عبارات مورد جستجو در ۴۱ گوهر پیدا شد:
مولوی : فیه ما فیه
فصل شصت و نهم - فرمود این که میگویند در نفس آدمی شریّ هست
فرمود این که میگویند در نفس آدمی شریّ هست که در حیوانات و سِباع نیست نه از آن روست که آدمی ازیشان بدترست، از آن روست که آن خوی بد و شر نفس و شومیهایی که در آدم است برحسب گوهر خفیست که دروست که این اخلاق و شومیها و شر حجاب آن گوهر شده است چندانک گوهر نفیستر و عظیمتر و شریفتر حجاب او بیشتر، پس شومی و شر و اخلاق بد سبب حجاب آن گوهر بوده است، و رفع این حجب ممکن نشود الاّ بمجاهدات بسیار، و مجاهدها بانواع است اعظم مجاهدات آمیختنست با یارانی که روی بحقّ آورد هاند و ازین عالم اعراض کردهاند هیچ مجاهدهٔ سخ تتر ازین نیست که با یاران صالح نشیند که دیدن ایشان گدازش و افنای آن نفس است و ازینست که میگویند چون مار چهل سال آدمی نبیند اژدها شود یعنی که کسی را نم یبیند که سبب گدازش شر و شومی او شود، هر جا که قفل بزرگ نهند دال بر آنست که آنجا چیزی نفیس و ثمين هست و اینک هر جا حجاب بزرگ گوهر بهتر چنانک مار بر سر گنجست تو زشتی ما را مبين نفایس گنج را ببين.
ابوعلی عثمانی : باب سوم
بخش ۲۲ - خواطر
و از آن جمله خَواطر است. خواطر خطابی بود که بر ضمایر درآید، بود که از فریشتۀ بود و بود که از دیو بود و بود که حدیث نفس بود و بود که از قبل حق سبحانه چون از قبل فریشته بود الهام بود و چون از دیو بود وسواس بود و چون از قبل نَفْس بود آنرا هواجس نفس گویند و چون از قبل حق بود آنرا خاطر حق گویند. و جملۀ این از جنس سخن بود آنچه از فریشته بود صدق آنرا بموافقت علم بتوان دانست. و این را گویند که هر خاطر که ظاهر او را گواهی ندهد باطل بود و چون از دیو بود بیشتر ویرا بباطل خواند و معصیت و چون از نفس بود با متابعت هوا و شهوت خواند و کبر آوردن و چیزها که خصایص نفس است.
و اتّفاقست میان پیران کی هر که حرام خورد میان الهام و وسواس فرق نداند کرد.
و از استاد ابوعلی شنیدم که هرکه قوت او معلوم بود میان الهام و وسواس فرق نداند کرد و هر که هواجس نفسش خاموش گشت بصدق مجاهدت او فصاحت دلش سخن گوید بحکم مکابدت او.
و اجماعست میان پیران که نفس راست نگوید و دل دروغ نگوید.
یکی از پیران گفته است نفس تو هیچ راست نگوید و دلت دروغ نگوید و اگر همه بسیار جهد کنی تا جانت سخن گوید با تو نگوید.
و فرق کردست جَنَیْد میان هواجس نفس و وسواس شیطان بدانک نفس را چون مطالبت چیزی باشد معاودة همی کند تا بمراد رسد اگرچه روزگار در آن برگذرد مگر صدق مجاهدت بر دوام بود و هم معاودت همی کند و شیطان چون وسوسه کند و بشهوتی خواند چون مخالفت وی کنی از دست بدارد و بزلّتی دیگر وسوسه کند زیرا که او را همه معصیت یکیست همیشه بمعصیتی همی خواند و مرادی نبود بتخصیص یک معصیت.
و گفته اند که خواطر که از فریشته بود صاحب او موافقت کند و بود که مخالفت کند امّا آن خاطر که از حق سبحانه وتعالی بود از بنده آنرا خلاف حاصل نیاید.
و پیران سخن گفته اند در خاطر ثانی، گفته اند دو خاطر بود از حق کدام یکی قوی تر بود از دیگر.
جُنَیْد گفت خاطر اوّل قوی تر بود زیرا که چون بشود خداوند او با تأمل آید و این بشرط علم بود.
ابن عطا گوید خاطر دوم قوی تر بود زیرا که قوّت افزاید بخاطر اوّل.
و ابوعبداللّه خفیف از متأخّران گوید هر دو برابر باشند از آنک هر دو از حق تعالی بود، یکی زیادت نبود بر دیگر و اوّل بدوم حال باقی نماند زیرا که بقا بر آثار روا نبود.
ابوعلی عثمانی : باب ۴ تا ۵۲
باب سیزدهم - در حُزْن
قالَ اللّهُ تَعالی اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذی اَذهَبَ عَنّا الْحَزَنَ. ابوسعید خُدری گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ که از پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم شنیدم که هیچ چیز نبود کی ببندۀ مؤمن رسد از دردی یا اندوهی یا مصیبتی یا رنجی الّا که بدان ایشانرا کفارتی باشد از گناه. و اندوه دل را پاک کند از پراکندگی و غفلت و حزن از اوصاف اهل سلوک باشد.
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که اندوهگن در ماهی راه خدای چندان ببرد که بی اندوهی بسالهای بسیار نبرد. و در خبر می آید که خدای تعالی دل اندوهگنان دوست دارد.
واندر تورات است کچون خدای تعالی بندۀ را دوست دارد نوحه گری اندر دلش بپای کند و چون بندۀ را دشمن دارد مطربی اندر دلش بپای کند.
و روایت کنند کی پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم پیوسته اندوهگن بودی و دائم بفکرت بودی.
بشربن الحارث گوید اندوه پادشاهیست چون جائی قرار گرفت رضا ندهد که هیچ چیز بازو قرار گیرد.
و گفته اند هر دل کی اندر وی اندوه نباشد خراب شود همچون سرائی که اندرو ساکن نباشد خراب شود.
بوسعید قرشی گوید گریستن اندو نابینا کند و گریستن شوق چشم را پوشیده کند ولیکن کور نکند. قالَ اللّهُ تَعالی وَابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الحُزْنِ فَهُوَ کَظیمٌ.
ابن خفیف گوید اندوه بازداشتن نفس است در طلب طرب.
رابعه مردی را دید که همی گفت وا اندوها گفت بگوی ای وا بی اندوها اگر اندوه بودی زهره ات نبودی که نفس بزدی.
سُفیان بن عُیَیْنه گوید اگر اندوهگنی اندر امّتی بگرید بر آن امّت، حق رحمت کند بگریستن او.
داود طائی را غلبۀ حال وی اندوهگنی بودی، شب اندر آمدی گفتی الهی اندوه تو بر همه اندوهها غلبه گرفت و خواب از من ببرد.
و گفتی چگونه تسلّی بود از اندوه آنکس را که اندوهش هر ساعت زیادت میشود.
و گفته اند که اندوه از طعام باز دارد و هم از گناه.
کسی را پرسیدند که چه دلیل بود بر اندوه مرد گفت بسیاری نالۀ مرد.
سرّی سقطی گفت خواهم که هر اندوه که مردمانرا است جمله بر من نهادندی.
و اندر حزن بسیار سخن گفته اند و بیشتر بر آن اند که اندوه آخرت محمود بود اما اندوه دنیا ناستوده بود مگر ابوعثمان حیری که گوید اندوه بهمه رویها فضیلت بود و زیادت، مؤمن را که بسبب معصیتی نبود زیرا که اگر تخصیص نبود تمحیص بود.
و از یکی از پیران همی آید که یکی از شاگردان او بسفر شد، گفت هر جا که اندوهگنی را بینی از من سلام کن.
و از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که یکی از پیران فرا آفتاب همی گفت آنگاه که فرو خواست شد که امروز بر هیچ اندوهگنی تافتی.
و هرگز هیچکس حسن بصری را ندیدی مگر پنداشتی که به نوئی ویرا مصیبتی افتادست.
وکیع گوید که چون فضیل فرمان یافت اندوه از پشت زمین برخاست. کسی از گذشتگان گوید نفیس ترین چیزها که بنده اندر صحیفت خویش یاود از نیکوئیها اندوه بود.
فُضَیْلِ عیاض گوید پیران گفته اند بر هر چیزی زکوة است و زکوة عقل درازی اندوه بود.
ابوالحسین ورّاق گوید از ابوعثمان پرسیدم روزی، از اندوه گفت اندوهگن را پروا نبود که از اندوه خود بپرسد، بکوش تا اندوه بدست آری، آنگاه هرچند که خواهی می پرس.
ابوعلی عثمانی : باب ۵۳ تا آخر
بخش ۱۵ - فصل
و از آفات مرید آنست که بنفس او درآید از حسد خَفیّ بر برادران، و آن چنان بود که چون یکی را بیند از برادران که حق تعالی او را بکرامات و کارهای بزرگ مخصوص گردانیده باشد درین طریقت و خویشتن را از آن محروم بیند، حسد بدو درآید باید که بسنده کند بوجود حق تعالی و قِدَم او از مقتضی جود و نعم او و هر که را بینی از مریدان که حق تعالی رتبت او بزرگ گردانیده است باید که تو غاشیۀ او بر دوش گیری که سنّت بزرگان آن راه برین بوده است.
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۹۲ - در بیان راه تسخیر شیطان حصار دل را
خاصه وهمی کان ز جنس آتش است
زین رهش نسبت به دیو سرکش است
اصل دیو و دد هم از آتش بود
هرچه از آتش بود سرکش بود
هم غضب هم از سلال آذر است
آذر ایشان را پدر هم مادر است
زین ره ایشان راست با شیطان نسب
روح را هستند دشمن زین سبب
لیک تا باشد خرد منزل نشین
روح را باشد وزیر راستین
طوعاً و کرهاً بقیدش اندر است
روح را خواهی نخواهی چاکر است
لیکن از هم جنسی اهریمنان
هستشان با اهرمن میلی نهان
ره نمایند اهرمن را سوی دل
صد پیام آرند از وی متصل
وهم آرد بهر خدام حصار
هر زمانی وعده های بیشمار
از هوا آرد سوی دل مژده ها
وز هوس او را نماید جلوه ها
محفل آراید همی در بزم دل
اندر آن بنشسته خوبان چکل
لعبتی را گاه آراید چو مهر
پیش نفسش پرده برگیرد زچهر
گه کند از سیم و زر خروارها
پیش نفس آرد از آن قنطارها
گه کند صد چشمه در صحرا روان
گه ز روم و هند آرد کاروان
گه توراشد دشمنی سینه شکاف
نفس را با او گذارد در مصاف
در گه و بیگاه در شام و سحر
همنشین نفس سازد این صور
اندک اندک خو کند نفس نفیس
با هواها و هوسهای خبیس
جفت گردد روز و شب با این صور
در نماز و طاعت و در خواب و خور
زان خیالاتش نباشد انفکاک
سوی دلشان او رود بی بیم و باک
تا شوند از مدخل و مخرج خبیر
راهها یابند از بالا و زیر
عقل دوراندیش را غافل کند
رخنه ها اندر حصار دل کند
عقل گوید روح را کی شه بتاز
زین رفیقان الحذار و الحذار
ای خدا از این رفیقان الحذر
این سپاه دشمن است ای بیخبر
در حصار دل مده ره زینهار
این گروه حیله ساز نابکار
نفس محو جلوه های آن صور
پند عقل او را کجا بخشد اثر
نفس مسکین محو شیطان هوشیار
غافل از این کاروان در فکر کار
هر خیالی راست دیوی همعنان
آید این بیداد آن از پی نهان
تا هوایی را به دل افتد گذار
هست دیوی را در آن منزل قرار
چون هوا در خانه ی دل راه یافت
راه آنجا در گه و بیگاه یافت
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهارم - خواطر نفسانی و وساوس شیطانی
و تفصیل کلام در این صفت و علاج آن و ضد آن و آنچه متعلق به این ها است در چند فصل بیان می شود:
فصل: بدان که دل آدمی هرگز خالی از فکر و خیالی نمی باشد بلکه پیوسته محل خطور خواطر و ورود خیالات و افکار است، اگر چه گاه است که آن کس ملتفت نیست به آنچه درخواطر او می گذرد و در این خصوص دل مانند نشانه ای است که از اطراف و جوانب، تیرها به آن افکنند یا حوضی که آب از نهرهای بسیار بر آن جاری باشد یا خانه ای است که درهای بی شمار داشته باشد و از آنها اشخاص مختلفه داخل آنجا شوند یا آیینه ای که در مکانی منصوب باشد و صورتهای بی حد از محاذی آن بگذرد
پس دل که لطیفه ای است از لطایف الهیه پیوسته معرکه تاختن خیالات و جولانگاه افکار است تا قطع علاقه نفس از بدن شود و از گزند مار و عقرب طبع فارغ شود و چون هر فکر و خیالی را سببی و منشأی ضرور است، پس منشأ خیالات ردیه و افکار باطله، شیطان، و باعث خواطر محموده و افکار حسنه، ملک است.
