد که دوست او را خدمتى فرماید، پس خدمت وى همه اختیارى بود، هیچ اکراهى در ان نه، منّت پذیرد و هیچ منّت بر نهادن و گوش بمکافات داشتن نه. باز خدمتى که از روى عبودیّت رود در ان هم اختیار بود هم اکراه هم ثواب جوید هم مکافات طلبد، این مقام عابدان است و عامّه مؤمنان و آن صفت عارفان است و منزلت صدّیقان، هرگز کى برابر باشد این بنعمت قانع شده و از راز ولى نعمت باز مانده و آن بحضرت رسیده و در مشاهده دوست بیاسوده؟
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که پاداش بر روى دوستى تاش است، من همى پنداشتم که مهینه خلعت پاداش است، کنون دریافتم که همه یافتها دریافت دوستى لاش است.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» علم سه است: علم خبرى و علم الهامى و علم غیبى، علم خبرى گوشها شنود، علم الهامى دلها شنود، علم غیبى جانها شنود. علم خبرى بظاهر آید تا زبان گوید، علم الهامى بدل آید تا بیان گوید علم غیبى بجان آید تا وقت گوید. علم خبرى بروایت است، علم الهامى بهدایت است، علم غیبى بعنایت است. علم خبرى را گفت: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»، علم الهامى را گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ»، علم غیبى را گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و وراى این همه علمى است که و هم آدمى بدان نرسد و فهم از ان درماند، و ذلک علم اللَّه عز و جلّ بنفسه على حقیقته، قال اللَّه: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً».
جنید را گفتند: این علم از کجا مىگویى؟ گفت: اگر از «کجا» بودى پرسیدى.
«قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ...» این خطاب با قومى است که مراد نفس خویش بموافقت حقّ بدادند و رضاى اللَّه بهواى نفس برگزیدند تا صفت عبودیّت ایشان را درست گشت، و ربّ العالمین رقم اضافت بر ایشان کشید که: «یا عبادى» مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه آمنه اللَّه من عذاب یوم القیمة».
بو یزید بسطامى گوید: اگر فرداى قیامت مرا گویند که آرزویى کن، گویم: آرزوى من آنست که بدوزخ اندر آیم و این نفس را بر آتش عرض کنم که در دنیا ازو بسیار بپیچیدم و رنج وى کشیدم. النّفس مرآتیة فى الاحوال کلّها منافقة فى اکثر احوالها مشرکة فى بعض احوالها. خبائث نفس بسیار است و بیهودههاى وى نهمار است، با دنیا آرام گیرد، بحرام شتابد. از معصیت نیندیشد و آن را خرد دارد، بطاعت کاهلى کند، در خدمت عجب آرد و ریاء خلق جوید، این خصلتها همه آنست که بیم زوال ایمان در آنست.
بنده آن گه در صفت عبودیّت درست آید که در خدمت خود را مقصّر بیند تا عجب نیارد، دنیا بچشم فنا بیند تا با وى نیارامد، خلق بچشم عاجزى نگرد تا از ریا آمن گردد، نفس را دشمن گیرد تا با وى موافقت نکند، و خویشتن را بحقیقت بنده داند تا پاى از بند بندگى بیرون ننهد، چون این صفات در وى موجود گشت ثمره وى آن بود که ربّ العزّة گفت: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ» در دنیا او را صحّت و عافیت بود ثناى نیکو و ذکر پسندیده نور دل افزوده و سیماى صالحان یافته، و در عقبى باین دولت و منزلت رسیده که: «لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ» آمنین من تکدّر الصّفوة و الإخراج من الجنّة، قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ. مؤمن از خاک برخاسته و از شمار پرداخته و از دوزخ رسته و در بهشت آمن نشسته، از عذاب قطعیت رسته و با وصال دوست آرامیده، همه راحت بیند شدّت نه، همه اکرام بیند اهانت نه، همه شادى بیند اندوه نه، همه عزّ بیند مذلّت نه، همه جوانى بیند پیرى نه، همه زندگى بیند مرگ نه، همه رضا بیند سخط نه، دیدار بیند حجاب نه. مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «من یدخل الجنّة ینعم لا یبوس و لا تبلى ثیابه و لا یفنى شبابه ینادى مناد: انّ لکم ان تصحّوا فلا تسقموا ابدا و انّ لکم ان تحیوا فلا تموتوا ابدا و انّ لکم ان تشبّوا فلا تهرموا ابدا و انّ لکم ان تنعموا فلا تبؤسوا ابدا».
قوله: وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ وعد المطیعین الجنّة و لا محالة لا یخلفه و وعد التّائبین المغفرة و لا محالة یغفر لهم و وعد المریدین القاصدین الوجود و الوصول و اذا لم تقع لهم فترة فلا محالة یصدق وعده.
قوله: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ... الاشارة فى هذه الآیة الى الانسان یکون طفلا ثمّ شابا ثمّ کهلا ثمّ شیخا ثمّ یصیر الى ارذل العمر ثمّ آخره یخترم، و یقال: انّ الزرع ما لم یأخذ بالجفاف لا یؤخذ منه الحبّ الّذى هو المقصود منه کذلک الانسان ما لم یخل من نفسه لا یکون له قدر و لا قیمة.
صفت قومى است که پیوسته بر درگاه اللَّه در مقام خدمت باشند، بوقت نماز نهاد ایشان بکلّیت عین تعظیم گردد و از خجل گناه همواره با سوز و حسرت باشند. یکى از بزرگان دین گفته: فرمانهاى اللَّه بزرگ باید داشت، نه پیدا که قرب اللَّه در کدام فرمانست و از منهیّات جمله پرهیز باید کرد، نه پیدا که بعد اللَّه در کدام نهى است. و گفتهاند: فرمان اللَّه بکار داشتن از دو وجه است: یکى بحکم عبودیّت، یکى بحکم محبّت، و حکم محبّت برتر است از حکم عبودیّت، زیرا که محبّ پیوسته در آرزوى آن باشد که دوست او را خدمتى فرماید، پس خدمت وى همه اختیارى بود، هیچ اکراهى در ان نه، منّت پذیرد و هیچ منّت بر نهادن و گوش بمکافات داشتن نه. باز خدمتى که از روى عبودیّت رود در ان هم اختیار بود هم اکراه هم ثواب جوید هم مکافات طلبد، این مقام عابدان است و عامّه مؤمنان و آن صفت عارفان است و منزلت صدّیقان، هرگز کى برابر باشد این بنعمت قانع شده و از راز ولى نعمت باز مانده و آن بحضرت رسیده و در مشاهده دوست بیاسوده؟
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که پاداش بر روى دوستى تاش است، من همى پنداشتم که مهینه خلعت پاداش است، کنون دریافتم که همه یافتها دریافت دوستى لاش است.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» علم سه است: علم خبرى و علم الهامى و علم غیبى، علم خبرى گوشها شنود، علم الهامى دلها شنود، علم غیبى جانها شنود. علم خبرى بظاهر آید تا زبان گوید، علم الهامى بدل آید تا بیان گوید علم غیبى بجان آید تا وقت گوید. علم خبرى بروایت است، علم الهامى بهدایت است، علم غیبى بعنایت است. علم خبرى را گفت: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»، علم الهامى را گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ»، علم غیبى را گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و وراى این همه علمى است که و هم آدمى بدان نرسد و فهم از ان درماند، و ذلک علم اللَّه عز و جلّ بنفسه على حقیقته، قال اللَّه: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً».
جنید را گفتند: این علم از کجا مىگویى؟ گفت: اگر از «کجا» بودى پرسیدى.
«قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ...» این خطاب با قومى است که مراد نفس خویش بموافقت حقّ بدادند و رضاى اللَّه بهواى نفس برگزیدند تا صفت عبودیّت ایشان را درست گشت، و ربّ العالمین رقم اضافت بر ایشان کشید که: «یا عبادى» مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه آمنه اللَّه من عذاب یوم القیمة».
بو یزید بسطامى گوید: اگر فرداى قیامت مرا گویند که آرزویى کن، گویم: آرزوى من آنست که بدوزخ اندر آیم و این نفس را بر آتش عرض کنم که در دنیا ازو بسیار بپیچیدم و رنج وى کشیدم. النّفس مرآتیة فى الاحوال کلّها منافقة فى اکثر احوالها مشرکة فى بعض احوالها. خبائث نفس بسیار است و بیهودههاى وى نهمار است، با دنیا آرام گیرد، بحرام شتابد. از معصیت نیندیشد و آن را خرد دارد، بطاعت کاهلى کند، در خدمت عجب آرد و ریاء خلق جوید، این خصلتها همه آنست که بیم زوال ایمان در آنست.
بنده آن گه در صفت عبودیّت درست آید که در خدمت خود را مقصّر بیند تا عجب نیارد، دنیا بچشم فنا بیند تا با وى نیارامد، خلق بچشم عاجزى نگرد تا از ریا آمن گردد، نفس را دشمن گیرد تا با وى موافقت نکند، و خویشتن را بحقیقت بنده داند تا پاى از بند بندگى بیرون ننهد، چون این صفات در وى موجود گشت ثمره وى آن بود که ربّ العزّة گفت: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ» در دنیا او را صحّت و عافیت بود ثناى نیکو و ذکر پسندیده نور دل افزوده و سیماى صالحان یافته، و در عقبى باین دولت و منزلت رسیده که: «لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ» آمنین من تکدّر الصّفوة و الإخراج من الجنّة، قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ. مؤمن از خاک برخاسته و از شمار پرداخته و از دوزخ رسته و در بهشت آمن نشسته، از عذاب قطعیت رسته و با وصال دوست آرامیده، همه راحت بیند شدّت نه، همه اکرام بیند اهانت نه، همه شادى بیند اندوه نه، همه عزّ بیند مذلّت نه، همه جوانى بیند پیرى نه، همه زندگى بیند مرگ نه، همه رضا بیند سخط نه، دیدار بیند حجاب نه. مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «من یدخل الجنّة ینعم لا یبوس و لا تبلى ثیابه و لا یفنى شبابه ینادى مناد: انّ لکم ان تصحّوا فلا تسقموا ابدا و انّ لکم ان تحیوا فلا تموتوا ابدا و انّ لکم ان تشبّوا فلا تهرموا ابدا و انّ لکم ان تنعموا فلا تبؤسوا ابدا».
قوله: وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ وعد المطیعین الجنّة و لا محالة لا یخلفه و وعد التّائبین المغفرة و لا محالة یغفر لهم و وعد المریدین القاصدین الوجود و الوصول و اذا لم تقع لهم فترة فلا محالة یصدق وعده.
قوله: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ... الاشارة فى هذه الآیة الى الانسان یکون طفلا ثمّ شابا ثمّ کهلا ثمّ شیخا ثمّ یصیر الى ارذل العمر ثمّ آخره یخترم، و یقال: انّ الزرع ما لم یأخذ بالجفاف لا یؤخذ منه الحبّ الّذى هو المقصود منه کذلک الانسان ما لم یخل من نفسه لا یکون له قدر و لا قیمة.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۳ - النوبة الثانیة
قوله: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ مفسران را در این آیت دو قولست: یک قول آنست که مراد باین، کفار و احزاباند که روز قیامت همه از یکدیگر بیزار شوند و دشمن یکدیگر باشند، همانست که جاى دیگر فرمود: ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً روز قیامت بیکدیگر کافر شوید و یکدیگر را نفرین کنید.
قول دیگر آنست که: الا خلاء على المعصیة فى الدنیا یوم القیمة بعضهم لبعض عدو إِلَّا الْمُتَّقِینَ اى الا المتحابین فى اللَّه على طاعة اللَّه. ایشان که در دنیا بر معصیت و بر مخالفت شریعة با یکدیگر دوستى گیرند و دمساز یکدیگر باشند، فردا در قیامت ایشان را از آن دوستى نفعى نیاید بلکه دشمن یکدیگر شوند.
مجاهد گفت: اصحاب المعاصى متعادون یوم القیمة، آن گه استثنا کرد گفت: إِلَّا الْمُتَّقِینَ مگر ایشان که از معصیت بپرهیزند و در دنیا از بهر خدا، در طاعت خدا، دوست یکدیگر باشند. آن دوستى بپیوندد و در قیامت گسسته نشود.
قال النبى (ص): ان اللَّه تعالى یقول یوم القیمة: این المتحابّون بجلالى، الیوم اظلهم فى ظلى یوم لا ظل الا ظلى.
و فى روایة اخرى: یقول اللَّه تعالى المتحابّون فى جلالى لهم منابر من نور یغبطهم النبیون و الشهداء.
و قال ابن عباس: احبّ للَّه و ابغض للَّه و وال للَّه و عاد للَّه، فانه انما ینال ما عند اللَّه بهذا و لن ینفع احدا، کثرة صومه و صلاته و حجّه حتى یکون هکذا و قد صار الناس الیوم یحبون و یبغضون للدنیا و لن ینفع ذلک اهله، ثم قراء: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ و قال على (ع) فى هذه الایة: خلیلان مؤمنان و خلیلان کافران، فمات احد المؤمنین فقال یا رب ان فلانا کان یأمرنى بطاعتک و طاعة رسولک و یأمرنى بالخیر و ینهانى عن الشر و یخبرنى انى ملاقیک، یا رب فلا تضلّنّه بعدى و اهده کما هدیتنى و اکرمه کما اکرمتنى، فاذا مات خلیله المؤمن، جمع بینهما فیقول لیثن احدکما على صاحبه فیقول نعم الاخ و نعم الخلیل و نعم الصاحب. قال و یموت احد الکافرین فیقول یا رب ان فلانا کان ینهانى عن طاعتک و طاعة رسولک و یأمرنى بالشر و ینهانى عن الخیر و یخبرنى انى غیر ملاقیک، فلا تهده بعدى و اضلله کما اضللتنى و اهنه کما اهنتنى، فاذا مات خلیله الکافر جمع بینهما فیقول لیذمّ احدکما، صاحبه، فیقول بئس الاخ و بئس الخلیل و بئس الصاحب. ثم قرأ: یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ یا عِبادِ لا خَوْفٌ القول هاهنا مضمر یعنى یقول اللَّه تعالى للمتقین: یا عِبادِ گفتهاند در روز قیامت در وقت بعث که رب العالمین خلق را زنده گرداند، همه ترسان و لرزان باشند، جانها از فزع قیامت بچنبر گردن رسیدهاند، ندا آید که: یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ خلق همه امید دارند که این ندا عامست همگنان را، تا بر پى آن، ندا آید که: الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسْلِمِینَ آن گه، کافران همه نومید شوند و مسلمانان از کافران جدا شوند و ایشان را گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ مفسران گفتند نظم این آیات بر دو وجه است: یکى بر تقدیم و تأخیر، یعنى یا عبادى الذین آمنوا بآیاتنا و کانوا مسلمین لا خوف علیکم و لا انتم تحزنون. اى بندگان من که بسخنان من بگرویدید و مسلمان بودید، شما را امروز نه بیم است و نه اندوه.
وجه دیگر: یا عِبادِ، لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ سخن اینجا تمام شد، آن گه بر معنى ندا گفت بىحرف ندا: الَّذِینَ آمَنُوا یعنى یا ایها الذین آمنوا کقوله: یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا یعنى یا یوسف، اى ایشان که بگرویدند بسخنان ما و مسلمان بودند، ادْخُلُوا الْجَنَّةَ درروید در بهشت، أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ اى تسرّون و تنعّمون و قیل الخبر، السماع.
یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ الطائف الخادم و الصحاف القصاع الواسعة، واحدتها: صحفة. و الاکواب: جمع کوب، و هو اناء مستدیر مدور الرأس، لا عروة له و لا اذن و لا خرطوم، و المعنى: بایدى الغلمان صحاف من ذهب فیها طعام، و اکواب من ذهب فیها شراب فِیها اى فى الجنة ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ هذا من جوامع القرآن لانه جمع بهاتین اللفظتین، ما لو اجتمع الخلق کلهم على وصف ما فیها على التفصیل، لم یخرجوا عنه. قرأ نافع و ابن عامر و حفص، ما تشتهیه الانفس، و کذلک هى فى مصاحفهم و قرأ الآخرون بحذف الهاء. و حذف الضمیر من الموصول، احسن من الاثبات، تقول: لذّا الشیء یلذ فهو ملذوذ و لذیذ، قال الشاعر:
و لقد هممت بقتلها من اجلها
کیما تکون خصیمتى فى المحشر
کیما یطول خصامنا و نزاعنا
فتلذّ عینى من لذیذ المنظر
تقول: هذا الشراب ملذوذ و لذیذ و لذّ و لذّة. قال اللَّه تعالى عز و جل: وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ و المصدر: اللذاذة، قال الحسن البصرى : لذاذة شهادة ان لا اله الا اللَّه فى الآخرة کلذاذة الماء البارد فى الدنیا و تَلَذُّ الْأَعْیُنُ اى تجد للنظر الیه لذة لافراط حسنه فى مرآها و ما التذ به العین، قبلته النفس، لانها رائد العین، وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ لان نعیمها لا یزول و لا ینقطع. و فى الخبر: ان اعرابیا قال یا رسول اللَّه ا فى الجنة ابل فانى احبّ الإبل، فقال یا اعرابى ان ادخلک اللَّه الجنة، اصبت فیها ما اشتهت نفسک و لذّت عینک.
و عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): ان ادنى اهل الجنة منزلة، من له سبع درجات و هو على السادسة و فوقه السابعة، و ان له ثلاثمائة خادم و انه یغدى علیه و یراح فى کل یوم ثلاثمائة صحفة، فى کل صحفة لون من الطعام لیس فى الأخرى، و انه لیلذ اوّله کما یلذ آخره و ان له من الاشربة، ثلاثمائة اناء فى کل اناء شراب لیس فى الآخر، و انه لیقول یا رب، لو اذنت لى، لاطعمت اهل الجنة و سقیتهم و لم ینقص ذلک مما عندى شیئا، و ان له من الحور العین ثنتین و ستین زوجة، سوى ازواجه من الدنیا.
و عن ابى ظبیة السلمى قال: ان الشرب من اهل الجنة لتظلّهم سحابة، فتقول ما امطرکم، فما یدعو داع من القوم، بشیء، الا امطرته، حتى ان القائل منهم، لیقول: امطرینا کواعب اترابا. و عن ابى امامة قال ان الرجل من اهل الجنة لیشتهى الطائر و هو یطیر، فیقع متعلقا نضیجا فى کفه، فیأکل منه حى تنتهى نفسه ثم یطیر و یشتهى الشراب، فیقع الإبریق فى یده فیشرب منه ما یریده ثم یرجع الى مکانه.
وَ تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یقال لهم: هذه الجنة التی وعدکم اللَّه فى کتابه انه یورثکموها فى قوله: تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا. و فى قوله: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ قیل: ورّث اللَّه الذین قبلوا امره، منازل الذین لم یقبلوه.
لَکُمْ فِیها فاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ تتعللون بها بعد الطعام و الشراب مِنْها تَأْکُلُونَ اى: ما اشتهیتم منها. و فى الخبر: لا ینزع رجل فى الجنة من ثمرها الا نبت مکانها مثلاها، ثم ذکر جزاء الکفار للتقابل، فقال: إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ رفع خالدون بالخبر لانه المقصود بالذکر و یجوز ان یکون خبرا بعد خبر.
لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ اى لا یخفف عنهم زمانا و لا نقصانا وَ هُمْ فِیهِ اى فى العذاب مُبْلِسُونَ آئسون من النجاة، متحیرون.
وَ ما ظَلَمْناهُمْ بالعذاب وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ ظلموا انفسهم بکفرهم، وَ نادَوْا یا مالِکُ لما یئسوا من فتور العذاب، نادوا یا مالک و هو خازن النار، لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ یعنى لیمتنا ربک فنستریح فیجیبهم مالک بعد مائة سنة و قیل بعد الف سنة، إِنَّکُمْ ماکِثُونَ فى العذاب، لا تتخلصون عنه لا بموت و لا فتور. و قیل هذه تمنّ منهم لا طمع، لانّهم یعلمون انه لا مخلص لهم.
قال عبد اللَّه بن عمرو: ینادون مالکا اربعین سنة فیجیبهم بعدها إِنَّکُمْ ماکِثُونَ ثم ینادون رب العزة رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها، فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ فلا یجیبهم مثل عمر الدنیا ثم یقول اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، فلیس بعدها الا کصیاح الحمیر اوّله زفیر و آخره شهیق.
لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ اى بالقرآن و النبى، وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ کرهتم ما جاءکم الرسول به و خفتم زوال ریاستکم.
أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ یعنى احکموا امرا فى المکر بمحمد (ص) فانا محکمون امرا فى مجازاتهم و ذلک حین اجتمع کفار قریش فى دار الندوة بعد موت ابى طالب، لیمکروا بالنبى، (ص) فنزل جبرئیل فاخبره بمکرهم و امره بالخروج، فخرج من لیلته الى الغار و قتل اولئک النفر ببدر فذلک قوله: انّا مبرمون.
أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ حدیث انفسهم وَ نَجْواهُمْ ما یتحدثون فیما بینهم و یخفونه عن غیرهم، بَلى نسمع ذلک و نعلم، وَ رُسُلُنا ایضا یعنى الحفظة، لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ ثم یعرض علیهم فى القیامة لیعلموا انه لا یخفى على ملائکتنا فکیف علینا.
این آیت در شأن سه کس فرو آمد: صفوان بن امیه و ربیعة و حبیب بن عمرو الثقفیین، بر در کعبه نشسته بودند و با یکدیگر راز میگفتند، حبیب گفت: محمد با اصحاب خویش میگوید که خداوند من راز نهانى که میان دو کس رود میداند و هر جا که سه کس فراهم آیند چهارم ایشان بود، گویى آنچ میان ما میرود میداند. ربیعة گفت: مگر بعضى داند همه نه، صفوان گفت و نه یک کلمه که اگر دانستید همه دانستید حبیب گفت: چنانست که صفوان میگوید، از این رازها و نهانیها هیچ نداند، بجواب ایشان این آیت آمد:، میپندارند که ما سرّ دل ایشان نمیدانیم و راز ایشان نمىشنویم، بلى میدانیم و میشنویم و فرشتگان نیز مینویسند که بر ایشان موکّلند. قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فى قولکم و على زعمکم، فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ اى فانا اول من عبده بانه واحد لا شریک له و لا ولد و اول من کذّبکم و خالفکم فیما قلتم. قال ابن عباس، ان، هاهنا بمعنى النفى و الجحد، اى ما کان للرحمن ولد و انا اول الشاهدین له بذلک، العابدین له و قیل العابدین، بمعنى الآنفین، یعنى انا اول الآنفین من هذا القول، المنکرین ان له ولدا، یقال عبد یعبد عبدا، اذا انف و غضب، و المعنى: انا اول من غضب للرحمن، ان یقال له ولد، قرأ حمزة و الکسائى، ولد بضم الواو و سکون اللام و قرأ الباقون ولد بفتحتین و الوجه انهما لغتان کالصلب و الصلب و یجوز ان یکون ولد جمع ولد کاسد لجمع الاسد. ثم نزّه نفسه عن الولد فقال: سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ اى عما یقولون من الکذب.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا، فى باطلهم وَ یَلْعَبُوا فى دنیاهم حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ یعنى یوم القیمة.
وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ قوله فى الارض، فى هاهنا زائدة، تأویله: و هو الذى فى السماء و الارض اله، قال قتاده: یعبد فى السماء و الارض تعبده الملائکة فى السماء و تعبده الانس و الجن فى الارض، لیس له فیهما ولد و لا شریک، وَ هُوَ الْحَکِیمُ فى تدبیر خلقه الْعَلِیمُ بمصالحهم.
تَبارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما اى جل لم یزل و لا یزال الذى له ملک السماوات و الارض و ما بینهما یعنى ما فیهما من المخلوقات، و قیل و ما بینهما، هو الهواء، وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ اى تفرد بعلم قیام الساعة وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ. قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى و یعقوب بروایة رویس، بالیاء و الوجه انه على الغیبة لان ما قبله کذلک و هو قوله: فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا و قرأ الباقون و یعقوب بروایة روح، ترجعون بالتاء، و الوجه انه على تقدیر قل، کانه قال: قل لهم و الیه ترجعون. و یجوز ان یراد به مخاطبون و غائبون، فغلب حکم الخطاب و کان یعقوب وحده یفتح اوله و یکسر الجیم، و الباقون یضمون اوله و یفتحون الجیم یعنى: الیه ترجعون للثواب و العقاب.
وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ اى یدعونهم فهو عام فى المدعوین، من الملائکة و الانس و الجن و الاصنام، ثم استثنى فقال إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ و هو عیسى و عزیر و الملائکة فانهم یملکون الشفاعة لانهم یشهدون بالحق وَ هُمْ یَعْلَمُونَ. حقیقة ما شهدوا به، میگوید، روز رستاخیز این معبودان که ایشان را فرود از اللَّه مىپرستند، شفاعت نکنند و شفاعت نتوانند هیچ کس را مگر عیسى و عزیر و فرشتگان، اگر چه ایشان را فرود از اللَّه میپرستند، ایشان شفاعت توانند، زیرا که ایشان براستى، اللَّه را گواهى میدهند بیکتایى و بىهمتایى و بدل و اعتقاد و یقین، یکتایى و بىهمتایى وى میدانند. این قول قتاده است که: الَّذِینَ یَدْعُونَ بر عموم میراند، اما قول مجاهد آنست که: الَّذِینَ یَدْعُونَ خاص است بعیسى و عزیر و فرشتگان و معنى آنست که: لا یملک عیسى و عزیر و الملائکة الشفاعة إِلَّا مَنْ شَهِدَ اى الا لمن شهد بالحق فیقول لا اله الا اللَّه و یعلم بقلبه ما شهد به لسانه، میگوید: عیسى و عزیر و ملائکه که ایشان را فزود از اللَّه میپرستند، شفاعت نتوانند، مگر کسى را که گواهى دهد اللَّه را بیکتایى و بدل یقین داند که اللَّه یکى است.
قولى دیگر گفتهاند که: الَّذِینَ یَدْعُونَ عابدان میخواهد نه معبودان، و باین قول یملک بمعنى ینال است و الا بمعنى لکن و هو الاستثناء المنقطع میگوید ایشان که فزود از اللَّه کسى را میپرستند، شفاعت، هیچ شفیع در نیابند و بر هیچ شفاعت، پادشاه نهاند که هیچ کس از بهر ایشان شفاعت نکند، لکن کسى که براستى گواهى دهد که اللَّه یکى است و بدل داند که یکى است، او مالک شفاعت باشد و شفاعت شفیعان دریابد.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ، یعنى قریشا مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ یصرفون عن الحق الى الباطل.
وَ قِیلِهِ یا رَبِّ الهاء راجعة الى النبى (ص). عاصم و حمزة، و قیله بکسر لام خوانند عطف است بر ساعت، یعنى وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ و قیل النبى (ص): یا رب، میگوید آگاهى بنزدیک اللَّه است از سخن رسول که میگوید: یا رب باقى بفتح لام خوانند، عطف بر سرّ و نجوى، معناه: ام یحسبون انا لا نسمع سرهم و نجویهم و قیله یا رب. میپندارند که ما سر و نجوى ایشان نمىشنویم و سخن رسول که میگوید: یا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ رسول خدا از قریش به اللَّه نالید و گفت: یا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ اینان گروهىاند که بنمىگروند.
فَاصْفَحْ عَنْهُمْ القول هاهنا مضمر، التاویل فقلنا له فاصفح عنهم. و الصفح الاعراض و العفو و هو منسوخ بآیة القتال، وَ قُلْ سَلامٌ هذه براءة و لیست بتحیة، کقول ابراهیم لابیه، سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی و کقوله تعالى: سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ ثم هدّدهم فقال: فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ. قرأ نافع و ابن عامر بالتاء على المخاطبة اى قل لهم یا محمد فسوف تعلمون و الباقون بالیاى للغیبة.
قول دیگر آنست که: الا خلاء على المعصیة فى الدنیا یوم القیمة بعضهم لبعض عدو إِلَّا الْمُتَّقِینَ اى الا المتحابین فى اللَّه على طاعة اللَّه. ایشان که در دنیا بر معصیت و بر مخالفت شریعة با یکدیگر دوستى گیرند و دمساز یکدیگر باشند، فردا در قیامت ایشان را از آن دوستى نفعى نیاید بلکه دشمن یکدیگر شوند.
مجاهد گفت: اصحاب المعاصى متعادون یوم القیمة، آن گه استثنا کرد گفت: إِلَّا الْمُتَّقِینَ مگر ایشان که از معصیت بپرهیزند و در دنیا از بهر خدا، در طاعت خدا، دوست یکدیگر باشند. آن دوستى بپیوندد و در قیامت گسسته نشود.
قال النبى (ص): ان اللَّه تعالى یقول یوم القیمة: این المتحابّون بجلالى، الیوم اظلهم فى ظلى یوم لا ظل الا ظلى.
و فى روایة اخرى: یقول اللَّه تعالى المتحابّون فى جلالى لهم منابر من نور یغبطهم النبیون و الشهداء.
و قال ابن عباس: احبّ للَّه و ابغض للَّه و وال للَّه و عاد للَّه، فانه انما ینال ما عند اللَّه بهذا و لن ینفع احدا، کثرة صومه و صلاته و حجّه حتى یکون هکذا و قد صار الناس الیوم یحبون و یبغضون للدنیا و لن ینفع ذلک اهله، ثم قراء: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ و قال على (ع) فى هذه الایة: خلیلان مؤمنان و خلیلان کافران، فمات احد المؤمنین فقال یا رب ان فلانا کان یأمرنى بطاعتک و طاعة رسولک و یأمرنى بالخیر و ینهانى عن الشر و یخبرنى انى ملاقیک، یا رب فلا تضلّنّه بعدى و اهده کما هدیتنى و اکرمه کما اکرمتنى، فاذا مات خلیله المؤمن، جمع بینهما فیقول لیثن احدکما على صاحبه فیقول نعم الاخ و نعم الخلیل و نعم الصاحب. قال و یموت احد الکافرین فیقول یا رب ان فلانا کان ینهانى عن طاعتک و طاعة رسولک و یأمرنى بالشر و ینهانى عن الخیر و یخبرنى انى غیر ملاقیک، فلا تهده بعدى و اضلله کما اضللتنى و اهنه کما اهنتنى، فاذا مات خلیله الکافر جمع بینهما فیقول لیذمّ احدکما، صاحبه، فیقول بئس الاخ و بئس الخلیل و بئس الصاحب. ثم قرأ: یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ یا عِبادِ لا خَوْفٌ القول هاهنا مضمر یعنى یقول اللَّه تعالى للمتقین: یا عِبادِ گفتهاند در روز قیامت در وقت بعث که رب العالمین خلق را زنده گرداند، همه ترسان و لرزان باشند، جانها از فزع قیامت بچنبر گردن رسیدهاند، ندا آید که: یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ خلق همه امید دارند که این ندا عامست همگنان را، تا بر پى آن، ندا آید که: الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسْلِمِینَ آن گه، کافران همه نومید شوند و مسلمانان از کافران جدا شوند و ایشان را گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ مفسران گفتند نظم این آیات بر دو وجه است: یکى بر تقدیم و تأخیر، یعنى یا عبادى الذین آمنوا بآیاتنا و کانوا مسلمین لا خوف علیکم و لا انتم تحزنون. اى بندگان من که بسخنان من بگرویدید و مسلمان بودید، شما را امروز نه بیم است و نه اندوه.
وجه دیگر: یا عِبادِ، لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ سخن اینجا تمام شد، آن گه بر معنى ندا گفت بىحرف ندا: الَّذِینَ آمَنُوا یعنى یا ایها الذین آمنوا کقوله: یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا یعنى یا یوسف، اى ایشان که بگرویدند بسخنان ما و مسلمان بودند، ادْخُلُوا الْجَنَّةَ درروید در بهشت، أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ اى تسرّون و تنعّمون و قیل الخبر، السماع.
یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ الطائف الخادم و الصحاف القصاع الواسعة، واحدتها: صحفة. و الاکواب: جمع کوب، و هو اناء مستدیر مدور الرأس، لا عروة له و لا اذن و لا خرطوم، و المعنى: بایدى الغلمان صحاف من ذهب فیها طعام، و اکواب من ذهب فیها شراب فِیها اى فى الجنة ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ هذا من جوامع القرآن لانه جمع بهاتین اللفظتین، ما لو اجتمع الخلق کلهم على وصف ما فیها على التفصیل، لم یخرجوا عنه. قرأ نافع و ابن عامر و حفص، ما تشتهیه الانفس، و کذلک هى فى مصاحفهم و قرأ الآخرون بحذف الهاء. و حذف الضمیر من الموصول، احسن من الاثبات، تقول: لذّا الشیء یلذ فهو ملذوذ و لذیذ، قال الشاعر:
و لقد هممت بقتلها من اجلها
کیما تکون خصیمتى فى المحشر
کیما یطول خصامنا و نزاعنا
فتلذّ عینى من لذیذ المنظر
تقول: هذا الشراب ملذوذ و لذیذ و لذّ و لذّة. قال اللَّه تعالى عز و جل: وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ و المصدر: اللذاذة، قال الحسن البصرى : لذاذة شهادة ان لا اله الا اللَّه فى الآخرة کلذاذة الماء البارد فى الدنیا و تَلَذُّ الْأَعْیُنُ اى تجد للنظر الیه لذة لافراط حسنه فى مرآها و ما التذ به العین، قبلته النفس، لانها رائد العین، وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ لان نعیمها لا یزول و لا ینقطع. و فى الخبر: ان اعرابیا قال یا رسول اللَّه ا فى الجنة ابل فانى احبّ الإبل، فقال یا اعرابى ان ادخلک اللَّه الجنة، اصبت فیها ما اشتهت نفسک و لذّت عینک.
و عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): ان ادنى اهل الجنة منزلة، من له سبع درجات و هو على السادسة و فوقه السابعة، و ان له ثلاثمائة خادم و انه یغدى علیه و یراح فى کل یوم ثلاثمائة صحفة، فى کل صحفة لون من الطعام لیس فى الأخرى، و انه لیلذ اوّله کما یلذ آخره و ان له من الاشربة، ثلاثمائة اناء فى کل اناء شراب لیس فى الآخر، و انه لیقول یا رب، لو اذنت لى، لاطعمت اهل الجنة و سقیتهم و لم ینقص ذلک مما عندى شیئا، و ان له من الحور العین ثنتین و ستین زوجة، سوى ازواجه من الدنیا.
و عن ابى ظبیة السلمى قال: ان الشرب من اهل الجنة لتظلّهم سحابة، فتقول ما امطرکم، فما یدعو داع من القوم، بشیء، الا امطرته، حتى ان القائل منهم، لیقول: امطرینا کواعب اترابا. و عن ابى امامة قال ان الرجل من اهل الجنة لیشتهى الطائر و هو یطیر، فیقع متعلقا نضیجا فى کفه، فیأکل منه حى تنتهى نفسه ثم یطیر و یشتهى الشراب، فیقع الإبریق فى یده فیشرب منه ما یریده ثم یرجع الى مکانه.
وَ تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یقال لهم: هذه الجنة التی وعدکم اللَّه فى کتابه انه یورثکموها فى قوله: تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا. و فى قوله: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ قیل: ورّث اللَّه الذین قبلوا امره، منازل الذین لم یقبلوه.
لَکُمْ فِیها فاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ تتعللون بها بعد الطعام و الشراب مِنْها تَأْکُلُونَ اى: ما اشتهیتم منها. و فى الخبر: لا ینزع رجل فى الجنة من ثمرها الا نبت مکانها مثلاها، ثم ذکر جزاء الکفار للتقابل، فقال: إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ رفع خالدون بالخبر لانه المقصود بالذکر و یجوز ان یکون خبرا بعد خبر.
لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ اى لا یخفف عنهم زمانا و لا نقصانا وَ هُمْ فِیهِ اى فى العذاب مُبْلِسُونَ آئسون من النجاة، متحیرون.
وَ ما ظَلَمْناهُمْ بالعذاب وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ ظلموا انفسهم بکفرهم، وَ نادَوْا یا مالِکُ لما یئسوا من فتور العذاب، نادوا یا مالک و هو خازن النار، لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ یعنى لیمتنا ربک فنستریح فیجیبهم مالک بعد مائة سنة و قیل بعد الف سنة، إِنَّکُمْ ماکِثُونَ فى العذاب، لا تتخلصون عنه لا بموت و لا فتور. و قیل هذه تمنّ منهم لا طمع، لانّهم یعلمون انه لا مخلص لهم.
قال عبد اللَّه بن عمرو: ینادون مالکا اربعین سنة فیجیبهم بعدها إِنَّکُمْ ماکِثُونَ ثم ینادون رب العزة رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها، فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ فلا یجیبهم مثل عمر الدنیا ثم یقول اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، فلیس بعدها الا کصیاح الحمیر اوّله زفیر و آخره شهیق.
لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ اى بالقرآن و النبى، وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ کرهتم ما جاءکم الرسول به و خفتم زوال ریاستکم.
أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ یعنى احکموا امرا فى المکر بمحمد (ص) فانا محکمون امرا فى مجازاتهم و ذلک حین اجتمع کفار قریش فى دار الندوة بعد موت ابى طالب، لیمکروا بالنبى، (ص) فنزل جبرئیل فاخبره بمکرهم و امره بالخروج، فخرج من لیلته الى الغار و قتل اولئک النفر ببدر فذلک قوله: انّا مبرمون.
أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ حدیث انفسهم وَ نَجْواهُمْ ما یتحدثون فیما بینهم و یخفونه عن غیرهم، بَلى نسمع ذلک و نعلم، وَ رُسُلُنا ایضا یعنى الحفظة، لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ ثم یعرض علیهم فى القیامة لیعلموا انه لا یخفى على ملائکتنا فکیف علینا.
