عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
سلمان ساوجی : جمشید و خورشید
بخش ۸۳ - آمدن شادیشاه به خواستگاری خورشید
چو شاه چین علم بفراخت بر بام
نگون شد رایت عباسی از شام
به قیصر قاصدی آمد سحرگاه
که اینک می رسد شادی شه از راه
ز درگه خاست آواز تبیره
شدندش سروران یکسر پذیره
همان کآمد سپاه شام نزدیک
ز گردش چشم گردون گشت تاریک
شد از گرد سوار لشکر شام
رخ پیروزه گردون سیه فام
به گردون بسکه گرد مرکبان رفت
زمین یکبارگی بر آسمان رفت
ز بس رایت که بر روی هوا بود
هوا بر شکل شیر و اژدها بود
فتاده روی صحرا نیل در نیل
گرفته گرد کحلی میل در میل
چو چتر شاه شامی سر بر آورد
ز غیرت گشت روی شاه چین زرد
همای چتر شاهی کرد پرواز
به زیرش جره بازی کرد پر باز
دمان چون صبح خنگی زیر رانش
گرفته شامیان خودش در میانش
چو نیشکر نطاقی بسته زرین
کشیده قد سبز ارنگ شیرین
سهی سروی قدی خوش بر کشیده
خطی چون سبزه گرد گل دمیده
سراسر روم در پایش فتادند
همه پا و رکابش بوسه دادند
چو آن فرزانگان را شاهزاده
بدید از دور حالی شد پیاده
ملک چون روی شادیشاه را دید
چو بید از رشک شمشادش بلرزید
نبات از پسته خندان ببارید
ملک را چرب و شیرین باز پرسید
ملک نیز از دل خونین چو پسته
جوابی داد زیر لب شکسته
روان گشتند از آنجا سوی درگاه
ملک غمگین و شادیشاه همراه
حکایتهای رنگ آمیز می کرد
دمی می دادش خود خون همی خورد
همه ره شهد می آمیخت با زهر
همی راندند با هم تا در شهر
به سوی برج و باره بنگریدند
جهانی مرد و زن نظاره دیدند
پی نظاره، در هر برج و بارو
نشستند ماهرویان روی در رو
تو گفتی بر کنار برج و باره
ببارید از فلک ماه و ستاره
سخن گویان و خندان هر دو یکسر
همی راندند تا درگاه قیصر
فضایی دید شادی میل در میل
کشیده پیلبانان پیل در پیل
خروش کوس بر گردون رسیده
اسد را زهره از هیبت دریده
دو رویه چاوشان استاده بر در
حمایل تیغ در بر چون دو پیکر
ز پیش آستان تا حضرت شاه
زمین بوسید شادیشاه در راه
فراز تخت تاج قیصری دید
ز برج قصر کیوان مشتری دید
گرفت آن تا جور در پای تختش
شهنشه خواند بر بالای تختش
ز مهر دل مه رویش ببوسید
ز رنج راه شامش باز پرسید
به دست راست زیر تخت قیصر
نهادند از برایش کرسی زر
ز ساقی خواست جامی تا به لب جان
بلوری کرده پر لعل بدخشان
به نای و نوش بزمی ساخت ساقی
که می زد طعنه بر فردوس باقی
نگون شد رایت عباسی از شام
به قیصر قاصدی آمد سحرگاه
که اینک می رسد شادی شه از راه
ز درگه خاست آواز تبیره
شدندش سروران یکسر پذیره
همان کآمد سپاه شام نزدیک
ز گردش چشم گردون گشت تاریک
شد از گرد سوار لشکر شام
رخ پیروزه گردون سیه فام
به گردون بسکه گرد مرکبان رفت
زمین یکبارگی بر آسمان رفت
ز بس رایت که بر روی هوا بود
هوا بر شکل شیر و اژدها بود
فتاده روی صحرا نیل در نیل
گرفته گرد کحلی میل در میل
چو چتر شاه شامی سر بر آورد
ز غیرت گشت روی شاه چین زرد
همای چتر شاهی کرد پرواز
به زیرش جره بازی کرد پر باز
دمان چون صبح خنگی زیر رانش
گرفته شامیان خودش در میانش
چو نیشکر نطاقی بسته زرین
کشیده قد سبز ارنگ شیرین
سهی سروی قدی خوش بر کشیده
خطی چون سبزه گرد گل دمیده
سراسر روم در پایش فتادند
همه پا و رکابش بوسه دادند
چو آن فرزانگان را شاهزاده
بدید از دور حالی شد پیاده
ملک چون روی شادیشاه را دید
