عبارات مورد جستجو در ۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ... یا حرف ندا است و اىّ منادى و ها تنبیه، میگوید: بیدار باشید اى مردمان! چیزى که خورید حلال خورید و پاک، و گرد خیانت و محرمات مگردید، تا از وساوس شیطان و هواجس نفس برهید، و گفت و کرد شما پاک شود، و دل روشن! مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: دل وى روشن گرداند، و چشمهاى حکمت ازو بگشاید، و دوستى دنیا از دل وى ببرد، هر آفت کى در راه دینست و هر فتنه که خاست از دوستى دنیا خاست، حب الدنیا رأس کل خطیئة
و این دوستى دنیا از حرام خوردن پدید آید، پس هر که پرهیزگار شود و در محرّمات بر خود ببندد این دوستى دنیا از دل وى بکاهد، و گفتار و کردار وى پاک شود، و دعاء وى باجابت مقرون گردد.
مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: بسیار کس است که غذا و طعام و جامه وى که بکار دارد حرامست و در آن احتیاط نکند، آن گه دست برداشته و دعا مى‏کند، این چنین دعا کى مستجاب بود؟
و یکى از بزرگان طریقت گفت: گفتار پاک که بخداوند پاک رسد آنست کى از حلق پاک برآید، و حلق پاک آنست که جز غذاء پاک بخود راه ندهد، و غذاء پاک آنست که در حال اکتساب یا ذکر و یادداشت حق در آن فرو نگذارد، و فراموش نکند، و شکر ولى نعمت بحکم فرمان در آن بجاى آرد.
چنانک خداى تعالى گفت: کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ و حقیقت شکر آنست که تا قوت نعمت در باطن مى‏یابد خود را بر طاعت ولى نعمت بظاهر میدارد.
سرى سقطى، جنید را پرسید وقتى که شکر چیست؟ فقال «ان لا یستعان بشى‏ء من نعم اللَّه على معاصیه» گفت شکر آنست که نعمت خداوند بر معاصى وى بکار ندارد، که آن گه همان نعمت سبب هلاک وى باشد، چنانک پادشاهى غلامى را بنوازد و بر کشد و او را کمر شمشیر زر دهد، پس آن غلام بر وى عاصى شود. پادشاه بفرماید تا هم بآن شمشیر کى خلعت وى بود سر وى بردارند گوید این جزاء آنست کى نعمت خداوندگار خود در معصیت وى بکار برد، و گویند سبب آنک ادریس پیغامبر را بآسمان بردند آن بود که فریشته بیامد و وى را بشارت داد بمغفرت، و ادریس در آن حال دست بدعا برداشته که بار خدایا در زندگانى ادریس زین پس بیفزاى! گفتند تا چه کنى؟
گفت تا خداى را شکر و سپاس دارى کنم، که آنچه گذشت در طلب مغفرت بودم، و از این پس شکر را باشم: قال فبسط الملک جناحه و حمله الى السماء. و قیل التزم الحسن بن على ع الرکن فقال الهى انعمتنى فلم تجدنى شاکرا و ابتلیتنى فلم تجدنى صابرا، فلا انت سلبت النعمة بترک الشکر، و لا ادمت الشّدة بترک الصبر، الهى ما یکون من الکریم الّا الکرم.
اگر کسى گوید یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ... از روى ظاهر این خطاب همان فائده داد که یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ پس فائده اعادت چیست؟ جواب آنست: که اهل تحقیق گفتند: یا أَیُّهَا النَّاسُ نداء عام است، و بر قدر روش عامّه این خطاب با ایشان رفت، نبینى که جمله مباحات فرا پیش ایشان نهاد، و جز از حرام محض ایشان را باز نزد، و این منزلت عوام است کى از حرام بحلال گریزند، و از محظورات با مباحات کردند، آن گه بر عقب آن از اتّباع شیطان نهى کرد که ایشان بر شرف فرمان بردارى شیطان‏اند. باز آیت دیگر یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب اهل خصوصست ایشان را فرمود تا در تناول مباحات و بکار داشت محلات توسع نکنند، بلکه از مباحات حلال محض گزینند، و از حلال محض طیّبات رزق گزینند، این همانست که روایت کنند از بعضى صحابه که گفت: ما از ده باب حلال نه باب بگذاشتیم، و یکى بر کار گرفتیم از بیم شبهت.، آن گه بجاى آنکه عوام را از اتباع شیطان احتراز فرمود اینجا بشکر خداى فرمود، آن کس که خداوند ذوق است داند که میان این دو خطاب چه فرقست آن ابتداء روش مسلمانان است، و این غایت کشش عارفان، این همان عدل و احسان است که گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ هر کس که از حرام محض پرهیزد، وى را عادل گویند، و هر که از عین حلال پرهیزد او را محسن گویند، عدالت ظاهر مسلمانى است، و احسان آنست که مصطفى گفت: «الاحسان ان تعبد اللَّه کانک تراه»
و هو عبارة عن مکاشفة العارفین و نهایة رتبة الصدیقین.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند! إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ مى و قمار، وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ و سنگها و تیرها، رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ زشتى و ناراستى از کار دیو است، فَاجْتَنِبُوهُ بپرهیزید از آن، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۹۰) تا پیروز مانید.
إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ میخواهد دیو أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ که در میان شما افکند الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ دشمنى و زشتى فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ در آشامیدن مى و باختن قمار، وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ و شما را باز دارد از یاد خدا و از نماز، فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (۹۱) از آن باز ایستید و گرد آن مگردید.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ و خداى را فرمان برید وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ و رسول را فرمان برید وَ احْذَرُوا و پرهیزید فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ ار پس برگردید از پذیرفتن، فَاعْلَمُوا بدانید: أَنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۹۲) که آنچه بر فرستاده ما است رسانیدن آشکار است.
لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا نیست بر ایشان که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند، جُناحٌ تنگیى و بزه‏اى، فِیما طَعِمُوا در آنچه چشیده بودند إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا چون از کفر بپرهیزیدند و بگرویدند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند، ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا پس بپرهیزیدند و او را براست داشتند، ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا پس از محارم و مناهى پرهیزیدند و بترک آن نیکویى بگفتند، وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (۹۳) و خداى دوست دارد نیکوکاران را.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند! لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ هر آینه بخواهد آزمود اللَّه شما را بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الصَّیْدِ بچیزى از صید، تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ که بآن رسد دستهاى شما، وَ رِماحُکُمْ و نیزه‏هاى شما، لِیَعْلَمَ اللَّهُ تا به بیند اللَّه مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ که آن کیست که از وى نادیده وى را خواهد ترسید؟ فَمَنِ اعْتَدى‏ هر کس که از اندازه درگذارد. بَعْدَ ذلِکَ پس آنکه نهى شد، فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ (۹۴) او را عذابى است درد نماى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ صید را مکشید، وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ و شما محرمان باشید، وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ و هر که صید کشد از شما، مُتَعَمِّداً بقصد، فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ پاداش او آنست که همتاى آنکه کشت بکشد، یَحْکُمُ بِهِ حکم کند در آن ذَوا عَدْلٍ دو مرد پارسا که شایسته فتوى باشند، مِنْکُمْ از اهل ملت شما، هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ قربانى که بکعبه رسد، أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ یا آن جانور را قیمت کنند و بر سعر آن طعام دهند به درویشان، أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً یا برابر آن روزه دارد، لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ تا بچشد گرانى پاداش کار خویش، عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ درگذاشت خداى از آنچه پیش ازین بود، وَ مَنْ عادَ و هر که با صید گردد در حرم یا در احرام، فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ خداى کین ستاند ازو، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ (۹۵) و خداى سختگیر است وا کین ستانى.
