عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰
امروز گزافی ده، آن بادهٔ نابی را
برهم زن و درهم زن، این چرخ شتابی را
گیرم قدح غیبی، از دیده نهان آمد
پنهان نتوان کردن، مستی و خرابی را
ای عشق طرب پیشه، خوش گفت خوش اندیشه
بربای نقاب از رخ، آن شاه نقابی را
تا خیزد ای فرخ زین سو اخ و زان سو اخ
پرکن هله ای گل رخ، سغراق و شرابی را
گر زان که نمیخواهی، تا جلوه شود گلشن
از بهر چه بگشادی، دکان گلابی را
ما را چو ز سر بردی، وین جوی روان کردی
در آب فکن زوتر، بط زادهٔ آبی را
ماییم چو کشت ای جان، بررسته درین میدان
لب خشک و به جان جویان، باران سحابی را
هر سوی رسولی نو، گوید که نیابی رو
لاحول بزن بر سر، آن زاغ غرابی را
ای فتنهٔ هر روحی، کیسه بر هر جوحی
دزدیده رباب از کف، بوبکر ربابی را
امروز چنان خواهم، تا مست و خرف سازی
این جان محدث را، وان عقل خطابی را
ای آب حیات ما، شو فاش چو حشر ار چه
شیر شتر گرگین، جان است عرابی را
ای جاه و جمالت خوش، خامش کن و دم درکش
آگاه مکن از ما، هر غافل خوابی را
برهم زن و درهم زن، این چرخ شتابی را
گیرم قدح غیبی، از دیده نهان آمد
پنهان نتوان کردن، مستی و خرابی را
ای عشق طرب پیشه، خوش گفت خوش اندیشه
بربای نقاب از رخ، آن شاه نقابی را
تا خیزد ای فرخ زین سو اخ و زان سو اخ
پرکن هله ای گل رخ، سغراق و شرابی را
گر زان که نمیخواهی، تا جلوه شود گلشن
از بهر چه بگشادی، دکان گلابی را
ما را چو ز سر بردی، وین جوی روان کردی
در آب فکن زوتر، بط زادهٔ آبی را
ماییم چو کشت ای جان، بررسته درین میدان
لب خشک و به جان جویان، باران سحابی را
هر سوی رسولی نو، گوید که نیابی رو
لاحول بزن بر سر، آن زاغ غرابی را
ای فتنهٔ هر روحی، کیسه بر هر جوحی
دزدیده رباب از کف، بوبکر ربابی را
امروز چنان خواهم، تا مست و خرف سازی
این جان محدث را، وان عقل خطابی را
ای آب حیات ما، شو فاش چو حشر ار چه
شیر شتر گرگین، جان است عرابی را
ای جاه و جمالت خوش، خامش کن و دم درکش
آگاه مکن از ما، هر غافل خوابی را
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۰
ز بخت نارسا نگرفت دستمگردن مینا
مگر مژگان دماند اشک وگیرد دامن مینا
درین میخانهتا ساغرکشی ساز ندامتکن
گلوی بسملی میافشرد خندیدن مینا
زبان تاک تا دم میزند تبخاله میبندد
که برق می نمیگنجد مگردرخرمن مینا
بهاری در نظرگل میکند ما نمیدانم
بهطبع غنچهها رنگ ست یا خون درتن مینا
خیال مستی آن چشم هرجا می فروشآید
عرق بیرونکشد شرم از جبین روشن مینا
نشاط جاودان خواهی دلی راصید الفتکن
که مستیهاست موقوف بهدست آوردن مینا
اگر از ساغر آگاهی دل نشئهای داری
به رنگ پرتومی طوفکن پیرامن مینا
تو ای غافل چرا پیمانهٔ عبرت نمیگیری
که عشرت جام در خون میزند از شیون مینا
به خود بالیدن گردون هوایی در قفس دارد
خلا میزاید ازکیفیت آبستن مینا
میی در چشم داریم الوداع ای رنج مخموری
که امشب موج اشکی بردهام تا دامن مینا
اگرسنگ رهت هوش است فال می پرستی زن
که از خود برنخیزی بیعصایگردن مینا
به حرف ناملایم زحمت دلها مشو بیدل
که هرجا جنس سنگی هست باشد دشمن مینا
مگر مژگان دماند اشک وگیرد دامن مینا
درین میخانهتا ساغرکشی ساز ندامتکن
گلوی بسملی میافشرد خندیدن مینا
زبان تاک تا دم میزند تبخاله میبندد
که برق می نمیگنجد مگردرخرمن مینا
بهاری در نظرگل میکند ما نمیدانم
بهطبع غنچهها رنگ ست یا خون درتن مینا
خیال مستی آن چشم هرجا می فروشآید
عرق بیرونکشد شرم از جبین روشن مینا
نشاط جاودان خواهی دلی راصید الفتکن
که مستیهاست موقوف بهدست آوردن مینا
اگر از ساغر آگاهی دل نشئهای داری
به رنگ پرتومی طوفکن پیرامن مینا
تو ای غافل چرا پیمانهٔ عبرت نمیگیری
که عشرت جام در خون میزند از شیون مینا
به خود بالیدن گردون هوایی در قفس دارد
خلا میزاید ازکیفیت آبستن مینا
میی در چشم داریم الوداع ای رنج مخموری
که امشب موج اشکی بردهام تا دامن مینا
اگرسنگ رهت هوش است فال می پرستی زن
که از خود برنخیزی بیعصایگردن مینا
به حرف ناملایم زحمت دلها مشو بیدل
که هرجا جنس سنگی هست باشد دشمن مینا
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۷۱
مستم پیاله بر سر افسانه می زنم
سنگ صنم به شیشه بتخانه می زنم
در آتشم به یاد رخی نوبهار کیست
برگل تپانچه از پر پروانه می زنم
گر دم ز سایه گل و خاشاک می رمد
حرفی ز آشنایی بیگانه می زنم
حرفی به گوش ساغر آیینه می کشم
دستی به دامن دل دیوانه می زنم
دارم دلی خرابی عالم دماغ نیست
جامی به یاد گریه مستانه می زنم
نازم به مشرب دل پاک اعتقاد اسیر
از توبه روزه دارم و پیمانه می زنم
سنگ صنم به شیشه بتخانه می زنم
در آتشم به یاد رخی نوبهار کیست
برگل تپانچه از پر پروانه می زنم
گر دم ز سایه گل و خاشاک می رمد
حرفی ز آشنایی بیگانه می زنم
حرفی به گوش ساغر آیینه می کشم
دستی به دامن دل دیوانه می زنم
دارم دلی خرابی عالم دماغ نیست
جامی به یاد گریه مستانه می زنم
نازم به مشرب دل پاک اعتقاد اسیر
از توبه روزه دارم و پیمانه می زنم