عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
بدان که سورة الانفال مدنى است مگر هفت آیت که به مکه فرو آمد وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا الى قوله ثُمَّ یُغْلَبُونَ. جمله سورة پنج هزار و هشتاد حرف است و هزار و نود و پنج کلمة است. در فضیلت این سورة ابىّ کعب روایت کند از مصطفى ص قال قال رسول اللَّه: «من قرأ سورة الانفال و براءة، فانا شفیع له و شاهد یوم القیمة، انّه برىء من النفاق و اعطى من الاجر بعدد کل منافق و منافقة فى دار الدّنیا عشر حسنات و محى عنه عشر سیّئات و رفع له عشر درجات، و کان العرش و حملته یصلّون علیه ایام حیاته فى الدّنیا».
درین سورة شش آیت منسوخ چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر مصطفى گفت: «من قتل قتیلا فله سلبه و من اسر اسیرا فله کذا»
گفت: هر که کافرى را بکشد ویراست سلب آن کشته و هر که اسیرى را گیرد همچنین. پس چون جنگ در پیوست جوانان و ورنایان فرا پیش شدند و جنگ کردند، قومى را کشتند و قومى را اسیر گرفتند، و پیران و اعیان و وجوه لشکر بنزدیک رایات اسلام ایستاده بودند در حضرت مصطفى ص و دفع دشمنان از وى میکردند، و قلب لشکر نگاه میداشتند اما جنگ نمىکردند. پس آن جوانان و نوخاستگان که جنگ میکردند طمع کردند که سلبها و غنیمتها مفرد بایشان دهند. یکى انصارى برخاست، نام وى ابو الیسر ابن عم و اخو بنى سلمه، گفت: یا رسول اللَّه اینک هفتاد مرد از دشمن کشتیم و هفتاد دشمن اسیر گرفتیم سلب ایشان همه ما راست چنان که وعده دادهاى، و سعد معاذ در جمله ایشان بود که بحضرت مصطفى بود ایستاده، و مصاف نگه میداشتند، گفت: یا رسول اللَّه ما نه از بد دلى جنگ میکردیم، لکن نخواستیم که ترا خالى بگذاریم و چنان که ایشان ما نیز هم در مصاف بودیم و ایشان را بدفع دشمن یارى میدادیم، پس سلب و غنیمت ایشان را تنها نرسد، سخن در میان ایشان دراز شد.
و سعد بن ابى وقاص برادر وى را عمر کشته بودند بجنگ شد، و سعید بن العاص بن امیه را بکشت و شمشیر وى بستد، شمشیرى نیکو نام آن ذو الکتیفة، آن شمشیر برداشت پیش مصطفى ص آورد گفت: «اعطنى هذا» رسول خدا جواب داد: «ضعه»، یک بار دیگر گفت «اعطنى هذا»، رسول جواب داد «ضعه». سعد را آن ناخوش آمد، دل تنگ شد، و درین معنى گفت و گوى در میان صحابه افتاد، تا جبرئیل آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ. مصطفى ص بحکم این آیت غنیمتها و سلبها از دست ایشان بیرون کرد و میان ایشان بسویّت قسمت کرد و سعد بن ابى وقاص را بخواند و گفت: یا سعد آن گه نه آن من بود شمشیر، اکنون آن منست بتو دادیم.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ و او ضمیر مؤمنان است. یعنى که مؤمنان ترا مىپرسند ازین مال غنیمت. سؤال بر دو وجه است: سؤال استعلام و سؤال طلب. و این سؤال استعلام است که عن در آن پیوسته. میگوید: ترا از انفال میپرسند تا بدانند که حکم آن چیست، حلال است یا حرام؟ و بکه مىباید داد؟ و گفتهاند: که از آن مىپرسیدند که بر امّتهاى گذشته پیش ازین امت حرام بود. خوردن آن میخواستند تا بدانند که بر ایشان هم حرام است یا نه. قومى گفتند: این سؤال طلب است، و عن زیادت است و دلیل بر این قرائت ابن مسعود است: یسئلونک الانفال بحذف عن. معنى آنست که مؤمنان انفال از تو طلب مىکنند و میخواهند، و الانفال الغنائم، واحدها نفل. قال لبید:
ان یقوى ربّنا خیر نفل
و باذن اللَّه رأسى و عجل
یقال نفلنى کذا اى اعطانى، و النّوفل الرجل الکثیر العطاء، و قیل النفل الزیادة و منه النافلة لولد الولد و کذلک النافلة من الصلاة.
قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ تعظیم را نام اللَّه در آورد و ابتدا بذکر خویش کرد جل جلاله. معنى آنست که حکم غنیمت با مصطفى افکندیم، آن وى است، چنان که او خواهد در آن حکم کند. ابن جریر گفت: انفال دیگر است و غنائم دیگر. غنائم آنست که بعد از جنگ مسلمانان را نصرت و ظفر بود و بمال کافران در رسند و جمع کنند، حکم این غنائم آنست که اللَّه گفت: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة و انفال زیادتست، که بعد از قسمت امام چیزى بکسى دهد زیادت از قسمت براى خویش. مجاهد و عکرمه گفتند: غنائم روز بدر على الخصوص مصطفى را بود، بحکم این آیت و آن کس را میداد که خود میخواست، پس رب العزّة آن حکم بخمس منسوخ کرد و بقول ایشان این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة.
ابن زید گفت: آیت محکم است و ثابت، و معنى آنست: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ و هى لا شک للَّه مع الدنیا بما فیها و الآخرة، و الرسول یضعها فى مواضعها الّتى امر اللَّه بوضعها فیها.
میگوید: انفال و غنائم همه خداى را است و دنیا و آخرت و هر چه در آن همه خداى را است، کس را با وى در آن انبازى نه و رسول راست، یعنى که رسول بحکم فرمان خدا آنجا نهد و بآنکس دهد که اللَّه فرماید. این حکم چنین کرد و پس از آن بچهل روز حکم غنائم فرو فرستاد، گفت: فان للَّه خمسه و لکم اربعة اخماسه.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ اى الحالة الّتى بینکم، لیکون سببا لالفتکم و اجتماع کلمتکم. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فى فرائضه وَ رَسُولَهُ فى سنّته.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فان الایمان یوجب ذلک. این خطاب با صحابه رسول است میگوید: اگر مؤمناناید مقتضى ایمان آنست که خداى و رسول را فرمان بردار باشید، و در طاعتدارى یک دل و یک سخن باشید، و در کار غنائم و انفال مجادلت و اختلاف از میان بردارید، و بخداى و رسول باز گذارید تا چنان که خواهد در آن حکم کند، و همه بهم صلح کنید تا رستگار شوید.
روى عدى بن حاتم قال: خطب رجل عند رسول اللَّه ص فقال: «و من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعصهما فقد غوى». فقال النبى ص: «اسکت فبئس الخطیب انت» ثمّ قال رسول اللَّه: «من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعص اللَّه و رسوله فقد غوى، فلا تقل و من یعصهما
ثمّ وصف المؤمنین فقال: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ... الآیة اى اذا ذکرت عظمة اللَّه و قدرته، و ما خوّف به من عصاه فزعت قلوبهم، فانقادت لاوامره و ارتدعت عن نواهیه و اطمأنت الى وعده و فرقت عن وعیده. وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ... اى القرآن زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادَتْهُمْ إِیماناً، و آن وجهى دیگر که رب العزة حقیقت ایمان اثبات نکرد الّا باجتماع خصلتهاى نیکو از اعمال ظاهر و باطن، و ایشان حقیقت ایمان بمجرد قول اثبات میکنند. تعالى اللَّه عما یقول الظالمون. قال عمر بن حبیب و کان له صحبة: ان للایمان زیادة و نقصانا، قیل فما زیادته، قال: اذا ذکرنا اللَّه و حمدناه فذلک زیادته، و اذا سهونا و قصّرنا و غفلنا فذلک نقصانه. و کتب عمر بن عبد العزیز الى بعض اخوانه: ان للایمان سننا و فرائض و شرائع فمن استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان. وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ یفوضون الیه امورهم و یثقون به فلا یرجون غیره و لا یخافون سواه.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. هر نفقه که در قرآن با نماز پیوسته است زکاة است.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا سرا و جهرا بخلاف المنافق. ابن عباس گفت: من لم یکن منافقا فهو مؤمن حقا و قیل: تقدیره حقوا حقا، مثل صدقوا صدقا، سأل رجل الحسن فقال: أ مؤمن انت؟ فقال: الایمان ایمانان، فان کنت تسألنى عن الایمان باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و البعث و الحساب فانا مؤمن بها، و ان کنت تسألنى عن قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الى قوله عِنْدَ رَبِّهِمْ، فو اللَّه ما ادرى أ منهم انا ام لا؟ و یقال الحق فى الکلام على وجهین، احدهما المستحق و الثانى ما له حقیقة الوجود، بخلاف الباطل فانه لا وجود له. و روا باشد که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ اینجا سخن بریده گردد پس گویى: حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ بدرستى و راستى که ایشان را درجتها و منزلتها است در بهشت نزدیک خداوند ایشان. و قیل: لهم درجات فى الجنة یرتقونها باعمالهم الرفیعة. «وَ مَغْفِرَةٌ» للذنوب، «وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» خالص من شوایب الکدر.
«کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ» مفسّران در معنى آیت مختلفاند. قومى گفتند: این متصل است باول، و کاف کاف تشبیه است و التشبیه وقع بین الصلاحین، اى صلاحهم فى اصلاح ذات البین کصلاحهم فى اخراج اللَّه لقاهم، و این قول عکرمه است و تقدیر آیت اینست فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ فان ذلک خیر لکم کما کان اخراج اللَّه تعالى محمدا من بیته بالحق خیرا لکم و ان کرهه فریق منکم. میگوید: همه بهم صلح کنید و با یکدیگر بآشتى زیید که صلاح کار و صلاح دین شما را درین است، هم چنان که روز بدر خداى تعالى محمد را از خانه خویش مدینه بیرون آورد بجنگ بدر، اگر چه قومى را کراهیت آمد که ساز جنگ نکرده بودند، اما صلاح ایشان در آن بود.
و قیل: التشبیه وقع بین الحقّین اى هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ میگوید: ایشان مؤمناناند بحق و راستى چنان که اللَّه ترا از خانه خویش بیرون آورد بحق و راستى. و قیل: التشبیه وقع بین الکراهتین اى الانفال للَّه و الرسول و ان کره بعضهم کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ، میگوید: این کراهیت ایشان و مجادلت ایشان در قسمت غنایم هم چون کراهیت ایشان است و مجادلت ایشان روز بدر. اذ قالوا اخرجتنا للعیر و لم تعلمنا قتالا فنستعد له. و تقدیره امض لامر اللَّه فى الغنائم و ان کرهوا کما مضیت على خروجک. وَ هُمْ کارِهُونَ، قومى گفتند از مفسران که این آیت باوّل هیچ تعلق ندارد و کاف بمعنى اذا است کقوله وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ معناه و احسن اذا احسن اللَّه الیک. و تقدیره اذکر یا محمد اذ أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ یعنى المدینة الى بدر بالحق. اى بالوحى الّذى اتاک به جبرئیل. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ الخروج مع کراهیة نفار الطبع عن المیثاق لا کراهیة ضد الارادة، لانهم کرهوا اولا ثم ارادوا و لم یکرهوا امر اللَّه عز و جل بحال.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ اى فى القتال و ذلک انهم خرجوا للعیر و لم یاخذوا اهبة الحرب فلما امروا بالحرب شق علیهم ذلک و طلبوا الرخصة فى ترک ذلک، فهو جدالهم بعد ما تبیّن ان الجهاد واجب و الخروج صواب، و علموا انّ امرک امر اللَّه، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ اى کارهون القتال کراهیة من یساق الى الموت، و هم ینظرون الى اسبابه. قال ابن زید: یجادلونک یعنى، الکفار فى الحق، اى فى الاسلام. بَعْدَ ما تَبَیَّنَ بان و ظهر الاسلام کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ حین دعوا الى الاسلام وَ هُمْ یَنْظُرُونَ تلک الحالة.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ شرح این قصه بقول ابن عباس و سدى و جماعتى مفسران آنست که کرز بن جابر القرشى بدر مدینه آمد و غارت کرد و چرندگان مدینه جمله براند. خبر به مصطفى ص رسید، بر نشست با جماعتى یاران و بر پى وى برفتند و بوى در نرسیدند و باز گشتند، بعد از آن خبر بمدینه آمد که بو سفیان از شام مىآید و کاروان قریش با وى مالى عظیم و تجارتى فراوان. و هى اللطیمة یعنى قافلة معها الطیب.
رسول خدا مهاجر و انصار را بر خواند و ایشان را خبر داد که آنک کاروان قریش با مال فراوان رسید بنزدیک بدر، و اگر ما براه ایشان شویم، بخیر و غنیمت باز گردیم. سیصد و سیزده مرد فرا راه بودند و از ایشان دو سوار بیش نبودند و یک شتر میان سه کس بود.
کانوا یتعاقبون علیه، و هیچ ساز جنگ و آلت حرب با ایشان نه، که ایشان براى کاروان مىرفتند نه بقصد جنگ و حرب. در کاروان قریش عمرو بن العاص بود و عمرو بن هشام و مخرمة نوفل الزهرى با چهل سوار بزرگان و سروران قریش. بو سفیان بدانست که رسول خدا بیرون آمد با یاران به طلب کاروان. ضمضم بن عمرو الغفارى بمکه فرستاد، قریش را خبر کرد از حال، و گویند که شیطان بر صورت سراقة بن مالک بن جعثم فرادید آمد و گفت: «ان محمدا و اصحابه قد عرضوا لعیرکم و لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جار لکم». اهل مکه همه خشم گرفتند و آواز بیکدیگر دادند تا جمله بیرون شدند مگر ضعیفان. همه با ساز حرب و سلاح تمام. رسول خدا با یاران از مدینه برفته. و وادیى است که ذفران خوانند آنجا فرو آمده، جبرئیل آمد، از حضرت عزت این آیت آورد: وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ الطائفتان هاهنا الجند و العیر و ابو جهل مع الجند و ابو سفیان مع العیر. خیّر رسول اللَّه بین ان ینصر على العدو او ینقل عیرهم. گزین دادند رسول خداى را که اگر خواهد سپاه دشمن در دست او دهند، و اگر خواهد کاروان و مال. رسول خدا دشمن بگرید که در دست او دهند، و مؤمنان دوست داشتند که کاروان با مال در دست ایشان دهند. ایشان را جواب دادند: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ، شما دوست میدارید که از درخت بىخار رطب گیرید و اللَّه میخواهد که حق درست کند و دین بزرگ دارد بسخنان خویش و بیخ کافران ببرد. مصطفى ص با یاران مشورت کرد در کار حرب و آنچه در پیش بود. جماعتى کراهیت نمودند، گفتند یا رسول اللَّه: «هلا اخبرتنا انه یکون قتال حتى نخرج سلاحا و نتأهب له انا خرجنا نرید العیر و لم نعلم القتال». ابو بکر صدیق دانست که مراد رسول چیست برخاست و سخنان نیکو گفت عمر خطاب هم چنین سخنان نیکو گفت مقداد بن عمرو فرا پیش آمد گفت: یا رسول اللَّه، امض لما امرک اللَّه، فنحن معک، و اللَّه ما نقول کما قالت بنو اسرائیل لموسى: اذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون، و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون، فو الّذى بعثک بالحق لو سرت بنا الى برک الغماد، یعنى مدینة الحبشة لجالدنا معک حتى نبلغه. این سخن مهاجران بود.
رسول خدا توقع داشت از انصار که تا هم آن سخن گویند، با ایشان مىنگرست و مىگفت: «اشیروا علىّ ایّها النّاس». سعد بن معاذ سید انصار بود دانست که رسول خدا ایشان را میخواهد گفت: «یا رسول اللَّه قد آمنّا بک و صدقناک و شهدنا ان ما جئت به هو الحق و اعطیناک على ذلک عهودنا و مواثیقنا على السمع و الطاعة، فامض یا رسول اللَّه لما اردت، فو الّذى بعثک بالحق، ان استعرضت بنا هذا البحر فخضته، لخضناه معک ما تخلف منا رجل واحد انا لصبر عند الحرب لصدق عند اللقاء فسر بنا على برکة اللَّه حیث شئت، و صل حبل من شئت و اقطع حبل من شئت، و خذ من اموالنا ما شئت». ثم قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم: «سیروا على برکة اللَّه و ابشروا فان اللَّه قد وعدنى احدى الطائفتین و اللَّه لکاف الان انظر الى مصارع القوم».