أُحِلَّ لَکُمْ حلال کرده آمد و گشاده شما را صَیْدُ الْبَحْرِ صید دریا وَ طَعامُهُ و طعام آن، مَتاعاً لَکُمْ تا شما را زاد بود و برخوردارى، وَ لِلسَّیَّارَةِ و راه گذریان را، وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ و حرام کرده آمد بر شما و بسته صَیْدُ الْبَرِّ صید خشک زمین ما دُمْتُمْ حُرُماً تا آن گه که محرم باشید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۹۶)، و پرهیزید از آن خداى که شما را انگیخته با او خواهند برد.
جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ خداى کعبه ساخت الْبَیْتَ الْحَرامَ آن خانه با آرم با شکوه قِیاماً لِلنَّاسِ امن مردمان را و پایندگى ایشان را در دین خویش، وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ و ماه حرام، وَ الْهَدْیَ و قربان که بمنا برند، وَ الْقَلائِدَ و قلائد که در گردن ایشان کنند، ذلِکَ لِتَعْلَمُوا این آن راست تا بدانید، أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ که خداى میداند هر چه در آسمانست و در زمین، وَ أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ (۹۷) و خداى بهمه چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ الایة این علمها از آن است که اللَّه بآن متفرّد است، که این چیزهایى است نابودنى، و اللَّه میداند که اگر آن بودى چون بودى. و درین آیت جواب قومى است که از وى چیزهایى از معجزات درخواستند.
قومى گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ»؟! قومى گفتند: «ائْتُوا بِآبائِنا». جواب داد ایشان را که: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ فرأوهم عیانا وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى‏ فشهدوا لک بالصّدق و النبوّة. همانست که در سورة الرعد گفت: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى‏، و این آن بود که کافران مکّه از مصطفى (ص) درخواستند که اگر پیغامبرى کوه صفا از جاى خویش روان گردان، تا زمین مکّه بر ما فراخ گردد، و زمین را بریده گردان تا چشمها بیرون دهد، و ما کشت زار کنیم، و پدران ما زنده گردان تا بر صدق تو گواهى دهند. رب العالمین گفت: اگر من حکم کنم که قرآن بر کوه خوانند و روان گردد، یا بر زمین خوانند و چشمها پدید آید، یا بر مردگان خوانند تا زنده شوند، و سخن گویند، بهیچ حال ایشان ایمان نخواهند آورد، که ایشان در علم من همیشه کافران بودند، و در ازل حکم شقاوت بر ایشان رفته. این همچنانست که نوح را گفت: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ اى: جمعنا علیهم کُلَّ شَیْ‏ءٍ قُبُلًا یکسر قاف بر قراءت مدنى و شامى یعنى معاینة و مواجهة، برابر، رویاروى، و منه‏ حین سأله ابو ذر أ کان آدم نبیا؟ فقال: «نعم کان نبیا کلّمه اللَّه عز و جل».
«قبلا» اى عیانا و مواجهة. باقى بضمّتین خوانند. «قبلا» یعنى قبیل قبیل جوک جوک. قبل جمع قبیل است، و قبائل جمع قبیله. عرب ایشان را که از یک نژاد باشند قبیله گویند.
ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ یعنى: الا ان یهدیهم اللَّه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ این جهل قدر است. ایشان نمیدانند که هدى و ضلالت بمن است.
هم چنان که آنجا گفت: «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ» اى: من الجاهلین بالقدر.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا اى اعداء، و هم فراعنة الانبیاء. هر پیغامبرى را فرعونى بود بروزگار وى، چون نمرود بروزگار ابراهیم، ولید مصعب بروزگار موسى، دیگرى بروزگار عیسى، بو جهل و امثال وى بروزگار محمد (ص).
رب العزّة ایشان را بر سر پیغامبران مسلط کرده، تا ثواب و درجات پیغامبران بیفزاید بآن رنجها که میکشیدند، و بلاها که ازیشان مى‏دیدند. و هیچ کس را آن رنج نبود که رسول عربى را بود صلى اللَّه علیه و سلم، میگوید: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت قطّ»، و دشمنان وى از آن شیاطین الانس ولید مغیره بود و اسود بن عبد المطلب و اسود بن عبد یغوث و الحارث بن قیس بن عدى و العاص بن وائل و ابو جهل بن هشام و العاص بن عمرو بن هشام و زمعة بن الاسود و النضر بن الحارث و الاسود بن عبد الاسود و عتبه و شیبه ابنا ربیعه و عقبة بن ابى معیط و الولید بن عتبه و ابىّ و امیّه ابنا خلف و نبیّه و منبّه ابنا الحجاج و عتبة بن عبد العزى و معتب بن عبد العزى. میگوید: یا محمّد! کما ابتلیناک بهؤلاء القوم، کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا. همانست که در فرقان گفت: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ. آن گه بیان کرد که اعدا که‏اند: «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» شیاطین منصوب است بر بدل، و روا باشد که مفعول ثانى بود، اى: جعلنا شیاطین الانس و الجن اعداء للانبیاء.
و در معنى این آیت علماء تفسیر مختلف‏اند. عکرمه و ضحاک و سدى و کلبى گفتند: شیاطین در جن‏اند نه در انس، و شیاطین الانس یعنى التی مع الانس، و شیاطین الجنّ اى التی مع الجن، و این آنست که ابلیس لشکر خویش که فرزندان وى‏اند دو گروه کرد: گروهى به انس فرستاد و گروهى بجن، و هر دو گروه دشمنان رسول خدا (ص) و دشمنان دوستان اوأند، و آن گه هر زمان بر یکدیگر رسند، شیطان که بر انس مسلط کرده با آن شیطان گوید که بر جنّ مسلّط کرده که: من صاحب خود را بیراه کردم بفلان کار و فلان معصیت که بر وى آراستم، تو نیز همچنین کن، و شیطان الجن با شیطان الانس همین سخن گوید بابتدا چون بر وى رسد. اینست که اللَّه گفت: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. قومى دیگر گفتند که: در انس شیاطین‏اند چنان که در جن، و معنى شیطان متمرد است ازین شوخ ناپاک، بر معصیت دلیر، و بر خدا عاصى. چون شیطان الجن از اغواء مؤمن درماند، و عاجز گردد، دست در شیطان الانس زند، و فرا سر مؤمن کند، تا او را در فتنه افکند، چنان که رسول خدا (ص) گفت فرا بو ذر که «یا با ذر! هل تعوذ باللّه من شر شیاطین الجن و الانس»؟ قال: قلت یا رسول اللَّه! و هل للانس من شیاطین؟ قال: «نعم، هم شرّ من شیاطین الجن»، و قال مالک بن دینار: ان شیطان الانس اشدّ علىّ من شیطان الجن، و ذلک انى اذا تعوذت باللّه ذهب عنّى شیطان الجن، و شیطان الانس یجی‏ء فیجرّنى الى المعاصى عیانا.
یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً زخرف القول باطله الذى زیّن و وشى بالکذب، و المعنى انهم یزیّنون لهم الاعمال القبیحة، فیغرّونهم غرورا.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ اى یمنع الشیطان عن الوسوسة للجن و الانس، و اللَّه یمتحن عباده بما یعلم انه الأبلغ فى الحکمة، و الاجزل فى الثواب، و الاصلح للعباد. «فَذَرْهُمْ» یعنى خلّ عنهم، «وَ ما یَفْتَرُونَ» من التکذیب. قیل: نسختها آیة السیف.
وَ لِتَصْغى‏ إِلَیْهِ اى: اراد اللَّه لتصغى الى التکذیب و الافتراء، «أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» اللَّه خواست که دلهاى ناگرویدگان بآن تکذیب و افترا گراید، «وَ لِیَرْضَوْهُ» و تا آن افترا از خویشتن بپسندند، «وَ لِیَقْتَرِفُوا،» اى لیکتسبوا ما هم مکتسبون. و گفته‏اند: «وَ لِتَصْغى‏» معطوف است بر آیت پیش، تقدیره: یوحى بعضهم الى بعض لیغرّوهم و لتصغى الیه، و برین معنى لام ناصبه است نه لام امر بر معنى تهدید چنان که قومى گفتند. یقال: صغوت الیه صغوا و صغوّا، و صغیت أصغى بالیاء ایضا، و أصغى یصغى اصغاء. و أصله المیل الى الشی‏ء لغرض من الاغراض. و معنى الاقتراف الاکتساب، یقال: خرج یقترف اهله، اى: یکتسب، و قارف فلان هذا الامر، اذا وقعه و عمله، و قرفتنى بما ادّعیت علىّ، اى: رمیتنى بالریبة، و قرف القرحة، اذا قشر منها، و اقترف کذبا، اى اختلقه.
قوله: أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً اینجا قول مضمر است، یعنى: قل لأهل مکّة: أ فغیر اللَّه ابتغى حکما قاضیا بینى و بینکم؟ معنى آنست که: اهل مکّه را گوى: هیچ کس را روا باشد که از حکم اللَّه برگردد، و آن را نپسندد، و بدان رضا ندهد؟ یا هیچ کس دانید که حکم وى برابر حکم اللَّه آید، تا با حکم وى گردیم در آنچه میان من و شما است؟ کلبى گفت: یعنى اطلب ربا اعبد، چنان که جاى دیگر گفت: أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا؟! جاى دیگر گفت: «أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ»؟! مقاتل گفت: ا فغیر اللَّه ابتغى حکما فى نزول العذاب؟! وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ اى القرآن مفصّلا مبیّنا فیه امره و نهیه.
وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ و ایشان که تورات و انجیل دادیم ایشان را «یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ»
شامى و حفص منزّل بتشدید خوانند، من التنزیل. باقى بتخفیف خوانند، من الانزال، و هر دو یکسانند. یقال: نزّلته و انزلته. میگوید: اهل کتاب از جهودان و ترسایان میدانند که: این قرآن منزل است از نزدیک خداوند تو. آن گه گفت: فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ «امتراء» تردّد است در رأى و در سخن، یعنى: لا تکونن من الشّاکّین انهم یعلمون ذلک. عطا گفت: «وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ» سران و مهتران اصحاب رسول خدااند: ابو بکر و عمر و عثمان و على و ابو عبیده و سعید بن زید و عبیدة بن الحارث و طفیل بن الحارث و مسطح بن اثاثه و وهب الغامدى و ابو سلمة بن عبد الاسد و الارقم بن ابى الارقم و عمار بن یاسر و سعد بن ابى وقاص و طلحه و الزبیر و عبد الرحمن بن عوف و سالم مولى ابى حذیفه و ابو حذیفة بن عتبة بن ربیعه و ابن مظعون و معمر بن الحارث الجمحى و حبش بن حذافه و اخوه و بلال و صهیب بن سنان رضى اللَّه عنهم.
وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ این قراءت کوفى و یعقوب است. باقى «کلمات ربک» خوانند بجمع، و معنى هر دو یکسانست. میگوید: تمام شد و راست آمد قول خداوند تو که: پیغامبران را و مؤمنان را بر عموم نصرت دهم، چنان که گفت: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا، و محمّد را على الخصوص نصرت دهم روز بدر، و دشمنان وى را هلاک کنم. این وعده که داده بود راست کرد، و آنچه گفته بود تمام شد و بسر برد، و آن وعید که دشمن را داده بود، و حکم تعذیب که برایشان کرد عدل بود، اینست که گفت: «صِدْقاً وَ عَدْلًا» یعنى: صدقا فیما وعد، و عدلا فیما اوعد و حکم، لا تبدیل لقوله فى نصر محمّد لأن قوله حق. و قیل: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» اى لا مغیّر لحکمه، و لا خلف لموعده. «وَ هُوَ السَّمِیعُ» لتضرع اولیائه، و لقول اعدائه، «الْعَلِیمُ» بما قلوب الفریقین.
روى عن النبى (ص) انه قال: «سبق القضاء و جفّ القلم بالسعادة لمن آمن و اتقى، و الشقاوة لمن کفر و عصى. و کان قتادة یقول: هو کتاب اللَّه لا یزید فیه المقرون و لا ینقصون.
وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ گفته‏اند که: این در شأن دانشمندان جهودان است، و بیشتر ساکنان آن زمین در آن وقت ایشان بودند، و ایشان دو قوم بودند. بیشتر ایشان بودند که بر پى هواء خود بر پنداشتى میرفتند، و ظنى مى‏بردند، و دروغها برمى‏ساختند، و قومى در کار رسول خدا یقین بودند، و صدق وى میشناختند، اما بمعاندى برخاسته بودند. اینست که اللَّه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ. اگر کسى گوید ایشان که بر ظن بودند، و یقین نمى‏دانستند، تعذیب ایشان بر ظن روا باشد یا نه؟ جواب آنست که: رب العزة بر ظن تعذیب میکند، که میگوید جل جلاله: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ. وجه حجّت آنست که: ایشان را بر ظنّ تعذیب از آن کرد که در طلب بصیرت از موضع خویش تقصیر کردند، و بر پى هواء خود رفتند، و التماس بصیرت و طلب حقیقت و یقین بگذاشتند، و بر ظنّ و جهل اقتصار کردند، لا جرم مستوجب عذاب گشتند.
ابن عباس گفت: «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» در شأن مشرکان عرب آمد که با رسول خدا و مؤمنان جدال درگرفتند در خوردن مردار، و گفتند: تأکلون ما قتلتم و لا تأکلون ما قتل ربکم! اللَّه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ یعنى فى تحلیل المیتة، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ یکذبون فى تحلیل ما حرم اللَّه. میگوید: ایشان بر پى ظن میروند در تحلیل مردار، که مى‏پندارند که این مردار حلال است، و نه چنانست که ایشان میگویند، که ایشان دروغ میگویند، و حرام کرده خدا هرگز حلال نبود.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ زجاج گفت: موضع «من» رفع است بابتداء، و لفظ آن لفظ استفهام است، یعنى: هو أعلم اىّ النّاس یضل عن سبیله، کقوله: لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا، و بقول بصریان موضع «من» نصب است بر نزع خافض، تا اوّل و آخر مقابل یکدیگر بود، یعنى: هو أعلم بالضال عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین. قراءت نصیر از کسایى «یضلّ» بضم یاء است، اى: هو أعلم بالمضل عن سبیله.