این آیت در شأن سه کس فرو آمد: صفوان بن امیه و ربیعة و حبیب بن عمرو الثقفیین، بر در کعبه نشسته بودند و با یکدیگر راز میگفتند، حبیب گفت: محمد با اصحاب خویش میگوید که خداوند من راز نهانى که میان دو کس رود میداند و هر جا که سه کس فراهم آیند چهارم ایشان بود، گویى آنچ میان ما میرود میداند. ربیعة گفت: مگر بعضى داند همه نه، صفوان گفت و نه یک کلمه که اگر دانستید همه دانستید حبیب گفت: چنانست که صفوان میگوید، از این رازها و نهانیها هیچ نداند، بجواب ایشان این آیت آمد:، میپندارند که ما سرّ دل ایشان نمیدانیم و راز ایشان نمىشنویم، بلى میدانیم و میشنویم و فرشتگان نیز مینویسند که بر ایشان موکّلند. قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فى قولکم و على زعمکم، فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ اى فانا اول من عبده بانه واحد لا شریک له و لا ولد و اول من کذّبکم و خالفکم فیما قلتم. قال ابن عباس، ان، هاهنا بمعنى النفى و الجحد، اى ما کان للرحمن ولد و انا اول الشاهدین له بذلک، العابدین له و قیل العابدین، بمعنى الآنفین، یعنى انا اول الآنفین من هذا القول، المنکرین ان له ولدا، یقال عبد یعبد عبدا، اذا انف و غضب، و المعنى: انا اول من غضب للرحمن، ان یقال له ولد، قرأ حمزة و الکسائى، ولد بضم الواو و سکون اللام و قرأ الباقون ولد بفتحتین و الوجه انهما لغتان کالصلب و الصلب و یجوز ان یکون ولد جمع ولد کاسد لجمع الاسد. ثم نزّه نفسه عن الولد فقال: سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ اى عما یقولون من الکذب.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا، فى باطلهم وَ یَلْعَبُوا فى دنیاهم حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ یعنى یوم القیمة.
وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ قوله فى الارض، فى هاهنا زائدة، تأویله: و هو الذى فى السماء و الارض اله، قال قتاده: یعبد فى السماء و الارض تعبده الملائکة فى السماء و تعبده الانس و الجن فى الارض، لیس له فیهما ولد و لا شریک، وَ هُوَ الْحَکِیمُ فى تدبیر خلقه الْعَلِیمُ بمصالحهم.
تَبارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما اى جل لم یزل و لا یزال الذى له ملک السماوات و الارض و ما بینهما یعنى ما فیهما من المخلوقات، و قیل و ما بینهما، هو الهواء، وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ اى تفرد بعلم قیام الساعة وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ. قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى و یعقوب بروایة رویس، بالیاء و الوجه انه على الغیبة لان ما قبله کذلک و هو قوله: فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا و قرأ الباقون و یعقوب بروایة روح، ترجعون بالتاء، و الوجه انه على تقدیر قل، کانه قال: قل لهم و الیه ترجعون. و یجوز ان یراد به مخاطبون و غائبون، فغلب حکم الخطاب و کان یعقوب وحده یفتح اوله و یکسر الجیم، و الباقون یضمون اوله و یفتحون الجیم یعنى: الیه ترجعون للثواب و العقاب.
وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ اى یدعونهم فهو عام فى المدعوین، من الملائکة و الانس و الجن و الاصنام، ثم استثنى فقال إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ و هو عیسى و عزیر و الملائکة فانهم یملکون الشفاعة لانهم یشهدون بالحق وَ هُمْ یَعْلَمُونَ. حقیقة ما شهدوا به، میگوید، روز رستاخیز این معبودان که ایشان را فرود از اللَّه مىپرستند، شفاعت نکنند و شفاعت نتوانند هیچ کس را مگر عیسى و عزیر و فرشتگان، اگر چه ایشان را فرود از اللَّه میپرستند، ایشان شفاعت توانند، زیرا که ایشان براستى، اللَّه را گواهى میدهند بیکتایى و بىهمتایى و بدل و اعتقاد و یقین، یکتایى و بىهمتایى وى میدانند. این قول قتاده است که: الَّذِینَ یَدْعُونَ بر عموم میراند، اما قول مجاهد آنست که: الَّذِینَ یَدْعُونَ خاص است بعیسى و عزیر و فرشتگان و معنى آنست که: لا یملک عیسى و عزیر و الملائکة الشفاعة إِلَّا مَنْ شَهِدَ اى الا لمن شهد بالحق فیقول لا اله الا اللَّه و یعلم بقلبه ما شهد به لسانه، میگوید: عیسى و عزیر و ملائکه که ایشان را فزود از اللَّه میپرستند، شفاعت نتوانند، مگر کسى را که گواهى دهد اللَّه را بیکتایى و بدل یقین داند که اللَّه یکى است.
قولى دیگر گفتهاند که: الَّذِینَ یَدْعُونَ عابدان میخواهد نه معبودان، و باین قول یملک بمعنى ینال است و الا بمعنى لکن و هو الاستثناء المنقطع میگوید ایشان که فزود از اللَّه کسى را میپرستند، شفاعت، هیچ شفیع در نیابند و بر هیچ شفاعت، پادشاه نهاند که هیچ کس از بهر ایشان شفاعت نکند، لکن کسى که براستى گواهى دهد که اللَّه یکى است و بدل داند که یکى است، او مالک شفاعت باشد و شفاعت شفیعان دریابد.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ، یعنى قریشا مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ یصرفون عن الحق الى الباطل.
وَ قِیلِهِ یا رَبِّ الهاء راجعة الى النبى (ص). عاصم و حمزة، و قیله بکسر لام خوانند عطف است بر ساعت، یعنى وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ و قیل النبى (ص): یا رب، میگوید آگاهى بنزدیک اللَّه است از سخن رسول که میگوید: یا رب باقى بفتح لام خوانند، عطف بر سرّ و نجوى، معناه: ام یحسبون انا لا نسمع سرهم و نجویهم و قیله یا رب. میپندارند که ما سر و نجوى ایشان نمىشنویم و سخن رسول که میگوید: یا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ رسول خدا از قریش به اللَّه نالید و گفت: یا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ اینان گروهىاند که بنمىگروند.
فَاصْفَحْ عَنْهُمْ القول هاهنا مضمر، التاویل فقلنا له فاصفح عنهم. و الصفح الاعراض و العفو و هو منسوخ بآیة القتال، وَ قُلْ سَلامٌ هذه براءة و لیست بتحیة، کقول ابراهیم لابیه، سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی و کقوله تعالى: سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ ثم هدّدهم فقال: فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ. قرأ نافع و ابن عامر بالتاء على المخاطبة اى قل لهم یا محمد فسوف تعلمون و الباقون بالیاى للغیبة.
رشیدالدین میبدی : ۵۵- سورة الرحمن
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ (۴۶) آن را که میترسد از ایستاد نگاه پیش خداوند خویش، او راست دو بهشت.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۴۷) بکدام از نعمتهاى خداوند خویش خداوند خویش را مىنااستوار گیرید اى آدمیان و پریان.
ذَواتا أَفْنانٍ (۴۸) آن دو بهشت پر درختانست و پر شاخها آن و با گوناگون نعمتها و شادیها.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۴۹).
فِیهِما عَیْنانِ تَجْرِیانِ (۵۰). در آن دو بهشت دو چشمه روانست.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۵۱).
فِیهِما مِنْ کُلِّ فاکِهَةٍ زَوْجانِ (۵۲) در آن دو بهشت از هر میوه دو جفت است، دو طعم و دو رنگ و دو بوى.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۵۳).
مُتَّکِئِینَ عَلى فُرُشٍ، بازنشستگاناند خفتگان بر جامها باز گسترده.
بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ آسترها آن فراش از دیبا ستبر.
وَ جَنَى الْجَنَّتَیْنِ دانٍ (۵۴) و میوه آن دو بهشت از دست چنندگان نزدیک
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۵۵).
فِیهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ، در آن فراشها کنیزکاناند فرو داشته چشمان.
لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (۵۶)، دست بایشان نبرده هیچ آدمى و نه پرى.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۵۷).
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۵۹).
کَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ (۵۸)، گویى که آن کنیزکان مرواریداند و یاقوت.
هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ (۶۰)، هست پاداش نیکویى مگر هم نیکویى..؟.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۶۱).
وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ (۶۲). و جز از آن دو بهشت دو بهشت دیگرند.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۶۳)
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۶۵).
مُدْهامَّتانِ (۶۴) دو بهشت سخت ژرف رنگ و سیراب رنگ.
هِما عَیْنانِ نَضَّاخَتانِ (۶۶)
، در آن دو چشمهاند که آب از بوم بهشت برمىاندازند و برمیجوشند.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۶۷).
فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ (۶۸)، در آن دو بهشت میوههاست و خرما ستان و انار.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۶۹).
فِیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ (۷۰)، در آن بهشتها کنیزکاناند نیکان در آفرینش و در خوى، نیکواناند در چهره و در روى.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۷۱).
حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ (۷۲)، سیاه چشماناند از چشمها بیگانگان نگه داشته و در خیمها بداشته.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۷۳).
لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (۷۴) خالى ندید ایشان را پیش از خداوندان ایشان هیچ کس نه مردم نه پرى.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۷۵).
مُتَّکِئِینَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ بناز نشستگاناند بر رفرف سبز در باغها رنگارنگ، وَ عَبْقَرِیٍّ حِسانٍ (۷۶)، و بساطها گران مایه نیکو.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۷۷).
تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ، چون پاک است و بىعیب خداوند تو، ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ (۷۸)، خداوند با بزرگوارى و بندهنوازى.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۴۷) بکدام از نعمتهاى خداوند خویش خداوند خویش را مىنااستوار گیرید اى آدمیان و پریان.
ذَواتا أَفْنانٍ (۴۸) آن دو بهشت پر درختانست و پر شاخها آن و با گوناگون نعمتها و شادیها.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۴۹).
فِیهِما عَیْنانِ تَجْرِیانِ (۵۰). در آن دو بهشت دو چشمه روانست.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۵۱).
فِیهِما مِنْ کُلِّ فاکِهَةٍ زَوْجانِ (۵۲) در آن دو بهشت از هر میوه دو جفت است، دو طعم و دو رنگ و دو بوى.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۵۳).
مُتَّکِئِینَ عَلى فُرُشٍ، بازنشستگاناند خفتگان بر جامها باز گسترده.
بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ آسترها آن فراش از دیبا ستبر.
وَ جَنَى الْجَنَّتَیْنِ دانٍ (۵۴) و میوه آن دو بهشت از دست چنندگان نزدیک
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۵۵).
فِیهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ، در آن فراشها کنیزکاناند فرو داشته چشمان.
لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (۵۶)، دست بایشان نبرده هیچ آدمى و نه پرى.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۵۷).
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۵۹).
کَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ (۵۸)، گویى که آن کنیزکان مرواریداند و یاقوت.
هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ (۶۰)، هست پاداش نیکویى مگر هم نیکویى..؟.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۶۱).
وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ (۶۲). و جز از آن دو بهشت دو بهشت دیگرند.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۶۳)
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۶۵).
مُدْهامَّتانِ (۶۴) دو بهشت سخت ژرف رنگ و سیراب رنگ.
هِما عَیْنانِ نَضَّاخَتانِ (۶۶)
، در آن دو چشمهاند که آب از بوم بهشت برمىاندازند و برمیجوشند.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۶۷).
فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ (۶۸)، در آن دو بهشت میوههاست و خرما ستان و انار.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۶۹).
فِیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ (۷۰)، در آن بهشتها کنیزکاناند نیکان در آفرینش و در خوى، نیکواناند در چهره و در روى.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۷۱).
حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ (۷۲)، سیاه چشماناند از چشمها بیگانگان نگه داشته و در خیمها بداشته.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۷۳).
لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (۷۴) خالى ندید ایشان را پیش از خداوندان ایشان هیچ کس نه مردم نه پرى.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۷۵).
مُتَّکِئِینَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ بناز نشستگاناند بر رفرف سبز در باغها رنگارنگ، وَ عَبْقَرِیٍّ حِسانٍ (۷۶)، و بساطها گران مایه نیکو.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۷۷).
تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ، چون پاک است و بىعیب خداوند تو، ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ (۷۸)، خداوند با بزرگوارى و بندهنوازى.
رشیدالدین میبدی : ۵۵- سورة الرحمن
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ آیات مواعظ و زواجر و ذکر عذاب و عقوبت کافران در پیش داشت تا مؤمنان بدان عبرت گیرند و پند پذیرند و در خوف و خشیت بیفزایند و در طاعت و عبادت کوشش نمایند و فرا اسباب نجات خود بینند و این عظیمتر نعمتى است از حق جل جلاله بر بندگان و لهذا ذکر عقیب کلّ آیة: فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ پس مآل و مرجع مؤمنان و بیان ثواب طاعات ایشان درگرفت فرمود: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ.
مقام هم مصدر است و هم مکان، اگر مصدر نهى، معنى آنست که آن کس که در دنیا بوقت معصیت ترسد از ایستادن وى روز قیامت بحضرى عزت در مقام حساب، و از آن ترس معصیت و شهوت بگدازد، فردا او را دو بهشت است، یکى ثواب خوف را و دیگر ترک معصیت را.
و اگر مقام بر موضع و مکان نهى پس اینجا مضمرى محذوف است یعنى خاف مقام حساب ربه، آن کس که از مقام حساب حق بترسد داند که او را در آن مقام بدارند و از وى سؤال کنند کقوله تعالى: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ. او را دو بهشت است یکى جنة عدن و دیگر جنة النعیم. یکى نشستگاه خویش و دیگر نشستگاه جفتان و خادمان وى.
مفسران گفتند این آیت در شأن بو بکر صدیق فرو آمد، شرب لبنا فقیل له انه من غیر حل فاستقاء. و قال قتاده ان المؤمنین خافوا ذلک المقام فعملوا اللَّه و قاموا باللیل و النهار.
و فى الخبر الصحیح عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) من خاف ادلج و من ادلج بلغ المنزل الا ان سلعة اللَّه غالیة الا ان سلعة اللَّه الجنة.
و عن عطاء بن یسار عن ابى الدرداء: انه سمع رسول اللَّه (ص) یقصّ على المنبر و هو یقول: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ. قلت و ان زنا و ان سرق یا رسول اللَّه فقال رسول اللَّه (ص) الثانیة: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ. فقلت الثانیة: و ان زنا و ان سرق یا رسول اللَّه. فقال رسول اللَّه (ص) الثالثة: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ فقلت الثالثة: و ان زنا و ان سرق یا رسول اللَّه. فقال: و ان رغم انف ابى الدرداء.
قال بعض المفسرین فى قوله: جنتان اى جنة للانس و جنة للجن. معنى آنست که هر که از مقام حساب پیش حق تعالى ترسد از آدمى و پرى، هر یکى را بهشتى است.
پرهیزکاران مردمان را بهشتى و پرهیزکاران پریان را بهشتى.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ باىّ نعمة من نعمه فى الجنتین، ثم وصف الجنتین، فقال ذَواتا أَفْنانٍ اى اغصان واحدها فنن و هو الغصن المستقیم طولا و قیل ذَواتا أَفْنانٍ اى الوان و انواع من الاشجار و الثمار واحدها فن یقال: هو الجنة کله افنان الاشجار متکاوسة غیر انها لا ترد شیئا. و قیل جنتان من الیاقوت الاحمر و الزبرجد الا خضر، ترابها الکافور و العنبر و حمأتها المسک الاذفر، کل بستان مسیرة مائة سنة فى وسط کل بستان دار من نور.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بالاغصان ام بالالوان.
فِیهِما عَیْنانِ تَجْرِیانِ بالماء الزلال احدیها التسنیم و الأخرى السلسبیل.
و قیل احدیهما من ماء غیر آسن و الأخرى من خمر لذّة للشاربین، تجریان من جبل من مسک.
قال ابو بکر محمد بن عمر الورّاق فیهما عینان تجریان لمن کانت له فى الدنیا عینان تجریان بالبکاء.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ باىّ العینین تجحدان.
فِیهِما مِنْ کُلِّ فاکِهَةٍ زَوْجانِ اى فیهما من کل ما یتفکه به صنفان رطب و یابس کالرطب و التمر و العنب و الزبیب.
قال ابن عباس ما فى الدنیا ثمرة حلو و لا مرّ الا و هى فى الجنة حتى الحنظل الا انه حلو.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ. باىّ الصنفین تجحدان.
مُتَّکِئِینَ اى جالسین جلسة الملوک جلوس راحة و دعة عَلى فُرُشٍ جمع فراش و هو ما استمهد للجلوس و النوم.
بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ جمع بطانة و الاستبرق الدیباج الثخین الغلیظ.
قیل لسعید بن جبیر البطائن من استبرق فما الظواهر.
قال هذا مما قال اللَّه تعالى فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ.
و قیل بطائنها من استبرق و ظواهرها من نور جامد.
و قال ابن عباس وصف البطائن و ترک الظواهر لانه لیس فى الارض احد یعرف ما الظواهر وَ جَنَى الْجَنَّتَیْنِ دانٍ اى ما یجتنى من ثمر الجنتین قریب یناله القائم و القاعد و النائم.
و قیل اذا ارادوه دنا من افواههم، فیتناولون من غیر تعب.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بالظهارة ام بالبطانة.
فِیهِنَّ اى فى الجنان و قیل فى الفرش قاصِراتُ الطَّرْفِ یعنى الحوارى قصرن اعینهن على ازواجهن فلا یطمحن الى غیرهم و تقول لزوجها و عزة ربى ما ارى فى الجنة شیئا احسن منک، فالحمد للَّه الذى جعلک زوجى و جعلنى زوجک.
و قصر الطرف ایضا من الحیاء و الغنج. قصر الطرف چون بر معنى حیا و غنج بود معنى قاصرات الطرف آنست که: کنیزکان بهشتى نازنیناناند، از ناز فرو شکسته چشماناند.
لَمْ یَطْمِثْهُنَّ. الطمث المجامعة بالتدمیة اى ما ادماهن بالجماع احد.
قال مجاهد اذا جامع الرجل فلم یسمّ اللَّه انطوى الجانّ على احلیله فجامع معه فذلک قوله: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ.
گفتهاند که إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ دلیل آنست که مسلمان جن در بهشت باشند و از ایشان جماع بود با جنس خویش نه با جنس انس و معنى الایة: حور الانس لم یطمثهن انس و حور الجن لم یطمثهن جن.
مقاتل گفت: مراد باین حور بهشتىاند که ایشان را در بهشت آفریدند و هرگز هیچ کس بایشان نارسیده و نه دست بایشان برده.
حسن گفت زنان دنیوىاند که بعد از آنکه ایشان را در آن جهان باز نو آفریدند در بهشت هیچ کس بایشان نرسید پیش از شویان خویش.
در این سورة دو جاى فرمود لَمْ یَطْمِثْهُنَّ. کسایى یکى از آن بضم میم خواند و آن دیگر بکسر میم. اگر اول بضم خواند آخر بکسر خواند و اگر اول بکسر خواند آخر بضم خواند و السبب فى ذلک ما روى ابو اسحاق السبیعى قال کنت اصلّى خلف اصحاب على (ع) فاسمعهم یقرءون: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ، بضم المیم و کنت اصلّى خلف اصحاب عبد اللَّه بن مسعود فاسمعهم یقرءون بکسر المیم فکان الکسائى یضم احدیهما و یکسر الأخرى لئلّا یخرج عن هذین الاثرین.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بقصر اطرافهن، ام بانهن لم یطمثن، کَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ اى کانهن الیاقوت حمرة و صفاء، و المرجان بیاضا و ضیاء.