پس از آنجا برفت رسول خدا تا ببدر فرو آمد و کافران و مشرکان مکّه از آن جانب آمدند و ببدر فرو آمدند. هفدهم ماه رمضان و آن جنگ بدر رفت چنان که در قصه است.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ معناه: و اذکروا اذ یعدکم اللَّه ان لکم إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ و أَنَّها لَکُمْ فى موضع نصب من البدل من احدى، وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ یعنى العیر الذى لیس فیها قتال، و الشوکة الشدة، و ذات الشوکة اى ذات السلاح، اشتقاقها من الشّوکة و هو النبت الّذى له حدّة وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ، یظهر الاسلام و ینصر اهله بکلماته اى باوامره و نواهیه و قیل بضمانه و مواعیده، و یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ یستاصلهم، دابر کل شىء آخره.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ، اى لیعلى الحق و یسفل الباطل، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ المشرکون، و کرر لانّ الأوّل متصل بقوله وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ اى انتم تریدون العیر و اللَّه یرید اهلاک النفیر و الثانى متصل بالکل. قومى مفسران گفتند: که این دو آیت در نزول پیش از کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ اند و در قراءت بعد از ابتدا.
درین سورة شش آیت منسوخ چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر مصطفى گفت: «من قتل قتیلا فله سلبه و من اسر اسیرا فله کذا»
گفت: هر که کافرى را بکشد ویراست سلب آن کشته و هر که اسیرى را گیرد همچنین. پس چون جنگ در پیوست جوانان و ورنایان فرا پیش شدند و جنگ کردند، قومى را کشتند و قومى را اسیر گرفتند، و پیران و اعیان و وجوه لشکر بنزدیک رایات اسلام ایستاده بودند در حضرت مصطفى ص و دفع دشمنان از وى میکردند، و قلب لشکر نگاه میداشتند اما جنگ نمىکردند. پس آن جوانان و نوخاستگان که جنگ میکردند طمع کردند که سلبها و غنیمتها مفرد بایشان دهند. یکى انصارى برخاست، نام وى ابو الیسر ابن عم و اخو بنى سلمه، گفت: یا رسول اللَّه اینک هفتاد مرد از دشمن کشتیم و هفتاد دشمن اسیر گرفتیم سلب ایشان همه ما راست چنان که وعده دادهاى، و سعد معاذ در جمله ایشان بود که بحضرت مصطفى بود ایستاده، و مصاف نگه میداشتند، گفت: یا رسول اللَّه ما نه از بد دلى جنگ میکردیم، لکن نخواستیم که ترا خالى بگذاریم و چنان که ایشان ما نیز هم در مصاف بودیم و ایشان را بدفع دشمن یارى میدادیم، پس سلب و غنیمت ایشان را تنها نرسد، سخن در میان ایشان دراز شد.
و سعد بن ابى وقاص برادر وى را عمر کشته بودند بجنگ شد، و سعید بن العاص بن امیه را بکشت و شمشیر وى بستد، شمشیرى نیکو نام آن ذو الکتیفة، آن شمشیر برداشت پیش مصطفى ص آورد گفت: «اعطنى هذا» رسول خدا جواب داد: «ضعه»، یک بار دیگر گفت «اعطنى هذا»، رسول جواب داد «ضعه». سعد را آن ناخوش آمد، دل تنگ شد، و درین معنى گفت و گوى در میان صحابه افتاد، تا جبرئیل آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ. مصطفى ص بحکم این آیت غنیمتها و سلبها از دست ایشان بیرون کرد و میان ایشان بسویّت قسمت کرد و سعد بن ابى وقاص را بخواند و گفت: یا سعد آن گه نه آن من بود شمشیر، اکنون آن منست بتو دادیم.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ و او ضمیر مؤمنان است. یعنى که مؤمنان ترا مىپرسند ازین مال غنیمت. سؤال بر دو وجه است: سؤال استعلام و سؤال طلب. و این سؤال استعلام است که عن در آن پیوسته. میگوید: ترا از انفال میپرسند تا بدانند که حکم آن چیست، حلال است یا حرام؟ و بکه مىباید داد؟ و گفتهاند: که از آن مىپرسیدند که بر امّتهاى گذشته پیش ازین امت حرام بود. خوردن آن میخواستند تا بدانند که بر ایشان هم حرام است یا نه. قومى گفتند: این سؤال طلب است، و عن زیادت است و دلیل بر این قرائت ابن مسعود است: یسئلونک الانفال بحذف عن. معنى آنست که مؤمنان انفال از تو طلب مىکنند و میخواهند، و الانفال الغنائم، واحدها نفل. قال لبید:
ان یقوى ربّنا خیر نفل
و باذن اللَّه رأسى و عجل
یقال نفلنى کذا اى اعطانى، و النّوفل الرجل الکثیر العطاء، و قیل النفل الزیادة و منه النافلة لولد الولد و کذلک النافلة من الصلاة.
قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ تعظیم را نام اللَّه در آورد و ابتدا بذکر خویش کرد جل جلاله. معنى آنست که حکم غنیمت با مصطفى افکندیم، آن وى است، چنان که او خواهد در آن حکم کند. ابن جریر گفت: انفال دیگر است و غنائم دیگر. غنائم آنست که بعد از جنگ مسلمانان را نصرت و ظفر بود و بمال کافران در رسند و جمع کنند، حکم این غنائم آنست که اللَّه گفت: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة و انفال زیادتست، که بعد از قسمت امام چیزى بکسى دهد زیادت از قسمت براى خویش. مجاهد و عکرمه گفتند: غنائم روز بدر على الخصوص مصطفى را بود، بحکم این آیت و آن کس را میداد که خود میخواست، پس رب العزّة آن حکم بخمس منسوخ کرد و بقول ایشان این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة.
ابن زید گفت: آیت محکم است و ثابت، و معنى آنست: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ و هى لا شک للَّه مع الدنیا بما فیها و الآخرة، و الرسول یضعها فى مواضعها الّتى امر اللَّه بوضعها فیها.
میگوید: انفال و غنائم همه خداى را است و دنیا و آخرت و هر چه در آن همه خداى را است، کس را با وى در آن انبازى نه و رسول راست، یعنى که رسول بحکم فرمان خدا آنجا نهد و بآنکس دهد که اللَّه فرماید. این حکم چنین کرد و پس از آن بچهل روز حکم غنائم فرو فرستاد، گفت: فان للَّه خمسه و لکم اربعة اخماسه.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ اى الحالة الّتى بینکم، لیکون سببا لالفتکم و اجتماع کلمتکم. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فى فرائضه وَ رَسُولَهُ فى سنّته.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فان الایمان یوجب ذلک. این خطاب با صحابه رسول است میگوید: اگر مؤمناناید مقتضى ایمان آنست که خداى و رسول را فرمان بردار باشید، و در طاعتدارى یک دل و یک سخن باشید، و در کار غنائم و انفال مجادلت و اختلاف از میان بردارید، و بخداى و رسول باز گذارید تا چنان که خواهد در آن حکم کند، و همه بهم صلح کنید تا رستگار شوید.
روى عدى بن حاتم قال: خطب رجل عند رسول اللَّه ص فقال: «و من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعصهما فقد غوى». فقال النبى ص: «اسکت فبئس الخطیب انت» ثمّ قال رسول اللَّه: «من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعص اللَّه و رسوله فقد غوى، فلا تقل و من یعصهما
ثمّ وصف المؤمنین فقال: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ... الآیة اى اذا ذکرت عظمة اللَّه و قدرته، و ما خوّف به من عصاه فزعت قلوبهم، فانقادت لاوامره و ارتدعت عن نواهیه و اطمأنت الى وعده و فرقت عن وعیده. وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ... اى القرآن زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادَتْهُمْ إِیماناً، و آن وجهى دیگر که رب العزة حقیقت ایمان اثبات نکرد الّا باجتماع خصلتهاى نیکو از اعمال ظاهر و باطن، و ایشان حقیقت ایمان بمجرد قول اثبات میکنند. تعالى اللَّه عما یقول الظالمون. قال عمر بن حبیب و کان له صحبة: ان للایمان زیادة و نقصانا، قیل فما زیادته، قال: اذا ذکرنا اللَّه و حمدناه فذلک زیادته، و اذا سهونا و قصّرنا و غفلنا فذلک نقصانه. و کتب عمر بن عبد العزیز الى بعض اخوانه: ان للایمان سننا و فرائض و شرائع فمن استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان. وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ یفوضون الیه امورهم و یثقون به فلا یرجون غیره و لا یخافون سواه.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. هر نفقه که در قرآن با نماز پیوسته است زکاة است.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا سرا و جهرا بخلاف المنافق. ابن عباس گفت: من لم یکن منافقا فهو مؤمن حقا و قیل: تقدیره حقوا حقا، مثل صدقوا صدقا، سأل رجل الحسن فقال: أ مؤمن انت؟ فقال: الایمان ایمانان، فان کنت تسألنى عن الایمان باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و البعث و الحساب فانا مؤمن بها، و ان کنت تسألنى عن قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الى قوله عِنْدَ رَبِّهِمْ، فو اللَّه ما ادرى أ منهم انا ام لا؟ و یقال الحق فى الکلام على وجهین، احدهما المستحق و الثانى ما له حقیقة الوجود، بخلاف الباطل فانه لا وجود له. و روا باشد که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ اینجا سخن بریده گردد پس گویى: حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ بدرستى و راستى که ایشان را درجتها و منزلتها است در بهشت نزدیک خداوند ایشان. و قیل: لهم درجات فى الجنة یرتقونها باعمالهم الرفیعة. «وَ مَغْفِرَةٌ» للذنوب، «وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» خالص من شوایب الکدر.
«کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ» مفسّران در معنى آیت مختلفاند. قومى گفتند: این متصل است باول، و کاف کاف تشبیه است و التشبیه وقع بین الصلاحین، اى صلاحهم فى اصلاح ذات البین کصلاحهم فى اخراج اللَّه لقاهم، و این قول عکرمه است و تقدیر آیت اینست فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ فان ذلک خیر لکم کما کان اخراج اللَّه تعالى محمدا من بیته بالحق خیرا لکم و ان کرهه فریق منکم. میگوید: همه بهم صلح کنید و با یکدیگر بآشتى زیید که صلاح کار و صلاح دین شما را درین است، هم چنان که روز بدر خداى تعالى محمد را از خانه خویش مدینه بیرون آورد بجنگ بدر، اگر چه قومى را کراهیت آمد که ساز جنگ نکرده بودند، اما صلاح ایشان در آن بود.
و قیل: التشبیه وقع بین الحقّین اى هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ میگوید: ایشان مؤمناناند بحق و راستى چنان که اللَّه ترا از خانه خویش بیرون آورد بحق و راستى. و قیل: التشبیه وقع بین الکراهتین اى الانفال للَّه و الرسول و ان کره بعضهم کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ، میگوید: این کراهیت ایشان و مجادلت ایشان در قسمت غنایم هم چون کراهیت ایشان است و مجادلت ایشان روز بدر. اذ قالوا اخرجتنا للعیر و لم تعلمنا قتالا فنستعد له. و تقدیره امض لامر اللَّه فى الغنائم و ان کرهوا کما مضیت على خروجک. وَ هُمْ کارِهُونَ، قومى گفتند از مفسران که این آیت باوّل هیچ تعلق ندارد و کاف بمعنى اذا است کقوله وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ معناه و احسن اذا احسن اللَّه الیک. و تقدیره اذکر یا محمد اذ أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ یعنى المدینة الى بدر بالحق. اى بالوحى الّذى اتاک به جبرئیل. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ الخروج مع کراهیة نفار الطبع عن المیثاق لا کراهیة ضد الارادة، لانهم کرهوا اولا ثم ارادوا و لم یکرهوا امر اللَّه عز و جل بحال.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ اى فى القتال و ذلک انهم خرجوا للعیر و لم یاخذوا اهبة الحرب فلما امروا بالحرب شق علیهم ذلک و طلبوا الرخصة فى ترک ذلک، فهو جدالهم بعد ما تبیّن ان الجهاد واجب و الخروج صواب، و علموا انّ امرک امر اللَّه، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ اى کارهون القتال کراهیة من یساق الى الموت، و هم ینظرون الى اسبابه. قال ابن زید: یجادلونک یعنى، الکفار فى الحق، اى فى الاسلام. بَعْدَ ما تَبَیَّنَ بان و ظهر الاسلام کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ حین دعوا الى الاسلام وَ هُمْ یَنْظُرُونَ تلک الحالة.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ شرح این قصه بقول ابن عباس و سدى و جماعتى مفسران آنست که کرز بن جابر القرشى بدر مدینه آمد و غارت کرد و چرندگان مدینه جمله براند. خبر به مصطفى ص رسید، بر نشست با جماعتى یاران و بر پى وى برفتند و بوى در نرسیدند و باز گشتند، بعد از آن خبر بمدینه آمد که بو سفیان از شام مىآید و کاروان قریش با وى مالى عظیم و تجارتى فراوان. و هى اللطیمة یعنى قافلة معها الطیب.
رسول خدا مهاجر و انصار را بر خواند و ایشان را خبر داد که آنک کاروان قریش با مال فراوان رسید بنزدیک بدر، و اگر ما براه ایشان شویم، بخیر و غنیمت باز گردیم. سیصد و سیزده مرد فرا راه بودند و از ایشان دو سوار بیش نبودند و یک شتر میان سه کس بود.
کانوا یتعاقبون علیه، و هیچ ساز جنگ و آلت حرب با ایشان نه، که ایشان براى کاروان مىرفتند نه بقصد جنگ و حرب. در کاروان قریش عمرو بن العاص بود و عمرو بن هشام و مخرمة نوفل الزهرى با چهل سوار بزرگان و سروران قریش. بو سفیان بدانست که رسول خدا بیرون آمد با یاران به طلب کاروان. ضمضم بن عمرو الغفارى بمکه فرستاد، قریش را خبر کرد از حال، و گویند که شیطان بر صورت سراقة بن مالک بن جعثم فرادید آمد و گفت: «ان محمدا و اصحابه قد عرضوا لعیرکم و لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جار لکم». اهل مکه همه خشم گرفتند و آواز بیکدیگر دادند تا جمله بیرون شدند مگر ضعیفان. همه با ساز حرب و سلاح تمام. رسول خدا با یاران از مدینه برفته. و وادیى است که ذفران خوانند آنجا فرو آمده، جبرئیل آمد، از حضرت عزت این آیت آورد: وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ الطائفتان هاهنا الجند و العیر و ابو جهل مع الجند و ابو سفیان مع العیر. خیّر رسول اللَّه بین ان ینصر على العدو او ینقل عیرهم. گزین دادند رسول خداى را که اگر خواهد سپاه دشمن در دست او دهند، و اگر خواهد کاروان و مال. رسول خدا دشمن بگرید که در دست او دهند، و مؤمنان دوست داشتند که کاروان با مال در دست ایشان دهند. ایشان را جواب دادند: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ، شما دوست میدارید که از درخت بىخار رطب گیرید و اللَّه میخواهد که حق درست کند و دین بزرگ دارد بسخنان خویش و بیخ کافران ببرد. مصطفى ص با یاران مشورت کرد در کار حرب و آنچه در پیش بود. جماعتى کراهیت نمودند، گفتند یا رسول اللَّه: «هلا اخبرتنا انه یکون قتال حتى نخرج سلاحا و نتأهب له انا خرجنا نرید العیر و لم نعلم القتال». ابو بکر صدیق دانست که مراد رسول چیست برخاست و سخنان نیکو گفت عمر خطاب هم چنین سخنان نیکو گفت مقداد بن عمرو فرا پیش آمد گفت: یا رسول اللَّه، امض لما امرک اللَّه، فنحن معک، و اللَّه ما نقول کما قالت بنو اسرائیل لموسى: اذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون، و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون، فو الّذى بعثک بالحق لو سرت بنا الى برک الغماد، یعنى مدینة الحبشة لجالدنا معک حتى نبلغه. این سخن مهاجران بود.
