عبارات مورد جستجو در ۳۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۲۲
اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر
زیرا برهنه‌یی تو و اندیشه زمهریر
اندیشه می‌کنی که رهی از زحیر و رنج
اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر
ز اندیشه‌ها برون دان بازار صنع را
آثار را نظاره کن ای سخره اثیر
آن کوی را نگر که پرد زو مصورات
وان جوی را کزو شد گردنده چرخ پیر
گلگونه‌یی کزوست رخ دلبران چو گل
سر فتنه‌یی کزوست رخ عاشقان زریر
خوش از عدم‌ همی‌پرد این صد هزار مرغ
از یک کمان‌ همی‌جهد این صد هزار تیر
بی چون و‌ بی‌چگونه برون از رسوم و فهم
بی‌دست می‌سریشد در غیب صد خمیر
بی آتشی تنور دل و معده‌ها فروخت
نان بر دکان نهاده و خباز ما ستیر
از لوح خاک ساده دهد صد هزار نقش
وز جوش خون ماده دهد صد هزار شیر
شییء اللهی بگفتی و آمد ز چرخ بانگ
زنبیل برگشا که عطا آمد ای فقیر
زفت آمد آن نواله و زنبیل را درید
از مطبخ خدای نیاید صله‌ی حقیر
آن کس که من و سلوی بفرستد از هوا
وان کز شکاف کوه برون می‌کشد بعیر
وان کو ز آب نطفه برآرد تهمتنی
وان کو ز خواب خفته گشاید ره مطیر
اندر عدم نماید هر لحظه صورتی
تا این خیالیان بشتابند در مسیر
فرمان کنم چو گفت خمش من خمش کنم
خود شرح این بگوید یک روز آن امیر
خاقانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۳
عالم افروز بهارا که تویی
لشکر آشوب سوارا که تویی
هم شکوفهٔ دل و هم میوهٔ جان
بوالعجب‌وار بهارا که تویی
اژدها زلفی و جادو مژگان
کافرا معجزه دارا که تویی
تو شکار من و من کشتهٔ تو
ناوک انداز شکارا که تویی
کار برهم زده مردا که منم
زلف درهم شده یارا که تویی
زخم بگذاری و مرهم نکنی
سنگ‌دل زخم گذارا که تویی
کشتیم موی نیازرده به سحر
ساحر نادره کارا که تویی
سوختی سینهٔ خاقانی را
آتش انگیز نگارا که تویی
عبید زاکانی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در مدح جمال‌الدین شاه شیخ ابواسحاق اینجو
پیش از آن کین کار بر این سقف مینا کرده‌اند
وین مقرنس قبهٔ نه توی مینا کرده‌اند
عقل اول را ز کاف و نون برون آورده‌اند
وز عدم اوضاع موجودات پیدا کرده‌اند
عالم سفلی ز عقل و روح فایض گشته‌اند
صورت اجرام علوی را هیولا کرده‌اند
اطلس زربفت را در اختران پوشیده‌اند
کوه را پیراهن از اکسون و خارا کرده‌اند
حیز ارواح را ترتیب و تزیین داده‌اند
سوی او روحانیان عزم تماشا کرده‌اند
این منور سطح اخضر در میان گسترده‌اند
وین مدور طاق هفت ایوان خضرا کرده‌اند
خیر و شر در عالم کون و فساد آورده‌اند
نام آدم برده‌اند و ذکر حوا کرده‌اند
در میان قبهٔ این دیر دولابی اساس
جرم خور تابنده چون قندیل ترساکرده‌اند
پیش از آن کافلاک را از انجم آیین بسته‌اند
واندرو خورشید و ماه و تیر و جوزا کرده‌اند
نقش نام شیخ ابواسحاق بن محمودشاه
سکهٔ رخسار چرخ سیم سیما کرده‌اند
هرچه اسباب جهانداری و قسم خسرویست
از برای حضرت سلطان مهیا کرده‌اند
عرشیان بر رایتش «نصر من الله» خوانده‌اند
قدسیان تفسیر از «انا فتحنا» کرده‌اند
فتح و نصرت بر جناب او ملازم گشته‌اند
دولت و رفعت به درگاهش تولی کرده‌اند
پیشکاران قضا و نقشبندان قدر
هرچه رایش زان مبرا شد تبرا کرده‌اند
چار عنصر پنج حس و شش جهات و هفت چرخ
بندگی درگهش طبعا و طوعا کرده‌اند
وصف جود شاه دریا دل مگر نشنیده‌اند
آن کسان کز جهل وصف کان و دریا کرده‌اند
روی را زان ابلق ایام توسن طبع را
در میان اختگان شاه طمغا کرده‌اند
خاص و عامش در سحرگاهان دعاها گفته‌اند
وان دعاهای سحرگاهی اثرها کرده‌اند
ای جهانگیر آفتاب هفت کشور کز علو
بندگانت را لقب جمشید و دارا کرده‌اند
آسمانها پرتوی از نور رایت برده‌اند
نام او خورشید و ماه عالم آرا کرده‌اند
اختران چرخ هردم از برای افتخار
خاک پایت توتیای چشم بینا کرده‌اند
از سر کلک تو می‌یابند در احیای عدل
آن روایتها کز انفاس مسیحا کرده‌اند
تا ابد بر تخت دولت ملک گیر و تاج بخش
کین تمنی عرشیان از حق تعالی کرده‌اند
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳ - النوبة الاولی‏
قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی اللَّه تعالى شرم نکند أَنْ یَضْرِبَ که زند مَثَلًا ما مثلى هر چه بود بَعُوضَةً به پشه فَما فَوْقَها یا چیزى که فزون از آن بود فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا اما ایشان که گرویدگانند فَیَعْلَمُونَ میدانند أَنَّهُ الْحَقُّ که آن مثل راست است و نیکو و بر عیار حکمت مِنْ رَبِّهِمْ از خداوند ایشان. وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا و اما ایشان که کافرانند فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ چه خواست اللَّه؟ بِهذا مَثَلًا باین مثل که زد یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً بآن مثل که میزند فراوانى را بى راه میکند از رسیدن بمعنى حکمت آن وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً و فراوانى را بآن راه مینماید. وَ ما یُضِلُّ بِهِ و بى راه نکند بآن إِلَّا الْفاسِقِینَ مگر ایشان را که از فرمانبردارى بیرون شده‏اند.
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ ایشان که مى‏شکنند عَهْدَ اللَّهِ پیمان خدا که و ریشان گرفت، مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ از پس محکم بستن پیمان او وَ یَقْطَعُونَ و مى‏برند ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ آنچه اللَّه فرمود که آن را به پیوندند وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ و در زمین تباهى میکنند أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ایشانند که زیان کارانند.
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ چونست که کافر میمانید بخداى. وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً و شما نطفه‏هاى مرده بودید فَأَحْیاکُمْ پس شما را مردمان زنده کرد، ثُمَّ یُمِیتُکُمْ آن گه بمیراند شما را ثُمَّ یُحْیِیکُمْ پس زنده میگرداند شما را ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ آن گه شما را فا او خواهند گردانید.
هُوَ الَّذِی او آن خداوندست خَلَقَ لَکُمْ که بیافرید شما را ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً هر چه در زمین چیز است همه، ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ آن گه آهنگ بالا کرد فَسَوَّاهُنَّ راست کرد و راغ آن آسمانها را سَبْعَ سَماواتٍ هر هفت آسمان وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ، و او خداوند بهر چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ نیوش تا گوئیم اى محمد آن گه که گفت خداوند تو فریشتگان را، إِنِّی جاعِلٌ من کردگار و آفریدگارم فِی الْأَرْضِ اندر زمین خَلِیفَةً از پس شما در رسیده قالُوا گفتند أَ تَجْعَلُ فِیها مى‏خواهى آفرید در زمین مَنْ یُفْسِدُ فِیها کسى را که در آن تباهکارى کند، وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ و خونها ریزد، وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ و ما بستایش تو ترا مى‏ستائیم وَ نُقَدِّسُ لَکَ و بآفرینهاى نیکو ترا یاد میکنیم.
قالَ خداوند گفت فریشتگان را إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من آن دانم که شما ندانید.
وَ عَلَّمَ آدَمَ آن گه در آدم آموخت الْأَسْماءَ کُلَّها نامهاى همه چیز، ثُمَّ عَرَضَهُمْ آن گه نمود آن چیزها همه عَلَى الْمَلائِکَةِ فرا فریشتگان. فَقالَ گفت ایشان را أَنْبِئُونِی خبر کنید مرا بِأَسْماءِ هؤُلاءِ بنامهاى آن چیزها که چیست إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر مى‏راست گوئید که بخلافت شما سزاوارتراید از وى، قالُوا فرشتگان گفتند سُبْحانَکَ پاکى و بیعیبى ترا لا عِلْمَ لَنا ما را دانش نیست إِلَّا ما عَلَّمْتَنا مگر آنچه تو آموختى ما را إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ تویى دانا راست دانش راست کار.
قالَ یا آدَمُ اللَّه گفت أَنْبِئْهُمْ خبر گوى فرشتگان را بِأَسْمائِهِمْ از نامهاى ایشان فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ چون آدم فریشتگان را خبر کرد بِأَسْمائِهِمْ آن نامهاى ایشان قالَ گفت اللَّه فریشتگان را، أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ نگفتم شما را إِنِّی أَعْلَمُ که من دانم غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نهانها و پوشیده‏ها در آسمان و زمین، وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ و میدانم آنچه مى‏نمائید و پیدا میکنید وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ و آنچه نهان میداشتید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى وَ إِذْ قالَ هر جا که در قرآن وَ إِذْ گفت بجاى آنست که گویند نیوش تا گویم که چه بود، و این اشارت ببدو خلق آدم است یعنى ابتداء آفرینش شما آن بود که رب العالمین فریشتگان را خبر داد و گفت من آفریدگار خلیفتى‏ام در زمین یعنى آدم و این اظهار شرف آدم را گفت و فضیلت وى که اللَّه تعالى چون بنده را تشریف دهد پیش از آفرینش وى خبر دهد، چنانک فرشتگان را و انبیا را خبر داد از مصطفى صلع پیش از آفریدن وى و ذلک فى قوله تعالى وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ... الى آخر الآیة و عیسى را فرمود تا از وى خبر دهد پیش از آفرینش وى و ذلک فى قوله «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ» و اصحاب وى را در توریة و انجیل صفت کرد پیش از آفرینش ایشان و ذلک فى قوله تعالى ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ اى صفتهم و ذکرهم. و قیل انما اخبرهم بکونه قبل ایجاده تطبیبا لقلوب الملائکة ، و ان لا ینازعهم بالعزل عن الولایة. کقول ابراهیم انّى ارى فى المنام انّى اذبحک تطبیبا لقلبه لیکون مستعدّا للمأمور به متأهبا.
وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ نام فرشته در عربیت از پیغام گرفته‏اند عرب پیغام را مألَکه گویند و مألِکه گویند و الوک گویند یقال الک لى و الکنى اى ارسلنى. و بر قیاس این اشتقاق مآلکه است نه ملائکة بر وزن مفاعله، لکن الهمزة منقولة من موضعها فقیل ملائکة. مفسّران گفتند این فرشتگان ایشان بودند که زمین داشتند پس از جان، و سبب آن بود که اللَّه تعالى آن گه که زمین را بیافرید جانّ را و فرزندان وى را از آتش دود آمیغ بیافرید چنانک گفت وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ و ایشان را ساکنان زمین کرد و قومى شهوانى بودند و در راه شرع مکلّف، ایشان تباهکارى کردند در زمین و خونها ریختند، ربّ العالمین ابلیس را که خازن بهشت بود آن هنگام با لشکرى از فریشتگان بزمین فرستاد و اولاد جانّ را بجزیره‏هاى دریا راندند و خود بجاى ایشان نشستند و اللَّه را عبادت میکردند و تسبیح و تهلیل مى‏آوردند ابلیس عجبى در خود آورد که من اللَّه را آن همه عبادت کردم هم در آسمان هم در زمین، از من بهتر و مهمتر همانا که کس نیست. راست که تکبر و عجب بر خود نهاد او را معزول کردند. ابتداء عزل وى این بود که قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً آدم را خلیفه نام کرد از بهر آن که بر جاى ایشان نشست که پیش از وى بودند در زمین و فرزندانش هر قرن که آیند خلف و بدل ایشان باشند که از پیش بودند و به یقول اللَّه لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و فرق میان خلیفه و ملک آنست که سلمان گفت آن گه که از وى پرسیدند: ما الخلیفة من الملک فقال الخلیفة الّذى یعدل فى الرعیّة و یقسم بینهم بالسّویّة و یشفق علیهم شفقة الرّجل على اهله و یقضى بکتاب اللَّه عزّ و جلّ. و عمر خطاب روزى سلمان را گفت املک انا ام خلیفة؟
فقال سلمان ان انت اخذت من ارض المسلمین درهما او اقلّ او اکثر و وضعته فى غیر حقّه فانت ملک قال فاستعبر عمر. و کان معاویة یقول على المنبر یا ایّها النّاس انّ الخلافة لیست بجمع المال و لا تفریقه و لکنّ الخلافة العمل بالحقّ و الحکم بالعدل و اخذ النّاس بامر اللَّه عزّ و جلّ. و قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «الخلافة بعدى ثلاثون سنة ثمّ یکون ملکا».
قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها فریشتگان گفتند: خداوندا میخواهى آفرید در زمین کسى را که تباهکارى کند چنانک بنو الجانّ کردند قاسوا الشاهد على الغائب بعضى مفسران گفتند اینجا ضمیرى محذوفست یعنى: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها ام تجعل فیها من لا یفعل هذا، کقوله تعالى أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ یعنى کمن هو غیر قانت. سدى گفت چون رب العالمین ایشان را گفت إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ایشان گفتند و ما یکون من الخلیفة و اصحابه؟ از آن خلیفه و اصحاب وى چه آید؟ اللَّه گفت عزّ جلاله یکون منهم سفک الدّماء و الحسد و الفساد ازیشان خون ریختن و حسد و تباهکارى آید، آن گه ایشان گفتند أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها از بهر آنکه ایشان علم غیب ندانستند تا اللَّه ایشان را از آن خبر ندادى نگفتندى. و به قال عزّ و جلّ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ و قال تعالى یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ و اشارت فساد و خون ریختن هر چند که از روى لفظ با آدم میشود اما از روى معنى با فرزندان شود، که آدم نه خون ریخت و نه تباهکارى کرد بلکه فرزندان کردند. و این در لغت عرب رواست چنانک گفت هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ لفظ عام است و آدم بآن مخصوص، فانّه خلق من الطّین و الخلق بعده من النّطف.
وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ حسن بصرى گفت سبحان اللَّه و بحمده میگفتند» بو ذر از مصطفى پرسید
اىّ الکلام افضل قال ما اصطفاه للملائکة سبحان اللَّه و بحمده
و گفته‏اند تسبیح اینجا نماز است و حمد بمعنى امر اى: (نصلّى لک بامرک) کقوله یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ اى بامره، و گفته‏اند نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ این بابموضع حال است اى: (نسبّح حامدین لک کما یقال خرج زید بسلاحه اى متسلّحا.
وَ نُقَدِّسُ اى ننزّهک عمّا لا یلیق بک؟ و قیل نطهّر لک قلوبنا من الشرک و ابداننا من المعصیة و ذلک بحمدک لا بانفسنا. تسبیح در لغت عرب تنزیه است چیزى را نزه و بى عیب خواندن و تقدیس تطهیر است پاک داشتن در دانش و پاک گفتن در یاد.
و از بس که فریشتگان و پیغامبران بزمین مقدسه فرو آمدند و خلق را از ضلالت و معصیت پاک میکردند و بر خداى عزّ و جلّ میخواندند آن را بیت المقدس نام کردند.
و تسبیح و تقدیس دو نامست خداى را عزّ و جل سبّوح و قدّوس سبّوح در خبر است و قدّوس در قرآن، سبّوح اى تنزیه للَّه و قدّوس اى طهارة للَّه جلّ ثناؤه و قدّوس بنصب قاف و رفع آن هر دو گویند قال رؤبه.
دعوت ربّ العزّة القدوسا
دعاء من لا یعبد النّاقوسا
وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ. این سخن از فریشتگان نه اظهار منّت است که این غایت تواضع است. چنانک عرب گوید بخدمت در خواستن. أ تستعین بغیرى و انا مجد فى خدمتک؟ و على ذلک قوله وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ.
چون فریشتگان چنین گفتند، اللَّه تعالى ایشان را جواب داد: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من آن دانم که شما ندانید، از آدم توبه دانست و از ابلیس معصیت. و ایشان را باین دو هیچ علم نبود و گفته‏اند انّى اعلم یعنى میدانم که از آدم پیغامبران و رسولان و صالحان فرزندان در وجود آیند که مرا تسبیح و تقدیس کنند. و قیل انّى اعلم ما لا تعلمون لانّکم تعلمون فساد جوارحهم و انا اعلم محبّة قلوبهم و محبّة قلوبهم شفیع فساد جوارحهم و فى ذلک یقول القائل:
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع
و یقال انّى اعلم ما لا تعلمون من انکسار قلوبهم و ان ارتکبوا قبیح افعالهم و صولة قلوبکم عند اظهار تسبیحکم و تقدیسکم فانتم فى تیه وفاقکم و فى عصمة افعالکم و فى تحمّل تسبیحکم، و هم منکسرون عن شواهدهم متذلّلون بقلوبهم. و انّ لانکسار قلوبهم عندنا ذماما قویّا. قال تعالى لبعض انبیائه أنا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى.
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها. فریشتگان چون این خطاب بشنیدند که انّی جاعل فی الأرض خلیفة با یکدیگر گفتند لن یخلق خلقا اعلم منّا هر کس را که آفرید از ما عالمتر نباشد. پس ربّ العالمین آدم را بیافرید و او را بریشان افزونى داد بعلم و نام هر چیز او را در آموخت فذلک قوله وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها و سمّى آدم لانّه خلق من ادیم الارض یدلّ علیه ما
قال النبى انّ اللَّه تعالى خلق الآدم من قبضة قبضها من جمیع ادیم الارض، فجاءت بنو آدم على قدر الارض، منهم الاحمر و الأبیض و الاسود و بین ذلک، و السّهل و الحزن و الخبیث و الطیب
خبر مصطفى در آفرینش آدم و برداشتن خاک آدم از زمین اینست. اما اثر صحابه آنست که عبد اللَّه مسعود و جماعتى از صحابه گفتند لمّا فرغ اللَّه من خلق ما احبّ استوى على العرش، و قال للملائکة إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً الى قوله إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من شأن ابلیس فبعث جبریل الى الارض لیأتیه بطین منها فقالت الارض انّى اعوذ باللّه منک أن تنقص منّى او تشینى، فرجع و لم یأخذ. فقال یا ربّ انّها قد عاذت بک فاعذتها. فبعث میکائیل فقالت مثل ذلک، فرجع. فبعث ملک الموت فعاذت منه. فقال و انا اعوذ باللّه ان ارجع و لم انفذ امره، فاخذ من وجه الارض و خلط، فلم یأخذ من مکان واحد و اخذ من تربة حمراء و بیضاء و سوداء، فلذلک خرج بنو آدم مختلفین، فصعد به فبلّ ترابه حتّى عاد طینا لازبا و اللّازب هو الّذى یلتزق بعضه ببعض، ثم لم یزل حتى انتن و تغیّر.
فذلک حین یقول من حماء مسنون قال منتن. قال للملائکة انّى خالق بشرا من طین فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین فخلقه اللَّه بیدیه لکیلا یتکبّر ابلیس علیه لیقول اللَّه تکبّر عمّا عملت بیدىّ و لم أ تتکبّر عنه فخلقته بشرا، فکان جسدا من طین اربعین سنة من مقدار یوم الجمعة، فمرّت به الملائکة ففزعوا منه لمّا رأوه، و کان اشدّهم فزعا منه ابلیس. فکان یمرّ به و یضر به فیصوّت الجسد کما یصوّت الفخّار.
فتکون له صلصلة فذلک حین یقول من صلصال کالفخّار و یقول لامر ما خلقت، و دخل فى فیه و خرج من دبره. فقال للملائکة لا ترهبوا من هذا فهو اجوف و لئن سلّطت علیه لاهلکنّه. فلمّا بلغ الحین الّذى یرید اللَّه ان ینفخ فیه الروح قال للملائکة اذا نفخت فیه من روحى فاسجدوا له فلمّا نفخ فیه الروح فدخل الروح فى رأسه عطس فقالت له الملائکة قل الحمد للَّه فقال الحمد للَّه. فقال اللَّه عزّ و جلّ رحمک ربک فلمّا دخل الرّوح فى عینیه نظر الى ثمار الجنّة، فلمّا دخل فى جوفه اشتهى من الطّعام، فوثب قبل ان یبلغ الرّوح فى رجلیه عجلان الى ثمار الجنّة، فذلک حین یقول خلق الانسان من عجل.
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها. ابن عباس گفت حتى القصعة و القصیعة و الفسوة و الفسیوة اللَّه در آدم آموخت نامهاى همه چیزها تا کاسه بزرگ و کاسه کوچک و باد که از جانور رود نرم و نیم نرم. ربیع گفت نامهاى فریشتگان در وى آموخت.
ابن زید گفت نامهاى ذریّت آدم و لغتها که در آن سخن میگویند عربى و پارسى و عبرانى و سریانى و غیر آن، هر لغت که فرزند آدم در آن سخن میگویند. ضحاک از ابن عباس گفت اسماى اجناس بود چون مردم و پرى و چهار پاى مرغان و ددان بیابان و درختان و زمین و آسمان و مانند آن. مقاتل گفت جانوران و جمادات را همه فرا آدم نمود که همه آفریده بود در آن شش روز از پیش، و آدم را از پس همه آفرید در آخر روز جمعه، چنانک در خبرست آن گه نام یک یک وى را در آموخت و گفت یا آدم هذا فرس و هذا بغل و هذا حمار الى آخرها عطیة بن بشر گفت علّمه الف حرفة ثم قال قل لاولادک ان أردتم الدّنیا فاطلبوها بهذه الحرف و لا تطلبوها بالدّین. اهل اشارت گفتند مقتضى لفظ عموم آنست که هر چه اسما بود آدم را در آموخت هم اسماء خالق هم اسماء مخلوقات، پس آدم بدانستن اسماء مخلوقات از فرشتگان متمیّز شد و متخصّص، و افزونى وى بریشان پیدا شد و علم وى بنامهاى آفریدگار خود سرّى بود و متخصص و افزونى وى بریشان پیدا، و علم وى بنامهاى آفریدگار خود سرّى بود میان وى و میان حق که فریشتگان را بر آن اطلاع نبود، پس ثمره علم نام مخلوق در حق آدم آن بود که مسجود فریشتگان گشت، و ثمره علم خالق آنک بمشاهده حق رسید و کلام حق شنید.
ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ پس آن مسمّیات و اشخاص را فرا فریشتگان نمود و در میان ایشان عقلا بودند از ملائکة و انس و جن و شیاطین از بهر آن گفت: ثُمَّ عَرَضَهُمْ. ابن زید گفت رب العالمین فرزندان آدم را از پشت آدم بیرون آورد و بفریشتگان گفت: أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ مرا خبر کنید که نامهاى ایشان چیست؟
اگر مى‏راست گوئید إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ که از شما عالمتر کس نیافریدم. این امر تعجیز گویند، اللَّه تعالى خواست تا عجز ایشان بریشان پیدا شود در شناخت نامهاى آنچه مى‏بینند بچشم سر، چون عاجز آید از علم آنچه ندیدند و در آنچه غیب است اولیتر که عاجز باشند. پس فرشتگان بزبان اعتذار و عجز گفتند: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا پاکى و بیعیبى ترا و کس را بر علم غیب جز از تو اطلاع نیست، و ما را دانش نیست مگر آنچه تو آموختى ما را، دانا بحقیقت تویى، که بى تعلّم دانایى و در دانش بیهمتایى و خداوندى را سزایى، که راست دانش و راست کارى، تو دانى که خلافت را که سزاست و آن پنداشت ما جمله خطاست.
آن گه آدم را گفت: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فریشتگان را خبر کن از نامهاى ایشان این آیت دلیل است که آدم پیغامبرى بود مرسل بفریشتگان و قیل کان رسولا الى ولده. بو امامه باهلى گوید مردى پیش رسول آمد گفت: یا رسول اللَّه ا نبیّا کان آدم؟ قال نعم، مکلم.
