عبارات مورد جستجو در ۱ گوهر پیدا شد:
مولوی : دفتر چهارم
بخش ۲۶ - دلداری کردن و نواختن سلیمان علیهالسلام مر آن رسولان را و دفع وحشت و آزار از دل ایشان و عذر قبول ناکردن هدیه شرح کردن با ایشان
ای رسولان میفرستمتان رسول
رد من بهتر شما را از قبول
پیش بلقیس آنچه دیدیت از عجب
باز گویید از بیابان ذهب
تا بداند که به زر طامع نهایم
ما زر از زرآفرین آوردهایم
آن که گر خواهد همه خاک زمین
سر به سر زر گردد و در ثمین
حق برای آن کند ای زرگزین
روز محشر این زمین را نقره گین
فارغیم از زر که ما بس پر فنیم
خاکیان را سر به سر زرین کنیم
از شما کی کدیهٔ زر میکنیم؟
ما شما را کیمیاگر میکنیم
ترک آن گیرید گر ملک سباست
که برون آب و گل بس ملکهاست
تختهبندست آن که تختش خواندهیی
صدر پنداری و بر در ماندهیی
پادشاهی نیستت بر ریش خود
پادشاهی چون کنی بر نیک و بد؟
بیمراد تو شود ریشت سپید
شرم دار از ریش خود ای کژ امید
مالک الملک است هر کش سر نهد
بیجهان خاک صد ملکش دهد
لیک ذوق سجدهای پیش خدا
خوشتر آید از دو صد دولت تو را
پس بنالی که نخواهم ملکها
ملک آن سجده مسلم کن مرا
پادشاهان جهان از بدرگی
بو نبردند از شراب بندگی
ورنه ادهموار سرگردان و دنگ
ملک را برهم زدندی بیدرنگ
لیک حق بهر ثبات این جهان
مهرشان بنهاد بر چشم و دهان
تا شود شیرین بریشان تخت و تاج
که ستانیم از جهانداران خراج
از خراج ار جمع آری زر چو ریگ
آخر آن از تو بماند مرده ریگ
هم ره جانت نگردد ملک و زر
زر بده سرمه ستان بهر نظر
تا ببینی کین جهان چاهیست تنگ
یوسفانه آن رسن آری به چنگ
تا بگوید چون ز چاه آیی به بام
جان که یا بشرای هذا لی غلام
هست در چاه انعکاسات نظر
کمترین آن که نماید سنگ زر
وقت بازی کودکان را ز اختلال
مینماید آن خزفها زر و مال
عارفانش کیمیاگر گشتهاند
تا که شد کانها بر ایشان نژند
رد من بهتر شما را از قبول
پیش بلقیس آنچه دیدیت از عجب
باز گویید از بیابان ذهب
تا بداند که به زر طامع نهایم
ما زر از زرآفرین آوردهایم
آن که گر خواهد همه خاک زمین
سر به سر زر گردد و در ثمین
حق برای آن کند ای زرگزین
روز محشر این زمین را نقره گین
فارغیم از زر که ما بس پر فنیم
خاکیان را سر به سر زرین کنیم
از شما کی کدیهٔ زر میکنیم؟
ما شما را کیمیاگر میکنیم
ترک آن گیرید گر ملک سباست
که برون آب و گل بس ملکهاست
تختهبندست آن که تختش خواندهیی
صدر پنداری و بر در ماندهیی
پادشاهی نیستت بر ریش خود
پادشاهی چون کنی بر نیک و بد؟
بیمراد تو شود ریشت سپید
شرم دار از ریش خود ای کژ امید
مالک الملک است هر کش سر نهد
بیجهان خاک صد ملکش دهد
لیک ذوق سجدهای پیش خدا
خوشتر آید از دو صد دولت تو را
پس بنالی که نخواهم ملکها
ملک آن سجده مسلم کن مرا
پادشاهان جهان از بدرگی
بو نبردند از شراب بندگی
ورنه ادهموار سرگردان و دنگ
ملک را برهم زدندی بیدرنگ
لیک حق بهر ثبات این جهان
مهرشان بنهاد بر چشم و دهان
تا شود شیرین بریشان تخت و تاج
که ستانیم از جهانداران خراج
از خراج ار جمع آری زر چو ریگ
آخر آن از تو بماند مرده ریگ
هم ره جانت نگردد ملک و زر
زر بده سرمه ستان بهر نظر
تا ببینی کین جهان چاهیست تنگ
یوسفانه آن رسن آری به چنگ
تا بگوید چون ز چاه آیی به بام
جان که یا بشرای هذا لی غلام
هست در چاه انعکاسات نظر
کمترین آن که نماید سنگ زر
وقت بازی کودکان را ز اختلال
مینماید آن خزفها زر و مال
عارفانش کیمیاگر گشتهاند
تا که شد کانها بر ایشان نژند