رسول خدا توقع داشت از انصار که تا هم آن سخن گویند، با ایشان مىنگرست و مىگفت: «اشیروا علىّ ایّها النّاس». سعد بن معاذ سید انصار بود دانست که رسول خدا ایشان را میخواهد گفت: «یا رسول اللَّه قد آمنّا بک و صدقناک و شهدنا ان ما جئت به هو الحق و اعطیناک على ذلک عهودنا و مواثیقنا على السمع و الطاعة، فامض یا رسول اللَّه لما اردت، فو الّذى بعثک بالحق، ان استعرضت بنا هذا البحر فخضته، لخضناه معک ما تخلف منا رجل واحد انا لصبر عند الحرب لصدق عند اللقاء فسر بنا على برکة اللَّه حیث شئت، و صل حبل من شئت و اقطع حبل من شئت، و خذ من اموالنا ما شئت». ثم قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم: «سیروا على برکة اللَّه و ابشروا فان اللَّه قد وعدنى احدى الطائفتین و اللَّه لکاف الان انظر الى مصارع القوم».
پس از آنجا برفت رسول خدا تا ببدر فرو آمد و کافران و مشرکان مکّه از آن جانب آمدند و ببدر فرو آمدند. هفدهم ماه رمضان و آن جنگ بدر رفت چنان که در قصه است.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ معناه: و اذکروا اذ یعدکم اللَّه ان لکم إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ و أَنَّها لَکُمْ فى موضع نصب من البدل من احدى، وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ یعنى العیر الذى لیس فیها قتال، و الشوکة الشدة، و ذات الشوکة اى ذات السلاح، اشتقاقها من الشّوکة و هو النبت الّذى له حدّة وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ، یظهر الاسلام و ینصر اهله بکلماته اى باوامره و نواهیه و قیل بضمانه و مواعیده، و یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ یستاصلهم، دابر کل شىء آخره.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ، اى لیعلى الحق و یسفل الباطل، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ المشرکون، و کرر لانّ الأوّل متصل بقوله وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ اى انتم تریدون العیر و اللَّه یرید اهلاک النفیر و الثانى متصل بالکل. قومى مفسران گفتند: که این دو آیت در نزول پیش از کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ اند و در قراءت بعد از ابتدا.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ اى تستجیرون به من عدوّکم و تسئلونه النصرة علیهم، الاستغاثة طلب الغوثة و هى سد الخلة فى شدة الحاجة، و قیل: الاستغاثة طلب الغوث و هو التخلیص من المکروه، و قیل تستغیثون تستجیرون من الغوث، وا غوثاه.
و المستغیث المسلوب القدرة، و المستجیر طالب الخلاص. این استغاثت آنست که «عمر خطاب» گفت: لما کان یوم بدر و نظر رسول اللَّه الى کثرة المشرکین و قلة المؤمنین، دخل العریش هو و ابو بکر فاستقبل القبلة، و جعل یدعو و یقول: اللهم انجز لى ما وعدتنى، اللهم ان تهلک هذه العصابة لا تعبد فى الارض. فلم یزل کذلک حتى سقط رداءه. فاخذ ابو بکر رداءه و القاه على منکبیه ثم التزمه من ورائه، و قال: یا نبى اللَّه کذلک مناشدتک ربّک فان اللَّه سینجز لک وعدک. مصطفى ص چون قوم خود اندک دید و کافران را جمعى دید فراوان دعا کرد و نصرت خواست تا اللَّه تعالى وى را نصرت داد و دعاى وى اجابت کرد. چنان که گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ اى اجاب لکم. اجابت و استجابت یکى است. و قیل: الاستجابة ما تقدمها امتناع، و الاجابة ما لم یتقدمها امتناع.
أَنِّی مُمِدُّکُمْ اى بانّى مغیثکم بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ بفتح دال قراءت مدنى و یعقوب است. اى اردف بعضهم ببعض، او اردفهم المسلمون. یقال: ردفت الرجل اذا رکبت خلفه، و اردفته اى ارکبته خلفى. باقى قراء مردفین بکسر دال خوانند و این را دو وجه است: یکى مع کل واحد منها ردف له کما قال ابن عباس: مع کل ملک ملک فیکون الفین، و یکون المفعول على هذا محذوفا تقدیره مردفین اردافا مثلهم.
وجه دیگر «مردفین» اى متتابعین فرقة بعد فرقة بعضهم فى اثر بعض. یقال اردفت الرجل اذا جئت بعده، و انشدوا:
اذ الجوزاء اردفت الثریا
ظننت بآل فاطمة الظّنونا
و الجوزاء ابداً تطلع بعد الثریا. ابن عباس گفت: امدهم اللَّه بالملئکه، فنزل جبرئیل فى خمسمائة ملک على المیمنة و فیها ابو بکر و نزل میکائیل فى خمسمائة على المیسرة و فیها على فى صورة الرجال علیهم ثیاب بیض و عمائم بیض ارخوا ما بین اکتافهم. حسن گفت: امدّوا بخمسة آلاف هذا الف، و ثلاثة فى آل عمران، ثم اردفهم الفا فصاروا خمسة آلاف. و قیل: ثمانیة آلاف و قیل تسعة الاف. گفتهاند فریشتگان از آسمان بزیر آمدند بمدد مؤمنان روز احزاب و روز حنین اما جنگ نکردند الّا روز بدر. قال ابن عباس: بینما رجل من المسلمین یشتد فى اثر رجل من المشرکین امامه اذ سمع ضربة السوط فوقه و صوت الفارس یقول اقدم حیزوم اسم فرسه اذا نظر الى المشرک اماته خرّ مستلقیا، فنظر الیه فاذا هو قد حطم و شق وجهه لضربة السوط، فجاء الرجل فحدّث بذلک رسول اللَّه فقال: صدقت ذلک من مدد السماء، فقتلوا یومئذ سبعین و اسروا سبعین.
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ اى الامداد و الارداف، إِلَّا بُشْرى ما یؤذن بالمسرّة. و قیل: معناه ما قدّر اللَّه وقعة بدر إِلَّا بُشْرى لکم، وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ اى و تسکن به قلوبکم. وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قیل من لم یطلب النصرة بالذل و الافتقار لا ینالها، لانّ النصرة بالقوة و القدرة منازعة الربوبیّة و من نازع المولى قهره. إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ لا یغلب، حَکِیمٌ یضع الشیء موضعه.
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ قراءة مکى و ابو عمر و بفتح یا و شین النعاس برفع، یعنى که خواب در سر شما مىپیچد تا از شما گروهى بر پاى از خواب سر خود در بر مىآوردند.
قراءت مدنى یغشیکم بضم یا و کسر شین، بتخفیف، النعاس منصوب. باقى بتشدید شین.
و معنى هر دو یکسان است. فیکون الفعل مستنداً الى اللَّه عز و جل لتقدم ذکره فى الایة التی قبل هذه الآیه: اى: یغشیکم اللَّه عز و جل النعاس، آن گه که اللَّه خواب در سر شما میکشد.
أَمَنَةً مِنْهُ یعنى امنا من عند اللَّه عز و جل. قال الزجاج امنة منصوب مفعول له، کقولک فعلت ذلک حذر الشر، یقول امنهم اللَّه عز و جل امناً حتى یغشیهم النّعاس لما وعدهم النصر، یقال امنت امنا و امانا و امنة، معناه سکنوا الى وعد اللَّه فناموا لانّ الامن ینیم و الخوف یسهر.
ابن مسعود گفت: النوم عند القتال امن من اللَّه عزّ و جل و النّوم فى الصلاة من الشیطان.
وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ روز بدر کافران پیش از مسلمانان بسر آب رسیدند و آنجا فرو آمدند، و مسلمانان از آب بازماندند و به ریگستانى فرو آمدند که چهار پایان را پاى به ریگ فرو مىشد. در خبر است که: «ناموا حتى احتلم اکثرهم فاصبحوا مجنبین»
، در آن حال مسلمانان فروماندند، و شیطان ایشان را وسوسه کرد که چه امید دارید بظفر؟ و چه ظن برى؟ که آب ایشان دارند و جاى خوش و هامون ایشانراست و قوت و شوکت و کثرت ایشان راست و شما مىگویید که اولیاء خدائیم و رسول خدا با ماست و آن گه با جنابت و حدث نماز میکنید و بتشنگى روز و شب میگذارید. این چنین وسوسهها در دل ایشان افکند، تا رب العالمین بجلال عزت خویش و کمال مهربانى خویش میغ و باران با ایشان فرو گشاد، و بسیار ایشان را باران بارید و مسلمانان از ان بخوردند و غسل بکردند، و راویهها و مطهرهها از ان پر کردند، و گرد از جامه خویش پاک فرو شستند، و آن زمین ریگستان بباران سخت گشت، و چهارپایان مردمان در آن روان شدند و آن وسوسه شیطان در دل ایشان برخاست، و خوشدل گشتند. این است که رب العالمین گفت: وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ اى وسوسته، وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ بالیقین و الصبر و الایمان، وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ حتى لا تنوخ فى الرمل بتلبید الارض و قیل: یقوّى القلوب فیکون سببا لثبات القدم.
إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ این بدل است از وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ و إِذْ تَسْتَغِیثُونَ و إِذْ یُغَشِّیکُمُ آن همه اشارتاند از یک هنگام. أَنِّی مَعَکُمْ یعنى بالنصرة، فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا بالبشارة و کان الملک یمشى امام الصّف على صورة الرجل، و یقول ابشروا فان اللَّه ناصرکم. سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ الرعب امتلاء القلب من الخوف. یقال رعب السیل الوادى اذا ملىء ماء. فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ اى اضربوا الرّؤس فانها المقتل، و اضربوا الانامل لانها مواضع استعمال السلاح.
اباح اللَّه عز و جل قتلهم بکل نوع یکون فى الحرب. قال ابو داود المازنى: و کان شهد بدراً «تبعت رجلا من المشرکین لاضربه یوم بدر فوقع رأسه بین یدى، قبل ان یصل الیه سیفى، فعرفت انه قتله غیرى. و قال ابن عباس: حدثنى رجل من بنى غفار قال: اقبلت انا و ابن عم لى حتى اصعدنا فى جبل نشرف على بدر و نحن مشرکان، ننتظر الوقعة على من یکون الدایرة فنتنهّب مع من ینتهب. قال: فبینا نحن فى الجبل اذ دنت منا سحابة سمعنا فیه حمحمة الخیل، فسمعت قائلا یقول: اقدم حیزوم. قال: فاما ابن عمى فانکشف قناع قلبه فمات مکانه، و امّا انا فکدت اهلک ثم تماسکت. و روى ان ابا سفیان لمّا انصرف الى مکة، قال ابو لهب: هلمّ الىّ یا ابن اخى فعندک الخبر، و کان ابو لهب تخلف عن وقعة بدر و بعث مکانه العاص بن هشام، فقال ابو لهب لابى سفیان: اخبرنى کیف کان امر الناس قال: لا شىء و اللَّه ان کان الّا لقیناهم فمنحناهم اکتافنا یقتلوننا و یأسرون کیف شاؤا و ایم اللَّه مع ذلک ما لمت الناس، لقینا رجالا بیضاء على خیل بین السماء و الارض لا یقوم لها شىء. قال ابو رافع قلت تلک الملائکة، فضرب وجهى ابو لهب ضربة شدیدة، فقال: و اللَّه ما عاش الا سبع لیال حتّى رماه اللَّه بالعدسیة فقتله. فلقد ترکه ابناه لیلتین او ثلثا ما یدفنانه حتى انتن فى بیته. و روى مقسم عن ابن عباس قال کان الّذى اسر العباس ابو الیسر کعب بن عمر و اخو بنى سلمة و کان ابو الیسر رجلا محموما و کان العباس رجلا جسیما فقال رسول اللَّه لابى الیسر: «کیف اسرت العباس یا ابا الیسر»، فقال: یا رسول اللَّه «لقد اعاننى علیه رجل ما رأیته قبل ذلک و لا بعده هیئته کذا و کذا»، قال رسول اللَّه: «لقد اعانک علیه ملک کریم».
ذلکَ اى ذلک الضرب و القتلأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى خالفوا اللَّه و رسوله. مَنْ یُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ.
ذلِکُمْ اى هذا العذاب الّذى عجلته لکم ایّها الکفار ببدر، فَذُوقُوهُ عاجلا، وَ أَنَّ لِلْکافِرِینَ اجلا فى المعاد، عَذابَ النَّارِ موضع ان نصب بفعل مضمر تقدیره ذلکم فذوقوه و اعلموا انّ للکافرین.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً یعنى راجعین الیکم.
زحف رفتن جنگى است پارهپاره روى بیکدیگر، هم خزیدن طفل، التزاحف و التّدانى و التّقارب واحد، و الزحف مصدر لذلک لم یجمع کقولهم عدل و صوم. فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ فتنهزموا عنهم و لکن اثبتوا لهم.
وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ یوم حربهم دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ، میگوید: هر که روز جنگ پشت برگرداند بر دشمن مگر که برگردد ساز جنگ را از بهر کشیدن کمان یا بر کشیدن تیغ یا سلاح نگهداشتن را در جنگ یا پستر آید نه ادبار هزیمت را، أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى فِئَةٍ، اى یکون منفرداً فینجاز لان یکون مع المقاتلة. مشتق من حزت الشیء اذا جمعته و اصله متحیوز فادغمت الیاء فى الواو. فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ.
مفسران را در حکم این آیت سه قول است: یکى قول حسن و قتادة، گفتند: که این مخصوص است باهل بدر که پشت بدادن بجنگ آن روز از کبائر بود و موجب عقوبت و غضب حق، نه بینى که روز احد را گفت عز جلاله إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ، و غزاء حنین بعد از بدر بود بهفت سال و رب العالمین مىگوید: وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ الى ان قال ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى مَنْ یَشاءُ. قول عطا و جماعتى آنست که این آیت منسوخ است بآن آیت که گفت: حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ. کلبى گفت: من قتل الیوم فى الجهاد مقبلا او مدبرا فهو شهید و لکن یسبق المقبل المدبر الى الجنة. و قال محمد بن سیرین لمّا قتل ابو عبید جاء الخبر الى عمر فقال عمر لو انحاز الىّ کنت له فئة و انا فئة کل مسلم، و عن منصور عن ابراهیم قال: انهزم رجل من القادسیه فاتى المدینة الى عمر فقال: یا امیر المؤمنین هلکت فررت من الزحف، فقال عمر انا فئتک. و عن عبد اللَّه بن عمر قال کنّا فى جیش بعثنا رسول اللَّه فحاص الناس حیصة فانهزمنا و کنا نفرّ فقلنا نهرب فى الارض و لا نأتى رسول اللَّه حیاء ممّا صنعنا فدخلنا البیوت، ثم قلنا یا رسول اللَّه نحن الفرارون.
فقال رسول اللَّه انتم الکرّارون انا فئة المسلمین.
قول سوم قول ابن عباس و جماعتى مفسران، گفتند: آیت محکم است و حکم آن عام است و الفرار من الزحف من الکبائر.
قال النبى: اجتنبوا السبع الموبقات: الشرک باللّه، و السحر، و قتل النفس الّتى حرم اللَّه الّا بالحق، و اکل الربوا، و اکل مال الیتیم، و التّولّى یوم الزحف، و قذف المحصنات المؤمنان الغافلان.
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ. مفسّران گفتند: مصطفى روز بدر کافران را دید گفت: هذه قریش قد جاءت بخیلائها و فخرها یکذّبون رسولک، اللهم انى اسئلک ما وعدتنى. فاتاه جبریل، و قال له: خذ قبضة من تراب فارمهم بها، فقال: رسول اللَّه لمّا التقى الجمعان ل: على او ل: ابى بکر اعطنى قبضة من حصباء الوادى فناوله کفّا من حصى علیه تراب، فرمى رسول اللَّه به فى وجوه القوم و قال: شاهت الوجوه، فلم یبق مشرک الّا دخل فى عینه و شغل بعینه فکان ذلک سبب هزیمتهم.