پس چون آدم نامهاى ایشان فریشتگان را باز گفت، اللَّه گفت فرشتگان را بر سبیل توبیخ و ملامت فرمود: أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ نه گفتم شما را که من غیب آسمان و زمین دانم، چنانک این نامها ندانستید و اشخاص را نشناختید و از شما پنهان کردم و آدم را در آموختم. احوال آدم و ذریت و سر خلافت ایشان و معصیت و طاعت ایشان من دانم و شما ندانید، چرا گفتید؟ أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها پس گفت: وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ و چنانک غیب آسمانها و زمینها دانم نهان و آشکاراى شما نیز دانم، آنچه آشکارا گفتید که أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها دانستم، و آنچه پنهان گفتید با یکدیگر که لن یخلق خلقا اعلم منا دانستم، و آنچه ابلیس با خود اندیشید لئن فضّلت علیه لاهلکنّه و لئن فضّل على لاعمینّه هم دانستم، که آن گفت و این اندیشه کرد همه آفریده منست، و آفریده من از من پنهان نباشد. درین قصه باز نمود که فضل علم برتر از فضل عمل است که فریشتگان بر آدم فضل داشتند بدرازى ایام طاعت و فراوانى طاعت و عبادت بى فترت، و آدم بریشان فضل‏ داشت بیک علم، و آن یک علم از عبادت ایشان بحکم اللَّه مه آمد و فریشتگان با آن همه عبادت فضل آدم بر خود بسبب آن یک علم اسماء بدانستند. و مصطفى گفت‏ «فضل العلم خیر من فضل العبادة» و قال النّبی «فقیه واحد اشدّ على الشیطان من الف عابد»، و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «مسئلة واحدة یتعلّمها المؤمن خیر له من عبادة سنة و خیر له من عتق رقبة من ولد اسماعیل، و انّ طالب العلم و المرأة المطیعة لزوجها و الولد البارّ بوالدیه یدخلون الجنّة مع الانبیاء بغیر حساب»
و گفته‏اند علم بر عمل شرف دارد از چهار وجه: یکى آنست که مقام علم مقام نبوت است و علما بجاى پیغمبرانند و به‏ قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «العلماء ورثة الانبیاء»
و مقام عمل مقام ولایت است و صاحب عمل بر مقام اولیاست، چندانک میان انبیاء و اولیاء فرق است نیز همچندان میان عالم و عامل فرق است. وجه دیگر آنست که عمل لازم است، از عامل فراتر نشود و بدیگرى سرایت نکند، و علم متعدى است نفع آن و اثر آن بدیگران تعدى کند، راست همچون چراغست که خود روشن است و دیگران را روشن دارد، روشنایى خود بدیگران دهد و از وى چیزى نکاهد، عالم همچنانست. وجه سوم آنست که عمل بى علم بکار نیاید و عبادت نبود و علم بى عمل بکار آید و عبادت بود. وجه چهارم آنست که عمل از ماست و علم از خداست. و روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «العلماء مفاتیح الجنّة و خلفاء الانبیاء»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «أ تدرون ما قال لى جبرئیل؟ قال یا محمد لا تحقرنّ عبدا اتاه اللَّه علما و ان اللَّه لم یحقره حین علّمه، انّ اللَّه جامع العلماء فى بقیع واحد فیقول لهم انى لم استودعکم علمى الّا لخیر اردته بکم، قد غفرت لکم على ما کان منکم»
و فى روایة اخرى «لم استودعکم حکمتى و انا ارید ان اعذّبکم ادخلوا الجنّة برحمتى».
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ... الآیة... ابو صالح روایت کرد از ابن عباس، که این آیت و سورة الاخلاص بیکبار فرو آمدند.
آن گه که مشرکان قریش از مصطفى درخواستند. تا خداى را عز و جل صفت کند و نسبت وى گوید. گفتند یا محمد انسب لنا ربک، فانزل اللَّه عز و جل سورة الاخلاص و هذه الآیة.
کافران را عجب آمد چون این شنیدند که ایشان سیصد و شصت بت در کعبه نهاده بودند و ایشان را معبودان خود ساخته، گفتند این سیصد و شصت معبود کار این یک شهر راست مى‏نتوانند داشت، چگونه است اینک محمد میگوید که معبود همه جهان و جهانیان خود یکى است، پس گفتند نهمار دروغى که اینست! و شگفت کارى! رب العالمین جاى دیگر جواب ایشان داد و گفت پیغامبر من این نه آیین نو است که تو آوردى یا خود تو گفتى که خدا یکى است، که پیغامبران گذشته همین گفتند، و باین آمدند و رفتند، و پیغام گزاردند، که معبود جهانیان یکى است یگانه و یکتا. و ذلک فى قوله تعالى وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ اهل تفسیر در اشتقاق اسم اله و در تفسیر آن وجوه فراوان گفته‏اند، و ما از آن دو وجه اختیار کرده‏ایم: یکى آنست که الآله من یوله الیه فى الحوائج، اى یفزع الیه فى النوائب.
آله آنست که بندگان و رهیکان نیازها بدو بردارند، و حاجتها از وى خواهند، و در بلاها و شدتها پشت با وى دهند و در وى گریزند، و اللَّه بفضل خود شغل همه کفایت کند و کار همه راست گذارد، و دعاء همه بنیوشد. قال بعضهم لو رجعت الیه فى اول الشدائد لا مدّک اللَّه بفنون الفوائد، لکنک رجعت الى اشکالک فزدت فى اشغالک اگر بنده هم از اول که وى را نکبت رسد بهمگى بوى باز گردد و داروى درد خویش از جاى خود طلب کند، بمراد رسد و شفا یابد. لکن بامثال و اشکال خویش گراید، و از منبع عجز قوت طلبد، لا جرم در شغل خود بیفزاید، و دردش مضاعف شود.
حکایت کنند که یکى کنیزکى داشت و بفروخت دلش در بند وى بماند، پشیمان شد شرم داشت که سرّ خود بر خلق گشاید، حاجت خود بر کف خویش نبشت و بر آسمان داشت گفت بار خدایا! کریما! فریاد رسا! تو خود دانى که در دلم چیست! هنوز این سخن تمام ناگفته که مشترى کنیزک با کنیزک هر دو بدر سراى آمده و میگوید رأیت فى منامى ان البایع ولىّ من اولیاءنا تعلق قلبه بها، فان رددتها علیه بلا ثمن ادخلناک الجنة، قال و انى آثرت الجنة علیها.
قول دیگر آنست که آله از لاه گرفته‏اند، عرب گوید لاهت الشمس اذا علت، آفتاب را الاهه گویند از آنک بالا گیرد و به قال الشاعر: و اعجلنا الالاهة أن تغیبا پس معنى آله آن باشد که او خداوندى است بر مکان عالى، و قدر او متعالى، و فراوانى از آیات و اخبار که اشارت بعلو و فوقیت اللَّه دارد برین قول دلیل است، و معطل اینجا لعمرى که خوار و ذلیل است.
«لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» مصطفى علیه السلام گفت «لا اله الّا اللَّه» کلید بهشت است، و بنده هر گه که این کلمه بگوید درهاى بهشت در درون وى گشایند، تا هر لختى نو کرامتى و دیگر راحتى بجان وى میرسد. مصطفى ازینجا گفت: «من احبّ ان یرتفع فى ریاض الجنة فلیکثر ذکر اللَّه»
گفت هر که خواهد تا امروز نقدى بهشت خداوند عز و جل بچشم دل به بیند و فردا بچشم سر، و در مرغزار آن بخرامد و بدیدار آن برآساید، ایدون باید که ذکر خداوند بر زبان خویش بسیار راند. و معلوم است که سر همه ذکرها کلمه لا اله الا اللَّه است، و مصطفى ع کسى را دید که میگفت‏
«اشهد ان لا اله الا اللَّه» فقال «خرج من النار»
گفت از آتش رستگارى یافت، و هر که از آتش برست لا بد به بهشت پیوست، چون رسیدن به بهشت و رستن از آتش در کلمه «لا اله الا اللَّه» بست، پس این کلمه چون عوضى است آن را، و بهشت را چون بهایى، مصطفى ع ازینجا گفت: «ثمن الجنة لا اله الا اللَّه»
و از فضائل این کلمت یکى آنست که مصطفى ع گفت «ما شی‏ء الا بینه و بین اللَّه حجاب الّا قول لا اله الا اللَّه کما ان شفتیک لا یحجبها شی‏ء کذلک لا یحجبها شی‏ء حتى تنتهى الى ربها، فیقول لها اسکنى فتقول یا رب کیف اسکن، و لم تغفر لقائلى؟ فیقول و عزتى و جلالى ما اجریتک على لسان عبدى و انا ارید ان اعذّبه»
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه «ان ربى یقول نورى هداى، و لا اله الا هو کلمتى، و انا هو، فمن قالها ادخلته حصنى، و من ادخلته حصنى فقد امن». و روى موقوفا على انس، و زاد فیه و «القرآن کلامى» و منى خرج.
«الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اسمان رقیقان، احدهما ارق من الآخر، این هر دو نام بخشایش و مهربانى و رحمت راست، و رحمن بلیغ‏تر است و تمامتر، که همه انواع رحمت در ضمن آنست، چون رأفت و شفقت و حنان و لطف و عطف. ازینجاست که نام خاص خداوند است و مطلق او را سزاست، و کس را درین نام با وى انبازى نیست، ابن عباس گفت در تفسیر هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا لیس احد یسمّى الرحمن غیره جل و علا، و خبر درست است از مصطفى حکایت از خداوند که گفت «انا الرحمن خلقت الرحم و شققت لها اسما من اسمى.»
این خبر دلیل است که فعل خداوند عز و جل از نام وى مشتق است، نه اسم از فعل مشتق، چنانک خالق و باعث و امثال آن، اسم بر فعل سابق است نه فعل بر اسم، خالق نام شد که بیافرید خلق را، بلکه گویند از آن بیافرید که خالق بود، و مخلوق را خلاف اینست که اسم وى از فعل مشتق است. تا رحمت نکند او را رحیم نگویند، عن اسماء بنت یزید عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال فى هاتین الآیتین. اسم اللَّه الاعظم و الهکم اله واحد لا اله الّا هو الرّحمن الرّحیم، الم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الآیة... ابن عباس گفت چون این آیت از آسمان فرود آمد که وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ کافران گفتند ان محمدا یقول و الهکم اله واحد فلیأتنا بآیة ان کان من الصادقین. محمد میگوید خدا یکى است اگر چنانست که میگوید تا نشانى نماید ما را و حجتى آرد که بر راستى وى دلالت کند، پسر رب العالمین این آیت فرو فرستاد که «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...»
هر چه درین آیت گفت همه نشانهاى کردگارى و یکتایى خداوندست عز و جل، در هر چیزى نشانیست و در هر نشانى از لطف وى برهانیست، در کرد وى قدرت پیدا، و در نظام آن حکمت پیدا، و در لطافت آن علم پیدا، و در قوام آن کمال و کفایت پیدا. اول در آسمان نگر که چون برداشت، و بى ستون بر هواء قدرت بداشت رفع سمکها فسوّیها، سمکى بدان بزرگى بر هواء بدان نازکى، ازین عجبتر هوایى بدان لطیفى چون بردارد بارى بدان کثیفى، ازین طرفه‏تر آن میغ گرانست که معلق بر باد بزانست، میغ بى چشم میگرید، باد بى‏پر میپرد رعد بى‏جان مى‏نالد، اینست لطافت و حکمت، اینست زیبایى صنعت و کمال قدرت، آسمانى بباران گریان، بر وى چرخ گردان، باد از وى خیزان، هزاران چراغ در وى درخشان، همه بر پى یکدیگر پویان، و بى زبان خالق را تسبیح گویان «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، گاه پوشیده بخلالى از میغ، گاه سبز و درخشان چون روى تیغ، دو چراغ دیگر در وى فروزان، یکى سوزان یکى گدازان، عمر نوردان و هنگام سازان، گیتى را شمار، و روزگار را طومار، یکى شب آراى، یکى روز افروز، یکى شتابنده چون هزیمتى، یکى گران رو چون نو آموز. دیگر آیت، زمین است که هر کس را در آن وطن، و هر چیز را در آن سکن، زنده را مادر، و مرده را چادر، بار زنده میکشد، و عوراء مرده مى‏پوشد، شادروانى از گرد کرده، و بر روى آب بداشته، هر دو دشمن یکدیگر آن گه هر دو دل بر هم نهاده، و تن فراهم داده، نه گرد را از آب زیانى، نه آب را از گرد نقصانى.
زمین بر روى آب همچون کشتى بر روى دریا، و کشتى را از حشو ناگزیرست تا گران گردد و موج که زیر آن خیزد آن را به نگرداند، همچنین کوه‏هاى بلند در زمین او کند چنانک گفت «وَ جَعَلْنا فِیها رَواسِیَ شامِخاتٍ» تا زمین بوى گران شد، و بر آب آرام گرفت هر که در عالم بنا کرد از آب نگه داشت، بنا را بآرامش پیوند کرد، که جنبش بنا اساس را منتقض گرداند، و آب چون بر پى رود بنا را تباه کند، صانع قدیم حکیم پس عالم بر آب نهاد، و سقف وى گردان آفرید، تا بدانى که صنع وى بصنع کس نماند. آیت دیگر تاریکى شب است و روشنایى روز، این تاریکى از آن روشنایى پدید کرد، و آن روشنایى ازین تاریکى برآورد، و هر دو بر پى یکدیگر داشت. چنانک گفت «جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً» آن گه شب تاریک را بماه منور کرد، و روز روشن را بچراغ خورشید مطهّر و معطر تا آنچه در شب بر بنده فائت شود بروز بجاى آرد، و آنچه در روز فائت شود بشب بجاى آرد، و خداى را عز و جل در آن بستاید و از وى آزادى کند، اینست که اللَّه گفت: «لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُوراً».
آیت دیگر کشتى است بر روى دریا وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ، دریا از بهر آدمى نرم شده و منفعت خلق را رام کرده، تا کشتى بروى آسان رود، و بآب فرو نشود، و ملاح هدایت یافته تا باد راست از کژ بشناخته، و ستاره را آفریده تا وى را راهبر و دلیل شده. اگر نه رحمت خداوند بودى و مهربانى وى بر بندگان و ساختن کار و اسباب معیشت، لختى چون فراهم نهاده و در هم بسته در آن موجهاى چون کوه کوه چون برفتى؟ یا خود چون بماندى؟ لکن برحمت خود آن دریاها مسخّر کرد و بساخت آدمیان را، و زیر کشتى روان ساخت تا بفرمان خالق هر جا که آدمى بخواهد کشتى میرود و منفعت میگیرد، اینست که رب العزة منت نهاد بر بندگان و گفت اللَّهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ.
آیت دیگر بارانست، که از آسمان فرود آید تا زمین مرده بدان زنده شود و نبات بر آرد، چنانک اللَّه گفت: وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قطره‏هاى باران در میغ تعبیه کند، و آن میغ گران بار بر هواء قدرت بدارد، آن گه بادى گرم فرستد تا میغ از هم برگشاید، و قطرات از آن بریزد، چنانک اللَّه گفت وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً و با هر قطره فریشته، تا چنانک فرمان بود بجاى خود مى‏رساند، چون باران بزمین رسد آن زمین مرده زنده شود، بجنبد و شکافته گردد، و از آن انواع نبات و اصناف درختان برآید، نبات رنگارنگ و درختان گوناگون، رنگهاى نیکو، و طعمهاى شیرین و بویهاى خوش، بار لختى حلوا، بار لختى روغن، بار لختى دارو، و لختى ترش، لختى شیرین، لختى خوردن را، لختى پیرایه را، لختى هم میوه و هم روغن، لختى هم میوه و هم جامه، لختى غذاء آدمیان، لختى غذاء ستوران، لختى غذاء مرغان، عاقل چون در نگرد داند که این ساخته را سازنده‏ایست و آراسته را آراینده، و رسته را رویاننده، هر یکى بر هستى اللَّه گواه و او را به یگانگى وى نشان، نه گواهى دهنده را خرد، نه نشان دهنده را زبان و لقد قالوا.
و فى کل شی‏ء له آیة
تدلّ على انه واحد
در صنع آله بى عدد برهانست
در برگ گلى هزارگون دستانست‏
آیت دیگر جانورانند ازین چهارپایان و مرغان و حشرات زمین و ددان بیابان یقول تعالى و تقدس وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ هر یکى برنگى و شکلى دیگر، بر صفتى و صورتى دیگر، هر یکى را الهام داده که غذاء خویش چون بدست آرد، و بچه خویش را چون نگه دارد، و آشیان خویش چون کند، و جفت خویش چون شناسد، و از دشمن چون پرهیزد، و آفریدگار خود را چون ستاید، اگر وى را عقل و زبان بودى از فضل و عنایت آفریدگار خویش چندان شکر کردى که آدمى در تعجب بمانید، هر چند که سر تا پاى وى بزبان حال این شکر میکند و تسبیح میگوید وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ پس باید که این جانوران را بچشم حقارت ننگرى، و آن را خوار ندارى، و بدانى که خداى را عز و جل در آفرینش آن حکمتهاست و تعبیه‏ها که آدمى از دریافت آن عاجز آید.
گر چه خوبى تو سوى زشت بخوارى منگر
کاندرین ملک چو طاوس بکارست مگس‏
آیت دیگر فرو گشادن بادهاست و گردانیدن آن از هر سوى، چنانک گفت عز و علا وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ بلفظ جمع قراءت مدنى و شامى و بصرى و عاصم است و بلفظ واحد قراءت باقى. و جمع اشارت بباد رحمت است که راحت خلق را فرو گشاید، چنانک گفت وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ و قال تعالى: وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ. و بلفظ واحد اشارت بباد عذابست، که عقوبت قومى را فرو گشایند چنانک جاى دیگر گفت وَ فِی عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ. جاى دیگر گفت فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ. عبد اللَّه عمر گفت بادها هشت اند چهار رحمت را و چهار عذاب را، اما آنچه رحمت است ناشرات، و مبشرات، و لواقح، و ذاریات، و آنچه عذاب است صرصر و عقیم اند در برّ، و عاصف و قاصف در بحر، و مصطفى ع هر گه که باد برآمدى گفتى: اللهم اجعلها ریاحا و لا تجعلها ریحا قال مجاهد هاجت الریح على عهد ابن عباس، فجعل بعضهم یسب الریح، فقال لا تسبوا الریح و لکن قولوا اللهم اجعلها رحمة و لا تجعلها عذابا
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم الریح من روح اللَّه تاتى بالرحمة، و تأتى بالعذاب، فلا تسبوها و اسئلوا اللَّه خیرها، و استعیذوا باللّه من شرها
و روى انه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال و الریح مسجّن فى الارض الثانیة فلمّا اراد اللَّه ان یهلک عادا. قال یعنى الخازن اى رب! أ ارسل علیهم من الریح قدر منخر الثور، فقال الجبار عز و جل اذا تکفأ الارض و من علیها، و لکن ارسل علیهم من الریح قدر خاتم، فهى التی قال اللَّه عز و جل ما تَذَرُ مِنْ شَیْ‏ءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ.
و امیر المؤمنین على گفت علیه السّلام بادها چهاراند شمال و جنوب و صبا و دبور، گفتا و حدّ شمال از حد قطب است تا بمغرب آفتاب در روز استواء، یعنى آن روز که با شب یکسان باشد، و حد دبور ازین مغرب است که گفتم تا بمطلع سهیل، و حد جنوب از مطلع سهیل است تا بمشرق استواء، و حدّ صبا ازین مشرق است تا بحد قطب. رب العالمین جل جلاله نصرت مصطفى ع در باد صبا بست، و هلاک عاد در باد دبور، و تلقیح اشجار و برکات نبات در جنوب و در شمال، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور
و قال العوام بن حوشب تخرج الجنوب من الجنة فتمرّ على جهنم. فغمّها منها و برکاتها من الجنة و تخرج الشمال من جهنم فتمرّ على الجنة فروحها من الجنة و شرها من النار.
آیت دیگر میغ است با بار گران در هواء لطیف روان چنانک گفت وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ گهى از دریا برخیزد این میغ و آب برگیرد، و گاه بر سبیل بخار از کوه‏ها پدید آید، و گاه از نفس هوا پدید آید، و قطره‏هاى باران در آن تعبیه، و بخطى مستقیم، بر هر یکى نوشته، و تقدیر کرده که کجا فرو آید، و کدام حیوان تشنه است تا از آن آب خورد، و کدام نبات خشک است تا تر شود، و کدام میوه بر سر درخت خشک میشود تا آب به بیخ آن رسد و بباطن وى در شود، از راه عروق که هر یکى بباریکى چون موسى است، تا آب بآن میوه رسید و تر و تازه گردد. و باشد که قطره از آن بدریا افتد و رب العزة در قعر دریا حیوانى آفریده که صدف پوست ویست، وى را الهام دهد تا وقت باران بکناره دریا آید، و پیوست از هم باز کند و آن قطره باران در در وى افتد. پس پوست فراهم کند و بقعر دریا باز شود، و آن قطره در درون خویش میدارد چنانک نطفه در رحم و آن را مى‏پرورد و از قوت آن جوهر صدف که بر صفت مروارید آفریده است بوى سرایت میکند، مدتى دراز تا مروارید شود. پاکا خداوندا! که از قطرات باران که در آن میغ تعبیه است چندین نعمت بر خلق ریزد و چندین کرم و رحمت نماید! تا بدانى که وى خداوند قادر بر کمال است، و بر بندگان با فضل و افضال است! و به قال عکرمة رحمه اللَّه «ما انزل اللَّه عز و جل من السماء قطرة الّا انبتت بها فى الارض عشبة. و فى البحر لؤلؤة. و صحّ فى الخبر
ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما رجل بفلاة اذ سمع رعدا فى سحاب، فسمع فیه کلاما، اسق حدیقة فلان باسمه، فجاء ذلک السحاب الى جرّة فافرغ فیها من الماء، ثم جاء الى ذناب شرج. فانتهى الى شرجة، فاستوعب الماء، و مشى الرجل مع السحابة حتى انتهى الى رجل قائم فى حدیقة یسقیها. فقال یا عبد اللَّه ما اسمک؟ قال و لم تسئل؟ قال انى سمعت فى سحاب هذا ماؤه اسق حدیقة فلان باسمک فما تصنع فیها اذا صرمتها؟ قال امّا اذا قلت ذلک فانّى أجعلها ثلاثة اثلاث، اجعل ثلثا لى و لاهلى، و اردّ ثلثا فیها، و اجعل ثلثا فى المساکین و السائلین و ابن السبیل.» ثم قال تعالى: لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ گفت در آنچه نمودیم از صنایع حکمت، و لطائف نعمت، و عجائب قدرت، و شواهد فطرت نشانهاست بر کردگارى و یکتایى خداوند، و دلیلها بر توانایى و دانایى او گروهى را که خرد دارند و حق دریابند و با مولى گرایند و دل با وى راست دارند و نظر وى پیش چشم خویش دارند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً الآیة... از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این آیت رمزى دیگر دارد، و معنى دیگر، میگوید پادشاه عالم دارنده جهان، و داناى نهان، اول که خلق را بیافرید در غشاوه ستر خلقیت آفرید، ابتدا که نهاد چنین نهاد، ظلمات صفات خلقیت محفوف گشت، برین خلقت همه در پرده عما یک گروه بودند، همه در ظلمت غیبت مجتمع، همه در اسر نهاد خود مانده، این چنان است که آن جوانمرد گفت:
در خرابات نهاد خود بر آسودست خلق،
غمزه برهم زن یکى تا خلق را بر هم زنى!
پس بریدى از آن عالم بى‏نهایت بمختصرى ایشان آمد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از آن برید این خبر داد که «خلق اللَّه الخلق فى ظلمة فألقى علیهم من نوره، فمن اصابه من ذلک النور اهتدى، و من اخطاه ضلّ» چون این رسول از بى‏نهایتى بمختصرى ایشان رو نهاد، همه در آگاهى آمدند، اسیر ارادت، مقهور مشیت، جریح حکمت، گوش بر جدّ و بخت خویش نهاده: که تا چون آید؟ و بریشان چه حکم راند؟ آن گه دست تقدیر ایشان را بدو صنف کرد: نیک‏بختان و بدبختان، نیک‏بختان را گفت «هؤلاء للجنة و لا ابالى!» و بد بدبختان را گفت: «هؤلاء للنار و لا ابالى» یعنى از ملامت کنندگان باک نیست، و رسد ما را هر چه کنیم! و در آن پشیمانى نیست! لختى اهل سعادت بى هیچ موافقت، لختى اهل شقاوت بى هیچ مخالفت. هؤلاء للجنة و لا ابالى بجفائهم! و هؤلاء للنار و لا ابالى بوفائهم! نه باین وفا ما را سودست! نه بآن جفا ما را زیان، هر که ایمان آورد خود را سود کرد من همانم که بودم، بى نظیر و بى‏نیاز! هر که کفر آورد خود را زیان کرد، من همانم که بودم بى شریک و بى انباز! «یا عبادى!، لو انّ اولکم و آخرکم، و نسکم و جنّکم، و حیّکم و میتکم، کانوا على اتقى قلب رجل منکم لم یزد ذلک فى ملکى شیئا، یا عبادى! لو انّ اولکم و آخرکم و انسکم و جنّکم و حیکم و میتکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا.» و از لطیفها که باین آیت تعلق دارد: یکى آنست که مثل خلق عالم که در نهاد آدم مجتمع بودند کافر و مؤمن و صدیق و زندیق، همچون مثل بازرگانى است که مشک دارد، و آن مشک که دارد از بیم راه زن در میان انجدان تعبیه کند، مشک بوى انجدان بخود کشد، و انجدان نیز بوى مشک بخود کشد، چون بازرگان بمقصد رسد و ایمن شود بساطى فرو کند، مشک و انجدان بر آن نهد باد بر آن جهد، هر دو به بوى اصلى خویش باز شوند و عاریتى دست بدارند. همچنین در نهاد آدم، رایحه مؤمن به کافر رسید، و رایحه کافر بمؤمن رسید. و آن حسنات که در دنیا از کافر در وجود آید همه از آن رائحه مؤمن است که بوى رسید، و آن سیئات و معاصى که در دنیا از مؤمن بیاید، آن از رائحه کفر کافر است، فردا در قیامت بساط عدل بگسترانند، و باد عنایت فرو گشایند، حسنات کافر با مؤمن شود و سیئات مؤمن با کافر شود، حکم اولى و قضاء ازلى در رسد، عاریت واستاند، اصل فا اصل دهد، پاک با پاک شود، و خبیث با خبیث، لیمیز اللَّه الخبیث من الطیب! أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة... این چنانست که گویند:
نتوان گفتن حدیث خوبان آسان
آسان آسان حدیث ایشان نتوان
من احتشم رکوب الاهوال نفى عن درک الآمال! خبر ندارى که پیوستن در گسستن است، و زندگانى در مردن، و مراد ها در بى مرادى! پروانه شمع را وصال در وقت سوختن است و شمع را زندگى در سر بریدن است!
درد دین خود بو العجب دردیست کاندر وى چو شمع
چون شوى بیمار بهتر گردى از گردن زدن
خوش باغى و راغى است فردوس برین، لکن راه آن دشخوار است و گلبنى پر خارست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: حفت الجنة بالمکاره‏
تا هر ناکسى و نااهلى دعوى آشنایى نکند. هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مثال این قاعده دریاى است که آن دریا مقر جواهر گرانمایه، و درّ شب افروز ساختند و آن گه نهنگان و ماهیان عظیم حجاب آن جواهر و در ساختند. دو تن برخیزند که عشق آن در ایشان را در میدان طلب کشد. بکناره آن دریا شوند صعوبت آن بینند، و از فرات آن نهنگان هراس در ایشان پدید آید. از آن دو مرد یکى چون آن اهوال و احوال با صعوبت بیند بترسد، و از آن طلب قدم باز نهد و از گفتار خویش تبرا کند. این یکى صاحب آرزوى بود، در صفت رجولیت تمام نبود. پنداشت که این کار بآرزوى مجرد مى‏برآید، و بى رنج بسر گنج مى‏رسد و عزت شرع او را جواب میدهد که لیس الدین بالتمنى و لا بالتحلى.
