عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
رهی معیری : غزلها - جلد دوم
خاک شیراز
چون شفق گر چه مرا باده ز خون جگر است
دل آزاده ام از صبح طربناک تر است
عاشقی مایه شادی بود و گنج مراد
دل خالی ز محبت صدف بی گوهر است
جلوه برق شتابنده بود جلوه عمر
مگذر از باده مستانه که شب در گذر است
لب فروبسته ام از ناله و فریاد ولی
دل ماتمزده در سینه من نوحه گر است
گریه و خنده آهسته و پیوسته من
همچو شمع سحر آمیخته با یکدیگر است
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است
خاک شیراز که سرمنزل عشق است و امید
قبله مردم صاحبدل و صاحب نظر است
سرخوش از ناله مستانه سعدی است رهی
همه گویند ولی گفته سعدی دگر است
بابافغانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
می نوش که شد چمن زر افشان ز خزان
رخ چون گل آتشین کن از آب رزان
کز خاک بسی سرو و قد لاله عذار
آیند روان روند چون باد وزان
نسیمی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۸
ساقی! نسیم وقت گل آمد شتاب کن
باب الفتوح میکده را فتح باب کن
در وجه باده خرقه پشمین ما ببر
مرهون یک دو روزه می صاف ناب کن
بر دور عمر و گردش چرخ اعتماد نیست
جام و قدح چو نرگس و گل پرشراب کن
بفرست بوی خویش سحر با صبا به باغ
گل را در آتش افکن و از غیرت آب کن
بنگر به چشم مست اگرت باده پیش نیست
ارباب ذوق را همه مست و خراب کن
(آتش چه حاجت است که درنی زنی، بخوان
طومار شوق ما و جگرها کباب کن)
گر می کنی به کشتن احباب اتفاق
آغاز ناز و عشوه و جنگ و عتاب کن
ناموس شرع و غیرت و زهدم حجاب شد
برقع ز رخ برافکن و رفع حجاب کن
بگشای برقع از رخ چون آفتاب خویش
ماه دو هفته را ز حیا در نقاب کن
(با من گذار دیدن خوبان، اگر خطاست
ای پیر خانقاه! تو فکر صواب کن)
نقد حیات صرف مکن جز به وجه خوب
با خود چه می بری به قیامت؟ حساب کن
زر شد نسیمی از نظر کیمیای فضل
(قلاب دور حادثه گو انقلاب کن)