چو بید از رشک شمشادش بلرزید
نبات از پسته خندان ببارید
ملک را چرب و شیرین باز پرسید
ملک نیز از دل خونین چو پسته
جوابی داد زیر لب شکسته
روان گشتند از آنجا سوی درگاه
ملک غمگین و شادیشاه همراه
حکایتهای رنگ آمیز می کرد
دمی می دادش خود خون همی خورد
همه ره شهد می آمیخت با زهر
همی راندند با هم تا در شهر
به سوی برج و باره بنگریدند
جهانی مرد و زن نظاره دیدند
پی نظاره، در هر برج و بارو
نشستند ماهرویان روی در رو
تو گفتی بر کنار برج و باره
ببارید از فلک ماه و ستاره
سخن گویان و خندان هر دو یکسر
همی راندند تا درگاه قیصر
فضایی دید شادی میل در میل
کشیده پیلبانان پیل در پیل
خروش کوس بر گردون رسیده
اسد را زهره از هیبت دریده
دو رویه چاوشان استاده بر در
حمایل تیغ در بر چون دو پیکر
ز پیش آستان تا حضرت شاه
زمین بوسید شادیشاه در راه
فراز تخت تاج قیصری دید
ز برج قصر کیوان مشتری دید
گرفت آن تا جور در پای تختش
شهنشه خواند بر بالای تختش
ز مهر دل مه رویش ببوسید
ز رنج راه شامش باز پرسید
به دست راست زیر تخت قیصر
نهادند از برایش کرسی زر
ز ساقی خواست جامی تا به لب جان
بلوری کرده پر لعل بدخشان
به نای و نوش بزمی ساخت ساقی
که می زد طعنه بر فردوس باقی
ابوالفضل بیهقی : مجلد نهم
بخش ۱۲ - گذشته شدن امیر سعید
روز شنبه نیمه این ماه نامه غزنین رسید بگذشته شدن امیر سعید، رحمة اللّه علیه، و امیر فرودسرای بود و شراب میخورد، نامه بنهادند و زهره نداشتند که چنین خبری در میان شراب خوردن بدو رسانند، دیگر روز چون بر تخت بنشست، پیش تا بار بداد، ساخته بودند که این نامه خادمی پیش برد و بداد و بازگشت. امیر چون نامه بخواند، از تخت فرود آمد و آهی بکرد که آوازش فرود سرای بشنیدند و فرمود خادمان را که پیش رواق که برداشته بودند فروگذاشتند و آواز آمد که امروز بار نیست.
غلامان را بازگردانیدند. و وزیر و اولیا و حشم بطارم آمدند و تا چاشتگاه فراخ بنشستند که مگر امیر بماتم نشیند، پیغام آمد که بخانهها باز باید گشت که نخواهیم نشست. و قوم بازگشتند.
و گذشته شدن این جهان نادیده قصّهیی است، ناچار بیارم که امیر از همه فرزندان او را دوستتر داشت و او را ولیعهد میکرد و خدای، عزّ و جلّ، نامزد جای پدر امیر مودود را کرد، پدر چه توانست کرد؟ و پیش تا خبر مرگ رسید، نامهها آمد که او را آبله آمده است و امیر، رضی اللّه عنه، دل مشغول میبود و میگفت «این فرزند را که یک بار آبله آمده بود، این دیگر باره غریب است.» و آبله نبود که علّتی افتاد جوان جهان نادیده را و راه مردی بر وی بسته ماند، چنانکه با زنان نتوانست بود و مباشرتی کرد، و با طبیبی نگفته بودند تا معالجتی کردی راست استادانه، که عنّین نبود، و افتد جوانان را ازین علّت. زنان گفته بودند، چنانکه حیلتها و دکّان ایشان است که «این خداوند زاده را بستهاند .» و پیرزنی از بزی زهره درگشاد و از آن آب بکشید و چیزی بر آن افگند و بدین عزیز گرامی داد، خوردن بود و هفت اندام را افلیج گرفتن، و یازده روز بخسبید و پس کرانه شد. امیر، رضی اللّه عنه، برین فرزند بسیار جزع کرده بود فرود سرای. و این مرگ نابیوسان هم یکی بود از اتفّاق بد، که دیگر کس نیارست گفت او را که از آب گذشتن صواب نیست، که کس را بار نمیداد و مغافصه برنشست و سوی ترمذ رفت.