روى عن ابى سعید فى صفة اهل الجنة عن رسول اللَّه (ص) لکل رجل منهم زوجان على کل زوجة سبعون حلّة یرى مخ سوقهن دون لحمهما و دمائهما و حللهما.
و روى عن ابى هریرة ان رسول اللَّه (ص) قال اول زمرة تدخل الجنة على صورة القمر لیلة البدر و الذین على اثرهم کاشدّ کوکب اضاءة. قلوبهم على قلب رجل واحد لا اختلاف بینهم و لا تباغض، لکل امرئ منهم زوجتان کل واحدة منهما یرى مخ ساقها من وراء لحمها من الحسن.
«یسبحون اللَّه بکرة و عشیا لا یسقمون و لا یمتخطون و لا یبصقون، آنیتهم الذهب و الفضة و امشاطهم الذهب و وقود مجامرهم الالوة و ریحهم المسک.
و عن عبد اللَّه بن مسعود عن النبى (ص) ان المرأة من اهل الجنة لیرى بیاض ساقها من وراء سبعین حلة من حریر و مخّها.
ان اللَّه عز و جل یقول کَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ فاما الیاقوت فانه حجر لو ادخلت فیه سلکا ثم استصفیته لرأیته من ورائه.
و قال عمرو بن میمون ان المرأة من الحور العین لتلبس سبعین حلة فیرى مخّ ساقها من ورائها کما یرى الشراب الاحمر فى الزجاجة البیضاء.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بمشابهته الیاقوت ام بمشابهته المرجان.
هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ هل هاهنا بمعنى ما کقوله: فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ. یعنى ما جزاء من احسن فى الدنیا الا ان یحسن الیه فى الآخرة.
و قال ابن عباس هل جزاء من قال: لا اله الا اللَّه و عمل بما جاء به محمد (ص) الا الجنة.
عن انس بن مالک قال قرأ رسول اللَّه (ص) هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ.
ثم قال هل تدرون ما قال ربکم قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال یقول هل جزاء من انعمت علیه بالتوحید الا الجنة.
و فى روایة ابن عباس و ابن عمر قالا قال رسول اللَّه (ص) یقول اللَّه تعالى ما جزاء من انعمت علیه بمعرفتى و توحیدى الا ان امکّنه جنتى و حظیرة قدسى برحمتى.
و قال محمد ابن الحنفیّة هى مسجّلة للبرّ و الفاجر اى سواء فى هذا ابرار الخلق و فجّارهم، انه من احسن احسن الیه، للفاجر فى دنیاه و للبر فى اخراه.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ باحسان التوفیق فى الدنیا ام باحسان الثواب فى الآخرة.
وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ. اى من دون الجنتین الاولیین جنّتان اخریان: جنتان من فضة آنیتهما و ما فیهما و جنتان من ذهب آنیتهما و ما فیهما و لکل رجل و امرأة من اهل الجنّة جنتان، احدیهما جزاء اعماله و الأخرى ورثوها عن الکفار و هو قوله عز و جل: أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الآیة و قوله: نُورِثُ مِنْ عِبادِنا.
و فى الخبر الصحیح عن رسول اللَّه (ص) جنتان من فضة آنیتهما و ما فیهما و جنتان من ذهب آنیتهما و ما فیهما و ما بین القوم و بین ان ینظروا الى ربهم الّا رداء الکبریاء على وجهه فى جنة عدن. و قیل لکل واحد منهم اربع جنان فى الجهات الاربع: بین یدیه و من خلفه و یمینه و شماله.
و قیل اربع جنان على التوالى لیتضاعف له السرور بالتنقل من جنة الى جنة و یکون امتع لانه ابعد من الملک فیما طبع علیه البشر.
و قیل الجنتان الاولیان افضل منهما.
و الآخریان ادون منهما فالاولیان: جنات عدن و جنة الفردوس و الآخریان: جنة النعیم و جنة المأوى.
و قیل الاولیان للمقربین السابقین، فیهما من کل فاکهة زوجان و الآخریان لاصحاب الیمین و التابعین فیهما فاکهة و نخل و رمان.
و قیل الاولیان جنتان فى القصر و الآخریان خارج القصر.
و قیل الاولیان للرجال و الولدان و الآخریان للنساء و الحور العین.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ باىّ الجنتین تجحدان.
مُدْهامَّتانِ، اى، ناعمتان سوداوان من ریّهما و شدة خضرتهما لان الخضرة اذا اشتدت ضربت الى السواد و الفعل منه ادهامّ یدهامّ فهو مدهامّ و هما مدهامتان اى الغالب على هاتین الجنتین النبات و الریاحین المنبسطة على وجه الارض و فى الاولیین الاشجار و الفواکه.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ، منهما.
هِما عَیْنانِ نَضَّاخَتانِ
، تفوران بالماء لا تنقطعان. و النضخ ان تفور العین بالماء و هو اکثر من النضج و انما وصفها بالنضخ لان الماء الذى یفور و یجرى امتع من الماء الراکد.
قال ابن مسعود تنضخان على اولیاء اللَّه بالمسک و الکافور. و قال ابن عباس تنضخان بالخیر و البرکة على اهل الجنة. و قال سعید بن جبیر: بالماء و الوان الفاکهة. و قال انس بن مالک تنضخان بالمسک و العنبر فى دور اهل الجنة کطش المطر.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ، من العینین.
فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ، انما اعاد ذکر النخل و الرمان و هما من جملة الفواکه للتفضیل و عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال نخل الجنة جذوعها زمرد اخضر و ورقها ذهب احمر و سعفها کسوة لاهل الجنة، منها مقطعاتهم و حللهم و ثمرها امثال القلال او الدلاء اشد بیاضا من اللبن و احلى من العسل، و الین من الزبد لیس له عجم کلما نزعت ثمرة عادت مکانها اخرى و انهارها تجرى فى غیر اخدود.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ، بالفاکهة ام بالنخل ام بالرمان.
فِیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ، فِیهِنَّ، اى: فى الجنان الاربع جوار خَیْراتٌ حِسانٌ، واحدة الخیرات خیرة، و اصلها خیّرات، واحدها خیّرة و الرجل خیّر فخفف کهین و لین.
روى عن ام سلمة قالت قلت لرسول اللَّه (ص) اخبرنى عن قوله: خَیْراتٌ حِسانٌ، قال خیرات الاخلاق حسان الوجوه.
و قیل فى تفسیر الخیرات، اى لسن بدفرات و لا بخرات و لا متطلعات و لا متشوفات و لا ذربات و لا سلیطات و لا طماحات و لا طوافات فى الطرق.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ، بالخیرات ام بالحسان.
حُورٌ مَقْصُوراتٌ، لاهل اللغه فى الحور قولان: قال قوم الحور البیاض و الحوارى سمّى لبیاضه، و الحواریون کانوا قصارین، یبیضون الثیاب. و خبز محوّر و الحواریات نساء القرى لبیاض لونهن.
و قال قوم الحور السواد.
مَقْصُوراتٌ، اى محبوسات عن اعین ازواج غیرهن.
و جمع المفسرون بینهما فقالوا حوراى شدیدات سواد العین، شدیدات بیاضها.
و قیل مَقْصُوراتٌ اى مخدّرات مستورات فى الحجال.
و قیل معناه شدیدات سواد العین شدیدات بیاض الوجه.
یقال امراة مقصورة، اذا کانت مخدرة مستورة لا تخرج.
روى عن النبى (ص)، قال لو ان امرأة من نساء اهل الجنة اطلعت الى الارض لاضاءت ما بینهما و لملأت ما بینهما ریحا. و لنصیفها على راسها خیر من الدنیا و ما فیها فِی الْخِیامِ قیل فى التفسیر خیمة من درة مجوفة طولها فى السماء ستون میلا و قیل الخیمة لؤلؤة اربعة فراسخ فى اربعة فراسخ لها الف من باب ذهب.
و روى لو ان حوراء بزقت فى بحر، لعذب ذلک البحر من عذوبة ریقها
و روى انهن یقلن نحن الناعمات فلا نبأس. الراضیات فلا نسخط نحن الخالدات فلا نبید. طوبى لمن کنا له و کان لنا.
و فى الاثر اذا قلن هذه المقالة اجابتهن المؤمنات من نساء الدنیا نحن المصلّیات و ما صلیتن، نحن الصائمات و ما صمتن، نحن المتصدقات و ما تصدقتن، فغلبنهن.
و قال ابن مسعود لکل زوجة خیمة طولها ستون میلا.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ، بالحور ام بالخیام.
لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ اى لم یمسهن آدمى قبلهم و لا جان، کرّر ذلک زیادة فى التشویق تاکیدا للرغبة فیها.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ، مما ذکرنا. قال محمد بن کعب ان المؤمن یزوّج الف ثیب و الف بکر و الف حوراء.
مُتَّکِئِینَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ قال سعید بن جبیر و ابن عباس الرفرف ریاض الجنة، خضر مخصبة. واحدتها رفرفة، و الرفارف جمع الجمع مشتق من رف النبت یرف اذا صار غضّا نضرا.
و قیل هى الوسائد و النمارق و البسط اى کما اتکأوا فى الاولیین على فرش بطائنها من استبرق، اتکأوا فى هاتین الجنتین على رفرف خضر و عبقرىّ حسان.
العبقرىّ الزرابى الطنافس الثخان و قیل هى الدیباج واحدتها عبقریة کما یقال: تمرة و تمر و لوزة و لوز و العبقرى عند العرب کل ثوب موشى منسوب الى عبقر و هى بلدة یعمل فیها الوشى.
و قیل عبقر اسم ارض یسکنها الجن، ینسب الیها خیار کل شىء و قیل عبقر اسم رجل کان بمکة یتخذ الزرابى و یجیدها فینسب الیه کل شىء جیّد حسن.
و العبقرىّ ایضا عند العرب: القوىّ الشدید القوة، الحاذق فى الصنعة.
قال رسول اللَّه (ص): رأیت عمر بن الخطاب فى المنام یستقى من بئر فلم ار عبقریا یفرى فریه. اى یعمل عمله.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بالرفرف ام بالعبقرى.
تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ اى تبارک ربک و الاسم صلة کقوله: تَبارَکَ الَّذِی و قال لبید: الى الحول ثم اسم السلام علیکما.
اى ثم السلام علیکما. و الاسم صلة و الاسم هو المسمى و من قال بغیر هذا قال بخلق اسماء اللَّه تَبارَکَ اى تقدس و تعظّم و تمجّد و تعالى و دام الذى لم یزل و لا یزال، ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ قرأ اهل الشام: ذو الجلال بالواو و کذلک فى مصاحفهم اجراء على الاسم و الجلال لا یستعمل الا للَّه سبحانه و تعالى. وَ الْإِکْرامِ هو ان یکرم اولیائه بالانعام علیهم و الاحسان الیهم.
ختم اللَّه سبحانه هذه السورة بذکر تمجیده و تحمیده کما عدّد فنون نعمه و صنوف مبرته و روى عن عائشة قالت کان رسول اللَّه (ص) اذا سلم من الصلاة لا یقعد الا مقدار ما یقول اللهم انت السلام و منک السلام تبارکت ذا الجلال و الاکرام.
مقام هم مصدر است و هم مکان، اگر مصدر نهى، معنى آنست که آن کس که در دنیا بوقت معصیت ترسد از ایستادن وى روز قیامت بحضرى عزت در مقام حساب، و از آن ترس معصیت و شهوت بگدازد، فردا او را دو بهشت است، یکى ثواب خوف را و دیگر ترک معصیت را.
و اگر مقام بر موضع و مکان نهى پس اینجا مضمرى محذوف است یعنى خاف مقام حساب ربه، آن کس که از مقام حساب حق بترسد داند که او را در آن مقام بدارند و از وى سؤال کنند کقوله تعالى: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ. او را دو بهشت است یکى جنة عدن و دیگر جنة النعیم. یکى نشستگاه خویش و دیگر نشستگاه جفتان و خادمان وى.
مفسران گفتند این آیت در شأن بو بکر صدیق فرو آمد، شرب لبنا فقیل له انه من غیر حل فاستقاء. و قال قتاده ان المؤمنین خافوا ذلک المقام فعملوا اللَّه و قاموا باللیل و النهار.
و فى الخبر الصحیح عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) من خاف ادلج و من ادلج بلغ المنزل الا ان سلعة اللَّه غالیة الا ان سلعة اللَّه الجنة.
و عن عطاء بن یسار عن ابى الدرداء: انه سمع رسول اللَّه (ص) یقصّ على المنبر و هو یقول: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ. قلت و ان زنا و ان سرق یا رسول اللَّه فقال رسول اللَّه (ص) الثانیة: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ. فقلت الثانیة: و ان زنا و ان سرق یا رسول اللَّه. فقال رسول اللَّه (ص) الثالثة: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ فقلت الثالثة: و ان زنا و ان سرق یا رسول اللَّه. فقال: و ان رغم انف ابى الدرداء.
قال بعض المفسرین فى قوله: جنتان اى جنة للانس و جنة للجن. معنى آنست که هر که از مقام حساب پیش حق تعالى ترسد از آدمى و پرى، هر یکى را بهشتى است.
پرهیزکاران مردمان را بهشتى و پرهیزکاران پریان را بهشتى.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ باىّ نعمة من نعمه فى الجنتین، ثم وصف الجنتین، فقال ذَواتا أَفْنانٍ اى اغصان واحدها فنن و هو الغصن المستقیم طولا و قیل ذَواتا أَفْنانٍ اى الوان و انواع من الاشجار و الثمار واحدها فن یقال: هو الجنة کله افنان الاشجار متکاوسة غیر انها لا ترد شیئا. و قیل جنتان من الیاقوت الاحمر و الزبرجد الا خضر، ترابها الکافور و العنبر و حمأتها المسک الاذفر، کل بستان مسیرة مائة سنة فى وسط کل بستان دار من نور.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بالاغصان ام بالالوان.
فِیهِما عَیْنانِ تَجْرِیانِ بالماء الزلال احدیها التسنیم و الأخرى السلسبیل.
و قیل احدیهما من ماء غیر آسن و الأخرى من خمر لذّة للشاربین، تجریان من جبل من مسک.
قال ابو بکر محمد بن عمر الورّاق فیهما عینان تجریان لمن کانت له فى الدنیا عینان تجریان بالبکاء.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ باىّ العینین تجحدان.
فِیهِما مِنْ کُلِّ فاکِهَةٍ زَوْجانِ اى فیهما من کل ما یتفکه به صنفان رطب و یابس کالرطب و التمر و العنب و الزبیب.
قال ابن عباس ما فى الدنیا ثمرة حلو و لا مرّ الا و هى فى الجنة حتى الحنظل الا انه حلو.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ. باىّ الصنفین تجحدان.
مُتَّکِئِینَ اى جالسین جلسة الملوک جلوس راحة و دعة عَلى فُرُشٍ جمع فراش و هو ما استمهد للجلوس و النوم.
بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ جمع بطانة و الاستبرق الدیباج الثخین الغلیظ.
قیل لسعید بن جبیر البطائن من استبرق فما الظواهر.
قال هذا مما قال اللَّه تعالى فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ.
و قیل بطائنها من استبرق و ظواهرها من نور جامد.
و قال ابن عباس وصف البطائن و ترک الظواهر لانه لیس فى الارض احد یعرف ما الظواهر وَ جَنَى الْجَنَّتَیْنِ دانٍ اى ما یجتنى من ثمر الجنتین قریب یناله القائم و القاعد و النائم.
و قیل اذا ارادوه دنا من افواههم، فیتناولون من غیر تعب.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بالظهارة ام بالبطانة.
فِیهِنَّ اى فى الجنان و قیل فى الفرش قاصِراتُ الطَّرْفِ یعنى الحوارى قصرن اعینهن على ازواجهن فلا یطمحن الى غیرهم و تقول لزوجها و عزة ربى ما ارى فى الجنة شیئا احسن منک، فالحمد للَّه الذى جعلک زوجى و جعلنى زوجک.
و قصر الطرف ایضا من الحیاء و الغنج. قصر الطرف چون بر معنى حیا و غنج بود معنى قاصرات الطرف آنست که: کنیزکان بهشتى نازنیناناند، از ناز فرو شکسته چشماناند.
لَمْ یَطْمِثْهُنَّ. الطمث المجامعة بالتدمیة اى ما ادماهن بالجماع احد.
قال مجاهد اذا جامع الرجل فلم یسمّ اللَّه انطوى الجانّ على احلیله فجامع معه فذلک قوله: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ.
گفتهاند که إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ دلیل آنست که مسلمان جن در بهشت باشند و از ایشان جماع بود با جنس خویش نه با جنس انس و معنى الایة: حور الانس لم یطمثهن انس و حور الجن لم یطمثهن جن.
مقاتل گفت: مراد باین حور بهشتىاند که ایشان را در بهشت آفریدند و هرگز هیچ کس بایشان نارسیده و نه دست بایشان برده.
حسن گفت زنان دنیوىاند که بعد از آنکه ایشان را در آن جهان باز نو آفریدند در بهشت هیچ کس بایشان نرسید پیش از شویان خویش.
در این سورة دو جاى فرمود لَمْ یَطْمِثْهُنَّ. کسایى یکى از آن بضم میم خواند و آن دیگر بکسر میم. اگر اول بضم خواند آخر بکسر خواند و اگر اول بکسر خواند آخر بضم خواند و السبب فى ذلک ما روى ابو اسحاق السبیعى قال کنت اصلّى خلف اصحاب على (ع) فاسمعهم یقرءون: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ، بضم المیم و کنت اصلّى خلف اصحاب عبد اللَّه بن مسعود فاسمعهم یقرءون بکسر المیم فکان الکسائى یضم احدیهما و یکسر الأخرى لئلّا یخرج عن هذین الاثرین.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بقصر اطرافهن، ام بانهن لم یطمثن، کَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ اى کانهن الیاقوت حمرة و صفاء، و المرجان بیاضا و ضیاء.
روى عن ابى سعید فى صفة اهل الجنة عن رسول اللَّه (ص) لکل رجل منهم زوجان على کل زوجة سبعون حلّة یرى مخ سوقهن دون لحمهما و دمائهما و حللهما.
و روى عن ابى هریرة ان رسول اللَّه (ص) قال اول زمرة تدخل الجنة على صورة القمر لیلة البدر و الذین على اثرهم کاشدّ کوکب اضاءة. قلوبهم على قلب رجل واحد لا اختلاف بینهم و لا تباغض، لکل امرئ منهم زوجتان کل واحدة منهما یرى مخ ساقها من وراء لحمها من الحسن.
«یسبحون اللَّه بکرة و عشیا لا یسقمون و لا یمتخطون و لا یبصقون، آنیتهم الذهب و الفضة و امشاطهم الذهب و وقود مجامرهم الالوة و ریحهم المسک.
و عن عبد اللَّه بن مسعود عن النبى (ص) ان المرأة من اهل الجنة لیرى بیاض ساقها من وراء سبعین حلة من حریر و مخّها.
ان اللَّه عز و جل یقول کَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ فاما الیاقوت فانه حجر لو ادخلت فیه سلکا ثم استصفیته لرأیته من ورائه.
و قال عمرو بن میمون ان المرأة من الحور العین لتلبس سبعین حلة فیرى مخّ ساقها من ورائها کما یرى الشراب الاحمر فى الزجاجة البیضاء.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بمشابهته الیاقوت ام بمشابهته المرجان.
هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ هل هاهنا بمعنى ما کقوله: فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ. یعنى ما جزاء من احسن فى الدنیا الا ان یحسن الیه فى الآخرة.
و قال ابن عباس هل جزاء من قال: لا اله الا اللَّه و عمل بما جاء به محمد (ص) الا الجنة.
عن انس بن مالک قال قرأ رسول اللَّه (ص) هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ.
ثم قال هل تدرون ما قال ربکم قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال یقول هل جزاء من انعمت علیه بالتوحید الا الجنة.
و فى روایة ابن عباس و ابن عمر قالا قال رسول اللَّه (ص) یقول اللَّه تعالى ما جزاء من انعمت علیه بمعرفتى و توحیدى الا ان امکّنه جنتى و حظیرة قدسى برحمتى.
و قال محمد ابن الحنفیّة هى مسجّلة للبرّ و الفاجر اى سواء فى هذا ابرار الخلق و فجّارهم، انه من احسن احسن الیه، للفاجر فى دنیاه و للبر فى اخراه.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ باحسان التوفیق فى الدنیا ام باحسان الثواب فى الآخرة.
وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ. اى من دون الجنتین الاولیین جنّتان اخریان: جنتان من فضة آنیتهما و ما فیهما و جنتان من ذهب آنیتهما و ما فیهما و لکل رجل و امرأة من اهل الجنّة جنتان، احدیهما جزاء اعماله و الأخرى ورثوها عن الکفار و هو قوله عز و جل: أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الآیة و قوله: نُورِثُ مِنْ عِبادِنا.
و فى الخبر الصحیح عن رسول اللَّه (ص) جنتان من فضة آنیتهما و ما فیهما و جنتان من ذهب آنیتهما و ما فیهما و ما بین القوم و بین ان ینظروا الى ربهم الّا رداء الکبریاء على وجهه فى جنة عدن. و قیل لکل واحد منهم اربع جنان فى الجهات الاربع: بین یدیه و من خلفه و یمینه و شماله.
و قیل اربع جنان على التوالى لیتضاعف له السرور بالتنقل من جنة الى جنة و یکون امتع لانه ابعد من الملک فیما طبع علیه البشر.
و قیل الجنتان الاولیان افضل منهما.
و الآخریان ادون منهما فالاولیان: جنات عدن و جنة الفردوس و الآخریان: جنة النعیم و جنة المأوى.
و قیل الاولیان للمقربین السابقین، فیهما من کل فاکهة زوجان و الآخریان لاصحاب الیمین و التابعین فیهما فاکهة و نخل و رمان.
و قیل الاولیان جنتان فى القصر و الآخریان خارج القصر.
و قیل الاولیان للرجال و الولدان و الآخریان للنساء و الحور العین.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ باىّ الجنتین تجحدان.
مُدْهامَّتانِ، اى، ناعمتان سوداوان من ریّهما و شدة خضرتهما لان الخضرة اذا اشتدت ضربت الى السواد و الفعل منه ادهامّ یدهامّ فهو مدهامّ و هما مدهامتان اى الغالب على هاتین الجنتین النبات و الریاحین المنبسطة على وجه الارض و فى الاولیین الاشجار و الفواکه.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ، منهما.
هِما عَیْنانِ نَضَّاخَتانِ
، تفوران بالماء لا تنقطعان. و النضخ ان تفور العین بالماء و هو اکثر من النضج و انما وصفها بالنضخ لان الماء الذى یفور و یجرى امتع من الماء الراکد.
قال ابن مسعود تنضخان على اولیاء اللَّه بالمسک و الکافور. و قال ابن عباس تنضخان بالخیر و البرکة على اهل الجنة. و قال سعید بن جبیر: بالماء و الوان الفاکهة. و قال انس بن مالک تنضخان بالمسک و العنبر فى دور اهل الجنة کطش المطر.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ، من العینین.
فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ، انما اعاد ذکر النخل و الرمان و هما من جملة الفواکه للتفضیل و عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال نخل الجنة جذوعها زمرد اخضر و ورقها ذهب احمر و سعفها کسوة لاهل الجنة، منها مقطعاتهم و حللهم و ثمرها امثال القلال او الدلاء اشد بیاضا من اللبن و احلى من العسل، و الین من الزبد لیس له عجم کلما نزعت ثمرة عادت مکانها اخرى و انهارها تجرى فى غیر اخدود.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ، بالفاکهة ام بالنخل ام بالرمان.
فِیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ، فِیهِنَّ، اى: فى الجنان الاربع جوار خَیْراتٌ حِسانٌ، واحدة الخیرات خیرة، و اصلها خیّرات، واحدها خیّرة و الرجل خیّر فخفف کهین و لین.
روى عن ام سلمة قالت قلت لرسول اللَّه (ص) اخبرنى عن قوله: خَیْراتٌ حِسانٌ، قال خیرات الاخلاق حسان الوجوه.
و قیل فى تفسیر الخیرات، اى لسن بدفرات و لا بخرات و لا متطلعات و لا متشوفات و لا ذربات و لا سلیطات و لا طماحات و لا طوافات فى الطرق.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ، بالخیرات ام بالحسان.
حُورٌ مَقْصُوراتٌ، لاهل اللغه فى الحور قولان: قال قوم الحور البیاض و الحوارى سمّى لبیاضه، و الحواریون کانوا قصارین، یبیضون الثیاب. و خبز محوّر و الحواریات نساء القرى لبیاض لونهن.
و قال قوم الحور السواد.
مَقْصُوراتٌ، اى محبوسات عن اعین ازواج غیرهن.
و جمع المفسرون بینهما فقالوا حوراى شدیدات سواد العین، شدیدات بیاضها.
و قیل مَقْصُوراتٌ اى مخدّرات مستورات فى الحجال.
و قیل معناه شدیدات سواد العین شدیدات بیاض الوجه.
یقال امراة مقصورة، اذا کانت مخدرة مستورة لا تخرج.
روى عن النبى (ص)، قال لو ان امرأة من نساء اهل الجنة اطلعت الى الارض لاضاءت ما بینهما و لملأت ما بینهما ریحا. و لنصیفها على راسها خیر من الدنیا و ما فیها فِی الْخِیامِ قیل فى التفسیر خیمة من درة مجوفة طولها فى السماء ستون میلا و قیل الخیمة لؤلؤة اربعة فراسخ فى اربعة فراسخ لها الف من باب ذهب.
و روى لو ان حوراء بزقت فى بحر، لعذب ذلک البحر من عذوبة ریقها
و روى انهن یقلن نحن الناعمات فلا نبأس. الراضیات فلا نسخط نحن الخالدات فلا نبید. طوبى لمن کنا له و کان لنا.
و فى الاثر اذا قلن هذه المقالة اجابتهن المؤمنات من نساء الدنیا نحن المصلّیات و ما صلیتن، نحن الصائمات و ما صمتن، نحن المتصدقات و ما تصدقتن، فغلبنهن.
و قال ابن مسعود لکل زوجة خیمة طولها ستون میلا.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ، بالحور ام بالخیام.
لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ اى لم یمسهن آدمى قبلهم و لا جان، کرّر ذلک زیادة فى التشویق تاکیدا للرغبة فیها.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ، مما ذکرنا. قال محمد بن کعب ان المؤمن یزوّج الف ثیب و الف بکر و الف حوراء.
مُتَّکِئِینَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ قال سعید بن جبیر و ابن عباس الرفرف ریاض الجنة، خضر مخصبة. واحدتها رفرفة، و الرفارف جمع الجمع مشتق من رف النبت یرف اذا صار غضّا نضرا.
و قیل هى الوسائد و النمارق و البسط اى کما اتکأوا فى الاولیین على فرش بطائنها من استبرق، اتکأوا فى هاتین الجنتین على رفرف خضر و عبقرىّ حسان.
العبقرىّ الزرابى الطنافس الثخان و قیل هى الدیباج واحدتها عبقریة کما یقال: تمرة و تمر و لوزة و لوز و العبقرى عند العرب کل ثوب موشى منسوب الى عبقر و هى بلدة یعمل فیها الوشى.
و قیل عبقر اسم ارض یسکنها الجن، ینسب الیها خیار کل شىء و قیل عبقر اسم رجل کان بمکة یتخذ الزرابى و یجیدها فینسب الیه کل شىء جیّد حسن.
و العبقرىّ ایضا عند العرب: القوىّ الشدید القوة، الحاذق فى الصنعة.
قال رسول اللَّه (ص): رأیت عمر بن الخطاب فى المنام یستقى من بئر فلم ار عبقریا یفرى فریه. اى یعمل عمله.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بالرفرف ام بالعبقرى.
تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ اى تبارک ربک و الاسم صلة کقوله: تَبارَکَ الَّذِی و قال لبید: الى الحول ثم اسم السلام علیکما.
اى ثم السلام علیکما. و الاسم صلة و الاسم هو المسمى و من قال بغیر هذا قال بخلق اسماء اللَّه تَبارَکَ اى تقدس و تعظّم و تمجّد و تعالى و دام الذى لم یزل و لا یزال، ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ قرأ اهل الشام: ذو الجلال بالواو و کذلک فى مصاحفهم اجراء على الاسم و الجلال لا یستعمل الا للَّه سبحانه و تعالى. وَ الْإِکْرامِ هو ان یکرم اولیائه بالانعام علیهم و الاحسان الیهم.
ختم اللَّه سبحانه هذه السورة بذکر تمجیده و تحمیده کما عدّد فنون نعمه و صنوف مبرته و روى عن عائشة قالت کان رسول اللَّه (ص) اذا سلم من الصلاة لا یقعد الا مقدار ما یقول اللهم انت السلام و منک السلام تبارکت ذا الجلال و الاکرام.
رشیدالدین میبدی : ۵۶- سورة الواقعه
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (۱) آن گه که بودنى ببود و افتادنى بیفتد.
لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ (۲) در بودن آن نه شک بود و نه در افتادن آن دروغ.
خافِضَةٌ، فرو برنده ناگرویدگان را، رافِعَةٌ (۳) بردارنده گرویدگان را.
وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا (۵) و بر کنند کوهها بر کندنى.
إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا (۴) آن گه که بجنبانند جنبانیدنى.
فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (۶) تا گردى شود از زمین خیزان ریزان.
وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً (۷) و شما سه گروه بید از سه گونه.
فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ (۸) خداوندان راست دست آن چه مردماناند که مردمان راست دستاند و راست سوى.
وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ (۹) و خداوندان چپ سوى و چه مردماناند خداوندان چپ سوى.
وَ السَّابِقُونَ، و پیشوایان، السَّابِقُونَ (۱۰).
أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (۱۱) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۱۲) پیشوایان ایشانند آن مقربان و نزدیکان که در بهشتها با نازاند.
ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ (۱۳) گروهى از پیشینان.
وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۱۴) و اندکى از پسینان.
عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (۱۵) بر تختها زربافت.
مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ (۱۶) نشستگان بر آن تختها بىبیم، پشت باز نهادگان روى در روى.
یَطُوفُ عَلَیْهِمْ، بر سر ایشان میگردد وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) غلامان جوانان آراسته، جوانى و جاودانى را آفریده.
بِأَکْوابٍ، مىگردانند بر سر ایشان صراحى و کوزآوریها بىگوشه وَ أَبارِیقَ، و آب دستانها با گوشه و دسته، وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (۱۸) و جام از مى از چشمه روان.
لا یُصَدَّعُونَ عَنْها، ایشان را از آن شراب باز نه پراکنند وَ لا یُنْزِفُونَ (۱۹) و هیچ از مىدرنمانند.
وَ فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ (۲۰) و از هر مجلس که گزینند.
وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (۲۱) و از هر گوشت مرغ که خواهند.
وَ حُورٌ عِینٌ (۲۲) و سیاه چشمان و فراخ چشمان، کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (۲۳) مانندگان مروارید در صدف.
جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۴) پاداش آن کردار که میکردند.
لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً آنجا در آن بهشت نابکار نشنوند وَ لا تَأْثِیماً (۲۵) و نه هیچ بزه.
إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً (۲۶) مگر سخنى بىرنج سخنى از جفا آزاد.
وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ (۲۷) و خداوندان راست دست چه مردمان که ایشانند.
فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ (۲۸) در درختستانى پربار خار از میوه آن چیده.
وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (۲۹) و درخت موز میوه آن در هم نشسته.
وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (۳۰) و سایه درختان کشیده.
وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ (۳۱) و آبى بر روى زمین و فرش ریخته روان بىکنده.
وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ (۳۲) و میوهها فراوان.
لا مَقْطُوعَةٍ نه بسر آمده و باز بریده. وَ لا مَمْنُوعَةٍ (۳۳) نه از خوردن بازداشته.
وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (۳۴) و کنیزکان برداشته قدرها ایشان از آلایش و کاهش.
إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً (۳۵) بیافریدیم ایشان را هم چنان آفریدنى.
لِأَصْحابِ الْیَمِینِ (۳۸) خداوندان راست دست راست.
فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً (۳۶) ما ایشان را دوشیزگان آفریدیم.
ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ (۳۹) جوکى از پیشینیان.
عُرُباً شوى دوستان، أَتْراباً (۳۷) هامبالا هامآسا یکدیگر.
وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۴۰) و جوکى از پسینان.
وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ (۴۱) و خداوندان چپ دست و چپ سوى چه مردمان که ایشانند.
فِی سَمُومٍ در آتش و تفت باداند، بادى سخت گرم و بادى سخت سرد، وَ حَمِیمٍ (۴۲) و آبى جوشیده.
وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ (۴۳) و سایه دود صعب سیاه.
لا بارِدٍ وَ لا کَرِیمٍ (۴۴) نه خنک و نه آسان.
إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ (۴۵) ایشان پیش از آن روز منعمان و گردنکشان بودند.
وَ کانُوا یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِیمِ (۴۶) و مىسهیدند پیش از آن روز بر آن بزهى بزرگ.
وَ کانُوا یَقُولُونَ، و میگفتند، أَ إِذا مِتْنا، باش آن گه که ما بمیریم وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً و خاک گردیم و استخوان، أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (۴۷) ما برانگیختنىایم..؟.
أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (۴۸) و پدران پیشین ما هم برانگیختنىاند..؟.
قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ (۴۹) گوى پیشینان و پسینان جهانیان، لَمَجْمُوعُونَ همه با هم آوردنىاند، إِلى مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۵۰) هنگام روزى دانسته نامزد را.
ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ (۵۱) پس شما اى گمراهان دروغزنگیران.
لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (۵۲) میخورید آن درخت زقوم را.
فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۵۳) تا پر میکنید از آن شکمها.
فَشارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ (۵۴) آن گه بر زبر آن آب جوشان مىآشمید.
فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ (۵۵) مىآشمید آشمیدن ریگ خشک با شتران تشنه.
هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ (۵۶) برین فرود آیند ایشان روز پاداش و روز داورى.
نَحْنُ خَلَقْناکُمْ، ما بیافریدیم شما را نخست، فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ (۵۷) پس چرا استوار نمىدارید.
إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (۱) آن گه که بودنى ببود و افتادنى بیفتد.
لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ (۲) در بودن آن نه شک بود و نه در افتادن آن دروغ.
خافِضَةٌ، فرو برنده ناگرویدگان را، رافِعَةٌ (۳) بردارنده گرویدگان را.
وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا (۵) و بر کنند کوهها بر کندنى.
إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا (۴) آن گه که بجنبانند جنبانیدنى.
فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (۶) تا گردى شود از زمین خیزان ریزان.
وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً (۷) و شما سه گروه بید از سه گونه.
فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ (۸) خداوندان راست دست آن چه مردماناند که مردمان راست دستاند و راست سوى.
وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ (۹) و خداوندان چپ سوى و چه مردماناند خداوندان چپ سوى.
وَ السَّابِقُونَ، و پیشوایان، السَّابِقُونَ (۱۰).
أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (۱۱) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۱۲) پیشوایان ایشانند آن مقربان و نزدیکان که در بهشتها با نازاند.
ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ (۱۳) گروهى از پیشینان.
وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۱۴) و اندکى از پسینان.
عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (۱۵) بر تختها زربافت.
مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ (۱۶) نشستگان بر آن تختها بىبیم، پشت باز نهادگان روى در روى.
یَطُوفُ عَلَیْهِمْ، بر سر ایشان میگردد وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) غلامان جوانان آراسته، جوانى و جاودانى را آفریده.
بِأَکْوابٍ، مىگردانند بر سر ایشان صراحى و کوزآوریها بىگوشه وَ أَبارِیقَ، و آب دستانها با گوشه و دسته، وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (۱۸) و جام از مى از چشمه روان.
لا یُصَدَّعُونَ عَنْها، ایشان را از آن شراب باز نه پراکنند وَ لا یُنْزِفُونَ (۱۹) و هیچ از مىدرنمانند.
وَ فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ (۲۰) و از هر مجلس که گزینند.
وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (۲۱) و از هر گوشت مرغ که خواهند.
وَ حُورٌ عِینٌ (۲۲) و سیاه چشمان و فراخ چشمان، کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (۲۳) مانندگان مروارید در صدف.
جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۴) پاداش آن کردار که میکردند.
لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً آنجا در آن بهشت نابکار نشنوند وَ لا تَأْثِیماً (۲۵) و نه هیچ بزه.
إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً (۲۶) مگر سخنى بىرنج سخنى از جفا آزاد.
وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ (۲۷) و خداوندان راست دست چه مردمان که ایشانند.
فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ (۲۸) در درختستانى پربار خار از میوه آن چیده.
وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (۲۹) و درخت موز میوه آن در هم نشسته.
وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (۳۰) و سایه درختان کشیده.
وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ (۳۱) و آبى بر روى زمین و فرش ریخته روان بىکنده.
وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ (۳۲) و میوهها فراوان.
لا مَقْطُوعَةٍ نه بسر آمده و باز بریده. وَ لا مَمْنُوعَةٍ (۳۳) نه از خوردن بازداشته.
وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (۳۴) و کنیزکان برداشته قدرها ایشان از آلایش و کاهش.
إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً (۳۵) بیافریدیم ایشان را هم چنان آفریدنى.
لِأَصْحابِ الْیَمِینِ (۳۸) خداوندان راست دست راست.
فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً (۳۶) ما ایشان را دوشیزگان آفریدیم.
ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ (۳۹) جوکى از پیشینیان.
عُرُباً شوى دوستان، أَتْراباً (۳۷) هامبالا هامآسا یکدیگر.
وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۴۰) و جوکى از پسینان.
وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ (۴۱) و خداوندان چپ دست و چپ سوى چه مردمان که ایشانند.
فِی سَمُومٍ در آتش و تفت باداند، بادى سخت گرم و بادى سخت سرد، وَ حَمِیمٍ (۴۲) و آبى جوشیده.
وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ (۴۳) و سایه دود صعب سیاه.
لا بارِدٍ وَ لا کَرِیمٍ (۴۴) نه خنک و نه آسان.
إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ (۴۵) ایشان پیش از آن روز منعمان و گردنکشان بودند.
وَ کانُوا یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِیمِ (۴۶) و مىسهیدند پیش از آن روز بر آن بزهى بزرگ.