و اشاره به این است آنچه سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «فی القلب لمتان لمه من الملک ابعاد بالخیر و تصدیق بالحق و لمه من الشیطان ابعاد بالشر و تکذیب بالحق» یعنی «در دل آدمی دو نوع از افکار و خواطر وارد می شود، یکی از جانب ملک، و آن افکاری است که مشتمل است بر عزم بر امور خیر، و اراده آنها و تصدق امور حقه واقعیه و دیگری از جانب شیطان، و آن خواطری است که متضمن عزم بر امور شر و تکذیب به امور حقه است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اقسام الهام و وسوسه و علامات آنها
از آنچه مذکور شد معلوم شد که کلیه خواطر نفسانیه و خیالات قلبیه بر چهار قسم اند و از اینها دو قسم که افکار محرکه بر عمل خیر، و خیالات محموده باشد را «الهام» گویند و دو قسم دیگر که افکار محرکه بر عمل شر و افکار ردیه باشد را «وسوسه» گویند و بعضی إلهام و وسوسه را تخصیص به افکار محرکه می دهند و «علی أی حال» دو قسم وسواس، اثر خناس شیطان، و دو قسم الهام، از فیض ملائکه کرام است.
و نفس آدمی در ابتدای امر قابلیت هر دو اثر را علی السواء دارد و هیچ یک بر دیگری رجحان ندارد بلکه ظهور اثر هر کدام در آنجا به واسطه امور خارجیه از متابعت هوس و هوا، یا ملازمت ورع و تقوی می شود پس هر وقت که آدمی میل به مقتضای شهوتی یا غضبی نمود شیطان فرصت می کند و لشکر او داخل خانه دل می شوند و انواع آثار خود را که وساوس و افکار ردیه باشد در آنجا به ظهور می رسانند.
و هرگاه دل متوجه ذکر خدا و نفس مایل به ورع و تقوی شد مجال شیطان تنگ می گردد، و از مملکت دل بیرون می رود، و جنود ملائکه در آنجا می آیند، و فیوضات ایشان از الهامات و خیالات محموده در آنجا پیدا می شود.
و پیوسته این دو لشکر درآمد و شد و گیر و دار هستند گاهی ساحت دل منزل لشکر خیریت اثر فرشتگان، و زمانی محل جولانگاه سپاه روسیاه شیاطین و دیوان باشد، تا آنکه به امداد و معاونت امور خارجیه، یکی از این دو سپاه را غلبه و قوت حاصل شود و مملکت نفس را تسخیر نماید، و آن را وطن خود نموده، در آنجا رحل اقامت بیفکند در این هنگام راه آمد و شد از یکدیگر بسته می شود و مجال دخول و خروج در آنجا نمی یابد مگر گاهی به طریق عبور در نهایت تعجیل از آنجا بگذرد.
پس اگر هوا و هوس و غضب و شهوت امداد نمایند، لشکر شیطان غالب می شود و خانه دل منزلگاه ایشان می گردد و در آنجا آشیانه می سازند، هر زاویه از زوایای دل، منزل شیطانی، و در آنجا ساز و نوائی و هر گوشه جای ابلیس، و در آن خیالی و هوائی پیدا می شود.
واگر قوه عاقله امداد نمود و ورع و تقوی اعانت کرد، سپاه ملک غالب می شوند وشهرستان دل را فرو می گیرند و در آنجا نزول اجلال می نمایند و هر لحظه از ایشان نوری تازه، و هر ساعت فیضی بی اندازه به آنجا می رسد
و لکن اگر دلها را لشکر شیطان مسخر نموده و مالک شد هر نوع تصرفی که می خواهند در آنجا می کنند و آن را به اودیه وساوس می افکنند.
و سر در این آن است که غالب ماده خلقت و قوه واهمه و غضبیه و شهویه که در انسان موجود هستند و از سرهنگان و کارفرمایان مملکت بدن اند از آتش است و شیطان نیز از آتش صرف مخلوق است، پس علاقه مناسبت میان این سه سرهنگ مملکت و میان شیطان لعین مستحکم است.
و به جهت این مناسبت و قرابت، این سه را میل به تسلط شیطان بیشتر، و متابعت آن را راغب ترند به آسانی تن به اطاعت دیگری در می دهند و به ملاحظه قرابت و نسبت، از اطراف و جوانب لشکر شیطان را راه می دهند و راهنمائی ایشان می کنند.
و از این جهت است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «شیطان جاری مجرای خون است در بدن آدمی، و از جمیع راهها داخل می شود» و معذلک چون که شیطان از آتش است و آتش به هر جا که افتاد زود جای خود را می گشاید و به اندک مایه ای که یافت در نهایت سرعت توالد و تناسل می کند، و از اطراف و جوانب آن، آتش های دیگر پیدا می شود، پس به مجرد اینکه اندک راهی در خانه دل یافت جای خود را وسیع می کند و متواتر و پی در پی توالد و تناسل می کند و هر نسلی از آن هم دفعتا نسلی دیگر از آن به هم می رسد و همچنین إلی غیر النهایه.
همچنان که مشاهده می شود هرگا آدمی دل را به خیال فاسدی داد شعب و راه ها به خیال او می رسد و از خیال معصیتی، فکر چندین معاصی دیگر متولد می شود، و هرگز به جائی منتهی نمی شود.
و علاوه بر همه اینها آنکه هر یک از ملکات و اخلاق و حالات حکم دری دارد به خانه دل و راهی به مملکت نفس، پس آنچه از اخلاق فاضله و ملکات حسنه و حالات سنیه است دری است که ملائکه از آن داخل می شوند و هر صفت رذیله و خلق بدی راهی است که شیاطین از آن به ملک بدن می آیند.
و دانستی که اخلاق حسنه حکم وسط و میان را دارند، و صفات رذیله حکم اطراف و جوانب را دارند و میان وسط هر چیزی یکی بیشتر نیست اما اطراف و جوانب بی حد و نهایت‌اند.
و همچنین هر یک از اخلاق حسنه راهی هستند به مقصود، و راه به هر منزلی یکی است و بیراهه از حد و حصر متجاوز است پس درهایی که معبر شیطان است از حساب بیرون، و دری که راه ملک است منحصر در یکی است و لشکری که راه آن بیشتر، غلبه آن بیشتر و آسان‌تر است و نیز بر این مطلب هم در قرآن تصریح شده که می فرماید:
«و ان هذا صراطی مستقیما و لاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله» یعنی «این یک راه راست است به سوی من، پس آن را متابعت کنید و راههای متعدد را متابعت نکنید تا شما را از راه حق جدا نکند» و از این جهت است که خداوند از زبان شیطان لعین حکایت می کند: «لاقعدن لهم صراطک المستقیم ثم لاتینهم من بین أیدیهم و من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم» یعنی «ایشان را از راه راست تو باز می دارم و از پیش رو و پس و راست و چپ ایشان در می آیم» و به این سبب روزی حضرت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم از برای اصحاب یک خط کشیدند و فرمودند: این راه خداست و بعد از آن خطوط بسیار کشیدند از چپ و راست و فرمودند: این ها راههائی هستند که به هر راهی شیطانی نشسته و آدمی را به خود می خواند.
هر طرف غول نواخوان جرس جنبانی است
در ره عشق به هر زمزمه از راه مرو
و با وجود همه این‌ها، چونکه فهمیدن راه راست مشکل و محتاج به راهنمائی حاذق است، به خلاف راههای باطل که بر همه کس روشن و واضح است و مع ذلک میل نفس باطل اسهل و آسان تر است، و انقیاد آن از برای حق صعب است پس دری که از آن فرشتگان داخل می شوند مسدود و بسته و درهای شیطان مفتوح است، پس مسکین فرزند آدم که باید این درهای گشاده واضح را سد، و یک در پنهان بسته را بگشاید.
صد هزاران دام و دانه است ای خدا
ما چو مرغان حریص و بینوا
و به این اطمینان شیطان گفت: «فبعزتک لأغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» یعنی «قسم به عزت تو که همه فرزندان آدم را گمراه خواهم نمود مگر بندگان مخلص تو را» علاوه بر اینها آنکه، این ملعون بسا باشد که تلبیس کند و راه حق و باطل را مشتبه نماید و لشکر خود را به لباس ملک ملبس سازد و آدمی را به نوعی به مهلکه افکند که متفطن به آنها نشود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مضرات وساوس شیطانی و خواطر نفسانی
چون که وساوس شیطانیه و خواطر نفسانیه را شناختی و اقسام و علامات و اسباب آن را دانستی، بدان که ضرر آن عظیم و عاقبت آن وخیم است، و این حالت از جمله مهلکات عظیمه و حالات رذیله است، و دل را باعث تیرگی و ظلمت، و نفس را موجب افسردگی و کدورت، مانع وصول به سعادت، و مضیع روزگار و اوقات است چگونه چنین نباشد و حال اینکه سرمایه تحصیل نجات عمر، و آلت تجارت بندگان دل ایشان است.