با مات همى نهفته رازى باید
وز مات همى بخود نیازى باید
الحق تو نگو مرغى اى زاغ سیاه
کت جفت همى سپید بازى باید!
و آن دیگر مرد، که خداوند ارادت بود عشق جمال آن گوهر شب افروز دیده عقل وى از اهوال آن دریا بر دوزد، تا از آن معانى هیچ بخود راه ندهد، و آن جمال هر ساعتى و هر لحظتى بر وى جلوه میکند، تا وى شیفته‏تر و عاشق‏تر میشود! سرنگون بدریا شود! اگر سعادت مساعدت نماید و توفیق رفیق بود در شب افروز در قبض طلب وى آید، و اگر بعکس این بود جانش نهنگان بغارت برند، و نامش در جریده لا ابالى ثبت دارند و زبان حال گوید:
چون من دو هزار عاشق اندر ماهى
مى‏کشته شوند و بر نیاید آهى!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً این آیه به مدینه فرو آمد در شأن مسیلمة بن حبیب الکذّاب ابو المنذر الحنفى. کافران او را رحمن تهامه مى‏خواندند. دو کس فرستاد از مردمان خویش برسول خدا (ص). رسول ایشان را گفت: «ا تشهد أن مسیلمة نبى»؟ فقالا: نعم. فقال (ص): «لو لا ان الرّسل لا تقتل لضربت اعناقکما».
دو کذّاب خاستند بروزگار رسول خدا، و دعوى پیغامبرى کردند: یکى کذّاب یمامه، مسیلمه، و دیگر کذّاب صنعا، اسود العبسى. رسول خدا گفت: در خواب مرا چنان نمودند که دو سوار زرین در دست من بودى، و من در آن غمگین و اندوهگن گشته. وحى آمدى بمن که باد در آن دم. باد در آن دمیدمى، و هر دو از من بپریدندى. پس من تأویل نهادم که: آن هر دو دست او رنجن زرین آن دو کذّاب اند که من در میان ایشان بودم، و در روزگار ایشان: یکى کذاب یمامه، و دیگر کذاب صنعا. قتاده گفت: این آیت در شأن هر دو کذاب فروآمد.
وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ این یکى عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح القرشى است از بنى عامر بن لوى هام شیره عثمان عفان، لختى از قرآن و وحى بنوشت با ملاء رسول خدا (ص)، و گاه گاه از خواتیم آیت که نامهاى خداوند است عز و جل، چیز چیز تبدیل میکرد. «عَزِیزٌ حَکِیمٌ» «علیم حکیم» مینوشت، و آنچه باین ماند، و رسول خدا (ص) آن را میدید و خاموش میبود، و تغییر نمیکرد.
عبد اللَّه بسکوت رسول (ص) بشک افتاد در ایمان خویش، که اگر راست میگوید که وحى است چرا تغییر نمى‏فرماید چون مى‏بیند که من تبدیل میکنم؟ و ذلک انّه کان (ص) امیّا لا یکتب. پس مرتد شد، و به مکه بازگشت و گفت: «سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ».
من قرآن فرو فرستم یعنى گویم، چنان که اللَّه فرو فرستاد.
و گفته‏اند که چون این آیت آمد که: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ رسول خدا املا میکرد، و وى مینوشت. چون اینجا رسید که: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ عبد اللَّه تعجّب کرد از تفضیل خلقت آدمى بر آن ترتیب و بر آن نظم، و از سر آن تعجب گفت: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ». رسول خدا (ص) گفت:«اکتبها فهذا نزلت».
عبد اللَّه آن ساعت بشک افتاد، گفت: لئن کان محمّد صادقا، لقد اوحى الىّ کما اوحى الیه، و لئن کان کاذبا لقد قلت کما قال، و از آن پس کافر گشت و بمکّه باز شد. رسول خدا (ص) وى را گفت: «لا تقبله الارض»، فقال ابو طلحة: اتیت الارض التی مات فیها، فوجدته منبوذا، فقلت: ما شأن هذا؟ فقالوا: دفناه فلم تقبله الارض.
عکرمه گفت: این آیت در شأن النضر بن الحارث آمد که معارضه قرآن میکرد. در معارضه سوره و النازعات گفت: «و الطّاحنات طحنا، و العاجنات عجنا، فالخابزات خبزا، فاللّاقمات لقما. چون این معارضه با رسول خدا (ص) رسید، از غثاثت و رکاکت این سخن همه بخندیدند. یکى از صحابه گفت: هلّا اتمّ السورة؟ چرا سورة تمام نکرد؟ گفتند: تمامى در چیست؟ گفت: فالخازیات خزیا. فأضحک الحاضرین و السامعین. و این نضر حارث همانست که میگفت: «لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا» اگر خواهیم ما نیز قرآن همچنین فرو نهیم و بگوئیم، و گفت. و معارضه وى این بود که رفت.
وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ این کلمتى است از کلمات تعظیم و تعجیب، نه در موضع شک. میگوید: اگر تو بینى اى محمّد آن گه که این کافران و مشرکان در سکرات و شدائد و اهوال مرگ باشند، وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ ملائکه اینجا ملک الموت است و اعوان وى، و آن فریشتگان دست بعذاب بایشان فرا داشته، چنان که جاى دیگر گفت: «یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ». «أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ» اینجا قول مضمر است، یعنى: یقولون لهم اخرجوا انفسکم اى ارواحکم. ایشان را گویند بتعنیف و کره: بیرون دهید جانهاى خویش. مصطفى (ص) گفت: آن مرگ که آسان‏تر بود همچون خسک است که در پشم شتر آویزد، چه ممکن بود که آن بآسانى از وى بیرون آید.
عمر خطاب از کعب احبار پرسید که: تو جان کندن چگونه دانى؟ گفت: چنان که شاخى پر خار در درون کسى کنند، و هر خارى در رگى آویزد، و مردى قوى آن خار میکشد. و در خبر است که بوقت وفاة موسى (ع) رب العزة او را گفت: خویشتن را در مرگ چون یافتى؟ گفت: چون مرغ زنده که بریان کنند، نه قوت دارد که بپرد، نه بمیرد تا برهد. أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ روا باشد که این سخن در قیامت با ایشان گویند بر سبیل توبیخ، یعنى: خلّصوا انفسکم من العذاب، اى: لستم تقدرون على الخلاص.
الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ اى العذاب الذى یقع به الهوان الشدید. «بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ» من انّه اوحى الیکم و لم یوح. «وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ» اى تتکبّرون على الایمان بالقرآن. و قیل: عن فریضة اللَّه و القیام بها.
قال النبىّ (ص): «من سجد اللَّه سجدة فقد برى‏ء من الکبر».
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ جمع فرید است، کقرین و قرآنى، و ردیف و ردافى.
یقال فرد الرّجل یفرد فرودا فهو فارد، اذا تفرّد، و رجل افرد و امراة فرداء، اذا لم یکن لها اخ. وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا این در قیامت با کافران گویند که شما بآخرت تنها آمدید بى مال و بى‏جفت و بى‏فرزند، یگانه بى هیچ کس، حفاة عراة غرلا، برهنه بى‏هیچ چیز. کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ هم بر آن خلقت اول که در دنیا آمدید، یعنى که بعث شما همچون خلق شما، و نشأة ثانیه همچون نشأة اولى.
روى عن ابو هریرة قال: قال النبى (ص): «تنشق الارض عنکم، فأنا اول من تنشق عنه الارض، فتنسلون سراعا الى ربکم على سنّ الثّلاثین مهطعین الى الدّاعى، فتوقفون فى موقف واحد سبعین عاما حفاة عراة غرلا بهما، لا ینظر الیکم، و لا یقضى بینکم.
فیبکى الخلائق حتّى ینقطع الدم و یلحمهم العرق.
و روى ان عائشة قرأت: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»، فقالت: یا رسول اللَّه واسوأتاه! ان الرجال و النساء یحشرون جمیعا، ینظر بعضهم الى سوأة بعض! فقال رسول اللَّه (ص): «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ»، لا ینظر الرجال الى الرجال، و لا النساء الى النساء، شغل بعضهم عن بعض.
وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ اى ملکناکم و أعطیناکم من العبید و المال و المواشى، وَ ما نَرى‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ اى فى خلقکم شرکاء. این جواب نضر حارث است و مشرکان عرب، که میگفتند: «هؤلاء شفعاءنا عند اللَّه». رب العزّة گفت: نمى‏بینم با شما آن شفیعان که بدروغ میگفتند که آن ما را انبازان‏اند در آفرینش شما. لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ نافع و کسایى و حفص از عاصم «بینکم» بنصب خوانند، و هو نصب على الظّرف باقى برفع خوانند، یعنى تقطّع وصلکم الّذى کنتم تتواصلون به فى الدّنیا. میگوید: پاره گشت و ببرید میان شما. همانست که که جاى دیگر گفت: «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ». «وَ ضَلَّ عَنْکُمْ» اى: فى الآخرة، «ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ» فى الدنیا بأنّه مع اللَّه شریک.
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ اى: شاقّه. فلقت الشی‏ء اى: شققته، و کلمنى من فلق فیه اى من شقه. و گفته‏اند: فلق نامى است همه خلق را، لأن الخلق کلّه عن انفلاق یکون. و از على بن ابى طالب (ع) آرند که سوگند وى بیشتر این بود: «لا و الذى فلق الحبة و برأ النسمة».
مقاتل گفت: «إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ» اى البرّ و الشعیر و الذرة و الحبوب کلها. «وَ النَّوى‏» یعنى کل ثمرة لها نوى کالخوخ و المشمش و الغبیراء و الاجّاص و ما کان من الثمار لها نوى، و فوقه ثمرة، و هذا یأتى على کل ما اخرجت الارض.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ مى‏بیرون آرد آدمى زنده و چهار پاى زنده از نطفه مرده، و همچنین مرغ زنده از خایه مرده. وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ و بیرون آرنده مرده از زنده، یعنى نطفه مرده از حیوان زنده و خایه مرده از مرغ زنده. و یقال: «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ» یعنى السنبلة من الحبة، «وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ» یعنى الحب من السنبلة. مى‏بیرون آرد خوشه تازه از دانه خشک، و بیرون آرد دانه خشک از خوشه تازه و نبات تازه. و قیل: یخرج المؤمن من الکافر، و الکافر من المؤمن. «ذلِکُمُ اللَّهُ» الّذى فعل هذه الاشیاء التی تشاهدونها ربکم، «فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ» فمن این تصرفون عن الحق بعد هذا البیان؟! فالِقُ الْإِصْباحِ قراءت حسن بصرى است، فالِقُ الْإِصْباحِ یعنى که شکافنده روز است از شب. اصباح مصدر است مراد بآن اسم، چنان که حسن خوانده، و عرب گاه گاه مصدر اسم سازند، چنان که در صدر سورة الزمر است تنزیل یعنى منزّل. و جاعل اللیل سکنا کوفى «وَ جَعَلَ اللَّیْلَ» خواند بر فعل ماضى، یعنى: جعل اللیل سکنا لخلقه. شب آرامگاه خلق ساخت، تا در آن بیاسایند از رنجها و تعبها که بروز کشیده‏اند، و یقال: کلّ ما سکنت الیه من بیت و أهل و وطن، فهو سکن. و کان من دعاء النبى (ص): «اللهم فالق الاصباح و جاعل اللیل سکنا، اقض عنى الدّین، و متّعنى بسمعى و بصرى، و قوتى فى سبیلک».
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً اى: جعل الشمس و القمر حسبانا. حسبانا خواهى نعت نه، خواهى بنزع صفت، چنان که آنجا گفت: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ».
اینجا «با» بیوکند، و معنى همانست. میگوید: خورشید و ماه را شمارى ساخت. آن را دو معنى گفته‏اند: یکى آنکه خود بشمار مى‏روند، و دیگر آنکه شما را عیارند و قانون.
و حسبان مصدر است همچون رجحان و نقصان، و روا باشد که جمع حساب بود همچون شهاب و شهبان و رکاب و رکبان. یقول: و جعل الشمس و القمر بحساب لا یجاوزانه فیما یدوران فى حساب حتى ینتهیا الى اقصى منازلهما لتعلموا عدد السنین و الحساب. «ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ» العزیز فى ملکه بصنع ما اراد، العلیم بما قدر من خلقه.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ستارگان آسمان قسمى سیارات‏اند و قسمى ثوابت. سیّارات بر روى فلک سیر میکنند، و ثوابت همچون قندیلها از فلک درآویخته. میگوید: این ستاره‏ها بدان آفریدم تا بآن نماز خویش را قبله سازید، و رفتن خویش را راه شناسید، و انقضاء فصول سال دانید. قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ اى قد بیّنّا الآیات بذلک، و وقفنا العباد علیها، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ یعلمون ما اراد اللَّه بذلک من الدلالة على توحیده، و أن اللَّه واحد لا شریک له.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ معنى انشاء آفریدن است بابتدا، بى سببى که آن را واجب کند، و بى‏مثالى و بى‏عیارى که بوى استعانت کند، و این جز وصف کردگار قدیم و تواناى حکیم نیست، که همه را بغیرى حاجت است تا بوى استعانت کند. او را جل جلاله بکس نیاز نیست، و حاجت باستعانت نیست. «مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» یعنى خلقکم من آدم وحده، فانّ حواء ایضا خلقت من ضلع من اضلاعه، فصار جمیع الناس منه. میگوید: شما را همه از یک تن یگانه آفریدم، و آن یک تن آدم است، که جفت وى حواء هم از آدم است، که از استخوان پهلوى وى آفریده. پس هر چه مردم است، همه از او آفریده. آن گه گفت: «فَمُسْتَقَرٌّ» قراءت ابن کثیر و ابو عمرو بکسر قاف است یعنى: فمنکم مستقرّ و منکم مستودع. میگوید: گاه مستقر بید در رحم مادر، آنجا آرام گرفته، و گاه مستودع بید در صلب پدر، آنجا بودیعت نهاده. قراءت باقى قراء بفتح قاف است یعنى: فلکم مستقر و لکم مستودع، میگوید: شما را از یک تن بیافرید، و آن گه شما را آرامگاهى است ودیعت جاى. گاهى درین ودیعت جاى نهاده، و گاهى در آن آرامگاه آرمیده. ودیعت گاه دنیا است، آدمى در آن آرمیده تا ابد: «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ». حسن بصرى را از این آیت پرسیدند.
جواب داد که: المستقرّ من مات، و المستودع انتم، آن گه گفت: یا ابن آدم انت ودیعة فى اهلک، و یوشک ان تلحق بصاحبک، و أنشد قول لبید:
و لا المال و الاهلون الا ودائع
و لا بدّ یوما ان تردّ الودائع
از ابن عباس روایت کردند که گفت: مستقر ما قد خلق، و مستودع عند اللَّه ما لم یخلق بعد. مستقر آنست که وى را آفریدند، و در دنیا آمد، و دنیا او را آرامگاه است، چنان که گفت: «وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ»، و مستودع آنست که در علم خدا است که خواهد بود، و او را خواهد آفرید. سعید جبیر گفت: ابن عباس پرسید که زن خواستى یا ابن جبیر؟ گفتم: لا، و ما ارید ذلک یومى هذا. گفتم: نخواستم، و درین روز که منم سر آن ندارم که زن خواهم. گفتا: آن گه دست بر پشت من زد، و گفت: اما انه مع ذاک ما کان من مستودع فى ظهرک فسیخرج. «قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ» بیّنّاها و فصلنا بعضها من بعض، «لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ» عن اللَّه ما بیّن لهم.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً رب العزة جل جلاله خبر میدهد از صنع‏ خویش، و بندگان را دلالت میکند بر وحدانیت خویش، و بر رهیگان منت مینهد برین نعمتهاى ریزان و نواختهاى بیکران. میگوید: او آن خداوند است که از آسمان آبى فرو فرستاد، یعنى باران که در آن آب هم حیات است و هم برکت و هم طهارت و هم رحمت. حیات آنست که گفت: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ، برکت آنست که گفت: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً، و طهارت را گفت: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً، و رحمت را گفت: یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ.
فَأَخْرَجْنا بِهِ یعنى بالماء نَباتَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ این را دو معنى گفته‏اند: یکى فأخرجنا به رزق کل شى‏ء. جاى دیگر میگوید: وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ روزى شما در آسمانست یعنى در آن باران که از آسمان آید، و بآن نبات زمین برآید، و خلق از آن روزى خورند. معنى دیگر آنست که: فأخرجنا بالماء نبات کل صنف من النبات.
بیرون آوردیم بآن آب نباتى از زمین از هر صنفى و لونى از انواع حبوب و صنوف اشجار و الوان ثمار. آن گه تفصیل داد، گفت: «فَأَخْرَجْنا مِنْهُ» یعنى: من الماء، و قیل: من النبات، «خَضِراً» یعنى: اخضر. یقال: اخضرّ فهو اخضر و خضر، کما یقال: اعور، فهو اعور و عور. میگوید: بیرون آوردیم از آن آب و از آن نبات، برگ سبز و خوشه سبز. حَبًّا مُتَراکِباً رکب بعضه بعضا فى سنبله. تخمى بر هم نشسته، و دانه‏اى درهم رسته، و آن گندم است و جو و گاورس و کنجید و بزرکتان و امثال آن. بعضى از آن آرد آید طعمه آدمى را، و تخم بود نبات زمین را، و بعضى از آن روغن آید هم طعام را و هم روشنایى را، و تخم بود نبات را و افزودن را. همانست که رب العزة گفت جایها در قرآن: أَحْیَیْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ، فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ، وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ. ثم قال: وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ یعنى و أخرجنا من الماء، بیرون آوردیم بآن آب از درخت خرما، «مِنْ طَلْعِها» یعنى: اوّل ما یطلع منها. طلع آنست که از مزغ درخت آغاز کند، و بیرون آید، و قنوان آن شاخها است که از طلع برآمده، و سر در زیر آورده، و میوه از آن رسته، و در هم نشسته، «دانیة» صفت قنوان است، یعنى که: بزمین نزدیک است و بدست چننده آسان. زجاج گفت: منها دانیة و منها بعیدة، فاجتزء بذکر القریبة عن ذکر البعیدة، لدلالة الکلام علیه، کقوله تعالى و تقدس: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ، و لم یقل: تقیکم البرد، لأن فى الکلام دلیلا على انها تقى البرد، لأن ما ستر من الحر، ستر من البرد. و «جَنَّاتٍ» اى: اخرجنا بالماء جنات، و هى البساتین. و سمّى البستان جنة، و کل نبت متکاثف یستر بعضه بعضا فهو جنة، مشتق من جننت الشی‏ء، اذا سترته. میگوید: بیرون آریم بآن آب بستانها و رزانى از این انگورها و زیتون و انار. این دو درخت را از میان میوه‏ها جدا کرد از بهر آنکه از درختان این دو درخت لطیف‏تر است و طرفه‏تر. این دو درخت است از میوه‏دارها که شاخهاى آن از برگ هموار پر بود. یکى از خار مى‏بیاید، یکى از سنگ. آنکه از سنگ بیرون آید مى‏روغن دهد، و آنکه از خار مى‏بیرون آید از چوب تلخ مى‏نوش دهد، مشتبها فى الالوان و غیر متشابه فى الطعوم، مشتبها فى الطعوم و غیر متشابه فى الالوان. دو انار هام رنگ یکى ترش و یکى شیرین، برنگ و دانه و پوست چون هم، یکى چنان و یکى چنین.
«انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ» این نظر استدلال و عبرتست. میگوید: بنظر عبرت درین میوه‏ها نگرید که اول چون منعقد گردد! و بآخر چون فرا رسد! قراءت حمزه و کسایى «الى ثمره» بضمّتین، و هو جمع الجمع، یقال: ثمرة، و جمع الثمرة ثمار و جمع الثمار ثمر، و مثله اکمة و آکام و اکم. باقى قراء بفتحتین خوانند «الى ثمره»، و هو جمع الثمرة، مثل قصبة و قصب. و معنى «ینع» پختن است و فرا رسیدن. یقال: ینع الثمر یینع ینعا و ینوعا، و أینع یونع ایناعا. و روا باشد که «ینع» جمع یانع نهند مثل تاجر و تجر، و یانع میوه پخته فرا رسیده بود، و در شواذ خوانده‏اند: «و یانعه».
إِنَّ فِی ذلِکُمْ یعنى فى هذا الذى ذکر من صنیعه و عجائبه لعبرة لقوم یصدّقون بأن اللَّه خالق کلّ شى‏ء. این آیت دلیلى ظاهر است بر منکران بعث و نشور، میگوید: آن خداوند که از عجائب قدرت و بدائع فطرت و لطائف حکمت این چنین صنع نماید، که از یک آب و یک خاک و یک هوا چندین درختان رنگارنگ و میوه‏هاى گوناگون با رنگ با طعم با بوى بیرون آرد، و قدرت خود در آن بنماید، قادر است که فرداى قیامت خلق را از خاک برانگیزد، و مرده را زنده گرداند. اینست که رب العالمین گفت: کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى‏ وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ‏.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى مقدار ستة ایام. خلاف است میان علما که این شش روز روزگار کوتاه است چنان که در عهد ما است، یا روزگار دراز که اللَّه میگوید: وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ. حسن گفت: روزگار کوتاه است، و نقله اخبار و بیشترین مفسران بر آنند که روزگار دراز است، روزى هزار سال.
و نیز خلاف است که ابتداء آفرینش خلق کدام روز بود؟ محمد بن اسحاق صاحب المغازى گفت: اهل تورات گفتند: ابتداء آفرینش روز یکشنبه بود تا بآخر روز آدینه، و روز شنبه روز فراغ بود، و روز استواء اللَّه بر عرش. ازین جهت شنبه را تعظیم نهادند، و عید ساختند، و اهل انجیل گفتند: ابتداء آفرینش روز دوشنبه بود، و روز یکشنبه روز فراغ بود و استواء اللَّه بر عرش، و آن را بزرگ داشتند، اما مذهب اهل اسلام و سنت و اصحاب حدیث آنست که ابتداء خلق روز شنبه بود، تا بآخر پنج شنبه، قالوا: و کان السابع یوم الجمعة الذى استوى اللَّه فیه عرشه، و فرغ من خلقه، و عظّمه، و شرّفه و جعله عیدا للمسلمین، و فیه دلالة على تشریف یوم الجمعة، و بعضى اصحاب سنت گفته‏اند: خلق روز یکشنبه بود، قالوا: لا یبطل شرف الجمعة لان اللَّه عز و جل فیها خلق آدم، و أسجد له الملائکة و أدخله الجنة.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ میگوید: خداوند شما اوست که هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن بشش روز بیافرید. زمین و هر چه در آن بچهار روز بیافرید، و آسمانها بدو روز، و بیان این در خبر ابن عباس است که گفت: خلقت الارض و ما فیها من شى‏ء فى اربعة ایام، و خلقت السّماء فى یومین، و این آن گه بود که سائلى از وى پرسید که بر من مشکل شده است آنچه رب العزة گفت: رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها.
آن سائل گفت: این دلیل است که نخست آسمان آفرید، و پس زمین، و جاى دیگر گفت: خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً الى قوله: ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ، و این دلیل است که نخست زمین آفرید. ابن عباس جواب داد آن سائل را که: خلق الارض فى یومین ثم استوى الى السماء فسوّیهن فى یومین آخرین، ثم نزل الى الارض فدحیها.
و دحیها ان اخرج منها الماء و المرعى، و شق فیها الانهار، و جعل السبل، و خلق الجبال و الرمال و الآکام و ما بینهما فى یومین آخرین، فذلک قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها. بشش روز گفت، و اگر خواستى بیک لحظه بیافریدى، لکن مراد بآن تعلیم بندگان است برفق و تثبت در کارها. قال سعید بن جبیر: قدر اللَّه تعالى خلق السماوات و الارض فى لمحة او لحظة، و انما خلقهن فى ستة ایام تعلیما لخلقه الرفق و التثبت فى الامور، قال: و علّمنا بالستة الحساب الذى لا سبیل الى معرفة شی‏ء من امر الدنیا و الدین الا به، کما قال: «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ». ثم ان اصل جمیع الحساب من ستة، و منها یتفرع سائر العدد بالغا ما بلغ. و قیل: خلق هذه الاشیاء فکان خلقه سبحانه لشی‏ء منها فى کل یوم من الایام الستة کلمح بالبصر، و فى بعض التفاسیر انه جل جلاله قال للسماوات و الارض: کونى فى ستة ایام، فکانت فى المدة التی امرها ان تکون فیها.
ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وجدت فى تفسیر ابى بکر النقاش، یروى: ان اللَّه عز و جل کان عرشه على الماء قبل ان یخلق شیئا غیر ما خلق قبل الماء، فلما اراد ان یخلق السماء اخرج من الماء دخانا، فارتفع فوق الماء فسما علیه، فسمّاه سماء، ثم ایبس الماء فجعله ارضا واحدة، ثم فتقها فجعلها سبع ارضین فى یومین فى الاحد و الاثنین، فخلق الارض على حوت، و خلق الجبال فیها و اقوات اهلها و شجرها و ما ینبغى لها فى یومین یوم الثلاثاء و الاربعاء. ثم استوى الى السماء و هى دخان فجعلها سبع سماوات فى یومین یوم الخمیس و الجمعة. و انما سمّى یوم الجمعة لانه جمع فیه خلق السماوات و الارض. فلمّا فرغ من خلق ما احب استوى على العرش، فذلک قوله: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ.
ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ استواء در لغت عرب که بر پى آن على آید استقرار است، چنان که اللَّه گفت: إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ، و اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ، لِتَسْتَوُوا عَلى‏ ظُهُورِهِ، فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ. و بیشتر در جلوس گویند، و در قیام روا دارند، چنان که: استوى رسول اللَّه (ص) على المنبر. و «استواء» در لغت که بر پى آن «الى» آید صعود است و عمد، چون اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ در سورة البقرة و در حم یعنى عمد و صعد، اما استواء بمعنى استیلاء و غلبه از ترهات جهمیان است، و این کفر است از دو وجه: یکى آنکه استیلاء و غلبه پس از عجز و ضعف گویند، و این استواء بر عرش فعلى است که رب العالمین خود را اثبات کرد بوقتى مخصوص، یعنى پس از آفرینش آسمان و زمین. آن کس که استواء بر استیلاء نهد صریح بگفت که پس از خلق آسمان و زمین بر عرش مستولى شد، و غلبه کرد، یعنى که پیش از آفرینش آسمان و زمین مستولى نبود، و عاجز بود، و این کفر محض است.
و دیگر وجه آنست که استیلاء درست نباشد مگر میان دو کس، دو پادشاه، مثلا که با یکدیگر خصومت گیرند در ملکى یا در شهرى، پس بآخر چون یکى بر آن دیگر غلبه کند، گویند: استولى فلان على بلد کذا، و معلوم است که خداى را جل جلاله هرگز منازع نبود و نیست در عرش و در غیر آن. پس کسى که «استولى» میگوید خداى را منازعى پدید میکند، که بعد از خلق آسمان و زمین اللَّه بر وى غلبه کرد، بر عرش مستولى شد، و این سخن محض شرک است و عین کفر، تعالى اللَّه عن قول الجهمیة الضّلّال و تأویلهم المحال علوا کبیرا. و درست است از ام سلمه که گفت: الاستواء ایمان، و الجحود به کفر، و همچنین روایت کرده‏اند از مالک و انس. و اگر لفظ استواء را بتأویل حاجت بودى نگفتى که الاستواء غیر مجهول، و اگر بظاهر آن برفتن روا نبودى نگفتى که: الاقرار به ایمان، که از ظاهر برگشتن انکار است نه اقرار، و اقرار تسلیم است و ترک تأویل.
و عرش در لغت عرب سریر است، و مذهب اهل سنت و جماعت اینست، و مصطفى (ص) عرش را فوق و تحت و یمین و ساق گفت، و آن را حاملان‏اند از فریشتگان، و بالاى هفت آسمان است، و در آن خبرهاى درست است در صحاح آورده، و ائمه دین آن را پذیرفته، و بر ظاهر برفته، و گردن نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید نشده، که خود را فرا دریافت آن بتکلف راه نیست، و جز اذعان و تسلیم روى نیست.
روى جبیر بن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه عن جده، قال: جاء اعرابى الى النبى (ص)، فقال: یا رسول اللَّه جهدت الانفس، و جاع العیال، و هلکت الاموال، فاستسق لنا ربک، فانّا نستشفع باللّه علیک، و نستشفع بک على اللَّه. فقال النبى (ص): «سبحان اللَّه سبحان اللَّه»! فما زال یسبح حتى عرف ذلک فى وجوه اصحابه، ثم قال: «ویحک ا تدرى اللَّه ان شأنه اعظم من ذلک انه لا یستشفع به على احد من خلقه، انّه لفوق سماواته على عرشه، و أن سماواته على ارضیه کهکذا مثل القبة و أنّه لیئطّ به اطیط الرجل بالراکب»، و قال (ص): «ان فى الجنة مائة درجة اعدّ اللَّه للمجاهدین فى سبیله. بین کل درجتین کما بین السماء و الارض، فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس، فانه وسط الجنة و اعلى الجنة، و فوقه عرش الرحمن و منه تفجر انهار الجنة».
این دو خبر دلیل‏اند که عرش بالاى هفت آسمان است، و بالاى بهشت است و آن را حاملان است.
مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه اذا قضى امرا سبّحت حملة العرش، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم حتى یبلغ التسبیح اهل السماء الدنیا، ثم یقول الذین یلون حملة العرش: ما ذا قال ربکم؟ قال: فیستخبر اهل السماوات بعضهم بعضا، حتى یبلغ الخبر اهل سماء الدنیا، فتخطف الجن، فتلقونه الى اولیائهم، و یرمون بالشهاب، فما جاءوا به على وجهه فهو الحق و لکنهم یقرفون فیه و یریدون».
و قال (ص): «اذن لى ان احدّث عن ملک من الملائکة من حملة العرش انّ ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة سبع مائة سنة»، او قال: سبعین سنة خفقان الطیر.
و فوق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت: «لما خلق اللَّه الخلق کتب فى کتابه فهو عنده فوق العرش: أن رحمتى سبقت غضبى»، و تحت عرش آنست که بو ذر گفت: سألت النبى (ص) عن قوله: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها، قال: «مستقرها تحت العرش»
و ساق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت ابى کعب را: «لیهنّئک العلم ابا المنذر! انّ لها یعنى لآیة الکرسى لسانا و شفتین تقدس الملک عند ساق العرش».
و روى عن على (ع) قال: «اول من یکسا یوم القیامة ابراهیم قبطیتین، و النبى (ص)، حلة حبرة، و هو عن یمین العرش».
و قال ابن عباس: العرش لا یقدّر قدره احد.
یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یعنى: یغشى ظلمة اللیل ضوء النهار. این هم چنان است که گفت: «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ». یَطْلُبُهُ حَثِیثاً اى سریعا. این مثلى است، یعنى در بر یکدیگر میروند چون شتابنده در پى گریزنده، و آخر یکدیگر را درمى‏یابند، دریافتن دیدار، نه دریافتن آمیغ. یغشى مشدد قراءت حمزه و کسایى است و بو بکر از عاصم.
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ یعنى: و خلق الشمس و القمر و النجوم.
و مسخرات نصب است بر حال بر قراءت شامى. بر حثیثا عمل خلق تمام کرد، آن گه بر سبیل ابتدا گفت: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ هر سه بر رفع‏اند، و مسخرات رفع است بر خبر، و معنى مسخرات اى: مذلّلات جاریات مجاریهن. و قیل: مسخرات للخلق، کقوله: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ. بِأَمْرِهِ اى کل ذلک کان بأمره، اى: بارادته. و گفته‏اند: امر آنست که آن را گفت: کونى مسخرة، فتسخرت بأمره. و گفته‏اند که: آفتاب و ماه و ستارگان در گردونى بسته است، و فریشتگان آن را در فلک میکشند. و گفته‏اند: برون ازین سیارات معروف هفتگانه بعضى ازین ستارگان روان‏اند، و آفرینش آن مصالح بندگان راست، که حقیقت و علم آن بنزدیک اللَّه است، و بعضى ثوابت‏اند که آفرینش آن راهنمونى خلق راست در بر و بحر، چنان که گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ. و بعضى آنست که آفرینش آن زینت آسمان راست، چنان که گفت: زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ، وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ. و بعضى شهب‏اند که آفرینش آن رجم شیاطین راست، چنان که گفت: وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ، و بر جمله اللَّه داند غایت مصالح بندگان که در آن بسته، و تدبیر کار عالم که در آن نهاده: ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ.
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ خلق و امر از هم جدا کرد تا معلوم شود که امر خلق نیست. امر دیگر است و خلق دیگر، و رب العزة قرآن را امر گفت: ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ و هو القرآن. پس بآنچه گفت: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ، دلالت روشن است که قرآن مخلوق نیست. سفیان بن عیینه گفت درین آیت: ما یقول هذه الدویبة، یعنى بشر المریسى، فکلامه بالخلق فى القرآن؟ او ما یقرأ: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ؟ فالخلق غیر الامر، و الامر، و الامر غیر الخلق. میگوید: آگاه شید و بدانید که خداى را است جهان و جهانیان و آفریدگان همگان، و وى را فرمان بر بندگان روان، چنان که خواهد بایشان فرمان دهد، نه کس او را منازع، نه دیگرى بر وى غالب.
قال رسول اللَّه (ص): «من لم یحمد اللَّه على عمل صالح، و حمد نفسه قلّ شکره، و حبط عمله، و من زعم أن اللَّه جعل للعباد من الامر شیئا فقد کفر بما انزل اللَّه على أنبیائه، لقوله: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ. تَبارَکَ اللَّهُ اى تعظم و ارتفع على کل شى‏ء، و تعالى بالوحدانیة، و عظم بدوام البقاء.
و العالمون، الخلق اجمعون. و قیل: معناه أن ذکر رب العالمین برکة علیکم و على من ذکره منکم.
قتاده گفت: چون از قدرت و عظمت و جلال خود خبر داد، خلق را در آموخت که او را چون خوانند، گفت: ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً اى تذللا علانیة. یقول: اذا دعوتموه فتذلّلوا له. میگوید: چون او را خوانید خود را بیفکنید، و بزارى او را خوانید بآشکارا و نهان. و خفیة بکسر خا قراءت بو بکر است از عاصم، اى: سرا و سکونا، و منصوب است بر حال یا بر مفعول له.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ گفته‏اند: اعتداء در دعا آنست که خود را در درجه انبیاء و مرسلین خواهد، و گفته‏اند: آنست که بر مؤمنان دعاء بد کند: اللهم العنه، اللهم اهلکه، اللهم أخره، و گفته‏اند: بر داشتن آواز بلند است در دعاء، و فى ذلک ما
روى ابو موسى الاشعرى، قال: کان النبى (ص) فى غزاة، فأشرفوا على واد، فجعل الناس یکبّرون، و یهلّلون، و یرفعون اصواتهم، فقال (ص): «ایها النّاس اربعوا على انفسکم، انکم لا تدعون اصم و لا غائبا، انکم تدعون سمیعا قریبا، انه معکم».
و قیل: هو السجع فى الدعاء، و قال رسول اللَّه (ص): «یکون فى آخر الزمان اقوام یعتدون فى الدعاء و الطهور».
وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بالشرک و المعاصى و سفک الدماء، بَعْدَ إِصْلاحِها ببعث الرسل و بیان الشرائع و منع النّاس عن المعصیة و الظلم. لو لا الأنبیاء و الشرائع لأکل الناس بعضهم بعضا، و کل ارض قبل ان یبعث الیها نبى فاسدة، حتى تبعث الرسل الیها، فتصلح الارض بالطاعة. میگوید: در زمین همه تباهى و ناراستى و ناشایست بود، تا رب العزة پیغامبران را فرستاد، و خلق را از شرک و معاصى و ظلم باز داشتند، و بر اسلام و طاعت و صلاح داشتند. رب العزة میگوید: پس از آنکه بفرستادن پیغامبران آن فسادها بصلاح باز آوریم، دیگر باره تباهکارى مکنید، و به بد مردى در زمین مروید؟
قال الضحاک یقول: لا تغوّروا الماء المعین، و لا تقطعوا شجرة مثمرة ضرارا، و لا تفسدوا طریقا معلوما، و لا تفرضوا الدّرهم و الدینار بالمفراض و لا تکسروه. و قال عطیة: لا تعصوا فى الارض فیمسک اللَّه المطر، و یهلک الحرث لمعاصیکم.
وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً اى خوفا من عقابه و طمعا فى ثوابه، و قیل: خوفا من الرّد عدلا، و طمعا فى الاجابة فضلا. و نصبهما على الحال او على المفعول له، و نظیره قوله: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ یعنى: ثواب اللَّه، و قیل: هى المطر. قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ یعنى: الذین یدعونه خوفا و طمعا. در قریب تأنیث نیست، از بهر آنکه آن قرب مکان است نه قرب نسب. قال ابو عمرو بن العلاء: القریب فى اللغة على ضربین: قریب قرب، و قریب قرابة. تقول العرب: هذه المرأة قریبة منک اذا کانت بمعنى المسافة و المکان.
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً درین حرف چهار قراءت است: بضم باء و اسکان شین قراءت عاصم است، یعنى: انها تبشر بالمطر. یدل علیه قوله: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ»، و بنون مضمومه و ضم شین قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است، و بنون مضمومه و اسکان شین قراءت ابن عامر، و بفتح نون و اسکان شین قراءت حمزه و کسایى و معنى آنست که: لها نشر، اى رائحة طیبة، یعنى آن بادها نرم است، و آن را بوى خوش است، در هوا فرو گشاده، و در پیش باران داشته. و روا باشد که نشر از انتشار بود، یعنى آن بادهاى متفرق که از هر سویى درآید، و میغ فراهم آرد، تا از آن باران آید، کقوله: وَ النَّاشِراتِ نَشْراً. عن ابى بکر بن عیاش قال: لا تقطر من السماء قطرة حتى تعمل فیها اربع ریاح، فالصبا تهیج السحاب، و الشمال تجمعه، و الجنوب تدرّه، و الدبور تفرقه.
حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ الریاح سَحاباً اى رفعته. یقال: اقلّ الشی‏ء، اذا رفعه، و استقل به، اذا اتى به سَحاباً ثِقالًا اى حملت الرّیح سحابا ثقالا بالماء، فاذا فرغت الماء فصبّته کانت خفافا، و ذلک أن اللَّه عز و جل یرسل الریاح فتنشئ السحاب، فتثیره، و ینزل الماء من السماء الى السحاب فیقسمه کیف یشاء، فیکون السحاب هو یمطره بعد ما ینزله اللَّه من السماء، فیسکنه السحاب، لقوله عزّ و جلّ: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً. و سحاب درین آیت جمع است، و سمّى السحاب سحابا لانه یمرّ منسحبا.
سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ اى الى بلد لیس فیه نبات، و قیل لبلد میت، اى: یابس.
نافع و حمزه و کسایى و حفص میّت بتشدید خوانند، و هما فى المعنى واحد فَأَنْزَلْنا بِهِ یعنى بذلک السحاب الْماءَ على الارض المیتة، فَأَخْرَجْنا بِهِ یعنى بالماء مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ انواع حمل الاشجار. کَذلِکَ اى کما احیینا هذا البلد باخراج الثمرات و حیاة الارض خروج نباتها، نُخْرِجُ الْمَوْتى‏ من الاجداث. لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ فتعتبرون بالبعث فتعرفون قدرة اللَّه بما نصرّف لکم من الآیات و نضرب لکم من الامثال.
روى عن ابى هریرة و ابن عباس: اذا مات الناس کلهم فى النفخة الاولى امطر علیهم اربعین عاما کمنى الرجال، من ماء تحت العرش، و یدعى ماء الحیوان، فینبتون فى قبورهم بذلک المطر، کما ینبتون فى بطون امهاتهم، و کما ینبت الزرع من الماء، حتى اذا استکملت اجسادهم نفخ فیهم الروح، ثم یلقى علیهم نومة، فینامون فى قبورهم، فاذا نفخ فى الصور الثانیة عاشوا و هم یجدون طعم النوم فى رؤسهم و أعینهم، کما یجد النائم اذا استیقظ من نومه، فعند ذلک یقولون: یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا؟ فینادیهم المنادى: هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ. آن گه مثل زد رب العزة مؤمنان را و کافران را، گفت: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ میگوید: خاک خوش و تربت پاک که در آن آمیغ نمک و سنگ و ناخوش نبود، یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ بیرون آید نبات آن باذن خدا، چنان که خدا خواهد. از مقادیر و مواقیت و از الوان و طعوم نباتى نیکو، و طعامى خوش، و ریعى تمام، چنان که مردم را بکار آید، و بآن منتفع شوند. این مثل مؤمن است که در قرآن بشنود، و اثر ایمان و قرآن و اعتقاد داشتن بآن بر وى پیدا بود، و نفع آن بوى رسد. وَ الَّذِی خَبُثَ من البلدان، یعنى الارض السبخة اصابها المطر، فلم تنبت الا نکدا. و زمین شور ناخوش اگر چه باران بدان رسد نبات از آن بیرون نیاید مگر اندکى ضعیف بى‏حاصل بى‏ریع، که هم بر جاى بخوشد، و کس بآن منتفع نشود. این مثل کافر است که ایمان و قرآن بشنود، اما در وى اثر نکند، و بدان منتفع نگردد، و گفته‏اند: این مثل آدم و ذریت وى است، فمنهم طیب مؤمن و منهم خبیث کافر.
کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ شکر درین آیت نامى است ایمان و تصدیق را، یشکرون یعنى یؤمنون، کقوله تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ اللَّه او است که بیافرید شما را از یک تن وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها و آن یک تن را جفت آفرید هم از وى لِیَسْکُنَ إِلَیْها آن را تا آرام گیرد با او فَلَمَّا تَغَشَّاها چون بآن زن رسید آدم حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً برگرفت آن زن بارى سبک فَمَرَّتْ بِهِ برفت آن زن با آن آب فَلَمَّا أَثْقَلَتْ چون آن زن گران شد دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما خواندند خداوند خویش را و گفتند: لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً اگر ما را فرزندى دهى راست لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۱۸۹) ناچار از سپاسداران باشیم.
فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً چون اللَّه ایشان را آن فرزند بداد پاک صورت راست اندام جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ وى را انباز نهادند فِیما آتاهُما در آن فرزند که اللَّه ایشان را داده بود فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۱۹۰) خداى برتر و پاک‏تر از آن است که آن انباز که ایشان میگویند در وى رسد.
أَ یُشْرِکُونَ انبازان میگیرند با خداى ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً آنکه هیچ چیز نیافریند وَ هُمْ یُخْلَقُونَ (۱۹۱) و آن انبازان خود آفریدگان‏اند.
وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً و آن پرستیدگان ایشان نتوانند که ایشان را یارى کنند وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (۱۹۳) و نتوانند که خویشتن را یارى دهند.
وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ و اگر این انبازگیران را با راه راست خوانید لا یَتَّبِعُوکُمْ از پى شما نیایند سَواءٌ عَلَیْکُمْ یکسان است بر شما أَ دَعَوْتُمُوهُمْ که خوانید ایشان را أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ (۱۹۳) یا خاموش باشید.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اینان که میخوانید فرود از اللَّه بخدایى عِبادٌ أَمْثالُکُمْ همه رهیگان‏اند چون شما فَادْعُوهُمْ خوانید ایشان را فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ تا پاسخ کنند شما را إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۹۴) اگر مى‏راست گوئید.
أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ ایشان را پایها هست یَمْشُونَ بِها که روند بآن؟ أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یا ایشان را دستها هست یَبْطِشُونَ بِها که دست زنند بآن؟ أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یا ایشان را چشمها است یُبْصِرُونَ بِها که بینند بآن؟ أَمْ لَهُمْ آذانٌ یا ایشان را گوشها است یَسْمَعُونَ بِها که شنوند بآن؟ قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ بگو این انباز گرفتگان خویش را خوانید ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (۱۹۵) آن گه با من کوشید و مرا درنگ ندهید.
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ خداى من اللَّه است الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ او که فرو فرستاد نامه وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ (۱۹۶) و اوست کارپذیر و کار ساز نیکان.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و ایشان که خداى میخوانید فرود ازو لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ نتوانند یارى دادن شما و نه روزى دادن شما وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (۱۹۷) و نتوانند که تنهاى خویش را یارى دهند.
وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ و اگر شما که گرویدگان‏اید ایشان را که مشرکان‏اند با راه خوانید لا یَسْمَعُوا نشنوند وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ و ایشان را بینى مى‏نگرند در تو وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ (۱۹۸) و بنمى بینند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم (ع)، وَ جَعَلَ اى خلق مِنْها اى من تلک النّفس زَوْجَها حواء، لِیَسْکُنَ إِلَیْها لیستأنس بها.
ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه آدم را که آفرید از گل آفرید، چنان که گفت تعالى و تقدس: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ. جاى دیگر گفت: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، و خبر درست است که روز آدینه آفرید بعد از نماز دیگر.
قال ابن عبّاس: خلق اللَّه آدم من بعد العصر یوم الجمعة، و خلقه من ادیم الارض، فسجدوا له، ثمّ عهد الیه، فنسى، فسمّى الانسان، فو اللَّه ان غابت الشّمس حتى خرج منها.
پس آدم در بهشت از تنهایى مستوحش شد، ربّ العزّة خواست که مونسى هم از شکل او و هم از جنس او پدید آرد تا با وى آرام گیرد. حوّا را بیافرید از استخوان پهلوى وى، و ذلک فى‏
قوله (ص): لما خلق اللَّه آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حواء.
گفته‏اند: حکمت در آنکه از استخوان آفرید نه از گوشت، نه آنست که تا فرمان‏دار بود و زیردست، و از پهلو آفرید تا پوشیده و نهفته و در ستر بود، و از استخوان کژ آفرید تا در وى طمع راستى نکنى.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ المرأة خلقت من ضلع لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها، و ان استمتعت بها استمتعت و فیها عوج».
فَلَمَّا تَغَشَّاها واقعها و جامعها. چون آدم بحوّا رسید چنان که مرد بزن رسد، حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً یعنى النطفة، و کانت خفیفة علیها، برداشت حوّا بارى سبک یعنى نطفه، فَمَرَّتْ بِهِ اى استمرت بذلک الحمل الخفیف، قامت و قعدت و لم یثقلها، و لم تکثرت بحمله. آن زن بآن حمل گرانبار نشد، و از خاست و نشست و آمد شد باز نماند.
قتاده گفت: فَمَرَّتْ بِهِ اى استبان حملها. آن حمل در وى پیدا شد و ظاهر گشت، فَلَمَّا أَثْقَلَتْ اى صارت ذات ثقل بحملها، کما یقال: اثمر، اذا صار ذا ثمر. چون آن کودک بزرگ شد در شکم وى، و فرا جنبش آمد، دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما یعنى آدم و حوّاء لَئِنْ آتَیْتَنا یا ربّنا! صالحا اى ولدا سویّا یشبه ابویه. حسن گفت: صالحا یعنى غلاما ذکرا، لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لک على نعمتک، و این دعا از آن گفتند که مى‏ترسیدند که اگر آن فرزند نه بر صورت ایشان باشد و نه مردم بود. و این ترس ایشان از آنجا افتاده بود که ابلیس بر صورت مردى پیش حوّا رفته بود و گفته: ما یدریک فى بطنک لعله کلب او خنزیر او بقرة او حمار؟ و ما یدریک من این یخرج من اذنک ام من عینک ام من فیک ام ینشق بطنک فیقتلک؟ گفت: چه دانى تو که در شکم تو چیست؟ سگى یا خوکى یا بهیمه‏اى از بهائم؟ و چه دانى که در کجا بدر آید؟ از گوش یا از چشم یا از دهن؟
یا باشد که شکم تو از بیرون آمدن وى شکافته شود و تو کشته شوى. پس حوّا از آن حال بترسید، ابلیس گفت: اطیعینى و سمّى ولدک عبد الحارث تلدى شبیهکما مثلکما. و ابلیس را در میان فریشتگان نام حارث بوده، و حوّا وى را نشناخت که ابلیس است. پس حوّا با آدم گفت که: مردى آمد و مرا چنین گفت. آدم گفت: لعله صاحبنا الّذى قد علمت.
مگر آن مرد است که مى‏دانى یعنى ابلیس، که یک بار ما را فریفته کرد. مصطفى (ص) گفت: «خدعهما مرّتین، خدعهما فى الجنّة و خدعهما فى الارض».
پس ابلیس پیاپى بایشان میآمد، و میفریفت ایشان را، تا آن گه که فرزند را عبد الحارث نام کردند، و این قصّه بقول سعید جبیر در زمین رفته است نه در بهشت، که ابلیس پس از آنکه او را از بهشت بیرون کردند وا بهشت نشد.
ابن عبّاس گفت: کانت حوّاء تلد لادم فیسمّیه عبید اللَّه و عبد اللَّه و عبد الرّحمن، فیصیبهم الموت، فأتاهما ابلیس، و قال: ان سرّکما ان یعیش لکما ولد فسمّیاه عبد الحارث، فولدت ابنا فسمّیاه عبد الحارث، و قال آدم: لعلّه لا یضرّ التسمیة، و یبقى لنا ولد، نأنس به فى حیاتنا و یخلفنا بعد مماتنا، و قیل سمّیاه عبد الحارث، لا لانّ الحارث ربّهما لکن قصدا الى انّه سبب سلامة الولد، فسمّیاه به کما یسمّى ربّ المنزل نفسه عبد ضیفه على جهة الخضوع له، لا على انّ الضیف ربّه. قال حاتم:
و انّى لعبد الضّیف ما دام ثاویا
و ما فىّ الّا تیک من شیمة العبد
و هذا معنى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما و هو شرک فى التسمیه لا فى العبادة، و شرک فعل لا شرک دین.
و گفته‏اند که: ابلیس بحوّا آمد در آن حمل اوّل که داشت، و گفت: انا الّذى اخرجتکما من الجنّة، فاقبلا منّى و الّا قتلت ما فى بطنک. من آنم که شما را از بهشت بیرون کردم اگر سخن من نپذیرید آنچه در شکم دارى بکشم. آن گه گفت: لئن ولدت بشرا سویا و لم تلدى بهیمة لتسمیانه باسمى. اگر آنچه در شکم دارى فرزندى بود راست اندام همچون شما، و نه بهیمه باشد، او را بنام من باز خوانید. گفت: نام تو چیست؟ گفت عبد الحارث. حوّا از بیم آنکه شیطان را بروى و بر فرزند وى دست بود و او را هلاک کند، نام وى عبد الحارث نهاد، اینست شرک ایشان که ربّ العزّة گفت: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما بر قراءة نافع و بو بکر، یقال شرکت الرّجل اشرکه شرکا. باقى قرّاء جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ خوانند بجمع، و این جمع بموضع وحدان نهاده، و آن ابلیس است. هم چنان که گفت: أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الها؟
و منه قول الشّاعر:
أ ربّ یبول الثعلبان برأسه
لقد ذلّ من بالت علیه الثّعالب!
یعنى الثعلب. قال ابو على النحوى: یجوز أن یکون سمّته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم، بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما، فحذف المضاف، و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله: یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ و المعنى من احدهما، لأنّ اللّؤلؤ یخرج من الماء الملح، فعلى هذا التفسیر تمّ الکلام عند قوله: فِیما آتاهُما، ثمّ قال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ اخبارا عن مشرکى مکّة، و هو على الانفصال من الاوّل، تقدیره: فتعالى اللَّه عمّا یشرک المشرکون من اهل مکّة، و یحتمل فى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ أنّ الهاء تعود الى الولد على تقدیر جعلا للولد الصالح الّذى آتاهما شرکاء، اى حظّا و نصیبا فیما آتاهما اللَّه من الرّزق فى الدّنیا، و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما، ثمّ استأنف، فقال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ یعنى الکفّار. و من قرأ شرکاء، فالمعنى صارا له اى معه شرکاء فیما آتاهما، و هذا قول حسن، لأنّه تنزیه لادم و حوّاء عن الشّرک و ثناء علیهما، و اللَّه اعلم.
أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً یعنى أ یعبدون مالا یقدر ان یخلق شیئا وَ هُمْ یُخْلَقُونَ یعنى الاصنام. و انّما جمع جمع السّلامة لأنّ فیما یعبد، الشّیاطین و الملائکة و المسیح. و محتمل است که: وَ هُمْ یُخْلَقُونَ ضمیر عابدان نهد نه ضمیر اصنام، و معنى آنست که مشرکان بتان را عبادت میکنند که قدرت آفرینش ندارند، چرا نه اللَّه را پرستند که قدرت آفرینش دارد، و ایشان همه آفریده اواند، وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ هذه صفة الاصنام. آن گه خطاب با مؤمنان برد: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى و ان تدعوا المشرکین، إِلَى الْهُدى‏ لا یَتَّبِعُوکُمْ لأنّ فى علم اللَّه أنّهم لا یؤمنون. سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ هم چنان است که آنجا گفت: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، و اگر خواهى وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ خطاب با مشرکان بر، و ها و میم با معبودان ایشان. و معنى آنست که اگر این خداى خواندگان خویش را خوانید با راه از پى شما بنیایند، از بهر آنکه ایشان را نه دانش است و نه دریافت، لا تعقل و لا تفهم. آن گه گفت: سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ یکسان است بر شما که پرستگاران ایشانید که ایشان را خوانید یا خاموشان باشید.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى الاصنام «عِبادٌ» اى مخلوقة مملوکة مقدّرة مسخّرة. أَمْثالُکُمْ اى اشباهکم فى کونها مخلوقة للَّه. و قال الازهرىّ: اى انّها تعبد اللَّه کما تعبده، و تلک العبادة منها لا یعلمها الّا اللَّه، دلیله وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ الایة، و نظائرها. فَادْعُوهُمْ امر انکار فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فلیجیبوا، امر تعجیز، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أنها آلهة. ثمّ بیّن أنّ من عدم الصّفات لا یستحق الالهیّة، فقال: أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها این آیت حجّتى روشن است بر اهل بدعت در اثبات صفات حق جلّ جلاله، که بتان را نایافت این صفات عیب شمرد، هم چنان که گوساله بنى اسرائیل را بنا گویایى عیب کرد، گفت: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ؟ و ابراهیم خلیل (ع) پدر خود را گفت: لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ، و قوم خود را گفت: فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ، هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ؟! چون طواغیت را بنا یافت این صفات عیب کرد و گفت: سزاى خدایى نه‏اند که این صفات ندارند، بدانستیم که این صفات خداى را عزّ و جلّ بر کمال‏اند، و او را سزااند، و در وى حقائق‏اند نامخلوق و نامفعول، از شبه و مثل منزّه، و از عیب و عار مقدّس، و از حدوث و منقصت متعالى. فرعون و نمرود دعوى خدایى کردند، و باین صفات موصوف بودند، امّا همنامى بود همسانى نه، که ایشان مخلوق بودند، و صفات ایشان مخلوق. و مجعول و مصنوع، قرین عیب و عار، و محتاج خورد و خواب، نابوده‏اى دى، بیچاره‏اى امروز، و نایافته‏اى فردا. این صفات بدان صفات چه ماند! کرده با کردگار کى برابر بود! اینست که ربّ العزّة گفت: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ؟ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. ثمّ قال تعالى: قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ قل یا محمد! ایّها المشرکون! ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ.
و اضاف الیهم لأنّهم یزعمون انّها شرکاء اللَّه. ثُمَّ کِیدُونِ اى بالغوا انتم و شرکاءکم فى مکروهى سرّا و جهرا. فَلا تُنْظِرُونِ لا تؤخّروا عنّى ما تقدرون علیه من المکروه.
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اصله «ولىّ» على فعیل، کقوله: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا.
فدخلته یاء الاضافة کما دخلت فى قوله: أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، ثمّ فتحت یاء الاضافة لما لقیها الف الوصل، کما فتحت فى قوله: «رَبِّیَ اللَّهُ» فاذا وقفت علیها قلت ولیّى بسکون یاء الاضافة کما تقول ربّى. إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اى انّ الّذى یتولّى حفظى و نصرتى اللَّه الّذى أیّدنی بانزال الکتاب علىّ، و هو یتولّى نصرة الصّالحین و یحفظ المؤمنین الّذین لا یشرکون.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ، وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى الاصنام إِلَى الْهُدى‏ لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ یقابلونک، من قولهم: دارى تنظر الى دارک، اى تقابلها، و قیل تراهم کأنّهم ینظرون الیک، و تحسبهم یرونک، وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ هذا کقوله: وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى‏
یعنى کأنهم سکارى و تحسبهم سکارى، و قیل فاتحة اعینها فعل النّاظر. وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ لأنّها لا حیاة لها، و انّما اخبر عن الاصنام بالهاء و المیم لانّها مصوّرة على صورة بنى آدم، مخبرة عنها بأفعالهم.
و قیل: تراهم یعنى الکفار ینظرون الیک بأعینهم و هم لا یبصرون، لأنّهم لا یقرّون بنبوّتک، من قوله: وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» نیست هیچیز مگر بنزدیک ماست نهفت جاى آن و نهاد جاى آن، «وَ ما نُنَزِّلُهُ» و فرو نفرستیم آن را، «إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (۲۱)» مگر باندازه‏اى دانسته.
«وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» و فرو مى‏گشائیم بادهاى آبستن، «فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً» تا فرو فرستیم از زیر آبى، «فَأَسْقَیْناکُمُوهُ» تا شما را آب دهیم، «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ (۲۲)» و شما باز برندگان آب نه‏اید.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ» و ما که ماایم زنده مى‏کنیم و مى‏میرانیم.
«وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (۲۳)» و میراث بریم.
«وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» و دانسته‏ایم گذشتگان پیشینیان از شما، «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ (۲۴)» و پسینیان شما دانسته‏ایم.
«وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ» و خداوند تو آخر با هم آرد، «إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۲۵)» که راست کارست، راست دانش، بهمه چیز دانا.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» بیافریدیم مردم را، «مِنْ صَلْصالٍ» از سفال خام، «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (۲۶)» از طلخب فرو ریخته بر روى زمین.
«وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ» و پرى را آفریدیم، «مِنْ قَبْلُ» پیش از آدم، «مِنْ نارِ السَّمُومِ (۲۷)» از آتش گرم بى دود.
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ» و گفت خداوند تو فریشتگان را، «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً» من خواهم آفرید مردمى، «مِنْ صَلْصالٍ» از گلى خشک، «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (۲۸)» از گلى سیاه، بوى بگردیده.
«فَإِذا سَوَّیْتُهُ» که من بالا و نگاشت وى راست کنم، «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» و درو آرم از روح خویش، «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (۲۹)» همه او را بسجود افتید.
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۳۰)» سجود کردند فریشتگان همه بیکبار بهم.
«إِلَّا إِبْلِیسَ أَبى‏ أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ (۳۱)» مگر ابلیس سر باز زد که با ساجدان سجود کند.
«قالَ یا إِبْلِیسُ» گفت اى ابلیس، «ما لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ (۳۲)» چبود ترا که با ساجدان نبودى.
«قالَ» گفت، «لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ» نیستم آن را که سجود کنم مردمى را، «خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (۳۳)» که بیافریدى او را از طلخب خام از گلى بگردیده سیاه.
«قالَ» گفت، «فَاخْرُجْ مِنْها» پس بیرون شو از آسمان، «فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (۳۴)» که تو انداخته و رانده و بیرون کرده منى.
«وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ (۳۵)» و نفرین بر تو تا روز رستاخیز.
«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۳۶)» گفت خداوند من مرا درنگ ده تا روزى که ایشان را برانگیزانند.
«قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۳۷)» گفت پس تو از درنگ دادگانى.
«إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (۳۸)» تا آن روز که هنگام آن در رسد و آن هنگام دانسته منست.
«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی» گفت خداوندا بآن که مرا گمراه کردى، «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ» زشتیهاى ایشان را بر آریم در زمین، «وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (۳۹)» و ایشان را از راه گم کنم همگان.
«إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (۴۰)» مگر آن بندگان تو از ایشان که ترا یکتا خوانان‏اند و ترا گزیدگان.
«قالَ هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ (۴۱)» اللَّه گفت این راهى است بر من راهى راست.
«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» بندگان من گرویدگان ترا بر ایشان دسترسى نیست و توانى، «إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ (۴۲)» مگر کسى که از پى تو بیاید از گمراهان.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» مفسران گفتند مراد باین شى‏ء بارانست، فانّه اصل جمیع الاشیاء و به نبات کلّ شى‏ء فالمعنى: و ان من شى‏ء من ارزاق الخلق الّا عندنا خزائنه، جعل خزائن الماء خزائن الثمار و الاشجار و الحبوب لمّا کانت منه. مى‏گوید خزینهاى آب و باران که اصل همه چیزها است و مایه همه نبات و اثمار بنزدیک ماست یعنى در حکم و فرمان ماست و مقدور ماست و روزى خلق همه در ید ماست و کار همه بتدبیر و تقدیر ماست، متولّى و حافظ ایشان مائیم. و گفته‏اند لفظ خزائن مستعار است و معنى آنست که: الخیر کلّه بید اللَّه، آن گه گفت: «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» اى معلوم عند اللَّه حدّه و مبلغه، گفته‏اند که این آب آسمانست که از آسمان بفرمان حق در میغ آید، آن گه از میغ بزمین آید، قطرات آن بر شمرده و هنگام آن دانسته، و چند که عدد فرزند آدم و عدد فرزند ابلیس، با باران از آسمان بزیر آیند دانند که هر قطره‏اى کجا بزمین آید و از آن چه روید، و قیل «ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» لا ینقصه و لا یزیده غیر انّه یصرفه الى من شاء حیث شاء کما شاء. مى‏گوید باران را در همه سال حدّى و مبلغى معلوم است، اندازه آن دانسته و مقدار آن نام زد کرده که در آن نیفزایند و از آن نکاهند.
ابن مسعود ازینجا گفت: لیس ارض بامطر من ارض و لا عام بامطر من عام و لکن اللَّه یقسمه و یقدّره فى الارض کیف شاء عاما ها هنا و عاما ها هنا ثمّ قرأ هذه الآیة. و عن الحکم بن عیینه فى هذه الآیة قال: ما من عام باکثر مطرا من عام و لا اقل و لکنّه یمطر قوم و یحرم آخرون و ربّما کان فى البحر. قال وهب: ثلاثة ما اظنّ یعلمها الّا اللَّه: الرّعد و البرق و الغیث، ما ادرى من این هى و ما هى، فقیل له «أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» قال و لا ادرى امطر من السّماء على السّحاب ام خلق فى السّحاب. و عن جعفر بن محمد (ع) عن ابیه عن جدّه انّه قال فى العرش تمثال جمیع ما خلق اللَّه فى البرّ و البحر و هو تأویل قوله: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» قرأ حمزة: «و ارسلنا الریح» على انّه للجنس کالانسان و واحدة اللّواقح لاقحة اى حاملة، یقال لقحت النّاقة فهى لاقح و لاقحة اذا حملت و انّما صفت الرّیاح بذلک لانّها تحمل السّحاب و الماء و لانّ الخیر فیها فکانها حاملة له، اى و ارسلنا الرّیاح حوامل للماء و الخیر. و قیل لواقح فى معنى ملاقح جمع ملقحة و هى الّتى تلقح الشجر و السّحاب کما یلقح الفحل النّاقة.
قال ابو بکر بن عیّاش: لا تقطر قطرة من السّحاب الّا بعد ان تعمل الرّیاح الاربع فیه: فالصبا تهیّجه، و الدّبور تلقّحه، و الجنوب تدرّه، و الشمال تقذفه. و عن عبید بن عمیر قال: یبعث اللَّه المبشرة فتقم الارض قمّا ثمّ یبعث اللَّه المثیرة فتثیر السّحاب ثمّ یبعث اللَّه المؤلّفة فتؤلّف السّحاب ثمّ یبعث اللَّه اللّواقح فتلقح الشّجر ثمّ تلا: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ». و عن ابى هریرة قال الرّیح الجنوب من الجنّة و هى الرّیاح اللّواقح الّتى ذکرها اللَّه فى کتابه و فیها منافع للنّاس. و قال ابن مسعود: تحمل الرّیاح الماء فتلقح السّحاب و تمرّ به فتدره کما تدرّ الملقحة ثمّ تمطر. و قال ابن عباس تلقح الرّیاح الشّجر و السحاب.
«فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب، «ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ» اى جعلناه لکم سقیا و فیه حیاتکم. قیل ما تناله الایدى و الدّلاء فهو السّقى و ما لا تناله الایدى و الدلاء فهو الاسقاء «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ» اى بمانعین ممّن اسقیه لان ذلک بیدى اسقیه من اشاء و امنعه من اشاء. و قیل و ما انتم له بخازنین حافظین فى الارض لولا حفظ اللَّه ایّاه لکم. و قیل لیست خزائنه بایدیکم. و قیل هذا دلیل على انّ الماء لا یملک الّا محذورا.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ» نحیى بالایجاد و نمیت بالافناء، «وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ» اذا مات الخلائق کلّها و لا یبقى حىّ سوانا فنرث الارض و من علیها.
«وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» الى این صاروا و ما ذا لقوا، «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ» کم یعیشون و متى یموتون و کیف یبلون و کیف یحشرون. میگوید ما دانسته‏ایم گذشتگان پیشینیان از جهانیان و جهانداران که کار و حال ایشان بچه رسید و سرانجام‏شان چه بود و چه دیدند و بچه رسیدند، و دانسته‏ایم پسینیان شما یعنى ایشان که زادند و ایشان که خواهند زاد تا بقیامت که هنوز در پشت پدران‏اند دانسته‏ایم که چند زیند و کى میرند و در گور چند باشند و در قیامت چه بینند و بچه رسند. معنى دیگر «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» فى الطاعات و الخیرات «الْمُسْتَأْخِرِینَ» عنها. مى‏گوید ایشان که بطاعات و خیرات مى‏شتابند و بنیک مردى و نیک عهدى در پیش افتاده‏اند و ایشان که از طاعات و نیکى واپس مانده‏اند همه مى‏دانیم و هر کس را بسزاى خود جزا دهیم. ابن عباس گفت این آیت در صفوف نماز گران آمده است، قومى نیک مردان صحابه بصف اوّل مى‏شتافتند دو معنى را: یکى آنک رسول خدا (ص) بر آن تحریض مى‏کرد و وعده ثواب نیکو مى‏داد. و دیگر آنک در آخر صفوف بودندى که زنان ایستاده بودندى و نمى‏خواستند که زنان را بینند، مستقدمان ایشانند، و مستأخران قومى بودند که هم در صف آخر ایستادندى و آن گه نظاره آن زنان مى‏کردند بوقت رکوع یا بعد از سلام. و فى الخبر انّ بعض المنافقین کان یصلّى فى آخر صفوف الرّجال فاذا رکع و سجد رمق النّساء خلفه بلحظه فنزلت هذه الآیة...
معنى آنست که ما مستقدمان در صف اوّل مى‏دانیم نیّت ایشان و همّت ایشان و فردا ایشان را بآن ثواب دهیم و مستأخران در صف آخر مى‏دانیم آن ریبة که در دل ایشان است یعنى منافقان و فردا ایشان را جزاى کردار خود دهیم و لهذا المعنى‏
قال النبى (ص): «خیر صفوف الرجال اولها و شرها آخرها و شر صفوف النساء اولها و خیرها آخرها».
«وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ» اى یجمع الاوّل و الآخر یوم القیامة فیریهم اعمالهم و یجزیهم بها، «إِنَّهُ حَکِیمٌ» فى تدبیر خلقه فى احیائهم و اماتتهم، «عَلِیمٌ» بهم و باعمالهم.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» یعنى آدم، «مِنْ صَلْصالٍ» قال ابن عباس: هو الطّین الیابس. و قال قتاده: ییبس فیصیر له صلصلة و الصّلصلة الصّوت. قال ابو عبیدة: یقال للطّین الیابس صلصال ما لم تأخذه النّار فاذا اخذته النّار فهو فخار، «مِنْ حَمَإٍ» جمع حمأة و هى الطّین بطول جریان الماء علیه فینتن و یسودّ، «مَسْنُونٍ» اى مصبوب لییبس و السّن الصبّ. و قیل مسنون اى متغیّر من حال الحمأة الى حال الصّلصلة. و قیل متغیّر الرّائحة منتن. و قیل المسنون المصوّر اخذ من سنة الوجه و هى صورته و معنى الآیة: خلقنا آدم من طین یابس ذلک الطّین من حماء مصبوب فصار صلصالا.
«وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ» قال الحسن و قتاده و مقاتل: هو ابلیس. و قال ابن عباس: آدم ابو البشر و الجان ابو الجنّ و ابلیس ابو الشیاطین و هم لا یموتون الّا مع ابیهم و الجنّ یموتون و منهم کافر و منهم مؤمن، «مِنْ قَبْلُ» اى من قبل آدم، «مِنْ نارِ السَّمُومِ» السّموم الحارّة المحرقة و سمّیت الرّیح الحارّة سموما لدخولها فى المسامّ. و قال الکلبى: هى نار لا دخان لها و الصّواعق تکون فیها و هى بین السّماء و بین الحجاب فاذا احدث اللَّه امرا خرقت الحجاب فهدّت الى ما امرت فالهدّة الّتى تسمعون خرق ذلک الحجاب. و عن ابن عباس قال: کان ابلیس من حىّ من احیاء الملائکة یقال لهم الجنّ خلقوا من نار السّموم من بین الملائکة و خلقت الجنّ الّذین ذکروا فى القرآن: «مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ». و قال ابن مسعود: هذه السّموم جزء من سبعین جزءا من السّموم الّتى خلق منها الجان و تلا: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ».
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ» اى ساخلق، «بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، فَإِذا سَوَّیْتُهُ» عدّلت صورته و اتممت خلقه، «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» فصار بشرا حیّا، «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ». بدانک نفخ بر خداى عزّ و جل رواست، فعلیست از افعال او جلّ جلاله، او را هم فعلست و هم قول، در فعل یکتاست و در قول بى همتا، اگر کند یا گوید بر صفت کمال است و از وى سزا، و اگر نکند یا نگوید برفعت کمالست و از عیب جدا، نفخ اضافت با خود کرد و آدم را بآن مشرّف کرد، حیاة آدم بآن حاصل آمد و از ذات بارى جلّ جلاله در ذات آدم جزئى نه همچنانک نفخ عیسى (ع) در مرغ روان گشت و از ذات عیسى در مرغ جزئى نه، اهل تأویل گفتند «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» اجریت فیه من روحى المخلوقة.
و این نه در اخبار صحاح است و نه در آثار صحابه و سلف و نه گفت مفسران ثقات، تأویل بگذار که تأویل راه بى راهانست و مایه طغیانست، اقرار و تسلیم گوش دار و ظاهر دست بمدار که راه مؤمنانست و اعتقاد سنیان است و نجات در آنست، یقول اللَّه عزّ و جلّ: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا»، و قال الشافعی (رض): الظاهر املک، قوله: «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» یعنى سجود تحیّة و تکرمة، لا سجود صلاة و عادة.
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ» الاستثناء صحیح و هو من قوم من الملائکة یقال لهم الجن کما ذکرنا. و قال الحسن الاستثناء منقطع و لم یکن هو من الملائکة و لا طرفة عین. و عن ابن عباس قال: لما خلق اللَّه عزّ و جلّ الملائکة قال: انّى خالق بشرا من طین، فاذا انا خلقته فاسجدوا له، قالوا لا نفعل فارسل علیهم نارا فاحرقتهم، ثمّ خلق ملائکة فقال: انّى خالق بشرا من طین، فاذا انا خلقته فاسجدوا له، قالوا سمعنا و اطعنا الّا ابلیس کان من الکافرین الاوّلین، «أَبى‏ أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» امتنع من ان یکون معهم.
«قالَ یا إِبْلِیسُ ما لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» موضع آن نصب باسقاط فى، و المعنى مالک فى ان لا تکون مع السّاجدین، ثمّ اظهر العداوة الّتى کان یکتمها فقال: «لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ».
«قالَ فَاخْرُجْ مِنْها» من السّماء و قیل من الجنّة، و قیل من صورة الملائکة، «فَإِنَّکَ رَجِیمٌ» ملعون مطرود. و قیل معنى رجیم اى ان حاولت الرّجوع الى السّماء رجمت بالشّهاب کما یرجم الشّیاطین.
«وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ» اى لعنة اللَّه و غضبه، «إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ» اى الى یوم مجازاة العباد.
«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی» اى ربّ فاذا اخرجتنى من السّماوات، فاخرنى الى یوم تبعث خلقک من قبورهم، یرید ان ینجو من الموت.
«قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ» اى ممّن اخر هلاکه.
«إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» و هو النفخة الاولى حین یموت الخلق کلّهم.
«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی» اى بسبب اغوائک ایّاى، «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ» لاولاد آدم، الباطل حتى یقعوا فیه، اى ادعوهم بالوسوسة الى المعاصى، «وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ»و لاضلنّهم و احملهم على عصیانک.
«إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» قرأ اهل المدینة و الکوفة و الشّام: بفتح اللام، یعنى الّا من اخلصته لطاعتک و طهرته من الشوائب بتوفیقک فانّه لا سلطان لى علیه. و قرأ الباقون: المخلصین بکسر اللام، یعنى الّا من اخلص لک التوحید و الطاعة، و اکثر هذه الآیات سبق تفسیرها و ما یتعلّق بها.
«قالَ هذا صِراطٌ» هذا اشارتست باخلاص بنده و طاعتدارى وى میگوید: اخلاص بنده و طریق عبودیّت صراط مستقیم است، «عَلَیَّ» ان بیّنه و اظهره، پیدا کردن و روشن داشتن آن و راه نمودن بآن بر من یعنى که هیچ کس راه راست نیافت مگر بتوفیق و ارشاد من و هیچ کس بطریق عبودیّت و اخلاص نرفت مگر بهدایت و ارادت من. و قیل: معناه الحقّ طریقه علىّ و مرجعه الىّ.
و روا باشد که این سخن بر سبیل تهدید رانى چنانک کسى را بیم دهى، گویى: علىّ طریقت آرى! راه گذر تو بر منست، تو هر چه خواهى میکن.
ربّ العزّه ابلیس را گفت: طریقهم علىّ و مرجعهم الىّ فاجازى کلا باعمالهم بازگشت همگان با من و راه گذر همگان بر من، هر کس را بکردار خود جزا دهم چنانک سزاى اوست، و گفته‏اند این تهدید على الخصوص ابلیس راست، یقول تعالى: «افعل ما شئت فطریقک على».
و قرأ یعقوب: «صِراطٌ عَلَیَّ» بکسر اللام و رفع الیاء، اى صراط عال.
باین قراءت معنى آنست که این راهیست بلند، بزرگوار، هموار.
«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» اى لیس لک قوّة على قلوب المخلصین من عبادى، ترا بر دلهاى مخلصان بندگان من توانى و دست رسى نیست. و روا باشد که باوّل آیت تعلّق دارد، معنى آنست که عهدیست و پیمانى محکم ایشان را بر من که ترا بر ایشان قوّتى و دست رسى نیست. «إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ» اى لیس لک سلطان على قلوب المؤمنین انّ سلطانک على قلوب الغاوین الضّالّین الکافرین.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۳ - النوبة الاولى
«وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا» گفتند متّقیان را که از شرک بپرهیزیدند، «ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» چه چیزست که فرو فرستاد خداوند شما، «قالُوا خَیْراً» همه نیک گفتند، «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ» ایشانراست که نیکویى کردند در این جهان نیکوى، «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ» و سراى آن جهان باز به، «وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِینَ (۳۰) جَنَّاتُ عَدْنٍ» و نیک سرایست پرهیزکاران را
بهشتهاى همیشه‏اى، «یَدْخُلُونَها» مى‏روند در آن، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» زیر درختان آن جویها روان، «لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ» ایشانراست در آن هر چه ایشان خواهند، «کَذلِکَ یَجْزِی اللَّهُ الْمُتَّقِینَ (۳۱)» چنان پاداش دهد اللَّه پرهیزکاران را.
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» ایشان که مى‏میراند ایشان را فریشتگان، «طَیِّبِینَ» و ایشان از کفر پاک، «یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» مى‏گویند ایشان را سلام بر شما، «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۲)» در بهشت روید بآن کردار نیکو که مى‏کردید.
«ْ یَنْظُرُونَ» چشم مى‏دارند، «َّ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ» مگر آنچ بایشان آید فریشتگان میراننده «ْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ» یا آید کار خداوند تو ناگاه، «لِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» هم چنان چشم مى‏داشتند ایشان که پیش از ایشان بودند، «ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ» و اللَّه بر ایشان ستم نکرد، «لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۳۳)» لکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
«فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا» بایشان رسید بدهاى کردار ایشان که کردند، «وَ حاقَ بِهِمْ» و فرا سر ایشان نشست، «ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۴)» آنچ بر آن مى‏خندیدند و افسوس مى‏کردند.
«وَ قالَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» مشرکان گفتند، «لَوْ شاءَ اللَّهُ» اگر خدا خواستى، «ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» ما نپرستیدیمى جز از او هیچیز، «نَحْنُ وَ لا آباؤُنا» نه ما و نه پدران ما، «وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» و نه ما هیچیز حرام کردیم و جز از آن، «کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» پیشینیان همین کردند، «فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۳۵)» هست بر پیغامبران مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا» و انگیزانیدیم در هر امتى و اهل روزگارى فرستاده‏اى، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» که خداى را پرستند، «وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» و از ناسزاها و از کژها بپرهیزند، «فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ» بود از ایشان کسى که اللَّه وى را راه نمود، «وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَةُ» و بود از ایشان کسى که بر وى گمراهى از حکم خداى بیش شده بود، «فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» بروید در زمین، «فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (۳۶)» بنگرید که چون بود سرانجام استوار نگیرندگان پیغامبران.