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ این در جواب قومى است از عرب که چیزهایى از جانوران مى‏حرام کردند خوردن آن از بحیره و سائبه و وصیله و حامى.
رب العالمین میگوید: بخورید اگر مؤمنان‏اید، آنچه اللَّه حلال کرده است، و در کشتن آن نام خدا یاد کردند. آن گه تاکید را گفت: وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ چه عذر آرید که نخورید آنچه اللَّه حلال کرد و بر کشتن آن اللَّه یاد کردند؟ و اللَّه خود تفصیل محرمات داد، و آن مفصل در سورة البقرة گفت، و در صدر سورة مائدة، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ الایة. آن گه گفت: إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ اى: من اکل المیتة عند المخمصة و المجاعة من غیر بغى و لا عدوان او تجانف لاثم، و قد مضى شرحه فى المائدة. نافع و حفص از عاصم «فصّل» بفتح فا و «حرّم» بفتح حا خوانند. ابن کثیر و ابو عمرو و ابن عامر بضمّ فا و ضمّ حا خوانند. ابو بکر از عاصم و حمزه و کسایى فصّل بفتح فا خوانند و حرّم بضمّ حا. «إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ» یعنى دعتکم الضرورة الى اکله مما لا یحلّ عند الاختیار.
وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ عاصم و حمزه و کسایى بضم «یا» خوانند، و معنى آنست که: فراوانى از مردمان یعنى کفار مکّه بیراه میکنند بهواها و بایستهاى خویش. باقى «لیضلّون» بفتح «یا» خوانند یعنى بى‏راه میشوند بهواها و بایستهاى خویش، نه بر بصیرتى و بر علمى که ایشان را در آن است. إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ این اعتدا ایدر آنست که آنجا گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ. میگوید: خداوند تو است که دانا است باندازه درگذارندگان.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: «أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم، و قیل الم تر بقلبک، «أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ» هو على العموم و سجودهم طاعة، «وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» خصوص فى المؤمنین، «وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ»، مفسران گفتند وجه این سجود همان وجه تسبیحست که در آن آیت گفت: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» دانیم که سجودست بحقیقت لکن عقل را بدریافت آن راه نیست، همچنین ربّ العزّه آسمان و زمین را گفت: «ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً؟ قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»، و سنگ را خشیت گفت: «وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ»، و در آثار سلف است ما فى السّماء نجم و لا شمس و لا قمر الّا یقع ساجدا حین یغیب ثم لا ینصرف حتى یؤذن له فیأخذ ذات الیمین حتى یرجع الى مطلعه. مجاهد گفت: سجود جمادات تحوّل ظلال است کقوله: «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ»، و شرح آن در موضع خویش رفت. «وَ کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ» این ناس مسلمانانند و معطوف است بر اوّل آیت، اى هذه الاشیاء کلّها تسجد للَّه و کثیر من المسلمین، اینجا سخن تمام شد پس بر استیناف گفت: «وَ کَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ» یعنى و کثیر النّاس حقّ علیه العذاب بکفره و ابائه السّجود. این معنى بر قول ایشان است که گفتند: سجود طاعت و عبادت است.
امّا بر قول ایشان که گفتند، سجود ظلال است، و او استیناف نیست بلکه و او عطف است و سخن پیوسته، و کثیر من النّاس و کثیر حقّ علیه العذاب و ان سجد ظله للَّه. «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ» اى من یهنه بالخذلان، «فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» بالتوفیق، «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ» یکرم من یشاء بالایمان، و یذلّ من یشاء بالکفر. فالسّعادة و الشّقاوة بمشیّته و ارادته.
«هذانِ خَصْمانِ»، قرأ ابن کثیر «هذانّ» بتشدید النّون، و قرأ الباقون بتخفیفها، «اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» اى فى دینه و فى امره، و انّما قال خصمان لانّهما فریقان، و قال اختصموا لانّها جمعان، جمع المؤمنین و جمع الکافرین، خلاف است میان علماء که این دو جمع که‏اند؟ بخارى آورده در صحیح که: ابو ذر غفارى سوگند یاد کرده که این آیت در شأن مبارزان روز بدر فرو آمد، شش کس بودند از قریش سه مسلمان: حمزة بن عبد المطّلب و علىّ بن ابى طالب و عبیدة بن الحارث بن المطّلب و سه کافر: عتبة بن ربیعه و شیبة بن ربیعه و الولید بن عتبه. محمد بن اسحاق گفت: روز بدر عتبة بن ربیعه و پسر وى ولید بن عتبه و شیبة بن ربیعه از صف مشرکان بیرون آمدند و مبارزت خواستند، از صف مسلمانان سه جوان انصارى بیرون شدند عوّذ و معوذ پسران حارث بن رفاعة بن سواد و عبد اللَّه بن رواحه، ایشان گفتند: من انتم؟ شما که باشید؟ گفتند ما انصاریانیم فلان و فلان و فلان، ایشان گفتند: یا محمّد اخرج الینا اکفانا من قومنا. ما کفو خویش خواهیم از قوم خویش یعنى از قریش، مصطفى (ص) گفت: قم یا عبیدة بن الحارث و یا حمزة بن عبد المطّلب و یا على بن ابى طالب.
مشرکان چون ایشان را دیدند گفتند اکفاء کرام شمائید کریمان و بزرگان و همسران ما، آن گه عبیده با عتبه بر آویخت، و حمزه با شیبه و على با ولید کوشیدند تا آن گه که مشرکان هر سه کشته شدند، و در شأن ایشان آیت آمد، «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» اى اقتلوا فى اللَّه عزّ و جلّ وحّده هؤلاء، و اشرک به هؤلاء.
و یروى عن قیس بن عبّاد انّه قال سمعت على بن ابى طالب (ع) یقول: «انا اوّل من یجثوا للخصومة بین یدى اللَّه عز و جل یوم القیامة و هذا الکلام یؤمى الى انّ اوّل قتیل یوم بدر کان عتبة الّذى قتله على بن ابى طالب لیس هذا من مجاثاة على معاویة بن ابى سفیان انّما هى مجاثاة على عتبة بن ربیعة. ابن عباس گفت: این دو خصم یکى گروه مؤمنانند و دیگر گروه اهل کتاب و خصومت ایشان آن بود که اهل کتاب مى‏گفتند: نحن اولى باللّه و اقدم منکم به کتابا و نبیّنا قبل نبیّکم، و قال المؤمنون نحن احقّ باللّه آمنّا نبیّنا محمّد و نبیّکم و بما انزل اللَّه من کتاب و انّکم تعرفون نبیّنا و کتابنا و کفرتم به حسدا. و قیل هم المؤمنون و الکافرون اختصموا فى البعث، و قیل جعل الادیان ستّة فى قوله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا» الایة... فجعل خمسة للنّار، و واحدا للجنّة، فقوله: «هذانِ خَصْمانِ» ینصرف الیهم فالمؤمنون خصم، و سائر الخمسة خصم اختصموا فى دین ربّهم. و قال عکرمة. هما الجنّة و النّار اختصمتا کما روى ابو هریرة قال قال رسول (ص): «تحاجّت الجنّة و النّار، فقالت النّار أوثرت بالمتکبّرین و المتجبّرین، و قالت الجنّة فما لى لا یدخلنى الا ضعفاء النّاس و سقطهم و عزّتهم، قال اللَّه للجنّة انّما انت رحمتى ارحم بک من اشاء من عبادى، و قال للنّار انّما انت عذابى اعذب بک من اشاء من عبادى و لکلّ واحدة منکما ملؤها، فامّا النّار فلا تمتلئ حتى یضع اللَّه فیها رجله فتقول قطّ قطّ فهنا لک تملئ و تزوى بعضها الى بعض و لا یظلم اللَّه من خلقه احدا و امّا الجنّة فانّ اللَّه ینشئ لها خلقا».