پس هر نفسی که بنده دل را به غفلت و بطالت مصروف و از یاد خدا و تحصیل انس به او، یا از فکری که موجب زیادتی معرفتی و کسب محبت او باشد بازمانده مغبون، و بضاعت خود را به حیف داده و آن در صورتی است که فکر و وسواس آن در امور مباحات باشد و اغلب مردمان چنین نیستند بلکه فکر ایشان در پیدا نمودن راههای مکر و حیله و شیطنت و خدعه و کیفیت وصول به شهوات و نیل لذات و پیوسته در باطن مشغول منازعه با خصمان و دفع دشمنان بلکه بسیار می شود که فرض مخالفت و عداوت دوستان خود را نموده و در دل مشغول تنبیه و مواخذه و جواب ایشان می گردند و روز و شب خود را صرف می کنند در خیالاتی که دل را سیاه و دین و دنیا را تباه می کند و جمیع اقسام خیالات ردیه و افکار فاسده خواه در مباح و خواه در غیر آن مشترک اند در احداث ظلمت در دل و کدورت در نفس و تضییع وقت و ابطال عمر و لیکن در معصیت بودن و مترتب شدن عذاب بر آنها متفاوتند پس آنچه تخیل امور مباحه و تفکر در آنها باشد مطلقا گناهی بر آنها مترتب نمی شود و اما در امور غیر مشروعه پس اگر مجرد تخیل و خطور در دل بی اختیار بوده باشد باز مواخذه و عقابی بر آن نیست زیرا که تکلیف به امری که از تحت اختیار بیرون است جایز نیست و اگر به قصد باشد و دل را به اختیار مشغول امر مباحی نماید پس اگر خیال اراده آن فعل باشد در دل عازم و مصمم بر بجا آوردن آن شود یا اینکه در دل تأسف خورد بر اینکه چرا فلان معصیت را که در فلان وقت میسر شد نکردم و خیال پشیمانی و ندامت از آن کند عاصی و گناهکار و مستحق مواخذه و عقاب خواهد بود گرچه فعل را که مصمم بر آن شده به جهت مانعی که رو دهد نکند بلی اگر مصمم شود بر آن و لیکن از خوف خدا ترک کند معصیتی نخواهد داشت بلکه بر آن ترک ثواب خواهد داشت و از برای او حسنه نوشته خواهد شد و اگر خیال اراده فعلی یا تأسف ترک آن نباشد بلکه اختیار خود را بر تصور امر غیر مشروعی بدارد که مطلقا اراده آن را ندارد بلکه گاه است می داند که مستحق نخواهد شد چون خیال سلطنت و نهب و غارت از برای کسانی که در حق آنها متصور نیست ظاهر آن است که در این هم معصیتی نباشد و این تفصیل موافق و مقتضای جمع میان آیات و اخبار مختلفه ای است که در خصوص قصد معصیت وارد شده است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
ذکر قلبی مانع وساوس و خواطر
و مخفی نماند که آن ذکری که دافع وساوس شیطانیه و مانع خواطرنفسانیه است ذکر قلبی است که مشغول ساختن دل است به یاد خدا، و تذکر قدرت و عظمت، و تنزه و تقدس و جلال و جمال او، و تفکر در صنایع و عجایب مخلوقات آسمان و زمین و سایر امور متعلقه به دین و هرگاه با آن ذکر زبانی نیز جمع شود فایده آن اتم، و در دفع شیاطین ادخل است
اما ذکر زبانی تنها اگر چه خالی از ثواب نیست و لیکن مقابله با جند شیاطین و مدافعه وساوس آن لعین نتواند کرد و اگر وسوسه شیطان به ذکر زبان رفع شدی هر کسی را در نماز حضور قلب حاصل بودی و خیالات فاسده و وساوس باطله به خاطر او نیامدی، زیرا که منتهای هر ذکر و عبادتی در نماز است، با وجود اینکه هر که ملاحظه حال خود را نماید می یابد که افکار ردیه در حال نماز بیشتر، بلکه آنچه از فضول دنیا گمشده در نماز پیدا می شود و آنچه فراموش شده در آن وقت به خاطر می رسد
و سر در این، آن است که چون نماز بالاترین عبادات و مشتمل بر سجده است که شیطان به واسطه ترک آن مطرود و مردود شده، در آن وقت عداوت و حسد شیطان به هیجان می آید و لشکر آن اطراف دل را فرو می گیرد و از چپ و راست هجوم، و از پیش و پس حمله می کنند و حجره و بازار و دکان و انبار و محاسبه شرکاء و جواب خصماء را بر دل القاء و عرض می کنند که مبادا چنین عبادتی از او به درجه قبول و وصول، و سجده ای که موجب لعن او شد از او مقبول گردد و لیکن همچنان که مذکور شد چنان نیست که ذکر زبانی مطلقا بی ثمر و آن را از برای ذاکر اثر نباشد، بلکه بر آن ثواب مترتب می شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - کیفیت سد ابواب خواطر، و رفع وساوس
بدان که سر ابواب خواطر و دفع وساوس اگر چه صعب و مشکل و لیکن مرتبه ای است بس عظمی، و موهبتی است بس کبری کلید گنج سعادات و مفتاح ابواب مرادات است، زیرا که دل مانند ظرفی است که خالی بودن آن از محالات است پس لامحاله بعد از آنکه از افکار بی فایده تهی گردید، محل ذکر خدا و نزول جند ملائکه خواهد شد و از دوام یاد خدا انس به او، و از انس، مرتبه شوق به لقای او و محبت او که اعظم مراتب و اسنای مواهب است حاصل، و ابواب معارف از عالم فیض بر دل گشوده می شود و به آن سبب از ظلمات شکوک و اوهام بیرون می آید و در این هنگام، نفس به مرتبه اطمینان و ثبات در عقاید و معارف می رسد، چنانکه خدای تعالی فرموده که «الا بذکر الله تطمئن القلوب» یعنی «آگاه باش که به سبب یاد خدا دلها به مرتبه اطمینان می رسند».
و لیکن همچنان که دانستی خلاصی از چنگ خواطر و وساوس، موقوف است بر تخلیه نفس از رذائل صفات، و تحلیه آن به شرایف ملکات و مواظبت بر ذکر خدا و سر در این، آن است که بعد از تخلیه و تحلیه و دوام ذکر، نفس را صفائی و بهجتی حاصل، و قوه عاقله را تسلط و قوتی پیدا می شود و بر سایر قوا مستولی و غالب می گردد و از کشاکش آنها متاثر نمی شود، بلکه آنها را به مقتضای مصالح کار می فرماید و عنان قوه واهمه و متخیله را ضبط می نماید، به طوری که آنها را بدون امر و نهی قوه عاقله تصرفی ممکن نمی باشد و خودسرانه به هر وادی که خواهند نمی توانند رفت و بعد از اینکه این حالت مکرر شد و به مرتبه ملکه رسید این دو قوه را ملکه اطاعت و انقیاد عاقله حاصل می شود و از هرزه گردی و اضطراب باز می ایستد و به غیر از خواطر محموده از خزانه غیب در آن خطور نمی کند و نفس منقاد عاقله می شود و تنازع لشکر ملک و شیاطین بر طرف، بلکه سد ابواب شیاطین شده، جند ملک بی متنازع در آنجا قرار می گیرند و نفس در مقام اطمینان مستقر می گردد و این نیز معنی دیگر است از برای اطمینان نفس که به سبب یاد خدا و سد خواطر حاصل می شود و آن مستلزم آن است که اشراقات عالم قدس در ساحت دل پرتو افکند و لمعات انوار الهیه از مشکوه ربوبیه در آن بتابد و اطمینان در معارف علوم نیز حاصل گردد و از اهل خطاب مستطاب: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» گردد یعنی «ای نفس مطمئنه همچنان که اول از عالم قدس به این عالم آمدی بازگرد به سوی پروردگار، راضی و خوشنود».
و چنین نفسی اشرف نفوس، و صاحب آن از جمله مقربین و صدیقین، و مقابل آن نفس منکوسه است که از صفات خبیثه که مملو به اخلاق رذیله ملوث است و به این سبب راههای ملائکه از آنجا مسدود، و درهای شیاطین گشاده و مفتوح می گردد و لشکر شیطان در آنجا مسکن می سازند و از آنها دودی سیاه و تیره بر می خیزد و اطراف و جوانب دل را فرو می گیرد، و از آن نور یقین منتفی و چراغ ایمان خاموش می گردد و هرگز خیال خیری پیرامون آن نمی گردد، بلکه پیوسته محل وساوس شیاطین و محل آمد و شد آن لعین است و اگر گاهی فکری کند که در ظاهر خیر باشد، چون به غور آن رسی و حقیقت آن را بنگری به غیر از شر محض و از تلبیس شیطان نباشد و امید بازگشت به خیر از چنین دلی نیست و علامت این دل آن است که موعظه و نصیحت در آن تأثیر نکند و چون سخن حقی شنوده دیده بصیرتش از فهم آن کور، و گوش هوشش از شنیدن آن کر باشد بلکه اکثر صاحبان این دل پند و نصایح و موعظه را از قبیل سخنان لاطائل و ترهات می شمارند و در آیات متعدده خدای تعالی اشاره به چنین نفسی فرموده اند از آن جمله: «ارایت من اتخذ الهه هواه افانت تکون علیه وکیلا» خلاصه معنی آنکه، خطاب به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید که «کسی که خدای خود را هوا و هوس خود قرار داد، یعنی اطاعت آن را نمود آیا تو می توانی آن را به اصلاح بیاوری و دفع فساد از آن کنی؟
و از آن جمله «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه» یعنی «محکم کرده است خدا پرده غفلت را بر دلها و گوشها و چشمهای ایشان، پس حق را نمی فهمند و نمی شنوند و نمی بینند».
و در جای دیگر می فرماید: «ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا» یعنی «نیستند ایشان مگر مثل چهارپایان، بلکه گمراه ترند».
و در مکانی دیگر می فرماید «سواء علیهم ء أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یومنون» خلاصه معنی آنکه «نصیحت و تهدید تو ایشان را سودی نمی دهد و مساوی است خواه بترسانی تو ایشان را یا نه، ایمان نخواهند آورد».
و میان این دو نفس، نفسی است که نه در سعادت مانند اول، و نه در شقاوت به مثابه ثانی باشد، بلکه متوسط میان این دو باشد و این مراتب مختلفه دارد و از برای آن عرض عریضی است و اکثر نفوس عوام مسلمین از افراد این قسمند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهارم - ضعف نفس و سستی آن
و علامت این صفت خبیثه، عجز و زبونی و اضطراب است در وقت حدوث حادثه یا نزول بلیه، و متزلزل شدن به هر چیزی است، اگر چه جزئی باشد.
و این صفتی است خبیث در دل، و صاحب آن در نظرها خوار و بی مقدار، و لازم آن، ذلت و عدم مهابت، و کناره جستن از کارهای بزرگ و امور عالیه، و مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر، و اضطراب و تزلزل به اندک چیزی از بلاها و مخاوف است.
و صاحب این صفت، از رسیدن به مراتب بلند و مناصب ارجمند محروم و مهجور، و از بزرگی و عزت در هر دو عالم بر کنار و دور است پیوسته قلب او مضطرب و لرزان، و همیشه از حوادث دنیا خائف و ترسان است هر ساعتی در تشویشی و غمی، و هر لحظه در بیمی و المی است طبیعت او طبیعت کودکان، و جبلت او جبلت زنان است.
جامه مردان بر او عار، و از مردی و مردمی برکنار است.
و در اخبار وارد شده است که: «مومن از ذلت نفس بریء است» حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که: «خداوند عالم، بنده مومن را در هر کاری اختیار داد، و لیکن مرخص نفرموده است او را که خود را ذلیل و بی قدر کند آیا نشنیده ای که خدا می فرماید «و لله العزه و لرسوله و للمومنین» یعنی «عزت از برای خدا و پیغمبر و مومنان است پس بنده مومن باید خود را عزیز بدارد و ذلیل ننماید باید مومن از کوه محکم تر باشد از کوه با تیشه می توان چیزی شکست ولی از دین مومن چیزی شکسته نمی شود» و علاج این صفت خبیثه، چنان است که در جبن و خوف مذموم، و تحصیل کردن ضد آن مذکور گشت.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
راه معالجه بدگمانی به خدا و خلق
و طریق معالجه بدگمانی به خدا و خلق آن است که بعد از ملاحظه فساد، و شرافت ضدش، «که گمان نیک باشد» هرگاه گمان بدی از کسی به خاطر تو بگذرد اعتنائی به آن نکنی و دل خود را به آن شخص بد نسازی، و رفتار خود را با او تفاوت ندهی، و تفقد و اکرام و احترامی که نسبت به او به عمل می آوری کم ننمائی.