وَ کانُوا یَقُولُونَ، و میگفتند، أَ إِذا مِتْنا، باش آن گه که ما بمیریم وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً و خاک گردیم و استخوان، أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (۴۷) ما برانگیختنىایم..؟.
أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (۴۸) و پدران پیشین ما هم برانگیختنىاند..؟.
قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ (۴۹) گوى پیشینان و پسینان جهانیان، لَمَجْمُوعُونَ همه با هم آوردنىاند، إِلى مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۵۰) هنگام روزى دانسته نامزد را.
ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ (۵۱) پس شما اى گمراهان دروغزنگیران.
لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (۵۲) میخورید آن درخت زقوم را.
فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۵۳) تا پر میکنید از آن شکمها.
فَشارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ (۵۴) آن گه بر زبر آن آب جوشان مىآشمید.
فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ (۵۵) مىآشمید آشمیدن ریگ خشک با شتران تشنه.
هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ (۵۶) برین فرود آیند ایشان روز پاداش و روز داورى.
نَحْنُ خَلَقْناکُمْ، ما بیافریدیم شما را نخست، فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ (۵۷) پس چرا استوار نمىدارید.
رشیدالدین میبدی : ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هزار و پنجاه و چهار حرفست. دویست و چهل کلمت، سى و یک آیت.
مجاهد و قتاده گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمده. عطا گفت: مکّى است به مکه فرو آمده. حسن گفت و عکرمه: یک آیه ازین سوره به مکه فرو آمد: فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً و باقى به مدینه فرو آمد. قومى گفتند: از اوّل سوره تا إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ به مکه فرو آمد و باقى به مدینه و درین سوره سه آیت منسوخ است: اطعام اسیر المشرکین منسوخ بآیة السّیف. فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ معنى الصّبر منسوخ بآیة السّیف. فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا منسوخ بقوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هل اتى کان جزاؤه على اللَّه جنّة و حریرا
قوله: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ هذا استفهام تقریر و المعنى: الم یأت، و قیل: هَلْ هاهنا بمعنى قد، و هى کلمة توضع موضع التّقریر کما تقول لانسان قد کافاته على جنایة هل وفّیتک ما تستحقّه؟، نظیره قوله: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ. و «الْإِنْسانِ» آدم (ع). حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اى قد أتى علیه زمان من الدّهر لم یکن له ذکر و ان کان شیئا لانّه کان ترابا و طینا اوّلا لا یذکر و لا یعرف و لا یدرى ما اسمه و لا ما یراد به ثمّ نفخ فیه الرّوح فصار مذکورا للخلق و الملائکة معروفا لهم.
روى فی التّفسیر: انّ آدم کان مطروحا بین مکة و الطائف جسدا لا روح فیه اربعین سنة، ثمّ من حماء مسنون اربعین سنة، ثمّ من صلصال اربعین سنة، ثمّ خلقه بعد مائة و عشرین سنة.
و روى انّ عمر سمع رجلا یقرأ هذه الآیة: لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً فقال عمر: لیتها تمّت، یرید لیته بقى على ما کان. و قیل: الانسان بنو آدم، و الحین مدّة لبثه فی بطن امّه تسعة اشهر الى ان صار شیئا مذکورا. و یحتمل انّ «الانسان» عامّ و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ زمان، فترة الرّسل بعد عیسى (ع). لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً اى لم یذکروا یوحى و لا بعث الیهم رسول فی تلک المدّة.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ یعنى: اولاد آدم مِنْ نُطْفَةٍ اى منّى الرّجل و منّى المرأة «امشاج» اخلاط یعنى: ماء الرّجل و ماء المرأة یختلطان فی الرّحم فیکون منهما الولد فماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المرأة اصفر رقیق، فایّهما علا صاحبه کان الشّبه له.
و ما کان من عصب و عظم فمن نطفة الرّجل و ما کان من لحم و دم فمن ماء المرأة. و فی الخبر: «ما من مولود الّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته کلّ واحد منهما مشیج بالآخر.
و «أَمْشاجٍ» جمع مشیج، و قیل: جمع مشج یقال: مشجت الشّىء اى خلطته.
و وصف النّطفة بالامشاج و هی جمع لانّ النّطفة فی معنى النّطف، کما انّ الانسان فی معنى الانس، لانّهما جمیعا من اسماء الاجناس. و قال ابن مسعود: الامشاج: العروق الّتى ترى فی النّطفة. و قال الحسن: من نطفة مشجت بدم و هو دم الحیضة، فاذا حبلت ارتفع الحیض. و قال قتادة هى اطوار الخلق نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ یکسوه لحما ثمّ ینشئه خلقا آخر. و قال ابن عیسى: الامشاج الاخلاط من الطّبائع الّتى رکب علیها الحیوان من الحرارة و البرودة و الرّطوبة و الیبوسة. «نَبْتَلِیهِ» اى نختبره بالأمر و النّهى. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر اى فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً، لنبتلیه لانّ الابتلاء لا یقع الّا بعد تمام الخلقة، و اللَّه عزّ و جلّ یبتلى لیخرج ما علم من عبده فیراه و یریه.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اى بیّنّا له سبیل الحقّ و الباطل و الهدى و الضّلالة و عرفناه طریق الخیر و الشّرّ. کقوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ. إِمَّا شاکِراً بتوفیقنا ایّاه وَ إِمَّا کَفُوراً بخذلاننا ایّاه، اى خلقناه شقیّا او سعیدا على ما اردناه.
و قیل: معنى الکلام الجزاء، یعنى: بیّنّا لهم الطّریق ان شکرا و کفر و الشّاکر المؤمن، شکر المنعم نعمته فعبده و الکفور: الکافر کفر المنعم نعمته فعبد غیره. و الشّکر فی القرآن بمعنى الایمان کثیر، و الکفران بمعنى الکفر کثیر، و هو صریح فی قوله تعالى: إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ الى قوله: یَرْضَهُ لَکُمْ ثمّ بیّن ما للفریقین. فقال: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَلاسِلَ یعنى: فی جهنّم کلّ سلسلة سبعون ذراعا.
قرأ نافع و الکسائى و ابو بکر عن عاصم: «سلاسلا» و «قواریرا» قواریرا کلهنّ باثبات الالف فی الوقف و بالتّنوین فی الوصل. و قرأ ابن کثیر: «قواریر الاولى بالالف فی الوقف و لا تنوین فی الوصل و سلاسل و قواریر الثّانیة بلا الف و لا تنوین. و قرأ ابو عمرو و ابن عامر و حفص: سلاسلا و قواریر الاولى بالالف فی الوقف و بغیر تنوین فی الوصل و قواریر الثّانیة بغیر الف و لا تنوین وَ «أَغْلالًا» جمع غلّ و هو القید الّذى یجمع الیمین و العنق «وَ سَعِیراً» نار موقدة.
إِنَّ الْأَبْرارَ یعنى: المؤمنین الصّادقین فی ایمانهم، المطیعین لربّهم، و احدهم بارّ، مثل شاهد و اشهاد و ناصر و انصار، و برّ ایضا مثل نهر و انهار «یَشْرَبُونَ» فی الآخرة «مِنْ کَأْسٍ» فیه شراب، اى خمر یأخذونها «کأسا» و یردّونها اناء کانَ مِزاجُها کافُوراً اى یمزج لهم بالکافور لبرده و عذوبته و طیب عرفه. و قیل: یخلط برائحة الکافور و یختم بالمسک. و قال اهل المعانى: اراد کالکافور فی بیاصه و طیب ریحه و برده، لانّ الکافور لا یشرب کقوله: «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» اى کنار و قال ابن کیسان: طیبت بالکافور و المسک و الزّنجبیل. و قال الواسطى: لمّا اختلفت احوالهم فی الدّنیا اختلف اشربتهم فی الآخرة. و کأس الکافور برّدت الدّنیا فی صدورهم و قوله: «عَیْناً» نصب على البدل من الکافور. و قیل: نصب على الحال، و قیل: نصب على المدح. و قیل: من عین. و قوله: «بها» الباء زیادة وصلة، اى یشربها. و قیل الباء بمعنى: من، اى یشرب منها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً اى یشقّقونها فی جنانهم و منازلهم و یقودونها حیث شاؤا من قصورهم و غرفهم، کمن یکون له نهر فی الدّنیا یفجرها هنا و هاهنا الى حیث یرید. و قیل: هى عین فی دار النّبی (ص) تفجر الى دور الانبیاء علیهم السّلام و المؤمنین، ثمّ وصف هؤلاء و ذکر حالهم فی الدّنیا فقال تعالى: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ قال قتادة. یعنى: بما فرض اللَّه تعالى علیهم من الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و غیرها من الواجبات. و قال مجاهد و عکرمة: اذ انذروا فی طاعة اللَّه و فوا به. و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
و نهى رسول اللَّه (ص) عن النّذر و امر بالوفاء به و معنى النّذر الایجاب. وَ یَخافُونَ یَوْماً اى عقوبة یوم کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً اى فاشیا ممتدّا منتشرا و هو یوم القیامة یقال استطار الصّبح اذا امتدّ و انتشر. قال مقاتل: کان شرّه فاشیا فی السّماوات فانشقّت و تناثرت الکواکب و کوّرت الشّمس و القمر و فزعة الملائکة، و فی الارض نسفت الجبال و غارت المیاه و تکسر کلّ شىء على الارض من جبل و بناء.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ اى على حبّهم ایّاه و حاجتهم الیه فی حال الضّیق و الجوع و قلّة الطّعام. و قیل: على حبّ الاطعام. و قیل: على حبّ اللَّه عزّ و جلّ مسکینا فقیرا لا مال له، و یتیما صغیرا لا اب له، و اسیرا. قال مجاهد و سعید بن جبیر و عطا: هو المسجون من اهل القبلة یحبس فی حقّ و قال قتادة: امر اللَّه بالاسراء ان یحسن الیهم و ان اسراءهم یومئذ لاهل الشّرک، فاخوک المسلم احقّ ان تطعمه. و قیل: الاسیر: المملوک. و قیل: المرأة
لقول النّبی (ص) اتّقوا اللَّه فی النّساء فانّهنّ عندکم عوان.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن امیر المؤمنین على (ع) فرو آمد و خاندان وى، و سبب آن بود که حسن و حسین علیهما السّلام هر دو بیمار شدند، رسول خدا (ص) بعیادت ایشان شد، با جمعى یاران، گفتند: «یا با الحسن لو نذرت على ولدیک نذرا» اگر نذرى کنى بر امید عافیت و شفاى فرزندان مگر صواب باشد. على (ع) نذر کرد که اگر فرزندان مرا ازین بیمارى شفا آید و عافیت بود، شکر آن را سه روز روزه دارم، تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ و طلبا لمرضاته. فاطمة زهرا علیها السّلام.
همین کرد، سه روز روزه نذر بر خود واجب کرد، کنیزکى داشتند نام وى فضّه بر موافقت ایشان همین نذر کرد ان برأ سیّد اى ممّا بهما صمت للَّه ثلاثة ایّام شکرا. پس ربّ العالمین ایشان را عافیت و صحّت داد، و ایشان بوفاء نذر باز آمدند و روزه داشتند، و در خانه ایشان هیچ طعام نه که روزه گشایند. على مرتضى (ع) از جهودى خیبرى، نام وى شمعون قرض خواست. آن جهود سه صاع جو بقرض بوى داد.
فاطمه زهرا علیها السّلام از آن جو یک صاع بآسیا دست آرد کرد و پنج قرص از آن بپخت. وقت افطار فرا پیش نهادند تا خورند. مسکینى فرا در سراى آمد آن ساعت و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد، مسکین من مساکین المسلمین اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. سخن درویش بسمع على (ع) رسید، على (ع) روى فرا فاطمه علیهما السّلام کرد، گفت:
فاطم ذات المجد و الیقین
یشکو الینا جائع حزین
اما ترین البائس المسکین
فاطمه علیها السّلام او را جواب داد:
یشکو الى اللَّه و یستکین
امرک یا بن عمّ سمع طاعة
یا بنة خیر النّاس اجمعین
ارجو اذا اشبعت ذا مجاعة
قد قام بالباب له حنین
ما بى من لوم و لا ضراعة
الحق بالاخیار و الجماعة
و ادخل الخلد و لى شفاعة آن گه طعام که پیش نهاده بود، جمله بدرویش دادند، و بر گرسنگى صبر کردند تا دیگر روز فاطمه علیها السّلام صاعى دیگر جو آرد کرد و از آن نان پخت.
چون شب در آمد، وقت افطار در پیش نهادند، یتیمى از اولاد مهاجران بر در بایستاد.
گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد (ص)، یتیم من اولاد المهاجرین استشهد والدى یوم العقبة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. على چون سخن آن یتیم شنید، روى فرا فاطمه کرد علیهما السّلام گفت:
فاطم بنت السّیّد الکریم
فاطمه علیها السّلام جواب داد:
من یرحم الیوم فهو رحیم
انّى لاعطیه و لا ابالى
قد جاءنا اللَّه بذا الیتیم
امسوا جیاعا و هم اشبالى
موعده فی جنّة النّعیم
و اوثر اللَّه على عیالى
اصغرهم یقتل فی القتال.
هم چنان طعام که در پیش بود، جمله بیتیم دادند و خود گرسنه خفتند دیگر روز آن صاع که مانده بود، فاطمه علیها السّلام آن را آرد کرد و بنان پخت و بوقت خوردن اسیرى بر در سراى بایستاد گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النّبوّة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. آن طعام باسیر دادند، سه روز بگذشت که اهل بیت على (ع) هیچ طعام نخوردند و بر گرسنگى صبر کردند و آن ما حضر که بود ایثار کردند، مرد درویش را و یتیم را و اسیر را، تا ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً.
قوله: إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ هذه حکایة عن عقود القلب و النّیّات، و القول هاهنا مضمر، یعنى: و یقولون فی انفسهم إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ اى لطلب ثوابه و لرؤیته لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً اى مکافاة «وَ لا شُکُوراً» اى شکرا، یعنى: و لا ان یثنى به علینا. الشّکور مصدر کالعقود و الدّخول و الخروج. قال مجاهد و سعید بن جبیر: انّهم لم یتکلّموا به و لکن علم اللَّه ذلک من قلوبهم فاثنى علیهم.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً اى عقوبة یوما «عَبُوساً» اى ضیّقا کریها تعبس فیه الوجوه من هوله و شدّته و نسب العبوس الى الیوم کما یقال: یوم صائم و لیل نائم، و قیل: وصف الیوم بالعبوس ممّا فیه من الشّدّة. «قَمْطَرِیراً» شدیدا غلیظا اشدّ ما یکون من الایّام و اطوله فی البلاء. سئل الحسن عن القمطریر، فقال: سبحان اللَّه ما اشدّ اسمه و هو اشدّ من اسمه و قیل: العبوس و القمطریر کلاهما من صفة وجه الانسان فی ذلک الیوم العبوس بالشّفتین و القمطریر بقبض الجبهة و الحاجبین.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ یعنى الّذین یخافون وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً اى اعطاهم «نَضْرَةً» فی وجوههم وَ «سُرُوراً» فی قلوبهم.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا على طاعة اللَّه و اجتناب معاصیه و قیل: على ما صبروا على الفقر و الصّوم و الجوع. و فی الخبر سئل رسول اللَّه (ص) عن الصّبر. فقال: «الصّبر اربعة: اوّلها الصّبر عند الصّدقة الاولى، و الصّبر على اداء الفریضة، و الصّبر على اجتناب محارم اللَّه، و الصّبر على المصائب»
قوله: جَنَّةً وَ حَرِیراً قال الحسن: ادخلهم الجنّة و البسهم الحریر. کقوله: «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ». و قیل: حریر الجنّة اوراق الاشجار. و قیل: الحریر کنایة عن لین العیش.
مُتَّکِئِینَ فِیها اى فی الجنّة عَلَى الْأَرائِکِ اى على السّرور فی الحجال و لا یکون اریکة الّا اذا اجتمعا. قال مقاتل: الارائک السّرور فی الحجال من الدّر و الیاقوت موضونة بقضبان الذّهب و الفضّة و الوان الجواهر. و قیل: الاریکة ما یتّکاء علیه لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً اى قیظا و لا شتاء. قال قتادة: علم اللَّه سبحانه انّ شدّة الحرّ یوذى و شدّة البرد یوذى. فَوَقاهُمُ اللَّهُ اذیهما جمیعا.
و قال مقاتل: الزّمهریر: شیء مثل رؤس الإبر ینزل من السّماء فی غایة البرد، و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: اشتکت النّار الى ربّها فقالت أکل بعضى بعضا، فنفّسى فاذن لها فی کلّ عامّ بنفسین نفس فی الشّتاء و نفس فی الصّیف، فاشدّ ما تجدون من البرد من زمهریر جهنّم و اشدّ ما تجدون من الحرّ من حرّها.
روى عن ابن عباس قال: فبینا اهل الجنّة فی الجنّة اذا رأوا ضوء کضوء الشّمس و قد اشرقت الجنان لها فیقول اهل الجنّة: یا رضوان قال ربّنا عزّ و جلّ: لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً فیقول لهم رضوان: لیست هذه بشمس و لا قمر و لکن هذه فاطمة و علىّ ضحکا ضحکا اشرقت الجنان من نور ضحکهما
و فیهما انزل اللَّه تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ الى قوله: وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً.
وَ دانِیَةً منصوب عطفا على قوله: مُتَّکِئِینَ. و قوله: عَلَیْهِمْ ظِلالُها اى قربت اشجار الجنّة منهم حتّى صارت کالمظلّة علیهم و ان لم یکن هناک شمس وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا اى ادنیت ثمارها لهم یتمکّنون من قطافها على الحال الّتى هم علیها قیاما و قعودا و مضطجعین تدنّى. الیهم. قال مجاهد: ارضى ارض الجنّة من و رق و ترابها المسک و اصول شجرها ذهب و افنانها لؤلؤ و زبرجد و یاقوت و الثّمر تحت ذلک، فمن أکل قائما لم یوذه و من أکل قاعدا لم یوذه و من أکل مضطجعا لم یوذه فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ اى یدیر علیهم خدمهم کؤس الشّراب و هى من فضّة و قیل: اوانى بیوتهم من فضّة. وَ أَکْوابٍ جمع کوب و هو الإبریق لا عروة له، و قال مجاهد: هى الاقداح کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ اى لها بیاض الفضّة و صفاء القواریر، یرى ما فی داخلها من خارجها و الاختیار ترک الصّرف فی قواریر و من صرف الاوّل فلکونه رأس آیة مرافقة للآیات الّتى تقدّمت و تأخّرت، و من صرف الثّانی ایضا فقد اتّبع اللّفظ اللّفظ على عادة العرب کقولهم: جحر ضب خرب. قوله: قَدَّرُوها تَقْدِیراً اى جعلت الاکواب على قدر ربّهم، اى لا تزید على مقدار شربهم و لا تنقص، اى قدّرها لهم السّقاة و الخدم الّذین یطوفون علیهم یقدّرونها، ثمّ یُسْقَوْنَ و قیل: قدّروا فی انفسهم شیئا و تمنّوه فکان کما تمنّوه.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها اى فی الجنّة کَأْساً من خمر کان مِزاجُها زَنْجَبِیلًا یشوّق و یطرب و الزّنجبیل ممّا کانت العرب تستطیبه جدّا فوعدهم اللَّه تعالى: انّهم یسقون فی الجنّة الکأس الممزوجة بزنجبیل الجنّة، و لا یشبه زنجبیل الجنّة زنجبیل الدّنیا، زنجبیل الجنّة لا مرارة فیها و لا عفوصة.