«إِنْ تَحْرِصْ عَلى‏ هُداهُمْ» اگر چه حریص باشى و سخت واینده بر راه یافتن مشرکان، «فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ» راه ننماید اللَّه کسى‏ که خود وى را بى راه کرد، «وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۳۷)» و ایشان را نه یارى ده بود و نه کارساز.
«وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ» و سوگندان خوردند، «جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» چندانک دانستند و توانستند، «لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ» که اللَّه هرگز مرده نینگیزاند «بَلى‏ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا» بلى انگیزاند و این ازو وعده ایست راست کردن آن بروى حق، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۳۸)» لکن بیشتر مردمان نمى‏دانند.
«لِیُبَیِّنَ لَهُمُ» تا ایشان را باز نماید، «الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ» آن روز و آن کار که در آن مختلف بودند، «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا» و تا بدانند آن روز کافران، «أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ (۳۹)» که ایشان دروغ مى گفتند.
«إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ» گفتار ما چیزى را که خواهیم که بود، «أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۴۰)» آنست که آن را گوئیم که باش تا بود.
رشیدالدین میبدی : ۳۰- سورة الرّوم مکّیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ اى خلقکم فى اصل الانشاء من تراب، لانّکم بنو آدم و آدم خلق من تراب، و اذا کان الاصل ترابا فالفرع کذلک. و قیل تقدیره خلق ایّاکم من تراب فحذف المضاف ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ آدمیّون عقلاء، ناطقون تَنْتَشِرُونَ، تتصرّفون فیما فیه قوام معاشکم، و فیه تقریب ما بین کونه ترابا و بین کونه بشرا على وجه التعجب و لیس ثمّ لتراخى الزمان انّما هو متعلق بالاخبار و فى بعض الآثار: انّ اللَّه سبحانه لمّا اراد ان یخلق آدم بعث جبرئیل لیأخذ من الارض قبضة، فلمّا نزل الى الارض قالت له الارض: اسئلک بالّذى ارسلک الىّ ان لا تأخذ منّى الیوم شیئا یکون فیه غدا للنّار نصیب، فترکها و رجع. فارسل اللَّه سبحانه میکائیل. فقالت له الارض مثل قولها لجبرئیل فرجع و لم یأخذ منها. و کذلک بعث اسرافیل فقالت له مثل ذلک، فرجع و لم یأخذ منها.
فبعث اللَّه سبحانه عزرائیل و هو ملک الموت فقالت له الارض مثل ذلک، فقال الذى ارسلنى احق ان اطیعه منک، فاخذ من وجه الارض من طیّبها و خبیثها، و سهلها و وعرها، قبضة. فعجّت الارض الى اللَّه سبحانه، فوعدها بان یعید الیها ما اخذ منها اطیب ممّا کان. فمن هاهنا امر بالدفن، مع الطیب و الحنوط. فامر اللَّه سبحانه حتى صبّ علیه من ماء بحر تحت العرش یقال له بحر الاحزان، فلذلک لا یتم لابن آدم سرور یوم و لا یخلو من وحشة. و انشد بعضهم لابى القاسم المغربى:
خلقت من التراب فصرت شخصا
بصیرا بالسّؤال و بالجواب
وعدت الى التّراب فصرت فیهى
کانک ما برحت من التراب
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً، قیل المراد به آدم و حوّا لانّها خلقت من ضلعه، و قیل المراد به النّساء، خلقن من نطف الرجال. و قیل معناه خلق لکم من جنسکم و من مثل خلقتکم ازواجا، و لم یجعلهن من الجنّ لِتَسْکُنُوا إِلَیْها. و انّما قال ذلک لانّ استیناس الجنس بالجنس اکثر من استیناسه بغیر جنسه.
نظیره قوله: وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها، و قوله وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها.
... وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً یودّ الرجل زوجته و المرأة زوجها وَ رَحْمَةً یعطف کلّ واحد منهما على صاحبه.
روى انّ رجلا اتى النبىّ (ص) فقال: یا نبىّ اللَّه لقد عجبت من امر و انّه لعجب انّ الرجل لیتزوّج المرأة و ما رآها و ما رأته قط حتى اذا ابتنى بها اصبحا و ما شى‏ء احبّ الى احدهما من الآخر فقال رسول اللَّه (ص): وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً.
و قیل مودّة ایّام الشباب و رحمة ایّام المشیب، و فى الخبر المقت من اللَّه و الفرک من الشیطان. قال ابن عباس: المودّة للکبیر و الرحمة للصغیر. و قال مجاهد المودّة الجماع و الرحمة الولد. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ اى انّ فیما فعل اللَّه من ذلک لدلائل و شواهد على وحدانیة اللَّه و قدرته على ما یشاء، لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ، فیعلمون انّ قوام الدّنیا بوقوع التناسل فیها.
وَ مِنْ آیاتِهِ، الدّالة على وحدانیته و ربوبیّته خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ على الهیئة التی خلقهما علیها رفع السّماء فى الهواء من غیر عمد و بسط الارض على وجه‏ الماء و اثقاله ایّاها بالرواسى من الجبال و کذلک خلقه اللغات المختلفة و الاصوات المتغایرة و قسمته ذلک بین الامم فى الاقطار المتباعدة.
روى عن وهب قال: جمیع الالسنة اثنان و سبعون لسانا منها فى ولد سام تسعة عشر لسانا و فى ولد حام سبعة عشر لسانا و فى ولد یافث ستة و ثلاثون لسانا و کذلک من دلائل وحدانیته و شواهد قدرته خلقه الالوان المختلفة لیقع التعارف و التفاهم و لیتمیّز الاشخاص بعضها من بعض. و قیل فى الالوان المختلفة قولان: احدهما یرید به البیاض و السّواد و الادمة و الشقرة و غیرها، و الثانى انه خلقهم جمیعا على صورة واحدة، و فرق بینهم بامور لطیفة من صنعه حتى لا یلتبس احد على الناس من غیره، مع کثرتهم، بل یعرف کل واحد بما خصّه اللَّه به. و لو جهد الناس ان یقفوا على ما بان به کلّ واحد من الآخر لم یقفوا على کنه ذلک و هم کلّهم بنو اب واحد و امّ واحدة.
... إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى جمیع ما خلقه اللَّه و فصّله من ذلک، لَآیاتٍ لِلْعالِمِینَ من الانس و الجن، و قرأ حفص لِلْعالِمِینَ بکسر اللام، و انّما خصّ اهل العلم لانّهم مخصوصون بمعرفة الدقائق.
وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ، المنام مفعلة من النوم کالمسغبة و المرحمة على وزن المقام، و تأویل الآیة: منامکم باللّیل و ابتغاؤکم من فضله بالنّهار، و قد یقع النوم بالنهار و ابتغاء الرزق باللّیل لکنّه نادر و الحکم للاغلب الاکثر. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ اى ینتفعون بسمعه.
وَ مِنْ آیاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ، یعنى ان یریکم البرق، فحذف إِنَّ لدلالة الکلام علیه، خَوْفاً للمسافر من الصواعق وَ طَمَعاً للمقیم فى المطر. و قیل خَوْفاً من السیل و الطوفان و الغرق، وَ طَمَعاً فى المطر النافع، و هما منصوبان لنزع اللّام عنهما، تقدیره للخوف و للطمع، وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ، اى من السحاب مطرا فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ المیتة فیخرج زروعها بعد جدوبها و دروسها إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ‏ عن اللَّه حججه و ادلّته.
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ، یعنى ثباتهما قائمتین بلا عمد بامره لهما بالقیام، و قیل بفعله. قال ابن مسعود قامتا على غیر عمد بامره، ثُمَّ إِذا دَعاکُمْ دَعْوَةً قیل هذا وقف تام. ثم ابتدأ فقال: مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ فیه تقدیم و تأخیر: یعنى اذا انتم تخرجون من الارض. قال ابن عباس تخرجون من القبور. و قیل الوقف عند قوله من الارض یعنى دعاکم و انتم فى الارض، اى فى القبور و الدّعوة فى الآیة هى النفخ فى الصور، کذلک قوله: یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَیْ‏ءٍ نُکُرٍ.
وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ من الملائکة و من فى الْأَرْضِ من الانس و الجن کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ، اى مطیعون. و هذه الطاعة لیست بطاعة العبادة، انّما هى طاعة الظهور من العدم اذ قال المکوّن عزّ جلاله کونوا فکانوا. و قیل هى طاعة ارادة لا طاعة عبادة، اى خلقهم على ما ارادوهم منقادون لما یریده بهم من حیاة و موت و بعث و صحّة و سقم و عزّ و ذلّ. و قیل کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ اى قائمون فى القیامة و قیل قانِتُونَ، اى مصلّون فیکون المراد به المؤمنین.
وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ فى الدنیا ثُمَّ یُعِیدُهُ هم فى الآخرة وَ هُوَ أَهْوَنُ.
فیه قولان: احدهما، و هو هیّن عَلَیْهِ فیکون افعل بمعنى: فعیل، کقوله: اللَّهِ أَکْبَرُ بمعنى الکبیر. و الثانى ان الاعادة اهون علیه فى تقدیرکم و زعمکم. و قیل وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ، اى على الخلق یقولون بصیحة واحدة، فیکون اهون علیهم من ان یکونوا نطفا ثم علقا ثم مضغا الى ان یصیروا رجالا و نساء.
... قوله: وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏، مفسران این سخن را دو معنى گفته‏اند یکى آنست که له الصفة الاعلى، مثل بمعنى صفت است، چنان که: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ‏. و قال تعالى: مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ، اى صفتهم، و پارسى مثل سان است. میگوید: او را است صفت وحدانیّت و فردانیّت یکتایى و یگانگى و بى همتایى او را صفات ذات است، و برترین همه صفات است. کس را با وى در آن انبازى نه و چنو هیچکس و هیچ چیز نه. ابن عباس از اینجا گفت در تفسیر این کلمات: هى انّه لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ. و قیل هى انّه: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ. و قیل هى الاحیاء و الاماتة لا یشارکه فیها احد. معنى دیگر آنست که این سخن بساط آیت است که بر عقب مى‏آید و بساط آن مثل که زد.
تأویل آنست که: لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ اذ ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِکُمْ او راست مثل برترین و سان بلندترین در آن مثل که زد شما را هم از شما، هَلْ لَکُمْ یا معشر من اشرک باللّه مِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ من عبید و اماء مِنْ شُرَکاءَ فِی ما اعطیناکموه حتى تستووا فیه فلا تجعلوا بعض خلقى شریکا لى فى الالهة فانّى اعلى مثلا و اجلّ قدرا تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا. و معنى. تَخافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ اى تخافون ان یقاسمکم عبیدکم المال کما تخافون نظراءکم و امثالکم من الاحرار. حاصل این مثل آنست که چون در میان شما این نیست که بنده را با خداوند خویش در مال و ملک انبازى بود. وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ و هو بالتقدیس اولى. پس اللَّه تعالى که در قدر و پاکى خویش از شما برتر است اولى‏تر که از انبازى بندگان خویش پاک بود و منزّه کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نبیّن کما بیّنت هذا المثل لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ یتدبّرون فى ضرب الامثال.
بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ یعنى لیس لهم فى الاشراک باللّه شبهة لکنّهم بنوا الامر فیه على الجهل و هوى النفس، فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ، اى اضلّه اللَّه وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ ما نعین یمنعونهم من عذاب اللَّه الذى ینزله بهم لکفرهم و شرکهم درین آیت اثبات اضلال از خداوند است جلّ جلاله و ببعضى آیات اثبات ضلال از بنده است، و ذلک فى قوله تعالى قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ قدریان منکراند مر اضلال را از خداوند عزّ و جلّ و گویند همه از بنده است، و جبریان منکراند مر ضلال را از بنده که ایشان بنده را اختیار نگویند و گویند همه از اللَّه است جلّ جلاله و اهل سنّت هر دو اثبات کنند اضلال از خداوند عزّ و جلّ و اختیار ضلال از بنده. و هر چه در قرآن ذکر اضلال و ضلالست همه برین قاعده است که یاد کردیم.
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً، یعنى اقم قصدک، کقول ابرهیم (ع): إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ و کقوله عزّ و جلّ: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ و کقوله: لِکُلٍّ وِجْهَةٌ. و الحنیف اسم للمسلم الموحد، و الحنفاء المسلمون الموحدون و الحنیفیة ملّة الاسلام و قیل الحنیف المستقیم یقال رجل حنیف و دین حنیف اى مستقیم و انتصب حنیفا على الحال. و معنى الآیة: اقم على الدین المستقیم، فطرة اللَّه، نصب على الاغراء اى الزم فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها فطرت را دو معنى است یکى خلقت، کقوله: فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، اى خلق السماوات و الارض، الذى فطرنى. اى خلقنى، فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ اى خلقکم، فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خالقها و مبدءها. و منه سمّى الفطیر من الخمیر، دیگر معنى فطرت ملّت است: کیش و منه‏
قول رسول اللَّه (ص) للبراء بن عازب فى الحدیث الصحیح حین علمه الدعاء عند النوم ان مت مت على الفطرة اى على دین الاسلام و الملّة الحنیفیة.
اگر گوئیم فطرت اینجا بمعنى دین اسلام است پس ناس اینجا مسلمانان‏اند بر خصوص، لقوله عزّ و جلّ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ یعنى للمسلمین، و معنى آنست که دین اسلام را ملازم باش و بر پى آن رو، آن دین که مسلمانان را در ازل بر آن آفرید و بفضل خود ایشان را بآن دین گرامى کرد. آن گه گفت: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، اى لا تبدیل لدین اللَّه، بلفظ خبر است و بمعنى نهى، اى الزموا دین اللَّه و اتّبعوا و لا تبدّلوا التوحید بالشرک ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ المستقیم، و محتمل است که هم برین قول ناس بر عموم مردم نهند، و معنى آنست که الزموا دین اللَّه و ملّته التی خلق الخلق على ان یدعوهم الیها، کقوله: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ یعنى الّا لآمرهم ان یعبدون ثمّ حقّق ذلک بقوله: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و اگر گوئیم، فطرت بمعنى خلقت است فِطْرَتَ اللَّهِ منصوب است بر مصدر، اى فطر فطرة اللَّه، اى خلقة اللَّه التی خلق الناس علیها، و این فطرت آن عهد است که روز میثاق بر فرزند آدم گرفت و گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏. اکنون هر فرزند که درین عالم بوجود آید بر حکم آن اقرار اوّل آید و مقرّ باشد که او را صانعى و مدبّرى است و اگر چه او را بنامى دیگر میخواند یا غیر او را مى‏پرستد در اصل صانع خلاف نیست. و لهذا قال تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، و قالوا ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏.
و فى الخبر ما روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): من یولد یولد على الفطرة فابواه یهوّدانه او ینصّرانه کما تنتجون البهیمة هل تجدون فیها من جدعاء حتى تکونوا انتم تجدعونها قالوا یا رسول اللَّه أ فرأیت من یموت و هو صغیر؟ قال: اللَّه اعلم بما کانوا عاملین، ثم قرأ ابو هریرة اقرؤا ان شئتم: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها قال المحقّقون من اهل العلم و السنّة قوله: من یولد یولد على الفطرة یعنى على العهد الذى اخذ اللَّه علیهم بقوله: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ و کل مولود فى العالم على ذلک الاقرار. و هو الحنیفیّة التی وقعت الخلقة علیها و ان عبد غیره و لکن لا عبرة بالایمان الفطرى فى احکام الدنیا و انّما یعتبر الایمان الشرعى المأمور به المکتسب بالارادة و الفعل. الا ترى انّه یقول: فابواه یهودانه فهو مع وجود الایمان الفطرىّ فیه محکوم له بحکم ابویه الکافرین. و هذا معنى‏ قوله (ص): یقول اللَّه تعالى انى خلقت عبادى حنفاء فاحتالتهم الشیاطین عن دینهم.
و قال عبد اللَّه بن المبارک: فى‏ قوله (ص) کل مولود یولد على الفطرة قال على الخلقة التی جبل علیها فى علم اللَّه تعالى من سعادة او شقاوة، فکل منهم صائر فى العاقبة الى ما فطر علیها و عامل فى الدّنیا بالعمل المشاکل لها. فمن علم انّه یکون سعیدا اراد سعادته و اخبر عن سعادته و خلقه فى حکمه سعیدا، و من علم شقاوته اراد ان یکون شقیّا و اخبر عن شقاوته و خلقه فى حکمه شقیا. ثم قال: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ اى ما جبل علیه الانسان من السعادة و الشقاوة لا یتبدّل فلا یصیر السعید شقیّا و لا الشقىّ سعیدا. و قیل لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، اى لا یقدر أحد أن یغیّر هذه الخلقة. و قیل هو نهى عن الخصاء و غیره، اى لا تغییر لخلق اللَّه من البهائم، بالخصاء و بتک الآذان و نحوه. ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ المستقیم الذى لا عوج فیه وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ و هم الکفار لاعراضهم عن الدلائل الدّالّة علیه و الشواهد الشّاهدة له.
مُنِیبِینَ إِلَیْهِ منصوب على الحال، اى اقم وجهک انت و امّتک منیبین الیه لانّ مخاطبة النبى (ص) یدخل معه فیها الامّة کما قال: یا ایها النبى اذا طلقتم النساء منیبین الیه، اى راجعین الیه بالتوبة مقبلین الیه بالطاعة، وَ اتَّقُوهُ اى اتقوا مخالفته وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ ادّوها فى اوقاتها على شرائطها و حقوقها وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ.
مِنَ الَّذِینَ بدل من المشرکین فَرَّقُوا دِینَهُمْ حمزة و کسایى فارقوا خوانند بالف، اى فارقوا دینهم، و هم الیهود و النصارى و طوائف اهل الشرک.
معنى آنست که از مشرکان مباشید ایشان که از دین خویش جدا شدند و با دین بنمانند و اگر: فَرَّقُوا دِینَهُمْ خوانى، بر قراءت باقى، مراد باین اصحاب اهواءاند و اهل بدعت. میگوید از ایشان مباشید که دین خویش پاره پاره کردند بپاره‏اى بگرویدند و بپاره‏اى نگرویدند، پاره‏اى بپذیرفتند و پاره‏اى نپذیرفتند. همانست که جاى دیگر گفت: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ وَ کانُوا شِیَعاً، اى صاروا فرقا. و اصل الشیعة المعاونة، یقال شیّع نارک: اى ، ضع علیها حطبا دقاقا تحت الحطب الغلاظ، کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ راضون بما عندهم. و قیل کما انّ المؤمنین فرحون بتوحید اللَّه فهولاء الذین فرّقوا دینهم فرحون بالدّنیا.
عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللَّه (ص) لعائشة: «یا عائشة انّ الذین فارقوا دینهم و کانوا شیعا هم اهل البدع و الضلالة من هذه الامّة، یا عائشة انّ لکلّ صاحب ذنب توبة الّا صاحب البدع و الاهواء لیست لهم توبة، انا منهم برى و هم منّى براء».
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): ان اللَّه حجز التوبة عن کل صاحب بدعة.
قال الاوزاعى: الذنوب اربعة: فذنب یأتیه صاحبه بجهالة، و ذنب یأتیه و هو یعرفه فلیستغفر، و ذنب یصرّ علیه، و ذنب بدین اللَّه به، فهذا اعظمها ثم الذى یصرّ علیه قال ابو حاتم یعنى بالذنب الذى یدین اللَّه به البدعة. و عن ایّوب السختیانى قال ما ازداد صاحب بدعة اجتهادا الّا ازداد من اللَّه بعدا. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): یجی‏ء قوم یمیتون السنة و یدغلون فى الدین، فعلى اولئک لعنة اللَّه و لعنة اللاعنین، و الملائکة و الناس اجمعین.
وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ یعنى اهل مکة ضُرٌّ سوء من الجوع و القحط و احتباس المطر و غیر ذلک من انواع البلاء دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِیبِینَ إِلَیْهِ تائبین مقبلین بالدعاء الیه و ترکوا الاصنام لعلمهم انّه لا فرج عندها و لا یقدر على کشف ذلک عنهم غیر اللَّه ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ اى من عنده، رحمة عافیة من الضّر النازل بهم إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ یعودون الى الشرک. و قیل الناس عام فى المؤمنین و المشرکین و اذا فریق هم المشرکون.
لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ هذه الّلام تسمى لام العاقبة، و قیل لام الامر، و المراد به التقریع و التهدید. کقوله: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، و کذلک فَتَمَتَّعُوا امر تهدید و وعید فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ عاقبة امرکم، أَمْ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمْ سُلْطاناً السلطان هاهنا الکتاب قوله یَتَکَلَّمُ اى یتکلّم به، کقول القائل هذا الکتاب یشهد على فضل مصنّفه، و یتکلّم بفضله. و منه قوله تعالى: سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ یعنى القرآن. و قیل التکلّم هاهنا مجاز و المراد به البیان کقوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ اى یبیّن لکم ما عملتموه على الحقیقة، و منه قول الشاعر:
وعظتک اجداث صمت
و نعتک ازمنة خفت‏
وارتک قبرک فى القبور
و انت حىّ لا تمت‏
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً، غنى و صحة و غیثا و خصبا، فَرِحُوا بِها فرح البطر وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ جدب و قحط إِذا هُمْ یَقْنَطُونَ، ییأسون من رحمة اللَّه و هذا خلاف وصف المؤمن، فانّ المؤمن یشکر اللَّه عند النعمة و یرجو ربّه عند الشدّة قرأ بصرى و الکسائى یَقْنَطُونَ بکسر النون و الباقون بفتحها من قنط.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ یعنى ا و لم یعلموا انّ اللَّه قسم المعیشة بین الخلائق و هو الفعّال لما یرید یوسع الرزق لمن یشاء من عباده امتحانا الهم بالسّرّاء و الشکر علیها و یضیقه لمن یشاء من خلقه امتحانا لهم بالضّرّاء و الصبر علیها لیستخرج منهم بذلک معلومة من الشکر و الکفران و الصبر و الجزع، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ، اى انّ فیما فعل اللَّه من ذلک لدلالات صادقة و شواهد واضحة لمن صدق بحجج اللَّه و اقرّ بها اذا عاینها و رءاها.
رشیدالدین میبدی : ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الم (۱) تَنْزِیلُ الْکِتابِ‏
این حروف تهجى فرو فرستادن این نامه.
لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۲) شک نیست در آن که از خداوند جهانیانست.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ میگویند از خویشتن فرا نهاد، بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ که سخن درست است و نامه راست از خداوند تو، لِتُنْذِرَ قَوْماً تا آگاه کنى و بترسانى گروهى را، ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ که نیامد بایشان هیچ آگاه کننده پیش از تو، لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (۳) تا مگر راه راست یابند.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اللَّه آن کس است که آفرید هفت آسمان و زمین و آنچه میان آن، فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ پس مستوى شد بر عرش، ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ نیست شما را جز او، مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ نه یارى و نه شفیعى، أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ (۴) هیچ در نیابید و پند نپذیرید.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ کار میراند و میسازد پس یکدیگر فرا مى‏دارد از آسمان بزمین، ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ و آن گه پس بسوى او بر میشود فِی یَوْمٍ در روزى، کانَ مِقْدارُهُ که اندازه آن در شمار، أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (۵) هزار سال است از آنچه شما مى‏شمارید.
ذلِکَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ آن کس که آن میکند و میسازد داناى نهان و آشکارا است، الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۶) آن تواناى مهربان.
الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ آن کس که نیکو کرد آفرینش هر چیز و نیکو کرد هر چیز که آفرید آن را، وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ (۷) و نخست مردم که آفرید از گل آفرید.
ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ پس کرد و آفرید فرزند او را، مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ (۸) از بیرون آورده‏اى از آب سست خوار.
ثُمَّ سَوَّاهُ آن گه بالاى او راست کرد وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ و درو دمید از روح خویش، وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ و شما را گوشها کرد و چشمها و دلها،، قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ (۹) چون اندک سپاس میدارید.
وَ قالُوا و گفتند، أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ ما که بریزیم و گم شویم در زمین أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ باش ما را آفرینش نو خواهند گرفت، بَلْ نه چنان است که میگویند و جاى انکار نیست، هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ (۱۰) ایشان بخداوند خویش و انگیختن برستاخیز کافران‏اند.
قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ گوى بمیراند شما را و سپرى کند شما را فریشته مرگ، الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ آنکه برگماشته‏اند بر شما، ثُمَّ إِلى‏ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (۱۱) و آن گه شما را با خداوند شما برند.
وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ و اگر تو بینى آن گه که کافران، ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏ سرها فرو شکسته بود نزدیک خداوند خویش، رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا میگویند خداوند ما بدیدیم بشنیدیم، فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً باز بر ما را تا نیکى کنیم، إِنَّا مُوقِنُونَ (۱۲) ما امروز بى‏گمانانیم.
وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها و اگر خواستیمى ما هر تنى را راست راهى آن بدادیمى، وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لکن از من بیش شد سخن بر راستى و داد، لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ که ناچاره پر کنم دوزخ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۱۳) از پرى و آدمى از دوزخیان ایشان همه.
فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ بچشید بآنچه فرو گذاشتید، لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا دیدار این روز را، إِنَّا نَسِیناکُمْ که ما شما را هم امروز فرو گذاشتیم وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۴) چشید عذاب جاویدى بآنچه میکردید.
إِنَّما یُؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِها بسخنان ما ایشان بگروند که چون پند دهند ایشان را بآن، خَرُّوا سُجَّداً بسجود افتند، وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ و بپاکى بستایند خداوند خویش را، وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۱۵) و ایشان گردن نکشند از پذیرفتن حق.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ مفسران را در این آیه سه قول است، قومى گفتند: دعا بمعنى عبادت است و استجابت بمعنى اثابت، اى اعبدونى و وحدونى اثبکم و اغفر لکم، لمّا عبر عن العبادة بالدّعاء جعل الإثابة استجابة. مى‏گوید مرا پرستید و مرا معبود خود دانید یگانه تا شما را ثواب پرستش دهم نعیم باقى و ملک جاودانه. و خبر درست است که رسول خدا (ص) گفت.