بلکه بهتر آن است که در تعظیم و دوستی او بیفزائی و در خلوت او را دعا کنی، تا به این سبب شیطان به غیظ آید و از خوف زیادتی احترام و دعای به او، دیگر گمان بد را به خاطر تو نیفکند.
و اگر به خطائی و لغزشی از شخصی برخوردی باید او را در خلوت نصیحت کنی، نه اینکه ابتدا به غیبت و بدگوئی او نمائی و باید از خطا کردن او محزون باشی، همچنان که از لغزش خود محزون می شوی و غرض تو از نصیحت او خلاص کردن او از هلاکت باشد و هرگاه چنین رفتار نمائی از برای تو ثواب حزن بر خطای او و ثواب نصیحت کردن او و ثواب نجات او هر سه جمع خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه غضب
چون مفاسد غضب را دانستی بدان که علاج آن موقوف است بر چند چیز:
اول آنکه سعی کند در ازاله اسبابی که باعث هیجان غضب می شود، مثل: فخر و کبر و عجب و غرور و لجاج و مراء و استهزاء و حرص و دشمنی و حب و جاه و مال و امثال اینها، که همه آنها اخلاق ردیه و صفات مهلکه هستند، و خلاصی از غضب با وجود آنها ممکن نیست پس باید ابتدا ازاله آنها را کرد تا ازاله غضب سهل و آسان باشد.
دوم آنکه ملاحظه اخبار و آثاری کند که در مذمت غضب رسیده چنانچه شمه ای از آنها گذشت.
سوم آنکه متذکر اخبار و احادیثی گردد که در مدح و ثواب نگاهداشتن خود از غضب وارد شده است، و فوائد آن را به نظر درآورد.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که غضب خود را از مردم باز دارد، خداوند تبارک و تعالی نیز در روز قیامت عذاب خود را از او باز می دارد» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در تورات نوشته شده است که از جمله چیزهائی که خدا به موسی علیه السلام فرمود این بود که نگاهدار غضب خود را از کسی که من تو را صاحب اختیار او کرده ام، تا من نیز غضب خود را از تو نگاه دارم» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «خدا وحی فرستاد به بعضی از پیغمبران خود که ای فرزند آدم: در وقتی که غضبناک گردی مرا یاد کن تا من هم تو را یاد کنم و در وقت غضبم و تو را هلاک نسازم» و باز از آن حضرت علیه السلام مروی است که «مردی از اهل بادیه به خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد که من مردی هستم بادیه نشین، مرا کلمه ای یاد ده که جامع خیر دنیا و آخرت باشد آن حضرت فرمودند که هرگز غضب مکن و سه مرتبه آن اعرابی عرض خود را اعاده کرد، حضرت همین جواب را فرمود» و نیز از آن بزرگوار روایت شده که «هر که غضب خود را باز دارد از کسی، خدا عیوب او را می پوشاند» و اخبار در این خصوص بی حد و نهایت است چهارم آنکه ملاحظه فواید ضد غضب را که حلم باشد بکند، و مدحی را که در این خصوص وارد شده است ببیند، پس خود را خواهی نخواهی بر آن بدارد و حلم و بردباری را بر خود ببندد و غضب و خشم را بر خود ظاهر نسازد، اگر چه در دل خشمناک باشد و اگر کسی مدتی چنین کند، به تدریج عادت می شود و حسن خلق از برای او حاصل می شود.
پنجم آنکه هر قول و فعلی که از او سر می زند ابتدا در آن فکر کند و خود را از صدور آثار غضب محافظت نماید
ششم آنکه اجتناب کند از مصاحبت کسانی که قوه غضبیه ایشان غالب و از فضلیت حلم خالی هستند و در صدد انتقام و تشفی غیظ خود می باشند، و این را مردی و شجاعت می نامند و می گویند ما از کسی متحمل درشتی و سختی نمی شویم، و بر فلان امر صبر نمی کنیم بلکه مجالست کند با اهل علم و حلم و وقار، و کسانی که مانند کوه پا بر جای با هر باد ضعیفی از جای در نمی آیند.
هفتم آنکه تأمل نماید و بداند که هر چه در عالم واقع می شود همه به قضا و قدر الهی است و جمیع موجودات، مسخر قبضه قدرت او، و همه امور در ید کفایت اوست و خدا هر چه از بنده مقرر کرده است، البته خیر و صلاح آن بنده در آن است و بسا باشد که مصلحت او در گرسنگی و بیماری، یا فقر و احتیاج، یا ذلت و خواری، یا قتل یا امثال اینها باشد.
و چون این را دانست، می داند که دیگر غضب کردن بر دیگران، و خشم گرفتن بر ایشان راهی ندارد، چرا که هر امری هست از جانب پروردگار خیرخواه او می رسد.
هشتم آنکه متذکر شود که غضب نیست مگر از بیماری دل و نقصان عقل، که باعث آن ضعف نفس است، نه شجاعت و قوت نفس و از این جهت است که دیوانه زودتر از عاقل غضبناک می گردد و مریض از تندرست زودتر به غضب می آید و همچنین پیران ضعیف المزاج زودتر از جوانان، و زنان زودتر از مردان از جا در می آیند و صاحبان اخلاق بد زودتر از ارباب ملکات فاضله به خشم می آیند چنانکه می بینی که کسی که رذل است به فوت یک لقمه خشمناک می گردد و بخیل به تلف شدن یک حبه از مالش غضب می کند، حتی بر دوستان و عزیزان خود اما صاحبان نفوس قویه، شأن ایشان از آن بالاتر، و رتبه ایشان از آن والاتر است که به امثال این امور، متغیر و مضطرب گردند.
و اگر در آنچه گفتیم تشکیکی داشته باشی، دیده بگشا و نظر به صفات و اخلاق مردم کن و کتب سیر و تواریخ را مطالعه نمای و حکایات گذشتگان را استماع کن، تا ببینی که حلم و بردباری و خود را در وقت غضب نگاهداری کردن طریقه انبیا و اولیا و دانایان و حکما و نیکان و عقلا و پادشاهان ذو الاقتدار و شهریاران کامکار بوده و غضب و اضطراب و از جا درآمدن، خصلت اراذل و اوباش و نادانان و جهال است.
نهم آنکه به یادآوری که تسلط و قدرت خدا بر تو، قوی تر و بالاتر است از قدرت تو بر این ضعیفی که بر او غضب می کنی، و تو در جنب قوه قاهره الهیه غیر متناهیه به مراتب ضعیف تر و ذلیل تری از این ضعیف ناتوان که در جنب قدرت توست پس بترس و حذر کن از اینکه چون تو غضب خود را بر جاری سازی خداوند قهار نیز در دنیا و آخرت غضب خود را بر تو جاری بکند.
غم زیر دستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار
لب خشک مظلوم را گو بخند
که دندان ظالم بخواهند کند
در آثار پیشینیان رسیده که هیچ پادشاهی در بنی اسرائیل نبود مگر اینکه حکیمی دانشمند با او بود و صحیفه ای در دست داشت که بر آن نوشته بود که بر زیردستان رحم کن، و از مرگ بترس، و روز جزا را فراموش مکن و هر وقت که پادشاه غضبناک شد آن حکیم، صحیفه را به دست او دادی تا خواندی و غضب او ساکن شدی.
دهم آنکه متذکر گردی که شاید روزگار، روزی آن ضعیفی را که تو بر او غضب می کنی قوت دهد و کار او بالا گیرد و بر تو زبردست شود و در صدد انتقام و مکافات برآید.
لا تهین الفقیر علک ان
ترکع یوما و الدهر قد رفعه
یازدهم آنکه بدانی که هر حلیم و بردباری غالب و قاهر، و در نظر اولی البصائر عزیز و محترم می باشد و هر غضبناک مضطرب الحالی پیوسته مغلوب، و در دیده ها بی وقع می گردد.
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
دوازدهم آنکه تصور کنی که در وقت غضب، صورت تو چه نوع قبیح و متغیر، و اعضای تو متحرک و مضطرب، و کردارت از نظم طبیعی بیرون، و گفتارت غیر مطابق قاعده و قانون می شود.
و از جمله معالجات غضب آن است که آدمی در وقت هیجان، به خدا پناه برد از شر شیطان، و بگوید «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و اگر ایستاده باشد بنشیند، و اگر نشسته باشد بخوابد و وضو گرفتن و غسل کردن با آب سرد از برای تسکین آتش غضب مفیدند و اگر غضب بر کسی باشد که قرابت رحم با یکدیگر داشته باشند، دست به بدن او گذارد، غضب او ساکن می گردد چنانچه در اخبار وارد شده.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت پانزدهم - کبر و تفاوت آن با عجب
و آن عبارت است از حالتی که آدمی خود را بالاتر از دیگری ببیند و اعتقاد برتری خود را بر غیر داشته باشد و فرق این با عجب، آن است که آدمی خود را شخصی داند، و خود پسند باشد، اگر چه پای کسی دیگر در میان نباشد، ولی در کبر، باید پای غیر نیز در میان آید تا خود را از آن برتر داند و بالاتر بیند و این کبر، صفتی است در نفس و باطن و از برای این صفت، در ظاهر، آثار و ثمرات چندی است که اظهار آن آثار را تکبر گویند .
و آن آثاری است که باعث حقیر شمردن دیگری و برتری بر آن گردد، مانند: مضایقه داشتن از همنشینی با او، یا همخوراکی با او، یا امتناع در پهلو نشستن با او، یا رفقات او، و انتظار سلام کردن و توقع ایستادن او، و پیش افتادن از او در راه رفتن، و تقدم بر او در نشستن، و بی التفاتی با او در سخن گفتن، و به حقارت با او تکلم کردن، و پند و موعظه او را بی وقع دانستن، و امثال اینها.
و از جمله آثار کبر است خرامان و دامن کشان راه رفتن و بعضی از این افعال گاهی از حسد و کینه و ریا نیز نسبت به بعضی صادر می شود، اگر چه آدمی خود را از او بالاتر هم نداند.
و بدان که کبر از اعظم صفات رذیله است، و آفت آن بسیار، و غائله آن بی شمار است چه بسیارند از خواص و عوام که به واسطه این مرض به هلاکت رسیده اند و بسی بزرگان ایام، که به این سبب گرفتار دام شقاوت گشته اند اعظم حجابی است آدمی را از وصول به مرتبه فیوضات، و بزرگ تر پرده ای است از برای انسان از مشاهده جمال سعادت، زیرا که این صفت، مانع می گردد از کسب اخلاق حسنه چون به واسطه این صفت، آدمی بر خود بزرگی می بیند، که او را از تواضع و حلم، و قبول نصیحت، و ترک حسد و غیبت و امثال اینها منع می کند بلکه خلق بدی نیست مگر اینکه صاحب تکبر محتاج به آن است، به جهت محافظت عزت و بزرگی خود و هیچ صفت نیکی نیست مگر اینکه از آن عاجز است و به سبب بیم فوت برتری خود و از این جهت آیات و اخبار در مذمت و انکار بر آن خارج از حیز شمار و تذکار است.