قال ابن عباس: کلّ ما ذکر اللَّه فی القرآن ممّا فی الجنّة و سمّاه له فی الدّنیا مثل. و قیل: هو عین فی الجنّة یوجد منها طعم الزّنجبیل یشربها المقرّبون صرفا و تمزج لسائر اهل الجنّة. قال ابن عیسى اذا مزج الشّراب بالزّنجبیل فاق فی الالذاذ عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا اى یسقون من عین فی الجنّة تسمّى سلسبیلا» اى سلسلة منقادة لهم جدیدة الجریة یصرّفونها حیث شاؤا. و قیل: طیّبة الطّعم و المذاق، تقول: هذا شراب سلسل و سلسلال و سلسبیل. قال مقاتل بن حیّان: سمّیت سلسبیلا لانّها تسیل علیهم فی الطّرق و فی منازلهم تنبع من اصل العرش من جنّة عدن الى اهل الجنان و شراب الجنّة على برد الکافور و طعم الزّنجبیل و ریح المسک و قال الزّجاج: سمّیت سلسبیلا لانّها فی غایة السّلاسة تتسلسل فی الحلق و معنى قوله: «تُسَمَّى» اى توصف لانّ اکثر العلماء على انّ سلسبیلا، صفة لا اسم و فی تفسیر ابن المبارک معناه: سل سبیلا الیها، اى سل اللَّه الیها سبیلا، فیحتمل ان تکون العین مسمّاة بهذه الجملة و یحتمل ان یکون الکلام قد تمّ على قوله «تُسَمَّى» اى تذکر ثمّ استأنف فقال: سل سبیلا و اتّصاله فی المصحف لا یمنع صحّة هذا التّأویل لکثرة امثاله.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اى غلمان ینشئهم اللَّه لخدمة المؤمنین و قیل: هم الاطفال لتسمیتهم ولدانا من الولادة «مُخَلَّدُونَ» اى دائمون لا یموتون و لا یهرمون و قیل: «مُخَلَّدُونَ» اى محلّون علیهم الحلىّ مشتقّ من الخلدة و هی جماعة الحلىّ. و قیل: «مُخَلَّدُونَ»، مقرّطون مستورون. إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لبیاضهم و حسنهم لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً و اللّؤلؤ اذا نثر من الخیط على البساط کان احسن منه منظوما، و قیل: انّما شبّهوا بالمنثور لانتثارهم فی الخدمة و لو کانوا صفّا لشبّهوا بالمنظوم، و قیل: معناه کانّهم خلقوا من اللّؤلؤ المنثور لصفاء الوانهم و رقّة ابدانهم.
و فی التّفسیر: ما من انسان من اهل الجنّة الّا و یخدمه الف غلام.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ یعنى: الجنّة رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً و قیل: معناه وَ إِذا رَأَیْتَ ببصرک الجنّة رأیت ثمّ نعیما لا یوصف و ملکا کبیرا یدوم و لا ینقطع ادناهم منزلة من ینظر فی ملکه مسیرة الف عام یرى اقصاه کما یرى ادناه و قال مقاتل و الکلبى: هو انّ رسول ربّ العزّة من الملائکة لا یدخل علیه الّا باذنه. و قیل: الملک الکبیر قوله: لهم ما یشاءون فیها.
عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ قرأ اهل المدینة و حمزة: عالیهم ساکنة الیاء مکسورة الهاء، فیکون رفعا بالابتداء و خبره ثِیابُ سُندُسٍ. و قرأ الآخرون بنصب الیاء و ضمّ الهاء فیکون نصبا على الحال، اى یطوف علیهم ولدان و علیهم ثیاب سندس فیکون حالا للولدان و یجوز ان یکون حالا للابرار. و قیل: عالِیَهُمْ اى فوقهم ثِیابُ سُندُسٍ فیکون منصوبا على الظّرف و السّندس من الدّیباج و الحریر ما رقّ و الاستبرق.
ما غلظ. قرأ نافع و حفص: خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ مرفوعین، عطفا على الثّیاب. و قرأهما حمزة و الکسائى: مجرورین و قرأ ابن کثیر و ابو بکر: خضر بالجرّ و استبرق بالرّفع، و قرأ ابو جعفر و اهل البصرة و الشّام: على ضدّه، فالرّفع على نعت الثّیاب و الجرّ على نعت السّندس وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ یجوز ان یکون صفة للابرار و ان یکون صفة للولدان، و معناه: لبسوا فی الجنّة أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ قیل: یوافق اسمه اسم الفضّة فی الدّنیا و لکن عینه اجل من عین الفضّة الّتى فی الدّنیا، و قال فی موضع آخر: «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ». قیل: الفضّة للخدم و الذّهب للمخدوم. و قیل: الفضّة للرّجال و الذّهب للنّساء، و قیل: یجمع بینهما، و قیل: فی ید کلّ واحد منهم ثلاثة اسورة واحد من فضّة و آخر من ذهب و آخر من لؤلؤ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً اى طاهرا من الاقذار و الاقذاء لم تدنّسه الایدى و لم تدسّه الا رجل کخمر الدّنیا. قال ابو قلابة و ابراهیم: یعنى انّه لا یصیر بولا نجسا و لکنّه یصیر رشحا فی ابدانهم کریح المسک و ذلک انّهم یؤتون بالطّعام فاذا کان آخر ذلک اتوا بالشّراب الطّهور فیشربون فیطهر بطونهم و یصیر ما اکلوا رشحا یخرج من جلودهم اطیب من المسک الاذفر و تضمر بطونهم و تعود شهوتهم. و قیل: یطهّرهم من کلّ اذى و من کلّ غلّ و غشّ، کقوله: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» و قال جعفر: یطهّرهم به عن کلّ شیء سواه اذ لا طاهر من تدنّس بشیء من الاکوان و قال بعضهم: صلّیت خلف سهل بن عبد اللَّه العتمة فقرأ قوله: وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً فجعل یحرّک فمه کانّه یمصّ شیئا فلمّا فرغ من صلوته قیل له: أ تقرأ ام تشرب؟ قال: و اللَّه لو لم اجد لذّته عند قراءته کلذّتى عند شربه ما قرأته.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً اى یقال لهم انّ هذا کان لکم جزاء باعمالکم وَ کانَ سَعْیُکُمْ اى عملکم فی الدّنیا بطاعة اللَّه مَشْکُوراً محمودا یثنى به علیکم و قیل: عملکم مثاب علیه باکثر منه من قولهم دابّة شکور اذا اظهرت من السّمن فوق ما تعطى من العلف، فالعمل المشکور ان یکون الثّواب علیه کثیرا.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا اى فرقنا انزاله فانزلناه آیة بعد آیة فی سنین کثیرة.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ اى ارض بقضائه و احبس نفسک على حدّ الشّریعة على ما امرت به من الاحکام وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً. الآثم: الفاجر، و الکفور: المبالغ فی الکفر «او» هاهنا بمعنى الواو، کانّه قال: و لا تطع منهم آثما و لا کفورا. قال قتادة: اراد بالآثم الکفور ابا جهل، و ذلک انّه لما فرض على النّبی (ص) و هو یومئذ بمکّة نهاه ابو جهل عنها و قال لئن رأیت محمدا یصلّى لاطانّ على عنقه فانزل اللَّه هذه الآیة. و قال مقاتل: اراد بالآثم عتبة بن ربیعة، قال للنّبى (ص): ان کنت صنعت ما صنعت لاجل النّساء فقد علمت قریش انّى من اجملها بناتا فانا ازوّجک ابنتى و اسوقها الیک بغیر مهر، فارجع عن هذا الامر! و قوله: «أَوْ کَفُوراً» یعنى: الولید بن المغیرة، قال للنّبى (ص): یا محمد ان کنت صنعت ما صنعت من اجل المال، فقد علمت قریش انّى من اکثرهم مالا، فانا اعطیک من المال حتّى ترضى فارجع عن هذا الأمر فانزل اللَّه عزّ و جلّ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بُکْرَةً اى صلاة الفجر و أَصِیلًا صلاة الظّهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ صلاة العشائین وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا اى التّطوّع بصلاة اللّیل، و قیل: المراد به الادامة على ذکر اللَّه فی الاوقات کلّها.
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى: کفّار مکة یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ اى الدّار العاجلة و هی الدّنیا وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یعنى: امامهم و قدّامهم، کقوله: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ» «یَوْماً ثَقِیلًا» اى یترکون الاستعداد لیوم ثقیل شدید عقوبته على الکافرین و هو یوم القیامة.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ اى خلقهم، یقال: اسر الرّجل احسن الاسر، اى خلق احسن الخلق و قیل: احکمنا خلقهم و مفاصلهم و اوصالهم بعضا الى بعض بالعروق و العصب و قیل: معناه حفظ علیهم مخارج حاجاتهم یمسکها متى شاء و یرسلها متى شاء. وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا اى اذا شئنا اهلکناهم و جئنا باشباههم فجعلناهم بدلا منهم.
إِنَّ هذِهِ اى هذه السّورة و هذه الآیات تذکرة، اى عظة و تذکیر للخلق و تبیین ما هو خیر لکم فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا اى الى ثواب ربّه بطاعته و ایمانه و توبته و اتّباع رسله. «سَبِیلًا» اى وسیلة، ثمّ اخبر انّ ذلک لیس بموکول الى مشیّتهم فانّ المدار فیه على المشیّة القدیمة فقال: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ اى لستم تشاءون الّا بمشیّة اللَّه انّ الامر الیه لا الیکم. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو: یشاءون بالیاء و قرأ الباقون بالتّاء إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً عالما بالمهتدى و الضّالّ «حَکِیماً» فیما شاء بمن شاء.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ اى فی جنّته و هو المؤمنون المطیعون، و قیل: یوفّق من یشاء لطاعته فی الدّنیا و یدخل الجنّة من یشاء منهم فی الآخرة. و قیل: «فِی رَحْمَتِهِ» اى فی دینه. وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً اى و یعذّب الظّالمین الکافرین عذابا وجیعا.
مجاهد و قتاده گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمده. عطا گفت: مکّى است به مکه فرو آمده. حسن گفت و عکرمه: یک آیه ازین سوره به مکه فرو آمد: فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً و باقى به مدینه فرو آمد. قومى گفتند: از اوّل سوره تا إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ به مکه فرو آمد و باقى به مدینه و درین سوره سه آیت منسوخ است: اطعام اسیر المشرکین منسوخ بآیة السّیف. فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ معنى الصّبر منسوخ بآیة السّیف. فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا منسوخ بقوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هل اتى کان جزاؤه على اللَّه جنّة و حریرا
قوله: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ هذا استفهام تقریر و المعنى: الم یأت، و قیل: هَلْ هاهنا بمعنى قد، و هى کلمة توضع موضع التّقریر کما تقول لانسان قد کافاته على جنایة هل وفّیتک ما تستحقّه؟، نظیره قوله: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ. و «الْإِنْسانِ» آدم (ع). حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اى قد أتى علیه زمان من الدّهر لم یکن له ذکر و ان کان شیئا لانّه کان ترابا و طینا اوّلا لا یذکر و لا یعرف و لا یدرى ما اسمه و لا ما یراد به ثمّ نفخ فیه الرّوح فصار مذکورا للخلق و الملائکة معروفا لهم.
روى فی التّفسیر: انّ آدم کان مطروحا بین مکة و الطائف جسدا لا روح فیه اربعین سنة، ثمّ من حماء مسنون اربعین سنة، ثمّ من صلصال اربعین سنة، ثمّ خلقه بعد مائة و عشرین سنة.
و روى انّ عمر سمع رجلا یقرأ هذه الآیة: لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً فقال عمر: لیتها تمّت، یرید لیته بقى على ما کان. و قیل: الانسان بنو آدم، و الحین مدّة لبثه فی بطن امّه تسعة اشهر الى ان صار شیئا مذکورا. و یحتمل انّ «الانسان» عامّ و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ زمان، فترة الرّسل بعد عیسى (ع). لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً اى لم یذکروا یوحى و لا بعث الیهم رسول فی تلک المدّة.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ یعنى: اولاد آدم مِنْ نُطْفَةٍ اى منّى الرّجل و منّى المرأة «امشاج» اخلاط یعنى: ماء الرّجل و ماء المرأة یختلطان فی الرّحم فیکون منهما الولد فماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المرأة اصفر رقیق، فایّهما علا صاحبه کان الشّبه له.
و ما کان من عصب و عظم فمن نطفة الرّجل و ما کان من لحم و دم فمن ماء المرأة. و فی الخبر: «ما من مولود الّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته کلّ واحد منهما مشیج بالآخر.
و «أَمْشاجٍ» جمع مشیج، و قیل: جمع مشج یقال: مشجت الشّىء اى خلطته.
و وصف النّطفة بالامشاج و هی جمع لانّ النّطفة فی معنى النّطف، کما انّ الانسان فی معنى الانس، لانّهما جمیعا من اسماء الاجناس. و قال ابن مسعود: الامشاج: العروق الّتى ترى فی النّطفة. و قال الحسن: من نطفة مشجت بدم و هو دم الحیضة، فاذا حبلت ارتفع الحیض. و قال قتادة هى اطوار الخلق نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ یکسوه لحما ثمّ ینشئه خلقا آخر. و قال ابن عیسى: الامشاج الاخلاط من الطّبائع الّتى رکب علیها الحیوان من الحرارة و البرودة و الرّطوبة و الیبوسة. «نَبْتَلِیهِ» اى نختبره بالأمر و النّهى. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر اى فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً، لنبتلیه لانّ الابتلاء لا یقع الّا بعد تمام الخلقة، و اللَّه عزّ و جلّ یبتلى لیخرج ما علم من عبده فیراه و یریه.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اى بیّنّا له سبیل الحقّ و الباطل و الهدى و الضّلالة و عرفناه طریق الخیر و الشّرّ. کقوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ. إِمَّا شاکِراً بتوفیقنا ایّاه وَ إِمَّا کَفُوراً بخذلاننا ایّاه، اى خلقناه شقیّا او سعیدا على ما اردناه.
و قیل: معنى الکلام الجزاء، یعنى: بیّنّا لهم الطّریق ان شکرا و کفر و الشّاکر المؤمن، شکر المنعم نعمته فعبده و الکفور: الکافر کفر المنعم نعمته فعبد غیره. و الشّکر فی القرآن بمعنى الایمان کثیر، و الکفران بمعنى الکفر کثیر، و هو صریح فی قوله تعالى: إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ الى قوله: یَرْضَهُ لَکُمْ ثمّ بیّن ما للفریقین. فقال: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَلاسِلَ یعنى: فی جهنّم کلّ سلسلة سبعون ذراعا.
قرأ نافع و الکسائى و ابو بکر عن عاصم: «سلاسلا» و «قواریرا» قواریرا کلهنّ باثبات الالف فی الوقف و بالتّنوین فی الوصل. و قرأ ابن کثیر: «قواریر الاولى بالالف فی الوقف و لا تنوین فی الوصل و سلاسل و قواریر الثّانیة بلا الف و لا تنوین. و قرأ ابو عمرو و ابن عامر و حفص: سلاسلا و قواریر الاولى بالالف فی الوقف و بغیر تنوین فی الوصل و قواریر الثّانیة بغیر الف و لا تنوین وَ «أَغْلالًا» جمع غلّ و هو القید الّذى یجمع الیمین و العنق «وَ سَعِیراً» نار موقدة.
إِنَّ الْأَبْرارَ یعنى: المؤمنین الصّادقین فی ایمانهم، المطیعین لربّهم، و احدهم بارّ، مثل شاهد و اشهاد و ناصر و انصار، و برّ ایضا مثل نهر و انهار «یَشْرَبُونَ» فی الآخرة «مِنْ کَأْسٍ» فیه شراب، اى خمر یأخذونها «کأسا» و یردّونها اناء کانَ مِزاجُها کافُوراً اى یمزج لهم بالکافور لبرده و عذوبته و طیب عرفه. و قیل: یخلط برائحة الکافور و یختم بالمسک. و قال اهل المعانى: اراد کالکافور فی بیاصه و طیب ریحه و برده، لانّ الکافور لا یشرب کقوله: «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» اى کنار و قال ابن کیسان: طیبت بالکافور و المسک و الزّنجبیل. و قال الواسطى: لمّا اختلفت احوالهم فی الدّنیا اختلف اشربتهم فی الآخرة. و کأس الکافور برّدت الدّنیا فی صدورهم و قوله: «عَیْناً» نصب على البدل من الکافور. و قیل: نصب على الحال، و قیل: نصب على المدح. و قیل: من عین. و قوله: «بها» الباء زیادة وصلة، اى یشربها. و قیل الباء بمعنى: من، اى یشرب منها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً اى یشقّقونها فی جنانهم و منازلهم و یقودونها حیث شاؤا من قصورهم و غرفهم، کمن یکون له نهر فی الدّنیا یفجرها هنا و هاهنا الى حیث یرید. و قیل: هى عین فی دار النّبی (ص) تفجر الى دور الانبیاء علیهم السّلام و المؤمنین، ثمّ وصف هؤلاء و ذکر حالهم فی الدّنیا فقال تعالى: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ قال قتادة. یعنى: بما فرض اللَّه تعالى علیهم من الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و غیرها من الواجبات. و قال مجاهد و عکرمة: اذ انذروا فی طاعة اللَّه و فوا به. و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
و نهى رسول اللَّه (ص) عن النّذر و امر بالوفاء به و معنى النّذر الایجاب. وَ یَخافُونَ یَوْماً اى عقوبة یوم کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً اى فاشیا ممتدّا منتشرا و هو یوم القیامة یقال استطار الصّبح اذا امتدّ و انتشر. قال مقاتل: کان شرّه فاشیا فی السّماوات فانشقّت و تناثرت الکواکب و کوّرت الشّمس و القمر و فزعة الملائکة، و فی الارض نسفت الجبال و غارت المیاه و تکسر کلّ شىء على الارض من جبل و بناء.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ اى على حبّهم ایّاه و حاجتهم الیه فی حال الضّیق و الجوع و قلّة الطّعام. و قیل: على حبّ الاطعام. و قیل: على حبّ اللَّه عزّ و جلّ مسکینا فقیرا لا مال له، و یتیما صغیرا لا اب له، و اسیرا. قال مجاهد و سعید بن جبیر و عطا: هو المسجون من اهل القبلة یحبس فی حقّ و قال قتادة: امر اللَّه بالاسراء ان یحسن الیهم و ان اسراءهم یومئذ لاهل الشّرک، فاخوک المسلم احقّ ان تطعمه. و قیل: الاسیر: المملوک. و قیل: المرأة
لقول النّبی (ص) اتّقوا اللَّه فی النّساء فانّهنّ عندکم عوان.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن امیر المؤمنین على (ع) فرو آمد و خاندان وى، و سبب آن بود که حسن و حسین علیهما السّلام هر دو بیمار شدند، رسول خدا (ص) بعیادت ایشان شد، با جمعى یاران، گفتند: «یا با الحسن لو نذرت على ولدیک نذرا» اگر نذرى کنى بر امید عافیت و شفاى فرزندان مگر صواب باشد. على (ع) نذر کرد که اگر فرزندان مرا ازین بیمارى شفا آید و عافیت بود، شکر آن را سه روز روزه دارم، تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ و طلبا لمرضاته. فاطمة زهرا علیها السّلام.