و پس درین دو روز پیغام آمد سوی وزیر که «ناچار بباید رفت . ترا با فرزند مودود ببلخ مقام باید کرد با لشکری که اینجا نامزد کردیم از غلامان سرایی و دیگر اصناف . و حاجب سباشی بدره گز رود و اسبان و غلامان سرایی را آنجا بدان نواحی با سلاح بداشته بود و با وی دو هزار سوار ترک و هندو بیرون غلامان و خیل وی. و حاجب بگتغدی آنجا ماند بر سر غلامان، و سپاه سالار باز آمد و لشکریانی از مقدّمان و سرهنگان و حاجبان که نبشته آمده است، آن کار را همه راست باید کرد.» گفت «فرمان بردارم» و تا نزدیک نماز شام بدرگاه بماند تا همه کارها راست کرده آمد.
غلامان را بازگردانیدند. و وزیر و اولیا و حشم بطارم آمدند و تا چاشتگاه فراخ بنشستند که مگر امیر بماتم نشیند، پیغام آمد که بخانهها باز باید گشت که نخواهیم نشست. و قوم بازگشتند.
و گذشته شدن این جهان نادیده قصّهیی است، ناچار بیارم که امیر از همه فرزندان او را دوستتر داشت و او را ولیعهد میکرد و خدای، عزّ و جلّ، نامزد جای پدر امیر مودود را کرد، پدر چه توانست کرد؟ و پیش تا خبر مرگ رسید، نامهها آمد که او را آبله آمده است و امیر، رضی اللّه عنه، دل مشغول میبود و میگفت «این فرزند را که یک بار آبله آمده بود، این دیگر باره غریب است.» و آبله نبود که علّتی افتاد جوان جهان نادیده را و راه مردی بر وی بسته ماند، چنانکه با زنان نتوانست بود و مباشرتی کرد، و با طبیبی نگفته بودند تا معالجتی کردی راست استادانه، که عنّین نبود، و افتد جوانان را ازین علّت. زنان گفته بودند، چنانکه حیلتها و دکّان ایشان است که «این خداوند زاده را بستهاند .» و پیرزنی از بزی زهره درگشاد و از آن آب بکشید و چیزی بر آن افگند و بدین عزیز گرامی داد، خوردن بود و هفت اندام را افلیج گرفتن، و یازده روز بخسبید و پس کرانه شد. امیر، رضی اللّه عنه، برین فرزند بسیار جزع کرده بود فرود سرای. و این مرگ نابیوسان هم یکی بود از اتفّاق بد، که دیگر کس نیارست گفت او را که از آب گذشتن صواب نیست، که کس را بار نمیداد و مغافصه برنشست و سوی ترمذ رفت.
و پس درین دو روز پیغام آمد سوی وزیر که «ناچار بباید رفت . ترا با فرزند مودود ببلخ مقام باید کرد با لشکری که اینجا نامزد کردیم از غلامان سرایی و دیگر اصناف . و حاجب سباشی بدره گز رود و اسبان و غلامان سرایی را آنجا بدان نواحی با سلاح بداشته بود و با وی دو هزار سوار ترک و هندو بیرون غلامان و خیل وی. و حاجب بگتغدی آنجا ماند بر سر غلامان، و سپاه سالار باز آمد و لشکریانی از مقدّمان و سرهنگان و حاجبان که نبشته آمده است، آن کار را همه راست باید کرد.» گفت «فرمان بردارم» و تا نزدیک نماز شام بدرگاه بماند تا همه کارها راست کرده آمد.