عبارات مورد جستجو در ۷ گوهر پیدا شد:
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۹ - شاه‌رود، سپیدرود و دریای آبسکون
چون از آن جا برفتم نشیبی قوی بود چون سه فرسنگ برفتم دیهی از حساب طارم بود برزالحیر می‌گفتند. گرمسیر و درختان بسیار از انار و انجیر بود و بیش تر خودروی بود.
و از آن جا برفتم رودی بود که آن را شاه رود می‌گفتند.
بر کنار دیهی بود که خندان می‌گفتند و باج می‌ستاندند از جهت امیر امیران و او از ملوک دیلمیان بود و چون آن رود از این دیه بگذرد به رودی دیگر پیوندد که آن را سپید رود گویند و چون هردو رود به هم پیوندند به دره ای فرود رود که مشرق است از کوه گیلان و آن آب به گیلان می‌گذرد و به دریای آبسکون رود و گویند که هزار و چهارصد رودخانه در دریای آبسکون ریزد، و گفتند یکهزار و دویست فرسنگ دور است، و در میان دریا جزایر است و مردم بسیار و من این حکایت را از مردم شنیدم.
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۹۸ - قاین
و بیست و سیوم شهر ربیع الاخر به شهر قاین رسیدیم. از تون تا آن جا هجده فرسنگ می‌دارند اما کاروان به چهار روز تواند شدن که فرسنگ های گران است. قاین شهری بزرگ و حصین است و گرد شهرستان خندقی دارد و مسجد آدینه به شهرستان اندر است و آن جا که مقصوره است طاقی عظیم بزرگ است چنان که در خراسان از آن بزرگ تر ندیدم و آن طاق نه درخور آن مسجد است و عمارت همه شهر به گنبد است. و از قاین چون به جانب مشرق شمال روند و به هجده فرسنگی زوزن است و جنوبی تا هرات سی فرسنگ. به قاین مردی دیدم که او را ابومنصور محمدبن دوست می‌گفتند از هر علمی با خبر بود. از طب و نجوم و منطق چیزی از من پرسید که چه گویی بیرون این افلاک و انجم چیست. گفتم نام چیز بر آن افتد که داخل این افلاک است و بر دیگر نه. گفت چه گویی بیرون از این گنبدها معنی است یا نه. گفتم چاره نیست که عالم محدود است و حد او فلک الافلاک و حد آن را گویند که از جز او جدا باشد و چون حال دانسته شد واجب کند که بیرون افلاک نه چون اندرون باشد. گفت پس آن معنی را که عقل اثبات می‌کند نهایت است از آن جانب اگر نه اگر نهایتش هست تا کجاست و اگر نهایتش نیست نامتناهی چگونه فنا پذیرد و از این شیوه سخنی چند می‌رفت و گفت که بسیار تحیر در این خورده ام. گفتم که نخورده است. فی الجمله به سبب تشویشی که در زوزن بود از جهت عبید نیشابوری وتمرد رییس زوزن یک ماه به قاین بماندم و رکابدار امیر گیلکی را از آن جا باز گردانیدم. و از قاین به عزم سرخس بیرون آمدیم.
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۱۰ - عابد بیرمی قُدِّسَ سِرُّهُ
نامش شاه زین العباد و بیرم از ولایات لار است و لار از مشاهیر دیار فارس. سید از علماء و عرفای زمان خود بوده و به شاه زنده شهرت نموده. کرامات از وی نقل کرده‌اند. مزارش در آن دیار در کمال اشتهار است. در حسب ونسب آن جناب تذکره نوشته‌اند. دیوانی نیز دارد. زیاده بر این از حالش معلوم نگردیده است:
من آن روز بودم که اسما نبود
نشان ازوجود مسما نبود
نظر کردم از منظرِ شاهدان
بجز زلف و رویش هویدا نبود
٭٭٭
باشاخه‌ها اخضر شدم با لاله‌ها احمر شدم
با باغبانان در چمن من سال‌ها گل چیده‌ام
با باد دوران کرده‌ام، در دهر سیران کرده‌ام
با ابر باران گشته‌ام در کوه‌ها باریده‌ام
٭٭٭
من قمری اعلایم از قاف بپریده
دوری به سوی نخجیر در دهر نگردیده
از خویش برون رفتم با خویش درون گشتم
بیرون و درون خویش جز خویش نگنجیده
٭٭٭
آستین بر می فشاندم در سماع
دست یار آمد به دستم یللی
رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
بخش ۲۹ - شاهد ایزد خواستی