قال حکیم بن حزام لمّا کان یوم بدر سمعنا صوتاً وقع من السماء کانه صوت حصاة وقعت فى طشت و رمى رسول اللَّه تلک الرّمیة فانهزمنا، و روى ان رسول اللَّه ص اخذ یوم بدر ثلث حصیات فرمى بحصاة فى میمنة القوم، و حصاة فى میسرة القوم، و حصاة بین اظهرهم، و قال شاهت الوجوه. فانهزموا.
مجاهد گفت: سبب نزول این آیت آن بود که چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان را برایشان نصرت بود قومى کشته شدند و قومى را اسیر گرفتند، جماعتى مسلمانان پنداشتند که آن از قوّت و شوکت ایشان بود، یکى مىگفت من فلان را کشتم یکى میگفت من فلان را اسیر گرفتم. رب العالمین آیت فرستاد فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ آن نه شما کشتید ایشان را بقوت خویش، که اللَّه کشت ایشان را، یعنى که اللَّه بیم و رعب در دل ایشان افکند و فرشتگان را فرستاد تا جنگ کردند و کافران را در دست مسلمانان مىنهادند. قال الحسین بن الفضل: معناه فلم تمیتموهم و لکن اللَّه اماتهم، انتم اخرجتموهم و لکن اللَّه اخرج ارواحهم، وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى مراد نه نفى رمى است از مصطفى (ص)، بل که خبر میدهد جلّ جلاله که آن یک کف خاک که تو افکندى رمى از تو بود و رسانیدن از ما، و گر نه کجا صورت بندد؟ و چه ممکن شود که بشرى مشتى خاک بر روى لشکرى بدان انبوهى زند و باندازه یک ذره از آن خطا نشود که همه در چشمهاى ایشان شود؟
این جز در قدرت آفریدگار جلّ جلاله نیست. و قال ابو عبیدة: معناه ما ظفرت و لا اصبت، و لکن اللَّه عزّ و جل اظفرک و صوّب رمیک. اهل معانى گفتند: که اللَّه تعالى اضافت قتل و رمى با خود کرد از روى ایجاد و اختراع نه از روى مباشرت فعل و تحریک اعضاء. مذهب اهل حق آنست که افعال و حرکات بندگان از روى آفرینش تعلق بقدرت قدیم دارد جلّ جلاله، همه آفریده اوست و بارادت و مشیت اوست. یقول اللَّه تعالى اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ، وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ. و از روى اکتساب تعلق به بنده دارد.
که ربّ العزّة در وى قدرت و حرکت و اختیار آفرید تا بان قوت و قدرت محدث که در وى آفریده از روى کسب آن فعل حاصل کرد. و شرح این مسئله دراز است و درین موضع بیش ازین احتمال نکند. قراءت شامى و حمزه و کسایى و لکن اللَّه رمى بتخفیف نون و رفع اللَّه است، باقى بتشدید نون خوانند و نصب اللَّه و وجه این همان است که در سورة البقرة رفت: وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ، وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ. این معطوف است بر آن که لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ و المعنى و لیعطى المؤمنین منه عطاء حسنا. إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ لدعائهم علیم بنیّاتهم.
ذلِکُمْ اى ذلکم الامر و البیان من القتل و الرّمى و الابلاء الحسن، وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ اى و اعلموا أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ و قیل: ذلکم اى فعل اللَّه الذى شاهدتموه. و یجوز ان یکون خبر مبتداء محذوف، اى الامر ذلکم وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ بابطال حیلهم و إلقاء الرعب فى قلوبهم و تفریق کلمتهم و نقض ما ابرموا. قراءت حجازى و ابو عمرو موهّن بتشدید است و تنوین، باقى بتخفیف و تنوین خوانند، مگر حفص که وى موهن کید الکافرین باضافت خواند، و معنى همه یکسان است.
قوله: إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحُ اى ان استقضوا فقد جاءکم القضاء و الفتاح عند العرب هو القاضى. إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً اى قضینا لک قضاء مبینا، ان اللَّه هو الفتاح یعنى القاضى. سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل روز بدر دعا کرد گفت: اللّهم ایّنا کان افجر و اقطع للرّحم و آتانا بما لا یعرف فاخّره الغداة. فاستجاب اللَّه دعاءه و جاءه بالفتح، فضربه ابنا عفرا: عوف و معود و اجاز علیه عبد اللَّه بن مسعود.
سدى و کلبى گفتند: مشرکان چون خواستند که از مکه بجنگ مصطفى ص و مؤمنان آیند دست در استار کعبه زدند و گفتند: اللهم انصر اعلى الجندین و اهدى الفئتین و اکرم الحزبین و افضل الدینین. فانزل اللَّه هذه الایه. ثم قال للکفار: وَ إِنْ تَنْتَهُوا عن الکفر باللّه و قتال نبیّه، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا الى حربه و قتاله نَعُدْ علیکم بالامر و القتل. و قیل وَ إِنْ تَعُودُوا للاستفتاح نعد بفتح محمد. ابى کعب گفت و عطاء الخراسانى: که این خطاب باصحاب رسول است و با مؤمنان، میگوید: ان تستنصروه و تسئلوه الفتح و النصر، فقد جاءکم الفتح و النصر. وَ إِنْ تَنْتَهُوا عن ارادة عرض الدّنیا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا الى ما کان منکم فى الامر و الغنیمة یوم بدر، نعد، للانکار علیکم، وَ لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً وَ لَوْ کَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ و انّ اللَّه بفتح الف قراءة مدنى است و شامى و حفص على تقدیر و لان اللَّه مع المؤمنین.
اى لذلک لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً باقى بکسر الف خوانند لانّه مبتدأ به منقطع مما قبله.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یدعوکم الى الجهاد، وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ اى لا تعرضوا عنه و لا تخالفوه، وحّد الکنایة لانه یعود الى اللَّه، و قیل الى رسوله، لانه المنبئ عن اللَّه، و قیل الى اللَّه و رسوله و وحّد لانه امر کل واحد امر الآخر، و قیل یعود الى الجهاد، و یحتمل انّه لمّا لم یجز اطلاق لفظ التثنیة على اللَّه وحده، لم یجز اجراء لفظ التثنیة علیه مع غیره بخلاف لفظ الجمع فانه لمّا جاز اطلاق لفظ الجمع علیه وحده تعظیما جاز اجراء لفظ الجمع علیه مع غیره. و لهذا نظائر فى القرآن. منها.
قوله: اذا دعاکم لما یحییکم احق ان ترضوه. و جاء التنکیر عن النبى فیمن ذکر مع غیره بلفظ التثنیة، و هو انّ رجلا قام بین یدیه فقال: من اطاع اللَّه و رسوله فقد رشد و من عصاهما فقد غوى، فقال بئس خطیب القوم انت، هلّا قلت و من عصى اللَّه و رسوله فقد غوى، وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ یعنى امره و نهیه، و قیل القرآن و مواعظه.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ الآیة. هم المنافقون و قیل هم المشرکون یسمعون بآذانهم فلا ینتفعون، فصاروا کمن لا یسمعون، و قیل هم الذین قالوا: قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا.
قوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ کل ما دبّ على الارض فهو دابّة.
و لا یطلق على الانسان الّا ذمّا. میگوید: این مشرکان و کافران هم چون چارپایاناند که حق نمىشنوند، یعنى بگوش مىشنوند و نمىپذیرند، و در عداوت و بغضا میکوشند. پس هم چون ایشاناند که حق نمىشنوند و در نمىیابند. ابن زید گفت: هم صمّ القلوب و بکمها و عمیها، دلهاشان کر و گنگ و کور است. آن گه این آیت برخواند: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، میگویند: در شأن نضر حارث آمده است این آیت. ابن عباس و عکرمه گفتند در شأن بنو عبد الدار بن قصى آمد: کانوا یقولون نحن صم بکم عمّا جاء به محمد فلا نسمعه و لا نجیبه فقتلوا جمیعا باحد، و کانوا اصحاب اللواء و لم یسلم منهم الا رجلان: مصعب بن عمیر و سویط بن حرمله.
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ اى لو علم اللَّه فیهم صدقا و اسلاما و قبول موعظة و سعادة سبقت لهم، لا سمع قلوبهم و جعلهم ینتفعون بالسمع. و لکنّه علم انّه لا خیر فیهم و انّهم ممن کتب علیهم الشقاء، فهم لا یؤمنون. خیر درین آیت سزاوارى آشنایى است. میگوید: ایشان سزاى آشنایى در ازل نبودند و حکم اللَّه در ایشان بکفر رفت، لا جرم حق نشنیدند که اللَّه ایشان را حق نشنوانید، چنان که آنجا گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً و ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ابن عباس گفت بنو عبد الدار گفتند: یا محمد احى لنا موتانا فیکلّمونا و یخبرونا بصحّة رسالتک و نعلم انّ اللَّه یبعث الموتى. گفتند پدران ما را زنده گردان تا با ما سخن گویند و خبر دهند از صحت رسالت و نبوت تو، و نیز بدانیم که اللَّه مرده زنده کند. و بیان این آیت در آن است که گفت: وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ ما کانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ کلام الموتى بصحة نبوة محمد لَتَوَلَّوْا عن الایمان وَ هُمْ مُعْرِضُونَ، اى لم یقبلوا و لم یؤمنوا فلذلک لم افعل بهم مما سألوا نظیره: وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ.
و المستغیث المسلوب القدرة، و المستجیر طالب الخلاص. این استغاثت آنست که «عمر خطاب» گفت: لما کان یوم بدر و نظر رسول اللَّه الى کثرة المشرکین و قلة المؤمنین، دخل العریش هو و ابو بکر فاستقبل القبلة، و جعل یدعو و یقول: اللهم انجز لى ما وعدتنى، اللهم ان تهلک هذه العصابة لا تعبد فى الارض. فلم یزل کذلک حتى سقط رداءه. فاخذ ابو بکر رداءه و القاه على منکبیه ثم التزمه من ورائه، و قال: یا نبى اللَّه کذلک مناشدتک ربّک فان اللَّه سینجز لک وعدک. مصطفى ص چون قوم خود اندک دید و کافران را جمعى دید فراوان دعا کرد و نصرت خواست تا اللَّه تعالى وى را نصرت داد و دعاى وى اجابت کرد. چنان که گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ اى اجاب لکم. اجابت و استجابت یکى است. و قیل: الاستجابة ما تقدمها امتناع، و الاجابة ما لم یتقدمها امتناع.
أَنِّی مُمِدُّکُمْ اى بانّى مغیثکم بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ بفتح دال قراءت مدنى و یعقوب است. اى اردف بعضهم ببعض، او اردفهم المسلمون. یقال: ردفت الرجل اذا رکبت خلفه، و اردفته اى ارکبته خلفى. باقى قراء مردفین بکسر دال خوانند و این را دو وجه است: یکى مع کل واحد منها ردف له کما قال ابن عباس: مع کل ملک ملک فیکون الفین، و یکون المفعول على هذا محذوفا تقدیره مردفین اردافا مثلهم.
وجه دیگر «مردفین» اى متتابعین فرقة بعد فرقة بعضهم فى اثر بعض. یقال اردفت الرجل اذا جئت بعده، و انشدوا:
اذ الجوزاء اردفت الثریا
ظننت بآل فاطمة الظّنونا
و الجوزاء ابداً تطلع بعد الثریا. ابن عباس گفت: امدهم اللَّه بالملئکه، فنزل جبرئیل فى خمسمائة ملک على المیمنة و فیها ابو بکر و نزل میکائیل فى خمسمائة على المیسرة و فیها على فى صورة الرجال علیهم ثیاب بیض و عمائم بیض ارخوا ما بین اکتافهم. حسن گفت: امدّوا بخمسة آلاف هذا الف، و ثلاثة فى آل عمران، ثم اردفهم الفا فصاروا خمسة آلاف. و قیل: ثمانیة آلاف و قیل تسعة الاف. گفتهاند فریشتگان از آسمان بزیر آمدند بمدد مؤمنان روز احزاب و روز حنین اما جنگ نکردند الّا روز بدر. قال ابن عباس: بینما رجل من المسلمین یشتد فى اثر رجل من المشرکین امامه اذ سمع ضربة السوط فوقه و صوت الفارس یقول اقدم حیزوم اسم فرسه اذا نظر الى المشرک اماته خرّ مستلقیا، فنظر الیه فاذا هو قد حطم و شق وجهه لضربة السوط، فجاء الرجل فحدّث بذلک رسول اللَّه فقال: صدقت ذلک من مدد السماء، فقتلوا یومئذ سبعین و اسروا سبعین.
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ اى الامداد و الارداف، إِلَّا بُشْرى ما یؤذن بالمسرّة. و قیل: معناه ما قدّر اللَّه وقعة بدر إِلَّا بُشْرى لکم، وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ اى و تسکن به قلوبکم. وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قیل من لم یطلب النصرة بالذل و الافتقار لا ینالها، لانّ النصرة بالقوة و القدرة منازعة الربوبیّة و من نازع المولى قهره. إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ لا یغلب، حَکِیمٌ یضع الشیء موضعه.
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ قراءة مکى و ابو عمر و بفتح یا و شین النعاس برفع، یعنى که خواب در سر شما مىپیچد تا از شما گروهى بر پاى از خواب سر خود در بر مىآوردند.
قراءت مدنى یغشیکم بضم یا و کسر شین، بتخفیف، النعاس منصوب. باقى بتشدید شین.
و معنى هر دو یکسان است. فیکون الفعل مستنداً الى اللَّه عز و جل لتقدم ذکره فى الایة التی قبل هذه الآیه: اى: یغشیکم اللَّه عز و جل النعاس، آن گه که اللَّه خواب در سر شما میکشد.
أَمَنَةً مِنْهُ یعنى امنا من عند اللَّه عز و جل. قال الزجاج امنة منصوب مفعول له، کقولک فعلت ذلک حذر الشر، یقول امنهم اللَّه عز و جل امناً حتى یغشیهم النّعاس لما وعدهم النصر، یقال امنت امنا و امانا و امنة، معناه سکنوا الى وعد اللَّه فناموا لانّ الامن ینیم و الخوف یسهر.
ابن مسعود گفت: النوم عند القتال امن من اللَّه عزّ و جل و النّوم فى الصلاة من الشیطان.
وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ روز بدر کافران پیش از مسلمانان بسر آب رسیدند و آنجا فرو آمدند، و مسلمانان از آب بازماندند و به ریگستانى فرو آمدند که چهار پایان را پاى به ریگ فرو مىشد. در خبر است که: «ناموا حتى احتلم اکثرهم فاصبحوا مجنبین»
، در آن حال مسلمانان فروماندند، و شیطان ایشان را وسوسه کرد که چه امید دارید بظفر؟ و چه ظن برى؟ که آب ایشان دارند و جاى خوش و هامون ایشانراست و قوت و شوکت و کثرت ایشان راست و شما مىگویید که اولیاء خدائیم و رسول خدا با ماست و آن گه با جنابت و حدث نماز میکنید و بتشنگى روز و شب میگذارید. این چنین وسوسهها در دل ایشان افکند، تا رب العالمین بجلال عزت خویش و کمال مهربانى خویش میغ و باران با ایشان فرو گشاد، و بسیار ایشان را باران بارید و مسلمانان از ان بخوردند و غسل بکردند، و راویهها و مطهرهها از ان پر کردند، و گرد از جامه خویش پاک فرو شستند، و آن زمین ریگستان بباران سخت گشت، و چهارپایان مردمان در آن روان شدند و آن وسوسه شیطان در دل ایشان برخاست، و خوشدل گشتند. این است که رب العالمین گفت: وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ اى وسوسته، وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ بالیقین و الصبر و الایمان، وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ حتى لا تنوخ فى الرمل بتلبید الارض و قیل: یقوّى القلوب فیکون سببا لثبات القدم.
إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ این بدل است از وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ و إِذْ تَسْتَغِیثُونَ و إِذْ یُغَشِّیکُمُ آن همه اشارتاند از یک هنگام. أَنِّی مَعَکُمْ یعنى بالنصرة، فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا بالبشارة و کان الملک یمشى امام الصّف على صورة الرجل، و یقول ابشروا فان اللَّه ناصرکم. سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ الرعب امتلاء القلب من الخوف. یقال رعب السیل الوادى اذا ملىء ماء. فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ اى اضربوا الرّؤس فانها المقتل، و اضربوا الانامل لانها مواضع استعمال السلاح.
اباح اللَّه عز و جل قتلهم بکل نوع یکون فى الحرب. قال ابو داود المازنى: و کان شهد بدراً «تبعت رجلا من المشرکین لاضربه یوم بدر فوقع رأسه بین یدى، قبل ان یصل الیه سیفى، فعرفت انه قتله غیرى. و قال ابن عباس: حدثنى رجل من بنى غفار قال: اقبلت انا و ابن عم لى حتى اصعدنا فى جبل نشرف على بدر و نحن مشرکان، ننتظر الوقعة على من یکون الدایرة فنتنهّب مع من ینتهب. قال: فبینا نحن فى الجبل اذ دنت منا سحابة سمعنا فیه حمحمة الخیل، فسمعت قائلا یقول: اقدم حیزوم. قال: فاما ابن عمى فانکشف قناع قلبه فمات مکانه، و امّا انا فکدت اهلک ثم تماسکت. و روى ان ابا سفیان لمّا انصرف الى مکة، قال ابو لهب: هلمّ الىّ یا ابن اخى فعندک الخبر، و کان ابو لهب تخلف عن وقعة بدر و بعث مکانه العاص بن هشام، فقال ابو لهب لابى سفیان: اخبرنى کیف کان امر الناس قال: لا شىء و اللَّه ان کان الّا لقیناهم فمنحناهم اکتافنا یقتلوننا و یأسرون کیف شاؤا و ایم اللَّه مع ذلک ما لمت الناس، لقینا رجالا بیضاء على خیل بین السماء و الارض لا یقوم لها شىء. قال ابو رافع قلت تلک الملائکة، فضرب وجهى ابو لهب ضربة شدیدة، فقال: و اللَّه ما عاش الا سبع لیال حتّى رماه اللَّه بالعدسیة فقتله. فلقد ترکه ابناه لیلتین او ثلثا ما یدفنانه حتى انتن فى بیته. و روى مقسم عن ابن عباس قال کان الّذى اسر العباس ابو الیسر کعب بن عمر و اخو بنى سلمة و کان ابو الیسر رجلا محموما و کان العباس رجلا جسیما فقال رسول اللَّه لابى الیسر: «کیف اسرت العباس یا ابا الیسر»، فقال: یا رسول اللَّه «لقد اعاننى علیه رجل ما رأیته قبل ذلک و لا بعده هیئته کذا و کذا»، قال رسول اللَّه: «لقد اعانک علیه ملک کریم».
ذلکَ اى ذلک الضرب و القتلأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى خالفوا اللَّه و رسوله. مَنْ یُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ.
ذلِکُمْ اى هذا العذاب الّذى عجلته لکم ایّها الکفار ببدر، فَذُوقُوهُ عاجلا، وَ أَنَّ لِلْکافِرِینَ اجلا فى المعاد، عَذابَ النَّارِ موضع ان نصب بفعل مضمر تقدیره ذلکم فذوقوه و اعلموا انّ للکافرین.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً یعنى راجعین الیکم.
زحف رفتن جنگى است پارهپاره روى بیکدیگر، هم خزیدن طفل، التزاحف و التّدانى و التّقارب واحد، و الزحف مصدر لذلک لم یجمع کقولهم عدل و صوم. فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ فتنهزموا عنهم و لکن اثبتوا لهم.
وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ یوم حربهم دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ، میگوید: هر که روز جنگ پشت برگرداند بر دشمن مگر که برگردد ساز جنگ را از بهر کشیدن کمان یا بر کشیدن تیغ یا سلاح نگهداشتن را در جنگ یا پستر آید نه ادبار هزیمت را، أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى فِئَةٍ، اى یکون منفرداً فینجاز لان یکون مع المقاتلة. مشتق من حزت الشیء اذا جمعته و اصله متحیوز فادغمت الیاء فى الواو. فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ.
مفسران را در حکم این آیت سه قول است: یکى قول حسن و قتادة، گفتند: که این مخصوص است باهل بدر که پشت بدادن بجنگ آن روز از کبائر بود و موجب عقوبت و غضب حق، نه بینى که روز احد را گفت عز جلاله إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ، و غزاء حنین بعد از بدر بود بهفت سال و رب العالمین مىگوید: وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ الى ان قال ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى مَنْ یَشاءُ. قول عطا و جماعتى آنست که این آیت منسوخ است بآن آیت که گفت: حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ. کلبى گفت: من قتل الیوم فى الجهاد مقبلا او مدبرا فهو شهید و لکن یسبق المقبل المدبر الى الجنة. و قال محمد بن سیرین لمّا قتل ابو عبید جاء الخبر الى عمر فقال عمر لو انحاز الىّ کنت له فئة و انا فئة کل مسلم، و عن منصور عن ابراهیم قال: انهزم رجل من القادسیه فاتى المدینة الى عمر فقال: یا امیر المؤمنین هلکت فررت من الزحف، فقال عمر انا فئتک. و عن عبد اللَّه بن عمر قال کنّا فى جیش بعثنا رسول اللَّه فحاص الناس حیصة فانهزمنا و کنا نفرّ فقلنا نهرب فى الارض و لا نأتى رسول اللَّه حیاء ممّا صنعنا فدخلنا البیوت، ثم قلنا یا رسول اللَّه نحن الفرارون.
فقال رسول اللَّه انتم الکرّارون انا فئة المسلمین.
قول سوم قول ابن عباس و جماعتى مفسران، گفتند: آیت محکم است و حکم آن عام است و الفرار من الزحف من الکبائر.
قال النبى: اجتنبوا السبع الموبقات: الشرک باللّه، و السحر، و قتل النفس الّتى حرم اللَّه الّا بالحق، و اکل الربوا، و اکل مال الیتیم، و التّولّى یوم الزحف، و قذف المحصنات المؤمنان الغافلان.
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ. مفسّران گفتند: مصطفى روز بدر کافران را دید گفت: هذه قریش قد جاءت بخیلائها و فخرها یکذّبون رسولک، اللهم انى اسئلک ما وعدتنى. فاتاه جبریل، و قال له: خذ قبضة من تراب فارمهم بها، فقال: رسول اللَّه لمّا التقى الجمعان ل: على او ل: ابى بکر اعطنى قبضة من حصباء الوادى فناوله کفّا من حصى علیه تراب، فرمى رسول اللَّه به فى وجوه القوم و قال: شاهت الوجوه، فلم یبق مشرک الّا دخل فى عینه و شغل بعینه فکان ذلک سبب هزیمتهم.
قال حکیم بن حزام لمّا کان یوم بدر سمعنا صوتاً وقع من السماء کانه صوت حصاة وقعت فى طشت و رمى رسول اللَّه تلک الرّمیة فانهزمنا، و روى ان رسول اللَّه ص اخذ یوم بدر ثلث حصیات فرمى بحصاة فى میمنة القوم، و حصاة فى میسرة القوم، و حصاة بین اظهرهم، و قال شاهت الوجوه. فانهزموا.
مجاهد گفت: سبب نزول این آیت آن بود که چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان را برایشان نصرت بود قومى کشته شدند و قومى را اسیر گرفتند، جماعتى مسلمانان پنداشتند که آن از قوّت و شوکت ایشان بود، یکى مىگفت من فلان را کشتم یکى میگفت من فلان را اسیر گرفتم. رب العالمین آیت فرستاد فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ آن نه شما کشتید ایشان را بقوت خویش، که اللَّه کشت ایشان را، یعنى که اللَّه بیم و رعب در دل ایشان افکند و فرشتگان را فرستاد تا جنگ کردند و کافران را در دست مسلمانان مىنهادند. قال الحسین بن الفضل: معناه فلم تمیتموهم و لکن اللَّه اماتهم، انتم اخرجتموهم و لکن اللَّه اخرج ارواحهم، وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى مراد نه نفى رمى است از مصطفى (ص)، بل که خبر میدهد جلّ جلاله که آن یک کف خاک که تو افکندى رمى از تو بود و رسانیدن از ما، و گر نه کجا صورت بندد؟ و چه ممکن شود که بشرى مشتى خاک بر روى لشکرى بدان انبوهى زند و باندازه یک ذره از آن خطا نشود که همه در چشمهاى ایشان شود؟
این جز در قدرت آفریدگار جلّ جلاله نیست. و قال ابو عبیدة: معناه ما ظفرت و لا اصبت، و لکن اللَّه عزّ و جل اظفرک و صوّب رمیک. اهل معانى گفتند: که اللَّه تعالى اضافت قتل و رمى با خود کرد از روى ایجاد و اختراع نه از روى مباشرت فعل و تحریک اعضاء. مذهب اهل حق آنست که افعال و حرکات بندگان از روى آفرینش تعلق بقدرت قدیم دارد جلّ جلاله، همه آفریده اوست و بارادت و مشیت اوست. یقول اللَّه تعالى اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ، وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ. و از روى اکتساب تعلق به بنده دارد.
که ربّ العزّة در وى قدرت و حرکت و اختیار آفرید تا بان قوت و قدرت محدث که در وى آفریده از روى کسب آن فعل حاصل کرد. و شرح این مسئله دراز است و درین موضع بیش ازین احتمال نکند. قراءت شامى و حمزه و کسایى و لکن اللَّه رمى بتخفیف نون و رفع اللَّه است، باقى بتشدید نون خوانند و نصب اللَّه و وجه این همان است که در سورة البقرة رفت: وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ، وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ. این معطوف است بر آن که لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ و المعنى و لیعطى المؤمنین منه عطاء حسنا. إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ لدعائهم علیم بنیّاتهم.
ذلِکُمْ اى ذلکم الامر و البیان من القتل و الرّمى و الابلاء الحسن، وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ اى و اعلموا أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ و قیل: ذلکم اى فعل اللَّه الذى شاهدتموه. و یجوز ان یکون خبر مبتداء محذوف، اى الامر ذلکم وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ بابطال حیلهم و إلقاء الرعب فى قلوبهم و تفریق کلمتهم و نقض ما ابرموا. قراءت حجازى و ابو عمرو موهّن بتشدید است و تنوین، باقى بتخفیف و تنوین خوانند، مگر حفص که وى موهن کید الکافرین باضافت خواند، و معنى همه یکسان است.
قوله: إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحُ اى ان استقضوا فقد جاءکم القضاء و الفتاح عند العرب هو القاضى. إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً اى قضینا لک قضاء مبینا، ان اللَّه هو الفتاح یعنى القاضى. سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل روز بدر دعا کرد گفت: اللّهم ایّنا کان افجر و اقطع للرّحم و آتانا بما لا یعرف فاخّره الغداة. فاستجاب اللَّه دعاءه و جاءه بالفتح، فضربه ابنا عفرا: عوف و معود و اجاز علیه عبد اللَّه بن مسعود.
سدى و کلبى گفتند: مشرکان چون خواستند که از مکه بجنگ مصطفى ص و مؤمنان آیند دست در استار کعبه زدند و گفتند: اللهم انصر اعلى الجندین و اهدى الفئتین و اکرم الحزبین و افضل الدینین. فانزل اللَّه هذه الایه. ثم قال للکفار: وَ إِنْ تَنْتَهُوا عن الکفر باللّه و قتال نبیّه، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا الى حربه و قتاله نَعُدْ علیکم بالامر و القتل. و قیل وَ إِنْ تَعُودُوا للاستفتاح نعد بفتح محمد. ابى کعب گفت و عطاء الخراسانى: که این خطاب باصحاب رسول است و با مؤمنان، میگوید: ان تستنصروه و تسئلوه الفتح و النصر، فقد جاءکم الفتح و النصر. وَ إِنْ تَنْتَهُوا عن ارادة عرض الدّنیا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا الى ما کان منکم فى الامر و الغنیمة یوم بدر، نعد، للانکار علیکم، وَ لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً وَ لَوْ کَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ و انّ اللَّه بفتح الف قراءة مدنى است و شامى و حفص على تقدیر و لان اللَّه مع المؤمنین.
اى لذلک لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً باقى بکسر الف خوانند لانّه مبتدأ به منقطع مما قبله.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یدعوکم الى الجهاد، وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ اى لا تعرضوا عنه و لا تخالفوه، وحّد الکنایة لانه یعود الى اللَّه، و قیل الى رسوله، لانه المنبئ عن اللَّه، و قیل الى اللَّه و رسوله و وحّد لانه امر کل واحد امر الآخر، و قیل یعود الى الجهاد، و یحتمل انّه لمّا لم یجز اطلاق لفظ التثنیة على اللَّه وحده، لم یجز اجراء لفظ التثنیة علیه مع غیره بخلاف لفظ الجمع فانه لمّا جاز اطلاق لفظ الجمع علیه وحده تعظیما جاز اجراء لفظ الجمع علیه مع غیره. و لهذا نظائر فى القرآن. منها.
قوله: اذا دعاکم لما یحییکم احق ان ترضوه. و جاء التنکیر عن النبى فیمن ذکر مع غیره بلفظ التثنیة، و هو انّ رجلا قام بین یدیه فقال: من اطاع اللَّه و رسوله فقد رشد و من عصاهما فقد غوى، فقال بئس خطیب القوم انت، هلّا قلت و من عصى اللَّه و رسوله فقد غوى، وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ یعنى امره و نهیه، و قیل القرآن و مواعظه.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ الآیة. هم المنافقون و قیل هم المشرکون یسمعون بآذانهم فلا ینتفعون، فصاروا کمن لا یسمعون، و قیل هم الذین قالوا: قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا.
قوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ کل ما دبّ على الارض فهو دابّة.
و لا یطلق على الانسان الّا ذمّا. میگوید: این مشرکان و کافران هم چون چارپایاناند که حق نمىشنوند، یعنى بگوش مىشنوند و نمىپذیرند، و در عداوت و بغضا میکوشند. پس هم چون ایشاناند که حق نمىشنوند و در نمىیابند. ابن زید گفت: هم صمّ القلوب و بکمها و عمیها، دلهاشان کر و گنگ و کور است. آن گه این آیت برخواند: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، میگویند: در شأن نضر حارث آمده است این آیت. ابن عباس و عکرمه گفتند در شأن بنو عبد الدار بن قصى آمد: کانوا یقولون نحن صم بکم عمّا جاء به محمد فلا نسمعه و لا نجیبه فقتلوا جمیعا باحد، و کانوا اصحاب اللواء و لم یسلم منهم الا رجلان: مصعب بن عمیر و سویط بن حرمله.