«الدعاء هو العبادة» ثمّ قرأ «و قال ربکم ادعونى استجب لکم ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین».
قومى گفتند: دعا اینجا بمعنى استغاثت است، اى استغیثونى فى الضّرّاء اغثکم فریاد خواهید بمن بوقت گزند و درماندگى تا شما را فریاد رسم و از گزند رهایى دهم چنانک جایى دیگر فرمود: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ.
قول سوم انست که دعا بمعنى سؤال است و استجابت بمعنى اعطا، اى سلونى اعطکم میفرماید: سؤال که کنید از من کنید، عطا که خواهید از من خواهید که جواد و مفضل منم، بخشنده فراخ بخش منم، اگر طاعت کنید قبول ور من، اگر سؤال کنید عطا بر من، اگر گناه کنید عفو بر من، آب در جوى من، راحت در کوى من، طرب در طلب من، انس با وصال من، شادى بلقا و رضاى من مصطفى علیه لصلاة و السلام فرمود: «من لم یسئل اللَّه یغضب علیه».
و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «اذا سألتم اللَّه فسلوه ببطون اکفکم و لا تسئلوه بظهورها و اذا فرغتم فامسحوا بها وجوهکم و ما سئل اللَّه شیئا احبّ الیه من ان یسئل العافیة».
و گفته‏اند: دعا لفظى جامع است بیست خصلت از خصال حسنات در ضمن آن مجتمع، همچون معجونى ساخته از اخلاق متفرّق، و آن عبادت است و اخلاص و حمد و شکر و ثنا و تهلیل و توحید و سؤال و رغبت و رهبت و ندا و طلبت و مناجات و افتقار و خضوع و تذلّل و ممکنت و استغاثة و استکانت و التجا، رب العالمین باین کلمات مختصر که فرمود: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ترا با این بیست خصلت مى‏خواند و ثواب آن بیست خصلت ترا میدهد، تا بدانى که این قرآن جوامع الکلم است. آن روز که این آیت فرو آمد: قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ صحابه رسول گفتند: لو نعلم اىّ ساعة و اى وقت ندعوه أ فی لیله ام فى نهاره کاشک مادانستیمى که کى او را خوانیم در کدام ساعت از ساعات شب و روز او را خوانیم، بروایتى دیگر گفتند: این ربنا أ قریب فنناجیه ام بعید فننادیه صحابه گفتند: یا رسول اللَّه ما را مى‏فرماید تا او را خوانیم، نزدیک است بما تا بر از خوانیم یا دورست از ما تا بآواز خوانیم؟ بجواب ایشان این آیت آمد: وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ اى اخبرهم انى قریب من کلّ عبد اسمع دعاءه و احول بینه و بین قلبه و انا اقرب الیه من حبل الورید و انا اقرب الى القلب من ذى القلب الى قلبه، ثمّ قال: أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ اى استجیب لکلّ عبد دعاه اذا دعانى بالشرط الذى شرطته علیه و قوله: فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی یعنى فلیجیبونى فیما افترضت علیهم من الدعاء لى فالاستجابة من اللَّه عز و جل إعطاء ما یسئل و من العبد الانقیاد و الطاعة.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ قرأ ابن کثیر و ابو جعفر و ابو بکر: «سیدخلون» بضمّ الیاء و فتح الخاء. و قرأ الآخرون بفتح الیاء و ضمّ الخاء. «داخرین» اى صاغرین ذلیلین. قیل لسفیان: ادع اللَّه، قال: ترک الذنوب هو الدّعاء.
ثمّ ذکرهم النعم فقال: اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ اى لتستریحوا فیه من تعب النهار. و قیل: تخلو بنفسک فتحاسبها، وَ النَّهارَ مُبْصِراً اى مضیئا، یقال: ابصر النهار اذا أضاء، اى یبصر به المبصرون ممن یبغى الرزق و یسعى فى طلب المعاش.
إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ بخلق اللیل و النهار، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ ربهم فى نعمه. قال ابن هیصم: جعل اللیل مناسبا للسکون من الحرکة لان الحرکة على وجهین: حرکة طبع و حرکة اختیار، فحرکه الطبع من الحرارة و حرکة الاختیار من الخطرات المتتابعة بسبب الحواس، فخلق اللیل باردا لیسکن الحرکة مظلما لیسد الحواس.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اى اللَّه الذى جعل اللیل و النهار هو ربکم خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ «کلّ» هاهنا بمعنى البعض. و قیل: عام خص منه ما لا یدخل فى الخلق. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ اى تصرفون عن الحق؟
«کذلک» اى کما افکتم عن الحق مع قیام الدلائل کذلک یُؤْفَکُ الَّذِینَ کانُوا بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ.
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً اى موضع استقرار تستقرّون علیها و تمشون فیها، وَ السَّماءَ بِناءً سقفا مرفوعا فوقکم کالقبّة، وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ صورة الانسان احسن الامور، لقوله تعالى: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ قال مقاتل اى خلقکم فاحسن خلقکم. و قال ابن عباس: خلق ابن آدم قائما معتدلا یأکل و یتناول بیده و غیر ابن آدم یتناول بفیه. وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ اللذیذات الحلالات من غیر رزق الدّواب و الطیر، اى جعل رزقکم اطیب. ثمّ دل على نفسه فقال: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اى الذى صنع هذه الاشیاء و انعم بهذا کلّه هو ربکم الذى یستوجب منکم العبادة، فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ معنى الحى هو الفعال الدراک حتى ان من لا فعل له اصلا و لا ادراک فهو میّت، و اقل درجات الادراک ان یشعر المدرک بنفسه فما لا یشعر بنفسه فهو الجماد المیّت فالحى الکامل المطلق هو اللَّه عز و جل فهو الذى یندرج جمیع المدرکات تحت ادراکه و جمیع الموجودات تحت فعله حتى لا یشذ عن علمه مدرک و لا عن فعله مفعول و کلّ ذلک للَّه تعالى فهو الحى المطلق و کلّ حىّ سواه فحیاته بقدر ادراکه و فعله. ثمّ قال: فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى اخلصوا له دینکم و عبادتکم فانه لا یقبل من الدین الّا ما اخلص له. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ قال الفراء: هو خبر و فیه اضمار الامر، مجازه: فادعوه و احمدوه. قال ابن عباس: من قال لا اله الّا اللَّه فلیقل على اثرها الحمد للَّه رب العالمین فذلک قوله عز و جل: فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ روى انّ کفّار قریش قالوا: یا محمد الا تنظر الى ملّة ابیک عبد اللَّه و ملّة جدّک عبد المطلب فتأخذ بها؟ فانزل اللَّه عزّ و جل: قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى الاصنام لَمَّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ مِنْ رَبِّی اى القرآن و الوحى، وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ اى استقیم له و اخضع و اخلص له التوحید.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ اى خلق اصلکم من تراب یعنى آدم علیه السلام ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ اى ثمّ خلقکم من ماء الصلب یوضع فى الرّحم، ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ اى یصیر النطفة دما جامدا ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا اى اطفالا. العرب توحّد الجماعة کثیرا کالارض مع السماوات بمعنى الارضین و کالسمع مع الأبصار بمعنى الاسماع. ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ اى منتهى شبابکم و قوّتکم. یقال: اذا بلغ الانسان احدى و عشرین سنة دخل فى الاشدّ و ذلک حین اشتدّت عظامه و قویت أعضاءه، ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً اى تصیروا الى حالة الشیخوخة. یقال: اذا ظهر البیاض بالانسان فقد شاب و اذا دخل فى الهرم فقد شاخ، قال الشاعر.
فمن عاش شبّ و من شبّ شاب
و من شاب شاخ و من شاخ ماتا
روى ان ابا بکر قال: یا رسول اللَّه قد شبت، فقال: «شیّبتنى هود و اخوانها»
یعنى سورة هود. و کان الشیب برسول اللَّه (ص) قلیلا. یقال کان شاب منه احدى و عشرون شعرة، و یقال: سبع عشرة شعرة. و قال انس: لم یکن فى رأسه و لحیته عشرون شعرة بیضاء.
و قال بعض الصحابة: ما شانه اللَّه ببیضاء، و سئل آخر منهم فاشار الى عنفقته، یعنى کان البیاض فى عنفقته و انما اختلفوا لقلّتها، یقال، کان اذا ادهن خفى شیبه.
وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ اى من قبل ان یشیخ، وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى اى وقتا محدودا لا تجاوزونه یرید اجل الحیاة الى الموت. و قیل: الاجل المسمّى یوم القیمة یعنى تتناسلون الى ذلک الاجل ثمّ ینقطع، وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ اى ابقاکم لتتفکّروا فیما لکم و علیکم و لکى تعقلوا توحید ربکم و قدرته.
هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ لا خالق للحیاة و الموت الّا اللَّه فلا محیى و لا ممیت الّا اللَّه، فَإِذا قَضى‏ أَمْراً اى اذا اراد امرا کان فى علمه کونه فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ مرّة واحدة لا یثنى قوله مرّتین. و قیل فیکون من غیر کلفة و عنآء.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ یعنى القرآن لیس من عند اللَّه. و قیل: انها نزلت فى القدریة. و قیل: نزلت فى المشرکین، أَنَّى یُصْرَفُونَ اى کیف یصرفون عن دین لحق ذکر الجدال مکرّر فى السورة فى اربعة مواضع فجاز ان یکون فى اربعة اقوام او اربعة اصناف، و جاز ان یکون التکرار للتأکید.
الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ اى بالقرآن الّذى انزلت علیک یا محمد، وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا اى بالدین الحق الذى ارسلنا به رسلنا و قیل: بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا یعنى سنّة النبى (ص) کان جبرئیل ینزل بهما جمیعا. و مثله قوله عز و جل: وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ و قوله: فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ، ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ‏.
فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ یعنى و بال فعلهم یوم القیمة.
إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یعنى اذ الاغلال فى ایدیهم الى اعناقهم، کقوله: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا. قیل: «السلاسل» عطف على «الاغلال» و قیل: رفع بالابتداء و ما بعده خبره، و التقدیر: یسحبون بالسلاسل فى الحمیم ایشان را بر رویها در آب جوشان دوزخ میکشند.
ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ تسجر بهم جهنم عذاب دوزخیان انواع است: یکى از ان سلاسل است در دست زبانیه، زنجیرها آتشین که دوزخیان را بدان ببندند هر زنجیرى هفتاد گز هر گزى هفتاد حلقه، اگر یک حلقه آن بر کوه‏هاى دنیا نهند چون ارزیز بگدازد، آن زنجیرها بدهن کافر فرو کنند و بزیرش بیرون کشند و بآن زنجیر ایشان را در حمیم کشند. حمیم آب گرم است جوشان، اگر یک قدح از ان بدریاهاى دنیا فرو ریزند همه زهر شود، قدحى از ان بدست کافر دهند هر چه بر روى وى پوست و گوشت و چشم و بینى بود همه اندران قدح افتد، اینست که رب العزة فرمود: یَشْوِی الْوُجُوهَ.
چون حمیم بشکم رسد هر چه اندر شکم بود بزیر بیرون شود، فذلک قوله: سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ و از ان حمیم بر سر ایشان مى‏ریزند تا پوست و گوشت و پى و رگ ازیشان فروریزد استخوان بماند سوخته، ندا آید که: یا مالک جدد لهم العذاب فانى مجدد لهم الأبدان . گفته‏اند که عاصیان مؤمنان را در دوزخ ده چیز نباشد روى ایشان سیاه نبود، چشم ایشان ازرق نبود، در گردن ایشان غلّ نبود، در دست ایشان زنجیر نبود، بر پاى ایشان بند نبود، گزیدن مار و کژدم نبود، حمیم و زقوم نبود، مقارنت دیو نبود، نومیدى نبود، جاوید فرقت و قطعت و لعنت نبود، چون حرارت و زبانه آتش بایشان رسد ندا آید که: «یا نار کفّى عن وجوه من سجدنى فلا سبیل لک على مساجدهم».
«ثمّ قیل لهم» اى یقول لهم الخزنة و هم فى ذلک العذاب أَیْنَ ما کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ خازنان دوزخ ایشان را گویند: کجااند آن انبازان که مى‏گرفتید فرود از اللَّه؟ ایشان دو گروه شوند، گروهى بگناه و کفر خویش معترف شوند. لقوله: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ جواب دهند و گویند: «ضلّوا عنّا» اى فقدناهم و لا نراهم، یعنون عیسى و عزیرا و الملائکة. و گروهى انکار کنند گویند: لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً، همانست که جایى دیگر فرمود. ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ. قال الحسین بن الفضل: بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً اى ضاعت عبادتنا لها فلم نکن نصنع شیئا، کما یقول من ضاع عمله: ما کنت اعمل شیئا. کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکافِرِینَ عن الرشد و الایمان و عن طریق الجنّة.
ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ القول هاهنا مضمر، اى یقال لهم: ذلکم العذاب بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ اى تبطرون و تتکبّرون فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ اى بالباطل، وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ اى هذا جزاء فرحکم بتکذیب الانبیاء و اشراککم و کفرکم لنعم اللَّه و استهزائکم بالمؤمنین. یقال: الفرح الشرک و المرح العدوان و قیل: فرحوا بما کان یصیب رسول اللَّه (ص) و المؤمنین من المصائب. و قیل: فرحوا بغیر ما کان یجوز لهم الفرح به، قال اللَّه عز و جل: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا.
ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ اى یقال لهم ادخلوا الأبواب السبعة، خالِدِینَ فِیها مقیمین لا تخرجون، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ عن الایمان باللّه.
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ اى اصبر یا محمد على ما تلقاه من قومک من الاذى فانّ وعد اللَّه فى الانتقام لک منهم حق، فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ یا محمد فى حیاتک بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ من العذاب و هو القتل و الاسر، أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ قبل ان نریک عذابهم فى الدنیا، فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ فى الآخرة فنجزیهم باعمالهم.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ اى بعثنا الى الماضیة رسلا کما بعثناک الى قومک، مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ اى سمّیناهم لک فانت تعرفهم، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ اى لم نسمّهم لک فصبروا على اذى القوم فتأسّ بهم و اصبر. ذهب بعض المفسرین الى ان الانبیاء معدودون و ان عددهم مائة الف و اربعة و عشرون الفا، و ذلک‏
فى خبر ابى ذر رضى اللَّه عنه قال قلت: یا رسول اللَّه کم الانبیاء؟ قال: «مائة الف و اربعة و عشرون الفا» قلت: یا رسول اللَّه کم الرسل من ذلک؟ قال: «ثلاثمائة و ثلاثة عشر جمّ غفیر» قلت: کثیر طیّب، قلت: من کان اوّلهم؟ قال: «آدم» قلت: یا رسول اللَّه أ نبیّ مرسل؟ قال: «نعم خلقه اللَّه عز و جل بیده و نفخ فیه من روحه» قال: «یا با ذر اربعة سریانیّون: آدم و شیث و ادریس و نوح و اربعة من العرب: هود و شعیب و صالح و نبیّک، یا با ذر اوّل انبیاء بنى اسرائیل موسى و آخرهم عیسى و اول الرسل آدم و آخرهم محمد».
و ذهب بعضهم الى ان عدد الانبیاء ثمانیة آلاف، و فى ذلک ما روى عن النبى (ص) قال: «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ».
و ذهب بعضهم انّ عددهم غیر معلوم و لا یجوز حصرهم بل یجب الایمان بجملتهم. و عن علىّ (ع) قال: «بعث اللَّه رسولا اسود لم یقصّه فى القرآن».
وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بأمر اللّه و ارادته، فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ یعنى بالعذاب لهم و هو القتل ببدر قُضِیَ بِالْحَقِّ اى اهلکوا بالحق، یعنى على استحقاق، وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ اى الکافرون، و المبطل صاحب الباطل.
«اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعامَ» الانعام هاهنا الإبل خاصة، و فى قوله: وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً الإبل و البقر و الماعزة و الضّائنة، لِتَرْکَبُوا مِنْها اى بعضا منها، وَ مِنْها تَأْکُلُونَ اى و تأکلون بعضا منها، اى منها ما یصلح للرّکوب و منها ما یصلح للاکل، وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ اى الالبان و الاوبار و الجلود، وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْها حاجَةً فِی صُدُورِکُمْ اى تحمل اثقالکم فى اسفارکم من بلد الى بلد و تستعملونها فى الزراعة و الدّیاسة، وَ عَلَیْها اى على الإبل فى البرّ وَ عَلَى الْفُلْکِ فى البحر «تحملون» هذا کقوله عز و جل: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.
یُرِیکُمْ آیاتِهِ‏ اى دلائل قدرته،أَیَّ آیاتِ اللَّهِ تُنْکِرُونَ‏ انّها لیس من عند اللَّه، هذا کقوله: فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ.
ثمّ خوّف کفّار مکة مثل عذاب الامم الخالیة لیحذروا فلا یکذّبوا محمدا (ص) فقال: أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فیعتبروا بما یشاهدونه من آثار الامم الماضیة کانُوا أَکْثَرَ من اهل مکة عددا وَ أَشَدَّ قُوَّةً فى الأبدان و العدد وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ یعنى ما احدثوا من القصور و الأبنیة، فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ اى ما کانوا یلدون و یبنون و یغرسون و یجمعون، هذا کقوله: ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ اى و ما ولد و جمع.
فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ هذا کقوله: کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ. و معنى العلم هاهنا الحیل کقول قارون: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِی. و قال مجاهد: هو قولهم: نحن نعلم ان لن نبعث و لن نعذّب، سمّى ذلک علما على ما یدّعونه و یزعمونه و هو فى الحقیقة جهل. و قیل: فى الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره: فلمّا جاءتهم رسلهم بالبیّنات من العلم فرحوا بما عندهم وَ حاقَ بِهِمْ اى احاط بهم و لزمهم ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ اى جزاء فعلهم و قولهم.
فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا اى عاینوا العذاب عند الموت، قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ اى تبرّأنا من الاصنام و ممّا کنّا نعدل باللّه.
فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ اى تصدیقهم بالوحدانیة اضطرارا فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا اى عذابنا یعنى لم یأتوا به فى الوقت المأمور به فلم ینفعهم ذلک، سُنَّتَ اللَّهِ نصب على المصدر، اى سنّ اللَّه سنّة بینهم و هى عذاب الکفار و عدم الانتفاع بالایمان وقت البأس. و قیل: سنة اللَّه نصب على الاغراء، اى احذروا سنّة اللَّه الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ انهم اذا عاینوا العذاب لم ینفعهم الایمان، هذا کقوله: فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِکْراهُمْ. وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ بذهاب الدّارین. قال الزجاج: الکافر خاسر فى کلّ وقت و لکنّه یتبیّن له خسرانه اذا رأى العذاب.
رشیدالدین میبدی : ۷۸- سورة النبأ- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان‏
الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ (۳) آن خبر که درو مختلف شده‏اند،.
عَمَّ یَتَساءَلُونَ (۱) از چه چیز چندین مى‏پرسند؟
کَلَّا سَیَعْلَمُونَ (۴) براستى که آگاه شوند.
عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ (۲) ترا از آن خبر بزرگ مى‏پرسند!
ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ (۵) و از براستى که آگاه شوند.
أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (۶) نه ما این زمین را آرامگاه شما کردیم.
وَ الْجِبالَ أَوْتاداً (۷) و کوه‏ها را میخها کردیم.
وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً (۸) و شما را جفت جفت آفریدیم مرد و زن.
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً (۹) و خواب شما شما را آسودن کردیم.
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً (۱۰) و شب تاریک بر شما پوشیدیم.
وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (۱۱) و روز روشن زیش شما را و جهاندارى شما را هنگام ساختیم.
وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً (۱۲) و زور شما هفت آسمان سخت اوراشتیم.
وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (۱۳) و آفتاب شما را چراغى فروزان سوزان کردیم.
وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ و فرو فرستادیم از میغهاى پر آب ماءً ثَجَّاجاً (۱۴) آبى ریزان.
لِنُخْرِجَ بِهِ تا از زمین بیرون آریم بآن حَبًّا وَ نَباتاً (۱۵) دانه‏ها و رسته‏ها که از زمین روید مردم را و ستور را.
وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً (۱۶) و رزان و میوستانهاى انبوه هنگفت.
إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً (۱۷) روز داورى هنگام اللَّه است با خلق.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ آن روز که دردمند در صور.
فَتَأْتُونَ أَفْواجاً (۱۸) تا مى‏آیید شما جوق جوق گروه گروه.
وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَکانَتْ أَبْواباً (۱۹) و باز گشایند آسمان را در در.
وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ و کوه‏ها را فرا رفتن آرند، تا زمین از آن تهى گردد.
فَکانَتْ سَراباً (۲۰) چنان که ازو کور آب تاود.
لِلطَّاغِینَ مَآباً (۲۲) کافران را بازگشتن گاه است.
إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً (۲۱) دوزخ گذرگاه است.
لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً (۲۳) بمانند اندر آن جاى سالهاى بى شمار.
لا یَذُوقُونَ فِیها بَرْداً وَ لا شَراباً (۲۴) نچشند در آن نه خواب و نه آب.
إِلَّا حَمِیماً وَ غَسَّاقاً (۲۵) مگر آبى گرم و خونابه‏اى سرد.
جَزاءً وِفاقاً (۲۶) پاداشى در خور کردار.
إِنَّهُمْ کانُوا لا یَرْجُونَ حِساباً (۲۷) ایشان نمى‏ترسیدند از شمار آن روز.
وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کِذَّاباً (۲۸) و دروغ شمردند سخنان ما را دروغ شمردنى.
وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ کِتاباً (۲۹) و همه چیز در لوح بشمرده‏ایم و پیوسته نوشتنى.
فَذُوقُوا و چشید فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً (۳۰) و نفزائیم شما را مگر عذاب و گرفتارى.
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً (۳۱) پرهیزگاران را رستنگاهى است جاى پیروزى.
وَ کَواعِبَ أَتْراباً (۳۳) و کنیزکان هم بالا هم آسا هم زاد.
حَدائِقَ وَ أَعْناباً (۳۲) درختستانها با در و دیوار ورزان با انگورها.
وَ کَأْساً دِهاقاً (۳۴) و جامهاى شراب پیوسته دمادم.
لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً نشنوند در آن سراى نافرجام وَ لا کِذَّاباً (۳۵) و نه دروغ زن گرفتن کس کس را.
جَزاءً مِنْ رَبِّکَ پاداش از خداوند تو عَطاءً حِساباً (۳۶) بخشیده بسنده‏
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خداوند آسمانها و زمینها وَ ما بَیْنَهُمَا و آنچه میان هر دو الرَّحْمنِ نام او رحمن لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطاباً (۳۷) ازو بر هیچ سخنى نه پادشاه‏اند.
یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ آن روز که روح بپاى ایستد وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا و فریشتگان صفى لا یَتَکَلَّمُونَ هیچ سخن نگویند إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ مگر کسى که دستورى دهد رحمن او را وَ قالَ صَواباً (۳۸) و آنچه گوید راست گوید و بچم.
ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ آن روزست بودنى فَمَنْ شاءَ هر که خواهد پس آن پیغام و پند اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ مَآباً (۳۹) بخداوند خویش راهى گیرد و باز گشتن گاهى.
انا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً (۴۰) شما را آگاه کردیم و بیم نمودیم از عذابى نزدیک.
یومَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ‏ آن روز که مینگرد مردم فرا کردار خویش، یَقُولُ الْکافِرُ و ناگرویده گوید:ا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً (۴۱) کاشک من خاک بودمى، کاشک من خاک گشتمى.
رشیدالدین میبدی : ۷۸- سورة النبأ- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره را سه نامست: سورة النّبإ، و سورة التّساؤل و سورة المعصرات، جمله‏
چهل آیتست، صد و هفتاد و سه کلمت و هفتصد و هفتاد حرف، همه به مکه فرو آمد، باجماع مفسّران در مکّیّات شمرند. و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست، و آخر سورتى است که به مکه فرو آمد، پس از آن رسول خدا (ص) هجرت کرد به مدینه.
روى عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ عم یتساءلون سقاه اللَّه عزّ و جلّ برد الشّراب یوم القیامة. و عن ابى الدّرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «تعلّموا سورة عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ و تعلّموا «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ»، «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏»، «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ»، «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ»، فانّکم لو تعلمون ما فیهنّ لعطلتم ما انتم فیه و تعلّمتموهنّ و تقرّبوا الى اللَّه سبحانه بهنّ انّ اللَّه یغفر بهنّ کلّ ذنب الّا الشّرک باللّه» و عن ابى بکر الصّدیق قال: قلت یا رسول اللَّه: لقد اسرع الیک الشّیب. قال: شیّبتنى هود و الواقعة و المرسلات و عمّ یتساءلون و اذا الشّمس کوّرت.
«عَمَّ» اصله عن ما، فادغمت النّون فی المیم لاشتراکهما فی الغنّة و حذفت الف ما، کقولهم: فیم و بم، و معناه: عن اىّ شی‏ء یتساءل هؤلاء المشرکون و ذلک انّ النّبی (ص) لمّا دعاهم الى التّوحید و اخبرهم بالبعث و تلا علیهم القرآن جعلوا یتساءلون بینهم، فیقولون: ما ذا جاء به محمد. قال الزّجاج: اللّفظ لفظ استفهام و معناه التّفخیم للقصّة کما تقول اىّ شی‏ء زید؟ اذا عظّمت امره و شأنه ثمّ ذکر انّ تساءلهم عمّا ذا؟ فقال: عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ. قال مجاهد و الاکثرون: هو القرآن، دلیله قوله عزّ و جلّ: «قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ» و اختلافهم فیه: انّهم قالوا: أ هو من اللَّه ام من کلام بشر ام سحر و کهانة؟ فآمن به بعض و کفر به بعض. و قال قتادة و الزّجاج: هو القیامة و البعث بدلیل قوله عقیبه: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً. و الضّمیر فی یتساءلون للکفّار و المؤمنین جمیعا، و اختلافهم فیه انّهم صاروا ثلاث فرق: فرقة یعلمون انّها الحقّ، و فرقة نشزت فقالت: لا تأتینا السّاعة، و فرقة یمارون فیها و یقولون: احقّ هو ان نظنّ الّا ظنّا و ما نحن بمستیقنین. و قیل: النَّبَإِ الْعَظِیمِ امر محمد (ص) و نبوّته، و کانوا مختلفین فی تصدیقه و تکذیبه.