همین کرد، سه روز روزه نذر بر خود واجب کرد، کنیزکى داشتند نام وى فضّه بر موافقت ایشان همین نذر کرد ان برأ سیّد اى ممّا بهما صمت للَّه ثلاثة ایّام شکرا. پس ربّ العالمین ایشان را عافیت و صحّت داد، و ایشان بوفاء نذر باز آمدند و روزه داشتند، و در خانه ایشان هیچ طعام نه که روزه گشایند. على مرتضى (ع) از جهودى خیبرى، نام وى شمعون قرض خواست. آن جهود سه صاع جو بقرض بوى داد.
فاطمه زهرا علیها السّلام از آن جو یک صاع بآسیا دست آرد کرد و پنج قرص از آن بپخت. وقت افطار فرا پیش نهادند تا خورند. مسکینى فرا در سراى آمد آن ساعت و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد، مسکین من مساکین المسلمین اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. سخن درویش بسمع على (ع) رسید، على (ع) روى فرا فاطمه علیهما السّلام کرد، گفت:
فاطم ذات المجد و الیقین
یشکو الینا جائع حزین
اما ترین البائس المسکین
فاطمه علیها السّلام او را جواب داد:
یشکو الى اللَّه و یستکین
امرک یا بن عمّ سمع طاعة
یا بنة خیر النّاس اجمعین
ارجو اذا اشبعت ذا مجاعة
قد قام بالباب له حنین
ما بى من لوم و لا ضراعة
الحق بالاخیار و الجماعة
و ادخل الخلد و لى شفاعة آن گه طعام که پیش نهاده بود، جمله بدرویش دادند، و بر گرسنگى صبر کردند تا دیگر روز فاطمه علیها السّلام صاعى دیگر جو آرد کرد و از آن نان پخت.
چون شب در آمد، وقت افطار در پیش نهادند، یتیمى از اولاد مهاجران بر در بایستاد.
گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد (ص)، یتیم من اولاد المهاجرین استشهد والدى یوم العقبة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. على چون سخن آن یتیم شنید، روى فرا فاطمه کرد علیهما السّلام گفت:
فاطم بنت السّیّد الکریم
فاطمه علیها السّلام جواب داد:
من یرحم الیوم فهو رحیم
انّى لاعطیه و لا ابالى
قد جاءنا اللَّه بذا الیتیم
امسوا جیاعا و هم اشبالى
موعده فی جنّة النّعیم
و اوثر اللَّه على عیالى
اصغرهم یقتل فی القتال.
هم چنان طعام که در پیش بود، جمله بیتیم دادند و خود گرسنه خفتند دیگر روز آن صاع که مانده بود، فاطمه علیها السّلام آن را آرد کرد و بنان پخت و بوقت خوردن اسیرى بر در سراى بایستاد گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النّبوّة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. آن طعام باسیر دادند، سه روز بگذشت که اهل بیت على (ع) هیچ طعام نخوردند و بر گرسنگى صبر کردند و آن ما حضر که بود ایثار کردند، مرد درویش را و یتیم را و اسیر را، تا ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً.
قوله: إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ هذه حکایة عن عقود القلب و النّیّات، و القول هاهنا مضمر، یعنى: و یقولون فی انفسهم إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ اى لطلب ثوابه و لرؤیته لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً اى مکافاة «وَ لا شُکُوراً» اى شکرا، یعنى: و لا ان یثنى به علینا. الشّکور مصدر کالعقود و الدّخول و الخروج. قال مجاهد و سعید بن جبیر: انّهم لم یتکلّموا به و لکن علم اللَّه ذلک من قلوبهم فاثنى علیهم.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً اى عقوبة یوما «عَبُوساً» اى ضیّقا کریها تعبس فیه الوجوه من هوله و شدّته و نسب العبوس الى الیوم کما یقال: یوم صائم و لیل نائم، و قیل: وصف الیوم بالعبوس ممّا فیه من الشّدّة. «قَمْطَرِیراً» شدیدا غلیظا اشدّ ما یکون من الایّام و اطوله فی البلاء. سئل الحسن عن القمطریر، فقال: سبحان اللَّه ما اشدّ اسمه و هو اشدّ من اسمه و قیل: العبوس و القمطریر کلاهما من صفة وجه الانسان فی ذلک الیوم العبوس بالشّفتین و القمطریر بقبض الجبهة و الحاجبین.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ یعنى الّذین یخافون وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً اى اعطاهم «نَضْرَةً» فی وجوههم وَ «سُرُوراً» فی قلوبهم.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا على طاعة اللَّه و اجتناب معاصیه و قیل: على ما صبروا على الفقر و الصّوم و الجوع. و فی الخبر سئل رسول اللَّه (ص) عن الصّبر. فقال: «الصّبر اربعة: اوّلها الصّبر عند الصّدقة الاولى، و الصّبر على اداء الفریضة، و الصّبر على اجتناب محارم اللَّه، و الصّبر على المصائب»
قوله: جَنَّةً وَ حَرِیراً قال الحسن: ادخلهم الجنّة و البسهم الحریر. کقوله: «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ». و قیل: حریر الجنّة اوراق الاشجار. و قیل: الحریر کنایة عن لین العیش.
مُتَّکِئِینَ فِیها اى فی الجنّة عَلَى الْأَرائِکِ اى على السّرور فی الحجال و لا یکون اریکة الّا اذا اجتمعا. قال مقاتل: الارائک السّرور فی الحجال من الدّر و الیاقوت موضونة بقضبان الذّهب و الفضّة و الوان الجواهر. و قیل: الاریکة ما یتّکاء علیه لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً اى قیظا و لا شتاء. قال قتادة: علم اللَّه سبحانه انّ شدّة الحرّ یوذى و شدّة البرد یوذى. فَوَقاهُمُ اللَّهُ اذیهما جمیعا.
و قال مقاتل: الزّمهریر: شیء مثل رؤس الإبر ینزل من السّماء فی غایة البرد، و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: اشتکت النّار الى ربّها فقالت أکل بعضى بعضا، فنفّسى فاذن لها فی کلّ عامّ بنفسین نفس فی الشّتاء و نفس فی الصّیف، فاشدّ ما تجدون من البرد من زمهریر جهنّم و اشدّ ما تجدون من الحرّ من حرّها.
روى عن ابن عباس قال: فبینا اهل الجنّة فی الجنّة اذا رأوا ضوء کضوء الشّمس و قد اشرقت الجنان لها فیقول اهل الجنّة: یا رضوان قال ربّنا عزّ و جلّ: لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً فیقول لهم رضوان: لیست هذه بشمس و لا قمر و لکن هذه فاطمة و علىّ ضحکا ضحکا اشرقت الجنان من نور ضحکهما
و فیهما انزل اللَّه تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ الى قوله: وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً.
وَ دانِیَةً منصوب عطفا على قوله: مُتَّکِئِینَ. و قوله: عَلَیْهِمْ ظِلالُها اى قربت اشجار الجنّة منهم حتّى صارت کالمظلّة علیهم و ان لم یکن هناک شمس وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا اى ادنیت ثمارها لهم یتمکّنون من قطافها على الحال الّتى هم علیها قیاما و قعودا و مضطجعین تدنّى. الیهم. قال مجاهد: ارضى ارض الجنّة من و رق و ترابها المسک و اصول شجرها ذهب و افنانها لؤلؤ و زبرجد و یاقوت و الثّمر تحت ذلک، فمن أکل قائما لم یوذه و من أکل قاعدا لم یوذه و من أکل مضطجعا لم یوذه فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ اى یدیر علیهم خدمهم کؤس الشّراب و هى من فضّة و قیل: اوانى بیوتهم من فضّة. وَ أَکْوابٍ جمع کوب و هو الإبریق لا عروة له، و قال مجاهد: هى الاقداح کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ اى لها بیاض الفضّة و صفاء القواریر، یرى ما فی داخلها من خارجها و الاختیار ترک الصّرف فی قواریر و من صرف الاوّل فلکونه رأس آیة مرافقة للآیات الّتى تقدّمت و تأخّرت، و من صرف الثّانی ایضا فقد اتّبع اللّفظ اللّفظ على عادة العرب کقولهم: جحر ضب خرب. قوله: قَدَّرُوها تَقْدِیراً اى جعلت الاکواب على قدر ربّهم، اى لا تزید على مقدار شربهم و لا تنقص، اى قدّرها لهم السّقاة و الخدم الّذین یطوفون علیهم یقدّرونها، ثمّ یُسْقَوْنَ و قیل: قدّروا فی انفسهم شیئا و تمنّوه فکان کما تمنّوه.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها اى فی الجنّة کَأْساً من خمر کان مِزاجُها زَنْجَبِیلًا یشوّق و یطرب و الزّنجبیل ممّا کانت العرب تستطیبه جدّا فوعدهم اللَّه تعالى: انّهم یسقون فی الجنّة الکأس الممزوجة بزنجبیل الجنّة، و لا یشبه زنجبیل الجنّة زنجبیل الدّنیا، زنجبیل الجنّة لا مرارة فیها و لا عفوصة.
قال ابن عباس: کلّ ما ذکر اللَّه فی القرآن ممّا فی الجنّة و سمّاه له فی الدّنیا مثل. و قیل: هو عین فی الجنّة یوجد منها طعم الزّنجبیل یشربها المقرّبون صرفا و تمزج لسائر اهل الجنّة. قال ابن عیسى اذا مزج الشّراب بالزّنجبیل فاق فی الالذاذ عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا اى یسقون من عین فی الجنّة تسمّى سلسبیلا» اى سلسلة منقادة لهم جدیدة الجریة یصرّفونها حیث شاؤا. و قیل: طیّبة الطّعم و المذاق، تقول: هذا شراب سلسل و سلسلال و سلسبیل. قال مقاتل بن حیّان: سمّیت سلسبیلا لانّها تسیل علیهم فی الطّرق و فی منازلهم تنبع من اصل العرش من جنّة عدن الى اهل الجنان و شراب الجنّة على برد الکافور و طعم الزّنجبیل و ریح المسک و قال الزّجاج: سمّیت سلسبیلا لانّها فی غایة السّلاسة تتسلسل فی الحلق و معنى قوله: «تُسَمَّى» اى توصف لانّ اکثر العلماء على انّ سلسبیلا، صفة لا اسم و فی تفسیر ابن المبارک معناه: سل سبیلا الیها، اى سل اللَّه الیها سبیلا، فیحتمل ان تکون العین مسمّاة بهذه الجملة و یحتمل ان یکون الکلام قد تمّ على قوله «تُسَمَّى» اى تذکر ثمّ استأنف فقال: سل سبیلا و اتّصاله فی المصحف لا یمنع صحّة هذا التّأویل لکثرة امثاله.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اى غلمان ینشئهم اللَّه لخدمة المؤمنین و قیل: هم الاطفال لتسمیتهم ولدانا من الولادة «مُخَلَّدُونَ» اى دائمون لا یموتون و لا یهرمون و قیل: «مُخَلَّدُونَ» اى محلّون علیهم الحلىّ مشتقّ من الخلدة و هی جماعة الحلىّ. و قیل: «مُخَلَّدُونَ»، مقرّطون مستورون. إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لبیاضهم و حسنهم لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً و اللّؤلؤ اذا نثر من الخیط على البساط کان احسن منه منظوما، و قیل: انّما شبّهوا بالمنثور لانتثارهم فی الخدمة و لو کانوا صفّا لشبّهوا بالمنظوم، و قیل: معناه کانّهم خلقوا من اللّؤلؤ المنثور لصفاء الوانهم و رقّة ابدانهم.
و فی التّفسیر: ما من انسان من اهل الجنّة الّا و یخدمه الف غلام.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ یعنى: الجنّة رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً و قیل: معناه وَ إِذا رَأَیْتَ ببصرک الجنّة رأیت ثمّ نعیما لا یوصف و ملکا کبیرا یدوم و لا ینقطع ادناهم منزلة من ینظر فی ملکه مسیرة الف عام یرى اقصاه کما یرى ادناه و قال مقاتل و الکلبى: هو انّ رسول ربّ العزّة من الملائکة لا یدخل علیه الّا باذنه. و قیل: الملک الکبیر قوله: لهم ما یشاءون فیها.
عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ قرأ اهل المدینة و حمزة: عالیهم ساکنة الیاء مکسورة الهاء، فیکون رفعا بالابتداء و خبره ثِیابُ سُندُسٍ. و قرأ الآخرون بنصب الیاء و ضمّ الهاء فیکون نصبا على الحال، اى یطوف علیهم ولدان و علیهم ثیاب سندس فیکون حالا للولدان و یجوز ان یکون حالا للابرار. و قیل: عالِیَهُمْ اى فوقهم ثِیابُ سُندُسٍ فیکون منصوبا على الظّرف و السّندس من الدّیباج و الحریر ما رقّ و الاستبرق.
ما غلظ. قرأ نافع و حفص: خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ مرفوعین، عطفا على الثّیاب. و قرأهما حمزة و الکسائى: مجرورین و قرأ ابن کثیر و ابو بکر: خضر بالجرّ و استبرق بالرّفع، و قرأ ابو جعفر و اهل البصرة و الشّام: على ضدّه، فالرّفع على نعت الثّیاب و الجرّ على نعت السّندس وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ یجوز ان یکون صفة للابرار و ان یکون صفة للولدان، و معناه: لبسوا فی الجنّة أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ قیل: یوافق اسمه اسم الفضّة فی الدّنیا و لکن عینه اجل من عین الفضّة الّتى فی الدّنیا، و قال فی موضع آخر: «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ». قیل: الفضّة للخدم و الذّهب للمخدوم. و قیل: الفضّة للرّجال و الذّهب للنّساء، و قیل: یجمع بینهما، و قیل: فی ید کلّ واحد منهم ثلاثة اسورة واحد من فضّة و آخر من ذهب و آخر من لؤلؤ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً اى طاهرا من الاقذار و الاقذاء لم تدنّسه الایدى و لم تدسّه الا رجل کخمر الدّنیا. قال ابو قلابة و ابراهیم: یعنى انّه لا یصیر بولا نجسا و لکنّه یصیر رشحا فی ابدانهم کریح المسک و ذلک انّهم یؤتون بالطّعام فاذا کان آخر ذلک اتوا بالشّراب الطّهور فیشربون فیطهر بطونهم و یصیر ما اکلوا رشحا یخرج من جلودهم اطیب من المسک الاذفر و تضمر بطونهم و تعود شهوتهم. و قیل: یطهّرهم من کلّ اذى و من کلّ غلّ و غشّ، کقوله: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» و قال جعفر: یطهّرهم به عن کلّ شیء سواه اذ لا طاهر من تدنّس بشیء من الاکوان و قال بعضهم: صلّیت خلف سهل بن عبد اللَّه العتمة فقرأ قوله: وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً فجعل یحرّک فمه کانّه یمصّ شیئا فلمّا فرغ من صلوته قیل له: أ تقرأ ام تشرب؟ قال: و اللَّه لو لم اجد لذّته عند قراءته کلذّتى عند شربه ما قرأته.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً اى یقال لهم انّ هذا کان لکم جزاء باعمالکم وَ کانَ سَعْیُکُمْ اى عملکم فی الدّنیا بطاعة اللَّه مَشْکُوراً محمودا یثنى به علیکم و قیل: عملکم مثاب علیه باکثر منه من قولهم دابّة شکور اذا اظهرت من السّمن فوق ما تعطى من العلف، فالعمل المشکور ان یکون الثّواب علیه کثیرا.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا اى فرقنا انزاله فانزلناه آیة بعد آیة فی سنین کثیرة.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ اى ارض بقضائه و احبس نفسک على حدّ الشّریعة على ما امرت به من الاحکام وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً. الآثم: الفاجر، و الکفور: المبالغ فی الکفر «او» هاهنا بمعنى الواو، کانّه قال: و لا تطع منهم آثما و لا کفورا. قال قتادة: اراد بالآثم الکفور ابا جهل، و ذلک انّه لما فرض على النّبی (ص) و هو یومئذ بمکّة نهاه ابو جهل عنها و قال لئن رأیت محمدا یصلّى لاطانّ على عنقه فانزل اللَّه هذه الآیة. و قال مقاتل: اراد بالآثم عتبة بن ربیعة، قال للنّبى (ص): ان کنت صنعت ما صنعت لاجل النّساء فقد علمت قریش انّى من اجملها بناتا فانا ازوّجک ابنتى و اسوقها الیک بغیر مهر، فارجع عن هذا الامر! و قوله: «أَوْ کَفُوراً» یعنى: الولید بن المغیرة، قال للنّبى (ص): یا محمد ان کنت صنعت ما صنعت من اجل المال، فقد علمت قریش انّى من اکثرهم مالا، فانا اعطیک من المال حتّى ترضى فارجع عن هذا الأمر فانزل اللَّه عزّ و جلّ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بُکْرَةً اى صلاة الفجر و أَصِیلًا صلاة الظّهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ صلاة العشائین وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا اى التّطوّع بصلاة اللّیل، و قیل: المراد به الادامة على ذکر اللَّه فی الاوقات کلّها.
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى: کفّار مکة یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ اى الدّار العاجلة و هی الدّنیا وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یعنى: امامهم و قدّامهم، کقوله: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ» «یَوْماً ثَقِیلًا» اى یترکون الاستعداد لیوم ثقیل شدید عقوبته على الکافرین و هو یوم القیامة.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ اى خلقهم، یقال: اسر الرّجل احسن الاسر، اى خلق احسن الخلق و قیل: احکمنا خلقهم و مفاصلهم و اوصالهم بعضا الى بعض بالعروق و العصب و قیل: معناه حفظ علیهم مخارج حاجاتهم یمسکها متى شاء و یرسلها متى شاء. وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا اى اذا شئنا اهلکناهم و جئنا باشباههم فجعلناهم بدلا منهم.
إِنَّ هذِهِ اى هذه السّورة و هذه الآیات تذکرة، اى عظة و تذکیر للخلق و تبیین ما هو خیر لکم فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا اى الى ثواب ربّه بطاعته و ایمانه و توبته و اتّباع رسله. «سَبِیلًا» اى وسیلة، ثمّ اخبر انّ ذلک لیس بموکول الى مشیّتهم فانّ المدار فیه على المشیّة القدیمة فقال: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ اى لستم تشاءون الّا بمشیّة اللَّه انّ الامر الیه لا الیکم. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو: یشاءون بالیاء و قرأ الباقون بالتّاء إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً عالما بالمهتدى و الضّالّ «حَکِیماً» فیما شاء بمن شاء.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ اى فی جنّته و هو المؤمنون المطیعون، و قیل: یوفّق من یشاء لطاعته فی الدّنیا و یدخل الجنّة من یشاء منهم فی الآخرة. و قیل: «فِی رَحْمَتِهِ» اى فی دینه. وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً اى و یعذّب الظّالمین الکافرین عذابا وجیعا.