عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۲۲
روشنگر آیینه دلها دم صبح است
این روح نهان در نفس مریم صبح است
خورشید جهانتاب کز او لعل شود سنگ
از پرتو روشن گهری خاتم صبح است
آن را که دل از زنگ سیه چون دل شب نیست
هر دم که برآرد ز جگر چون دم صبح است
چون قامت خود راست نماید علم صبح
گیسوی شب شک فشان پرچم صبح است
عیسای سبکروح بود مهر جهانتاب
کز لطف در آغوش و بر مریم صبح است
دل را ز جهان آنچه کند سرد به یک دم
از آه سحرگه چو گذشتی دم صبح است
در دایره اهل نظر غیر دل شب
گر عالم دیگر بود آن عالم صبح است
چون دیده انجم مژه بر هم نگذارند
گر خلق بدانند چها در دم صبح است
تا تیره بود سینه نفس پرده شام است
دل پاک ز ظلمت چو شود همدم صبح است
چون شرح توان داد سبکدستی او را؟
تشریف زر مهر عطای دم صبح است
از رفتن روشن گهران کیست نسوزد؟
خورشید چنین داغ دل از ماتم صبح است
بر فوت سحرگاه بود اشک کواکب
کوتاهی گیسوی شب از ماتم صبح است
صائب به سخن زنگ ز دلهای سیه برد
روشنگر آیینه دلها دم صبح است
فریدون مشیری : تا صبح تابناک اهورایی
ایران و جوانان
ایران کهنسال
در عرصة تاریخ
در پهنة علم و ادب و دانش و فرهنگ
همواره درخشده
توانمند،
توانا
پرورده بزرگانی، نام‌آور
دانا
پیران کهن داشته،
در عالم یکتا!

امروز،
ایران به جوانانش نازد که توانند
«اسب شرف از گنبد گردان بجهانند،»
در عرصة میدان جهان نام برآرند

ایران،
دیروز به پیران خردمندش نازید
امروز،
ایران به جوانان برومندش نازد
نسلی که تواند
ایران را آزادتر، آبادتر از پیش بسازد
نسلی که ز اوهام و خرافات گسسته است
اهریمن نادانی را شاخ شکسته است!
نسلی که به ظلمت‌کدة جهل نمانده ا‌ست
خود را به جهان‌های پر از نور رسانده است

فردا همه با نسل جوان است که امروز
هر روز
تواناتر و آگاه‌تر از پیش
با تکیه به نیروی امید و خرد خویش
در عرصة میدان جهان راه گشاید
هر روز سرافرازتر از پیش برآید!