عبارات مورد جستجو در ۱ گوهر پیدا شد:
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۲۳ - ماست کش و یخ کش
ماست کشی بود به عهد قدیم
در هنر ماست کشی مستقیم
بود همی ماست کشی پیشهاش
ماستکشی روز و شب اندیشهاش
ماست همی ساخت به غایت نکو
ماست خوران را بوی افتاد خوی
گفت هر آنکس که از او برد ماست
به به از این ماست که در خوان ماست
بودی از آن ماستکشی ماستکش
روی سفید همه جا ماست وش
ماست همی برد به هر کوی و جای
خاصه که هر روز به دیوان سرای
روزی از آن جمله که او ماست برد
بر سر خوان قاضی از آن ماست خورد
داشت زکامی، بره و خورد ماست
ماست فروشد به گلو سرفه خاست
تا زندش چوب بگفتا که هان
ماستکش آرید بمن کشکشان
زود دویدند غلامان چند
در طلب ماستکش مستمند
پای طلبکاری آن جمله خست
نامدشان هیچ سراغی به دست
یخکش بیچاره که یخ میکشید
از اثر بخت بد آنجا رسید
چنگ فکندند به دامان وی
سخت گرفتند گریبان وی
نه خبر از آتیه نه ماضیش
زود کشیدند بر قاضیش
سرفه نمیداد به قاضی امان
کز پی تهدید گشاید زبان
کرد اشارت سوی ایشان به دست
چوب زدند آنقدر او را که خست
گفت که ای وای گناهم چه بود
علت این روز سیاهم چه بود
گفت کسی جرم تو این بس که ماست
ماستکش آورد و از آن سرفه خاست
گفت چه نسبت بمن آن غل و غش
من به جهان یخکشم او ماستکش
ماستکش آلوده به آلایش است
گفت خمش باش و برو کشکش است
شکر خدا را که در ایام ما
نیست صغیر این روش ناروا
در هنر ماست کشی مستقیم
بود همی ماست کشی پیشهاش
ماستکشی روز و شب اندیشهاش
ماست همی ساخت به غایت نکو
ماست خوران را بوی افتاد خوی
گفت هر آنکس که از او برد ماست
به به از این ماست که در خوان ماست
بودی از آن ماستکشی ماستکش
روی سفید همه جا ماست وش
ماست همی برد به هر کوی و جای
خاصه که هر روز به دیوان سرای
روزی از آن جمله که او ماست برد
بر سر خوان قاضی از آن ماست خورد
داشت زکامی، بره و خورد ماست
ماست فروشد به گلو سرفه خاست
تا زندش چوب بگفتا که هان
ماستکش آرید بمن کشکشان
زود دویدند غلامان چند
در طلب ماستکش مستمند
پای طلبکاری آن جمله خست
نامدشان هیچ سراغی به دست
یخکش بیچاره که یخ میکشید
از اثر بخت بد آنجا رسید
چنگ فکندند به دامان وی
سخت گرفتند گریبان وی
نه خبر از آتیه نه ماضیش
زود کشیدند بر قاضیش
سرفه نمیداد به قاضی امان
کز پی تهدید گشاید زبان
کرد اشارت سوی ایشان به دست
چوب زدند آنقدر او را که خست
گفت که ای وای گناهم چه بود
علت این روز سیاهم چه بود
گفت کسی جرم تو این بس که ماست
ماستکش آورد و از آن سرفه خاست
گفت چه نسبت بمن آن غل و غش
من به جهان یخکشم او ماستکش
ماستکش آلوده به آلایش است
گفت خمش باش و برو کشکش است
شکر خدا را که در ایام ما
نیست صغیر این روش ناروا