عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
سعدی : غزلیات
غزل ۴۱۹
مرا تا نقره باشد می‌فشانم
تو را تا بوسه باشد می‌ستانم
و گر فردا به زندان می‌برندم
به نقد این ساعت اندر بوستانم
جهان بگذار تا بر من سر آید
که کام دل تو بودی از جهانم
چه دامن‌های گل باشد در این باغ
اگر چیزی نگوید باغبانم
نمی‌دانستم از بخت همایون
که سیمرغی فتد در آشیانم
تو عشق آموختی در شهر ما را
بیا تا شرح آن هم بر تو خوانم
سخن‌ها دارم از دست تو در دل
ولیکن در حضورت بی زبانم
بگویم تا بداند دشمن و دوست
که من مستی و مستوری ندانم
مگو سعدی مراد خویش برداشت
اگر تو سنگدل من مهربانم
اگر تو سرو سیمین تن بر آنی
که از پیشم برانی من بر آنم
که تا باشم خیالت می‌پرستم
و گر رفتم سلامت می‌رسانم
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۵۸ - در مدح امین‌الدین فرماید
شهسواری که عرصهٔ گردون
بست حکمش به حلقهٔ فتراک
کامکاری که فارس قدرش
از سمک رخش راند تا به سماک
آصف دهر کش سلیمان وار
خاتم حکم داد ایزد پاک
خلف المصطفی امین‌الدین
زیب ذریت شه لولاک
آن که نسبت به اوج رفعت او
کوتهی کرده پایهٔ ادراک
وانکه نامد نظیر او بوجود
از وجود عناصر و افلاک
در زمانی که غیر فتنه نبود
مقتضای زمانه بی‌باک
به گمان خطای ناشده‌ای
گشت از من نهفته کلفت ناک
دی به ارسال جعبه‌ای نارم
کرد یک باره ز انفعال هلاک
من حیران متهم به گنه
که ز ضعفم زبون‌تر از خاشاک
گرچه زان نار سوختم لیکن
زان گناه نکرده گشتم پاک