خدای تعالی می فرماید «یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار» خلاصه معنی آنکه زنگ و چرک می فرستد خدا بر هر دل متکبری و می فرماید: «انه لایحب المستکبرین» یعنی «به درستی که خدا دوست ندارد تکبرکنندگان را» و دیگر می فرماید «سأصرف عن آیاتی الذین یتکبرون» یعنی «زود باشد که برگردانم از آیات خود، روی کسانی را که تکبر می ورزند» و باز می فرماید: «ادخلوا أبواب جهنم خالدین فیها فیئس مثوی المتکبرین» یعنی «داخل شوید در درهای جهنم، در حالتی که مخلد خواهید بود در آن، پس بد مقامی است مقام تکبرکنندگان».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - نشانه های تکبر و تواضع
زنهار، تا فریب نفس و شیطان را نخوری و خود را صاحب ملکه تواضع، و خالی از مرض کبر ندانی، تا نیک مطمئن شوی و خود را در معرض آزمایش و امتحان درآوری، زیرا که بسیار می شود که آدمی ادعای خالی بودن از کبر را می کند، بلکه خود نیز چنان گمان می کند ولی چون وقت امتحان می رسد معلوم می شود که این مرض در خفایای نفس او مضمر است و فریب نفس اماره را خورده و خود را بی کبر دانسته، و به این جهت از معالجه و مجاهده دست کشیده
و از برای هر یک از کبر و تواضع علاماتی چند است که آدمی به آنها امتحان، و حالت نفس او از کبر و تواضع شناخته می شود.
و علامت اول آنکه چون با اقران و امثال خود در مسأله ای از مسائل، گفتگو می کند اگر حق بر زبان ایشان جاری شود، و آنچه او گوید مطابق واقع نباشد اگر اعتراف به آن کرد و از اینکه او را بر حق آگاه ساختند و از غفلت برآوردند اظهار شکرگزاری ایشان نمود و اصلا بر او اعتراف و شکرگزاری مشکل نبود پس این علامت آن تواضع است و اگر قبول حق از ایشان و اعتراف بر آن گران باشد و اظهار بشاشت و خرمی نتواند نمود معلوم است که تکبر دارد و باید بعد از تأمل در بدی عاقبت آن، در خباثت نفس خود تأمل کند و در صدد معالجه برآید و خود را بر آنچه گران است بر او از قبول حق و اعتراف بدان و شکرگزاری حق گویان بدارد و مکرر اقرار به عجز و قصور خود کند و به گوینده حق دعا کند و او را آفرین و ستایش گوید، تا این صفت از او رفع شود و بسا باشد که در خلوت مضایقه از قبول حق ندارد و لیکن در حضور مردم بر او گران باشد، در این وقت، کبر نخواهد داشت و لیکن مبتلا به مرض ریا خواهد بود و باید آن را معالجه نماید به نحوی که در مرض ریا بیاید.
علامت دوم آنکه چون به محافل و مجامع وارد شود بر او گران نباشد که امثال و اقران بر او مقدم نشینند و او فروتر از ایشان نشیند، و مطلقا تفاوتی در حال او نکند و همچنین در وقت راه رفتن، مضایقه نداشته باشد که عقب همه راه رود و اگر چنین باشد، صفت کبر ندارد و اگر بر او گران باشد، متکبر است و باید چاره خود کند، و زیر دست امثال خود بنشیند و عقب ایشان راه رود تا از این مرض خلاص گردد.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «تواضع آن است که آدمی در مکانی که پست تر از جای او باشد بنشیند و به جائی که پائین تر از جای دیگر باشد راضی شود و به هر که ملاقات کند سلام کند و ترک مجادله کند، اگر چه حق با او باشد و نخواهد که او را بر تقوی و پرهیزگاری مدح کنند».
و بعضی از متکبرین طالب صدر، می خواهند امر را مشتبه کنند عذر می آورند که مومن نباید که خود را ذلیل کند و بعضی از مشتبهان به اهل علم متمسک می شوند که علم را نباید خوار کرد و این از فریب شیطان لعین است ای بیچاره مسکین بعد از آنکه جمعی در مجلس از امثال و اقران تو باشد، چه ذلتی است در زیر دست آنها نشستن؟ و چه خواری از برای علم است؟ سخن از کسانی است که آنها نیز مثل تو هستند، یا نزدیک به تو این عذر اگر مسموع باشد در جائی است که اگر مومنی در مجمع اهل کفر باشد، یا صاحب علمی در مجمع فساق و ظلمه حاضر شود علاوه بر این، اگر عذر تو این است، چرا اگر اتفاقا در جائی زیر دست نشستی متغیر الحال می شوی و مضطرب می گردی؟ بلکه گاه است خود را چون کسی تصور می کنی که عیبی بر او ظاهر شده و به یک بار زیر دست نشستن، ذلت ایمان و علم به وجود نمی آید هزار مسلمان و عالم را می بینی که انواع مذلت به ایشان می رسد چنان متغیر نشوی که به یک «گز زمین جایت تفاوت کند، و چنان می دانی که این حرمت ایمان و علم است نه چنین است، بلکه این از شایبه شرک و جهلی است که در باطن تو است و بعضی از متکبرین هستند که چون وارد مجمعی می شوند و در صدر، جائی نمی بینند در صف «نعال می نشینند، با وجود اینکه میان صدر، وصف نعال جای و مکان خالی بسیار است یا بعضی اراذل را میان خود و میان کسانی که در صدرند می نشانند که بفهمانند که اینجا که ما نشسته ایم نیز صدر است، یا اینکه ما خود از صدر گذشته ایم.
و گاه است در زاویه ای که صدر قرار داده اند جا نیست زاویه دیگر مقابل آن را در صف نعال رو به خود می کند و می نشیند و بسا باشد در راه رفتن چون میسر نشود که مقدم بر همه شود اندکی خود را پس می کشد تا فاصله میان او و پیش افتادگان حاصل شود و اینها همه نتیجه کبر و خباثت نفس، و اطاعت شیطان است و این بیچارگان، این اعمال را می کنند به جهت عزت خود و نمی دانند که زیرکان، به خباثت نفس ایشان برمی خورند.
تیز بینانند در عالم بسی
واقفند از کار و بار هر کسی
علامت سیم آنکه پیشی گرفتن در سلام کردن بر او گران نباشد پس اگر مضایقه داشته و توقع سلام از دیگران داشته باشد، متکبر خواهد بود و عجب آنکه جمعی که خود را از جمله اهل علم می دانند سواره در کوچه و بازار می گذرند و از پیادگان و نشستگان چشم سلام دارند و حال آنکه سزاوار آن است که ایستاده بر نشسته، و سواره بر پیاده سلام کند اف بر ایشان که یکی از سنن سنیه پیغمبر آخرالزمان را آلت تکبر خود قرار داده اند.
علامت چهارم آنکه چون فقیر بی نوائی او را دعوتی نماید اجابت کند و به مهمانی او یا حاجتی دیگر که از او طلبیده برود و به جهت حاجت رفقا و خویشان، به کوچه و بازار آمد و شد نماید اگر این بر آن گران باشد تکبر دارد و همچنین ضروریات خانه خود را از آب و هیمه و گوشت و سبزی و امثال اینها را از بازار خریده خود بردارد و به خانه آورد، اگر بر او گران نباشد متواضع است و الا متکبر و اگر در خلوت مضایقه نداشته باشد و در نظر مردم بر او گران باشد مبتلا به مرض ریا خواهد بود.
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «برداشتن چیزی و به خانه آوردن به جهت عیال، از کمال مردی چیزی کم نمی کند» «روزی آن سرور یک درهم گوشت خریدند و بر گوشه ردای مبارک گرفته به خانه می بردند بعضی از اصحاب عرض کردند یا امیرالمومنین به من ده تا بیاورم فرمود: صاحب عیال، سزاوارتر است که بردارد» و مروی است که «حضرت امام صادق علیه السلام مردی از اهل مدینه را دید که چیزی را از برای عیال خود خریده بود و می برد، چون حضرت را دید شرم کرد حضرت به او فرمود که از برای عیالت خریده ای و برداشته ای؟ به خدا قسم که اگر اهل مدینه نبودند هر آینه دوست داشتم که من نیز از برای عیال خود چیزی بخرم و بردارم» و ظاهر آن است که چون در آن وقت از امثال آن بزرگوار این نوع رفتار متعارف نبود، و در نظر مردم قبیح می نمود، و موجب عیب کردن مردمان و غیبت کردن و مذمت نمودن ایشان می شد، به این جهت آن حضرت اجتناب می فرمودند و از آنجا مستفاد می شود که چنانچه امری به حدی رسد که ارتکاب آن در عرف قبیح باشد و باعث این شود که مردم به غیبت کردن صاحب آن مشغول شوند، ترک کردن آن بهتر است و این نسبت به اشخاص و ولایات و عصرها مختلف می شود، پس باید هر کس ملاحظه آن را بکند و مناط آن است که به حد قباحت و مذمت رسد پس هان، تا فریب خود را نخوری و تکبر را به این واسطه مرتکب نشوی
علامت پنجم آنکه بر او پوشیدن جامه های سبک و درشت و کهنه و چرک گران نباشد، که اگر در بند پوشیدن لباس نفیس، و بر تحصیل جامه فاخر حریص باشد و آن را شرف و بزرگی داند متکبر خواهد بود و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «این است و جز این نسبت که من بنده ای هستم که بر روی خاک می نشینم و چیزی می خورم، و جامه پشمینه می پوشم، و شتر را می بندم، و انگشتان خود را می لیسم، و چون بنده ای مرا بخواند اجابت می کنم، پس هر که طریقه مرا ترک کند از من نیست» و مروی است که «سید انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم پیراهنی را پوشیده بودند و در وقت وفات آن حضرت بیرون آوردند، از پشم بود و دوازده وصله داشت، که چند وصله آن از پوست گوسفند بود» «به سلمان گفتند که چرا جامه نو نمی پوشی؟ گفت: من بنده هستم هر وقت آزاد شوم خواهم پوشید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «جامه کم قیمت و پست پوشیدن از ایمان است» «سید اولیاء در زمان خلافت ظاهریه، جامه ای بسیار کهنه که بر آن پینه بسیار بود پوشیده بود، بعضی از اصحاب با او عتاب کرد حضرت فرمود: در آن چند فایده هست: یکی آنکه مومنین، اقتدا به من می کنند و چنین رفتار می کنند و دیگر آنکه دل را خاشع می کند و از کبر پاک می گرداند»
علامت ششم آنکه با کنیزان و غلامان خود در یک سفره طعام خورد و با ایشان همخوراکی کند، اگر بر او گران نباشد متواضع است و الا متکبر.
شخصی از اهل بلخ روایت کند که «با سلطان سریر ارتضاء علی بن موسی الرضا علیه السلام در سفر خراسان همراه بودم روزی سفره حاضر کردند، پس حضرت همه ملازمان خود از خادمان، و غلامان سیاه را بر سفره جمع کردند، من عرض کردم: فدای تو شرم اگر سفره جدائی از برای ایشان قرار دهی بهتر است فرمود: ساکت باش، به درستی که خدای همه یکی و دین همه یکی و پدر و مادر همه یکی است، و جزای هر ک را به قدر عمل او می دهند».
و مخفی نماند که امتحانات و آزمایشهای کبر و تواضع، منحصر به اینها نیست، بلکه اعمال و آثاری دیگر بسیار هست، مانند اینکه بخواهد کسی در پیش او بایستد حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «هر که خواهد مردی از اهل آتش را بیند نگاه کند به مردی که نشسته و در برابر او طایفه ای ایستاده باشند» بعضی از صحابه نقل کرده اند که «احدی در نزد اصحاب پیغمبر از آن سرور عزیزتر و محترم تر نبود چون نشسته بودند و حضرت وارد می شد به جهت او از جای برنمی خاستند چون می دانستند که آن حضرت از آن کراهت دارد.
و از جمله علامات کبر این است که تنها در کوچه و بازار نرود و خواهد که دیگری همراه او باشد و بعضی متکبرین هستند که چون کسی را نیابند، سواره راه روند.