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ اى لو علم اللَّه فیهم صدقا و اسلاما و قبول موعظة و سعادة سبقت لهم، لا سمع قلوبهم و جعلهم ینتفعون بالسمع. و لکنّه علم انّه لا خیر فیهم و انّهم ممن کتب علیهم الشقاء، فهم لا یؤمنون. خیر درین آیت سزاوارى آشنایى است. میگوید: ایشان سزاى آشنایى در ازل نبودند و حکم اللَّه در ایشان بکفر رفت، لا جرم حق نشنیدند که اللَّه ایشان را حق نشنوانید، چنان که آنجا گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً و ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ابن عباس گفت بنو عبد الدار گفتند: یا محمد احى لنا موتانا فیکلّمونا و یخبرونا بصحّة رسالتک و نعلم انّ اللَّه یبعث الموتى. گفتند پدران ما را زنده گردان تا با ما سخن گویند و خبر دهند از صحت رسالت و نبوت تو، و نیز بدانیم که اللَّه مرده زنده کند. و بیان این آیت در آن است که گفت: وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ ما کانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ کلام الموتى بصحة نبوة محمد لَتَوَلَّوْا عن الایمان وَ هُمْ مُعْرِضُونَ، اى لم یقبلوا و لم یؤمنوا فلذلک لم افعل بهم مما سألوا نظیره: وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ این معطوف است باول سورة، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ. وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ اى ما اصبتم و اخذتم من الکفار قهرا و قسرا من شىء قلیل و کثیر. هر مال که غازیان و جنگیان از دست کافران بیرون کنند بجنگ و قهر، آن را غنیمت گویند، و هر مال که کافران از سر آن برخیزند و بجاى بگذارند از بیم مسلمانان، و مسلمانان فراسر آن رسند بىجنگ و بىحرب، یا ایشان بصلح خود در پذیرند چون خراج و جزیت آن را مال میگویند، و از این هر دو صنف خمس بیرون باید کرد، و آن خمس بر پنج سهم بخشیدن، چنان که خداى گفت جل جلاله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ، نام خداى در مفتتح کلام نه از بهر آنست که او را سهمى است، بل که تعظیم راست، و تیمن و تبرک را، و حقیقت آنست که للَّه الدنیا و الآخرة ملکا و ملکا. پس معنى آنست که: فان للرسول خمسه، یک سهم رسول خدایراست، و آن بیت المال است، امروز با مصالح مسلمانان گردانند، چون سد ثغور و ارزاق قضات و مؤذنان و امثال آن، و در خبر است که مصطفى ص آن گاه که از خیبر بازگشته بود فرمود: تا مال غنیمت با هم آوردند قسمت را، و گفت: ردوا الخیط و المخیط فان الغلول نار و عار، آن گه تایى موى بدست گرفت، گفت: انه لا یحل لى من هذا المغنم مثل هذا الا الخمس، و الخمس مردود فیکم، دیگر سهم از آن خمس حق خویشان رسول است، ایشان که از زکوات و صدقات فریضه محروماند، و ایشان بنو هاشماند و بنو المطلب. و هاشم و مطلب پسران عبد منافاند.
هاشم جد مصطفى است، و مطلب جد شافعى، و عبد مناف را دو پسر دیگر بود: عبد الشمس و نوفل. عبد الشمس جد عثمان بن عفان بود و نوفل جد جبیر بن مطعم.
بنو نوفل و بنو عبد الشمس از خمس محروماند، هر چند که با بنو عبد المطلب بدرجه یکساناند، از بهر آنکه رسول خدا ایشان را محروم کرد، چون طلب کردند و ذلک فیما
روى جبیر بن مطعم، قال: لمّا قسم رسول اللَّه ص سهم ذوى القربى بین بنى هاشم و بنى المطلب، جئت انا و عثمان، فقلنا یا رسول اللَّه، هؤلاء بنو هاشم، لا ننکر فضیلتهم لمکانک الّذى وضعک اللَّه به فیهم، أ رأیت اخواننا من بنى المطلب اعطیتهم و ترکتنا، و انما نحن و هم بمنزلة واحدة. قال: انّهم لم یفارقونى فى جاهلیة و لا اسلام و انما بنو هاشم و بنو المطلب شىء واحد، ثمّ شبّک بین اصابعه.
و توانگر و درویش و دور و نزدیک و مهینه و کهینه در آن یکسان، نرینه دو بهر، و ما دینه یک بهر، هم چون میراث. قومى گفتند: سهم ذى القربى بهمه قریش قسمت کنند، که همه قرابت رسولاند، و قول اول درستتر است و بیشترین علما بر آنند. حسن گفت: سهم رسول اللَّه و سهم ذى القربى، بعد رسول اللَّه، یجعلان فى الخیل و السّلاح و العدّة فى سبیل اللَّه، و معونة الاسلام و اهله، سهم دیگر از خمس یتیمانراست، پدر مردگان نارسیده درویش ایشان، که در دیوان صدقات نهاند. سهم چهارم درویشان مسلمانان راست، هم فقرا و هم مساکین. سهم پنجم راه گذریان راست که در سفر طاعت باشند، نه در سفر معصیت. این پنج قسم هر یکى را از پنج یک غنیمت پنج یکى است، باقى که بماند اربعة اخماس الغنیمة غازیان راست، ایشان که قتال کردهاند و در معرکه بودهاند. پیاده را یک سهم، و سوار را دو سهم، بعد از آن که سلب فرا قاتل داده باشند.
آن گه گفت: إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ، روا باشد که این سخن متصل بود به آنچه که گفت: فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ. إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا. یوم بدر یعنى ایقنوا ان اللَّه ناصرکم اذ کنتم قد شاهدتم من نصره و امداد الملائکة ما شاهدتم. و روا باشد که این سخن متعلق باشد بقسمت غنائم، و المعنى: اقبلوا ما امرتم به فى القسمة ان کنتم آمنتم باللّه، و القرآن الذى انزلنا على محمد یوم الفرقان. میگوید: قسمت چنان که کردیم و فرمودیم بپذیرید اگر ایمان دارید بخدا و به قرآن که به محمد فرو فرستادیم، روز بدر که اهل حق و اهل باطل آن روز از هم جدا شدند، و دو گروه بر هم رسیدند: حزب اللَّه و حزب الشیطان.
وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. اذ نصرکم و انتم اذلة اقلة. درین آیت گفت: قرآن یوم الفرقان فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، شب قدر فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا بروزگار و درنگ فرو فرستادیم، و این آن بود که قرآن در شبانروز بدر بآسمان دنیا فرو فرستادند، و آن را در بیت العزة در خزانه قرآن بنهادند، یک جاى روز گفت، و یک جاى شب گفت، بر سعت عادت سخن عرب که از شب خبرى حکایت کنند و آن روز بود، و از روز حکایت کنند و آن بشب بود، از بهر آنکه آن کار از شبانروز بیرون نمیشود، و آن روز که جنگ بدر بود آدینه بود، هفدهم ماه رمضان، و دوش آن شب قدر بود، آن گه قرآن را از رب العزة پس ازان در باقى عمر مصطفى بزمین میفرستاد بر درنگ و بر مکث، لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ تا هر گه که رنجى بدل رسول خدا رسیدى خداى دل وى را تثبیت کردى، و هر گه که حکم را اجابت افتادى حکم فرستادى بر مواقع نجوم، و یک تفسیر که کردند در وَ النَّجْمِ إِذا هَوى اینست که و الوحى اذا انزل.
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا، اى نزول بشفیر الوادى الادنى من المدینة و عدوّکم من المشرکین نزول بشفیر الوادى الاقصى من المدینة و یلى مکة.
وَ الرَّکْبُ یعنى ابا سفیان و العیر أَسْفَلَ مِنْکُمْ. اى مکاناً اسفل من مکانکم، لانکم على نشر من الارض، و قیل: اقرب الى ساحل البحر. مکّى و بصرى عدوة هر دو بکسر عین خوانند، و باقى بضم عین خوانند، و هما لغتان مشهورتان کالرّشوة و الرّشوة. مصطفى ص بالاى وادیى فرو آمده بودند در سوى مدینه، و کافران بزیر وادیى فرو آمده بودند در سوى مکه، در ساحل بحر، و بو سفیان کاروان بر ساحل بحر براند و بمکه برد. مسلمانان از مدینه بیرون آمدند و بطلب کاروان و کافران از مکه بیرون آمدند بدفع ایشان و حمایت داشت بر کاروان. هر دو فریق بر هم رسیدند بىآنکه وعده نهاده بودند قتال را.
رب العالمین گفت: وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ انتم و المشرکون للقتال لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ لقلّتکم و کثرة عدوکم، و قیل: لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ اى کانوا لا یصدّقون فى مواعدتکم طلباً لغرتکم و الحیلة علیکم، و لکن جمع اللَّه بینکم من غیر ارادة و لا قصد منکم. لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا فى علمه و حکمه، من نصر النبى و المؤمنین.
لِیَهْلِکَ یعنى: فعل اللَّه ذلک لیضل و یکفر من کفر من بعد حجة قامت علیه، و یؤمن من آمن على مثل ذلک بینة. درین آیت نصرت مؤمنان است با قلّت و ضعف ایشان، و شکستن کافران با کثرت و شوکت ایشان. رب العالمین وقعت بدر برین صفت حجتى روشن ساخت، و معجزه ظاهر تا کافران را فردا عذر نماند، و حجت خداى بر ایشان روشن باشد و قاطع، و خود میگوید جل جلاله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا، و گفتهاند: تقدیر این آیت آنست لِیَهْلِکَ مَنْ حکم اللَّه بهلاکه وَ یَحْیى مَنْ حکم اللَّه بحیوته. نافع و ابو بکر و یعقوب حیى خواندند بدو یا و باقى حىّ بیاء مشدّد خوانند، و ادغام، فمن ادغم فلاجتماع حرفین من جنس واحد، و من اظهر فعلى اصله تقول حیى یحیى.
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ... الایة مفسران را دو قول است، درین آیت: یکى فِی مَنامِکَ اى عینک. گفتند: منام بر وزن مفعل است، هم مصدر و هم زمان و هم مکان، و اینجا مکان است. اى فى عینک التی هى موضع النوم، و این قول درست نیست، که منام اگر مکان است مکان نائم است نه مکان نوم. قول دیگر، فِی مَنامِکَ، اى فى رؤیاک، این نمودن در خواب است که مصطفى را در خواب نمودند آن شب که دیگر روز حرب بدر رفت که مشرکان اندک بودند خوار و ناچیز، تأویل نهاد که ایشان خوار و مقهور شوند. پس یاران را از آن خواب خویش خبر کرد همه قوى دل گشتند و شاد شدند، دانستند که خواب انبیاء حق است و راست.
وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثِیراً اى على صورة عرفت انّ الغلبة لهم، ثم اخبرتهم لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ، اى اختلفت کلمتکم فى امر القتال و الفرار. و لکن سلّمکم من الفشل و التّنازع و المخالفة فیما بینکم و قیل: سَلَّمَ اى: عصمکم من العدوّ.
إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ اى بخفیّات القلوب.
وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلًا، این باز در معسکر بوده در ابتداء قتال نه در خواب، آن ساعت که هر دو گروه بر هم رسیدند. خداى تعالى کافران را بچشم مؤمنان اندک نمود تا بجنگ دلیر گشتند و قوى دل شدند و بنترسیدند، و اما آنجا که گفت: در صدر سورة آل عمران یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ، یعنى: یرون المؤمنین انفسهم مثلى الکافرین. عبد اللَّه مسعود گفت: فرایارى از یاران مصطفى ص که گفت بگو این گروه دشمن هفتاد باشند. جواب داد که مگر صد باشند.
مردى را از مشرکان اسیر گرفتند، از وى پرسیدند که عدد مشرکان و جنگیان چند است؟ گفت، میان نهصد تا هزار مردان مبارز جنگى.
وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ و میگوید: شما که مؤمناناید بچشم ایشان اندک نمودیم چنان که بودید تا ایشان دلیر در آمدند و در جنگ مىپیوستند، و کار خود عظیم نهادند، و قوى دانستند چنان که ابو جهل گفت: آن ساعت که در جنگ مىپیوستند: انّما محمد و اصحابه اکلة جزور فاربطوهم بالحبال. و این آن بود که اخنس بن شریق از بنى زهره با سیصد مرد متفق شد که باز گردیم که ما بطلب کاروان آمده بودیم، و کاروان بسلامت بمکه رسید، و قتال کردن ما را با محمد هیچ روى نیست، که اگر کار وى بلند شود بکلمات و ما بوى بزرگ شویم و اگر نه هم دست ازو بداشتن اولیتر، که عرب خود کار وى کفایت کنند. ابو جهل، بلات و عزى و منات و هبل سوگند خورد که تا باین چاه بدر قتالى عظیم میان ما نرود باز نگردیم، ایشان خود چه باشند در دست ما، چون برزنیم؟ و حکیم بن حزام و عتبه همان سخن گفتند که اخنس گفت. اما دیگران فرمان نبردند، وصفها راست کردند، و در جنگ پیوستند، و رب العالمین مدد فریشتگان فرستاد، چنان که شرح آن رفت. پس عتبه و شیبه و ولید مغیره بیرون آمدند و مبارز خواستند، گفتند: یا محمد مبارز فرست تا حقّ از باطل جدا شود. سه مرد انصارى بیرون شدند و نسب خویش خواندند، ایشان گفتند شما کفؤ ما نباشید ما کفؤ خویش خواهیم.
رسول خدا على ص را و حمزه را و ابو عبیده را فرستاد. حمزه با عتبه در آویخت و على با شیبه و بو عبیده با ولید همى آویخت، تا ضربتهاى بسیار میان ایشان خطا شد.
عمرو بن الجموح مشتى خرما در دست داشت، گفت: هر چند گرسنهام این خرما نخواهم خورد، بینداخت و برفت و حرب همىکرد. این عمرو، بو جهل را ضربتى زد و دستش بیاویخت، پسرش عکرمه از پس در آمد شمشیر بزد بر دست عمرو و دستش در آویخت، وى پاى بر آن دست نهاد و قوّت کرد تا آن دست از خود جدا کند، و هم چنان حرب میکرد تا بو جهل بیفتاد. عبد اللَّه مسعود در آمد و پاى بر گردن وى نهاد، بو جهل گفت: یا رویعى الغنم لقد ارتقیت مرتقى عظیماً. عبد اللَّه گفت: اللَّه احلّنى علیه، آن گه سرش از تن جدا کرد، و نزدیک رسول آورد. مسلمانان بدان شاد شدند و دو مرد عرب بر سر کوه ایستاده بودند تا هر گروه که نصرت یابند با ایشان یار شوند، پاره میغ در هوا بر ایشان بگذشت، ازان میغ روشنایى آتش دیدند، و آواز زنجیر شنیدند. یکى را زهره پارهپاره شد و آن دیگر مسلمان شد، و قصه با رسول خدا بگفت. رسول از جبرئیل پرسید، گفت: آن آتش از حرارة من بود که فریشتگان را همىراندم و زنجیر آورده بودیم از بهر کفار و بیم دادن ایشان، آن گه کار بجایى رسید که هفتاد تن از بزرگان قریش کشته شدند، و هفتاد تن را اسیر گرفتند، و هفتاد تن را مجروح کردند. و مسلمانان را نصرت بود، و این نصرت بتأیید حق بود، و قضاء اللَّه بود، و خواست وى، کارى در ازل رانده و حکمى کرده و علم وى در آن رفته.
اینست که رب العالمین گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ یعنى و بعد هذا الىّ مصیرکم فاکرم اولیائى و اعاقب اعدائى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً اى: جماعة من الکفار فى الحرب، فَاثْبُتُوا للقائم و قاتلوا و لا تنهزموا، وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً بالقلب و اللسان، و هو التکبیر عند المسابقة، اللَّه اکبر و اللَّه اکبر. عطا گفت: در حال حرب سخن گفتن مکروه است مگر ذکر خدا، تکبیر و تهلیل. لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون فى الدنیا و تبقون فى الجنة، فانّهما خصلتان اما الغنیمة و امّا الشّهادة. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فى اقامة الجهاد، وَ لا تَنازَعُوا فتکونوا فیه على آراء مختلفة، فَتَفْشَلُوا اى: فتجبنوا، وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ لفظ ریح استعارة است از دولت و نصرت و قوت و مهابت. قومى گفتند: باد است بحقیقت که بوقت نصرت جهد، و مصطفى ص به این معنى گفت: نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور، و گفتهاند کسى را که دنیا بوى اقبال کند بمراد وى، الرّیح الیوم لفلان. و منه قول الشاعر:
واصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ ینصرهم و لا یخذلهم. وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً... البطر الغلو فى النعمة و احتقار الغیر، وَ رِئاءَ النَّاسِ لیثنوا علیهم. میگوید: شما که مؤمناناید چون کافران نه بید. بو جهل و اصحاب وى که از مکه بیرون آمدند بقصد بدر تا زنده و دننده و در نعمت بطر گرفته، و طاغى و یاغى گشته، و خویشتن بمردى فرا مردم نموده و مست خمر و زمر گشته، مصطفى ص چون ایشان را دید گفت: «ان هذه قریش قد خرجت بفخرها و خیلائها تحاد اللَّه و رسوله، اللهم فاحنهم الغداة»!
وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى دین اللَّه بطرا و رئاء الناس، و یصدّون. این دو مصدر و فعل هر سه حالاند. وَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ عالم به من کل الوجوه.
وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ مفسران گفتند: در سبب نزول این آیت که قریش چون فرا راه بودند و حرب و قتال در دل گرفتند، قومى گفتند: که ما از بنى کنانه و بنى مدلج مىترسیم که ایشان خصم مااند و میانه ما کینه و عداوت است، و ایشان با قوت و شوکت، نباید که تعرض ما کنند تا باز گردیم. چون خواستند که باز گردند، ابلیس آمد بر صورت سراقة مالک جعشم الکنانى، گفت: چرا مىباز گردید. ایشان گفتند: نحن نرید قتال هذا الرّجل و نخاف من قومک، ما میخواهیم که با محمد قتال کنیم و از قوم تو بنى کنانه میترسیم. و این سراقة از اشراف کنانه و بنى مدلج بود، سالار و سرور ایشان. ابلیس که بر صورت وى بیرون آمده بود گفت: لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ اى لا احد یغلبکم من النّاس، اى من کثرتکم و قیل من جنس النّاس، وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ اى مجیر لکم عن بنى کنانة و ضامن ان لا یتعرّضوا لکم.
یا ظالمى انّى تروم ظلامتى
و اللَّه من کلّ الحوادث جارى
جارى اى مجیرى. ابلیس گفت: امروز کس با شما نتاود، از مردمان مترسید، که من شما را از قوم خویش ایمن دارم و ایشان را بر شما دست نبود.
رب العزة گفت: فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ اى: ولى مدبراً، «و قال: إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ افارقکم و لا ادنو منکم. خداى گفت: چون هر دو گروه بر هم رسیدند، ابلیس فریشتگان را بدید که از آسمان فرو مىآمدند، و جبرئیل را دید جامه بخود در گرفته، و در پیش مصطفى ص ایستاده و عنان وى گرفته، بترسید و از مشرکان با پس گشت، بو جهل او را گفت: یا سراقة أ فراراً من غیر قتال؟ هنوز جنگ در نپیوستم و راه گریز گرفتى؟ گفت: انى ارى ما لا ترون یعنى: الملائکة. انى خاف اللَّه ان یهلکنى فیمن یهلک، و قیل: أخاف ان یناله مکروه من الملائکة، لانهم کانوا یعرفونه، و قیل: خاف الوقت الّذى انظر الیه قد حان و قیل: معناه «انى اخاف اللَّه علیکم.» قال ابن اسحاق، قال ابلیس: إِنِّی أَخافُ اللَّهَ و کذب عدوّ اللَّه ما به مخافة اللَّه، و لکن علم انه لا قوّة له و لا منعة فاوردهم و اسلمهم، و تلک عادة عدوّ اللَّه لمن اطاعه حتى اذا التقى الحقّ و الباطل اسلمهم و تبرّأ منهم. پس چون کافران بهزیمت وا مکة آمدند آوازه در افتاد که سراقة پشت بداد بهزیمت و لشکر بشکست، خبر بسراقة رسید گفت: و اللَّه ما شعرت بمسیرکم، حتى بلغنى هزیمتکم، و اللَّه که من نه از رفتن خبر دارم و نه از هزیمت تا آن گه که خبر هزیمت شما بمن رسید، این چه سخن است و چه کار که بر من مىبندید؟ ایشان گفتند: نه تو در معرکه بودى و چنین گفتى؟ وى سوگند یاد میکرد که من نبودم. مسلمانان دانستند که وى راست میگوید و آن گوینده شیطان بود.
ثمّ قال: وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ یجوز ان یکون متصلا بکلامه، و یجوز ان یکون مستانفاً.
إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ... الایه هم المنافقون ایضاً، و قد عطف الوصف على الوصف بالواو، و قیل: هم قوم اسلموا بمکة، و لم یهاجروا، فلما خرجت قریش لحرب رسول اللَّه ص، خرجوا معهم، و قالوا نکون مع اکثر الفئتین، فلمّا رأوا قلّة المسلمین، قالوا: غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ اذ خرجوا مع قلّتهم یقاتلون الجمع الکثیر ثمّ قتلوا جمعاً من المشرکین، منهم قیس بن الولید و ابو قیس المخزومیان و الحرث بن زمعة بن الاسود بن المطلب و على بن امیة بن خلف و العاص بن منیه بن الحجاج و الولید بن عتبه و عمرو بن امیة.
وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اى یفوّض امره الیه لا یغلب، فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ قوىّ منیع، حَکِیمٌ فى خلقه.
هاشم جد مصطفى است، و مطلب جد شافعى، و عبد مناف را دو پسر دیگر بود: عبد الشمس و نوفل. عبد الشمس جد عثمان بن عفان بود و نوفل جد جبیر بن مطعم.
بنو نوفل و بنو عبد الشمس از خمس محروماند، هر چند که با بنو عبد المطلب بدرجه یکساناند، از بهر آنکه رسول خدا ایشان را محروم کرد، چون طلب کردند و ذلک فیما
روى جبیر بن مطعم، قال: لمّا قسم رسول اللَّه ص سهم ذوى القربى بین بنى هاشم و بنى المطلب، جئت انا و عثمان، فقلنا یا رسول اللَّه، هؤلاء بنو هاشم، لا ننکر فضیلتهم لمکانک الّذى وضعک اللَّه به فیهم، أ رأیت اخواننا من بنى المطلب اعطیتهم و ترکتنا، و انما نحن و هم بمنزلة واحدة. قال: انّهم لم یفارقونى فى جاهلیة و لا اسلام و انما بنو هاشم و بنو المطلب شىء واحد، ثمّ شبّک بین اصابعه.
و توانگر و درویش و دور و نزدیک و مهینه و کهینه در آن یکسان، نرینه دو بهر، و ما دینه یک بهر، هم چون میراث. قومى گفتند: سهم ذى القربى بهمه قریش قسمت کنند، که همه قرابت رسولاند، و قول اول درستتر است و بیشترین علما بر آنند. حسن گفت: سهم رسول اللَّه و سهم ذى القربى، بعد رسول اللَّه، یجعلان فى الخیل و السّلاح و العدّة فى سبیل اللَّه، و معونة الاسلام و اهله، سهم دیگر از خمس یتیمانراست، پدر مردگان نارسیده درویش ایشان، که در دیوان صدقات نهاند. سهم چهارم درویشان مسلمانان راست، هم فقرا و هم مساکین. سهم پنجم راه گذریان راست که در سفر طاعت باشند، نه در سفر معصیت. این پنج قسم هر یکى را از پنج یک غنیمت پنج یکى است، باقى که بماند اربعة اخماس الغنیمة غازیان راست، ایشان که قتال کردهاند و در معرکه بودهاند. پیاده را یک سهم، و سوار را دو سهم، بعد از آن که سلب فرا قاتل داده باشند.
آن گه گفت: إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ، روا باشد که این سخن متصل بود به آنچه که گفت: فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ. إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا. یوم بدر یعنى ایقنوا ان اللَّه ناصرکم اذ کنتم قد شاهدتم من نصره و امداد الملائکة ما شاهدتم. و روا باشد که این سخن متعلق باشد بقسمت غنائم، و المعنى: اقبلوا ما امرتم به فى القسمة ان کنتم آمنتم باللّه، و القرآن الذى انزلنا على محمد یوم الفرقان. میگوید: قسمت چنان که کردیم و فرمودیم بپذیرید اگر ایمان دارید بخدا و به قرآن که به محمد فرو فرستادیم، روز بدر که اهل حق و اهل باطل آن روز از هم جدا شدند، و دو گروه بر هم رسیدند: حزب اللَّه و حزب الشیطان.
وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. اذ نصرکم و انتم اذلة اقلة. درین آیت گفت: قرآن یوم الفرقان فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، شب قدر فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا بروزگار و درنگ فرو فرستادیم، و این آن بود که قرآن در شبانروز بدر بآسمان دنیا فرو فرستادند، و آن را در بیت العزة در خزانه قرآن بنهادند، یک جاى روز گفت، و یک جاى شب گفت، بر سعت عادت سخن عرب که از شب خبرى حکایت کنند و آن روز بود، و از روز حکایت کنند و آن بشب بود، از بهر آنکه آن کار از شبانروز بیرون نمیشود، و آن روز که جنگ بدر بود آدینه بود، هفدهم ماه رمضان، و دوش آن شب قدر بود، آن گه قرآن را از رب العزة پس ازان در باقى عمر مصطفى بزمین میفرستاد بر درنگ و بر مکث، لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ تا هر گه که رنجى بدل رسول خدا رسیدى خداى دل وى را تثبیت کردى، و هر گه که حکم را اجابت افتادى حکم فرستادى بر مواقع نجوم، و یک تفسیر که کردند در وَ النَّجْمِ إِذا هَوى اینست که و الوحى اذا انزل.
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا، اى نزول بشفیر الوادى الادنى من المدینة و عدوّکم من المشرکین نزول بشفیر الوادى الاقصى من المدینة و یلى مکة.
وَ الرَّکْبُ یعنى ابا سفیان و العیر أَسْفَلَ مِنْکُمْ. اى مکاناً اسفل من مکانکم، لانکم على نشر من الارض، و قیل: اقرب الى ساحل البحر. مکّى و بصرى عدوة هر دو بکسر عین خوانند، و باقى بضم عین خوانند، و هما لغتان مشهورتان کالرّشوة و الرّشوة. مصطفى ص بالاى وادیى فرو آمده بودند در سوى مدینه، و کافران بزیر وادیى فرو آمده بودند در سوى مکه، در ساحل بحر، و بو سفیان کاروان بر ساحل بحر براند و بمکه برد. مسلمانان از مدینه بیرون آمدند و بطلب کاروان و کافران از مکه بیرون آمدند بدفع ایشان و حمایت داشت بر کاروان. هر دو فریق بر هم رسیدند بىآنکه وعده نهاده بودند قتال را.
رب العالمین گفت: وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ انتم و المشرکون للقتال لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ لقلّتکم و کثرة عدوکم، و قیل: لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ اى کانوا لا یصدّقون فى مواعدتکم طلباً لغرتکم و الحیلة علیکم، و لکن جمع اللَّه بینکم من غیر ارادة و لا قصد منکم. لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا فى علمه و حکمه، من نصر النبى و المؤمنین.
لِیَهْلِکَ یعنى: فعل اللَّه ذلک لیضل و یکفر من کفر من بعد حجة قامت علیه، و یؤمن من آمن على مثل ذلک بینة. درین آیت نصرت مؤمنان است با قلّت و ضعف ایشان، و شکستن کافران با کثرت و شوکت ایشان. رب العالمین وقعت بدر برین صفت حجتى روشن ساخت، و معجزه ظاهر تا کافران را فردا عذر نماند، و حجت خداى بر ایشان روشن باشد و قاطع، و خود میگوید جل جلاله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا، و گفتهاند: تقدیر این آیت آنست لِیَهْلِکَ مَنْ حکم اللَّه بهلاکه وَ یَحْیى مَنْ حکم اللَّه بحیوته. نافع و ابو بکر و یعقوب حیى خواندند بدو یا و باقى حىّ بیاء مشدّد خوانند، و ادغام، فمن ادغم فلاجتماع حرفین من جنس واحد، و من اظهر فعلى اصله تقول حیى یحیى.
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ... الایة مفسران را دو قول است، درین آیت: یکى فِی مَنامِکَ اى عینک. گفتند: منام بر وزن مفعل است، هم مصدر و هم زمان و هم مکان، و اینجا مکان است. اى فى عینک التی هى موضع النوم، و این قول درست نیست، که منام اگر مکان است مکان نائم است نه مکان نوم. قول دیگر، فِی مَنامِکَ، اى فى رؤیاک، این نمودن در خواب است که مصطفى را در خواب نمودند آن شب که دیگر روز حرب بدر رفت که مشرکان اندک بودند خوار و ناچیز، تأویل نهاد که ایشان خوار و مقهور شوند. پس یاران را از آن خواب خویش خبر کرد همه قوى دل گشتند و شاد شدند، دانستند که خواب انبیاء حق است و راست.
وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثِیراً اى على صورة عرفت انّ الغلبة لهم، ثم اخبرتهم لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ، اى اختلفت کلمتکم فى امر القتال و الفرار. و لکن سلّمکم من الفشل و التّنازع و المخالفة فیما بینکم و قیل: سَلَّمَ اى: عصمکم من العدوّ.
إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ اى بخفیّات القلوب.
وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلًا، این باز در معسکر بوده در ابتداء قتال نه در خواب، آن ساعت که هر دو گروه بر هم رسیدند. خداى تعالى کافران را بچشم مؤمنان اندک نمود تا بجنگ دلیر گشتند و قوى دل شدند و بنترسیدند، و اما آنجا که گفت: در صدر سورة آل عمران یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ، یعنى: یرون المؤمنین انفسهم مثلى الکافرین. عبد اللَّه مسعود گفت: فرایارى از یاران مصطفى ص که گفت بگو این گروه دشمن هفتاد باشند. جواب داد که مگر صد باشند.
مردى را از مشرکان اسیر گرفتند، از وى پرسیدند که عدد مشرکان و جنگیان چند است؟ گفت، میان نهصد تا هزار مردان مبارز جنگى.
وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ و میگوید: شما که مؤمناناید بچشم ایشان اندک نمودیم چنان که بودید تا ایشان دلیر در آمدند و در جنگ مىپیوستند، و کار خود عظیم نهادند، و قوى دانستند چنان که ابو جهل گفت: آن ساعت که در جنگ مىپیوستند: انّما محمد و اصحابه اکلة جزور فاربطوهم بالحبال. و این آن بود که اخنس بن شریق از بنى زهره با سیصد مرد متفق شد که باز گردیم که ما بطلب کاروان آمده بودیم، و کاروان بسلامت بمکه رسید، و قتال کردن ما را با محمد هیچ روى نیست، که اگر کار وى بلند شود بکلمات و ما بوى بزرگ شویم و اگر نه هم دست ازو بداشتن اولیتر، که عرب خود کار وى کفایت کنند. ابو جهل، بلات و عزى و منات و هبل سوگند خورد که تا باین چاه بدر قتالى عظیم میان ما نرود باز نگردیم، ایشان خود چه باشند در دست ما، چون برزنیم؟ و حکیم بن حزام و عتبه همان سخن گفتند که اخنس گفت. اما دیگران فرمان نبردند، وصفها راست کردند، و در جنگ پیوستند، و رب العالمین مدد فریشتگان فرستاد، چنان که شرح آن رفت. پس عتبه و شیبه و ولید مغیره بیرون آمدند و مبارز خواستند، گفتند: یا محمد مبارز فرست تا حقّ از باطل جدا شود. سه مرد انصارى بیرون شدند و نسب خویش خواندند، ایشان گفتند شما کفؤ ما نباشید ما کفؤ خویش خواهیم.
رسول خدا على ص را و حمزه را و ابو عبیده را فرستاد. حمزه با عتبه در آویخت و على با شیبه و بو عبیده با ولید همى آویخت، تا ضربتهاى بسیار میان ایشان خطا شد.
عمرو بن الجموح مشتى خرما در دست داشت، گفت: هر چند گرسنهام این خرما نخواهم خورد، بینداخت و برفت و حرب همىکرد. این عمرو، بو جهل را ضربتى زد و دستش بیاویخت، پسرش عکرمه از پس در آمد شمشیر بزد بر دست عمرو و دستش در آویخت، وى پاى بر آن دست نهاد و قوّت کرد تا آن دست از خود جدا کند، و هم چنان حرب میکرد تا بو جهل بیفتاد. عبد اللَّه مسعود در آمد و پاى بر گردن وى نهاد، بو جهل گفت: یا رویعى الغنم لقد ارتقیت مرتقى عظیماً. عبد اللَّه گفت: اللَّه احلّنى علیه، آن گه سرش از تن جدا کرد، و نزدیک رسول آورد. مسلمانان بدان شاد شدند و دو مرد عرب بر سر کوه ایستاده بودند تا هر گروه که نصرت یابند با ایشان یار شوند، پاره میغ در هوا بر ایشان بگذشت، ازان میغ روشنایى آتش دیدند، و آواز زنجیر شنیدند. یکى را زهره پارهپاره شد و آن دیگر مسلمان شد، و قصه با رسول خدا بگفت. رسول از جبرئیل پرسید، گفت: آن آتش از حرارة من بود که فریشتگان را همىراندم و زنجیر آورده بودیم از بهر کفار و بیم دادن ایشان، آن گه کار بجایى رسید که هفتاد تن از بزرگان قریش کشته شدند، و هفتاد تن را اسیر گرفتند، و هفتاد تن را مجروح کردند. و مسلمانان را نصرت بود، و این نصرت بتأیید حق بود، و قضاء اللَّه بود، و خواست وى، کارى در ازل رانده و حکمى کرده و علم وى در آن رفته.