اسم شریفش آقامیرمؤمن. مولدش قریهٔ ایزدخواست مِنْتوابع فارس. اجداد امجادش همه سادات عظام و علمای کرام بوده و والد ماجدش جناب مقدس القاب مغفور آقا سید ابوالقاسم را سه فرزند ارجمند بل سه گوهر بی مانند است. یکی جناب فضیلت مآب سید عالم آقا سید محمد برادر مهتر جناب آقامیرمؤمن است که در شیراز توطن دارد و مخلصان خدمت ایشان را غنیمت می‌شمارند. در حسن خلق و سلامت نفس و لطافت طبع مسلم است و حسب الاستدعای جمعی در یکی از مساجد امامت می‌فرماید و دیگری جناب سید میرزا برادر کهتر ایشان است که در قریهٔ مذکور ساکن و گاهی به عزم ملاقات به شیراز آمده، پس از چندی توقف مراجعت می‌نماید. غرض، جناب میر صافی ضمیر در شیراز تحصیل علوم فرموده و مدتها بدان مشغول بود تااز کمالات صوری مستغنی گردید. اینک به کمالات معنوی راغب و تکمیل نفس را طالب است. بیشتر اوقات به معاشرت و مصاحبت احبای صدیق و اخلّای شفیق خرسند و از مشرب محبت و ذوق بهره مند است. ابنای زمان در تعظیم و تکریمش می‌کوشند وملک زادگان به وفق و رفق با وی می‌جوشند. غرض، فقیر به خدمتش اخلاص تمام و او را با من الطاف مالاکلام است. بیشتر ایام با یکدیگریم و از حالات هم باخبریم گاهی شعر می‌فرماید از آن جمله است:
دل ز کف رفت و نیامدبه کفم دامن دوست
قیمت وصل ندانسته خریدار شدم
رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
بخش ۳۸ - علی کرمانی
اسمش علیرضا و از طایفهٔ ذوالعلا. موطنش قلعهٔ عسکر در بردسیر مِنْبلوکات کرمان و مرید العارف باللّه رونق علی شاه بود و فقیر او را ملاقات نمود و این رباعیات از اوست:
یاری که به نیرنگ و فسون مشهور است
وز دیدهٔ اهل حس رخش مستور است
کوران نشناسند جمالش ورنه
صاحب نظران را همه جا منظور است
مست می عشق تو ز کس بیمش نیست
بیهوشِ تو از میر و عسس بیمش نیست
آن را که هوای لعل شیرین کس است
از شورش و غوغای مگس بیمش نیست
سحاب اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۳
امیر فلک آستان فخر گیتی
خدیو ملک پاسبان خان دوران
سپهر ایالت جهان عدالت
طراز جلالت محمد تقی خان
کرم گستری کز پی بذل دستش
که چون ابر بهمن شود گوهر افشان
مطر در منثور گردد به دریا
حجر لعل رخشان شود در بدخشان
شراری ز قهرش بود برق لامع
نسیمی زلطفش بود ابر نیسان
زرایش بود پرتوی مهر انور
زطبعش بود قطره ای بحر عمان
بپا کرد در خطه ی یزد کآمد
هوایش فرح بخش چون راح ریحان
بسی جانفزا کاخی و وضع دلکش
که گردید از وصف آن عقل حیران
همه بهجت انگیز چون صحن جنت
همه عشرت آمیز چون باغ رضوان
هم افراخت در دولت آباد قصری
که از رفعتش منفعل مانده کیوان
هوایش دلاویز چون زلف دلبر
فضایش طربناک چون وصل جانان
عیان دروی آبی که از غیرت آن
به ظلمات آب خضر گشته پنهان
زخاکش که خوشبوست چون مشک اذفر
زآبش که صافی است چون در رخشان
دید است انفاس عیسای مریم
عیان است اعجاز موسای عمران
غرض چون به پایان رسید این بنا را
هم از یمن طالع هم از لطف یزدان
(سحاب) از پی سال تاریخ گفتا:
«ببین قصر جنت در او آب حیوان»
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۱۷ - به اسمعیل هنر نگاشته
نورچشم کرام اسمعیل، بیستم ربیع الثانی است و در خدمت خدام امیدگاهی حاجی زید مجده با عزتی لایق، زندگی می سپرم. بسیار مایل است که تاریخ آیات این دولت روز افزون را من انشا کنم. خدمتی نام انگیز، مداخل خیز، عزت آویز است. امتثال امر خدام حاجی زید فضله نیز بر من واجب، خاصه این خدمت که صلاح دنیا و آخرت ماست، ولی چون دماغم سوخته و آن حوصله ها که سابق بود نمانده، هنوز هوشی بذل کار نکرده ام، و دوشی زیر بار نداده، تا تقدیر خدائی چیست؟ باری بشود یا نشود دخلی به کار تو ندارد.
در کار نظم امور باش و با جمع اهالی ولایت طورهای خوش حرکت کن. امیدوارم که از همت سرکار قبله گاهی میرزا زین العابدین گوشه ملکی فراهم شده باشد، بدست باش که کاری بجای خویشتن است. چنانچه آنجا تنخواهی بهم نتوانی بست حواله سمنان کن. ان شاء الله اگر باید خود را گرو گذاشت معطل نخواهم کرد. زیاده حرفی ندارم. قبله گاهی میرزا اسدالله می فرماید که میرزا ابومحمد صد تومان را بی شبهه فرستاده کاغذ رسیدگی نیز نوشته شد، نگذشتن حساب راهی ندارد، بناست مسجل دارد، دانسته باشید. فردا به چادرش خواهم رفت و به عنایت خدا حجت قوی خواهم گرفت. زیاده زیاده است. حرره ابوالحسن یغما سنه ۱۲۵۲ هجری.