مروی است که «هر که کسی در عقب او راه رود مادامی که چنین است دوری او از خدا زیاد می شود» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بعضی اوقات با اصحاب راه می رفتند و اصحاب را پیش می انداختند و خود میان ایشان راه می رفتند».
و باز از جمله علامات کبر این است که از زیارت کردن بعضی اشخاص مضایقه کند، اگر چه در زیارت آنها فایده ای از برای او باشد و مضایقه کند از همنشینی فقرا و مریضان و آزار داران.
مروی است که «مردی آبله برآورده بود و آبله او چرک برداشته و پوست آن رفته بود و بر حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داخل شد در وقتی که آن حضرت به چیز خوردن مشغول بودند، آن شخص پهلوی هر که نشست از پیش او برخاست، حضرت او را پهلوی خود نشانید و با او چیزی خورد» «روزی آن حضرت با اصحاب، چیزی می خوردند، مردی که ناخوشی مزمنی داشت و مردم از او متنفر بودند وارد شد، حضرت او را بر پهلوی خود نشانید و فرمود: چیزی بخور».
و علامات دیگر از برای کبر بسیار است که کبر به آن شناخته می شود و طریقه و رفتار سید انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم جامع جمیع علامات تواضع، و خالی از همه شوایب کبر بود، پس سزاوار امت او آنکه اقتدا به او نمایند.
ابو سعید خدری که از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود روایت کرده که «آن حضرت خود علف به شتر می داد، و آن را می بست و خانه راه می رفت و گوسفند را می دوشید و نعلین خود را پینه می کرد و جامه خود را وصله می نمود و با خدمتکاران چیز می خورد و چون خادم از دست آسیا کشیدن خسته می شد آن حضرت خود آسیا می کشید و از بازار چیزی می خرید و به دست یا به گوشه جامه خود می گرفت و به خانه می آورد و با غنی و فقیر و کوچک و بزرگ مصافحه می کرد و به هر که برمی خورد از کوچک و بزرگ و سیاه و سفید و آزاد و بنده، از نمازگزاران، ابتدا به سلام می کرد جامه خانه و بیرون او یکی بود هر که او را می خواند اجابت می کرد و پیوسته ژولیده و غبار آلوده بود، به آنچه او را دعوت می کردند حقیر نمی شمرد، اگر چه هیچ بجز خرمای پوسیده نمی بود، صبح از برای شام چیزی نگاه نمی داشت و شام از برای صبح چیزی ذخیره نمی کرد سهل المونه بود خوش خلق و کریم الطبع و گشاده رو بود و با مردمان نیکو معاشرت می کرد تبسم کنان بود بی خنده، و اندوهناک بود بی عبوس در امر دین، محکم و شدید بود بی سختی و درشتی با مردمان متواضع و فروتن بود بی مذلت و خواری بخشنده بود بی اسراف مهربان بود به جمیع خویشان و اقارب قریب بود به جمیع مسلمانان و اهل ذمه دل او رقیق بود و پیوسته سر به پیش افکنده بود و هرگز این قدر چیز نمی خورد که تخمه شود و هیچ وقت دست طمع به چیزی دراز نمی کرد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مفاسد پیروی از شهوت
و اما دوم که پیروی شهوت فرج، و حرص بر مجامعت باشد، پس شکی نیست که خود فی نفسه امری است قبیح و منکر، و در نظر ارباب عقول، مستهجن و مستنکر.
عقل که کارفرمای مملکت بدن است به واسطه آن مقهور و «منکوب»، و قوه عاقله که مخدوم قوا و حواس است، خادم و مغلوب می گردد تا کار به جائی می رسد که همت انسان بر تمتع، از «جواری و نسوان «مقصور، و از سلوک آخرت مهجور می شود.
بلکه بسا باشد که قوه شهویه چنان غلبه نماید که قوه دین را مضمحل و خوف خدا را از دل زایل نموده، آدمی را به ارتکاب فواحش بدارد و اگر کسی را قوه واهمه غالب باشد این شهوت او را به عشق بهیمی منجر می سازد و آن ناخوشی ای است که عارض دلهای بیکار، که از محبت خداوندگار خالی، و از همت عالی بری باشند می شود.
و بر کسی که دشمن خود نباشد لازم است که خود را از مبادی شهوت که فکر و نظر کردن باشد محافظت نماید و احتراز کند، زیرا که بعد از هیجان قوه شهویه نگاه داشتن آن صعوبتی دارد و این اختصاص به شهوت ندارد، بلکه محبت هر امر باطلی از جاه و مال و اهل و عیال و غیر اینها چنین است پس اگر آدمی ابتدا در آنها فکر نکند و ملتفت مبادی آنها نشود، دفع آنها در نهایت سهولت و آسانی می شود و اگر پیش آنها را نگرفت و داخل در آنها شد دیگر نگاهداشتن خود امری است بسیار مشکل.
و مثال آن، مانند کسی است که عنان مرکبی را در دست داشته باشد و آن مرکب بخواهد داخل مکانی شود، ابتدا در نهایت سهولت می تواند عنان را گرفته مانع آن شود.
و اما کسی که ابتدا خود را محافظت ننموده، مانند کسی است که مرکب را رها کند تا داخل جائی شود و بعد دم آن را گرفته بخواهد ازعقب بیرون کشد ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا در اول، به اندک التفاتی ممانعت میسر گردد، در آخر به صد جان کندن دست ندهد پس کسی که طالب نجات خود باشد باید در ابتدای کار، احتیاط کند، که به آخرش مبتلا نشود و احمق طایفه ای هستند که با وجود اینکه شهوت ایشان قوی است باز در صدد تناول غذاها و معاجین مقویه باه هستند تا جماع بیشتر کنند و ایشان مانند کسانی هستند که مبتلا به چنگ سباع درنده شده باشند و در بعضی اوقات که آن سباع از او غافل شوند حیله هایی کند که آنها را به هیجان و حمله آورد و چگونه کسی که از عقلا محسوب باشد چنین امری می کند و حال اینکه علاوه بر مفاسد دینیه که بر افراط در وقاع مترتب می شود به تجربه رسیده که هر که منقاد این شهوت گردد و به تهییج زنان و تجدید ایشان و خوردن غذاهای مقویه و معاجین مبهیه سعی در قوت و هیجان شهوت نماید البته لاغر و نحیف، و در اکثر اوقات مریض و ضعیف، و عمر او کوتاه است و بسا باشد که دماغ او مختل، و عقل او فاسد گردد و این شهوت را تشبیه کرده اند به عامل ظالمی که پادشاه او را مطلق العنان کند، و او را از ظلم کردن منع نکند و او به تدریج اموال رعایا را بگیرد تا ایشان را مستأصل کند، و به فقر و فاقه مبتلا سازد و به یکباره همه ایشان هلاک شوند، یا از مملکت پادشاه متفرق شده مملکت را ویران گذراند.
پس هرگاه پادشاه عقل، قوه شهویه را بر مملکت بدن مسلط سازد و آن را بر حد اعتدال ندارد جمیع مواد صالحه، که از غذا هم می رسد و باید به جمیع اعضا منقسم گردد، و بدل ما یتحلل شود، به مصرف خود می رساند و همه را منی می کند، و سایر اعضا بی غذا می ماند، و به تدریج ضعیف می گردند، و به زودی اجزای ملک بدن از هم می پاشد.
و چون آفات این شهوت، خارج از حد احصا، و باعث هلاکت دین و دنیا است، اخبار بسیار در مذمت آن وارد شده حتی آنکه در بعضی از روایات رسیده که «چون ذکر مرد برخاست دو ثلث عقل او می رود» و در تفسیر قول خدای تعالی: «و من شر غاسق اذا وقب» وارد شده که یعنی از شر ذکر، هرگاه برخیزد یا داخل شود و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «خدا هیچ پیغمبری از گذشتگان را برنینگیخت مگر آنکه شیطان امیدا داشت که او را به مهلکه زنان افکند و هلاک سازد و من از هیچ چیز نمی ترسم این قدر که از زن» و فرمود که «بپرهیزید از فتنه زنان و اول فتنه بنی اسرائیل به واسطه زنان بود» مروی است که «شیطان گفت: زن، نصف لشکر من است، و آن از برای من تیری است که به هر جا می افکنم خطا نمی شود و زن محرم اسرار من، و رسول من است».
زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک ازین هر دو ناپاک به
آری:
عزیزان را کند کید زنان خوار
به کید زن مبادا کس گرفتار
و شک نیست که اگر شهوت فرج نبودی زنان بر مردان تسلط نیافتندی پس افراط در این شهوت هلاک کننده فرزند آدم است هان، هان تا مغرور نگردی به اینکه پیغمبر خدا زنان بسیار خواست.
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر شیر
آشنایان ره عشق درین بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
اگر تمام دنیا از آن او بودی لحظه ای دل او را مشغول نساختی، و ساعتی به فکر آن نپرداختی چنان آتش شوق و محبت خدا در کانون سینه همایونش افروخته بود که اگر گاه گاهی آبی بر آن نریختی، دل او آتش گرفتی، و از آنجا سرایت به جسم مبارکش کردی، و اجزای وجود مسعودش را از هم پاشیدی و جنبه تجردش چندان غالب بود که اگر گاهی خار و خس مادیات به دامن او نیاویختی یکباره از عالم مادیات گریختی، و طایر روحش به اوج عالم قدس پرواز نمودی.
به این جهت، آن جناب زنان متعدده خواستند و نفس مقدس خود را به ایشان مشغول ساختند که فی الجمله التفاتی به دنیا از برای او همیشه باشد و از کثرت استغراق در لجه بحر شوق الهی منجر به مفارقت روح مقدسش نگردد و به این جهت بود که هرگاه کثرت استغراق، او را فرو گرفتی و از باده انس سرشار گشتی، دست مبارک بر ران عایشه و می فرمود: «کلمینی یا حمیرا اشغلینی یا حمیرا» یعنی «ای عایشه با من سخن گوی، و مرا مشغول دنیا کن» و به این سبب بود که بعضی از زوجات آن جناب، که به تقدیر رب الارباب به تزویج آن حضرت آمده بودند در نهایت شقاوت بودند تا به جهت کثرت شقاوت دنیویه آنها غالب باشد و توانند فی الجمله مقاومت با جنبه قدسیه آن حضرت نمایند، و روح پاکش را به جانب دنیا جذب نمایند و چون ایشان آن سید انس و جان را مشغول ساختندی فی الجمله آن حضرت به این عالم التفات می کرد، و لیکن چون جبلت آن حضرت، انس با پروردگار بود، و التفات به خلق، عارضی بود که از برای بقای حیات، خود را به آن می داشتند هر وقت که مجالست او با اهل دنیا به طول می انجامید دلتنگ می شد و شکیبائی در او نمی ماند و می فرمود: «ارحنا یا بلال» یعنی اذان بگوی، و ما را از اشتغال به دنیا راحت انداز و مخفی نماند که معالجه افراط در این شهوت بعد از تذکر مفاسد و یادآوری معایب آن، این است که قوه شهویه را به گرسنگی ضعیف کنی و آنچه باعث هیجان شهوت می شود، از خیال زنان و تصور ایشان و نگاه کردن و سخن گفتن و خلوت نمودن با آنها احتراز کنی و اقوای اسباب هیجان این شهوت، این چهار تا است و از این چهار تا، تأثیر نظر کردن و خلوت نمودن بیشتر است و از این جهت خدای تعالی فرمود: «قل للمومنین یغضوا من ابصارهم» یعنی «به مومنین امر کن که دیده های خود را بپوشند» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «نظر کردن، تیر زهرآلودی است از تیرهای شیطان، هر که خود را از آن نگاهدارد به جهت خوف خدا، خدا او را عطا فرماید ایمانی که حلاوت آن را در دل خود بیابد» و از یحیی بن زکریا علیه السلام پرسیدند که ابتدای زنا و منشأ آن چیست؟ گفت: «نگاه کردن و آرزو نمودن» یعنی خیال و تصور کردن و حضرت داود علیه السلام به پسر خود فرمود که «ای فرزند من در عقب شیر راه برو ولی در عقب زن راه مرو» و ابلیس لعین گفته است که «نگاه کردن کمان قدیم من است و تیری است که هرگز آن را خطا نمی کنم» و چون نظر کردن باعث هیجان شهوت می شود، شریعت مقدسه حرام کرد نظر کردن هر یک از مرد و زن را به دیگری و حرام نمود شنیدن مردان و زنان سخنان یکدیگر را مگر در حال ضرورت و همچنین حرام شد نظر کردن مردان به پسران «امرد»، اگر از شهوت باشد و از این جهت، بزرگان دین و اخیار در اعصار احتراز می نمودند از نظر کردن به روی پسران امرد و به این سبب بود که سلاطین اسلام، که پناه مذهب و دین، و حصن حصین شرع و آئین اند، و حکام دیندار و علمائی که حکم ایشان نافذ بود، در اعصار و امصار از تردد زنان در کوچه و بازار بدون حاجت و ضرورت، و از اجتماع ایشان در عیدگاهها و مساجدی که موجب نظر کردن به مردان و مظنه فتنه و فساد می بود منع می نمودند.