«فَالَّذِینَ کَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ» این بیان سرانجام و مآل و مرجع کافرانست، که احد الخصمین‏اند، و معنى «قُطِّعَتْ» قدّرت و جعلت و سوّیت لهم ثیاب من نار، اى النّار احاطت بهم کاحاطة الثیاب المقطوعة. میگوید هم چنان که جامه پوشیدنى گرد مردم در آید و همه اندام وى فرو گیرد، آتش گرد ایشان در آید در دوزخ و ایشان را فرو گیرد. قال سعید بن جبیر: «ثِیابٌ مِنْ نارٍ» اى من نحاس مذاب، و لیس شی‏ء اشدّ حرّا منه اذا احمى و مثله قوله: «سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ» و هو النحاس، و قیل یلبسون سرابیل من حدید قد احمیت بالنّار لیکون جمعا بین ثقل الحدید و حرارة النّار. «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ» الحمیم ماء الحار الّذى انتهت حرارته.
«یُصْهَرُ بِهِ» اى یذاب بالحمیم الّذى یصبّ من فوق رؤسهم، «ما فِی بُطُونِهِمْ» من الشحوم و الاحشاء. «وَ الْجُلُودُ» یعنى یشوى حرّه جلودهم فیتساقط.
قال النّبی (ص): «انّ الحمیم لیصبّ على رؤسهم فینفذ الجمجمة حتى یخلص الى جوفه فیسلت ما فى جوفه حتى یمرق من قدمیه و هو الصهر ثمّ یعاد کما کان.
الحمیم فى القرآن على وجهین: احدهما بمعنى القرابة کقوله: «وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً»، و فى الشعراء «وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ»، و فى المصابیح «کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» اى قریب. و الوجه الثانى الحمیم الماء الحارّ کقوله: «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ»، و فى الصافات «لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ»، و فى الرحمن «یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ» اى حار قد انتهى حرّه.
قوله: «وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ» اى سیاط من حدید، واحدتها مقمعة، و قیل هى شبه الجرز من الحدید من قولهم: قمعت رأسه اذا ضربته ضربا عنیفا. و فى الخبر لو وضع مقمع من حدید فى الارض ثم اجتمع علیه الثقلان ما اقلّوه من الارض، و قیل فى الآیة تقدیم، تقدیره و لهم مقامع من حدید یثقب بها رؤسهم ثم یصبّ فیها من فوق رؤسهم الحمیم.
«کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ» اى کلّما حاولوا الخروج من النّار لما یلحقهم من الغمّ و الکرب الّذى یأخذ بانفاسهم. «أُعِیدُوا فِیها» اى ردّوا الیها بالمقامع. و روى انّ جهنم یجیش بمن فیها کما یجیش المرجل بما فیه، فاذا رفعتهم الى اعلى طبقة طلبوا الخروج فضربهم الزبانیة بمقامع الحدید فیهوون فیها سبعین خریفا، «وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ» اى تقول لهم الملائکة ذوقوا عذاب النّار، ثم ذکر حسن حال الآخرین من الخصمین فقال: «إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى بساتین تجرى من تحت اشجارها و قصورها انهار العسل و الخمر و اللبن و الماء. «یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ» جمع اسورة، و اسورة جمع سوار و هو ما یلبس فى الذراع من ذهب او فضّة. «وَ لُؤْلُؤاً» قرأ اهل المدینة و عاصم هاهنا و فى سورة الملائکة «و لؤلؤا» بالنصب وافقهما یعقوب هاهنا على معنى و یحلّون لؤلؤا و لانّها مکتوبة فى المصاحف بالالف و اختلف عن عاصم فى الهمز، فقرأ ابو بکر عنه بهمزة واحدة و هى الثانیة، و قرأ حفص عنه بهمزتین، و قرأ الآخرون و لؤلؤ، بالخفض فى السورتین عطفا على ذهب، اى من ذهب و من لؤلؤ. یعنى مرصّعة. قوله: «مِنْ أَساوِرَ» «مِنْ» للتبعیض «مِنْ ذَهَبٍ» للتبیین، و فى الخبر: لو انّ رجلا من اهل الجنّة اطلع فبدت اساوره لطمس ضوئه ضوء الشّمس، کما تطمس الشّمس ضوء النّجوم.
و عن ابى هریره قال: دار المؤمن فى الجنّة من لؤلؤ فیها شجر تثمر الحلل فیذهب المؤمن فیأخذ بین اصبعیه سبعین حلّة کل حلّة منظّمة بالدرّ و المرجان. «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ» اى انّهم یلبسون فى الجنّة ثیاب الأبریسم و هو الّذى حرم لبسه فى الدّنیا على الرّجال، و روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه: «من لبس الحریر فى الدّنیا لم یلبسه اللَّه فى الآخرة فان دخل الجنّة لبسه اهل الجنة لم یلبسه هو».
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ» اى ارشدوا فى الدّنیا الى شهادة ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه. قال ابن زید: الطیّب من القول لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، و سبحان اللَّه و الحمد للَّه، نظیره «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» و قیل طیّب من القول القرآن، و قیل هو البشارة الّتى تأتیهم من اللَّه فى الجنّة و التحیّة و السّلام من اللَّه. کقوله: «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ». «وَ هُدُوا إِلى‏ صِراطِ الْحَمِیدِ» اى الى دین اللَّه و هو الاسلام، و قیل هو کقوله: «صراط اللَّه» سمىّ اللَّه عزّ و جلّ نفسه فى القرآن حمیدا سبعة عشر موضعا، و الحمید فى اسماء تعالى من لا یتکلّم فیه الّا بالمدح، و لا یسمّى الا بالمدح، و لا ینسب الیه الّا الشّکر، و لا یوصف الّا بالمجد.
