عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۳
بادهٔ تلخ کهنم آرزوست
ساقی سیمین ذقنم آرزوست
زهد ریا عیش مرا تلخ کرد
دلبر شیرین دهنم آرزوست
صحبت زاهد همه خار غمست
شاهد گل پیرهنم آرزوست
خال معنبر برخی چون قمر
زلف شکن در شکنم آرزوست
خیز و لب خود بلب من بنه
بوسه بر آن لب زدنم آرزوست
خیز که از توبه پشیمان شدم
ساقی پیمان شکنم آرزوست
تلخ بگو زان لب و دشنام ده
باده زجام سخنم آرزوست
خیز و بکش تیغ و بکش تا بحشر
زندگی در کفنم آرزوست
نی غم زر دارم و نی سیم فیض
دلبر سیمین بدنم آرزوست
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۳ - در طور شیخ کمال
ملمع خرقه ام از وصله ها باد پالا شد
بدان هیأت که گویی داغهای باده هر جا شد
وز آنها پاره ای دیگر بسان جامه کعبه
به بین کش دوخته بر روی محراب مصلا شد
چه عالی رتبه شد دیر مغان کز نام او مستی
اگر یک پایه بالا جست بر نام مسیحا شد
مر زان مغبچه زاهد که ترک عشق فرمودی
چو دیدش سبحه و سجاده زنار و چلیپا شد
جوانی دل ز دستم برد و عشقش می به دستم داد
مرا پیرانه سر اسباب رسوایی مهیا شد
بآئین صلاح و تقویم آراست شیخ آوه
همه بر باد رفت از دور چون آنشوخ پیدا شد
چه پرسی در خراباتم که نقد صبر و هوشت کو
هم اول روز ز آشوب می و شاهد به یغما شد
مرا در خانقه زهد و خرد بس تیره میدارد
خوش آن رندی که در دیر مغان سر مست شیدا شد
نبوده وادی عشق و محبت را کران ایدل
که شد آواره تر فانی درین دشت بلا تا شد
جیحون یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
زاهد چه پی کوثر و زمزم گردم
بگذار بجام باده جم گردم
داد آخرت آدم صفی بر دنیا
من پر که ترقی کنم آدم گردم
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
خوش آنکه حدیث کفر و ایمان نشنید
افسانه کافر و مسلمان نشیند
جز جام شراب و دست ساقی نشناخت
جز نان نگار و حرف جانان نشنید