پس کسی که در صدد محافظت دین و دنیای خود باشد باید از نظر کردن به نامحرم و تصور ایشان و تکلم و خلوت باز زنان اجتناب تمام نماید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فقر و غنا و حالتهای آنها
دانستی که دنیا عبارت است از هر چیزی که در آن از برای بنده پیش از مردن نصیبی هست خواه نعمت ومال باشد، یا منصب و جاه، یا متابعت شهوت شکم و فرج، یا طلب علو و برتری و تکبر و انتقام و غضب و تشفی غیظ یا غیر اینها و بالجمله از برای دنیا شعب و فروعی بی حد است و لیکن اعظم آفات آن که متعلق به قوه شهویه است مال است، زیرا که هر زنده ای محتاج به آن است.
و از برای مال، فواید بسیار، و آفات و غوایل بی شماری است و تمیز خوب و بد آن در نهایت صعوبت و اشکال است، زیرا که از نبودن مال، صفت فقر و احتیاج به هم می رسد و از وجود آن، وصف غنا و ثروت حاصل می شود و این هر دو صفتی است که خدا بندگان خود را به آنها امتحان می فرماید.
و از برای فقیر، دو حالت متصور است: حرص و قناعت که یکی محمود و دیگری مذموم است.
و حریص بر دو قسم است: یکی: حریصی است که حرص آن به کسب و صنعت کردن است، بدون طمع در مال مردم و دیگری آنکه حرص او به گرفتن مال مردم به زور و ظلم، یا به تکدی و سوال است و هر دو طایفه هلاک اند گو طایفه آخر بدتر از اولی باشد.
و از برای غنی نیز دو حالت است: امساک و بذل یکی ممدوح و دیگری مذموم.
و بذل هم بر دو نوع است: میانه روی و اسراف اول محمود و ثانی مذموم و غیر اینها از جمیع این امور، اموری هستند که فهمیدن آنها مشکل است و کسی که طالب مال باشد باید اول تمیز میان نیک و بد این حالت بکند و طریقه نیک آن را پیشنهاد خود سازد تا نجات یابد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - علاج مرض بخل
بدان که معالجه مرض بخل، محتاج به علمی است و عملی اما علم، پس آن است که آفت بخل را بداند و فایده جود و کرم را بشناسد و بعد از آنکه طالب علاج این مرض باشد، بسیار ملاحظه آثار و اخباری که در مذمت بخل، و مدح سخاوت رسیده بکند و وعده و وعیدی که بر این دو صفت شده، به نظر درآورد و ذلت بخیلان، و تنفر طباع را از ایشان مشاهده نماید و بداند که از برای او خانه دیگری غیر از این خانه نیز هست، که خواهی نخواهی بایدش به آنجا رفت و در آنجا نیز احتیاج دارد و قدری را که پیش فرستد و در آنجا ذخیره نماید که در روز درماندگی به کارش آید و اعتماد بر فرزندان نکند تو درباره پدر و مادر ببین چه کردی که فرزندان درباره تو کنند.
به دختر چه خوش گفت بانوی ده
که روز نوا برگ سختی بنه
خور و پوش و بخشای و راحت رسان
نگه می چه داری ز بهر کسان
به دنیا توانی که عقبی خری
بخر جان من، ورنه حسرت بری
زر و نعمت اکنون بده کان توست
که بعد از تو بیرون ز فرمان توست
پریشان کن امروز گنجینه چیست
که فردا کلیدش نه در دست توست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
غم خویش در زندگی خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش
به غمخوارگی چون سرانگشت من
نخارد کسی در جهان پشت من
درون فرو ماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
و چون این مراتب را دانستی خود را خواهی نخواهی بر عطا و بخشش بدار و دل از مال برکن و پیوسته بذل کن و احسان به فقرا بنمای، تا اینکه طبع تو به صفت بذل و احسان راغب شود.
و طالب صفت سخاوت باید که چون اراده عطائی کند در آن توقف نکند، که شیطان لعین در مقام وسوسه درآید و او را وسوسه کند، و از فقر و کم شدن مایه بترساند.
و اگر مرض بخل مزمن شده باشد در مقام تسلی نفس خود برآید و شهرت در بلاد و محبت عباد و نام نیک و ثنای دور و نزدیک را به نظر درآورد و بسیار در اینها و در نام نیک اسخیا تأمل کند تا از این راه رغبت نماید، و دست او به بذل و عطا گشوده شود و نفس او فی الجمله در بخشش مطیع گردد و اگر چه عطای به این قصد هم از صفات رذیله است و حقیقت سخاوت نیست، و لیکن این مانند آن است که چون طفل را می خواهند از شیر بگیرند و پستان را از یاد او ببرند او را به گنجشک و امثال آن مشغول می کنند و شکی نیست که گنجشک بازی، کمال طفل نیست، و لیکن بعد از علاج، شوق او به گنجشک می شود پس همچنین این شخص ضرر ندارد که ابتدا دل خود را به این قصدها شاد کند تا علاقه مال از دل او تمام شود، آن وقت در صدد تصحیح قصد و نیت خود برآید.
و مخفی نماند که عمده در علاج این صفت، قطع سبب آن است و سبب آن دوستی مال دنیا است، پیش از دوستی امور دیگر، که بر احسان مترتب می شود و سبب دوستی مال، یا محبت لذتها و شهوتهای دنیویه ای است که به مال به آنها می توان رسید یا به شرکت طول امل، یا به جهت نگاهداری و ذخیره کردن از برای اولاد است یا بدون سبب، خود مال را دوست دارد از حیثیت آنکه مال است همچنان که می بینیم که بعضی پیران از کار افتاده این قدر مال دارند که آنچه امید به عمر خود دارند کفایت ایشان را می کند و اموال بسیار زیاد می ماند و فرزندی هم ندارند که احتیاط او را کند با وجود این، شب و روز در سعی و زحمت از پی تحصیل مال، و بر روی هم نهادن آنند و بسا باشد که بر خود نهایت تنگ گیری کنند و به مشقت گذرانند بلکه از دادن خمس و زکوه مضایقه نمایند و به خرج کردن دیناری در علاج بیماری خود راضی نشوند و چنین کسی عاشق درهم و دینار است و لذت او به داشتن مال است و با وجود اینکه می داند که عن قریب می میرد و دشمنان او مال او را غارت می کنند، دیناری به مصرف دنیا، یا آخرت خود نمی رساند و این مرضی است که معالجه آن در نهایت اشکال است، به خصوص در ایام پیری، زیرا که مرض در این وقت مزمن شده است و قوت گرفته و بدن ضعیف شده است و مقاومت با مرض نمی کند و چنین کسی درنهایت ضلال و گمراهی، و مصداق «خسر الدنیا و الآخره» است بلکه هر که فرقی میان سنگ و زیادتر از قدر حاجت از مال ببیند، جاهل و احمق و نادان مطلق است.
زر از بهر خوردن بود ای پسر
برای نهادن چه سنگ و چه زر
و چنین کسی باید تأمل کند که تفاوت مالی که خرج نکنی و به کار تو نیاید با خاک صحرا و آب دریا و سنگ کلوخ چه چیز است؟ چنان انگار که در زیر خانه تو خمهای پر از طلا و نقره مدفون است، چون تو خرج نکنی با خاک چه فرق دارد؟ و حال اینکه اگر آن را در زیر هزار سنگ پنهان کنی روزگار آن را به باد یغما خواهد داد.
خواه بنه مایه و خواهی بباز
کانچه دهند از تو ستانند باز
و اگر سبب آن حب شهوات و طول امل باشد باید معالجه آن را به آنچه در حرص و قناعت گفتیم، و آنچه در علاج طول امل بیاید نمود و اگر جمع مال به جهت اولاد و فرزندان باشد این نیست مگر از بی اعتقادی و بی خردی، زیرا که پروردگاری که اولاد را آفریده روزی نیز به جهت ایشان مقرر کرده است.
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرامش
مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن پیش جفت
نگر تا زن او را چه مردانه گفت
مخور گول ابلیس تا جان دهد
هر آن کس که دندان دهد نان دهد
تواناست آخر خداوند روز
که روزی رساند تو چندان مسوز
دیده عبرت بگشای و بنگر چقدر کسان که در طفلی پدر از سر ایشان رفته، و هیچ مالی به جهت ایشان نگذاشته با وجود این، بسیار حال و ثروت ایشان از کسانی که اموال بسیار از پدر به جهت ایشان مانده بهتر و بیشتر است کم کسی را می بینیم که آنچه دارد به واسطه ارث پدر بوده باشد و حال اینکه فرزند اگر صالح و پرهیزکار بوده باشد خداوند به نیکوتر وجهی کفایت و کارسازی او را بکند و اگر فاسق رتبه روزگار باشد، آن مالی را که تو به زحمت و تصدیع جمع کرده ای و نخورده ای صرف لهو و لعب و معصیت خدا خواهد نمود و مظلمه او عاید تو خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت حسد و مفاسد آن
صفت اول: حسد است و آن عبارت است از: تمنای زوال نعمتی از برادر مسلم خود، از نعمتهائی که صلاح او باشد.
و اگر تمنای زوال نعمت از او نکند، بلکه مثل آن را از برای خود خواهد، آن را غلبه و منافسه خوانند و اگر زوال چیزی را از کسی خواهد، که صلاح او نباشد آن را غیرت گویند.
و ضد حسد، نصیحت است و آن عبارت است از خواستن نعمتی که صلاح برادر مسلم باشد، از برای او و چون هر کسی نمی تواند بفهمد که این نعمت صلاح است یا فساد، و بسا چیزهائی که در نظر ظاهر، کسی آن را صلاح پندارد و در حقیقت وبال و فساد بر صاحب خود باشد، پس شرط نصیحت و دوستی آن را صلاح پندارد و در حقیقت وبال و فساد بر صاحب خود باشد.
پس شرط نصیحت و دوستی آن است که در اموری که صلاح و فساد آن مشتبه است، خواستن و نخواستن آن از برای برادر دینی مشروط به صلاح و فساد باشد، یعنی چنان خواهد که اگر فی الواقع صلاح اوست باقی باشد و اگر باعث فساد است، زایل شود.