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا»، نزلت فى کفّار قریش حین صدّوا النّبی (ص) عن المسجد الحرام یوم الحدیبیّة، یصدون لفظ مستقبل عطف به على الماضى لانّ المراد من لفظ المستقبل الماضى کما قال فى موضع آخر، «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»، قیل معناه انّ الذین کفروا فیما تقدّم «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» فى الحال، اى و هم یصدّون یعنى یمنعون و یمتنعون عن الدّخول فى الاسلام، و یصدّون المؤمنین عن المسجد الحرام و الدّخول فیه و الطّواف بالبیت، «الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ» قبلة لصلوتهم و منسکا و متعبّدا کما قال فى موضع آخر: «وُضِعَ لِلنَّاسِ». گفته‏اند این مسجد حرام صحرا بود و فضا از بهر طوّافان تا روزگار عمر چون مردم بسیار گشت آن را زیادت کرد و سرایى چند بخرید و اندر مسجد افزود و تنى چند نمى‏فروختند سرایهاى ایشان فرود آورد و بهاى آن بداد و مسجد را دیوارى ساخت کم از قامتى، و باز عثمان سرایى چند در افزود و مسجد را رواقها ساخت، و پس ابو جعفر المنصور زیادت کرد، و پس از آن مهدى زیادت کرد. «سواء» قرأ حفص عن عاصم، سواء بالنصب بایقاع الجعل علیه لانّ الجعل یتعدّى الى مفعولین. و قیل معناه، مستویا فیه العاکف و البادى و قرأ الآخرون سواء بالرفع على انّه خبر مبتداء تقدّم على المبتدا و التقدیر، العاکف و البادى فیه سواء، فالعاکف هو المبتدا و البادى معطوف علیه، سواء هو خبر تقدّم على المبتدا، و بهذه القراءة تمّ الکلام عند قوله: «لِلنَّاسِ» ثمّ یبتدئ فتقول سواء العاکف فیه و الباد، العاکف المقیم و من کان من اهل مکّة، و البادى کان من غیر اهلها، البادى من البادیة فلا یسلک الى مکّة الا فى البوادى من الوجوه کلّها، یقال بدأ الرجل اذا خرج الى الصحراء، و منه قوله: «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ»، و اختلفوا فى معنى الایة فقال قوم: سواء العاکف فیه و البادى فى تعظیم حرمته و قضاء النسک فیه، و حق اللَّه الواجب علیهما فیه فلیس اهل مکّة باحق به من النازع الیه، و الیه ذهب مجاهد و الحسن و جماعة، و قالوا المراد منه نفس المسجد الحرام لا الحرم کلّه، و معنى التسویة هو التسویة فى تعظیم الکعبة و فى فضل الصّلاة فى المسجد الحرام و الطواف بالبیت، و قال آخرون: المراد منه جمیع الحرم و معنى التسویة ان المقیم، و البادى سواء فى النزول به لیس احدهما احقّ بالمنزل یکون فیه من الآخر غیر انّه لا یزعج احد اذا کان فیه سبق الى منزل و هو قول ابن عباس و سعید بن جبیر و قتادة و ابن زید قالوا: ممّا سواء فى البیوت و المنازل، قال عبد الرحمن بن سابط: کان الحجّاج اذا قدموا مکّة لم یکن احد من اهل مکّة باحقّ بمنزله. و کان عمر بن الخطاب ینهى النّاس ان یغلقوا ابوابهم فى الموسم و على هذا القول لا یجوز بیع دور مکّة و اجارتها على القول الاوّل و هو اقرب الى الصّواب یجوز لانّ اللَّه قال للفقراء المهاجرین الّذین اخرجوا من دیارهم، و قال النبىّ یوم فتح مکّة: من دخل دار ابى سفیان فهو آمن‏ فنسب الدّیار الیهم نسبة ملک، و اشترى عمر دار السجن بمکّة باربعة آلاف درهم فدلّ على جواز بیعها، و هذا قول طاوس و عمرو بن دینار، و به قال الشافعى. «وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ» اى فى المسجد الحرام، «بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ» قیل هاهنا ضمیر. یعنى و من یردّ فیه سواء بالحاد اى میل عن الحق. ثم فسرّ الالحاد بظلم اذ قد یکون الحاد و میل بغیر ظلم، و قیل الباء فیه زائدة کقوله: «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» و المعنى من یردّ فیه إلحادا بظلم، و اختلفوا فى هذه الالحاد، فقال مجاهد و قتادة: هو الشّرک و عبادة غیر اللَّه، و قیل هو کلّ شی‏ء کان منهیا عنه من قول او فعل حتّى شتم الخادم. و قال عطاء: هو دخول الحرم غیر محرم او ارتکاب شی‏ء من محظورات الحرم من قتل صید او قطع شجرة، و قال ابن عباس: هو ان تقتل فیه من لا یقتلک او تظلم من لا یظلمک و قال حبیب بن ابى ثابت: هو احتکار الطّعام بمکّة. روى انّ ابن عمر جاء یطلب رجلا بمکّة فى منزله، فقالوا ذهب الى السّوق یشترى طعاما، قال ابن عمر لاهله یشترى او للبیع؟
قالوا لاهله و للبیع، قال ابن عمر فاذا جاء فاخبروه‏ انّ رسول اللَّه قال: احتکار الطّعام بمکّة الحاد.
و قال مجاهد: تضاعف السیّئات بمکّة کما تضاعف الحسنات.
قال عبد اللَّه ابن مسعود: من همّ بسیئة فى غیر مکّة فلم یعملها لا یکتب علیه و لو انّ رجلا ببلد آخر یهمّ فى ان یقتل رجلا بمکّة أو یهمّ فیها بسیئة و لم یعملها لا ذاقه اللَّه العذاب الالیم. قال السدّى: الّا ان یتوب. و روى انّ عبد اللَّه بن عمر کان له فسطاطان احدهما فى الحلّ و الآخر فى الحرم فاذا اراد ان یصلّى صلّى فى الفسطاط الّذى فى الحرم، و اذا اراد ان یعاتب اهله عاتبهم فى الفسطاط الّذى فى الحلّ، فسئل عن ذلک فقال کنّا نتحدّث انّ من الالحاد فیه ان یقول الرّجل لا و اللَّه بلى و اللَّه. و اختلف النحاة فى جواب «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا»، فقال بعضهم الواو فى یصدّون زیادة و هو الخبر و الجواب، یعنى، انّ الّذین کفروا یصدّون، و قیل جوابه مخدوف و تقدیره، انّ الّذین هذه صفتهم هلکوا.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۴۰ - باب سوم
گروهی گمان کرده اند که مال دنیا همه حرام است یا بیشتر حرام و سه قسم شده اند: آن قوم که احتیاط و ورع بر ایشان غالب بوده است. گفته اند هیچ چیز نخورید، مگر گیاه که در دشت باشد و گوشت ماهی و صید و مثل این. و گروهی که بطالت و شهوت بر ایشان غالب بوده است. گفته اند فرق نباید کرد آن همه می بباید خورد. و گروهی که به اعتدال نزدیکتر بودند، گفتند آن همه نباید خورد الا به مقدار ضرورت و این هر سه خطاست قطعا، بلکه درست آن است که حلالی روشن و حرامی روشن و شبهتی در میانه می باشد تا به قیامت، چنان که رسول (ص) گفته است، «آن کس که می پندارد که از مال دنیا حرام بیشتر است غلط می کند که حرام بسیار است لیکن بیشتر نیست». و فرق است میان بسیار و بیشتر، چنان که بیمار و مسافر لشکری بسیارند، ولیکن بیشتر ایشان نه اند. و ظالمان بسیارند، ولیکن مظلومان بیشترند و وجه این غلط در کتاب احیا به شرح و برهان گفته ایم.
و اصل آن است که بدانی که خلق را نفرموده اند که چیزی خورند که در علم خدای تعالی حلال باشد که در طاقت کس نیاید، بلکه فرموده اند که آن خورند که پندارند حلال است و حرامی آن پیدا نبود و این همیشه آسان به دست آید. و دلیل بر این آن است که رسول (ص) از مطهره مشرکی طهارت کرده است و عمر از سبوی زنی ترسا طهارت کرده است و اگر به شبهه بودندی نخوردندی و پلید خوردن حلال نبود. و غالب آن بود که دست ایشان پلید بود که خمر خورده باشند و مردار خورده ولیکن چون پلیدی ندانستی به پاکی گرفتند.