«کَلَّا» ردع عن الاختلاف، اى ارتدعوا لیس الامر کما ظننتم «سَیَعْلَمُونَ» عاقبة امرهم.
ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ما ینالهم یوم القیامة من عذاب الجهنّم. و قیل: ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ما ینال المؤمنین من الثّواب فی الجنّة ثمّ دلّ بما اظهر من قدرته على ما انزل من وعده فقال: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً استفهام بمعنى التّقریر، اى ذللناها لهم حتّى یسکنوها و یسیروا فی مناکبها. و قیل: «مِهاداً» اى فراشا یمکن الاستقرار علیها و مهادا یجوز ان یکون واحدا، و یجوز ان یکون جمع مهد و انّما جاز جمعه لاختلاف اماکنها من القرى و البلاد و لاختلاف التّصرف فیها حفرا و زرعا و بناء و سیرا.
وَ الْجِبالَ أَوْتاداً للارض لولاها ارتجّت بالزّلازل و الرّیاح.
وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً اصنافا و الوانا. و قیل: ذکورا و اناثا.
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً اى قطعا عن العمل راحة لا بد انکم لانّ اصل السّبت القطع و منه سبت رأسه اى حلقه. قیل اصل السّبت التّمدّد و الاستراحة. یقال: سبتت المرأة شعرها اذا مدّته و اطالته و قال الزّجاج: السّبات ان ینقطع عن الحرکة و الرّوح فیه. و قیل: للنّائم مسبوت لا یعمل و لا یعقل کانّه میّت.
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً یشملکم لتستریحوا، و قیل: غطاء و غشاء یستر کلّ شی‏ء بظلمته وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً اى وقتا و سببا لمعاشکم و اکتسابکم و سمّى الکسب معاشا لانّه یعاش به. قال ابن عباس: یرید تبتغون فیه من فضل اللَّه و ما قسم لکم من رزقه و المعاش: المصدر، تقول: عاش یعیش عیشا و معاشا.
وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً اى سبع سماوات طباقا صلابا وثاقا محکمة البناء لا یبلیهنّ الایّام و اللّیالى وصفها بالشّدّة حیث امسکها عن السّقوط و رفعها بغیر عمد، فهى لا تزول عمّا خلقها اللَّه تعالى علیه.
وَ جَعَلْنا سِراجاً اى جعلنا الشّمس سِراجاً وَهَّاجاً نیّرا متلالئا وقّادا حارّا.
قال مقاتل: جعل فیه نورا و حرارة، و الوهج یجمع النّور و الحرارة، و یقال: انّ الشّمس و القمر خلقا فی بدو امرهما من نور العرش و یرجعان فی القیامة الى نور العرش و ذلک فیما
روى عکرمة عن ابن عباس انّه قال: الا احدّثکم بما سمعت من رسول اللَّه (ص) یقول فی الشّمس و القمر و بدء خلقهما و مصیر امرهما؟ قال: قلنا بلى یرحمک اللَّه. فقال: انّ رسول اللَّه (ص) سئل عن ذلک، فقال: انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا ابرم خلقه احکاما و لم یبق من خلقه غیر آدم خلق شمسین من نور عرشه، فامّا ما کان فی سابق علمه ان یدعها شمسا فانّه خلقها مثل الدّنیا ما بین مشارقها و مغاربها و ما کان فی سابق علمه ان یطمسها و یحولها قمرا فانّه خلقها دون الشّمس فی العظم، و لکن انّما یرى صغرهما من شدّة ارتفاعهما فی السّماء و بعدهما من الارض. فلو ترک اللَّه عزّ و جلّ الشّمس و القمر کما کان خلقهما فی بدو امرهما لم یعرف اللّیل من النّهار و لا النّهار من اللّیل و کان لا یدرى الاجیر متى یعمل و متى یأخذ اجره، و لا یدرى الصّائم متى یصوم و متى یفطر، و لا تدرى المرأة متى تعتدّ، و لا یدرى المسلمون متى وقت صلوتهم و متى وقت حجّهم. فکان الرّب جلّ جلاله انظر لعباده و ارحم بهم، فارسل جبرئیل فامّر جناحه على وجه القمر فطمس عنه الضّوء و بقى فیه النّور
فذلک قوله: وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً الآیة. فالسّواد الّذى ترون فی القمر شبه الخطوط فیه فهو اثر المحو، قال: فاذا قامت القیامة و قضى اللَّه بین النّاس و میّز بین اهل الجنّة و النّار و لم یدخلوهما بعد یدعو الرّبّ جلّ جلاله بالشّمس و القمر فیجاء بها اسودین مکوّرین قد وقعا فی زلال و بلابل ترعد فرائصهما من هول ذلک الیوم و مخافة الرّحمن فاذا کانا حیال العرش خرّ اللَّه ساجدین فیقولان: الهنا قد علمت طاعتنا لک و دؤبنا فی عبادتک و سرعتنا للمضىّ فی امرک ایّام الدّنیا فلا تعذّبنا بعبادة المشرکین ایّانا، فقد علمت انّا لم ندعهم الى عبادتنا و لم نذهل عن عبادتک. فیقول الرّبّ تبارک و تعالى: صدقتما، انى قد قضیت على نفسى ان ابدى و اعید و انى معید کما الى ما بدائکما فارجعا الى ما خلقتکما منه. فیقولان: ربّنا ممّ خلقنا؟ فیقول خلقتکما: من نور عرشى فارجعا الیه قال: فتلتمع من کلّ واحد منهما برقة تکاد تخطف الأبصار نورا فتخلطان بنور العرش فذلک قوله: «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ». قوله:
وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ قال مجاهد و قتادة و مقاتل: الْمُعْصِراتِ الرّیاح لانّها تعصر السّحاب لیمطر فعلى هذا التّأویل من بمعنى الباء، اى انزلنا بالرّیاح المعصرات ماءً ثَجَّاجاً و ذلک انّ اللَّه عزّ و جلّ یبعث الرّیح فیثیر السّحاب فیحمل الماء من السّماء فیدرّکما تدرّ اللّقحة و تضربه الرّیح فینزل متفرّقا حتّى لا یدقّ الارض و الخلق.
و قال ابو العالیة و الضحّاک و ابن عباس: «الْمُعْصِراتِ»: السّحائب، یقال: اعصر السّحاب، اذا حان ان یمطر و اعصرت المرأة اذا دنا حیضها و ارکب المهر اذا حان وقت رکوبه: و قال الحسن و سعید بن جبیر و مقاتل بن حیّان و زید بن اسلم: «مِنَ الْمُعْصِراتِ» اى من السّماوات.
ماءً ثَجَّاجاً: صبّابا مدرارا متتابعا یتلوا بعضه بعضا «لِنُخْرِجَ بِهِ» اى بالمطر «حَبًّا» ممّا یأکله النّاس «وَ نَباتاً» ممّا ترعاه الدّوابّ. و قیل: الحبّ ما یحرث و یزرع، و النّبات ما ینبت من الارض بنفسه. و قیل: الحبّ اللّؤلؤ، و اصله من المطر و النّبات ما ینبت على الارض بنفسه و روى عن عکرمة: ما انزل اللَّه من السّماء قطرة الّا انبت بها فی الارض عشبة و فی البحر لؤلؤة.
وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً اى بساتین ملتفّة الاشجار واحدها لفّ و لفیف.
إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ یعنى: یوم القیامة یفصل فیه بین الخلق کانَ مِیقاتاً لما وعده اللَّه من الثّواب و العقاب. و قیل: کان ها هنا صلة.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ هذه هى نفخة الدّعوة و هی النّفخة الثّالثة، الاولى نفخة الفزع و الثّانیة نفخة الصّعقة و الثّالثة نفخة القیام من القبور. فَتَأْتُونَ أَفْواجاً زمرا زمرا کلّ امّة بامامهم کقوله: «و یوم نبعث مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً».
روى البراء بن عازب قال: کان معاذ بن جبل جالسا قریبا من رسول اللَّه (ص) فی منزل ابى ایّوب الانصارى فقال معاذ: یا رسول اللَّه أ رأیت قول اللَّه عزّ و جلّ. یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً؟ فقال یا معاذ، سألت عن عظیم من الامر ثمّ ارسل عینیه ثمّ قال یحشرون عشرة اصناف من امّتى اشتاتا قد میّزهم اللَّه تعالى من جماعة المسلمین و بدّل صورتهم، فبعضهم على صورة القردة و بعضهم على صورة الخنازیر و بعضهم منکّسین ارجلهم فوق وجوههم یسحبون علیها و بعضهم عمى یتردّدون و بعضهم صمّ بکم لا یعقلون و بعضهم یمضغون السنتهم فهى مدلاة على صدورهم یسیل القیح من افواههم لعابا یقذرهم اهل الجمع و بعضهم منقطعة ایدیهم و ارجلهم و بعضهم مصلّبین على جذوع من نار و بعضهم أشدّ نتنا من الجیف و بعضهم یلبسون جبابا سابغة من قطران لازقة بجلودهم. فامّا الّذین على صورة القردة فالقتات من النّاس یعنى النّمّام، و امّا الّذین على صورة الخنازیر فاهل السّحت و المنکسون على وجوههم فاکلة الرّبوا و العمى من یجور فی الحکم و الصمّ البکم المعجبون باعمالهم و الّذین یمضغون السنتهم. فالعلماء و القصّاص الّذین خالف قولهم اعمالهم و المقطّعة ایدیهم و ارجلهم الّذین یوذون الجیران و المصلّبون على جذوع من نار فالسّعاة بالنّاس الى السّلطان و الّذین هم أشدّ نتنا من الجیف فالّذین یتمتّعون بالشّهوات و اللّذات و منعوا حقّ اللَّه تعالى من اموالهم، و الّذین یلبسون الجباب فاهل الکبر و الخیلاء.
قوله: وَ فُتِحَتِ السَّماءُ قرأ اهل الکوفة: فتحت بالتّخفیف و الباقون بالتّشدید، اى شقّقت لنزول الملائکة فکانت ابوابا، اى ذات ابواب. و قیل: تنحلّ و تتناثر حتّى تصیر فیها ابواب و طرق و فروج «و مالها الیوم مِنْ فُرُوجٍ». و قیل: انّ لکلّ عبد ما بین فی السّماء بابا لعمله و بابا لرزقه، فاذا قامت القیامة انفتحت الأبواب.
وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً اى ازیلت عن اماکنها فصارت کالسّراب.
قال ابن عباس: ذلک عند الفزع الاوّل فازالها عن اماکنها فصارت کما قال سبحانه: تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ ثمّ یدرکها الفزع الثّانی فصارت «کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» ثمّ یدرکها الفزع الثّالث فصارت کثیبا مهیلا، ثمّ یدرکها الفزع الرّابع فسیّرت فی الارض و ذهب بها و ذلک قوله: «وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ» اى ازیلت بسرعة حتّى لا یبقى اثر: إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً اى طریقا و ممرّا فلا سبیل الى الجنّة حتّى.
تقطع النّار و قیل: محبسا و موضع رصد کالمضمار لحلبة الخیل. الحلبة خیل تجمع للسّباق من کلّ اوب و المضمار: الموضع. قال ابن عباس: انّ على جسر جهنّم سبعة محابس یسأل العبد عند اوّلها عن شهادة ان لا اله الّا اللَّه، فان جاء بها تامّة جاز الى الثّانی فیسأل عن الصّلاة فان جاء بها تامّة جاز الى الثّالث فیسأل عن الزّکاة، فان جاء بها تامّة جاز الى الرّابع، فیسأل عن الصّوم فان جاء به تامّا جاز الى الخامس، فیسأل عن الحجّ فان جاء بها تامّا جاز الى السّادس، فیسأل عن العمرة فان جاء بها تامّة جاز الى السّابع فیسأل عن المظالم فان خرج منها و الّا یقال: انظروا فان کان له تطوّع اکمل به اعماله، فاذا فرغ به انطلق الى الجنّة. و المرصاد، مفعال من الرّصد و المعنى: انّها ذات ارتقاب لاهلها تراصدهم بنکالها و عقوبتها.
لِلطَّاغِینَ مَآباً اى مرجعا لمن تجاوز الحدّ فی الطّغیان و الکفر.
«لابِثِینَ» قرا حمزة و یعقوب: «لبثین» و قراءة العامّة «لابثین» بالالف، و هما لغتان. فِیها أَحْقاباً جمع حقب و هو ثمانون سنة کلّ سنة ثلاث مائة و ستّون یوما، کلّ یوم الف سنة ممّا یعدّه بنو آدم، و روى نافع عن ابن عمر عن النّبی (ص) قال: «و اللَّه لا یخرج من النّار من دخلها حتّى یکونوا فِیها أَحْقاباً و الحقب بضع و ثمانون سنة و السّنة ثلاثمائة و ستّون یوما کلّ یوم کالف سنة ممّا تعدّون فلا یتکلنّ احد على ان یخرج من النّار.
قال الحسن: انّ اللَّه لم یجعل لاهل النّار مدّة، بل قال: لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً فو اللَّه ما هو الّا انّه اذا مضى حقب دخل آخر الى الابد فلیس للاحقاب عدّة الى الخلود و عن عبد اللَّه ابن مسعود قال: لو علم اهل النّار انّهم یلبثون فی النّار عدد حصى الدّنیا لفرحوا و لو علم اهل الجنّة انّهم یلبثون فی الجنّة عدد حصى الدّنیا لحزنوا و قال مقاتل بن حیّان: الحقب الواحد سبع عشرة الف سنة. قال: و هذه الآیة منسوخة نسختها فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً یعنى: انّ العدد قد ارتفع و الخلود قد حصل. و عن خالد بن معدان قال: هذه الآیة فی اهل القبلة لانّهم لا یخلدون فیها، و قیل: تمّ الکلام على قوله: «فیها» ثمّ قال: «احقابا».
لا یَذُوقُونَ فِیها اى فی جهنّم «بَرْداً» اى روحا و راحة. و قیل: البرد النّوم لانّ النّائم یبرد جوفه اذا نام. و قال مقاتل: لا یذوقون فیها بردا ینفعهم من حرّ و لا شرابا ینفعهم من عطش.
إِلَّا حَمِیماً ماء حارّا یحرق ما یأتى علیه. و قیل: هو دموع عیون اهل النّار «وَ غَسَّاقاً». قال ابن عباس: الغسّاق: الزّمهریر یحرقهم ببرده. و قیل هو الصّدید و ما سال من جلود اهل النّار. و قیل: هو المنتن الاسود، و قال شهر بن حوشب: الغسّاق واد فی النّار فیه ثلاث مائة و ثلاثون شعبا فی کلّ شعب ثلاث مائة و ثلاثون بیتا فی کلّ بیت اربع زوایا، فی کلّ زاویة شجاع کاعظم ما خلق اللَّه من الخلق، فی رأس کلّ شجاع سم.
و قیل: معنى الآیة «لا یَذُوقُونَ» فی تلک الاحقاب إِلَّا حَمِیماً وَ غَسَّاقاً ثمّ یلبثون احقابا یذوقون غیر الحمیم و الغسّاق من انواع العذاب نهر توقیت لانواع العذاب لا لمکثهم فی النّار.
جَزاءً وِفاقاً اى جازیناهم جزاء وافق اعمالهم. قال مقاتل: وافق العذاب الذّنب فلا ذنب اعظم من الشّرک و لا عذاب اعظم من النّار، ثمّ وصف اعمالهم فقال: إِنَّهُمْ کانُوا لا یَرْجُونَ حِساباً اى لا یخافون محاسبة اللَّه ایّاهم. قال الزّجاج: یعنى لا یؤمنون بالبعث فیرجوا ثواب حساب.
وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى بما جاءت به الانبیاء «کِذَّاباً» اى تکذیبا و هی لغة یمانیّة فصیحة یقولون: خرّقت القمیص خرّاقا و قرئ «کذابا» بالتّخفیف مصدر کاذب.
وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ کِتاباً اى کلّ شی‏ء من اعمال الخلق بیّنّاه فی اللّوح المحفوظ کقوله: وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ. قوله: وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ منصوب بفعل مضمر، اى احصینا کلّ شی‏ء احصیناه. و کتابا نصب على المصدر. اى کتبناه کتابا و یجوز ان یکون نصبا على الظّرف، اى فی کتاب و هو اللّوح المحفوظ. و قیل: احصته الملائکة فی کتاب، یعنى: فی صحف الاعمال.
«فَذُوقُوا» اى یقال لهم فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً سئل الحسن عن اشدّ آیة فی القرآن على اهل النّار فقال الحسن: سألنا ابا برزة الاسلمى، فقال: سألت رسول اللَّه (ص) فقال: فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً قیل: لمّا سمعوا ذلک أیسوا من الخروج. قوله: إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً المفاز موضع الفوز و الفوز النّجاة، اى للّذین اتّقوا من الشّرک و الکفر و الفواحش نجاة من العذاب و وصول الى الجزیل من الثّواب، ثمّ فسّر فقال: «حَدائِقَ» جمع حدیقه، و هى البستان المحاط به وَ «أَعْناباً»، جمع عنب.
«وَ کَواعِبَ» اى جوارى عذارى جمع کاعب و هی النّاهدة الّتى بلغت النّکاح و ظهر ثدیها و نتأ نتوء الکعب. «أَتْراباً» اى مستویات فی السّنّ على سنّ ثلاث و ثلاثین سنة. فقیل: اراد بذلک ازواجهنّ من الآدمیّات، و قیل: هنّ الحور و لیس المراد بذلک صغر السّنّ، لکنّ المراد رواء الشّباب، اى ماء الشّباب جار فیهنّ لم یشبن و لم یتغیّر عن حدّ الحسن حسنهنّ.
وَ کَأْساً دِهاقاً مترعة مملوءة متتابعة صافیة، الدّهاق مصدر داهق مداهقة و دهاقا، اى تابع و ادهقت الحوض اى ملأته و الکأس فی القرآن: هى کأس الخمر حیثما وجدتها.
لا یَسْمَعُونَ فِیها اى فی الجنّة «لَغْواً» باطلا من الکلام «وَ لا کِذَّاباً» یعنى: و لا تکذیبا، اى لا یکذّب بعضهم بعضا. قرأ الکسائى: «کذابا» بالتّخفیف مصدر کاذب، اى لا یکذب بعضهم مع بعض.
جَزاءً مِنْ رَبِّکَ عَطاءً اى جازاهم جزاء و اعطاهم عطاء فهما منصوبان بالمصدر و قوله: «حِساباً» اى کافیا وافیا کثیرا یقال: احسبت فلانا، اى اعطیته ما یکفیه حتّى قال: حسبى و المراد انّ لهم فی الجنّة جمیع ما یشتهون و قیل معنى: عَطاءً حِساباً اى على حساب العمل و عند اللَّه المزید.
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الرَّحْمنِ اى خالقهما و مالکهما و مالک ما بینهما الرّحمن. قرأ اهل الحجاز و ابو عمرو: «ربّ»، بالرّفع على الاستیناف و «الرّحمن» خبره. و قرأ الآخرون: «ربّ» بالجرّ اتباعا لقوله: من ربّک، و قرأ ابن عامر و عاصم و یعقوب: «الرّحمن» بالجرّ اتباعا لقوله: «رَبِّ السَّماواتِ» و قرأ الآخرون: «الرَّحْمنِ» بالرّفع و حمزة و الکسائى یقرءان «رب» بالخفض لقربه من قوله: جَزاءً مِنْ رَبِّکَ و یقرءان «الرّحمن» بالرّفع لبعده منه على الاستیناف. و قوله: «لا یَمْلِکُونَ» فی موضع خبره. و معنى لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطاباً قال مقاتل: لا یقدر الخلق على ان یکلّموا الرّبّ الّا باذنه، و قال الکلبى: لا یشفع احد لاحد الّا باذنه.
یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا قال الشعبى و الضحاک: «الرّوح» جبرئیل (ع) و قال عطاء عن ابن عباس: «الرّوح» ملک من الملائکة ما خلق اللَّه مخلوقا اعظم منه فاذا کان یوم القیامة قام هو وحده صفّا و قامت الملائکة کلّهم صفّا واحدا فیکون عظم خلقه مثلهم. و قال مجاهد و قتادة و ابو صالح: «الرّوح» خلق من خلق اللَّه على صورة بنى آدم لهم اید و ارجل و رؤس یأکلون و یشربون، لیسوا من الملائکة و لا من الجنّ و لا من الانس ما نزل من السّماء ملک الّا و معه واحد منهم. و قال ابن مسعود: «الرّوح» ملک اعظم من السّماوات و من الجبال و من الملائکة و هو فی السّماء الرّابعة یسبّح کلّ یوم اثنى عشر الف تسبیحة یخلق من کلّ تسبیحة ملک یجی‏ء القوم یوم القیامة «صفا» وحده. و قال الحسن: هم بنو آدم، و معناه: ذوو الرّوح، و قال عطیّة عن ابن عباس: هى ارواح النّاس تقوم مع الملائکة فیما بین النّفختین، قبل ان تردّ الارواح الى الاجساد. و فی روایة الضحاک عن ابن عباس، قال: عن یمین العرش نهرا من نور مثل السّماوات السّبع و الارضین السّبع و البحار السّبعة یدخل جبرئیل (ع) فیه کلّ سحر فیغتسل فیزداد نورا الى نوره و جمالا الى جماله و عظما الى عظمه، ثمّ ینتفض فیخرج اللَّه من کلّ قطرة تقع من ریشه کذا و کذا الف ملک یدخل منهم کلّ یوم سبعون الف ملک البیت المعمور و سبعون الفا الکعبة لا یعودون الیهما الى ان تقوم السّاعة. و قال وهب: انّ جبرئیل (ع) واقف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ ترعد فرائصه یخلق اللَّه سبحانه و تعالى من کلّ رعدة مائة الف ملک و الملائکة صفوف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ منکّسوا رؤسهم فاذا اذن اللَّه تعالى لهم فی الکلام، قالوا: لا اله الّا انت، و هو قوله: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ ان یتکلّم و «قال» فی الدّنیا «صوابا» و سدادا من القول. و قیل: معناه من قال لا اله الّا اللَّه فی الدّنیا یأذن اللَّه لهم فی القیامة ان یتکلّموا بالشّفاعة فیشفعون و بالاعتذار فیقبل عذرهم، و امّا الکافرون فلا یقبل عذرهم و لا یسمع شفاعتهم. و قال الحسن: معناه لا یشفعون لاحد الّا لمن اذن اللَّه ان یشفع له و قال المشفوع: له فی الدّنیا صوابا صدقا و هو لا اله الّا اللَّه.
ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ لا باطل فیه و لا ظلم، بل ینتصف الضّعیف من القوىّ و مجیئه حقّ کائن یوجد لا محالة و قد کانوا فیه على شکّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ مَآباً اى مرجعا حسنا من طاعة یقدّمها و زلّة یجتنبها لیکون المرجع الى الثّواب.
انا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً یعنى: العذاب فی الآخرة و کلّ ما هوآت قریب.
و قیل هو القتل ببدر.وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ‏ اى یرى جزاء الّذى قدّمه من خیر و شرّ کقوله: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً» «وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى‏» «لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ». و قیل: المرء هاهنا المؤمن یرى کلّ خیر قدّمه فی صحیفته یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
قال عبد اللَّه بن عمر: و اذا کان یوم القیامة مدت الارض مدّ الادیم و حشر الدوابّ و البهائم و الوحش ثمّ یجعل القصاص بین البهائم حتّى تقتصّ للشّاة الجمّاء من القرناء نطحتها فاذا فرغ من القصاص قیل لها: کونى ترابا. فعند ذلک‏قُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
و قال مقاتل: یجمع اللَّه الوحوش و الهوامّ و الطّیر و کلّ شی‏ء غیر الثّقلین فیقول: من ربّکم؟ فیقولون: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
فیقول لهم الرّبّ تبارک و تعالى بعد ما یقضى بینهم حتّى یقتصّ للجمّاء من القرناء: انا خلقتکم و سخرتکم لبنى آدم و کنتم مطیعین ایام حیاتکم فارجعوا، اى الّذى کنتم کونوا ترابا فیکونون ترابا. فاذا التفت الکافر الى شی‏ء صار ترابا یتمنّى، فیقول: یا لیتنى کنت فی الدّنیا فی صورة خنزیر رزقى کرزقه و کنت الیوم فی الآخرة ترابا. و قیل: معناه لیتنى لم ابعث و کنت ترابا. و قال عکرمة: بلغنى انّ السّباع و الوحش و البهائم اذا رأین یوم القیامة بنى آدم و ما هم فیه من الغمّ و الحزن قلن: الحمد للَّه الّذى لم یجعلنا مثلکم فلا جنّة نرجو و لا نارا نخاف. و قال ابو القاسم بن حبیب: رأیت فی بعض التّفاسیر انّ الکافر هاهنا ابلیس و ذلک انّه عاب آدم بانّه خلق من التّراب و افتخر بانّه خلق من النّار، فاذا عاین یوم القیامة فضل بنى آدم و المؤمنین و ما ینالون من انواع الکرامات و راى ما هو فیه من الشّدّة و العذاب یتمنّى و یقول: یا لیتنى خلقت من التّراب و لم یصبنى ما اصابنى. قال ابو هریرة: فیقول التّراب للکافر لا و لا کرامة لک، من جعلک مثلى و عن ابى الزّناد عبد اللَّه بن ذکوان قال اذا قضى‏ بین النّاس و امر اهل الجنّة الى الجنّة، و اهل النّار الى النّار قیل لسائر الامم و لمؤمنى الجنّ: عودوا ترابا. فحینئذقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً و قال عمر بن عبد العزیز: انّ مؤمنى الجنّ حول الجنّة فی ربض و رحاب و لیسوا فیها و الاکثرون على انّ مومنى الجنّ مع مؤمنى الانس فی الجنة و انّ کافر بهم مع کافرى الانس فی النّار.