اینست که رب العالمین گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ یعنى و بعد هذا الىّ مصیرکم فاکرم اولیائى و اعاقب اعدائى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً اى: جماعة من الکفار فى الحرب، فَاثْبُتُوا للقائم و قاتلوا و لا تنهزموا، وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً بالقلب و اللسان، و هو التکبیر عند المسابقة، اللَّه اکبر و اللَّه اکبر. عطا گفت: در حال حرب سخن گفتن مکروه است مگر ذکر خدا، تکبیر و تهلیل. لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون فى الدنیا و تبقون فى الجنة، فانّهما خصلتان اما الغنیمة و امّا الشّهادة. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فى اقامة الجهاد، وَ لا تَنازَعُوا فتکونوا فیه على آراء مختلفة، فَتَفْشَلُوا اى: فتجبنوا، وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ لفظ ریح استعارة است از دولت و نصرت و قوت و مهابت. قومى گفتند: باد است بحقیقت که بوقت نصرت جهد، و مصطفى ص به این معنى گفت: نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور، و گفتهاند کسى را که دنیا بوى اقبال کند بمراد وى، الرّیح الیوم لفلان. و منه قول الشاعر:
واصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ ینصرهم و لا یخذلهم. وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً... البطر الغلو فى النعمة و احتقار الغیر، وَ رِئاءَ النَّاسِ لیثنوا علیهم. میگوید: شما که مؤمناناید چون کافران نه بید. بو جهل و اصحاب وى که از مکه بیرون آمدند بقصد بدر تا زنده و دننده و در نعمت بطر گرفته، و طاغى و یاغى گشته، و خویشتن بمردى فرا مردم نموده و مست خمر و زمر گشته، مصطفى ص چون ایشان را دید گفت: «ان هذه قریش قد خرجت بفخرها و خیلائها تحاد اللَّه و رسوله، اللهم فاحنهم الغداة»!
وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى دین اللَّه بطرا و رئاء الناس، و یصدّون. این دو مصدر و فعل هر سه حالاند. وَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ عالم به من کل الوجوه.
وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ مفسران گفتند: در سبب نزول این آیت که قریش چون فرا راه بودند و حرب و قتال در دل گرفتند، قومى گفتند: که ما از بنى کنانه و بنى مدلج مىترسیم که ایشان خصم مااند و میانه ما کینه و عداوت است، و ایشان با قوت و شوکت، نباید که تعرض ما کنند تا باز گردیم. چون خواستند که باز گردند، ابلیس آمد بر صورت سراقة مالک جعشم الکنانى، گفت: چرا مىباز گردید. ایشان گفتند: نحن نرید قتال هذا الرّجل و نخاف من قومک، ما میخواهیم که با محمد قتال کنیم و از قوم تو بنى کنانه میترسیم. و این سراقة از اشراف کنانه و بنى مدلج بود، سالار و سرور ایشان. ابلیس که بر صورت وى بیرون آمده بود گفت: لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ اى لا احد یغلبکم من النّاس، اى من کثرتکم و قیل من جنس النّاس، وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ اى مجیر لکم عن بنى کنانة و ضامن ان لا یتعرّضوا لکم.
یا ظالمى انّى تروم ظلامتى
و اللَّه من کلّ الحوادث جارى
جارى اى مجیرى. ابلیس گفت: امروز کس با شما نتاود، از مردمان مترسید، که من شما را از قوم خویش ایمن دارم و ایشان را بر شما دست نبود.
رب العزة گفت: فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ اى: ولى مدبراً، «و قال: إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ افارقکم و لا ادنو منکم. خداى گفت: چون هر دو گروه بر هم رسیدند، ابلیس فریشتگان را بدید که از آسمان فرو مىآمدند، و جبرئیل را دید جامه بخود در گرفته، و در پیش مصطفى ص ایستاده و عنان وى گرفته، بترسید و از مشرکان با پس گشت، بو جهل او را گفت: یا سراقة أ فراراً من غیر قتال؟ هنوز جنگ در نپیوستم و راه گریز گرفتى؟ گفت: انى ارى ما لا ترون یعنى: الملائکة. انى خاف اللَّه ان یهلکنى فیمن یهلک، و قیل: أخاف ان یناله مکروه من الملائکة، لانهم کانوا یعرفونه، و قیل: خاف الوقت الّذى انظر الیه قد حان و قیل: معناه «انى اخاف اللَّه علیکم.» قال ابن اسحاق، قال ابلیس: إِنِّی أَخافُ اللَّهَ و کذب عدوّ اللَّه ما به مخافة اللَّه، و لکن علم انه لا قوّة له و لا منعة فاوردهم و اسلمهم، و تلک عادة عدوّ اللَّه لمن اطاعه حتى اذا التقى الحقّ و الباطل اسلمهم و تبرّأ منهم. پس چون کافران بهزیمت وا مکة آمدند آوازه در افتاد که سراقة پشت بداد بهزیمت و لشکر بشکست، خبر بسراقة رسید گفت: و اللَّه ما شعرت بمسیرکم، حتى بلغنى هزیمتکم، و اللَّه که من نه از رفتن خبر دارم و نه از هزیمت تا آن گه که خبر هزیمت شما بمن رسید، این چه سخن است و چه کار که بر من مىبندید؟ ایشان گفتند: نه تو در معرکه بودى و چنین گفتى؟ وى سوگند یاد میکرد که من نبودم. مسلمانان دانستند که وى راست میگوید و آن گوینده شیطان بود.
ثمّ قال: وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ یجوز ان یکون متصلا بکلامه، و یجوز ان یکون مستانفاً.
إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ... الایه هم المنافقون ایضاً، و قد عطف الوصف على الوصف بالواو، و قیل: هم قوم اسلموا بمکة، و لم یهاجروا، فلما خرجت قریش لحرب رسول اللَّه ص، خرجوا معهم، و قالوا نکون مع اکثر الفئتین، فلمّا رأوا قلّة المسلمین، قالوا: غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ اذ خرجوا مع قلّتهم یقاتلون الجمع الکثیر ثمّ قتلوا جمعاً من المشرکین، منهم قیس بن الولید و ابو قیس المخزومیان و الحرث بن زمعة بن الاسود بن المطلب و على بن امیة بن خلف و العاص بن منیه بن الحجاج و الولید بن عتبه و عمرو بن امیة.
وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اى یفوّض امره الیه لا یغلب، فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ قوىّ منیع، حَکِیمٌ فى خلقه.
مفاتیح الجنان : اعمال مخصوصه شب و روز ماه رمضان
اعمال شب هفدهم ماه رمضان
شب بسیار مبارکی است، در آن شب سپاه رسول خدا با کافران قریش در منطقه بدر روبرو شدند و فردای آن جنگ بدر رخ داد و خدا سپاه آن حضرت را بر مشرکین پیروز کرد و آن پیروزی از بزرگ ترین فتوحات اسلام بود، به همین خاطر علما فرموده اند: صدقه در چنین روزی، همراه شکرگزاری به درگاه حق، بسیار مستحب است و همچنین در شبش غسل و عبادت فضیلت بسیار دارد.
نویسنده گوید: روایات بسیار وارد شده که رسول خدا(صلی اللّه علیه و آله) در شب بدر به یارانش فرمود: امشب کیست که برود برای ما از چاه آب بیاورد؟ یاران سکوت کرده و هیچ یک اقدام به این کار نکرد!
امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای پی گیری آب مشکی برداشت و بیرون رفت؛ آن شب، شبی سرد بود و باد تندی می وزید و تاریکی همه جا را فرا گرفته بود. به چاه آب رسید، چاهی بود بسیار عمیق و تاریک و حضرت دَلوی نیافت تا از چاه آب بردارد به ناچار وارد چاه شد و مشک را پر کرده بیرون آمد و به جانب اردوی اسلام حرکت کرد.
ناگاه باد سختی وزید که آن حضرت از سختی آن نشست تا برطرف شد، سپس برخاست و به حرکتش ادامه داد که ناگهان باد سخت دیگری مانند باد اول وزیدن گرفت، آن حضرت دوباره نشست تا آن باد هم آرام گرفت، چون برخاست و به سوی سپاه اسلام حرکت کرد، باز بادی به همان صورت وزید، آن حضرت نشست و پس از فرو نشستن باد، خود را به پیامبر اسلام رساند، حضرت فرمود: یا ابا الحسن چرا دیر آمدی؟
عرض کرد: سه مرتبه بادی وزیدن گرفت که بسیار سخت بود و مرا تکان داد و دیر آمدنم به خاطر معطل شدن برای فرونشستن بادها بود. پیامبر فرمود: یا علی آیا دانستی آن ها چه بودند؟ عرض کرد: ندانستم، فرمود:
بار نخست جبرئیل بود با هزار فرشته که بر تو سلام کرد و سلام کردند و بار دوم میکاییل بود با هزار فرشته که بر تو سلام کرد و سلام کردند و پس از آن اسرافیل بود با هزار فرشته که بر تو سلام کرد و سلام کردند و آنان برای یاری دادن به ما نازل شدند.
فقیر گوید: قول آن کسی که گفته در یک شب برای امیرالمؤمنین سه هزار و سه محسنات و فضیلت بوده، اشاره به همین شب است و سید حِمیری در مدح آن حضرت در قصیده خود به این معنا اشاره کرده:
أُقْسِمُ بِاللَّهِ وَ آلائِهِ
وَ الْمَرْءُ عَمَّا قَالَ مَسْئُولٌ
به خدا و نعمت هایش سوگند می خورم
و شخص در برابر آنچه گفت مسئول است
إِنَّ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ
عَلَی الْتُّقَی وَ الْبِرِّ مَجْبُولٌ
بدرستی که علی بن ابیطالب
وجودش بر تقوا و نیکی سرشته شده است
کانَ إِذَا الْحَرْبُ مَرَتْهَا الْقَنَا
وَ أَحْجَمَتْ عَنْهَا الْبَهَالِیلُ
چنین بود، وقتی برق نیزه ها تنور جنگ را میافروخت
و پهلوانان از عرصه فرار می کردند
یمْشِی إِلَی الْقِرْنِ وَ فِی کفِّهِ
أَبْیضُ مَاضِی الْحَدِّ مَصْقُولٌ
به سوی حریف می شتافت و در دستش بود
شمشیر بران تیز صیقلی شده
مَشْی الْعَفَرْنَا بَینَ أَشْبَالِهِ
أَبْرَزَهُ لِلْقَنَصِ الْغِیلُ
مانند راه رفتن شیر غران در میان بچه هایش
که آن ها را از بیشه برای شکار به میدان آورده
ذَاک الَّذِی سَلَّمَ فِی لَیلَةٍ
عَلَیهِ مِیکالٌ وَ جِبْرِیلٌ
علی همان است که در شبی بر او
میکاییل و جبرییل سلام کرد
مِیکالُ فِی أَلْفٍ وَ جِبْرِیلُ فِی
أَلْفٍ وَ یتْلُوهُمْ سَرَافِیلُ
میکاییل همراه هزار فرشته و جبرییل
با هزار فرشته و به دنبالشان اسرافیل
لَیلَةَ بَدْرٍ مَدَدا أُنْزِلُوا
کأَنَّهُمْ طَیرٌ أَبَابِیلُ
در شب بدر برای یاری رساندن نازل شدند
گویا آنان مرغان ابابیل بودند
نویسنده گوید: روایات بسیار وارد شده که رسول خدا(صلی اللّه علیه و آله) در شب بدر به یارانش فرمود: امشب کیست که برود برای ما از چاه آب بیاورد؟ یاران سکوت کرده و هیچ یک اقدام به این کار نکرد!
امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای پی گیری آب مشکی برداشت و بیرون رفت؛ آن شب، شبی سرد بود و باد تندی می وزید و تاریکی همه جا را فرا گرفته بود. به چاه آب رسید، چاهی بود بسیار عمیق و تاریک و حضرت دَلوی نیافت تا از چاه آب بردارد به ناچار وارد چاه شد و مشک را پر کرده بیرون آمد و به جانب اردوی اسلام حرکت کرد.
ناگاه باد سختی وزید که آن حضرت از سختی آن نشست تا برطرف شد، سپس برخاست و به حرکتش ادامه داد که ناگهان باد سخت دیگری مانند باد اول وزیدن گرفت، آن حضرت دوباره نشست تا آن باد هم آرام گرفت، چون برخاست و به سوی سپاه اسلام حرکت کرد، باز بادی به همان صورت وزید، آن حضرت نشست و پس از فرو نشستن باد، خود را به پیامبر اسلام رساند، حضرت فرمود: یا ابا الحسن چرا دیر آمدی؟
عرض کرد: سه مرتبه بادی وزیدن گرفت که بسیار سخت بود و مرا تکان داد و دیر آمدنم به خاطر معطل شدن برای فرونشستن بادها بود. پیامبر فرمود: یا علی آیا دانستی آن ها چه بودند؟ عرض کرد: ندانستم، فرمود:
بار نخست جبرئیل بود با هزار فرشته که بر تو سلام کرد و سلام کردند و بار دوم میکاییل بود با هزار فرشته که بر تو سلام کرد و سلام کردند و پس از آن اسرافیل بود با هزار فرشته که بر تو سلام کرد و سلام کردند و آنان برای یاری دادن به ما نازل شدند.
فقیر گوید: قول آن کسی که گفته در یک شب برای امیرالمؤمنین سه هزار و سه محسنات و فضیلت بوده، اشاره به همین شب است و سید حِمیری در مدح آن حضرت در قصیده خود به این معنا اشاره کرده:
أُقْسِمُ بِاللَّهِ وَ آلائِهِ
وَ الْمَرْءُ عَمَّا قَالَ مَسْئُولٌ
به خدا و نعمت هایش سوگند می خورم
و شخص در برابر آنچه گفت مسئول است
إِنَّ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ
عَلَی الْتُّقَی وَ الْبِرِّ مَجْبُولٌ
بدرستی که علی بن ابیطالب
وجودش بر تقوا و نیکی سرشته شده است
کانَ إِذَا الْحَرْبُ مَرَتْهَا الْقَنَا
وَ أَحْجَمَتْ عَنْهَا الْبَهَالِیلُ
چنین بود، وقتی برق نیزه ها تنور جنگ را میافروخت
و پهلوانان از عرصه فرار می کردند
یمْشِی إِلَی الْقِرْنِ وَ فِی کفِّهِ
أَبْیضُ مَاضِی الْحَدِّ مَصْقُولٌ
به سوی حریف می شتافت و در دستش بود
شمشیر بران تیز صیقلی شده
مَشْی الْعَفَرْنَا بَینَ أَشْبَالِهِ
أَبْرَزَهُ لِلْقَنَصِ الْغِیلُ
مانند راه رفتن شیر غران در میان بچه هایش
که آن ها را از بیشه برای شکار به میدان آورده
ذَاک الَّذِی سَلَّمَ فِی لَیلَةٍ
عَلَیهِ مِیکالٌ وَ جِبْرِیلٌ
علی همان است که در شبی بر او
میکاییل و جبرییل سلام کرد
مِیکالُ فِی أَلْفٍ وَ جِبْرِیلُ فِی
أَلْفٍ وَ یتْلُوهُمْ سَرَافِیلُ
میکاییل همراه هزار فرشته و جبرییل
با هزار فرشته و به دنبالشان اسرافیل
لَیلَةَ بَدْرٍ مَدَدا أُنْزِلُوا
کأَنَّهُمْ طَیرٌ أَبَابِیلُ
در شب بدر برای یاری رساندن نازل شدند
گویا آنان مرغان ابابیل بودند