و صحابه در هر شهری که رسیدندی، طعام خریدندی و معاملت کردندی، با آن که در روزگار ایشان دزد و ربوا دهنده و خمر فروش همه بودند و دست از مال دنیا بنداشتند و همه را نیز برابر ندانستند و به قدر ضرورت قناعت نکردند، پس باید که بدانی که مردمان در حق تو شش قسم اند:
قسم اول
کسی که مجهول بود که از وی نه صلاح دانی و نه فساد، چنان که در شهر غریب شوی، روا بود که از هرکه خواهی نان خری و معاملت کنی که هرچه در دست وی است ظاهر آن است که ملک وی است و این دلیل کفایت است. جز به معاملتی که دلیل حرامی کند باطل نشود، اما اگر کسی در این توقف کند و طلب کسی کند که صلاح وی داند، آن از جمله ورع باشد، ولیکن واجب نبود.
قسم دوم
آن که وی را به صلاح دانی و از مال وی خوردن روا بود و توقف کردن از ورع نبود، بلکه از وسوسه بود. و اگر آن کس به سبب توقف کردن تو رنجور شود، آن رنجانیدن معصیت بود و گمان بد بردن به اهل صلاح خود معصیتی باشد.
قسم سوم
آن که او را ظالم دانی، چون عمال سلطانیان و یا دانی که جمله مال وی یا بیشتر، حرام است. از مال وی حذر واجب بود، مگر آن که دانی که از جایی حلال است کهاینجا از حال وی علامتی ظاهر پدید آید بر آن که دست غصب است.
قسم چهارم
آن که دانی که بیشتر مال وی حرام است، ولیکن از حرام خالی نیست قطعا. بدانکه مردی دهقان بود، ولیکن عملی از آن سلطان دارد نیز و یا بازرگانی بود و با سلطان معاملت کند نیز. مال وی حلال بود و روا بود که بر بیشتر فراگیرد، ولیکن حذر کردن از ورع مهم است.
وکیل عبدالله ابن المبارک از بصره به وی نبشت که با کسانی معاملت کرده می آید که ایشان با سلطانیان معاملت می کنند. گفت، «اگر جز با سلطانیان معاملت ندارند با ایشان معاملت مکنید و اگر با دیگران نیز معاملت می کنند روا باشد با ایشان معاملت کردن.»
قسم پنجم
آن که ظالم وی نشناسی و از مال وی خبر نداری. اما اگر با وی علامت ظلم بینی، چون کلاه و قبا و صورت لشکریان، این نیز علامتی ظاهر است از معاملت ایشان باید حذر کردن تا آنگه که بدانی که آن مال که به تو می دهد از کجا می آرد.
قسم ششم
کسی که با وی علامت ظلم نبینی، ولیکن علامت فسق بینی، چنان که جامه دیبا پوشد یا ساخت زر دارد. و دانی که شراب خورد و در زنان نامحرم نگرد، درست آن است که از مال وی حذر کردن واجب نیاید که این، مال را حرام نگرداند. بیش از این نباشد که گوید که چون این حلال دارد، باشد نیز که از حرام حذر نکند، و بدین حکم نتوان کرد به حرامی مال وی که هیچ کس از معصیت معصوم نیست و بسیار کس بود که از مظالم حذر کند هر چند از معصیت حذر نکند.
این قاعده در فرق میان حلال و حرام نگاه باید داشت چون این نگاه داشت، اگر حرامی خورده آید که وی نداند، بدان ماخوذ نبود، همچنان که نماز به آنجا که نجاست است روا نبود، ولیکن اگر نجاستی باشد که وی نداند بدان ماخوذ نبود تا اگر پس آن بداند، بر یک قول قضای نماز واجب نشود که رسول (ص) در میان نماز نعلین بیرون کرد و نماز از سرآغاز نکرد و گفت، «جبرئیل مرا خبر داد که آلوده است.»
بدان که هرکجا که گفتیم که ورع از آن مهم است اگرچه واجب نیست شاید که سوال کند از کجاست، به شرط آن که از آن رنجی حاصل نیاید. اگر آن کس از سوا وی بخواهد رنجید، سوال حرام بود که ورع احتیاط است و رنجانیدن حرام، بلکه باید که تلطف کند و بهانه آرد و نخورد و اگر نتواند بخورد تا آن کس رنجور نشود. و اگر از کسی دیگر بپرسی که ممکن باشد که بشنود، حرام بود که این تجسس بود و غیبت و گمان بد و این همه حرام است. برای احتیاط مباح حلال نشود. رسول (ص) مهمان شدی و نپرسیدی، الا جایی که سبب شبهت ظاهر بودی. و در ابتدا که در مدینه شد، آنچه ببردندی بپرسیدی که هدیه است یا صدقه، برای آن که جای شک بود و از آن هیچ کس رنجور نشدی. و بدان که اگر در بازاری مال سلطانی طرح کنند یا گوسپند غارتی افتد و بداند که بیشتر مال در آن بازار حرام است، باید که نخرد تا آنگاه که سوال کند و بپرسد که از کجاست و اگر بیشتر حرام نباشد روا بود، ولیکن سوال از ورع مهم باشد.
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۴۱
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّ ونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ.
ای یمنعون عن طاعة اللّه.
وَ الْمَسْجِدِ الحْرامِ الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاس
خلقناه و بیّناه للنّاس کلّهم، لم نخصّ به بعضا دون بعض
سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْباد
سواء فی تعظیم حرمته و قضاء النّسک فیه الحاضر و الّذی یاتیه من البلاد
احوال هر کسی را سبب سعادت وی گردانیده‌اند و سبب خذلان وی گردانیده‌اند، هم در این جهان و هم در آن جهان. چنانکه آن سید بامداد دو کلمه دعا از سرشکستگی گفت، همه چیزیش دادند. پس مبدأ حالت نظر است و تمامش آن است که در هر دو جهان آشکارا شود، آنچنان‌که در بارگاهی بانگ برآید و کوکویی درافتد که فلان کس نامزد سیاست است، یعنی آن نظرِ اوّل که به بدی می‌کند کسی، آن نیز همچنان است که بانگ و کوکو می‌کنند. و آن نظر فعل توست و منظور فیه فعل تو نیست، و این فعل تو را سبب جزای تو گردانیده‌اند، و اگر ناگاه نظر تو بر بدی افتد تو را بدان نگیرند که «النّظرة الاولی لک و الثّانیة علیک» امّا اگر نظر به مداومت کنی که فعل توست بر تو بگیرند.
اکنون چون نظر بد کردی، آن کوکویی‌ست که تو را نامزد عقوبتی کردند حالی، و از اثر آن نام‌زد بر دلت تیرگی بیفتد همچون شکل دلتنگی. اگر همان حالت در تو باشد، بآخر ابر شود و پژمردگی در تن تو و در دین تو پدید آید و پوست تو دگرگون گردد و آن حالت باقی ماند و تن تو در بدی‌ها خو کند و دل سیاه شدن گیرد، همچنین تا به درِ مرگ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ و حجاب بر حجاب و پلاس بر پلاس شود. و این حالت‌ها پیش از مرگ به اختیار تو چنین گردد و بعد از مرگ به حکمِ خاصیت، این پلاس محسوس شود، و چون به منکر رسد گرز شود و در گور قرین تو شود و در عرصات زنجیر و در دوزخ نار شود.