و معیار در نصیحت، آن است که آنچه را از برای خود خواهی از برای برادر خود نیز خواهی و آنچه را که از برای خود مکروه داشته باشی، از برای او نیز مکروه داشته باشی.
و معیار در حسد، آن است که آنچه را از برای خود نخواهی از برای او خواهی و آنچه را از برای خود خواهی، از برای او نخواهی.
و مخفی نماند که حسد، اشد امراض نفسانیه، و دشوارترین همه، و بدترین رذایل، و خبیث ترین آنهاست.
عقبه ای زین صعب تر در راه نیست
ای خنک آن کس حسد همراه نیست
صاحب خود را به عذاب دنیا گرفتار، و به عقاب عقبی مبتلا می سازد، زیرا که حسود در دنیا لحظه ای از حزن و الم و غصه و غم خالی نیست چون که او هر نعمتی که از کسی دید متألم می شود و چون نعمت خدا نسبت به بندگان خود بی نهایت است، و هرگز منقطع نمی شود، پس حسود بیچاره، پیوسته محزون و غمناک است و اصلا به محسود ضرری نمی رسد، بلکه ثواب و حسنات او زیاد می شود و درجات او بلند می گردد و به جهت غیبتی که حسود از او می کند و سخنی که نباید، در حق او می گوید، وزر و وبال محسود را بر دوش خود می گیرد و اعمال صالحه خود را به دیوان اعمال او نقل می نماید و با وجود همه اینها چنانچه حسود به دقت تأمل کند، می فهمد که او در مقام عناد و ضدیت با رب الارباب است، زیرا که هر که را نعمتی و کمالی است از رشحات فیض واجب الوجود، و مقتضای حکمت شامله، و مصلحت کامله او است پس مشیت و اراده او چنین اقتضا فرموده است که آن نعمت از برای آن بنده حاصل باشد ولی این حسود مسکین، زوال آن را می خواهد و این نیست مگر نقیض مقدرات الهی را خواستن و اراده خلاف مراد خدا را کردن، بلکه حسود طالب نقص است بر خداوند یا خدا را العیاذ بالله جاهل می داند، زیرا که اگر آن محسود را قابل و لایق آن نعمت می داند و با وجود این، زوال آن را از خدا می طلبد، این نقص بر خداست، که کسی را سزاوار نعمتی باشد منع نماید و اگر او را لایق نمی داند، پس خود را داناتر از خدا می داند به مصالح و مفاسد و این هر دو کفر است.
و چون شکی نیست که آنچه خدا می کند محض خیر و مصلحت، و خالی از جمیع شرور و مفاسد است پس حاسد فی الحقیقه دشمن خیر، و طالب شر و فساد است پس او شریر و مفسد است و از اینها معلوم می شود سر آنچه مذکور شد، که حسد، بدترین رذایل، و حاسد، شریرترین مردمان است و چه خباثت از این بالاتر که کسی متألم باشد از راحت بنده ای از بندگان خدا، که هیچ ضرری به او نداشته باشد و از این جهت آیات و اخبار بی نهایت در مذمت این صفت وارد شده است چنان که خدای تعالی در مذمت قومی می فرماید: «أم یحسدون الناس علی ما آتیهم الله من فضله» یعنی «آیا حسد می کنند مردمان را بر آنچه خدای از فضل خود بر ایشان عطا فرموده؟» از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «حسد، می خورد اعمال حسنه را، همچنان که آتش هیزم را می خورد» و از آن حضرت منقول است که «پروردگار عالم به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرمود که حسد مبر به مردم بر آنچه از فضل من به ایشان رسیده است و چشمهای خود را بر آن مینداز و دل خود را همراه او مکن به درستی که کسی که حسد دارد خشمناک بر نعمتهای من است و برابری می کند. قسمتهائی را که من میان بندگان خود تقسیم کرده ام و هر که چنین باشد من از او نیستم و او از من نیست» و نیز از آن بزرگوار منقول است که «ترسناک ترین چیزی که از آن بر امت خود می ترسم این است که مال ایشان زیاد شود، پس بر یکدیگر حسد بورزند و یکدیگر را به قتل رسانند» و نیز فرمود: «به درستی که از برای نعمتهای خدا، دشمنانی هست عرض شد: کیانند؟ فرمود: کسانی که حسد می برند مردم را بر آنچه از فضل خدا به ایشان رسیده» و در بعضی از احادیث قدسیه وارد شده است که «خدا فرمود که حاسد، دشمن نعمت من، و خشمناک از برای قضای من است و راضی به قسمتی که در میان بندگانم کرده ام نیست» و از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که «آفت دین، حسد و عجب و فخر است» و نیز از آن جناب مروی است که «حاسد ضرر به نفس خود می رساند پیش از آنکه ضرری به محسود برسد»، مانند ابلیس، که به واسطه حسد، از برای خود لعنت را حاصل کرد و از برای آدمی برگزیدگی و هدایت و بلندی و ارتفاع به محل حقایق عهد و اطفا را پس محسود باش و حاسد مباش به درستی که ترازوی حاسد، همیشه سبک است، به واسطه ترازوی محسود یعنی اعمال حسنه حاسد به ترازوی اعمال محسود گذارده می شود و روزی هر کسی قسمت شده است پس چه نفعی می رساند حسد به حاسد؟ و چه ضرر می رساند به محسود؟ و اصل حسد، از کوری دل، و انکار فضل خداست و این، دو بال اند از برای کفر و فرزند آدم به واسطه حسد در حسرت ابدی افتاد و به هلاکتی رسید که هرگز نجاتی از برای او نیست» و از کلام بعضی از حکماست که «حسد، جراحتی است که بهبود از برای آن نیست» و یکی از بزرگان دین گفته است که «حاسد را از مجالس و مجامع عاید نمی شود مگر مذمت و ذلت و از ملائکه به او نمی رسد مگر بغض و لعنت و از خلق نفعی نمی برد مگر غم و محنت و در وقت مردن نمی بیند مگر هول و شدت و در قیامت چیزی به او نمی رسد مگر عذاب و فضیحت».
و بدان که صاحب این صفت، همیشه خوار و بی مقدار است.
و از این جهت است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرموده است که «الحسود لا یسود» یعنی «صاحب حسد، خداوند شرف و بزرگی نمی گردد» و حسود پیوسته به غصه و ألم گرفتار است و از این جهت است که سید انس و جان فرموده: «اقل الناس لذه، الحسود» یعنی «کمترین مردمان از حیث لذت، حسود است» چون که مذاق طبعش همیشه از تلخی حسد متغیر است و بر طبق این کلام است آنچه امیرالمومنین علیه السلام فرموده اند: «الحسود مغموم» یعنی «حسد، آدمی را به غم و اندوه مبتلا می سازد».
خلاصه آنکه صفت حسد، موجب عذاب و نکال اخروی، و مایه اندوه و ملال دنیوی است و آدمی را صفتی از این ناپسندتر، و دل بیچاره را مرضی از این کشنده تر نیست و اخبار و آثار در مذمت آن بی شمار وارد شده است و آنچه مذکور شد از برای قابل هدایت کافی است و این همه در صورتی است که غرض او از زوال نعمت از محسود امر دینی نباشد اما هرگاه غرض، دینداری باشد داخل حسد نیست و بر آن ضرری مترتب نمی باشد، مثل اینکه هرگاه نعمتی یا دولتی یا منصبی و عزتی، به کافری یا فاجر معصیت کاری برسد و او به دست آویزی آن، فتنه برپا، یا اذیت بندگان خدا نماید یا در میان مردم افساد کند یا مرتکب معصیتی گردد و به این سبب کسی طالب زوال نعمت از او باشد و عزت او را مکروه داشته باشد، ضرر ندارد، و داخل حسد نیست و بر آن معصیتی مترتب نمی گردد.
و مخفی نماند که حسد آن است که کسی طالب زوال نعمتی از برادر دینی خود باشد و اگر زوال آن را نخواهد و لیکن مثل آن را از برای خود خواهد این منافسه و غبطه است و بر آن مذمتی نیست، بلکه آن در امور پسندیده است.
و این است مراد، از آنچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «حسد نیکو نیست مگر بر دو کس: یکی مردی که خدا او را مالی داده باشد و همه آن را در راه خدا صرف کند و دیگری مردی که خدا علمی به او کرامت فرموده باشد و او به آن عمل کند و مردم را تعلیم کند» و سبب غبطه بردن بر شخصی، محبت آن بر نعمتی است که از برای او حاصل است.
پس اگر آن نعمت، امر دینی باشد، سبب آن غبطه، محبت خدا و محبت طاعت اوست و این امری است مستحسن و مرغوب و اگر امر دنیوی باشد که مباح باشد، سبب آن، محبت تنعم و التذاذ در دنیاست و این اگر چه حرام نباشد و لیکن شکی نیست که باعث پستی مرتبه، و بازماندن از مقامات بلند، و منازل ارجمند است.
و از برای غبطه دو مرتبه است: یکی آنکه منظور آدمی رسیدن خود به نعمتی باشد که از برای دیگری هم حاصل است به جهت تمشیت امر دین یا دنیای خود، و هیچ چیز دیگر در نظر او نباشد و این هیچ گونه ناخوشی ندارد.
دوم آنکه علاوه بر تمشیت امر خود، بر خود نپسندد که کمتر از آن شخص دیگر باشد و خود را راضی به نقصان از او نکند و این مرتبه موضع خطر و لغزش است، زیرا که بسا باشد رسیدن به آن نعمت، میسر نشود پس نفس، میل به زوال نعمت از آن شخص می کند تا بالاتر از او نباشد و کم کسی است که خود را پست تر از دیگری بتواند دید و خود نتواند به مرتبه او رسید و پستی مرتبه او را میل نداشته باشد و این خود صفت حسد است که اخبث صفات، و ارذل ملکات است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - مراتب حسد
بدان که از برای حسد چهار مرتبه است:
اول اینکه میل نفس او به برطرف شدن نعمت دیگری باشد، اگرچه از زوال آن، نفعی به حاسد نرسد و این خبیث ترین مراتب حسد است.
دوم اینکه میل نفس او به زوال نعمت از دیگری باشد، به جهت اینکه خود همان نعمت به دست او آید، مثل اینکه خانه معینی، یا زن جمیله ای را شخصی داشته و دیگری همان خانه یا همان زن را طالب باشد، و خواهد از دست او در رود و به تصرف خودش درآید و شکی نیست در خباثت این مرتبه و حرمت آن چنان که خدای تعالی نهی صریح از آن فرموده که «و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض» خلاصه معنی اینکه «آرزو مکنید چیزی را که خدا به سبب آن، بعضی را به بعضی تفضیل داده» .
سوم اینکه میل نفس او به مثل آنچه دیگری دارد بوده باشد نه به خود آن، اما چون از رسیدن به آن عاجز باشد میل داشته باشد که از دست او نیز دررود، تا با یکدیگر برابر باشند و اگر متمکن گردد که آن نعمت را از دست آن شخص بیرون کند و تلف سازد، سعی می کند تا بیرون کند.
چهارم اینکه مثل سیم باشد، و لیکن اگر متمکن شود از تلف کردن نعمت آن شخص، قوت دین و عقل او مانع او شود که سعی کند در ازاله آن نعمت و بر نفس خود خشمناک شود از شاد شدن به زوال نعمت او و صاحب این مرتبه را امید نجات هست، و میل نفسانی او اگر چه خوب نیست و لیکن خدا از او عفو می فرماید.