و اگر چنانکه نظر کردی به بدی و نامزد عقوبت شدی امّا پشیمانیت آمد از آن نظر، از اندرون بارگاه احبّه ملایکه و عقل و تمییز جمع شدند و تو را تلقین کنند بر عذر خواستن به جمله کلمات عاجزانه و بیچارگانه، چنانکه به آدم که «فَتَلَقَّی آدَم مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْه »، َ«ربَّنا ظَلَمْنا» تا آن نامزد عقوبت را و آن گفت‌وگوی را از تو دور کنند و آن تیرگی را از روی دل تو ببرند. و همچنین اگر آن حالت و آن نظر تا عمل کردنِ بی‌اعتقادانه انجامیده باشد و لباس‌های سیاه زیر یکدیگر بر دل تو پوشانیده باشند، باز نیکوگویان و عذرخواهان پیش از غرغره مرگ در میانه آیند و تو را آزاد کنند، و لکن بِدانقدر بدنامی فاش گشته باشی و بی‌مراد مانده باشی و از پایگاه افتاده باشی، باز اگر خواهی تا به سرِ آن منصب بازآیی دیر باشد.
اکنون چو معلوم شد که همین حالت نیک را خلعت مردم گردانیده‌اند و همین حالت بد را خذلان و عقوبت وی گردانیده‌اند. و آن دو حالت گردان است و منشأ او از دو درگاه نهادن است، یکی درگاه آرزو و هوا و یکی درگاه فرمان‌طلبی و رضای اللّه. هرگاه بدان درگاه رفتی نامزد خلعت باشد تو را، و اگر گردان می‌باشی نامزد و خلعت تو گردان می‌باشد، تا پایان بر یکی نامزد مفرد مانی و آن مؤکّد شود به مرگ، یعنی یا برآویختند تو را یا زود منشور أَلاَّ تخَافُوا وَ لا تحَزَنُوا نبشتند تو را
و اللّه اعلم
مفاتیح الجنان : اعمال ماه ذى القعده
اعمال ماه ذى القعده
این ماه آغاز ماه های حرام است که حق تعالی در قرآن مجید ذکر فرموده و سید ابن طاووس روایتی نقل کرده: که ذوالقعده به هنگام سختی شدید هنگام استجابت دعاست و برای روز یکشنبه این ماه نمازی با مزیت و برتری بسیار از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) روایت کرده؛ مختصر آن مزیت و برتری این است که هرکه آن را بخواند، توبه اش پذیرفته حق و گناهش آمرزیده می شود و طلبکاران او در قیامت از وی راضی گردند و با ایمان از دنیا برود و ایمانش از او گرفته نشود و قبرش گسترده و نورانی گردد و پدر و مادرش از او خوشنود شوند و آمرزش حق نصیب پدر و مادر و فرزندان و نژاد او گردد و روزی او توسعه یابد و فرشته مرگ در وقت مردن با او مدارا کند و جانش را به آسانی بستاند.
و کیفیت آن نماز چنین است:
که مکلف روز یکشنبه غسل کند و وضو بگیرد و چهار رکعت نماز بخواند، در هر رکعت سوره «حمد» را «یک مرتبه» و سوره «توحید» را «سه مرتبه» و سوره «فلق» را «یک مرتبه» و سوره «ناس» را «یک مرتبه» بخواند و پس از نماز «هفتاد مرتبه» استغفار کند و استغفار را با «لَاحَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ؛ هیچ نیرو و توانی نیست جز به خدای بلندمرتبه بزرگ» پایان دهد، سپس بگوید:
یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فَإِنَّهُ لَایغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلّا أَنْتَ.
روایت شده: هرکه در یکی از ماه های حرام سه روز پی درپی که پنجشنبه و جمعه و شنبه باشد روزه بگیرد، ثواب نهصد سال عبادت برای او نوشته شود. شیخ بزرگوار علی بن ابراهیم قمی فرموده: در ماه های حرام گناه ها و حسنات دوچندان می شود.
روز یازدهم سال صدوچهل وهشت، ولادت با سعادت حضرت رضا(علیه السلام) واقع شده.
شب پانزدهم [که] شب مبارکی است، خداوند بر بندگان مؤمن خود نظر رحمت کند و چنان که در روایت نبوی آمده: کسی که در این شب به عبادت حق مشغول باشد، برای او پاداش صد نفر روزه داری است که پای بند مسجد بوده اند، آن هم روزه داری که خدا را به اندازه چشم برهم زدنی معصیت نکرده باشد.
پس این شب را غنیمت بشمار و خود را به طاعت و عبادت و نماز و درخواست حاجات از خدا مشغول کن؛ روایت شده است: هرکه در این شب حاجتی از خدا بخواهد حتماً به او عطا خواهد شد.
روز بیست وسوم؛ سال دویست و سه به قولی شهادت حضرت رضا(علیه السلام) اتفاق افتاده و زیارت آن حضرت از نزدیک و دور، مستحب است.
قالَ السیّد ابن طاووس فی الإقبال: وَرَأَیْتُ فی بعض تَصانیف أَصْحابنا العَجَم رضْوان اللّه عَلَیْهِمْ انّه یُسْتَحبّ أَنْ یُزار مولانا الرّضا عَلَیْهِ السَّلامُ یومَ ثالث و عِشرِین مِن ذی القعدة مِنْ قُربٍ أَو بُعدٍ ببعض زیاراته المعروفة أَو بما یکون کالزّیارة من الرّوایة بذلک.
سید ابن طاووس در کتاب «اقبال» گفته: که در بعضی از کتاب های علمای شیعه غیر عرب (رضوان الله علیهم) دیدم که مستحب است مولایمان حضرت رضا (درود خدا بر او) در روز بیست وسوم از ماه ذی القعده از نزدیک و دور زیارت شود، به بعضی از زیارت های معروف یا به آنچه همانند زیارت باشد از روایاتی که در این باب رسیده است.
روز آخر ماه ذی القعده، سال دویست وبیست بنا بر مشهور، امام جواد(علیه السلام) در بغداد به سبب زهری که معتصم عباسی به ایشان خوراند شهید شد و این حادثه تقریباً پس از گذشت دوسال ونیم از مرگ مأمون عبّاسی اتفاق افتاد، چنان که خود آن جناب می فرمود: «اَلفَرَجُ بَعدَ المَأمونِ بِثَلاثینَ شَهرًا؛ گشایش کار، سی ماه پس از مأمون است.»
و این جمله نشان دهنده این است که آن حضرت از بدی معاشرت مأمون در کمال رنج و ناراحتی بوده است که مرگ خود را فرج و گشایش تعبیر کرده است؛ چنان که پدر بزرگوارشان امام رضا(علیه السلام)، در زمان ولایتعهدی خویش چنین بوده است و در هر جمعه که از مسجد جامع باز می گشت، به همان حال که عرق ریزان و غبارآلوده بود، دست ها را به درگاه الهی بلند می کرد و می گفت: الهی اگر فرج و گشایش کار من در مرگ من است، پس همین ساعت در مرگ من شتاب ورز و پیوسته در غم واندوه بود تا از دنیا رحلت کرد.
امام جواد(علیه السلام) زمانی که وفات کرد از عمر شریفش بیست وچند سال و چند ماه گذشته بود، مرقد شریف ایشان در بقعه مبارکه کاظمیه در پشت سر جّد بزرگوارشان امام موسی بن جعفر(علیه السلام) قرار دارد.